روایت‌‌کننده: آقای دکتر کریم سنجابی

تاریخ مصاحبه: نوزدهم اکتبر ۱۹۸۳

محل مصاحبه: شهر چیکو- ایالت کالیفرنیا

مصاحبه‌‌کننده: ضیاءالله صدقی

نوار شماره: ۲۰

س- من در رابطه با این موضوعی که فرمودید دو سؤال دارم که اگر اجازه بفرمایید این سؤالاتم را مطرح کنم.

ج- بله بفرمایید.

س- سؤال اول این است که شما راجع به موضوع ایدئولوژی در جبهه توضیح فرمودید. مسئله این است که اگر یک جبهه‌‌ای صاحب یک ایدئولوژی باشد و تمام احزابی که در آن جبهه شرکت کردند خودشان را منحل بکنند، آن چیزی که دکتر خنجی خواسته بود و عملاً آن را پیشنهاد می‌‌کرد که احزاب خودشان را منحل بکنند در جبهه و یک ایدئولوژی را بپذیرند، آن‌‌وقت دیگر آن یک جبهه نمی‌‌شد و می‌‌شد یک حزب دیگری. روی این مسئله است که من می‌‌خواستم شما یک مقداری توضیح بفرمایید.

ج- عرض کنم عملی که دکتر خنجی و رفقای او برای انحلال جمعیت کوچکی که داشتند، کردند، ما به آنها تکلیف نکرده بودیم خود آنها کردند و این تکلیف را هم به هیچ‌‌یک از احزاب نمی‌‌کردیم. اما چون در مقابل این واقعیت قرار گرفته بودیم که احزاب جاذبه و کشش کافی برای تجمع مردم و تحرک مردم ندارند، بنابراین، افرادی را که می‌‌خواستند مستقیماً وارد سازمان جبهه ملی بشوند، به‌‌صورت غیروابسته به احزاب دیگری ناچار می‌‌پذیرفتیم. ولی این به این معنا نبود که ما بگوییم این حزب یا آن حزب منحل بشود. البته با این ترتیب، چون جبهه ملی وسعت زیادی پیدا کرده بود و در تهران و شهرستان‌‌ها سازما‌‌ن‌‌هایش از سازمان‌‌های احزاب جدا بود، سازمان دانشجویان داشت، سازمان بازاریان داشت، سازمان محلات و اصناف داشت، سازمان فرهنگیان و کارمندان، سازمان کارگران و سازمان کشاورزان داشت و اینها همه هرکدام حوزه‌‌ها و جا و محل و فعالیت مخصوص داشتند لازم بود که ما برای اداره‌‌ی این تشکیلات، نظم و ترتیبی به وجود بیاوریم. علاوه بر این، با کمال تأسف ایدئولوژی‌‌های احزاب در آن‌‌موقع فوق‌العاده ضعیف و ناقص بود و ما در فکر این بودیم که در یک منشور وسیعی همه‌‌ی مسائل سیاست خارجی، سیاست داخلی، سیاست اقتصادی، امور فرهنگی، امور بهداری، امور خانوادگی و غیره را پیش‌‌بینی بکنیم. آن‌‌هایی که در این احزاب بودند و در این کنگره شرکت کردند و در کمیسیون‌‌های منشور و اساسنامه‌‌ی جبهه ملی حضور داشتند و عضو آن کمیسیون‌‌ها بودند، آنها نیز اساسنامه و آن منشور را پیشنهاد و تصویب کردند و خود آنها پای گزارش‌‌های مربوط به این مسائل را امضا کردند. مثلاً گزارش مربوط به منشور به امضای بنده و حق‌‌شناس که عضو حزب ایران بودیم، هست، به امضای آقای مهندس بازرگان هم هست. به امضای یکی دو نفر از رفقای داریوش فروهر هم هست. بنابراین، همه این منشور و این اساسنامه را به عنوان هدف‌‌ها و تشکیلات جبهه ملی پذیرفته بودند. خوب البته جبهه ملی به این ترتیب صورت یک سازمان شبه حزبی وسیعی داشت که در عین حال احزابی هم جداگانه در آن عضویت داشتند و ما به هیچ‌‌وجه مخالف با شرکت احزاب دیگری نبودیم. با جمعیت نهضت آزادی که در ابتدای کار آن مخالفت را با ما ظاهر و آن اعلامیه را صادر کرد و بعد هم علیه ما با حکومت دکتر امینی همکاری کرد، با وجود این کنار آمدیم و آنها را به کنگره دعوت کردیم و در کنگره هم شرکت کردند و بعد هم عضویت نهضت آزادی را در جبهه ملی پذیرفتیم. تنها جمعیتی که به نظر من نسبت به او بی‌‌انصافی شد، جمعیتی بود منسوب به خلیل ملکی.

س- جامعه سوسیالیست‌‌های نهضت ملی ایران.

ج- جامعه سوسیالیت‌‌ها که ما درباره‌‌ی آن کوتاهی کردیم شاید اگر وجود خلیل ملکی بود با قدرت بیان و حسن تشخیصی که داشت و با فعالیت زیادی که داشت در روش ما فوق‌العاده مؤثر واقع می‌‌شد ولی متأسفانه بسیاری از رفقای ما مخالف او بودند و توافقی درباره‌‌ی آمدن او به دست نیامد. بنده به خاطر  دارم که یکی دو نفر از دانشجویان ما در اروپا نامه‌‌ای به من نوشتند، در آن‌‌موقع که مسئول تشکیلات جبهه ملی بودم که به‌‌طوری که معروف هست شما نسبت به خلیل ملکی عقیده‌‌ای دارید و نسبت به ایشان مخالفت می‌‌کنید. بنده به آن شخص جوابی نوشتم و این جواب من هم در یک جایی منتشر شد و در آن با نهایت صراحت نوشتم که به هیچ‌‌وجه چنین چیزی نیست. من آقای خلیل ملکی را یکی از افراد آزادی‌‌خواه و فداکار می‌‌دانم و فعالیت او را در همه‌‌ی موارد تصدیق دارم و امیدوارم اشکالی که در موضوع او پیش آمده است، رفع بشود و ما بتوانیم از وجود ایشان استفاده‌‌ی کامل ببریم. این نامه‌‌ای بود که من نوشتم ولی به هر حال، این نقض در سازمان جبهه ملی ما در آن‌‌موقع وجود داشت.

س- خود جامعه سوسیالیست‌‌های نهضت ملی ایران هم یک حزب به آن صورت در واقع نبود ولی خوب این مسئله عنوان شد و به یک عبارتی پیراهن عثمان شد برای اینکه جبهه ملی از ورود احزاب جلوگیری می‌‌کند. آن نامه‌‌ای را که شما می‌‌فرمایید حتماً در بایگانی جامعه سوسیالیست‌‌های ایرانی در اروپا هست و حتماً آن را پیدا خواهم کرد.

ج- مرحوم خلیل ملکی هم از آن اطلاع داشت.

س- یک موضوع دیگری را که من می‌‌خواستم از شما سؤال بکنم مربوط به اساسنامه‌‌ی جبهه ملی است. راجع به ماده ۳۹ اساسنامه جبهه ملی است که می‌‌گفت تمام احزاب و سازمان‌‌ها می‌‌بایست یک لیستی از افراد و از سوابق آنها به تفصیل به بایگانی جبهه ملی بدهند که در آنجا محفوظ باقی بماند. یکی از ایرادات دکتر مصدق هم همین مسئله بود که مگر بایگانی جبهه ملی اداره بایگانی دولتی است که این چیزها را نگه دارد و در آنجا بود که ایشان اشاره کرد که با وجود از ما بهتران چگونه می‌‌شود چنین چیزهایی را در بایگانی محفوظ داشت.

ج- بله. خوب اولاً موضوع از ما بهتران که متأسفانه معلوم نشد و در پرده ابهام باقی ماند و هر کسی می‌‌توانست بگوید که او مورد این اتهام بوده یا نبوده، یا مخالف او مورد این اتهام بوده یا نبوده است. این متأسفانه عنوانی بود که بیشتر ضربه زد و ایجاد یأس کرد تا اینکه نفعی وارد کند. اما جبهه ملی که آن ماده را مقرر داشت بر این مبنا بود که دیسیپلین بیشتری در سازمان به وجود بیاید. بر این مبنا بود که افراد نابابی که وارد هستند، نباشند. عده زیادی با کمال تأسف در آن زمان از عوامل چپی و سازمان امنیتی در داخل جبهه ملی رخنه کرده بودند و اینها بیشتر خرابکار و ماجراجو و ماجرا انگیز بودند و جبهه ملی متوجه بود اگر بخواهد فعالیت مؤثری در جامعه ایران به وجود بیاورد باید اول دست به یک تصفیه‌‌ای در داخل خودش بزند.

س- اینجا الان من نامه‌‌ی آقای دکتر مصدق را دارم که در تاریخ ۱۲ خرداد ۱۳۴۳ است و خطاب به آقای اللهیار صالح نوشتند. در آخر این نامه تقریباً به صورت تقاضا خودشان می‌‌نویسند: من نقل قول می‌‌کنم «برای خیر جامعه یک اساسنامه‌‌ای که مورد قبول عموم باشد، تنظیم بفرمایید و یک عده مخالف را با این عمل پسندیده امیدوار و در خدمت وطن مهیا فرمایید و با این عمل پسندیده جامعه را از خود راضی و برای خدمت به وطن عزیز مهیا نمایید. این است نظریات ارادتمند تا چه قبول افتد و چه در نظر آید» دکتر محمد مصدق. آقای اللهیار صالح در ۱۸ خرداد ۱۳۴۳ در یک نامه کوتاهی به این صورت جواب می‌‌دهند: «راجع به اصلاح اساسنامه جبهه ملی هم که بار دیگر اشاره فرموده‌‌اید جواب همان است که در نامه‌‌های رسمی هیئت اجرایی و شورای جبهه ملی و از شوراهای جبهه به عرض رسیده است و بنده نمی‌‌توانم چیزی بر آن اضافه کنم. سلامتی وجود محترم را خواهان است». اللهیار صالح.

من می‌‌خواستم که شما یک توضیحی راجع به آن آخرین جلسه‌‌ی شورای مرکزی جبهه ملی که گویا در منزل آقای امیرعلایی تشکیل شد بفرمایید و در آنجا به آقای صالح می‌‌خواستند اختیارات بدهند به عنوان رئیس هیئت اجرایی. ایشان امتناع می‌‌کرد و در عین حال ایشان آن سیاستی را که بعداً به نام سیاست صبر و انتظار و یا سیاست سکوت معروف شد در آنجا پیشنهاد کردند.

ج- بله. اولاً جبهه ملی و افرادی که معتقدند به یک اصلی و اصولی هستند و یک تشکیلاتی را پذیرفتند و قبول می‌‌کنند، اگر آن را پذیرفتند باید بر فکر خودشان ثابت باشند. در آن زمان با همه‌‌ی احترامی که ما به مصدق داشتیم نظر ایشان را غیرعملی می‌‌دانستیم. تاریخ هم نشان داد، واقعیت نشان داد که فکر ایشان غیرعملی است. بعداً آن سازمان و حزب‌‌ها دور هم به ظاهر جمع شدند و به صورت ظاهر یک شبه جبهه‌‌ای به نام جبهه ملی سوم ترتیب دادند ولی به هیچ‌‌وجه عملی نشد و از بین رفت. ما متوجه این نکته بودیم و اگر عقیده به آن منشور و آن سازمان و آن اساسنامه داشتیم می‌‌بایستی درباره‌‌ی آن ثابت بمانیم. مطلب فقط این بود که در برابر ملت ایران و با نهضتی که مصدق رهبری‌اش کرده ایستادگی در مقابل او عمل بی‌‌جا و بی‌‌ربطی بود. بنابراین بدون اینکه ما معتقد به فرمایشات ایشان و نظریات ایشان باشیم و نمی‌‌توانستیم تشکیلات مصوب کنگره را تغییر بدهیم ناچار جریان را به اختیار ایشان گذاشتیم که خود ایشان به هر ترتیبی که مقتضی می‌‌دانند جبهه ملی را تشکیل بدهند و شورا را ما تعطیل کردیم و منتظر بودیم که ببینیم این جبهه‌‌ی ملی به چه ترتیب آن‌‌طوری که ایشان می‌‌خواهند عملی می‌‌شود.

س- اگر جبهه ملی فعالیت می‌‌کرد شما به آن می‌‌پیوستید؟

ج- اگر جبهه ملی واقعی به فعالیت و اثر می‌‌افتاد البته بنده مضایقه نداشتم ولی با کمال تأسف چنین چیزی صورت نگرفت.

س- من هر وقت این نامه‌‌ها و این مطالب را می‌‌خوانم به فکر یک موضوعی می‌‌افتم. یک موضوعی در واقع به نظر من عجیب می‌‌آید و آن اصرار بر شرکت احزاب در جبهه ملی دوم است. تا آنجایی که من به خاطر  دارم در آن زمان احزابی وجود نداشتند. یکی حزب ایران بود که خود شما راجع به آن صحبت کردید و فرمودید که یک حزب الیت بود و آنچنان نفوذی میان توده‌‌های مردم نداشت و جامعه سوسیایست‌‌ها هم حزب نبود و یک سازمان الیت دیگری بود که عیناً مثل حزب ایران آن چنان نفوذی میان همه‌‌ی توده‌‌ها نداشت و آن چیزی را هم که آقای دکتر محمدعلی خنجی به آن حزب سوسیالیست می‌‌گفت تا آنجایی که من اطلاع دارم شاید از حدود بیست و پنج یا سی نفر …

ج- حدود شصت یا هفتاد نفر بودند.

س- شصت، هفتاد نفر بودند، ولی حزب در واقع نمی‌‌شد. آن چیزی که در واقع مردم را جمع می‌‌کرد در داخل جبهه ملی دوم خاطره‌‌ی مبارزات رهبران جبهه ملی در آن دوران ملی شدن صنعت نفت بود و نه حزب.

ج- کاملاً درست است و این‌‌ها را که شما اسم بردید احزاب حامی آن‌‌وقت بودند. احزاب دیگر حتی کوچک‌‌تر از این بودند، موقعیت‌‌شان و سازمان‌‌هایشان کوچک‌‌تر بودند. یک قدری خودخواهی‌‌ها، یک‌‌قدری چپی‌‌ها باعث این پیشامد شد.

س- باعث انحلال جبهه ملی شد؟

ج- در واقع باعث انحلال جبهه ملی شد. چون جبهه ملی سوم به وجود نیامد، ما مخالفتی با جبهه ملی سوم نکردیم. مخالفتی هم با عملی شدن نظریات جناب دکتر مصدق به عمل نیاوردیم، در مقابل آن آقایان نایستادیم. فقط شرکت نکردیم و منتظر بودیم اگر واقعاً فعالیت آنها مؤثر است و حرکتی در جامعه به وجود می‌‌آورند شاید ما هم به آنها می‌‌پیوستیم ولی متأسفانه چیزی وجود خارجی پیدا نکرد.

س- الان در عین حال بنده از شما تقاضا کردم که راجع به آن آخرین جلسه شورای مرکزی جبهه ملی که در منزل آقای دکتر امیرعلایی تشکیل شده بود یک مقداری توضیح بفرمایید که آقای صالح در آنجا سیاست سکوت را پیشنهاد کردند یعنی سیاست صبر و انتظار را پیشنهاد کردند.

ج- در واقع همین است. زمانی بود که جبهه ملی رو به تعطیل می‌‌رفت و چون رو به تعطیل می‌‌رفت، بنابراین به این فکر افتادند که فعلاً به آقای صالح اختیاراتی بدهند که ببینیم چه پیشامدی می‌‌کند و چه صورت تشکیلاتی ممکن است آنها که فکر جدیدی دارند به وجود بیاورند و صالح فعلاً به عنوان یک رهبری باشد که بعد اگر لازم شد افراد دیگری را هم دعوت بکند. در آنجا عده‌‌ای از افراد شروع کردند به هتاکی خیلی زیاد، بنده در اینجا نمی‌‌خواهم وارد شخصیات بشوم و بدگویی‌‌ها و اوراق پراکنی‌‌ها را توضیح بدهم.

س- به چه شخصی؟ به آقای صالح؟

ج- بله به آقای صالح حمله کردند و خیلی بی‌‌احترامی کردند و جلسه تعطیل شد.

س- در آن جلسه هم آقای داریوش فروهر و آقای دکتر بختیار با سیاست سکوت پیشنهادی آقای صالح موافق بودند و رأی به آن دادند فقط با اختیار دادن به ایشان مخالف بودند.

ج- بله، یعنی آنها هم متوجه شده بودند که فعلاً عمل سیاسی حادی نمی‌‌شود کرد. آقای صالح هم چنین عقیده‌‌ای داشت.

البته بنده خودم با سیاست سکوت موافقت نداشتم و مطلب بر سر بودن یا نبودن جبهه ملی بود. اساس مطلب بر سر بود و نبود جبهه ملی بود. و این مطلب هم که به آقای صالح فعلاً نمایندگی داده بشود برای همین بود و سیاست صبر و انتظار هم باز برای این بود که ببینیم این تشکیلات چه صورتی می‌‌گیرد و چه وضعی پیدا می‌‌کند. اگر یک جبهه‌‌ای وجود می‌‌داشت جبهه نمی‌‌توانست بی‌‌حرکت و ساکت بماند. جبهه‌‌ای که بی‌‌حرکت و ساکت بماند در واقع حکم اعدام و نفی خودش را صادر کرده است. اما اگر به صورت یک جبهه‌‌ای باقی می‌‌ماندیم می‌‌بایستی دوباره رو به یک حوادثی برویم. شاید مواجه با گرفتاری‌‌هایی، شاید مواجه با زندانی‌‌های دیگری می‌‌شدیم.

س- یعنی منظور شما این است که می‌‌بایستی در مقابل رویدادهای سیاسی موضع می‌‌گرفتید.

ج- محققاً می‌‌بایستی موضع بگیریم، ولی این در صورتی بود که ما سازمانی داشته باشیم که به نام آن سازمان بتوانیم اقدام و فعالیت کنیم نه بصورت فردی. ولی متأسفانه آن سازمان به وجود نیامد و آنچه بود از بین رفت.

س- آقای دکتر مصدق یک‌‌بار هم اظهار تمایل کرده بود که آقایان رهبران جبهه ملی و یا لااقل یک نفر از آحمدآباد برود و با ایشان مستقیماً مذاکره بکند. آیا هیچ‌‌وقت این کار صورت گرفت؟

ج- بنده نشنیدم. نمی‌‌دانم. مثل اینکه بعضی از رفقایمان یکی دوباری ایشان را دیده بودند. ظاهراً مذاکرات مهمی راجع به جبهه نشده بود ولی از زمان سقوط ایشان در سال ۱۳۳۲ تا موقع فوتشان بنده متأسفانه دیگر ایشان را زیارت نکردم و پیشامد هم نکرد که با ایشان مکاتبه مستقیم داشته باشم.

س- پس شما هیچ نوع مذاکره‌‌ای با ایشان در آن تاریخ نداشتید؟

ج- نخیر. مذاکراتی که می‌‌شد از طریق همین جبهه ملی و نمایندگان جبهه ملی بود.

س- سؤالی را که بنده در این لحظه می‌‌خواهم از شما بکنم مربوط به جریان ۱۵ خرداد است. هرچند که شما ۱۵ خرداد در زندان بودید، ولی می‌‌خواستم ببینم که به‌‌طور کلی نظرتان در آن موقع راجع به جریان ۱۵ خرداد چه بود و چه خاطراتی درباره آن اوضاعی که منجر به به وجود آمدن ۱۵ خرداد شد دارید؟

ج- ما چون مخالف وضع موجود بودیم، چون مخالف دستگاه سلطنت استبدادی بودیم، هر نهضتی را که مردم علیه آن می‌کردند، بالطبع مورد قبول و مورد رضای ما بود و در تصور ما هم این حرکت‌‌ها به دنبال همان مبارزاتی بود که از زمان مصدق شروع شده و ما هم ادامه‌‌دهندگان آن بودیم. البته متوجه بودیم که باعث این جنبش بیشتر آقایان روحانیون هستند، ولی ما در آن‌‌موقع با روحانیون هرچند ارتباطات سیاسی نداشتیم، اما نسبت به آنها هم مخالف و بدبین نبودیم و این عقیده را هم داشتیم که در بازجویی‌‌ها که از ما می‌‌کنند باید نسبت به روحانیون و پیشوایان مذهبی با احترام زیاد صحبت کنیم. و چون توجه داشتیم که دیانت و به‌‌خصوص مذهب شیعه، در اکثریت مردم ایران عنصر اساسی هویت ملی مردم ایران است، همان‌‌طور که از اصل ایرانیت استفاده می‌‌کنیم از هویت دینی و مذهبی آن هم باید استفاده کنیم و به ترتیبی که در دوره‌‌های گذشته از وجود روحانیون مؤثر و متنفذ در پیشرفت خواسته‌‌های ملت در جریان قبل از مشروطیت و در جریان مشروطیت و در زمان آقای کاشانی استفاده شده، باز از روحانیون متنفذ به این ترتیب استفاده بکنیم. ما در عین حال، نسبت به روحانیت قم احترام داشتیم و آنها کم و بیش به ما مربوط بودند. آقای شریعتمداری را غالباً می‌‌دیدیم و رفقای دیگر ما با آقای گلپایگانی و آقای نجفی مرعشی ارتباط داشتند و همچنین نسبت به آقای خمینی که تازه علمدار انقلاب شده بود. ما آقای خمینی را در واقع در آن زمان در خط همان انقلاب ملت ایران و خواسته‌‌های مردم ایران در خط آزادی و استقلال تصور می‌‌کردیم. این بود که ما نظر مخالفی نسبت به او نداشتیم، ولی آن حرکت و آن تحرک ۱۵ خرداد از ناحیه ما نبود و آن آقایان به وجود آورده بودند.

س- شما اولین بار که اسم آقای خمینی را شنیدید، چه تاریخی بود؟

ج- تقریباً بلافاصله یا اندک مدتی بعد از فوت مرحوم بروجردی بود. مثل اینکه تا زمانی که بروجردی زنده بود، خمینی نمی‌‌توانست که با وجود او و با حضور او عرض اندام بکند. وقتی که بروجردی مرحوم شد، خمینی اعلامیه‌‌هایی صادر کرد که این اعلامیه‌‌ها هرچند تجلیلی و تکریمی نسبت به مبارزات گذشته ایران و مبارزات دکتر مصدق و جبهه ملی نداشت، ولی در خط مخالف آن هم نبود. رعایت قانون بود، رعایت آزادی بود، رعایت حقوق مردم بود.

س- صحبت از قانون اساسی بود.

ج- صحبت از قانون اساسی بود. البته بیشتر مسائلی که مورد توجه خود آقایان روحانی بود در آن زمان جزو آن اعلامیه‌‌ها بود. اما کلیاتش همین مسائل بود و بنابراین ما با آنها مخالفتی نداشتیم و خیلی هم امیدوار بودیم که از این نیرو بتوانیم استفاده ببریم و از اینکه نیروی روحانی تا آن‌‌موقع ساکت و آرام وبی‌‌اثر مانده بود، همه حتی متأثر بودیم و هرگز این فکر و اندیشه را نداشتیم که این تحرک و این نهضت جدید روحانی ممکن است یک چیزی غیر از آنچه که تا حالا خواسته مردم ایران بوده باشد و بیش از مسئله آزادی و استقلال باشد، که تاکنون در همه‌‌ی نهضت‌‌های ما وجود داشته است.

س- ولی یک مسئله‌‌ای هست آقای دکتر که مورد سؤال است و آن این است که حتی از زمان مشروطیت که نگاه بکنیم درست است که آقایان بهبهانی و طباطبایی همراه مشروطه‌‌خواهان بودند ولی خوب آنجا مثلاً آقای شیخ فضل‌‌الله نوری هم بودند که با مستبدین بودند و مخالف مشروطه‌‌خواهان یا مثلاً حاجی خمامی بود که با مستبدین بود و مخالف مشروطه‌‌خواهان. در زمان نهضت ملی هم باز هم گروه روحانیون به دو دسته در واقع تقسیم می‌‌شدند. درست است که کاشانی تا مدتی با نهضت ملی و دکتر مصدق همراهی کرد، ولی خوب آقای بروجردی همیشه از شاه حمایت می‌‌کرد و با دکتر مصدق مخالف بود. بعد از آن آقای کاشانی هم مسیرش را عوض کرد و به همان راه آقای بروجردی با شدّت و حدّت بیشتری وارد شد. آیا این فکر برای رهبران جبهه ملی به وجود نیامد که یک مطالعه دقیق‌‌تری به وضع اینها بکنند؟

ج- در واقع ما این‌‌طور فکر می‌‌کردیم که روحانیون دو موضع بیشتر نخواهند داشت. یا همان موضع محافظه‌‌کاری و ارتجاعی و سازش با قدرت استبدادی و عدم تحرک را خواهند داشت و یا اینکه موافق با خواسته‌‌های مردم و در جهت تقاضاهای ملی و مردمی و آزادی‌‌خواهی و عدالت‌‌خواهی خواهند بود. یعنی فکر این را می‌‌کردیم که اگر نهضتی از ناحیه روحانیون باشد، خارج از این شق دوم نخواهد بود و به این ترتیب، امیدوار بودیم که نیروی دیانت و ایمان که در عامه‌‌ی مردم نفوذ و تأثیر فوق‌العاده دارد و روحانیون صالح، توانایی تحرک آن را دارند، نهضت استقلال و آزادی‌‌خواهی و عدالت‌‌طلبی مردم بتواند به یک نحوی از این نیرو همان‌‌طوری که در دوره‌‌های مختلف بهره برده، استفاده کند و به هیچ‌‌وجه فکر نمی‌‌کردیم که یک نهضتی به وجود بیاید و یک نهضت انقلابی باشد و غیر از انقلابی باشد که خواسته ملت ایران است و غیراز آزادی و دموکراسی و استقلال باشد.

س- آقای دکتر سنجابی، در ادامه بحث‌‌هایمان می‌‌خواستم یک موضوعی را از شما سؤال بکنم و آن مربوط به تشکیل مجلس مؤسسان می‌‌شود که در ۲۸ فوریه ۱۹۴۸ بود که تقریباً در حدود اسفندماه ۱۳۲۷ می‌‌شود که شاه فرمان تشکیل مجلس مؤسسان را صادر کرد و اختیار انحلال مجلسین را به خودش داد. من می‌‌خواستم ببینم که این تغییراتی که در قانون اساسی در آن مجلس مؤسسان شد در رویدادهای سیاسی بعدی ایران چه تأثیری داشت؟

ج- عرض کنم این مجلس مؤسسان به همین منظور تشکیل شد که شاه هر وقت بخواهد مجلسی را که در مقابل خودش و مخالف خودش ببیند منحل کند و به همین دلیل هم بود که مجلس سنا را که در دوره‌‌های پیش با اینکه در قانون اساسی پیش‌‌بینی شده ولی عملاً تشکیل نشده بود، به وجود آورد. عدم تشکیل مجلس سنا در ادوار گذشته مخالف با قانون اساسی نبود چون در قانون اساسی پیش‌‌بینی شده بود تا زمانی که مجلس سنا تشکیل نشده مجلس شورای ملی مرجع تمام امور مقننه خواهد بود و به همین استنباط هم مشروطه‌‌خواهان مجلس سنا را اصلاً تشکیل ندادند. تشکیل مجلس سنا به این منظور بود که شاه می‌‌دید در آن وسیله قوی و مؤثری در اختیار او قرار می‌‌گیرد، زیرا از یک طرف نصفی از سناتورها به انتخاب علنی و قانونی او منصوب می‌‌شوند و نصف دیگر هم ممکن است با دخالت غیرمستقیم همیشگی او انتخاب بشوند. بنابراین سنا یک دستگاهی بود که صددرصد به این ترتیب در اختیار پادشاه مستبد قرار می‌‌گرفت. بنده باید این نکته را اضافه کنم که سنای ایران در تمام دوران شاه یک محل تقاعد و بازنشستگی و به اصطلاح یک پرستارخانه‌‌ای برای عده‌‌ای از بازنشستگان دستگاه امپراتوری و استعماری انگلستان بود که بنابر سوابق خدماتشان و بنابر تمایلاتی که سیاست‌‌های خارجی داشتند، آنها را وارد مجلس سنا می‌‌کردند.

بنده خوب به خاطر  دارم در بعضی از شهرها که عناصر متنفذ و سرشناس آن شهرها را می‌‌شناختم شاه معمولاً اشخاصی را انتخاب می‌‌کرد که بدنام‌‌ترین و غیرموجه‌‌ترین افراد و مشهور به جاسوسی و خدمت‌گزاری برای سیاست خارجی بودند. به‌‌طور کلی و عموماً سنا این وجهه را داشت، استثناء بود اگر افرادی مثل باقر کاظمی و محمود حسابی گاهی در آن وارد می‌‌شدند، مخالفتی که دکتر مصدق در ابتدای دوره‌‌ی شانزدهم با آن تغییرات قانون اساسی کرد به همین منظور بود که دوره‌‌ی شانزدهم برای نهضت ملی ایران سرنوشت‌‌ساز بود و مخالفتی هم که ما با مجلس سنا در دوره‌‌ی هفدهم کردیم و مجلس سنا را منحل کردیم باز به این منظور بود. مجلس سنا را که بعد از کودتای ۲۸ مرداد مجدداً تأسیس کردند، باز به همان ترتیب از ناموجه‌‌ترین و بدنام‌‌ترین افراد تشکیل می‌‌دادند و صددرصد در اختیار مطلق شاه بود. اما مجلس شورای ملی هم به ترتیبی که همه می‌‌دانیم نمایندگان آن بدون توجه به آراء مردم و برخلاف مقررات در اثر مداخلات دولت و به وسیله عوامل دولتی انتخاب می‌‌شدند با مجلس سنا تفاوت چندانی نداشت. بنابراین در عمل آن تغییر قانون اساسی یک امر سیاسی فوق‌العاده مؤثری نبود. ولی اگر انتخابات مجلس صورت صحیح پیدا می‌‌کرد و اگر مشروطیت در مملکت ما واقعاً اجرا می‌‌شد و مجلس شورای ملی نماینده‌‌ی مردم می‌‌شد، آن‌‌وقت آن تغییرات که در قانون اساسی وارد کرده بودند و با مجلس سنایی که با آن ترتیب تشکیل می‌‌دادند، یک ماده خطرناکی در مقابل مجلس شورای ملی و افکار عمومی مردم محسوب می‌‌شد، اما در عمل چون هیچ‌‌وقت چنین چیزی نبود، آن تغییرات هم از لحاظ عملی چیز مهم و مؤثری نبودند.

س- من بیشتر این سؤال را از این جهت کردم که فرصتی پیدا شود که یک تجزیه و تحلیلی بشود که چطور شد شاهی که بعد از رفتن پدرش به سلطنت رسید، یک شاه جوانی که تظاهر به دموکراسی و احترام به قانون اساسی می‌‌کرد، چطور شد که یک‌‌مرتبه به صورت فرد خودکامه‌‌ای درآمد. انسان وقتی رویدادهای سیاسی را مطالعه می‌‌کند، یکی از مسائل مهمی که در واقع اتفاق افتاد همین تشکیل مجلس مؤسسان و شرکت آدم‌‌هایی مثل آقای امیرتیمور کلالی و دیگران در آن مجلس بودند که به شاه در واقع قدرتی را دادند که اختیار انحلال مجلسین را داشته باشد و یا مثلاً بعد از رفتن رضاشاه در واقع املاکی را که رضاشاه ضبط کرده بود از او گرفته شد و قرار بود که به صاحبانش برگردانده بشود که بعد آقای هژیر نخست‌وزیر شدند و دوباره این زمین‌‌ها را به خانواده پهلوی برگرداندند. می‌‌خواستم با اشاره به این مطالب شما یک تصویری بدهید که چطور این رویدادها باعث شد که شاه خودکامه شود.

ج- مسئله دیکتاتوری شاه یک مسئله‌‌ای است که باید در یک جلسه‌‌ دیگری به تفصیل درباره‌‌ی آن صحبت بکنیم و چون یک مجلس دیگری که مربوط به دوران ۱۵ ساله حکومت خودکامه شاه هست خواهیم داشت، بنده خیال می‌‌کنم در آنجا مجال این بحث را داریم و صحبت خواهیم کرد. یک مقدار از خصوصیات اخلاقی شاه و موجباتی که باعث شد او رو به دیکتاتوری برود و از عواملی که در فساد این دستگاه مؤثر بودند بایستی بحث بکنیم که همین‌‌ها موجب این انقلاب، موجب نارضایتی مردم و قیام عمومی علیه او شد که جای بحث مفصلی دارد. موضوع آن قانون اساسی هم اگر انتخابات واقعی در مجلس بود، یک ماده خطرناک بود و ماده‌‌ای بود که می‌‌بایستی در مقابل ایستاد و آن تغییر قانون اساسی را به کلی لغو و باطل کرد. اما چون مجلس شورای ملی واقعی هم نداشتیم، بنابراین آن ماده اصلاً بی‌‌اثر بود و هیچ‌‌وقت شاه احتیاجی به اینکه مجلسی را منحل کند، نداشت. اگر مجلس بیست‌‌ویکم را منحل کرد، آن هم بر اثر عمل امینی بود برای اینکه دکتر امینی می‌‌خواست به پشتیبانی خارجی یه مدتی خودکامگی کند و الا همان مجلس را خود شاه و حکومت شاه به وجود آورده بودند و یکی دو نفری مثل اللهیار صالح و یا مقدم مراغه‌‌ای که در آن وارد شده بودند، تغییر زیادی در اوضاع نمی‌‌دادند.