مصاحبه با آقای خسرو شاکری

از اعضای فعال کنفدراسیون دانشجویان ایران

استاد تاریخ در فرانسه

 

روایت‌کننده: آقای خسرو شاکری

تاریخ مصاحبه: ۲۷ جولای ۱۹۸۳

محل مصاحبه: شهر کمبریج- ماساچوست

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۱

مصاحبه با آقای خسرو شاکری در شهر کمبریج در ایالت ماساچوست در ۲۷ جولای ۱۹۸۳.

آقای شاکری از آن‎جایی ‌که شما یک مقدار زیادی از فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی‌تان در جنبش دانشجویی خارج از کشور متمرکز بوده من مایلم که شما تاریخچۀ این جنبش را تا آن‎جایی که با آن آشنایی دارید و آن‎طور که خودتان دیدید برای ما توضیح بفرمایید. ولی قبل از این جریان من مایلم به اختصار یک مقداری دربارۀ سوابق خانوادگی و تحصیلات‎تان و این‎که چگونه وارد کارهای سیاسی و اجتماعی شدید صحبت بفرمایید.

ج- من در یک خانوادۀ تقریباً می‌شود گفت متوسط‎الحال ایرانی متولد شدم. پدرم از خانوادۀ زند است ولی از آن‎جایی‌که پدربزرگم خانواده را در غرب ایران رها کرده بوده و به تهران آمده بود و شغل تجارت را برگزیده بود پدر هم همین شغل را ادامه داده بود و به تجارت فرش مشغول بود. مادرم از خانواده‌ای است اهل آذربایجان ایران و همچنین از سمتی از لنکران. او از زن‌هایی بود که در آغاز حکومت پهلوی شغل دبیری را پذیرفته بود و تا موقع ازدواجش به این شغل آموزش مشغول بود. من در تهران متولد شدم. دبستان را در دوران بلافاصله بعد از جنگ گذراندم و در دبستان خرد، دبیرستان رهنما و سپس در دبیرستان البرز در سن هجده سالگی به آمریکا سفر کردم…

س- این در چه سالی بود آقای شاکری؟

ج- در سال ۱۹۵۷. در کالیفرنیا در سانفرانسیسکو لیسانسم را در اقتصاد گرفتم، B.A. را در اقتصاد گرفتم سپس یک سالی به لندن رفتم و در آن‎جا به‌عنوان Research Graduate Student در London School of Economics، Soviet Economics خواندم و Research کردم و سپس به Indiana University در Bloomington آمدم و در آن‎جا Mastersام را گرفتم.

در سال ۱۹۶۴ در تابستان کلاً درس را به‌خاطر کارهای سیاسی رها کردم و به اروپا رفتم و تا سال ۱۹۷۴ یا ۱۹۷۵ مجدداً به کار دانشگاهی نپرداختم اگرچه مطالعاتم را شخصاً دنبال می‌کردم و در این فاصله البته تغییراتی در افکارم پدید آمده بود و بیشتر به سمت تاریخ به‌خاطر مسائل مشخص ایران، گرایش پیدا کردم. لذا بعد از دنبال کردن کار دکترا در اواسط سال‌های ۱۹۷۰ کار اصلی‌ام تاریخ بود و دکترایم را در رشتۀ تاریخ از دانشگاه سوربون گرفتم و موضوع تزم هم حزب کمونیست ایران، تکوین، اکتشاف و پایانش سال‌های ۱۳۱۶ تا سال ۱۳۳۲ بود. این از تحصیلات. اما آن‎چه که مربوط به این‎که چگونه وارد کار سیاسی شدم باید بگویم که چون در آخر دوران دبیرستانم مصادف با مبارزات دکتر مصدق بود علیه شرکت نفت و فکر می‌کنم به‌علت این‎که کودکی‌ام مصادف با جنگ جهانی دوم بود و طبیعتاً اشغال ایران از طرف نیروهای متفقین یک آگاهی خاصی به بچه‌های آن دوره می‌داد، حضور خارجی‌ها مسائل را برای ما طرح می‌کرد و ما نسبت به اوضاع ایران نسبت به قحطی، نسبت به کمبود غذا، نسبت به مشکلاتی که در رابطه با حضور خارجیان در ایران برای‎مان مطرح می‌شد نمی‌توانم بگویم به‌عنوان کودک آگاهی داشتیم ولی یک توجه خاصی خارج از معمول نسبت به قضیۀ ایران داشتیم. به‌خوبی یاد دارم که روزی رزم‌آرا را ترور کردند من از مدرسه آمده بودم و اظهار خوشحالی می‌کردم از این‎که رزم‌آرا را ترور کردند. چون رزم‌آرا به‌عنوان کسی که معتقد بود ایرانی لوله‎هنگ هم نمی‌تواند بسازد و این قضیه برای ما خیلی مهم شده بود برای ما کسی که در جامعۀ ایران تصویرش دشمن ایران بود، ایرانی را نالایق می‌دانست برای ما ایجاد خوش‎بختی ایجاد کرده بود وقتی او را ترور کردند. روز ملی شدن نفت را به‌خوبی به یاد دارم با آن‎که کلاس ششم دبیرستان بودم و نمی‌دانم به چه دلیل ولی به‌هر دلیل به‌خاطر دارم که مدیر مدرسه آن روز از من خواهش کرد که در بالکن پشت میکروفون قرار بگیرم در مدرسۀ خرد و دربارۀ ملی شدن نفت، من یک بچۀ دوازده سیزده ساله بیشتر نبودم، سخنرانی بکنم.

من فکر می‌کنم این آغاز فعالیت سیاسی من بود. حالا قبل از این‎که این را بگویم من فکر می‌کنم یک حادثۀ دیگری توی زندگی‎ام باید بگویم که من را خیلی تحت‌ تأثیر قرار داده در مخالفت‌هایی که به‌طور مستمر با استبداد داشتم. روز اولی که من به مدرسه رفتم، دبستان، سال اولی که به دبستان رفتم دبستان نظامی بود روبه‌روی مدرسۀ مجد و از دبستان‌های مدرنی بود که در دوران رضاشاه ساخته بودند خیلی شیک و پیک این‎ها بود و همۀ ما را در حیات به صف کردند. از کلاس اول تا کلاس ششم. کلاس اول بودیم و طبیعتاً از مدرسه هراس داشتیم یک پدیدۀ جدیدی در زندگی‎مان بود. به خط ایستاده بودیم و مدیر مدرسه و هیئت مدرسین مدرسه در بالکن بالا در یک محلی اقلاً چهار متر بالاتر از ما که نه فقط یک فاصلۀ جغرافیایی بود یک فاصلۀ مقامی نیز بود قرار داشتند. آن روز مدیر مدرسه یک جوانی را که برای ما خیلی درشت به نظر می‌آمد چون ما کوچک بودیم مثلاً شش هفت سالم بود او خیلی از ما بلندتر بود فکر می‌کنم او در حدود چهارده پانزده سال داشت باید قاعدتاً کسی بوده که چند سال در دبستان رفوزه شده بود. این جوان را آوردند بالا و به‌عنوان یک دانش‌آموز خاطی معرفی کردند و مدیر مدرسه که بعداً ما تشخیص دادیم آدم شدیداً جلاد و ستمگری است و همه از او هراس داشتند و می‌ترسیدند به او گفت که دستت را بازکن و ترکۀ آلبالو را به‌دستش گرفت و شروع به زدن او کرد.

یکی دو ضربه که زد آن دانش‌آموز در یکی از این ضربه‌ها دستش را بست و آن ترکه را گرفت و شدیداً به‌جان ناظم مدرسه افتاد. در عین حالی که تمام دانش‌آموزان غرق در شادی بودند برای این‎که مستبد مدرسه ضربه می‌خورد از یکی از هم قطاران‎شان، هیئت مدرسین وحشت‌زده، مدیر وحشت‌زده ایستاده بودند و چند لحظه طول کشید قبل از این‎که مدیر توانست به فراش‌ها دستور بدهد که سر این جوان سیزده چهارده ساله بریزند که ناظم مدرسه را با همان ترکۀ آلبالو می‌زد. این اولین حادثه‌ای در مدرسه بود که در ضمن مرا متوجه استبداد در خارج از خانواده کرد و همیشه من به این فکر کردم که جامعۀ ما چگونه استبدادی است و از آن روز اول مدرسه با مسئلۀ استبداد و قیام علیه استبداد نه ضرورتاً حالا قیام محتوای خودش دموکراتیک باشد. به این مسائل ما آن موقع فکر نمی‌کردم. ولی به‌هرحال این مسئلۀ استبداد و قیام در ذهن من خیلی قشنگ نقش بست.

اما بعدها در زمان دکتر مصدق در دبیرستان بودم و می‌شود گفت، همان‌طوری‌که همه می‌دانند مدارس ایران به دو دسته تقسیم شده بودند: طرفداران شاه نادر بودند بنابراین به آن‎ها نمی‌شود گفت دسته، یک طرف حزب توده و طرفداران آن دانش‌آموزان توده‌ای و دانشگاهیان توده‌ای بودند یا معلمین توده‌ای و یک طرف هم مصدقی‌ها بودند که به‌طورکلی تنها سازمانی را که می‌شود گفت متمرکز بود حزب نیروی سوم بود. حزب ایران یا حزب مردم ایران طرفداران آنچنانی نداشتند، اگر داشتند من متوجه حضورشان نبودم. پان‎ایرانیست‌ها چرا چون دعوا و نزاع می‌کردند متوجه‌شان بودم یعنی دوستانی داشتیم که پان‎ایرانیست بودند، پان‎ایرانیست یا فروهری یا پزشک‌پوری نه ولی طرفداران مهرداد و روزنامۀ پرچم‌دار از جمله برادر خود بنده. ولی من در محیط مدرسه کاملاً سیاسی بودم و شدیداً فعال بودم و تمام روزنامه‌های جبهه ملی یا احزاب جبهه ملی را که پخش می‌شد می‌خواندم  و می‌فروختم. خوب یادم هست که در لاله‌زار، اسلامبول شب‌ها روزنامه‌فروشی می‌کردیم علی‌رغم مخالفت‌های پدرم که بچه نباید در سیاست دخالت کند. بعد از ۲۸ مرداد کار ما پخش اعلامیه‌های نهضت مقاومت بود.

س- معذرت می‌خواهم، شما عضو هیچ یک از این احزاب نبودید؟

ج- من عضو هیچ سازمانی نبودم برای این‎که اولاً سنم خیلی کم بود، مثلاً سیزده ‌چهارده سالم بود آن موقع و وقتی کودتای ۲۸ مرداد شد من چهارده سالم بود، و عضو نبودم ولی کلاً سمپات همۀ این جریان‌ها بودم. واقعاً یادم نیست که بین این گرو‌ه‌ها اختلافی بوده باشد. مثلاً نیروی سوم و حزب ایران. اگر هم یک اختلافاتی بود در سطح‌های بالاتری بود که ما به‌عنوان دانش‌آموز متوجه این اختلافات نبودیم. ولی از همان آغاز خوب یادم می‌آید که بین رهبران جبهه ملی من خیلی از حسین فاطمی خوشم می‌آمد به‌خاطر رادیکالیزمش خوب یادم می‌آید از آدمی مثل دکتر شایگان به‌خاطر مواضع خیلی متینش و در عین حال خیلی قاطعش علیه دربار خیلی خوشم می‌آمد. ولی در مقابل از آدم‌هایی مثل مکی که بعدها البته جدا شد یا کاشانی یا…

س- بقایی.

ج- بقایی که اصلاً خوشم نمی‌آمد ولی به‌خصوص که زیاد طولی نکشید که در حزب زحمت‌کشان انشعاب شد و رهبران حزب ایران مقصودم از صالح و آن تیپ آدم‌ها است که همۀ این‎ها را ما دقیقاً می‌شناختیم ولی در رفتارشان برای یک آدم جوانی مثل من سیزده چهارده‌ساله تفاوت‌های این‎ها کاملاً محسوس بود. فکر می‌کنم شاید دلیلش این بود که حرف‌هایی را که مصدق می‌زد بیشتر قابل انطباق با حرف‌های آدم‌هایی مثل فاطمی یا دکتر شایگان بود تا با صالح و امثالهم. و این‎ها را من ذکر می‌کنم برای این‎که بعدها این‎ها در زندگی من و انتخاب‌هایی که من در زندگی‎ام کردم فکر می‌کنم تأثیر گذاشت. بعد از ۲۸ مرداد همان‌طوری که گفتم ما کارمان پخش اعلامیه‌های نهضت مقاومت بود. یادم هست که بیشتر این اعلامیه‌ها از طریق کانال حزب پرچم‌داران (پان‎ایرانیست) که برادرم عضوش بود می‌رسید و شب‌ها من با دوچرخه منزل یکی از دوستانم می‌رفتم و این اعلامیه‌ها را می‌گرفتم و توی جورابم تا می‌کردم و می‌گذاشتم توی شلوارم و شب‌ها می‌آمدیم توی کوچه‌ها و این‎ها را پخش می‌کردیم و به دیوارها شعار می‌نوشتیم. کار ما به‌عنوان دانش‌آموز این بود. یا توی مدرسه زودتر می‌رفتیم و این‎ها را می‌گذاشتیم توی کشوها و کارمان از این نوع تبلیغات بود.

ولی بعد از شش هفت ماه بعد از ۲۸ مرداد یأس دیگر بر همه غالب شد و حتی دوستان توده‌ای که داشتیم و معتقد بودند که حزب توده به‌زودی کاری خواهد کرد کاری نتوانست بکند و بگیربگیر شروع شد و فاطمی را گرفتند و افسران توده‌ای را گرفتند و ما کاملاً مأیوس شدیم. ولی تمام این‎ها مانع از این نشد که، می‌شود گفت، حتی دشمنی که ما با رژیم شاه و کودتای ۲۸ مرداد داشتیم هرگز از دل ما بیرون نرود. به‌خوبی یاد دارم که روز ۲۸ مرداد من با پدرم از بازار می‌آمدیم و جلوی ماشین ما را شعبان بی‌مخ و طرفدارانش گرفتند و به‌‌زور یک عکس شاه روی شیشه با چسب چسبانیدند که بعداً کندن آن هم مشکل بود و بابت این پول گرفتند، این حالت تحمیلی باز بر من اثر گذاشت و بعدازظهرش ما بعد از این‎که رادیو تهران به صدای میراشرافی و خانم محترم ملکه اعتضادی اعلام کردند که فاطمی قطعه‌قطعه شده و مصدق دستگیر شده است و این‎ها… ما کاملاً روحیه‌مان را باخته بودیم و این را بیشتر از عدم قاطعیت مصدق در از بین بردن قاتلین افشارطوس می‌دانستیم. به‌خصوص من خوب یادم هست، به این مسائل من اخیراً فکر کردم که سعی کردم در پس ذهنم این‎ها را بیابم و این‎ها بعداً البته برای من اهمیت پیدا کرد، این قضایای ۲۸ مرداد عصر ۲۸ مرداد ما به سمت منزل دکتر مصدق در خیابان کاخ با دوچرخه رفتیم و شاهد ویران‌های بودیم که اوباشان دربار ایجاد کرده بودند. من خوب به یاد دارم که مردم کنار خیابان ایستاده بودند، در خیابان امیریه منزل ما بود، و گریه می‌کردند و هیچ‌کاری از دستشان برنمی‌آمد و در یک حالت پارالیزی کامل قرار داشتند. یکی از مواردی که این کامیون‌های اوباش جنوب شهر که منزل مصدق را غارت کرده بودند، چرخ خیاطی، تشک‌ها، تخت‎خواب. حتی یک کسی گرامافون منزل مصدق را که غارت کرده بود می‌برد و به خیابان ما یعنی امیریه وقتی رسید گفت آقا گرامافون نمی‌خواهید بخرید؟ نمی‌دانستند آدم کاملاً بی‌فرهنگی بود و گرامافون به‌دردش نمی‌خورد و می‌خواست این گرامافون را همان‌جا تبدیل به پول نقد بکند و مثلاً عرقی بخورد یا هر چی. گویا دیگری دیگ خورش بادمجان، چون من حالا خوب به یاد دارم، از منزل مصدق آورده بود توی یک سبدی و گفت آقا تنها چیزی که به ما رسید این دیگ خورش بادمجان است، یعنی غارت. بعد که ما رفتیم منزل مصدق را نگاه کردیم دیدیم که حتی کاشی‌های حوض را هم کندند. این غارت آن روز باز می‌توانم بگویم در من اثر گذاشت و امروز فکر می‌کنم که این یک خصیصه‌ای است که بعدها در حکومت خمینی یعنی از نظر مقایسه باید بگویم.

در واقع یک تداومی بین آن حادثه که در ۲۸ مرداد رخ داد در منزل مصدق و غارت‌هایی که ما دیدیم حزب اللهی‌ها بعد از حوادث ۱۹۷۹ انجام دادند، هست. اگرچه بعضی از رهبران و شرکت‌کنندگان این دو حادثه یکی بودند، این را نباید فراموش کرد. این به نظر من یک خصیصه‌ای است که از اعماق تاریخ ایران بیرون می‌آید و خصیصه‌ای است که حتماً باید با آن مبارزه کرد. اما بعد از ۲۸ مرداد و تعطیل شدن تقریباً می‌شود گفت مبارزه به‌طور حاد و از بین رفتن کلیۀ امیدها فقط این دشمنی در ذهن من یا در دل من بود تا چهار سال بعد که در آغاز سال ۱۹۵۷ که من از ایران خارج شدم و به آمریکا آمدم.

آغاز زندگی من در آمریکا هم بی‌تأثیر نبود. در عین حالی که علاقه‌مند به تحصیل در آمریکا بودم و فکر می‌کردم که آمریکا یک کشور بسیار پیشرفته‌ای است یک عنادی در وجود من نسبت به دولت آمریکا وجود داشت و این موجب شد که در آغاز ورودم در این‎جا با محیط‌های نسبتاً رادیکال که بسیار محدود بود در آمریکا آشنا بشوم. فکر می‌کنم اولین حادثه‌ای که من را در کار سیاسی مجدداً به‌طور فعال کشاند انقلاب کوبا بود. و ما یک استادی در سانفرانسیسکو داشتیم که به او می‌گفتند «خیلی رادیکال». در آمریکا به افرادی که یک خرده به اصطلاح سیاست آمریکا را مورد سؤال قرار می‌دادند به آن‎ها می‌گفتند عناصر رادیکال. و این استاد البته از طرف دستگاه‌های حکومتی یا محافظه‌کاران به کمونیست بودن متهم شده بود و او هم این افراد را سو کرده بود. او ولی عنصری که مدافع انقلاب کوبا بود و او بر من خیلی تأثیر گذاشت و من افتادم روی جریان مطالعۀ سیاسی و دنبال کردن حوادث انقلاب کوبا. بعداً هم که به اروپا رفتم مسائل انقلاب الجزیره مرا شدیداً تحت تأثیر قرار داد و البته بعدها فکر می‌کنم انقلاب چین، ویتنام و این‎ها و کل انقلاب‎های سه قاره، مقصودم انقلاب فرهنگی چین است، من فکر می‌کنم خیلی در دوروبری‌هایم تأثیر داشت. این‎جوری بود که من دوباره وارد فعالیت‌های سیاسی شدم ولی فعالیت‌های سیاسی تأثیری در جمع ایرانیانی که در محیط شمال کالیفرنیا بودند هنوز نداشت. محیط کاملاً غیرسیاسی Appositique بود و غالب ایرانیان هراس داشتند با هم از سیاست حرف بزنند یعنی اختناقی که رژیم شاه در ایران برقرار کرده بود در محیط دانشجویی خارج از کشور هم بود.

اما هم‎زمان با بحران اقتصادی که در سال ۱۹۵۹ برای رژیم شاه پیش آمد فعالیت‌های کوچک ولی در عین حال به نظر من مهمی در بعضی از شهرهای اروپا و محل اقامت برخی از دوستانی که در جبهه ملی یا در حزب توده یا نیروی سوم فعالیت داشتند یا حضور داشتند به‌وجود آمد.

هم‌زمان با این فعالیت‌ها ما هم در شما کالیفرنیا آهسته‌آهسته صحبت از سیاست کردیم تا آمدن دکتر امینی و شروع فعالیت‌های جبهه ملی در ایران، در این موقع بود که اردشیر زاهدی پاسپورت آقایان شاهین و محمد فاطمی، قطب‌زاده و محمد نخشب را توقیف کرد و این تبدیل به یک Cause celebre شد برای این‎که ما برویم پای کار دفاعی، چنان که بعداً معروف شد به کار دفاعی در کنفدراسیون. بنابراین ما یک سری جلساتی در شمال کالیفرنیا در دانشگاه برکلی گذاشتیم. کسانی را که من خوب به یاد دارم که در این فعالیت شرکت داشتند آقای حسن لباس‎چی بود که از دوستان قدیمی نیروی سوم بود و بعدها در سازمان آمریکا خیلی فعال شد و نمایندۀ سازمان دانشجویی در آمریکا شد، او عضو جبهه ملی آمریکا بود، آقای دکتر فرمانفرماییان استاد بیولوژی بود که جوانی بود و اسم کوچکش را متأسفانه یادم نیست استاد بیولوژی در دانشگاه استنفورد بود، استاد جوانی بود که هیچ گرایش سیاسی خاصی نداشت فقط طرفدار، آن‎چه که خودش می‌گفت Academic Freedom بود بنابراین به توقیف گذرنامه‌ها اعتراض داشت، آقای دکتر چمران بود که من برای اولین بار در آن حوادث با او آشنا شدم منتهی ایشان سوابق نهضت آزادی داشت بنابراین جبهه ملی بود و آن موقع شدیداً مصدقی و طرفدار دکتر مصدق بود و این پیوندی بود که ماها را، حداقل لباس‎چی و چمران و من را به هم وصل کرد و ما فعالیت‌های سیاسی را شروع کردیم و سعی کردیم و بازگشت من به اروپا بعد از فارغ‌التحصیل شدن از دانشگاه در سال ۱۹۶۱ موجب شد که ما تماس‌ها را در اروپا تشدید بکنیم و با رفقایی که در جبهه ملی اروپا بودند و بعضاً از جامعۀ سوسیالیست‌ها بودند یا حزب ایران بودند، چند نفر از حزب مردم ایرن بودند عمدتاً غیرحزبی بودند مثل خود من جبهه ملی اروپا را به‌وجود بیاوریم. در سال ۱۹۶۲ جبهه ملی ایران به‌وجود آمد و فکر می‌کنم شاید یک توضیح کوچکی در مورد چگونگی به‌وجود آمدنش بی‌مورد نباشد.

اما در کنار این حوادث باید صحبت از کنفدراسیون هم بکنیم که به‌طور مجزا به آن خواهم پرداخت.

اما در مورد جبهه ملی: وقتی من به اروپا آمدم در برخی از شهرها کمیته‌های جبهه ملی وجود داشت و در برخی از شهرها همچنان کمیته‌های حزب توده وجود داشت و سازمان‌های دانشجویی هم در کنار این‎ها وجود داشت. توده‌ای‌ها و اعضای حزب توده سازمان‌های دانشجویی را کاملاً سازمان‌های صنفی نگه می‌داشتند. خوب به یاد دارم در انگلستان، آن‎جایی که من یک سال و چند ماه بودم، فعالین اصلی سازمان دانشجویی عبارت بودند از آقایان پرویز نیک‎خواه و فیروز شیروانلو که بعدها در حادثۀ کاخ مرمر معروف شدند، آقای محامدی که از جامعۀ سوسیالیست‌ها بود، آقای حمید عنایت و فیروز شیروانلو و کاشانی و عدۀ دیگری.

س- فولادی.

ج- فولادی در قارۀ اروپا بود یعنی در سوئیس بود. در انگلستان را دارم می‌گویم. ولی سیاست طرفداران و اعضای حزب توده در انجمن‌های دانشجویی در انگلستان که تازه به‌وجود آمده بودند، در سال ۱۹۶۰ به‌وجود آمده بودند، این بود که سازمان‌ها را کاملاً صنفی نگه دارند و به‌طور خصوصی افراد را تبلیغ به کار سیاسی بکنند یا آقای محسن رضوانی که بعدها سازمان انقلابی را به‌وجود آورد از حزب توده بود.

البته من اسم و آدرس برخی از این آدم‌ها را گرفتم و با این‎ها تماس ایجاد کردم اما چون این‎ها توده‌ای بودند بیش از حد امور دانشجویی با این‎ها نزدیک نشدم و دنبال پیدا کردن دوستانی بودم که احیاناً سابقۀ مصدقی یا جبهه ملی داشتند. سرانجام با شخصی به‌نام دکتر عبدالصمد تقی‌زاده آشنا شدم که در جوانی‌اش از حزب نیروی سوم بود و بعد با خنجی از نیروی سوم انشعاب کرده بود و آن موقع که من با او آشنا شدم از طرفداران خنجی بود اما بعدها طرفدار بنی‎صدر شد و پس از سقوط رژیم شاه هم از طرف بنی‎صدر یا تحت نفوذ بنی‌صدر به‌عنوان رئیس دانشگاه ملی ایران منتصب شده بود.

دکتر تقی‌زاده که از همان آغاز من درک کردم که شخص کاملاً محافظه‌کار، ترسو و بدون ابتکاری بود به‌هرحال به‌عنوان یک فردی موجب شد که به اتفاق به‌دنبال گشتن و پیدا کردن دیگر سمپاتیزآن‌ها و هواداران جبهه ملی یا دکتر مصدق بگردیم و چند نفر از دانشجویان جوانی که یا به‌طور خانوادگی یا شخصاً در دوران دانش‌آموزی‌شان هوادار مصدق بودند پی ببریم و یک کمیتۀ مخفی جبهه ملی ایجاد کردیم. و این کمیتۀ جبهه ملی با دیگر کمیته‌های جبهه ملی که در اروپا مثل وین، لوزان، سوئیس، آلمان و در پاریس تماس برقرار کرد و کوشید این سازمان‌های جبهه ملی در اروپا را ایجاد بکند.

یک مانع در راه ایجاد این سازمان‌ها وجود داشت و آن مانع عمدتاً آقای خسرو قشقایی بود زیرا در آن موقع در همان اوان عده‌ای از افراد توده‌ای که رسماً عضو حزب توده بودند و در غرب فعال بودند، در میان دانشجویان، مثل آقای مهدی تهرانی و محمد قاسمی که الان با آقای امینی کار می‌کند این‎ها هیئت تحریریه برای روزنامه باختر امروز درست کرده بودند و روزنامه باختر امروز را به‌نام ارگان جبهه ملی ایران در خارج از کشور درمی‌آوردند و این به‌نام آقای خسرو قشقایی بود ولی در واقع حزب توده بود که در پشت این روزنامه را منتشر می‌کرد. ما چون به این مسئله آگاه بودیم و در عین حال نمی‌خواستیم خسرو قشقایی را به‌عنوان یک آدمی که همکار مصدق یا دوست مصدق یا هوادار مصدق در مجلس شورای ملی او را از دست بدهیم. در عین حالی که می‌خواستیم او را از دست ندهیم در عین حال نمی‌خواستیم که جبهه ملی مرکز فعالیت‌های حزب توده بشود و حزب توده در آن رخنه پیدا بکند. لذا کارمان بسیار دشوار بود. از یک سو با یک کسی طرف بودیم که خان بود، با شیوه‌های خانی می‌خواست با جوانان رفتار کند، نسبت به ما‎ طرز فکری داشت کاملاً خان‎سالار و نمی‌توانست بپذیرد که یک عده جوانی که بین سنین ۲۵ و ۳۰ سال هستند به‌هرحال دارای تحصیلاتی هستند، دارای ابتکار هستند، دارای فعالیت روزمرۀ سیاسی هستند این‎ها برای خودشان تصمیم بگیرند. نظر ایشان به‌طور خلاصه می‌توانم به شما بگویم این بود که ما باید تحت فرمان ایشان قرار بگیریم. ایشان البته با این صراحت نمی‌گفت ولی با کش‎وقوس‌هایی که در مبارزه برای ایجاد جبهه ملی اروپا نزدیک به یک سال داشت. ولی ما بالاخره با حوصلۀ زیاد و جلسات مداوم با ایشان موفق شدیم ایشان را راضی کنیم که یک هیئت تدارکی برای ایجاد کنگره موسس سازمان‌های جبهه ملی ایران در اروپا به‌وجود بیاید و ایشان هم عضو این هیئت بشود و ما مشترکاً کار رسیدگی به اعتبارنامه‌های شرکت‌کنندگان در این کنگره و کمیته‌های جبهه ملی در کشورهای مختلف و شهرهای مختلف اروپا را بررسی بکنیم. از هر کشوری از سازمان‌های جبهه ملی ایران در اروپا از انگلستان، سوئیس فرانسه، اتریش و آلمان یک نفر در این کمیسیون تدارک شرکت کرد که اسمش بعداً در هنگام تشکیل کنگره شد کمیسیون اعتبارنامه‌ها و این کنگره بالاخره در تابستان ۱۹۶۲ در شهر ویس‌بادن تشکیل شد. و آقای قشقایی هم در این‎جا شرکت کردند منتهی پشت پرده در محلی که ایشان اقامت داشت عناصر و همکاران نزدیک توده‌ای ایشان مثل آقای مهدی تهرانی و محمد قاسمی هم حضور داشتند. فردای برگزاری کنگره یک روزنامه فوق‌العاده باختر امروز منتشر شد که این‎قدر سریع انجام گرفته بود و فعالیت‌های ما را بررسی کرده بود که ما مطمئن شدیم که این‎ها در همان شهر این کار را می‌کنند و این به ما هشدار داد که آقای قشقایی احتمالاً حرف‌هایی را که با ما می‌زند به آن‎ها گزارش می‌دهد و با آن‎ها مورد بحث قرار می‌دهد.

اما ما در عین حال خونسردی‎مان را از دست ندادیم برای این‎که برای ما مهم بود به‌عنوان جوانان رادیکال جبهه ملی که سازمان خودمان را تشکیل بدهیم و در عین حال از روز اول با دشمنی افراد سرشناس روبه‌رو نشویم. و با آقای قشقایی قرار بر این گذاشتیم، و من فکر می‌کنم که این نکتۀ بسیار مهمی در کار ما بود و شاید آن روز ما آگاهی نداشتیم بلکه از روی مدل‌های اروپایی این کار را می‌کردیم و معتقد بودیم که بین هیچ‌کدام از ما فرقی نیست از آقای قشقایی گرفته، در عین این‎که احترامی که به ایشان می‌گذاشتیم، تا کوچکترین فرد باید در مقابل این کمیسیون اعتبار‌نامه‌ها بیاید و سوابق سیاسی‌اش را بگوید و بگوید چرا و چگونه می‌خواهد عضو جبهه ملی بشود و چرا شده و کوچکترین لکۀ تاریکی در زندگی‎اش و وفاداری‎اش به مصدق نباید باشد و آقای قشقایی این شرط را طبیعتاً پذیرفت. ولی وقتی که افرادی که ما می‌شناختیم می‌آمدند و سؤال‌های مختلفی همۀ ما می‌کردیم و آقای قشقایی هم می‌کرد و همۀ این‎ها تصویب می‌شدند. موقعی که عناصر رخنه‌ای حزب توده می‌آمدند در مقابل این کمیسیون نمی‌توانستند روشن کنند و گیر می‌افتادند. من فکر می‌کنم یکی از دلایلش این بود که آن‎ها افراد جبهه ملی را، نظر به تفرعنی که از قدیم توده‌ای‌ها نسبت به جبهه ملی‌ها داشتند آدم‌های ساده و هالویی می‌پنداشتند و فکر می‌کردند می‌روند توی کمیسیون و سر اعضای جبهه ملی را کلاه بگذارند. اما به یقین می‌توانم بگویم، الان بعد از گذشت شاید بیش از بیست سال از این حادثه، یک نفر توده‌ای نتوانست از آن کمیسیون سالم در برود و همه‌شان تقریباً کنار گذاشته شدند نظر به سوابق‎شان. وقتی که این کار کمیسیون تمام شد و اعتبارنامه‌ها به کنگره برای تصویب عرضه می‌شد، یعنی از کسانی که کمیسیون تصویب کرده بود، کنگره‌ای تشکیل شد و کنگره مجدداً رأی می‌داد به نظر کمیسیون.

موقعی که آن کار کنگره شروع شد در یک لحظه از کنگره آقای قشقایی آمد و گفت من می‌خواهم سخنرانی کنم و برای ما روشن بود که ایشان رفته بود گزارش داده بود و آن آدم‌هایی را که ما گذاشته بودیم کنار توده‌ای‌ها رفته بودند تحریکات لازم را به آن کمیسیون توده‌ای خارج از کنگره کرده بودند و آقای قشقایی را پخته بودند و آقای قشقایی آمد آن‎جا یک نطقی کرد البته اعتبارنامۀ خود ایشان تصویب شده بود و تقریباً همۀ جبهه‌ای‌ها اعتبارنامه‌های‎شان تصویب شده بود، و ایشان نطق کرد و گفت که، من البته جزئیات سخنرانی ایشان یادم نمی‌آید ولی چند دقیقه‌ای طول کشید، ولی لب کلام ایشان این بود که «من هرگز اجازه نخواهم داد که جبهه ملی دست قاتلین فاطمی بیافتد، کسانی که تا مفرغ دستشان به خون فاطمی آغشته است.» مقصود حضار کنگره بودند و این طبیعتاً بزرگ‌ترین توهینی بود که به جبهه ملی و اعضای آن در آن‎جا شد. بدون این‎که کسی قدیم‌ترین افراد دخالتی بکند کنگره‌ای که بیش از شصت هفتاد نفر در آن، شاید بیشتر، شرکت داشتند با هو کردن آقای قشقایی او را مجبور به ترک کنگره کردند برای این‎که این توهین بزرگ‌ترین توهین بود به‌خصوص که آتمسفر مبارزه بین حزب توده و جبهه ملی شدیداً Tense بود، آلوده بود و حالت مقابله با حزب توده را داشت Action مقابله با آقای قشقایی.

ایشان رفت بیرون و کنگره یکی دو نفر بودند که نطق کردند و گفتند که ما باید خونسردی‎مان را حفظ کنیم و کار خودمان را همچنان ادامه بدهیم، کار ما قانونی است و کنگره یک هیئت اجرائیه انتخاب کرد، یک شورای عالی انتخاب کرد و سپس به‌طور فدراتیو به این معنا که از هر کشوری یک نفر در شورای عالی باید عضو می‌بود و از شورای عالی هم باید یک هیئت اجرائیه انتخاب کرد. مشکلات ما بعد از آن شروع شد یعنی مشکل ما فقط آقای قشقایی نبود که می‌خواست به‌طور خان‎سالارانه با جوان‌های جبهه ملی رفتار کند.

در این موقع شورای جبهه ملی اروپا یک گزارش مفصلی به شورای عالی جبهه ملی به ایران فرستاد…

س- جبهه ملی دوم زمان امینی؟

ج- هنوز دوم و سوم پیش نیامده بود.

س- این دوم ۱۳۳۹ تشکیل شد.

ج- بله در سال ۱۹۶۲ بود که می‌شود ۱۳۴۱. گزارشی به هیئت اجرایی فرستاده شد، امینی نخست‌وزیر نبود همان علم این‎ها بودند، هیئت اجرایی جبهه ملی هم برداشت لیست اعضای شورای عالی. کاری که به نظر ما غلط بود ولی به‌هرحال آن‎ها به‌خاطر تأیید ما این کار را کرده بودند، لیست اعضای جبهه ملی ایران در اروپا را به‌عنوان تأیید ما در خبرنامۀ جبهه ملی که در ایران منتشر می‌شد چاپ کردند و بیرون دادند و این در واقع به رسمیت شناختن ما به‌عنوان نمایندگان جبهه ملی در ایران بود. جبهه ملی شروع به فعالیت کرد و روزنامۀ ارگانش را بیرون داد و اعلام کرد که هیچ روزنامۀ دیگری رسمیت ندارد، منظور روزنامه باختر امروز بود. ایران آزاد ارگان سازمان‌های جبهه ملی در اروپا بود وشروع به انتشار کرد. این روزنامه وجود دارد و علاقه‌مندان می‌توانند این روزنامه رجوع کنند. فکر می‌کنم هم در اروپا و هم در آمریکا…

س- الان هم هنوز منتشر می‌شود.

ج- بله الان هم گاهی منتشر می‌شود. باید بگویم که در مجموع برخی از دوستان قدیمی که آن‎جا بودند هنوز در جبهه ملی هستند.

بنابراین اختلاف بعدی که در جبهه ملی به‌وجود آمد بین افراد بود از جبهه ملی که اقلیت کوچکی بودند منتهی سابقۀ سیاسی بیشتری داشتند افرادی بودند که عضو سازمان‌ها یا احزاب جبهه ملی بودند مثل حزب ایران، حزب مردم ایران، سازمان پان‎ایرانیست پرچم‎داران یا بعضاً طرفداران خنجی اما جامعۀ سوسیالیست‌ها هنوز عضو جبهه ملی نبودند.

اختلاف بیشتر بین خود این‎ها بود تا بین این‎ها از یک طرف و افراد غیرحزبی. هر کدام از این گروه‌ها سعی می‌کردند که سیادت خودشان را در جبهه ملی اروپا تأمین بکنند. لذا ما هم که اعضای غیرحزبی جبهه ملی بودیم دچار مشکل شده بودیم و نمی‌توانستیم کارمان را آن طوری که می‌خواستیم انجام بدهیم. طبیعتاً ما تحت ‌تأثیر انقلاب ‌الجزیره بودیم تحت ‌تأثیر انقلاب کوبا بودیم و بیشتر افرادی که عضو جبهه ملی بودند در این زمان، عضو احزاب سیاسی جبهه ملی نبودند ولی عضو مستقیم جبهه ملی بودند افرادی بودند که رادیکال‌تر بودند یعنی در تفکرشان می‌شود گفت که چپ‌تر بودند، بعضاً مارکسیست بودند و حال و حوصلۀ دعواهای روزمره‌ای را که از ایران این احزاب با خودشان آورده بودند، روی دعواهایی که در زمان مصدق داشتند، و این اولین باری بود که من در زندگیم با این دعواها آشنا شدم درحالی‌که زمانی که در دبیرستان بودم همان‌طوری‌که قبلاً گفتم با این دعواها اصلاً آشنایی نداشتم و این دعواها ما را خیلی اذیت می‌کرد. گروه دیگری هم که آن موقع عضو جبهه ملی بود نهضت آزادی بود یا طرفداران نهضت آزادی یا هوادارانشان.

گروه رادیکال جبهه ملی که می‌توانم بگویم هم از غیرمذهبیون بود و بعضاً از مذهبیون هم بود مثل شریعتی ما کوشش‎مان این بود که جبهه ملی دارای یک استحکام داخلی بشود و بتواند یک برنامۀ دموکراتیک اجتماعی بدهد و جبهه ملی داخل کشور را تحت‌تأثیر قرار دهد و همچنین از امکانات زیاد خارج از کشور استفاده بکند. لذا در زد و خودروهای داخلی که بین گروه‌ها وجود داشت اولین هیئت اجرائیه مجبور به استعفا شد و این دوستان از شهر پاریس بودند و شهر پاریس همیشه شهری بوده پرماجرا از قدیم چه در سطح کنفدراسیون و چه…

س- اسم دوستان را به یاد می‎آورید؟

ج- بله. آقای دکتر آذری بود، آقای دکتر ورجاوند بود و آقای پرویز امین و این‎ها به‌زودی مجبور به استعفا شدند و هیئت اجراییۀ دیگری انتخاب شد که علی شاکری بود. دکتر راسخ افشار بود، برای مدتی من بودم بعد از این‎که به اروپا برگشتم چون من در این فاصله به آمریکا رفتم. موقعی که من مجدداً به اروپا برگشتم در تابستان ۱۹۶۴ یعنی درس خواندن را رها کردم، ما رفتیم دنبال کار ایجاد جریانات انقلابی مسلحانه، بنابراین از قبل از این دوران روزنامه ایران آزاد شروع به ترجمه و چاپ جنگ چریکی چه‎گوارا در نشریه کرده بود و تبلیغاتی که در درون می‌کرد، در خارج کمتر، بیشتر جهت دادن به مبارزۀ مسلحانه برای سرنگونی رژیم شاه. در همین رابطه بود که کوشش به‌عمل آمد که ما با یکی از کشورهای انقلابی که جدیداً به‌قدرت رسیده بود تماس برقرار کنیم. از آن‎جایی که در یک کوشش اولیه در سال ۱۹۶۱ من سعی کرده بودم به کوبا بروم از همان موقع یعنی سال ۱۹۶۱ که برمی‌گشتم به اروپا و در مکزیک دستگیر شده بودم و مقامات مکزیکی مانع شده بودند که من بروم و قرعه تقریباً می‌شود گفت که به‌نام من افتاد و تقریباً می‌شود گفت که من تنها آدم حرفه‌ای آن موقع جبهه ملی بودم که درس را ول کرده بودم. قرار شد که من با دولت انقلابی الجزیره تماس بگیرم و ببینیم که چه می‌کنند. در بهار ۱۹۶۴ بلافاصله بعد از ورود من از آمریکا به اروپا من به الجزیره رفتم و با پرزیدنت بن بلا ملاقات کردم و پرزیدنت بن بلا خیلی اظهار علاقه به مصدق و جبهه ملی کرد و در آن موقع البته بن بلا خیلی رادیکال بود و این حالت اسلامی فاندامنتالیست را نداشت.

هم می‌شود گفت چپ بود یعنی ناسیونالیست چپ بود و خیلی به مصدق و جبهه ملی علاقه داشت.

و در اولین کنگره F.L.N. یک قطعنامۀ ویژه‌ای دربارۀ دکتر مصدق به‌عنوان «شیر خاورمیانه»  که تصویب شد و روزنامه المجاهد هم نقل شد.

در ملاقاتی که با بن بلا و یکی از وزرایش انجام گرفت ایشان قبول کرد که همۀ امکانات لازم را در اختیار سازمان‌های جبهه ملی ایران بگذارد و من با خوشحالی فراوان زایدالوصفی به اروپا برگشتم که این خبر را به رفقا بدهم که آقا خلاصه کار ما، البته باید بگویم که این سیاست کل جبهه ملی نبود نه به‌خاطر این‎که ما فکر نمی‌کردیم که کل جبهه ملی نباید در این ماجرا شرکت کند بلکه بیشتر به‌خاطر مسئلۀ امنیتی بود. جبهه ملی یک سیرکل محدودی یک گروه محدودتری در هیئت اجرایی حتماً شورای جبهه ملی و برخی از اعضای فعال و شدیداً متعهد از این ماجرا خبر داشته باشند. و ما می‌خواستیم برویم پای انتخاب افراد مبارز از اینجا و از ایران برای دیدن دورۀ نظامی و رفتن به ایران و شروع کار مبارزاتی.

بنابراین رفتیم پای تنظیم یک برنامۀ سیاسی دموکراتیک که بتواند پلاتفرم لازم‌ برای کار نظامی باشد. بعد از بازگشت به اروپا من بلافاصله سفری به پاریس کردم و با سرمداران مورد اختلاف آن‎جا مثل آقای بنی‌صدر، علی شریعتی، دکتر ورجاوند پرویز امین و غیره صحبت کرد‎م و به هیچ‌کدام از این‎ها، به غیر از شریعتی چون به شریعتی ما بیشتر اعتماد داشتیم ما نگفتیم که یا من نگفتم که ما با بن بلا هم ملاقات داشتیم چون اگر هم اطلاعی قرار بود بدهیم باید از طریق ارگان‌های رسمی می‌دادیم ولی…

س- به جبهه ملی ایران هم شما اطلاع ندادید؟

ج- نخیر. حالا آن را هم عرض می‌کنم که این تکه‌ای است که باز فراموش شد.

با این‎ها صحبت شد که آقا این اختلافات را بگذارید کنار و سعی کنیم که جبهه ملی واقعاً یک سازمان متشکل و محکم با برنامۀ دموکراتیک برای سرنگونی رژیم شاه باشد و اختلافات را کنار بگذاریم. تنها کسی که من به یاد دارم که نظر مساعد نسبت به این کار داشت، البته من به شریعتی ملاقات با بن بلا را گفتم و خیلی خوشحال شد، همین شریعتی بود. او به من گفت من به‌زودی به ایران بازخواهم گشت و با شما در تماس خواهم بود و سعی خواهم کرد که افراد مستعد نسبت به مبارزه مسلحانه را که علاقه به این کار دارند به شما معرفی کنم. و این طور هم شد. یعنی این طور شد که شریعتی به ایران رفت و متأسفانه سر مرز دستگیر شد و مدت‌ها زندان بود ولی فکر می‌کنم این ایده را به‌هرحال به شهر مشهد برد و در میان افرادی که با او در تماس بودند در شهر مشهد یا دور پدرش بودند و سمپاتی به جبهه ملی یا نهضت آزادی داشتند این‎ ایده را پخش کرد فکر می‌کنم چون می‌دانیم که قسمت اعظم ایجادکنندۀ همین مجاهدین خلق و هم چریک‌های فدایی خلق از شهر مشهد هستند مثل برادران احمدزاده، پویان و غیره و حتی رجوی و دوستانش و این‎ها همه فکر می‌کنم شاگردان شریعتی بودند و این ایده فکر می‌کنم که به‌هرحال ممکن است جبهه ملی اروپا نقش مستقیمی نداشته باشد ولی در پخش ایدۀ جنگ چریکی و ایدۀ سرنگونی که کاملاً متفاوت از نظرات رهبری محافظه‌کار جبهه ملی در ایران و به نظر من باید به‌حساب جبهه ملی اروپا گذاشته بشود.

به‌هرحال شریعتی روی موافق نشان داد. بنی‌صدر، بد نیست که این حادثه را نقل کنم، خوب به یاد دارم که در همان آوریل که من از الجزیره برگشته بودم و در پاریس با ایشان ملاقات داشتم ما در کنار بلوار سن میشل بین میدان لوکزامبورگ و انتهای خیابان پورت رویال ایستگاه متروی پورت رویال در کنار نرده‌های باغ لوکزامبورگ قدم می‌زدیم که صحبت‌هایمان قابل کنترل نباشد از نظر امنیتی. من سعی می‌کردم یک تصویری از مبارزۀ مسلحانه و لزوم این سرنگونی رژیم را به بنی‌صدر بدهم و ذکر بکنم که ایشان را قانع بکنم که یک اتحاد بین افرادی که متفاوت‌العقیده هستند از نظر مسلکی حتماً ضروری است. بنابراین اختلافات شخصی را باید کنار گذاشت. آقای بنی‌صدر به من گفت که من با هیچ کسی اختلاف شخصی ندارم. من از این حرف خیلی خوشحال شدم و گفتم که امیدوارم که در عمل هم شاهد این امر باشم. ایشان بلافاصله اضافه کرد که مایۀ یأس من شد، گفت من فقط کاندید ریاست جمهوری ایران هستم و مقام جزئی مرا جلب نمی‌کند بنابراین سرمقام هیئت اجرایی جبهه ملی یا شورای جبهه ملی و از این نوع چیزها یا دبیری کنفدراسیون این‎ها برای من چیزهای ناقابلی هستند. من گفتم که البته با طنز، فکر می‌کنم در این زمینه شما رقیبی نداشته باشید چون تمام ما که مشغول این نوع کارها هستیم نظرمان بیشتر روی این است که برویم ایران مبارزه کنیم و معلوم نیست که از این مبارزه زنده بیرون بیاییم، نه این‎که ضرورتاً می‌خواهیم کشته بشویم، ولی معلوم نیست عاقبت چنین مبارزه‌ای چه باشد توی آن مردن هم هست. بنابراین ما فعلاً می‌توانیم بگوییم که اصلاً به مقام‌های بعد از سرنگونی رژیم شاه فکر نمی‌کنیم. اگر کسی باشد، من اضافه کردم، که رقیب شما در این زمینه باشد آقای شاهین فاطمی در آمریکا است، ایشان هم در همین خیالات هستند.

بنابراین شما با آقای فاطمی مسئلۀ ریاست و معاونت جمهوری را حل بکنید ما کاری نخواهیم داشت. من فکر می‌کنم این پایان سخن من با بنی‎صدر در آن مذاکره بود. و من آن‎جا فهمیدم که با این نوع آدم‌ها نمی‌شود کار کرد. اما بعد چه شد؟ ما بعد از این ملاقات‌ها در اروپا چند نفری را انتخاب کردیم برای ملاقات با بن بلا، تاریخ دقیقش یادم نیست البته می‌شود این‎ها را پیدا کرد، در تابستان ۱۹۶۴ بود که یک هیئتی از طرف جبهه ملی اروپا به الجزیره دعوت شد و در آن‎جا قرار بود با بن بلا ملاقات شود و با وزیرش (؟)

و قرارهای لازم و یک پروتوکل امضا بشود برای این‎که در عین حالی که آن‎ها به ما کمک می‌کنند حفظ استقلال بشود. یعنی این طور نبود که آن‎ها مثلاً به ما دیکته بکنند چون این تجربه را حالا من در یک مورد دیگر هم می‌گویم ما با دول خارجی داشتیم، یک دولت خارجی که مصر بود، و آن حادثه این بود که در سال ۱۹۶۲ موقعی که من در لندن بودم بعد از یک تظاهراتی که ما علیه رژیم شاه کرده بودیم، گرچه ما دوستان مصری هم داشتیم. این خبر به سفیر مصر رسیده بود و سفیر مصر با من تماس گرفت که ما می‌خواهیم شما را ببینیم. من هم طبیعتاً به‌عنوان یک آدم تشکیلاتی این را به هیئت اجرایی جبهه ملی اروپا خبر دادم. آن‌ها هم به من گفتند شما می‌توانید بروید به دیدن و استفسار کنید. و سفیر مصر به ما گفت، «رئیس ناصر حاضر است هر نوع کمکی را به شما برای آزادی مصدق و سرنگونی رژیم شاه و آوردن حکومت جبهه ملی بکند.» من گفتم هیچ حرفی طبیعتاً نمی‌توانم بزنم و این‎ها را باید مفصلاً به هیئت اجرایی گزارش بدهم. بعد در شورای عالی جبهه ملی این مسئله مطرح شد و در آن‎جا تصویب شد که ما به‌عنوان جبهه ملی طبیعتاً باید شروطی قائل بشویم. ما یک شرط خواهیم داشت و آن شرط ما این خواهد بود  که مصری‌ها هر نوع کمکی به ما بکنند هیچ شرطی نمی‌توانند روی این بگذارند. بنابراین قرار بود ما یک چیزهایی را از آن‎ها بخواهیم. مثلاً قرار بود که ما عمدتاً ایستگاه رادیو از آن‎ها بخواهیم ولی برای تعلیمات نظامی این‎ها ما هنوز شکل آن‎جوری نگرفته بود. مذاکرات بعدی که با سفیر مصر که مستقیماً با ناصر در تماس بود این بود که ما گفتیم که ما متوجه هستیم که شما محظورات بین‌المللی دارید بنابراین در ایستگاه رادیو احتمالی ما حرف‌هایی را نخواهیم زد که به سیاست خارجی شما در منطقه ضربه بزند یا ایجاد اشکال بکند. اما این را به تشخیص خودمان خواهیم کرد. ممکن است تشخیص ما همیشه درست از آب درنیاید ولی ما سعی می‌کنیم حملات‎مان را متوجه رژیم شاه و امور داخلی ایران بکنیم و تا حدی که ممکن است حرفی که موجب اشکال برای شما بشود نزنیم به‌خصوص این‎که سیاست شما و سیاست دیگر کشورها را دنبال خواهیم کرد، اما هیچ نوع سانسوری را از جانب شما نخواهیم پذیرفت برای این‎که ما فرزندان مصدق هستیم و مصدق وجه مشخصه‌اش در دنیا، در ایران آن استقلال رأی و استقلال عمل کاملش است و ما هرگز این را با هیچ چیز دیگر تعویض نخواهیم کرد. مصری‌ها این را نپذیرفتند. منتهی در این مذاکرات آقای عبدالصمد تقی‌زاده که قبلاً از او نام بردم به علتی که مقیم لندن بود و عضور شورای جبهه ملی بود که شرکت می‌کرد. بعد از این‎که این مذاکرات با مصری‌ها قطع شد گویا آقای تقی‌زاده این تماس‌ها را ادامه داده و فکر می‌کنم آقای قشقایی هم این تماس‌ها را از جانب دیگری ادامه داده بود این را من بعد از داستان سقوط رژیم شاه مطلع شدم. مطلع شدم که مدت‌های زیادی قطب‌زاده و جناح بنی‎صدر و نهضت آزادی که تقی‌زاده هم بعدها به آن‎ها پیوسته بود از مصری‌ها پول و امکانات گرفته بودند و چون نتایج قابل لمسی تحویل نداده بودند، یعنی هیچ اقدامی از جانب این‎ها صورت نمی‌گرفت در ایران، مصری‌ها به ناچار این امکانات را قطع می‌کنند و می‌گویند که هر وقت برای این پولی که می‌دهیم بالاخره باید یک محصولی در ایران داشته باشیم و ما چیزی از جانب شما نمی‌بینیم. اما این به کنار و ما چون این سابقۀ ذهنی را با مصری‌ها داشتیم طبیعتاً می‌خواستیم پروتکل را امضا کنیم و طبق پروتکل با الجزیره وارد همکاری بشویم.

و آن ملاقات با بن بلا بعد از ورود مجدد من با این دوستان به الجزیره هی به عقب افتاد. از آن‎جایی‌که من یک هفته بعد از ورود به الجزیره از طرف کنفدراسیون مأموریت داشتم به استرالیا و زلاند جدید بروم و در کنفرانس بین‌المللی دانشجویان شرکت کنم و این ملاقات در ظرف یک هفته‌ای که من همراه دوستانم بودم میسر نشد، من کشور الجزیره را ترک کردم و این دوستان را در ارتباط با مسئولین F.L.N. گذاشتم و رفتم. بعد از این‎که از استرالیا برگشتم از دوستانم پرسیدم ملاقات انجام گرفت؟ گفتند نه. دلیل این‎که این ملاقات انجام نگرفت این بود که یکی از دوستانی که آن‎جا بود و در آن هیئت نمایندگی شرکت داشت آدمی بود که به نظر من این کاره نبود و کسی بود که من از اول شخصاً مخالف شرکتش در هیئت نمایندگی بودم و از آن‎جایی که رأی دموکراتیک که کی بیاید و کی نیاید بالاخره آن‎های دیگر معتقد بودند که او هم باید بیاید او آمد ولی آن‎جا، چون این کسی بود که دنبال درس و تحصیلاتش بود و می‌خواست دکترایش را به هر قیمتی شده است بگیرد و او آخر هم گرفت و بعدها استاد دانشگاه هم در آلمان شد به‌نام آقای دکتر رواسانی که حتماً معروف حضورتان هست، ایشان در واقع به‌قول اصطلاح بازاری آن‎جا ما را کچل کرد و در آن مدتی که من آن‎جا بودم هی می‌گفت بن بلا چرا ما را نمی‌پذیرد؟ و من می‌گفتم آقا این یک رئیس‎جمهور است و ما یک هیئت نمایندگی هستیم. گفت نخیر ما نمایندگان مصدق هستیم. گفتیم که آقا ما نمایندۀ مصدق نیستیم، ما احتمالاً نمایندۀ دانشجویان مبارز یا سیاسیون مبارز خارج از کشور هستیم که ما را انتخاب کرده‌اند و می‌توانیم بگوییم که نمایندۀ یک آمال و آرزوی مصدقی‎های ایران هستیم که می‌خواهند یک کاری بکنند.

بن بلا به‌هرحال حتماً مشکل دارد وگرنه نه ما را دعوت به این‎جا می‌کرد و نه این امکاناتی را که تا حالا در اختیارمان گذاشته است مثل هتل و فلان و این‎ها این کار را می‌کرد.

 

 

 

 

 

روایت‌کننده: آقای خسرو شاکری

تاریخ مصاحبه: ۲۷ جولای ۱۹۸۳

محل مصاحبه: کمبریج- ماساچوست

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۲

این دوست ما آن‎جا ما را عاصی کرد و در همان یک هفته‌ای هم که من در آن‎جا بودم. سپس بعد از رفتن من و رفع مقاومت‌های من و عدم حضورم ایشان به دوستان دیگر فشار آورده بود و این‎ها هم چند روز بعد الجزیره را ترک کردند بدون این‎که با بن بلا ملاقات کنند. این‎که چرا نتوانسته بودیم فوراً با بن بلا ملاقات کنیم بعدها برای ما روشن شد. شاید این‎ها اگر بیشتر مانده بودند ملاقات حتماً صورت می‌گرفت اما به علت این عجله‌ای که این دوستان کردند آن ملاقات انجام نگرفت.

علت این‎که فوراً این ملاقات انجام نگرفته بود این بود که در آن زمان در F.L.N. اختلافات شدیدی بود و گروه‌های مختلف علیه بن بلا در حال توطئه بودند از جمله کلنل شعبانی از افسران F.L.N. علیه بن بلا قیام کرده بود و او را دستگیر کرده بودند و بعد هم تیرباران شد. سپس بومدین در حال توطئه بود و F.L.N. و بن بلا مسلماً گرفتار این دعوای درون سازمانی و درون دولتی بودند و وقتی که حالا چهار نفر از جبهه ملی ایران را بپذیرند و اولویت به این مسئله بدهند نداشتند. البته جزئیات این مسئله آن روز برای من روشن نبود ولی من حدس می‌زدم به‌هرحال یک دولت یک رئیس‎جمهور که تازه بعد از یک انقلاب خونینی که بعد از یک میلیون کشته به‌قدرت رسیده هزارویک مشکل اقتصادی دارد، باید اعضای خانواده‌هایی که شهید دادند به آن‎ها رسیدگی کند، اقتصاد مملکت را سروسامان بدهد و روابط خارجی‌اش را منظم کند، سفارت‌خانه ایجاد کند، به صنعتش برسد، به کشاورزی‎اش برسد. ماها یک امر واقعاً دست هزارم این مملکت بودیم بنابراین ما باید حوصله نشان می‌دادیم. ولی این دوستان متأسفانه این حوصله را به ‌خرج ندادند و به اروپا برگشتند. بعد از این‎که من به اروپا برگشتم در این مسئله بین ما اختلاف شدید شد و من سعی کردم که تماس‌ها را دومرتبه با الجزیره‌ای‌ها زنده کنم چون آن‎ها هم از این بابت ناراحت می‌شدند. بالاخره ما را دعوت کرده بودند این‎ها ده روز آن‎جا مانده بودند و برگشته بودند. می‌شود گفت که یک مقداری از آبرو و حیثیت ما هم در نزد آن‎ها کم شده بود و از چشمشان افتاده بودیم چون فکر می‌کردند یک آدم انقلابی حالا اگر یک ماه آن‎جا بنشیند هیچ اشکال ندارد، به هر حال می‌تواند مطالعه کند، ترجمه کند، و یک کاری انجام بدهد. ما در حین ایجاد زنده کردن این تماس‌ها از نو بودیم با دوستان F.L.N. که دولت بن بلا توسط کودتای بومدین سرنگون شد و این امید خوب ما را برای ایجاد پایگاه می‌شود گفت ملی و ضد امپربالیستی از بین رفت.

س- دیگر با این رژیم جدید شما هیچ نوع ارتباطی نداشتید؟

ج- با بومدین هیچ ارتباطی نداشتیم. او شدیداً اسلامی بود همان‎طوری‌که می‌دانید.

بعد از عدم موفقیت در امر ایجاد پایگاه در الجزیره به ناچار ما یک مقداری توی خودمان رفتیم در جبهه ملی و کوشیدیم که به هر تقدیر تا پیدا شدن یک چشم‌انداز جدید از این نوع کارها کار سازمانی را در جبهه ملی ادامه بدهیم. کار جبهه ملی در این زمان با آمدن قطب‌زاده از آمریکا به اروپا و بنی‎صدر از ایران به اروپا دچار مشکلات جدیدی شده بود و مزید بر علت شده بود به‌علت این‎که قبلاً تشریح کردم، اختلافات ناشی از برخوردهای بین اعضای سازمان‌ها و احزاب جبهه ملی در ایران. با آمدن قطب‌زاده و بنی‏صدر که طبیعتاً مذهبی بودند و مخالف سیادت عناصر مستقل از احزاب در جبهه ملی و همچنین رادیکال و بعضاً چپ جبهه ملی بودند مرتب در کمیته‌های جبهه ملی بر سر مقالات در روزنامه ایران آزاد اختلاف‌نظر بود و ما از یک کنگره به کنگرۀ دیگر می‌رفتیم و سرانجام می‌توانم بگویم که در سال ۱۹۶۶-۱۹۶۷ این اختلافات به اوج خودش رسید، هیئت اجرایی مدتی به گروه بنی‎صدر و قطب‌زاده منتقل شد ما فکر کردیم که شاید این‎ها بتوانند عدم لیاقتشان را در هیئت اجرایی نشان بدهند و نشان هم دادند و سپس هئیت اجرایی دو مرتبه به هم‎نظران ما بازگشت. اما در این فاصله البته یک مسئله‌ای رخ داد و آن این بود که موقعی که هیئت اجرایی به این‎ها سپرده شد تمام آرشیوهای جبهه ملی اروپا به این‎ها سپرده شد صورت‌جلسۀ کنگره‌ها، مذاکرات، نامه‌های واحدهای جبهه ملی به آن‎ها و در این‎جا این‎ها از پس دادن این اسناد به هیئت اجرایی جدید خودداری کردند و این‎ها باید قاعدتاً نزد بنی‎صدر باشد یا طرفداران قطب زاده، دقیقاً نمی‌دانم.

ولی فکر می‌کنم که اطلاعات دقیق را می‌شود از روی این اسناد پیدا کرد حتی مذاکرات کنگره‌هایی که مورد اختلاف بود.

در سال ۱۹۶۶ من به‌علت تشدید بیماری قلبم و فعالیت‌های زیادی که در کنفدراسیون داشتم مجبور به عمل جراحی شدم و در حدود می‌توانم بگویم یک سال از فعالیت‌ها به دور بودم. پس از بازگشتم به محیط فعالیت بیشتر می‌توانم بگویم در کنفدراسیون فعال بودم تا در جبهه ملی به‌ علت این‎که جبهه ملی به علت اختلافات درونی‌اش موفق به ایجاد یک پلاتفرم جدی و یک عمل واحد نشده بود علی‎رغم این‎که بعضی از مؤسسین اولیۀ جبهه ملی که همکاران نزدیک ما بودند دیگر بعد از پایان تحصیلاتشان به ایران رفته بودند، بنی‎صدر این‎ها انشعاب کرده بودند ولی مع‌الوصف به‌علت نبودن یک چشم‌انداز روشن کار جبهه ملی رونق، به‌نظر من چندانی نداشت غیر از این‎که تبلیغات سیاسی علیه رژیم می‌کرد، طبیعی است ولی فراتر از این فعالیت‌ها چیزی برای گفتن به نظر من نداشت.

در همین زمان البته جبهه ملی در آمریکا که از زمان دولت دکتر امینی داشت پا می‌گرفت با ما در تماس بود و من در مدت یک سال و خرده‌ای که دو مرتبه به آمریکا برگشته بودم برای پایان کار فوق لیسانسم در ایندیانا عضویت شورای جبهه ملی را داشتم و در این مدت با دکتر چمران که دیگر در شمال کالیفرنیا نبود بلکه به نیوجرسی منتقل شده بود و در آن‎جا اشتغال به کار داشت و دکتر یزدی که در این فاصله از ایران آمده بود، دکتر یزدی که بعداً وزیرخارجه شد که او هم از نهضت آزادی بود، و دکتر محمد نخشب که از حزب مردم ایران بود در تماس بودیم و به‌عنوان اعضای شورای جبهه ملی مرتباً جلسه داشتیم با آقای دکتر شایگان و آقای فاطمی…

س- آقای فرج اردلان هم بود؟

ج- آقای فرج اردلان هم بود ولی او بیشتر توی فعالیت‌های دانشجویی بود. موقعی که در آمریکا، این برمی‌گردد به سال ۱۹۶۳-۱۹۶۴ بعد از ۱۵ خرداد در این مدت من در آمریکا بودم و سازماندهی جدیدی برای جبهه ملی کردیم، کنگره‌ای گذاشتیم و سعی کردیم که جبهه ملی آمریکا را هم به صورت تشکیلات واحد در بیاوریم. در این میان مشکل ما آقای فاطمی بود. آقای فاطمی از یک سو برای بالا بردن تعداد آرای خودش عده‌ای افراد توده‌ای را، تقریباً شبیه همان تاکتیکی که آقای قشقایی می‌خواست به کار ببرد به کار برد، که ما دقیقاً می‌دانستیم توده‌ای هستند، می‌خواست به‌عنوان اعضای جبهه ملی و فعالین جبهه ملی در شهرهای مختلف اروپا وارد سازمان بکند به‌علت دوستی‌هایش. و این عناصر توده‌ای هم حاضر بودند با آدمی که مثل فاطمی از نظر عقاید سیاسی کاملاً راست و محافظه‌کار بود بیشتر همکاری کنند تا با جناح چپ جبهه ملی و حساب‎شان هم به نظر من درست بود. آن‎ها با چپ نمی‌توانستند مقابله کنند، در میان نیروهای چپ جبهه ملی حرفشان در رو نداشت، اگر می‌آمدند در صحنۀ عمومی دانشجویی اظهارنظر می‌کردند حرف‎شان در مقابل حرف چپ جبهه ملی بود و درروی زیادی نداشت. درحالی‌که اگر به‌عنوان عنصر چپ، توده‌ای که وارد جبهه ملی شدند ولی پشت ماسک جبهه ملی قایم شدند بهتر می‌توانستند بعدها فاطمی این‎ها را کنار بگذارند.

س- کمکی بکنند که نیروهای دست راستی رهبری جبهه ملی را به دست بگیرند که آن‎ها بتوانند…

ج-  موقتاً تا این‎که خودشان بعد بتوانند. اول چپ را که حیثیت بیشتری داشت به کمک فاطمی این‎ها از بین ببرند، بعد خودشان در یک نوبت بعدی فاطمی این‎ها را کنار بگذارند و سیادت جبهه ملی را خودشان بگیرند. ولی این تاکتیک‎شان موفقیت‌آمیز نبود به‌دلیل این‎که ما به این آگاه بودیم و بعد از این اصلاً مانع ورود این‎ها به جبهه ملی شدیم برای این‎که گفتیم کسانی که سابقۀ توده‌ای دارند نمی‌توانند عضو جبهه ملی بشوند مگر این‎که در مبارزه‌شان نشان بدهند کاملاً در عمل از حزب توده بریده‌اند و از آن طرز فکر بریده‌اند نه فقط از حزب توده بریده‌اند. چون طرز فکر برای ما خیلی مهم بود حالا عضور رسمی حزب توده بودند یا نبودند به‌نظر ما در درجه دوم اهمیت قرار داشت.

از جمله کسانی که می‌توانم نام ببرم و توی این باند بودند مجید تهرانیان بود که در همین شهر بوستون مقیم بود و از فعالین کنفدراسیون هم بود و در ضمن سمپات حزب توده بود و به نظرم از نظر فکری آدم سازشکاری بود کما این‎که بعدها هم به نظر من این مطلب را نشان داد. افراد دیگری بودند که احتمالاً هنوز در آمریکا هستند.

اختلافی که در کنگره جبهه ملی در شهر نیویورک- آمریکا پیش آمد این بود که در اثر بستگی خانوادگی شاهین فاطمی با حسین فاطمی که هم‎یار و هم‎بند دکتر شایگان بود و به علت این‎که از طرف دیگر دکتر شایگان در آغاز فعالیتش در آمریکا یاری زیادی از طرف آقای فاطمی دریافت کرده بود و همچنین آقای پروفسور فاطمی در نیوجرسی او زیاد تحت تأثیر این‎ها بود. در کنگره جبهه ملی هنگامی که من پیام شورای عالی اروپا را خواندم و خواستیم که مثل اروپا این‎جا هم، در آمریکا، مسائل بر طبق اصول سازمانی و نه رهبری فردی انجام بگیرد آقای دکتر شایگان خیلی از این بابت ناراحت شد و طبیعتاً آن‌ها هم پشت پرده تبلیغات‎شان را کرده بودند. منتهی در عین احترام به آقای دکتر شایگان و به مراتب البته بیشتر نسبت به آقای قشقایی معتقد بودیم که آقای شایگان باید ماورای و بالاتر از دعواها و اختلافات و حتی اختلافات مسلکی قرار بگیرند و به‌عنوان یک رهبری که در مسائل روزمره سازمان و ضمناً و یک هدایت کلی بکنند قرار بگیرند. ولی آقای دکتر شایگان آن موقع متأسفانه این نقش را نپذیرفتند و بعداً هم که همیشه به نظر من خودشان را به‌عنوان یک شخصیت مهم سیاسی جبهه ملی و مصدقی حفظ کردند از عهدۀ این‎که مرکز ثقل و تجمع تمام نیروهای مصدقی بشوند متأسفانه برنیامدند و این به نظرم ناشی از تحریکات آقای فاطمی بود و عدم آشنایی ایشان و نبودن روابط شخصی بین فعالین جبهه ملی در آمریکا و آقای دکتر شایگان.

در آن موقع هیئت اجرایی جبهه ملی در آمریکا موقعی که من این‎جا بودم آقای دکتر یزدی، آقای دکتر چمران، و یکی دو نفر دیگر بودند که من الان اسامی آن‎ها یادم نیست و جبهه ملی آمریکا فعالیت‌های زیادی نداشت غیر از کمک به امور دانشجویی و تبلیغات سیاسی درون سازمانی که دستورات بحثش را آقای محمد نخشب می‌نوشت و ایشان هم البته نظرات حزب مردم ایران را سعی می‌کرد تبلیغ کند. بعد از آن تحولات جبهه ملی آمریکا این طور بود که افراد دیگری وارد شدند بعد از رفتن فاطمی که در همان سال ۱۹۶۴ که من فکر کنم در همان کنگره بعد دیگر نیامد، یعنی در واقع هم از سازمان دانشجویی کنار گذاشته شد و هم از جبهه ملی بیرون رفت و جایی برای خودش در آنجا نمی‌یافت و فعالیت سیاسی را کلاً ترک کرد تا اخیراً، تا بعد از این‎که به ایران رفت و طبق آن چیزی که من در ایران شنیدم به دست‌بوس شاه رفت و حالا هم با آقای علی امینی کار می‌کند. اما نخشب فوت کرد، یزدی هم از سازمان بعداً با رادیکالیزه شدن جبهه ملی آمریکا از جبهه ملی آمریکا کنار رفت مثل بنی‎صدر و قطب‌زاده و همراه چمران و دوستان دیگرشان انجمن‌های اسلامی دانشجویی درست کردند که بیشتر به کار داخلی می‌پرداختند و فعالیت بیرونی یعنی فعالیتی علیه رژیم شاه نداشتند.

سازمان آمریکا با رادیکالیزه شدنش و تغییر رهبریش سازمانی شد که بیشتر با سازمان جبهه ملی اروپا همراهی می‌کرد یعنی بیشتر سمپاتی به جنگ چریکی و از این نوع مبارزات و پس از ورود یکی از دوستان جبهه ملی اروپا به اینجا و اقامت (؟) در این‎جا برای مدتی یعنی حسن ماسالی یک هسته‌ای این‎جا تشکیل شد که بعدها عده‌ای از دوستان جبهه ملی در اروپا جبهه ملی خاورمیانه را پایه‌گذاری کردند و این افراد اسم بعضی از آن‌ها را نمی‌توانم اسم ببرم چون هنوز ایران هستند و ممکن است برای آن‌ها خطرناک باشد.

در هر سال این جبهه ملی آمریکا رادیکال شد و روزنامۀ خودش را بیرون می‌داد، مصوبات کنگره می‌داد بیرون و در کار دانشجویی و ترجمه و نشر کتاب و این‎ها هم بعضاً شرکت داشت. یک کنگرۀ مشترکی بود بین جبهه ملی اروپا و جبهه ملی آمریکا و آن در شهری از شهرهای آلمان در شهر کوچکی تشکیل شد که اسمش یادم نیست، نزدیکی‌های فرانکفورت، و در آن‏جا تصمیاتی گرفته شد مبنی بر این‎که یک هیئت اجرایی جدیدی انتخاب شد که آن هم دوست‏مان ماسالی و محمود راسخ این‎ها در آن شرکت داشتند و قرار بر این شد که این‎ها کارهای انقلابی بکنند. ولی از آن‎جا که این ائتلاف و نزدیکی در آن کنگره بین گرایش‌های مختلف جبهه ملی یک گرایش اصولی نبود و کاملاً گرایش می‌توانم بگویم ابن‎الوقتانه بود بنابراین نمی‌‌توانست دوام بیاورد من با این ائتلاف مخالفت کردم و بر سر اصولاً تزهای مصوبه که تزهای اصولی نبود و دو نوع کار انجام می‌گرفت: یک نوع کارهای پشت پرده و یک نوع کارهای علنی، علنی یعنی در خود جبهه ملی بود نه بیرون از جبهه ملی، من با این کارها مخالفت کردم و معتقد بودم باید یا یک گروهی سوا از جبهه ملی تشکیل بشود که این کارهای انقلابی را بکند یا اگر در جبهه ملی می‌شود همه باید بدانند و چون معتقد بودم که جبهه ملی توان این کار را ندارد، این کار انقلابی را ندارد مجموعۀ بدنه‌اش، باید یک گروهی از اعضای جبهه ملی این کار را سوا از جبهه ملی بکنند و جبهه ملی را به حال خودش بگذارند به‌عنوان یک سازمان دموکراتیک وسیع که همه جور آدم دموکرات می‌تواند در آن شرکت بکند و چون این تز با مخالفت روبه‌رو شد و آن‌ها خواستند در واقع جبهه ملی را تبدیل به یک شانتارنیزاشن بکنند برای کارهای انقلابی خودشان من هم از آن کنگره بیرون آمدم و این در سال ۱۹۷۰ بود و از جبهه ملی بعداً استعفا دادم. اما آن دوستان کار خودشان را ادامه دادند و عملاً بعد از تشکیل جبهه ملی ایران در خاورمیانه که روزنامه باختر امروز را، دورۀ چهارم – دورۀ اول دکتر فاطمی زمان مصدق بود، دورۀ دوم زمان آقای قشقایی بود، دورۀ سوم جبهه ملی آمریکا منتشر می‌کرد، دورۀ چهارم خاورمیانه بود …

س- در واقع آن باختر امروز ایران که ربطی به این قضایا نداشت.

ج- خوب ولی همان تیتر را می‌زدند.

س- استفاده از آن اسم بود.

ج- بله دیگر. از آن اسم به‌هرحال که سنت‌ها و ارثیۀ جبهه ملی بود. این روزنامۀ باختر امروز که دیگر تقریباً ارگان کارهای انقلابی، یواش‌یواش بعد از این‎که حادثۀ سیاهکل هم رخ داد این‎ها تبدیلش کردند به ارگان تبلیغاتی سازمان‌های انقلابی در داخل کشور و شد جریان اصلی جبهه ملی در خارج از کشور، جبهه ملی خاورمیانه.

س- آن موقع حزب توده روزنامه باختر امروز را حمایت می‌کرد؟

ج- نخیر، دیگر این باختر امروز دیگر آن نیست، اصلاً رفقایی که در آمریکا بودند بعد از بیرون رفتن فاطمی و یزدی و چمران این‎ها روزنامه ارگان درمی‌آوردند که اسمش روزنامه باختر امروز بود که می‌نوشتند، فکر می‌کنم اگر اشتباه نکنم، دورۀ سوم و به این عنوان شناخته شده بود.

بعد از این‎که جبهه ملی خاورمیانه تشکیل شد از طرف عده‌ای از دوستان در آمریکا و عده‌ای از دوستان در اروپا جبهه ملی اسم ارگان جبهه ملی خاورمیانه شد باختر امروز و این شد دورۀ چهارم و این روزنامه بیشتر تبلیغ اخبار جنبش انقلابی را در داخل کشور می‌کرد و این‎ها، تا آن‎جایی که من اطلاع دارم، و اطلاعات دقیقی البته ندارم، این‎ها در عین تماس با سازمان‌های انقلابی در خاورمیانه، در عین ایجاد پایگاه نظامی و دیدن دورۀ نظامی نزد فلسطینی‌ها و تماس با ایران و گروه‌های چریکی، چریک‌های فدایی یا مجاهدین یا گروه‌های دیگر، گروه فلسطین پاک‌نژاد این‎ها خیلی رادیکالیزه شدند و آن برنامه‌ای را که در واقع ما به شکلی در الجزیره داشتیم این‎ها بعدها در خاورمیانه پیاده کردند در رابطه با فلسطینی‌ها.

بنابراین من بعد از این‎که از جبهه ملی در سال ۱۹۷۰ استعفا دادم دیگر اطلاعات دقیقی از درون تشکیلات ندارم ولی فکر می‌کنم که افراد دیگری باشند که بتوانند در این زمینه اطلاعاتی بدهند. ولی آن‎چه که مهم است و به نظر من جزئیاتش شاید مهم نباشد یا این‎قدر مهم نباشد ولی مهم است به‌هرحال دانسته باشیم این است که عناصر رادیکال جبهه ملی که می‌توانستند با هم کنار بیایند، در آمریکا و اروپا جبهه ملی خاورمیانه را تشکیل دادند و جبهه ملی خاورمیانه در تماس با سازمان‌های انقلابی بود و در واقع سکوی برش و تبلیغاتی سازمان‌های انقلابی در ایران بود. من اگرچه عضو نبودم و مثل همۀ کسانی که از یک سازمان سیاسی استعفا می‌دهند مغضوب آن سازمان بودم ولی این‎قدر روابطم دوستانه بود با بعضی از این رفقای جبهه ملی که همچنان یک سری همکاری‌های کناری با این دوستان داشتم و با بعضی از این دوستان داشتم، و از آن‎جایی که ما همه‌مان به‌هرحال در یک محیطی به نام کنفدراسیون محیط وسیع‌تری بودیم به ناچار یک سری همکاری‌هایی وجود داشت و به‌هرحال یک سری رقابت‌هایی هم وجود داشت.

س- آقای شاکری من می‌خواستم از شما بپرسم وقتی که جبهه ملی در خارج از کشور بود محققاً از یک مقدار زیادی آزادی عمل برخوردار بود و می‌توانست شعار جمهوری بدهد و شعارهای دیگری از این نوع بدهد و یا صحبت از مبارزۀ مسلحانه و این حرف‌ها بکند. اما این شما را یا سازمان جبهه ملی در اروپا را در یک نوع برخوردی با سازمان جبهه ملی در ایران قرار نمی‌دادند که مجبور بود در آن‎جا خودش را یک سازمان قانونی که در کادر قانون اساسی مبارزه می‌کند معرفی کند؟

س- آری و نه. آری به ‌علت این‎که در آغاز رهبران جبهه ملی در ایران یک مقداری هراس داشتند که ما اصولاً به ‌نام جبهه ملی حرف بزنیم. همین جور از حرف زدن آقای قشقایی به‌ نام جبهه ملی هراس داشتند. اما نکته‌ای که شاید این سؤال شما به یاد من می‌آورد این است که در سال ۱۹۶۲ در زمانی که امینی نخست‌وزیر بود حادثه‌ای پیش آمد که منجر به سفر من به ایران شد، سفر حتی ناگهانی من شد. قبلاً یاد کردم که سفیر مصر یعنی عبدالناصر در لندن با من برای مذاکره تماس گرفته بود و دادن امکانات به ما. من این را طبیعتاً به هیئت اجرایی و شورای عالی جبهه ملی اروپا گزارش داده بودم. بعد ما در این مذاکرات بودیم که مادر من به علت بیماری سرطان که داشت مشرف به موت و فوت بود و خواسته بودند که من به ایران بروم و مادرم را ببینم، البته به علت فعالیت سیاسی رفتن به ایران تقریباً خطرناک بود یعنی احتمال داشت که من را بگیرند. ولی خب نظر به ‌علاقه به مادر و این‎ها ما ریسک کردیم و به ایران رفتیم. قبل از رفتن به ایران من یک جلسه‌ای با مسئولین جبهه ملی داشتم و همچنین با مصری‌‌ها که هنوز مذاکرات ما به پایان نرسیده بود قرار بود که من بروم با رهبران جبهه ملی در ایران تماس بگیرم و مسئله‌ای ایستگاه رادیو و امکانات احتمالی از طرف مصر با آن‌ها در میان بگذارم و پس از رسیدن به یک توافقی با ایران من از ایران به بیروت بروم، بلیط را طوری گرفته بودند که بروم به بیروت، و از بیروت با یک هواپیمایی به قاهره بروم و احتمالاً با عبدالناصر یا وزیرخارجه‌اش کسی قرار مدارها را بگذاریم و بعد من دو مرتبه از بیروت برگردم و از بیروت بیایم لندن. بالاخره وقتی که من رسیدم به ایران عدۀ زیادی از رهبران جبهه ملی دستگیر بودند و زندانی بودند در زمان امینی بود و امکان ملاقات با این‎ها نبود. تنها کسی که از این رهبران بیرون بود آقای مهندس حق‌شناس بود که می‌شد دید و من بالاخره به دیدن ایشان رفتم. من او را شخصی بسیار محافظه‌کار، ترسو یافتم و اصلاً صحبت زیادی نتوانستم با ایشان بکنم. اولاً فکر می‌کنم ایشان برخوردشان برخوردی بود که تقریباً با تمام جوانان جبهه ملی داشتند که فکر می‌کرد که از بالا  یک شخص بسیار بزرگ و مهمی است و با یک مشت بچه طرف است و من که به ‌عنوان نماینده جبهه ملی اروپا که بالاخره فعالیت‌هایی داشت و اسمش در رفته بود و روزنامه‌ای در‌می‌آورد و هوادارهای فعالش کمتر از هواداران هیئت اجرایی جبهه ملی در ایران نبود در دانشگاه. خیلی برخورد خان‌سالارانه‎ای با من کرد و گفت شما هرگز اجازه ندارید، با این‎که هیئت اجرایی جبهه ملی ایران ما را به رسمیت می‌شناخت، ایشان گفت اگر شما به نام جبهه ملی اروپا حرف بزنید ما شما را قبول نداریم و اعلام می‌کنیم شما از ما نیستید. و من در آغاز مذاکره وقتی قطع کردم که ایشان به هیچ‌وجه اصلاً نمی‌فهمد که موضوع سر چیست، اصلاً دعوای ملی‌ها، مصدقیون جبهه ملی با شاه چیست و به‌قول معروف اصلاً در باغ نیست و از مسئله سیاسی پرت است و اصلاً ایشان چه کار می‌کند در هیئت اجرایی. ایشان معاون آقای آذر بود، معاون امورخارجی هیئت اجرایی بود و به این دلایل به دیدن ایشان رفته بودم.

س- آقای آذر مثل این‎که مسئولیت دانشجویان خارج از کشور را به ‌عهده داشتند.

ج- بله آقای آذر مسئول امور خارجی جبهه ملی بود، آقای حق‌شناس معاون ایشان بود و آقای آذر آن موقع در زندان بود. لذا من دیدم که فایده‌ای اصلاً ندارد با ایشان صحبت کردن و خیلی از پذیرایی ایشان تشکر کردم و آمدم بیرون و به آن رفیقی که به اتفاق پیش ایشان رفته بودیم گفتم که ما را بیخود پیش ایشان آوردید و اتلاف وقت بود. من در مدتی که در ایران بودم، مدت اقامتم هم در ایران الزاماً به ‌طول انجامید به‌خاطر این‎که اداره گذرنامه می‌گفت پاسپورت شما گم شده است و برای من روشن بود که پاسپورت را ساواک نمی‌خواهد پس بدهد. و سرانجام بعد از دوندگی‌های یکی دوماهه، البته زمان امینی هم بود توجه دارید که یک مقداری سعی می‌کردند شیوه‌های لیبرالی به‌کار ببرند رفت‌وآمد و این‎ها پاسپورت را ما توانستیم با اعمال فشار بگیریم. و من از ایران داشتم خارج می‌شدم آن دوست و رفیق جبهه ملی به من اطلاع داد که آقای آذر از زندان آزاد شده است. نمی‌دانم یک شب یا دو شب قبل از خروج من از ایران بود که البته من مطمئن نبودم که می‌شود خارج شد. ولی به‌هرحال ریسک کردیم و شب دیروقت وقتی به منزل آقای آذر رفتیم که از زندان هم آمده بود و ساواک هم مواظب بود. ولی در ضمن تمام احتیاط‌های لازم من به دیدن آقای آذر رفتم و در اتاق ایشان به ایشان گفتم که خلاصه یک همچین قضایایی است. من به آقای حق‌شناس نگفته بودم چون وقتی دیدم که ایشان به‌قول معروف اهل بخیه نیست و اصلاً نمی‌فهمد صحبت بر سر چیست اصلاً با ایشان مطرح نکردم. دیدم آدمی است که اصلاً ممکن است ما را به خطر بیاندازد و مثلاً برود در یک محفلی بنشیند و بگوید این مسائل را و بعد ساواک بیاید ما را بگیرد.

من به دکتر آذر گزارش مفصل فعالیت‌های اروپا را دادم و گفتم که ما چه کارهایی را داریم می‌کنیم و اختلافاتمان را با آقای قشقایی و این‎ها و در ضمن به ایشان گفتم که سفیر مصر با ما تماس گرفته و ما هم رفقای جبهه ملی در اروپا تمایل به این دارند که از این امکانات استفاده کنند و به‌خصوص از ایستگاه رادیو. این در زمانی بود که روابطی بین ایران و مصر نبود، بین شاه و ناصر، و استفاده از چنین امکاناتی کاملاً میسر بود و ما می‌خواستیم هیئت اجرایی جبهه ملی در این کار شرکت بکند و از این فرصت استفاده بکند. آقای دکتر آذر گفتند این هیئت اجرایی شما که می‌دانید در زندان است و بنده تازه آزاد شدم و اصولاً ما در این ماجراها شرکت نمی‌کنیم. کارهای ما کاملاً قانونی است و جز حکومت قانون و فلان… از راه قانونی. من به ایشان گفتم امکان ندارد یعنی شما محال است بتوانید شاه را از طریق حکومت قانونی بیاورید به آن‎چه که مصدق آن موقع می‌کرد و ۲۸ مرداد نشان داد که چنین چیزی میسر نیست. بنابراین راهی که مصدق امتحان کرده از روی حسن نیت و با شکست روبه‌رو شده دیگر امروز قابل آزمایش نیست و ما معتقدیم که راه‌های دیگری را باید انتخاب کرد بنابراین راه انقلابی است و بنابراین استفاده از امکانات رادیویی و این‎ها که می‌تواند در اختیار ما باشد لازم است. ایشان گفت نه. منتهی برخورد ایشان به نظر من خیلی مثبت‌تر بود از آقای حق‌شناس و از پختگی سیاسی بیشتری برخوردار بود. ایشان گفت ما این کار را نمی‌کنیم ولی شما جوانان اگر می‌خواهید بکنید ما مانع نمی‌شویم و معتقدیم که نباید هم مانع کار شما بشویم. شما بروید هر کاری که می‌خواهید بکنید بکنید منتهی به‌نام جبهه ملی اروپا بکنید ما هم اگر مجبور بشویم خواهیم گفت آقا ما به این‎ها ربطی نداریم جبهه ملی ایران سوا است و جبهه ملی اروپا هم سوا است و هیچ مسئولیتی در مقابل شما نداریم.

حسن این حرف این بود که ایشان برخلاف آقای حق‌شناس نمی‌گفت ما شما را نفی خواهیم کرد که شما جبهه ملی نیستید، ما خواهیم گفت شما جبهه ملی اروپا هستید و شما به ما ربطی ندارید یعنی دست شما را از استفاده از نام جبهه ملی و تکیه به مصدق و سوابق مصدق با این حال باز می‌گذاریم.

س- خوب ایشان هم به همین ترتیب توانسته بود از خودش در دادگاه در مقابل اتهام شعار جمهوری دادن دفاع بکند که مدعی بشود که روزنامه جبهۀ باختر امروز که ارگان جبهه ملی اروپا است و روزنامه‌هایی که از طریق جبهه ملی اروپا منتشر می‌شود ربطی به جبهه ملی ایران ندارد.

ج- بله عملاً این کار را کرده بود. به‌هرحال مثبت‌تر از برخورد آقای حق‌شناس بود. می‌توانم بگویم به‌هرحال من ناراضی از خانه‌ ایشان بیرون آمدم و چون به نتیجۀ مثبت و کامل مورد نظر یعنی رفقای اروپا نرسیده بودم از بیروت به قاهره نرفتم و مستقیماً به اروپا آمدم و گزارش مذاکراتم را به رفقای اروپا دادم و ما منتظر بهتر شدن وضع جبهه ملی اروپا شدیم که با مصری‌ها مذاکرتمان را ادامه بدهیم و همان‌طوری‌که قبلاً گفتم مذاکراتمان با مصری‌ها به نتیجه نرسید به دلیل این‎که آن‌ها می‌خواستند ایستگاه رادیو و امکانات دیگر در اختیار ما بگذارند منتهی تمام نوشته‌های رادیو را قبلاً کنترل کنند. یعنی هر برنامه‌ای که می‌خواست اجرا بشود قبلاً یک مأمور مصری این‎ها را بخواند و ما هم شدیداً مخالف این بودیم و البته بعداً ما شنیدیم که مصری‌ها یک ایستگاه رادیو به زبان فارسی درست کرده‌اند که بسیار برنامه‌های احمقانه اجرا می‌کرد. یعنی از این طلاب گویا طلاب مصری بود که یک ذره فارسی بلد بود ولی یک چیزهایی می‌گفته که به زبان فارسی کاملاً مفهوم نبود بگذریم. اما نکته‌ای که به نظر من شاید اساسی بود در فعالیت‌های اروپا و مربوط می‌شود به برخوردی که نسل ما در جبهه ملی داشت، شاید از نظر سوسیولوژی تاریخی اهمیت داشته باشد این است که ما در کنگره دوم جبهه ملی اروپا در ۱۹۶۳ یک مطلبی را به تصویب رساندیم و آن این بود که جبهه ملی باید متشکل از اعضای طرفدار جبهه ملی باشد و ما اسم این تز را گذاشتیم تز جبهه ملی یکپارچه یعنی تقریباً مدل آن مدل حزب کنگره، نه این‎که مطالعۀ خاصی در این زمینه کرده باشیم و آن دقیقاً مدلمان باشد ولی می‌خواهم بگویم مدل مدل حزب کنگرۀ هندوستان بود. ما معتقد بودیم که به علت تجربۀ بدی که بیشتر افراد غیر عضو احزاب جبهه ملی مثل من و دیگران داشتیم این بود که این‎که کار ما در جبهه ملی پیش نمی‌رود ناشی از اختلافات بین اعضای حزب ایران با حزب مردم ایران، خنجیست‌ها…

س- بقایای احزاب و سازمان‌های جبهه ملی.

ج- احزاب جبهه ملی است و این‎ها مرتب با هم دعوا و نزاع دارند و مانع کار ما می‌شوند. هر کسی می‌خواهد رئیس بشود. ما می‌گفتیم آقا افراد باید متناسب با فداکاری و لیاقت و درایتشان مسئولیت داشته باشند. این‎که حالا کی کدام حزب بوده و رهبری کدام حزب بهتر بوده اصلاً مسئله‌ای کاملاً غیرمربوط است و به‌قول فرنگی‌ها Irrelevant، Impertinent و چون به نتیجه نرسیدیم و اکثریت اعضای جبهه ملی در اروپا افراد غیرحزبی بودند کنگره تصویب کرد به طریق دموکراتیک و بعد از بحث‌های زیاد که جبهه ملی اروپا یک سازمانی است یکپارچه و افراد به صفت فردیشان می‌توانند عضو این سازمان بشوند و این با مخالفت شدید طرفداران نهضت آزادی، طرفداران حزب ایران و حزب مردم ایران. تنها گروهی که با این مسئله موافق بود خنجیست‌ها بودند به‌دلیل این‎که بدون این‎که ما اطلاع داشته باشیم خنجی هم از چنین تزی در ایران دفاع کرده بود. با این تفاوت…

س- (؟)

ج- اعلام هم کرده بود که حزب سوسیالیستش را منحل کرده و تمام احزاب بیایند در جبهه ملی منحل شوند. اختلافی که پیش آمد این بود که افراد مختلف درون جبهه ملی ما را متهم کردند که شما خنجیست هستید چون آن‌ها از اقدامات خنجی اطلاع داشتند ولی ما اطلاع نداشتیم به‌علت روابط حزبی‌شان با رفقای حزبی‌شان در ایران. ما گفتیم که ما خنجیست نیستیم. اصلاً هیچ‌کدام از ما که به اصطلاح می‌شود گفت سردمدارهای این تز در اروپا بودیم اصلاً شاید تا یک سال قبلش اسم خنجی را نشنیده بودیم، اگر هم شنیده بودیم توجهی نکرده بودیم در زندگی‎مان به همچین آدمی، اصلاً در حزب نیروی سوم فقط خلیل ملکی را می‌شناختیم جلال‌ آل‎احمد را می‌شناختیم و خنجی هرگز جلب توجه ما را نکرده بود تا همین فعالیت‌های اروپا که یکی دو نفر از دوستانش سروکله‌شان پیدا شد و این اتهام خیلی برای ما گران تمام شد که آقا ما خودمان به‌علت مطالعات‎مان، به علت تشخیص خودمان، مبارزه‌مان و اشکالاتی که در پراتیک برای‎مان ایجاد شده به این رسیدیم که این احزاب کاری ازشان ساخته نیست. این‎ها اصلاً نشان دادند که در طی سی سال از زندگی‎شان هرگز از یک Interest Group به‌قول انگلیسی‌ها بالاتر نمی‌رفت و مانع تجمع نیروهای عظیم طرفدار مصدق در دوران جبهه ملی هستند و به‌علت نزاع‌هایی که مرتب با هم دارند، هم در ایران و هم در خارج، مانع پیشرفت کار جبهه می‌شوند. برای این ما سازمان‌ها را با این مصوبه کنگره منحل کردیم و گفتیم هر کسی می‌خواهد برای خودش گروه داشته باشد بیرون ولی توی جبهه ملی افراد به‌عنوان صفت فردیشان هستند و رفتیم پای تبلیغ این تز یعنی سال ۱۹۶۳ بلافاصله بعد از ۱۵ خرداد تصویب شده بود و البته ما بعد از حادثه ۱۵ خرداد با یک جریان دیگری هم روبه‌رو بودیم در جامعه ایران و آن این بود که تزهای سازش‌کارانه، مصالحه‎آمیز رهبری جبهه ملی با شکست روبه‌رو شده بود و معلوم شده بود که دیگر با کار انتخاباتی و این‎ها نمی‌شود کار شاه را درست کرد و قیام مردم علیه شاه و ایجاد رهبری خمینی نشان داده بود که باید واقعاً تزهای دیگری را مطرح کرد.

س- به نظر شما ۱۵ خرداد، حالا این یک سؤال حاشیه‌ای است، قیام مردم ایران علیه شاه بود؟

ج- به نظر من ۱۵ خرداد قیام مردم بود. به این معنا قیام مردم بود که از یک نارضایی عمومی حکایت می‌کرد. البته ما Posthumously داریم مسئله را بررسی می‌کنیم ولی من صادقانه باید برخی از نظراتی را که آن موقع بعضی از ما داشتیم بگوییم. من ارزیابی‌ام را حالا از ۱۵ خرداد بگویم. به نظر من زمینۀ نارضایی عمومی، چه نارضایی اقتصادی، چه نارضایی سیاسی مربوط به نبودن دموکراسی سیاسی و چه نارضایی روان-اجتماعی که ناشی از حضور افسار گسیختۀ نیروهای خارجی از دکترش بگیرید تا افسرش، از مهندسش بگیرید در کارخانه… که فخر به ایرانیان می‌فروختند و مهمش این بود که این فخر فروختن عامل نارضایی اصلی مردم بود و زمینۀ اصلی این قیام بود.

اما از آن‎جایی که رهبری درستی نبود، عین داستان ۱۹۷۹، که مردم بتوانند به آن اعتماد بکنند این نارضایی مورد سوءاستفاده، تا آن‎جایی که من اطلاع دارم، علناً آقای خمینی و دار و دسته‌اش و پشت پرده آقای خمینی و تیمور بختیار قرار گرفت و جزئیات این مطلب ارتباط خمینی و تیمور بختیار را من متأسفانه نمی‌دانم ولی از وجود چنین ارتباطی مطمئن هستم و فکر می‌کنم که باید در این مورد کندوکاو بیشتری کرد و جزئیات و دقایق مسئله را از کسانی که مطلع هستند حتماً بیرون کشید.

س- به این امر برمی‌گردیم آقای شاکری، ولی حالا برگردیم به قضیۀ جبهه ملی.

ج- اما هم‎زمان با این مطلب، این را هم من اضافه کنم، که موقعی که حادثۀ ۱۵ خرداد رخ داد ما اصلاً نمی‌دانستیم خمینی کیست. ما شنیدیم یک آخوندی خیلی شجاع و فلان و این‎ها… و طبیعی است در آن سن و سال در آن اوضاع و احوال که ما نارضایی داشتیم از رهبری جبهه ملی پیدا شدن یک آخوند شجاعی که به شاه می‌گوید «من می‌دهم پسره بیرونت بکنند از مملکت» برای ما خیلی خوش آیند بود و ما را دوصد چندان تشویق کرد. به نظر من یکی از عوامل داخلی بود از داخلی منظورم داخل خود کشور است در مقابل عوامل خارجی مثل الجزیره، کوبا بود که من را به‌خصوص تشویق کرد که درس را مثلاً در آغاز سال ۱۹۶۴ ترک بکنم، فوریه، و بیایم به اروپا و بروم الجزیره و این کارهایی را که قبلاً تشریح کردم بکنم. یعنی ما زمینۀ اجتماعی را مساعد برای کار قیام و انقلاب مسلحانه دیدیم.

اما در مورد خمینی. در مذاکراتی که ما و اختلافاتی که در ضمن.‎..

س- معذرت می‌خواهم قبل از این‎که راجع به خمینی صحبت بکنیم من می‌خواستم یک سؤالی راجع به جبهه ملی اروپا که گفتید بکنم. چون دو تا مسئله کم و بیش هم‎زمان اتفاق افتاد. یکی در جبهه ملی ایران در ایران و یکی هم جبهه ملی ایران در اروپا. و آن به اصطلاح ادغام احزاب و سازمان‌ها بود در یک سازمان مرکزی جبهه ملی. و می‌دانیم که در هر دو جا این‎ها با مخالفت دکتر مصدق روبه‌رو شدند.

ج- حالا من عرض می‌کنم. حالا من جنبۀ خارج از کشور را که خودم در آن دخالت داشتم می‌گویم. چون من یکی از آدم‌هایی بودم که شدیداً طرفدار تز جبهۀ یکپارچه بودم و این را فقط از روی، اصلاً همان‌طوری‌که قبلاً هم گفتم خنجی را فقط اسمش را شنیده بودیم و اطلاعی از اقدام او دائر بر حذف یا انحلال حزب خودش و خواستار بودن حذف احزاب دیگری ما اصلاً اطلاعی از این مطلب نداشتیم و این را براساس مطالعات خودمان کرده بودیم و من به‌عنوان یک آدمی که با دوستان دیگرمان و با سایر کسانی که اهل مطالعه بودیم، اهل کتاب‌ خواندن بودیم و دربارۀ جبهۀ الجزیره کتاب خوانده بودیم، دربارۀ ویتنام کتاب خوانده بودیم به‌خصوص دربارۀ شکست اسپانیا کتاب خوانده بودیم، اختلاف احزاب، کمونیست‌ها و سوسیالیست‌ها و دخالت‌های کمینترن کتاب خوانده بودیم به این نتیجه رسیده بودیم که، من خوب یادم می‌آید، در سخنرانی‌هایی که در کنگره یا در جلسات می‌کردیم به اسپانیا به‌عنوان مورد منفی اختلاف احزاب و شکست جبهه ملی توده‌ای، جبهه خلق در اسپانیا، جمهوری‌خواهان و وجود یک سازمان واحد در الجزیره یکپارچه، وجود یک سازمان واحد در هند حزب کنگره، انحلال حزب کمونیست هندوچین به‌وسیله هوشه‌مین و ایجاد جبهۀ واحدی به‌نام ویت‌مین از طرف هوشه‌مین که کمونیست بود اشاره می‌کردیم و می‌گفتیم این‎ها دلایلی است که جامعه ایران به دلایل ویژگی‌های خاص طبقاتی ایجاد سازمان‌هایی که نمایندگان طبقات باشند وجود ندارد الاخص که احزاب و سازمان‌های جبهه ملی در ایران نماینده طبقۀ خاصی نیستند و نمی‌توانیم بگوییم که حزب ایران نمایندۀ بورژوازی و حزب فلان نمایندۀ طبقۀ کارگر است.

این‎ها همه‌شان از نظر اجتماعی دارای کم‌وبیش یک پایۀ اقتصادی هستند و اگر اختلافی در وجود احزاب است به‌علت وجود اختلافات شخصی و رهبران است که هر کدام‌شان می‌خواستند رهبری بکنند و ضرب‌المثلی که ما می‌زدیم و فکر می‌کنم این را رواسانی به ما داده بود ولی ما بیشتر از آن استفاده می‌کردیم این بود که ماهی کوچک در دریا نمایی ندارد اما برای این‎که توی دریا نما داشت باید ماهی بزرگ بود. بنابراین ماهیان کوچک ترجیح می‌دهند به جای شنا در دریا در حوضچه‌های کوچک که نمایشان بیشتر است شنا بکنند. از حوضچه مقصودمان احزاب بود، دریا مقصودمان جبهه ملی بود و از ماهی مقصودمان همین رهبران کوچک و بزرگ قد و نیم‌قد جبهه ملی بود. ما شدیداً طرفدار این تز بودیم و اصلاً از مسئلۀ آقای خنجی خبری نداشتیم. ما شدیداً روی تزمان ایستادیم. در اثر مخالفت‌هایی که از طرف اعضای احزاب جبهه ملی با ما می‌شد ما به این نتیجه رسیدیم که باید با مصدق تماس بگیریم و این موضع‌گیری مصدق در اثر نامه‌ای بود که ما از اروپا به مصدق نوشته بودیم. بگذریم که در نامه مسائل نامربوط هم مطرح شده بود و شاید اگر نامه به‌طور دسته‌جمعی نوشته می شد طور دیگری می‌شد. بعد از این تصمیم یکی از اعضای هیئت اجرایی جبهه ملی ایران در اروپا آقای دکتر علی راسخ افشار این نامه را به دکتر مصدق نوشت و به استیل شخصی خودش متاسفانه و قبل از رؤیت. دیگر اعضای شورا یا هیئت اجراییه و به نظر من این به‌هرحال بی‌تأثیر نبود. یعنی نامه از پختگی لازم و استدلال‌هایی که ما در خارج، استدلال‌های سیاسی مربوط به تاریخ مبازرات ملل زیر ستم دیگر، می‌کردیم برخوردار نبود ولی تز اصلی عنوان شده بود. این نامه به ایران فرستاده شد و به اطلاع آقای دکتر مصدق رسید، نامه را آقای دکتر مصدق جوابی را که به ما داده بود قبل از این‎که به‌دست ما هیئت اجراییه اروپا برسد متأسفانه، من این را می‌گویم به‌علت این‎که ما آن موقع هم اعتراض کردیم و هنوز هم من فکر می‌کنم از نظر سبک کار، کار نادرستی بوده است، متأسفانه آقای متین دفتری رابط بود و آقای متین دفتری با دوستان جامعه سوسیالیست‌ها در تماس بودند. ایشان نسخۀ اصلی را به دوستان جامعه سوسیالیست‌ها فرستاده بودند در اروپا و یک روز ما ماهنامۀ سوسیالیسم به دستمان رسید و نامۀ آقای دکتر مصدق خطاب به سازمان‌های جبهه ملی ایران در اروپا را در روزنامه سوسیالیسم خواندیم. قبل از این‎که اصل نامۀ ایشان به هیئت اجراییه ما برسد که اصل نامۀ ایشان به هیئت اجراییه برسد و ما تصمیم بگیریم که این نامه را پخش بکنیم یا نکنیم. ما البته قصدمان این بود که پخش بکنیم چون معتقد بودیم که باید این کار را کرد. البته به نظر من نامه مصدق خیلی نوآنسه بود خیلی نامه متمایز و سنجیده‌ای بود. اگرچه طرفداران تز تحزب در درون جبهه ملی می‌گفتند که رأی قاطع مصدق علیه شما است و به نفع ما است. اما نامه هست می‌شود، حالا بعد از گذشت نزدیک به نوزده یا بیست سال، نامه را مطالعه کرد و دید که مصدق خیلی سنجیده حرف زده است. آن‎آن‎چه را که من به یاد دارم و این فقط از خاطرۀ نوزده سال پیش است این‎که مصدق در نامه‌اش اولاً می‌گوید که من معتقدم که احزاب مختلف در جامعه وجود داشته باشد. ما مخالف وجود احزاب نبودیم، ما معتقد بودیم که باید برای این که جبهه‎که جبهه ملی به‌عنوان خانوادۀ بزرگ مصدقی‌ها مؤثر باشد و بتواند به‌عنوان تشکیلات کار کند باید به دور از اختلاف باشد. این مانع از آن نمی‌شود که یک عده‌ای بروند برای خودشان… و بنابراین این حرف مصدق تعارض با موضع ما نداشت با عمل ما در جبهه ملی تعارض داشت ولی با تز ما نداشت برای این‎که ما معتقد به یک کشور تک حزبی نبودیم که یک حزب باشد و فقط هم ما باشیم، جبهه ملی. مصدق به نظرم بیشتر نگران ایجاد یک سنت تک حزبی در آتیه بود بنابراین بعداً هم از تعدد احزاب جلوگیری بشود یعنی از پلورالیسم دموکراتیک جلوگیری بشود. به نظر من نگرانی اصلی مصدق این بود. وقتی هم که رفرانس می‌دهد به حزب دموکرات عصر مشروطیت بیشتر بحثش در این زمینه است. دومین نکته‌ای که مصدق مطرح کرده بود این بود که جبهه ملی در ایران اصلاً براساس، یک نکتۀ تاریخی را آورده بود، تجمع احزاب به‌وجود آمده و علت وجودی جبهه ملی ایران در آغاز مبارزات نفت وجود و حضور احزاب است.

از نظر تاریخی درست بود ولی به نظر من مصدق به‌علت عدم اطلاع از حوادثی که در درون جبهه ملی دوم در ایران می‌گذشت و در خارج از کشور می‌گذشت فکر می‌کرد که هنوز می‌شود روی اتحاد دوران خودش حساب کند. به نظر من چون از فاکت‌ها اطلاع دقیقی نداشت موضع‌اش با موضع ما فرق داشت ولی به نظر من تعارض نداشت. سومین نکته‌ای که در نامۀ مصدق وجود داشت این بود که شما به‌هرحال با توجه به اوضاع و احوال مشخص خودتان مختارید در خارج از کشور آن‎چه تشخیص می‌دهید درست است. دو نکتۀ اساسی در این قسمت آخر است. یکی این‎که می‌گوید آقا اوضاع و احوال ویژۀ خودتان را بررسی کنید و آن‎چه را که آن اوضاع و احوال به شما حکم می‌کند  آن را انتخاب کنید دوم دموکراتیسم عمیق مصدق در اینجا هویدا می‌شد. مصدق می‌گفت شما مختارید که خودتان، یعنی مختارید به نظر من نکتۀ اساسی هستۀ اصلی مصدقیسم است، که آقا افراد مختارند برحسب اوضاع و احوال خودشان برای خودشان تصمیم بگیرند، نکتۀ دیگری که به نظر من مربوط به قضیۀ قبلی است عدم اطلاع از اوضاع و احوال، این بود که به نظر من، حالا من این را می‌فهمم و آن موقع اطلاع نداشتم، آقای دکتر متین دفتری به‌عنوان رابط و شخص مورد اعتماد دکتر مصدق اطلاعات نادرستی از اوضاع و احوال در اختیارش می‌گذاشت، یعنی اطلاعات یک جانبه در اختیارش می‌گذاشت. من مدافع هیچ‌کدام از جناح‌های رهبری آن موقع جبهه ملی نیستم و به نظر من همه‌شان بی‌لیاقت بودند اما اطلاعات یک جانبه در اختیار مصدق گذاشتن موجب می‌شد که مصدق نتواند به داوری درستی دست بیابد و سنجیده از نظر اختلافات داخلی جبهه ملی. نتیجه این شد که جبهه ملی دوم را کلاً نفی کرد و یک دستورالعملی برای جبهه ملی سوم داد که آن جبهه ملی سوم هم کاری نتوانست بکند. به نظر من اگر مصدق اطلاعات دقیق‌تری از اوضاع و احوال می‌داشت شاید به قضاوت سنجیده‌تری می‌رسید و شاید سرنوشت جبهه ملی جز این می‌شد. برای این‎که می‌دانید کنگره اول جبهه ملی که تشکیل شد در حدود ژانویه ۱۹۶۲- ۱۹۶۳ که ما در کنگرۀ دوم کنفدراسیون بودیم در سوئیس و تماس تلفنی با تهران داشتیم عملاً با طرح آن نامه، نه آن نامه ولی یک نامه قبلی دیگر، مصدق به کنگره که جوان‌ها بیایند رو توجه خاصی نشد و مصدق را در مقابل رهبری جبهه ملی قرار دادند. به نظر من یا مصدق  باید می‌آمد به میدان شخصاً عمل می‌کرد و همه چیز را در تحت کنترل می‌گرفت یا می‌توانست Negation بکند، یک طوری نشود که این رهبری کنسرواتیو جبهه ملی به‌علت رودرویی مستقیم مصدق با آن‌ها مجبور بشود که مصدق را بایکوت بکند و عملاً این کار را کردند.

س- مصدق تنها چیزی که از آن‌ها خواسته بود، من الان از نامه به یاد می‌آورم این بود که اساسنامۀ جبهه ملی را تغییر بدهند و اگر یک سازمان سیاسی و یا یک حزب می‌خواست وارد جبهه ملی بشود دو سال یا چهار سال منتظر نشود تا کنگره تشکیل بشود که تصویب بکند و آن حزب یا آن سازمان بتواند به جبهه ملی بپیوندد و در عین حال دعوای مصدق بر سر این قضیه هم بود، با این‎ها سر اختلاف بین مفهوم حزب و مفهوم جبهه که اگر تمام سازمان‌ها منحل بشوند در یک سازمان آن سازمان دیگر جبهه نخواهد بود، آن دیگر حزب می‌شود.

یک مسئله‌ دیگری هم بود. او گفته بود که از ما بهتران در شورا هستند و از آقای اللهیار صالح خواست که بروند با ایشان مذاکره کنند ولی ایشان نپذیرفت و استعفا کردند.

ج- به نظر من مسئله‌ای که پیش آمده بود این‎که مصدق یک مقداری به این‎ها بدبین شده بود و من گفتم که به نظر من این‎ها لیاقت رهبری نداشتند. یعنی ما آن موقع یک چیزی می‌گفتیم دربارۀ این‎ها: می‌گفتیم شما همه‌تان صفر هستید اما از آن صفرهای بی‌تأثیر هم نیستید، صفرهایی هستید که اگر همه‌تان را ردیف کنند هیچ معنی ندارید اما «یک» مصدق که در کنار شما قرار بگیرد تازه شما معنی پیدا می‌کنید، منتهی صفر هستید که یک می‌خواهید. این را در مورد رهبری ملی می‌گفتیم. اما مجموع این‎ها آدم‌های به نظرم بی‌لیاقت، ترسو، بی‌اطلاع از اوضاع ایران و اوضاع بین‌المللی بودند و بعدها در امر همکاری با خمینی هم نشان دادند که از لیاقت چندانی برخوردار نیستند من دقیقاً نمی‌دانم و اطلاع درستی از اوضاع و احوال آن موقع جبهه ملی ندارم و قضاوتم براساس اعلامیه‌هایی است که می‌دادند و می‌توانم بگویم در مجموع همچنان که مصدق می‌گفت آدم‌های از ما بهترانی که با دستگاه علم، دستگاه امینی در تماس بودند، این‎ها را البته ما الان از اسناد لانۀ جاسوسی می‌دانیم و از طرق دیگر که به‌هرحال پخش شده همچنین از یک جلد از اسناد تاریخی که به‌زودی منتشر خواهد شد و نوشتۀ یکی از اعضای رادیکال یا گروهی از اعضای رادیکال جبهه ملی در آن زمان است که در کنگره هم شرکت داشتند این‎ها یک مقداری از این اطلاعات در مورد این شیوه‌ها و سیاست‌های سازش‎کارانه رهبری جبهه ملی به‌دست می‌دهد، از آن‎جا ما این‎ها را می‌دانیم. اما چون خودمان در آن نبودیم واقعاً اطلاعات دقیقی نداریم و یک ارزیابی می‌شود گفت براساس اطلاعات دست دوم است. ولی آن‎چه که از خارج چه در آن زمان می‌شود قضاوت کرد و الان هم می‌شود قضاوت کرد این‎که این‎ها آدم‌های بی‌لیاقتی بودند و متناسب با اوضاع و احوال زمان جلو نیامده بودند.

ولی عدم اطلاع مصدق از دقایق قضیه و نداشتن یک اطلاع کاملاً ابژکتیو و عینی موجب شد که مصدق نتواند یک راهنمایی‌های درست و صحیحی را به جوان‌های جبهه ملی بدهد که می‌توانستند، به نظر من، جای آن رهبری را بگیرند. نتیجه این شد که جوان‌های جبهه ملی رفتند دنبال کار چریکی همان‌که ما رفتیم و رفقای ایران هم رفتند. ما به‌علت خارج بودن از کشور شاید نتوانستیم نقشی را که مایل بودیم ایفا کنیم. بعضی از دوستان ما رفتند. یکی دو نفر از دوستان ما از خارج رفتند ایران و در این ماجرا کشته شدند و به چریک‌ها پیوستند از طریق همان خاورمیانه. اما بچه‌های جوان‌تر جبهه ملی در ایران رفتند دنبال این تز از آن‎جایی‌که از آن رهبری مأیوس شدند و سازمان چریک‌های فدایی خلق را تشکیل دادند، مجاهدین را تشکیل دادند، نهضت آزادی را تشکیل دادند. ولی جبهه ملی سوم هم کاری نتوانست بکند، یکی دو سال امید ایجاد کرد و بالاخره جوان‌هایش رفتند سازمان مجاهدین خلق ایران را به‌وجود آوردند.

اما در رابطه با همین مسئله بعد از این‎که نامۀ مصدق رسید و از طریق ماهنامه «سوسیالیسم و ما» در ایران آزاد چاپش کردیم اتفاق جالبی افتاد. ما کنگره داشتیم و فکر می‌کنم تابستان ۱۹۶۴ بود و همزمان با همین داستان‌های الجزیره و یا ۱۹۶۵ درست یادم نیست فکر می‌کنم ۱۹۶۴ بود. بله در سال ۱۹۶۴ در شهر کارلبروهه در آلمان و تمام فعالین و سردمداران جبهه ملی اروپا حضور داشتند: آقای رواسانی، آقای بنی‌صدر و شخصیت‌های دیگری که می‌شود «شخصیت» گفت حضور داشتند و اصل بحث کنگره جبهه ملی ایران در اروپا نامۀ دکتر مصدق بود که ما با این نامه چه بکنیم؟ کنگره چند روز به طول انجامید. کسانی که طرفدار تز یکپارچه جبهه ملی بودند استدلال اساسی ما به‌طور خلاصه این بود که تمام استدلال‌های قبلی را می‌کردیم به اضافه این‎که دکتر مصدق به ما اولاً گفته شما برحسب اوضاع و احوال خودتان تصمیم بگیرید و ثانیاً مختارید که خودتان تصمیم بگیرید.

ما گفتیم که از آن‎جایی‌که ما طرفدار پیشوا نیستیم و طرفدار یک مرد دموکرات هستیم و علت طرفداری ما دموکراتیسم او است، و چون این‎جا هم یک‌بار دیگر ثابت کرده که آدم دموکراتی است و گفته شما طبق اوضاع و احوال خودتان و خودمختاری خودتان تصمیم بگیرید، کنگره می‌تواند رأی بدهد که ما آن‎چه را که فکر می‌کنیم درست است. ارزیابی می‌کنیم درست است آن را به عنوان راه‌ومنش کارمان اختیار کنیم.

 

 

روایت‌کننده: آقای خسرو شاکری

تاریخ مصاحبه: ۲۷ جولای ۱۹۸۳

محل مصاحبه: کمبریج- ماساچوست

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۳

بنابراین ما در این کنگره با طرفداران تز تحزب بحث داشتیم. در طرف تز سازمان یکپارچه جبهه ملی ایران تمام کسانی که عضو هیچ سازمانی نبودند در جبهه ملی به‌اضافه آقای رواسانی که عضو حزب ایران بود، ایشان هم طرفدار این تز بود. حالا انگیزه‌های رواسانی چه بود من این را کاری ندارم ولی فکر می‌کنم یکی از انگیزه‌هایش می‌توانست این باشد که حزب ایران اعضای زیادی در اروپا نداشت و ایشان تقریباً تنها عضو حزب ایران بود و ایشان تک می‌افتاد و صلاحش در این بود که با ما متحد بشود. ولی‌ به‌هرحال استدلالش از نوع ما بود و درست بود، این را باید گفت. آن طرف سردمدارانش تمام افراد گروه‌های عضو احزاب بودند به‌اضافه بنی‎صدر که ظاهراً عضو هیچ حزبی نبود اما چون بیشتر با افراد و احزاب جبهه ملی کار کرده بود به آن‌ها نزدیک بود و انگیزه‌اش را در آن‎چه بلافاصله خواهم گفت روشن خواهم کرد.

ما بالاخره تصمیم بر این گرفتیم که سازمان یکپارچه را بپذیریم و بر کنگره اکثریت داشتیم. آن‌ها نظرشان بر این بود که نه خیر اصل تحزب درست است. و این یکی از پایه‌های اختلاف بین ما و آن‌ها شد، اختلافات اساسی که سرانجام به بیرون رفتن بنی‌صدر و قطب‌زاده و طرفدارانشان و نهضت آزادی و امثالهم از جبهه ملی اروپا شد که قبلاً گفتم که هیئت اجرایی را اول به آن‌ها دادیم بعد آن‌ها آمدند و اسناد را بردند.

اما حادثه‌ای که در کنگره رخ داد این بود: در یکی از تنفس‌هایی که برای ناهار داده بودند در این کنگره بعد از صرف ناهار یک فواره‌ای آن‎جا در حیاط کنگره بود، من و برادرم علی شاکری  بنی‌صدر و یکی از دو نفر از دوستان صحبت می‌کردیم و صحبت‌های کنگره را بعد از صرف چای ادامه می‌دادیم. من به بنی‎صدر گفتم آقای بنی‌صدر نمی‌فهمم شما که به‌هرحال تحصیلات عالیه کرده‌اید و می‌توانید طبق مطالعات‎تان از کشورهای شبیه ایران نتیجه بگیرید که احزاب کار اساسی انجام نمی‌دهند به این نتیجه برسید که تز یکپارچه صحیح‌تر است و نظر مصدق در مورد ایران که می‌گوید احزاب جبهه ملی برای خودشان و به سهم خودشان وجود داشته باشند نظر درستی نیست برای این‎که این احزاب کاری نمی‌کنند، جز فلج کردن کار جبهه سهمی ادا نکردند و این نظر مصدق درست نیست صرف‌نظر از این‎که در مورد ما اختیار قائل شده که ما کار خودمان را بکنیم، یعنی خارج از پلمیک‌های کنگره داشتیم گپ می‌زدیم بلکه به یک نتیجه‌ای برسیم. ایشان گفت، «درباره این‎که مصدق نظرش غلط است و کارش غلط من نظرم را به شما این‎جا بگویم.» من هم گفتم خواهش می‌کنم شما نظر خودتان را بگویید.

ایشان گفت نظر من را بخواهید در مورد مصدق و کاریرش این است که مصدق، معذرت می‌خواهم Verbation نیست Quotation است. «مصدق یک پایش را گذاشت این‎ور ایران و یک پایش را گذاشت آن‎ور ایران رید به ایران رفت.» معذرت می‌خواهم این لغت زشت از آقای بنی‌صدر است. من شدیداً برافروخته شدم اینجا و چون ما در آن حالت ایجاد سازمان و رفتن به الجزیره و تمام این داستان‌ها بودیم و می‌خواستیم زودتر یک سازمان یک پارچه درست کنیم و به کار نظامی بپردازیم چون گروهک‌های داخل جبهه ملی مانع کار ما بودند شدیداً برافروخته شدم و گفتم آقای بنی‌صدر شما اگر شجاعت اخلاقی دارید لطفاً این حرف را در کنگره بگویید. گفت نه من این حرف را خصوصاً به شما می‌گویم، حرف‌هایی را که من می‌خواستم توی کنگره بزنم همان‌هایی است که آن‎جا توی کنگره زدم، دفاع از مصدق.

چون در کنگره می‌گفت مصدق پیشوای ما است و روی حرف پیشوا نمی‌شود حرف زد و هرچه مصدق بگوید همان درست است. من گفتم آقای بنی‎صدر آدم سیاسی نمی‌تواند  دو جور حرف بزند یک حرف Public داشته باشد و یک حرف Private و من همین حالا که کنگره تشکیل بشود عین حرف شما را آن‎جا در حضور کنگره تکرار خواهم کرد و شما باید جواب بدهید.

و من فکر می‌کردم که آتوی لازم را برای کوبیدن این نوع تفکر و اصولاً این نوع تزها داشتم. من اصولاً همیشه اینجور بودم که حرف‌ها را پنهان نمی‌کردم و سعی می‌کردم که آدم‌هایی که دورو هستند افشا بکنم و فکر می‌کنم که این خصوصیت را از مصدق گرفته بودم که هیچ حرفی را از مردم پنهان نمی‌کرد، همیشه حرفش را صریح و روشن به مردم می‌زد. حتی مذاکرات مخفی نفت را توی رادیو برای مردم می‌گفت که خلاف دیپلماسی رایج بود. برادرم و دوستان دیگری که آن‎جا بودند مانع شدند و گفتند نه آقا کنگره به هم می‌خورد اگر این را بگویی. خلاصه روی این حساب که تکرار این حرف در کنگره ممکن است انشعاب بشود و ما نتوانیم به نتیجۀ نهایی‌مان برسیم و به آن لطمه بزند مانع از این شدند که من این حرف را بزنم. علاوه بر این‎که می‌گفتند آقا ما که رأی دادیم و نگران این نیستیم ما به‌هرحال رأی می‌آوریم. این نادرست بود برای این‎که من معتقد بودم که آن‌هایی که رأی به تز می‌دهند باید اولاً بیشتر بنی‎صدر را بشناسند و دوم این‎که آن‌هایی هم که به ما رای نمی‌دهند و به بنی‎صدر رأی می‌دهند باید آگاه بشوند که با چه آدم حیله‌گر و حقه‌بازی طرف هستند. ولی مانع شدند ولی البته این حرف را خصوصی به دوستان گفتیم ولی هرگز توی کنگره نگفتم.

بعدها من این حرف را برای برادر بنی‌صدر به‌نام صادق بنی‌صدر در هایدلبرگ نقل کردم و او از این بابت خیلی درشگفتی شد چون او هم عقیدۀ برادرش نبود و بیشتر به جامعۀ سوسیالیست‌های نهضت ملی تمایل داشت و همکاری داشت و حتی روزنامه آن‌ها را هم پخش می‌کرد.

یک حادثه دیگر هم سال‌ها بعد رخ داد، نزدیک به هجده سال بعد، سال گذشته بود و منزل آقای متین دفتری صحبتی پیش آمد و تکرار این مهم است. آقای کشاورز صدر پسر آقای کشاورز صدر متخصص امور کشاورزی…

س- ایشان پسر آن کشاورز صدر معروف هستند.

ج- بله، ایشان بود آقای متین دفتری بود، آقای نادر اسکویی بود، آقای سعید سنجابی پسر دکتر سنجابی بود، خانم ایشان بود و بنده و یکی دو نفر دیگر. شام منزل آقای متین دفتری بودیم و بنده هم برحسب تصادف آن‎جا بودم یعنی رفته بودم آن‎جا یک کاری داشتم من را شام آن‎جا نگه داشتند، مهمانی گویا برای آقای سنجابی بود.

طبیعتاً صحبت از اوضاع و احوال ایران و رهبری‌ها و از جمله بنی‌صدر شد و من این داستانی را که الان در مورد کنگره کارلسروهه برای شما گفتم تعریف کردم. گفتم آقای بنی‎صدر آدم دورویی است، مصدقیسم‌اش همیشه قلابی بوده و هرگز به مصدق عقیده نداشت و اصولاً خمینی‌گراییش هم قلابی بود برای این‎که از طریق خمینی به‌قدرت برسد.

در قدیم می‌خواست سوار مصدق شود و به قدرت برسد نشد بعداً سوار خمینی شد و الان هم با مجاهدین همان رفتار را دارد که مجاهدین هم البته با او همان رفتار را دارند و یعنی کاملاً ابن‌الوقتانه یک برخورد اصولی و اتحاد اصولی این نیست.

وقتی این داستان را تعریف کردم آقای سعید سنجابی کاملاً برافروخته با لحن خیلی خشن به من گفت آقا شما دروغگو هستید. و من به ایشان گفتم که این داستان شاهد دارد و می‌توانید از دیگران هم استفسار کنیم. گفت نخیر من می‌گویم شما دروغگو هستید با خشونت هرچه تمام‌تر. من گفتم که خوب شما البته جوان هستید می‌توانید فکر کنید که آقای بنی‌صدر پیغمبر است، امید تمام خلق‌ها است و تمام این چیزها ولی در تجربۀ زندگی امیدوارم بیاموزید که این طور نیست و هر چه زودتر بیاموزید بهتر است برایتان برای این‎که انرژیان کمتر هدر می‌رود. ایشان گفت نه خیر شما دروغ می‌گویید این داستان را ایشان در کارلسروهه نگفته. این داستان را در منزل آقای کشاورز صدر پدر ایشان در تهران گفت و خود بنی‌صدر برای من، من یعنی سعید سنجابی، تعریف کرد. در منزل کشاورز صدر در تهران ما نشسته بودیم و یادی از مصدق شد و من گفتم مصدق یک پایش را گذاشته این‎ور و یک پایش را گذاشته آن‎ور آن کار را کرد. من گفتم من اصلاً علت پرخاش شما را آقای سنجابی نمی‌فهمم. چون‌که شما می‌فرمایید این را در تهران گفته و در کارلسروهه نگفته. نه شما در کارلسروهه بودید و نه آقای بنی‌صدر تا حالا این را تکذیب کرده که در کارلسروهه گفته. ولی شاهد هست. نکته این است که شما حرف بنده را تایید می‌کنید که ایشان حداقل چندین سال قبل هم در تهران گفته و معلوم می‌شود که این یک حرفی نیست که ایشان نسنجیده یک بار از روی عصبانیت یا برای خوش‎آیند بنده یا دیگری گفته باشد بلکه عقیدۀ راسخ ایشان بوده چه کما این‎که در تهران و در اروپا هر دو جا گفته. من یک تأیید جدیدی برای حرفم پیدا کردم و به نظر من این یک تأییدی بود بر ارزیابی که من از بنی‌صدر به‌عنوان یک آدم شدیداً فرصت‌طلب و ابن‌الوقت و هرجایی سیاسی به معنای این‎که به هیچ چیزی واقعاً عقیده ندارد به جز قدرت طلبی که متأسفانه باید بگویم در بسیاری از روشن‌فکران سیاسی ایران به‌عنوان یک خصیصۀ اصلی وجود دارد. این را هم در مورد نامۀ مصدق و شناختی که من از بنی‌صدر در همان آغاز پیدا کردیم به دنبال چندین ماه بعد از مذاکرات من در مورد الجزیره و این‎ها بود که قبلاً یاد کردم و فکر می‌کنم که در… برخوردهای دیگری البته ما با بنی‌صدر بعداً داشتیم که در قسمت کنفدراسیون خواهم گفت که شناخت بیشتری از بنی‎صدر به‌دست می‌دهد.

اما در مورد جبهه ملی کلاً این را باید بگویم. قبلاً گفتم که در سال ۱۹۷۰ من از جبهه ملی استعفا دادم و دیگر با رفقای جبهه ملی همکاری نداشتم به‌خصوص که جبهه ملی اروپا و آمریکا دیگر مستقلاً کاری نمی‌کرد و شعبه‌ای بودند عملاً از جبهه ملی خاورمیانه که در رابطه با چریک‌های فدایی خلق و مجاهدین عمل می‌کرد.

س- معذرت می‌خواهم. شما که با جبهه ملی آمریکا هم که در ارتباط بودید؟

ج- بله.

س- چه کسانی در جبهه ملی آمریکا بودند که با جبهه ملی اروپا در ارتباط بودند؟

ج- در دوره اول گفتم آقای فاطمی و نخشب و یزدی و چمران و علی برزگر که بعد دبیر کنفدراسیون و سازمان آمریکا بود و آقای حسن لباس‎چی بود. این‎ها آدم‌های به اصطلاح سرشناسش بودند. در دورۀ دوم بعد از رفتن فاطمی و کناره‌گیری آقای دکتر شایگان و تأسیس روزنامه باختر امروز دورۀ سوم در جبهه ملی آمریکا عدۀ زیادی از مسئولین و فعالین اصلی‌اش دوستانی بودند که در دانشگاه تهران، سابق بر این در دوره مثلاً امینی ۱۳۳۹-۱۳۴۲ فعالین جبهه ملی دانشگاه تهران بودند مثل دکتر قائم مقام دکتر خوانساری که الان در نیویورک هست، از این تیپ آدم‌هایی بودند که در واقع نسل دانشگاه تهران بودند که بعد برای دوره‌های تخصصی به‌خارج از کشور آمده بودند این‎ها بودند. جوان‌های دیگری هم بودند که اصلاً سوابق ایران نداشتند ولی وارد جبهه ملی شده بودند. و این‎ها بعداً در دورۀ دومی که این جبهه ملی آمریکا تشکیل شد و بعداً تاثیرات جبهه ملی خاورمیانه در اروپا و آمریکا گذاشته شد بیشتر این‎ها طرفدار چریک‌های فدایی خلق شدند و بیشتر از مبارزات جنبش مسلحانه در ایران دفاع می‌کردند و خیلی از افرادی که به این جریانات جلب شدند از طریق سازمان‌های دانشجویی نسل جوان‌تری که می‌شود گفت نسل بعد از ۲۸ مرداد در واقع شناخت درستی از دکتر مصدق نداشتند و می‌شود گفت تندرویشان شاید یک مقداری ناشی از این بود که شناختی از مبارزات پیشین ایران چه از مشروطه و چه از دوره‌های بعد مثل دوره دکتر مصدق نداشتند. این به این معنا نبود که ما که قدیمی‌تر بودیم دفاع نمی‌کردیم. ما شدیداً در کارهای دفاعی کنفدراسیون مربوط به امور زندانیان سیاسی چه در دورانی که سران جبهه ملی در زندان بودند، آقای بازرگان بود، خلیل ملکی بود، وکلای نهضت آزادی در زندان بود یا نیک‎خواه، جزنی و بعد هم چریک‌های فدایی خلق و مجاهدین بودند، آقای مسعود رجوی و دیگران شرکت داشتیم و به‌لحاظ تجربیات‎مان در کار دفاعی و سازماندهی جزو افراد اصلی این کار بودیم.

ولی بین دفاع از حقوق سیاسی و مبارزات انقلابی این‎ها و شیوۀ مبارزه و تزهای سیاسی این‎ها تفکیک قائل می‌شدیم. در حالی‌که نسل جوان‌تر این‎ها همه را با هم قاطی می‌کرد و یکی از علل به نظر من انشعابات بعدی کنفدراسیون شد که بعداً به آن خواهیم پرداخت.

من حالا بعد از گفتن این نکات در مورد جبهه ملی یک ارزیابی هم با اجازه‌تان می‌دهم به‌طور خلاصه: من فکر می‌کنم سازمان‌های جبهه ملی ایران در اروپا و آمریکا علی‌رغم این‎که خودشان مستقیماً نتوانستند منشاء اثری در ایران بشوند به این معنا که مثلاً رهبری نهضت را در دست بگیرند یا پایه‌گذار جنبش مسلحانه در ایران باشند به‌نظر من یک نقش کاتالیزری را در این مقطع موثر سال‌های ۶۰ و آغاز ۷۰ بازی کردند چه به معنای کسانی که سازماندهی اصلی خارج از کشور را و ایجاد محیط شکستن جو اختناق پهلوی البته همراه با عناصر توده‌ای ناراضی از رهبری و همچنین جامعه سوسیالیست‌ها جو اختناق در خارج از کشور را شکستند، جو مبارزه سیاسی را ایجاد کردند، جو پرداختن به مسائل اجتماعی را ایجاد کردند و یک نسلی را وارد مبارزه سیاسی کردند که به نظر من بعد از تجربیات کوتاه دکتر مصدق، آن سال‌های ملی شدن صنعت نفت، بهترین تجربۀ کار دموکراتیک بود و شناختن و تماس گرفتن با اندیشه و پراتیک دموکراتیک است و من آثار این را هنوز می‌بینم.

من مثلاً می‌بینم کسانی که در خارج از کشور یا در داخل کشور در دورانی که به آن نام «بهار آزادی» دادند پس از سقوط شاه و قبل از اختناق خمینی که من بیشتر دوست دارم دورۀ عدم تعادل دیکتاتوری یا دورۀ انتقال از یک دیکتاتوری به دیکتاتوری دیگر نام‌گذاریش کنم، بیشتر کسانی که حاضر نشدند به‌هیچ یک از سازمان‌هایی که دارای گرایش‌های دیکتاتوری هستند، عرض می‌کنم بیشتر کسان این دلیل نمی‌شود که کسانی از این میان نرفتند هستند اقلیت که می‌شود از آن‌ها نام برد، اما بیشتر کسانی که حاضرنشدند به جریانات ضددموکراتیک یعنی به سازمان‌هایی که روش‌های درونی سازمان‎شان دموکراتیک نیست مثل چریک‌های فدایی خلق یا مجاهدین یا حزب توده تن در بدهند کسانی بودند که در این دوران تجربۀ دموکراتیک سیاسی کسب کرده بودند و این به نظرم حائز اهمیت است. حائز اهمیت است برای این‎که این نشان می‌دهد که اگر فضای دموکراتیکی ایجاد بشود افراد می‌توانند تجربۀ دموکراتیک، منش دموکراتیک کسب بکنند و رویش بایستند.

الان در خارج از کشور از موقعی که مجاهدین آمده‌اند و شورای ملی مقاومت را تشکیل دادند به‌جز چند عنصر مثل آقای مهدی تهرانی، بهمن نیرومند که می‌شود گفت به‌عنوان عناصر سردسته لذا جاه‌طلب و قدرت‌طلب مستثنی هستند تودۀ جوان بین سنین ۲۵ و ۴۵ که در این دوران تربیت و تجربه سیاسی کسب کرده حاضر نشد به زیر پلاتفرم شورای ملی مقاومت برود و گفت ما حاضریم با شورای ملی مقاومت کار کنیم به‌شرط این‎که لائیک باشد، غیرمذهبی باشد، به‌شرط این‎که دموکراسی در آن رعایت بشود، به شرط این‎که روش روزمره شورا و اعضایش و طرفدارانش دموکراتیک باشد و برخوردها دموکراتیک باشد. و به نظرم این دستاورد این مبارزاتی است که جبهه ملی خارج از کشور در کنار دو سازمان دیگر که قبلاً از آن‌ها یاد کردیم در کادر وسیع کنفدراسیون انجام داد که من ان‌شاءالله موقعی که در مورد کنفدراسیون که صحبت می‌کنیم تشریح خواهم کرد که مکانیسم‌ها چه بود. این به این معنا نیست که تمام روش‌هایی که در درون جبهه ملی به‌کار می‌رفت، به‌عنوان سازمانی که در مدت زیادی یک سازمان توده‌ای بود و اعضای زیادی داشت دموکراتیک بود، به این معنا نیست که سازمان انقلابی حزب توده ایران که از حزب توده انشعاب کرد و بعد سازمان دیگری انشعاب کرد یعنی در کنارش به‌وجود آمد مثل طوفان و اتحادیه کمونیست‌ها این‎ها سازمان‌هایی بودند که درونشان دموکراسی سازمانی رعایت می‌شد به‌هیچ‌وجه، خیلی کمتر از جبهه ملی.

جبهه ملی اروپا به‌علت سابقۀ مصدقی‌اش به نظر من خیلی دموکراسی را در آن سازمان رعایت می‌کرد. اما به علت وجود این سازمان‌ها، برخورد این سازمان‌ها وجود این‎ها در یک محیط دموکراتیک اروپایی و آمریکایی، دموکراسی غربی، تجربیات تلخ این عناصر از شکست ۲۸ مرداد عناصر اولیۀ تشکیل‌دهندۀ این جریان چه در حزب توده و چه در جامعۀ سوسیالیست‌ها و چه در جبهه ملی به‌علت شکست‎شان در ۲۸ مرداد این‎ها صاحب یک Tolerance صاحب یک بردباری متقابل بودند و برای دموکراسی ارزش قائل بودند. و یک فرصت طولانی پانزده سال بیست سال مبارزه علیه رژیم شاه این‎ها را عمدتاً به نظرم به یک عناصر نسبتاً دموکراتی تبدیل کرد. این به این معنا نیست که به عنوان روشنفکر دارای خودخواهی‌ها قدرت‌طلبی‌های فردی نیستند. این‎ها هستند و بعضاً افرادی به این جریانات پیوستند همان‌طوری‌که قبلاً ذکر کردم ولی این تجربۀ دموکراتیک این‎ها چه در درون سازمانشان به‌طور نسبی و چه به معنای بیشتر و وسیع‌ترش در خارج در کنفدراسیون تجربۀ قابل ارزشی است علی‎رغمی که این سازمان‌ها خودشان منشأ اثر مستقیمی نشدند. اگرچه به مثابه ایجاد فضای سیاسی علیه رژیم منشاء اثر مهمی بودند به این معنا که افشاگری که این‎ها علیه رژیم شاه کردند، از طریق کنفدراسیون ولی خب این کادرهای سیاسی بودند که هستۀ اصلی این سازمان وسیع را به نام کنفدراسیون تشکیل می‌دادند، و منشاء اثر مهمی بودند به این معنا که شاهی که میلیاردها ریال در سال خرج می‌کرد در خارج از کشور در داخل کشور برای تبلیغ خودش به‌عنوان یک آدم Progressist به‌عنوان یک آدم دموکرات به‌عنوان یک آدمی که طرفدار مردم است این ایماژ را، این تصویر را این‎ها کاملاً نابود کردند. به‌طوری‌که آقای سالیوان در خاطراتش می‌نویسد که کارهای دانشجویان ایرانی علیه رژیم شاه سخت دستگاه آمریکا را تحت تاثیر قرار داده بود به‌نحوی که ما کارهای دانشجویان خارج از کشور را به‌عنوان یک جلوۀ کوچکی از یک تصویر بزرگ‌تر جامعۀ ایران در نظر می‌گرفتیم و این علی‎رغم این‎که آن‌ها این دانشجویان را، این سازمان‌های سیاسی خارج از کشور را سازمان‌های چپی، انقلابی و خلاف منافع آمریکا تشخیص داده بودند. علی‌رغم همۀ بدبینی‌ها که به این سازمان‌ها داشتند تحت‌تأثیر این سازمان‌ها و فعالیت اجتماعی این‎ها قرار داشتند.

سومین نکته‌اش به نظر من پخش اندیشه‌های دموکراسی بود و اندیشه‌های جدید مربوط به مبارزه و مطالعۀ انقلابی و دموکراتیک در جامعه ایران. سازمان‌هایی که در خارج از کشور بودند و از سازمان‌های سنتی مثل جبهه ملی و حزب توده بریده بودند از نظر کار تعلیماتی جدید از نظر آوردن مطبوعات، از نظر آوردن ترجمه‌های آثار انقلابی در جامعه ایران به مراتب بیشتر از حزب توده بود علی‌رغم این‎که این‎ها به جایی وابسته نبودند حتی به سازمان انقلابی که می‌شود گفت به چین وابسته بود نسبت به چین، درست است که تزهای چین را پیاده می‌کرد ولی آن نوکرمنشی که در حزب توده بود در سازمان انقلابی می‌شود گفت نبود. یعنی به دلایل جوان‌تر بودن این‎ها، آرمان‌خواهی این‎ها به دلیل این‎که منافع چین در ایران مستقیم نبود غیرمستقیم بود ولی شوروی هم‎مرز ما است و دارای منافع خاصی است.

علی‌رغم این همۀ مسائل سازمان‌های خارج از کشور مثل جبهه ملی یا جامعۀ سوسیالیست‌ها در مدتی که فعال بود سازمان انقلابی و انشعابات مختلف از آن منشأ اثری بود و وقتی شما در پاییز ۱۹۷۸ بهار ۱۹۷۹ در تهران در خیابان اطراف دانشگاه می‌گشتی بیشتر کتاب‌هایی که چاپ شده بود، چاپ سفید شده بود از طرف بنگاه‌های انتشاراتی کارهایی بود که در خارج از کشور درآمده بود و این‎ها به‌عنوان کار جدید به جامعه عرضه می‌کردند و به نظر می‌آید که در درازمدت اثر خود را توی جامعه ایران خواهد گذاشت.

نکتۀ دیگری که به نظر من حائز اهمیت است و این برمی‌گردد به صحبتی که می‌خواستم در مورد خمینی بکنم و عقب افتاد این است که مرددترین کسانی که نسبت به خمینی برخورد داشتند همین کسانی بودند که دارای این تجربه دموکراتیک خارج از کشور بودند چه بگیریم دکتر پیشداد نامه‌ای که آن‌ها نوشته بودند دربارۀ خمینی، چه گروه جبهه ملی خاورمیانه که از نزدیک با خمینی تماس داشتند و بعدها سازمان وحدت کمونیستی را تشکیل دادند که روزنامه رهایی را بیرون می‌دهد، و چه گروهی که بعداً جبهه دموکراتیک را تشکیل دادند و بیشتر اعضای فعال این جبهه دموکراتیک ملی صرف‌نظر از افراد سرشناس رهبری‎اش که خود برگزیده بودند مثل آقای متین دفتری و هزارخانی این‎ها ولی بیشتر فعالین درجه دوم جبهه دموکراتیک که در تظاهرات بزرگ علیه بستن روزنامه آیندگان شرکت کردند افرادی بودند که در جبهه ملی اروپا، آمریکا و سازمان انقلابی و انشعابات آن شرکت داشتند و از این گرایش خارج از کشور می‌آمدند و نسبت به خمینی تردیدهای اساسی داشتند. خود بنده در نامه‌ای که در آخر سال ۱۹۷۷ یعنی موقعی که شاه به آمریکا سفر می‌کرد و کارتر به ایران نوشتم و بلافاصله پخش کردم و هنوز خمینی در نجف بود موضع‌گیری شدیدی علیه خمینی کردم و به دوستان هشدار دادم که نباید چیز کنند… همین کار را دکتر پیشداد این‎ها کردند که فکر می‌کنم همۀ آن ناشی از یک تجربۀ خاص دموکراتیک در خارج از کشور بود دور از فضای اختناق محمدرضاشاه و لذا دور از خیال‌پردازی‌هایی که چریک‌های فدایی خلق، مجاهدین، جبهه ملی و دیگر سازمان‌های داخلی کشور و بازرگان به آن دچار شدند و حامی و پله‌های اصلی به قدرت رسیدن خمینی در داخل کشور شدند. به نظر من تمایز بین این جریان خارج از کشور و جریان داخل کشور در برخورد به خمینی حائز اهمیت است و نشانۀ از یک سو توانایی ایرانیان برای قبول دموکراسی و شرکت در آن و برای کسب منش دموکراتیک و لذا تشخیص درست دموکراتیک و از طرف دیگر نشانۀ ضربه‌هایی است که اختناق پهلوی به رهبری‌های سیاسی زد و آن‌ها را در انتخاب راه درست نسبت به خمینی ناتوان کرد.

اما در مورد خمینی بگویم که تردیدها از کی شروع شد. در ما حداقل به‌عنوان جبهه ملی همان زمانی شروع شد که ما وارد بحث با بنی‎صدر و شریعتی شدیم، موقعی که روزنامه ایران آزاد منتشر می‌شد شریعتی و بنی‎صدر این‎ها سعی داشتند بنویسند پیشوای ملت ایران و رهبر ملت ایران خمینی است. ما به‌عنوان جناح غیرمذهبی و چپ و رادیکال جبهه ملی مخالف بودیم و می‌گفتیم لفظ پیشوا و رهبر را نباید در مورد خمینی به کار برد. او را به‌عنوان رهبر مذهبی می‌توانید بگویید، پیشوای مرجع تقلید شیعیان می‌توانید بگویید ولی نمی‌توانید بگویید رهبر چون ایران یک رهبر دارد و رهبر جنبش دموکراتیک ایران مصدق و هم طراز کردن خمینی با مصدق اشتباه تاریخی است و این اختلاف از همان ۱۵ خرداد بین ما و مذهبیون جبهه ملی که بعداً انشعاب کردند وجود داشت.

س- لطف کنید و فعالیت‌های دانشجویان خارج از کشور و بالاخص تاریخچۀ کنفدراسیون را تا آن‎جا که فکر می‌کنید ضروری است، برای ما توضیح بفرمایید؟

ج- در مورد تاریخچۀ کنفدراسیون به نظر من لازم است که مقدمتاً نکاتی چند در مورد زمینۀ پیش از پیدایش سازمان‌های دانشجویی که منجر به تاسیس کنفدراسیون شد صحبت کنم.

باید توجه داشت که بعد از ۲۸ مرداد و شکست نهضت مصدق و همچنین شکست حزب توده و یأس و ناامیدی زیادی همه جا را فراگرفته بود و تقریباً پس از چند ماه که از کودتا می‌گذشت فعالیت‌ها همه جا تعطیل شده بود. عدۀ زیادی از دانشجویان و دانش‌آموزانی که در زمان مصدق به دور جبهه ملی یا حزب توده تجمع کرده بودند و به خارج مسافرت کرده بودند این‎ها طبیعتاً نمی‌توانستند آرامشی پیدا کنند و درصدد این بودند که فعالیتشان را به‌نوعی از سر بگیرند. اما از آن‎جایی‌که دانشجویان عمدتاً به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم وابسته به دولت ایران بودند، به این معنا وابسته بودند که خانواده‌های آن‌ها ارز را از بانک‌های دولتی می‌خریدند لذا این‎ها در اقدام علیه رژیم شاه آزادی چندانی نداشتند. از طرف دیگر اختناقی که در خود ایران سایه گسترده بود به خارج از کشور منتقل شده بود و ادارۀ سرپرستی‌های دانشجویی و مأمورین سیاسی دولتی نظارت نزدیکی بر فعالیت‌های دانشجویی در خارج از کشور داشتند و این دو عامل مانع از این می‌شد که دانشجویان فعالیت‌هایشان را از سر بگیرند. اما علی‌رغم همۀ این زمینه‌ها باید گفت که شکست‌های اولی که رژیم در تدوین برنامه و اجرای برنامه‌های اقتصادیش خورد و اولین علائم نارضایی در میان مردم در داخل کشور پدیدار شد ما شاهد فعالیت‌های دانشجویان در خارج از کشور هستیم.

دقیقاً نمی‌توانیم بگوییم که اولین انجمن‌های دانشجویی در کجا به‌وجود آمدند ولی می‌شود گفت حدود سال ۱۹۵۶، ۱۹۵۷ یعنی سه یا چهار سال بعد از کودتای ۲۸ مرداد نخستین انجمن‌های دانشجویان ایرانی یا گردهمایی‌های دانشجویی در خارج از کشور به‌وجود آمدند در شهرهای بزرگی مثل پاریس، مونیخ و لندن و در این‎جا دانشجویان ایرانی بیشتر با ایجاد انجمن‌های دانشجویی صفنی غیرسیاسی که ظاهراً هیچ نوع فعالیت‌ سیاسی نداشت کار خودشان را آغاز کردند. و همین انجمن‌های دانشجویی بودند که از طریق کار صنفی و فعالیت‌های ورزشی سعی می‌کردند دانشجویان را متجمع بکنند و به هم نزدیک بکنند. این‎که اقدامات در زمینۀ ورزشی یا فرهنگی انجام می‌گرفت یکی از دلایلش اختناق بود و دلیل وابسته بودن دانشجویان از طریق مسئلۀ ارزی به دولت بود که اگر دولت می‌فهمید این‎ها فعالیت سیاسی می‌کنند ارزشان را قطع می‌کرد، یکی دلیلش این بود و دلیل دیگرش این بود که دانشجویان اصولاً به همدیگر کمتر اعتماد می‌کردند چون نمی‌دانستند چه کسانی بعد از ۲۸ مرداد به‌قول معروف مشمول «وادادن» شدند و چه کسانی نشدند و چه کسانی هنوز روحیۀ مبارزاتی‎شان را حفظ کردند. و برای همین خیلی دست به عصا و آهسته آهسته جلو می‌رفتند و با ایجاد انجمن‌های صنفی که فعالیت‌های ورزشی و صنفی داشت سعی می‌کردند که با همدیگر آشنا بشوند و هم افراد قدیمی و هم افراد جدید را جلب بکنند.

پیدایش انجمن‌هایی از این نوع و ایجاد تماس از طرف کوشندگان احزاب قدیمی سیاسی در ایران مثل جبهه ملی و حزب توده بین شهرهای مختلف زمینۀ گسترش انجمن‌های دانشجویی را در شهرهای دیگر فراهم آورد. یعنی اگر یکی از دانشجویان در شهری مثل مونیخ سراغ می‌کرد که یکی از رفقای سابق دبیرستانیش یا دانشگاهی در یک شهر دیگر آلمان هست و سراغ می‌گرفت و او را پیدا می‌کرد او را تشویق می‌کرد که در آن شهر هم انجمن دانشجویی ایجاد بکند. بنابراین پایه‌های آغازین ایجاد انجمن‌های دانشجویی مربوط به سوابق ذهنی و تشکیلاتی داخل کشور در دوران مصدق، چه در مورد سازمان‌های عضو جبهه ملی ایران چه در مورد افراد حزب توده و تشکیلات.

س- شما به‌خاطر می‌آورید که دقیقاً چه کسانی برای به‌وجود آوردن این سازمان‌های صنفی دانشجویی پیش‌قدم شدند؟

ج- بله فکر می‌کنم که افرادی که در آلمان فعال اول بودند و به‌خاطر می‌آورم می‌شود از آقایان افراد حزب توده مثل آقای مهدی خانبابا تهرانی، از محسن رضوانی در انگلستان علی شاکری در سوئیس، از حسن ماسالی در آلمان، این را می‌شود گفت دورۀ دوم ولی نسل اول علی شاکری، مهدی تهرانی، منوچهر هزارخانی، امیر پیشداد نیروی سوم یا جامعۀ سوسیالیست ایران، حمید عنایت در انگلستان این‎ها بودند. افراد دیگری هم بودند. در آمریکا وضع طور دیگری بود به این معنا که انجمن‌های دانشجویی وجود داشت و در آن‎جا انجمن‌های دانشجویی بودجه‌ای داشتند که از طرف اردشیر زاهدی سفیر شاه در واشنگتن داده می‌شد و تمام شاگردان طرفدار رژیم شاه یا آدم‌های غیرسیاسی که ضرورتاً طرفدار شاه نبودند ولی در این انجمن‌ها بودند و رفت‌وآمد داشتند و کنگرۀ سالیانه داشتند شرکت داشتند. در این‎‎جا از آن‎جایی که این انجمن‌ها وجود داشت ایجاد انجمن‌های دیگر مثمر‌ثمر واقع نشد. بلکه کسانی که سابقۀ سیاسی داشتند در آمریکا یعنی در دورۀ دانش‌آموزی یا دانشجویی‌شان در ایران در خطوط عمدۀ ضدسلطنت فعالیت داشتند این‎ها با ورودشان به انجمن‎های دانشجویی موجود در شهرهای بزرگ آمریکا سعی کردند این انجمن‌ها را از دست سفارت درآورند و کنگره‌ای که در ایست لانسنیک در میشیگان تشکیل شد آغاز این کار بود. در آن‎جا تعداد آرایی که طرفداران اپوزیسیون آوردند طوری بود که ریاست انجمن را از دست طرفداران سفارت اردشیر زاهدی درآمد و در آن‎جا طرفداران اپوزیسیون افتاد که در آن‎جا کسانی که بودند من خودم در آن کنگره حضور نداشتم، آقای علی‎محمد فاطمی، شاهین فاطمی، آقای فرج اردلان و آقایان دیگری مثل آقای برزگر که بعداً به نهضت آزادی پیوست بعد از سقوط رژیم شاه از طریق جبهه ملی، آقای فاطمی بعداً به آقای امینی پیوست و برنامه مبارزه را ول کرد که بعداً به آن خواهیم رسید، آقای اردلان هم همین‌جور. آدم‌های دیگری هم بودند مثل آقای نخشب، مثل آقای چمران، آقای چمران دانشجو بود و در کالیفرنیا بود، آقای حسن لباس‎چی دانشجو بود و بنده هم همچنین دانشجو بودم و ما انجمن شمال کالیفرنیا را در واقع از دست سفارتی‌ها درآوردیم و انجمن جدیدی به‌وجود آمد که افرادی که در آن شرکت می‌کردند دیگر از طرفداران رژیم شاه نبودند و فصل نوینی در سازمان‌های دانشجویی در غرب آمریکا باز شد. من البته بلافاصله بعد از تأسیس انجمن شمال از آمریکا به اروپا رفتم و در آن‎جا به انجمنی که در اروپا در انگلستان وجود داشت پیوستم. در انگلستان آن‎جایی که من دانشجو بودم چندین اتحادیه دانشجو در شهرهای منچستر و بیرمنگام و لیدز و لندن و امثالهم وجود داشت که این‎ها یک فدراسیونی تشکیل داده بودند به‌نام فدراسیون دانشجویان ایرانی در انگلستان و در این فدراسیون کسانی که در این دوره فعالیت داشتند عبارت بودند از، هنگام ورود من، طرفداران حزب توده مثل آقای پرویز نیک‎خواه، حسین رضوانی و جامعه سوسیالیست‌ها آقای محامدی و برخی از دوستانشان که، حمید محامدی، مشترکاً در یک فدراسیون واحد کار می‌کردند. آقای منوچهر ثابتیان هم البته از فعالین این فدراسیون بودند.

س- دکتر منوچهر ثابتیان…

ج- من ابتدا یک مقداری درباره فدراسیون انگلستان بگویم. این فدراسیون عمدتاً می‌شود گفت در آن زمانی که من به آن وارد شدم سیاسی نبود به این معنا که شعارهای سیاسی زیاد حادی مطرح نمی‌کرد. خیلی از دانشجویانی که به این فدراسیون جلب شده بودند اصولاً می‌شود گفت که سیاسی نبودند یا گرایش به حزب توده نداشتند. اگر چه رهبری قسمت عمده فدراسیون در دست عناصر حزب توده بود مثل نیک‎خواه، ثابتیان و حسین رضوانی که طرفدارنی داشتند مثل فیروز شیروانلو، کاشانی و افراد دیگری از این نوع که بعدها در گروه کاخ مرمر این‎ها با هم دستگیر شدند.

طرفداران جامعۀ سوسیالیست‌ها مثل آقای محامدی این‎ها می‌شود گفت یک کمی سیاسی‌تر عمل می‌کردند. بعد از تشکیل اولین هستۀ جبهه ملی در انگلستان افراد جبهه ملی دیگر هم وارد انجمن‌های دانشجویی شدند، تعدادشان خیلی کم بود ولی به‌سرعت توانستند طرفداران زیادی در انجمن بسیج کنند و حتی از کسانی که در گذشته به نیک‌خواه و طرفداران حزب توده سمپاتی داشتند تغییر جهت بدهند و از نظر گرایش در درون سازمان لندن حداقل به سمت جبهه ملی و مصدق را بگیرند. و در فعالیت‌هایی که فدراسیون می‌کرد باید کارهای فرهنگی را در درجه اول در آن دوره قرار داد ولی سپس باید فعالیت‌های سیاسی را مورد توجه قرار داد.

در زمانی که من در انگلستان بودم یک سال‎وخرده‌ای چند حادثه مهم رخ داد که به نظر من حائز توجه است و باید از آن‌ها یاد کرد. یکی این‎که در این زمان که من در انگلستان بودم مصادف بود با نخست‌وزیری علی امینی پس از شکست شاه و فشار آمریکایی‌ها برای نخست‌وزیری علی امینی. در این موقع علی امینی یک سفری به اروپا مسافرت کرد و در این‎جا در تمام شهرها با تظاهرات روبه‌رو بود. از جمله به لندن که آمده بود ما تظاهرات وسیعی که علیه او گذاشتیم منتهی به‌علت اختلافاتی که بعداً به آن‌ها در قسمت کنفدراسیون به آن اشاره خواهم کرد و انشعابی که در فدراسیون انگلستان به‌وجود آمده بود فدراسیون انگلستان یکپارچه عمل نمی‌کرد و طرفداران جبهه ملی و مصدق یک تظاهرات می‌گذاشتند و طرفداران حزب توده تظاهرات دیگری. نکتۀ قابل توجه این است که توده‌ای‌ها در این موقع دستور گرفته بودند در سازمان دانشجویان از رهبری حزب توده که علیه امینی فعالیت نکنند و امکان بدهند که علی امینی بیاید و با مخالفت دانشجویان روبه‌رو نشود. اما مخالفت سراسری دانشجویان به‌خصوص از دانشجویان طرفدار جبهه ملی چنان بود که امینی وقتی به ایران بازگشت نه تنها دست پر بازنگشت بلکه دست خالی بازگشت و اگر دستی پر داشت پر از اشعار ضدامینی و مخالفت با او بود و به یک معنا امینی بی‌اعتبار به ایران بازگشت و در ایران هم سیاست‌هایش همان طوری که می‌دانید با شکست روبه رو شد و بنابراین مجبور به استعفا شد.

در این موقع در این تظاهرات توده‌ای‌ها مخالف سیاسی کردن تظاهرات بودند و حادثۀ دیگری که در این موقع رخ داد این است که درست در همان روزی که ما در انگلستان فکر می‌کنم بهار ۱۹۶۲ بود در مقابل سفارت انگلستان تظاهرات گذاشته بودیم آقای منوچهر ثابتیان که عضو فدراسیون انگلیس بود بدون اطلاع هیئت دبیران انجمن لندن یا فدراسیون انگلستان به دیدار علی امینی رفته بود و این را ما طرفداران جبهه ملی در آن موقع دانستیم، کشف کردیم، در واقع کسی به ما اطلاع داد از درون و این را در انگلستان پخش کردیم و معتقد بودیم که کسانی که مدعی پیشرویی دارند در نهضت نمی‌توانند مخفیانه به دیدار علی امینی بروند به‌خصوص که به‌عنوان یکی از سردمداران جنبش دانشجویی آن موقع در انگلستان این می‌توانست لطمۀ بزرگی بزند. در جلسه‌ای که من حضور نداشتم و در آکسفورد گویا تشکیل شد و نیک‌خواه این‎ها در اثرپخش این اطلاعیه از طرف ما منوچهر ثابتیان را به محاکمه کشیدند نزاعی بین نیکخواه و ثابتیان درگرفت و در این‎جا ثابتیان از فدراسیون اخراج شد و ثابتیان در آغاز این را تکذیب کرده بود ولی از آن‎جایی که دیگر تکذیب فایده نداشت توضیح نداده بود که به‌هرحال به چه دلیل. ولی حدس نزدیک به یقین من این  است که ثابتیان به‌عنوان یک عضو یا طرفدار جدی حزب توده و در موردی از طرف حزب توده به دیدن علی امینی رفته بود.

س- معذرت می‌خواهم این‎جا چند تا مطالب مطرح شده است. یکی این‎که مخالفت حزب توده با تصمیم مبنی بر تظاهرات سیاسی علیه دکترامینی. این را شما به‌عنوان یک فاکت از آن اطلاع دارید؟

ج- من این را به‌عنوان یک فاکت از آن اطلاع دارم چون اعضای حزب توده که بعداً از حزب توده جدا شدند این را به ما گفتند که آن موقع حزب توده به ما دستور داده بود علیه علی امینی تظاهرات نکنیم.

س- به نظر شما علت چنین دستوری دربارۀ تظاهرات علیه علی امینی چه بود؟ چرا حزب توده نمی‌خواست وارد تظاهرات سیاسی علیه امینی بشود؟

ج- نمی‌دانم این را باید بپرسید. ولی حدس من این است که آن‌ها فکر می‌کردند با تقویت علی امینی، می‌تواند این‎جور تفسیر بشود: شاه را تضعیف خواهند کرد و بنابراین فضای سیاسی بیشتری در ایران ایجاد خواهند کرد و از آن طریق فعالیت نیروهای ضدسلطنت را در ایران بیشتر خواهد شد. البته به نظر من این تز نادرستی است برای این‎که علی امینی در بهترین حالت می‌توانست مثل مصدق بشود و از قدرت‌های نظامی لازم و تشکیلات لازم برخوردار نبود که در مقابل رژیم شاه، در مقابل شخص شاه و دربار بایستد. او دیر یا زود رفتنی بود، به نظر من، و بنابراین آن‎چه که اتفاق می‌افتاد این بود که با تایید ضمنی علی امینی خطوط مبارزاتی مخدوش می‌شد. به نظر من این اشکال را این تز حتی در همان زمان داشت.

س- شما با نظر جبهه ملی دوم موافق بودید که می‌بایستی لبۀ تیز حمله را طرف امینی گرفت در هر حال؟

ج- معتقد نیستم که لبۀ تیز فقط باید متوجه امینی بود، من معتقدم که لبۀ تیز باید علیه مجموع آن سیستم می‌بود.

س- نه در آن مجموع تاریخی و در رابطه با دولت امینی فقط من دارم سؤال می‌کنم.

ج- من نمی‌دانم تز رهبران جبهه ملی دقیق چه بود، این‎ها واقعاً هرگز توضیح ندادند.

آنچه که به نظر من مهم است این است که نباید طوری عمل می‌شد که فعالیت علیه امینی به سود شاه می‌شد و نه فعالیت علیه شاه به سود امینی می‌شد. به نظر من این‎ها دو جزء جداناپذیر یک سیستم درهم‎بافته‌‌ای بودند و امینی با امکانات بین‌المللی‌اش چون عمدتاً این امکانات را داشت قادر نبود که زیرآب شاه را بزند. به نظر من چون این امکان را نداشت بنابراین حمله به امینی و بدون حمله به شاه بدون حمله به سیستم به نفع شاه تمام می‌شد و نباید این کار به نظر من انجام می‌گرفت و من معتقد نیستم که اگر جبهه ملی می‌گفت فقط حمله به امینی خوب این هم نادرست است. به نظر من مجموع سیستم را باید مورد خطاب قرار می‌گرفت.

س- بله یک مسئلۀ دیگری که مطرح هست مربوط به دکتر منوچهر ثابتیان است. آقای امینی در مصاحبه‌شان گفتند که یک دکتر ایرانی پیش من آمد و با من صحبت کرد و از من سؤال کرد که اگر من برگردم ایران می‌توانم در ایران کار زندگی کنم یا من را دستگیر خواهند کرد؟ و من قول دادم به ایشان. و بعد هم ایشان به ایران برگشت. آیا بعداً آقای دکتر ثابتیان به ایران برگشتند؟ و من یک سؤال دیگر در رابطه با همین موضوع دارم که این مسئله یک تصمیم شخصی بوده از جانب دکتر ثابتیان یا نه و از طرف حزب توده چنین ماموریتی به ایشان داده شده بود؟

ج- والله بنده نمی‌دانم که حزب توده دستور مستقیمی داده است یا نه. ولی از آن‎جایی که ثابتیان همیشه یک سمپات شدید و مدافع حزب توده بوده و آن موقع فکر می‌کنم از نظر تشکیلاتی هم به حزب توده نزدیک بوده نمی‎تواند یک همچین آدمی که با یک همچین سوابق تشکیلاتی داشته سرخود برود نزد امینی به‌خصوص که به نزدیک‎ترین کسانش مثل نیک‎خواه و رضوانی این‎ها در فدراسیون انگلیس چنین اطلاعی نداده بوده یعنی این مأموریت به‌هیچ‌وجه مأموریت دانشجویی نبود. و این مربوط به فدارسیون دانشجویان ایرانی در انگلستان. آن‎چه که روشن است این‎که این اقدام شخصی بوده است یا از طرف حزب توده. البته یک آدم سیاسی معمولاً نمی‌تواند یک همچین اقدام شخصی، ابتکار شخصی به‌خرج بدهد و معمولاً در ارتباط با یک گروهی این کار را می‌کند. حدس نزدیک به یقین من این است که این مأموریت از طرف حزب توده بود. آقای دکتر ثابتیان از آن تاریخ به بعد هرگز به ایران بازنگشت تا آن‎جایی که من اطلاع دارم ایشان در یک مورد به ایران رفته است گویا در زمان زلزله‌ای است که در قزوین آمده بود و ایشان با یک هواپیمای آمریکایی همراه با ده‌ها دکتر ایرانی به آن‎جا برای رسیدگی به وضع مجروحین زلزله و بعد هم بازگشتند. یعنی این در نتیجه ربطی به این ملاقات اصلاً ندارد.

س- معذرت می‌خواهم. شما راجع به مسافرت امینی به اروپا صحبت می‌کردید و این‎که ایشان دست خالی به ایران برگشتند و در رابطه با، البته فعالیت‌های دانشجویان صحبت می‌کردید.

ج- بله این در مورد دو نکتۀ اساسی در فدراسیون انگلستان بود. آن چیزی که مهم است در مورد خود کنفدراسیون و بحث را مایلم ادامه بدهم این است که پس از به‌وجود آمدن انجمن‌های مختلف در انگلستان و فدراسیون انگلستان و به وجود آمدن انجمن دانشجویان ایرانی در لوزان، انجمن دانشجویان در فرانسه، عمدتاً در پاریس، انجمن‌های مختلف در آلمان و اتریش و بعد فدراسیون آلمان و فدارسیون اتریش و نیز ایتالیا. اولین کنگرۀ دانشجویان ایرانی در اروپا در شهر لندن در دسامبر ۱۹۶۰- ژانویه ۱۹۶۱ تشکیل شد. در این کنگره عمدتاً ارتباطات سابق مورد استفاده قرار گرفته بود و بنابراین افرادی که وابسته به نهضت جامعۀ سوسیالیست‌ها جبهه ملی و حزب توده بودند تجمع کردند و البته می‌شود گفت بیشتر این افرادی که در این‎جا اگرچه این سوابق را داشتند خیلی از رهبری‌های سازمانی‎شان رادیکال‎تر بودند و تحت‌ تأثیر جنبش‌های الجزیره و کوبا در آن زمان علاقه‌مند یک کار رادیکال‎تری در جامعه بودند. اما کنگره هنوز شکل سیاسی حادی نداشت. البته مخالفت این دانشجویان با رژیم شاه روشن بود و این مخالفت‌ها خیلی هنوز خفیف و غیرکوشنده و غیرمیلیتانت بود. پس از ایجاد کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی در اروپا که یک هیئت دبیرانی انتخاب کرد که عمدتاً از اعضای دانشجویان ایرانی مقیم انگلستان بودند یعنی آقای دکتر ثابتیان مهرداد بهار، حمید عنایت و دو نفر دیگر که بنده اسامی آن‌ها را به‌خاطر ندارم، این دفتر به‌عنوان دبیرخانۀ کنفدراسیون در اروپا بود و سعی می‌کرد فعالیت‌های فدراسیون‌های مختلف را در اروپا هماهنگ کند. پس از تشکیل یک همچین کنفدراسیونی در اروپا تماس با سازمان دانشجویان ایرانی در آمریکا گرفته شد و با آقای فاطمی و پس از این تماس‌ها کنگرۀ بعدی که در پاریس قرار بود تشکیل بشود در دسامبر ۱۹۶۱- ژانویه ۱۹۶۲ در این‎جا نمایندگان سازمان آمریکا هم شرکت می‌کرد.

در این کنگره من حضور داشتم به‌عنوان نماینده فدراسیون انگلستان شرکت می‌کردم و یکی از هشت نماینده انگلستان بودم. از آمریکا آقای فرج اردلان شرکت می‌کرد با یک Mandate با یک فرمانی که قاعدتاً طبق احزاب می‌خواست یک رای واحدی برای جمع Collective بدهد برای تعداد اعضایی که داشتند.

کنگرۀ پاریس کنگرۀ اول کنفدراسیون جهانی، کنفدراسیونی که بعداً به کنفدراسیون جهانی معروف شد به نام اتحادیۀ ملی دانشجویان ایران کنگرۀ پرماجرایی بود. به این معنا که از یک طرف خواست عمیق بین تمام دانشجویان فعال در سازمان‌ها وجود داشت از یک طرف این دانشجویان تحت قید و بندها و افکار گذشتۀ سازمانی‌شان یعنی جبهه ملی و حزب توده و جامعۀ سوسیالیست‌ها قرار داشتند. بنابراین کنگره هنگامی تشکیل می‌شد که در ایران فعالیت سیاسی شدید شده بود، دولت امینی تشکیل شده بود، مردم شدیداً از وضع ایران و حکومت ناراضی بودند، جبهه ملی به فعالیت پرداخته بود، حزب توده از طریق رادیوی صدای ملی و رادیو پیک ایران دست به فعالیت زده بود، نشریات توده‌ای در ایران و در خارج از ایران پخش می‌شد، در ایران خیلی کم و در خارج بیشتر، سازمان‌های سیاسی در خارج از کشور تشکیل شدند، شعبه‌های حزب توده در اروپای غربی در میان دانشجویان فعال بود که همچنین جبهه ملی تشکیل شده بود و تمام این‎ها می‌رفت که کنگره را به یک جریان سیاسی تبدیل کند.

از فدراسیون‌های مختلف آلمان، اتریش، ایتالیا، سوئیس، آمریکا و انگلستان نمایندگانی در این کنگره شرکت کرده بودند که در محل سیتی یونیورسیته دانشگاه پاریس تشکیل شده بود.

در این‎جا چند اختلاف به‌وجود آمد. ولی اختلاف مهمی که در آغاز موجب به هم خوردن این کنگره شد این بود که از یک طرف نمایندگان آمریکا یا نمایندۀ آمریکا دارای آرای زیادی بودند به این معنا که مطابق مثلاً هر ۵۰ نفر می‌خواستند یک رأی بدهند به همان نسبتی که در اروپا فدراسیون‌ها رأی می‌دهند آن‌ها هم می‌خواستند رأی بدهند. طرفداران حزب توده موافق این رأی آمریکا نبودند. از آن‎جا که تعداد دانشجویان در آمریکا زیاد بود و یک نماینده آقای فرج اردلان بود و او متمایل به جبهه ملی بود از او می‌هراسیدند یک رأی آن‌ها را در اقلیت قرار بدهد. بنابراین با تعداد آرایی که آقای فرج اردلان در حد اعتبارنامه‌اش تقاضا می‌کرد مخالفت می‌کردند. از آن طرف طرفداران جبهه ملی هم به خاطر این‎که فرج اردلان طرفدارشان بود و هم بیشتر به‌خاطر این‎که بالاخره آرای آمریکا را نمی‌شد به یک تقلیل داد و از یک رأی مشروعی که این‎ها داشتند استفاده نکرد موافق بودند که اردلان مانند هر نمایندۀ دیگری از اروپا به نسبت دانشجویانی که در آن‎جا عضو هستند رأی داشته باشد. این به نظر من اصلی‌ترین مسئلۀ مورد دعوا بود. اما بهانه‌های زیادی هم در این میان پیدا شد که منجر به به‌هم خوردن کنگره شد. بهانه این بود که در بسیاری از شهرها به‌علت وجود اختلافات گذشته مربوط به دوران ملی شدن نفت بین حزب توده و جبهه ملی حتی در شهرهایی که افراد، و بیشتر شهرها این‌طور بود، در یک انجمن دانشجویی شرکت می‌کردند یعنی در یک شهر مثلاً مونیخ هم جبهه‌ای هم توده‌ای  هم جامعه سوسیالیست‌ها عضو یک انجمن بودند. و در شهرهایی که این‎ها توانسته بودند یا همدیگر کم‌وبیش همکاری بهتری داشته باشند اختلاف بر سر رای و رای‌کشی به‌وجود نیامده بود. ولی در شهر برلن به علت وجود، به نظر من، گروه‌های Extremist از هر دو طرف اختلاف به‌وجود آمده بود. و در شهر برلن دو نفر نماینده آمده بودند یکی متمایل به حزب توده بود، مرحوم توکلی فقید بود که جوانی بود متمایل به حزب توده که بعدها دبیر فدراسیون آلمان شد و در اثر تصادف اتومبیل موقع مأموریتش به‌عنوان دبیر فدارسیون آلمان جان سپرد. توکلی سمپات و از هواداران حزب توده بود. آدمی به‌نام هاله رقابی معروف شاعر او هم به‌عنوان فعال مصدقی حداقل و نه لزوماً جبهه ملی در برلن از طرف عده‌ای از جبهه ملی‌ها انتخاب شده بود و به‌عنوان نماینده آمده بود.

هاله یک کسی بود که از این بزن بهادرهای طرفدار جبهه ملی بود ولی در اروپا عضو جبهه ملی ایران در اروپا نبود…

س- اسم اصلی هاله که حیدر رقابی بود.

ج- بله حیدررقابی. حیدر رقابی از آن گروه‌های Extremist افراطی طرفدار مصدق بود و با هیچ نوع همکاری با اعضا و طرفداران حزب توده در انجمن دانشجویی موافقت نمی‌کرد. در واقع روی مواضع سابق خودش ایستاده بود شاید هم تشدید شده بود. و به این دلیل با همکاری و فعالیت با طرفداران حزب توده انجمن دانشجویی مخالفت می‌کرد، مخالف ائتلاف بود.

درحالی‌که بیشتر اعضای جبهه ملی به‌علت این‎که از شکست ۲۸ مرداد عبرت گرفته بودند طرفدار همکاری در یک سطح دموکراتیک با اعضای حزب توده در سازمان‌های دانشجویی بودند. اما حیدررقابی با این‎که عضو نبود عده‌ای از اعضای جبهه ملی را که یک خرده محافظه کارتر بودند در اروپا علاقه داشتند که حتماً اعتبارنامه آقای رقابی به‌عنوان نماینده برلن به کنگره پاریس مورد پذیرش قرار بگیرد ولی توکلی رد بشود.

 

 

روایت‌کننده: آقای خسرو شاکری

تاریخ مصاحبه: ۱۳ سپتامبر ۱۹۸۳

محل مصاحبه: کمبریج- ماساچوست

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۴

گفتم که مسئله سراعتبارنامه حیدررقابی و توکلی بود در کنگره پاریس. بنابراین جناح Extremist یا متمایل به Extremist در جبهه ملی مخالف همکاری با انجمن‌های دانشجویی حزب توده بودند. یعنی عضویت توده‌ای‌ها در انجمن دانشجویی بودند اگرچه خودشان در انجمن‌هایی در شهرهای دیگر پذیرفته بودند و با توده‌ای‌ها همکاری می‌کردند ولی می‌خواستند که به نحوی از انحاء جلوی نمایندگی حزب توده را بگیرند. و این عدم بردباری که نشان می‌دادند در واقع به نظر من از تنگ‌نظری‌های خودشان بود، انعکاسی از ضرباتی بود که حزب توده در مبارزات ملی شدن نفت به مصدق زده بود و این‎ها این را در خاطره داشتند.

بنابراین در جلساتی که توده‌ای‌ها سوا در جلسات بسته‌ای که برای خودشان به‌عنوان طرفداران حزب توده توی محیط دورو بر کنگره داشتند و ما شب‌ها به‌عنوان طرفدار جبهه ملی داشتیم این بحث بود. جناح، آ‎ن‎که من می‌گویم جناح مترقی جبهه ملی، طرفدار این بودند که هم اعتبارنامه رقابی را تصویب نکنند و هم اعتبارنامۀ توکلی را و یک ماموریتی بدهند به هیئت دبیران منتخب این کنگره پاریس که به انجمن برلن برود و رسیدگی بکنند، انجمن دانشجویی برلن، و این انجمن را به‌صورتی ارگانیزه بکند و سازمان بدهد که همه بتوانند در کنار هم فعالیت بکنند. در واقع تصویب‌نامۀ اعضای نمایندگان جبهه ملی در کنگره در جلسۀ خصوصی‌شان این بود که هر دو را کنار بگذارند. اما در جلساتی که به دور این مطلب، دور اعتبارنامۀ حیدر رقابی و توکلی تشکیل شد مسئلۀ قبلی هم که گفتم یعنی تعداد آراء هم عنوان شد و چون کنگره هنوز رسمیت نیافته بود معلوم نبود که چه می‌شود کرد. ریاست هیئت کنگره با هیئت دبیران منتخب کنگره لندن بود که قبلاً گفتم. یعنی آقای عنایت، آقای بهار و منوچهر ثابتیان. رسم این بود که هیئت دبیران اداره کند تا پایان کار اعتبارنامه‌ها یا اکثریت اعتبارنامه‌ها که کنگره قائم به ذات می‌شود و می‌تواند رئیس خودش را انتخاب کند. اما قبل از این‎که این اعتبارنامه‌ها تصویب بشود، اعتبارنامه‌های برلن تکلیفش روشن شود، یعنی مال برلن، مسئلۀ تعداد آرای آمریکا به نتیجه نرسید و جلسه شبی تمام شد و ما جلسات خصوصی خودمان را داشتیم و آن‌ها هم جلسات خودشان را و صبح روز بعد که جلسه ریاست آقای حمید عنایت افتتاح شد، حمید عنایت یک مصوبه‌ای از طرف هیئت دبیران کنفدراسیون اروپایی یعنی عنایت، ثابتیان و بهار و دو نفر دیگر که اسامی‌شان یادم نیست آن‎جا قرائت کرد دال بر تعطیل کنگره، پایان دادن به کار کنگره. امری که طبیعتاً مورد اعتراض تمام اعضای جبهه ملی و چند نفری که از جامعه سوسیالیست‌ها در آن‎جا شرکت داشتند قرار گرفت. اما طرفداران حزب توده از کنگره بیرون رفتند بدون کوچکترین مشورت و اعتراض به هیئت دبیران. بنابراین از این جا می‌شود استنباط کرد که آن‌ها مشترکاً تصمیم گرفته بودند که کنگره را تعطیل کنند و به هم بزنند و اصلاً از وارد شدن در همکاری با سازمان آمریکا که عمدتاً در دست طرفداران جبهه ملی بود خودداری بکنند که در اقلیت نیافتند.

اما طرفداران جبهه ملی همچنان به این امر تعطیل اعتراض کردند و در کنگره باقی ماندند و پس از یک مشورت کوتاه یک رئیس موقتی اعلام کردند و بعداً رئیس کنگره دیگری انتخاب شد که فکر می‌کنم رئیس موقت آقای علی شاکری بود و رئیس دائمی آقای قاضی بود که سابقۀ جامعه‌ سوسیالیست‌ها باید داشته باشد یا نیروی سومی.

به هر ترتیب نمایندگان جبهه ملی که طرفدار جبهه ملی در کنگره بودند و یکی دو نفر نمایندگان جامعۀ سوسیالیست‌ها بودند، در کنگره باقی بودند و این را به‌عنوان کنگرۀ مؤسس کنفدراسیون جهانی اعلام کردند. هیئت رئیسه انتخاب شد و بنابراین نمایندگان کمیسیون‌های مربوطه را تشکیل دادند و کنگره به‌کار خودش ادامه داد قطعنامه گذراند آن‌ها رفتند بیرون و البته کنگره‌ای تشکیل ندادند و به شهرهایشان بازگشتند و در بسیاری از انجمن‌ها که اعضاء طرفداران حزب توده هم بودند و طرفداران جبهه ملی بودند اختلاف افتاد یعنی در برخی از شهرها نمایندگان حزب توده آمده بودند و این‎ها از کنگره رفته بودند و این هیئت دبیران منتخب کنگره پاریس را قبول نداشتند. در برخی از شهرها نمایندگان از جبهه ملی بودند و کنگره را قبول داشتند ولی اقلیت شهریشان که وجود داشت و طرفدار حزب توده رأی نمایندگانشان را در کنگره پاریس نمی‌پذیرفتند. لذا این اختلاف در کنگره به تمام شهرها سرایت کرد و یک نبرد یک ساله‌ای بین اعضای جبهه ملی و حزب توده در تمام شهرها و فدراسیون‌ها صورت گرفت.

هیئت دبیران منتخب کنگره پاریس، هیئت دبیران سازمان آمریکا شد. بنابراین آقای علی‎محمد فاطمی، شاهین فاطمی ولباس‎چی و غیره و ذالک، تهرانیان فکر می‌کنم یعنی هیئت دبیران آمریکا به‌عنوان هیئت دبیران کنفدراسیون هم برگزیده‌ شد. یعنی اساسنامه طوری تنظیم شده بود که هیئت دبیران کنفدراسیون به یک هیئت فدراسیونی برای مدت یک سال سپرده می‌شود.

س- این لباس‎‎چی که می‌فرمایید حسن لباس‎چی است؟

ج- بله حسن لباس‎چی. مجید تهرانیان و یکی دو نفر دیگر. فرج اردلان و فکر می‌کنم علی برزگر. در طول این یک سال که بین ژانویه ۱۹۶۲- دسامبر ۱۹۶۲ بود و هم‎زمان با نخست‌وزیری علی امینی بود بنابراین ما یک اختلاف تشکیلاتی- سیاسی تاریخی در درون کنفدراسیون داشتیم که سیاست جدید حزب توده و جبهه ملی هم نسبت به علی امینی بر آن اضافه شد. یعنی موقعی که علی امینی به اروپا آمده بود، در بحبوحۀ اختلاف کنگره پاریس بودیم و از یک طرف هیئت دبیران ما دستور می‌داد که مثلاً به واحدها که علیه علی امینی تظاهرات کنید و از یک طرف آن‌ها مخالفت می‌کردند. بنابراین مثلاً در انجمن لندن که من در آن عضو بودم و فعال بودم اختلاف بود که یک عده‌ از اعضای انجمن می‌آمدند و یک عده از اعضای انجمن نمی‌آمدند در تظاهرات علیه امینی و این انشقاق در زمینه تاریخیش و تشکیلاتیش به کار روزمره هم لطمۀ شدیدی زد.

سرانجام، البته آن چیزی را که من شنیدم، کمیتۀ مرکزی حزب توده به طرفدارانش انتقاد کرده بود. این را بعداً از اعضای حزب توده شنیدم که از حزب توده جدا شدند، که نباید شما از کنگرۀ پاریس بیرون می‌آمدید و اتحاد با طرفداران جبهه ملی را به هم می‌زدید. موافق این انشعاب نبود. اما گویا کسانی که بعدها هم طرفدار چینی‌ها شدند در درون حزب توده و سازمان جوانان و دانشجویان حزب توده مثل محسن رضوانی، مهدی تهرانی و نیک‌خواه در این انشعاب بی‌تقصیر نبودند. یعنی یک اقدامی بود که مستقلاً از طرف خودشان می‌کردند. حالا چه دلایل پشت پرده بوده است به‌نظرم این را باید در مصاحبه با آقای رضوانی و تهرانی بپرسید، این را من نمی‌توانم بگویم که چه بود.

س- شما منظورتان آن سازمان انقلابی حزب توده است؟

ج- بعداً این افراد سازمان انقلابی حزب توده را به‌وجود آوردند و این‎ها افرادی هستند که در این موقع هنوز عضو حزب توده هستند و به‌عنوان تشکیلات اروپای غربی حزب توده دارند عمل می‌کنند. این‎ها خودشان مستقلاً به این انشعاب دست زدند علی‌رغم تمایل کمیته مرکزی البته در طول یک سال ۱۹۶۲ فعالیت‌های زیادی، جلسات زیادی انجام گرفت و در بعضی از شهرها کار حتی به کتک‌کاری کشید بین طرفداران حزب توده و جبهه ملی اما خوشبختانه می‌شود گفت که پس از یک اجلاسی که در شهر دوسلدورف از طرف هواداران حزب توده برگزار شد و بعضاً بعضی از اعضای جبهه ملی هم برای توضیح شرکت کردند معروف شد به سمینار دوسلدورف. در آن‎جا آن‌ها تصمیم گرفتند که یک هیئت دبیران آمریکا را قبول بکنند و در کنگره بعدی شرکت بکنند که کنگره دوم کنفدراسیون می‌شد و در شهر لوزان برگزار شد.‌ وقتی که ما به کنگرۀ دوم، کنگرۀ لوزان رفتیم، در آن کنگره باز انتخابات از شهرهای مختلف انجام گرفت.

البته در این نبرد انتخاباتی در شهرهای مختلف توده‌ای‌ها سعی می‌کردند که جبهه‌ای‌ها انتخاب نشوند و جبهه‌ای‌ها سعی می‌کردند توده‌ای‌ها انتخاب نشوند. آن حالت نیمه Tolerance و بردباری که در انتخابات کنگره در شهرها وجود داشت طبیعتاً در این نبرد انتخاباتی از بین رفته بود ولی هدف به نظر می‌رسید ایجاد اتحاد در کنگرۀ لوزان باشد. در کنگرۀ لوزان که تشکیل شد کسی البته انتقاد نکرد ولی هیئت‌های دبیران نمایندگان سازمان‌های دانشجویی متمایل به حزب توده شرکت کردند و ریاست کنگره را پذیرفتند و پس از قبول ریاست کنگره در قطعنامه‌ها شرکت جستند و همچنین رأی دادند به هیئت دبیران سابق یعنی هیئت دبیران فدراسیون سازمان آمریکا و آن‌ها در واقع در هیئت دبیرشان تأیید کردند. و این معلوم است در اثر فشار رهبری حزب توده به اعضای سازمان دانشجویی‎اش در اروپای غربی بوده است.

در این زمان البته در هنگام تشکیل این کنگره آقای مهدی تهرانی در مونیخ در زندان بود بنابراین در کنگره شرکت نداشت ولی نیک‎خواه شرکت داشت. یادم نیست که آقای رضوانی هم در این کنگره شرکت داشت یا نه ولی به احتمال قوی شرکت داشت. این کنگره به‌نام کنگره وحدت ذکر می‌شود و می‌شود گفت این اختلاف تقریباً از بین رفت اگرچه رقابت در میان دانشجویان بین مسئولین جبهه ملی و حزب توده تا قبل همچنان ادامه پیدا کرد.

اتفاق دیگری در کنگره لوزان افتاد و به نظر من باید ذکر کرد و آن این است که دو نفر از دانشجویان تهران به‌عنوان نمایندگان دانشجویان دانشگاه تهران شرکت کردند. کوششی که از همان کنگره اول هم شروع شده بود این بود که نمایندگان دانشجویان دانشگاه تهران در کنگرۀ کنفدراسیون شرکت بکنند. از تهران آدمی به نام جزایری که اسم اولش یادم نیست. دومی آقای دیگری به نام توسلی شرکت کرده بود که عضو جبهه ملی و سمپات نهضت آزادی بود و بعداً هم برای ادامه تحصیلات به آمریکا و به ایران بازگشت و پس از سقوط رژیم شاه در ایران شهردار دولت آقای بازرگان در شهر تهران شد. ایشان هم نمایندۀ دانشجویان دانشگاه تهران بود که این سازمان البته وابسته به جبهه ملی بود ولی به این عنوان هم پذیرفته شد. هنگامی که این‎ها در کنگره شرکت کردند یکی از روزهایی که صبح ما به محل کنگره رفتیم در تمام محل نمایندگان یک شماره‌ای از روزنامه مردم گذاشته شده بود که معلوم نبود چه کسی گذاشته است. شبانه گذاشته بودند مثل شبنامه و ویژگی این روزنامه مردم این بود که تمام مقالاتش مثل همۀ روزنامه‌های مردم ارگان مرکزی خوب توده حروف چاپی داشت به‌جز یک مقاله‌اش که ماشین تحریر بود و در آن مقاله به نمایندگان دانشجویان دانشگاه تهران فحاشی شده بود. البته از طرف هیئت رئیسۀ تدارکات کنگره این روزنامه جمع شد و اجازه پخشش داده نشد. شمارۀ بعد روزنامۀ مردم اعلام کرد که این روزنامه شماره قبلی مردم که مقاله داشت از طرف ساواک جعل شده و دزدیده شده. به این معنا که آن مقاله‌ای که با ماشین تحریر زده بودند و چاپ کرده بودند مقالۀ اصلی روزنامه مردم نبوده بلکه یک کسی حالا ساواک یا هر کس دیگری یک مقاله از روزنامه را درآورده و یک مقالۀ دیگری جای آن زده چاپ زده آورده توی کنگره پخش کرده است به‌نام حزب توده برای این‎که ایجاد اختلاف کند.

چون کنگره وحدت بود هر نوع تحریکی، فحاشی از طرف حزب توده می‌توانست این وحدت بسیار ضعیف و نیم‎بند را فوراً متلاشی بکند. بنابراین من گرایشم این است که علی‌رغم همۀ چیزهایی که می‌شود به حزب توده نسبت داد قبول کنم که این کار خود کمیته مرکزی برای به هم زدن کنگره نبود بلکه عناصری از حزب توده که موافق این وحدت نبودند و نمی‌توانستند مستقیماً به‌عنوان حزب توده و طرفداران حزب توده عمل بکنند توسل به این جعل کرده بودند و یک مقاله را درآوردند و یک مقاله دیگری را که حاوی دشنام و فحاشی به جبهه ملی و نمایندگان دانشگاه‌های تهران بود را چاپ کردند تا آن را موجب به‌ هم زدن کنگره بسازند. در هر حال بعد از جمع شدن این مقاله و اخذ یک سری تصمیمات کنگره کار خودش را تمام کرد.

آن چیزی که به نظر من از نقطه نظر تحول کنفدراسیون در کنگره لوزان جالب است این است که در اولین بار کنگره لوزان یک قطعنامه‌هایی کاملاً سیاسی و در سمت سرنگونی رژیم شاه به تصویب رساند و این با گرایش‌های طرفداران حزب توده نمی‌خواند. یعنی طرفداران حزب توده در کنگره لوزان کنگره وحدت موافق یک قطعنامه شدید علیه رژیم شاه نبودند. این طرفداران جبهه ملی بودند که موافق یک همچین قطعنامۀ شدیدی علیه رژیم شاه بودند. دلیلش هم به نظر من این بود که طرفداران جبهه ملی یا مصدقی‌ها با این‎که جبهه ملی بودند و مصدقی بودند دستور از تهران نمی‌گرفتند که چه کار کنند، خودشان فکر می‌کردند و به این نتیجه رسیدند که این کار را بکنند. حالا این کار غلط یا درست خودشان فکر می‌کردند. درحالی‌که طرفداران حزب توده در کنفدراسیون با مصوبات کمیته مرکزی کار می‌کردند و کمیته مرکزی سیاستش یک سیاست دیگری بود و سیاست این بود که یک جوری احتمالاً با امینی کنار بیاید.

پس از بهبودی که در وضع کنفدراسیون به‌وجود آمد فعالیت‌ها همچنان ادامه پیدا کرد ولی کنفدراسیون همچنان زیاد سیاسی نبود و کارهای صنفی خیلی زیاد بود تا کنگرۀ بعد کنگرۀ لندن کنگرۀ سوم کنفدراسیون جهانی.

در کنگرۀ کنفدراسیون جهانی تمام فدراسیون‌ها شرکت کردند از جمله فدراسیون آمریکا و این بار فدراسیون آمریکا بیش از یک نماینده فرستاده بود. یعنی می‌شود گفت که اولین باری بود که هیئت دبیران آمریکا به‌طور Massive نماینده می‌فرستاد و در این کنگره از آمریکا غیر از آقای اردلان و آقای قطب‌زاده و آقای حسن لباس‎چی و بنده و آقای برزگر و چند نفر دیگر، هفت هشت نفر نماینده از سازمان آمریکا آمده بودند به کنگره. ویژگی دیگر این کنگره کنفدراسیون این بود که از طرف تهران هم نمایندۀ دیگری آمده بود به نام آقای ابوالحسن بنی‌صدر که ایشان یک کاغذی داشت که ایشان نمایندۀ دانشجویان دانشگاه تهران است.

س- یادتان هست که دقیقاً این چه سالی بود؟

ج- دسامبر ۱۹۶۳ و آغاز سال ۱۹۶۴، همیشه کنگره‌ها در دسامبر و ژانویه تشکیل می‌شد.

این مرتبه کنگره در امپریال کالج لندن تشکیل شد و از طرف فدراسیون‌های مختلف ایتالیا، اتریش، آلمان، فرانسه و سوئیس و انگلستان هم نمایندگانی شرکت کرده بودند. در این کنگره برای اولین بار هیئت دبیران از سازمان آمریکا گرفته شد و به فدارسیون آلمان داده شد.

در این کنگره آقای بنی‎صدر اصرار داشت که نماینده تهران است و تعداد زیادی رای دارد و می‌خواهد رای تمام ایران را بدهد و یک رأی بلوکه بدهد به قول معروف و جریان را به نفع نقطه‌نظرات خودش عوض کند. فکر نمی‌کنم و به یاد ندارم دقیقاً ولی فکر نمی‌کنم که نمایندگی آقای بنی‌صدر مورد پذیرش کنگره قرار گرفت.

کنگره مصوباتش هست. به نظرم علاقه‌مندان مطالعه در این زمینه می‌توانند به مصوبات کنگره رجوع کنند. اما آن‎چه که به نظرم باز در این کنگره مهم است و شاید جایی نوشته نشده باشد این است که در این کنگره اولین بار یک قطعنامه‌ای علیه شوروی به تصویب رسید با رأی اکثریت قاطع اما طرفداران حزب توده در دسامبر ۱۹۶۳ زیاد از این قطعنامه راضی نبودند زیرا که هنوز عضو حزب توده بودند و نمی‌توانستند تن به یک کاری بدهند که کاملاً مخالف سیاست شوروی است. اما زیاد هم از این مصوبه ناراضی نبودند، به‌عنوان فرد، چرا که بیشتر طرفداران حزب توده در این موقع طرفدار چین شده بودند ولی هنوز از حزب توده جدا نشده بودند و در پروسه جدایی از حزب توده بودند.

س- معذرت می‌خواهم این چیزی که می‌فرمایید در رابطه با شوروی مطرح کرده بودند و تصویب کرده بودند می‌توانید دقیق بگویید که موضوعش چه بود؟

ج- مصوبه‌اش؟

س- بله.

ج- مصوبه‌اش انتقاد از سیاست شوروی در تأیید رژیم شاه بود، شما می‌دانید که در سال ۱۹۶۲ یعنی ۱۵ خرداد اتفاق افتاده بود و شوروی از رژیم شاه دفاع کرده بود و رژیم شاه را مترقی خوانده بود. کنگره این را محکوم کرد. منتهی لحنش خیلی قوی بود و طرفداران حزب توده که در حال جدا شدن از حزب توده بودند از آن‎جایی‌که می‌خواستند عدۀ زیادتری را با خودشان بیاورند نمی‌خواستند از طریق کنفدراسیون وارد نزاع تشکیلاتی در درون حزب توده بشوند می‌خواستند تعداد زیادتری از جوانان را بیاورند. تصویب چنین قطعنامۀ شدیدی علیه شوروی از یک طرف آن‌ها را در مقابل رهبری حزب توده می‌گذاشت که ممکن بود به اخراجشان منجر بشود و از طرف دیگر موجب می‌شد که عده‌ای از سمپات‌های حزب توده که هنوز مسئلۀ شوروی و چین برایشان روشن نشده بود در درون حزب توده بمانند. بنابراین علی‌رغم این‎که تصویب شده بود اعتراض شدیدی شد و در مذاکراتی که می‌شود گفت در کنار کنگره انجام گرفت با توجه به نیازی که دیده می‌شد در رفقای طرفدار جناح چپ جبهه ملی به این نتیجه رسیدیم ما که تغییر و تخفیف قطعنامه در عین محکوم کردن شوروی می‌تواند کمک بکند به آن دسته از طرفداران حزب توده که درصدد انشعاب از حزب توده هستند و همچنین می‌خواهند تعداد زیادتر را با خودشان از حزب توده بیرون بیاورند ولی در واقع می‌شود گفت یک ملاحظۀ سیاسی برای شکستن بیشتر حزب توده انجام گرفت در این قطعنامه. بنابراین دوسوم کنگره مجدداً رأی داد به این‎که این قطعنامه پس خوانده بشود و یک قطعنامۀ خفیف‌تری که در عین حالی که محکوم می‌کرد لحنش آن شدت سابق را نداشت و این امتیازی، این تخفیفی که داده شد به نظر من شخصاً کار زیاد غلطی نبود به این معنا که کمک کرد به انشعاب از حزب توده و شکستن یخ رهبری حزب توده و این اولین اقدامی است که به نظر من یک جنبش دموکراتیک انجام می‌دهد از بیرون از حزب توده، از بیرون از سازمان‌های سیاسی ولی با یک هدفی برای شکستن حزب توده و این خیلی به نظر من مؤثر بود. عامل اصلی شکستن حزب توده نیست قطعاً. دلایل مادی توی جامعۀ ایران را دارد، دلایل بین‌المللی اختلاف چین و شوروی دارد. ولی این خودش یک تلنگر کوچکی است که به حرکت سرعت و شتاب بیشتری می‌بخشید.

در کنگره، مصوباتش هست و من وارد مصوبات کنگره نمی‌شوم ولی توضیح این نکته به نظر من چون در هیچ جا نیامده لازم است، هیئت دبیران به سازمان آلمان داده شد. در اینجا آقای حسن ماسالی، آقای دکتر (؟)، اسم کوچکش الان یادم نیست، آقای محمود راسخ، آقای زرین‌کش و یک نفر دیگر که الان اسمش یادم نیست که شخصی بود که در واقع چرخ پنجم بود و مهم نبود ولی به‌عنوان دبیر انتخاب شد، هیئت دبیران به این‎ها سپرده شد برای مدت یک سال تا کنگره بعد. در طول این یک سال فعالیت‌های کنفدراسیون تشدید شد سیاسی‌تر شد و مقدار زیادی فعالیت در جهت دفاع از مبارزین در ایران انجام گرفت. سال قبلش، در ضمن تذکر بدهم، یعنی موقعی که هیئت دبیران در آمریکا بود یعنی کنگره دو و سه اقدامات زیادی از طرف فدارسیون و کنفدراسیون امضا می‌کرد برای دفاع از زندانیان سیاسی از جمله رهبران جبهه ملی و نهضت آزادی که در زندان ساواک بودند، راهپیمایی و غیره و ذالک. در این سال این کارها تشدید شد و در این سال فعالیت‌های بین‌المللی کنفدراسیون شدت بیشتری یافت و در این دوره کنفدراسیون در کنفرانس‌ها شرکت کرد، در سطح بین‌الملی دو سازمان بین‌المللی وجود داشت. یکی Cosec بود.

Coordinating Secretariat of the National Unions of the Students

که بیشتر متمایل به غربی‌ها بود و سازمان‌های کشورهای غربی در آن هژمونی داشتند و یکی هم International Union of Students معروف به IUS  که شوروی بود. توضیح این‎که IUS همه سازمان‌های بین‌المللی سازمانی بود که در سطح جهانی تشکیل شده بود مثل سندیکای کارگری و غیره وذالک و هم غربی‌ها و هم شرقی‌ها در آن شرکت داشتند.

بعد از اختلافاتی که در حزب در سال ۱۹۴۹ سر یوگوسلاوی به‌وجود آمد بیشتر سازمان‌های غربی در سندیکاهای کارگری و همین‌طور سازمان‌های دانشجویی سازمان‌های خودشان را ساختند، سندیکای آزاد جهان را مثلاً، در همین جا سازمان دانشجویان Cosec را درست کردند که هیئت دبیرانی نبود بلکه یک Coordinating secretary داشت که عین این‎ها کار می‌کرد و مرکزش هم در هلند بود و تماس‌های اولیه با این سازمان و همچنین IUS از طرف هیئت دبیران برقرار شده بود. طرفداران حزب توده مخالف عضویت کنفدراسیون در Cosec بودند چون سازمان به اصطلاح غربی بود. طرفداران جناح راست جبهه ملی مخالف عضویت کنفدراسیون در IUS بودند چون می‌گفتند کمونیست هستند. اما این وسط جناج چپ جبهه ملی می‌گفت آقا ما هم عضو این باشیم و هم عضو آن برای این‎که ما نسبت به این بلوک‌ها بی‌طرف باشیم و در ضمن موضع خودمان را داشته باشیم. یکی از اختلافاتی هم که به طور آغازین در کنگرۀ پاریس پیش آمده بود همین مطلب عضویت در این سازمان‌ها بود منتهی از آن‎جا که مسائل دیگر مهم‎تر شده بودند این مسئله انکشاف Development زیادی در کنگره پیدا نکرد. بعد از کنگرۀ لندن یعنی کنگرۀ سوم مسئله بین‌المللی مهم‎تر شد. بنابراین برای تشکیل کنگرۀ سالیانه یا دو سال یک بار Cosec در غرب. البته غرب که می‌گویم فقط هژمونی آن‌ها بود، تمام کشورهای سه قاره عضو این بودند عضو آن هم بودند یعنی هر دو جا عضو بودند و به همین دلیل ما هم به‌عنوان جناح چپ جبهه ملی معتقد بودیم. باید در هر دو جا عضو باشیم و طرفی بین این دو سازمان نگیریم. هیئت دبیران کنفدراسیون دعوت شد دو نماینده بفرستد که از این دو نماینده یکی از اعضای هیئت دبیران بود آقای محمود راسخ و نفر دیگرش من بودم. ما در زلاند جدید در این کنگره شرکت کردیم و نقطه نظرات کنفدراسیون را آن‎جا منعکس کردیم و در مورد منشوری که این‎ها به‌عنوان اساسنامۀ Cosec آن موقع می‌خواستند تصویب کنند نظراتی دادیم که البته با مخالفت روبه‌رو شد ولی ما نقش‎مان در واقع نقشی بود که مساوی بود با نقش… یا در همان خطی بود که بیشتر اتحادیه‌های دانشجویی مترقی سه قاره داشتند مثل دانشجویان مراکشی یا آفریقایی و یا اتحادیۀ ملی دانشجویان فرانسه (؟) یک فراکسیونی بودیم در داخل که فراکسیون مترقی در این سازمان بود.

پس از بالا گرفتن تضادهای بین چین و شوروی جناحی که از طرفداران چین بودند در IUS در دبیرخانه IUS که در پراگ بود یعنی دانشجویان آمریکای لاتین که در دبیرخانه آن سازمان بودند و از کنفدراسیون دعوت کردند که در یک سمیناری در یوگسلاوی شرکت بکنند و نقطه نظرات کاملش را آن‎جا بگوید. و باز هم هیئت دبیران کنفدراسیون من را به  این سمینار در دوبروین یوگسلاوی فرستاد و باز در آن‎جا نقطه نظرات کنفدراسیون از روی مصوباتش تشریح شد و نزدیکی بیشتری بین دانشجویان ایرانی از این نقطه‌نظر و دانشجویان سه قاره و نظام سه قاره که می‌رفت به سمت هم مخالفت با شوروی و هم با آمریکا پدید آمد. کنفدراسیون ما را برای کنگره IUS که در صوفیه تشکیل می‌شد دعوت کردند و در این‎جا…

س- آقای شاکری این چه سالی است؟

ج- آن در ژانویه ۱۹۶۴ است. یعنی ژانویه هیئت دبیران انتخاب شد و تابستانش فکر می‌کنم در مه، من با آقای راسخ به زلاند جدید رفتیم و در ماه ژوئن در سمینار دوبروین شرکت کردیم و برای ماه نوامبر از ما دعوت کردند در IUS برای شرکت در کنگرۀ همین IUS و از طرف حزب توده هم البته آن چیزی که معروف بود به اتحادیۀ دانشجویان دانشگاه تهران، به آن می‌گفتند د.د.ت. که در زمان مصدق وجود داشت و آقای بابک امیرخسروی یک موقع یکی از مسئولیتش بود و آن‌ها هم عضو رسمی IUS بودند، در مذاکراتی که شخص من از طرف کنفدراسیون در دبیرخانه IUS کردم با این‎ها و تذکر دادم که کنفدراسیون خودش را به‌عنوان تنها نمایندۀ دانشجویان ایرانی در داخل و خارج از کشور به‌حساب می‌آورد برای این‎که هیچ‌کسی را به‌عنوان نماینده دانشجویان نمی‌پذیرد و این دوگانگی نمایندگی را در IUS کاملاً مردود می‌داند.

ولی به‌خاطر توضیح این نوع مواضع ما حاضریم در کنگره شرکت کنیم. بنابراین از ما دعوت کردند در IUS ما در صوفیه شرکت کردیم که شرحش را من بعد خواهم داد.

این‎جا تحولات کنفدراسیون تنگاتنگ با تحولات سازمان‌های سیاسی مانند جبهه ملی ایران در اروپا و همچنین سازمان انقلابی حزب توده ایران رابطه دارد. من داستان جبهه ملی را برای شما گفتم ولی اینجا اجمالاً اشاره می‌کنم به سازمان انقلابی.

همان‌طوری‌که قبلاً گفتم عده‌ای از افراد رادیکال حزب توده که تحت‌تأثیر جریانات به نظر من الجزیره، کوبا و چین قرار داشتند به سمت جدا شدن از حزب توده می‌روند که داستان‌هایش را به نظر من فعالین حزب توده مثل آقای رضوانی یا خانبابا تهرانی و حتی دکتر کشاورز می‌توانند برایتان بگویند. آن‎چه که اتفاق افتاد و ما از بیرون مشاهده می‌کردیم این بود که در اثر اختلافات چین و شوروی نارضایی طرفداران حزب توده، سازمان جوانان حزب توده، دانشجویان حزب توده در غرب به صورت انشعاب شکل گرفت و چیزی از آن به نام سازمان انقلابی حزب توده ایران از آن بیرون آمد. این گرایش این‎ها به سمت جدایی از حزب توده با آن گرایش ما در رادیکالیزه شدن در جبهه ملی ما را به هم نزدیک می‌کرد. این نزدیکی به این معنا بود که ما در سطح کنفدراسیون انشعاب پاریس را پشت سرگذاشته بودیم و به سمت یک سری همکاری‌های دیگر می‌رفتیم. از جمله مثل زمانی که مثلاً ما به ‌الجزیره به‌عنوان جبهه ملی رفته بودیم این صحبت بود که اگر ما کار نظامی بکنیم یک مقداری همکاری‌هایی با مثلاً سازمان انقلابی داشته باشیم. ولی در زمینۀ دانشجویی به ‌طور طبیعی همکاری‎مان خیلی بیشتر بود و ما معتقد بودیم که کنفدراسیون نباید در انحصار جبهه ملی باشد از آن‎جایی که جبهه ملی رأی اکثریت دارد و در هیئت دبیران هم همان تعداد و همان نسبیت دبیر داشته باشد و معتقد بودند که باید هیئت دبیران کنفدراسیون را دموکراتیک نگه بداریم. بنابراین قبل از این کنگره بعدی که در دسامبر ۱۹۶۴ ژانویه ۱۹۶۵ تشکیل می‌شد تصمیم گرفتیم که از فعالین سابق حزب توده که در سازمان انقلابی بودند در فعالیت‌های هیئت دبیران شرکت بدهیم. بنابراین شخصی به نام پرویز نعمان که از فعالین انجمن دانشجویان ایرانی در فرانسه بود و از همان آغاز انجمن بود او سابقۀ توده‌ای داشت و در ایران زندان رفته بود و بعد هم به سازمان انقلابی پیوسته بود. او را به عنوان یکی از نمایندگان کنفدراسیون در کنگره IUS شرکت بدهیم.

بنابراین چون دو نفر از ما برای شرکت در IUS دعوت کرده بودند ما یکی از جریان سازمان انقلابی پرویز نعمان و یک نفر هم از جبهه ملی اعزام کردیم که من بودم و ما دو نفره به IUS رفتیم به صوفیه و در آن‎جا به‌عنوان نمایندگان کنفدراسیون در کنگره به‌عنوان ناظر شرکت می‌کردیم چون ما عضو آن سازمان نبودیم. کاری که البته این‎ها کرده بودند که می‌شود گفت یک خرده سرگرم‌کننده است Amusing است این است که یکی از ما را گذاشته بودند توی اتاق یکی از اعضای حزب توده و یکی دیگر را گذاشتند توی یک اتاق دیگر با یکی از اعضای حزب توده. یعنی من را هیئت دبیران IUS یعنی مال شوروی‌ها و من را هم‎اتاق آقای بابک امیرخسروی کرده بودند و پرویز نعمان هم‎اتاق آقای منوچهر بهزادی که بعداً سردبیر مردم شد در ایران و فکر می‌کردند که چون ما دانشجو هستیم و جوان هم هستیم تحت‌تأثیر این‎ها قرار می‌گیریم و این‎جوری روی ما به قول معروف کار می‌کردند. البته فکر می‌کنم که مثل همان موقع تیرشان به سنگ خورد و شناخت‎شان غلط بود. به‌هرحال هم‎اتاقی ما با این دو تا توده‌ای در هتلی که محل اقامتمان بود کوچکترین تاثیری نگذاشت چون ما آدم‌هایی بودیم خیلی دیسیپلینه و آگاه نسبت به حزب توده و ما با برنامه مشخص و مصوب هیئت دبیران و کنگره رفته بودیم و هیچ امر خصوصی نمی‌توانست ما را از کارمان منحرف بکند.

وقتی ما در کنگره شرکت کردیم سخنرانی کردیم گفتیم که ما حاضریم در IUS شرکت کنیم مانند خیلی از کشورهای سه قاره، دانشجویان کشورهای سه قاره، منتهی به شرطی که اتحادیۀ دانشجویان حزب توده یا اتحادیۀ دانشجویان دانشگاه تهران، د.د.ت. از IUS اخراج بشوند چون دو استدلال می‌کردیم: یکی این‎که حتی اگر این سازمان در گذشته وجود داشته طرفدار یک حزب خاص سیاسی بوده و تمام دانشجویان را نمایندگی نمی‌کرده. دوم این‎که این سازمان دیگر وجود ندارد. این سازمان اگر یک موقعی وجود داشته الان وجود ندارد و این‎ها سال‌ها است که، این سال ۱۹۶۴ است، یعنی از ۱۹۵۳ به بعد این سازمان در دانشگاه تهران وجود نداشته و کسی که در سال ۱۹۵۳ دانشجوی دانشگاه تهران بوده در سال ۱۹۶۴ طبیعتاً یازده سال بعد دانشجو نیست و الان خارج از کشور است و این‎ها نمایندگان دانشجویان نیستند. آقای امیرخسروی ادعا می‌کرد که ما نمایندگان احساسات دانشجویان ایرانی هستیم. ما گفتیم زمانی این ادعا می‌تواند مورد قبول قرار بگیرد که دانشجویان نمایندگان واقعی نداشته باشند. از آن‎جایی‌که دانشجویان ایرانی نمایندگان واقعی دارند دیگر نمایندۀ احساسات لازم ندارند و نمایندۀ واقعی‎شان ما هستیم که هیئت دبیران فرستاده و هیئت دبیرانی که منتخب کنگره است.

در آن کنگره ما خیلی علیه شوروی موضع‌گیری کردیم به‌خصوص آن موقع مصادف بود با کمک‌های نظامی شوروی به شاه اقتصادی و نظامی و سپس اقتصادی- نظامی شوروی به شاه و ما قطعنامه‌ای را به کنگره آوردیم که این کمک‌ها را محکوم بکنیم. طبیعتاً ما آگاه بودیم به این‎که اگر یک قطعنامه علیه شوروی ببریم این به تصویب نخواهد رسید اما اگر یک نوشته‌ای ببریم که در آن کل کمک‌ها به رژیم شاه را محکوم بکنیم شوروی هم بالطبع محکوم می‌شود. بنابراین مثلاً هیئت نمایندگی شوروی که با ما تماس می‌گرفت برای این‎که ما را نرم بکند و می‌گفتند که ما حاضریم همه جور همکاری بکنیم، از همان سیاست عمومی رخنه‌گراییشان می‌خواستند استفاده بکنند ما گفتیم ما شرط هر گونه همکاری را محکوم کردن رژیم شاه می‌دانیم بنابراین اگر شما بخواهید این کار را بکنید خوب یک زمینه‌های همکاری به‌وجود می‌آید وگرنه که ما هیچ حرفی نداریم بزنیم.

بنابراین موافقت‎نامه یا مقاوله‎نامه‌ای بین هیئت نمایندگی ما کنفدراسیون و هیئت نمایندگی شوروی امضا شد که مذاکره برای تهیه و تدوین Text آن چندین روز در صوفیه وقت گرفت و خلاصه‌اش این بود که، بعداً در شانزده آذر کنفدراسیون چاپ شد، ما هر نوع کمکی را به رژیم شاه محکوم می‌کنیم. یعنی یک فرمول عامی آوردیم که کمک‌های شوروی هم مشمول آن بشوند. اول نمایندگان شوروی نمی‌خواستند این را امضا کنند گفتیم اگر امضا نکنید ما هیچ کاری با شما نداریم. یکی از مواد دیگرش این بود که این مقاوله‌نامه باید در ارگان رسمی دو سازمان چاپ شود. ارگان سازمان ما شانزده آذر بود با تیراژ دو سه هزار و مال آن‌ها کومسومول پراودا بود که تیراژ نمی‌دانم چند میلیونی داشت و ما فکر می‌کردیم که محکوم کردن شاه در یک سندی که در روزنامه روسی چاپ بشود خوب بود. البته گویا این را آن‌ها در کومسومول پراودا چاپ نکردند و در یک روزنامه کوچکی که تیراژ زیادی ندارد. ولی نکتۀ مهم این بود که نمایندگان حزب توده به‌خصوص آقای منوچهر بهزادی موقعی که ما این مقاوله‌نامه را با روس‌ها امضا کردیم مقاوله‌نامه را به آقای بهزادی نشان دادم و گفتم خواهش می‌کنم شما هم که عضو حزب توده هستید و ایرانی هستید این را امضا بکنید. ایشان خیلی برافروخته شد و گفت من هرگز چنین چیزی را امضا نمی‌کنم. گفتم مگر شما کاتولیک‌تر از پاپ هستید وقتی روس‌ها خودشان هر نوع سیاستی را که به شاه کمک بکند محکوم می‌کنند شما حق ندارید اعتراض بکنید و این نکاتی است که به نظر من جایی نوشته نشده و مهم است که در واقع آدم برخورد رهبران حزب توده را ذکر بکند.

به هر ترتیب در آن کنگره همکاری بیشتری بین ما و رهبران سازمان دانشجویی مخالف شوروی ایجاد شد.

س- سازمان انقلابی؟

ج- نه بین ما به نام کنفدراسیون و رهبران سازمان‌های دانشجویی کشورهای دیگر مثل مراکش و اندونزی و این جور کشورهایی که در کشورهای سه قاره میلیتانت بودند آفریقایی این‎ها.

بعد از پایان کنگره IUS ما گزارشی از هم کنگرۀ Cosec و IUS به کنگرۀ کنفدراسیون که در شهر کلن در ماه دسامبر ۱۹۶۴ برگزار می‌شد دادیم و به اتفاق آرا تصویب شد و همچنین تصویب شد که کنفدراسیون عضویتش در هر دو سازمان باشد. یا در هیچ کدام نباشد یا در هر دو سازمان باشد و مصوباتش به نظر من هست و قابل مطالعه است در کتابخانه‌های مختلفی که در اروپا هست می‌شود پیدا کرد.

از حوادث دیگری که اتفاق افتاد و به نظر من شایان تذکر است محکوم کردن فروش اسلحۀ شوروی به شاه است و کنفدراسیون در این زمینه خیلی فعالیت و افشاگری کرد با این‎که اعضای حزب توده، رهبران سابق حزب توده که حالا جدا شده بودند و سازمان انقلابی را تشکیل داده بودند خودشان مخالف این بودند ولی در کنگره با اکراه و دشواری تن به این کار می‌دادند و اگر اشتباه نکنم این سال ۱۹۶۴ بود.

اما این همکاری بین گرایش رادیکال جبهه ملی در کنفدراسیون و جناح سازمان انقلابی در کنفدراسیون خالی از ایراد و اشکال نبود و خارج از مخالفت هم نبود. در کنگرۀ کلن به ‌هر ترتیب بعد از تصویب این گزارش و تصویب گزارش هیئت دبیران در مورد فعالیت‌های یک ساله‌اش هیئت دبیران جدیدی انتخاب شد که این بار برخلاف گذشته از هیچ کنفدراسیون خاصی نبود چون در گذشته یا آمریکا بود یا آلمان. در کنگره چهارم در شهر کلن در ژانویه ۱۹۶۵ هیئت دبیران مختلفی انتخاب شدند که داستانش یک کمی مفصل است در مورد دموکراتیزه کردن کنفدراسیون. همانطوری‌که قبلاً گفتم ما به‌عنوان جناح رادیکال کنفدراسیون درصدد بودیم که هیئت دبیران را هم رادیکالیزه کنیم و تمام نیروها را دخالت بدهیم. در این زمینه من باید بگویم که ما به این فکر رسیده بودیم که اولاً یک مصوبه‌ای برای اساسنامۀ کنفدراسیون از یکی از شهرها بیاوریم و از شهر لوزان آوردیم و به کنگره پیشنهاد کردیم که اساس‎نامه عوض بشود و هیئت دبیران باید ۵ نفر منتخب کنگره باشند. یک لیستی داده بشود به کنگره و آن لیست انتخاب بشود. یا لیست‌هایی داده بشود که یکیش انتخاب بشود صرف‌نظر این‎که اعضای دبیرها مقیم آلمان یا فرانسه یا سوئیس یا آمریکا هستند، مهم این است که این‎ها با هم کار بکنند. این به ما اجازه می‌داد که ما افراد مختلفی را انتخاب بکنیم. بعد به‌عنوان جناح رادیکال مترقی و چپ جبهه ملی ما تصمیم گرفتیم که به سهم خودمان نیروهای حاضر در کنگره را توی هیئت دبیران منعکس بکنیم. بعداً فکر کردیم که مثلاً از جامعۀ سوسیالیست‌ها یا متمایل به جامعه سوسیالیست‌ها منوچهر هزارخانی را بگذاریم نسبت به سابقه‌ای که در کنفدراسیون داشت و همکاری می‌کرد. از سازمان انقلابی این آقای پرویز نعمان را پیشنهاد کردیم باشد و همچنین از جبهه ملی هم سه نفر. تقریباً ترکیب نیروها این‎جوری بود. و ما در این‎جا با یک مشکلی روبه‌رو شدیم چون در خود جبهه ملی اختلافات بالا گرفت بر سر رهبری، قطب‌زاده می‌خواست هیئت دبیران را بگیرد و دبیر بشود و هیئت دبیران را کلاً در دست بگیرد. از آن‎جایی که عده‌ای از اعضای جبهه ملی به جریان قطب‌زاده- بنی‎صدر گرایش داشتند به ناچار هیئت رهبری جبهه ملی به این گرایش پیدا کرد که یکی از افراد این‎ها را بگذارد در هیئت دبیران و از آن‏جایی که اطمینان نداشت به قطب‌زاده، چون قطب‌زاده یک آدمی بود خیلی ماجراجو و شلوغ کن و به نام نهضت می‌رفت حرف می‌زد علی‌رغم مصوبات حرف می‌زد و از خودش حرف می‌زد و به‌نام کنگره، به‌نام هیئت دبیران و به‌نام مصوبات، این بود که تشخیص نداده بودیم که قطب‌زاده می‌تواند در هیئت دبیران انجام وظیفه کند و دیدیم اگر هم قرار باشد از آن جناح جبهه ملی کسی در هیئت دبیران بیاید باید یک آدمی باشد که زیاد شلوغ نیست و بیشتر باب مذاکره را رعایت می‌کند. بنابراین تصمیم گرفته شد که آقای بنی‌صدر گذاشته بشود. بنی‌صدر در کنگره حاضر نبود بنابراین غیاباً انتخاب شد. وقتی بنی‎صدر گذاشته شد و جبهه ملی جناح مترقی می‌خواست به‌هرحال سه نفر خودش را در هیئت دبیران داشته باشد که انتخاب کرده بودند که یکی از آن‌ها ماسالی بود، یکی دکتر دهقان که سال قبل هم دبیر بودند و یک نفر سومی که من حالا یادم نیست که کی بود و بنی‌صدر و نعمان بنابراین هزارخانی را از لیست بیرون گذاشتند. در این‎جا من البته با این قضیه مخالفت کردم چون معتقد بودم که بنی‌صدر توی هیئت دبیران نباید برود ولی هزارخانی باید برود ولی متاسفانه بقیه رفقا به این مسئله توجه نکردند. از آن‎جایی‌که قطب‌زاده خیلی در کنگره شلوغ می‌کرد برای این‎که یک آدم نسبتاً با تجربه‌ای را توی هیئت دبیران بگذارند به‌خاطر این‎که بگویند از جبهه ملی یک فرد با تجربه‌ای هست رفقا پیشنهاد کردند که من باشم در هیئت دبیران چون آن موقع من کار دانشجویی می‌کردم ولی کار دانشجویی نه سطح هیئت دبیران به‌عنوان کسی که مثلاً مسئول امور دانشجویی بود، دوندگی‌های بین‌المللی را می‌کردم برای همین من را گذاشتند توی هیئت دبیران و هزارخانی بیرون ماند و بنی‌صدر آمد به‌جای هزارخانی و چند نفر دیگر.

هیئت دبیران اولین مشکلی که با آن روبه‌رو شد اخراج یکی از اعضای حزب توده بود به‌نام آقای زرشناس که بعداً خیلی معروف شد در این ماجرای نمایش‌های تلویزیونی رهبران حزب توده. او را می‌خواستند از اتریش به‌علت فعالیت‌های کنفدراسیونی اخراج کنند و کنفدراسیون در این زمینه خیلی فعالیت کرد و مانع اخراجش شد.

مطلب دومی که پیش آمد کرد مطلب محاکمۀ نیک‎خواه بود بعد از ترور شاه در کاخ مرمر گروهی از اعضای سابق کنفدراسیون را، فدراسیون انگلیس، در تهران گرفتند که حمید محامدی بود که بعد آزاد کردند، فیروز شیروانلو، حمید محامدی دبیر سابق فدراسیون پرویز نیک‌خواه، پورکاشانی، منصوری و…

س- احمد موسوی؟

ج- نخیر.

س- از دانشگاه بیرمنگام.

ج- احمد موسوی را فکر نمی‌کنم گرفتند یا اگر هم گرفتند آزاد کردند چون جزو کسانی که محاکمه شدند نبود.

س- نخیر جزو آن‌ها نبود.

ج- او را ممکن است که در ارتباط گرفته باشند. و چند نفر دیگر که ده دوازده نفر می‌شدند.

در این‎جا کنفدراسیون یک به لحاظ این‎که اصولاً هر کسی را در ایران می‌گرفتند محاکمه می‌کردند برای نجاتش فعالیت می‌کرد و یکی به‌خاطر این‎که این‎ها جزو فعالین و مؤسسین کنفدراسیون بودند و خیلی از نزدیک افراد را می‌شناختند خیلی فعالیت بیشتری شد. در واقع سال ۱۹۶۵ می‌شود گفت آغاز سیاسی شدن کنفدراسیون بود. کنفدراسیون وارد یک فعالیت شدید سیاسی علیه رژیم شد که تا آن زمان سابقه نداشت. در این سال ده‌ها اعتصاب غذا، تظاهرات و فعالیت می‌شود گفت «دیپلماتیک» از طرف کنفدراسیون انجام گرفت که نتایج خیلی خوبی داد و نتیجه‌اش این بود که این گروه را با این‎که یک عده‌ای‌شان را محکوم به اعدام کرده بودند توانست نجات بدهد و نجات دادن این‎ها البته نتایجی داشت که بعداً لابد از آن مطلع هستید. خبر اعزام وکیل به ایران و شرکت او در دادگاه این‎ها آغاز فعالیت‌های دفاعی کنفدراسیون بود که شرح ما وقع‌اش بیشتر می‌شود گفت در روزنامۀ شانزده آذر یا بولتن دفاعی کنفدراسیون منعکس است. در این سال برای اولین بار با این‎که آقای بنی‌صدر مسئول انتشارات کنفدراسیون بود و کار زیادی نمی‌کرد روزنامه شانزده آذر منتشر شد. این روزنامه شانزده آذر شانزدهم آذر تاریخچۀ معینی دارد. در آمریکا موقعی که آقای فاطمی فعالیت‌های دانشجویی داشت یک روزنامه به ‌نام شانزده آذر درمی‌آورد و این شانزده آذر تقریباً ارگان خصوصی آقای فاطمی بود ایشان مسئول کنفدراسیون یا سازمان آمریکا بود ولی روزنامه‌اش تقریباً خصوصی بود. ما به خاطر این‎که این روز مربوط به دانشجویان ایران بود این اسم را برداشتیم و به‌خاطر پرهیز از هر نوع سوءتفاهم اسمش را گذاشتیم «شانزدهم آذر» و در پاییز ۱۹۶۵ این روزنامه اولین بار با همین کادری که تا آخر هم حفظ شده بود منتشر شد.

س- این روزنامه ربطی به روزنامه شانزدهم آذر که گروه سیس در این‎جا منتشر می‌کرد؟

ج- بله حالا عرض می‌کنم که چه ربطی دارد. ربطش این است که بعد از این‎که در کنفدراسیون همه جا انشعاب شد هر گروهی عنوان خودش را شانزدهم آذر حفظ کرد. یعنی این همان پایه‎گذاریش از آن‎جا است. منتهی وقتی انشعاب شد هر کنفدراسیونی که مانند اسم روزنامۀ ارگانش را می‌گذاشت شانزدهم آذر ولی در یک آن واحد چهار شانزدهم آذر در خارج از کشور درمی‌آمد. این قضیه انشعابات بعدی است که بعداً به آن خواهیم رسید. بنابراین شانزدهم آذر درآمد، مجله ‌نامۀ پارسی که بعضاً در چند شماره قبلاً به‌طور پراکنده در پاریس درآمده بود سیستماتیک شد و درآمد و هیئت تحریریه داشت و در این یک سال اعظم کار کنفدراسیون در کار دفاعی خلاصه می‌شد. برای اولین بار کنفدراسیون یک سمینار در شهر دوسلدورف گذاشت و در این سمینار عدۀ زیادی از فعالین باسابقه و پایه‌گذاران باسابقۀ کنفدراسیون شرکت کردند. تم سمینار عبارت از این بود که آیا دانشجو انقلابی است یا نه؟ نظرات مختلفی وجود داشت و در آن‎جا من یادم می‌آید مثلاً مقالۀ آقای هزارخانی که بعداً در نامۀ پارسی چاپ شد این بود که این دانشجو انقلابی نیست. البته بیشتر کسانی که در این کنفدراسیون فعال بودند نظرشان این بود که دانشجو ماهیتاً انقلابی است. به نظر من الان البته هر دو این‎ها اشتباه می‌گویند. دانشجو هم انقلابی است و هم انقلابی نیست بستگی به این دارد که در چه محیط تاریخی قرار بگیرد.

ولی این نکته‌ای که در مورد سمینار ذکر می‌کنم این است که در این زمان مسئولین کنفدراسیون فکر می‌کردند که باید به کار تحقیقی پرداخت، بحث کرد و مسائل را شناخت و با شناخت وارد عمل شد. هیئت دبیران کنفدراسیون در آن سال موفق شد که با سازمان‌هایی مثل Amnesty برای اولین بار تماس برقرار کند، با سازمان ملل تماس برقرار کند، با تمام سازمان‌های اروپایی مثل International Commission of Jurists با Red Cross در ژنو و همچنین حقوق‌دانان دموکرات تماس برقرار کند و این جریاناتی که بعداً همه به‌وجود آمد آغاز کارش همین سال ۱۹۶۵ و قضیۀ کاخ مرمر است. کمیته‌های دفاع درست شد و خیلی از اقدامات از جمله تماس با روزنامه‌نگاران خارجی، کامپاین سیاسی علیه رژیم شاه در همین سال ۱۹۶۵ آغاز شد.

جالب توجه این است که نیک‌خواه پس از این‎که از زندان شاه بیرون آمد و پیغام فرستاد که آقایان همه از کار سیاسی دست بردارید و به رژیم شاه بپیوندید یکی از نکاتی که در اعتراض به کنفدراسیون گفت، در زمانی نیک‌خواه و دوستانش طرفدار حزب توده در کنفدراسیون بودند این کنفدراسیون صنفی بود و نه سیاسی. بعد از یک دوره‌ای عده‌ای خرابکار، من نقل قول از کنفدراسیون می‌کنم و در واقع Paraphrase می‌کنم، آمدند کنفدراسیون را سیاسی کردند. Irony و طنز تاریخ در اینجاست که سیاسی شدن کنفدراسیون مربوط می‌شود به خود مبارزه برای نجات جان خود نیک‎خواه که ایشان از بابت آن ناراضی بود. این طنزی است که به نظر من در مورد سال ۱۹۶۵ باید گفت.

در سالی که من دبیر بودم، یعنی سال ۱۹۶۵، و در کنار بنی‌صدر و ماسالی و دهقان و پرویز نعمان اختلافات در درون جبهه ملی با جناح راست یعنی بنی‎صدر و قطب‌زاده این‎ها بالا گرفت به‌طوری‌که بنی‌صدر حاضر به همکاری نبود و یکی از اعتراضاتی که به ما داشت این بود که چرا شما از کمونیست‌هایی مثل پرویز نیک‌خواه دفاع می‌کنید. استدلال ما این بود که هر کسی که قربانی رژیم شاه است باید از او دفاع کرد صرف ‌نظر از این‎که موضعش چه باشد، ایدئولوژی‌اش چه باشد. ما همان‌طوری‌که از آقای بازرگان دفاع می‌کنیم از آقای نیک‌خواه هم دفاع می‌کنیم و با هر دوی آن‌ها هم می‌توانیم مخالف یا موافق باشیم، این امری است مربوط به تئوری و نظرات اجتماعی افراد. و یکی از دلایل کناره‌گیری آقای بنی‌صدر، کناره‌گیری اعلام نشده بلکه عملی آقای بنی‌صدر از هیئت دبیران کنفدارسیون همین نکتۀ مربوط به عدم بردباری ایشان نسبت به کار دفاعی از افراد بود مانند نیک‌خواه.

در دسامبر ۱۹۶۵ کنگره کنفدراسیون تشکیل شد و گزارش داده شد و کنگره در شهر اشتوتکارت برگزار شد و از همه کشورها به غیر از ایران، از همۀ انجمن‌های دانشجویان ایرانی در تمام کشورها، نمایندگانی شرکت کردند و در این کنگره بود که ما خبر لغو حکم اعدام را تخفیف حکم اعدام را به حبس ابد را برای نیک‎خواه و چند نفر از محکومین دریافت کردیم که موجب مزید خوشحال کنگره شد. در کنگره یک هیئت دبیران جدید باز انتخاب شد که در آن دو نفر از طرفداران سازمان انقلابی شرکت داشتند که یکی آقای جمشید انور بود که الان معاون امور پناهندگان سیاسی در سازمان ملل است. نمی‌شود گفت او از طرف سازمان انقلابی بود بلکه از سمپات‌های قدیم حزب توده بود و در اثر دوستی با نیک‎خواه، ولی سیاست را اصولاً کنار گذاشته بود ولی به خاطر دوستش نیک‌خواه وارد مبارزه شده بود از نو به همین دلیل دبیری کنفدراسیون به ایشان داده شد. بعد شخص دیگری به‌نام آقای رحمت خسروی بود که از اعضای قدیم حزب توده بود که به سازمان انقلابی پیوسته بود و سه نفر دیگر که یکی از آن‌ها آقای ماسالی بود و اگر اشتباه نکنم آقای احتمالاً دهقان و یک نفر دیگر، درست یادم نیست اعضای هیئت دبیران منتخب را، ولی به‌هرحال آدم‌های اساسی‌اش این‎ها بودند.

کنگرۀ پنجم کنفدراسیون در دسامبر ۱۹۶۵ و ژانویه ۱۹۶۶ تشکیل شد و هیئت دبیران جدیدش را انتخاب کرد. هیئت دبیران بود که کارهای دفاعی را در زمینۀ دفاع از همۀ این زندانیان سیاسی ادامه می‌داد. از آقای بازرگان که هنوز زندان بود، وکلای بازرگان یعنی سرهنگ رحیمی و دوستانش که به زندان افتادند پیکار دفاعی را انجام می‌داد و کنفدراسیون عمدتاً افتاده بود روی غلتک، اما همکاری خیلی شدید بود بین نیروهای مختلف و آن‎چه که آهسته آهسته مورد اختلاف می‌شد بحث بر سر جامعۀ ایران بود. چون کنفدراسیون رفته بود پای این‎که سمینارهای زیادی بگذارد بر سر مطالعه ایران اختلافات شدیدی را هم به‌وجود آورده بود. از جمله اختلافات بر سر مسائل شناخت جامعۀ ایران بود که طرفداران جبهه ملی بیشتر، یا جناح رادیکال جبهه ملی، معتقد بودند که ایران جامعه‌ای است آسیایی که شیوۀ تولید آسیایی در آن حاکم بوده در حالی که طرفداران حزب توده و سازمان انقلابی معتقد بودند که ایران جامعه‌ای است نیمه مستعمره- نیمه فئودال و بسیاری از بحث‌های کنفدراسیون بر سر این مسائل بود. در واقع رقابت‌های سازمانی اشکال تئوریک خودشان را هم پیدا می‌کردند بین جبهه ملی و سازمان انقلابی.

بعد از آن سال، سال ۱۹۶۷، هیئت دبیران جدیدی انتخاب شد در شهر فرانکفورت که از آن به بعد دیگر کنگره‌ها در شهر فرانکفورت برگزار می‌شد. تا این‎جا هر سال در یک شهر بود و بعد در آن‎جا مستقر شد. در دسامبر ۱۹۶۶ و ژانویه ۱۹۶۷ هیئت دبیران جدیدی انتخاب شد از آقای رحمت خسروی، بهمن نیرومند، حسن ماسالی از نو، اگر اشتباه نکنم، و فریدون علم که باز از سازمان انقلابی بود و یک نفر دیگر از جبهه ملی. نیرومند این‎جا تنها کسی بود که ظاهراً جانب‌داری سازمانی نداشت چون فریدون علم طرفدار سازمان انقلابی بود با رحمت خسروی. این دو نفر دیگر سمپات جبهه ملی بودند. نیرومند به‌عنوان سمپات جبهه ملی وارد شد ولی در واقع طرفدار سازمان انقلابی بود و در آن سالی بود که مصدق فوت کرد. آن سال مصدق فوت کرد و طبیعتاً ماسالی به‌عنوان دبیر کنفدراسیون متمایل به جبهه ملی پیشنهاد چهل روز عزاداری کرد در شب عید. شب عید بود و طرفداران سازمان انقلابی به بهانۀ این‎که ما برای کنفدراسیون پول احتیاج داریم و جشن‌های عید منبع اصلی درآمد کنفدراسیون بودند با برگزاری چهل روز عزا مخالفت کردند و معتقد بودند که عزاداری باید سیزده روز باشد، حالا چرا سیزده روز معلوم نیست. در واقع تز اصلی‎شان مخالفت با برگزاری یادبود برای مصدق بود. در این ماجرا نیرومند آن سمت رأی داد، یعنی سه به دو شد از آن سمت یعنی به سمت سازمان انقلابی و اختلاف در درون هیئت دبیران کنفدراسیون بین جبهه ملی و سازمان انقلابی را و رقابت بین این دو را تشدید کرد.

س- آقای شاکری ما وقتی با آقای خان‏بابا تهرانی مصاحبه می‌کردیم ایشان هم معتقد بودند که، تقریباً در حدود همین زمانی که شما صحبت می‌کنید، سازمان انقلابی تبدیل شده بود به قوی‌ترین سازمان و قوی‌ترین نیروی کنفدارسیون…

ج- نخیر.

س- و با جبهه ملی هم همکاری خوبی داشت. این‎ها عین کلماتی است که من نقل قول می‌کنم. می‌گفت، «دیگر آن جبهه ملی آن جبهه ملی نبود عدۀ زیادی از آن‌ها از همین آقای شاکری بگیرید بیایید جلو این‎ها هم متمایل به ما شده بودند چون این‎ها هم دیگر دوران را دوران انقلاب می‌دیدند.» البته منظور ایشان از دوران انقلاب جریانات کوبا و الجزیره است. «بسیاری از این‎ها حتی بعدها عضو ما شدند که امروز مارکسیت هستند که این‎ها آن موقع جبهه‌ای بودند همین آقای ماسالی و آقای روستا و غیره.» من می‌خواستم ببینم نظر شما نسبت به این چیست؟

آیا واقعاً زمانی بوده که سازمان انقلابی قوی‌ترین نیروی کنفدراسیون بوده است؟

ج- فکر نمی‌کنم حالا من توضیح می‌دهم. همین‌طور که به‌طور کرونولوژیک جلو آمدم قصدم این بود که توضیح بدهم.

در کنگره بعد که کنگره ششم است که این‎ها انتخاب می‌شوند…

 

 

روایت‌کننده: آقای خسرو شاکری

تاریخ مصاحبه: ۱۳ جولای ۱۹۸۳

محل مصاحبه: شهر کمبریج- ماساچوست

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۵

کنگرۀ پنجم کنفدراسیون در ژانویه ۱۹۶۵ تمام شد و کنگرۀ ششم در ژانویه ۱۹۶۶ تمام شد و کنگرۀ هفتم در ژانویه ۱۹۶۷ تمام شد. در کنگرۀ ۱۹۶۶ هیئت دبیران جدیدی انتخاب شد که نیرومند و ماسالی این‎ها در آن بودند.

س- نیرومند به‎اصطلاح وابستگی سازمانی نداشت؟

ج- ظاهراً نداشت. یکی از مواردی را که من خوب به یاد دارم این است که در مذاکراتی که کنار ما به‌عنوان جبهه‌ای‌ها می‌کردیم که چه کسی را توی هیئت دبیران بگذاریم و توصیه‌مان به اعضا چه باشد و به چه کسی رأی بدهیم به چه لیستی این بود که ماسالی نیرومند را معرفی می‌کرد و من با نیرومند مخالفت کردم چون معتقد بودم آدم فرصت‌طلبی است چون یک کمی شناخت بیشتری از او داشتم و اصولاً معتقد بودم که او آدم تازه واردی است و از پایۀ سازمانی بالا نیامده برخلاف همۀ ما که از پایه کار کرده بودیم و آمده بودیم بالا، او از بالا آمده بود یعنی (؟) از بالا. یک دفعه از راه رسیده بود و هیچ کار سازمانی و پایه‌ای نکرده بود نباید دبیر بشود.

س- آقای ماسالی چه نوع وابستگی سازمانی داشت؟

ج- ماسالی از جبهه ملی بود. بنابراین کنگره چهار در دسامبر ۱۹۶۴ شروع شد و ژانویه ۱۹۶۵ تمام شد. به همین ترتیب کنگرۀ پنج در دسامبر ۱۹۶۵ شروع شد و در ژانویه ۱۹۶۶ تمام شد. کنگرۀ شش در دسامبر ۱۹۶۶ شروع شد و در ژانویه ۱۹۶۷ تمام شد. در کنگره‌ای که نیرومند این‎ها یعنی کنگره شش نیرومند این‎ها انتخاب شدند وقتی به کنگرۀ هفت گزارش دادند بر سر انتخاب هیئت دبیران و مواضع کنفدراسیونی اختلاف شد. بنابراین کنگره به نتیجه نرسید. این‎که کنگره به نتیجه نرسید نشانۀ برابر بودن نیروهای سازمان انقلابی طرفداران‎شان طوفان و این‎ها با نیروهای جبهه ملی است. درست است که جبهه ملی مقدار زیادی از طرفدارانش را از دست داده بود و دلیل آن این بود که دانشجویانی که در جبهه ملی بودند فارغ‌التحصیل می‌شدند می‌رفتند و نیروی جوانی که می‌آمد آهسته آهسته بیشتر تحت‌تأثیر جریاناتی مثل چین و این‎ها بود. بنابراین این‎ها بهتر می‌توانستند افراد را بسیج بکنند با زمینۀ بین‌المللی که داشتند. در حالی‌که جبهه ملی زمینۀ ایرانش را از دست داده بود برای این‎که در سال ۱۹۶۶ در ایران دیگر فعالیت جبهه ملی نداشت و از لحاظ بین‌المللی هم رادیکالیزه بودنش تحت‌تأثیر چین بود و این‎ها خیلی مهم بود. اما این‎که آقای تهرانی گفتند که جبهه ملی جزو ما شده بود و مسئولین آن هم طرفدار ما شده بودند این حرف کاملاً غیرواقعی است. اولاً ایشان در آن موقع در چین تشریف داشتند و در اروپا نبودند و نمی‌توانستند از نزدیک شاهد وقایع در اروپا باشند. دوم این‎که رادیکالیزه شدن اعضای جبهه ملی خیلی پیش از رادیکالیزه شدن اعضای حزب توده بود. در زمانی که این‎ها هنوز عضو حزب توده بودند، همان‎طوری‌که قبلاً تشریح کردم، مثلاً علیه امینی نمی‌خواستند تظاهرات کنند و ما علیه امینی تظاهرات می‌کردیم درحالی‌که این‎ها هنوز عضو حزب توده بودند و روزنامه‌های حزب توده را در خارج پخش می‌کردند ما روزنامۀ ایران آزاد را منتشر می‌کردیم که جنگ‌های چریکی چه‎گوارا را ترجمه می‌کردیم، این تاریخش سال ۱۹۶۲ است و این‎ها هنوز عضو حزب توده بودند و مواضع رسمی حزب توده را داشتند. این در واقع کم‎لطفی و جعل تاریخ است که ایشان این را می‌گویند. آن‎چه که درست است این است که اعضای جبهه ملی یا قسمت زیادی از اعضای جبهه ملی تحت اوضاع بین‌المللی و خود ایران رادیکالیزه شده بودند و به همین دلیل حاضر به یک سری همکاری‌هایی هم با سازمان انقلابی حزب توده بودند ولی هیچ‌یک از اعضای شناخته شدۀ حزب توده عضو سازمان انقلابی نشد. برخی از افراد مثل آقایی که در مونیخ بود و مثل نیک‌خواه پای تلویزیون رفت…

س- لاشایی؟

ج- نخیر. کس دیگری بود رفت توی تلویزیون از شهر مونیخ که عضو جامعه سوسیالیست‌ها بود و بعد عضو سازمان انقلابی شد. با یک کس دیگری بود در اتریش…

س- پولادی؟

ج- نخیر، یک کس دیگری بود که اسمش بعداً یادم می‌آید. یکی از کسانی که هم‎زمان با لاشایی رفت توی تلویزیون سابقاً با جامعۀ سوسیالیست‌ها بود ولی بعداً ول کرده بود و رفته بود توی سازمان انقلابی. یکی دو نفر دیگر از سمپات‌های جبهه ملی ممکن است رفته باشند توی سازمان انقلابی ولی از افراد شناخته‌ شدۀ جبهه ملی کسی توی سازمان انقلابی نرفت و این یک مقداری به نظر من تعریف از خود است.

آن‎چه که واقعیت دارد بنابراین این است که عناصر هر دو سازمان مختلف جبهه ملی و حزب توده تحت‌تأثیر اوضاع بین‌المللی و اوضاع خود ایران رادیکالیزه شدند و بعد هم همکاری‌های بیشتری با هم داشتند. ولی از کنگره هفت به بعد اختلاف زیاد می‌شود و به خصوص این‎که آن‌ها، طرفداران سازمان انقلابی تزهای چین را تبلیغ می‌کردند و کپی‌برداری می‌کردند از چین و معتقد بودند که ایران هم مثل چین طبق نظر مائوتسه‌دون کشوری است نیمه مستعمره-‌ نیمه فئودال و تزهای محاصره شهرها از طریق دهات را اعمال می‌کردند. درحالی‌که ما طرفدار چنین تزی نبودیم.

اگرچه برخی از افراد مثل محمود راسخ یا علی شاکری در درون جبهه ملی متمایل به چین شده بودند ولی نمی‌شود این را در مورد کل جبهه ملی گفت کل جبهه ملی بیشتر گرایش به چه‎گواریسم داشت تا به چین و این نکتۀ مهمی است و این انعکاسش در کنفدرایسون دیده می‌شد. ولی آن‎چه که مربوط به کنفدراسیون است این است که در ژانویه ۱۹۶۷ که کنگره به بن‎بست رسید بر سر مساوی بودن آرا و عدم توانایی کنگره در انتخاب هیئت دبیران کنگره موقتاً رئیس کنگره آقای محمود راسخ بود، تعطیل شد و سه ماه دیگر قرار شد که کنگرۀ هشتم تشکیل بشود و هیئت دبیران موقت یک هیئت رئیسه بود یعنی محمود راسخ کاری بین کنگرۀ هفت ژانویه ۱۹۶۷ تا بهار ۱۹۶۷ انجام نداد. در کنگرۀ هشت که تشکیل شد هیئت دبیران جدیدی انتخاب شد که ترکیبش به‌شرح زیر بود. بهمن نیرومند، تقی کاتبی، ناصر شیرازی، فرامرز بیانی و خسرو شاکری. بر سر این‎که کی دبیر چه بشود کلی اختلاف بود. آن‌ها می‌خواستند هیئت دبیران را، در واقع سه نفر از جبهه ملی باز انتخاب شد و دو نفر از سازمان انقلابی یعنی تقی کاتبی و بهمن نیرومند و این نشان می‌داد که باز جبهه ملی هنوز در کنگره هشت آرای بیشتری دارد.

در کنگره هشت اعضای جبهه ملی از آن‎جایی که رأی بیشتری داشتند نمی‌خواستند بگذارند که نیرومند دبیر بین‌المللی بشود و مایل بودند که من دبیر بین‌المللی بشوم چون فعالیت بین‌المللی‌ام هم بیشتر بود. ولی آن‌ها اصرار داشتند و بالاخره در اثر دخالت شخصی خود من که ما صلاح‌مان نیست که در مقابل رژیم شاه به یک کنگره فوق‌العاده دیگری برویم برای این‎که انتخابات نکنیم قبول می‌کنم که من دبیر انتشارات بشوم و نیرومند دبیر بین‌المللی و بنابراین هیئت دبیرانی انتخاب شد که یک کار هشت نه ماهه کرد از همان بهار ۱۹۶۷ تا دسامبر ۱۹۶۷ و سال ۱۹۶۸ هیئت دبیران دیگری در کنگره نهم انتخاب شد که باز در فرانکفورت بود. و من در واقع تا سال ۱۹۶۹ در هیئت دبیران بودم و بعد از آن هم فعالیت من به طور پراکنده در کنفدراسیون بود. از این به بعد را نمی‌توانم با جزئیات توضیح بدهم. ولی آن‎چه که می‌توانم در کلیات توضیح بدهم این است که بعد از کنگرۀ هشت کنفدارسیون عده‌ای از افراد جبهه ملی مثل آقای ماسالی و امثالهم به خاورمیانه رفتند و در آن‎جا ارتباطاتی با جریانات داخل کشور به‌وجود آوردند.

س- منظورتان از خاورمیانه کجاست؟

ج- والله آن‌ها خودشان می‌گویند خاورمیانه ولی معمولاً بیروت بودند یا بغداد بودند ولی من از جزئیاتش خبری ندارم.

س- این‎ها همان‌هایی هستند که بعداً روزنامه جبهه ملی معروف به خاورمیانه را ایجاد کردند؟

ج- بله. آن‌ها تماس‌هایی با ایران و فلسطین ایجاد کردند که بعداً که جنبش چریکی به‌وجود آمد جبهه ملی خاورمیانه وسیلۀ اصلی تبلیغ این مواضع در خارج از کشور و عمدتاً در کنفدراسیون شد.

س- برای چریک‎ها؟

ج- برای چریک‌های فدایی و مجاهدین. بنابراین این مسائلی است که باید بیشتر از آقای ماسالی بپرسید.

س- ولی من این‎جا از شما یک سؤال دارم و آن این است که آیا در این موقع که کنفدراسیون هنوز دچار آن پراکندگی و نفاق و انشعاب و این‎ها نشده بود آیا با خمینی هم در ارتباط بود؟

ج- عرض می‌کنم کنفدراسیون رسماً با خمینی در تماس نبود. به این معنی که کار تشکیلاتی نمی‌کرد. آن‎چه که من از آن اطلاع دارم و خودم در آن سهم دارم این است که سالی که من به صوفیه رفته بودم، یعنی در نوامبر ۱۹۶۴ به یک مأموریت از طرف جبهه ملی به استامبول رفتم که خمینی را پیدا کنم و با او تماس برقرار کنیم ولی موفق نشدم خمینی را پیدا کنم. بنابراین این اقدام بی‌نتیجه ماند. اما بعداً توضیح خواهم داد که اقداماتی انجام گرفت و بعضی از دبیران کنفدراسیون بعد از کنگره نُه، یعنی برای کنگره هشت من انتخاب شدم و فعالیت‌هایی که در بهار ۱۹۶۸ بود، سالی بود که در فرانسه جنبش انقلابی بود، در آن سال جزنی و یارانش را گرفته بودند و ما فعالیت شدیدی برای دفاع از آن‌ها کردیم و محیط کنفدراسیون هم به‌علت همین حوادث اروپا خیلی سیاسی‌تر از گذشته شده بود و برخی از دوستان در عراق فکر می‌کنم ماسالی این‎ها، تماس داشتند ولی نه به‌عنوان کنفدراسیون. نکته‌ای که هست این است که ما روزنامه شانزدهم آذر را می‌فرستادیم و من اخیراً، خودم هم هیچ یادم نبود، از اسناد کنفدراسیون که پیش یکی از دوستانم بود کشف کردم و نامه‌ای که من برای مصطفی خمینی نوشته بودم و جوابی که ایشان داده بود و این نامه را من اخیراً چاپ کردم. ما تماس داشتیم آن‌ها اعلامیه می‌فرستادند و ما این‎جا مثلاً اعلامیه‌هایی را که تشخیص می‌دادیم به نفع دموکراسی است چاپ می‌کردیم و ما شانزدهم آذر را می‌فرستادیم. ولی آن‎چه که از نامۀ مصطفی خمینی برمی‌آید که من اخیراً چاپ کردم این بود که این‎ها از کار کنفدراسیون راضی نبودند یعنی معتقد بودند که کنفدراسیون لامذهب است و کاری که آقای خمینی موردنظرش بود انجام نمی‌داد. البته بعد از پایان کار دبیری من در دوره دوم یعنی دسامبر ۱۹۶۸ دبیران جدیدی انتخاب شدند که آقای محمود بزرگمهر بود که الان در زندان است و جزو کادرها بود. در این‎جا انشعاب کادرها و سازمان انقلابی انجام گرفته بود و مجید زربخش و این‎ها هم به‌عنوان نمایندگان کنفدراسیون به عراق و فلسطین و آن‎جاها رفتند و در آن‎جا با خمینی به‌عنوان دبیر کنفدراسیون تماس گرفته بودند.

در یک دورۀ بعدی دانشجویان عراقی از کنفدراسیون دعوت به‌عمل آوردند…

در سال درست تاریخش یادم نیست ولی فکر می‌کنم، ۱۹۶۹ یا ۱۹۷۰ باشد که تاریخش را بعداً می‌توانیم از روی اسناد پیدا کنیم چون در این مورد من همان موقع یک چیزی نوشتم، از طرف دانشجویان عراقی از کنفدراسیون دعوت شد که در کنگرۀ‌ ملی دانشجویان عراق شرکت کنند.

از آن‎جایی که آن موقع تیمور بختیار در عراق بود کمیسیون امور دانشجویی جبهه ملی تصمیم گرفت که در این کنگره شرکت کند منتهی متن نطق را قبلاً هیئت اجرایی جبهه ملی و کمیسیون امور دانشجویی خودش بنویسد و تصویب کند و ترجمه کند و ترجمه را هم به دست این دوستان بدهد.

کسانی که قرار بودند در این کنگره شرکت کنند و مربوط به داخل خود جبهه ملی و اقدامات مربوط به خاورمیانه می‌شود حسن ماسالی و خسرو کلانتری بودند.

در اینجا نطق نوشته شد و به انگلیسی هم ترجمه شد و یک Passage هم و یک بخشی هم یک پاراگرافی هم علیه تیمور بختیار نوشته شده بود و حمله به او که متن آن هست و می‌شود به دست آورد و این متن انگلیسی به‌دست این‎ها داده شد. بعد از این‎که این‎ها به عراق رفتند آن قسمت مربوط به تیمور بختیار سانسور شد.

س- از طرف کی؟

ج- حالا عرض می‌کنم. در آن‎جا قرائت نشد. بعد که این دوستان به‌عنوان نمایندگان کنفدراسیون بازگشتند از طرف جبهه ملی و کنفدراسیون از این‎ها مؤاخذه شد که چرا آن قسمت را نخواندید؟  توضیح ماسالی این بود که البکر رئیس‎جمهور عراق معتقد بود که صحیح نیست که دانشجویان عراق به یک مهمان دولت عراق که تیمور بختیار باشد حمله بکنند بنابراین آن قسمت حذف می‌شود. من به سهم خودم، یادم می‌آید، به این مسئله اعتراض کردم و گفتم که Sovereignty در کنفدراسیون مال کنگره است مال هیئت دبیران است نه مال آقای البکر و در جبهه ملی هم مال هیئت دبیران و کنگره جبهه ملی است و آقای البکر نمی‌تواند برای شما تعیین تکلیف بکند که شما حذف بکنید. و اگر آقای البکر نمی‌خواست که شما این را بخوانید شما باید اصولاً از هر نطقی صرف‌نظر می‌کردید و نطقی در آن‎جا نمی‎خواندید. این را به‌عنوان اعتراض به این نکته طی یک قطعنامه‌ای به کنگره آخر جبهه ملی که خودم در آن شرکت داشتم دادم و در آن‎جا پیشنهاد کردم که آقایان حسن ماسالی و خسروکلانتری به‌عنوان خطا و تخطی از دستورات تشکیلاتی جبهه ملی و لطمه به کنفدراسیون، چون رژیم از این استفاده کرده بود که این‎ها رفتند آن‎جا و ملاقات با تیمور بختیار کردند، برای دو سال از مسئولیت‌های تشکیلاتی برکنار بشوند، محروم بشوند، طبیعتاً این به مذاق ماسالی و کلانتری خوش نیامد و همین‌طور یارانی که این‎ها توی جبهه ملی داشتند و در این ائتلافی که در رأی صورت گرفت طبیعتاً پیشنهاد من رأی نیاورد و از آن به بعد من اصلاً از جبهه ملی استعفا دادم و بیرون آمدم  و گفتم که در جبهه ملی‌ای که خطاکاران مورد مؤاخذه قرار نمی‌گیرند من کاری ندارم که بکنم. تازه توی کنگره کنفدراسیون هم جنگ مغلوبه‌ای شد و نشد که این کار را انجام بدهیم. مؤاخذه شد ولی رأی روی آن گرفته نشد. بنابراین از این سال به بعد من دیگر نه در جبهه ملی فعالیت داشتم و نه در کنفدراسیون ولی در کنگره‌های کنفدراسیون شرکت می‌کردم و می‌توانم تحول بعدیش را این‎طور برایتان تشریح کنم که با زیاد شدن نیروی سازمان انقلابی و سپس شکست سازمان انقلابی یعنی انشعاب در درون آن و بیرون آمدن کادرها کنفدراسیون به سه دسته تقسیم شد. بعد سازمان جدیدی به نام طوفان در کنفدراسیون پیدا شد و سپس یک سازمان دیگری به نام اتحادیه کمونیست‌ها در آمریکا پیدا شد که بعضاً در اروپا هم بعداً نمایندگانی پیدا کردند.

س- در آمریکا به گروه احیا معروف بودند.

ج- بله. چون سازمان دانشجویی‌اش معروف به احیا بود ولی اسم سازمانش اتحادیه کمونیست‌ها بود. بنابراین کنفدراسیون از دو سازمان اساسی سیاسی که در آن وجود داشتند یا گرایش‌هایی که در آن وجود داشتند تبدیل به یک سازمانی شد که چهار پنج تا گرایش داشت علاوه بر این‎که از جبهه ملی اروپا بعداً جبهه ملی خاورمیانه به‌وجود آمد که آن‌ها هم با چریک‌ها و مجاهدین بودند و آن‌ها هم گرایش خودشان را آوردند توی کنفدراسیون و نزاع بر سر این بود. از یک طرف حزب توده بود که بعداً البته رفت. اولین انشعاب در کنفدراسیون از طرف حزب توده صورت گرفت که معتقد بود کنفدارسیون نباید تصمیمات براندازی و سرنگونی رژیم شاه را بگیرد. بعد سازمان انقلابی بود که معتقد بود نباید از زندانیان حزب توده دفاع کرد و بر سر این مسئله انشعاب کرد و طوفان همچنین. دوم احیا بود که به آن خط میانه می‌گفتند که معتقد بود نه این و نه آن بلکه خودش و این وسط تز روشنی نداشت، بعد هم جبهه ملی خاورمیانه بود که بعداً هم چریک‌ها در آن رخنه عجیبی کردند آن اواخر و رفته بودند پای تشکیل این‎که همه چیز باید به دور محور مسلحانه باشد که به آن‌ها محوریون می‌گفتند.

بنابراین کنفدراسیون از سال ۱۹۷۵ به بعد یعنی از کنگره شانزده به بعد که اولین انشعاب از طرف طوفان و سازمان انقلابی در آن صورت گرفت سر این مسئله که آن‌ها معتقد بودند نباید از هیچ یک از زندانیان حزب توده دفاع کرد به هم خورد آن‎ها هم بیرون رفتند.

بقیۀ گروه‌های دیگر هم روی مواضع دیگر. یعنی وقتی که عدم بردباری و عدم Tolerance حاکم شد دیگر طوری حاکم شد که دیگر همه از هم جدا شدند و انشعاب در انشعاب و فکر می‌کنم کنفدراسیون به چهار پنج دسته تقسیم شد.

اما به نظر من در عین حال زمینه‌های این همکاری و وحدت یک جوری وجود داشت برای این‎که وقتی شاه به آمریکا آمد و تظاهراتی در جلوی کاخ سفید انجام گرفت تقریباً تمام این سازمان‌های دانشجویی که به یک شکلی از کنفدراسیون بیرون آمده بودند با هم همکاری کردند و وحدت عمل را حفظ کردند. ولی به نظر من انشعاب در کنفدراسیون نتیجۀ دو چیز است: نخست این‎که تودۀ سازمانی کنفدراسیون در طول ۱۵ سال عوض شد. یعنی آن توده‌ای که این کنفدراسیون را تشکیل داد توده‌ای که از تجربۀ ۲۸ مرداد آمده بود بیرون، شکست ۲۸ مرداد را مزه کرده بود، معنی وحدت و همکاری را می‌فهمید و بنابراین علی‌رغم اختلافات گذشته علی‌رغم آن مسئلۀ انشعاب در کنگره پاریس که قبلاً تشریح کردم به لزوم وحدت پی برده بود و علی‌رغم همۀ اختلافات باز با هم می‌ماندند. در سال‌های بعد این توده عوض شده بود، تودۀ کنفدراسیون دیگر آن توده نبود، توده‌ای بود که اصلاً این تجربۀ تاریخی را نداشت بنابراین معنی وحدت را اصلاً نمی‌دانست چیست.

بعد هم جریانات بین‌المللی علت دوم است که خیلی اید‌ئولوژنیزه شده بود و از مسائل ایران دور شده بود درحالی‌که آن تودۀ اولی خیلی رابطۀ مستقیم با مبارزات گذشته داشت و همچنین با مبارزات خود ۱۳۳۹-۱۳۴۲ در داخل ایران داشت. این توده رابطه‌ای با مبارزات داخل نداشت و وقتی‌که رابطه مبارزات داخل پیدا کرد با مبارزاتی بود که مربوط به مجاهدین و چریک‌های فدایی خلق بود که سعی می‌کرد تمام جریان را زیر پرچم خودش بیاورد. رهبری چریک‌ها در ایران و طرفدارانشان در خارج رابطۀ بین مبارزه دموکراتیک و مبارزه مسلحانه را نمی‌فهمیدند، درک نمی‌کرد که برای داشتن یک پشت جبهه وسیع‌تر بهتر است که این پشت مستقل از کل خود مبارزه مسلحانه عمل کند و به محض این‎که این‎ها فشار آوردند برای تحمیل مواضع مسلحانه به کنفدراسیون، کنفدراسیون را با انشعاب و انشعاب روبه‌رو کردند. از این رو علت اصلی را به نظر من باید در قطع تجربه تاریخی جستجو کرد. به علت این‎که نسل جدیدی از ایران آمده بود هم در داخل و هم در خارج، در داخل به‌علت بریدن از جبهه ملی، نهضت آزادی و حزب توده که جریانات چریک‌ها و مجاهدین را به‌وجود آورد و رد تمام تجربیات و نشناختن نقاط ضعف و قوت این سازمان‌ها از یک سو و در خارج یک نسل بی‌ریشه، بدون بینش سیاسی آمده بود و به سرعت تحت‌تأثیر جریانات چریکی یا جریانات بین‌المللی قرار می‌گرفتند. به این دلیل این دو فاکتور به نظر من موجب شدند که کنفدارسیون را به انشعاب کشاندند. این انجام گرفت علی‌رغم عدم تمایل بسیاری از کادرهای قدیمی کنفدراسیون که عضو نبودند، فعال رسمی نبودند ولی دوروبر کنفدراسیون بودند و با انشعاب مخالف بودند. اما این توضیح اصلی قضیه است.ولی به نظر من نمی‌شود از این مطلب غافل بود که دست‌های پنهانی هم در انشعاب نقشی داشتند.

س- منظورتان از دست‌های پنهانی چیست؟

ج- مثلاً این‎که من فکر نمی‌کنم که تاریخ را باید طبق تئوری توطئه توضیح داد یعنی همیشه یک سازمان جاسوسی است که به هم می‌زند و دست‌های خارجی فلان… ولی از آن‎جایی‌که آقای جوان یکی از مسئولین ساواک در خارج از کشور در تلویزیون خمینی بعداً توضیح می‌داد می‌شود فهمید که ساواک در به هم زدن کنفدراسیون بی‌تأثیر نبود. بدین معنا که آقای جوان، فکر می‌کنم توی آیندگان یا اطلاعات متن محاکمه‌اش چاپ شده باشد، توضیح می‌دهد که ما در خارج از کشور عناصری را توی کنفدراسیون برای رخنه می‌فرستادیم و بعد هم می‌گفت این کنفدراسیونی‌ها علیه رژیم شاه فعالیت می‌کردند و در ضمن هی بازجو از او می‌پرسید که آیا مذهبی‌ها هم این کار را می‌کردند؟ او می‌گفت نه آن‌ها قرآن می‌خواندند و کلاس درس مذهبی داشتند و فعالیت سیاسی نمی‌کردند. این را چندین بار خوب به یاد دارم که از او می‌پرسید و او جواب داد نه. او اضافه کرد، که به هم خوردن کنفدراسیون یکی از چیزهایش این بود که ما جاسوس فرستاده بودیم که کنفدراسیون را به هم بزنیم. حالا این‎که این جاسوسان چه کسانی بودند نمی‌دانم.

س- به چه ترتیبی عمل می‌کردند؟

ج- به چه ترتیبی عمل می‌کردند را من نمی‌دانم. ولی این نکته‌ای که هست این است که اولاً خود ساواکی این مسئله را معترف است و دوم این‎که بالاخره این توطئه هم هست و این توطئه خودش را نباید به صورت توطئه دید. ساواک هم یک نیروی سیاسی جامعۀ ایران است، نیروی سیاسی رژیم شاه است و عناصرش را به‌عنوان یک فاکتور وارد این بازی می‌کند و سعی می‌کند که از این وضع نابه‎سامانی که در اثر این انقطاع تاریخی که قبلاً عرض کردم ایجاد شده بود حداکثر استفاده را ببرد. ولی به نظر من اگر آن زمینۀ اجتماعی باز وجود نمی‌داشت، یعنی آن تودۀ جوان بی‌تجربه و منقطع از تاریخ مبارزات داخل و خارج وجود نمی‌داشت، اگر عناصر فرصت‌طلبی که تحت‌تأثیر جریانات بین‌المللی بودند وجود نمی‌داشتند ساواک موفق نمی‌شد این انشعاب را انجام بدهد.

س- آقای شاکری شما از این ماهیت مذاکرات یا تماس کنفدراسیون با آقای خمینی اطلاع دقیقی دارید؟

ج- من اطلاع دقیقی ندارم. ولی فکر می‌کنم برای کسانی که تماس داشتند، البته این‎ها به‌عنوان کنفدراسیون تماس رسمی نداشتند، تنها کسی که به نظرم به‌عنوان دبیر با خمینی تماس داشت آقای مجید زربخش است که جزو حزب توده بود و بعد به سازمان انقلابی پیوست و بعد از سازمان انقلابی انشعاب کرد کادری شد بعد از بازگشت به ایران به سازمان انقلابی برگشت و به‌عنوان یک گروه ائتلاف کردند و حزب رنجبران را به‌وجود آوردند که روزنامۀ دانشجویی‌شان هم همین ؟؟؟ است. آقای زربخش، تا آن‎جایی‌که من اطلاع دارم، در دوسلدورف است و اگر آمده اروپا به نظر من باید از ایشان هم در این  مورد بپرسید.

س- ایشان کسی بودند که تماس مستقیم داشتند؟

ج- بله به‌عنوان دبیر کنفدراسیون ایشان ملاقات کردند. اما به نظر من در این مورد آقای ماسالی و خسرو کلانتری از هر کس دیگر مطلع‌تر هستند.

س- آن‌ها هم ملاقات داشتند؟

ج- آن‌ها به‌عنوان دبیر نمی‌دانم ملاقات داشتند اما به عنوان نماینده حتماً آن زمانی که عرض کردم برای کنگرۀ دانشجویان عراق رفته بودند حتماً تماس داشتند.

س- به هر حال من از این نظر دارم این سؤال را مطرح می‌کنم که ببینم در آن زمان آقای خمینی راجع به چه مسائلی صحبت می‌کرد و مواضعش در رابطه با رژیم و در رابطه با تحولات یا انقلاب آیندۀ ایران چه بود؟

ج- این‎ها را به نظر من باید از آقای ماسالی بپرسید. عرض شود که در مورد کنفدراسیون من چند نکتۀ جمع‌بندی بگویم چون این که در قسمت آخر گفتم کاملاً ناقص بود.

به نظر من کنفدراسیون تنها سازمان دموکراتیکی است که توی جامعه ایران وجود داشته است مقصودم این است که جبهه ملی دموکراتیک نبوده، مقصودم این است که حزب توده دموکراتیک نبوده، مقصودم این است که جبهه دموکراتیک و امثال آن که بعدها به‌وجود آمدند چریک‌ها و مجاهدین دموکراتیک نبودند. یک سازمانی بود وسیع با یک عضویت خیلی زیاد یعنی شاید صدها هزار نفر از دانشجویان ایرانی در خارج از کشور عضو کنفدراسیون بودند و در فعالیت‌هایش شرکت داشتند. علی‌رغم این‎که در پشت پرده جبهه ملی یا حزب توده یا سازمان انقلابی یا بعداً طوفان یا اتحادیه کمونیست‌ها یا کادرها سعی می‌کردند به‌عنوان کادرهای سیاسی تودۀ دانشجو را اداره بکنند و تز بدهند و برنامه بدهند از آن‎جایی‌که خود این افراد، یعنی مثلاً خود بنده و دیگر رفقای دیگر که در سازمان‌های سیاسی عضو بودیم، مجبور بودیم سازمان دموکراتیک را بسازیم و احتیاج به این داشتیم و برای این نظام معینی تعیین کرده بودیم، اساس‎نامه‌ای تعیین کرده بودیم و در مقابل نیروهای دیگری قرار گرفته بودیم وجود این پلورالیسم در درون کنفدراسیون، وجود مکانیسم‌های کنترل قدرت مقابل دموکراسی در درون کنفدراسیون را تضمین کرده بود. مثال بزنم. مثلاً اگر ما در انجمن انگلستان یا انجمن هایدلبرگ یا مونیخ یا اقلیت جبهه ملی بودیم سعی می‌کردیم که اساس‎نامه‌ای تنظیم بشود که حقوق ما رعایت بشود در جایی که ما اکثریت بودیم و سازمان انقلابی حزب توده در اقلیت بود آن‌ها سعی می‌کردند که مقرراتی را بقبولانند که حقوق دیگران رعایت بشود. چرا این می‌شد که یک اقلیتی می‌توانست این مقررات را تحمیل به اکثریت کند؟ از آن‏جایی‌که اکثریت مایل بود تنها کار نکند، مایل بود که با گروه دیگر یعنی گروه اقلیت یا گروه‌های اقلیت همکاری داشته باشد. این تمایل متقابل به همکاری نظامی را به‌وجود آورده بود که از درونش مکانیزم کنترل قدرت به وجود آمد. از این رو قوی‌ترین و محبوب‌ترین دبیر کنفدراسیون وقتی که به یک شهری می‌رفت تبدیل به یک رهبر کاریزماتیک نمی‌شد، به یک شهری می‌رفت اعضای کوچک‌ترین گروه کنفدراسیون می‌توانست خر این دبیر را بگیرد و از او سؤال بکند و از او بازخواست بکند. یا واحدها توی کنفدراسیون می‌آمدند و از جزیی‌ترین مسائل می‌توانستند از هیئت دبیران توضیح بخواهند و رأی مخالف بدهند و این رأی مخالفی که به هیئت دبیران می‌دهند برای آن‌ها عواقب ناگواری به‌وجود نمی‌آورد. مثل این‎که مثلاً در کشور ایران زمان شاه اگر کسی رأی مخالف به شاه می‌داد ساواک اگر می‌فهمید می‌رفت سراغش. ولی این رای‌ها علنی بود و این رای علنی مخالف عواقبی برای اعضای کنفدراسیون به وجود نمی‌آورد. از این رو این مکانیسم که زاییدۀ تمایل متقابل به همکاری بود دموکراسی را در سطح پایین سازمان تضمین می‌کرد و افراد می‌توانستند نظرات‌شان را بدون ترس از عواقب حرف‎شان بزنند.

بنابراین زمانی که کنفدراسیون از اکثریتی که خواهان هم‌زیستی با هم‎دیگر در یک واحد بود خالی شد و Tolerance هم از بین رفت بنابراین انشعاب به وجود آمد. به نظر من این انقطاع در کنفدراسیون خودش ناشی از تبلیغ غلطی است و استبدادی است که در نسل‌های بعدی کنفدراسیون وجود داشت که بعضاً از حزب توده گرفته بودند و بعضاً از رژیم شاه گرفته بودند. برای همین بود که به نظر من دموکراسی از هم پاشید. یعنی وقتی که طرفدار حزب طوفان می‌آید و می‌گوید ما حاضر نیستیم در کنفدراسیونی شرکت کنیم که اکثریتش طرفدار این است که از حزب توده نه بلکه از محکومین حزب توده که در زندان‌های شاه هستند دفاع بشود، از حقوقشان دفاع بشود این نشانۀ عدم بردباری آن آدم است نسلی است که این بردباری را قبول ندارد، درکی بر لزوم این نمی‌بیند. یعنی طرفدار همان استبداد شاه است یعنی به آن عمل شاه صحه می‌گذارد. این تجدید تولید همان تفکری است که در رژیم شاه است. این تجدید تولید را ما بعضاً در درون دوران آغازین یا ده سال اول کنفدراسیون شکسته بودیم. یعنی توده‌ای، سازمان انقلابی و جبهه ملی چپ همه متحداً اعتصاب غذا برای آقای بازرگان می‌کردند. به این کاری نداشتیم که بازرگان چه تفکری دارد، به این کار داشتیم که حقوق بازرگان به‌عنوان یک شهروند ضایع می‌شود به آن تجاوز می‌شود. نسل‌های بعدی کنفدراسیون بعد از کنگرۀ پانزده شانزده دیگر این تفکر را نداشتند. چرا؟ برای این‎که از یک محیطی آمده بودند که مبارزه دموکراتیک زمان مصدق را ندیده بودند و درس‌های لازم را نداشتند و سازمان‌های سیاسی که این‎ها را تربیت می‌کردند مثل اتحادیه کمونیست‌ها یا طوفان و این‎ها عاری از این درس‌های تاریخی بودند. یعنی چون آن‌ها خودشان دچار این انقطاع تفکر شده بودند آن استبداد آسیایی که در ایران قطع نشده بود و از طریق سیستم آموزشی پهلوی و استبداد سیاسی رژیم مرتب در خانواده و مدرسه و محیط اجتماعی تجدید تولید می‌شد در این‎ها تجدید تولید شده بود و این‎ها این بار به نام طوفان یا اتحادیه کمونیست‌ها بیانش می‌کردند نه به نام شاه، به نام سازمان سیاسی ظاهراً چپ. به نظر من دلیل سقوط کنفدراسیون یا انشعاب در آن و از بین رفتنش در این بود.

س- خب البته یک مقدار هم عوامل خارجی هم توی این جریان دخالت داشتند.

ج- مثل؟

س- مثلاً اختلاف بین چین و شوروی. از داخل ایران فرضاً انحلال جبهه ملی دوم و از صحنه خارج شدن و آن حالت یأس و ناامیدی که بعد از آن به‌وجود آورد و به‌وجود آمدن گروه چریک‌ها و مجاهدین خلق…

ج- بله، خوب به نظرم این‎ها همه برمی‌گردد به در سطح Abstraction همه این‎ها برمی‌گردد، اگر از فاکت‌های مجزایش که جدا بشود خط فاصل ارتباطی این‎ها را بگیریم مربوط می‌شود به همین قطع انقطاع مبارزه دموکراتیک در داخل جامعه. چون در داخل جامعه ما مبارزه دموکراتیک قطع شده بود یعنی جبهه ملی نتوانسته بود مبارزه دموکراتیک را تداوم ببخشد پس استبداد شاه است که تداوم پیدا می‌کند و این استبداد رژیم شاهی یا آسیایی در درون این جوان‌هایی که دارند به‌عنوان دانشجو به‌خارج می‌آیند هست و این‎ها به درون کنفدراسیون منتقل می‌کنند. یعنی حرف شما درست است که ریشه‌هایش هم در آن‎جا هست به‌عنوان عوامل مهم.

س- خیلی تشکر می‌کنم و بقیه مصاحبه را می‌گذاریم برای یک روز دیگر.