روایت کننده: آقای هلاکو رامبد

تاریخ مصاحبه: چهاردهم آگوست ۱۹۸۳

محل مصاحبه: شهر نیس – فرانسه

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۱۷

ولی در موقعی که آقای انصاری از وزارت دارایی برکنار شده بود، یعنی برکنار که نشده بود شغل بهتری هم پیدا کرده بودند چون به ریاست شرکت نفت انتخاب شده بود، یک اظهار خوش‌وقتی‌‌هایی از اشخاص مختلف و طبقات مختلف من می‌شنیدم براینکه چون آقای انصاری را هم متهم به بهایی‌گری می‌کردند که باز یک بهایی از کابینه کمتر شد بهتر شد.

البته من هیچ تصور نمی‌کنم که آقای انصاری بهایی باشد این شایعه‌ای است که من صحت وسقم‌اش را اطلاع ندارم و هیچ دلیلی هم به اینقدرتعصب اشخاصی که خودشان مراسم مذهبی دین اسلامشان را انجام می‌دادند نمی‌دیدم که مقید این باشند که مذهب وزرای داخل کابینه چیست. تصور می‌کنم این شدت تبلیغاتی بود که در همان موقع مقدمات این شلوغی‌‌های بعدی از طرف روحانیون و مذهبی‌‌ها واین‌ها علیه دستگاه می‌شد از جمله این مسئله بود. وقتی که من به دولت رفتم، در آنجا از جمله کار‌هایی که به کار من ارتباط پیدا می‌کرد تنظیم تصویب‌نامه‌‌ها برای تصویب دولت بود. دراین تصویب‌نامه‌‌ها کمیسیون‌‌های مختلفی بودند که تخصصی این‌ها را می‌دیدند و اعضایی هم از وزرای سابق یا رییس دیوان کشور و امثال این‌ها در این کمیسیون‌ها رسیدگی می‌کردند. سیستم این بود که از وزارت‌خانه‌‌های مختلف می‌فرستادند این تصویب‌نامه‌‌های مورد نظرشان را و این‌ها از جهت مغایرنبودن با قوانین دیگر یا توجیه کردن موضوع رسیدگی می‌کردند. من با این کمیسیون‌ها جلساتی تشکیل دادم و توجه دادم که آقایان وزرایی که تصویب‌نامه ‌ها را تنظیم می‌کنند وارد مسائل سیاسی همه جانبه مملكته لازم نیست باشند، این‌‌ها احتیاجات وزارت‌خانه خودشان را در نظر می‌گیرند بیشتر از جهت یک تکنوکرات ولی نخست‌وزیری موظف است که سیاست کلی مملکت را در نظر بگیرد، پس شما مطلقاً مراعاتی از اینکه مطلبی فرستاده شده حتماً تنظیم بشود و تصویب بشود نداشته باشید، هر نظریه‌ای دارید بدهید. باز مرحله دومی که این تنها کار اجرایی بود که در دستگاه دولت من داشتم خیلی باعث من شد این بود که جلسات که تمام می‌شد تک تک این آقایان می‌آمدند با من مذاکره می‌کردند که آخر شما وارد نیستید این‌ها به عرض می‌رسد دیگر نباید تغییرش داد.

س- این لایحه‌ای بود که وزیر مربوطه به عرض رسانده بود بعد حالا آمده بود به نخست‌وزیری.

ج – بله. یا تصویب‌نامه، بعد خیلی سعی کردیم که به این‌ها بفهمانیم که اگر مطلبی باشد بالاخره اعلی‌حضرت به من باید بگویند که به شما بگویم. من دارم به شما بگویم این نیست ولی روزی هم که بود بدانید من اینجا نیستم، من خودم می‌روم. خب باندازه خیلی مختصر تغییر روحیه‌ای پیدا شده بود که یک دخالت‌هایی می‌کردند ولی نه آنچنان که واقعاً امیدوار باشیم که این‌ها بی‌نظر می‌گذرد. از آن جمله تصویب نامه‌‌ها که البته لایحه نبود تصویب‌نامه بود خاطرم می‌آید که چندتا مربوط به خانواده سلطنتی بود که برای تقسیم اراضی و محدوده شهر از این مسائلی که ملکشان را بفروشند و محتاج تصویب‌نامه بود چون طبق قانون باید با تصویب‌نامه این کار برای تقسیم بعضی مناطق یا تبدیل جنگل واین چیز‌ها انجام بشود، من شخصاً مخالف این بودم که خانواده سلطنتی یعنی افرادی از افراد سلطنتی حتی اگر حق مسلم‌شان هم باشد درکار‌های مالی و این‌ها تظاهراتی بکنند که باعث بدبینی مردم بشوند نسبت به خود آنها و خانواده سلطنت. نتیجتاً این تصویب‌نامه‌‌ها را نگه می‌داشتم و اقدام نمی‌کردم. ازطرف سازمان‌‌های خود والاحضرت‌‌ها هم مراجعات زیادی برای این کار می‌شد که یا من بلا جواب می‌گذاشتم یا به ترتیبی به دفع الوقت می‌گذراندم.

بعضی از این‌ها را که به وزارت خانه‌‌های مربوطه‌شان یا استاندار‌هایی که در این کار‌ها سهیم بودند و دخالت کرده بودند تهیه کرده بودند مراجعه می‌کردند که شما چرا این کار را کردید؟ جواب این بودکه «تو خودت که می‌دانی؟» هر چه می‌گفتم نه من چیزی نمی‌دانم وکسی هم از من نخواسته و من هم با این مخالفت کردم اینجا هم نگه داشتم شما چرا کردید؟ فقط معلوم می‌شد باز خوش خدمتی و ملاحظه کاری شخصی آنها بود نه اینکه واقعاً دستگاه آن چنان می‌بود که این‌ها موظف به اجرای این کار می‌بودند و اگر یک همچین وضعی هم پیش آمده بود حکایت از این داشت که قبلی‌‌های این‌ها هم آنچنان محیطی مساعد کردند که اگر این‌ها خلاف آن عمل بكنند یک نوع مخالفتی تلقی می‌شود.

لایحه دیگری که باعث تعجب من شد قراردادی بود با دولت انگلستان که برای این‌ها امتیازاتی برای افراد و کارکنان مؤسسات فرهنگی‌شان قائل شده بودند. من آن آقای کاظمی که رییس اداره قرارداد‌ها و حقوقی وزارت خارجه بود و خیلی هم به ایشان علاقه داشتم وشخصاً دوستش می‌دارم خواستم و سابقه‌ی این کار را پرسیدم. گفتند که بله چون با دولت فرانسه ما یک همچین قراردادی داریم سفیر انگلستان هم دائم موی دماغ وزیرخارجه شده مراجعه می‌کند که این‌ها هم یک همچین توقعی دارند. آن قرارداد با دولت فرانسه را خواستم و دیدم. معلوم شد که بی‌جهت امتیازات زیادی برای افراد کارکنان مؤسسات فرهنگی فرانسوی دادند بدون اینکه متقابلاً برای مؤسسات فرهنگی ایران در فرانسه بدهند. انگیزه را پرسیدم گفتند بله علیاحضرت علاقمند بودند روی تقاضای سفیر فرانسه که این کار انجام بشود. خب خوش‌بختانه چون آن قرارداد نزدیک به پایانش بود و شش ماه قبل هم باید اطلاع داده می‌شد من با آقای نخست‌وزیر صحبت کردم که اصلاً خود این قرارداد دولت فرانسه را هم بهتر است که لغو بکنیم تا اینکه این امتیاز را به انگلیس‌ها هم بدهیم. ایشان هم استقبال کردند و به همین ترتیب شرحی قرارشد به وزارت خارجه نوشته بشود که به دولت فرانسه اطلاع بدهند که این قرارداد را با این شرایط تمدید نمی‌کنیم. ولی چیزی که باز صحبت‌های آقای کاظمی من را به تعجب و تأسف واداشت ایشان عنوان می‌کردند که اگر ما این امتیازات را ندهیم به انگلیس‌ها چون حالا خیلی قرار مشخصی با این‌ها نیست این‌ها خیلی استفاده‌‌های بیشتری، سوء استفاده‌‌های بیشتری می‌کنند و مأمورین گمرک هیچکدام جلوی اتومبیل واثاث این‌‌ها را که می‌آورند نمی‌گیرند. من نتوانستم قبول بکنم که مأمور گمرک شخصاً به ملاحظه اینکه فلان اتوموبیل مربوط به عضو سفارت انگلیس است جلویش را نگیرد و امثال اینها. ولی نتیجه‌ای که گرفتم آتمسفری بود که این قبیل اعضای وزارت خارجه حکومت می‌کرد که اصولاً باید یک نظر تسلیم وتبعیتی از این سیاست‌ها داشته باشند.

مسئله دیگری که در این زمان در ذهنم باقی مانده است واقعه تبریز بود.

س – از واقعه قم چه خاطراتی دارید؟

ج- در قم اتفاق زیادی دیگر بعداً در دوره دولت آقای آموزگار در آن موقع هنوز پیش نیامده بود. ابتدا واقعه تبریز شروع شد، واقعه قم دیگر دنبال نشد، هیچ اطلاع ندارم. واقعه تبریز که پیش آمده صبحش در مجلس وکلای تبریز از واقعه اظهار نگرانی کردند. من تلفنی با آقای نخست‌وزیر تماس گرفتم را طلاعاتی که ایشان از واقعه تبریز داشتند بر این بود که در این واقعه افرادی که اصلاً ایرانی نبودند و دستجاتی که گویا فلسطینی‌‌ها بودند شرکت داشتند. به همین جهت هم در گزارش به مجلس این مطلب را من عنوان کردم که این کسانی که در این واقعه شرکت کردند اصلاً ایرانی نیستند و باید مشخص شود که ازکدام مرز و از کجا و به چه وسیله وارد شدند. تا بعد حزب رستاخیز و استاندار محل تشخیص داده بودند که اگر یک ازدحام مردم در تأیید دولت در تبریز به وجود بیاید برای اذهان عمومی حسن اثر دارد و قرار شد دولت مسافرتی به تبریز بکند. حقاً خب چندصدهزار نفری که من نمی‌توانستم تخمین بزنم در آنجا بود. ولی آن‌چه که گذشته و باید صراحتاً بگویم آن این بود که از همان موقع دولت که طبعاً روی دستور اعلی‌حضرت درصدد استمالت و تا اندازه‌ای قبول ضعف خودش در واقعه تبریز برآمده بود برای اینکه در همان مسافرت تبریز جلسات مختلفی درظرف یک روز از تمام انجمن‌‌های شهر وانجمن شهرستان، هیئت امنای چی وچه آقای استاندار تنظیم کرده بودند که جمع بشوند و خواسته‌‌های خودشان را به دولت عنوان بکنند، که خب آشنا هم هستید که این خواسته‌‌ها معمولاً در چه ردیف هست، و برای خود آنها هم پس نتیجتاً این احساس پیش آمده بود که آن‌هایی که شلوغ کردند و اظهار نارضایتی کردند حق داشتند و دولت برای جبران کوتاهی خودش به اینجا آمده است که من مخالف بودم.

به دنبال آن، آن همکاری که دادگستری برای آزادی متهمین به تخریب و قتل و این‌ها نشان می‌داد حکایت از این بود که یک سیاست دیگری غیر از سیاست دولت دست درکار مقدمات تهیج افكار عمومی است. ولی مسلماً چیزی که در آنجا منعکس بود، در آن سفری که ما از طرف دولت رفتیم به تبریز، تبریز شدیداً تحت تأثیر آن واقعه قرار گرفته بود، شهر هنوز وضع غیرعادی داشت، مردم در اضطراب بودند و معلوم شد که سازمان امنیت و دستگاه‌‌های انتظامی و استاندار واین‌ها بكلی یا بی‌خبر ازجریان پشت پرده شلوغی بودند یا لااقل بعضی از آنها از جمله بعضی از مأمورین امنیت شاید دست درکار همکاری بودند آن برای من روشن نشد.

مسئله جالب دیگری که در آن روز‌ها پیش آمد بودجه آقای آموزگار که در مجلس یعنی دولت آموزگار در زمستان ۱۳۵۶ پیش آمد این بود که خب نزدیک به بیست سال مرتباً من با این بودجه‌‌ها مخالفت کرده بودم و کم و بیش بودجه ایشان هم یک نوع نسخه‌ای از تکرار همان بودجه‌ها، روند همان بودجه‌‌ها بود. وکلای داخل کمیسیون تکیه کلامشان براین بود که ما حرفی نمی‌زنیم همان حرف‌هایی که خود شما قبلاً زدید در مورد بودجه خب حالا در اینجا ما تکرار می‌کنیم. و خب در ردیف بودجه ابتدا بعد از بودجه دربار بودجه نخست‌وزیری مطرح می‌شود. در بودجه نخست‌وزیری یک رقم بسیار بزرگی از بودجه‌‌ها بودجه محرمانه است و امثال اینها. وكلا خواستند که خب این بودجه مقداری کم بشود و اگر اشتباه نکنم در حدود ششصد و خرده‌ای میلیون بود که وکلا پیشنهاد کرده بودند که اگر بشود دویست میلیون این را کم بکنیم. من وقتی با آقای آموزگار صحبت کردم گفتند حرف وکلا کاملاً درست است و اکثر این بودجه محرمانه به هزینه‌‌های غیرلازم و توزیع بین دوستان و آشنایان و افرادی که به شغلی نرسیدند و امثال این‌‌ها می‌رسیده که من این رویه را نخواهم داشت که از مال دولت دوستیابی بکنم و به عوض دویست میلیون می‌توانید چهارصد میلیون آن را کم بکنید.» خود آقای آموزگار پیشنهاد کردند.

س – یعنی از بودجه محرمانه‌اش.

ج – بله، از بودجه محرمانه چهارصد میلیون قبول کردند که کمیسیون بودجه حذف بکند و به کار‌های عمرانی بپردازد..

س- یک قسمتی از این مثل اینکه آن کمک‌هایی بوده که به مذهبیون می‌شده است.

ج- دراین مورد آن‌چه من از خود آقای آموزگار شنیدم این بوده است که در زمان آقای هویدا لیستی در بین سازمان امنیت و نخست‌وزیری تنظیم شده بوده است برای کمک به روحانیون که این پول هم از طریق سازمان امنیت داده می‌شد. بعد که آقای هویدا به وزارت دربار رفته بودند روی همان سابقه این مسئله باز زیر نظر ایشان قرار گرفته بود.

س – در وزارت دربار.

ج- در وزارت دربار و از طریق سازمان امنیت. این به خود نخست‌وزیر و آقای آموزگار بستگی نمی‌داشت.

س- یعنی بودجه‌اش هم منتقل شده بود؟

ج – بله این‌ طور اظهار کردند. ولی چیزی را که بنده در این رهگذر دیدم یکی از وزرای سابق خیلی با نگرانی و گلایه از آقای آموزگار به من مراجعه کرد که بله مبلغی در حدود همان حقوق وزیر دراین مدتی که من از کار برکنار بودم به من داشته می‌شد و حالا دو ماه است که یا چند ماه است که من سفر بودم و برگشتم دیدم دیگر این به حساب من ریخته نشده است و معلوم می‌شود که آقای آموزگار با من مخالف است. من وقتی با آقای آموزگار صحبت کردم، معلوم شد که این یک نفر نبوده، صد‌ها نفر در این ردیف بودند که ازشغلی برکنار بودند ولی از بودجه محرمانه نخست‌وزیری این پول به آنها پرداخت می‌شد.

س – شما وسیله‌ای پیدا کردید که ریز این پرداخت‌های گذشته را ببینند؟

ج – مطلقاً نخیر. برای اینکه اصلاً جزو کار من نبود. این جزوکار‌های امور مالی نخست‌وزیری می‌شد که زیر نظر وزیر مشاور در امور اجرایی بود و من وزیر مشاور در امور سیاسی بودم.

س- وزیرمشاور در آن موقع کی بود؟

ج – آقای کاشفی بود.

س – پس اینجور که معلوم است در موقع واقعه تبریز احساس اینکه این ممکن است مقدمه یک زلزله‌ای یا یک اتفاق بزرگی باشد هنوز محسوس نبود.

ج – لاقل برای بنده نخیر. ولی دو مسئله برای متهم مثل همه‌ی افراد مملکت محسوس بود: یکی نارسایی‌‌ها و نارضایتی‌‌های عمومی که به حق یا ناحق همه احساس می‌کردند از فساد و ریخت و پاش و نارضایتی که چرا کسانی هم که سوء استفاده می‌کنند تعقیب نمی‌شوند و چه … یکی هم ضعف‌ها و بلاتکلیفی‌هایی که جمعاً سیاست مملکت از خودش نشان میدادنه دولت یعنی سازمان امنیت هم که هیچ‌وقت تحت تأثیر دولت نبود و مستقلاً خودش با اعلی‌حضرت تماس داشت در آن جریانات یک قیافه جدیدی به خودش گرفته بود.

اما باز خاطره جالبی که در این دوران شرکت در دولت برای من پیش آمد یکی از دوستان من آقای زهتاب فرد که به اسمش اشاره شده، روزی از مرحوم شریعتی صحبت کرد و من هم که اصولاً به این مطالب نه علاقه‌ای دارم و نه اعتقادی، من را خیلی علاقمند و تشویق کرد به اینکه بعضی از کتاب‌های او را بخوانم و به همین نیت خودش یکی دو جلد ازاین کتاب‌‌ها گرفته بود و به دفتر من داد. وقتی آن رییس دفتر وزیرمشاور آقای پورفرزیب که این کتاب‌ها را آورد پیش من خیلی با تعجب از من سئوال کرد که جنابعالی این کتاب‌ها را نخوانده‌اید؟ گفتم نخیر حالا هم باز نمی‌خوانم. خیلی متأسف شد چون اظهار علاقه به من می‌کرد و طوری بیاناتی کرد که معلوم شد خودش از معتقدین و پیروان این مکتب است و همین آدم به تبع من که به سبب سمتم دبیر دفتر سیاسی حزب رستاخیز هم در آن مدت بودم تمام صورتجلسات و مسائل هم دولت که كارهایش پیش من متمرکز می‌شد و هم حزب رستاخیز را این تنظیم می‌کرد و در اختیار این بود و یقیناً این قبیل افراد توی تمام سازمان‌ها وجود داشتند که بهتر از هر سازمان امنیتی برای دستگاه‌‌های آقای خمینی و مخالفین خبر می‌بردند و خبرچینی می‌کردند احتمال زیاد دارد.

س – خبری هم حالا از او هست؟ که به مقاماتی رسیده یا نه.

ج- بعداً یکی از دوستان من که از تهران آمده بود و خود او هم در کار انقلاب سر از پا نمی‌شناخت و تلاش‌های زیادی می‌کرد که بعداز غلط کردن خودش پشیمان شده بود خیلی تقریباً می‌خواست اگر بتواند از ایران خانواده‌اش را هم خارج بکند. گفت جلسه‌ای داشتیم در نخست‌وزیری پیش آقای بازرگان که دیدم این آقای پورفرزیب خیلی رتق و فتق امور می‌کرد و مؤثر بود و به من هم خیلی اظهار محبت کرد و جایی به من داد در جلویش. بعدکه از او خواستم تشکر بکنم گفته بود بله چون شما با فلان کس دوست بودید و رفت و آمد می‌کردید من روی آن سابقه اینجا باشما حمایتی داشتم. معلوم شد آقای پور فرزیب لطفش نسبت به من باقی بود ولی عقیده‌اش برای خودش محفوظ. شاید هم، من این‌ طور استنباط می‌کنم، روی آن عقایدی که بعداً برای اوشناختی پیدا کردیم از آن برداشت‌هایی که خود من هم در جهت اصلاحاتی مثلاً مخالفت با دخالت خارجی‌‌ها یا جلوگیری از سوء استفاده بعضی مقامات یا وابستگان دربار و امثال این‌ها رویه‌ای داشتم از آنها خوشش آمده بود و به دلش نشسته بود. تا تابستان ۱۳۵۷ که آقای بنی‌احمد روزی در مجلس استیضاحی ازدولت کردند -اواخر بهار یا تابستان- و باید دولت وقتی که وکیلی استیضاح می‌کند جلسه‌ای را به مجلس اطلاع بدهد که کی برای جواب‌گویی..

س- این اولین موردبعدازمدت طولانی بود، این استیضاح؟

ج – بله. شاید بیست سالی بود که بعداز همان استیضاح یا سئوال آقای دکتر حسین پیرنیا راجع به نفت از دولت که آقای اقبال گفته بود تا اعلی‌حضرت برنگردند من جواب نمی‌دهم دیگر به این صورت مطرح نبود.

من با آقای نخست‌وزیر تماس گرفتم، موقعی بود که آقای نخست‌وزیر در مجلس سنا مشغول صحبت بود پشت تریبون، یادداشتی فرستاده بودند که آن عامل پیغام به من جواب داد که مسئله را به عرض اعلی‌حضرت برسانید. اعلی‌حضرت در جنوب تشریف داشتند، خوزستان. من با آنجا صحبت کردم و آقای هویدا وزیر دربار آمدند. بعد خیلی متجب و متأسف شدم از آن صحبت، برای اینکه آقای هویدا که به عرض رساندند اعلی‌حضرت فرمودند که خب وکلای دیگر چطور گذاشتند که این چنین مسائل مزخرفی را عنوان کنند و آقای هویدا عنوان کردند که خب این تکلیف مجلس را که شما آشنا هستید چرا خودتان توضیح ندادید. وكیل دیگری که جلوی حرف دیگری را نمی‌تواند بگیرد. گفتند خب مجلس می‌تواند از او سلب مصونیت بکند. دو مرتبه گفتیم سلب مصونیت مسئله‌ای است که دولت به سبب جرمی می‌تواند پیشنهادی بکند و به مجلس رسیدگی بکند و سلب مصونیت از وکیلی بشود. اعلی‌حضرت چون معتقد بودند که خب این مرتکب یک خیانت شده با این مطلب نسبت به مملكت، وكلا هم تشخیص می‌دهند چرا پس این‌‌ها نمی‌کند این کار را.

به اشکال توجه دادیم که حالا خیلی ایشان را ناراحت نکنید و مسئله هم معجل نیست و به تهران برگردید مجال هست.

س – برای آقای هویدا هم جالب بود که شما را در همچین موقعیتی ببیند.

ج – خیلی بله. بعد آقای وزیرکشور آمدند و گفتند که اعلی‌حضرت در مراسمی که وزیر کشور شرکت داشت فرمودند که جواب بنی‌احمد را در یک حمله فقط بگویید که مطالب ضد انقلاب جواب ندارد. من متوجه شدم که این صحبت از کجا ناشی می‌شود. شاید که این صحبت از آنجا حکایت می‌کرد که من خودم در صحبتی که با آقای نخست‌وزیر کرده بودم ایشان را توجه دادم که دولت هیچ نوع ضعفی در این مسئله نباید نشان بدهد و نمونه‌ای برای ایشان داشتم از مرحوم علم که وقتی آقای خرازی به مناسبتی سئوالی از دولت کرده بود راجع به تغییراتی که در شهرداری پیش آمده بود، در مورد چاه‌هایی که شهرداری حفر کرده بود آقای علم در واقع جوابی خیلی ساده و بی‌اعتنا و کوتاه به خرازی دادند ولی در عین حال جواب مربوط می‌شد. یعنی در دو جمله ایشان گفتند آن‌چه مربوط به انتصابات است مربوط به امور اجرایی داخل شهرداری است که دولت در کار شهرداری‌‌ها دخالتی ندارد.

آن‌چه که مربوط به چاه‌ها است، که آقای خرازی گفتند چاه‌ها آب ندارد، چاه‌‌ها آب دارد، می‌توانند تشریف ببرند و ملاحظه بکنند. خب در عین حال این جواب به مجلس موهن است اما با این تفاوت که آقای علم زمینه چینی قبلی را در داخل مجلس کرده بود که همه مجلسی‌‌ها یک جا تأییدش کردند و آقای خرازی در اقلیت بود. در ثانی آقای علم با موقعیتی داشت و وزیرکشوری بود که همه وکلا به دست خود او آمده بودند غیر از آقای دکتر نصراصفهانی بود که آدمی بسیار ملایم و نجیب و ساکت و مؤدب و آرامی بود و غیر از آن زمان بود که تازه سربالایی قدرت اعلی‌حضرت بود و تشکیل سازمان امنیت و یک اشاراتی هم راجع به شاهرخشاهی و امثال این‌‌ها پیش آمده بود و در یک حالتی که مملکت متشنج است و واقعه تبریز آن شکلی اتفاق افتاده است و چند نفر هم در منزل شریعتمداری فوت کردند. نتیجتاً وقتی این را آقای دکتر نصراصفهانی، ایشان قبلاً سرهنگ بود. گفت من و آقای اصفیا که دفتر من بودند مصر شدیم که این جواب بسیار نامساعدی است و حتماً شما یک حواشی به این باید بدهید.

خب ایشان هم چون در قبل نظامی بود و امر اعلی‌حضرت برای او مطیع و متاع بود مقید بر این بود که اعلی‌حضرت این را فرمودند. ما سعی کردیم با آقای نخست‌وزیر تماس بگیریم که اعلی‌حضرت را قانع کنند که این صحبت مساعد وضع فعلی نیست و شاید هم که اگر باشد همه کار‌ها باید با هم بخواند، یعنی عندالزوم. فرضاً آن کسانی را که به عنوان غائله گرفتند زندانتان بکنند نه اینکه آنها را هم آزاد بکنند ازضعف دولت. مأمورین واقعه تبریز را که کوتاهی کردند یک شدت عملی در قبال این‌ها به خرج بدهند نه اینکه این‌ها را فقط تغییر پست بدهند. آقای آموزگار گویا در لژ اعلی‌حضرت در تالار رودکی بودند و اشخاصی که باید خبر را در آن تالار می‌بردند متعذر به این شدند که در این مواقعی که نخست‌وزیر را می‌آوریم بیرون نگرانی خاطر اعلی‌حضرت فراهم می‌شود و حتماً باید موضوع را قبلاً بگوییم که اگر اعلی‌حضرت سئوال بکنند به ایشان بگوییم. خب موضوع هم موضوعی نبود که بشود به اعلی‌حضرت گفت که می‌خواهیم به آقای نخست‌وزیر بگوییم که شما بی‌خودی گفتید، نتیجتاً آقای اصفیا و بنده، این مرد شریف و عزیز آقای وزیر کشور را قانع کردیم که خب مسائلی را کم و بیش اضافه کند به این یک جمله، که ایشان هم در مجلس همین کار را کردند ولی لبّ کلام همان بود که مطلب ضدانقلابی جواب ندارد. این صحبت حسن اثر زیادی نکرد و بعد که من مسبوق شدم خود آقای آموزگار در آن روز‌ها خیلی ناراحت و دلشکسته وگله‌مند از کارش و شخص اعلی‌حضرت بوده. برای اینکه معلوم می‌شد که گزارشات را به ایشان نمی‌رساندند.

س- چه گزارشاتی را؟

ج – گزارشات امنیتی. و بعضاً بعضی از این‌ها را که خیلی ناچیز و بی‌اهمیت بوده اعلی‌حضرت به سازمان می‌نوشتند که به نخست‌وزیر فقط برای اطلاع بگویید. و در این موارد هم مطالب شدیدتری پیش آمده بوده که حالا اگر خواستند خود ایشان اگر وقتی با ایشان داشتید صحبتش را خواهند کرد.

س – در جلسات هیئت دولت این وقایع اصلاً صحبت می‌شد؟ مثلاً وقایع قم، تبریز آن موضوع قتل در منزل آیت الله شریعتمداری؟

ج – نخیر، مطلقاً بحث نمی‌شد وهمان طوری که خدمت‌تان گفتم گویا خود نخست‌وزیر هم خیلی در جریان امور قرار نمی‌گرفت و شکایت و حکایت ایشان هم از همین بود. تا تعطیل تابستان بود و من چند روزی برای سینوزیتم به انگلستان رفته بودم، آقای نخست‌وزیر تلفن کردند و خواستند که من فوری به تهران برگردم. برگشتم و دیدم جلسات فوق العاده‌ای هست برای برقراری حکومت نظامی در اصفهان.

س – این قبل از جریان سینما رکس است؟

ج – این مقارن جریان سینما رکس است. حکومت نظامی البته لایحه خاصی برای دولت نیست فقط در واقع یک مجوزی است از مجلس، یا گزارشی است از دولت برای مجلس. در مجلس این مطلب با صحبت‌هایی برگزار شد و تصویب شد. در سنا آقای شریف‌امامی برای اینکه مثل مجلس صحبت‌های زیادی در جلسه علنی نشود، ابتدا جلسه خصوصی تشکیل دادند و در این جلسه خصوصی عنوان کردند که خب ما یک حرف‌هایی داریم بزنیم و بعد آنجا وضع مرتب‌تری داشته باشد. در بین صحبت‌ها آقای جلال الدین نایینی که پهلوی آقای نیک‌پی شهردار سابق و سناتور آن موقع نشسته بود بلند شد و گفت: «این حکومت نظامی اصفهان و شلوغی‌‌های شهر‌ها از نارضایتی مردم است نه از تحریکات و نارضایتی زیر سرهمین آقا است.» بیچاره این نیک‌پی که پهلویش نشسته بود و داشت صحبت می‌کرد، این نارضایتی زیر سران آقا است. خیال کردم من را می‌گوید که من سئوال کردم منظور شما بنده هستم؟ گفت «نخیر-پهلوی من ارتشبد عظیمی وزیر جنگ نشسته بود- آن آقا است. زیر سر سازمان امنیت است،» خب آقایان دیگری مثل سپهبد ورهرام و این‌ها بلند شدند در جواب‌گویی. هان، در این موقع آقای مصباح‌زاده دیر رسیده بود از آن عقب یواشکی داشت می‌آمد که بنشیند، برگشت و گفت، «زیر سر آن آقا است که روزی دویست میلیون تومان برایش کافی نیست.» یک عده‌ای بلند شدند و به ایشان جواب‌گویی کردند به تصور اینکه خب این مطالب خاتمه پیدا کرده و صحبت‌هایی که باید بشود شده است، در جلسه علنی که رفتیم باز آقای جلالی نایینی بلند شد و مطالب را به ترتیب دیگری دو مرتبه در مجلس عنوان کرد. در جواب‌گویی ایشان من توجه دادم که بله آقای نایینی این نارضایتی‌‌ها هست و ناشی از موادی است که در ظرف سیزده چهارده سال امثال شما بدون توجه تصویب کردید و من رأی ندادم آن نارضایتی‌‌ها را به وجود آورده، دولتی است که خود شما جزو حزبش بودید و آن موقع تأیید می‌کردید. فساد از پشت در اتاق اعلی‌حضرت همایونی تا رفتگران جلوی سنا هست. ممکن است جنابعالی و بنده هم در آن باشیم شما با این حرف کمک کردید و دولت در پی آن است که اقدام خواهد کرد، ممکن است که مزاحم شما و بنده هم بشود. ولی کسانی به عنوان اینکه ناراضی هستند یا مطلبی دارند بیافتند در خیابان و خانه مردم بی‌گناه را آتش بزنند، واقعه رکس اتفاق افتاده بود، چهارصد نفر را یکجا به ذغال تبدیل کنند و بچه‌‌ها و زن‌هایی که اصلاً روحشان هم خبردار نیست این اشخاص در هر مقام و مرتبه‌ای باشند روحانی و غیرروحانی با گلوله‌‌های مأمورین انتظامی از فردا روبرو خواهند بود و دولتی که من در آن هستم امنیت را برقرار خواهد کرد.

گویا این صحبت مورد پسند آقای شریف‌امامی نبود که با سنا اصولاً این شکلی صحبت بشود و سابقه هم نداشت. وقتی از جلسه آمدیم بیرون به اتفاق به دفترشان رفتیم و اظهار کردند که شما خودتان بیست سال سی سال در مجلس بودید کی سابقه داشت آقای هویدا با شما این شکلی صحبت بکند. گفتم خب آقای هویدا صحبت را به شوخی می‌گرفت و شوخی می‌داد، نتیجه‌اش هم همین بود. بنده ابایی ندارم نظرم را می‌گویم و دولت هم نخواست نمی‌گویم. حرف جواب دارد. آمدم و به آقای آموزگار تلفنی گفتم که شما باید از آقای جلالی نایینی متشکر باشید برای اینکه او مسائلی را مطرح کرد که حالا زمینه به دست شما می‌دهد. واقعاً گفته فساد هست. من هم معتقد هستم توی مملکت فساد هست. شما هم همین فردا یک لایحه‌ای بیاورید که واقعاً به این کار فساد برسیم و گفته است که اشخاصی مثل عظیمی و این‌ها کارهای‌شان را نمی‌کنند، خب شما هم این را بهانه قرار بدهید و خدمت اعلی‌حضرت بگویید که وقتی مجلسی از وضعیت وزرا ناراضی است شما مطابق میلتان وزیر انتخاب کنید. آقای آموزگار چون از جزییات صحبت ایشان اطلاع نداشت گفتند بله ایشان با خود من هم دوست است و به من علاقمند است. غافل از اینکه آقای جلالی نایینی با حاکم وقت دوست است، فرق ندارد حاکم کی است. وقتی مطالب را مطلع شده بود از اعلی‌حضرت شنیده بود که ایشان برادری دارد که طبیب ارتش است و این طبیبی است که بچه یکی از این گروهبان‌ها را که باید ختنه بکند زیر جراحی کشته است.

گروهبان رفته شکایتی در دادگستری کرده است. ایشان به وزیر جنگ چند بار فشار آورده که در آن دادرسی ارتش او را یک جوری معاف بکنند و گویا وزیر جنگ هم نتوانسته یا نخواسته و نارضایتی‌‌های شخصی از آنجا سرچشمه می‌گیرد و یا لااقل پیش اعلی‌حضرت این شكل منعکس بود. شاید هم که این مسئله هیچ نبود و سازمان امنیت این مسئله را این شکل گزارش داده بود. در آن عصری با آقای آموزگار یک جلسه‌ای برای واقعاً رسیدگی به اوضاع کردیم که چه باید بشود.

س – یعنی هیئت دولت یا خود سرکار و ایشان؟

ج- نخیر من و به اتفاق سه چهار تا از وزرا. چون یک کمیسیونی برای مبارزه با فساد به نوعی حالا اسم نداشت ولی اصلاحات و تعقیب سوءاستفاده چی‌‌ها بود که من هم در آن شرکت داشتم و خواسته بودند که آن کمیسیون نتیجه گزارشاتش را بیاورد. خاطرم از این جلسه می‌آید که آقای دکتركیانپور، وزیر دادگستری بود که بیچاره را کشتند که قبلاً وزیراطلاعات بود، در آنجا عنوان کرد که بله این مطالعاتی که ما کردیم دیدیم که مبارزه با فساد کار دادگستری نیست.

راجع به فساد در آنسیکلوپدی بریتانیکا چه چیز‌ها نوشته و در دائره المعارف آقای قزوینی یا دهخدا نوشته است که فساد یعنی حالی به حالی شدن مثل اینکه مواد غذایی فاسد می‌شود. فساد اخلاق یعنی دروغ گفتن و امثال این‌ها که دادگستری با این کار‌ها کاری ندارد، شما اصلاً چرا این کار را به ما محول کردید؟ آقای آموزگار که عصبانی بود گفت پس بفرمایید که مبارزه با آقای هژبر یزدانی هم با شما نیست. گفت نه تصادفاً برای همین من آمدم که این دوتا پرونده هژبر یزدانی را آوردم که هژبر یزدانی از دید دادگستری که باید فقط جرم‌ها را با موازین قانونی تطبیق بدهد و توی ترازو بگذارد هیچ جرمی نکرده. یک این است که زن یک مردی شکایت کرده که سال قبل شوهر من را هژبریزدانی زده است. بعد توی پرونده که مراجعه کردیم دیدیم سال قبل مرد خودش رفته کلانتری رضایت داده و – پرونده ختم شده، دیگر دادگستری نمی‌تواند یک پرونده جدیدی روی شکایت زنش درست بکند. یکی دیگر این است که گفتند یک اراضی دولتی را ایشان دخالت کرده است. آن هم ضابطین دادگستری که مأمورین جنگلبانی هستند خودشان گزارش دادند که شرکتی این کار را کرده، ما هم مدیر عامل شرکت را تعقیب می‌کنیم، سهامدار شرکت را نمی‌توانیم تعقیب بکنیم.

خود جنابعالی هم که وزیر دارایی بودید اگر در بانک ملی اتفاقی می‌افتاد مدیرعامل بانک ملی تحت تعقیب قرار می‌گرفت، شما که سهامدار بانک ملی بود تعقیب نمی‌شدید و آن‌چه هم که توی روزنامه‌‌ها می‌نویسد کامیون‌ها پرونده هژبر یزدانی همه‌ی آن مطلقاً دروغ است. آقای آموزگار خیلی عصبانی شد. گفتند که من نزدیک به یک سال اینجا دارم فحش از مردم می‌خورم و همه بد می‌گویند و چه می‌گویند و آمدیم و هیچ کاری نکردیم فقط دو روز است که تلگراف و تلفن و نامه و همه چیز می‌رسد که شما واقعاً دست به کار مبارزه با فساد شدید. حالا شما این را هم مرخص بکنید که دیگر بنده … عصبانی شدند و گفتند این جلسه به جایی نمی‌رسد و بلند شدند. خب آنجا خداحافظی کردیم و بنده برگشتم به مرخصی که داشتم چون کار حکومت نظامی که تمام شده بود.

س – برگشتید به لندن.

ج – به لندن بله. غافل از اینکه آقای آموزگار گویا مسبوق به سابقه بودند، خدمت اعلی‌حضرت رفته بودند و تقاضای برکناری خودشان را کرده بودند و گفته بودند که با این ترتیب که دستگاه‌‌های انتظامی برای خودشان مستقلاً دارند کار می‌کنند و بعد دولت باید جواب‌گوی کار‌ها باشد که کار پیشرفت نمی‌کند. اعلی‌حضرت هم خودشان قبلاً فکرهای‌شان را کرده بودند و فکر کرده بودند که آقای شریف‌امامی را بیاورند سرکار وگویا آقای شریف‌امامی هم در آن صحبت آقای جلالی نایینی احتمالاً اطلاع قبلی داشتند یا چه که من هیچ‌کدامش را اطلاع صحیحی ندارم و این‌ها حدسیات است.

به این ترتیب دولت آقای آموزگار هم روز بعدش گویا استعفا دادند که بنده خبر استعفای دولت را در خارج بودم شنیدم و فعالیت‌‌های سیاسی بنده هم با همین صحنه پایان پذیرفت.

س – یکی از مطالبی که مطرح شده این است که در آن اولین جلسه هیئت دولت بعد از اتفاق سینما رکس آبادان دستور جلسه مسئله اتومبیل‌‌های دولتی بوده و این را به عنوان مثال ذکر کردند که در حالی که یک همچین اتفاق مهمی بوده و این‌ها کابینه آقای آموزگار مشغول این بوده که مثلاً معاونین چه نوع اتوموبیل سوار بشوند. به نظر شما صحت دارد؟

ج- بنده الساعه در ذهنم نیست که اصلاً این واقعه که اتفاق افتاد بنده در ایران بودم یا نبودم، ولی همان طوری که عرض کردم مسائل در هیئت دولت مطرح نمی‌شد.

س- حالا در این چند دقیقه‌ای که مانده خاطرات خودتان را از زمانی که برگشتید تا موقعی که انقلاب اتفاق افتاد آیا شما تماسی با اعلی‌حضرت داشتید؟

ج – نخیر، مطلقاً من با اعلی‌حضرت تماسی نداشتم.

س – درآن ماه‌‌های آخر مثل اینکه اشخاص زیادی پهلوی‌شان می‌رفتند.

ج – بله اشخاص زیادی خدمت مرحوم اعلی‌حضرت می‌رفتند ولی نتیجه‌ای که از جمع صحبت‌های افراد بسیاری من گرفتم اعلی‌حضرت همه این‌ها را می‌دیدند و آن‌چه که میل خودشان که عبارت از ملایمت و مبارزه نکردن بود و در صدد تنظیم برنامه خروج خودشان بودند. این چیزی بود که من از دیگران شنیدم.

س- اگر یک کسی مطالب وزرای مختلف کابینه دولت آموزگار را بشنود خب تا حالا چند تا داشتیم، این احساس به او دست می‌دهد که انگار یک زلزله‌ای داشته می‌آمده و این افراد را یک جوری فلج‌شان کرده بودند و نمی‌توانستند برای نجات خودشان و دیگران اقدامی بکنند.

ج – نخیر. آن‌چه که بنده استنباط داشتم این بود که اصلاً دولت در این مسائل سهمی نداشت، اصلاً مسئولیتی هم نداشت. گویا پایه کار به این ترتیب ریخته شده بودکه برای همه وزرا و حتی شخص نخست‌وزیر این بود که کسب اطلاع از این مسائل هم یك نوع کنجکاوی زائد است و شخص اعلی‌حضرت با دستگاه‌های انتظامی و امنیتی مستقیماً با این مطالب مواجه هستند. برای نمونه من به آقای آموزگار پیشنهاد کردم که از طبقات مختلف اشخاص و شخصیت‌هایی را در اینجا، خود من، جمع بکنیم و نسبت به مردم و افکار عمومی و مسائل اجتماعی در جریان باشیم. اگر مایل هستند خب از سازمان امنیت هم کسانی بیایند. بعداز چند روزی که معلوم بود آقای آموزگار با اعلی‌حضرت صحبت کردند فرموده بودند که نه، فلان کس کار خودش را بکند و به این کار‌ها هم کار نداشته باشد. بعد که واقعه قم اتفاق افتاد من به آقای آموزگار پیشنهاد کردم که، یعنی پیشنهاد من هم مبتنی به مراجعه آقای دکتر محمدعلی هدایتی بود چون روی همان سابقه آن جماعتی که ما داشتیم دکتر محمدعلی هدایتی و آقای انتظام هم از دوستان خصوصی آقای آموزگار بودند که ایشان سال‌ها بود با این‌ها ترک مراوده کرده بود ولی این‌ها به حكم همان محبت به ایشان و علاقمندی به کار مملکت محمدعلی هدایتی آمدکه شما آقای آموزگار را وادارید که از اعلی‌حضرت تقاضا بکنند که آقای انتظام را مأمور صحبت با روحانیون بکنند. آقای شریعتمداری آن موقع مطرح بود، اسم خمینی سر زبان‌ها نبود. مجدداً آقای آموزگار بعد از چند روز که معلوم شد با اعلی‌حضرت صحبت کردند اعلی‌حضرت گفتند: «نه از طرف، رامبد خودش آن هم نه به سمت وزیرمشاور روی روابط شخصی‌اش با آقای انتظام صحبت کند که انتظام هم از طرف خودش نه از طرف رامبد برود و ببیند که آقای شریعتمداری این‌ها چه می‌گویند. خب من یک مقداری این را تعبیر به بی‌خبری اعلی‌حضرت از مسائل کردم که ایشان دیگر نباید فکر می‌کردند که برای آقای انتظام این یک جعل سمتی می‌شود که از طرف من بلند شوند و بروند با کسی صحبت بکنند، خود آقای انتظام شأن‌اش اجل‌تر از این بود که ازطرف کس دیگری برود صحبت بکند، یا سوء استفاده از این اسم که نمی‌کرد. به هرحال من مع‌هذا با آقای هدایتی رفتیم آقای انتظام را دیدیم و خواهش کردیم که این کار را بکند.

آن مرد شریف انقدر آدم حسابی بود که مع‌هذا قبول کرده ولی دو حرف هم زدکه جالب بود. گفت «خب من میرم پیش آقای شریعتمداری و با شریعتمداری روابط خاصی ندارم فقط وکیل آنجا که نمی‌دانم دکتر چی چی بود گاهی از قم می‌آمد و من را پیش ایشان می‌برد. حالا پیش شریعتمداری بروم و بگویم که آمدم که بپرسم شما چه می‌گویید؟» می‌گوید به توچه مربوط است. من چه جوابش بدهم اقلاً باید یک حرفی زد که خب این حرف‌هایی که می‌خواهید كدامش را می‌کنیم و کدامش را نمی‌کنیم. مع‌هذا می‌روم. اما آن وکیل را پیدا کنید.» من اسم آن وکیل الساعه خاطرم نیست، تحقیق کردم آن وکیل در آن موقع در ایران نبود. یعنی وکیل آن دوره مجلس نبود وكیل ادوار قبل بود، یک آقای طبیبی بود مو سفید که وکیل آنجا بود، دیگر این كار هم انجام نشد. بعد شنیدم اشخاصی که هیچ دراین سطح نبودند فرستادند و یک تصمیمانی به آن صورت گرفته شد.

س – پس شما دیگر هیج ملاقاتی، بعد از اینکه در کابینه آموزگار بودید، با شاه نداشتید؟

ج- نخیر بنده دیگر هیچ ملاقاتی نداشتم.

س – در آن موقع، حالا که به عقب برمی‌گردیم از قیافه و طرز صحبت کردن هیچ آثاری بود که ایشان بیمار هستند؟

ج – اولین دفعه‌ای که مسجلاً اعلی‌حضرت اصلاً مریضی‌شان مشخص بود در آن موقعی بود که من بعد از یک سفر به ایران برگشتم، حکومت آقای شریف‌امامی ‌بود و ایشان یک مصاحبه‌ای کردند بر اینکه این شلوغی‌‌ها اهمیتی ندارد اگر شاگرد آشپز‌های ارتش هم راه بیافتند این‌ها را خواهند خواباند ولی صدا و بیان و قیافه و طرز نشستن و مکالمه نشان می‌داد که یک کسی را از بستر بیماری آوردند آنجا نشاندند، این مشخص بود ولی قبلش نخیر.

ما حصل می‌شود این‌ طور نتیجه گرفت که مرحوم اعلی‌حضرت در اثر ناراحتی‌‌هایی که در دوران تا بیست و هشت مرداد، از نابسامانی‌‌های مملکت و ناراحتی ‌هایی که برای شخص خود ایشان پیش می آوردند یک حالت فراکسیونی پیش داشته و در آن رفتن از ایران هم خب با وجود اینکه خیلی حسن نیت و علاقمندی به وطن و سلطنت و همه چیز نشان داده بود یک حق ناشناسی زیادی از طرف مردم نسبت به خودش احساس کرده بود. بعد از آن مرحله وقتی برگشتند و موجبات قدرت فراهم شده بود …