روایت کننده: آقای هلاکو رامبد
تاریخ مصاحبه: چهاردهم آگوست ۱۹۸۳
محل مصاحبه: شهر نیس ـ فرانسه
مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۱۶
گفتند، «شما آقای رامبد که گفتید من تحصیلات تاریخ دارم، من اصلاً متخصص تاریخ ایران هستم ـ علاقمند به تاریخ ایران هستم و باید بدانید که کشور ایران را هیچوقت نه سازمان امنیت، نه سازمان تبلیغات، نه انتصابات مقامات نگه داشته است. کشور ایران همیشه یک شیشه عمری دارد و آن شخص پادشاهش است که اگر پادشاهش خوب باشد کشور میماند و اگر خوب نباشد نمیماند.» بدین ترتیب ایشان نزدیک به دو ساعتی از تاریخ ایران و کوروش و خشایار شاه و انوشیروان و نادرشاه و شاه عباس و هر چه دلشان میخواست صحبت کردند که «این پادشاهان هستند و با بودن اعلیحضرت شاهنشاه آریا مهر شما نباید هیچ نگرانی خاطر داشته باشید. فقط یک اشکال هست که جای نگرانی خاطر است و آن همین حرفهایی است که شما و امثال شما میزنید و یک چهار تا ناواردتر هم که اینجا تازه وکیل شدند میشنوند اینها هم اینها را به صورت خبر توی خانههایشان میگویند و توی خانهشان هم کلفت و نوکر که میشنوند میروند جنوب شهر میگویند و نتیجتاً یک کلاغ و چهل کلاغ همین حرفها باعث از بین رفتن مملکت میشود نه آن حرفهایی که شما میگویید.» خب بنده دیگر جوابی نداشتم بدهم یعنی اصلاً نمیخواستم، آنجا جای بحث آن شکلی نبود صحبت هم کرده بودم، جلسه پایان گرفت. موقع رفتن دم در ـ ایشان با بقیه خداحافظی کرد و من را نگه داشت و آقای شادمان هم که آخرین نفر با ایشان ایستاده بود ایشان را هم روانه کرد و در را بست. گفت، «فلان کس تو خبری داری؟ چیزی هست؟» گفتم بله، یکی از دوستان قدیمی من آقای خردمند که هر از هفت هشت سال یک دفعه سری به من میزند امروز قبل از آمدن نهار پیش شما نگران آمد دفتر و میگفت که خانوادهاش را برده بود به راهآهن بفرستد به مشهد. ازدحام زیادی در ایستگاه راهآهن بود به سبب تأخیر یا برخورد ترنها که مشایعین و مستقبلین خیلی آنجا معطل شده بودند و ناراحت بودند، مردم گروه به گروه جمع میشدند و به طنز و تمسخر میگفتند این وقایع مهم نیست، زنده باد شاهنشاه آریامهر و بقیه هم میگفتند زنده باد شاهنشاه آریامهر ولی به مسخره.
خب کسی هم نمیتوانست مزاحمشان بشود. گفت من دیدم محیط خوب نیست و خواستم بیایم از آنجا، تاکسی گرفتم که بیایم به ایستگاه اتوبوس برای رفتن به منزل که شمیران بود، در اتوبوس هم که شایع بود که مأمورین سازمان امنیت بعضاً هستند یا شوفرها اصولاً خودشان خبر میرسانند، دیدم که رأساً دارند خیلی علنی … خاطرتان هست توی تاکسیها همه جور آدم قاطی سوار میشدند، تاکسی شده بود یک اتوبوس کوچولو. توی تاکسی هم فحش میدادند به افراد خانواده سلطنتی. از جلوی این دفتر آل-ایتالیا رد شدم آمدم پیش تو که ببینم چه خبر است؟ موضوع چیست، چطور است؟ خب من داشتم میآمدم پیش شما خبری که نداشتم او را روانه کردم ولی پیش خودم تجزیه و تحلیل کردم دیدم که خب نارضایتیهایی بر اساس همین سازمانها و به این ترتیب قطعاً هست که صحبت کردم. ایشان گفتند، «خب چرا نمیروی به اعلیحضرت این حرفها را بگویی؟» گفتم نه من که در ابتدای صحبت گفتم که چرا این مطالب را اینجا میگویم. در ابتدای صحبت به شما گفتم که مطالبی هست که در جلسه علنی جای صحبتش نیست برای اینکه خودش بیشتر باعث نگرانی افراد میشود. جلسه خصوصی مجلس من خواستم مطلب را مطرح کنم برای اینکه دیگر چون اخبارش در خارج نیست. هر کس مطابق میل خودش تعبیراتی میکند و یک کلاغ و چهل کلاغ واقعی میشود. خدمت اعلیحضرت نخواستم بروم بگویم برای اینکه ایشان رسمشان نیست وکلا را بپذیرند تازه من هم بروم بگویم یک نفری سمتی ندارم که از طرف همه مملکت صحبت بکنم من هم یکی از چند صد نفر. این کار کار شما است که بروید بگویید.
گفت، «مطمئن باش من که نمیگویم.» بله، خدا رحمتش کند گفت من که نمیگویم. بعد رفتم آقای، بعد از آن جلسه، شریفامامی را دیدم و از ایشان خواهش کردم که حتماً بروید مطالبی را به عرض اعلیحضرت برسانید. ایشان هم با تمهیدی اظهار کردند که نه نتیجهبخش نیست. بعد رفتم مرحوم دکتر اقبال را دیدم و از ایشان خواهش کردم که به یک ترتیبی این مسائل را حل کند. دکتر اقبال مرحوم همان رویهای که داشت گفت، «اعلیحضرت خودشان از همه چیز باخبر هستند و جای صحبت نیست.» او هم در واقع نگفت.
س ـ آقای علم هنوز بود یا نبود؟
ج ـ علم در آن موقع بیشتر ناخوش بود و در سفرهای معالجاتی بود و وزیر دربار بود ولیکن در مسافرت بود و در کار نبود.
س ـ آن آقای فردوست.
ج ـ با فردوست بنده تماس زیادی نداشتم. ولی دو جلسه من با ایشان داشتم که هر دو جلسه باعث، دو سه جلسه، تعجب شد. یکی که راجع به آن مسئله مصونیت بود که در هر حال جوابی دادند که مانعی ندارد. ولی یک بار ایشان را خاطرم نیست برای چه مسئلهای من باید میدیدم، هان، برای همین اصلاً … بله برای همین من میدیدم، در این روزنامه آیندگان عکس خانواده سلطنتی را روی درشکه سربازی انداخته بودند که در کوهستان اتریش یا سوییس مشغول تفریحات زمستانی هستند با پالتو خز و کلاه خز اعلیحضرت و بچههایشان نشسته بودند و پهلوی آن هم درشت خبر یک واقعه سیل یا زلزلهای که چند صد نفر زیر آوار ماندند و بچههای دیگر را هنوز پیدا نکردند.
من آقای فردوست را برای همین رفتم دیدم و توی اتاق خود ایشان هم یک مجلهای بود که همین طور که چشمم افتاد ضمن شرح مجله نوشته بود که استالین یکی از بورسیههای خانواده تزار بود. به آقای فردوست گفتم که خب این چیزی را که شما دارید میخوانید، روزنامه را که دارید میخوانید چه احساسی در شما میگذرد، چرا عکس این تفریح را پهلوی جایی که جسد مردهها را درآوردند گذاشتند؟ گفت، «اینها هر کدام پروندههای علیحدهای دارد. اگر میل دارید بیایید من بگویم در اختیار شما بگذارند.» گفتم، «من که صلاحیت این کار را ندارم و شما اطمینان خاطرتان به این اعضای سازمان تبلیغات است که تصادفاً توی این یکی روزنامه که در دفتر خود شما است میبینم سابقهی همه اینها که اکثراً چپی بودند حالا به همکاری شما گرویدند شبیه استالین بورسیههای تزار بودند این چه جور است؟». ایشان با همان نحوهای که خیلی کم حرف میزد و خودش را آدم خستهای نشان میداد جواب قانع کنندهای به من نداد.
یک جلسهی دیگر هم راجع به همان مسئلهی اصلاحات ارضی که بعد به عرض خود اعلیحضرت رساندیم و اصلاح شد من ایشان را دیده بودم بعد از چندی دیدم که آقای دریابگی که از منسوبین اعلیحضرت بود، یعنی شوهرخاله علیاحضرت بود ولی آدمی ناراضی و نقاد بود، آمد پیش من و گفت، «من از این کارهای اصلاحات ارضی انتقاداتی داشتم و اینها در مهمانی خدمت اعلیحضرت با آقای فردوست صحبت کردم. فردوست گفت من بیایم پیش شما.» خیلی تعجب کردم پیش من چرا؟ این وقایع انقلاب ایران که پیش آمد و بیرون آمدیم من پیش خودم این شکل از ذهنم گذشت نکند که اصلاً آن مذاکراتی را که آقای فردوست در آن موقع میکرد چه درباره آن روزنامه چه درباره آشنا کردن مخالفین این حوادث اصلاحات ارضی با همدیگر واقعاً در کنه ضمیرش یک نوع دشمن تراشیهایی برای دستگاه میبوده یا نه دیگر آن را نمیدانم، ولی راجع به فردوست فرمودید من همین دو تماس را با او داشتم، تماس دیگری نداشتم.
س ـ مطالب ضد و نقیض این طوری در روزنامهها زیاد دیده میشد و آن موقع صحبت بود که آیا کسانی هستند که میخواهند خیلی سریع مردم را، گروههای مختلف را بر ضد شاه و دولت بکنند. من یک عکسی یادم هست که اعلیحضرت از مسجد، کجاست آن زیارتگاه در شیراز، بیرون میآمدند تیتر بزرگ زده بود بعد هم کنارش یک مطلبی راجع به کیش نوشته بود، درست کنار همدیگر. و یکی از آقایانی که سناتور بود و خیلی طرفدار سرسخت اعلیحضرت بود سخت ناراحت شده بود که این یک نوع دشمنتراشی است. خود شما هم برخورد به این چیزها میکردید؟
ج ـ خیلی نخیر. من اصولاً خیلی روزنامههای ایران را نمیخواندم برای اینکه کم و بیش در وقایعی که وارد بودم بعد میدیدم که چقدر خبر با واقعیت متفاوت است و کم و بیش هم تقریباً از وقایع اطلاع داشتم، احتیاجی به آن مطالب روزنامه نداشتم ولی متأسفانه همان طوری که فرمودید روزنامهها نقش مؤثری برای مردم داشتند، یعنی در برانگیختن مردم داشتند.
س ـ یک سؤال دیگر در مورد مطبوعات، یک زمانی بود که تعداد زیادی از روزنامهها را بستند یعنی دیگر محدود شد به چند تا روزنامه. از جمله توفیق مثل اینکه بسته شد. آن موقع شما در مجلس بودید؟ نبودید؟
ج ـ توفیق با بقیه بسته نشد. در دوره آقای علم بود و آقای تفضلی که یک مرتبه تعداد زیادی از روزنامهها را اجازههایشان را لغو کردند. بعد در دوره آقای هویدا یک بار دیگر تصفیه و غربال شد و به نوعی برای آنهایی هم که باقی مانده بودند انگار سردبیرها را خودشان منصوب میکردند.
س ـ در آن موقع این را …
ج ـ بنده تماسی نداشتم با این واقعه.
س ـ عکسالعملی چیزی که
ج ـ نخیر بنده نداشتم. در مجلس بیست و چهارم واقعه دیگری که از خاطرم میگذرد لایحهای بود مربوط به فروش تأسیسات کشاورزی به بخش خصوصی که شایع بود آقای هژبر یزدانی علاقمند است یا داوطلب است که این تأسیسات را فرضاً بخرد و ضمناً وزارت کشاورزی هم در نظر دارد که خودش را از این تأسیسات خلاص بکند. ولی اصولاً معاملاتی که آقای هژبر یزدانی میکرد، و ارتباطاتی که با مرحوم نصیری و امثال اینها داشت معاملات سودمندی برای دولت نمیتوانست باشد. در لایحه اسمی از هژبر یزدانی نبود. فقط مجوزی بود برای فروش. با این کار ما در مجلس مخالفت زیادی کردیم. من خودم با لایحه مخالفت داشتم. مرحوم روحانی هم که هم من با او دوست بودم و هم نسبت به خیلی کارهایش ایراد داشتم هر چه تلاش کرد این کار به سازش انجام نگرفت تا آخر سر چه مطلبی پیش آمد که من اعلام کردم در هر حال من به این لایحه رأی مخالف خواهم داد.
اعلیحضرت در آن موقع شدیداً مقید بر این بودند که اعضای حزب باید نسبت به لوایح دولت، چون دولت حزبی است رأی موافق بدهند.
س ـ یعنی همه چیز به اتفاق آرا بود.
ج ـ به اتفاق آرا بود. خب من هم رأی مخالف دادم. شب آن روز آقای مهندس ریاضی مرحوم تلفن کرد که آقای رامبد، اعلیحضرت خیلی ناراحت شدند و نسبت به این رأی شما بازخواست میکنند که چطور کسی رأی مخالف داده است. من سعی کردم که ذهن ایشان را روشن بکنم که مانعی ندارد ولی در هر حال ایشان … چون توی روزنامه هم با همان ترتیبی که فرمودید روزنامهنویسها با زرنگی خاصی مسئله را منعکس کرده بودند که فلان کس اعلام کرد که رأی مخالف میدهد بعد هم یکی دو تا رأی مخالف بود معلوم بود که مربوط به بنده است.
آقای آموزگار شدند دبیر کل حزب رستاخیز. آقای دکتر مجیدی به جای ایشان به رهبری جناح پیشرو منصوب شدند.
س ـ ایشان را کی انتخاب کرده بود؟
ج ـ ایشان طبعاً از طرف دبیر کل لابد باید انتخاب میشد، قطعاً با کسب اجازه از اعلیحضرت. آقای مجیدی برای سر و صورت دادن به جناح تعدادی از شخصیتهای خارج از مجلس و تعدادی هم از مجلسیها از جمله بنده را برای یک جلسه مرکزی این جناح دعوت کردند. از جمله آقای دکتر شاهقلی بود و آقای مهندس توکلی ذوبآهن که بعداً وزیر شد. دکتر شیخالاسلامزاده وزیر بهداری.
س ـ شاهقلی که دوست نزدیک آقای هویدا بود توی جناح شما چه کار میکرد؟
ج ـ خب در این جناح هم دوستانی داشتند. بعد مسئله را مطرح کردند که با حزب چه کنیم؟ صحبتهای مختلف شد و در آنجا من مطرح کردم که چند نکته را شما آقای مجیدی روشن کنید. اگر شما هم در حد ما میتوانید با اعلیحضرت تصمیم بگیرید که اصلاً تشکیل این جلسات موردی ندارد، شما چرا آمدید جلسه را اداره کنید؟ اگر میتوانید خدمت اعلیحضرت برسید و تکلیفی تعیین کنید خب این چند نکته را تعیین کنید. اولاً حزب به مفهوم این است که یک عدهای جمع میشوند، یک افکار سیاسیای دارند سعی کنند قدرت را به دست بگیرند و آن افکار سیاسی را در مملکت پیاده کنند. حالا الساعه قدرت به دست اعلیحضرت است ما هم هیچ معاند ایشان نیستیم، افکار سیاسی ایشان هم دارد پیاده میشود پس بنابراین این حزب را ما داریم تشکیل میدهیم که با ایشان مبارزه کنیم بر علیه ایشان افکار را پیاده کنیم؟ این که نیست.
قسمت دوم، هر حزب یک اصولی دارد. در ایران تا صحبت حزب میشود فکر میکنند آن کسانی که سابق عضو حزب توده بودند آنها راجع به مسائل حزبی اطلاع دارند و بنابراین تنها مطلبی که از حزب اینجا منعکس است انضباط حزبی است. میگویند چون در حزب توده این صحبت بود. اگر نظر اعلیحضرت بر این است که فقط حزب تودهایها میتوانند کار حزب را بچرخانند چرا حالا میروند آنهایی را که از حزب توده بیرون کردند … اجازه بدهند که خود ماها یک مدتی برویم و تعلیمات حزب توده بگیریم و بیاییم کار مملکتمان را بکنیم. من دیدم جلسه خیلی به سردی گرایید و بعد تمام شد و بعد همه شروع کردند به خندیدن. مجیدی آمد یک دیدهبوسی با من کرد. من معلوم شد هیچ اطلاع نداشتم که خود مجیدی و این دکتر شیخالاسلامزاده و همه اینها مال حزب توده بودند. در هر حال این بحث به هیچ جا نکشید.
یکی دیگر هم با آقای هویدا همیشه شوخی میکردیم چون این جناحها را ایشان هی اصرار داشتند که اعلیحضرت فرمودند اینها بستر فکری هستند. با آقای هویدا ضمن همین صحبتها میگفتیم بستر جایی است که آدم میخوابد، یعنی جایی که بخوابد؟ یا موضوع بستر رودخانه است که فکر میرود؟ این بستر فکری اصلاً چیست؟ تا به امروز هم که خدمت شما هستیم من درک نکردم که اینها چه جور بستر فکری هستند که با هم هیچ معارضهای نباید داشته باشند.
یک دو نکته کوچکی دیگری که باقی میماند از خاطره مجلس بیست و چهارم. یکی بازدید علیاحضرت از کتابخانه مجلس شورای ملی بود. یک روزی آقای رییس مجلس تلفن کردند که یک بازدید خصوصی است و بقیه وکلا هم شرکت نمیکنند، یک تعداد معدودی بیایید که علیاحضرت خصوصی میخواهند کتابخانه مجلس را بازدید بکنند. علیاحضرت تشریف آوردند و با علاقهای که نسبت به تابلوها و اینها داشتند مقدار زیادی تابلو به صورت اکسپوزیسیون در کتابخانه مجلس نصب کرده بودند، به آنها توجه کردند که بعد من متوجه شدم و معلوم شد که این تابلوها تابلوهای مرحوم کمالالملک است که خانواده آن مرحوم متوسل به علیاحضرت شدند برای اینکه این تابلوها را بخرند.
علیاحضرت بعد از اینکه این تابلوها را تماشا کردند موقع خروج از آنجا به آقای رییس مجلس گفتند که خب این آثار قیمتی مملکت را باید برای مملکت نگه داریم و شما خوب است که اینها را برای مجلس بخرید. رییس مجلس عنوان کرد که مجلس که برای این کار بودجهای ندارد که تابلو بخرد این را باید فرهنگ و هنر بخرد. علیاحضرت به این خانواده کمالالملک که قیافه لباس و اینها هم نشان میداد از خانوادههای قدیمی ایران هستند و با لباسهای متجدد مبدل نشدند، اینها شروع به چانه زدن با علیاحضرت کردند که ما آخر زندگی نداریم که تخفیف بدهیم. علیاحضرت فرمودند، «خب شما هم برای اینکه اینها در ایران بماند باید قیمت زیادی به بودجه مملکت تحمیل نکنید.» اینها شروع به چانه زدن کردند که ما این تنها میراثی است که به ما رسیده است، چرا تخفیف بدهیم؟ این وسط علیاحضرت به صورت یک دلال درآمده بود که هی این طرف میگفت من بودجه ندارم و آن طرف میگفت من تخفیف نمیدهم. من برای اینکه از این بنبست دربیاییم به ایشان عرض کردم که این خانمها نمیدانند هر خدمتی برای مملکت بکنند یک روزی برمیگردد به خودشان. کما اینکه جد من هم احتشام السلطنه که اصلاً بنیانگذار این کتابخانه بود و کتابهای اینجا اکثرش اهدایی او است نمیدانست که موجب میشود یک روزی نوه خودش افتخار داشته باشد در خدمت علیاحضرت در اینجا شرکت کند به این مناسبت بقیه کتابهای خطی آن مرحوم که به ارث به من رسیده من به رایگان به کتابخانه مجلس میدهم و این خانمها هم میدانند به خودشان برمیگردد. علیاحضرت از این رهگذر خیلی خوشحال در رفتند، در که نرفتند تشریف بردند.
بعد از آقای پروفسور عدل شنیدم که ایشان که برگشته بودند به کاخ، موقعی بوده است که اعلیحضرت و مهمانهای خصوصی و شخصیشان جمع بودند، علیاحضرت با حالت تعجبی فرموده بودند، «چطور شده که یک کسانی این طور دست بده دارند و یک کسانی آن طور سمج.» اعلیحضرت با خیلی تفریح و خنده گفته بودند، «اصولاً باید بدانید که توی این مملکت یک کسانی هستند که هر چه به آنها بدهید کمشان است و یک کسانی هم هستند که عقلشان نمیرسد به رایگان یک چیزهایی میدهند.» این را تعریف میکرد.
یک دفعه دیگر علیاحضرت به جلسه علنی تشریف آوردند. شایع بود در آن موقع که اعلیحضرت علاقمند هستند که والاحضرت ولیعهد و علیاحضرت نسبت به مسائل مملکت آشنایی بیشتری پیدا کنند، از آن جمله دیدن وضع جریانات مجلس بود. آقای رییس مجلس قبلاً با من صحبت کرده بود که موقعی که امروز بعدازظهر علیاحضرت میآیند، ممکن است مقارن وقتی باشد که یکی از نمایندگانی که تجربه زیادی ندارد یا مسائل خستهکنندهای راجع به فقط حوزه انتخابیهشان و امثال اینها مطرح میکند شما صحبتی را که میخواهید در بودجه بکنید ترتیبی بدهیم که در آن موقع صحبت بکنید که علیاحضرت میآیند. بنده با استفاده از این موقعیت، البته اکثر وکلا بیاطلاع بودند از آمدن علیاحضرت و من هم قصد صحبتی نداشتم در آن بودجه، مقدماتی در مورد ارقام و مسائل بودجه به صورت اختصار بحثی را شروع کردم تا رسیدن علیاحضرت و موقعی که علیاحضرت رسیدند …
س ـ جای مخصوص داشتند میآمدند و مینشستند؟
ج ـ اصولاً در مجلس یک غرفه مخصوص سلطنتی هست که تنها دفعهای که در ظرف این بیست سال ما دیدیدم که از خانواده سلطنت آمدند همان یک دفعه بود، آقای نهاوندی هم همراه ایشان بودند.
س ـ ایشان رییس دفترشان بودند؟
ج ـ رییس دفترشان بودند. که گویا با هلیکوپتر آمده بودند به محوطه مجلس و بعد آمدند. بنده با ورود علیاحضرت ضمن چند کلمه خیرمقدمی که آمدند ایشان صحبت را برگرداندم و به عنوان اینکه بودجه مملکت برای یک سال است. حالا که علیاحضرت اینجا آمدند و با بازگویی که از مطالب خدمت علیاحضرت میکنند مسائل اساسیتری که برای همه سالها مطرح باشد باید بحث بکنیم و مطلب را بردم در صحبت فضیلت و تقوی که در مملکت به کلی فراموش شده و توجه دادن به اینکه فقر اخلاقی به مراتب بدتر از فقر مادی است و اگر که ما به این مسئله توجهی نکنیم خطر بزرگی مملکت را تهدید میکند. که از آن جلسه اثری ندیدم شاید خیلی مطبوع طبع واقع نشد.
یک بار دیگر هم علیاحضرت در همین دوره سفری کردند به گیلان. در آن موقع به دنبال همین مسئله آشنایی به شهرستانها و مسائل مملکت ایشان سفرهای استانی میکردند. در این سفرها به استان آنچه دستگیر من شد طبق همان طرحی که آقای ثابتی گویا تعقیب میکرد در مملکت، اکثر استاندارها چون از سازمان امنیت درباره سوابق اینها تحقیقی میشد آنجا آقای ثابتی گویا اعمال نظرهایی در این انتصابات میکرد. از دوستان خصوصی ثابتی بودند که دستورالعملهای او را تعقیب میکردند. در این بازدید آن استانداری که در محل بود، آقای مهندس معتمد کارمند وزارت کشور بود، ترتیبی داده بود که وکلای مجلس و سنا در این مراسم شرکتی نداشته باشند. خب حقیقتش را به شما بگویم من شخصاً خوشوقت بودم برای اینکه دیگر در طول این بیست سی سال برای من دویدن پشت سر این اجتماعات یک قدری خسته کننده شده بود.
ولی سه چهار تا از این وکلا که دوره اولشان بود که وکیل شده بودند برای حوزه خودشان به خصوص خیلی زننده میدیدند که اینها در این مراسم نباشند موضوع را مهم تلقی کردند. چون بعد از آن استقبالی که در فرودگاه از ایشان کردیم من رفتم که بروم به طالش برای خودم چون علیاحضرت هم طالش نمیآمدند میرفتند ماسوله را تماشا کنند. ماسوله یک دهی است در نزدیکی فومن که از جهت ساختمان در دامنه کوه که سقف هر کدام حیاط بالایی است خیلی جالب است. این آقایان وکلا در بندر پهلوی پیش من آمدند که خب این خیلی زننده است و اینها. گرچه احتیاط میکردند و راه دستشان نبود ولی در هر حال پیشنهاد من را قبول کردند و من شرحی نوشتم خدمت علیاحضرت که این نحوه برنامه تعبیر به این میشود که علیاحضرت نسبت به اهالی گیلان یک کدورتی و بیعنایتی دارید که نمایندگانشان را میل ندارید در جلسات شرکت داشته باشند. خب چون ما هم اطلاع نداریم که این بیعنایتی از چه ناشی میشود که کار خودمان را اصلاح کنیم مبادرت به این نامه کردیم.
آقای رستم بختیار که همراه بود و از دوستان من بود خواهش کردم و ایشان این نامه را به علیاحضرت دادند. بلافاصله شب دیدیم فرستادند که آقایان دو نفرشان برای شام بیایند در خدمت علیا حضرت. البته من که نرفتم ولی از بقیه آقایان خواهش کردم یکی دو نفرشان رفتند. بعد که علیاحضرت برگشتند به تهران دیدیم از دفتر مخصوص نامهای به صورت بخشنامه برای همه وزارتخانهها صادر شده و ضمناً هم برای مجلس فرستادند در آن تابلو … مینویسند که بله در این سفرها باید نمایندگان مجلس حتماً باشند در خدمت علیاحضرت و توضیحاتی بدهند. معلوم شد که درصدد تحبیب برآمدند و این اشاره موضوع به نظراتی بود که سازمان امنیت در دور کردن تمام مقاماتی که احتمالاً مطالبی را به عرض علیاحضرت و اعلیحضرت برسند داشت که جز گزارشات خودشان شاید چیز دیگری مؤثر نباشد.
اصولاً این سفرها انگار همیشه یک سروصداهایی به دنبال داشت. از جمله سفر علیاحضرت به زنجان بود که در آنجا همین دوست ما خدا رحمت کند مرحوم سرتیپ بیات با خانواده ذوالفقاری رقابت شدیدی داشت برای اینکه خانواده ذوالفقاری که از قدیم در آنجا متنفذ بودند و مالک بودند و در واقع گرداننده تمام امور زنجان بودند. بیات هم سابقه زیادی در آنجا نداشت، در واقع روی نداشتن زمینه برای دیگران این وکیل شده بود. خب طبیعی است که به سبب وکالتش یک عده مخالفین ذوالفقاریها به دور این جمع شده بودند و این هم میخواست اظهار وجود در آنجا بکند. علیاحضرت در تشریففرمایی به زنجان رفته بودند منزل ذوالفقاریها. خب این را بیات اطلاع نداشت که نسبتی هم داشتند در ایام تحصیلی و اینها هم خیلی آن خانواده ذوالفقاری روابط حسنهای با خانواده دیبا داشتند. این مسئله موجب ناراحتی بیات شده بود که برگشت در مجلس نسبت به تنظیم این نوع برنامهها اعتراضاتی کرد و کار به جنجالی کشید که باز هم به این ترتیب آن مرحوم بیات را منع کردن از این صحبتها.
دیگر خاطرهای از مجلس بیست و چهارم الساعه در ذهنم نیست.
س ـ تغییر تاریخ به تاریخ شاهنشاهی در چه زمانی صورت گرفت؟ و این چه وضعی داشت؟
ج ـ تغییر تاریخ به شاهنشاهی در پنجاهمین سال سلطنت خاندان پهلوی صورت گرفت. یک مجلس مشترکی، ضمن سایر مراسم، از مجلس سنا و مجلس شورا تشکیل شد که از هر کدام مجلسین چند نفر در آنجا صحبت کردند و بعد با تمهید مقدمه قبلی مرحوم دکتر سعید که رابط حزب و مجلس بود یک طرحی به امضای عدهای از وکلا آنجا تقدیم کرد که این طرح مبنای این تغییر مبدأ تاریخ بود. خب در واقع از این جهت مطبوع طبع اعلیحضرت قرار گرفته بود و آنهایی که درست کرده بودند طوری بود که میشد دو هزار و پانصد و سی و هفت یعنی تعداد سلطنتهای سالهای سلطنت اعلیحضرت یا دو هزار و پانصد و سی و پنج در آنجا منعکس میشد که بعد از دو هزار و پانصد سال سلطنت به اعلیحضرت رسیده است.
س ـ مبتکر این معلوم شد چه کسانی بودند؟
ج ـ من اطلاع دقیقی ندارم ولی حدس میزنم این امور بیشتر در حیطهی ابتکارات آقای شفا قرار میگرفت.
س ـ معاون فرهنگی
ج ـ شجاعالدین شفا بله.
س ـ یک مطلب دیگر این کمیسیون شاهنشاهی بود. این هم آن اواخر خیلی نقش مثل اینکه مهمی داشت. آن چه تداخلی با حزب و مجلس و اینها پیدا کرده بود؟
ج ـ کمیسیون شاهنشاهی کاری با مجلس مطلقاً نداشت. ولی مسلماً با دولت خیلی کار داشت که در واقع خودشان این مسائل را طوری برملا میکردند که مردم را به نارساییها بیشتر تحریک میکردند. در این مورد هم خاطرم هست که روزی من رفتم آقای هویدا را دیدم و از ایشان گلایه کردم و گفتم ممکن است من این مطلب را در مجلس کنم. شما در هر حال نخستوزیر مملکت هستید که تمام مجلس به شما رأی داده و این را من صحیح نمیدانم که رییس دولت را یک دستگاه دیگری محاکمه بکند در واقع، اگر مسئلهای هست بدهید به مجلس این کار را بکند. خب ایشان باز با آن خوشرویی و طرز خاصی که داشتند گفتند «حالا دیگر دست از مخالفت با دولت برداشتی. به عنوان حمایت از دولت با دستگاه دیگری داری مخالفت میکنی؟ من که خودم اینها را جواب میدهم عیبی ندارد.» ولی خب به نظر من از کارهای بسیار غلط بود. نمیدانم مبتکر آن کی بود. اما یکی از جلسات باز جالب مجلس بیست و چهارم، روزی در همین بحثهای بودجهای بود که مجلس کارش تمام شده بود ولی آقای هویدا به مجلس آمده بودند و ضمن صحبت متوجه شدم که عنوان کردند که آقای بنیاحمد که در اینجا مطالبی علیه حزب گفته است باید محاکمه حزبی بشود.
من در جلسهای که بنیاحمد صحبتی کرده بود شرکت نداشتم و اطلاع هم نداشتم که بنیاحمد چه گفت. معهذا از صحبت آقای هویدا برآشفتم و اعتراض کردم و بعد به ایشان در دفاع از آقای بنیاحمد یا به طور کلی وکیل مجلس یادآوری کردم که طبق مواد قانون اساسی وکیل مجلس هر مطلبی بگوید آزاد است و هیچ مقامی در هیچ موردی بابت صحبتهایی که وکیل مجلس کرده حق بازخواست ندارد و این صحبت شما برخلاف قانون اساسی است و از آقای رییس مجلس تعجب میکنم چطور اجازه دادند که شما این مطالب را اینجا مطرح کنید. خب باز دو فکر در بین مجلسیان پیش آمد که یک عدهای طرفدار صحبت بنده بودند و یک عدهای هم به تبعیت از قدرت روز طرفدار مطالب آقای هویدا. بعد از اینکه من صحبتم تمام شد و نشستم دیدم مرحوم دکتر سعید آمد که آقای هویدا پیغام دادند که شما از جلسه بیرون بیایید چون کار دارند. آمدیم بیرون و گفتند، «این امر را اعلیحضرت کردند. تو ندانسته وارد گود شدی حالا دیگر بدتر از بدتر و بروید به یک ترتیبی این صحبت را اصلاح کنید برای اینکه خیلی ناجور میشود.» خب من هم حرفی زده بودم و اعتقادی هم به همین حرف داشتم و ضمناً هم میل نداشتم در کاری که … اصلاً از حرفهای بنیاحمد هم اطلاع نداشتم که بنیاحمد چه گفته و با آقای بنیاحمد هم من ارتباطی نداشتم. جلسه دومرتبه تشکیل شده بود، یعنی در دنباله همان جلسه، توی همین چند دقیقهای که بیرون رفته بودیم یکی از وکلا روزنامه حزب رستاخیز را نشان داد که در روزنامه خیلی موهن به این وکلا حمله کرده بودند که مطالبی را که در مجلس راجع به بودجه صحبت کردند هیچ در سطح حزب رستاخیز نیست و از این حرفها. البته بنده احتمال دادم که به سبب همان بحثهای آقای بنیاحمد یک نوع جوابگویی است. مجدداً من پشت تریبون رفتم و به دنباله صحبتهای قبلی به آقای هویدا که ایشان بیشتر ناراحت شد توجه دادم که خیال میکنم این مجلسیها هستند که باید شما دبیرکل را محاکمه کنند، شما چه جور دبیرکلی هستید که روزنامهتان خودش مبین اختلافات در داخل حزب است، روزنامه حزب را کی مینویسد؟ یک کسی حقوق بگیر شما. و این همه وکلا که در هر حال برگزیده حزب شما هستند و صحبت میکنند خود این روزنامه به این وکلا توهین کرده است، این چه جور حزبی است؟ پس بهتر است که نه ما صحبت حزب را اینجا بیاوریم و نه شما صحبت حزب را بیاورید. آقای بنیاحمد را اگر میخواهید از جنبه کار حزبیاش محاکمه بکنید پس اینجا مطرح نکنید، توی حزب هر وقت همدیگر را دیدید در داخل حزبتان محاکمهتان را انجام بدهید. به این ترتیب هم محاکمه آقای بنیاحمد تجویز شد و هم مسئله جوری سمبل شد.
چون وقت هم کم است کوتاه بکنیم، در اواخر دوره بیست و چهارم بود که مرحوم دکتر اقبال درگذشت و آقای هوشنگ انصاری به ریاست شرکت نفت از طرف اعلیحضرت در نظر گرفته شد. نتیجتاً ایشان که از وزارت دارایی رفت یک تغییراتی در دولت پیش آمد. از آن جمله آقای آموزگار من را به سمت وزیر مشاور در امور پارلمانی در نظر گرفتند.
س ـ هنوز مقدمه تغییر دولت هویدا و آموزگار را نفرمودید.
ج ـ هان، بله اگر در آنجا بخواهیم صحبت بکنیم خاطرم هست که روزی، اصولاً آقای آموزگار دبیرکل حزب شد به جای آقای هویدا و آقای هویدا که این مسئله را به مجلس آوردند آقای آموزگار را ضمناً به سمت وزیر مشاور معرفی کردند. بنده مجدداً در آنجا اعتراض کردم که اصولاً عضوی از دولت نمیتواند دبیرکل حزب واحدی باشد که همه مجلس تابع او هستند. بعد از خود آقای آموزگار شنیدم که اعلیحضرت این تذکر من را به جا دانسته بودند و گفته بودند که این اشکال را ما قبلاً هم پیشبینی میکردیم و فلانکس توجهاش مورد داشته است.
آقای آموزگار دبیرکل بودند ولی باز هم بنده در حزب فعالیتی نداشتم. بعد از آقای آموزگار البته آقای دکتر باهری دبیرکل شدند. آقای آموزگار دبیرکل بودند و من هم فعالیتی نداشتم تا موقعی که دولت آقای هویدا به مناسبت آن مسائل برق و جریاناتی که مسبوق هستید مستعفی شد یعنی برکنار شد و آقای آموزگار مأمور کابینه شدند.
س ـ انتظارش میرفت که این تغییر اتفاق بیفتد یا غیرمنتظره بود؟
ج ـ انتظار میرفت ولی تأثر خاطر در یک مسئله است. این است که تا روز قبلی که آقای هویدا نخستوزیر بود همهکس ایشان را تأیید میکردند خیلی شدید. تا آن روزی که آقای هویدا برکنار شد من به چند نفر از دوستان مجلسی که سابق در اکثریت فعالیت داشتند گفتم خب شما حالا جا دارد که از رفتن آقای هویدا یک تقدیری از زحمات ایشان به عمل آورید.
متأسفانه هیچ کدام از اینها که حاضر نشدند همه هم در جهت دلسوزی من را هم از این بحث اصلاً بر حذر داشتند که حالا اعلیحضرت دولتی را عوض کردند. ناگزیر موقعی که دولت معرفی شد، گرچه در موقع معرفی دولت رسم بر این نیست که تا موقعی که برنامهاش را نداده در مجلس مطلبی پیرامون معرفی دولت عنوان بشود، معهذا من تقاضای وقت کردم و آقای رییس مجلس مرحوم ریاضی به تصور سابقه دوستی و علاقمندی من به آقای آموزگار یقین کرد که برخلاف همیشه حالا من نیت تبریک گفتن به آقای آموزگار را دارم و خوشوقت شد و اجازه داد. من رفتم و بدون اینکه به آقای آموزگار تبریکی بگویم که خب حقیقت هم همین بود که اشاره کردم که شما که تازه آمدید و درباره کارتان حالا جای قضاوت نیست و بسته به کار آیندهتان است که چه قضاوت بشود. ولی نسبت به کسالت مرحوم علم که ناخوش شده بود و به سبب آن ناخوشیاش و قسمتهای مثبتی که آقای هویدا در دوران خدمتش موفق شده برای مملکت انجام بدهد قدردانی کردم. البته تأثر خاطر از این جهت بود که این کار وظیفه من نبود، وظیفه کسانی بود که چهارده سال آقای هویدا را حمایت میکردند و در کارهای او همصدا بودند و شرکت داشتند. ولی متأسفانه همان فقر اخلاقی که به آن اشاره کردیم به پایهای رسیده بود که از بین این چند صد نفر، حتی یک نفر به فکر اینکه ممکن است دولت جدید خوشش نیاید که از دولت قبلی تعریفی بشود سکوت را بر بیان ترجیح دادند.
س ـ مثل اینکه بیشتر شایع بود که آقای انصاری نخستوزیر بشود.
ج ـ در آن جریان انگار یک اتفاقی هم اتفاق افتاد. آقای علم که وزیر دربار بود و در همین آنتیب منزل میکرد و مریض بود و بستری گویا اعلیحضرت با ایشان تلفنی صحبت میکنند و برای اینکه علنی صحبتی نشده باشد در تلفن میگویند همان کسی که وزیر دارایی بود. خب در ذهن اعلیحضرت آقای آموزگار در طول مدت وزیر دارایی بود و آقای علم هم سبد گل بزرگی برای آقای انصاری میفرستند که ایشان نخستوزیر میشود و همین طور هم صحبت بود ولی با آنچه که اعلیحضرت در کتابشان بعداً در «پاسخ به تاریخ» اشاره کردند معلوم میشود که چرا آقای آموزگار را برای این کار انتخاب کرده بودند. آقای آموزگار چند ماهی وزیر بودند تا اینکه عرض کردم دکتر اقبال درگذشت و تغییراتی در کابینه پیش آمد و شنیده شد که اعلیحضرت رغبتی به شرکت من در کابینه نداشتند برای اینکه همیشه پیش خودشان فکر میکردند که من مصدقی هستم. در حالی که خب هر کدام از این دولتها یک قسمتهای مثبتی داشتند و یک قسمتهای منفی طبیعی است که بنده هم قاعدتاً نسبت به قسمتهای مثبت هر کدام نظر موافق داشتم و نسبت به قسمتهای منفیاش نظر مخالف. مرحوم دکتر مصدق یکی از نخستوزیرانی بود که خیلی مورد استقبال اکثریت مردم قرار گرفت و در موضوع نفت در هر حال سهم فراموش نکردنی دارد که نمیشود ندیده گرفت. ولی جنبههای دیگری هم داشت که من به کلی مخالف بودم. هیچ بستگی خاصی به مرحوم دکتر مصدق من نداشتم فقط با پسر ایشان که آدم بسیار دوست داشتنی است آقای دکتر غلامحسین مصدق البته دوست خیلی نزدیک بودم و هستم و خیلی هم به ایشان علاقمند هستم. به هر حال روزی که خدمت اعلیحضرت شرفیاب شدیم معلوم شد که ایشان مسائلی را در نظر دارند و اطلاع دارند که ما بیخبر بودیم. از شلوغیهای قم در همان موقع …
س ـ شما بعد از این شلوغی …
ج ـ نخیر بنده قبل از این وقایع. ولی خب شلوغیهایی میبود که در خارج منعکس نمیشد، ایشان صحبت کردند و با اشاره به سابقهی من در مجلس این طور نشان دادند که انتظار دارند از این به بعد دیگر خود بنده جوابگوی مجلس باشم و بتوانم آنها را از ناراحتی بر حذر بدارم. در همان جلسه بود که قرار شد که خود آقای آموزگار مجدداً دبیر کل حزب بشود و آقای دکتر باهری کنار بروند.
س ـ علتی هم داشت؟
ج ـ بله. علتش این بود که در دوران آقای هویدا خب کسانی ممکن بود بر اثر مسائل مملکتی با دولت آقای هویدا مخالفتهایی داشته باشند و یک نارضایتیهایی باشد ولی بذل و بخشش و ریخت و پاش فوقالعاده و محبتهای شخصی بسیار آقای هویدا موجب شده بود که در آمدن آقای آموزگار با سختگیریهای زیاد مالی که رویه ایشان بود یک دشمنان شخصی و بنیادی با ایشان باشد.
به این جهت اکثریت وزرای همکاران سابق ایشان که همکار آقای هویدا بودند به صورت دشمنان خصوصی و شخصی وارد مبارزه شده بودند و این مبارزه را به میدان حزب کشیده بودند به عنوان اینکه همه عضو حزب رستاخیز هستند. در آن حدی هم که من سابقه داشتم اصولاً حسن رابطهای بین مرحوم علم و آقای آموزگار نبود. شاید علت زیادش هم، شاید، این بود که پدر آقای آموزگار از اهالی فارس است و مرحوم علم هم که داماد مرحوم قوام بود در فارس خیلی دخالتها و نظرات و اوامری داشت، اختلافات اولیه از اینجا سرچشمه میگرفت. بعد هم اصولاً آقای آموزگار جزو دار و دسته سیاسی آقای علم نبود. از این جهت آقای باهری هم که از همکاران نزدیک مرحوم علم بود، طبیعی است که در طول مدت خوشبینی زیادی نمیتوانست داشته باشد به آقای آموزگار. از آن گذشته باهری خب آدم اصولی است و در نظر گرفته بود که یک حزب واحد مملکت باید در تمام امور دخالت داشته باشد و نسبت به همه مسائل برای جلب توجه مردم اظهار نظر بکند تا مردم جلب بشوند. لذا با تشکیل جلسات این آقایان وزرای قبلی از جمله مرحوم منصور روحانی، حزب را پایگاهی کرده بودند و در آنجا مرتباً نطقهایی علیه دولت و برنامههای دولت عنوان میکردند. خب حزبی شده بود که دولت هم در داخل جزو او بود و سایر مسائلی که من اطلاع ندارم در هر حال موجب شده بود که اعلیحضرت به تجربه قبلی برگردند و ببینند آن موقعی که حزب در دست دولت بود کارهایشان بیدردسرتر میچرخید. به آنجا رفتیم.
پیرامون مسئله مصدقی بودن باید این حقیقت را خدمتتان عرض کنم که در تمام طول مدت این سی سالی که در امور سیاسی کم و بیش من دخالت داشتم مطلقاً روابط شخصیام را تحت شعاع محیط سیاسی روز قرار نمیدادم. با آقای مصدق که من دوستی داشتم چه موقعی که سر کار بود و چه موقعی که برکنار بود یا مرحوم سرلشکر قرنی که صحبتش را کردیم حتی روزهایی که خیلی شدیداً تحت نظر بود و زندان بود یا مرحوم ارتشبد هدایت که گرفته بودند و زندانش کرده بودند در زندان هم من به سراغ اینها میرفتم. یا حتی همین آقای تقی ریاحی که رییس ستاد مصدق بود و من سابقه دوستی با او داشتم زندان شده بود به زندان او هم من میرفتم و مجموع این مسائل هیچوقت، لااقل من احساس نکردم، که نگرانی و ناراحتی برای من فراهم بکند. لذا نتیجه میگیرم که خیلی مراعاتهایی که اشخاص میکردند به عنوان محیط سیاسی و اوضاع رویه محتاط و ملاحظهکاری خود اینها اصلاً آن محیط را به وجود میآورد.
Leave A Comment