روایت کننده: آقای هلاکو رامبد
تاریخ مصاحبه: یازدهم آگوست ۱۹۸۳
محل مصاحبه: شهرنیس- فرانسه
مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۸
راجع به رفراندوم فرمودید راجع به اصلاحات ارضی البته باید این را به یاد بیاوریم که در دولت آقای دکتر اقبال موقعی که آقای دکتر جمشید آموزگار وزیر کشاورزی بود، ایشان به نحوی لایحه اصلاحات ارضی را به صورت تحدید مالکیت، محدود کردن مالکیت اراضی کشاورزی به مجلس آورده بودند که در همان موقع مرحوم بروجردی نامهای نوشته بود حضور اعلیحضرت یا به عنوان مجلس که، حالا رفته بودند از ایشان این نامه را گرفته بودند یا خودش اصلاً نوشته بود بیاطلاع هستم، در هر حال در آن موقع موفق نشدند این قانون را به تصویب برسانند یعنی فکر اصلاحات ارضی در مجلس نوزدهم شروع شده بود و در دوره آقای علم به آن صورت شش ماده به رفراندوم گذاشته شد. بنده خاطرات خاصی از این رفراندوم در ذهنم نیست. خاطرم هست که انجام گرفت ولی واقعه خاصی را بیاد نمیآورم.
س- تماسی با آقای علم راجع به این مسائل داشتید و اصولاً ایشان نظرش این بود که این کار باید بشود؟
ج- در این مورد مرحوم علم، برخلاف مرحوم ارسنجانی تعصب خاصی نداشت جز اجرای برنامه باز نکتهای پیش میآید که شاید بتواند معرف روحیات بعضی اشخاص باشد از خود اعلیحضرت گرفته تا سایرین. من از آقای هیراد که رییس دفتر بود و جنگلهایی در شمال داشت، مازندرانی بود و او هم مالک بود، آدم سالم و رازدار و خیلی وفاداری بود نسبت به اعلیحضرت و خیلی صدیق. خیلی متأثر و ناراحتش میدیدیم برای اینکه شاید برای تظاهر که در بین مردم منعکس بشود که کار جدی است. مرحوم ارسنجانی از نزدیکان اعلیحضرت کار را شروع کرده بود چه املاک علیاحضرت ملکه مادر، چه املاک آقای هیراد و این دو تا را خیلی ناراحت و ناراحتی از کارهای آقای ارسنجانی میدیدم. تا وقتی که آن اعلامیه آقای ارسنجانی راجع به کارهای اصلاحات ارضیاش منعکس شد (۱) ابتدا تصور کردم اشتباه و بعد هم معلوم شد نظر و غرض خاص نسبت به اراضی شالیزار بود که در همه جا در نظر گرفته بودند که یک میزانی از اراضی را اگر مالک مایل باشد در اختیار خود مالک بگذارند که شخصاً زراعت بکند. در مورد شالیزارها به این ترتیب نوشته بودند که حداکثر این اراضی که در اختیار مالک میماند برای زراعت سی هکتار است یعنی به عنوان یک ده بود، یک ده را سی هکتار در نظر گرفته بودند. ولی به دنبالش این عبارت را اضافه کرده بودند که طبق بند «ب» یا «ج» عمل بکنند. بند «ب» یعنی اجاره بدهد و بند «ج» هم یعنی بفروشد در حالیکه اصلاً این میزان به منزله این بود که برای خودش نگه بدارد. من به مرحوم ارسنجانی گفتم که این یک همچین چیزی است. فهمیدم تعمد دارد و به خصوص به این صورت که اصلاً نماند برای مالک. شاید یک مقداریش هم بر اثر بیاطلاعیاش بود، من که از وضع مالکیت گیلان اطلاع داشتم که به صورت سایر اراضی کشاورزی نیست و در آنجا اصولاً مالکیت قطعه به قطعه است یعنی اشخاص ممکن است که هزار هکتار هم ملک داشته باشند ولی بیشتر پیش میآید این هزار هکتار در پانصد قطعه مختلف در چهارصد تا ده تقسیم شده باشد و مالکین پنج هکتار و ده هکتار و دو هکتار و سه هکتار و بیست هکتار هزاران هستند و موضوع اجاره دادن و فروختن هم باز یک مسئله جداگانهای است که اصلاً با طبیعت کار کشاورزی برنج جور نمیآمد. هر چه با ایشان بحثی کردیم و جلسات متعدد به نتیجه نرسید. من از طریق مرحوم علا شرحی به اعلیحضرت نوشتم که یک همچین اشتباهی در این اقدام هست. من آنجا بودم در دفتر علا که مصادف ساعت شرفیابی ایشان بود و رفت و بعد از یک ساعتی برگشتند و گفتند اعلیحضرت با نخستوزیر صحبت کردند و حالا قرار است که شما بروید پیش نخستوزیر. نخستوزیری هم مجاور، چون آن موقع اعلیحضرت در قصر مرمر بودند، قصر مرمر آن ور خیابان بود من رفتم پیش مرحوم علم و مطلب را به ایشان توضیح دادم که ایشان هم توجه نداشت. با ارسنجانی تلفنی صحبت کردند. ارسنجانی باز هم زیر بار نرفت و مرحوم علم، هدایت کردند که خب تعدادی از زارعین طالش را بگو بیایند اینجا در تهران شلوغ کنند در جلوی نخستوزیری و ازدحام بکنند و من ترتیبش را میدهم.
س- این را کی گفت؟
ج- مرحوم علم. گفتم خب اینها بیایند اینجا سازمان امنیت جلوی اینها را میگیرند. گفتند نه باشد. خب من هم به همین ترتیب عمل کردم و تعدادی از شمال آمدند و به اینها هم تعلیماتی دادیم و رفتند به سراغ نخستوزیری و آنجا خواستند آنها را رد کنند اینها هم طبق دستور مقاومتی کردند که آقای نخستوزیر را ببینند. آقای نخستوزیر اینها را مراجعه دادند به آقای دکتر خوشبین وزیر دادگستری و سپهبد عزیزی وزیر کشور. حالا به آنها چه گفته بودند که من اطلاع ندارم در هر حال آن جماعت رفتند آقایان وزرای مزبور را دیدند و بعد به ترتیبی در هیئت دولت این وزرا وقتی مدافع مطلب شدند یعنی اصلاح آن کار شدند و به آقای ارسنجانی این کار تحمیل شد. این حکایت از این داشت که آقای ارسنجانی خیلی هم نرمش توی کارهایش بکار نمیبرد و ضمناً نظرات خاص هم داشت ولی به این ترتیب تا اندازهای حل شد. ولی در مورد آن واقعه سال ۱۳۴۳ بود؟
س- پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ بود.
ج- پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ خاطرم میآید که من در دفترم بودم، آقای رسول پرویزی معاون آقای علم بود. به من تلفن کرد که جنوب شهر شلوغ است و شما که دفترتان شمال شهر است آنجا چه خبر است؟ من رفتم به بالای ساختمان، دفتر من آن موقع جزو ساختمانهای نسبتاً مرتفع بود در توی خیابان شاهرضا، از سقف آنجا نگاه کردیم و دیدیم که در سر چهارراهها تعداد زیادی جوانهای تر و تمیزی همه پیراهن سفید پوشیده و یقه چاک اجتماعاتی دارند ولی کاری نمیکنند، به خصوص جلوی آن کلانتری که روبروی دبیرستان کالج بود حالا آن کلانتری بود، مرکز شهربانی بود چی بود گویا پلیس تهران بود در آنجا. من برگشتم و به مرحوم پرویزی، چون خودش آدم نویسنده و ادیبی بود، به اختصار گفتم که اینجا دستهجاتی هستند که ناظرند و منتظر. گفت، «من ناظر اوضاع هستم و منتظر ملحق شدن به آنها و اگر کار به شمال شهر بکشد اینجا هم قواهایی اینها آماده دارند.» که خب دیگر به آنجاها نکشید و داستانش را کسانی که دست در کار بودند قطعاً برای شما حکایت کردند.
ولی از خود مرحوم علم یک مطلبی باز در اینجا به خاطرم میآید که دوستی من داشتم سپهبد مالک افسر خیلی تحصیلکرده و درست و فهمیده و قدری هم از خود راضی بود که رییس ژاندارمری بود فرمانده ژاندارمری بود. روزی برای من تعریف کرد، «من معمولاً به این غیرنظامیها خیلی اعتقاد نداشتم و خیلی برای من سخت بود که مرا در هیئت دولت میخواستند و این جوانها آنجا به اسم وزیر نشسته بودند و امر و نهی میکردند. یکی از آنها هم همین آقای علم بود که فکر میکردم ایشان را بیخودی نخستوزیر کردند. ولی در این واقعه شلوغی روزی من خیلی با احتیاط و از این ور و از آن ور خودم را رساندم به نخستوزیری، که بعد از ظهر بود، دیدم آقای علم در آنجا هست بالای پله و خیلی عصبانی دارد اتومبیلش را ور میروند و درست میکنند معلوم شد که آقای رسول پرویزی دستور داده که شماره یک پرچم را که نمره نخستوزیری است بردارند از روی اتومبیل که آقای نخستوزیر شناخته نشود. آقای علم هم برعکس مقید بر این بوده است که امروز باید مردم بدانند که نخستوزیری در کار هست و داده دو مرتبه آن نمره را سوار بکنند. سوار شد و به من هم که مالک باشم گفت بیا سوار شو و برویم توی شهر ببینیم چه خبر است، توی شهر شلوغ هست یا نیست بالاخره یک کدام است که بیشتر به حرف ما نیست. عیبی ندارد باید برویم. و با شجاعت و خونسردی زیادی رفتیم توی شهر. «خود تیمسار مالک با وجود اینکه افسر شجاعی است از شجاعت و خونسردی علم خیلی تحسین و تقریر داشت و این واقع بود. بعد از خود مرحوم علم داستان را شنیدم که گفتم که مالک این شکل از شما تعریف میکرد. گفتند، «آن روز تصادفاً» ما با تعدادی از سران بختیاری یا قشقایی اینجا وعده داشتیم که بیایند من را ببینند، کار داشتند با من که برای اصلاحات ارضی شکایتهایی داشتند. آمدند اینها. آقای رسول پرویزی میخواست ملاقاتها را قطع بکند. گفتم نه جلسه است قرار گذاشتید بیایند. اینها آمدند و مقارن ساعتی بود که دستور تیراندازی در شهر داده بودم.»
س- آقای علم داده بود.
ج- بله. «اینها وقتی صدای تیر را شنیدند خیلی نگران شدند این خوانین و اینها. گفتم نه این را برای خاطر شما گفتم که خیال نکنید پشت کوه ما اگر لازم باشد آدم میکشیم، اینجا توی شهر هم کسی مخالف باشد میزنیم میکشیم.»
این از آن برداشتهای خیلی خاص خود مرحوم علم بود.
س- معروف است میگوید که ایشان بعد هم میروند استراحت بعد از نهار میکنند در آن روز، و میگوید من را بیدار نکنید تا بعد از ظهر که کار تمام بشود…
ج- چه عرض کنم، آن را دیگر بنده نشنیدم. بعد از این جریانات مسئله انتخابات دوران مرحوم علم پیش میآید و اصطلاحاً انتخابات آزادمردان و آزادزنان. در آن انتخابات وزارت کشور تقریباً هیچ نقشی نداشت، آقای دکتر پیراسته انگار وزیر کشور بود و جز یک تشریفات قانونی و اداری کار دیگری وزارت کشور نداشت از جهت سیاسی. دست اندرکاران این انتخابات آنچه که شایع بود آقای نفیسی بود که شهردار تهران بود آقای دکتر زاهدی بود که رییس بانک کشاورزی بود، احتمالاً آقای سپهبد ریاحی بود که وزیر کشاورزی بود، تا چه اندازه آن را نمیدانم، ولی به خصوص مرحوم حسنعلی منصور بود که رییس شرکت بیمه بود، مرحوم شجاع ملایری بود که رییس اتوبوسرانی تهران بود، و آقای عطا خسروانی که وزیر کار بود.
س- سردسته اینها کی بود؟ کی به اصطلاح گرداننده این چند نفر بود؟
ج- انگار بیشتر مرحوم منصور گرداننده بود و اینها جلساتی داشتند و خدمت اعلیحضرت شرفیاب میشدند. طبعاً به تناسب نفوذ شخصیتشان در واقع اینها تنظیم لیست انتخابات میکردند. انتخابات خیلی خاصی بود بدین ترتیب که کسانی را از شهرستانها جمع کردند و در یک جلسه به عنوان اینکه اینها کاندیدایی را تعرف بکنند چون دیگر حزب مردم و ملیون عملاً هر دو منتفی شده بود و اسمی از آنها نبود و تشکیلاتی هم نداشتند. ولی البته لیست تنظیم شده را به اسم اینها خواندند که اینها این افراد را در نظر گرفتند.
س- آنها یعنی این کنگره.
ج- خب کاندیدای منحصر بفردی بود که دیگر…
س- از هر جا یک نفر؟
ج- از هر جا یک نفر اعلام کردند. این انتخابات طبعاً بدون واقعه خاصی تشریفاتش انجام گرفت.
س- از طالش چه کسی را گذاشته بودند.
ج- طالش هم بنده بودم.
س- خب از آن مذاکراتی که فیمابین بود خاطراتی دارید که بالاخره برای اینکه شما را در آن لیست بگذارند اصلاً با این آقایان تماس گرفتید؟
ج- نخیر من اصلاً اطلاعی نداشتم. برای اینکه روش بنده که هنوز هم راجع به آینده ایران نظرم این هست، این است که آدم اگر زمینه و قوای خودش را نگه دارد دیگران با آدم سازش میکنند، میآیند. چون در طالش وضعی بود که در هر حال انگار، مگر اینکه می خواسند مانع بشوند بنده را نگذارند بروم طالش یا مردم را بگیرند ببیندند، کس دیگری را نمیتوانستند به عنوان وکیل طالش چون خود طالشیها هم با وجود اینکه مردمی از جهت فرهنگ و عمران نسبت به سایر شهرستانها خیلی عقب افتاده بودند و به سبب وضع طبیعیاش، طوری پیش آمده بود که از دوره هفدهم به بعد در امر انتخابات این را دیگر امر مسلم خودشان میدانستند که باید شرکت بکنند و یک کمی جنبه تعصبی برای آنها پیش آمده بود. حالا احتمال زیاد هم من میدهم که خود مرحوم علم چون تماس با جریان انتخابات و اینها گاه و بیگاه داشت و قبلاً هم وزیر کشور بود با اطلاع از وضع آنجا به خصوص یک سابقهای در کار بنده بود که شاید احتمال میدهم بیارتباط با این موضوع بناشد چون اگر گفت اصلاحات ارضی را به یک صورت دیگری خود من در طالش در سال ۱۳۲۲ تا ۲۵ و ۲۶ عملی کرده بودم. به این نحو بود که املاک طالش شاید در این شهرستان، به خصوص در آن بخش گرگانرود که بخش بزرگترش است هفتاد هشتاد درصد این اراضی املاک خانوادگی ما بود که طی قرون همین طور به خوانین رسیده بود، حالا به چه صورت من دیگر اطلاع ندارم. ولی در واقعه مشروطیت که خانواده ما از طالش بیرون آمدند و بعد در دوران پشت سرش رضاشاه که بدون شدت همین طور با اشاره و تفهیم قرار نبود که به محل بروند و ما دور بودیم این املاک صورت خیلی مغشوشی به خودش گرفته بود. به این صورت که در طولانی بیست سی سال هر کس هر جایی را میکاشت برای خودش میکاشت، یا احتمالاً اگر ضابطینی هم بودند و جمعآوری میکردند برای خودشان جمع میکردند. یک قسمتهای معینی فقط پول محصول را به تهران میرساندند. من که به طالش رفتم و وضع را این طور دیدم، خب معمولاً جوانها هم یک کمی شخصاً نه به صورت کمونیستی ولی افکار بشردوستی دارند یک کمی جنبه چپگرایی دارند، متوجه شدم که گرفتن این املاک از زارعی که دیگر ده سال است پانزده سال است خودش میکارد خودش میخورد و به کسی هم چیزی نمیدهد کار سادهای نیست مگر اینکه برویم به عدلیه و یکی دیگر هم که خب اینها آن مراسم ایلیت و قومیت و روابط را محفوظ داشتند با گرفتن اختیار از سایر افراد خانواده، چون پدرم هم فوت کرده بود، نزدیک سه چهار سال طول کشید که شاید چندین هزار مورد بود هر کس هر جایی را میکاشت در مقابل یک وجه بسیار نازلی شاید مثلاً به اندازه محصول یک سال، نصف محصول یک سال، این را به خود آن شخص به ثبتی برگزار کردیم. و آن جاهای معینی را که دیگر کسی داعیهای نداشت و یا اصلاً نکاشته بودند من برای شخص خودم نگه داشته بودم و این مسئله در طالش موجب شده بود که آنجا اصلاحات ارضی عملاً انجام شده بود و ملک بزرگی دست کسی نبود هر کس هر جایی را میکاشت تقریباً مال خودش بود. شاید این سابقه و علاقمندی من به اجرای اصلاحات ارضی منعکس بود یا جهات دیگری داشت، یک مقداری هم شاید وابستگی مردم به من ناشی از همین عمل شده بود که در هر حال چون من هم جزو این صورت بودم، کسی را معارض برای من در نظر نگرفته بودند. شاید اولش شایع شده بود که آن مأمور اصلاحات ارضی که در آنجا کار میکرد همان طور که در بعضی جاها اعلام کرده بودند او مورد نظرشان بوده ولی حالا چرا او را اعلام نکردند. نخیر بنده با اینها تماسی نداشتم و در آن دوره حتی برادر من هم که شهردار همدان بود گویا آنجا جلب محبت مردم را کرده بود او را هم جزو همین آزادمردان و آزادزنان دیدیم که اعلام کردند از همدان وکیل شد.
س- شما راجع به تشکیل این کانون مترقی مطلع بودید؟ و اگر بودید آیا اظهار تمایلی از طرف شما یا آنها شده بود که شما ملحق بشوید؟
ج- مرحوم منصور یک بار با من صحبت کرد که هنوز رییس شرکت بیمه بود و من چون به خود آن مرحوم اعتقادی نداشتم، دوست بودیم ولی اعتقادی نداشتم، از او معذرت خواستم و دیگر در تماس نبودم من برای کارشان و اطلاعی هم نداشتم تا مجلس شروع شد، مجلس که شروع مجلس خیلی جدید و خاص بود.
س- خب یک دوره جدیدی در تاریخ ایران بود.
ج- بله. گویا در طرز تشکیل این مجلس چند نکته را در نظر گرفته بودند. یکی اینکه دستجات مختلفی که هر کدام حامی و در عین حال معرف یکی از آن مواد به اصطلاح انقلاب سفید یا انقلاب ششم بهمن باشد. یعنی تعدادی کارگر از وزارت کار برای آن موضوع سهیم شدن کارگران، تعدادی کشاورز به نمایندگی امر اصلاحات ارضی و حامی اصلاحات ارضی. کسانی را هم گویا با الهام از انتخابات دوره اول مشروطه که بیشتر صنفی بود و طبقهای، مثلاً از ورزشکاران هم دو نفر آقای حبیبی و رهنوردی را آورده بودند یا از بازیگران هنرمندان هم آن آقای مجید محسنی را آورده بودند که تصادفاً آن آقای محسنی آدم صادقی در کارش توی آن مجلس خودش را نشان داد.
در این دوره خب قیافههای جدید جالب سیاسی هم جزو این انتخابات پیدا شدند. یکی آقای زهتاب فضل بود از روزنامه نگاران، یکی آقای هاشم جاوید بود از فارس که شاعر و ادیب بود و بیش از همه چیز آنچه که در این انتخابات متفاوت بود تعدادی از بانوان به مجلس راه پیدا کرده بودند. که این بانوان هم چند تا از آنها به سبب سوابق فعالیتهایشان در امور اجتماعی و آزادی زنان و چند تا هم به مناسبت نسبتها و آشنایی های شخصی وکیل شده بودند. در شش ماه اول این دوره که مرحوم علم نخستوزیر بودند واقعه خاصی پیش نیامد. مگر یک بار که مصادف بود با توقیف آقای نفیسی شهردار و شایعه هم بود که این بر اساس اختلاف آقای پیراسته وزیر کشور و ایشان پیش آمده. ضمن صحبتی راجع به این موضوع به طور کلی راجع به مطلب دیگری آقای پیراسته وزیر کشور در مجلس عنوان میکرد و یک بحث بینالاثنینی بین ایشان و خانم نفیسی هم که وکیل بود پیش آمد و مجلس تا اندازهای متشنج شد واقعه دیگری نبود. مرحوم منصور که ابتدا داعیه ریاست مجلس داشت و آن کار انجام نشد و آقای مهندس ریاضی که شاید هم به همین نیت از ریاست دانشکده فنی به عنوان وکیل انتخاب شده بود از تهران و آمده بود انتخاب شد. ولی در کمیسیونها و هیئت رییسه مجلس آن کانون مترقی خیلی تلاش داشتند و اکثریت مجلس را هم در اختیار داشتند و پستها را از خودشان تأمین کرده بودند تا موقعی که مرحوم منصور نخستوزیر شد.
س- قبل از اینکه به این موضوع برسیم چند کلمهای راجع به محیط مجلس، این مجلسی که این همه آدمهای جدید و اغلبشان بدون سابقه سیاسی وارد شده بودند برای شما که اقلاً یک دوره، یک دوره و نیم قبلاً در آنجا فعالیت داشتید و دوره قبل را دیده بودید اصلاً چه جور حالتی داشت؟
ج- بله این مجلس وضع به کلی متفاوتی داشت. اولاً خود آقای ریاضی برخلاف مرحوم سردار فاخر که خودش را موظف میدانست که مجلس را در مقابل دولت حفظ بکند و همیشه دولت را محدود بکند و یا خود مسائلی را به عرض اعلیحضرت برساند، خود آقای ریاضی، خدا رحمت کند یک آدم خیلی سالم و خوب و خوش اخلاق و انسانی بود، در جهت مصلحت مملکت میدانست و مأمور احساس میکرد خودش را که برای همکاری کامل مجلس با کارهای دولت مسائل را بچرخاند. و ضمناً همیشه حامل اوامر اعلیحضرت برای مجلس باشد نه اینکه عرایض مجلس برای اعلیحضرت. در این جریانات، چون سئوال فرمودید وکلا هم که طبعاً تغییر روحیه کلی در آنها مشهود بود چون به استثناء چند نفر که از این عده…
س- چه کسانی بودند این چند نفر؟
ج- یکی آقای صادق احمدی بود که قبلاً قاضی بود و بعد هم وزیر دادگستری شد، یکی آقای زهتاب فرد بود که روزنامه آذرآبادگان را داشت، یکی هم آن آقای هاشم جاوید بود، یکی آقای کیهان یغمایی بود که دوره بیستم هم گویا وکیل شده بود ولی مجلس باز نشده بود. به جز این چند نفر بقیه در واقع خودشان را مأمور و معذور میدانستند و جزو کسانی بودند که انتخابشان کرده بودند برای این منظور و تعداد زیادی هم کارمند دولت بودند که مأمورین اصلاحات ارضی بودند. اینها خودشان را به صورت سربازان موظف که بعداً حزب آنها تشکیل شد که قبلش هم که دولتی بود، در اجرای دستور احساس میکردند. برخلاف آن تعدادی بودند که هر چند با دولتها تلاش میکردند و سازش میکردند ولی آدمهایی بودند که برای همان طبیعت پرتلاش خودشان وارد مجلس میشدند اینجا هم ناراحت بودند طبعاً، ادوار قبل، بله این حالت بود.
در این زمینه یک خاطره یادم آمد. روزنامه توفیق آن موقع خیلی برای این مجلس مضامینی کوک میکرد و برای هر کس هم اسمهایی انتخاب کرده بود که برای آقای ریاضی «پیازی» گذاشته بود و برای امثال بنده هم یادم نیست یک اسم دیگری انتخاب کرده بود، رامبد را «کامبد» گذاشته بود و برای حزب مردم هم «حزب کژدم» گذاشته بود و امثال اینها. برای حزب ایران نوین هم «اینها را ببین» گذاشته بود و برای هر کدام یک اسمی انتخاب کرده بود. خیلی به وکیل رفسنجان که ایشان را هم «بادمجان» گذاشته بود «فسنجان» مضامینی مینوشت. یک روزی دیدم که در آن تابلویی که مطالب مختلف را برای اطلاع وکلا نصب میکنند مرحوم ریاضی یک شرحی با نزاکت و مؤدبانه تنظیم کردند و به اطلاع وکلا رساندند که برای اینکه کارها متوقف نشود هر وقت میخواهند از جلسه خارج بشوند به یک ترتیبی با اطلاع من باشد که اکثریتی باقی باشد. خب در آن موقع خود به خود یک مقداری صفها تا اندازهای مشخص شده بود، یک عدهای اکثریتی بودند که علاقمند به آن نظام جدید بودند و حافظ آنها، چند نفری هم بودند مثل بنده که احساس میکردند که اگر مقاومتی نشود دیگر مسئله مجلس در واقع صورت واقعیاش منتفی است. تقاضای جلسه خصوصی کردیم از آقای رییس، فرمودید چه احساسی میکنید راجع به آن موضوع، خاطرم هست به این ترتیب مسئله را من مطرح کردم که ما با آقای مهندس ریاضی آشنایی قبلی نداشتم. استنباط این طور شد که مورد عنایت اعلیحضرت هستند خب برای مصلحت مملکت ما هم به تشخیص اعلیحضرت اعتقاد داریم و ایشان به ریاست انتخاب کردیم. ولی اگر که اعلیحضرت فکر میکنند و نیت داشتند که مجلس هم تبدیل به سربازخانه بشود هیچ مانع نداشت آقای سرلشکر همایونی هم که اینجا سابقه نظامی مفصلی دارند. آقای سرلشکر همایونی را به ریاست مجلس انتخاب بکنند صبح به صبح بیاییم مشق صف جمع توی محوطه مجلس به وکلا بدهند و بعد هم به راست راست به چپ چپ بیاورند در مجلس بنشانند. در این موقع آقای رهنوردی ابراز احساسات کرد که جزو همان دسته بود که، «بله من سرباز اعلیحضرت هستم.» توضیح دادم که توهین به اعلیحضرت نکنید برای اینکه احترام دویست سیصد تا سرباز در شأن یک ستوان است و اعلیحضرت احتیاجی به سرباز ندارند. آقای حبیبی هم که در قسمت ورزشی یک مقداری اینها با هم رقابت داشتند در مجلس گفت: «من سپور بودم دستم را گرفتند از خیابان آوردند و من سپور اعلیحضرت هستم.» گفتم آقای حبیبی دویست سیصدتا سپور زیر دست یک سرسپور کار میکنند شما احترام اعلیحضرت را نگه دارید، من معتقد به آوردن امثال شما به مجلس نبودم ولی حالا که شما را آوردند شما جای مؤتمنالملک نشستید و اگر مملکت توانست دویست تا سیصدتا مؤتمنالملک داشته باشد. اگر مجلس از دویست سیصد نفر مؤتمنالملکها با حسن شهرت و قبول عامی که آن موقع داشتند تشکیل میشد اینها که راه بیافتند و همه ملت به دنبال اینها راه میافتند آن وقت تبعیت اینها برای اعلیحضرت یک حمایت و خدمتی است نه دویست تا سپور و سرباز. طفلک حبیبی که جوان خیلی هم خوش نیت و خوش قلبی بود به محض اینکه شنید جای مؤتمن الملک نشسته خیلی خوشوقت شد و مؤید صحبتهای من شد که بله صحیح است ایشان راست میگویند و خب چون آدم خیلی قویالبنیه و ورزشکار و کشتیگیری بود تحت تأثیر حمایت او بقیه آقایانی هم که مخالف صحبت من بودند سکوتی کردند و آن بخشنامه آقای رییس… بعد از دنباله این صحبت البته به ایشان توجه دادیم که اصلاً حضور و غیاب وکیل در جلسه یکی از ابزار کارش است برای اعمال سیاستش. وقتی وکیلی تعمد دارد که به جلسه نیاید این را نمیشود مثل شاگرد مدرسه که شما در دانشکده فنی به کلاس دعوتش میکردید بیاورند. حالا این مربوط است به تغییر اتمسفری بود که در مجلس بعد از آزادمردان و آزادزنان پیدا شده بود.
س- میگویند برای بعضی از این آقایان دیگران سخنرانیشان را تهیه میکردند چون خودشان بلند نبودند، مثل کارگران و اینها.
ج- نحوه کار آنها را در واقع بنده اطلاع زیادی نداشتم برای اینکه خب صحبتهایی که آنها میکردند به این صورتی که می فرمایید مطالبی مینوشتند که مربوط به پیشرفتهای مملکت در رشتههای مختلفی بود مستمع زیادی نداشت و بنده هم توجه زیادی نمیکردم، به صورت نطقهای قبل از دستور، و بعضاً هم که خب بیشتر این نطقهای قبل از دستور به عوض مسائل مملکتی تبدیل به احتیاجات حوزه انتخابیه شده بود. یا فرضاً مسائلی که بیشتر جنبه تشریفاتی و تعریف و تمجید یا از شخص اعلیحضرت یا مقامات مختلف بود برگزار میشد. در قسمت لوایح هم نسبتاً تصور میکنم که بیشتر از ادوار قبل در جهت قابل اجرا بودن توجه میشد چون کارمندان دولت زیاد در مجلس بودند و آنها آشنایی با امور اجرای بیشتر از وکلای ادوار قبل داشتند که سوابق اداری آنها زیاد نبود و به احتیاجات مردم شاید بیشتر توجه میکردند.
س- لوایح به اصطلاح به خصوصی که اقلاً در بین مردم ممکن بود مخالفتهایی هم باشد در آن دوره مطرح شد؟
ج- آن دوره، دوره خیلی پرکاری بود برای اینکه در حدود ششصد تصویبنامه جایگزین قانون در دوران فترت و حکومت دولت آقای دکتر امینی و آقای علم گذرانده بودند که اکثر این تصویبنامهها هم شاید ایرادات زیادی داشت ولی خب دیگر سبویی شکسته بود و کاری گذشته بود جز تصویبش این کمیسیونها کار نداشتند. چند لایحه، خاطراتی من دارم، که البته مربوط به دوران دولت آقای منصور و آقای هویدا میشود چون در دولت آقای علم لایحه خاصی داده نشد خاصه اینکه بیشتر درصدد گذراندن همان تصویبنامهها بودند، یعنی قانونی کردن آن تصویبنامهها بودند. خاطر دارم مرحوم منصور شرح مفصلی در برنامه دولت آقای علم به صورت موافق مشروط عنوان کردند که در واقع بحثی درباره برنامه آقای علم نبود، یک پیش درآمدی در برنامه دولت خود ایشان بود آنچه تهیه کرده بودند به عنوان پیشنهاد نظریاتی عنوان کردند. تا در ماه بهمن یا اسفند بود که دولت آقای منصور آمد.
س- (؟)
ج- ولی جالب این بود که قبل از حتی باز شدن مجلس خود آقای علم هم اشخاص را به ملحق شدن به منصور تشویق میکرد. حالا این تشویق روی سیاستی بود که میخواستند که منعکس بشود که ایشان این کار را میکند یا واقعاً برنامهای را اجرا میکردند دیگر من اطلاعی ندارم. از جمله با خود من هم ایشان صحبت کردند و به ایشان توجه دادم که نه فکر نمیکنم که این کار از من بربیاید. باز هم خاطرهای دارم که مرحوم سپهبد پاکروان، هنوز مرحوم منصور نخستوزیر نبود در مجلس بود، که رییس سازمان امنیت بود تلفنی کرد به من که امری اعلیحضرت فرمودند و من کسی را میفرستم بیاید پیش شما و به شما بگوید. سرهنگ مولوی نامی که رییس سازمان امنیت تهران بود و من نمیشناختم آمد دفتر من. خب به همان نحوهای که رسم نظامیهای حامل امر است ابتدا خیلی با شتاب و شداد آمدند و من از ایشان پذیرایی کردم و چای خوردیم و مطلب را عنوان کردند که آقای منصور خدمت اعلیحضرت عرض کردند که شما در مجلس میتوانید به ایشان خیلی کمک بکنید و از این جهت اعلیحضرت نظر دارند که شما در مجلس با ایشان همکاری کنید. خب آقای سرهنگ مولوی که حامل بود من بحثی نداشتم و جوابی ندادم، صحبتهای متفرقه دیگری کردیم و موقع خداحافظی به ایشان گفتم که تصور میکنم اعلیحضرت اشتباه میفرمایند حالا من خودم اعلیحضرت را میبینم و به ایشان میگویم که این کار صحیح نیست. البته آن موقع من اعلیحضرت را زیارت نمیکردم و هیچ امکانی هم نداشت. ولی برای سرهنگ خیلی تعجبآور شد که چطور یک نفر این شکلی میرود میگوید. اینقدر آدم سادهای هم بود که با همین حرف تو خالی او هم قیافه و وضعش عوض شد و گفت: «بله قربان همین طور که البته خودتان میدانید.» و در خیال خودش جدی گرفت موضوع را. ولی من ترتیب اثری ندادم به این حرف تا موقعی که مرحوم منصور نخستوزیر شد.
س- در این نقل و انتقال خاطرهای دارید که آقای علم آماده به اصطلاح برکنار شدن بود یا نبود.
ج- بله چرا.
س- نقش مجلس این وسط از نظر تشریفات چه بود؟
ج- چرا. مرحوم آقای علم داستان منصوب شدن خودش را برای من این طور تعریف کردند، «در بنیاد پهلوی بودند- آن موقع گویا سرپرست بنیاد پهلوی بودند- و مطلبی را خدمت اعلیحضرت تلفنی صحبت کردم راجع به امور بنیاد پهلوی- مطلبی قراردادی چیزی- و اعلیحضرت فرمودند که خب چهارشنبه که همدیگر را میبینیم و کارهای بنیاد را میآوردند در این مورد صحبت میکنیم. به فاصله نیم ساعت یک ساعتی طول کشید و مجدداً از دربار به من تلفن شد که اعلیحضرت احضار کردند. من به تصور اینکه پیرامون همان پرونده میخواهند صحبتی بفرمایند آن پرونده را همراهم برداشتم و رفتم. وقتی رفتم به، قاعدتاً آن موقع سعدآباد بودند، سعد آباد معلوم شد که خیر، نیتشان این است که من کابینه را تشکیل بدهم.» حالا صحت و سقم این مطلب بر عهده خود ایشان ولی این فرمایشی بود که خود ایشان میکردند. اما راجع به برکناری ایشان گویا این مسئله از پنج شش ماه قبل برای خود ایشان پخته شده بود و یک همچین تفاهمی بود که مرحوم منصور که باز هم حکایت داشت که ساخته و پرداخته آمریکاییها هستند با آن هیئت مترقی که جمع شده بودند بیایند و حمایت از اجرای این مواد انقلاب سفید بکنند و مجلس را هم به آن صورت متشکل و تابع در بیاورند.
آقای منصور که نخستوزیر شدند صحبتی من در برنامه دولت کردم که گویا تنها من بودم که صحبت کردم. در این صحبت دو سه نکته خاطرم هست که جلب توجه کرد. یکی این بود که در فاصله این شش ماه خود به خود تعدادی که با مرحوم منصور همکاری داشتند و یا از همان پیغامی که برای من احتمالاً رسید از طرف اعلیحضرت به بعضیهای دیگر هم شاید رسیده بود که نمیدانم، به استثنای یک سی نفری بقیه مجلس همه به ایشان محلق شده بودند. از این سی نفر دوازده نفر بودند که عضو سابق حزب مردم بودند و ما با هم یک جلساتی تشکیل داده بودیم به حکم سابقه آشنایی و همکاری که البته تعداد زیادی هم عضو حزب مردم بودند که با آقای منصور دیگر همکاری میکردند.
س- این دوازده نفر که فرمودید چه کسانی بودند؟
ج- این دوازده نفر در آن حدی که خاطرم هست مشخصش آقای ناصر بهبودی بود، اعظم سلیمان خان بهبودی که دربار بود، دکتر محمد حسین اسدی، آقای مجید بختیار، محسن موقر، عبدالله والا، دکتر اسفندیاری که از کرمان بود، دکتر جعفری وکیل گلپایگان خوانسار، آقای ملکشاه ظفر خدا رحمتش کند، در این حدودها.
نتیجتاً صحبتی که در برنامه مرحوم منصور پیش آمد من این صحبت را به عنوان حزب مردم کردم.
س- حزب دیگری وجود نداشت در آن موقع؟
ج- به صورت فوقالعاده تق و لق. ولی حزبی، تشکیلاتی وجود نداشت ما آنجا دور هم جمع شده بودیم برای اینکه در قبال آن اکثریت قاطع یک اقلیت کوچکی تشکیل بدهیم به این ترتیب ما دور هم جمع شدیم. البته یک هفده هیجده نفری شاید بیست نفری هم به صورت منفرد باقی مانده بودند که نه به ما ملحق بودند و نه به مرحوم منصور. از جمله همین آقای کیهان یغمایی که اسمش برده شد، آقای جاوید، آقای زهتاب، آقای سرتیپ پور که از وکلای خوب آن دوره بود، آقای صادق احمدی، آقای معتمدی وکیل اصفهان مال روزنامه سپاهان، یک تعدادی هم این طور منفرد بودند که اکثراً این منفردین هم صدای ما میشدند ولی خودشان مستقیم به معرکه نمیآمدند. در آن صحبت چند مطلب انعکاس خاصی پیدا کرد یکی اینکه در ابتدای صحبت خب مقدمهای من از طرف حزب مردم چون عنوان صحبت کردم موجودیت حزب مردم مورد بحث محافل قرار گرفت. بعد از جلسه یا روز بعدش آقای آرام که وزیر خارجه مرحوم منصور بود دیدم خیلی، ما سابقه آشنایی زیادی هم نداشتیم، اظهار علاقه و محبت و دوستی میکند. از جمع صحبتها متوجه شدم که اعلیحضرت به ایشان گفتند که این اعلام ادامه فعالیت حزب مردم و صحبتهای فلانکس به نحوی به وسیله سفرای ایران در کشورهای مختلف از جهت سیاست کنونی ایران منعکس بشود. خب من پیش خودم این طور تعبیر کردم که نظر اعلیحضرت در انعکاس وجود دموکراسی در ایران است نه توجهای به صحبتهای بنده. ولی برای آقای آرام تعبیر به این شده بود که شاید یک نظر خاصی به بنده و صحبت بنده هست. صحبت دیگری که تعبیر روی آن شد ضمن مقدمه صحبت که با آقای منصور میکردیم گفتم خب خوشوقت هستم که دوست ما به آرزوها و بیخوابی ها و رویاهای خودش رسید و آخر سر در اینجا عنوان کردم که دولت خود را معرفی میکنند. دوست عزیز «لطف روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد» این شعر که سر زبان من آمد خیلی در خارج منعکس شد که منظور از لطف روح القدس همین خارجیها هستند که آقای منصور را آوردند. آخر صحبت هم به اینجا خاتمه پیدا کرد، حالا در برنامه دولت، که معروف است ورود به صحنه سیاست مشکل است بازی کردن در آن مشکلتر است و مهمترین مرحله به موقع خارج شدن است که امیدوارم ما در این مرحله به شما خیلی کمک بکنیم آقای منصور. وقتی مرحوم منصور بدبخت فوت کرده بود و مضروب شده بود خیلی بعضی از آشناهای من موضوع را بیارتباط با این گفته نمیدانستند و سئوال و جوابی میکردند که البته هیچکدام اساسی نداشت.
Leave A Comment