روایتکننده: آقای دکتر کریم سنجابی
تاریخ مصاحبه: نوزدهم اکتبر ۱۹۸۳
محل مصاحبه: شهر چیکو- ایالت کالیفرنیا
مصاحبهکننده: ضیاءالله صدقی
نوار شماره: ۱۸
و پایگاهی خواهد بود که شما هم میتوانید به آن تکیه کنید و حتی ممکن است همان اقلیت جزو مدافعین شما بشوند و نیرویی به شما بدهند.
ولی او در آن زمان فقط تکیه به خارج داشت. در همین روزها بود که شاه سفری به خارج از ایران کرد. به آمریکا آمد و با کندی ملاقات کرد. ظاهراً کندی هم او را خوب تحویل نگرفت. وقتی که شاه در آن سفر از تظاهر عظیم میدان جلالیه ما خبردار شد، به وحشت افتاد و به امینی برای جلوگیری از توسعهی جبهه ملی فشار آورد. امینی در آنموقع به جای اینکه به عنوان یک نخستوزیر مستقل و آزاده مثل بعضی از نخستوزیران دیگری که بودند در خط قانونی ایستادگی بکند، تسلیم شاه شد و برای راضی کردن او جبهه ملی را قربانی کرد. ما را فدای شاه کرد به این امید که پشتیبانی شاه نسبت به او ادامه داشته باشد و با پشتیبانی سیاست خارجی هم که باعث بر سر کار آمدن او شده بتواند به حکومتش و به هوچیگریهایش ادامه بدهد. او از آن آدمهای پرحرف و وراجی بود که به موقع و بیموقع دائماً سخنرانی میکرد، ولی غالب حرفهایش نمایشی و بیاثر بود. خلاصه از آن جلسه هم که در منزل یک دوست مشترک تشکیل شد و بحثهای زیادی کردیم، نتیجهای حاصل نشد. بنابراین، بین ما و او که در روزهای اول حکومتش تفاهمی بود، تفاهم بههم خورد و روزبهروز جدایی و فاصله بیشتر میشد. حکومت امینی علیه ما موضع سخت و شدید گرفت و عین رفتاری با ما کرد که حکومتهای اقبال و شریف امامی میکردند. یعنی در جلوگیری کردن از انتشارات ما، اجتماعات ما و ندادن امتیاز روزنامه به ما. در تابستان همان سال به مناست پیشامد سی تیر ما میخواستیم برای تجدید خاطرهی آن …
س- ۳۰ تیر ۱۳۳۱
ج- بله. برای تجدید خاطرهی ۳۰ تیر و تجلیل از شهدای آن تظاهراتی بکنیم. از این رو، دعوت به میتینگی کردیم و روز قبل از میتینگ بر سر مزار شهدا رفتیم و در موقعی که با اتومبیلهایمان به در گورستان ابنبابویه رسیدیم، به خاطر دارم که مرحوم طالقانی هم از طرف دیگر آمد و به ما ملحق شد. در آنجا همهی ما رهبران ملی و همراهان ما را گرفتند و توقیف کردند و به زندان بردند و در روز بعد هم که شهر به حالت آمادگی نظامی درآمده بود از اجتماع مردم با نیروی نظامی جلوگیری کردند.
س- قبل از این توقیف چند بار جبهه ملی با اقای امینی و آقای ارسنجانی ملاقات و گفتوگو داشت؟
ج- حداقل دو بار. یکبار ارسنجانی مرا دید و یکبار کمیتهی ما با خود امینی ملاقات کرد. در این دستگیری ۳۰ تیر ما تقریباً بیش از هفت یا هشت روز در زندان نبودیم، ولی در همین چند روز که در زندان بودیم، محل باشگاه ما را که از خیابان فخرآباد به خیابان دمشق منتقل شده بود، حکومت نظامی امینی تصرف کرد و دیگر آن را هیچوقت به ما تحویل نداد.
امینی در امور اقتصادی به خیال خودش به اقدامات و اصلاحاتی دست زد که در واقع بیشتر فلجکننده بود، علاوه بر آن، تظاهراتی به عنوان جلوگیری از فساد و دستگیری مفسدین و رشوهخواران و متخلفین کرد و جمعی را به عناوین مختلف به زندان انداخت و همه روزه به سخنپراکنیهایی پرت و پلا میپرداخت. ما که از داشتن باشگاه و روزنامه و آزادی اجتماعات و انتشارات محروم شده بودیم، به توسعه تشکیلات خود مشغول شدیم در دانشگاه و در بازار و در میان کارمندان سازمانهای دولتی شبکههای وسیعی به وجود آوردیم. در سازمان دانشجویان دانشگاه تهران قریب صد حوزه داشتیم. در بازار تهران تعداد حوزهها از صد متجاوز بود و همینطور در اغلب سازمانهای دولتی مخصوصاً در میان فرهنگیان گسترش قابل توجهی پیدا کرده بدیم. در واقع، سازمان جبهه ملی در آن زمان وسیعترین و نافذترین تشکیلات سیاسی کشور ما شده بود. به تدریج شروع کردیم که در بین دانشآموزان دوره دوم دبیرستانها هم سازمانی به نام جوانان طرفدار جبهه ملی به وجود بیاوریم. دبیرستانهای بزرگ آنوقت مثل دبیرستان دارالفنون، دبیرستان هدف، دبیرستان البرز و دبیرستانهای دیگر عدهای دانشآموز وابسته به جبهه ملی داشتند. در یکی از روزهای دیماه خبردار شدیم که دانشآموزان طرفدار جبهه ملی در دارالفنون تظاهراتی صورت داده و عدهای از آنها را اخراج کردهاند. به مناسبت اخراج آنها ما مراجعه به مسئولین دبیرستان و مقامات وزارت فرهنگ کردیم ولی در برگرداندن آنها مؤثر واقع نشد. دانشجویان دانشگاه به طرفداری از آنها پرداختند و برای روز اول بهمن ماه تظاهراتی ترتیب دادند که البته با موافقت تشکیلات مرکزی جبههی ملی بود که من مسئول آن بودم. در این روز، عوامل دولت و چماقداران و سربازان گارد مسلح به دانشگاه حمله آوردند و فجایع عظیمی صورت دادند. درها و شیشهها را شکستند، کتابخانهها را به هم ریختند، عدهای از دانشجویان پسر و دختر را زخمی کردند، بهطوری که دکتر فرهاد که در آن زمان رئیس دانشگاه بود به من همان روز تلفن کرد و گفت: «کاری اینها در دانشگاه کردند که سپاه مغول هم نکرده است». با اینکه دکتر فرهاد منتخب شخص شاه بود، خود او این حرف را به من زد و شورای دانشگاه را همان روز دعوت کرد و همان روز، نامهی اعتراضآمیزی دربارهی این عمل و تجاوز وحشیانه به دولت نوشت و استعفای خودشان را اظهار کردند که خیلی موجب برآشفتگی شاه و علت مغضوبیت بعدی دکتر فرهاد گردید.
س- آقای امینی معتقد است که این جریان در واقع توطئهی خود شاه علیه دولت او بود و جبهه ملی هم دانسته یا ندانسته وسیله و آلت این توطئه قرار گرفت.
ج- عرض کنم آقای دکتر امینی در هر زمان به یک کیفیتی مطابق مصلحت وقت بیانی میکند و گناه خود را توجیه میکند. در آن زمان که شاه قدرت داشت و او علناً نمیتوانست به شاه اعتراض بکند، تظاهر آن روز دانشجویان و جبهه ملی را منسوب به سپهبد بختیار میکرد. میگفت این اقدام و تحریک او بوده و عوامل جبهه ملی مرتبط به بختیار بودهاند. بعد نظر را، حالا که شما میگویید، تغییر داده و میگوید: «شاه آنها را تحریک کرده بود که علیه او اقدام بکنند». در واقع، تمام اینها دروغ محض است. البته این تظاهرات به صورت همراهی و همدردی با دانشآموزان اخراج شده و علیه حکومت امینی بود این مسلم است. ولی اینکه مرتبط با شاه باشد یا مرتبط با بختیار باشد و یا مرتبط به عوامل دیگری خارج از جبهه ملی باشد، به کلی برخلاف واقع و دور از حقیقت است. حکومت دکتر امینی بر اثر این پیشامد عده کثیری از رهبران و مسئولین جبهه ملی را به زندان انداخت که از آن جمله بنده بودم، دکتر صدیقی بود، مهندس خلیلی بود، زیرکزاده بود، مهندس حسیبی بود، کشاورز صدر بود، دکتر بختیار بود، مسعود حجازی بود، دکتر خنجی بود و عده کثیری هم از دانشجویان وابسته به جبهه ملی بودند که آنها را در طبقه پایین زندان موقت شهربانی زندانی کردند و ما را در طبقهی بالای آن موسوم به بهداری که یکی از دانشجویان زندانی شدهی طبقه پایین همین آقای بنیصدر اولین رئیسجمهوری حکومت انقلابی ایران بود. اتفاقاً در همان ایام چندنفر از زندانیان دیگر را که به عنوان دزدی و اختلاس و رشوهخواری و یا به اتهام توطئهچینی علیه حکومت امینی زندانی شده بودند، پیش ما آوردند و هم زندان با ما کردند که از جمله رشیدیان و سناتور فرود و پسر آیتالله بهبهانی و مهندس فروغی بودند.
اتهامات علیه ما ظاهراً این بود که تظاهرات روز اول بهمن دانشگاه ارتباط با سپهبد بختیار داشته است. به دفعات مکرر ما را به محل بازجویی بردند و از یکییکی ما به دقت بازجویی و بازپرسی کردند و چندین ماه بازجوییها به شدت ادامه داشت. همچنین از دانشجویان تنها تنها و یا با هم بازپرسیها کردند و پرونده قطور و عظیمی برای آن تشکیل دادند.
در اینجا لازم است به یک نکته حساس اشاره کنم و آن این است: با اینکه نهضت آزادی در ابتدای تشکیلات جبهه ملی دوم اسماً با ما بود و با ما همکاری داشت ولی در دوران امینی، مهندس بازرگان و رفقایش با امینی ساختند و با او همراهی و همکاری میکردند. شاید پیش خودشان چنین توجیه میکردند که تقویت از امینی مخالفت با شاه است و به هیچوجه به دنبال اینکه رفقای آنها را مبارزان جبهه ملی را همکاران دکتر مصدق را زندانی کرده و مورد اتهام ناروا قرار داده و نسبت کذب ارتباط با بختیار و باشاه و با دیگران به آنها میدهند نرفته و در مقام دفاع از ما برنیامدند. بلکه جلسات ارتباط و مذاکره با امینی بهطور مرتب و منظم داشتند و یک دسته از آنهایی که مخفیانه و مزروانه دامنزن این اتهامات ناروا بر ما بودند، همین دستهی نهضت آزادی مهندس بازرگان و رفقای او بودند. خلاصه با اینکه خیلی کوشیدند و افراد متعددی از ارتشیها و از دادگستری در این بازجوییها بهطور دقیق شرکت کردند، ولی چون از هیچ جایی نتوانستند کوچکترین دلیلی، اثری، شاهدی به دست بیاورند که این تظاهرات ارتباط با دار و دستهای یا شخصیتی خارج از جبهه ملی داشته است، ناچار مدت مدیدی آن را متوقف کردند و بالاخره اظهار رأی کردند که هرچند در نتیجه تحقیقات و بازپرسیها معلوم نشده که جبهه ملی در واقعه اول بهمن ارتباط با عوامل دیگری داشته باشد، ولی به علت اینکه نتوانسته است انضباط در دانشجویان برقرار کند که آن آشفتگی به وجود نیاید از این جهت مرتکب تقصیر شده است. تنها ایرادی که بر ما گرفتند این بود که دانشجویان در آن روز تظاهرات شدید و سنگپرانی کردهاند و عدم دیسیپلین آنها ناشی از ضعف انتظامات جبهه ملی بوده است.
س- آقای دکتر، معذرت میخواهم. حالا که شما صحبت از نهضت آزادی فرمودید از آنجایی که این جمعیت نهضت آزادی از بطن جبهه ملی دوم درآمد، ممکن است لطف بفرمایید و یک مقداری برای ما توضیح بدهید که اصولاً این اختلاف چرا ظاهر شد که منجر به تشکیل شدن نهضت آزادی شد؟
ج- نمیدانم در روز پیش خدمتتان توضیح دادم؟
س- راجع به نهضت آزادی چیزی نفرمودید.
ج- عرض کنم موقعی که ما جبهه ملی را تشکیل دادیم و شورای جبهه ملی تشکیل شد و جلسات شورای جبهه ملی در منزلهای ما، منزل سیدباقرخان کاظمی یا دکتر صدیقی یا صالح یا جاهای دیگری، تشکیل میشد و در این جلسات هم آقای مهندس بازرگان و آقای دکتر سحابی و آقای طالقانی و شاید هم آقای نزیه و شاید هم افراد دیگری از آنها بودند. یکروز که ما و این قبل از حکومت امینی و در همان اوایل تشکیل جبهه ملی بود، در منزل آقای دکتر صدیقی بودیم، در همان خیابان پامنار، نشریهی چاپ شده و پلیکپی در حدود بیست و چند صفحه به دست ما رسید که با امضای نهضت آزادی ایران بود که در آن بهطور صریح و آشکار به جبهه ملی حمله شده بود. به رهبران جبهه ملی از آن جمله به نام دکتر صدیقی، سنجابی، کاظمی و یا صالح حمله شده بود که اینها افراد فرصتطلب هستند و موقعی که ملت برای مبارزه ظاهر میشود، آنها هم از سوراخها بیرون میآیند و در روزهای دیگر معلوم نیست کجا هستند و از این جور حرفها که حالا بنده درست مطالبش را به خاطر ندارم. این نشریه در همان جلسه به دست ما رسید و همانجا مطرح شد. آقای مهندس بازرگان و آقای دکتر سحابی هم حضور داشتند. رفقای جبهه ملی شروع به اعتراض کردند که آقا این دورویی چیست و چطور قابل توجیه هست. شما یا با ما هستید یا نیستید. اگر ما را صمیمی و صادق و درست میدانید و با ما هستید پس این انتشارات چیست؟ اگر ما همین هستیم که در این نشریه نوشتهاید پس چرا با ما هستید. ما تصور میکنیم که این نشریه بدون اطلاع شما و از طرف اشخاصی غیر از رفقا و دوستان شما نوشته شده و مجعول است. آقای مهندس بازرگان گفت: «نخیر مجعول نیست و آن را رفقای ما نوشتهاند». گفتیم بهبه مبارک است همهی رفقای ما اعتراضات شدید کردند. حالا اسم نمیبرم چه کسانی بودند ولی همه اعتراض کردند که این یک دورویی محض است. شما موظف هستید یا آنها را اخراج کنید و یا از ما کنار بگیرید. بازرگان گفت: «ما نمیتوانیم آنها را اخراج بکنیم ولی از آنچه نوشتهاند متأسف هستیم». گفتیم ما با اشخاصی که ما را خائن میدانند و خدمتگزار ملت نمیدانند نمیتوانیم همکاری بکنیم. این سبب شد که از آن تاریخ آنها دیگر در جلسات ما شرکت نکنند ولی در عین حال، خودشان را وابسته به جبهه ملی بدانند. وضع بر همین منوال بود تا موقعی که حکومت امینی تشکیل شد و آنها از همراهان او شدند. با جریانهایی که بعداً به ظهور رسید و از آن صحبت خواهیم کرد. این سؤال مطرح میشود آیا همان سیاستی که باعث بر سر کار آمدن امینی شده بود، باعث نزدیکی و ارتباط آنها با او نشده بود؟
س- این بحثی را که میفرمایید در همان زمانی بود که کنگره جبهه ملی تشکیل شده بود و شورای جبهه ملی هم بود که شما با این جزوه روبهرو شدید؟
ج- خیر. کنگره هنوز تشکیل نشده بود. این در همان سال اول است.
س- ۱۳۳۹.
ج- بله ۱۳۳۹ و هنوز هم حکومت امینی نیامده بود. شاید حکومت اقبال بود و یا شریف امامی. مسلماً زمان حکومت دکتر اقبال بود.
س- ولی آن موقع آنها به نام نهضت آزادی بودند؟
ج- بلی به اسم نهضت آزادی بودند.
س- من شنیدم که اختلافات از زمانی شروع شده بود که در جبهه ملی صحبت از اصلاحات ارضی میشد و یا حتی خانمهای بدون حجاب در درون جبهه ملی میآمدند.
ج- نخیر آن داستان جدایی است که بعداً به آن میرسیم.
س- پس این اولین باری بود که شما متوجه شدید که آقایان به اصطلاح آنچنان که تظاهر میکنند موافق با رهبران جبهه ملی نیستند.
ج- بلی اولین بار بود آنها تظاهرات مذهبی و دینی میکردند و با روحانیون و بازاریان ارتباط داشتند. بازرگان مرد مقدسنما و نمازخوان مزوری است ولی آقای دکتر سحابی بسیار درستکار و بسیار متدین و آزادیخواه است و دنبالروی از آقای مهندس بازرگان میکند. بهعلاوه، جمعی رفقای خودخواه، حسود و لجوج داشتند.
س- چیزی که برای من عجیب است این است که در سال ۱۳۳۲ کودتا شد. بعد از آن نهضت مقاومت تشکیل شد که شما و آقای مهندس بازرگان و آقای طالقانی و احزاب جبههی ملی همه اینها در همان نهضت مقاومت بودید. بعد که نهضت مقاومت ملی کارش به آن دلایلی که شما اشاره فرمودید ادامه پیدا نکرد و هفت سال بعد از کودتا در سال ۱۳۳۹ جبهه ملی به وجود آمد. خوب در این مدت مبارزه همانطوری که آقایان نهضت آزادی بودند شماها هم بودید. بنابراین این چه مسئلهای بود که بگویند هر وقت که به اصطلاح سر و صدائی نیست و مردم تکان نمیخورند شما نیستید. خوب آقایان هم نبودند.
ج- در واقع همین است. در مدت نهضت مقاومت بهطوری که اشاره کردم من در مخفیگاه بودم. دوستان دیگر نیز یا در زندان و یا مخفی بودند. آنها که آزاد بودند همه در آن نهضت کم و بیش شرکت داشتند. بازرگان در مدت نهضت ملی مصدق جزو هیچیک از عوامل اصلی نبود. به او، به عنوان مهندس یک خدمت فنی واگذار شده بود ولی او و جمعیت نشناختهاش در هیچیک از اجتماعات و تظاهرات و سخنرانیها که در آن زمان میشد، شرکت نداشتند. در هیچ جا در مبارزات و انتخابات پارلمانی، اثری، نشانی از آقای مهندس بازرگان و از رفقای او در آن دوره دو، سه ساله مصدق دیده نشد. شاید خود شما آنوقت در ایران بودید…
س- بله. بنده خودم در تمام آن تظاهرات بودم.
ج- در آن زمان جمعیتی به نام نهضت آزادی مطلقاً وجود نداشت و آقای مهندس بازرگان هم در هیچ اجتماع و تظاهری دیده نمیشد
س- من هیچوقت آقای مهندس بازرگان را در آن میتینگها ندیدم.
ج- بله. فقط به عنوان فرد سمتی در امر نفت به او واگذار شد در آن هم با مکی اختلاف پیدا کرد و کاری نتوانست انجام دهد و ناتمام و ناقص گذاشت.
س- بعداً ایشان مثل اینکه رئیس هیئت مدیره شرکت نفت شدند برای مدتی. تا روز ۲۸ مرداد مثل اینکه سمتشان این بود.
ج- درست نمیدانم چه سمتی و تا چه زمان داشت. به هر حال، به عنوان شخصی و فنی و جنبهی سیاسی نداشت. او هیچوقت در مذاکرات و در جلسههای شور و مشاورهای که در خدمت آقای دکتر مصدق داشتم حتی راجع به مسائل نفت هم شرکت نداشت. در هیچیک از هیئتهای نمایندگی ایران نبود، به آمریکا و لاهه نیامد و در انتخابات دوره هفدهم که تمام دوازده نفر نامزد جبهه ملی در تهران انتخاب شدند و همچنین در قیام سی تیر، اثری و نشانی از آقای مهندس بازرگان نبود.
بله. اختلاف ما با آنها در همان ابتدای تشکیل جبهه ملی و قبل از آمدن حکومت دکتر امینی شروع شد که من فراموش کردم پیشتر دربارهی آن توضیح بدهم ولی در زمان حکومت دکتر امینی روی همان سابقهی اختلافی که با ما داشتند با امینی مرتبط شدند و شروع به سمپاشی راجع به جبهه ملی کردند تا حکومت امینی باقی بود ما در زندان ماندیم. حکومت او در سال بعد ساقط شد و علم بر سر کار آمد. من و دکتر بختیار آخرین دو زندانی بودیم که بعد از هفت ماه در شهریور سال ۱۳۴۱ آزاد شدیم. رفقای دیگر که بیست روز یا یکماه قبل از ما آزاد شده بودند شروع به فعالیت و تشکیل جلسات شورای جبهه ملی کرده بودند.
وقتی که بنده آزاد و وارد جلسهی شورا شدم گفتوگوی تشکیل کنگره جبههی ملی در بین بود. چون از سال پیش اعلام کرده بودیم که در سال آینده کنگره جبهه ملی از نمایندگان احزاب و جمعیتها و شعب ما در شهرستانها تشکیل خواهد شد. این وعده را از این جهت داده بودیم که سازمانهای ما وسعت یافته و هممسلکان اعتراض داشتند که سازمان ما دموکراتیک نیست. شورای عالی و کمیته مرکزی انتخاب نشدهاند و خط مشی و اهداف ما روشن نیست. بنابراین بعد از آنکه از زندان امینی خلاصی پیدا کردیم موضوع تشکیل کنگره مطرح شد. بنده چون اطلاع یافتم که در داخل جبهه ملی بعضی از افراد هستند که نسبت به اصالت تظاهرات اول بهمن و نسبت به مبارزهای که جزو افتخارات ما بوده سمپاشی میکنند و بعضیها که نسبت به بعض دیگر رقابت دارند، میخواهند از آن پیراهن عثمان بسازند. بنابراین، در اولین روزی که با شورا مواجه شدم گفتم چون مسئول تشکیلات جبهه ملی هستم، ادامه شرکت من در جبهه ملی تنها موقوف بر این است که به اصالت پیشامد اول بهمن رسیدگی شود که آیا افرادی از ما با اشخاصی یا عواملی خارج از جبهه ملی هرچه و هرکس باشد، مرتبط بودهاند یا نه. اگر هست معلوم بکنند و باید به مجازات برسند. اگر نیست آنهایی که اتهام زدهاند، باید عذرخواهی بکنند و باید این استخوان لای زخم از جبهه ملی خارج شود و الا من ادامه کار نخواهم داد. شورا هم سه نفر از افراد را معین کرد که به جریان واقعه اول بهمن رسیدگی کنند. آن سه نفر بعد از رسیدگی کامل گزارشی تهیه کردند مبنی بر اینکه جبهه ملی مبارزه اصیل خود را انجام داده و در آن تظاهرات هیچگونه ارتباطی با عوامل و عناصر خارج از جبهه نبوده و پیشامدهای ناگواری که برای بعضی از دانشجویان رخ داده، نتیجه مهاجمهی خشونتآمیزی چماقداران و تفنگداران دولتی بوده است. این گزارش در جلسهی شورای جبهه ملی که آقای سیدباقرخان کاظمی ریاست آن را داشت، قرائت شد. بعد از آن بنده با مسئولیت تشکیلاتی که داشتم اقدام برای تشکیل کنگره کردم. آییننامه تشکیل کنگره به تصویب شورا رسید، به سازمانهای خودمان در استانها، در گیلان، در آذربایجان، در خوزستان، در اصفهان، در شیراز، در خراسان و در هر جایی که شعبه داشتیم و به سازمانهای مرکزی بخشنامه فرستادیم که نمایندگان خودشان را انتخاب بکنند و برای هر محل و هر سازمان عدهی نمایندگان را به تناسب سازمانهای آنها معین کردیم. سازمانهای مرکزی جبهه ملی را که به خاطر دارم عبارت بودند از سازمان دانشجویان، سازمان بازاریها، سازمان اصناف، سازمان کارگران، سازمان کارمندان و بانکها، سازمان فرهنگیان، سازمان ورزشکاران و سازمان کشاورزان. برخلاف اینکه به آقای دکتر مصدق گزارش داده و ایشان نیز بعداً در نامهی خود به آن اشاره کرده بودند که نمایندگان دانشجویان را خودشان انتخاب نکردند و شما برای آنها انتخاب کردید، خود سازمان دانشجویان جبهه ملی از هر دانشکده جداگانه نمایندگان خود را انتخاب کردند و به علت کثرت تعداد دانشجویان نمایندگان آنها نسبت به نمایندگان همهی سازمانهای دیگر بیشتر بودند. یعنی مجموعاً از ۱۷۰ نماینده که از مرکز و از استانها آمدند، ۳۶ نفر نمایندگان سازمان دانشجویان دانشگاه بودند که از طرف خودشان انتخاب شده بودند. ما توجه داشتیم که بعضی از عناصر در داخل ما مشغول تفرقهافکنی و خرابکاری هستند. نهضت آزادی به عنوان یک جمعیت پیوستهی به جبهه ملی در کنگره حضور نداشت، ولی با سوابق مبارزاتی که آقای بازرگان و دکتر سحابی و طالقانی و نزیه داشتند، آنها را هم دعوت کرده بودیم که در آن شرکت کنند. بعضی از افراد آنها نیز از سازمانهای دیگر جبهه ملی انتخاب شده بودند مانند عباس شیبانی وکیل فعلی مجلس شورای اسلامی و صباغیان که بعداً وزیر کشور آقای بازرگان شد.
بدینترتیب، کنگره جبههی ملی با قریب ۱۷۰ نماینده از سازمان مرکزی و شهرستانها تشکیل شد. ما درست که بررسی میکردیم، میدیدیم که حداقل بین ۹۰ تا ۱۰۰ نفر از آنها افرادی هستند که با تمایلات اکثریت شورای جبهه ملی موافقت دارند. شاید در حدود ۴۰ یا ۵۰ نفر در بین دانشجویان و بعضی از دستههای احزاب تمایلات مخالف داشتند. آنهایی که مخالف بودند با کمال تأسف یکی دار و دستهی آقای فروهر بودند چه در میان دانشجویان و چه در سازمانهای دیگر و یکی هم دار و دستهی نهضت آزادی با دکتر عباس شیبانی و صباغیان بود. غیر از این دو دسته تعداد قابل توجهی از دانشجویان وابسته به سازمانهای چپی بودند که در داخل جبهه ملی رخنه کرده بودند. نظر ما بر این بود و این مطلب خیلی قابل توجه است که آقای سیدباقرخان کاظمی را به عنوان ریاست کنگره انتخاب کنیم. در این بین، اطلاع پیدا کردیم که جمعی از مخالفین نزد آقای صالح رفته با ایشان صحبت کرده و او نیز قبول کرده که داوطلب ریاست کنگره بشود و نسبت به سیدباقرخان کاظمی که مردی مدیر و بسیار منظم در ادارهی جلسات و در حفظ پرونده و پیشینه و تنظیم کارها بود و بهعلاوه شخصیتی محترم و مؤدب و ورزیده داشت شروع به بدگویی و بدزبانی کردهاند. بعضی از رفقای خیلی مؤثر شورااز آن جمله آقای دکتر صدیقی هم با انتخاب کاظمی هیچ موافقت نداشت. از جمله مخالفین دیگر که خیلی در اینباره سر و صدا و فعالیت کرد، مرحوم کشاورز صدر بود.
س- هیچوقت ایشان علت مخالفتشان را توضیح دادند؟
ج- تمام بهانهجویی بود. فقط برای اینکه نامزد اکثریت بود آنها میخواستند شخصیت موجه دیگری را نامزد کنند که آراء را بشکنند. ملتفت هستید؟ حرفهایی که دربارهی کاظمی میزدند، بهانهجویی بود. میگفتند وزیر خارجه زمان رضاشاه بوده. خوب اگر این بوده وزیر مصدق هم بوده. پس مصدق هم نمیبایست او را بیاورد و وزیر کند. بهعلاوه، خود همان آقایان بعداً کاظمی را به عنوان رهبر جبهه ملی سوم انتخاب کردند. اینها بهانهجویی بود. بنده خودم شخصاً در این باب با آقای صالح تماس نگرفتم، چون موضوع خیلی حساس بود، نمیشد به یک کسی گفت که شما نامزد نباشید یا باشید، به وسیله دیگران تماس گرفتیم دیدیم که آقای صالح هم قبول کرده است که نامزد ریاست کنگره بشود. با محاسبه که کردیم و با محبوبیتی که صالح داشت با عدم توجهی که ممکن بود تعدادی از رفقای ما به اصل نکته که ایجاد افتراق و دودستگی بود داشته باشند، میدیدیم که اگر به همین ترتیب رأیگیری بشود ممکن است آراء آقایان صالح و کاظمی تقریباً مساوی و نزدیک به هم باشد و از روز اول که جاسوسان سازمان امنیت و درباری در پیرامون جلسات کنگره بودند، فوراً این موضوع اختلاف و دودستگی را به صورت انعکاس نامطلوبی در مطبوعات داخل و خارج از ایران جلوهگر سازند. بنابراین، خود من با آقای کاظمی صحبت کردم و به ایشان گفتم که آقای کاظمی خدا شاهد است نامزد ما و نامزد اکثریت شما بودید ولی با کمال تأسف وضعی پیش آمده که اگر ما چنین رأیگیری بکنیم، از همان روز اول شکستی در آراء ما به وجود خواهد آمد. بنابراین، از شما خواهش میکنم از نامزدی خودتان صرفنظر کنید. کاظمی ناراحت شد و گفت: «چه کسی با من مخالفت میکند؟» گفتم آقا بهتر است وارد اشخاص و بهانهجوییهایی آنها نشویم. واقعیت این است و ما ناچاریم برای آن چارهجویی کنیم. هرچند آن شخص محترم و گرامی ناراحت و گلهمند شد، ما تصمیم گرفتیم که به آقای صالح رأی بدهیم و به دوستان و همراهان مؤثر اطلاع دادیم و مطلب را مخفی گذاشتیم. مخالفین هم قبلاً اعلام کرده بودند که نامزد آنها آقای صالح است.
مطلب دیگری که بعضی از آنها پیش کشیدند این بود که تا زمانی که دکتر مصدق هست رئیس کنگره کس دیگری غیر از ایشان نمیتواند باشد. باید دکتر مصدق را رئیس کنگره انتخاب کنیم و آقای عباس شیبانی را مأمور کرده بودند که بیاید و عکس مصدق را بیاورد و پیشنهاد رأیگیری به نام ایشان بکند. خوب با این عنوان، کسی نمیتوانست مخالفت بکند. ما فوراً تابلوی بزرگی از عکس دکتر مصدق را توی سالن در پشت سر هیئت رئیسه نصب کردیم و تصمیم گرفتیم که قبل از شروع به کار پیامی خدمت آقای دکتر مصدق صادر کنیم و ایشان را به عنوان رئیس افتخاری کنگره انتخاب کنیم و اظهار تأسف نماییم از اینکه ایشان به علت گرفتاری که دارد نمیتوانند رهبری و ادارهی کنگره را عهدهدار باشند. وقتی که جلسه تشکیل شد، شیبانی با اینکه تظاهر و هیاهویی کرد، ولی در برابر وضع پیشبینی نشدهی این پیشنهاد و این پیام قرار گرفت که با بیانی بسیار مؤثر و هیجانانگیز نوشته شده بود و بعد هم رأی که به آن ترتیب گرفته شد، بهانهی دیگری برای آنها نماند. بعد از آن برای هئیت رئیسه که معین کرده بودیم رأی گرفتیم آقای صالح با اکثریت خیلی زیاد نزدیک به اتفاق آراء انتخاب شدند آنها که غافلگیر شدند در وسط کار رأیشان را برگرداندند و به آقای کاظمی دادند. اینگونه پیشامدها و دوروییها در اجتماعات و در کارهای سیاسی متأسفانه پیش میآید ولی دیگر برای آنها دیر شده بود. موقعی آنها خبردار شدند که تقریباً جلسه تشکیل شده بود و در ضمن جلسه تصمیم گرفتند که به کاظمی رأی بدهند که تعداد خیلی کمی رأی آورد. دو نفر هم به عنوان نایب رئیس انتخاب شدند. بنده نایب رئیس اول و آقای دکتر آذر نایب رئیس دوم انتخاب شدیم. منشیها هم به همان ترتیب از اکثریت انتخاب شدند و بعد هم دو کمیسیون انتخاب کردیم یکی به نام کمیسیون سیاسی برای تهیه منشور جبهه ملی و یکی هم کمیسیون اساسنامه. در این دو کمیسیون از اعضای سازمانها و احزاب در هر یک از آنها افرادی از همهی احزاب وجود داشت. مثلاً در کمیسیون سیاسی که بنده و افراد دیگر عضویت داشتیم، آقای مهندس بازرگان هم بودند. در کمیسیون اساسنامه آقای دکتر سحابی و افراد دیگری بودند. آقای فروهر و دیگران نیز همه بودند. یک منشوری تهیه شد و یک اساسنامه که همهی آنها با اکثریت زیاد به تصویب رسیدند. بعد از آن هم بر طبق اساسنامه جدید به انتخاب اعضای شورای مرکزی جبهه ملی پرداختیم. مطابق اساسنامه پیشبینی شده بود که اعضای شورای مرکزی ۵۰ نفر باشند که ۳۵ نفرش را کنگره انتخاب کند و ۱۵ نفر دیگر در اختیار شورا باشد که بر حسب مقتضیات و با توسعه جبهه و ملحق شدن جمعیتهای دیگری به آن تدریجاً انتخاب کند. آن ۳۵ نفر هم از همهی اعضای گروهها انتخاب شدند. حالا کاظمی و حسیبی و صالح و صدیقی و پارسا و بنده و دکتر آذر و اینها در ردهی اول بودیم، در ردههای بعدی رفقای دیگر همه بودند. کشاورز صدر بود، دکتر بختیار بود، مهندس زیرکزاده بود، مهندس بازرگان بود، جلوتر از آنها طالقانی بود، دکتر سحابی نفر آخر آخر بود که انتخاب نشد. از ورزشکاران پهلوان تختی انتخاب شد و غیره.
به نظر بنده، در تاریخ دموکراسی ایران یعنی در تاریخ سازمانهای حزبی این کنگره جبهه ملی یکی از باشکوهترین، مؤثرترین و دموکراتیکترین اجتماعات سیاسی ایران بود که اگر بگویم نظیری برای آن نبوده، شاید به گزاف نگفته باشم. منشوری بسیار سنجیده و مفصل ترتیب داد که با احتیاجات وقت ایران تطبیق میکرد. قطعنامه فوقالعاده قوی راجع به اینکه شاه باید سلطنت کند نه حکومت، راجع به اینکه سازمان امنیت یک سازمان جاسوسی و تحدیدکننده آزادی و برهمزننده نظم و امنیت است و باید منحل شود و راجع به آزادی زندانیان سیاسی و غیره صادر شد. منشوری که مسائل مختلف مملکت را، مسائل اقتصادی، مسائل اجتماعی و مسئله اصلاحات کشاورزی را، مسئله حق رأی زنان را، مسئله سیاست مستقل خارجی و سیاست دفاعی مملکت را تماماً در بر داشت. در اینجا میخواهم بگویم که یکی از خصوصیات ثابت و همیشگی شاه، خودنمایی و بهرهگیری از عقاید و اقدامات دیگران و به خود نسبت دادن آنها بود. جبهه ملی که در این موقع یک کنگره بیسابقه تشکیل داد و منشور سیاسی اجتماعی و اقتصادی مترقیای عرضه کرد و اجتماعات پرشوری به وجود آورد و میتینگهایی میداد که در آن دهها هزار نفر شرکت میکردند. شاه هم در آن زمان عیناً شعارهای جبهه ملی و روش جبهه ملی را تقلید میکرد و در واقع ادای آن را درمیآورد. میخواست به همان صورت در اجتماعات ظاهر شود که عکسش را در جراید منتشر کنند و در میان مردم مثل یک رهبر سیاسی دست بلند کند و سخنرانی بکند و کنگره تشکیل بدهد، ولی تمام آن ساختگی و بر اثر فشار بود. بعد هم مواد انقلاب شاه و ملت را به همان ترتیب تقریباً از روی اصول منشور جبهه ملی عرضه کرد و رفراندوم مصنوعی را ترتیب داد. اقتباس از افکار دیگران و نسبت دادن خدمات و اقدامات دیگران به خودش یکی از خصوصیات شاه بود. همچنان که با قوامالسلطنه کرد و همچنان که با مصدق و دیگران کرد.
س- آقای دکتر معذرت میخواهم، در آن جریان کنگره باز هم بین جبهه ملی و اعضای نهضت آزادی برخوردهایی بود؟
ج- بله. در آنجا رفقای نهضت آزادی مخصوصاً آقای مهندس بازرگان سخنرانی ایراد کرد که در آن سخنرانی مفهومش این بود که با اینکه به منشور رأی داده و خود او عضو کمیسیون منشور بوده، باز با تشکیلات و اصول و روش جبههی ملی همراه نیست و آخر کلامش را با این جمله ترکی ختم کرد «بودرکه واردا» یعنی ما همین هستیم که هستیم.
س- من شنیدم موقعی که در کنگره خانمهای جبهه ملی بیحجاب ظاهر شدند آقایان به عنوان اعتراض خارج شدند ممکن است راجع به این مسئله توضیح بفرمایید.
ج- بله. یکی از مسائلی که آنجا دربارهاش صحبت و جنجال شد، همین بود. ما فقط دو نفر به عنوان نمایندگان زنان در کنگره داشتیم. یکی خانم داریوش فروهر بود و یکی دیگر که اسم او را به خاطر ندارم. موقعی که آنها وارد شدند اول یکی از آقایان معممین ما به نام خلخالی بلند شد و هیاهو کرد. در کنگره چهار، پنج نفر از روحانیون شرکت داشتند از آن جمله آقایان طالقانی، انگجی، سیدضیاءالدین، حاج سیدجوادی، جلالی، دماوندی، شبستری و خلخالی بودند. خلخالی بلند شد و اعتراض کرد و بد گفت و آن را مخالف اصول اسلامی معرفی کرد. یکی دو نفر از نهضت آزادیهای رفیق مهندس بازرگان نیز بلند شدند و هیاهویی به راه انداختند و چند نفر از آنها از جلسه خارج شدند. تختی هم با آنها درآویخت. آن روحانی که اعتراض کرد پس از آن دیگر در کنگره شرکت نکرد.
س- آقای طالقانی هم از جلسه خارج شدند؟
ج- اتفاقاً آقای طالقانی ماندند و به آنها اعتراض کردند. گفت: «آقا بنشینید این بازیها چیست که درمیآورید».
Leave A Comment