روایت‌کننده: آقای خسرو شاکری

تاریخ مصاحبه: ۲۷ جولای ۱۹۸۳

محل مصاحبه: کمبریج- ماساچوست

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۲

این دوست ما آن‎جا ما را عاصی کرد و در همان یک هفته‌ای هم که من در آن‎جا بودم. سپس بعد از رفتن من و رفع مقاومت‌های من و عدم حضورم ایشان به دوستان دیگر فشار آورده بود و این‎ها هم چند روز بعد الجزیره را ترک کردند بدون این‎که با بن بلا ملاقات کنند. این‎که چرا نتوانسته بودیم فوراً با بن بلا ملاقات کنیم بعدها برای ما روشن شد. شاید این‎ها اگر بیشتر مانده بودند ملاقات حتماً صورت می‌گرفت اما به علت این عجله‌ای که این دوستان کردند آن ملاقات انجام نگرفت.

علت این‎که فوراً این ملاقات انجام نگرفته بود این بود که در آن زمان در F.L.N. اختلافات شدیدی بود و گروه‌های مختلف علیه بن بلا در حال توطئه بودند از جمله کلنل شعبانی از افسران F.L.N. علیه بن بلا قیام کرده بود و او را دستگیر کرده بودند و بعد هم تیرباران شد. سپس بومدین در حال توطئه بود و F.L.N. و بن بلا مسلماً گرفتار این دعوای درون سازمانی و درون دولتی بودند و وقتی که حالا چهار نفر از جبهه ملی ایران را بپذیرند و اولویت به این مسئله بدهند نداشتند. البته جزئیات این مسئله آن روز برای من روشن نبود ولی من حدس می‌زدم به‌هرحال یک دولت یک رئیس‎جمهور که تازه بعد از یک انقلاب خونینی که بعد از یک میلیون کشته به‌قدرت رسیده هزارویک مشکل اقتصادی دارد، باید اعضای خانواده‌هایی که شهید دادند به آن‎ها رسیدگی کند، اقتصاد مملکت را سروسامان بدهد و روابط خارجی‌اش را منظم کند، سفارت‌خانه ایجاد کند، به صنعتش برسد، به کشاورزی‎اش برسد. ماها یک امر واقعاً دست هزارم این مملکت بودیم بنابراین ما باید حوصله نشان می‌دادیم. ولی این دوستان متأسفانه این حوصله را به ‌خرج ندادند و به اروپا برگشتند. بعد از این‎که من به اروپا برگشتم در این مسئله بین ما اختلاف شدید شد و من سعی کردم که تماس‌ها را دومرتبه با الجزیره‌ای‌ها زنده کنم چون آن‎ها هم از این بابت ناراحت می‌شدند. بالاخره ما را دعوت کرده بودند این‎ها ده روز آن‎جا مانده بودند و برگشته بودند. می‌شود گفت که یک مقداری از آبرو و حیثیت ما هم در نزد آن‎ها کم شده بود و از چشمشان افتاده بودیم چون فکر می‌کردند یک آدم انقلابی حالا اگر یک ماه آن‎جا بنشیند هیچ اشکال ندارد، به هر حال می‌تواند مطالعه کند، ترجمه کند، و یک کاری انجام بدهد. ما در حین ایجاد زنده کردن این تماس‌ها از نو بودیم با دوستان F.L.N. که دولت بن بلا توسط کودتای بومدین سرنگون شد و این امید خوب ما را برای ایجاد پایگاه می‌شود گفت ملی و ضد امپربالیستی از بین رفت.

س- دیگر با این رژیم جدید شما هیچ نوع ارتباطی نداشتید؟

ج- با بومدین هیچ ارتباطی نداشتیم. او شدیداً اسلامی بود همان‎طوری‌که می‌دانید.

بعد از عدم موفقیت در امر ایجاد پایگاه در الجزیره به ناچار ما یک مقداری توی خودمان رفتیم در جبهه ملی و کوشیدیم که به هر تقدیر تا پیدا شدن یک چشم‌انداز جدید از این نوع کارها کار سازمانی را در جبهه ملی ادامه بدهیم. کار جبهه ملی در این زمان با آمدن قطب‌زاده از آمریکا به اروپا و بنی‎صدر از ایران به اروپا دچار مشکلات جدیدی شده بود و مزید بر علت شده بود به‌علت این‎که قبلاً تشریح کردم، اختلافات ناشی از برخوردهای بین اعضای سازمان‌ها و احزاب جبهه ملی در ایران. با آمدن قطب‌زاده و بنی‏صدر که طبیعتاً مذهبی بودند و مخالف سیادت عناصر مستقل از احزاب در جبهه ملی و همچنین رادیکال و بعضاً چپ جبهه ملی بودند مرتب در کمیته‌های جبهه ملی بر سر مقالات در روزنامه ایران آزاد اختلاف‌نظر بود و ما از یک کنگره به کنگرۀ دیگر می‌رفتیم و سرانجام می‌توانم بگویم که در سال ۱۹۶۶-۱۹۶۷ این اختلافات به اوج خودش رسید، هیئت اجرایی مدتی به گروه بنی‎صدر و قطب‌زاده منتقل شد ما فکر کردیم که شاید این‎ها بتوانند عدم لیاقتشان را در هیئت اجرایی نشان بدهند و نشان هم دادند و سپس هئیت اجرایی دو مرتبه به هم‎نظران ما بازگشت. اما در این فاصله البته یک مسئله‌ای رخ داد و آن این بود که موقعی که هیئت اجرایی به این‎ها سپرده شد تمام آرشیوهای جبهه ملی اروپا به این‎ها سپرده شد صورت‌جلسۀ کنگره‌ها، مذاکرات، نامه‌های واحدهای جبهه ملی به آن‎ها و در این‎جا این‎ها از پس دادن این اسناد به هیئت اجرایی جدید خودداری کردند و این‎ها باید قاعدتاً نزد بنی‎صدر باشد یا طرفداران قطب زاده، دقیقاً نمی‌دانم.

ولی فکر می‌کنم که اطلاعات دقیق را می‌شود از روی این اسناد پیدا کرد حتی مذاکرات کنگره‌هایی که مورد اختلاف بود.

در سال ۱۹۶۶ من به‌علت تشدید بیماری قلبم و فعالیت‌های زیادی که در کنفدراسیون داشتم مجبور به عمل جراحی شدم و در حدود می‌توانم بگویم یک سال از فعالیت‌ها به دور بودم. پس از بازگشتم به محیط فعالیت بیشتر می‌توانم بگویم در کنفدراسیون فعال بودم تا در جبهه ملی به‌ علت این‎که جبهه ملی به علت اختلافات درونی‌اش موفق به ایجاد یک پلاتفرم جدی و یک عمل واحد نشده بود علی‎رغم این‎که بعضی از مؤسسین اولیۀ جبهه ملی که همکاران نزدیک ما بودند دیگر بعد از پایان تحصیلاتشان به ایران رفته بودند، بنی‎صدر این‎ها انشعاب کرده بودند ولی مع‌الوصف به‌علت نبودن یک چشم‌انداز روشن کار جبهه ملی رونق، به‌نظر من چندانی نداشت غیر از این‎که تبلیغات سیاسی علیه رژیم می‌کرد، طبیعی است ولی فراتر از این فعالیت‌ها چیزی برای گفتن به نظر من نداشت.

در همین زمان البته جبهه ملی در آمریکا که از زمان دولت دکتر امینی داشت پا می‌گرفت با ما در تماس بود و من در مدت یک سال و خرده‌ای که دو مرتبه به آمریکا برگشته بودم برای پایان کار فوق لیسانسم در ایندیانا عضویت شورای جبهه ملی را داشتم و در این مدت با دکتر چمران که دیگر در شمال کالیفرنیا نبود بلکه به نیوجرسی منتقل شده بود و در آن‎جا اشتغال به کار داشت و دکتر یزدی که در این فاصله از ایران آمده بود، دکتر یزدی که بعداً وزیرخارجه شد که او هم از نهضت آزادی بود، و دکتر محمد نخشب که از حزب مردم ایران بود در تماس بودیم و به‌عنوان اعضای شورای جبهه ملی مرتباً جلسه داشتیم با آقای دکتر شایگان و آقای فاطمی…

س- آقای فرج اردلان هم بود؟

ج- آقای فرج اردلان هم بود ولی او بیشتر توی فعالیت‌های دانشجویی بود. موقعی که در آمریکا، این برمی‌گردد به سال ۱۹۶۳-۱۹۶۴ بعد از ۱۵ خرداد در این مدت من در آمریکا بودم و سازماندهی جدیدی برای جبهه ملی کردیم، کنگره‌ای گذاشتیم و سعی کردیم که جبهه ملی آمریکا را هم به صورت تشکیلات واحد در بیاوریم. در این میان مشکل ما آقای فاطمی بود. آقای فاطمی از یک سو برای بالا بردن تعداد آرای خودش عده‌ای افراد توده‌ای را، تقریباً شبیه همان تاکتیکی که آقای قشقایی می‌خواست به کار ببرد به کار برد، که ما دقیقاً می‌دانستیم توده‌ای هستند، می‌خواست به‌عنوان اعضای جبهه ملی و فعالین جبهه ملی در شهرهای مختلف اروپا وارد سازمان بکند به‌علت دوستی‌هایش. و این عناصر توده‌ای هم حاضر بودند با آدمی که مثل فاطمی از نظر عقاید سیاسی کاملاً راست و محافظه‌کار بود بیشتر همکاری کنند تا با جناح چپ جبهه ملی و حساب‎شان هم به نظر من درست بود. آن‎ها با چپ نمی‌توانستند مقابله کنند، در میان نیروهای چپ جبهه ملی حرفشان در رو نداشت، اگر می‌آمدند در صحنۀ عمومی دانشجویی اظهارنظر می‌کردند حرف‎شان در مقابل حرف چپ جبهه ملی بود و درروی زیادی نداشت. درحالی‌که اگر به‌عنوان عنصر چپ، توده‌ای که وارد جبهه ملی شدند ولی پشت ماسک جبهه ملی قایم شدند بهتر می‌توانستند بعدها فاطمی این‎ها را کنار بگذارند.

س- کمکی بکنند که نیروهای دست راستی رهبری جبهه ملی را به دست بگیرند که آن‎ها بتوانند…

ج-  موقتاً تا این‎که خودشان بعد بتوانند. اول چپ را که حیثیت بیشتری داشت به کمک فاطمی این‎ها از بین ببرند، بعد خودشان در یک نوبت بعدی فاطمی این‎ها را کنار بگذارند و سیادت جبهه ملی را خودشان بگیرند. ولی این تاکتیک‎شان موفقیت‌آمیز نبود به‌دلیل این‎که ما به این آگاه بودیم و بعد از این اصلاً مانع ورود این‎ها به جبهه ملی شدیم برای این‎که گفتیم کسانی که سابقۀ توده‌ای دارند نمی‌توانند عضو جبهه ملی بشوند مگر این‎که در مبارزه‌شان نشان بدهند کاملاً در عمل از حزب توده بریده‌اند و از آن طرز فکر بریده‌اند نه فقط از حزب توده بریده‌اند. چون طرز فکر برای ما خیلی مهم بود حالا عضور رسمی حزب توده بودند یا نبودند به‌نظر ما در درجه دوم اهمیت قرار داشت.

از جمله کسانی که می‌توانم نام ببرم و توی این باند بودند مجید تهرانیان بود که در همین شهر بوستون مقیم بود و از فعالین کنفدراسیون هم بود و در ضمن سمپات حزب توده بود و به نظرم از نظر فکری آدم سازشکاری بود کما این‎که بعدها هم به نظر من این مطلب را نشان داد. افراد دیگری بودند که احتمالاً هنوز در آمریکا هستند.

اختلافی که در کنگره جبهه ملی در شهر نیویورک- آمریکا پیش آمد این بود که در اثر بستگی خانوادگی شاهین فاطمی با حسین فاطمی که هم‎یار و هم‎بند دکتر شایگان بود و به علت این‎که از طرف دیگر دکتر شایگان در آغاز فعالیتش در آمریکا یاری زیادی از طرف آقای فاطمی دریافت کرده بود و همچنین آقای پروفسور فاطمی در نیوجرسی او زیاد تحت تأثیر این‎ها بود. در کنگره جبهه ملی هنگامی که من پیام شورای عالی اروپا را خواندم و خواستیم که مثل اروپا این‎جا هم، در آمریکا، مسائل بر طبق اصول سازمانی و نه رهبری فردی انجام بگیرد آقای دکتر شایگان خیلی از این بابت ناراحت شد و طبیعتاً آن‌ها هم پشت پرده تبلیغات‎شان را کرده بودند. منتهی در عین احترام به آقای دکتر شایگان و به مراتب البته بیشتر نسبت به آقای قشقایی معتقد بودیم که آقای شایگان باید ماورای و بالاتر از دعواها و اختلافات و حتی اختلافات مسلکی قرار بگیرند و به‌عنوان یک رهبری که در مسائل روزمره سازمان و ضمناً و یک هدایت کلی بکنند قرار بگیرند. ولی آقای دکتر شایگان آن موقع متأسفانه این نقش را نپذیرفتند و بعداً هم که همیشه به نظر من خودشان را به‌عنوان یک شخصیت مهم سیاسی جبهه ملی و مصدقی حفظ کردند از عهدۀ این‎که مرکز ثقل و تجمع تمام نیروهای مصدقی بشوند متأسفانه برنیامدند و این به نظرم ناشی از تحریکات آقای فاطمی بود و عدم آشنایی ایشان و نبودن روابط شخصی بین فعالین جبهه ملی در آمریکا و آقای دکتر شایگان.

در آن موقع هیئت اجرایی جبهه ملی در آمریکا موقعی که من این‎جا بودم آقای دکتر یزدی، آقای دکتر چمران، و یکی دو نفر دیگر بودند که من الان اسامی آن‎ها یادم نیست و جبهه ملی آمریکا فعالیت‌های زیادی نداشت غیر از کمک به امور دانشجویی و تبلیغات سیاسی درون سازمانی که دستورات بحثش را آقای محمد نخشب می‌نوشت و ایشان هم البته نظرات حزب مردم ایران را سعی می‌کرد تبلیغ کند. بعد از آن تحولات جبهه ملی آمریکا این طور بود که افراد دیگری وارد شدند بعد از رفتن فاطمی که در همان سال ۱۹۶۴ که من فکر کنم در همان کنگره بعد دیگر نیامد، یعنی در واقع هم از سازمان دانشجویی کنار گذاشته شد و هم از جبهه ملی بیرون رفت و جایی برای خودش در آنجا نمی‌یافت و فعالیت سیاسی را کلاً ترک کرد تا اخیراً، تا بعد از این‎که به ایران رفت و طبق آن چیزی که من در ایران شنیدم به دست‌بوس شاه رفت و حالا هم با آقای علی امینی کار می‌کند. اما نخشب فوت کرد، یزدی هم از سازمان بعداً با رادیکالیزه شدن جبهه ملی آمریکا از جبهه ملی آمریکا کنار رفت مثل بنی‎صدر و قطب‌زاده و همراه چمران و دوستان دیگرشان انجمن‌های اسلامی دانشجویی درست کردند که بیشتر به کار داخلی می‌پرداختند و فعالیت بیرونی یعنی فعالیتی علیه رژیم شاه نداشتند.

سازمان آمریکا با رادیکالیزه شدنش و تغییر رهبریش سازمانی شد که بیشتر با سازمان جبهه ملی اروپا همراهی می‌کرد یعنی بیشتر سمپاتی به جنگ چریکی و از این نوع مبارزات و پس از ورود یکی از دوستان جبهه ملی اروپا به اینجا و اقامت (؟) در این‎جا برای مدتی یعنی حسن ماسالی یک هسته‌ای این‎جا تشکیل شد که بعدها عده‌ای از دوستان جبهه ملی در اروپا جبهه ملی خاورمیانه را پایه‌گذاری کردند و این افراد اسم بعضی از آن‌ها را نمی‌توانم اسم ببرم چون هنوز ایران هستند و ممکن است برای آن‌ها خطرناک باشد.

در هر سال این جبهه ملی آمریکا رادیکال شد و روزنامۀ خودش را بیرون می‌داد، مصوبات کنگره می‌داد بیرون و در کار دانشجویی و ترجمه و نشر کتاب و این‎ها هم بعضاً شرکت داشت. یک کنگرۀ مشترکی بود بین جبهه ملی اروپا و جبهه ملی آمریکا و آن در شهری از شهرهای آلمان در شهر کوچکی تشکیل شد که اسمش یادم نیست، نزدیکی‌های فرانکفورت، و در آن‏جا تصمیاتی گرفته شد مبنی بر این‎که یک هیئت اجرایی جدیدی انتخاب شد که آن هم دوست‏مان ماسالی و محمود راسخ این‎ها در آن شرکت داشتند و قرار بر این شد که این‎ها کارهای انقلابی بکنند. ولی از آن‎جا که این ائتلاف و نزدیکی در آن کنگره بین گرایش‌های مختلف جبهه ملی یک گرایش اصولی نبود و کاملاً گرایش می‌توانم بگویم ابن‎الوقتانه بود بنابراین نمی‌‌توانست دوام بیاورد من با این ائتلاف مخالفت کردم و بر سر اصولاً تزهای مصوبه که تزهای اصولی نبود و دو نوع کار انجام می‌گرفت: یک نوع کارهای پشت پرده و یک نوع کارهای علنی، علنی یعنی در خود جبهه ملی بود نه بیرون از جبهه ملی، من با این کارها مخالفت کردم و معتقد بودم باید یا یک گروهی سوا از جبهه ملی تشکیل بشود که این کارهای انقلابی را بکند یا اگر در جبهه ملی می‌شود همه باید بدانند و چون معتقد بودم که جبهه ملی توان این کار را ندارد، این کار انقلابی را ندارد مجموعۀ بدنه‌اش، باید یک گروهی از اعضای جبهه ملی این کار را سوا از جبهه ملی بکنند و جبهه ملی را به حال خودش بگذارند به‌عنوان یک سازمان دموکراتیک وسیع که همه جور آدم دموکرات می‌تواند در آن شرکت بکند و چون این تز با مخالفت روبه‌رو شد و آن‌ها خواستند در واقع جبهه ملی را تبدیل به یک شانتارنیزاشن بکنند برای کارهای انقلابی خودشان من هم از آن کنگره بیرون آمدم و این در سال ۱۹۷۰ بود و از جبهه ملی بعداً استعفا دادم. اما آن دوستان کار خودشان را ادامه دادند و عملاً بعد از تشکیل جبهه ملی ایران در خاورمیانه که روزنامه باختر امروز را، دورۀ چهارم – دورۀ اول دکتر فاطمی زمان مصدق بود، دورۀ دوم زمان آقای قشقایی بود، دورۀ سوم جبهه ملی آمریکا منتشر می‌کرد، دورۀ چهارم خاورمیانه بود …

س- در واقع آن باختر امروز ایران که ربطی به این قضایا نداشت.

ج- خوب ولی همان تیتر را می‌زدند.

س- استفاده از آن اسم بود.

ج- بله دیگر. از آن اسم به‌هرحال که سنت‌ها و ارثیۀ جبهه ملی بود. این روزنامۀ باختر امروز که دیگر تقریباً ارگان کارهای انقلابی، یواش‌یواش بعد از این‎که حادثۀ سیاهکل هم رخ داد این‎ها تبدیلش کردند به ارگان تبلیغاتی سازمان‌های انقلابی در داخل کشور و شد جریان اصلی جبهه ملی در خارج از کشور، جبهه ملی خاورمیانه.

س- آن موقع حزب توده روزنامه باختر امروز را حمایت می‌کرد؟

ج- نخیر، دیگر این باختر امروز دیگر آن نیست، اصلاً رفقایی که در آمریکا بودند بعد از بیرون رفتن فاطمی و یزدی و چمران این‎ها روزنامه ارگان درمی‌آوردند که اسمش روزنامه باختر امروز بود که می‌نوشتند، فکر می‌کنم اگر اشتباه نکنم، دورۀ سوم و به این عنوان شناخته شده بود.

بعد از این‎که جبهه ملی خاورمیانه تشکیل شد از طرف عده‌ای از دوستان در آمریکا و عده‌ای از دوستان در اروپا جبهه ملی اسم ارگان جبهه ملی خاورمیانه شد باختر امروز و این شد دورۀ چهارم و این روزنامه بیشتر تبلیغ اخبار جنبش انقلابی را در داخل کشور می‌کرد و این‎ها، تا آن‎جایی که من اطلاع دارم، و اطلاعات دقیقی البته ندارم، این‎ها در عین تماس با سازمان‌های انقلابی در خاورمیانه، در عین ایجاد پایگاه نظامی و دیدن دورۀ نظامی نزد فلسطینی‌ها و تماس با ایران و گروه‌های چریکی، چریک‌های فدایی یا مجاهدین یا گروه‌های دیگر، گروه فلسطین پاک‌نژاد این‎ها خیلی رادیکالیزه شدند و آن برنامه‌ای را که در واقع ما به شکلی در الجزیره داشتیم این‎ها بعدها در خاورمیانه پیاده کردند در رابطه با فلسطینی‌ها.

بنابراین من بعد از این‎که از جبهه ملی در سال ۱۹۷۰ استعفا دادم دیگر اطلاعات دقیقی از درون تشکیلات ندارم ولی فکر می‌کنم که افراد دیگری باشند که بتوانند در این زمینه اطلاعاتی بدهند. ولی آن‎چه که مهم است و به نظر من جزئیاتش شاید مهم نباشد یا این‎قدر مهم نباشد ولی مهم است به‌هرحال دانسته باشیم این است که عناصر رادیکال جبهه ملی که می‌توانستند با هم کنار بیایند، در آمریکا و اروپا جبهه ملی خاورمیانه را تشکیل دادند و جبهه ملی خاورمیانه در تماس با سازمان‌های انقلابی بود و در واقع سکوی برش و تبلیغاتی سازمان‌های انقلابی در ایران بود. من اگرچه عضو نبودم و مثل همۀ کسانی که از یک سازمان سیاسی استعفا می‌دهند مغضوب آن سازمان بودم ولی این‎قدر روابطم دوستانه بود با بعضی از این رفقای جبهه ملی که همچنان یک سری همکاری‌های کناری با این دوستان داشتم و با بعضی از این دوستان داشتم، و از آن‎جایی که ما همه‌مان به‌هرحال در یک محیطی به نام کنفدراسیون محیط وسیع‌تری بودیم به ناچار یک سری همکاری‌هایی وجود داشت و به‌هرحال یک سری رقابت‌هایی هم وجود داشت.

س- آقای شاکری من می‌خواستم از شما بپرسم وقتی که جبهه ملی در خارج از کشور بود محققاً از یک مقدار زیادی آزادی عمل برخوردار بود و می‌توانست شعار جمهوری بدهد و شعارهای دیگری از این نوع بدهد و یا صحبت از مبارزۀ مسلحانه و این حرف‌ها بکند. اما این شما را یا سازمان جبهه ملی در اروپا را در یک نوع برخوردی با سازمان جبهه ملی در ایران قرار نمی‌دادند که مجبور بود در آن‎جا خودش را یک سازمان قانونی که در کادر قانون اساسی مبارزه می‌کند معرفی کند؟

س- آری و نه. آری به ‌علت این‎که در آغاز رهبران جبهه ملی در ایران یک مقداری هراس داشتند که ما اصولاً به ‌نام جبهه ملی حرف بزنیم. همین جور از حرف زدن آقای قشقایی به‌ نام جبهه ملی هراس داشتند. اما نکته‌ای که شاید این سؤال شما به یاد من می‌آورد این است که در سال ۱۹۶۲ در زمانی که امینی نخست‌وزیر بود حادثه‌ای پیش آمد که منجر به سفر من به ایران شد، سفر حتی ناگهانی من شد. قبلاً یاد کردم که سفیر مصر یعنی عبدالناصر در لندن با من برای مذاکره تماس گرفته بود و دادن امکانات به ما. من این را طبیعتاً به هیئت اجرایی و شورای عالی جبهه ملی اروپا گزارش داده بودم. بعد ما در این مذاکرات بودیم که مادر من به علت بیماری سرطان که داشت مشرف به موت و فوت بود و خواسته بودند که من به ایران بروم و مادرم را ببینم، البته به علت فعالیت سیاسی رفتن به ایران تقریباً خطرناک بود یعنی احتمال داشت که من را بگیرند. ولی خب نظر به ‌علاقه به مادر و این‎ها ما ریسک کردیم و به ایران رفتیم. قبل از رفتن به ایران من یک جلسه‌ای با مسئولین جبهه ملی داشتم و همچنین با مصری‌‌ها که هنوز مذاکرات ما به پایان نرسیده بود قرار بود که من بروم با رهبران جبهه ملی در ایران تماس بگیرم و مسئله‌ای ایستگاه رادیو و امکانات احتمالی از طرف مصر با آن‌ها در میان بگذارم و پس از رسیدن به یک توافقی با ایران من از ایران به بیروت بروم، بلیط را طوری گرفته بودند که بروم به بیروت، و از بیروت با یک هواپیمایی به قاهره بروم و احتمالاً با عبدالناصر یا وزیرخارجه‌اش کسی قرار مدارها را بگذاریم و بعد من دو مرتبه از بیروت برگردم و از بیروت بیایم لندن. بالاخره وقتی که من رسیدم به ایران عدۀ زیادی از رهبران جبهه ملی دستگیر بودند و زندانی بودند در زمان امینی بود و امکان ملاقات با این‎ها نبود. تنها کسی که از این رهبران بیرون بود آقای مهندس حق‌شناس بود که می‌شد دید و من بالاخره به دیدن ایشان رفتم. من او را شخصی بسیار محافظه‌کار، ترسو یافتم و اصلاً صحبت زیادی نتوانستم با ایشان بکنم. اولاً فکر می‌کنم ایشان برخوردشان برخوردی بود که تقریباً با تمام جوانان جبهه ملی داشتند که فکر می‌کرد که از بالا  یک شخص بسیار بزرگ و مهمی است و با یک مشت بچه طرف است و من که به ‌عنوان نماینده جبهه ملی اروپا که بالاخره فعالیت‌هایی داشت و اسمش در رفته بود و روزنامه‌ای در‌می‌آورد و هوادارهای فعالش کمتر از هواداران هیئت اجرایی جبهه ملی در ایران نبود در دانشگاه. خیلی برخورد خان‌سالارانه‎ای با من کرد و گفت شما هرگز اجازه ندارید، با این‎که هیئت اجرایی جبهه ملی ایران ما را به رسمیت می‌شناخت، ایشان گفت اگر شما به نام جبهه ملی اروپا حرف بزنید ما شما را قبول نداریم و اعلام می‌کنیم شما از ما نیستید. و من در آغاز مذاکره وقتی قطع کردم که ایشان به هیچ‌وجه اصلاً نمی‌فهمد که موضوع سر چیست، اصلاً دعوای ملی‌ها، مصدقیون جبهه ملی با شاه چیست و به‌قول معروف اصلاً در باغ نیست و از مسئله سیاسی پرت است و اصلاً ایشان چه کار می‌کند در هیئت اجرایی. ایشان معاون آقای آذر بود، معاون امورخارجی هیئت اجرایی بود و به این دلایل به دیدن ایشان رفته بودم.

س- آقای آذر مثل این‎که مسئولیت دانشجویان خارج از کشور را به ‌عهده داشتند.

ج- بله آقای آذر مسئول امور خارجی جبهه ملی بود، آقای حق‌شناس معاون ایشان بود و آقای آذر آن موقع در زندان بود. لذا من دیدم که فایده‌ای اصلاً ندارد با ایشان صحبت کردن و خیلی از پذیرایی ایشان تشکر کردم و آمدم بیرون و به آن رفیقی که به اتفاق پیش ایشان رفته بودیم گفتم که ما را بیخود پیش ایشان آوردید و اتلاف وقت بود. من در مدتی که در ایران بودم، مدت اقامتم هم در ایران الزاماً به ‌طول انجامید به‌خاطر این‎که اداره گذرنامه می‌گفت پاسپورت شما گم شده است و برای من روشن بود که پاسپورت را ساواک نمی‌خواهد پس بدهد. و سرانجام بعد از دوندگی‌های یکی دوماهه، البته زمان امینی هم بود توجه دارید که یک مقداری سعی می‌کردند شیوه‌های لیبرالی به‌کار ببرند رفت‌وآمد و این‎ها پاسپورت را ما توانستیم با اعمال فشار بگیریم. و من از ایران داشتم خارج می‌شدم آن دوست و رفیق جبهه ملی به من اطلاع داد که آقای آذر از زندان آزاد شده است. نمی‌دانم یک شب یا دو شب قبل از خروج من از ایران بود که البته من مطمئن نبودم که می‌شود خارج شد. ولی به‌هرحال ریسک کردیم و شب دیروقت وقتی به منزل آقای آذر رفتیم که از زندان هم آمده بود و ساواک هم مواظب بود. ولی در ضمن تمام احتیاط‌های لازم من به دیدن آقای آذر رفتم و در اتاق ایشان به ایشان گفتم که خلاصه یک همچین قضایایی است. من به آقای حق‌شناس نگفته بودم چون وقتی دیدم که ایشان به‌قول معروف اهل بخیه نیست و اصلاً نمی‌فهمد صحبت بر سر چیست اصلاً با ایشان مطرح نکردم. دیدم آدمی است که اصلاً ممکن است ما را به خطر بیاندازد و مثلاً برود در یک محفلی بنشیند و بگوید این مسائل را و بعد ساواک بیاید ما را بگیرد.

من به دکتر آذر گزارش مفصل فعالیت‌های اروپا را دادم و گفتم که ما چه کارهایی را داریم می‌کنیم و اختلافاتمان را با آقای قشقایی و این‎ها و در ضمن به ایشان گفتم که سفیر مصر با ما تماس گرفته و ما هم رفقای جبهه ملی در اروپا تمایل به این دارند که از این امکانات استفاده کنند و به‌خصوص از ایستگاه رادیو. این در زمانی بود که روابطی بین ایران و مصر نبود، بین شاه و ناصر، و استفاده از چنین امکاناتی کاملاً میسر بود و ما می‌خواستیم هیئت اجرایی جبهه ملی در این کار شرکت بکند و از این فرصت استفاده بکند. آقای دکتر آذر گفتند این هیئت اجرایی شما که می‌دانید در زندان است و بنده تازه آزاد شدم و اصولاً ما در این ماجراها شرکت نمی‌کنیم. کارهای ما کاملاً قانونی است و جز حکومت قانون و فلان… از راه قانونی. من به ایشان گفتم امکان ندارد یعنی شما محال است بتوانید شاه را از طریق حکومت قانونی بیاورید به آن‎چه که مصدق آن موقع می‌کرد و ۲۸ مرداد نشان داد که چنین چیزی میسر نیست. بنابراین راهی که مصدق امتحان کرده از روی حسن نیت و با شکست روبه‌رو شده دیگر امروز قابل آزمایش نیست و ما معتقدیم که راه‌های دیگری را باید انتخاب کرد بنابراین راه انقلابی است و بنابراین استفاده از امکانات رادیویی و این‎ها که می‌تواند در اختیار ما باشد لازم است. ایشان گفت نه. منتهی برخورد ایشان به نظر من خیلی مثبت‌تر بود از آقای حق‌شناس و از پختگی سیاسی بیشتری برخوردار بود. ایشان گفت ما این کار را نمی‌کنیم ولی شما جوانان اگر می‌خواهید بکنید ما مانع نمی‌شویم و معتقدیم که نباید هم مانع کار شما بشویم. شما بروید هر کاری که می‌خواهید بکنید بکنید منتهی به‌نام جبهه ملی اروپا بکنید ما هم اگر مجبور بشویم خواهیم گفت آقا ما به این‎ها ربطی نداریم جبهه ملی ایران سوا است و جبهه ملی اروپا هم سوا است و هیچ مسئولیتی در مقابل شما نداریم.

حسن این حرف این بود که ایشان برخلاف آقای حق‌شناس نمی‌گفت ما شما را نفی خواهیم کرد که شما جبهه ملی نیستید، ما خواهیم گفت شما جبهه ملی اروپا هستید و شما به ما ربطی ندارید یعنی دست شما را از استفاده از نام جبهه ملی و تکیه به مصدق و سوابق مصدق با این حال باز می‌گذاریم.

س- خوب ایشان هم به همین ترتیب توانسته بود از خودش در دادگاه در مقابل اتهام شعار جمهوری دادن دفاع بکند که مدعی بشود که روزنامه جبهۀ باختر امروز که ارگان جبهه ملی اروپا است و روزنامه‌هایی که از طریق جبهه ملی اروپا منتشر می‌شود ربطی به جبهه ملی ایران ندارد.

ج- بله عملاً این کار را کرده بود. به‌هرحال مثبت‌تر از برخورد آقای حق‌شناس بود. می‌توانم بگویم به‌هرحال من ناراضی از خانه‌ ایشان بیرون آمدم و چون به نتیجۀ مثبت و کامل مورد نظر یعنی رفقای اروپا نرسیده بودم از بیروت به قاهره نرفتم و مستقیماً به اروپا آمدم و گزارش مذاکراتم را به رفقای اروپا دادم و ما منتظر بهتر شدن وضع جبهه ملی اروپا شدیم که با مصری‌ها مذاکرتمان را ادامه بدهیم و همان‌طوری‌که قبلاً گفتم مذاکراتمان با مصری‌ها به نتیجه نرسید به دلیل این‎که آن‌ها می‌خواستند ایستگاه رادیو و امکانات دیگر در اختیار ما بگذارند منتهی تمام نوشته‌های رادیو را قبلاً کنترل کنند. یعنی هر برنامه‌ای که می‌خواست اجرا بشود قبلاً یک مأمور مصری این‎ها را بخواند و ما هم شدیداً مخالف این بودیم و البته بعداً ما شنیدیم که مصری‌ها یک ایستگاه رادیو به زبان فارسی درست کرده‌اند که بسیار برنامه‌های احمقانه اجرا می‌کرد. یعنی از این طلاب گویا طلاب مصری بود که یک ذره فارسی بلد بود ولی یک چیزهایی می‌گفته که به زبان فارسی کاملاً مفهوم نبود بگذریم. اما نکته‌ای که به نظر من شاید اساسی بود در فعالیت‌های اروپا و مربوط می‌شود به برخوردی که نسل ما در جبهه ملی داشت، شاید از نظر سوسیولوژی تاریخی اهمیت داشته باشد این است که ما در کنگره دوم جبهه ملی اروپا در ۱۹۶۳ یک مطلبی را به تصویب رساندیم و آن این بود که جبهه ملی باید متشکل از اعضای طرفدار جبهه ملی باشد و ما اسم این تز را گذاشتیم تز جبهه ملی یکپارچه یعنی تقریباً مدل آن مدل حزب کنگره، نه این‎که مطالعۀ خاصی در این زمینه کرده باشیم و آن دقیقاً مدلمان باشد ولی می‌خواهم بگویم مدل مدل حزب کنگرۀ هندوستان بود. ما معتقد بودیم که به علت تجربۀ بدی که بیشتر افراد غیر عضو احزاب جبهه ملی مثل من و دیگران داشتیم این بود که این‎که کار ما در جبهه ملی پیش نمی‌رود ناشی از اختلافات بین اعضای حزب ایران با حزب مردم ایران، خنجیست‌ها…

س- بقایای احزاب و سازمان‌های جبهه ملی.

ج- احزاب جبهه ملی است و این‎ها مرتب با هم دعوا و نزاع دارند و مانع کار ما می‌شوند. هر کسی می‌خواهد رئیس بشود. ما می‌گفتیم آقا افراد باید متناسب با فداکاری و لیاقت و درایتشان مسئولیت داشته باشند. این‎که حالا کی کدام حزب بوده و رهبری کدام حزب بهتر بوده اصلاً مسئله‌ای کاملاً غیرمربوط است و به‌قول فرنگی‌ها Irrelevant، Impertinent و چون به نتیجه نرسیدیم و اکثریت اعضای جبهه ملی در اروپا افراد غیرحزبی بودند کنگره تصویب کرد به طریق دموکراتیک و بعد از بحث‌های زیاد که جبهه ملی اروپا یک سازمانی است یکپارچه و افراد به صفت فردیشان می‌توانند عضو این سازمان بشوند و این با مخالفت شدید طرفداران نهضت آزادی، طرفداران حزب ایران و حزب مردم ایران. تنها گروهی که با این مسئله موافق بود خنجیست‌ها بودند به‌دلیل این‎که بدون این‎که ما اطلاع داشته باشیم خنجی هم از چنین تزی در ایران دفاع کرده بود. با این تفاوت…

س- (؟)

ج- اعلام هم کرده بود که حزب سوسیالیستش را منحل کرده و تمام احزاب بیایند در جبهه ملی منحل شوند. اختلافی که پیش آمد این بود که افراد مختلف درون جبهه ملی ما را متهم کردند که شما خنجیست هستید چون آن‌ها از اقدامات خنجی اطلاع داشتند ولی ما اطلاع نداشتیم به‌علت روابط حزبی‌شان با رفقای حزبی‌شان در ایران. ما گفتیم که ما خنجیست نیستیم. اصلاً هیچ‌کدام از ما که به اصطلاح می‌شود گفت سردمدارهای این تز در اروپا بودیم اصلاً شاید تا یک سال قبلش اسم خنجی را نشنیده بودیم، اگر هم شنیده بودیم توجهی نکرده بودیم در زندگی‎مان به همچین آدمی، اصلاً در حزب نیروی سوم فقط خلیل ملکی را می‌شناختیم جلال‌ آل‎احمد را می‌شناختیم و خنجی هرگز جلب توجه ما را نکرده بود تا همین فعالیت‌های اروپا که یکی دو نفر از دوستانش سروکله‌شان پیدا شد و این اتهام خیلی برای ما گران تمام شد که آقا ما خودمان به‌علت مطالعات‎مان، به علت تشخیص خودمان، مبارزه‌مان و اشکالاتی که در پراتیک برای‎مان ایجاد شده به این رسیدیم که این احزاب کاری ازشان ساخته نیست. این‎ها اصلاً نشان دادند که در طی سی سال از زندگی‎شان هرگز از یک Interest Group به‌قول انگلیسی‌ها بالاتر نمی‌رفت و مانع تجمع نیروهای عظیم طرفدار مصدق در دوران جبهه ملی هستند و به‌علت نزاع‌هایی که مرتب با هم دارند، هم در ایران و هم در خارج، مانع پیشرفت کار جبهه می‌شوند. برای این ما سازمان‌ها را با این مصوبه کنگره منحل کردیم و گفتیم هر کسی می‌خواهد برای خودش گروه داشته باشد بیرون ولی توی جبهه ملی افراد به‌عنوان صفت فردیشان هستند و رفتیم پای تبلیغ این تز یعنی سال ۱۹۶۳ بلافاصله بعد از ۱۵ خرداد تصویب شده بود و البته ما بعد از حادثه ۱۵ خرداد با یک جریان دیگری هم روبه‌رو بودیم در جامعه ایران و آن این بود که تزهای سازش‌کارانه، مصالحه‎آمیز رهبری جبهه ملی با شکست روبه‌رو شده بود و معلوم شده بود که دیگر با کار انتخاباتی و این‎ها نمی‌شود کار شاه را درست کرد و قیام مردم علیه شاه و ایجاد رهبری خمینی نشان داده بود که باید واقعاً تزهای دیگری را مطرح کرد.

س- به نظر شما ۱۵ خرداد، حالا این یک سؤال حاشیه‌ای است، قیام مردم ایران علیه شاه بود؟

ج- به نظر من ۱۵ خرداد قیام مردم بود. به این معنا قیام مردم بود که از یک نارضایی عمومی حکایت می‌کرد. البته ما Posthumously داریم مسئله را بررسی می‌کنیم ولی من صادقانه باید برخی از نظراتی را که آن موقع بعضی از ما داشتیم بگوییم. من ارزیابی‌ام را حالا از ۱۵ خرداد بگویم. به نظر من زمینۀ نارضایی عمومی، چه نارضایی اقتصادی، چه نارضایی سیاسی مربوط به نبودن دموکراسی سیاسی و چه نارضایی روان-اجتماعی که ناشی از حضور افسار گسیختۀ نیروهای خارجی از دکترش بگیرید تا افسرش، از مهندسش بگیرید در کارخانه… که فخر به ایرانیان می‌فروختند و مهمش این بود که این فخر فروختن عامل نارضایی اصلی مردم بود و زمینۀ اصلی این قیام بود.

اما از آن‎جایی که رهبری درستی نبود، عین داستان ۱۹۷۹، که مردم بتوانند به آن اعتماد بکنند این نارضایی مورد سوءاستفاده، تا آن‎جایی که من اطلاع دارم، علناً آقای خمینی و دار و دسته‌اش و پشت پرده آقای خمینی و تیمور بختیار قرار گرفت و جزئیات این مطلب ارتباط خمینی و تیمور بختیار را من متأسفانه نمی‌دانم ولی از وجود چنین ارتباطی مطمئن هستم و فکر می‌کنم که باید در این مورد کندوکاو بیشتری کرد و جزئیات و دقایق مسئله را از کسانی که مطلع هستند حتماً بیرون کشید.

س- به این امر برمی‌گردیم آقای شاکری، ولی حالا برگردیم به قضیۀ جبهه ملی.

ج- اما هم‎زمان با این مطلب، این را هم من اضافه کنم، که موقعی که حادثۀ ۱۵ خرداد رخ داد ما اصلاً نمی‌دانستیم خمینی کیست. ما شنیدیم یک آخوندی خیلی شجاع و فلان و این‎ها… و طبیعی است در آن سن و سال در آن اوضاع و احوال که ما نارضایی داشتیم از رهبری جبهه ملی پیدا شدن یک آخوند شجاعی که به شاه می‌گوید «من می‌دهم پسره بیرونت بکنند از مملکت» برای ما خیلی خوش آیند بود و ما را دوصد چندان تشویق کرد. به نظر من یکی از عوامل داخلی بود از داخلی منظورم داخل خود کشور است در مقابل عوامل خارجی مثل الجزیره، کوبا بود که من را به‌خصوص تشویق کرد که درس را مثلاً در آغاز سال ۱۹۶۴ ترک بکنم، فوریه، و بیایم به اروپا و بروم الجزیره و این کارهایی را که قبلاً تشریح کردم بکنم. یعنی ما زمینۀ اجتماعی را مساعد برای کار قیام و انقلاب مسلحانه دیدیم.

اما در مورد خمینی. در مذاکراتی که ما و اختلافاتی که در ضمن.‎..

س- معذرت می‌خواهم قبل از این‎که راجع به خمینی صحبت بکنیم من می‌خواستم یک سؤالی راجع به جبهه ملی اروپا که گفتید بکنم. چون دو تا مسئله کم و بیش هم‎زمان اتفاق افتاد. یکی در جبهه ملی ایران در ایران و یکی هم جبهه ملی ایران در اروپا. و آن به اصطلاح ادغام احزاب و سازمان‌ها بود در یک سازمان مرکزی جبهه ملی. و می‌دانیم که در هر دو جا این‎ها با مخالفت دکتر مصدق روبه‌رو شدند.

ج- حالا من عرض می‌کنم. حالا من جنبۀ خارج از کشور را که خودم در آن دخالت داشتم می‌گویم. چون من یکی از آدم‌هایی بودم که شدیداً طرفدار تز جبهۀ یکپارچه بودم و این را فقط از روی، اصلاً همان‌طوری‌که قبلاً هم گفتم خنجی را فقط اسمش را شنیده بودیم و اطلاعی از اقدام او دائر بر حذف یا انحلال حزب خودش و خواستار بودن حذف احزاب دیگری ما اصلاً اطلاعی از این مطلب نداشتیم و این را براساس مطالعات خودمان کرده بودیم و من به‌عنوان یک آدمی که با دوستان دیگرمان و با سایر کسانی که اهل مطالعه بودیم، اهل کتاب‌ خواندن بودیم و دربارۀ جبهۀ الجزیره کتاب خوانده بودیم، دربارۀ ویتنام کتاب خوانده بودیم به‌خصوص دربارۀ شکست اسپانیا کتاب خوانده بودیم، اختلاف احزاب، کمونیست‌ها و سوسیالیست‌ها و دخالت‌های کمینترن کتاب خوانده بودیم به این نتیجه رسیده بودیم که، من خوب یادم می‌آید، در سخنرانی‌هایی که در کنگره یا در جلسات می‌کردیم به اسپانیا به‌عنوان مورد منفی اختلاف احزاب و شکست جبهه ملی توده‌ای، جبهه خلق در اسپانیا، جمهوری‌خواهان و وجود یک سازمان واحد در الجزیره یکپارچه، وجود یک سازمان واحد در هند حزب کنگره، انحلال حزب کمونیست هندوچین به‌وسیله هوشه‌مین و ایجاد جبهۀ واحدی به‌نام ویت‌مین از طرف هوشه‌مین که کمونیست بود اشاره می‌کردیم و می‌گفتیم این‎ها دلایلی است که جامعه ایران به دلایل ویژگی‌های خاص طبقاتی ایجاد سازمان‌هایی که نمایندگان طبقات باشند وجود ندارد الاخص که احزاب و سازمان‌های جبهه ملی در ایران نماینده طبقۀ خاصی نیستند و نمی‌توانیم بگوییم که حزب ایران نمایندۀ بورژوازی و حزب فلان نمایندۀ طبقۀ کارگر است.

این‎ها همه‌شان از نظر اجتماعی دارای کم‌وبیش یک پایۀ اقتصادی هستند و اگر اختلافی در وجود احزاب است به‌علت وجود اختلافات شخصی و رهبران است که هر کدام‌شان می‌خواستند رهبری بکنند و ضرب‌المثلی که ما می‌زدیم و فکر می‌کنم این را رواسانی به ما داده بود ولی ما بیشتر از آن استفاده می‌کردیم این بود که ماهی کوچک در دریا نمایی ندارد اما برای این‎که توی دریا نما داشت باید ماهی بزرگ بود. بنابراین ماهیان کوچک ترجیح می‌دهند به جای شنا در دریا در حوضچه‌های کوچک که نمایشان بیشتر است شنا بکنند. از حوضچه مقصودمان احزاب بود، دریا مقصودمان جبهه ملی بود و از ماهی مقصودمان همین رهبران کوچک و بزرگ قد و نیم‌قد جبهه ملی بود. ما شدیداً طرفدار این تز بودیم و اصلاً از مسئلۀ آقای خنجی خبری نداشتیم. ما شدیداً روی تزمان ایستادیم. در اثر مخالفت‌هایی که از طرف اعضای احزاب جبهه ملی با ما می‌شد ما به این نتیجه رسیدیم که باید با مصدق تماس بگیریم و این موضع‌گیری مصدق در اثر نامه‌ای بود که ما از اروپا به مصدق نوشته بودیم. بگذریم که در نامه مسائل نامربوط هم مطرح شده بود و شاید اگر نامه به‌طور دسته‌جمعی نوشته می شد طور دیگری می‌شد. بعد از این تصمیم یکی از اعضای هیئت اجرایی جبهه ملی ایران در اروپا آقای دکتر علی راسخ افشار این نامه را به دکتر مصدق نوشت و به استیل شخصی خودش متاسفانه و قبل از رؤیت. دیگر اعضای شورا یا هیئت اجراییه و به نظر من این به‌هرحال بی‌تأثیر نبود. یعنی نامه از پختگی لازم و استدلال‌هایی که ما در خارج، استدلال‌های سیاسی مربوط به تاریخ مبازرات ملل زیر ستم دیگر، می‌کردیم برخوردار نبود ولی تز اصلی عنوان شده بود. این نامه به ایران فرستاده شد و به اطلاع آقای دکتر مصدق رسید، نامه را آقای دکتر مصدق جوابی را که به ما داده بود قبل از این‎که به‌دست ما هیئت اجراییه اروپا برسد متأسفانه، من این را می‌گویم به‌علت این‎که ما آن موقع هم اعتراض کردیم و هنوز هم من فکر می‌کنم از نظر سبک کار، کار نادرستی بوده است، متأسفانه آقای متین دفتری رابط بود و آقای متین دفتری با دوستان جامعه سوسیالیست‌ها در تماس بودند. ایشان نسخۀ اصلی را به دوستان جامعه سوسیالیست‌ها فرستاده بودند در اروپا و یک روز ما ماهنامۀ سوسیالیسم به دستمان رسید و نامۀ آقای دکتر مصدق خطاب به سازمان‌های جبهه ملی ایران در اروپا را در روزنامه سوسیالیسم خواندیم. قبل از این‎که اصل نامۀ ایشان به هیئت اجراییه ما برسد که اصل نامۀ ایشان به هیئت اجراییه برسد و ما تصمیم بگیریم که این نامه را پخش بکنیم یا نکنیم. ما البته قصدمان این بود که پخش بکنیم چون معتقد بودیم که باید این کار را کرد. البته به نظر من نامه مصدق خیلی نوآنسه بود خیلی نامه متمایز و سنجیده‌ای بود. اگرچه طرفداران تز تحزب در درون جبهه ملی می‌گفتند که رأی قاطع مصدق علیه شما است و به نفع ما است. اما نامه هست می‌شود، حالا بعد از گذشت نزدیک به نوزده یا بیست سال، نامه را مطالعه کرد و دید که مصدق خیلی سنجیده حرف زده است. آن‎آن‎چه را که من به یاد دارم و این فقط از خاطرۀ نوزده سال پیش است این‎که مصدق در نامه‌اش اولاً می‌گوید که من معتقدم که احزاب مختلف در جامعه وجود داشته باشد. ما مخالف وجود احزاب نبودیم، ما معتقد بودیم که باید برای این که جبهه‎که جبهه ملی به‌عنوان خانوادۀ بزرگ مصدقی‌ها مؤثر باشد و بتواند به‌عنوان تشکیلات کار کند باید به دور از اختلاف باشد. این مانع از آن نمی‌شود که یک عده‌ای بروند برای خودشان… و بنابراین این حرف مصدق تعارض با موضع ما نداشت با عمل ما در جبهه ملی تعارض داشت ولی با تز ما نداشت برای این‎که ما معتقد به یک کشور تک حزبی نبودیم که یک حزب باشد و فقط هم ما باشیم، جبهه ملی. مصدق به نظرم بیشتر نگران ایجاد یک سنت تک حزبی در آتیه بود بنابراین بعداً هم از تعدد احزاب جلوگیری بشود یعنی از پلورالیسم دموکراتیک جلوگیری بشود. به نظر من نگرانی اصلی مصدق این بود. وقتی هم که رفرانس می‌دهد به حزب دموکرات عصر مشروطیت بیشتر بحثش در این زمینه است. دومین نکته‌ای که مصدق مطرح کرده بود این بود که جبهه ملی در ایران اصلاً براساس، یک نکتۀ تاریخی را آورده بود، تجمع احزاب به‌وجود آمده و علت وجودی جبهه ملی ایران در آغاز مبارزات نفت وجود و حضور احزاب است.

از نظر تاریخی درست بود ولی به نظر من مصدق به‌علت عدم اطلاع از حوادثی که در درون جبهه ملی دوم در ایران می‌گذشت و در خارج از کشور می‌گذشت فکر می‌کرد که هنوز می‌شود روی اتحاد دوران خودش حساب کند. به نظر من چون از فاکت‌ها اطلاع دقیقی نداشت موضع‌اش با موضع ما فرق داشت ولی به نظر من تعارض نداشت. سومین نکته‌ای که در نامۀ مصدق وجود داشت این بود که شما به‌هرحال با توجه به اوضاع و احوال مشخص خودتان مختارید در خارج از کشور آن‎چه تشخیص می‌دهید درست است. دو نکتۀ اساسی در این قسمت آخر است. یکی این‎که می‌گوید آقا اوضاع و احوال ویژۀ خودتان را بررسی کنید و آن‎چه را که آن اوضاع و احوال به شما حکم می‌کند  آن را انتخاب کنید دوم دموکراتیسم عمیق مصدق در اینجا هویدا می‌شد. مصدق می‌گفت شما مختارید که خودتان، یعنی مختارید به نظر من نکتۀ اساسی هستۀ اصلی مصدقیسم است، که آقا افراد مختارند برحسب اوضاع و احوال خودشان برای خودشان تصمیم بگیرند، نکتۀ دیگری که به نظر من مربوط به قضیۀ قبلی است عدم اطلاع از اوضاع و احوال، این بود که به نظر من، حالا من این را می‌فهمم و آن موقع اطلاع نداشتم، آقای دکتر متین دفتری به‌عنوان رابط و شخص مورد اعتماد دکتر مصدق اطلاعات نادرستی از اوضاع و احوال در اختیارش می‌گذاشت، یعنی اطلاعات یک جانبه در اختیارش می‌گذاشت. من مدافع هیچ‌کدام از جناح‌های رهبری آن موقع جبهه ملی نیستم و به نظر من همه‌شان بی‌لیاقت بودند اما اطلاعات یک جانبه در اختیار مصدق گذاشتن موجب می‌شد که مصدق نتواند به داوری درستی دست بیابد و سنجیده از نظر اختلافات داخلی جبهه ملی. نتیجه این شد که جبهه ملی دوم را کلاً نفی کرد و یک دستورالعملی برای جبهه ملی سوم داد که آن جبهه ملی سوم هم کاری نتوانست بکند. به نظر من اگر مصدق اطلاعات دقیق‌تری از اوضاع و احوال می‌داشت شاید به قضاوت سنجیده‌تری می‌رسید و شاید سرنوشت جبهه ملی جز این می‌شد. برای این‎که می‌دانید کنگره اول جبهه ملی که تشکیل شد در حدود ژانویه ۱۹۶۲- ۱۹۶۳ که ما در کنگرۀ دوم کنفدراسیون بودیم در سوئیس و تماس تلفنی با تهران داشتیم عملاً با طرح آن نامه، نه آن نامه ولی یک نامه قبلی دیگر، مصدق به کنگره که جوان‌ها بیایند رو توجه خاصی نشد و مصدق را در مقابل رهبری جبهه ملی قرار دادند. به نظر من یا مصدق  باید می‌آمد به میدان شخصاً عمل می‌کرد و همه چیز را در تحت کنترل می‌گرفت یا می‌توانست Negation بکند، یک طوری نشود که این رهبری کنسرواتیو جبهه ملی به‌علت رودرویی مستقیم مصدق با آن‌ها مجبور بشود که مصدق را بایکوت بکند و عملاً این کار را کردند.

س- مصدق تنها چیزی که از آن‌ها خواسته بود، من الان از نامه به یاد می‌آورم این بود که اساسنامۀ جبهه ملی را تغییر بدهند و اگر یک سازمان سیاسی و یا یک حزب می‌خواست وارد جبهه ملی بشود دو سال یا چهار سال منتظر نشود تا کنگره تشکیل بشود که تصویب بکند و آن حزب یا آن سازمان بتواند به جبهه ملی بپیوندد و در عین حال دعوای مصدق بر سر این قضیه هم بود، با این‎ها سر اختلاف بین مفهوم حزب و مفهوم جبهه که اگر تمام سازمان‌ها منحل بشوند در یک سازمان آن سازمان دیگر جبهه نخواهد بود، آن دیگر حزب می‌شود.

یک مسئله‌ دیگری هم بود. او گفته بود که از ما بهتران در شورا هستند و از آقای اللهیار صالح خواست که بروند با ایشان مذاکره کنند ولی ایشان نپذیرفت و استعفا کردند.

ج- به نظر من مسئله‌ای که پیش آمده بود این‎که مصدق یک مقداری به این‎ها بدبین شده بود و من گفتم که به نظر من این‎ها لیاقت رهبری نداشتند. یعنی ما آن موقع یک چیزی می‌گفتیم دربارۀ این‎ها: می‌گفتیم شما همه‌تان صفر هستید اما از آن صفرهای بی‌تأثیر هم نیستید، صفرهایی هستید که اگر همه‌تان را ردیف کنند هیچ معنی ندارید اما «یک» مصدق که در کنار شما قرار بگیرد تازه شما معنی پیدا می‌کنید، منتهی صفر هستید که یک می‌خواهید. این را در مورد رهبری ملی می‌گفتیم. اما مجموع این‎ها آدم‌های به نظرم بی‌لیاقت، ترسو، بی‌اطلاع از اوضاع ایران و اوضاع بین‌المللی بودند و بعدها در امر همکاری با خمینی هم نشان دادند که از لیاقت چندانی برخوردار نیستند من دقیقاً نمی‌دانم و اطلاع درستی از اوضاع و احوال آن موقع جبهه ملی ندارم و قضاوتم براساس اعلامیه‌هایی است که می‌دادند و می‌توانم بگویم در مجموع همچنان که مصدق می‌گفت آدم‌های از ما بهترانی که با دستگاه علم، دستگاه امینی در تماس بودند، این‎ها را البته ما الان از اسناد لانۀ جاسوسی می‌دانیم و از طرق دیگر که به‌هرحال پخش شده همچنین از یک جلد از اسناد تاریخی که به‌زودی منتشر خواهد شد و نوشتۀ یکی از اعضای رادیکال یا گروهی از اعضای رادیکال جبهه ملی در آن زمان است که در کنگره هم شرکت داشتند این‎ها یک مقداری از این اطلاعات در مورد این شیوه‌ها و سیاست‌های سازش‎کارانه رهبری جبهه ملی به‌دست می‌دهد، از آن‎جا ما این‎ها را می‌دانیم. اما چون خودمان در آن نبودیم واقعاً اطلاعات دقیقی نداریم و یک ارزیابی می‌شود گفت براساس اطلاعات دست دوم است. ولی آن‎چه که از خارج چه در آن زمان می‌شود قضاوت کرد و الان هم می‌شود قضاوت کرد این‎که این‎ها آدم‌های بی‌لیاقتی بودند و متناسب با اوضاع و احوال زمان جلو نیامده بودند.

ولی عدم اطلاع مصدق از دقایق قضیه و نداشتن یک اطلاع کاملاً ابژکتیو و عینی موجب شد که مصدق نتواند یک راهنمایی‌های درست و صحیحی را به جوان‌های جبهه ملی بدهد که می‌توانستند، به نظر من، جای آن رهبری را بگیرند. نتیجه این شد که جوان‌های جبهه ملی رفتند دنبال کار چریکی همان‌که ما رفتیم و رفقای ایران هم رفتند. ما به‌علت خارج بودن از کشور شاید نتوانستیم نقشی را که مایل بودیم ایفا کنیم. بعضی از دوستان ما رفتند. یکی دو نفر از دوستان ما از خارج رفتند ایران و در این ماجرا کشته شدند و به چریک‌ها پیوستند از طریق همان خاورمیانه. اما بچه‌های جوان‌تر جبهه ملی در ایران رفتند دنبال این تز از آن‎جایی‌که از آن رهبری مأیوس شدند و سازمان چریک‌های فدایی خلق را تشکیل دادند، مجاهدین را تشکیل دادند، نهضت آزادی را تشکیل دادند. ولی جبهه ملی سوم هم کاری نتوانست بکند، یکی دو سال امید ایجاد کرد و بالاخره جوان‌هایش رفتند سازمان مجاهدین خلق ایران را به‌وجود آوردند.

اما در رابطه با همین مسئله بعد از این‎که نامۀ مصدق رسید و از طریق ماهنامه «سوسیالیسم و ما» در ایران آزاد چاپش کردیم اتفاق جالبی افتاد. ما کنگره داشتیم و فکر می‌کنم تابستان ۱۹۶۴ بود و همزمان با همین داستان‌های الجزیره و یا ۱۹۶۵ درست یادم نیست فکر می‌کنم ۱۹۶۴ بود. بله در سال ۱۹۶۴ در شهر کارلبروهه در آلمان و تمام فعالین و سردمداران جبهه ملی اروپا حضور داشتند: آقای رواسانی، آقای بنی‌صدر و شخصیت‌های دیگری که می‌شود «شخصیت» گفت حضور داشتند و اصل بحث کنگره جبهه ملی ایران در اروپا نامۀ دکتر مصدق بود که ما با این نامه چه بکنیم؟ کنگره چند روز به طول انجامید. کسانی که طرفدار تز یکپارچه جبهه ملی بودند استدلال اساسی ما به‌طور خلاصه این بود که تمام استدلال‌های قبلی را می‌کردیم به اضافه این‎که دکتر مصدق به ما اولاً گفته شما برحسب اوضاع و احوال خودتان تصمیم بگیرید و ثانیاً مختارید که خودتان تصمیم بگیرید.

ما گفتیم که از آن‎جایی‌که ما طرفدار پیشوا نیستیم و طرفدار یک مرد دموکرات هستیم و علت طرفداری ما دموکراتیسم او است، و چون این‎جا هم یک‌بار دیگر ثابت کرده که آدم دموکراتی است و گفته شما طبق اوضاع و احوال خودتان و خودمختاری خودتان تصمیم بگیرید، کنگره می‌تواند رأی بدهد که ما آن‎چه را که فکر می‌کنیم درست است. ارزیابی می‌کنیم درست است آن را به عنوان راه‌ومنش کارمان اختیار کنیم.