روایت کننده: آقای هلاکو رامبد
تاریخ مصاحبه: چهاردهم آگوست ۱۹۸۳
محل مصاحبه: شهرنیس- فرانسه
مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۱۵
س- خب پس یک به اصطلاح سرنخ موضوع این کنگره بود.
ج- بله.
س- خود آقای عامری مثل بقیه دبیرکلها شرفیابیهای مرتب میرفتند؟
ج- بله. آقای عامری هم شرفیابیهایی داشت.
س- خودش چه میگفت راجع به این اتفاق؟
ج- خب اگر خاطرتان باشد چه اعلیحضرت محمدرضاشاه چه اعلیحضرت رضاشاه این استعداد و توانایی را داشتند که با هر کس تماس داشتند ظاهر را حفظ بکنند که طرف چیز زیادی از تصمیمات نهاییشان درک نکند. مرحوم عامری هم همیشه خیلی امیدوار به حمایت اعلیحضرت بود در این شرفیابیها.
س- چون الان یادم آمد بنده را هم یک روز آقای عامری خواستند که حزب مردم اینجور شده و افراد جوان را میخواهیم بیاوریم. و معلوم بود که خیلی که امیدوار است و برنامههایی دارد.
ج- بله. حالا میتوانیم به مناسبت اسم آقای عامری اصولاً یک سابقهای بدهیم از نحوه کار فراکسیون و حزب و نقشش در مجلس. فراکسیون حزب مردم هر دفعه در افتتاح مجلس چهار دورهای که مجلس دوره بیست و یکم و بیست و دوم و بیست و سوم و بیست و چهارم فعالانه شرکت میکرد به این ترتیب بود که این وکلا ابتدا به مناسباتی یکی در حوزهاش نفوذ داشت، یکی آشنایی زیادی داشت، یکی در حزب فعالیت داشت در هر حال وکیل میشدند و تجانس زیادی با هم نداشتند. ولی نحوه کار ما چون باید عرض بکنم که اصیل بود یعنی بدون اینکه دستوری از جایی گرفته بشود یا مراعات خاصی نسبت به مسئلهای کرده بشود جلسات منظم هفتگی داشتیم که نسبت به مسائل کار مجلس و صحبتهایی که باید بشود و روشی که باید گرفته بشود تبادل نظر میشد و در آنجا اتخاذ تصمیم میشد. ولی طبیعی است که سخنگوها معدود و معین بودند برای اینکه همه نمایندگان علاقۀ زیادی به صحبت و شاید وارد شدن به کشمکش سیاسی نداشتند. آن چند نفری که مایل بودند به تناسبی خودشان داوطلب میشدند یا از طرف فراکسیون در نظر گرفته میشدند که صحبت بکنند. من شخصاً که لیدر یک فراکسیون را داشتم خب اکثر در جلسات پیش میآمد که از بعضی از همکاران به تناسبی خواهش میکردم که در مطالبی بروند و صحبت بکنند و جوابگویی کنند یا عندالزوم خود من این کار را میکردم. اما صحبتهایی که در بودجه به خصوص و یا لوایح اساسی پیش میآمد همیشه از همکاران حزبی و کارشناسان خارج از حزب استفاده میکردیم به طوری که در هر بار این مذاکرات بودجه و سازمان برنامه و برنامههایش و اینها که پیش میآید یک مطالعات نسبتاً مفصل چند هفتهای یک گروههای متعددی رویش انجام میشد و بعد در مجلس مطرح میشد که یکی از افراد فعال همیشه همین آقای ناصر عامری بود که از وجودش استفاده میکردیم. چون او دسترسی به آمار و ارقام و اسنادی هم داشت، به سبب سمتی که در بانک مرکزی داشت.
آنچه هم در داخل حزب بود در حزب ما از همان اواخر دوره بیست و یکم گروههای تحقیقاتی و مطالعاتی نسبت به مسائل مختلف مملکتی به تناسب هر سازمان دولتی یک شبه اگر کابینه نشود گفت، ولی شبه سازمانی سعی میکردیم که داشته باشیم و برای برنامههای مختلف مملکت یک طرحهایی تهیه بشود. در شهرستانها البته این مسائل به این صورت نبود و تشکیلات حزب با همان تناسب شورای شهرستان و کمیته شهرستان و دبیر شهرستان و امثال اینها به وسیله علاقمندانی که بیشتر هم داوطلب نامزدی وکالت در ادوار بعدی بودند سازمان میگرفت. ولی تماس دائمی خب با تشکیلات مرکزی داشتند.
س- آن تصادف آقای عامری بعد از استعفایش بوده.
ج- بله. آقای عامری بعد که استعفاء داد…
س- استعفایش هم در روزنامهها اعلام شد؟
ج- انعکاس پیدا کرد. بعد که استعفاء داد مدت کوتاهی گذشت که، چون شکارچی هم بود هم سوارکار بود و هم شکارچی، رفت به بندر پهلوی با دو تا از دوستان حزبی آقایان جمشید، برادران جمشید که اهل خراسان بودند و در کار شکار و شکاربانی و اینها دخالت داشتند، با آنها رفته بوده شکار. در آنجا بر اثر تصادف اتوموبیل ضربه شدیدی دیده بود که بعد از چند ساعت در بیمارستان درگذشت.
پس از این دوران نزدیک پایان دوره بیست و سوم بود که من در همین نیس بودم تصادفاً برای تعطیلاتی، استراحت چند روزه آمده بودم که مسبوق شدم در تهران اعلیحضرت در یک مصاحبهی مطبوعاتی نسبتاً وسیعی انحلال هر دو حزب و تأسیس و تشکیل حزب واحد رستاخیز ایران را اعلام فرمودند. در برگشتن به ایران…
س- شما عکسالعملتان چه بود وقتی این را شنیدید؟
ج- من شخصاً فکر میکنم که حالا هم خدمت شما عرض میکنم، نتوانسته بودند راه قطعی برای نحوه سازمانهای سیاسی در داخل کشوری مثل خودمان را پیدا بکنند چون برای هر کدام از این سیستمها یک نوع معایب و مفاسدی به نظر میرسید که باز نتیجه مطلوب را عاید نمیکرد. نتیجتاً فکر میکردم که اگر واقعاً در مورد دو حزبی ما به نتیجه نرسیدیم در مورد دیکتاتوری هم که به نتیجه نمیرسیم شاید که این حزب واحد که هیچ نوع من نمیتوانستم دربارهاش تصوری داشته باشم که به چه صورت میخواهند عمل بکنند یک راه حلی باشد که اشخاص مطلع و کارشناس نشستند و مطالعه کردند. چون چند بار از اشخاص مختلف شنیده بودم که اعلیحضرت موضوع احزاب را همیشه به این عنوان مطرح میکنند که من در نظر دارم یک دموکراسی واقعی در مملکت تأمین بشود و بیشتر علاقمند هستم که بعد از من که احتمالاً ممکن است امروز، فردا یک سانحهای پیش بیاید مملکت به وسیله یک سازمان سیاسی کارش ادامه پیدا بکند. به نظرم این طور آمد که یک همچین فکری باز برای ایشان پیش آمده است و این سفر دیگر صورت جدیدی دارد.
س- قبلاً هم راجع به مطالعاتی یا افرادی که روی این مسئله کار کرده باشند شما اطلاع داشتید؟
ج- نخیر، من هیچ اطلاعی و تماسی نداشتم.
س- بعد چی؟ یعنی الان اطلاعی دارید که روی این مسئله چه کسانی کار کرده بودند، یا به چه ترتیبی پیشنهاد شده بود؟
ج- اسم اشخاصی که برده میشد یکی داریوش همایون، یکی مرحوم آقای آزمون و امثال این افراد را شایع کردند و بعد هم که اینها چون دست اندرکار آن حزب بودند بعید نیست که نباشند. ولی آنچه که در این رابطه پیش آمد یک روزی از تلویزیون دعوت کردند که من راجع به این رستاخیز صحبتی بکنم، همان در روزهای اولیهاش. وقتی آنجا رفتیم مرحوم دکتر باقر عاملی تهرانی بودند از طرف حزب پانایرانیست و مرحوم دکتر سعید که آخر سر رییس مجلس شد و او را هم کشتند از طرف حزب ایران نوین، چون ایشان معاون حزب ایران نوین بود یا قائممقام حزب ایران نوین، که ما نظرمان را نسبت به این حزب رستاخیز مورد نظر اعلیحضرت بگوییم. مرحوم سعید تمام توجه و صحبتشان برگشت به اینکه خب حالا که اراده اعلیحضرت بر این قرار گرفته این کار هم کار خیلی خوبی است ولی نباید که همش اعضای حزب ایران نوین را در این جریان کنار گذاشت و متهم کرد و دفاع از اعضای حزب ایران نوین را سوژه صحبت خودشان قرار دادند.
مرحوم عاملی که خیلی هم خوب صحبت میکرد دهن گرمی داشت زمینه بسیار خوبی برایش پیش آمده بود برای اینکه اصولاً حزب پانایرانیست که به نحوی در بعضی موارد از اصول ناسیونال-سوسیالیست آلمان و فاشیست ایتالیا الهام میگرفتند همان تئوریهای وحدت و یکپارچگی ملی برایشان مطرح بود و معلوم بود که مسبوق به سابقه است، ایشان به صورت سخره گردیدن مجمع الجزایر پراکنده اسفنجی در یک شب طوفانی موضوع را خیلی قشنگ و گویا جلوه دادند و صددر صد تأیید کردند این فکر رستاخیز را.
من که در واقع نمیدانستم چه میخواهند بکنند و چه باید بشود، حقیقت نظر را بر اینکه حتماً احزاب قبل به دلائلی که دیدیم موفق نشدند که دموکراسی را تأمین بکنند و حزب کنونی هم که حزب واحد است طبعاً برای امثال من روشن نیست که چه خواهند کرد. باید اگر هم جنبههای خیلی مفیدی داشته باشد جنبه آسیب پذیری این حزب را که واحد است در نظر گرفت. ولی در تلویزیون که منزل یکی از دوستان بعد نگاه میکردیم منعکس شد انگار صحبت بنده به همین جنبه آسیب پذیری خاتمه پیدا کرد. گویا مصلحت ندیده بودند دیگر بقیهاش منعکس بشود. اما جنبه اینکه احتمال آسیب پذیری کار را در نظر گرفت که حزب واحد همیشه در جاهای دیگر چه اثراتی داشته تا آنجا منعکس شد. این حزب رستاخیز موقعی اعلام شد که نزدیک انتخابات دوره بیست و چهارم بود و برای انجام انتخابات طرحی که به نظرشان رسیده بود… البته بنده در این حزب شرکتی نکردم.
س- عضویت که اجباری بود.
ج- عضویت اجباری بود ولی انگار دیگر ورقه چیزی تنظیم نشده بود، دیگر همه آنچه که مرحوم اعلیحضرت گفته بودند، گفته بودند همه ملت ایران خودبه خود یک شبه عضو شدند. اما کنگره و تشکیلاتی تشکیل دادند که با آنچه که ظاهر امر و ابتدای کار به نظر میرسید موضوع قاعدتاً باید در سطحی بالا و مطالبی اساسی مطرح بشود چون آقای انتظام که…
س- عبدالله انتظام؟
ج- عبدالله نخیر، برادرش نصرالله انتظام را به ریاست این کنگره انتخاب کرده بودند هیئت دولت و خود آقای هویدا هم شرکت میکردند. ولی آنجا که رفتیم دیدم که مطالب در سطح خیلی پایین و طبق معمول تعریف و تمجید و تملق، صحبت شهرستانیها که هی میآیند و صحبت میکنند. من یک یادداشتی به مرحوم هویدا نوشتم که این مطالبی که گفته میشود با آنچه که انتظار میرفت هماهنگی ندارد. آقای شادمان که آن موقع وزیر مشاور ایشان بود فرستادند پیش من توی همان جلسه که پس خود شما بیایید صحبتی بکنید. من که صحبتی نداشتم و علاقهای هم نداشتم که وارد آن مطلب بشوم معذرت خواستم و بعد دیگر دنباله آن کنگره هم نرفتم.
در هر حال گردانندگان آن حزب از سه گروه تشکیل شد: یکی بیشتر اعضای حزب ایران نوین و همکاران آقای هویدا، چون دبیر کلی آن حزب هم به خود آقای هویدا ابتدا محول شده بود، یک تعدادی از علاقمندان حزب مردم که بنده در آن شرکت نداشتم، یک عده جدیدی هم که در داخل هر دو حزب نبودند و علاقمند به کارهای سیاسی بودند. تا موقع انتخابات قرار بر این بود که این حزب کاندیداها را اعلام بکند. برای این کاندیداها به این ترتیب عمل کرده بودند که از داخل دفتر سیاسیشان کمیتههای استانی انتخاب کرده بودند و هر کمیته را تحت نظر یکی از این آقایان اعضاء به اتفاق دو سه نفر دیگر گذاشته بودند که در آن استان تحقیق بکنند و ببینند که چه اشخاصی واجد صلاحیت نمایندگی هستند برای آن شهرستانها و سه نفر از بهترین را انتخاب بکنند. به این جهت اعلام کردند که هر کس که علاقمند است ورقه کاندیداتوری خودش را پر بکند و به فرمانداری یا شهرداری محل بدهد، درست خاطرم نیست. خاطرم هست که آن موقع به مرحوم علم که وزیر دربار بودند مراجعه کردم و به ایشان گفتم که من علاقمند نیستم که شرکت بکنم ولی اگر که اعلیحضرت موافقت بفرمایند در سنا میل دارم، آن هم اگر میل داشته باشند، سناتور انتصابی بشوم. دیگر وارد این جار و جنجال نمیخواهم بشوم. مرحوم علم اظهار کردند که اعلیحضرت در این مسائل حساسیت دارند و خیلی ناراحت خواهند شد که یک کسی اعتراض بکند و با این سابقهای که شما دارید به صورت اعتراض داوطلب نشود. حالا بهتر است که شما تقاضا را بدهید که وقت نگذرد، کاندیداتوری خودتان را اعلام کنید تا ایشان که برگشتند، مسافرت بودند، به نحوی از خدمتشان اجازه گرفته بشود. من هم کاندیداتوری را دادم…
س- یعنی در یک زمان کوتاه شما خوشبینی روز اولتان تحلیل رفته بود.
ج- بله وضع کار را خوب نمیدیدم.
س- در مدت به آن کوتاهی.
ج- بله چون کسانی که در آنجا کارگردانی میکردند میدیدم که کم و بیش همان جریانات حزب ایران نوین دارد به ترتیبی تجدید میشود. نحوهای که عمل کرده بودند به این ترتیب بود گویا از چند مقام هم گزارشاتی میگرفتند، از فرماندار یا سازمان امنیت یا چند سازمانهای دیگر و از استاندار که گویا همهی این گزارشات پیش آن کمیسیونی میرفت که باید کاندیداها را انتخاب میکردند. یعنی سه نفر از بین داوطلبان متعدد اعلام میکردند که این سه نفر با همدیگر در محل مبارزه میکنند.
چیزی که خب به یقین مسلم بود در مورد خود من هیچکدام از این گزارشات نمیتوانست که خیلی دور از واقع باشد و کس دیگری آنجا آنچنان نبود که بتواند مبارزه واقعی بکند. ولی روزهای آخر جسته و گریخته به گوش من رسید که در این کمیسیونها با اعلام حزب من مخالفت شده تا…
س- رییس کمیسیون گیلان چه کسی بود؟
ج- رییس کمیسیون گیلان مرحوم دکتر آزمون بود. دکتر آزمون هم علیالظاهر خیلی حسن رابطه با من داشت چون یکی دو مرتبه برخورد کرده بودیم، ایشان موقعی که رییس خبرگزاری پارس بود و برای مصاحبههای من گاهی وقتی به تلویزیون میرفتم، خیلی اظهار علاقه و محبت و اعتقاد که از انتقادات بنده در مجلس ایشان خیلی خوشوقت است و از این قبیل مسائل. بعد تا در روز نهایی که این صورتها باید تنظیم میشد وگزارشات به شورا رسیده میشد به آن دفتر سیاسی، اسم من و اسم آقای فضائلی که دبیر کل آخری حزب مردم بود هیچکدام را از مازندران و گیلان اعلام نکرده بودند. این موضوع باعث تعجب آقای هویدا و آقای آموزگار که یکی دبیرکل شده بود و یکی هم وزیر کشور بود شده بود ولی خب در آنجا دیگر جای بحثی نبود و این…
س- یعنی بدون اینکه آنها تأیید کرده باشند لیست را اینها منتشر کردند؟
ح- اینها لیست را منتشر نکردند، آنجا لیست را در داخل دفتر سیاسی مطرح کرده بودند که آقای هویدا در آنجا اظهار میکنند، به طوری که بعداً برای من روایت شد، که فلانکس در سطحی نیست که شما برای او تصمیم بگیرید، باید اعلیحضرت بفرمایند.
بعد از دیگران شنیدم که وقتی این صورتها را برده بودند خدمت اعلیحضرت آقای هویدا میگویند که در این صورتها اسم آقای فضائلی که دبیر کل سابق حزب مردم بود و فلانکس که لیدر اقلیت بود از طرف این اشخاص تأیید نشده و این شاید صورت ظاهر صحیح نباشد. اعلیحضرت میفرمایند که خب اگر میتوانند مبارزه بکنند و رأی دارند چه مانعی دارد که بروند و شرکت بکنند، که نتیجتاً اسم بنده و فضائلی را هم اعلام کردند. تصادفاً در این انتخابات چون یک مقداری جدی گرفته شده بود، بین سه تا کاندید البته کس دیگری که شرکت نمیکرد…
س- آن سه نفر دیگر چه جور آدمهایی از طالش بودند؟
ج- سه نفر دیگر یکی از خوانین و محترمین طالش بود که با من هم نسبتی داشت آقای اشجعی. البته ایشان با اطلاعی که از وضع محل داشت در قبال بنده فعالیتی نمیکرد. چون میدانست موفق نمیشود و خب نسبت به من هم اصولاً خودش در هر دوره انتخابات کمک میکرد و محبت میکرد. یکی دیگر که اهل تسنن بود و از بازار بود از این تعصبات مذهبی خیلی تلاش داشت استفاده بکند و به اصطلاح از آن روحانیون کردستان چون سنیهای طالش تابع روحانیت کردستان هستند.
س- عده قابل ملاحظهای هستند در طالش؟
ج- تقریباً نصب با نصف سنی و شیعه هستند. از آنها فتوایی آورده بود، خب طبیعی است که من هم کسانی داشتم که روی کشمکشهای محلی بین دو دغدغه در طول این بیست سی سال طرفداری هر دردسری را کرده بودند دسته مقابل حالا به حق یا ناحق رنجشهایی پیدا کرده بودند. کارپایان گرفت و از قبیل چهل هزار رأی سی و سه چهار هزار رأی من آوردم و شش هزار رأی هم آن دو نفر آقایان دیگر. بعد که این انتخابات به این ترتیب پایان گرفت…
س- این اتفاقات واقعاً حالا بین اقلاً این کاندیدای معرفی شده آزاد بود؟
ج- بین این سه نفر آزاد بود. در آن حدی که بنده می دانم، البته نقطه آزادی را فراموش نفرمایید که…
س- یعنی اعمال نفوذ دولت مرکزی و سازمان امنیت و شهربانی، ارتش…
ج- نخیر، یعنی در سیاست دولتی اعمال نظر هیچ نبود. ولی مسلماً در نظرات شخصی هر کدام از مأمورین با توجه به اخلاق و کاراکترشان بود. مثلاً آقای آموزگار شاید اگر برادر خودش هم کاندیدا بود حاضر نبود که دهنش را باز بکند. ولی ممکن بود وزیری هم داشته باشیم که به تمام مأموریناش میگفت که کسی مورد علاقه و یا مورد بیعلاقگی من است، آن دیگر بستگی به اخلاق شخصی افراد داشت.
س- ولی لیستی که به اصطلاح به عرض شاه رسیده باشد یا (؟) داشته باشد وجود نداشت.
ج- نخیر. آنچه که بنده استنباط کردم نبود حالا اگر که بوده دیگر خیلی در نهان بوده بنده بیخبر ماندم.
بعد از اینکه مجلس افتتاح شد و آقای آزمون هم به صورت وکیل اول تهران در آمده بود، که البته چون سئوال کردید تصور میکنم وکلای تهران را لااقل، اگر همه مرکز استانها نباشد، وکلای تهران را باید از آن صحبت مستثنی داشت. وکلای تهران وضع خاصی داشتند که بعد در ضمن صحبت به آن میرسیم. این آقای آزمون وکیل مجلس شده بود. در آنجا که من با او برخورد کردم علت مخالفتش را پرسیدم که شما نسبت به من چه مخالفت شخصی داشتید که آنقدر مصر بودید؟ با وجود اینکه قطعاً همه گزارشات هم یک حکایتی از حقیقت داشت.
آن مرحوم با کمال اصرار که حاضر به مواجهه است گفت، «سازمان امنیت مصراً این را از من خواسته بود.» این هم صحیح بود که این آقایان که دست در کار تنظیم لیست بودند مرتباً با سازمان امنیت، حتی دیگر شنیده شد که تلفنی و علنی، تحقیقاتی راجع به افراد میکنند و یا شاید کسب دستوری هم میکنند.
س ـ آن موقع دیگر همهکاره این کار آقای ثابتی بود.
ج ـ بله. «سازمان امنیت به من این طور دستور داده بود که این کار بشود.» مجلس که افتتاح شد نسبت به دو سه نفر در این مجلس از ابتدای تشکیل آن شایعاتی بود. یکی راجع به آقای یاسینی که در نظر است که اعتبارنامه این رد بشود. یکی راجع به وکیلی از بندر بوشهر یا بندرعباس، درست خاطرم نیست، از آنجا و یکی هم وکیل کرمانشاه. قبل از اینکه مجلس تشکیل بشود در تعطیلات تابستان آقای آموزگار به من تلفن کردند، «اعلیحضرت در نظر دارند که این حزب رستاخیز دو جناح داشته باشد و یکی من و یکی آقای هوشنگ انصاری این دو جناح را سرپرستی و هدایت بکنیم. شما آماده هستید با من همکاری کنید در جناح من؟» من هم خیلی استقبال کردم و به وزارت کشور رفتیم و مذاکراتی کردیم و دست در کار جلب وکلا برای اینکه در این جناح آقای آموزگار بیشتر وارد بشوند شدیم. در این کار به سبب خب هم شهرت آقای آموزگار در نزد کسانی که تازه به وکالت انتخاب شده بودند و هم شناسایی من نسبت به وکلایی که قبلاً در مجلس بودند و تجدید انتخاب شده بودند موجب شد که یک اکثریت قابل توجهی که درست خاطرم نیست در این جناح که به اسم جناح پیشرو معرفی شد جمع بشوند. تقریباً میرفت که این جناحها در داخل مجلس همان رل فراکسیونهای قبلی را داشته باشند و بنده هم به سمت سرپرستی این جناح در مجلس، حالا یا انتخاب شدم یا در نظر گرفته شدم که از ابتدا دو گرفتاری پیش آمد. یکی مخالفت شدید دولت که متوسل به اعلیحضرت میشد در اینکه این جناحها مطلقاً وضعیت فراکسیونهای قبلی را پیدا نکنند که در مجلس با همدیگر … یکی هم اختلاف سلیقههایی که با آقای آموزگار در کار داخلی مجلس پیدا میکردیم. آقای آموزگار خب یک طول عمر در کار دولت و اداری و اجرایی خیلی به انضباط و اجرای دستور مافوق و اطاعت از مرئوسین عادت کرده بودند. من هم که تمام عمر روی طبیعتم اصولاً خیلی به این مسائل آن طوری مقید نیستم در کار مجلس. خب اختلاف سلیقههایی پیش میآمد که بر مبنای دوستی و احترامی که من برای ایشان داشتم طوری حل میشد ولی هر چند گاهی باز تجدید میشد. از جمله این مسائل موقعی بود که قرار شد یک رابط بین مجلس و دفتر سیاسی حزب رستاخیز باشد چون در تشکیلات حزب رستاخیز در دفتر سیاسی یک نفر هم به سمت رابط مجلس در نظر گرفته شده بود.
آقای آموزگار تلفنی با من صحبت کردند که آقای دکتر سعید به عرض اعلیحضرت رسیده شده و مورد علاقه است که انتخاب بشود. من خدمت ایشان گفتم که من معتقد نیستم که کار صحیحی باشد چون آقای دکتر سعید را یقیناً آقای هویدا تعرفه کردند که دبیر کل حزب هستند و درست نقطه مقابل مجلس باید یک کسی رأساً خودش انتخاب بکند که عند لزوم در داخل حزب یا پیش دولت استقلالی داشته باشد. خب ایشان باز مصر بودند همین که دستور دادند باید اجرا بشود و به همان ترتیبی که عرض کردم روی همان علاقه قلبی که من به آقای آموزگار داشتم، هم اعتقادی که به خود ایشان داشتم هیچوقت نمیخواستم ایشان را ناراحت بکنم. به ایشان گفتم خب من وظیفه حزبی را انجام میدهم و کار و عقیده خودم را هم به جای خودش عمل خواهم کرد. نتیجه این شد که در جلسهای که برای این منظور تشکیل شد من ابتدا عنوان کردم که دستور رییس جناح جناب آقای آموزگار بر این است که به آقای سعید رأی داده بشود ولی شخصاً عقیده …
س ـ رییس جناح سازنده چه کسی بود؟
ج ـ آقای انصاری.
س ـ نخیر، در مجلس کی بود؟
ج ـ در مجلس آقای الموتی بود. ولی شخصاً عقیده خودم مخالف این موضوع است و بعد صحبت میکنیم. خب این جلسه به همین مناسبت به صورت ناجور و متشنجی درآمد.
س ـ جلسه خصوصی بود؟
ج ـ جلسه جناح که نبود، جلسه خصوصی مجلس بود که چون در آییننامه مجلس برای رأیگیری جهت حزب که چیزی پیشبینی نشده بود، به این جهت در یک جلسهی خصوصی مجلس این کار طرح شده بود. من مسائل کلیتری راجع به اینکه به این رویهای که داریم میرویم اصولاً وضع دموکراسی و مجلس و مشروطه همه دستخوش دخالتهای غیر صحیح قرار گرفته و این طرز انتخاب صحیح نیست. آقای پزشکپور هم که خودش داوطلب این سمت شده بود به اتفاق دوستان خودش با من همصدایی کردند که بله نمیشود آنچه که گفتند انتخاب بکنیم، مجلس باید خودش انتخاب بکند.
دو سه روزی گذشت و یک روزی از دفتر آقای هویدا تلفن کردند و خواهش کردند که ایشان امروز شما را میخواهند ببینند و ساعت سه بعدازظهر منتظر هستند. وقتی آنجا رفتیم دیدیم مرحوم عاملی هم، که دوست نزدیک آقای پزشکپور بود و هنوز هم در حزب پانایرانیست بود، آنجا است که در آن جلسه صحبت کرده بود و قرار بوده که آقای پزشکپور هم برسند که آقای پزشکپور خبردار نشده بودند و نرسیده بودند.
آقای نخستوزیر را که دیدیم با حال خیلی ناراحت و عصبانی یک پروندهای را جلوی من گذاشتند که این را شما بخوانید و ببینید چه است. من آن را که خوب خواندم دیدم یک گزارش خیلی قشنگی از اصول مشروطیت و ارزش دموکراسی و عواقب دیکتاتوری و امثال این حرفها تنظیم شده است به نام اینکه من در آن جلسه این مسائل را گفتم و حتی این عبارت خاطرم هست که، چون آن موقع مرحوم مهندس ریاضی رفته بود به سفر یک مرخصی رفته بود، “رییس مجلس که در واقع منتخب مجلس است اگر از پیشگاه مجلس برای سفر خود کسب اجازه نمیکند سر به کدام آستان میساید؟” از این حرفهای خیلی عجیب و غریب، که من گفته بودم ولی به این صورت نبود. یا همین که قدرت مملکت ناشی از ملت است و نمایندگان مجلس برگزیدگان این ملت هستند و مرکز قدرت سیاسی مجلس است و لا غیر، و از این حرفها.
س ـ که اینها را هم شما …
ج ـ که من گفته بودم ولی نه به این صورت تحریکآمیز. هویدا گفت، «بله این گزارشی است که به اعلیحضرت داده شده که شما آنجا چنین میگویید و در صورتی که موقع انتخاب شما در این دوره آقای آموزگار و من به اعلیحضرت یادآوری کردیم که سازمان امنیت مخالف است.» به ایشان گفتم متأسفانه من یک چند دورهای در مجلس بودم ولی اگر چند دوره در مجلس نبودم این گزارشاتی که اینها تنظیم کردند بهترین ورقه سیاسی است که میتواند توی پرونده من حاکی از عقاید من باشد، خب حالا چه مانعی دارد؟ مرحوم هویدا به من محبت مخصوصی داشت یا شاید میدانست که من با تمام نزاکت، تحمل حرفی را نمیکنم و کار به جای بدی میکشد، مسئله را به این ترتیب خاتمه داد.
برگشت به عاملی راجع به انتخابات تهران گفت، «خب آقا ایشان خودش وکیل میشود چه بخواهی چه نخواهی رأی میآورد حرفش را هم میخواهد بزند، اعلیحضرت هم خودشان میدانند. شما را که من انتخاب کردم دولت انتخاب کرده چرا این حرفها را زدید؟» عاملی مرحوم برآشفت و گفت، «من هیچ نمیدانستم دولت من را انتخاب کرده، اگر دولت من را انتخاب کرده من فردا میروم در مجلس همین این را اطلاع میدهم و هم استعفا میدهم.» هویدای مرحوم گفت، «نه دولت انتخاب نکرده اعلیحضرت فرمودند.» عاملی گفت، «آن را هم من نمیدانستم، اعلیحضرت هم اگر میخواستند که انتخابی بفرمایند، باید من را میخواستند و به من میفرمودند با این شرایط ما میخواهیم تو را انتخاب بکنیم آن وقت اگر من قبول میکردم. اعلیحضرت هم به من حرفی نزدند. علیالظاهر من دیدم که یک هیئتی ائتلاف کردند به عنوان وکالت تهران و در همه محلها میروند صحبت میکنند، نطق میکنند. بنده هم یکی از آنها، بدتر از آنها هم نطق نمیکردم. نطق کردم بعد هم دولت شما گفت شما وکیل شدید.» در این موقع آمدند گفتند که آقای شیراک رسیده. شیراک آن موقع نخستوزیر فرانسه بوده و برای بازدیدی به تهران آمده بود و قراری با آقای هویدا داشت. آقای هویدا هم از این پیشآمد استفاده کرد برای اینکه بحث ناجور را خاتمه بدهد بلند شدیم. بعد زیر گوش به من گفت که به اینها نصیحت بکن که دیگر از این حرفها نزنند و گذشت.
س ـ آقای سعید بالاخره انتخاب شد؟
ج ـ سعید هم با همان ترتیب انتخاب شد. ولی در کشمکش مجلس و حزب رستاخیز مسئله دیگری از ابتدا شروع شد. به این ترتیب که آقای هویدا هم نخستوزیر بود و هم دبیر کل حزب رستاخیز. خب این مسئله یک مغایرتی قاعدتاً با اصل تفکیک قوا پیش میآورد. برای اینکه مجلس به آن صورت که یکپارچه عضو حزب رستاخیز باشد و همه هم همکار دولت دیگر چیزی باقی نمیماند. نتیجتاً برای اینکه یک مقداری این خطوط اصلی کار را تعیین کند و این وکلا را در جهت سیاستهای حزبی قرار بگذارد در ابتدای مجلس دوره بیست و چهارم یک جلسهای از وکلا و سناتورها در آن منزل مرحوم امیر حشمت که سازمان جوانان حزب ایران نوین را روبروی مجلس در توی خیابان دوشان تپه که قبلاً داشتند آنجا تشکیل دادند و مسائلی مطرح کردند در اینکه تشکیلات حزب چگونه انجام میگیرد و نمایندگان دبیر کل در شهرستانها چه وظائفی دارند. مرحوم حسنعلی بیات که سرتیپ ارتش بود یا سرتیپ ژاندارمری از زنجان وکیل شده بود و او دلخوریهای زیادی از نماینده دبیر کل در محل داشت برای اینکه گویا یکی از رقبای انتخاباتی خود مرحوم بیات را به این سمت در آنجا انتخاب کرده بود. بیات هم سابقه کار مجلسی نداشت و رفت آزادانه در پشت تریبون عنوان بکند که در محل خودش به چه اشکالاتی مواجه شده است. خب در حدود سیصد چهارصد نفر وکیل و سناتور بودند و جلسه هم یک مقداری شلوغ بود، مرحوم هویدا هم شاید که دیگر یا خسته بود یا عصبانی یا مصلحتش بود بلافاصله صحبت بیات را قطع کرد، ایشان خودشان جلسه را اداره میکردند، و درصدد جوابگویی برآمد و مدت نسبتاً طولانی در این باره صحبت کرد که این کارهای اجرایی حزب مطلقاً به وکلا ارتباط ندارد و در آن نباید دخالت بکنند. من در ته جلسه نشسته بودم، دستی بلند کردم و آقای هویدا دید و وقت داد. عنوان کردم که یک چند دقیقهای بیشتر به خاتمه جلسه باقی نیست، من فقط آمدم اینجا تقاضا کنم که اسم من را برای جلسه آینده ثبت بکنید تا ببینیم که این چه نوع حزب و مجلسی خواهد بود که مطلبی را که خود گوینده که بیات باشد در ظرف سه چهار دقیقه به او اجازه ندادند صحبت خودش را بکند آقای رییس که در جوابگویی او درست از روی ساعت قریب دو ساعت صحبت کرده و ما تکلیف این نوع حزب را بدانیم. وکلا چون خب همه طبعاً برای وضع خودشان تازه هم وارد شده بودند و علاقهای داشتند که سری توی سرها بیاورند و سناتورها هم که پیرمرد بودند و آن ترتیب جوابهای آقای هویدا به آنها برخورده بود یک مقدار زیادی ابراز احساسات کردند، در صورتی که جای دست زدن و اینها نبود. خب در همین حد صحبت تمام شد.
بعد از اینکه آمدیم پایین، آقای مهدوی که قائممقام آقای هویدا بودند توی محوطه آمد دنبال من که اصلاً ما چرا جلساتی با خود شما نمیکنیم، با خود شما بنشینیم ببینیم چه کار بکنیم؟ من دوستانه به ایشان گفتم که من با کار حزب رستاخیز کاری ندارم. آقای هویدا من را چند روز بعد در دفترشان خواستند که خب به نظر شما این طرز کار حزب و مجلس چطور میشود. نتیجه صحبتی که کردیم به اینجا رسید که پس بهتر است که هیئت رییسه مجلسین و رؤسای کمیسیون از هر مجلس هر از چندی با دولت یک جلسات مشترکی داشته باشند که دولت برنامهها را به میان بگذارد و آنجا بحث بکنند تا لااقل اینها در داخل مجلس آن چیزی را که استنباط کردند که مورد علاقه است که باید پیش برود خودشان تعقیب بکنند نه اینکه در دقیقه آخر مطلب به صورت دستور اعلام بشود. این مطلب باعث شد که قریب یک دو سالی، سه سالی این جلسات بین دولت و رؤسای کمیسیونها و هیئت رییسه مجلسین ماهی یک بار در این صورتها تشکیل میشد.
راجع به این جلسات یک خاطره تأثرانگیزی، شاید باید گفت، بنده دارم که اکثر آقایان وکلایی که به این سبب برای کار سیاست دولت در آنجا جلسه میشد نسبت به حوزه انتخابیه و مسائلی که قاعدتاً در نطق قبل از دستور توی مجلس باید مطرح میشد نکاتی را مطرح میکردند. خب آقای هویدا هم خوشوقت میشدند که در همان حدود کار برگزار میشود. تا یک روزی که نزدیک شب عیدی بود که آخرین عید رفتن آقای هویدا شد یعنی قاعدتاً سال ۱۳۵۶ میشود، جلسه تشکیل شده بود من وقت گرفتم و در آن جلسه من با مقدماتی توجه دادم که تاریخ را به این جهت تنظیم میکنند که اجتماعات آینده از روی آنچه که در گذشته شده تجربه بیاموزند و چون آقای هویدا خودشان رشته تحصیلاتش رشته تاریخ است خوب میفهمند من چه میگویم و از شما هم آقای هویدا تقاضا میکنم که برخلاف همیشه که بعضی از اوقات حرفهای من موجب تکدر خاطری فراهم میکند و یا ناراحتیها را شما روی دوستی سعی میکنید، اینها را یک جوری تعبیر و تفسیر بکنید که سوء نیتی در کار نبوده امروز عبارات و کلمات من با توجه به تمام معانی دارم اعلام میکنم، هیچ جای تفسیر نماند، آنچه در مملکت ما میگذرد درست آن چیزی است که آدم در تاریخ میبیند، در کشور شمالی ما روسیه قبل از انقلاب گذشت و سه مطلب هم جلب توجه میکند:
(۱) هر تصمیمی که دولت میگیرد یا اعلیحضرت دستوری میفرمایند این قطعاً حکایت از یک اطلاعاتی دارد نسبت به مسائلی. ولی تصمیمات اخیر در مملکت این شکل است که مطلقاً اطلاعاتی نسبت به کار مملکت ندارند و من علاقمند هستم که ببینید این سازمان امنیت و اطلاعات با این بودجه و اختیارات بسیار وسیع که شاید درخور مملکت ما نیست چه نوع گزارشاتی به اعلیحضرت میدهد که تصمیمات هیچ نسبتی با اوضاع کار مملکت ندارد.
(۲) یکی دیگر تبلیغات است که باز با وجود این همه بودجه زیادی که هیچ متناسب بودجه مملکت ما نیست صرف تبلیغات میشود همه هم این بودجه را تصویب میکنند برای اینکه فکر میکنند بقاء مملکت بستگی به بقاء رژیم دارد، بقاء رژیم هم بستگی به محبوبیت اعلیحضرت دارد. از این آقای شریف امامی، که آنجا بودند، خواهش میکنم که ایشان از مادر اعلیحضرت که مسلماً علاوه بر محبت پادشاهی، محبت فرزندی هم به ایشان دارند بپرسند. غروب به غروب این رادیو و تلویزیون و مطبوعات ایران در این همه تعریف و تملق و سجایایی که از اعلیحضرت میگویند محبوبیت اعلیحضرت را اضافه کردهاند یا کم کردهاند؟ هر چه ایشان بگویند بنده قبول میکنم. و کار به آنجا رسیده است که مردم دیگر حاضر به شنیدن اخبار رادیو هم نیستند. که در آنجا یکی از آقایان شاید برای توجه دادن من یا خودشیرینی گفتند که آقای قطبی از منسوبین علیاحضرت هستند. من هم شاید یک قدری تحت تأثیر احساسات گفتم صحبتهایی که من میکنم از وجود خود علیاحضرت بالاتر است، موجودیت مملکت و سلطنت مطرح است نه علیا حضرت.
(۳) قسمت آخر انتصابات است. وقتی که در فارس شلوغ شده بود یک روزی این آقای سپهبد ورهرام، چون ورهرام رییس کمیسیون کشاورزی بود در مجلس سنا که به سمت استاندار فارس انتخاب شد و همه ملت هم فهمیدند که ایشان چون نظامی است و شدید و خشن میرود که شمشیر را از رو ببندد و امنیت ایجاد بکند. ولی انتصابات اخیر مملکت، البته توجه بنده آن موقع به انتصاب آقای راجی بود به سمت سفیر ایران در انگلستان، همه مردم را در قبال یک علامت استفهام قرار میدهد که این انتصابات بر چه پایهای میتواند استوار باشد. اگر شما نمیدانید آقای نخستوزیر من به شما میگویم. همه معتقد بر این شدند که انتصابات در صدرهای بالا مربوط به فعالیتهای صبح تا غروب نیست، مربوط به فعالیتهای شب تا صبح است. حالا شما هستید و این مملکت. خدا رحمت کند باز مرحوم هویدا را، خب من انتظار عکسالعمل خیلی شدیدی داشتم از این حرفها، که مرا صدا کرد و …
س ـ خبرنگاری در این جلسه بود؟
ج ـ خبرنگار که مطلقاً نبود. هویدا صدا کرد و گفت، «بله رامبد که صحبت میکرد من پیپ میکشیدم و حالا رامبد سیگار برگ دوست دارد بروید سیگار برگ بیاورید.» سیگار برگ برای من آوردند «که من جواب بدهم. همه از من ایراد میگیرند که چرا با تمام مخالفتهایی که این مدت رامبد میکند، من همیشه نسبت به او دوستیام را حفظ کردم برای این است که وقتی که فلان کس حرف میزند تنها مواقعی است که من احساس میکنم نخستوزیر هستم و مطالب را در سطح مملکت عنوان میکند. آقای فلان کس شما آمدید راجع به خرمای کجا صحبت میکنید این با اداره صادرات وزارت بازرگانی است و به من مربوط نیست.» آخر یکی دو نفر راجع به خرما صحبت کرده بودند. «آقای دکتر کیان شما راجع به شهرضا صحبت میکنید این با اداره فلان وزارت کشور است نه با من.»
Leave A Comment