مصاحبه‌ با : استوارت راکول

مصاحبه­گر: حبیب لاجوردی

مکان: کمبریج. ان. ای،        تاریخ: 20 مه 1987

مرجع متن زبان اصلی: پروژه مطالعات تاریخ شفاهی ایران (دانشگاه هاروارد)

سرپرست تیم ترجمه: مصطفی افضل زاده

کارشناس پژوهشی: هدی موسوی

 

 

 

 

 

 

 

 

نوار شماره 1

 

سؤال: آقای سفیر لطفاً در مورد میزان و ماهیت آشنایی خود با ایران قبل از این که در سال 1960 در ارتباط با این کشور مسئولیت برعهده بگیرید، توضیح دهید.

استوارت راکول: من از سال 1956 تا 1960 معاون وزیر امور خارجه در امور شرق و جنوب آسیا با مسئولیت ویژه برای یونان، ترکیه، ایران و سوریه بودم، بنابراین من یک رابطه کلی با این کشور داشتم، با وجود این که هرگز به آنجا سفر نکرده بودم. در اواخر سال 1955 به من اطلاع دادند که قرار است در تهران مسئولیت برعهده بگیرم و از این رو دوره آموزشی زبان فارسی را گذراندم و در 19 مارس عازم ایران شدم. من تا تابستان 1965 در سفارت باقی ماندم و در آنجا مسئولیت داشتم. آن دوره را به چند دلیل یکی از جالب‌ترین و لذت‌بخش‌ترین دوران هایی که وظایف دیپلماتیک برعهده داشتم، می‌دانم. موضوع اول، ماهیت چالش برانگیز و جالب رابطه ما با ایران بود؛ دوم، خلق و خوی مردم ایران که در طول اقامتمان در تهران رفتار خوبی با ما داشتند، در این موضوع دخیل است. برخی از آنها همچنان نزدیک‌ترین افراد ما نسبت به نمایندگان و شهروندان کشورهایی که در آنها خدمت کرده ام، هستند. [۱]

موضوع سوم این که، ایران کشوری شگفت‌انگیز پر از جاذبه‌های تاریخی و زیبایی‌های طبیعی است. البته مشغلهٔ اصلی من در دورانی که در ایران مسئولیت داشتم، رابطهٔ ما با این کشور و شخص شاه بود که به خاطر نوع نظام سیاسی این کشور اهمیت داشت. ارتباط با این کشور از نوع ساده و آسان نبود. نه به این خاطر که منافع اساسی ما در این کشور نسبت به کشورهای دیگر متفاوت بود، بلکه به دلیل شخصیت و سیاست‌های شخص شاه. مشکل دیگر، نگرش‌های برخی آمریکایی‌ها و رئیس جمهور کندی به مشکلات ایرانیان بود. در این ارتباط، برداشت ما از رژیم اقتدارگرای ایران که امکان مشارکت دموکراتیک ایرانیان را در سیستم سیاسی این کشور نادیده می‌گرفت، اهمیت داشت. ترکیب این فشارهای سیاسی و جاری باعث شده بود که حفظ روابط بدون عارضهٔ سفارت آمریکا با دولت ایران و شخص شاه سخت شود. اگرچه به طور کلی به نظر می‌رسید که با وجود نگرانی من برای روابط واشنگتن با ایران طی سال‌های 1960 تا 1965، کلیت روابط و چشم انداز آن مثبت بود. شاه، ایالات متحده را به عنوان دوست قدرتمندی برای تهران می‌دید که نگاهی مشابه او به مسائل منطقه داشت و به ویژه به ثبات منطقه علاقه‌مند بود. در مورد انگیزه‌ها و روش‌های شوروی نگرانی وجود داشت، هم‌چنین در ارتباط با تأثیر ناسیونالیسم افراطی عرب که توسط ناصر در مصر دنبال می‌شد، دغدغه وجود داشت. هم‌چنین به نظر من هر دو حزب در آمریکا به طور فزاینده ای این اعتقاد را داشتند که دورانی که ایران تحت کنترل شاه به لحاظ مدرن‌سازی و ثبات‌سازی در منطقه تأثیرگذار بود، به پایان خودش نزدیک شده است. آمریکا شاه را به عنوان یک عنصر مطلوب سیاسی می‌دید، در این باره شکی وجود نداشت. او اهدافی را دنبال می‌کرد که سیاست ما را نسبت به منطقه شکل می‌داد. شاه نیز ما را به عنوان یک دوست قدرتمند غیرصمیمی که البته هنوز هم مفید است، می‌دید. [2]  کشوری که مانند شوروی طرح‌های سیاسی و سرزمینی برای ایران نداشت. همزمان شاه به خاطر تلاش آشکار ایالات متحده برای دخالت در آنچه او مسائل داخلی ایران می‌دانست، عصبانی بود. این موضوع دلیل اصلی بروز مشکلات برای سفارت در طول آن دوران بود. به ویژه با اعمال فشار واشنگتن از طریق رسانه‌ها و گروه‌های خصوصی این مشکلات افزایش یافت. خصوصاً با انتقال این پیام به شاه در دوران ریاست جمهوری کندی که ایالات متحده معتقد است که رژیم او و سطح رفاه کشور باید به شدت تقویت شود. به طوری که به تدریج شرایط برای تغییر تدریجی حکومت خودکامهٔ ایران در جهت مشارکت بیشتر مردم در روندهای سیاسی حکومت فراهم شود. به ویژه این اقدام از طریق توسعهٔ چیزی که آمریکایی‌ها آن را سرفصل ایجاد طبقهٔ متوسط می‌نامیدند، امکان پذیر بود. طبقهٔ متوسط در آن زمان در ایران از یک گروه نخبهٔ کوچک در بالا و یک اکثریت غیرسیاسی شامل دهقانان تشکیل شده بود. تعداد زیادی از این افراد بی سواد بودند. قسمتی کوچک اما رو به رشد از طبقهٔ متوسط شامل فعالان سیاسی و افراد روشنفکر و آگاه در شهرهای بزرگ متمرکز شده بودند. واشنگتن فکر می‌کرد که می‌تواند از این گروه آخر استفاده کند و تحت رهبری شاه با استفاده از آنها به توسعهٔ دموکراسی در ایران و رشد این کشور اقدام کند. این دقیقاً همان رویکرد آشکار و نهان واشنگتن بود که باعث تردید شاه در این موضوع شده بود که سفارت آمریکا به تعهد خود مبنی بر دیدن مسائل آن طور که شاه می‌خواهد، پایبند است. همین موضوع باعث بروز مشکل برای سفارت شد. اگرچه باید اعتراف کنم که این مسائل خیلی شدید نبودند، زیرا با توجه به مخالفت هایی که وجود داشت، این موارد کنترل‌شده و محدود بودند. چنین تلاش هایی باعث شد که شاه چندین بار به واشنگتن شکایت کند که سفارت اقتدار او را زیر پا گذاشته است. [۳]

سؤال: چنین چیزی را به خاطر می‌آورید؟

جواب: این امر به ویژه به خاطر ارتباط ما با دکتر علی امینی که به زعم من یک سیاستمدار ایرانی با دید وسیع‌تری نسبت به دیگران بود، اهمیت داشت. هم‌چنین او به حل مسائل به صورت عاقلانه به ‌ویژه حل مشکلات سیاسی کشورش علاقمند بود. ما هیچ ارتباط خاص مخفیانه‌ای با او نداشتیم که معنایش تلاش ما برای تحت تأثیر قرار دادن اقتدار شاه باشد. به طور کلی اگرچه واشنگتن، علی امینی را یک عنصر مثبت در فضای سیاسی ایران می‌دانست، ولی ما رابطهٔ رمزآلودی با او نداشتیم. او صمیمانه در سفارت مورد استقبال قرار گرفت و ما از انتخاب او به عنوان نخست‌وزیر توسط شاه خرسند بودیم. با این حال، شکی نیست که واشنگتن زمانی که دکتر امینی نخست‌وزیر شد، مشکلاتی با تهران داشت. شاه زمانی احساس می‌کرد که ما به تعهداتی که در رابطه با کمک‌های مالی داده ایم، عمل نمی‌کنیم. اما در هر صورت، چنین دشواری هایی که ما در ارتباط با شاه داشتیم، امری معمول بود. به خصوص که او بیش از پیش به خود اطمینان پیدا کرده بود و تمایلی به گوش دادن به هر چیزی که به ‌عنوان انتقاد از رفتار او و وضعیت سیاسی ایران برداشت می‌شد، نداشت. همزمان افزایش افراطی همکاری بین ایالات متحده و ایران در زمینه نظامی وجود داشت. این امر با رشد بسیار زیاد درآمد ایران از فروش نفت ممکن شد. شاه تلاش کرد که از این افزایش درآمد نه تنها در ارتباط با اهداف «انقلاب سفید» بلکه برای تقویت نیروهای نظامی استفاده کند، تا جایی که در سال 1965 به قوی‌ترین نیروی زمینی در خلیج فارس تبدیل شد. نیروی نظامی ایران نه تنها برای تصرف جزایر ابوموسی و تنب بزرگ و کوچک مورد استفاده قرار گرفت، بلکه شاه به اعزام نیرو برای حمایت از سلطان عمان و سرکوب انقلاب در ظفار پرداخت. این افزایش قدرت نیروی نظامی ایران و استفاده از آن، از سوی ایالات متحده مثبت تلقی شد.

[4]

البته این دغدغه وجود داشت که شاه بسیار تند پیش می‌رود و حجم زیادی از درآمدهای ایران را برای خرید تجهیزات پیچیده اختصاص می‌دهد. تجهیزاتی که به دلیل پیچیدگی بیش از حد در ارتش ایران کاربرد نداشتند. از سوی دیگر، اختصاص بیش از حد درآمدهای ایران به خرید تجهیزات نظامی به معنای محروم کردن مردم کشور از این منابع بود. در حالی که آنها به تزریق نقدینگی به کشور به منظور رفع نیازهای دیگرشان در زمینهٔ توسعهٔ اقتصادی و اجتماعی نیاز داشتند. در زمینه‌هایی هم‌چون خدمات درمانی، آبیاری، ساخت و ساز جاده‌ها و موارد دیگر نیز نیاز به پول بود. البته نمی توان گفت که شاه سرمایه‌گذاری خوبی در این حوزه‌ها نمی کرد. طی دورانی که من در ایران بودم، پیشرفت‌های زیادی در عرصهٔ زیرساخت‌های اقتصادی در کشور رخ داد. نتایج غیر مستقیم انقلاب سفید باعث رفاه تعداد زیادی از ایرانیان فقیر شد که هیچ پولی نداشتند. هم‌چنین شاهد افزایش چشمگیر خودروهای شخصی در خیابان‌های تهران بودیم و ترافیک را در خیابان‌ها می‌دیدیم. مردم اگر یخچال و لباس‌شویی نداشتند، احساس شادمانی نمی کردند. در تهران شاهد ساخته شدن چندین آپارتمان بزرگ بودیم. بنابراین، به طور کلی رفاه مردم افزایش یافته بود. به طوری که سطح توقعات شهروندان تا حدی بالا رفته بود که نمی‌شد آنها را راضی کرد. البته این موضوع دیگری است و نتایج این نارضایتی بعداً مشخص شد. زمانی‌که من در تهران بودم و دربارهٔ آن صحبت می‌کنم، این طور به نظر می‌رسید که ایران در حال یورش بردن به سمت جلو است. زمانی‌که من به تهران رفتم، اعتراضات سیاسی کاملاً پر سر و صدا و مشهود بود. به ویژه افرادی که به دلایل سیاسی دور از وطن بودند، احساس می‌کردند که فرصتی برای آن‌ها در داخل کشور فراهم شده است. در آن شرایط، انتقادات علنی از شاه در تهران شدت گرفت. برخی مخالفان به حمایت از این انتقادها پرداختند و سمت‌های معنادار اجرایی گرفتند. به صورت طبیعی، اعتراضات آنها به سرعت متوقف شد و آنان حداقل در ظاهر تبدیل به طرفداران پر و پا قرص شاه شدند. تمامی این ماجراها آن طور که ما احساس می‌کردیم، کنایه‌آمیز بودند. به هر حال، برای افرادی مثل من که در ایران بودیم و تلاش داشتیم چیزهایی را به دوستانمان از جمله ایران دیکته کنیم، شرایط خوب بود یا به نظر می‌رسید که شرایط خوب است. با وجود این که شاه یک اقتدارگرا بود و به صورت فزاینده‌ای برقراری ارتباط با او در حال سخت‌تر شدن بود، زیرا هر روز بیشتر قدرت می‌گرفت و این طور به نظر می‌رسید که شرایط ایران در حال بهتر و بهتر شدن است، اما کلیت امور خوب به نظر می‌رسید.

[5]

نتیجه برای ایرانیان سطح متوسط و آمریکا یعنی کسانی که دغدغهٔ رفاه و ثبات در ایران را داشتند، خوب بود. این موضوع به ویژه با توجه به تحولات منفی که در منطقه در آن زمان اتفاق افتاد، اهمیت داشت. منظورم مسائل اعراب و اسرائیل، درگیری‌های پاکستان و هند و مسائل این چنینی است. ایران در آن شرایط مانند یک جزیرهٔ ثبات به نظر می‌رسید. البته شاه از این که به همگان دربارهٔ این موضوع که حمایت ما از تهران و یا افزایش آن باعث ثبات ایران است، ابایی نداشت. با این حال، شاه خود را عامل خیر و خوبی کشورش می‌دانست. او اغلب می‌گفت قبل از این که سلطنت را به پسرش واگذار کند، تمایل دارد ایران را به سطح کشورهای غربی و اروپایی برساند. او در مورد وضعیت سیاسی ایران دغدغه داشت، تصورش این بود که ایرانیان به اندازهٔ کافی نظم ندارند، پیشرفته و با سواد نیستند. تا جایی که این مسائل تبدیل به یک دغدغهٔ سیاسی شده بود و به زعم شاه، تنها راه برای برون‌رفت از این وضعیت این بود که یک روند عمومی و تدریجی از آموزش سودمند که در آن حاکم به افزایش آگاهی مردم اقدام می‌کند، به کار گرفته شود. در کنار این ایده، شاه به طور منظم در روند سیاسی کشور مداخله می‌کرد. به ویژه به وسیلهٔ تلاش برای کنترل انتخابات مجلس و انحلال آن، در صورتی که طبق خواستهٔ شاه عمل نمی کرد. او می‌گفت، یکی از مشکلاتی که وی با مجلس دارد این است که با وجود تلاش هایش برای اطمینان از این که افراد روشنفکر و با افکار مثبت به مجلس راه می‌یابند، همواره در مجلس افراد بسیار متعصب و راست گرایی بودند که در مقابل اصلاحات مقاومت می‌کردند. اصلاحاتی همچون انقلاب سفید و به ویژه اصلاحات ارضی که او در سر داشت. یا این که چپ‌گراهای بی‌منطقی به مجلس راه می‌یافتند و اغلب مردمی را که سودای دموکراسی مشارکتی در سر داشتند، تحریک می‌کردند. به نظر شاه، این مسائل به دلیل فقدان سواد سیاسی و انضباط در مردم ایران امکان‌پذیر بود.

[6]

این وضعیت امکان بروز برخوردهایی را بین دربار و عناصر سیاسی داخلی به وجود می‌آورد. در آن زمان که من در ایران حضور داشتم، پیشرفت معناداری به سمت توسعه دموکراتیک واقعی در کشور دیده نمی شد. اگرچه من فکر می‌کنم که یک ناظر منصف با توجه به شرایط محیطی از جمله موضوعات مربوط به عرب‌ها و شوروی از این موضوع تعجب می‌کند که چطور ایرانیان بدون ترس از انتقام‌جویی به مخالفت سیاسی می‌پردازند و در مطبوعات نیز اعتراضات مطرح می‌شود. البته شکی وجود ندارد که هر کسی که درگیر مخالفت با رژیم بود، به ویژه اگر این مخالفت‌ها جنبهٔ پنهانکارانه داشت، در معرض گرفتاری‌های جدی و دردناک بود. به مرور نیروهای امنیتی نسبت به مردم خشن تر شدند. مردمی که تصور می‌شد بدترین رویکردها یعنی مواضع لیبرالی دارند. در آن زمانی که من در ایران بودم، این وقایع به وفور رخ نمی‌داد و جسته و گریخته شاهدش بودیم. مردم می‌دانستند که اگر مشغول کسب و کار خودشان باشند و تلاش نکنند که اقتدار شاه را خدشه دار کنند، می‌توانند زندگی خوب و بدون دردسری داشته باشند. من به طور کلی و از منظر یک خارجی و یک مقام آمریکایی که به حفظ روابط خوب بین ایران و آمریکا علاقه داشت، نظراتم را بیان می‌کنم. دورهٔ زمانی بین 1960 تا 1965 از نظر ما ایران در وضعیت خوبی بود. البته در مورد این موضوع نیز آگاهی داشتیم که برخی مخالفت‌ها از سوی ایرانیان وجود دارد و شاه به عنوان یک حاکم ضعف‌های زیادی دارد. با این حال، ما فکر می‌کردیم که نکات مثبت شخصیت او بر این ضعف‌ها می‌چربید. او یک فرد مثبت بود که به ادامهٔ سیاست‌هایش متعهد بود و آنها را در دستور کار قرار داده بود. سیاست هایی که در نهایت به قدرتمندی بیشتر ایران منجر می‌شد. به این ترتیب، وقایع به سمتی پیش می‌رفت که شاه نمی توانست توسعهٔ دموکراسی را در کشور کنترل کند.

[7]

موضوع دیگری که باید اقرار کنم این است که به نظر من شاه گام‌های شجاعانه ای برداشت که در یک کشور در خاورمیانه معمول نبود. یکی از آنها اصلاحات ارضی بود. او با این کارش و با محروم کردن برخی از افراد از ثروتشان، دشمنانی در میان شخصیت‌های سیاسی قدرتمند کشور، برای خودش به وجود آورد. به این معنا که کنترل روستاها توسط آنها که گاهی مساحت‌شان به سی مایل مربع می‌رسید، تحت تأثیر قرار گرفت. از سوی دیگر، تمهیداتی برای افزایش سواد مردم اندیشیده شد و روندی آغاز شد که طی آن اکثریت جمعیت بی سواد ایران تحت آموزش قرار گرفتند. به این ترتیب، آنها می‌توانستند بخوانند و نظراتشان را ابراز کنند. در این شرایط، امکان مطالعهٔ روزنامه‌ها بیش از پیش برای مردم ایران فراهم شد. تمامی این‌ها به مشارکت بیشتر مردم در روندهای سیاسی کشور منجر شد که لزوماً به معنای حمایت از تاج و تخت پادشاهی نبود. من فکر می‌کنم که یکی از جنبه‌های تکان‌دهندهٔ تراژدی ایرانیان این بود که ما با وجود ضعف‌های شاه تصور می‌کردیم که او به بهترین نحو منافع ایرانیان را در سرش پرورش می‌دهد، دارای وسعت دید است و کارهای شجاعانه‌ای را به اجرا می‌گذارد. اقداماتی که او آن‌ها را اصلاحات می‌نامید. اگرچه اصلاحات تحت کنترل پادشاهی بودند و توسط روشنفکران ایرانی مورد استقبال قرار نگرفتند. بلکه آنها از این کنترل پادشاهی بر اصلاحات رنجیده خاطر شدند. به ویژه با مروری بر آنچه در آن زمان رخ داد می‌توان به این مسائل پی برد.

سؤال: چیزی که ذهنم را مشغول کرده، این است که وقتی فردی از دولت آمریکا یا حتی فردی در سمت‌های پایین‌تر در قالب یک سمت سیاسی به ایران می‌آمد، تا چه اندازه می‌توانست به مکاتبات یا گزارش‌های مقامات قبلی در ایران دسترسی داشته باشد. آن فرد به گزارش هایی که چه قدر قبل از روی کار آمدن خودش منتشر شده بودند، توجه می‌کرد؟ به طور مثال، وقتی شما در سال 1960 به ایران آمدید، آیا با گزارش‌هایی که در اواخر دههٔ 40 توسط جرج آلن یا سفیر اندرسون به ویژه در مورد دیدگاه‌های آنها در مورد روش حکومت‌داری و رفتارهای شاه، دارایی‌ها و توانایی‌هایش نوشته شده بود، آشنایی داشتید؟ تا چه اندازه مسائلی که قبل از ورود یک فرد در پست سیاسی به ایران اتفاق افتاده بود، برایش اهمیت داشت؟ تا چه اندازه آن فرد مجبور بود که به کاوش در این زمینه برای خودش بپردازد؟

[8]

جواب: من قبل از رفتن به تهران سال‌ها در وزارت خارجه بودم، بنابراین من در مورد گزارش هایی که در ارتباط با ایران در آن زمان وجود داشت، آگاهی داشتم. هر کسی که می‌خواهد به چنین کشوری برود بدیهی است که باید با این گزارش‌ها آشنایی داشته باشد. او باید به مطالعهٔ پرونده‌ها و داده‌های رسمی و نوشته‌های شخصی در مورد کشور مقصد بپردازد. بنابراین می‌خواهم به شما بگویم که طرح کلی رفتار شاه، مشکلات ما با او و تحولات این کشور کاملاً شناخته شده بود. تاریخچهٔ رابطهٔ ما با شاه بستگی زیادی به شخصیت او داشت که به تغییرش از یک جوان بی‌تجربه، بداخلاق و ناامن از زمانی که به سلطنت رسید تا زمانی که به تدریج رشد کرد، برمی گردد. در این ارتباط، به ویژه این که کشور او ثروتمندتر و بانفوذتر شد و وی به یک رئیس کشور با اعتماد به نفس عالی و دارای بی اعتنایی متکبرانه نسبت به نظرات دیگران تبدیل شد، اهمیت داشت. بنابراین، سیاست کلی شاه و مشکلات اصلی ما با او برای ما که قبلاً به آنجا رفته بودیم، کاملاً شناخته شده بود. مسائل اساساً تغییر نکرده بودند. یک نفر در ایران از موقعیت برتر برخوردار بود و باید با همان فرد کنار می‌آمدیم. واقعاً هیچ چیز دیگری وجود نداشت. شاه موفق شده بود مطمئن شود که هیچ رقیبی برای قدرت وجود ندارد. نخست‌وزیران می‌آمدند و می‌رفتند و این به نظر شاه بستگی داشت. آنها قدرت مستقلی نداشتند، البته به استثنای محمد مصدق که دوران وی برای شاه پرآشوب و سخت بود. البته مصدق خیلی قبل تر از این که من به ایران بروم، روی کار بود.

سؤال: شما در مورد تأکیدی که شاه بر قدرت نظامی در مقابل سایر جنبه‌های زندگی ایرانیان از جمله تحصیل و موارد دیگر داشت، صحبت کردید. از سوی دیگر، من تحت تأثیر سخنی از سوی رئیس جمهوری آیزنهاور در تاریخ 14 دسامبر 1959 قرار گرفتم. فکر می‌کنم این اظهارات را زمانی که یک دیدار نیم‌روزه از تهران داشت، مطرح کرد. او گفت: آزادی می‌تواند از بین برود اگر آرزوهای اساسی بشریت برآورده نشود.

[9]

او هم‌چنین گفت که قدرت نظامی به تنهایی نمی‌تواند امنیت را تضمین کند. خیلی تعجب‌آور است که رئیس جمهوری آیزنهاور این حرف‌ها را به شاه بزند. زیرا این اظهارات در زمان حکومت کندی در دههٔ 50 مورد انتظار بود اما در آخرین روزهای روی کار بودن آیزنهاور قابل پیش بینی نبود که وی چنین چیزهایی را به شاه بگوید. آیا شرایطی را که در آن آیزنهاور چنین اظهارات دراماتیکی را خطاب به شاه مطرح کرد، به یاد می‌آورید؟

جواب: نه، من شرایط خاصی را به خاطر نمی آورم، اما نگرانی مداوم در واشنگتن نسبت به ایران در ارتباط با این موضوع وجود داشت که رژیم در این کشور بیش از حد خودکامه است و زمینه را برای مشارکت گسترده‌تر عناصر سیاسی در روند حکومت فراهم نمی‌کند. من فکر می‌کنم که چنین اظهاراتی از سوی رئیس جمهوری می‌تواند به اتحاد جماهیر شوروی نیز اشاره داشته باشد. اما هم‌چنین ممکن است تصور شود که این اظهارات برای ترغیب شاه به حرکت در جهت ایجاد یک ساختار سیاسی دموکراتیک مفید بوده است.

سؤال: اما نگاه کردن به گذشته شما را شگفت‌زده می‌کند که حتی در زمان دولت آیزنهاور این نگرانی در سطحی بود که خود رئیس جمهور چنین اظهاراتی را بیان می‌کرد؟

جواب: من فکر می‌کنم جای تعجب دارد که این نگرانی وجود داشته باشد زیرا شرایط ایران در آن زمان به خوبی شناخته شده بود. با این حال، من می‌گویم که در آن زمان بیشتر از همان اظهارات کار دیگری در این زمینه انجام نشد. تا زمان روی کار آمدن دولت کندی، تلاش‌های مشخص‌تری برای متقاعد کردن شاه به انجام کارهایی در مورد گسترش پایگاه رژیم او انجام نشد.

سؤال: شما گفتید که واشنگتن به شما دیکته می‌کرد که چه کاری را در ارتباط با شاه انجام دهید و چه کاری را انجام ندهید. چه افرادی در واشنگتن واقعاً درگیر این مسائل بودند؟

[10]

جواب: خوب من فکر می‌کنم احتمالاً یکی از افراد فعال‌تر در این زمینه فیلیپ تالبوت بود. کسی که دستیار وزیر در امور خاور نزدیک و آسیای جنوبی در آن زمان بود. هم‌چنین او به یکی از ملعونین شاه تبدیل شد که او را به عنوان یکی از مزاحمین در روابط ما تلقی می‌کرد. به یاد می‌آورم که روزی شاه گفت که کسی [فیلیپز تالبوت] سفیر یونان شده است که «یونانی‌های بیچاره، آنها چه کار خواهند کرد».

سؤال: آیا آنها با یکدیگر تماس برقرار کردند؟

جواب: بله، بله.

سؤال: منظورم آقای تالبوت و شاه است.

جواب: آقای تالبوت چندین بار از ایران دیدن کرد.

سؤال: در نوشته‌ها آمده است که شاه از دولت کندی ناراحت بود و این که او حتی گفت که وقتی کندی ترور شد، تهران نفس راحتی کشید. آیا با توجه به اطلاعات شما در مورد دیدگاه شاه نسبت به کندی، چنین ادعاهایی درست است یا اغراق‌آمیز به نظر می‌رسد؟

جواب: من فکر می‌کنم شاه ترجیح می‌داد که کندی یک مداخله گر ناآگاه در امور ایران باشد. از طرفی، فکر نمی کنم که هیچ حمایت مشهود و قابل توجهی از سوی شاه در مورد ترور کندی وجود داشته باشد. هیچ چیز تا این حد نابهنجار صورت نمی‌گرفت. اما من مطمئن هستم که شاه در مورد این موضوع که هدف انتقاد دولت واشنگتن در مورد نحوهٔ ادارهٔ امور ایران قرار می‌گرفت، ناراحت بود. دولت کندی با این فرض اساسی سیاسی روی کار آمد که حمایت از دموکراسی و حقوق بشر یک اصل اساسی در امور خارجی به طور کلی و نه تنها در ارتباط با ایران است. اما ایران یکی از کشورهای هدف بود. در واقع، سال‌ها بود که مردم می‌گفتند شاه بر روی یک آتشفشان نشسته و با هر اتفاقی ممکن است سرنگون شود و البته آن انفجار رخ داد. این گفته سال‌ها و سال‌ها تکرار شد و در نهایت در ایران به ویژه پس از انقلاب سفید، معنای خودش را یافت.

[11]

در آن زمان به نظر می‌رسید که همه چیز بر خلاف جهت خودش حرکت می‌کند. این تفکر به ذهنم آمد که می‌گوید اگر شما بگویید که یک انقلاب اتفاق خواهد افتاد و شما برای پنجاه سال این را تکرار کنید، در نهایت ممکن است که این اتفاق در عمل رخ دهد. اما در مورد ایران، به نظر می‌رسید، شکایات ثابت از سوی لیبرال‌ها در ایالات متحده باعث از دست رفتن نیروی آنها شده بود. به طوری که دیگر هشدار واقعی در ایران رخ نداد، به جز وقتی که اختلالاتی بر اثر فعالیت‌های خمینی در سال 1963 بروز کرد.

سؤال: آیا ایالات متحده تلاشی برای تأثیرگذاری بر محتوای انقلاب سفید داشت؟ یکی از کسانی که من با او مصاحبه می‌کردم، گفت: کلیت انقلاب سفید و به ویژه بخش اصلاحات ارضی آن، توسط رابرت کومر در کاخ سفید تدوین شد. البته من هرگز نتوانستم برای این گفته، مدارکی به دست بیاورم. نظر شما در این باره چیست؟

جواب: فکر نمی کنم چنین چیزی حقیقت داشته باشد. ایالات متحده به وضوح می‌دانست که وضعیت مالکیت زمین در ایران از ویژگی‌های قرون وسطایی برخوردار بود. ایالات متحده هیچ برنامه ای برای ایران فراتر از این که در قالب تغییرات عمومی و تدریجی مردم بیش از پیش در امور سیاسی حکومت مشارکت داشته باشند، نداشت. ما واقعاً نقشه ای برای انقلاب سفید نداشتیم. اما مشکلاتی که شاه قصد داشت از طریق انقلاب سفید آنها را حل کند، واقعاً وجود داشتند و باید حل می‌شدند. بی‌سوادی، کمبود خدمات پزشکی و عدم توزیع زمین از جملهٔ این مشکلات بود. من نمی دانم این ایده که اشتراک در کارخانجات دارای مزیت است، از کجا آمد. این قطعاً چیزی نبود که از نظر ما منطقی باشد. اگرچه من می‌توانم بر اساس دانسته‌هایم به شما اطمینان بدهم که ما هیچ دخالتی در 6 مرحلهٔ انقلاب سفید نداشتیم.

سؤال: چه فرصت‌هایی برای تأثیرگذاری بر شاه برای انجام سیاست‌های خاص وجود داشت و ماهیت آنها چه بود؟ صرف هزینهٔ کمتر برای بخش نظامی یا چه مدلی از آن تأثیرگذاری وجود داشت و کجا این تأثیرگذاری اعمال می‌شد؟ آیا این تأثیرگذاری زمانیکه او از واشنگتن دیدن می‌کرد و حین گفت‌وگوهایش با رئیس جمهوری آمریکا اعمال می‌شد؟ یا این کار از طریق سفیر در تهران صورت می‌گرفت؟

[12]

اگر می‌توانید چند مثال در این زمینه برایمان بزنید. از چه گفتمانی معمولاً استفاده می‌شد و به طور کلی چه پیشنهادهایی داده می‌شد؟

جواب: خوب، روابط ما با ایران در سه زمینهٔ کلی بود. در زمینهٔ سیاسی، اقتصادی و نظامی. در زمینهٔ اقتصادی و نظامی، کمیته‌های مشترکی بین ایران و آمریکا برای بحث درباره نیازها و خواسته‌های ایران در این زمینه‌ها تشکیل دادیم. ایده به ویژه در زمینهٔ نظامی این بود که محدودیتی برای آنچه ایران به دست می‌آورد و چیزهایی که ایالات متحده تعهد می‌کرد برای ایران تأمین کند، وجود خواهد داشت. این مسائل در نظر گرفته می‌شد که آیا استفاده از این تجهیزات در ایران مناسب است یا خیر. هم‌چنین یک کمیته تعاونی برای ارزیابی استفاده از منابع نفتی ایران تشکیل شد. این طور تصور می‌شد که این کمیته‌ها راهی برای نفوذ آمریکا بر ایران بود. زیرا بدیهی بود که ایالات متحده تعهدی به فروش یا اعطای تجهیزات نظامی به ایران در زمینه‌های خاص نداشت. این موضوع قابل توجه بود که ما در برابر میل شاه برای توسعه سریع نیروی هوایی مقاومت کردیم، به ویژه در خرید برخی از جنگنده‌های بسیار گران‌قیمت و پیچیده در برابر شاه ایستادیم. در نهایت شاه برخی از آنها را به دست آورد و آنها همان جنگنده‌هایی بودند که به دست رژیم خمینی افتادند. به لحاظ سیاسی، فرصت‌های اصلی برای نفوذ بر ایران در دیدارهای منظم بین سفیر آمریکا و شاه وجود داشت.

سؤال: این دیدارها چقدر منظم انجام می‌شد؟

جواب: خوب برگزاری این جلسات به تصمیم سفیر و شاه بستگی داشت. گاهی اوقات شاه ترجیح می‌داد که ماهی یا هفته‌ای یک بار این دیدارها انجام شود. به ندرت هم پیش می‌آمد که این دیدارها هر سه ماه یک بار انجام شود. در دورانی که شاه به شدت در حال پیشتازی بود، فرصت زیادی برای نفوذ سفیر بر او فراهم نمی‌شد. زیرا شاه احساس نمی‌کرد مشکلاتی دارد که برای حل آن‌ها نیاز به کمک خارجی‌ها است. از سوی دیگر، او به شدت از آنچه دخالت واشنگتن در امور سیاسی داخلی ایران می‌دانست، خشمگین می‌شد.

[13]

زمانی که من در ایران بودم، شاه از نصیحت سفیر آمریکا استقبال نمی کرد. در روزهای اولیه زمانی که او غیر مطمئن بود، عملاً به نظر می‌رسید که آمریکا و سفیران بریتانیا را به عنوان نصیحت‌کنندگان پدرگونه در نظر می‌گرفت.

سؤال: این‌ها مربوط به دههٔ 50 است؟

جواب: بله و در روزهای بعد، هنگامی که او بسیار بیمار بود و کنترل خود را از دست داده بود، تقریباً به طرز رقت‌انگیزی به آنها روی آورده بود تا پیشنهاداتی بدهند مبنی بر این که او باید چه کار کند. اما زمانی که اعتماد به نفس داشت و پیشتازی می‌کرد، تصورش این بود که بهتر از دیگران همه چیز را می‌داند. در آن زمان از توصیه‌های خارجی استقبال نمی کرد و بر اساس آنها عمل نمی‌کرد. بنابراین پاسخ من به شما این است که فرصت‌ها برای تأثیرگذاری بر شاه در طول مدتی که من آنجا بودم زیاد نبودند. این موضوع تا حد زیادی به سفیران بستگی داشت، باید بگویم که یکی دو نفر از سفرای ما از شاه می‌ترسیدند، چرا که او بسیار با نفوذ بود و اجازه نمی داد کسی اشتباهی مرتکب شود. شاه می‌دانست که تجارت نفت فراز و و فرود دارد. او وقتی که دارای اعتماد به نفس بود، شخصیت فرمانده‌گونه داشت. بسیار مغرور و شبیه پادشاهان بود. ارتباط برقرار کردن با او بسیار دشوار بود. یکی از سفرای ما ادوارد والس بود که به طور ‌ویژه در مواجهه با شاه مشکل داشت. من فکر می‌کنم تا حدی به این دلیل بود که شاه او را ترسانده بود.

سؤال: کدام سفیران در زمان مسئولیت شما در ارتباط با ایران در این کشور فعالیت می‌کردند؟

جواب: ادوارد والس، جولیوس هلمز و آرمین مایر.

سؤال: آیا ممکن است به این دلیل که شاه با رؤسای جمهور ایالات متحده رابطه داشت، به نوعی احساس می‌کرد که سفیر در سطحی نبود که بتواند با او ارتباط برقرار کند؟

[14]

جواب: بله این موضوع تا حدی درست است. به ویژه اگر زیردستان سفیر، حساسیت‌های شاه را در مورد برخورد با عناصر به اصطلاح اپوزیسیون جدی نمی گرفتند، شاه در گله و شکایت از آنها تردید نمی کرد. البته او سفارتش را در واشنگتن برای گله و شکایت از افراد و شخصیت‌ها به وزارت امور خارجه داشت. شاه هم‌چنین روابط بسیار نزدیکی با نماینده سازمان سیا در تهران داشت.

من فکر می‌کنم، شاه اغلب فکر می‌کرد که می‌تواند از این کانال برای مقابله با یک وضعیت غالب در روابط با وزارت امور خارجه استفاده کند.

سؤال: در آن زمان چقدر تبادل اطلاعات بین سفارت و سازمان سیا قوی بود؟ چه قدر آنها از کارهایی که دیگری انجام می‌داد، آگاهی داشتند؟

جواب: خوب در روزهای اولیه‌ای که من در آنجا بودم، تصورم این بود که رئیس سازمان سیا در ارتباطاتش با سفارت خیلی صادق نبود. اما او روابط اطلاعاتی با شاه داشت که فراتر از ارتباطات در زمینهٔ مسائل اطلاعاتی محض بود. این فقط تصور من بود. نمی توانم به سؤال شما پاسخ بدهم.

سؤال: اگر درست به یاد بیاورم، در زمان ریاست جمهوری کندی، بخش‌نامه هایی داشتیم که تصریح می‌کرد سازمان سیا باید به عنوان تابعی از سفارت عمل کند. درست است؟

جواب: بله فکر می‌کنم همین طور است. سفیر، نمایندهٔ رئیس جمهور بود و بخش‌نامه‌ها همواره بر این امر تأکید داشتند که سفیر بالاترین مقام رسمی ایالات متحده در یک کشور دیگر است و این که او نیاز و حق دارد که در مورد هر آنچه نمایندگی‌های دیگر آژانس‌ها انجام می‌دهند، آگاهی داشته باشد. آنطور که من به یاد می‌آورم، این دستورالعمل که همواره وجود داشت، در زمان کندی قوت گرفت. اما از آنجایی که سیا روابط خودش را داشت، نمی شد در مورد اجرای این دستورالعمل اطمینان داشت.

سؤال: آیا این دستورالعمل موثر بود؟ آیا تلاش ملموسی در ارتباط با این دستورالعمل وقتی که شما در تهران حضور داشتید، مشاهده کردید؟

جواب: خوب، تا جایی که من در جریان بودم، همه چیز خوب بود، اما فکر نمی کنم که تلاشی در راستای اجرای این دستورالعمل انجام شده باشد.

[15]

سؤال: آیا می‌دانستید که او هر چند وقت یک بار با شاه دیدار داشت؟ افرادی مثل شما از این موضوع اطلاع داشتند؟

جواب: خوب ما اطلاعاتی دربارهٔ این موضوع داشتیم اما در جریان جزئیات ماجرا نبودیم.

سؤال: آیا او باید می‌آمد و به شما گزارش می‌داد؟

جواب: بله ایده همین بود. قرار بود بیاید و گزارش بدهد. البته من در آن زمان سفیر نبودم. بنابراین واقعاً نمی دانم بین این دو نفر [سفیر آمریکا و رئیس سیا] چه گذشت.

پرسشگر: بله متوجه هستم. بنابراین او گزارش را مستقیماً به سفیر می‌داد.

جواب: اگر سفیر تصمیم می‌گرفت که موضوعی را به من بگوید، این کار را می‌کرد. اما فقط زمانی که من مسئول بودم، مستقیماً نزد من می‌آمد. این وضعیتی است که همیشه در تمام دنیا حاکم است، وقتی شما یک آژانس دیگر دارید، ارتباطات خاص خودتان را دارید. این که چه اتفاقی بیفتد، تا حد زیادی به رابطهٔ بین نمایندگان بستگی دارد.

سؤال: کانال نظامی چقدر مهم بود؟ آیا شاه می‌توانست از آن به همین شکل استفاده کند؟

جواب: نه، نه واقعاً نمی توانست.

سؤال: دستیار نظامی…

جواب: در واشنگتن، کنترل و همکاری بین وزارت امور خارجه و پنتاگون در ایجاد دیدگاه‌های وحدت رویه بسیار مؤثرتر بود. مشکلی واقعی در زمینهٔ امور نظامی وجود نداشت.

سؤال: سفارت تا چه اندازه در مورد کمک‌هایی آموزشی که سیا به ساواک می‌داد، اطلاعات داشت؟

جواب: خوب همه ما می‌دانستیم که نیروهای ساواک برای تحت تعلیم قرار گرفتن به ایالات متحده فرستاده شده اند. اما نمی‌دانستیم که آنها دقیقاً چه نوع آموزشی را دریافت کردند. مطمئن نیستم که ما دربارهٔ این موضوع پرس و جویی هم کرده باشیم.

[16]

می خواهم به نخست‌وزیرانی که دقیقاً قبل از این که شما به ایران بیایید، روی کار بودند، بپردازیم. مطمئن نیستم وقتی شما به ایران آمدید، اقبال نخست‌وزیر بود یا فرد دیگری به جای او آمده بود.

جواب: نه او هنوز نخست‌وزیر بود.

سؤال: آیا شما چیز خاصی در مورد دکتر اقبال و جایگزینی شریف امامی به یاد می‌آورید؟ چیزی در این ارتباط در ذهن شما مانده است؟

جواب: نه چیزی در این باره به یاد نمی آورم. باید بگویم که من چیز زیادی در مورد نخست‌وزیران ایران به جز امینی، هویدا و منصور به یاد نمی آورم.

سؤال: بله می‌دانم، دربارهٔ این موضوع شب گذشته از شما سؤال کردم. اما حرف هایتان را ضبط نکرده بودم. می‌توانید برایمان بگویید که از انتصاب امینی چه چیزی به یاد دارید و این که تأثیر ایالات متحده در انتخاب او چه بود. گفته می‌شود که وقتی امینی در واشنگتن بود، دوستان زیادی برای خودش پیدا کرده بود و حتی با افرادی همچون سناتور کندی دوستی داشت. در همین ارتباط شاه نیز در یک مصاحبه و در کتابش گفته است که آمریکا او را مجبور به انتخاب امینی کرده است.

جواب: تا جایی که من می‌دانم امینی هنوز زنده است. من او را یکی از جذاب ترین و قابل تحسین ترین سیاستمداران ایرانی می‌دانم. چرا که به نظر می‌رسید او به ایرانیان تعلق خاطر دارد و منافع کشورش را با تمام وجود دنبال می‌کرد. او به اندازهٔ کافی برای دانستن ضعف‌ها و تصحیح آنها مشتاق بود. او یک فرد باهوش و میهن‌پرست بود و خودش را وقف ایران کرده بود. او دوستان بسیار زیاد و خوبی در واشنگتن داشت که آنها را زمانیکه اینجا بود، پیدا کرد. او هم‌چنین فردی بود که نگاهی رو به جلو داشت. او همان چیزی بود که ما در اینجا آن‌ها را افراد لیبرال در ایران می‌نامیم. با این حال او از قشر نخبگان و ثروتمندان بود و جزو خانواده‌های طبقهٔ بالای ایران به شمار می‌آمد. او در میان دیدگاه‌های خودش محدود نشده بود. به عبارت دیگر، یک فرد محافظه‌کار که عقایدش غیرقابل تغییر باشد، نبود. مشکل اصلی امینی این بود که همیشه در مظان اتهام بود که به اندازهٔ کافی به تاج و تخت وفادار نیست. به عبارت دیگر، به او به خاطر ارتباطاتش با کشاورزان و به ویژه آمریکایی‌ها با شک و تردید نگاه می‌شد. این مسائل باعث شده بود که شاه به او مشکوک باشد.

[17]

شاه در آن زمان تنها به این دلیل امینی را به نخست‌وزیری منصوب کرد که تصور می‌کرد این کار باعث خشنودی واشنگتن است.

سؤال: چرا در آن زمان این موضوع برای شاه اهمیت داشت که موجبات خشنودی ایالات متحده را فراهم کند؟

جواب: خوب، در آن زمان، ایران با یک سری مشکلات اقتصادی روبرو بود. در آن زمان هنوز افزایش درآمدهای نفتی ایران اتفاق نیفتاده بود. امینی یک اقتصاددان بود و دیدگاه‌های متفاوتی دربارهٔ چگونگی حل و فصل این مسائل داشت. شاید به همین دلیل بود که شاه تصور می‌کرد، اگر امینی را به عنوان نخست‌وزیر ایران منصوب کند، احتمالاً واشنگتن سخاوت بیشتری برای اختصاص کمک‌های اقتصادی به تهران خواهد داشت. به هر حال، شاه، امینی را به سمت نخست‌وزیری منصوب کرد. اما من می‌توانم بر اساس اطلاعاتم به شما اطمینان دهم که ما برای انتصاب او اعمال نفوذی بر شاه نداشتیم. ما به شاه پیشنهاد ندادیم که این کار را انجام دهد. شاید شاه این احساس را داشت که ما دوست داریم این کار انجام شود و من حدس می‌زنم که واشنگتن به این انتصاب علاقه هم داشت. زیرا ما فکر می‌کردیم که امینی فرد خوبی است، اما به شاه نگفتیم که ما فکر می‌کنیم او باید امینی را به مقام نخست‌وزیری منصوب کند.

سؤال: با مروری بر آنچه در آن زمان رخ داده است می‌توان گفت که امینی می‌توانست حمایت بیشتری از سوی ایالات متحده دریافت کند، در صورتی که این اتفاق نیفتاد، درست است؟

جواب: خوب بله این درست است. تا جایی که من به یاد می‌آورم امینی اظهارات تلخی هم در این زمینه داشت که ما به تعهداتمان در زمینهٔ کمک‌ها به ایران عمل نمی کنیم. هم‌چنین آن طور که به یاد می‌آورم، وی بعداً این سخنان را پس گرفت یا حداقل برای آنها عذرخواهی کرد. به طور کلی، این طرز تفکر در مورد اغلب سیاستمداران ایران وجود داشت که راه حل مشکلات، کمک‌های بیشتر آمریکا است. به مرور زمان، تمایل واشنگتن و کنگره برای ارائهٔ کمک به ایران کمتر و کمتر شد و ما با این موضوع که نوشداروی تمام مشکلات ایران، افزایش ارائهٔ دلارهای آمریکاست، مخالف بودیم. ما تصور می‌کردیم که کارهای دیگری از جمله اصلاحات در سیستم اقتصادی باید انجام شود. به طور کلی، به نظر ما تمامی چیزهای مختلفی که اقتصاددانان برای حل مشکلات در چنین نظام اقتصادی ای مدنظر داشتند، باید اجرا می‌شد. انجام برخی از این کارها دشوار بود یا امکان عملیاتی کردن آن‌ها وجود نداشت، زیرا زیرساخت‌های لازم برای آنها در ایران به وجود نیامده بود.

[18]

اما این موضوع نیز کاملاً درست است که انتصاب امینی منجر به افزایش قابل ملاحظهٔ کمک‌های آمریکا نشد زیرا اصلاحات اقتصادی مدنظر آمریکا به اجرا گذاشته نشد. گرچه انتصاب او توانست از کاهش بیشتر کمک‌ها به ایران جلوگیری کند، زیرا احساس می‌شد که انتصاب او کار سازنده‌ای است و خود او یک عنصر سازنده بود.

سؤال: یکی از اولین اتفاقاتی که در دوران نخست‌وزیری وی رخ داد، این بود که چند تن از افسران ارشد نظامی از جمله تیمسار کیا که رئیس سازمان اطلاعات نظامی بود و فکر می‌کنم، تیمسار بختیار که ریاست ساواک را برعهده داشت، برکنار شدند. آیا خاطره‌ای در مورد این رویداد یا شرایط آن زمان و واکنش‌هایی که وجود داشت، دارید؟

جواب: نه چیزی به یاد ندارم.

سؤال: بسیاری از حاکمان سیاسی که به نظر می‌رسد هنوز هم در میان ایرانیان پابرجا هستند، این طور تصور می‌کنند که دلیل برکناری بختیار این بود که طی سفری که او یک سال یا چند ماه قبل از برکناری‌اش به ایالات متحده داشت، در مورد آیندهٔ خود و امکاناتی که به دست می‌آورد با برخی از مقامات، احتمالاً مقامات سیا صحبت کرده بود. او گفته بود که احتمالاً موقعیت قوی‌تری در ایران به دست می‌آورد، ممکن است تبدیل به شاه یا چیزی شبیه به آن شود. این اظهارات بختیار به گوش شاه رسید و به همین خاطر شاه او را برکنار کرد. آیا می‌توانید چیزهای بیشتری دربارهٔ این موضوع به ما بگویید؟

جواب: خوب، من هرگز در مورد این کاری که بختیار در آمریکا انجام داده نشنیده ام، اما بر اساس آنچه در خاطر دارم این طور به نظرم می‌رسد که او علیه شاه توطئه کرده بود. در واقع آیا به عراق فرار نکرد؟

سؤال: بله. درست است.

جواب: من چیزی در مورد آن‌چه او در ایالات متحده گفته است، به یاد نمی آورم. اما یقیناً سیاست ما حمایت از بختیار در برابر شاه نبود.

[19]

من واقعاً در آن زمان نمی دانستم که او قرار است چه کاری انجام دهد و با چه کسی ارتباط داشت. فکر می‌کنم تمام این اتفاقات زمانی رخ داد که من واشنگتن را ترک کرده بودم.

سؤال: چند سال قبل از آن، زمانی که شما هنوز در واشنگتن بودید، تیمسار قرنی نیز تلاشی مشابه بختیار انجام داده بود. درست است؟

جواب: بله، من آن را به یاد دارم.

سؤال: قرنی با دکتر امینی ارتباط داشت. آیا چیزی در این مورد به خاطر دارید؟

جواب: من چیزهایی دربارهٔ این موضوع شنیدم اما وقتی که من آنجا بودم، هیچ اتفاقی در ارتباط با این موضوع رخ نداد. اما این موضوع در ذهن من مانده است. بختیار توسط ساواک ترور شد، درست است؟

سؤال: بله، اواخر دههٔ 60، اوایل دههٔ 70 او ترور شد.

جواب: آنها او را گرفتند…

 (پایان نوار)

[20]