روایتکننده: آقای دکتر کریم سنجابی
تاریخ مصاحبه: بیستم اکتبر ۱۹۸۳
محل مصاحبه: شهر چیکو- ایالت کالیفرنیا
مصاحبهکننده: ضیاءالله صدقی
نوار شماره: ۲۱
ادامه مصاحبه با آقای دکتر کریم سنجابی در روز پنجشنبه ۲۸ مهر ۱۳۶۲ برابر با ۲۰ اکتبر ۱۹۸۳ شهر چیکو- ایالت کالیفرنیا، مصاحبهکننده ضیاءالله صدقی.
س- آقای دکتر، امروز میخواهم از شما تقاضا کنم که راجع به رویدادهای بعد از انحلال جبهه ملی و مقدمات انقلاب به تدریج صحبت بفرمایید.
ج- دوران بعد از تعطیل فعالیت جبهه ملی را که از سال ۱۳۴۲ تا سال ۱۳۵۷ جمعاً پانزده سال میشود، میتوانیم به دوران دیکتاتوری شاه یا برگشت به دیکتاتور شاه نامگذاری کنیم. تعطیل فعالیت جبهه ملی به نظر من دو اثر نمایان داشت. یکی برگشت به حکومت مطلق دیکتاتوری بدون مزاحم و معارض شاه و دوم آغاز مبارزات و فعالیتهای زیرزمینی که بنده درباره هرکدام توضیحاتی میدهم.
قبلا باید این نکته را مختصری بررسی کنیم که چطور شد شاه به دیکتاتوری مطلق برگشت و حکومتش بدون منازع شد و یک شخصیت واحد مطلق مسلط بر امور پیدا کرد. یعنی بهطور خلاصه این رژیم ۱۵ ساله را که رژیم دیکتاتوری شاه است ما چطور میتوانیم توجیه کنیم و چطور میتوانیم در تاریخ ایران بشناسیم.
بنده به خاطر دارم آن اوانی که ما هنوز در زندان بودیم مقالهای در یکی از روزنامههای معروف تهران، شاید روزنامه کیهان بود یا روزنامه دیگر منتشر شد که خیلی معنادار بود و مردم شاید زیاد به آن توجه نکردند و آن این بود که دربارهی ادارهی ایران و شیوه و روش ادارهی ایران چه تدبیری اندیشیده شده و بالاخره ایران روی چه روالی بایستی اداره شود. در آن مقاله اینطور اظهار نظر شده بود مقامات جهانی که ذینفع در این مناطق هستند و منافع حیاتی دارند توجه کرده و شناختهاند که این منطقه قرق و منطقه انحصاری سیاست انگلیسها بوده است و آنها هستند که سوابق طولانی در شناسایی این منطقه و در تشکیل حکومتهای آن در دورههای گذشته داشتهاند و دارای نفوذ و رسوخ ثابت فوقالعاده و آگاهی و اطلاعات زیاد هستند و تجارب آنها را هیچیک از دولتهای دیگر ندارند. بنابراین تفاهم حاصل شده است که بنابر آن تجاربه و به راهنمایی آن تجارب برای ادارهی این منطقه و از آن جمله ایران عمل بکنند و از آن استفاده بکنند.
بنده میخواهم در اینجا نظریه بیان کنم که شاید این نظر شخصی خود من باشد و شاید بسیاری هم با من موافق باشند و بسیاری هم مخالف. بنده این دوره را برخلاف آنکه به ظاهر گفته میشود که دورهی قدرت و اعمال نفوذ مستقیم و منحصر آمریکاییها بر سیاست ایران و بر شاه ایران بوده، برعکس دورهی تسلیم شاه به راهنمایی و روش سیاست انگلیسها میدانم. یعنی آن عامل بیشتر از عوامل دیگری در اوضاع ایران مؤثر بوده اگر ما به چند نکته در اینباره توجه کنیم قدری این مطلب روشن خواهد شد. اول اینکه ببینیم پارلمانهای ما یعنی مجلس شورا و مجلس سنا از چه جور اشخاصی ترکیب و تشکیل میشد. دوم اینکه رؤسای دولتها چه کسانی بودند و چه سوابقی داشتند. سوم اینکه مسئولین احزاب صوری و مصنوعی دولتی که در آن زمان ساخته میشدند، چه اشخاصی بودند.
بنده در اینجا بهطور خلاصه عرض میکنم دولتهایی که در آن زمان بعد از سقوط مصدق تشکیل شدند به ترتیب عبارت بودند از حکومت زاهدی، حسین علا، منوچهر اقبال، شریف امامی، علی امینی، علم، حسنعلی منصور، عباس هویدا، آموزگار، شریف امامی، ازهاری و بالاخره شاپور بختیار. آنهایی که دربارهی امور ایران و خانوادههای ایران و سوابق سیاسی خانوادهها و رجال آگاهی و اطلاع دارند، تشخیص میدهند و تشخیص دادهاند که از این افراد که اسم بردم به استثنای یکی دو نفر، بقیه از وابستگان شناخته شدهی قدیم و جدید سیاست انگلیس بودند. یعنی روی معرفی آنها و تمایل آنها و اعمال وسایل آنها شاه انتخاب میکرد و آمریکا هم با آنها موافقت و مدارا میکرد. همچنین اگر توجه کنیم به مسئولیت، احزاب دولتی یا احزاب شاهی که در این مدت ده پانزده سال مصنوعاً به وجود آمدند و عبارت بودند از دکتر اقبال، امیر اسدالله علم، حسنعلی منصور، هویدا، محمد باهری و جمشید آموزگار مطلب روشنتر میشود. بنده نمیخواهم پردهدری راجع به اشخاص ضمن این بحثم بکنم ولی مردم ایران و آگاهان مردم ایران همهی این اشخاص را یا شخصاً یا به علت ارتباطات خانوادگیشان منسوب و مربوط به سیاستهای انگلیس میدانند و این برحسب اتفاق نبود که این اشخاص به این سمتها و به این مسئولیتها انتخاب میشدند. اتفاق یک مورد یک دفعه ممکن است صورت بگیرد. وقتی یک جریان در طول یک مدت طولانی و دربارهی اشخاص متعدد عیناً صدق کرد میشود آن را به یک روال و به یک روش ثابت نسبت داد. این هم دربارهی احزاب که شاید بعداً هم درباره آن قدری روشنتر و مفصلتر بحث کنیم.
اما دربارهی مجلسین، دیروز بنده توضیح دادم که مجلس سنا به صورت یک مجلس بیکاره و معطل درآمده بود، زیرا آنچه را که ممکن بود مجلس سنا در برابر یک مجلس شورای ملی منتخب مردم و دارای افکار حاد و تند انجام بدهد و تعادلی به وجود بیاورد، غیر لازم شده بود و احتیاج به چنین مجلسی دیگر نبود، چون افراد منتخب مجلس شورای ملی هم از قبیل همان افراد محافظهکار و مطیع و گوش بهفرمان بودند و به این ترتیب هیچ انتظار این نمیرفت که از ناحیه مجلس شورای ملی یک اقدام حاد، یک مقاومت و اعتراض در برابر ارادهی شاه بشود و یا یک قانون تندی به تصویب برسد که مجلس سنا تعادل و تعدیلی در آن به کار ببرد. مجلس سنا یک مجلس ساکت و آرام و مطیع بود که فقط به صورت یک دستگاه بازنشستگی برای کهنه سیاستکاران وابسته به همان سیاست که اسم بردم تشکیل شده بود یعنی تکتک افراد آن که انتصاب میشدند از آنهایی بودند که در گذشته خدمت به آن دستگاه کرده بودند و شاه فوقالعاده توجه داشت که هیچوقت فردی را که از لحاظ شخصی معتقد به یک اصول و پایبند به سجیهای باشد در این مجلس وارد نکند و تمام از یک گروه و از یک دسته باشند. مجلس شورای ملی هم که از افراد مطیع و به اصطلاح فرصتطلب و گوش به فرمان انتخاب میشدند، از افراد کم و بیش شناختهشدهی محلی بودند. آنهایی که ساواک قبلاً درباره آنها تحقیق کافی کرده و آنها را حاضر و آماده نموده برای اینکه کاملاً در جریان امور مجلس بر طبق روش و روالی عمل بکنند که به آنها تعلیم داده میشود و دولت خواهان آن هست. روی این زمینهها بنده شخصاً عقیدهام این است که این دوران بیشتر تحت هدایت و روش مخفی و زیرکانه انگلیسها بوده است تا روش جاهلانهی آمریکاییها. علاوه بر این شاه از انگلیسها وحشت داشت زیرا که پدر او را از کار برکنار کرده بودند، زیرا متوجه بود که انگلیسها در ایران و در خاورمیانه نفوذ و رسوخ تاریخی قدیم دارند. در ایران خانوادههای متعددی از پیش وابسته به آنها بودهاند، رجالی وابسته به آنها هستند و آنها در تمام طبقات ایران از قبیل طبقه روحانیون، طبقه سرمایهداران، حتی طبقهی عرفا و بازاریان و در زمانی که ایلات و عشایر بودند، در رؤسای ایلات و عشایر بهطور مستقیم ارتباط داشتند و کنسولخانههای آنها کنسولخانههای اعمال نفوذ سیاسی برای حفظ و نگاهداری این تحتالحمایهها بوده است در خارج از ایران هم در کشورهای دیگر منطقه خلیجنشینهای متعدد عربی هستند، تحت استعمار مستقیم انگلیسها بودند. عراق کشوری بود که سالیان ممتد تحتالحمایه انگلیس بود و بعد از استقلال آن هم انگلستان در ادارهی آن نقش مستقیم داشت و دربار عراق و نوری سعید یک دربار و دولتی کاملاً تحت نفوذ آنها بودند. کشورهای دیگر این منطقه مثل اردن، عربستان سعودی و غیره نیز به همین ترتیب. بنابراین با توجه به سوابق قدرت این کشور و اینکه در این زمان دولتی که سابقاً رقیب و در مقابل امپراتوری انگلیس بود یعنی دولت روسیه اینک به صورت دولت کمونیستی شوروی درآمده و در ایران روی سیاسی یکبُعدی حرکت میکند یعنی سیاست در دست داشتن حزب کمونیست توده و عمل کردن به وسیله آن که روش مبارزه و مقابلهی با آن آسان است. و حال آنکه انگلیسها سیاست یک بعدی نداشته و ندارند. اشخاص مختلف و طبقات مختلف که با همدیگر هم ارتباط ندارند و در رشتههای مختلف بدون شناسایی با همدیگر مرتبط با آن سیاست بوده و هستند که در مواقع لازم به ترتیبی که مقتضی بدانند از وجود آنها برای برانگیختن حوادث یا برای تبلیغات استفاده میکردند. شاه همانطوری که انگلیسها پدرش را از سلطنت برداشته بودند و در غربت کشتند، بیمناک بود که بر سر خود او هم یک چنین بلایی بیاورند ولو اینکه شاید در باطن دل عقدهی برداشتن پدرش را از آنها در دل داشت ولی وحشت از آنها بیش از این بود که این عقدهها اثر مخالفی در او به وجود بیاورد. این نظری بود که بنده دربارهی این دوران به طور کلی داشتم. البته در پیدایش این دوره خلق و خوی خود شاه هم فوقالعاده مؤثر بود. محمدرضا شاه صفاتی داشت که خیلیها دربارهی او نوشتهاند و کم و بیش دنیا شناخته است. ماها که مستقیماً با او در موارد متعدد مربوط و درگیر بودیم، یا تجربیات متعددی از او پیدا کردیم باز شاید بهتر بتوانیم دربارهی او صحبت بکنیم.
س- حتماً لطف بفرمایید و این کار را بکنید.
ج- شاه یک صفتش خودبزرگبینی بود که در اصطلاح مگالومنی میگویند. جوان بود و درسی هم خوانده بود و باهوش هم بود و در ذهن خودش تصوری و توهمی از ایران باستانی، از ایران دوران امپراتوری و شاهنشاهی ساسانی و هخامنشی داشت و برای خودش نقشی مانند آن پادشاهان بزرگ که در تاریخ و یا در اساطیر ایران هستند قائل بود. علاوه بر این، موقعیت جغرافیایی ایران هم به او این تصور و توهم را میداد که میتواند و میباید در اینجا یک نقشی داشته باشد که در تاریخ مقام پادشاهان بزرگ را پیدا کند. بهطوری که خاطرتان هست روی همین خودبزرگبینی بود که البته با حسن استقبال سیاستهای خارجی و راهنمایی عمال اسرائیلی ایشان آن جشن دوهزار و پانصدسالهی بنیاد شاهنشاهی ایران را ترتیب دادند با آن مخارج گزاف و آن چادرهای فاخر و آن رژه و آن تظاهرات و آن نمایش رفتن روی قبر کوروش و با کبر و غرور گرفتن «ای کوروش آسوده بخواب ما بیدار هستیم» او در واقع میخواست خودش را کوروش یا داریوش دیگری در تاریخ ایران جلوه بدهد. این خودخواهی و خودبزرگبینی ذاتی او بود و اگر به خاطرتان باشد در ضمن سخنرانیهای متعددش در مواقعی که تأمین از جهت سیاست خارجی داشت، نیشهایی هم حتی به زمامداران دولتهای خارجی، به آمریکایی و انگلیسی و غیره هم میزد و یک نوع تحقیری هم گاهی دربارهی آنها درضمن صحبتهایش بود.
س- بله. این مسئله را هم کارتر در کتابش به آن اشاره کرده است، همین مسئلهای را که میفرمایید.
ج- بله. این احوال در او بروز میکرد. او خودبزرگبین بود ولی علاوهی بر آن صفت برجسته دیگری داشت و آن اینکه ترسو بود. محمدرضا شاه ترسو بود و در نتیجهی ترسش سوءظن شدید داشت. آنطوری که این دوران سی و پنج ساله سلطنتش نشان میدهد او از قوامالسلطنه میترسید و به همین دلیل با او بر سر مخالفت افتاد و برای ساقط کردن او توطئه چید. از رزمآرا میترسید و به همین دلیل با اینکه نخستوزیر منتخب خودش بود باز مراقب او بود و علیه او تحریکات میکرد و حتی متهم هم شد که شاید در قتل او بیاطلاع و بیدخالت نبوده. از مصدق میترسید و نفرت فوقالعاده داشت و چون علیه او در توطئه اول کودتا موفق نشد از مملکت گریخت. بعد از آن باز زاهدی هم که وسیلهی برگشت او به سلطنت و عامل آن کودتا بود و آن وضعیت را برای او فراهم آورد از در مخالفت درآمد. بعد با دکتر امینی هم به همین ترتیب. بنابراین او با هر فردی خوب یا بد، خادم یا خائن که شخصیت و کفایتی داشت، از در مخالفت برمیآید و در داخلهی دولت و در پارلمان و در مطبوعات به وسائلی که داشت کوشش میکرد که او را ساقط و بلکه متهم و بیاعتبار بکند. در نتیجهی این صفتها محمدرضاشاه متأسفانه تحمل شخصیتهای بااراده و صاحب مسلک و درستکار نداشت. بهتدریج توجه یافته بود که آدمهای درستکار و اصولی به درد فرمانبری او نمیخورند. یکی از دوستان خیلی صمیم من که در دوستی با من صمیمیت داشت، ولی در سیاست جزء دستگاه شاه بود و اسمش را هم همینجا میبرم مرحوم دکتر زنگنه برای من تعریف کرد که یک وقتی به شاه گفته و افرادی را اسم برده فلان و فلان که اینها در جامعه ایران به نادرستی و دزدی و عدم امانت در امور اداری شناخته شدهاند. شاه گفته بود: «همینها به درد من میخورند. اینها در خدمت من بهتر میمانند و به من احتیاج بیشتر دارند». این از صفات او بود که نسبت به آدمهای درستکار و اصولی تحقیر و نفرت داشت.
س- آقای دکتر زنگنه که فرمودید اسم کوچکشان چه بود؟
ج- عبدالحمید زنگنه. و در ضمن محمدرضا شاه تا حد زیادی از دورویی و تذبذب برخوردار بود یعنی با اشخاصی خوشرویی نشان میداد، ولی در واقع از روی حیله و تزویر بود و حقیقت نداشت. همین ترسش و همین سوءظنش باعث میشد که چه در دستگاه اداری دولتی و چه در دستگاه ارتشی و چه در دستگاه امنیتی تقسیم و تجزیه به وجود بیاورد برای اینکه بتوانند کنترل بکند. یعنی دولت را تقسیم کرده بود و در میان دولت افرادی بودند که همیشه با همدیگر رقیب بودند و این رقابت را شاه در میان آنها تحریک میکرد. همینطور در ارتش، ارتش به صورت یک سازمان منضبط مرتب که مثلاً ستاد مرکزی و فرمانده کل ستاد مسئول ارتش باشد یا وزیر جنگ مسئول ارتش باشد یا یک سازمان منضبطی بر همهی ارکان ارتش تسلط داشته باشد نبود، ارتش را به واحدهای تقریباً مستقل و مجزا تقسیم کرده بود. نیروی هوایی جدا، نیروی زمینی جدا، نیروی دریایی جدا و در میان آنها هم بین خود افسران اختلافات و رقابتهایی وجود داشت و شاه با همه آنها خوش و بشهای جداگانهای میکرد که آنها در حال رقابت بمانند. این سیاست از جهاتی در یک زمان ممکن بود به نفع او باشد ولی از جهت این که یکپارچگی حکومت و یکپارچگی دستگاه دفاعی مملکت را تقسیم و تجزیه میکرد فوقالعاده زیانبخش بود و اثر زیانبخش آن هم عاید خود او و هم عاید مملکت شد.
در این زمان همه میدانیم که ساواک در ادارهی مملکت در همهی شئون کشور، در سیاست خارجی، در ارتش، در امور فرهنگی و امور اقتصادی بر همه اینها دست انداخته و به صورت یک سازمان وحشتناک درآمده بود که همهی دستگاهها و همهی مسئولین امور از آن بیمناک و همیشه در حال خوف بودند. در هر وزارتخانه دستگاهی به نام اداره نظارت وجود داشت که اداره ساواک بود. در هر مدرسه یک مأمور ساوک بود. در دانشگاه بهطور علنی و در هر دانشکده مأمورین ساواک بودند، در ارتش هم همینطور. با همهی قدرتی که ساواک در مرکز و در شهرستانها داشت و با جمعیت کثیری که شاید در حدود چهل هزار نفر مأمورین آن در همه جا پراکنده بودند باز هم شاه دستگاههای امنیتی دیگری را در مقابل ساواک قرار داده بود. از آن جمله دستگاه بازرسی خود شاه، از آن جمله دستگاه تأمینات شهربانی و دستگاه رکن دو ستاد ارتش که اینها همه با همدیگر رقابتهایی داشتند و به خود شاه گزارشهای مستقیم میدادند که در اکثر مواقع همدیگر را خنثی میکردند. در زمانی که سپهبد بختیار و پاکروان مسئول ساواک بودند تا حدی کوشش میشد که افراد درست و بیغرض حتیالامکان در آن وارد بکنند که گزارشات نادرست ندهند. بنده به خاطر دارم که یک وقت عدهای از رفقای ما، از دوستان و فعالین جبهه ملی غیر از رهبران آن، بهطور وحشتناکی زندانی شدند، بهطوری که نه تنها دوستان آنها بلکه خانوادههای آنها هم از آنها خبر نداشتند و آنها قریب یک ماه زندانی بودند. بعد از یک ماه که آزاد شدند ما از آنها پرسیدیم و بعضی از افراد آنها به بنده مراجعه کرده و گزارش دادند معلو شد که یک افسری گزارش نادرستی داده بود که در منزل یکی از این اشخاص جلسهای تشکیل شده و در آن جلسه دکتر صدیقی و دکتر سنجابی بودهاند و گفتهاند که با این کیفیت ما کاری نمیتوانیم از پیش ببریم. باید ریشه این سلطنت را قطع کنیم و شاه را نابود کنیم. سازمان ساواک در مقام تحقیق نسبت به این موضوع برآمد و بعد متوجه شد که این گزارش کاملاً جعلی است و آن چنان مجلس اصلاً تشکیل نشده بود و دکتر صدیقی و بنده هم در آنجا وارد نبودهایم. آنوقت خود آنها از در عذرخواهی برآمدند و به ما پیغام فرستادند که وضعیت اینطور بوده و ما عذر میخواهیم. منظور این است که در اوایل کار سعی میشد افسرانی که نسبتاً خوشنام باشند انتخاب بکنند. ولی در زمان قدرت ساواک، یعنی در دوره نصیری و بهخصوص آن عامل فعال و معروفش پرویز ثابتی آنها رعایت هیچ اصولی نمیکردند و هر آدم ماجراجو و مفسد و دورو و دروغگویی که ممکن بود پیدا بکنند در آن دستگاه وارد میکردند و افراد را از دانشجو گرفته تا کارگر کارخانه و کارمند اداره و روحانی و بازاری و افرادی که کم و بیش در سیاست وارد بودند تحت نظر میگرفتند. در این دوران بود که دست به کشتار و تصفیه زدند و عدهی کثیری از افراد را بهطور آشکار در نتیجهی آن محاکمات کذایی یا بهطور مخفی بدون رسیدگی و بدون هیچ گونه محاکمهای به قتل رساندند. نظیر کشتن احمد آرامش در میان پارک شهر، آرامش اولین شخصی بود که در برابر رژیم شاه علنی ایستاد و اعلام جمهوریت کرد. در واقع، تا آنجایی که من به خاطر دارم در این دوران نخستین کسی که رسماً و علناً اعلام جمهوریت کرد، آرامش بود. البته داستان خانم ثابتی هم را شنیدهاید که یک وقت در یک مغازهای مشغول خرید بوده و نگهبانی که همراهش بوده علیه شخصی که در آنجا فقط سؤالی کرده و اعتراضی هم نکرده بود هفتتیر میکشد و او را میکشد و بعد هم با آن قاتل کاری نکردند و هیچ ترتیب اثری ندادند و قتل او بهطور کلی لوث شد.
س- و یا آن گروه جزنی که زندان بودند و آنها را بیرون آوردند و …
ج- بله و به عنوان اینکه فراری هستند به گلوله بستند و آنها را همه کشتند و از بین بردند. خلاصه شاه وقتی که بهتدریج پایگاه خودش را محکم کرد و سیاستهای خارجی هم متوجه شدند که شاه علاقهمند به این است که بدون مزاحم بشود و از طرف دیگر در کشورهای خاورمیانه نهضتهایی به وجود آمده بود از آن جمله نهضت ناصری به وجود آمد، انقلاباتی در عراق صورت گرفت، کودتاهایی در سوریه پشت سر هم به وقوع پیوست و همینطور جنبشی در یمن شد و ناآرامیهایی که در خلیجفارس و نواحی آن بود و مخصوصاً پانعربیسم و ناسیونالیسم عربی که ناصر بر ضد کشورهای غربی دامن میزد، بهخصوص که در این زمان سیاست شوروی تدریجاً نفوذ و رسوخی در میان این نهضتهای عربی، نهضتهای ناسیونالسیم و عربی پیدا کرده بود، نهضت ملیگرایی و پانعربیسم عربها با تمایلات چپی آنها مخلوط همدیگر شده و سازمانهای چریکی هم در آن کشورها به وجود آمده بود که پیشامد ایجاد دولت اسرائیل و آوارگی مردم فلسطین و پناهندگی آنها به کشورهای همسایه موجب آن گردید.
در چنین زمینهی انقلاب و نارضایی قیام و شورش و خرابکاری علیه کشورهای غربی به وسیله رهبران و زعمایی از قبیل ناصر و عبدالکریم قاسم و یاسر عرفات و دیگران دامن زده میشد. در آن زمان به نظر میرسید که به قول آقای کارتر و رئیسجمهور سابق آمریکا ایران جزیره ثبات و شاه ایران نگهبان آن باشد. دولتهای غربی تصور میکردند که شاه ایران تنها قدرتی است که در مقابل این نهضتهای انقلابی میتواند ایستادگی کند و بنابراین همهی آنها تمایل او را به اینکه پادشاه مستقل و آزاد و مستبد و فارغ از هر نوع مزاحمت سازمانهای دموکراسی و پارلمانی باشد، حسن استقبال کردند و زمینه را برای او فراهم آوردند و راه را برای او باز گذاشتند که بتواند یکهتاز میدان سیاست در مملکت ایران و حتی در خاورمیانه باشد، بهخصوص با نفرت و وحشتی که از نهضت دوره مصدق در ایران داشتند و تجدید آن را به هیچ قیمتی نمیپذیرفتند. اینها بهطور کلی موجباتی بود که باعث قدرت شخص شاه و دیکتاتوری او شد. در ابتدای صحبتم بیان کردم که یکی از آثار تعطیل جبهه ملی و از بین رفتن مبارزات علنی و قانونی و آشکار پیدایش مبارزات زیرزمینی و مبارزات مسلحانه بود که اینک مختصراً باید به توضیح آن بپردازم.
در اوانی که ما جبهه ملی داشتیم، در داخل ما جوانهای تندرو و متمایل به چپ بودند. اتفاقاً سازمانهای چریکی که در ایران به وجود آمد، تمام بعد از تعطیل جبهه ملی بود. یعنی کوششی که برای تشکیل جبهه ملی سوم شد به تشکیل یک جبههی واقعی و مؤثری نیانجامید و صورت واقعیت پیدا نکرد، ولی باعث از بین رفتن فعالیت جبههی ملی دوم و مبارزات علنی و قانونی شد و ناچار افرادی که نمیتوانستند مبارزه علنی کنند بهتدریج دست به مبارزات زیرزمینی و مبارزات مسلحانه زدند. در همان مواقع افرادی در داخل ما بودند که کم و بیش ما آنها را میشناختیم. از آن جمله جوانهایی که سازمانهای چریکی را بعداً تشکیل دادند، بعضی از آنها را که به خاطرم هست نام میبرم مانند: علیاصغر بدیعزادگان، مهندس محمد حنیفنژاد، سعید محسن، علی میهندوست و حتی مسعود رجوی. اینها افرادی بودند که در سازمان دانشجویان جبهه ملی فعالیت میکردند و همینها بودند که تشکیل گروه مجاهدین را دادند که از بین آنها مجاهدین خلق به دنبال آنها تشکیل شد و یک گروهی از همین مجاهدین خلق در همان زمان در همان سالهای اول از آنها جدا شدند و تمایلات چپی و مارکسیستی پیدا کردند.
س- گروه پیکار.
ج- بله، بعداً به نام گروه پیکار بودند. و هم در میان اینها بود که یک نفر از سازمان ساواک رخنه پیدا کرده بود و آنها را معرفی کرد و عدهای از آنها را گرفتند و کشتند و بعداً مجداً توانستند یک سازمانی بدهند تا اینکه دو نفر از چهرههای شناخته شده آنها به نام بهرام آرام و تقی شهرام جمع زیادی را دور خودشان جمع کردند و مسلک مارکسیسم لنینیسم را علناً رواج دادند و حتی افرادی از مؤمنین خودشان را مثل مجید شریف واقفی ترور کردند که داستانهای آنها هست و اینها اطلاعاتی بود که ما بعداً پیدا کردیم.
به همین ترتیب بیژن حزنی هم که از بنیانگذاران فدائیان مارکسیستی بود در گروه دانشجویان وابسته به جبهه ملی فعالیت میکرد و در دانشکده حقوق بود و شخصا با من ارتباط داشت. بهطوری که در روز پیش توضیح میدادم از همان زمان این گروهها فعالیتهایی علیه سازمان جبههی ملی داشتند و با وسایلی شروع به ارتباط با مرحوم دکتر مصدق کردند که منجر به آن مکاتبات و آن کیفیات شد که به تعطیل سازمان جبههی ملی انجامید.
س- شما بیژن جزنی را خودتان شخصاً دیده بودید؟
ج- بیژن جزنی اصلاً یکی از شاگردان من بود
س- در دانشکده حقوق؟
ج- بله و من به بیژن جزنی هم حتی علناً گفتم پسر تو که دارای این مسلک و روش هستی، من از این جهت ایرادی بر تو ندارم و هرکس آزاد هست هر نوع مسلکی داشته باشد ولی آیا این درست و صحیح است که کسی مخالف جبههی ملی باشد و مرام مسلکی علیه آن داشته باشد ولی بیاید در سازمان آن وارد بشود و در آنجا علیه جبهه فعالیت بکند. اگر شما به این جبهه عقیده ندارید میتوانید خارج از آن یک جریانی تشکیل بدهید. در این موقع که جبهه ملی فعالیت نداشت، علاوه بر جنبش چریکی که بیان کردم، یک جریان انحرافی دیگری به وجود آمد، یعنی نهضت آزادی که بهطور زیرزمینی فعالیتهایی داشت بعد از آنکه مهندس بازرگان از زندان بیرون آمد و فارغ شد رفقای او در تهران با یکدیگر مرتبط شدند و ارتباطاتی هم به وسیلهی افراد وابسته به خودشان در خارج برقرار کردند. اینجا یک نکتهای هست که نظر شخص من نیست و اتهامی نیست که من وارد بکنم، این حرفی است که خود آقای مهندس بازرگان زده و اقرار کرده و آن ارتباط مستمر آنها در آن زمان با عوامل آمریکایی است. یعنی نمایندگان آنها در آمریکا از قبیل دکتر یزدی و قطبزاده و دیگران با بسیاری ازعوامل آمریکایی و جمعیتهای به اصطلاح طرفدار حقوق بشر آنها و بعضی از محافل دانشگاهی و بعضی از سناتورها و غیره ارتباط پیدا میکردند و خود آنها هم در تهران با سفارت آمریکا و مأمورین آمریکایی مرتبط میشدند و این جریانی است که یک وقت در مقالهای خود بازرگان آن را با تفاخر نوشت و در روزنامههای تهران چاپ شد که ما برای مأمورین آمریکایی که آنوقت به ایران میآمدند، دسته گل میفرستادیم. که بنده در روزنامهی آنوقت و در یکی از سخنرانیهایم به ایشان جواب دادم که ما هزار فکر میکردیم ولی هرگز این فکر را نمیتوانستیم به خود راه بدهیم که آمریکایی که ما او را از عوامل مؤثر کودتای ۱۳۳۲ و برانداختن حکومت دکتر مصدق میدانیم، یک جمعیتی که ادعای مصدقی بودن دارد و در راه آزادی و استقلال ملت ایران کار میکند بهطور محرمانه و مخفیانه با عوامل آن سیاست ارتباط پیدا کند. بنده شخصاً معتقد بوده و هستم که این نوع ارتباطات، برای افراد غیررسمی، برای اشخاصی که مسئول امور حکومت نیستند، ناروا و زیانبخش است زیرا که دولتهای قدرتمند جهانمدارا دارای سیاستها و روشهایی هستند که آن سیاست و آن روشها و آن عواملی را که غیر از آن افراد دارند، ظاهر و برملا نمیکنند، دست خودشان را باز نمیکنند و برعکس میخواهند از اشخاصی که با آنها مرتبط میشوند، استفاده کنند و اطلاعات بگیرند یا اینکه آنها را به کارهایی وادارند. برفرض اینکه هیچگونه سوء نیتی در این ارتباطات نباشد، و من دراینباره نمیخواهم مهندس بازرگان را متهم به سوءنیت و خیانت کنم، ولی میگویم بر فرض اینکه هیچگونه سوءنیتی نباشد، نفس ارتباط و نفس همدم شدن با سیاستهای خارجی به خودی خود یک نوع تعهد همکاری برای زمان بعد به وجود میآورد که فوقالعاده زیانبخش و بیمورد است. به همین دلیل، بنا بر روش مرحوم دکتر مصدق، بنابر روشی که برای ما در واقع میراث دکتر مصدق است، بنده تا آنجایی که اطلاع دارم هیچیک از عناصر اصیل جبههی ملی هیچگاه با دستگاهها و عوامل سیاست خارجی در این مدت ۱۵ ساله ارتباط نداشتیم، بهطوری که در یکی از همین مصاحبهها بیان کردم در دوران جبههی ملی دوم که ما فعالیت علنی داشتیم، بعضی از افراد سفارت آمریکا به دیدن ما، نه من تنها، به دیدن بعضی از افراد دیگری آمدند و ما بهطور آشکار نظریات و عقاید خودمان را به آنها میگفتیم. ولی در این مدت پانزده، شانزده سالهی بعدی، ارتباط ما با آنها به کلی قطع شده بود جز در آخرین روزهای انقلاب در زمانی که حکومت دکتر بختیار بر سر کار بود، یک نفر از مأمورین سفارت آمریکا به دیدن من آمد برای اینکه از ما بخواهند و خواهش کنند که با حکومت بختیار موافقت کنیم. من گفتم چنین موافقتی برای ما غیرممکن است. حالا بنده نمیدانم اسناد ارتباطات اشخاص با سفارت آمریکا که میگویند درآمده است راجع به من چیزی در آنها هست یا نیست؟ بنده خیال میکنم اگر یک نیت صادقانه در این کار بوده باشد، در آنجا کاملاً روشن خواهد بود که هر کسی چه نقشی داشته، کی پاک بوده و کی نبوده است.
س- مثلاً یکی از مسائلش همین مسئلهای است که گویا یکی از مأمورین آمریکایی که من الان اسمش یادم نیست، آمده بود حضور شما و راجع به روابط جبههی ملی و دولت سؤال کرده بود و شما فرموده بودید که ما مخالف سلطنت مشروطه نیستیم و اگر سازمان امنیت مایل هست میتواند یک مأمور بفرستد که در جلسات ما شرکت بکند و حرفهای ما را درست و واقعبینانه گزارش بدهد به جای اینکه یک مشت دروغ و دغل از قول ما بسازد و گزارش بدهد.
ج- کاملاً درست است. این را من در زمان جبهه ملی دوم گفتهام. در همان سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲.
س- آن کتاب را تا آنجایی که من مطالعه کردم دو موضوع در آنجا کاملاً روشن است. یکی اینکه هرکدام از اینها با شما تماس گرفتند و پیش شما آمدند و سؤال کردند شما به این مسئله تکیه کردید که جبههی ملی به قانون اساسی و سلطنت مشروطه اعتقاد دارد و شاه میبایستی سلطنت کند نه حکومت. دیگر اینکه جبههی ملی یک جمعیت علنی و مبارزهی آن قانونی است.
ج- بله . همین است ولی ایا آن کسانی که این اسناد سفارت را منتشرکردهاند دربارهی ارتباطات نهضت آزادی و عوامل آن که در خارج بودند چیزی منتشر کرداند یا خیر؟ بعداً من، شاید بعدازظهر امروز یا فردا، توضیح میدهم زیرا دلایل دیگری در اینباره دارم که آنها در این مدت کاملاً و بهطور مرتب با خارجیها ارتباط داشتهاند.
اکنون موقع آن فرا رسیده است که دربارهی آغاز مبارزهی روحانیت و توسعهی آن صحبت کنیم. یکی دیگر از آثار در واقع تعطیل جبههی ملی همین بود که زمینهی مبارزهی سیاسی علنی خالی شد و مبارزات از طریق دیگر یا به صورت مبارزات زیرزمینی مسلحانه یا مبارزهی مستقل روحانیون به راه افتاد. در سال ۱۳۴۲، بعد از جریان کنگرهی ملی در ماه خرداد که ما هنوز در زندان بودیم حادثهی معروف شورش تهران صورت گرفت که روحانیت منشاء آن بود و آیتالله خمینی به آن آلودگی پیدا کرد و گرفتار شد. عدهی کثیری از روحانیون هم زندانی شدند. در آن زمان آنها با اصلاحاتی که شاه عنوان میکرد مثل اصلاحات ارضی و حق رأی زنان مخالفت میکردند. در سال بعد هم قانونی از مجلس گذشت که به مستشاران آمریکایی که در خدمت ارتش ایران بودند مصونیت میداد که در صورتی که آنها در ایران مرتکب جرم و جنایتی بشوند، دادگاههای ایران نتوانند به جرایم آنها رسیدگی کنند. طبیعی است این قانون به صورتی کاپیتولاسیون را احیاء میکرد. در آن زمان جبهه ملی وجود نداشت و آن جبهه ملی سوم که میبایستی تشکیل شده باشد معلوم نبود در این موضوع چه روشی و اقدامی در پیش گرفت. بنده عملی در اینباره نشنیدم که از ناحیه آنها صورت گرفته باشد.
س- جبهه ملی سوم فقط در مرحله اسم بود و هیچوقت تشکیل نشد.
ج- هیچوقت. با اینکه این یک قانون صریح ضدحاکمیت قضائی مملکت ایران بود از ناحیه جمعیتهای سیاسی آنوقت که قاعدتاً میبایستی خود را نشان بدهند و اعتراض بکنند اقدامی به عمل نیامد ولی آقای خمینی به حق در آنموقع به شدت به این موضوع اعتراض کرد و آن را برگشت ایران به نظام کاپیتولاسیون معرفی نمود و همان باعث شد که وی مجدداً دستگیر و زندانی بشود.
Leave A Comment