روایت کننده: آقای هلاکو رامبد

تاریخ مصاحبه: یازدهم آگوست ۱۹۸۳

مکان مصاحبه: نیس- فرانسه

مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۷

س- در جلسه قبل تا آنجا رسیدیم که آقای علم به حضور شاه رفته بود و استعفا داده بود از اینجا به بعد که صحبت می‌کنید اگر در یک مرحله‌ای سرکار عکس‌العمل خودتان را نسبت به این واقعه بفرمایید، شما که برای اولین بار وارد یک حزب سیاسی شده بودید این تاریخچه یکی دو ساله حزب مردم و استعفای دبیر کل آن چه عکس‌العملی در شما داشت؟

ج- این دو حزب در نظر من موفق نشدند جلب افکار عمومی، حتی آن طبقه‌ای را که به امور سیاسی علاقمند بودند، بکنند. به طوری که برای خود من که هم در امور حزبی سابقه و اطلاعات زیادی نداشتم، هم آدم خیلی خوش‌بینی نیستم بیشتر به نظرم می‌آمد که این‌ها برای محدود کردن فعالیت‌‌های سیاسی است و یک نوع کنترلی است که بعضاً به شوخی هم به مرحوم آقای علم می‌گفتم که این بهترین وسیله است که عوض اینکه اشخاص بیرون جمع بشوند و حرف‌های مطابق میل خودشان بزنند آن سری اشخاصی ممکن است صحبت سیاسی کنند شما جمع کردید اینجا و سرشان را با مطالب مورد علاقه خودتان فقط مشغول می‌کنید.

در هر حال آن دو دبیر کل یعنی آقای کاسمی که ابتدا رفت بعد آقای علم هم به آن ترتیب استعفا دادند و رفتند و حزب مردم به وسیله یکی از قائم مقام‌‌های آقای علم یعنی آقای پروفسور عدل قرار شد اداره بشود. ولی خاطره قدری هم طنز در اینجا پیش می‌آید که در حین اینکه انتخابات تابستانی آقای دکتر اقبال در حالی که نخست‌وزیر بود و رییس یا رهبر حزب ملیون به خاطرم می‌آید شایعه‌ای بود که درباره نمایندگی آقای پیرنیا فرزند مؤتمن الملک مرحوم شایع شد. گفتند در آن موقع آقای اردشیر زاهدی که سفیر بود در یکی از کشور‌های خارجی یا انگلستان یا آمریکا…

س- آمریکا بود.

ج- آمریکا یا انگلستان عریضه‌ای عرض کرده است و ضمن توضیحات خدمات مرحوم مؤتمن‌الملک توجه اعلی‌حضرت را جلب کرده است برای اینکه اگر بشود فرزندایشان که از افکار عمومی هم برخوردار است به مناسبت اسم خانواده پیرنیا که خوشنام هستند و چه … در حضرت عبدالعظیم یعنی شهر ری آنجا وکیل بشود حسن اثر خواهد داشت. اعلی‌حضرت هم این نامه را به هیراد مرحمت می‌کنند که به دولت یعنی همین حزب اکثریت که اکثریت وکلا را داشت…

س- هیراد کی بود؟

ج- هیراد رییس دفتر اعلی‌حضرت همایونی بود قبل از آقای معینیان

س- هیراد حیات دارد؟

ج- هیراد چند سال پیش فوت کرد. این‌ طور می‌گفتند که هیراد به آقای دکتر اقبال خواسته است مطلب را تلفنی اطلاع بدهد و دکتر اقبال در جلسه مصاحبه مطبوعاتی و اعلام کاندیدای حزب ملیون بود. برای اینکه اشکالی پیش نیاید و بعد از اعلام کاندیدا دیگر تغییرش مقدور نباشد عین نامه را می‌فرستد برای آقای دکتر اقبال یا احتمالاً شرح کوتاهی می‌نویسد که در حضرت عبدالعظیم آقای دکتر پیرنیا، گویا او دکتر دندانساز است، مورد نظر است. آقای دکتر اقبال ضمن مصاحبه مطبوعاتی که مخبرین جراید همه جمع بودند و صحبت می‌کرده است و اسامی را می‌خواند و کاغذ می‌رسد خب طبعاً توجه زیادی به این کاغذ نمی‌کند برای اینکه جلب توجه دیگران نشود مطلب را متوجه می‌شود و بدون اینکه ختم کاغذ را که مؤتمن الملک است و این‌ها فقط آن دکتر پیرنیاش را دکتر برنا می‌خواند و ضمن کاندیدای حزب ملیون این عنوان می‌کند که بله در شهر ری هم این دکتر برنا وزیر کشور و بخشدار یا فرماندار شهر ری هم مجری دستورات، شهر ری هم گویا حوزه‌ای بود که تشخیص داده بودند حزب ملیون وکیلش اکثریت خواهد داشت همچنان در انتظار دکتر برنا که دکتر برنا مراجعه بکند و لااقل کمک‌‌هایی که می‌توانند بکنند اعضای انجمن نظارت را با موافقت و طرفداران او انتخاب بکنند، دکتر پیرنیا هم که بی‌خبر از اینکه اسم او بوده که برنا شده او هم مراجعه نمی‌کند. مدت‌‌ها می‌گذرد و حضرت عبدالعظیم بلاتکلیف می‌ماند. آنها هی مراجعه می‌کنند به نخست‌وزیر که دکتر برنا پیدایش نیست. نخست‌وزیر هم بدون مراجعه به اصل مطلب خیال کرده درست گفته و می‌گوید، «نه حتماً خودش مراجعه می‌کند و خواهد آمد.» تا اینکه مدتی می‌گذرد و این‌‌ها می‌بینند که مسئله این بوده ولی دیگر چون گذشته بوده و نمی‌شده برگردند بگویند برنا را بی‌خود ایشان به جای پیرنیا خوانده مسئله وکالت ایشان منتفی می‌شود.

س- آن وقت شهر ری…

ج- خیال می‌کنم که یا آقای دکتر محمد علی هدایتی وکیل شد یا شاید خیر، او که وزیر دادگستری بود آقای مشایخی قاعدتاً در آن دوره، مهدی مشایخی از همان حزب ملیون انتخاب شد. حالا اگر این شایعه صحت داشته باشد واقعاً نموداری از عدم احساس مسئولیت است. حالا بحث دیگر اظهارنظر شخصی درباره مسائل نیست ولی خاطرم مانده بود.

س- سئوالم این بود که شما با چه دیدی وارد حزب مردم شدید و یا اینکه از اول خب بدبین بودید و می‌گفتید من برای اینکه در طالش وکالتم قطعی بشود خب وارد این حزب می‌شوم و بیش از این دیگر انتظاری نداشتید. یک وقتی است که وارد حزب شدید و با افکار حزبی و به اصطلاح انجام کار‌های سیاسی که، در آن صورت خب این استعفای آقای علم به این صورت در این انتخابات باید یک عکس‌العملی در شما ایجاد کرده باشد.

ج- بله. همان‌ طوری که در آن جلسه صحبت کردیم حزب مردم بیشتر متشکل از افراد نسبتاً جوانتر و تحصیل کرده‌تر با افکار تازه و روشنفکرانه‌ای بود. به این جهت خود من هم خیلی بین این دو حزب متمایل به همین رویه و همین کلاس بودم ولی در جریان عمل حزب فعالیت صحیح سالمی از خودش نشان نداد که جلب اعتقاد زیادی برای لزوم و وجود حزب باشد، به همین مناسبت وقتی هم به آن صورت در آمد عکس‌العمل شدیدی نداشت. با رفتن جناب آقای علم اکثر دوستان و نزدیکان شخصی ایشان هم به نحوی از حزب رفتند و استنباط می‌شد آقای علم بین دو احساس گیر کرده، یکی اینکه آن‌هایی که می‌رفتند وفادار به خودش می‌دانست و ترجیح می‌داد که خب با استعفا ایشان نشان داده باشد که حزب مردم به کلی منحل شده و همه چیز قائم به ذات ایشان بود. یک احساس دیگر این بود که از دوام و مقاومت بعضی‌‌ها که مانده بودند شاید باید اظهار امتنان می‌داشت برای اینکه نشان بدهد کسانی را که ایشان موفق شده است جمع کند مردمانی پایدار و مقاوم هستند.

در هر حال بنده هم جزو کسانی بودم که با رفتن ایشان تغییری در وضع من حاضر نشد و بودم در حزب ماندم. ولی بعداً هم شنیدیم که ایشان از کسانیکه ماندند باطناً خوش‌وقت نیست خاصه اینکه طبعاً توی هر تغییری آن عده‌ای که می‌آیند سرکار یک مقداری انتقاد از گذشته می‌کنند و آن کسانی که در حزب مردم در آن موقع جزو گردانندگان قرار گرفته بودند شاید بعضی از آنها از کسانی بودند که در آن انتخابات تابستانی وکیل نشده بودند و یک دلگیری‌‌ها و نقادی هم با مرحوم علم پیدا کرده بودند و بدین جهت مطالبی که در جلسات حزب بحث می‌شد خیلی در له دوران ایشان نبود ولی من نه جزو گردانندگان در آن موقع بودم و نه در این مسائل دخالت و شرکت می‌داشتم.

در هر حال با شایعاتی که حکایت از عدم رضایت آمریکایی‌‌ها از جهت سیاست خارجی و عدم رضایت گردانندگان سیاست مثل مرحوم آقای علا وزیر دربار و سپهبد بختیار رییس سازمان امنیت و سپهبد کیا رییس اداره دوم و امثال این‌‌ها می‌شد، موجباتی فراهم شد که آن مجلس افتتاح نشد و وکلایش هم استعفا دادند.

س- آیا جلسه‌ای تشکیل شد؟ یادتان هست که اصولاً این مسئله استعفا چه جوری مطرح شد؟ توی روزنامه شما خواندید یا اینکه در مجلس جلسه‌ای تشکیل شد؟

ج- درست در ذهنم باقی نمانده ولی تصور می‌کنم به این صورت بود که ضمن یک مصاحبه‌ی مطبوعاتی اعلی‌حضرت چنین مطلبی را عنوان کردند و بعد به دنبال آن اشخاص استعفا دادند. به فاصله چند ماه آقای شریف‌امامی بعد از دکتر اقبال به نخست‌وزیری رسید.

س- مجلسی هم نبود که به ایشان رأی تمایلی چیزی بدهد؟

ج- نخیر. آقای شریف‌امامی انتخابات دوره بیستم معروف به زمستانی را انجام دادند. علی‌الظاهر ایشان دخالتی در امر انتخابات نمی‌کردند و آقای سپهبد علوی مقدم وزیر کشور بود که باز به ظاهر آن‌چه که از طرفین شنیده می‌شد حسن رابطه‌ای هم بین آنها نبود.

س- امیر عزیزی مثل اینکه…

ج- نخیر علوی مقدم. حسن رابطه‌ای هم بین نخست‌وزیر و وزیر کشور نبود و خود سپهبد علوی مقدم هم که خب در دوران ریاست شهربانی حسن شهرتی برای خودش فراهم نکرده بود موجب شد که شایعات درباره سوء جریانات و دخالت و اخاذی و امثال این چیز‌ها هم درباره شخص ایشان بیشتر بشود. به هرحال انتخابات زمستانی با سر و صدای کمتری انجام گرفت ولی دخالت زیاد این چند نظامی مثل آقای کیا و علوی مقدم و بختیار و حتی مرحوم ارتشبد هدایت در امر انتخابات بیشتر شهرت داشت. مع‌هذا در بین این دو حزب بود هنوز

س- پس هنوز دو حزب بودند؟

ج- بله حزب ملیون را آقای دکتر اقبال که اسم رهبری ظاهراً داشت ولی بعد از نخست‌وزیری در دانشگاه تهران در همان کرسی استادی دانشگاه به بیمارستان می‌رفت و لباس سفید اطباء را می‌پوشید و بعضی اوقات ایشان را در آنجا ما ملاقات می‌کردیم. و آقای دکتر احمد امامی به جای دکتر کاسمی دبیر کل آن حزب شده بود. در این دوره هم هنوز انتخابات شهرستان‌ها با دستور وزارت کشور تاریخ شروع آن اعلام می‌شد و در یک روز نبود، در زمان‌های مختلف بود تا سه چهار ماهی که برای انجام انتخابات طول کشید، اگر اشتباه نکنم، بعد از عید بود که مجلس تعداد کافی برای تشکیل آن وکیل انتخاب شده بودند و مرحوم سردار فاخر حکمت هم به ریاست مجدداً انتخاب شد. آقای شریف‌امامی هم دولتش را به این مجلس معرفی کرد. ولی مجلس مشخصاتی پیدا کرده بود که ظاهراً برای پوشش نواقصی بود که به انتخابات قبلی ایراد می‌شد. از آن جمله آقای اللهیار صالح را از همکاران و دوستان مرحوم دکتر مصدق به عنوان نماینده تهران یا کاشان…

س- کاشان

ج- کاشان انتخاب کردند. آقای فرامرزی هم مال روزنامه کیهان، از محل خودش انتخاب شده بود. حالا آقای فرامرزی را از این جهت…

س- عبدالرحمن فرامرزی.

ج- بله. به یاد آوردم که مطلب خاصی با ایشان پیش آمد. آقای دکتر اخوی هم که وزیر دادگستری قبل بود یا وزیر دادگستری نبود رییس دادستان کل بود و از همکاران مرحوم دکتر مصدق بود او هم انتخاب شده بود به نام وکیل اول تهران که چند نفر دیگری شبیه آقای مقدم مراغه‌ای هم که بعداً شهرتی پیدا کرد به مناسبت همکاری با این اغتشاش اخیر ایران و همکاری با شریعتمداری و امثال این‌ها او هم وکیل شده بود. در این دوره از ابتدای مجلس دو صف در مقابل هم خودنمایی می‌کردند کسانی مثل مرحوم اللهیار صالح و همین آقای مراغه‌ای و امثال این‌ها برای آزادی‌خواهی و ابراز احساسات، آقای فرامرزی که اسم بردم. عده‌ای هم که محافظه‌کارتر بودند در جهت تأمین رویه قبلی و ادامه آرامش. تا در یکی از این روز‌ها جلوی مجلس ازدحام شدیدی بود و مردم مثل دوران قبل از ۱۳۳۰، در فاصله ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ در جلوی مجلس جمع شده بودند و دستگاه‌های انتظامی هم می‌خواستند این‌ها را متفرق بکنند. شخصاً از جهت کنجکاوی من رفتم داخل مردم که ببینم چه خبر است و آقای فرامرزی را هم دیدم در آنجا بین این مردم هستند. از مردم سئوال کردیم که چیست و چه خبر است؟ مطلب خاصی نداشتند معلوم بود که این‌ها را برانگیختند و این ازدحام مصنوعی است. بعد برگشتیم به مجلس آقای فرامرزی صحبت خیلی تندی کردند که مردم این عدم رضایت‌‌ها را عنوان می‌کنند در صورتی که خب ما با هم بودیم و همچین چیزی من نشنیده بودم. حالا ایشان هم البته خلافی نمی‌خواستند بگویند، نظرات خودشان را مبین احساسات مردم می‌دانستند که این ازدحام قاعدتاً مربوط به این گونه مطالب می‌تواند باشد. من هم مطالبی عنوان کردم و پیدا بود که یک دست‌هایی اندرکار هست که وقایعی در کشور به وجود بیاورد. در یکی از این جلسات آقای شریف‌امامی نخست‌وزیر جواب اعتراضات وکلا را می‌دادند و توضیحاتی می‌دادند که صحبت ایشان تند شد و طبق رویه‌ای که مرحوم سردار فاخر داشت همیشه جلوی وزرا و نخست‌وزیر را می‌گرفت که در مجلس مراعات صحبت کردن و احترام مجلس را داشته باشند، آقای سردار فاخر اعتراضی به ایشان کرد و موجب عصبانیت آقای شریف‌امامی شد و صحبتش را قطع کرد و کاغذهایش را جمع کرد و در واقع قهر کرد و رفت. همان رفتن بود که پشت سرش ایشان دیگر رفت و استعفا داد و شایعه‌ی نخست‌وزیری آقای دکتر امینی پیش آمد و ما به رویه‌ی معمول به مجلس می‌رفتیم، یک روزی دیدیم جلوی مجلس کامیون‌های سرباز هست و پاسبان یا سرباز خاطرم نیست، یک محیط غیرعادی است در صورتی که ازدحامی و خبری نیست ولی فقط کامیون‌‌ها هستند. به مجلس رفتیم و دیدیم جلسه خصوصی تقاضا کردند یا آقای رییس خواسته و بحثی در اوضاع روز است که شایعه براین است که آقای امینی تقاضای انحلال مجلس را کرده و موضوع چیست. آقای سردار فاخر اظهار بی‌اطلاعی می‌کردند و می‌گفتند همچین چیزی وجود ندارد اگر بود به من اطلاع می‌دادند. بین کسانی که خاطرم هست آقای میراشرافی گویا مطالبی عنوان کردند و من هم چون جزو مخالفین اصلاً انحلال مجلس که در هر موقعیتی بخواهند مجلس را منحل بکنند بودم یک مطالبی آنجا عنوان کردم که خوب است برای رییس مجلس مطلب را روشن بکنند و اگر هم که همچین نظری مورد توجه اعلی‌حضرت قرار گرفته تاریخ تجدید انتخابات را تعیین بکنند، این صحیح نیست به این ترتیب. جلسه البته به نتیجه‌ای نرسید و از مجلس که بیرون آمدیم معلوم شد که بله روز قبلش مجلس فرمان انحلالش هم صادر شده ولی هنوز منتشر نشده.

در آن روز‌ها خیلی شایع بود که آقای دکتر امینی به سبب مدت سفارت خودشان در آمریکا دوستی و آشنایی نزدیکی با مرحوم جان کندی پیدا کردند و به خصوص خانمشان با ژاکلین کندی در خرید لباس و امثال این چیز‌های زنانه زیاد رفت و آمد داشتند و این دوستی و نزدیکی موجب شده است که مورد حمایت آقای کندی که رییس جمهور شده بود قرار گرفته بود و به این سبب ایشان وارد این سیاست شدند و آن مقدمات ازدحام جلوی مجلس و این‌ها هم که به وسیله دوستان آقای درخشش که از همکاران آقای امینی قرار گرفته بود در آن موقع و با معلمین و فارغ‌التحصیلان دانشسرای عالی جلساتی داشتند فراهم می‌شد.

س- یک نفر هم که کشته شد در آن روز، آقای دکتر خانعلی.

ج- بله، آن هم خیلی روشن نشد که وضع کشتن او چطور بود. ولی مطلبی را از آقای شریف‌امامی شنیدم در مورد قتل او که ایشان می‌گفتند بعد از این واقعه من دستور دادم که برای اینکه موجب ازدحام بیشتر نشود زودتر مراسم قانونی را درباره این تدفین فراهم بکنند ولی با تمام سماجتی که نخست‌وزیر داشت و حتی در این فاصله به اعلی‌حضرت هم متوسل شده بود که دستور بدهند به دستگاه‌های انتظامی که در این کار تسریع بشود و تأخیر عمدی نداشته باشند. مع‌هذا به عناوین و بهانه‌‌های مختلف که پزشک قانونی نیست و معاونش رفته است به مرخصی و حالا می‌آید و فردا و چطور… آنقدر این مسئله را، همین مأمورین، به تأخیر انداخته بودند که تا ساعت ده فردا صبح که باید آن اجتماعات مورد نظر تشییع جنازه برای ازدحام چند هزار نفری آن مرحوم خانعلی فراهم می‌شد از طرف مخالفین فراهم شده بود و آن موقع اطلاع دادند که این کار آماده است، و حالا این را چون آقای شریف‌امامی خودشان حیات دارند شاید بهتر بدانند.

س- ایشان در یکی از نوار‌ها گفتند.

ج- البته آقای دکتر امینی که نخست‌وزیر شدند از بدو نخست‌وزیری درگفتار و برداشت‌های ایشان این احساس می‌شد که شکست ایشان در انتخابات دوره تابستانی یک خاطره تلخی در ذهن ایشان گذاشته و قبل از همه چیز به سراغ آن متصدیان انتخاباتی که با ایشان در آن زمان همکاری نکرده بودند رفتند. از مشخصات دولت آقای دکتر امینی در آن موقع این بود که تقریباً همان وضعی که سازمان امنیت قبلاً داشت این وظیفه به عهده وزارت دادگستری که آقای الموتی قاضی، غیر از این دکتر الموتی که وزیر دادگستری بودند، گذاشته شده بود. خود مرحوم الموتی آدم بدی نبود ولی کسانی که به دادستانی و بازپرسی دادسرای دیوان کیفر و دادسرای تهران گمارده بودند همان وظیفه‌ی بگیر و ببند‌های فرمایشی را برای دولت انجام می‌دادند. شخصی به نام مخبر خاطرم هست که در دادسرای تهران بازپرس قرار داده بودند که وقتی اسم او توی روزنامه می‌آمد معلوم بود که دولت در این پرونده نظر دارد.

ظاهراً بگیر و ببند‌هایی مفصلی شروع شد ولی این بگیر و ببند‌ها اکثرش جنبه‌‌های شخصی در پشت پرده داشت و تسویه حساب‌های خصوصی بود. در همین فاصله بود که فرمانی هم از طرف اعلی‌حضرت خطاب به دولت برای اقدام در اصلاحات مورد نظر صادر شد که اشاراتی به اصول انقلاب ششم بهمن شده بود که البته ششم بهمن بعداً روز رفراندوم قرار گرفت و معلوم شد. ولی آن موادی که در آن رفراندوم به رأی گذاشتند کم و بیش در این فرمان از جهت اصلاحات ارضی و سهیم شدن کارگران در سود کارخانجات و امثال این‌ها به دولت اشاره شده بود و مرحوم دکتر ارسنجانی هم وزیر کشاورزی کابینه بود که قهرمان اجرای این اصلاحات ارضی بود. یکی دیگر از خاطرات دوران نخست‌وزیری آقای دکتر امینی نطق‌‌های تمام نشدنی و تکراری تقریباً همه روزه آقای نخست‌وزیر بود که تقریباً همه مردم دیگر احساس می‌کردند نخست‌وزیر جانشین سخنگوی رادیو تهران شده، در هر مطلبی ایشان خیلی پرحرفی می‌کردند. اما در همین احوال که عنوان مبارزه با فساد و تعقیب متخلفین بود شایعاتی هم درباره بعضی اعمال از طرف نزدیکان و اطرافیان و بستگان خود ایشان منتشر می‌شد تا منجر شد به توقیف چند تا از افسران که یکی همان آقای کیا بود، یکی علوی مقدم بود، یکی ضرغام بود که وزیر دارایی دکتر اقبال بود و یکی هم بعداً ارتشبد هدایت که انگار هیچ‌کدام آنها هم به نتیجه قطعی نرسید، بعداً تبرئه شدند ولی آنها را هم توقیف کردند. من این آقایان را می‌دیدم در جمشیدیه و هیچ‌کدامشان از جهت توقیف خودشان اطلاعی نداشتند. البته در سوابق کاری که داشتند به نظر می‌رسید که برای هر کدام اشکالی نداشت که پرونده واقعی تشکیل بشود و مسائلی مطرح بشود و رسیدگی بشود. اما چطور بود که مسئله به آن صورت بلاتکلیف درآمده بود قطعاً یک جنبه سیاسی داشت که من بی‌اطلاع بودم یا دیگران هم خبر نداشتند. تا برای آقای سپهبد کیا فقط یک پرونده‌ای به عنوان اینکه یکی دو تا تراکتور جاده صاف کن وزارت راه را برای املاک خودش چند روز استفاده کرده یا یک مقداری اراضی مجاور زمین‌هایی که در ایوانکی آنجا‌ها داشته در کار ثبت و این‌ها اعمال نظر کرده که آن هم همان‌ طوری که عرض کردم دادگستری ایشان را تبرئه کرد و معلوم نشد که این‌ها را چرا گرفتند و چرا آزاد کردند.

س- آقای امینی با این برنامه‌هایش بین هیچ یک از طبقات مردم طرفدارانی هم پیدا کرده بود؟

ج- احتمالاً روحانیون. نه همه روحانیون، آن طبقه از روحانیون که همیشه برای دستگاه دولت یک نوع فعالیت‌هایی می‌کنند و متقابلاً هم انتظارات کمکی دارند. چون ایشان یک مشاور روحانی برای نخست‌وزیر تعیین کرده بود با همان امتیازات دولتی، اتوموبیل و شوفری و چیزی که این مشاور روحانی… چون آقای دکتر امینی می دانید که ابتدای تحصیلاتش خودش در جنبه روحانیت و مذهب بوده، ابتدا رفتند گویا به نجف و در آنجا تحصیلاتی کرده بودند و مرحوم خانم فخرالدوله مادر ایشان علاقمند بودند که ایشان آیت الله بشوند ولی بعد حالا چه موجبی داشته که خودشان رفتند… بنابراین ایشان بی‌اطلاع و بی‌ارتباط با روحانیت نیستند. ولی خب خیال نمی‌کنم سیاست بدی بود برای اینکه در هر حال روحانیون هم یکی از طبقات متنفذ در اجتماع بودند و ایشان رابطه را حفظ می‌کرد. ولی خاطرم می‌آید در آن موقع با خود آقای دکتر امینی یا معاون ایشان که آقای احمد نامدار بود، مرحوم نامدار، من یک صحبتی کردم که چند روز بعد دیدم این حرف در سر مقاله روزنامه بامشاد درآمده، نمی‌دانستم که این بامشاد از کجا آب می‌خورد. بعد معلوم شد که صاحب این روزنامه بامشاد آقای پوروالی در همان جلسه حضور داشتند و همین مطالبی که آنجا صحبت شده بود به عنوان اوضاع روز در سر مقاله منعکس کرده بودند و خلاصه‌اش هم در این بود که منتهی با یک طنز و ترتیبی، وضع اقتصادی از هر جهت راکد بود. حالا چون صحبت پیش آمد به این ترتیب بود که گفته بودم؛ «در قابوسنامه خوانده بودم که اگر می‌خواهی در زندگی موفق بشوی یا به سیاست یا به تجارت یا به فلاحت باید پرداخت. و من چون امکاناتی داشتم به هر سه پرداخته بودم. سیاست که با انحلال مجلس شما موقوف شد، فلاحت که با این ترتیب جنجال اصلاحات ارضی متوقف شده، تجارت هم با این اعلام ورشکستگی که شما کردید و دیگر گذرنامه به کسی برای خروج نمی‌دهید و در کار هواپیمایی آن اشکالات پیش آمده خوابیده است. حالا من سه کار داشتم وای به حال آن‌هایی که یک کار داشتند. از مرحوم پدرم شنیده بودم که هر وقت از کار زندگی فراغتی حاصل کردی به تحصیل بپرداز، دانشگاه هم مراجعه کردم یک دوره جدیدی بگیرم آن هم بسته شده بود.» چون دانشگاه را هم برای یک مدتی تعطیل کرده بودند. بعد به گفته اینکه: «تنگدستی پیش آمد در عیش کوش و مستی» رستوران‌‌ها و کافه‌‌ها را هم در تهران بود- آخر ایشان آمد و رفت آرتیست‌‌های خارجی و این‌ها را هم قدغن کرده بودند- دیدیم آنها را هم شما بستید. حالا تکلیفی برای مردم تعیین کنید.» البته اهمیتی نداشت این صحبت‌ها، توجه ‌ایشان بر این بود که یک قدری توجه بکنند که گردش کار‌های مملکت همه متوقف شده ولی آقای پور والی این را با یک ظرافتی جمع و جور کرده بود و سرمقاله پر از طنزی از اعمال دولت منتهی به نام بنده منعکس کرده بود. روی هم رفته بنده طرفداران زیادی ندیدم در کار آقای دکتر امینی. ولی مدت نسبتاً کوتاهی هم بود در یک سال و نیم یا یکسال- یک همچین چیزی.

س- این اظهارتی که بعداً شاه کرده بود که امینی را به من تحمیل کردند در آن زمان هم احساس می‌شد که این تحمیلی است یا این مطلب فقط بعد مطرح شد؟

ج- چرا منعکس بود. منعکس بود این مطلب که آقای دکتر امینی را روی حمایت آمریکایی‌ها برای این کار آوردند. خب آقای دکتر امینی روزی استعفا دادند و ظاهر امر هم عنوان شد که کمک مالی که آمریکایی‌ها برای گردش کار مملکت و به خصوص ارتش می‌خواهند بکنند نمی‌کنند و ایشان قدرتش را ندارد. بنابراین چه موجبی شده بود که خود آنها هم این حمایت را قطع کردند معلوم نیست، ولی مسئله‌ای در این جریان پیش آمد. من با آقای سردار فاخر که به سبب اینکه هیئت رییسه مجلس در دوره انحلال برای اداره امور اداری مجلس کماکان باقی می‌مانند ملاقاتی کردم و از ایشان تقاضا کردم که اجازه بدهند یک تعدادی از وکلا جلسه‌ای بکنند با ایشان، البته وکلای مجلس منحل شده، ونظرات مردم را از این طریق به عرض اعلی‌حضرت برسانند که این وضع بلاتکلیفی و انحلال مجلس و بدی وضع اقتصادی کشور و همه چیز نمی‌تواند دوام پیدا کند.

س- این برخلاف قانون اساسی هم بود؟

ج- بله.

س- تعطیل مجلس بدون اعلام…

ج- بله. برای این منظور ایشان هم روزی را تعیین کردند که مثلاً شنبه یک وقتی ما برویم در آنجا. من به دفتر مجلس گفتم که به این وکلا اطلاع بدهید که اگر میل دارند یک همچین جلسه‌ای با آقای سردار فاخر ترتیب دادیم بیایند و شرکت کنند. سپس برای اینکه از این جلسه نتیجه‌ای گرفته شده باشد و به حرف‌های متفرقه منجر نشود از دفتر خودم هم گفتم به وکلا اطلاع بدهند که اگر میل داشته باشید قبلاً یک جلسه مقدماتی در دفتر من بکنیم با همدیگر این عده که می‌روند آنجا پیش آقای سردار فاخر به اتفاق باید برویم.

س- به همه تلفن زدید یا به یک عده معدودی؟

ج- نخیر به همه گفتم اطلاع بدهند، شاید به استثناء چند نفری که فکر می‌کردم که اصلاً نیایند. ولی آن‌چه خاطرم هست گویا گفتیم به همه اطلاع بدهند.

س- نگرانی هم نبود که این جلسه کار مثلاً خلاف قاعده‌ای است؟

ج- بنده خیلی احتیاط امور را نمی‌کردم.

س- این مطلب در زمان دکتر امینی است؟

ج- آقای دکتر امینی استعفا دادند ولی اعلی‌حضرت فرمودند که کماکان ایشان شخصاً سرپرست باشند تا نخست‌وزیری را در نظر بگیرند. عده‌ای آمدند، شاید صدنفری در دفتر من آمدند و با این آقایان مطلب را مطرح کردیم که در هر حال انعکاس اطلاعاتی که آقایان از شهرستان‌ها دارید خدمت اعلی‌حضرت که مانع قانونی ندارد. آن‌چه که من می‌دانم این است که مردم از اوضاع خیلی ناراضی هستند و از بسته بودم مجلس هم اظهار نگرانی می‌کنند و وضع اقتصادی هم خوب نیست و آن‌چه ما می‌دانیم تجدید صدارت آقای دکتر امینی به مصلحت مملکت نیست حالا یا اعلی‌حضرت قبول می‌کنند یا قبول نمی‌کنند ولی گفتن آن که مانعی ندارد. خب اکثراً وکلا اهل احتیاط بودند. بعد از یکی دو ساعتی این جلسه مرحوم سپهبد پاکروان به من تلفن کرد که بعضی آقایان آنجا به من مراجعه کردند و یک همچین مطالبی از طرف شما عنوان می‌کنند. گفتم؛ «صحت دارد این عقیده من است.»

س- سپهبد پاکروان رییس سازمان امنیت.

ج- بله. «صحت دارد و حالا علاوه بر این چیزی که مورد نظر من هست این آقایان دیگر عمل بکنند یا نکنند آن‌چه که من خودم به شهرستان خودم گفتم. گفتم مردمی هم که این‌ طور فکر می‌کنند خوب است بیایند تلگرافخانه متحصن بشوند و تلگرافاتی مستقیماً به پیشگاه اعلی‌حضرت بکنند.»

س- که امینی دو مرتبه به …

ج- که مردم مجلس می‌خواهند و این دولت هم به این صورت ادامه‌اش صحیح نیست. روز موعودی که قرار بود آقای سردار فاخر را ببینیم…

س- تیمسار پاکروان قانع شد؟

ج- بله، تیمسار پاکروان آدم فوق‌العاده شریف، فهمیده و استثنایی بود که من خاطرات زیادی از ایشان دارم، شاید مثل او کس دیگری در آن سطح نداشتیم، در کار البته. ولی خب چون از دوره دانشکده افسری معلم ما بود و با بنده محبت و دوستی زیادی داشت قدری درددل خصوصی کرد که، «حق با شما است ولی بعضی از همکارانتان خیلی مورد اطمینان نیستند.» حالا بگذریم. روزی که قرار بود آقای سردار فاخر را ببینیم باز جماعت قرار بود بیایند دفتر و به اتفاق برویم پیش آقای سردار فاخر. آقای سردار فاخر اطلاع دادند که به یک مناسبتی، که شاید اگر اشتباه نکنم، روز چهارده مردادی جشن مشروطیتی، یک چیزی شبیه به این بود، که احتمال دارد جلوی مجلس شلوغ باشد چه باشد، خوب است روز بعد بیایید به منزل من در شمیران. خوب این مطلب را به این آقایان قرار گذاشتیم روز بعد مستقیم برویم منزلشان. در این فاصله آقای علم را اعلی‌حضرت به نخست‌وزیری انتخاب کرده بودند. خب اصل موضوع منتفی بود و ما هم در نظر گرفتیم که فقط موضوع لزوم انتخابات را از طریق آقای سردار فاخر حالا دیگر مطرح کنیم مسئله دکتر امینی که منتفی شده است. روزی که رفتیم سراغ آقای سردار فاخر دیدیم آنجا پاسبان و افسر و پلیس و خبری هست. آقای سردار فاخر بیچاره هم که بی‌خبر، از حرف ما که چه می‌خواهیم به او بگوییم و چه کار بکنیم یک قدری نگران که «از من چه می‌خواهید؟» هنوز عده زیادی جمع نشده بودند که مطلب را خواستیم با ایشان به میان بگذاریم از منزل آقای علم نخست‌وزیر به ایشان تلفن کردند و معلوم شد که سوء‌تفاهمی بر این شده است که با این تشبثات و جلسات ما علیه دولت آقای علم در کار اقدام هستیم. آقای علم به آقای سردار فاخر توجه داده بودند که باعث ناراحتی می‌شود و اعلی‌حضرت ناراحت شدند که این موضوعات چیست؟ چه اجتماعی؟ چه ملاقاتی؟ خب آقای سردار فاخر موضوع را وقتی روشن کردیم خود ایشان هم آماده شنیدن این مطالب بود، همچین خیلی دولتی خودش را احساس نمی‌کرد- گذشت.

س- پس آن روز جلسه تشکیل شد.

ج- جلسه تشکیل شد و صحبت کردیم، حالا آقای سردار فاخر به عرض رساند یا نرساند دیگر دنبال نکردیم. یکی از قسمت‌ها خودبه خود انجام شده بود که آقای امینی دیگر نخست‌وزیر نبود. ولی بعد از یک ده دوازده روزی مرحوم سپهبد پاکروان تلفن کرد که «آقای نخست‌وزیر می‌خواستند شما را ببینند، شما خوب است که بروید و یک ملاقاتی با ایشان بکنید.» به شوخی به ایشان گفتم، «ایشان که دولت خودشان را تشکیل دادند دیگر بنده که در هیئت دولت نمی‌خواهم شرکت بکنم، حالا دیگر رییس دفتر دارند و تشکیلات دارند اگر با من کاری دارند که خودشان می‌توانند مراجعه کنند شما که اینجا این وسط تلفن می‌کنید اگر مسئله امنیتی است خب می‌توانید بفرمایید بنده بیایم خدمت شما و مرا توقیف کنید جالا چرا به وسیله شما؟» گفت، «حالا با خود ایشان ملاقات بکنید مطلب را می‌فهمید.» من به آقای علم تلفن کردم و قراری گذاشتیم در منزل آن مرحوم…

س- راجع به منزلشان می‌توانید چند کلمه بفرمایید که حالت منزل ایشان چه بوده است.

ج- ابتدا آقای علم در منزل پدری زندگی می‌کرد که باغ وسیعی در بالای دزاشیب بود، بین دزاشیب و نیاوران است، بین دزاشیب و حصارک، اسم مشخص آنجا را نمی‌دانم چه بود. یک کلاه فرنگی وسط باغی بود و درختان قدیمی بزرگ و خوبی و باغ مصفایی بود. پشت منزل بعد همیشگی این آقای خزیمه علم پسر عمویش. بعد ایشان این خانه را با آقای نمازی گویا تعویض کردند که از جهت مساحت خیلی وسیع‌تر بود ولی از جهت درخت‌ها آن زیبایی قبلی را نداشت. در آنجا یک خانه جدید و وسیع ساختند. این خانه البته جای اجتماعات زیادی داشت حالا البته سالن و اینهاش به آن اندازه نبود که اجتماعاتی را بشود تشکیل داد ولی در باغ و حیاط و محوطه جای کافی بود که در دوران انتخابات‌‌ها هم آنجا اکثراً یک چند صد نفری توی باغ جرگه جرگه جمع بودند و صحبت می‌کردند. ولی بعد از نخست‌وزیری حالا که گفتید خاطره‌ای تجدید شد که رفتم برخلاف همیشه که در باز بود و مستخدمین دم در، دیدم دربسته است و کسی هم نیست. زنگ زدم و معلوم شد منتظر هستند و من را بردند. دیدم آقای علم تک تک کنار حوض قدم میزند با یک لباس اسپرتی. خیلی تعجب کردم و گفتم شما دو سه روز است چند روز است نخست‌وزیر شدید حالا باید خیلی گرفتار باشید. با آن خونسردی و خنده همیشگی که ایشان داشت، گفت: «خب آن تلاش‌ها و فعالیت‌ها برای همین بود که آدم اینجا برسد حالا دیگر کاری ندارد.» گفتم که خیلی خلوت است. گفت، «حالا دیگر با کسی کاری ندارم.» البته به شوخی این را عنوان می‌کردند. مطلب را پرسیدم که خب موضوع چیست؟ معلوم شد که آن گزارشاتی که مربوط به جلسات و اقدامات در شهرستان‌ها برای اینکه اعلی‌حضرت را متوجه کنند که مردم از دولت راضی نیستند و اینها، حالا چطور شده و به چه ترتیبی خدمت اعلی‌حضرت منعکس شده و یا اعلی‌حضرت در چه وضعی به آقای علم گفتند که گویا عبارت اعلی‌حضرت این‌ طور بوده، «رامبد که خودش در حزب مردم بوده و با شما همکار بوده چطور بر علیه شما دست به کار اقدام شد.» پیش آقای علم این‌ طور تعبیر شده بود که این اقدامات علیه دولت ایشان مورد نظر است، که خب رفع سوء تفاهم شد و مسئله مهمی هم نبود و فهمیدند که خیر بیشتر نظر باز شدن مجلس است که البته ایشان آدمی نبود که به این حرف‌ها توجهی بکند، سراغ برنامه‌‌های خودش و کار خودش بود. اما در دوران حکومت آقای علم واقعه ازدحام تهران و شلوغی که بعداً معلوم شد پشت پرده همین آقای خمینی دست در کار بود.

س- آن رفراندوم و شش بهمن و این‌ها قبل از پانزده خرداد است یا بعد از آن؟

ج- درست من تطبیق نمی‌دهم ولی قاعدتاً باید بعد باشد. پانزده خرداد و ششم بهمن آقای علم که یک سال بیشتر نخست‌وزیر نبود بنابراین…

س- پانزده خرداد عکس‌العمل یک سری تصمیمات بود.

ج- خب بله، پس بنابراین می‌شود بعد. شش بهمن حتماً قبل بوده است.