روایت‌کننده: آقای خسرو شاکری

تاریخ مصاحبه: ۲۷ جولای ۱۹۸۳

محل مصاحبه: کمبریج- ماساچوست

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۳

بنابراین ما در این کنگره با طرفداران تز تحزب بحث داشتیم. در طرف تز سازمان یکپارچه جبهه ملی ایران تمام کسانی که عضو هیچ سازمانی نبودند در جبهه ملی به‌اضافه آقای رواسانی که عضو حزب ایران بود، ایشان هم طرفدار این تز بود. حالا انگیزه‌های رواسانی چه بود من این را کاری ندارم ولی فکر می‌کنم یکی از انگیزه‌هایش می‌توانست این باشد که حزب ایران اعضای زیادی در اروپا نداشت و ایشان تقریباً تنها عضو حزب ایران بود و ایشان تک می‌افتاد و صلاحش در این بود که با ما متحد بشود. ولی‌ به‌هرحال استدلالش از نوع ما بود و درست بود، این را باید گفت. آن طرف سردمدارانش تمام افراد گروه‌های عضو احزاب بودند به‌اضافه بنی‎صدر که ظاهراً عضو هیچ حزبی نبود اما چون بیشتر با افراد و احزاب جبهه ملی کار کرده بود به آن‌ها نزدیک بود و انگیزه‌اش را در آن‎چه بلافاصله خواهم گفت روشن خواهم کرد.

ما بالاخره تصمیم بر این گرفتیم که سازمان یکپارچه را بپذیریم و بر کنگره اکثریت داشتیم. آن‌ها نظرشان بر این بود که نه خیر اصل تحزب درست است. و این یکی از پایه‌های اختلاف بین ما و آن‌ها شد، اختلافات اساسی که سرانجام به بیرون رفتن بنی‌صدر و قطب‌زاده و طرفدارانشان و نهضت آزادی و امثالهم از جبهه ملی اروپا شد که قبلاً گفتم که هیئت اجرایی را اول به آن‌ها دادیم بعد آن‌ها آمدند و اسناد را بردند.

اما حادثه‌ای که در کنگره رخ داد این بود: در یکی از تنفس‌هایی که برای ناهار داده بودند در این کنگره بعد از صرف ناهار یک فواره‌ای آن‎جا در حیاط کنگره بود، من و برادرم علی شاکری  بنی‌صدر و یکی از دو نفر از دوستان صحبت می‌کردیم و صحبت‌های کنگره را بعد از صرف چای ادامه می‌دادیم. من به بنی‎صدر گفتم آقای بنی‌صدر نمی‌فهمم شما که به‌هرحال تحصیلات عالیه کرده‌اید و می‌توانید طبق مطالعات‎تان از کشورهای شبیه ایران نتیجه بگیرید که احزاب کار اساسی انجام نمی‌دهند به این نتیجه برسید که تز یکپارچه صحیح‌تر است و نظر مصدق در مورد ایران که می‌گوید احزاب جبهه ملی برای خودشان و به سهم خودشان وجود داشته باشند نظر درستی نیست برای این‎که این احزاب کاری نمی‌کنند، جز فلج کردن کار جبهه سهمی ادا نکردند و این نظر مصدق درست نیست صرف‌نظر از این‎که در مورد ما اختیار قائل شده که ما کار خودمان را بکنیم، یعنی خارج از پلمیک‌های کنگره داشتیم گپ می‌زدیم بلکه به یک نتیجه‌ای برسیم. ایشان گفت، «درباره این‎که مصدق نظرش غلط است و کارش غلط من نظرم را به شما این‎جا بگویم.» من هم گفتم خواهش می‌کنم شما نظر خودتان را بگویید.

ایشان گفت نظر من را بخواهید در مورد مصدق و کاریرش این است که مصدق، معذرت می‌خواهم Verbation نیست Quotation است. «مصدق یک پایش را گذاشت این‎ور ایران و یک پایش را گذاشت آن‎ور ایران رید به ایران رفت.» معذرت می‌خواهم این لغت زشت از آقای بنی‌صدر است. من شدیداً برافروخته شدم اینجا و چون ما در آن حالت ایجاد سازمان و رفتن به الجزیره و تمام این داستان‌ها بودیم و می‌خواستیم زودتر یک سازمان یک پارچه درست کنیم و به کار نظامی بپردازیم چون گروهک‌های داخل جبهه ملی مانع کار ما بودند شدیداً برافروخته شدم و گفتم آقای بنی‌صدر شما اگر شجاعت اخلاقی دارید لطفاً این حرف را در کنگره بگویید. گفت نه من این حرف را خصوصاً به شما می‌گویم، حرف‌هایی را که من می‌خواستم توی کنگره بزنم همان‌هایی است که آن‎جا توی کنگره زدم، دفاع از مصدق.

چون در کنگره می‌گفت مصدق پیشوای ما است و روی حرف پیشوا نمی‌شود حرف زد و هرچه مصدق بگوید همان درست است. من گفتم آقای بنی‎صدر آدم سیاسی نمی‌تواند  دو جور حرف بزند یک حرف Public داشته باشد و یک حرف Private و من همین حالا که کنگره تشکیل بشود عین حرف شما را آن‎جا در حضور کنگره تکرار خواهم کرد و شما باید جواب بدهید.

و من فکر می‌کردم که آتوی لازم را برای کوبیدن این نوع تفکر و اصولاً این نوع تزها داشتم. من اصولاً همیشه اینجور بودم که حرف‌ها را پنهان نمی‌کردم و سعی می‌کردم که آدم‌هایی که دورو هستند افشا بکنم و فکر می‌کنم که این خصوصیت را از مصدق گرفته بودم که هیچ حرفی را از مردم پنهان نمی‌کرد، همیشه حرفش را صریح و روشن به مردم می‌زد. حتی مذاکرات مخفی نفت را توی رادیو برای مردم می‌گفت که خلاف دیپلماسی رایج بود. برادرم و دوستان دیگری که آن‎جا بودند مانع شدند و گفتند نه آقا کنگره به هم می‌خورد اگر این را بگویی. خلاصه روی این حساب که تکرار این حرف در کنگره ممکن است انشعاب بشود و ما نتوانیم به نتیجۀ نهایی‌مان برسیم و به آن لطمه بزند مانع از این شدند که من این حرف را بزنم. علاوه بر این‎که می‌گفتند آقا ما که رأی دادیم و نگران این نیستیم ما به‌هرحال رأی می‌آوریم. این نادرست بود برای این‎که من معتقد بودم که آن‌هایی که رأی به تز می‌دهند باید اولاً بیشتر بنی‎صدر را بشناسند و دوم این‎که آن‌هایی هم که به ما رای نمی‌دهند و به بنی‎صدر رأی می‌دهند باید آگاه بشوند که با چه آدم حیله‌گر و حقه‌بازی طرف هستند. ولی مانع شدند ولی البته این حرف را خصوصی به دوستان گفتیم ولی هرگز توی کنگره نگفتم.

بعدها من این حرف را برای برادر بنی‌صدر به‌نام صادق بنی‌صدر در هایدلبرگ نقل کردم و او از این بابت خیلی درشگفتی شد چون او هم عقیدۀ برادرش نبود و بیشتر به جامعۀ سوسیالیست‌های نهضت ملی تمایل داشت و همکاری داشت و حتی روزنامه آن‌ها را هم پخش می‌کرد.

یک حادثه دیگر هم سال‌ها بعد رخ داد، نزدیک به هجده سال بعد، سال گذشته بود و منزل آقای متین دفتری صحبتی پیش آمد و تکرار این مهم است. آقای کشاورز صدر پسر آقای کشاورز صدر متخصص امور کشاورزی…

س- ایشان پسر آن کشاورز صدر معروف هستند.

ج- بله، ایشان بود آقای متین دفتری بود، آقای نادر اسکویی بود، آقای سعید سنجابی پسر دکتر سنجابی بود، خانم ایشان بود و بنده و یکی دو نفر دیگر. شام منزل آقای متین دفتری بودیم و بنده هم برحسب تصادف آن‎جا بودم یعنی رفته بودم آن‎جا یک کاری داشتم من را شام آن‎جا نگه داشتند، مهمانی گویا برای آقای سنجابی بود.

طبیعتاً صحبت از اوضاع و احوال ایران و رهبری‌ها و از جمله بنی‌صدر شد و من این داستانی را که الان در مورد کنگره کارلسروهه برای شما گفتم تعریف کردم. گفتم آقای بنی‎صدر آدم دورویی است، مصدقیسم‌اش همیشه قلابی بوده و هرگز به مصدق عقیده نداشت و اصولاً خمینی‌گراییش هم قلابی بود برای این‎که از طریق خمینی به‌قدرت برسد.

در قدیم می‌خواست سوار مصدق شود و به قدرت برسد نشد بعداً سوار خمینی شد و الان هم با مجاهدین همان رفتار را دارد که مجاهدین هم البته با او همان رفتار را دارند و یعنی کاملاً ابن‌الوقتانه یک برخورد اصولی و اتحاد اصولی این نیست.

وقتی این داستان را تعریف کردم آقای سعید سنجابی کاملاً برافروخته با لحن خیلی خشن به من گفت آقا شما دروغگو هستید. و من به ایشان گفتم که این داستان شاهد دارد و می‌توانید از دیگران هم استفسار کنیم. گفت نخیر من می‌گویم شما دروغگو هستید با خشونت هرچه تمام‌تر. من گفتم که خوب شما البته جوان هستید می‌توانید فکر کنید که آقای بنی‌صدر پیغمبر است، امید تمام خلق‌ها است و تمام این چیزها ولی در تجربۀ زندگی امیدوارم بیاموزید که این طور نیست و هر چه زودتر بیاموزید بهتر است برایتان برای این‎که انرژیان کمتر هدر می‌رود. ایشان گفت نه خیر شما دروغ می‌گویید این داستان را ایشان در کارلسروهه نگفته. این داستان را در منزل آقای کشاورز صدر پدر ایشان در تهران گفت و خود بنی‌صدر برای من، من یعنی سعید سنجابی، تعریف کرد. در منزل کشاورز صدر در تهران ما نشسته بودیم و یادی از مصدق شد و من گفتم مصدق یک پایش را گذاشته این‎ور و یک پایش را گذاشته آن‎ور آن کار را کرد. من گفتم من اصلاً علت پرخاش شما را آقای سنجابی نمی‌فهمم. چون‌که شما می‌فرمایید این را در تهران گفته و در کارلسروهه نگفته. نه شما در کارلسروهه بودید و نه آقای بنی‌صدر تا حالا این را تکذیب کرده که در کارلسروهه گفته. ولی شاهد هست. نکته این است که شما حرف بنده را تایید می‌کنید که ایشان حداقل چندین سال قبل هم در تهران گفته و معلوم می‌شود که این یک حرفی نیست که ایشان نسنجیده یک بار از روی عصبانیت یا برای خوش‎آیند بنده یا دیگری گفته باشد بلکه عقیدۀ راسخ ایشان بوده چه کما این‎که در تهران و در اروپا هر دو جا گفته. من یک تأیید جدیدی برای حرفم پیدا کردم و به نظر من این یک تأییدی بود بر ارزیابی که من از بنی‌صدر به‌عنوان یک آدم شدیداً فرصت‌طلب و ابن‌الوقت و هرجایی سیاسی به معنای این‎که به هیچ چیزی واقعاً عقیده ندارد به جز قدرت طلبی که متأسفانه باید بگویم در بسیاری از روشن‌فکران سیاسی ایران به‌عنوان یک خصیصۀ اصلی وجود دارد. این را هم در مورد نامۀ مصدق و شناختی که من از بنی‌صدر در همان آغاز پیدا کردیم به دنبال چندین ماه بعد از مذاکرات من در مورد الجزیره و این‎ها بود که قبلاً یاد کردم و فکر می‌کنم که در… برخوردهای دیگری البته ما با بنی‌صدر بعداً داشتیم که در قسمت کنفدراسیون خواهم گفت که شناخت بیشتری از بنی‎صدر به‌دست می‌دهد.

اما در مورد جبهه ملی کلاً این را باید بگویم. قبلاً گفتم که در سال ۱۹۷۰ من از جبهه ملی استعفا دادم و دیگر با رفقای جبهه ملی همکاری نداشتم به‌خصوص که جبهه ملی اروپا و آمریکا دیگر مستقلاً کاری نمی‌کرد و شعبه‌ای بودند عملاً از جبهه ملی خاورمیانه که در رابطه با چریک‌های فدایی خلق و مجاهدین عمل می‌کرد.

س- معذرت می‌خواهم. شما که با جبهه ملی آمریکا هم که در ارتباط بودید؟

ج- بله.

س- چه کسانی در جبهه ملی آمریکا بودند که با جبهه ملی اروپا در ارتباط بودند؟

ج- در دوره اول گفتم آقای فاطمی و نخشب و یزدی و چمران و علی برزگر که بعد دبیر کنفدراسیون و سازمان آمریکا بود و آقای حسن لباس‎چی بود. این‎ها آدم‌های به اصطلاح سرشناسش بودند. در دورۀ دوم بعد از رفتن فاطمی و کناره‌گیری آقای دکتر شایگان و تأسیس روزنامه باختر امروز دورۀ سوم در جبهه ملی آمریکا عدۀ زیادی از مسئولین و فعالین اصلی‌اش دوستانی بودند که در دانشگاه تهران، سابق بر این در دوره مثلاً امینی ۱۳۳۹-۱۳۴۲ فعالین جبهه ملی دانشگاه تهران بودند مثل دکتر قائم مقام دکتر خوانساری که الان در نیویورک هست، از این تیپ آدم‌هایی بودند که در واقع نسل دانشگاه تهران بودند که بعد برای دوره‌های تخصصی به‌خارج از کشور آمده بودند این‎ها بودند. جوان‌های دیگری هم بودند که اصلاً سوابق ایران نداشتند ولی وارد جبهه ملی شده بودند. و این‎ها بعداً در دورۀ دومی که این جبهه ملی آمریکا تشکیل شد و بعداً تاثیرات جبهه ملی خاورمیانه در اروپا و آمریکا گذاشته شد بیشتر این‎ها طرفدار چریک‌های فدایی خلق شدند و بیشتر از مبارزات جنبش مسلحانه در ایران دفاع می‌کردند و خیلی از افرادی که به این جریانات جلب شدند از طریق سازمان‌های دانشجویی نسل جوان‌تری که می‌شود گفت نسل بعد از ۲۸ مرداد در واقع شناخت درستی از دکتر مصدق نداشتند و می‌شود گفت تندرویشان شاید یک مقداری ناشی از این بود که شناختی از مبارزات پیشین ایران چه از مشروطه و چه از دوره‌های بعد مثل دوره دکتر مصدق نداشتند. این به این معنا نبود که ما که قدیمی‌تر بودیم دفاع نمی‌کردیم. ما شدیداً در کارهای دفاعی کنفدراسیون مربوط به امور زندانیان سیاسی چه در دورانی که سران جبهه ملی در زندان بودند، آقای بازرگان بود، خلیل ملکی بود، وکلای نهضت آزادی در زندان بود یا نیک‎خواه، جزنی و بعد هم چریک‌های فدایی خلق و مجاهدین بودند، آقای مسعود رجوی و دیگران شرکت داشتیم و به‌لحاظ تجربیات‎مان در کار دفاعی و سازماندهی جزو افراد اصلی این کار بودیم.

ولی بین دفاع از حقوق سیاسی و مبارزات انقلابی این‎ها و شیوۀ مبارزه و تزهای سیاسی این‎ها تفکیک قائل می‌شدیم. در حالی‌که نسل جوان‌تر این‎ها همه را با هم قاطی می‌کرد و یکی از علل به نظر من انشعابات بعدی کنفدراسیون شد که بعداً به آن خواهیم پرداخت.

من حالا بعد از گفتن این نکات در مورد جبهه ملی یک ارزیابی هم با اجازه‌تان می‌دهم به‌طور خلاصه: من فکر می‌کنم سازمان‌های جبهه ملی ایران در اروپا و آمریکا علی‌رغم این‎که خودشان مستقیماً نتوانستند منشاء اثری در ایران بشوند به این معنا که مثلاً رهبری نهضت را در دست بگیرند یا پایه‌گذار جنبش مسلحانه در ایران باشند به‌نظر من یک نقش کاتالیزری را در این مقطع موثر سال‌های ۶۰ و آغاز ۷۰ بازی کردند چه به معنای کسانی که سازماندهی اصلی خارج از کشور را و ایجاد محیط شکستن جو اختناق پهلوی البته همراه با عناصر توده‌ای ناراضی از رهبری و همچنین جامعه سوسیالیست‌ها جو اختناق در خارج از کشور را شکستند، جو مبارزه سیاسی را ایجاد کردند، جو پرداختن به مسائل اجتماعی را ایجاد کردند و یک نسلی را وارد مبارزه سیاسی کردند که به نظر من بعد از تجربیات کوتاه دکتر مصدق، آن سال‌های ملی شدن صنعت نفت، بهترین تجربۀ کار دموکراتیک بود و شناختن و تماس گرفتن با اندیشه و پراتیک دموکراتیک است و من آثار این را هنوز می‌بینم.

من مثلاً می‌بینم کسانی که در خارج از کشور یا در داخل کشور در دورانی که به آن نام «بهار آزادی» دادند پس از سقوط شاه و قبل از اختناق خمینی که من بیشتر دوست دارم دورۀ عدم تعادل دیکتاتوری یا دورۀ انتقال از یک دیکتاتوری به دیکتاتوری دیگر نام‌گذاریش کنم، بیشتر کسانی که حاضر نشدند به‌هیچ یک از سازمان‌هایی که دارای گرایش‌های دیکتاتوری هستند، عرض می‌کنم بیشتر کسان این دلیل نمی‌شود که کسانی از این میان نرفتند هستند اقلیت که می‌شود از آن‌ها نام برد، اما بیشتر کسانی که حاضرنشدند به جریانات ضددموکراتیک یعنی به سازمان‌هایی که روش‌های درونی سازمان‎شان دموکراتیک نیست مثل چریک‌های فدایی خلق یا مجاهدین یا حزب توده تن در بدهند کسانی بودند که در این دوران تجربۀ دموکراتیک سیاسی کسب کرده بودند و این به نظرم حائز اهمیت است. حائز اهمیت است برای این‎که این نشان می‌دهد که اگر فضای دموکراتیکی ایجاد بشود افراد می‌توانند تجربۀ دموکراتیک، منش دموکراتیک کسب بکنند و رویش بایستند.

الان در خارج از کشور از موقعی که مجاهدین آمده‌اند و شورای ملی مقاومت را تشکیل دادند به‌جز چند عنصر مثل آقای مهدی تهرانی، بهمن نیرومند که می‌شود گفت به‌عنوان عناصر سردسته لذا جاه‌طلب و قدرت‌طلب مستثنی هستند تودۀ جوان بین سنین ۲۵ و ۴۵ که در این دوران تربیت و تجربه سیاسی کسب کرده حاضر نشد به زیر پلاتفرم شورای ملی مقاومت برود و گفت ما حاضریم با شورای ملی مقاومت کار کنیم به‌شرط این‎که لائیک باشد، غیرمذهبی باشد، به‌شرط این‎که دموکراسی در آن رعایت بشود، به شرط این‎که روش روزمره شورا و اعضایش و طرفدارانش دموکراتیک باشد و برخوردها دموکراتیک باشد. و به نظرم این دستاورد این مبارزاتی است که جبهه ملی خارج از کشور در کنار دو سازمان دیگر که قبلاً از آن‌ها یاد کردیم در کادر وسیع کنفدراسیون انجام داد که من ان‌شاءالله موقعی که در مورد کنفدراسیون که صحبت می‌کنیم تشریح خواهم کرد که مکانیسم‌ها چه بود. این به این معنا نیست که تمام روش‌هایی که در درون جبهه ملی به‌کار می‌رفت، به‌عنوان سازمانی که در مدت زیادی یک سازمان توده‌ای بود و اعضای زیادی داشت دموکراتیک بود، به این معنا نیست که سازمان انقلابی حزب توده ایران که از حزب توده انشعاب کرد و بعد سازمان دیگری انشعاب کرد یعنی در کنارش به‌وجود آمد مثل طوفان و اتحادیه کمونیست‌ها این‎ها سازمان‌هایی بودند که درونشان دموکراسی سازمانی رعایت می‌شد به‌هیچ‌وجه، خیلی کمتر از جبهه ملی.

جبهه ملی اروپا به‌علت سابقۀ مصدقی‌اش به نظر من خیلی دموکراسی را در آن سازمان رعایت می‌کرد. اما به علت وجود این سازمان‌ها، برخورد این سازمان‌ها وجود این‎ها در یک محیط دموکراتیک اروپایی و آمریکایی، دموکراسی غربی، تجربیات تلخ این عناصر از شکست ۲۸ مرداد عناصر اولیۀ تشکیل‌دهندۀ این جریان چه در حزب توده و چه در جامعۀ سوسیالیست‌ها و چه در جبهه ملی به‌علت شکست‎شان در ۲۸ مرداد این‎ها صاحب یک Tolerance صاحب یک بردباری متقابل بودند و برای دموکراسی ارزش قائل بودند. و یک فرصت طولانی پانزده سال بیست سال مبارزه علیه رژیم شاه این‎ها را عمدتاً به نظرم به یک عناصر نسبتاً دموکراتی تبدیل کرد. این به این معنا نیست که به عنوان روشنفکر دارای خودخواهی‌ها قدرت‌طلبی‌های فردی نیستند. این‎ها هستند و بعضاً افرادی به این جریانات پیوستند همان‌طوری‌که قبلاً ذکر کردم ولی این تجربۀ دموکراتیک این‎ها چه در درون سازمانشان به‌طور نسبی و چه به معنای بیشتر و وسیع‌ترش در خارج در کنفدراسیون تجربۀ قابل ارزشی است علی‎رغمی که این سازمان‌ها خودشان منشأ اثر مستقیمی نشدند. اگرچه به مثابه ایجاد فضای سیاسی علیه رژیم منشاء اثر مهمی بودند به این معنا که افشاگری که این‎ها علیه رژیم شاه کردند، از طریق کنفدراسیون ولی خب این کادرهای سیاسی بودند که هستۀ اصلی این سازمان وسیع را به نام کنفدراسیون تشکیل می‌دادند، و منشاء اثر مهمی بودند به این معنا که شاهی که میلیاردها ریال در سال خرج می‌کرد در خارج از کشور در داخل کشور برای تبلیغ خودش به‌عنوان یک آدم Progressist به‌عنوان یک آدم دموکرات به‌عنوان یک آدمی که طرفدار مردم است این ایماژ را، این تصویر را این‎ها کاملاً نابود کردند. به‌طوری‌که آقای سالیوان در خاطراتش می‌نویسد که کارهای دانشجویان ایرانی علیه رژیم شاه سخت دستگاه آمریکا را تحت تاثیر قرار داده بود به‌نحوی که ما کارهای دانشجویان خارج از کشور را به‌عنوان یک جلوۀ کوچکی از یک تصویر بزرگ‌تر جامعۀ ایران در نظر می‌گرفتیم و این علی‎رغم این‎که آن‌ها این دانشجویان را، این سازمان‌های سیاسی خارج از کشور را سازمان‌های چپی، انقلابی و خلاف منافع آمریکا تشخیص داده بودند. علی‌رغم همۀ بدبینی‌ها که به این سازمان‌ها داشتند تحت‌تأثیر این سازمان‌ها و فعالیت اجتماعی این‎ها قرار داشتند.

سومین نکته‌اش به نظر من پخش اندیشه‌های دموکراسی بود و اندیشه‌های جدید مربوط به مبارزه و مطالعۀ انقلابی و دموکراتیک در جامعه ایران. سازمان‌هایی که در خارج از کشور بودند و از سازمان‌های سنتی مثل جبهه ملی و حزب توده بریده بودند از نظر کار تعلیماتی جدید از نظر آوردن مطبوعات، از نظر آوردن ترجمه‌های آثار انقلابی در جامعه ایران به مراتب بیشتر از حزب توده بود علی‌رغم این‎که این‎ها به جایی وابسته نبودند حتی به سازمان انقلابی که می‌شود گفت به چین وابسته بود نسبت به چین، درست است که تزهای چین را پیاده می‌کرد ولی آن نوکرمنشی که در حزب توده بود در سازمان انقلابی می‌شود گفت نبود. یعنی به دلایل جوان‌تر بودن این‎ها، آرمان‌خواهی این‎ها به دلیل این‎که منافع چین در ایران مستقیم نبود غیرمستقیم بود ولی شوروی هم‎مرز ما است و دارای منافع خاصی است.

علی‌رغم این همۀ مسائل سازمان‌های خارج از کشور مثل جبهه ملی یا جامعۀ سوسیالیست‌ها در مدتی که فعال بود سازمان انقلابی و انشعابات مختلف از آن منشأ اثری بود و وقتی شما در پاییز ۱۹۷۸ بهار ۱۹۷۹ در تهران در خیابان اطراف دانشگاه می‌گشتی بیشتر کتاب‌هایی که چاپ شده بود، چاپ سفید شده بود از طرف بنگاه‌های انتشاراتی کارهایی بود که در خارج از کشور درآمده بود و این‎ها به‌عنوان کار جدید به جامعه عرضه می‌کردند و به نظر می‌آید که در درازمدت اثر خود را توی جامعه ایران خواهد گذاشت.

نکتۀ دیگری که به نظر من حائز اهمیت است و این برمی‌گردد به صحبتی که می‌خواستم در مورد خمینی بکنم و عقب افتاد این است که مرددترین کسانی که نسبت به خمینی برخورد داشتند همین کسانی بودند که دارای این تجربه دموکراتیک خارج از کشور بودند چه بگیریم دکتر پیشداد نامه‌ای که آن‌ها نوشته بودند دربارۀ خمینی، چه گروه جبهه ملی خاورمیانه که از نزدیک با خمینی تماس داشتند و بعدها سازمان وحدت کمونیستی را تشکیل دادند که روزنامه رهایی را بیرون می‌دهد، و چه گروهی که بعداً جبهه دموکراتیک را تشکیل دادند و بیشتر اعضای فعال این جبهه دموکراتیک ملی صرف‌نظر از افراد سرشناس رهبری‎اش که خود برگزیده بودند مثل آقای متین دفتری و هزارخانی این‎ها ولی بیشتر فعالین درجه دوم جبهه دموکراتیک که در تظاهرات بزرگ علیه بستن روزنامه آیندگان شرکت کردند افرادی بودند که در جبهه ملی اروپا، آمریکا و سازمان انقلابی و انشعابات آن شرکت داشتند و از این گرایش خارج از کشور می‌آمدند و نسبت به خمینی تردیدهای اساسی داشتند. خود بنده در نامه‌ای که در آخر سال ۱۹۷۷ یعنی موقعی که شاه به آمریکا سفر می‌کرد و کارتر به ایران نوشتم و بلافاصله پخش کردم و هنوز خمینی در نجف بود موضع‌گیری شدیدی علیه خمینی کردم و به دوستان هشدار دادم که نباید چیز کنند… همین کار را دکتر پیشداد این‎ها کردند که فکر می‌کنم همۀ آن ناشی از یک تجربۀ خاص دموکراتیک در خارج از کشور بود دور از فضای اختناق محمدرضاشاه و لذا دور از خیال‌پردازی‌هایی که چریک‌های فدایی خلق، مجاهدین، جبهه ملی و دیگر سازمان‌های داخلی کشور و بازرگان به آن دچار شدند و حامی و پله‌های اصلی به قدرت رسیدن خمینی در داخل کشور شدند. به نظر من تمایز بین این جریان خارج از کشور و جریان داخل کشور در برخورد به خمینی حائز اهمیت است و نشانۀ از یک سو توانایی ایرانیان برای قبول دموکراسی و شرکت در آن و برای کسب منش دموکراتیک و لذا تشخیص درست دموکراتیک و از طرف دیگر نشانۀ ضربه‌هایی است که اختناق پهلوی به رهبری‌های سیاسی زد و آن‌ها را در انتخاب راه درست نسبت به خمینی ناتوان کرد.

اما در مورد خمینی بگویم که تردیدها از کی شروع شد. در ما حداقل به‌عنوان جبهه ملی همان زمانی شروع شد که ما وارد بحث با بنی‎صدر و شریعتی شدیم، موقعی که روزنامه ایران آزاد منتشر می‌شد شریعتی و بنی‎صدر این‎ها سعی داشتند بنویسند پیشوای ملت ایران و رهبر ملت ایران خمینی است. ما به‌عنوان جناح غیرمذهبی و چپ و رادیکال جبهه ملی مخالف بودیم و می‌گفتیم لفظ پیشوا و رهبر را نباید در مورد خمینی به کار برد. او را به‌عنوان رهبر مذهبی می‌توانید بگویید، پیشوای مرجع تقلید شیعیان می‌توانید بگویید ولی نمی‌توانید بگویید رهبر چون ایران یک رهبر دارد و رهبر جنبش دموکراتیک ایران مصدق و هم طراز کردن خمینی با مصدق اشتباه تاریخی است و این اختلاف از همان ۱۵ خرداد بین ما و مذهبیون جبهه ملی که بعداً انشعاب کردند وجود داشت.

س- لطف کنید و فعالیت‌های دانشجویان خارج از کشور و بالاخص تاریخچۀ کنفدراسیون را تا آن‎جا که فکر می‌کنید ضروری است، برای ما توضیح بفرمایید؟

ج- در مورد تاریخچۀ کنفدراسیون به نظر من لازم است که مقدمتاً نکاتی چند در مورد زمینۀ پیش از پیدایش سازمان‌های دانشجویی که منجر به تاسیس کنفدراسیون شد صحبت کنم.

باید توجه داشت که بعد از ۲۸ مرداد و شکست نهضت مصدق و همچنین شکست حزب توده و یأس و ناامیدی زیادی همه جا را فراگرفته بود و تقریباً پس از چند ماه که از کودتا می‌گذشت فعالیت‌ها همه جا تعطیل شده بود. عدۀ زیادی از دانشجویان و دانش‌آموزانی که در زمان مصدق به دور جبهه ملی یا حزب توده تجمع کرده بودند و به خارج مسافرت کرده بودند این‎ها طبیعتاً نمی‌توانستند آرامشی پیدا کنند و درصدد این بودند که فعالیتشان را به‌نوعی از سر بگیرند. اما از آن‎جایی‌که دانشجویان عمدتاً به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم وابسته به دولت ایران بودند، به این معنا وابسته بودند که خانواده‌های آن‌ها ارز را از بانک‌های دولتی می‌خریدند لذا این‎ها در اقدام علیه رژیم شاه آزادی چندانی نداشتند. از طرف دیگر اختناقی که در خود ایران سایه گسترده بود به خارج از کشور منتقل شده بود و ادارۀ سرپرستی‌های دانشجویی و مأمورین سیاسی دولتی نظارت نزدیکی بر فعالیت‌های دانشجویی در خارج از کشور داشتند و این دو عامل مانع از این می‌شد که دانشجویان فعالیت‌هایشان را از سر بگیرند. اما علی‌رغم همۀ این زمینه‌ها باید گفت که شکست‌های اولی که رژیم در تدوین برنامه و اجرای برنامه‌های اقتصادیش خورد و اولین علائم نارضایی در میان مردم در داخل کشور پدیدار شد ما شاهد فعالیت‌های دانشجویان در خارج از کشور هستیم.

دقیقاً نمی‌توانیم بگوییم که اولین انجمن‌های دانشجویی در کجا به‌وجود آمدند ولی می‌شود گفت حدود سال ۱۹۵۶، ۱۹۵۷ یعنی سه یا چهار سال بعد از کودتای ۲۸ مرداد نخستین انجمن‌های دانشجویان ایرانی یا گردهمایی‌های دانشجویی در خارج از کشور به‌وجود آمدند در شهرهای بزرگی مثل پاریس، مونیخ و لندن و در این‎جا دانشجویان ایرانی بیشتر با ایجاد انجمن‌های دانشجویی صفنی غیرسیاسی که ظاهراً هیچ نوع فعالیت‌ سیاسی نداشت کار خودشان را آغاز کردند. و همین انجمن‌های دانشجویی بودند که از طریق کار صنفی و فعالیت‌های ورزشی سعی می‌کردند دانشجویان را متجمع بکنند و به هم نزدیک بکنند. این‎که اقدامات در زمینۀ ورزشی یا فرهنگی انجام می‌گرفت یکی از دلایلش اختناق بود و دلیل وابسته بودن دانشجویان از طریق مسئلۀ ارزی به دولت بود که اگر دولت می‌فهمید این‎ها فعالیت سیاسی می‌کنند ارزشان را قطع می‌کرد، یکی دلیلش این بود و دلیل دیگرش این بود که دانشجویان اصولاً به همدیگر کمتر اعتماد می‌کردند چون نمی‌دانستند چه کسانی بعد از ۲۸ مرداد به‌قول معروف مشمول «وادادن» شدند و چه کسانی نشدند و چه کسانی هنوز روحیۀ مبارزاتی‎شان را حفظ کردند. و برای همین خیلی دست به عصا و آهسته آهسته جلو می‌رفتند و با ایجاد انجمن‌های صنفی که فعالیت‌های ورزشی و صنفی داشت سعی می‌کردند که با همدیگر آشنا بشوند و هم افراد قدیمی و هم افراد جدید را جلب بکنند.

پیدایش انجمن‌هایی از این نوع و ایجاد تماس از طرف کوشندگان احزاب قدیمی سیاسی در ایران مثل جبهه ملی و حزب توده بین شهرهای مختلف زمینۀ گسترش انجمن‌های دانشجویی را در شهرهای دیگر فراهم آورد. یعنی اگر یکی از دانشجویان در شهری مثل مونیخ سراغ می‌کرد که یکی از رفقای سابق دبیرستانیش یا دانشگاهی در یک شهر دیگر آلمان هست و سراغ می‌گرفت و او را پیدا می‌کرد او را تشویق می‌کرد که در آن شهر هم انجمن دانشجویی ایجاد بکند. بنابراین پایه‌های آغازین ایجاد انجمن‌های دانشجویی مربوط به سوابق ذهنی و تشکیلاتی داخل کشور در دوران مصدق، چه در مورد سازمان‌های عضو جبهه ملی ایران چه در مورد افراد حزب توده و تشکیلات.

س- شما به‌خاطر می‌آورید که دقیقاً چه کسانی برای به‌وجود آوردن این سازمان‌های صنفی دانشجویی پیش‌قدم شدند؟

ج- بله فکر می‌کنم که افرادی که در آلمان فعال اول بودند و به‌خاطر می‌آورم می‌شود از آقایان افراد حزب توده مثل آقای مهدی خانبابا تهرانی، از محسن رضوانی در انگلستان علی شاکری در سوئیس، از حسن ماسالی در آلمان، این را می‌شود گفت دورۀ دوم ولی نسل اول علی شاکری، مهدی تهرانی، منوچهر هزارخانی، امیر پیشداد نیروی سوم یا جامعۀ سوسیالیست ایران، حمید عنایت در انگلستان این‎ها بودند. افراد دیگری هم بودند. در آمریکا وضع طور دیگری بود به این معنا که انجمن‌های دانشجویی وجود داشت و در آن‎جا انجمن‌های دانشجویی بودجه‌ای داشتند که از طرف اردشیر زاهدی سفیر شاه در واشنگتن داده می‌شد و تمام شاگردان طرفدار رژیم شاه یا آدم‌های غیرسیاسی که ضرورتاً طرفدار شاه نبودند ولی در این انجمن‌ها بودند و رفت‌وآمد داشتند و کنگرۀ سالیانه داشتند شرکت داشتند. در این‎‎جا از آن‎جایی که این انجمن‌ها وجود داشت ایجاد انجمن‌های دیگر مثمر‌ثمر واقع نشد. بلکه کسانی که سابقۀ سیاسی داشتند در آمریکا یعنی در دورۀ دانش‌آموزی یا دانشجویی‌شان در ایران در خطوط عمدۀ ضدسلطنت فعالیت داشتند این‎ها با ورودشان به انجمن‎های دانشجویی موجود در شهرهای بزرگ آمریکا سعی کردند این انجمن‌ها را از دست سفارت درآورند و کنگره‌ای که در ایست لانسنیک در میشیگان تشکیل شد آغاز این کار بود. در آن‎جا تعداد آرایی که طرفداران اپوزیسیون آوردند طوری بود که ریاست انجمن را از دست طرفداران سفارت اردشیر زاهدی درآمد و در آن‎جا طرفداران اپوزیسیون افتاد که در آن‎جا کسانی که بودند من خودم در آن کنگره حضور نداشتم، آقای علی‎محمد فاطمی، شاهین فاطمی، آقای فرج اردلان و آقایان دیگری مثل آقای برزگر که بعداً به نهضت آزادی پیوست بعد از سقوط رژیم شاه از طریق جبهه ملی، آقای فاطمی بعداً به آقای امینی پیوست و برنامه مبارزه را ول کرد که بعداً به آن خواهیم رسید، آقای اردلان هم همین‌جور. آدم‌های دیگری هم بودند مثل آقای نخشب، مثل آقای چمران، آقای چمران دانشجو بود و در کالیفرنیا بود، آقای حسن لباس‎چی دانشجو بود و بنده هم همچنین دانشجو بودم و ما انجمن شمال کالیفرنیا را در واقع از دست سفارتی‌ها درآوردیم و انجمن جدیدی به‌وجود آمد که افرادی که در آن شرکت می‌کردند دیگر از طرفداران رژیم شاه نبودند و فصل نوینی در سازمان‌های دانشجویی در غرب آمریکا باز شد. من البته بلافاصله بعد از تأسیس انجمن شمال از آمریکا به اروپا رفتم و در آن‎جا به انجمنی که در اروپا در انگلستان وجود داشت پیوستم. در انگلستان آن‎جایی که من دانشجو بودم چندین اتحادیه دانشجو در شهرهای منچستر و بیرمنگام و لیدز و لندن و امثالهم وجود داشت که این‎ها یک فدراسیونی تشکیل داده بودند به‌نام فدراسیون دانشجویان ایرانی در انگلستان و در این فدراسیون کسانی که در این دوره فعالیت داشتند عبارت بودند از، هنگام ورود من، طرفداران حزب توده مثل آقای پرویز نیک‎خواه، حسین رضوانی و جامعه سوسیالیست‌ها آقای محامدی و برخی از دوستانشان که، حمید محامدی، مشترکاً در یک فدراسیون واحد کار می‌کردند. آقای منوچهر ثابتیان هم البته از فعالین این فدراسیون بودند.

س- دکتر منوچهر ثابتیان…

ج- من ابتدا یک مقداری درباره فدراسیون انگلستان بگویم. این فدراسیون عمدتاً می‌شود گفت در آن زمانی که من به آن وارد شدم سیاسی نبود به این معنا که شعارهای سیاسی زیاد حادی مطرح نمی‌کرد. خیلی از دانشجویانی که به این فدراسیون جلب شده بودند اصولاً می‌شود گفت که سیاسی نبودند یا گرایش به حزب توده نداشتند. اگر چه رهبری قسمت عمده فدراسیون در دست عناصر حزب توده بود مثل نیک‎خواه، ثابتیان و حسین رضوانی که طرفدارنی داشتند مثل فیروز شیروانلو، کاشانی و افراد دیگری از این نوع که بعدها در گروه کاخ مرمر این‎ها با هم دستگیر شدند.

طرفداران جامعۀ سوسیالیست‌ها مثل آقای محامدی این‎ها می‌شود گفت یک کمی سیاسی‌تر عمل می‌کردند. بعد از تشکیل اولین هستۀ جبهه ملی در انگلستان افراد جبهه ملی دیگر هم وارد انجمن‌های دانشجویی شدند، تعدادشان خیلی کم بود ولی به‌سرعت توانستند طرفداران زیادی در انجمن بسیج کنند و حتی از کسانی که در گذشته به نیک‌خواه و طرفداران حزب توده سمپاتی داشتند تغییر جهت بدهند و از نظر گرایش در درون سازمان لندن حداقل به سمت جبهه ملی و مصدق را بگیرند. و در فعالیت‌هایی که فدراسیون می‌کرد باید کارهای فرهنگی را در درجه اول در آن دوره قرار داد ولی سپس باید فعالیت‌های سیاسی را مورد توجه قرار داد.

در زمانی که من در انگلستان بودم یک سال‎وخرده‌ای چند حادثه مهم رخ داد که به نظر من حائز توجه است و باید از آن‌ها یاد کرد. یکی این‎که در این زمان که من در انگلستان بودم مصادف بود با نخست‌وزیری علی امینی پس از شکست شاه و فشار آمریکایی‌ها برای نخست‌وزیری علی امینی. در این موقع علی امینی یک سفری به اروپا مسافرت کرد و در این‎جا در تمام شهرها با تظاهرات روبه‌رو بود. از جمله به لندن که آمده بود ما تظاهرات وسیعی که علیه او گذاشتیم منتهی به‌علت اختلافاتی که بعداً به آن‌ها در قسمت کنفدراسیون به آن اشاره خواهم کرد و انشعابی که در فدراسیون انگلستان به‌وجود آمده بود فدراسیون انگلستان یکپارچه عمل نمی‌کرد و طرفداران جبهه ملی و مصدق یک تظاهرات می‌گذاشتند و طرفداران حزب توده تظاهرات دیگری. نکتۀ قابل توجه این است که توده‌ای‌ها در این موقع دستور گرفته بودند در سازمان دانشجویان از رهبری حزب توده که علیه امینی فعالیت نکنند و امکان بدهند که علی امینی بیاید و با مخالفت دانشجویان روبه‌رو نشود. اما مخالفت سراسری دانشجویان به‌خصوص از دانشجویان طرفدار جبهه ملی چنان بود که امینی وقتی به ایران بازگشت نه تنها دست پر بازنگشت بلکه دست خالی بازگشت و اگر دستی پر داشت پر از اشعار ضدامینی و مخالفت با او بود و به یک معنا امینی بی‌اعتبار به ایران بازگشت و در ایران هم سیاست‌هایش همان طوری که می‌دانید با شکست روبه رو شد و بنابراین مجبور به استعفا شد.

در این موقع در این تظاهرات توده‌ای‌ها مخالف سیاسی کردن تظاهرات بودند و حادثۀ دیگری که در این موقع رخ داد این است که درست در همان روزی که ما در انگلستان فکر می‌کنم بهار ۱۹۶۲ بود در مقابل سفارت انگلستان تظاهرات گذاشته بودیم آقای منوچهر ثابتیان که عضو فدراسیون انگلیس بود بدون اطلاع هیئت دبیران انجمن لندن یا فدراسیون انگلستان به دیدار علی امینی رفته بود و این را ما طرفداران جبهه ملی در آن موقع دانستیم، کشف کردیم، در واقع کسی به ما اطلاع داد از درون و این را در انگلستان پخش کردیم و معتقد بودیم که کسانی که مدعی پیشرویی دارند در نهضت نمی‌توانند مخفیانه به دیدار علی امینی بروند به‌خصوص که به‌عنوان یکی از سردمداران جنبش دانشجویی آن موقع در انگلستان این می‌توانست لطمۀ بزرگی بزند. در جلسه‌ای که من حضور نداشتم و در آکسفورد گویا تشکیل شد و نیک‌خواه این‎ها در اثرپخش این اطلاعیه از طرف ما منوچهر ثابتیان را به محاکمه کشیدند نزاعی بین نیکخواه و ثابتیان درگرفت و در این‎جا ثابتیان از فدراسیون اخراج شد و ثابتیان در آغاز این را تکذیب کرده بود ولی از آن‎جایی که دیگر تکذیب فایده نداشت توضیح نداده بود که به‌هرحال به چه دلیل. ولی حدس نزدیک به یقین من این  است که ثابتیان به‌عنوان یک عضو یا طرفدار جدی حزب توده و در موردی از طرف حزب توده به دیدن علی امینی رفته بود.

س- معذرت می‌خواهم این‎جا چند تا مطالب مطرح شده است. یکی این‎که مخالفت حزب توده با تصمیم مبنی بر تظاهرات سیاسی علیه دکترامینی. این را شما به‌عنوان یک فاکت از آن اطلاع دارید؟

ج- من این را به‌عنوان یک فاکت از آن اطلاع دارم چون اعضای حزب توده که بعداً از حزب توده جدا شدند این را به ما گفتند که آن موقع حزب توده به ما دستور داده بود علیه علی امینی تظاهرات نکنیم.

س- به نظر شما علت چنین دستوری دربارۀ تظاهرات علیه علی امینی چه بود؟ چرا حزب توده نمی‌خواست وارد تظاهرات سیاسی علیه امینی بشود؟

ج- نمی‌دانم این را باید بپرسید. ولی حدس من این است که آن‌ها فکر می‌کردند با تقویت علی امینی، می‌تواند این‎جور تفسیر بشود: شاه را تضعیف خواهند کرد و بنابراین فضای سیاسی بیشتری در ایران ایجاد خواهند کرد و از آن طریق فعالیت نیروهای ضدسلطنت را در ایران بیشتر خواهد شد. البته به نظر من این تز نادرستی است برای این‎که علی امینی در بهترین حالت می‌توانست مثل مصدق بشود و از قدرت‌های نظامی لازم و تشکیلات لازم برخوردار نبود که در مقابل رژیم شاه، در مقابل شخص شاه و دربار بایستد. او دیر یا زود رفتنی بود، به نظر من، و بنابراین آن‎چه که اتفاق می‌افتاد این بود که با تایید ضمنی علی امینی خطوط مبارزاتی مخدوش می‌شد. به نظر من این اشکال را این تز حتی در همان زمان داشت.

س- شما با نظر جبهه ملی دوم موافق بودید که می‌بایستی لبۀ تیز حمله را طرف امینی گرفت در هر حال؟

ج- معتقد نیستم که لبۀ تیز فقط باید متوجه امینی بود، من معتقدم که لبۀ تیز باید علیه مجموع آن سیستم می‌بود.

س- نه در آن مجموع تاریخی و در رابطه با دولت امینی فقط من دارم سؤال می‌کنم.

ج- من نمی‌دانم تز رهبران جبهه ملی دقیق چه بود، این‎ها واقعاً هرگز توضیح ندادند.

آنچه که به نظر من مهم است این است که نباید طوری عمل می‌شد که فعالیت علیه امینی به سود شاه می‌شد و نه فعالیت علیه شاه به سود امینی می‌شد. به نظر من این‎ها دو جزء جداناپذیر یک سیستم درهم‎بافته‌‌ای بودند و امینی با امکانات بین‌المللی‌اش چون عمدتاً این امکانات را داشت قادر نبود که زیرآب شاه را بزند. به نظر من چون این امکان را نداشت بنابراین حمله به امینی و بدون حمله به شاه بدون حمله به سیستم به نفع شاه تمام می‌شد و نباید این کار به نظر من انجام می‌گرفت و من معتقد نیستم که اگر جبهه ملی می‌گفت فقط حمله به امینی خوب این هم نادرست است. به نظر من مجموع سیستم را باید مورد خطاب قرار می‌گرفت.

س- بله یک مسئلۀ دیگری که مطرح هست مربوط به دکتر منوچهر ثابتیان است. آقای امینی در مصاحبه‌شان گفتند که یک دکتر ایرانی پیش من آمد و با من صحبت کرد و از من سؤال کرد که اگر من برگردم ایران می‌توانم در ایران کار زندگی کنم یا من را دستگیر خواهند کرد؟ و من قول دادم به ایشان. و بعد هم ایشان به ایران برگشت. آیا بعداً آقای دکتر ثابتیان به ایران برگشتند؟ و من یک سؤال دیگر در رابطه با همین موضوع دارم که این مسئله یک تصمیم شخصی بوده از جانب دکتر ثابتیان یا نه و از طرف حزب توده چنین ماموریتی به ایشان داده شده بود؟

ج- والله بنده نمی‌دانم که حزب توده دستور مستقیمی داده است یا نه. ولی از آن‎جایی که ثابتیان همیشه یک سمپات شدید و مدافع حزب توده بوده و آن موقع فکر می‌کنم از نظر تشکیلاتی هم به حزب توده نزدیک بوده نمی‎تواند یک همچین آدمی که با یک همچین سوابق تشکیلاتی داشته سرخود برود نزد امینی به‌خصوص که به نزدیک‎ترین کسانش مثل نیک‎خواه و رضوانی این‎ها در فدراسیون انگلیس چنین اطلاعی نداده بوده یعنی این مأموریت به‌هیچ‌وجه مأموریت دانشجویی نبود. و این مربوط به فدارسیون دانشجویان ایرانی در انگلستان. آن‎چه که روشن است این‎که این اقدام شخصی بوده است یا از طرف حزب توده. البته یک آدم سیاسی معمولاً نمی‌تواند یک همچین اقدام شخصی، ابتکار شخصی به‌خرج بدهد و معمولاً در ارتباط با یک گروهی این کار را می‌کند. حدس نزدیک به یقین من این است که این مأموریت از طرف حزب توده بود. آقای دکتر ثابتیان از آن تاریخ به بعد هرگز به ایران بازنگشت تا آن‎جایی که من اطلاع دارم ایشان در یک مورد به ایران رفته است گویا در زمان زلزله‌ای است که در قزوین آمده بود و ایشان با یک هواپیمای آمریکایی همراه با ده‌ها دکتر ایرانی به آن‎جا برای رسیدگی به وضع مجروحین زلزله و بعد هم بازگشتند. یعنی این در نتیجه ربطی به این ملاقات اصلاً ندارد.

س- معذرت می‌خواهم. شما راجع به مسافرت امینی به اروپا صحبت می‌کردید و این‎که ایشان دست خالی به ایران برگشتند و در رابطه با، البته فعالیت‌های دانشجویان صحبت می‌کردید.

ج- بله این در مورد دو نکتۀ اساسی در فدراسیون انگلستان بود. آن چیزی که مهم است در مورد خود کنفدراسیون و بحث را مایلم ادامه بدهم این است که پس از به‌وجود آمدن انجمن‌های مختلف در انگلستان و فدراسیون انگلستان و به وجود آمدن انجمن دانشجویان ایرانی در لوزان، انجمن دانشجویان در فرانسه، عمدتاً در پاریس، انجمن‌های مختلف در آلمان و اتریش و بعد فدراسیون آلمان و فدارسیون اتریش و نیز ایتالیا. اولین کنگرۀ دانشجویان ایرانی در اروپا در شهر لندن در دسامبر ۱۹۶۰- ژانویه ۱۹۶۱ تشکیل شد. در این کنگره عمدتاً ارتباطات سابق مورد استفاده قرار گرفته بود و بنابراین افرادی که وابسته به نهضت جامعۀ سوسیالیست‌ها جبهه ملی و حزب توده بودند تجمع کردند و البته می‌شود گفت بیشتر این افرادی که در این‎جا اگرچه این سوابق را داشتند خیلی از رهبری‌های سازمانی‎شان رادیکال‎تر بودند و تحت‌ تأثیر جنبش‌های الجزیره و کوبا در آن زمان علاقه‌مند یک کار رادیکال‎تری در جامعه بودند. اما کنگره هنوز شکل سیاسی حادی نداشت. البته مخالفت این دانشجویان با رژیم شاه روشن بود و این مخالفت‌ها خیلی هنوز خفیف و غیرکوشنده و غیرمیلیتانت بود. پس از ایجاد کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی در اروپا که یک هیئت دبیرانی انتخاب کرد که عمدتاً از اعضای دانشجویان ایرانی مقیم انگلستان بودند یعنی آقای دکتر ثابتیان مهرداد بهار، حمید عنایت و دو نفر دیگر که بنده اسامی آن‌ها را به‌خاطر ندارم، این دفتر به‌عنوان دبیرخانۀ کنفدراسیون در اروپا بود و سعی می‌کرد فعالیت‌های فدراسیون‌های مختلف را در اروپا هماهنگ کند. پس از تشکیل یک همچین کنفدراسیونی در اروپا تماس با سازمان دانشجویان ایرانی در آمریکا گرفته شد و با آقای فاطمی و پس از این تماس‌ها کنگرۀ بعدی که در پاریس قرار بود تشکیل بشود در دسامبر ۱۹۶۱- ژانویه ۱۹۶۲ در این‎جا نمایندگان سازمان آمریکا هم شرکت می‌کرد.

در این کنگره من حضور داشتم به‌عنوان نماینده فدراسیون انگلستان شرکت می‌کردم و یکی از هشت نماینده انگلستان بودم. از آمریکا آقای فرج اردلان شرکت می‌کرد با یک Mandate با یک فرمانی که قاعدتاً طبق احزاب می‌خواست یک رای واحدی برای جمع Collective بدهد برای تعداد اعضایی که داشتند.

کنگرۀ پاریس کنگرۀ اول کنفدراسیون جهانی، کنفدراسیونی که بعداً به کنفدراسیون جهانی معروف شد به نام اتحادیۀ ملی دانشجویان ایران کنگرۀ پرماجرایی بود. به این معنا که از یک طرف خواست عمیق بین تمام دانشجویان فعال در سازمان‌ها وجود داشت از یک طرف این دانشجویان تحت قید و بندها و افکار گذشتۀ سازمانی‌شان یعنی جبهه ملی و حزب توده و جامعۀ سوسیالیست‌ها قرار داشتند. بنابراین کنگره هنگامی تشکیل می‌شد که در ایران فعالیت سیاسی شدید شده بود، دولت امینی تشکیل شده بود، مردم شدیداً از وضع ایران و حکومت ناراضی بودند، جبهه ملی به فعالیت پرداخته بود، حزب توده از طریق رادیوی صدای ملی و رادیو پیک ایران دست به فعالیت زده بود، نشریات توده‌ای در ایران و در خارج از ایران پخش می‌شد، در ایران خیلی کم و در خارج بیشتر، سازمان‌های سیاسی در خارج از کشور تشکیل شدند، شعبه‌های حزب توده در اروپای غربی در میان دانشجویان فعال بود که همچنین جبهه ملی تشکیل شده بود و تمام این‎ها می‌رفت که کنگره را به یک جریان سیاسی تبدیل کند.

از فدراسیون‌های مختلف آلمان، اتریش، ایتالیا، سوئیس، آمریکا و انگلستان نمایندگانی در این کنگره شرکت کرده بودند که در محل سیتی یونیورسیته دانشگاه پاریس تشکیل شده بود.

در این‎جا چند اختلاف به‌وجود آمد. ولی اختلاف مهمی که در آغاز موجب به هم خوردن این کنگره شد این بود که از یک طرف نمایندگان آمریکا یا نمایندۀ آمریکا دارای آرای زیادی بودند به این معنا که مطابق مثلاً هر ۵۰ نفر می‌خواستند یک رأی بدهند به همان نسبتی که در اروپا فدراسیون‌ها رأی می‌دهند آن‌ها هم می‌خواستند رأی بدهند. طرفداران حزب توده موافق این رأی آمریکا نبودند. از آن‎جا که تعداد دانشجویان در آمریکا زیاد بود و یک نماینده آقای فرج اردلان بود و او متمایل به جبهه ملی بود از او می‌هراسیدند یک رأی آن‌ها را در اقلیت قرار بدهد. بنابراین با تعداد آرایی که آقای فرج اردلان در حد اعتبارنامه‌اش تقاضا می‌کرد مخالفت می‌کردند. از آن طرف طرفداران جبهه ملی هم به خاطر این‎که فرج اردلان طرفدارشان بود و هم بیشتر به‌خاطر این‎که بالاخره آرای آمریکا را نمی‌شد به یک تقلیل داد و از یک رأی مشروعی که این‎ها داشتند استفاده نکرد موافق بودند که اردلان مانند هر نمایندۀ دیگری از اروپا به نسبت دانشجویانی که در آن‎جا عضو هستند رأی داشته باشد. این به نظر من اصلی‌ترین مسئلۀ مورد دعوا بود. اما بهانه‌های زیادی هم در این میان پیدا شد که منجر به به‌هم خوردن کنگره شد. بهانه این بود که در بسیاری از شهرها به‌علت وجود اختلافات گذشته مربوط به دوران ملی شدن نفت بین حزب توده و جبهه ملی حتی در شهرهایی که افراد، و بیشتر شهرها این‌طور بود، در یک انجمن دانشجویی شرکت می‌کردند یعنی در یک شهر مثلاً مونیخ هم جبهه‌ای هم توده‌ای  هم جامعه سوسیالیست‌ها عضو یک انجمن بودند. و در شهرهایی که این‎ها توانسته بودند یا همدیگر کم‌وبیش همکاری بهتری داشته باشند اختلاف بر سر رای و رای‌کشی به‌وجود نیامده بود. ولی در شهر برلن به علت وجود، به نظر من، گروه‌های Extremist از هر دو طرف اختلاف به‌وجود آمده بود. و در شهر برلن دو نفر نماینده آمده بودند یکی متمایل به حزب توده بود، مرحوم توکلی فقید بود که جوانی بود متمایل به حزب توده که بعدها دبیر فدراسیون آلمان شد و در اثر تصادف اتومبیل موقع مأموریتش به‌عنوان دبیر فدارسیون آلمان جان سپرد. توکلی سمپات و از هواداران حزب توده بود. آدمی به‌نام هاله رقابی معروف شاعر او هم به‌عنوان فعال مصدقی حداقل و نه لزوماً جبهه ملی در برلن از طرف عده‌ای از جبهه ملی‌ها انتخاب شده بود و به‌عنوان نماینده آمده بود.

هاله یک کسی بود که از این بزن بهادرهای طرفدار جبهه ملی بود ولی در اروپا عضو جبهه ملی ایران در اروپا نبود…

س- اسم اصلی هاله که حیدر رقابی بود.

ج- بله حیدررقابی. حیدر رقابی از آن گروه‌های Extremist افراطی طرفدار مصدق بود و با هیچ نوع همکاری با اعضا و طرفداران حزب توده در انجمن دانشجویی موافقت نمی‌کرد. در واقع روی مواضع سابق خودش ایستاده بود شاید هم تشدید شده بود. و به این دلیل با همکاری و فعالیت با طرفداران حزب توده انجمن دانشجویی مخالفت می‌کرد، مخالف ائتلاف بود.

درحالی‌که بیشتر اعضای جبهه ملی به‌علت این‎که از شکست ۲۸ مرداد عبرت گرفته بودند طرفدار همکاری در یک سطح دموکراتیک با اعضای حزب توده در سازمان‌های دانشجویی بودند. اما حیدررقابی با این‎که عضو نبود عده‌ای از اعضای جبهه ملی را که یک خرده محافظه کارتر بودند در اروپا علاقه داشتند که حتماً اعتبارنامه آقای رقابی به‌عنوان نماینده برلن به کنگره پاریس مورد پذیرش قرار بگیرد ولی توکلی رد بشود.