روایت کننده: آقای هلاکو رامبد
تاریخ مصاحبه: هشتم آگوست ۱۹۸۳
محل مصاحبه: شهر نیس- فرانسه
مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۵
…به صورت نصیحت یا وصیت چون دیگر موقعی بوده که تغییر پیدا کرده بوده جلسه تشریفاتی که آخر بوده…
س- یعنی میدانسته که…
ج- بله و به او گفتند قرار بوده و آخرین گزارشش قرائت میشود گویا اعلیحضرت در جواب یک قدری با تلخی فرمایشاتی میکنند که مثلاً تأمل و تدبیر پای منقل تریاک باید بشود. یک چیزهایی به ایما و اشاره که من چون خودم حضور نداشتم جزییاتش را نمیدانم از مرحوم انتظام هم این قسمت را پیش نیامد بپرسم. ولی در هر حال شایع شد که جواب تلخی فرمودند.
س- سروری و وارسته که سمتی نداشتند که شرکت در این جلسه اثری در آنها ببخشد؟
ج- نخیر تصور نمیکنم چون اصلاً مجلس آن موقع وجود نداشت. یعنی سنا و مجلس هردو تعطیل بودند.
س- یعنی منظور این است که آنها سمتی نداشتند که آنها برکنار بشوند در اثر شرکت در این جلسه.
ج- نخیر به کسی به صورت برکناری نبود. مرحوم علا را هم بعد از این سمت باز سناتور انتصابی کردند ولی منتهی دیگر خودش دل نداد و ناراحت شده بود.
س- بله ما دفعه پیش رسیدیم به آن جمعیت چای خوران
ج- ولی چند مطلب…
س- و بعد هم موضوع جلسهای که آقای علا بعد از پانزده خرداد تشکیل داده بودند.
ج- ولی با اجازه شما چند خاطره از دوران مرحوم رضاشاه به خاطرم آمد. هرسال در تابستان وقتی دانشکده افسری دوران مدرسه تمام میشد یک مانور بزرگی ترتیب میدادن به اسم مانور همایونی که خود مرحوم رضاشاه هم برای بازدید این مانور میآمد و در سال اگر اشتباه نکنم، ۱۳۱۹ یا ۱۳۲۰ یعنی سال آخر یا ماقبل آخر سلطنت رضاشاه بود که من هم افسر توپخانه کوهستانی بودم آن موقع، هنگ چهار کوهستانی. این مانور همایونی را در حدود اسدآباد همدان و آن نواحی ترتیب داده بودن. به مناسبت نزدیکی دیدگاه آتشبار من وسائلی که برای دیدگاه مرحوم رضاشاه از جهت دوربین و تله مترو امثال اینها احتیاج بود از این آتشبار من گرفته بودند و برده بودند آنجا. و طبعاً یکی دوتا از سربازانی که مسئول این وسائل بودند رفته بودند آنجا. خب برای دیدگاه من هم که نزدیک بود وسائل دوربین و اینها نگاه کردن آن صحنهای که مرحوم رضاشاه بود ممکن بود و بعد از اینکه مانور تمام شد من از آن سربازانی که این وسائل را برده بودند جویا شدم که اعلیحضرت با این اشخاصی که حرف میزدند چه میگفتند؟
وقتی مانور تمام شده بود، چون مرحوم رضاشاه به نظر میآید که از مانور راضی بود و قیافه بشاشی داشت و از توی دوربین هم میدیدم. در پایان مانور و به یکی از این افسران کرده بود، که اگر باز خاطرم درست باشد مرحوم سرلشکر ضرغامی رییس ستاد آن بود و سرلشکر کریم آقا بوذرجمهری هم فرمانده لشکر یک بود اینها درآنجا حضور داشتند و چندافسر دیگر البته، و با رضایت از مانور اظهار کرده بودند که، «خب بعد از این چه باید بکنیم؟» یکی از این فرماندهان که با دست شمال و جنوب را نشان میداد که آن سرباز هم نمیشناخت برگشته بود گفته بود، به روایت آن سرباز، که قربان حالا موقع آن است که اول قفقاز بعد شط العرب یا عراق یک همچین عبارتی. اظهار این خاطره از این جهت برای من پیش آمد که این معرف یا اغفال گری اطرافیان مرحوم رضاشاه و خوش آمدگویی بود یا واقعاً بیاطلاعی خود آنها از قیاس امکاناتی که برای ارتش ایران فراهم شده بود و همسایگان. چون فاصله کوتاهی پیش آمد و دیدیم که هم از شمال و هم از جنوب چه نتیجهای پیش آمد.
یک مطلب دیگری که خود شما آن روز سئوال فرمودید راجع به وضع گارد رضاشاه، همان طوری که خدمتتان گفتم این را ازکسانی که درجریان بودند من شنیدم که روز دوم سوم همین واقعه شهریور به اینها نان نرسیده بود و وقتی رضاشاه به همین کریم آقا بوذرجمهری که آن سربازان گارد از لشکر یکم بودند گویا به ترتیب یک ماه از این لشکر یک میرفتند یک ماه از لشکر دو آن موقع مال لشکر یک بودند. وقتی رضاشاه تلفن میکند به بوذرجمهری، بوذرجمهری خودش از جیبش پول میدهد، یک صد تومان چقدر، به یکی از افسرها که برود توی شهر و از نانواییها نان بخرد و با اتومبیل ببرد برساند به آن سربازهای گارد و اینهم خب باز معرفی درهم ریختگی بلافاصله وضع کارپردازی و رساندن مواد و خواربار به سربازان بود.
اما آخرین خاطره از مرحوم رضاشاه روزی بود که بعد از مرخص کردن سربازها این مرحوم به باغشاه آمد. خیلی صحنه جالبی بود چون سربازها را مرخص کرده بودند مرحوم سرتیپ امین بود که فرمانده تیپ توپخانه بود و چندتا افسر که فرماندهان آتشبار یا دسته در آنجا بودند. خود اینها اسبها و دوابی که آنجا بود برای آب دادن میآوردند به آبشخور و برمیگرداندند. برای اینکه تقریباً همه سربازها رفته بودند و یک چند تا گروهبانی مانده بود. طبیعی است که نظافت باغشاه هم مختل شده بود. در یک چنین وضعی که ابتدا شایع شد بعد از پایان مخاصمه که اکثر فرماندهان بزرگ به طرف اصفهان و اینها فرار کردند و بعد گفتند برگشتند، شاید یک چند روزی قبل از بیستم شهریور بود که خود رضاشاه گویا از ایران رفت، رضاشاه مرحوم به باغشاه آمد. این آمدن رضاشاه به باغشاه نمیدانم از چه جهت بود -برای تجدید خاطره بود، برای واقعاً بازدید بود که ارتش به چه وضعی افتاده و برای اتخاذ یک تصمیمی بود در هر حال به باغشاه آمد…
س- باغشاه چه نقشی داشت؟ مرکز…
ج- باغشاه مرکز لشکر یک بود. چون در آن موقع در تهران دو تا لشکر بود یکی لشکر یک که همین تیمسار بوذرجمهری فرمانده اش بود و یکی هم لشکر دوکه تیمسار نقدی فرمانده اش بود. خب همان بوذرجمهری هم که ظاهراً از اصفهان که رفته بود برگشته بود حضور داشت و خودش را رساند. رضاشاه از آن خیابان مشجر باغشاه که قبلاً هم میآمد و رد میشد وارد شد و تا اواخر آن خیابان رفت حالا چه صحبتهایی با بوذرجمهری کرد نمیدانیم ولیکن باز به همان نحوه گذشته با عصایش چیزهایی را از دور نشان میداد. تصور میکنم آن شنل آبیاش هم روی دوشش بود و سوار شد و برگشت. پس از رفتن رضاشاه خاطره جالب تقریباً یک مرتبه اکثریت کسانی را که هیچ به سیاست هم توجه و علاقهای نداشتند سیاست زده شدند از جمله امثال خود من که مطلقاً به کار سیاست اصلاً تماسی نداشتیم و یک افسر جوانی بودیم علاقمند به جریانات روز شدیم و آن موقع مجلس شده بود مرکز سیاست و در واقع محل تصمیم گیری. یکی از این روزها من به مجلس رفتم. مقارن ایامی بود که همان روزها رضاشاه از بندر بوشهر تصور میکنم -یکی از بنادر جنوب که در هر حال خرمشهر و بندر شاهپور نبود چون به کرمان رفته بودند و از طریق کرمان …
س- بندرعباس شاید.
ج- شاید بندرعباس. بله بندرعباس که مملکت را ترک میکردند و مرحوم دشتی در آن روز نطق میکرد که چون خیلی هم حراف و ناطق بود برای ما هم خیلی جالب بود. برخلاف ایام اخیر که صحبت را منحصراً از پشت تریبون میکردند، دیدیم دشتی مرحوم همان سرجای خودش بلند شد، مثل بعضی کشورهای دیگر که همان سرجای خودشان صحبت میکنند، و نطق نسبتاً کوتاهی کرد برای اینکه باید همراهان رضاشاه و والاحضرتها و شاهدختها و اینها را به اصطلاح تفتیش بدنی بکنند.
س- که جواهری چیزی خارج نکنند.
ج- بله. خب برای ما که فکر میکردیم و شاید هم این طور بود همه این وکلا دستچین مرحوم رضاشاه بودند یک مرتبه این تغییر رویه از همین وکلای منتخب رضاشاه خیلی بعید بود. یکی دیگر هم که دیگر خاطرم نیست من حضور داشتم یا در روزنامه خواندیم حرف آقای سید یعقوب انوار بود به عنوان اینکه “الخیر فیما وقع” اتفاق شهریور پیش آمده بود و رضاشاه رفت.
س- اصولاً احساس توی شهر چه بود؟ حالت تعجب بود، شادی بود، ناراحتی بود بعد از رفتن رضاشاه؟
ج- نخیر. خیلی Panic غیر منظرهای بود برای اینکه به شدت شایعاتی علیه خود رضاشاه بلافاصله در شهر شیوع دادند و این حالا چه دستگاهی بود و کی بود به عنوان اینکه رضاشاه فرار کرده است و نه از نقطه نظر اینکه کسی از رضاشاه چیزی مطالبه داشته باشند و ناراحت باشد که چرا او فرار کرده، از جهت اینکه تمام اتکاء ها ه او بود و همه را بیسرپرست گذاشته و رفته ابتدا خیلی ناراحت بودند ولی بعد که به باغشاه آمد شاید اینهم به همین منظور بود که میخواست دیده بشود و معلوم شد که هست و بعد اعلامیهای که برای صرفنظر کردن از سلطنت و واگذار کردن به ولیعهد اعلیحضرت خودمان منتشر شد، خب یک کمی سکون پیدا شد. به خصوص بلافاصله مرحوم فروغی که نخستوزیر شده بود با اعلامیههایی که از طرف نخستوزیر داده میشد خیلی حسن اثر داشت و مورد اعتماد مردم بود مرحوم فروغی.
یک سئوالی جنابعالی راجع به قوای روس که در شمال بودند که یکی دو خاطره کوچک هم از آن زمان برای من پیش آمد. این سربازان روس که به ایران آمده بودند، این واقعه مربوط به سال ۱۳۲۱ یا ۱۳۲۲ میشود، ابتدا هیچ مزاحمتی نسبت به خود مردم نداشتند بلکه با ترس و لرز زیاد اگر کسی چیزی به اینها میداد سیگاری، غذایی چیزی خیلی خوشوقت میشدند به خصوص از جهت سیگار اینها خیلی محتاج بودند. ولی بعد بمرور که مستقر شدند، یا رویه خودشان بود یا برداشتی که ایرانیها نسبت به آنها کرده بودند، رشوهخور شده بودند. به این ترتیب که بین تهران و گیلان که با اتوبوس رفت و آمد میکردیم در رودبار منطق دیگر اینها اتومبیلها را بازدید میکردند و چوبهایی گذاشته بودند توی راه که سربازهای روس آنجا بودند و باید بازدید میکردند. ابتدا این بازدیدها شدید بود ولی بعد به این ترتیب انجام میشد که با یک فاصله کوتاهی به این پاسگاهها مانده اتوبوس متوقف میشد و شوفر میرفت و حق و حساب را میداد و برمیگشت و سوار میشد میرفتیم، این یک واقعه بود. یک واقعه دیگر این بود که یک دفعه یک اتاقی در هتل، اسمش خاطرم نیست، در بندر پهلوی هتلی بود که من آنجا اتاقی به طور ثابت داشتم که هروقت از تهران میرفتم برای طالش یا از طالش برمیگشتم تهران و در بندر پهلوی توقف میکردم یکی دوروز از این اتاق استفاده میکردم. خب طبعاً یک مقداری از اثاث شخصیام هم آنجا بود. یک دفعه دیدم که یک مقداری از این اثاث گم شده از جمله یک پالتوی چرمی بود که صاحب هتل اظهار کرد که بله چندتا از این افسرهای روس اینجا بودند و مست کرده بودند و توی اتاقهای مختلف میرفتند از جمله اتاق شما رفتند و این را برداشتند. من به دنبال این پالتو به دفتر اینها که معروف به commendatory بود مراجعه کردم. اینها من را به دنبال commendatory رشت محول کردند. وقتی رفتم آنجا آن افسری که در رشت خدمت میکرد به اصطلاح commentator رشت بود، گویا سرگردی بود، خیلی خشونت به خرج داد و گفت رسیدگی میکنیم ولی فردا یا غروب همان روز وقتی من به هتل خودم در رشت برگشتم، هتل ساوی بود، صاحب هتل گفت که دوتا سرباز روسی آمدند و سراغ اتاق شما را گرفتند و رفتند اتاق شما و چمدانها و چیزهای شما را هم بردند. بله، به همین جهت این را میگویم. رفتم و در اتاقم دیدم که نه چمدان و اینها را نبردند ولی چمدانها را باز کردند و دفترچه و چیزهای نوشتی -کتاب و این چیزهایی که بوده بردند ضمناً یک پرابلمی هم که من از ایام ارتش داشتم و به مناسبت ناامنی آن موقع همیشه همراهم بود این را بردند. روز بعد که مراجعه کردم به آنجا دیدم این افسر خیلی خشنتر در صدد بازجویی بر آمده که این دفترچه هایی که شما دارید تویش آثار رمز هست و طپانچه هست و مقارن همان موقع هم یک محلی که دفترکار اینها دفترتجارتی اینها بود آتش گرفته بود که شهرت داشت که احتمالاً از طرف مخالفین اینها و شاید هم، آنچه آن موقع شهرت داشت و خود این مرد اظهار میکرد، از طرف سرلشکر ارفع که رییس ستاد بوده همین سرلشکر ارفع که شما دیدید کسانی را فرستادند و اینها را آتش زدند. من را خیلی شدیداً بازخواست میکرد و چون توی شناسنامه من هم عکسی از زمان دانشکده افسری و علامت نظامی بود بیشتر مشکوک شده بود. تصادفاً برف شدیدی باعث شده بود جاده رشت و تهران هم بند آمده بود. من ناگزیر با تمام وحشتی که از کار اینها داشتم چون شایعه هم بود و این طور هم عملاً دیده شده بود که اینها افرادی را میگرفتند یعنی میربودند و میبردند به روسیه، بودند کسانی را که برده بودند و هیچوقت برنگشتند.
س- شما کسی را میشناختید؟
ج- بله. از جمله داداشی نامی بود که گویا مردی بود در آلمان تحصیل کرده بود و خانم آلمانی هم داشت و کسان دیگر. من از وحشت اینکه یک همچین واقعهای برای خود من پیش نیاید درصدد رفتن به تهران بودم که جاده هم بند آمده بود. به تشویق و هدایت یکی از دوستانم مرحوم ظهیری که آدم خیلی با روحیه قوی بود اظهار کرد که بهتر است من بروم و این سرگرد را ببینم و بعوض ملایمت خیلی تهدیدش بکنم که با وضع رشوه خواری و وضعی که شما اینجا داری پالتو من را هم بردید، اثاث من را هم به جنبه سرقت بردید نه به جنبه بازدید، حالا اگر هم مزاحم من بشوید من ترتیبی دادم که در تهران وضع کار شما را به سفارت شوروی در هر حال اطلاع بدهند. من رفتم آن روز دیدم که وضع commendatory ترتیب دیگری است و یک مقداری برو و بیا است و این آقای سرگرد هم رفت و آمد زیادی میکند. معلوم شد که ژنرالهایی از روسیه آمدند حالا یا برای بازرسی یا برای چه کار که اینها خیلی وحشت زده آنها هستند، من با استفاده از این موقعیت دیگر بدون اینکه به آن حرفهای آقای ظهیری محتاج باشد با سروصدای بلند شروع به مطالبه اثاثیه خودم کردم. سرگرده از وحشت کار خودش همه اینها را آوردند و بلافاصله به من داد و به زور ما را از آنجا روانه کرد تا اینکه برویم بیرون و غائله خوابیده بشود که خب پیش بینی میکردیم که اگر این هیئت بروند باز به سراغ ما میآیند.
این بود که یک اتوبوس دربستی اجاره کردیم و از طریق چالوس و اینها ما به تهران درواقع فرار کردیم که بین راه چالوس هم البته این این تودهایها قدم بهقدم چوب گداشته بودند و اتومبیلها را بازدید میکردند.
س- رأساً
ج- رأساً بله، و آن سربازان روس هم البته حمایتشان میکردند ولی بازدید کنندگان این تودهایها بودند که رد شدن از این موانع هم بیشتر به همت همان آقای ظهیری انجام گرفت که با کلاه پوست و پالتوی چرمی و آن طپانچه ما را خودش را به این قیافه مبارزین چریک درآورده بود و هرجایی با ترکی غلیظی که بلد بود خودش را نماینده همکاران پیشهوری و اینها معرفی میکرد و خیلی از اینها بازخواست شدیدی میکرد که شما همت نکردید که اینجا را هم مثل آذربایجان استقلال بدهید. حالا این خاطرات حکایت از دو چیز دارد: یکی از وضع کار این افراد و یکی هم از وضع بیریشه بودن کارهایشان که با همین تظاهرات میشد یک جوری در رفت.
س- حالا اگر بشود برگردیم به انتخابات دوره نوزدهم. شما ضمن صحبت فرمودید که آن انتخابات دربست در اختیار دولت بود. حالا اگر میشود یک مقدار توضیحاتی درمورد روش جدید دولت در مورد انتخابات بفرمایید. عملاً اینها چه جوری انتخابات نوزدهم را ترتیب دادند؟ و نقش وزیر کشور، استانداری، نخستوزیر، ارتش، سازمان امنیت هم فکر کنم آن موقع وجود داشت. اینها هرکدام چه نقشی بازی میکردند در تعیین. اصلاً ترتیب کار چه جور بود؟ اگر کسی میخواست وکیل بشود، آنها که شدند چه جوری شدند و آنها که نشدند چه جوری اینها مانع شدند که آنها بشوند؟
ج- البته یک نکتهای در اینجا مطرح است و آن نقش خود مردم است. مردم اکثراً اتمسفر جو سیاسی را تشخیص میدادند که آیا مبارزهای مقدور هست یا نیست و اگر دورانی که بود مثل دوره نوزدهم متوجه میشدند که مبارزه جدی قابل انجام نیست خود مردم از صرافت شرکت میافتادند و طبعاً کاندیدا هم که به اتکاء مردم باید رأی میآوردند خیلی اصراری نمیتوانستند داشته باشند. ولی بیشتر به این ترتیب بود که تلویحاً همهی این مقاماتی که اشاره کردید به کسانی که اگر میخواستند ناراحتی فراهم بکنند میفهماندند که نتیجهای ندارد، بهتر این است که شما در تهران کارتان را انجام بدهید و اینجا میدانید انجام میشود. وقتی به این صورت درمیآمد آن کاندیدها تقریباً بلامعارض میشدند و وقتی بلامعارض میشدند خودشان دست و پا میکردند که با هر تعدادی که میتوانستند مردم را به پای صندوقها ببرند و برایشان رأی بریزند. و چون معاند و مخالفی هم نبود اگر احتمالاً تعداد رأیها هم کم بود در آن صورت مجلس جبرانش میکردند.
س- مجلسها یعنی آن هیئت نظارت.
ج- بله هیئت نظارت. چون تقریباً تمام کار دست آن هیئت نظارت هست، وقتی آنها را از طرفدار کاندید مورد نظر انتخاب میکردند دیگر منظور انجام شده بود. خب در آن دوره به خصوص هم…
س- خود آقای علم در وزارت کشور عامل مهمی بود؟
ج- خب آقای علم در واقع گرداننده تمام صحنه بود. یعنی دورهای که وزارت کشور مهمترین و مؤثرترین رل را بازی میکرد. کما اینکه مثلاً در دوران بیست و یکم دیگر این طور نبود که مثلاً آزاد مردان و آزاد زنان بودند، وزارت کشور در واقع هیچ نقشی نداشت. در آن دوره تا حد زیادی سعی شده بود که این نامزدهای انتخابات در حد امکان با توجه به زمینه محلی انتخاب بشوند کما اینکه کسانی هم مثلاً مثل آقای دهستانی یا سلطانی یا امثال اینها. این دو نفر که حالا به نظر من آمد اگر شخصاً در محل زمینهای نداشتند ولی پدر اینها که قبلاً وکیل بود حتماً در محل متنفذ بود و رأی داشت و زمینهای داشت. این وضع انجام انتخابات نوزدهم بود.
س- در دوره نوزدهم بود که کابینه علا کنار رفت و دکتر اقبال باز نخستوزیر شد؟
ج- بله.
س- در این تغییر و تحول میزان نقش مجلس چه بود از نظر رأی تمایل و اعتماد؟
ج- نخیر.
س- صرفاً دیگر تشریفاتی شده بود یا اینکه نقشی داشت مثل سابق؟
ج- نخیر مجلس نقشی نداشت.
س- این از چه دورهای و چه زمانی؟
ج- نخیر در این دوره مجلس نقشی نداشت. راجع به انتخابات گفتید مطلبی راجع به انتخابات هیجدهم به خاطرم آمد که صحبتی از مرحوم سپهبد زاهدی شد. این را از چند نفر که خودشان در جریان این کار بودند شنیدم که در کرمانشاه آقای نادعلی کریمی که دوست نزدیک آقای شمسالدین قناتآبادی بود وکیل کرمانشاه بود در دوره هفدهم و از طرفداران شدید مرحوم دکتر مصدق. بعد در اواخر دوره که راه مرحوم کاشانی و مصدق جدا شد و قنات آبادی هم به پیروی از کاشانی جزو مخالفین مصدق قرار گرفت، آقای نادعلی کریمی هم از همکاران مخالفین مصدق شد. و گویا مرحوم سپهبد زاهدی به ایشان وعده داده بود که باز هم به او کمک بکنند که مجدداً برای دوره بعدی وکیل بشود. و بنابرقول خودش در دوره هیجدهم تصمیم گرفت که نادعلی کریمی را کمک بکنند که وکیل بشود. ولی نادعلی کریمی که در ابتدای همکاری با مصدق آنجا علیه سلطنت خیلی صحبتها کرده بود و جزو مخالفین سلطنت شناخته شده بود، و اگر هم مخالفین سلطنت نبود جزو طرفداران مصدق شناخته شده بود، خیلی مورد بیمحبتی فرمانده تیپ آنجا که از منصوبین اعلیحضرت بود به اسم سرتیپ همت پهلوان بود. سرتیپ همت پهلوان استاندار را متوجه میکند که انتخابات نادعلی را عقب بیاندازید تا من مطالب را به عرض اعلیحضرت برسانم و ترتیبی بدهم که این کار نشود. خود ایشان برای من تعریف میکرد که رفت و شرفیاب شد و به عرض رساند ضمن مطالب که این همه سربازها شاهد توهینهای او بودند نسبت به مقام سلطنت و هر کس را بخواهید در آنجا میشود انتخاب بشود ولی این خیلی زننده است، اصلاً این بیاید ممکن است او را بکشند آنجا. به عبارتی خب اعلیحضرت اظهار میکنند که خب شما که جلوی همه را نمیتوانید بگیرید. اگر کشتند هم کشتند شما چرا میترسید؟ و این خیلی دلگرم به اینکه کار انجام شده برمیگردد و به استاندار هم میفهماند که نظر اعلیحضرت بر این است که این انتخاب نشود. استاندار مرحوم دکتر عمید بود که یک موقعی هم مدیر کل ثبت اسناد بود. گویا فوت کرده است. دکتر عمید شرح مفصل و مؤدبانهای به سپهبد زاهدی مینویسد که یک همچین سوابقی برای نادعلی کریمی هست و روی احترام و علاقهای که ملت ایران نسبت به شما که مملکت را نجات دادید دارند هرکس دیگری را که شما در نظر گرفته باشید اینجا میشود درش آورد. چرا این سوء تفاهم بین شما و اعلیحضرت پیش بیاید. اینجا نمونهای از به اصطلاح رفیق بازی یا سر قول ایستادن سپهبد زاهدی. گویا با رسیدن این نامه تلفن میکند به رییس شهربانی که میروید استاندار را میگذارید توی اتومبیل یا احتمالاً اگر هم لازم شد دستبند هم بزنید بیاورید تهران.
س- رییس شهربانی محل.
ج- بله. و به فرماندار هم تلفن میکنند که بلافاصله انتخابات را انجام میدهید و نادعلی کریمی را وکیل میکنید.
س- آن وقت پهلوان چه کار میکند؟
ج- هیچی، پهلوان که خب دیگر آن موقع ارتش در انتخابات دخالتی نداشت. یعنی دستور دولت را انجام میدادند. بعد هم گویا خیلی مصر بر اینکه زودتر آن پهلوان را هم بازنشسته بکنند اقدام میکند که پهلوان را هم بازنشسته میکنند.
س- پس در مقابل شاه و هم همچین قدرتی برای خودش کسب کرده بود.
ج- بله. اصولاً مرحوم سپهبد زاهدی آدم قویای بود ولی چون صحبت شد این را باید بلافاصله عنوان کنم که همان در دوره نوزدهم بود که واقعه سرتیپ قرنی که اشاره کردم حالا برمیگردیم پیش آمد و مرحوم سپهبد زاهدی هم آن موقع دیگر در سوییس بود به یک مناسبت چند روزه به تهران آمده بود. ما همسایه بودیم در آن موقع در ولی آباد. یک روزی به دیدن ایشان رفتم بعد مجلس که خلوت شد خصوصی با من صحبت کردند که من امروز خدمت اعلیحضرت بودم ناهار، این حرف سپهبد زاهدی است، ضمن اشخاصی که معلوم شد با سرتیپ قرنی دوست بودند و نزدیک بودند و شاید هم همکاری میکردند اسم شما برده شد. خیلی من را نصیحت کرد به اینکه شما بدانید که مملکت بیشاه دوام نمیآورد و مصلحت مملکت این است که حتماً شاه وجود داشته باشد، اظهار هم میکرد خود من دلخوشی از اعلیحضرت ندارم با من خوب رفتار نکردند ولی مسئله مملکت فارغ از مسائل شخصی بهتر است که حتماً حتماً شما همیشه شاه را تأیید بکنید. این دو خاطره نشان میدهد البته مخالف مرحوم اعلیحضرت نبود ولی رأی خودش را هم…
س- من یک داستانی شنیدم راجع به نحوهای که ایشان را برکنار کرده بودند. گویا آقای علم واسطه پیغام بودند که به آقای سپهبد زاهدی بگویند که شما…
ج- گفته بوده که من با تانک آمدم و با تانک میروم؟
س- از قضا کسی که این را به من گفت در موقعیتی نبودیم که درست این را ضبط بکنیم. شما در این درباره چیزی میدانید؟
ج- من نخیر چیزی نمیدانم. من البته در آن روزی که ایشان میرفت و مرحوم علا منصوب شده بود به نخستوزیری بودم در نخستوزیری که اینها آمدند یعنی یک عدهای آمده بودند برای مشایعت ایشان. چون قرار بر این شده بود که ایشان ابتدا برود از ایران با همان سمت نخستوزیری و در بیروت که رسید آن وقت رادیو و روزنامه و اینها منعکس بکنند که ایشان استعفا داده است.
س- چرا؟
ج- گویا خودش خواسته بود که در ایران نباشد که برکنار شده باشد و در خارج باشد و همین کار را هم کردند. ایشان ابتدا رفت و بعد…
س- برای او غیر منتظره بود؟ آیا انتظار داشت که به این زودی برکنار بشود؟
ج- نخیر. رفتن ایشان شاید برای خودش غیرمنتظره بود، ولی برای اعلیحضرت غیرمنتظره نبود به این مناسبت که باز این را شنیدم. یکی از دوستان آن مرحوم به اسم، از این خوانین بختیاری بود، سردار… اسم کوچکش الساعه خاطرم نیست، یکی از این خوانین بختیاری بود که ایشان گذاشته بود به حکومت بختیاری و در آنجا خب این بختیاریها نحوه حکومتشان را لابد اطلاع دارید. یک سیستمی که خوانین گذشته، حکام در بختیاری از گرفتن غنائم و حکومت مطلقه، خودداری ندارند. گویا موجب نارضایتی زیادی شده بود یا لااقل نارضایتی عدهای …، سردار بهادر که سرهنگ سابق ارتش بود و با مرحوم سپهبد زاهدی دوست بود این را گذاشته بود، در هر حال گویا بختیاریها عده دیگرشان از طریق ملکه ثریا که آن موقع ملکه بود شکایت میکنند به اعلیحضرت و اظهار نارضایتی میکنند. اعلیحضرت به سپهبد زاهدی پیغام میدهند که خوب است که این را عوض بکنیم. سپهبد زاهدی با همان اخلاقی که داشت و نمونهاش را راجع به فرماندار طالش به شما گفتم گویا اگر اشتباه نکنم که این قسمت را درست خاطرم نیست که این روایت از سرلشکر گیلانشاه افسر هوایی بود که آن موقع مورد محبت زیاد اعلیحضرت بود و در بیست و هشت مرداد خیلی فعالیت داشت او را وی پیغام از اعلیحضرت به مرحوم سپهبد زاهدی بود تقاضا کرده بود که چون حالا شب عید است و خوب نیست شب عید کسی را از کار و زندگیش بازداشت، اجازه بفرمایید بعد از عید این کار انجام بشود. واسطه وقتی که این جواب سپهبد زاهدی را به عرض میرساند اعلیحضرت میفرمایند، «خب حالا بعد از این خود سپهبد زاهدی هست سرکار که دیگر او را بردارد یا نه؟ پس این حکایت از این دارد که ایشان در نظر داشتند که او را بردارند.
س- ولی خود زاهدی لابد فکر میکرد که …
ج- دوام میآورد. چون معمولاً از همان اواسط کار اکثر اختلاف نظر بین ایشان و اعلیحضرت وجود داشت و نتیجه این میشد که سپهبد زاهدی به تمارض اینکه کسالت دارد از شرفیابی باز معذرت میخواست و بیشتر آقای اردشیر زاهدی حامل پیغامها بین پدر و اعلیحضرت بودند.
س- آن موقع داماد شده بود؟
ج- نخیر نشده بود و تا آن حدی هم که من استنباط میکردم آقای زاهدی همیشه در ملایم کردن پدر و اصرار به حسن روابط اصرار داشت ولی خب خود مرحوم زاهدی رویه خودش را داشت.
اینها خیلی غیر ردیف و پراکنده شد ولی از نحوه تمرکز قوا به دست دستگاه دولت و بیاثر شدن مجلسین صحبت میکردیم. در یکی از آن جلسات خصوصی که ما به عنوان چای خوران خدمتشان شرفیاب میشدیم..
س- این جلسات چای خوران چه مدت طول کشید و تاریخچه آن چه بود؟ اولین باری که شما دعوت شدید اصلاً به چه صورت این جلسه راه افتاد؟
ج- ما همان طور که خدمتتان اشاره کردم، یعنی شاید خود من بیشتر به مرحوم علا که آدم خیلی ملایم و علاقمند به پیشرفت واقعی مملکت، چه از جهت آزادی و چه از لحاظ استقرار امنیت، حفظ احترامات اعلیحضرت از همه جهات تشخیص میدادم، از ناجوری بعضی مطالب که صحبت میکردیم و کارهایی که بعضی وقتها اعلیحضرت میفرمایند و حسن اثر ندارد چون وزیر دربار بود قطعاً فکر از خود ایشان بود یا این مطالب ایشان را برانگیخته بود عنوان کردند که از اعلیحضرت اجازه گرفتهاند و یا شاید خود اعلیحضرت میخواهند که کسانی که از طبقات مختلف باشند که نسبت به مسائل اجتماعی مطالعاتی بکنند و نظراتی به عرضشان برسانند و این مطالعات هم بیشتر از جنبه علل نارضاییها است. به همین سبب روی تشخیص مرحوم علا افراد خیلی جوانی مثل آقای قاسم رضایی برای آن زمان خود بنده و آقای دکتر جمشید آموزگار رو یک آدمهای خیلی مسنی مثل مرحوم مطیعالدوله حجازی و دکتر امیر حکمت و آقای سناتور حبیبالله آموزگار و امثال اینها را انتخاب کردند.
س- نسبتش با جمشید آموزگار چیست این حبیبالله؟
ج- ایشان پدر آقای جمشید آموزگار هستند.
س- پس پدر و پسر آنجا شرکت داشتند.
ج- بله. در یکی از این جلسات آقای حبیبالله آموزگار که مرد خیلی وارستهای بود شرحی را از سوء جریانات شهربانی به عرض رساندند چون یک بار دیگر راجع به ژاندارمری ایشان مطرح کردند که نتیجه بخش بود و در آنجا تغییراتی داده شد. ولی این بار که راجع به شهربانی صحبت کردند که گویا جلسه آخری هم بود که دیگر به همین سبب مطلب پایان پذیرفت.
س- آخرین جلسه چای خوران شد.
ج- آخرین جلسه شد. ایشان عنوان کردند که وضع شهربانی ناجور است و شایعاتی در آنجا هست که حتی رییس شهربانی وقت تیمسار علوی مقدم مبالغی تقدیم میکند به اعلیحضرت که این میدانیم صحیح نیست و خب سوء اثر دارد در بین مردم و چه… که شاید همین اشاره این شایعه، و شایعه هم بود آن موقع البته میساختند مخالفین دیگر، اعلیحضرت را هم ناراحت کرد برای مثال از بیرویگی و تجاوزات شهربانی سرقتی که در منزل خود ایشان اتفاق افتاده بود.
س- خود آقای آموزگار.
ج- آموزگار. گفت از منزل من قالی برده بودند و من هم به شهربانی اطلاع دادم که این کار انجام شده. چندباری آمدند و رفتند و به نتیجه نرسید کار. تا یک روزی که من ظهر مهمان داشتم آمدند گفتند که از شهربانی یک شخصی آمده است و میخواهد از خود شما بازجویی بکند. آقای آموزگار تعریف میکردند که من متعذر شدم به اینکه مهمان دارم و حالا غروب است و وقت دیگری خواهیم آمد. مأمور شهربانی مصر شد که خیر، لازم هست که این کار انجام بشود و کار به اختلاف نظر و اوقات تلخی پیش آمد و با دعوا از هم جدا شدند. بعد آن وقت گویا رییس شهربانی به آقای آموزگار تلفن میکند یا آقای حبیب آموزگار تلفن میکنند به رییس شهربانی راجع به این موضوع، رییس شهربانی تعرض میکند که بله شما ضمن صحبت هم به شهربانی توهین کردید و هم نسبت به رژیم حرفهای بد زدید امثال این حرفها، زمینه پروندهسازی، و ما حالا باید این مسئله را هم تعقیب بکنیم و رسیدگی بکنیم. این مسائل را که خدمت اعلیحضرت گفتند خب انتظار میرفت که اعلیحضرت یک توجهی بفرمایند به ترتیبی که حکایت از نارضایتی خود ایشان داشت فرمودند که خب اینها از وظائف شهربانی است و شاید هم کوتاهی کرده که دنبال نکرده مطلب را.
س- مطلب را نسبت به آقای آموزگار.
ج- بله در این حدود، درست عین عبارت خاطرم نیست یا اگر هم کرده کار عادی است باید میکرده.
س- حمایت از شهربانی.
ج- بله حمایت از شهربانی.
س- و بعد جلسه …
ج- دیگر جلسه ادامه پیدا نکرد.
س- این جلسات جمعاً تصور میفرمایید چند دفعه تشکیل شد؟
ج- درست خاطرم نیست، یک یک سالی بود که ادامه پیدا میکرد.
س- هفتهای یک دفعه؟ ماهی یک دفعه؟ چند وقت یک دفعه؟
ج- ده پانزده روز یک دفعه، یک ماه یک دفعه. نامنظم بود این بستگی داشت. در یکی از همین جلسات که صحبت راجع به مرحوم قرنی شد یک خاطرهای باز باقی ماند …
س- راجع به این واقعه سرتیپ قرنی چیزی نفرمودید. چون شایعات زیادی هست که موضوع چه بوده و بعد تعجب که چرا اگر مثلاً مسئله حدی بود فقط سه سال حبس تعیین شده بود و اقدام جدیتری نشده بود. این یکی از معمارهای تاریخی است فعلاً.
ج- مرحوم سرتیپ قرنی …
Leave A Comment