روایت کننده: آقای هلاکو رامبد
تاریخ مصاحبه: چهاردهم آگوست ۱۹۸۳
محل مصاحبه: شهرنیس- فرانسه
مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره:۱۴
راجع به بیوگرافی؟
من در سال ۱۲۹۸ شمسی در تهران متولد شدم. پدرم مرحوم محمدحسین ملقب به سالار اسعدخان طالش از فرزندان مرحوم عمیدالسلطنه سردار امجد طالش بود. و مادرم از مرحوم ماهرخسار ملقب به شوکت الدوله از فرزندان مرحوم میرزا محمود علامیر ملقب به احتشام السلطنه که چون رییس مجلس شورای ملی در دوره اول مشروطیت بعد از مرحوم صنیع الدوله انتخاب شد شرح حالش در تاریخ مشروطیت هست. تحصیلات ابتدایی را در تهران و رشت و متوسطه تا پایان دانشکده افسری در رشته توپخانه در مدرسه نظام و پس از آن مدت سه سال در سمت فرمانده آتشبار توپخانه کوهستانی در عباسآباد و فرمانده آتشبار دوم هنگ صحرایی در باغشاه خدمت افسری کردم. بعداً برای رسیدگی به امور ملکی و خانوادگی و قبیلهای در طالش، چون در این فاصله پدرم فوت کرده بود، چند سالی را در آنجا گذراندم. سفر کوتاهی به آمریکا داشتم جهت دنباله تحصیلات در دانشکده یا دانشگاه آمریکن اینترنشنال کالج در اسپرینگ فیلد ماساچوست. بعد از مراجعت به ایران مجدداً به کارهای شخصی و ملکی و شروع یک کار آزادی در بخش خصوصی مشغول شدم تا انتخابات دوره هفدهم که دوران مرحوم دکتر مصدق بود. بنا به تمایل همشهریها یا به اصطلاح خودمان هم ولایتیهایمان در طالش در انتخابات شرکت کردم و از آن به بعد تا دوره بیست و چهارم انتخابات که آخرین دورهی انتخابات مجلس شورای ملی در رژیم مشروطه سلطنتی بود همه دوره شرکت داشتم و شاید نه دوره به این ترتیب میشود برای اینکه دو دوره در انتخابات بیستم انتخابات انجام گرفت انتخابات حوزه طالش بنا به توجه و محبت اهالی طالش موفقیت قطعی در آنجا به دست آوردم ولی جریاناتی که شاید در ضمن صحبت اشاره بکنیم موجب شد که فقط هفت یا هشت دوره من به مجلس بروم که از این هفت هشت دوره هم یکی دو دوره خود مجلس یا تشکیل نشد یا منحل شد که مجموعاً پنج دوره چهارساله که قریب بیست سال میشود در مجلس شرکت داشتم و دورهی آخر هم که قبل از پایانش در کابینه دولت جناب جمشید آموزگار به سمت وزیر مشاور در امور پارلمانی شرکت کردم. حالا اگر سئوالاتی دارید بفرمایید؟
س- در جلسه قبل راجع به خاطراتتان در مورد مجلس بیست و دوم صحبت بود، نمیدانم آنها کامل شد یا نه؟ اگر نشد که لطفاً بقیهاش را بفرمایید، اگر شد که برویم به مجلس بیست و سوم.
ج- بله، قبل از مجلس بیست و سوم یک خاطرهای در این فاصله از مجلس بیست و یکم باز به نظرم آمد، آن واقعهای بود که بین مرحوم معتمدی وکیل اصفهان مدیر روزنامه سپاهان در حین نطق بودجه به مرحوم هویدا نخستوزیر پیش آمد. مرحوم معتمدی که روزنامه نویس بود نسبت به آقای هوشنگ انصاری که وزیر اطلاعات در آن موقع بودند مطالبی عنوان کرد که حکایت از این داشت که سفرهای ایشان به نام مأموریت یا معالجه خرجهایی به هزینه دولت برای امور شخصی ایشان کردند. نمیدانم چطور بود که این موضوع خیلی به آقای هویدا ناگوار آمد، حالا یا تظاهر و سیاست بود یا حقیقت و اصالت به طوری که ایشان نتوانست تحمل بکند وممجلس را ترک کرد. و ظاهراً هم به عنوان استعفاء و برکناری از مجلس رفت چون مرحوم اعلیحضرت هم در پاکستان بودند و این مطلب یک مشکلی پیش آورد، آخر شب هم بود و نزدیک ساعت نیمه شب، حالا شاید آقای هویدا مهمان بود این را بهانه قرار داد یا هر چه بود. ظاهراً این بود که دولت به این ترتیب استعفاء داده است و از مجلس قهر کرده است و رفته است. بعد از رفتن ایشان خب بنده که بنا به عادت مسائل را با خونسردی تلقی میکردم دیدم آقای رییس مجلس مهندس ریاضی مرحوم و آقای خواجه نوری لیدر اکثریت خیلی از این موضوع ناراحت هستند و با من هم مشورت میکنند که چه باید کرد؟ هر چه به آنها اصرار کردم که موضوعی نیست که به ما مربوط باشد. آقای هویدا میل دارند میمانند، میل ندارند میروند شما چرا نگران هستید؟ ولی معهذا قبول نکردند و نگران این بودند که ممکن است این به نحو نامطلوبی اعلیحضرت را ناراحت بکند و برای مجلسیها هم خوب نباشد. نتیجتاً قرار بر این گذاشتند که آقای رییس مجلس با آقای خواجه نوری و من هم که سمت لیدر اقلیت را داشتم ما سه نفر به عنوان عیادت که آقای هویدا ناخوش هستند فردا صبح در منزل ایشان یک ملاقاتی از ایشان بکنیم، ملاقات که در واقع استمالتی بکنیم و ایشان را برگردانیم که بیاید به مجلس. من که با آقای هویدا رفت و آمد خصوصی نداشتم آدرس منزل ایشان را هم نمیدانستم تحقیق کردم و صبح سر ساعت منزل ایشان رفتم.
س- آن موقع منزل مادرشان بودند یا منزل خودشان؟
ج- اشکال همینجا فراهم میشود. خب همه گفتند آقای هویدا در منزل مادرشان هستند و آدرس آنجا را دادند. من رفتم و خب منزل کوچک تمیزی بود در دروس آب و جاروب شده بود و پاسبانی هم دم در ایستاده بود آثار این بود که منزل آقای نخستوزیر است. رفتم تو، سالن کوچک و تمیزی بود قشنگ و یک خانمی هم با لباس، البته بعداً من فهمیدم که این ربدوشامبر است و لباس منزل ولی ظاهراً چون ارامنه اکثر در تهران ملاحظه فرمودندی نیمه فرنگی لباس میپوشند، پوشش سادهای ربدوشامبر چیزی داشتند و نشسته بودند آنجا که من یقین کردم ایشان هم از مراجعه کنندگان هستند و یک کاری با نخستوزیر دارند. چند دقیقهای نشستم و بعد از مستخدمی که چای آورد، نه برای آن خانم چای آوردند، ایشان به مستخدم گفتند برای آقا هم چای بیاورید. از صاحبخانه گری خانم تعجب کردم. برای من هم چای آوردند. من از آن خانم پرسیدم که من عوضی نیامدم؟ اینجا منزل آقای هویدا است؟ گفت: «بله، اینجا منزل آقای هویدا است و حالا دارند حمام میگیرند میآیند بیرون.» پرسیدم که رییس مجلس و آقای خواجه نوری قرار بود بیایند اینجا. گفت: «برای چه بیایند اینجا؟» گفتم: «آقای هویدا را ببینند.» گفت: «با آقای هویدا چه کار دارند؟» گفتم: «آقای هویدا آخه نخستوزیر هستند.» گفت: «نخیر آقای هویدا نخستوزیر خانه خودش هست اینجا خانه من هست و این هویدا هم که دارد حمام میگیرد پسر من است.» گفتم: «این کدام هویدا است؟ آن کدام هویدا است؟» گفت: «این برادر کوچک آن نخستوزیر است.»
س- یعنی فریدون؟
ج- فریدون. «و اما شما چرا میخواهید بروید آقای هویدا نخستوزیر را ببینید؟» من گفتم «کسالت دارد.» گفت: «مگر شما دکتر معالج ایشان هستید؟» گفتم: «نه، یک نقاری بین ایشان و مجلس پیش آمده میرویم استمالت بکنیم.» تصادفاً دیدم همان حرف مرا ایشان هم میزنند. گفتند که خب ایشان اگر خواست که برمیگردد، نخواست هم که برنمی گردد شما میروید چه کار بکنید؟ از این بیتفاوتی و خوشمزگی خانم خیلی خوشم آمد و گفتم که خب حالا پس آدرسش را به من بدهید در هر حال بروم آنجا. معلوم شد که ایشان در منزل همسرشان زندگی میکنند. وقتی رفتیم منزل همسرشان خب رییس مجلس و خواجه نوری هم آنجا بودند. مرحوم هویدا بستری بود و در رختخواب خوابیده بود. یاد مرحوم دکتر مصدق افتادم و مطالبی در این زمینه با ایشان شوخی کردیم که اگر که قرار باشد که این کار تجدید بشود آقای هویدا ما گرفتاری زیاد داریم و هر روز این راه را از تهران نمیشود آمد. چون مرحوم مصدق هم دوران نخستوزیری را همیشه توی رختخواب میگذراند. تابلوهای قشنگی آنجا من به در و دیوار دیدم که معلوم شد که آقای هویدا این تابلوهای قدیمی ایرانی را که مال اواسط عهد قاجار گویا بود به ثمن بخسی در یک تصادفی در جایی دیده است که میفروشند خریده بوده و خیلی آن تابلوها جالب بود. به هر حال آقای هویدا را راضی و قانع کردیم. ایشان هم باطناً البته آماده بود برگشت بر سر بحث بودجه و آن غائله دیگر دنبال پیدا نکرد و سیزده سال دیگر نخستوزیری ایشان ادامه پیدا کرد.
س- عاقبت آقای معتمدی چه شد؟
ج- آقای معتمدی جوابهای سختی از آقای هویدا شنید به این ترتیب که با لباس ادب و ظاهر نزاکت آقای هویدا در جواب ایشان را متهم بر این کردند که وقتی آقای هویدا در شرکت نفت کار میکردند آقای معتمدی برای گرفتن اعلان و امثال این قبیل مطالب برای روزنامه خودش به ایشان مراجعه کرده و چون آن موقع نظرشان را نتوانستند تأمین کنند این نقار مربوط به آن است. که سر این مطلب مجدداً در مجلس ما شلوغ کردیم که این مطالب جای گفتنش این جا نیست ولی به ترتیبی خاتمه پیدا کرد.
س- ایشان باز هم انتخاب شد؟
ج- ایشان نخیر دیگر انتخاب نشد اقای معتمدی. ولی این آقای معتمدی یک واقعه دیگری را هم پیش آورد و آن این بود که یک روزی آقای معتمدی رفت پشت تریبون صحبت بکند، من هم در ردیف پشت سر وزرا نشسته بودم با آقای هدایتی وزیر آموزش و پرورش، هادی هدایتی صحبت میکردم، دیدم آقای هادی هدایتی از دیدن معتمدی خیلی برآشفت و یک حرفهای زنندهای علیه او سرزبانش آرام آرام شروع کرد تکرار کردن تعجب کردم که معتمدی دارد تعریف میکند از آقای هدایتی و این هی بیشتر برآشفته میشود و ناراحت است. خواهش کردم آمدیم بیرون توی آن راهرو پرسیدم که موضوع چیست؟ او تعریف میکند شما این شکل ناراحت هستید و دشنام میدهید. روزنامهای را در آورد و نشان داد و گفت این را بخوانید. من روزنامه را خواندم دیدم معتمدی در روزنامه خودش نوشته که این وزیر جدید آموزش و پرورش مرد بسیار فعالی است و چه هست، هر شب در خود وزارتخانه میخوابد و تا ساعت چند بعد از نیمه شب کار میکند و تصمیماتش را هم مطلقاً تنهایی نمیگیرد، از اشخاص با سابقه و مطلع وزارت آموزش و پرورش، یک ده دوازده تا هم اسم نوشته بود، هر شب جلسه میکنند و نسبت به مسائل روز بعد تصمیماتی میگیرند که اجرا میکنند. دیدم به صورت استفهام میپرسد میگوید، «دیدی؟» گفتم: «چه را دیدم خیلی هم خوب نوشته است.» گفت: «نه شما نمیدانید چیست. من موقعی که قرار بود در دولت شرکت بکنم سازمان امنیت گزارش داده بود که من سوابق چپی و تودهای دارم و اعلیحضرت نسبت به این موضوع ناراحت بودند. آقای منصور تعهد کردند که خبر من راه دیگری پیدا کردم و نسبت به مملکت خدمت میکنم. این اشخاصی را که معتمدی نوشته همه تودهایهای معروف وزارت آموزش و پرورش هستند و این را با شیطنت نوشته برای اینکه من را متهم بکند.» خب باز یک مسئله جدیدی از زرنگی روزنامهنویسها.
در مجلس بیست و دوم واقعه جالبی که پیش آمد مربوط به واقعه بحرین بود. خب بحرین که تا زمان ناصر الدین شاه مسلماً متعلق به ایران بود و از آن به بعد به ترتیبی که میدانیم انگلیسها در آنجا دخالت کردند ولی از سالهای بعد از جنگ گاه و بیگاه موضوع تعلق بحرین به ایران در روزنامهها یا در مسائل دولتی و امثال اینها اشاراتی میشد. تا اینکه در آن ایام اعلیحضرت چندبار در ضمن صحبتهای خودشان تلویحاً به این موضوع اشاره کرده بودند و به آراء عمومی اهالی بحرین رضایت داده بودند که در آنجا خود بحرینیها معلوم بشود که به کجا علاقمند هستند.
روزی مرحوم آقای هویدا که نخستوزیر بود در منزلش از آقای پروفسور عدل و بنده و آقای پزشکپور که دبیر کل حزب پانایرانیست و طبعاً لیدر فراکسیون خودشان هم در مجلس بودند دعوت کرد. در آنجا یا آقای خلعتبری و یا آقای ظلی که یا مدیر کل سیاسی یا معاون وزارت خارجه بود اینها شرکت داشتند و موضوع بحرین را مطرح کردند که این مطلب را که اعلیحضرت قبلاً هم صحبت کردند در مصاحبههای مطبوعاتی داخل و خارج به هر حال دولت به صورت گزارشی به مجلس برای اطلاع مجلس این را خواهد آورد و سوابق مفصلی یک چند ساعتی دادند به خصوص از طرف نماینده وزارت خارجه برای اینکه این آبرومندترانه راهحلی است که این مسئله حل بشود. برای اینکه اگر قرار باشد که اهالی بحرین خودشان هم به این وابستگی علاقمند نباشد با تحریکات خارجی همه روزه در آنجا ما گرفتاریهای جدیدی داریم در حالیکه مسلماً قریب صد سالی است که دولت ایران در آنجا دیگر دخالتی نداشته است و اهالی آنجا هم عربی صحبت میکنند و فارسی خیلی کم بلد هستند.
از مجلس سنا هم خاطرم آمد آقای مطیع الدوله حجازی که لیدر اکثریت مجلس سنا بودند ایشان هم حضور داشتند. جلسه که تمام شد بله انتظار هم داشتند بنابراین برای اینکه در مسائل سیاست خارجی همیشه یکپارچگی ملت و دولت و مجلس منعکس باشد پس از گزارش دولت خوب است که از طرف همه فراکسیونها با یک نوع تأییدی به این تصمیم اشاره بشود.
بله وقتی از منزل آقای نخستوزیر بیرون آمدیم…
س- وقتی آنجا بودید عکسالعمل بقیه آقایان چه بود؟ یعنی مخالفت شدیدی کسی آنجا ابراز کرد یا مخالفتی نبود؟
ج- نخیر مخالفتی نبود. سئوالاتی کردند و جوابهایی شنیدند و کسی…
س- چون با توجه به مخالفتی که بعداً در مجلس بعضیها کرده بودند میخواستم ببینم در آن جلسه…
ج- در آن جلسه نخیر. سئوال و جوابهایی شد و توضیحاتی داده شد و بیرون آمدیم. وقتی بیرون آمدیم آقایان پزشکپور و حجازی مرحوم با بنده در یک اتوموبیل نشستیم. آقای حجازی خیلی دلالت و نصیحت بر این میکردند که قطعاً چارهای نیست از جهان بین المللی هیچگونه مخالفتی در این باره نتیجهای هم ندارد. تا ایشان را رساندیم. بعد که دو نفری با آقای پزشکپور بودیم، آقای پزشکپور گفتند، «نه معهذا با تمام این صحبتها من که قانع نیستم و مخالفت خواهم کرد.» همین کار را هم ایشان کردند و در روزی که این گزارش در دولت مطرح شد خیلی با شدت و احساسات این مسئله را مطرود دانستند و مخالفت کردند. حتی اگر خاطرم درست یاری بکند یک سئوال و استیضاحی هم در این باره حتی از دولت کردند.
س- بنده هم آن روز بین تماشاچیان مجلس حضور داشتم.
ج- عجب؟
س- آن مطلبی که ایشان راجع به خودکشی سیاسی مطرح کردند در آن جلسه خصوصی مطرح شده بود که اگر کسی مخالفت کند این جنبه خودکشی سیاسی دارد. یا اگر پیغامی بوده پیغام خصوصی بوده برای ایشان؟
ج- بنده چیزی خاطرم نمیآید. البته آقای اردشیر زاهدی که آن موقع وزیر خارجه بود از صحبتهای آقای پزشکپور ناراحت نشد و معتقد بود که احساسات وطن پرستی است که ایشان دارند و تشخیصشان این طور است و مانعی ندارد.
س- شایع بود که آقای اردشیر زاهدی خودش زیاد نسبت به این مسئله رضایت ندارد و معاونش آقای افشار واسطهی این کار بود.
ج- بنده اطلاع ندارم. این را آن موقع من برخوردی با آنها نداشتم و در این مورد صحبتی نکردم.
س- سرکار در این مورد…
ج- نخیر حزب مردم عکسالعملی نشان نداد. بعد از وقایع دوران مجلس بیست و سوم تغییراتی بود که…
س- قبل از وقایع ممکن است بپرسم که نحوه انتخابات دوره بیست و سوم چه تفاوتی داشت با بیست و دوم. تفاوتی داشت؟ نداشت؟
ج- بیست و سوم و بیست و دوم باز خیلی شبیه به هم بودند. الساعه درست به خاطر نمیآورم که وزیر کشور در دوره بیست و سوم کی بود چون همین طور که از ذهنم میگذراندم در طول مدت قریب ما با بیست تا وزیر کشور سر و کار داشتیم که بعد از آقای انصاری که در دوره بیست و دوم انتخابات را انجام داد، انتخابات بیست و دوم را، یک مدتی آقای زاهدی انگار…
س- بله حسن زاهدی بود.
ج- حسن زاهدی و بعد آقای خسروانی بود و بعد از اینها آقای سام آمد، نمیدانم در دوره کدام بود.
س- ولی نقش احزاب حزب مردم و حزب ایران نوین در انتخابات دوره بیست و سوم چگونه بود؟
ج- در انتخابات دوره بیست و سوم آقای دکتر کنی دبیر کل حزب مردم بود. خب آقای دکتر کنی، با اشارهای که کردیم خود ایشان در داخل حزب یک مدت زیادی نبودند، آشنایی زیادی هم به سوابق وکلا و محلها نداشتند. در آن دوره من نسبتاً اطلاعات بیشتری داشتم که با ایشان همکاری میکردیم برای تنظیم لیست کاندیدای حزب مردم. ولی البته تصمیم قطعی که کی وکیل خواهد شد و کی وکیل نخواهد شد حتی در دستگاههای حزب و دولت هم خود ایشان دخالت داشت و من بیاطلاع بودم. فقط خاطرم میآید که چهار نفر از همکاران خیلی خوب ما که در مجلس سهم زیادی ایفا میکردند آقای فخر طباطبایی که صحبتش را اشاره کردیم و آقای ناصر فرهادپور و دو نفر دیگر که الساعه خاطرم نیست اینها در مذاکرات ایشان و حزب ایران نوین گویا حذف شده بودند. روز آخری که قرار بود اعلام بشود، یکی دو روز در داخل حزب قرار بود که تصمیم قطعی گرفته بشود، من به این قناعت نکردم و از دوستان دیگر که با مرحوم علم و مرحوم هویدا هم ارتباطهای نزدیکی داشتند مصراً خواهش کردم آنها هم رفتند و نتیجتاً همان روز آخر راجع به این دو نفر نظر مساعدی جلب شد و از این چهار نفر این دو نفر در مجلس بیست و سوم هم مجدداً شرکت کردند. ولی نحوه انتخابات با دوره بیست و دوم فرق زیادی نداشت.
س- مسئلهای که هر کدام از احزاب چند تا به اصطلاح کرسی را بگیرند این در چه سطحی و به چه ترتیبی توافق شده بود؟ مثل دوره قبل به عرض شاه رسانده بودند؟
ج- حتماً. البته من شخصاً مطلقاً در این مرحله تماس و اطلاعی نه داشتم و نه میخواستم داشته باشم. دبیر کلها، با دبیر کل حزب ایران نوین، و احتمالاً پیش مرحوم اعلیحضرت این مسئله مطرح میشد. تعدادی وکلای جدید که دوستی شخصی یا روابط قبلی با آقای دکتر کنی داشتند در این دوره در فراکسیون وارد شدند.
س- یک سؤال دیگر هم دارم راجع به نقشی که سازمان امنیت در انتخابات یا تعیین کاندیدا داشت. آنها نقشی که بازی میکردند در چه سطحی اعمال میشد؟ در گزارشاتی که به شاه میدادند؟ یا با دبیر کلها تماس داشتند؟ چه جوری آنها اعمال نظر میکردند؟
ج- تصور میکنم که آنها در هر دو مرحله عمل میکردند. باز این از مواردی است که چون من مطلقاً نه خودم علاقه داشتم و نه آنها علاقمند بودند بلکه هم یک قدری سوء تفاهم همیشه بین ما بود به طوری که، حالا بعد میرسیم در دوره بیست و چهارم، دیگر این کار به پرده دری و کشمکش زیاد کشید. من تماسی با سازمان امنیت و کارهای آنها نداشتم. ولی اینها حتماً نسبت به کاندیدای هر دو تا حزب اظهارنظرهایی میکردند و قطعاً هم گزارشاتی خدمت اعلیحضرت میدادند.
بله در این دوره بیست و سوم وکلا تغییراتی پیدا کردند در مجلس ولی از لحاظ تعداد کم و بیش همان سی و هفت نفر حزب مردم وکیل داشت. ولی با نحوهای که قبلاً اشاره کردیم آقای دکتر کنی روزی بیمقدمه تلفن کردند و به من اطلاع دادند قصد کناره گیری دارند. جلسه شورا یا فراکسیونی تشکیل شد و آقای پروفسور عدل هم آمدند و ایشان در آنجا استعفاء خودشان را دادند. حزب دو مرتبه برای مدتی تحت سرپرستی آقای پروفسور عدل قرار گرفت تا شدت اختلافات داخلی حزب به اوج خودش رسید و آقای مهندس عامری که جوان خیلی فهمیده و تحصیلکرده و شایستهای بود…
س- ناصر عامری.
ج- ناصر عامری، که از گذشته تمام مدت با ما همکاری نزدیکی داشت و بنده هم خیلی هم از کارهای ایشان استفاده میکردم و هم ایشان را حمایت میکردم، در داخل حزب به سمت دبیر کلی انتخاب شد.
س- انتخاب یک شخصی که نه وکیل بوده و نه توی کارهای سیاسی بوده خیلی عجیب به نظر میرسد.
ج- چرا. عامری همیشه جزو کمیته مرکزی حزب مردم بود و با ما کار میکرد و در بحث نحوه صحبتهای بودجه، حالا اشاره خواهیم کرد، شاید فعالترین فردی بود که بنده برای کارهای بودجهای و اینها از وجود ایشان استفاد میکردم. ضمناً شایع بر این بود که حسن رابطهای هم بین ایشان و دولت هست، به خصوص آقای هویدا، که این مسئله موجب میشود که کارها روی اصول صحیحی بچرخد و به اختلافات شخصی نکشد. آقای عامری که به حزب آمد، یعنی حزب که بود، به سمت دبیر کلی انتخاب شد حزب یک چهره جدیدی پیدا کرد برای اینکه خیلی تعبیر و تفسیرهایی شد که قیافههای جوانتر و تحصیلکرده تر وارد حزب خواهند شد و همین طور هم شد. بودجهای هم که من در جریان نبودم هیچوقت در طول مدت حزب که از کجا میآید و چه جور پرداخت میشود به نظر میرسید که وسعتی پیدا کرده و ساختمانهای جدیدی برای حزب گرفتند. مقارن این ایام دو انتخابات میان دورهای پیش آمد، یکی در گرگان و یکی در شهسوار. به این ترتیب که وکلای قبلی آنجا یا از مجلس رفته بودند یا فوت کرده بودند و قرار بود که در میان دوره بیست و سوم وکیلی انتخاب بشود. انتخابات شهسوار به جهات مختلف صورت خاصی پیدا کرد. هم آن کاندیدایی که حزب مردم همیشه در آنجا داشت قبولیت عامه داشت و هم دوستانی مثل آقای فضائلی که مازندرانی بود و در تمام مازندران نفوذ و امکاناتی داشت و هم تمام امکانات حزب را برای موفقیت این وکیل آنجا گذاشتند. ولی واقعه مهمتری که در این موقع اتفاق افتاده بود این بود که مقارن دبیر کلی آقای عامری آقای جمشید آموزگار هم به سمت وزیر کشور معرفی شده بود و ضمن فرمایشات اعلیحضرت در سخنرانیها مستقیم و غیرمستقیم این اعلامی بود بر اینکه آقای جمشید آموزگار که عضو حزب ایران نوین نبود و به درستی و بیطرفی و جدیت شهرت پیدا کرده بود برای تأمین آزادی و بیطرفی در انتخابات بین دو حزب تعیین شده بود. حقاً هم آنچه که ظاهر بود با تمام فشارهایی که از طرف دولت میآمد خود آقای آموزگار و دستگاه وزارت کشور سعی داشت که بیطرفی را در این انتخابات شهسوار حفظ کند. نتیجه انتخابات به این صورت درآمد که روزهای آخر و روزهای اخذ رأی تا اعلام نتیجه تمام دولت و حزب ایران نوین را سخت نگران کرده بود و حساسیت خاصی پیدا کرده بودند که حتی از نزدیکان آقای هویدا شنیدم ایشان که در همدان بودند هر یکی دو ساعت در میان تلفن و کسب اطلاع میکردند که نتیجه به کجا رسید. برای اینکه این آزمایش خیلی نمونه و حاکی از مسئله مهمی بود و نشان میداد که اگر قرار باشد به محض اینکه انتخاباتی آزاد تأمین بشود در محلی که قبلاً حزب اکثریت برنده بوده چند دوره و بلافاصله آنجا شکست بخورد این نشانه خوبی نبود. معهذا با یک اکثریت خیلی کمی، تقریباً آراء نزدیک به همدیگر، حزب اکثریت برد، که طبعاً دوستان ما که از محل آمده بودند باز گله و حکایت داشتند که به سبب اعمال نظر و کمکهای بعضی از مأمورین دولت این موفقیت حاصل شده است.
بعید هم نیست کما اینکه در دوره بیست و چهارم همان کاندیدا از طرف حزب مردم هم نبود و موفق شد و کاندیدای حزب ایران نوین که دیگر از طرف حزب ایران نوین حمایت نمیشد موفق نشد. این واقعه موجب شده بود که در یکی از شرفیابیها که درست خاطرم نیست به چه مناسبت بود اعلیحضرت به این موضوع اشاره کردند که انتخابات شهسوار نمودار مسائل زیادی است که باید دولت به خودش بیاید و توجه بکند.
یکی دیگر از خاطرات دوره بیست و سوم…
س- در گرگان ولی مسئله جالبی نبود؟
ج- در گرگان مسئله جالبی نبود، بنده هم زیاد تماس نداشتم ولی در شهسوار خود من برای سخنرانی و اینها رفتم. مسئله دیگری که از دوره بیست و سوم به خاطر دارم در گیلان بودم از منزل به من اطلاع دادند که آقای دکتر نهاوندی اطلاع دادند که در فلان روز به اتفاق باید خدمت اعلیحضرت شرفیاب بشویم. خیلی تعجب کردم برای اینکه با آقای دکتر نهاوندی هیچ نوع همکاری و تماس کاری ما نداشتیم. آقای دکتر نهاوندی رییس دانشگاه تهران بودند. در مراجعت خب آن روز موعد من رفتم. تصور میکردم دانشکده جدیدی میخواهد تشکیل بشود و جزو هیئت امناء چیزی. و بعد معلوم شد که خیر، آقای دکتر نهاوندی گروهی را جمع آوری کردند از طبقات و اشخاص مختلف و بیشتر دانشگاهیان برای بررسی مسائل ایران یا گروه دانشمندان، اندیشمندان چیزی که در هر حال من هیچ سابقه و شرکتی نداشتم. معهذا آن روز خواسته بودند که من هم باشم. آقای دکتر الموتی هم که لیدر اکثریت بود حضور داشتند. وقتی آنجا رفتیم و اعلیحضرت مقابل ما رسیدند از آقای نهاوندی سئوال کردند که… یا از ما سئوال کردند، «شما چطور در یک جا جمع شدید؟» یعنی لیدر اکثریت و اقلیت که دائم با هم در مجلس کشمکش دارید. آقای نهاوندی گفتند که خب از مسائل قانون گذاری و مسائل مربوط به مجلس از وجود آقایان میخواهیم استفاده بکنیم که به مزاح اعلیحضرت فرمودند، «خب شما هر چند دو حزب هستید ولی در اینجا میتوانید با همدیگر جمع باشد.» البته دیگر بنده چون خیلی عقیده و علاقهای به آن اجتماع نداشتم شرکت نکردم در آن تشکیلات.
س- آقای مهدی سمیعی هم شایع نبود که در موقعی که میخواست جانشین آقای کنی تعیین بشود نامزد دبیر کلی بودند؟
ج- خیلی. آقای مهدی سمیعی هم یکی از افرادی بود که شایع بود و گویا اعلیحضرت با ایشان درباره یا تشکیل یک حزبی که جانشین حزب مردم بشود یا خود حزب مردم صحبتی کرده بودند. ایشان هم دست در کار مطالعاتی بودند و با من هم ملاقتهایی داشتند و خیلی هم صحبت کردیم ولی خود ایشان تمایل زیادی نداشت. شاید با توجه به جمع مسائل مصلحت خودش ندانست که در این کار وارد بشود، و شاید آقای عامری هم یکی از موجباتش همان آقای مهدی سمیعی بود برای اینکه آقای عامری مدتی معاون یا قائممقام آقای سمیعی در بانک مرکزی بود و دوستان نزدیکی با هم بودند. از این جهت به این ترتیب شد که آقای سمیعی که آن موقع از ریاست سازمان برنامه کنار رفته بود و گویا در بانک توسعه صنعتی همکاری میکرد به جای آقای عامری شد رییس صندوق کشاورزی و آقای عامری شد دبیر کل حزب مردم.
س- آقای عامری هم با مسائلی که دبیر کلهای قبلی با آن مواجه شدند پیدا کرد؟ و آن اینکه کارش را بیش از حد جدی گرفته باشد و بعد عکسالعملی ایجاد بکند که موجبات…
ج- بله. آقای عامری در مصاحبههایی که میکرد مطالبی را علیه دولت عنوان میکرد. از جمله سفری که ایشان به اصفهان کرده گویا تغییرات بنیادی در سیستم و سازمان دادگستری و قضایی کشور را مطرح کرده بود و آنچه ما شنیدیم این مطلب را قبلاً به وسیله دفتر مخصوص اعلیحضرت کسب اجازه هم کرده بودند ولی چه شد که این موضوع و عنوانش عکسالعمل و بازتاب خیلی شدیدی پیدا کرد. به طوری که روزنامههای وابسته به دولت فردا به صورت کنایه و تلویحاً خیلی شدید علیه مرحوم عامری مطالبی نوشتند و حتی آن مرحوم را متهم کردند که این الهامات را از خارجیها میگیرد. چون عامری هم تحصیلکرده آمریکا بود یک قدری چسبندگی پیدا میکرد ولی خیلی شدید ایشان را متهم به همکاری با خارجیها کردند. یک روزی هم یکی از دوستان خیلی خوب ما با نگرانی پیش من آمد و گفت همین حالا من از سازمان امنیت میآیم. چند نفر از ما را آنجا خواسته بودند و به ما گفتند که باید دفتر سیاسی حزب تشکیل بشود و اعضای دفتر سیاسی همه بر علیه عامری صحبت بکنند و نتیجتاً عامری را برکنار بکنند. ولی این مطلب باید از سه نفر به کلی مکتوم باشد تا روز جلسه که مثلاً بعد از ظهر آن روز یا فردایش جلسه بود. یکی آقای هویدا، یکی آقای علم و یکی هم رامبد.
من در تجزیه و تحلیل این مطلب چون در صداقت دوستمان تردید نداشتم و من را با این ترتیب نصیحت میکرد که پس شما مطلع باشید که یک همچین جریانی هست و گفتند که به شما گفته نشود معهذا من مطلعت میکنم مصلحتتان نیست که در این زمینه مخالفتی بکنید، یعنی مخالفتی علیه آن گفتارها و حمایتی از آقای عامری بکنید. من پیش خودم چنین تعبیر و تفسیر کردم که خیر این اشاره آن سازمان به این آقایان برای اینکه سه نفر ندانند آن دو نفرش حرف بود فقط مسئله من مطرح بود. چون آقای هویدا که اصلاً خودش موجب این اقدام شده بود، سازمان میخواسته که آقای هویدا را مصون و بیاطلاع جلوه بدهد. آقای علم را هم قطعاً برای این بوده است که یا خود آقای علم خواسته بودن یا به این نیت که به ایشان مراجعهای نشود که ایشان هم کاری را که نمیخواهد یا نمیتواند انجام بدهد در اشکال قرار بگیرد. ولی شاید سازمانیها در مورد من به دو مسئله فکر میکردند؛ یکی این بود که من در آن موقع در حزب نفوذ و اثر زیادی داشتم و یکی دیگر هم مواردی پیش آمده بود که دیده بودند با وجود تصمیماتی که آنها میگیرند من راه دیگری میروم و ممکن است دخالت من مانع از این بشود که برنامه آنها انجام بشود.
آن جلسه خب آقای عامری هم که متوجه وضع بود خودش استعفاء داد در حالی که قاعدتاً این نوع بازخواست کمیته مرکزی نمیتوانست منجر به برکناری دبیر کل باشد ولی چون خودش استعفاء داد دیگر به آن ترتیبات اشکالاتی مواجه نشد و نتیجتاً بر اساس اساسنامه و آیین نامههای داخلی حزب رییس شورا که آن موقع آقای محمد فضائلی بود خود به خود به سمت دبیر کلی جانشین آقای عامری شد. ولی در این زمان دیگر شایعات زیادی شیوع داشت که نظر اعلیحضرت بر این است که در جمع دو حزب تغییرات کلی پیش بیاید و مرحوم آقای هویدا هم در مذاکرات خصوصی یکی دو بار به من توجه داده بود که احتمال زیاد دارد که مملکت تک حزبی بشود و ظاهراً نسبت به این موضوع نگرانی شخصی داشت. ولی از طرف دیگر هم در بعضی صحبتهای خودش این شکل تظاهر داشت که این یک حزبی همان حزب ایران نوین است به طور قطع در دوره انتخابات بیست و چهارم هیچ محلی برای حزب مردم حتی یک کرسی هم وجود نخواهدداشت، این بیاناتی بود که ایشان میکرد.
س- خب هر کسی که این مطلب را بشنود و یا مطالبی که در روزنامهها بخواند برایش خیلی عجیب خواهد بود این برکناری آقای عامری. یعنی با آن خصوصیاتی که داشته نزدیکی که با (؟) که دیگر ایشان بتواند برای مدتی سرآن کار بماند، احتیاط کافی هم کرده بود و آن سئوال را از دفتر مخصوص کرده بوده، چرا همچین اتفاق افتاد؟
ج- از جهت دولت و سازمان امنیت هر دو تا به نظر من یک نگرانی خاطری پیش آمده بود. چون در دوره آقای عامری در داخل حزب دیگر اختلافاتی وجود نداشت برای اینکه در همان روزهای اول آن دار و دستهای که ما با آنها همکاری میکردیم و آقای عامری را هم حمایت کردیم تصمیم گرفتند حزب را تصفیه کنند و یک محاکمات حزبی تشکیل شد و آن افرادی را که به نظر ما دائم مخل کار حزب بودند و چند دستگی فراهم میکردند و کشمکش داشتند، در محاکمات حزبی کنار گذاشتند و از حزب برکنار کردند.
س- آنها افراد شناخته شدهای هستند؟
ج- آقای مهندس جفرودی بود، آقای مروتی نامی بود که یک دوره هم وکیل مجلس بود و یک چند نفر دیگر. همه سعی میکردیم که حزب واقعاً روی برداشتی که کرده کار مرتبی بکند. بر اثر این مسئله یک کنگرهای که کنگره چهارم حزب بود گویا در دوره عامری تشکیل شد. این کنگره با پنج هزار و خردهای نفر تشکیل شد که من به ریاست این کنگره انتخاب شده بودم و کنگره را اداره میکردم تصور میکنم که در تمام طول تاریخ سیاسی دوران اخیر ایران از حزب مخالف یا مقابل دولت یک کنگرهای به این عظمت هیچوقت تشکیل نشده بود. انعکاس این کنگره خیلی دولت را ناراحت و نگران کرد و چیزی که ما را ناراحت و نگران کرده بود این بود که مرسوم بر این است که در شروع کنگره معمولاً یک تلگراف عرض ادب و احترامی خدمت اعلیحضرت از طرف رییس کنگره به نمایندگی اعضاء فرستاده میشود که ما این کار را کردیم. ولی برخلاف معمول تا روز آخر هیچ جوابی از اعلیحضرت نیامد. حالا چه اقداماتی شده بود؟ من شخصاً فکر میکردم همیشه از آن بیعلاقگی یا بیمحبتی که اعلیحضرت نسبت به من به نوعی نشان میدادند یا میخواستند نشان بدهند که نتیجتاً هیچوقت تلقی بر این نشود که کارهای من مورد تأیید ایشان است این جواب نرسید که نرسید تا ساعتهای آخر جوابی آن هم به امضای رییس دفتر مخصوص نه به امضای خود شاه رسید. در حالی که سابقه چنین نبود، سابقه بر این بود که اعلیحضرت به دبیر کل حزب مردم و یا برای کنگرههای حزب ایران نوین خودشان جواب میدادند.
Leave A Comment