روایت کننده: آقای محمود شانهچی
تاریخ: ۴ مارچ ۱۹۸۴
محل: شهر پاریس – فرانسه
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۴
بله این بود که…
س – گرفتند و بردند زندان و…
ج – گرفتند بردند زندان آنچه ما میخواستیم برعکسش شد.
س – که خود شما …
ج- من نخیر. من آنوقت زندان نرفتم. من آنوقت زندان نرفتم و فرار کردم وقت دیگری گرفتند، من در ۴۱ من را گرفتند، حالان یادم نیست که دنبال آن بود یا بعد به هر حال آن زمان من گرفتار نشدم. منظورم این است که من گفتم اینجا آقای بختیار به ملت خیانت کرده و چون خیانت کرده من نمیتوانم امضای او باشد بهعنوان جبهه ملی باید یا امضای ایشان برداشته بشود ایشان نمیتواند بعدازآن خیانت که جواب درستی به ملت ایران نداده و جواب درستی نداشته به جبهه ملی بدهد حق امضا کردن ندارد. گفتند نه نمیشود خوب است من با آقای فروهر هم یکقدری عصبانی شدم و اوقاتم تلخ شد گفتم پس من عضو جبهه ملی نیستم و آنجا استعفایم از جبهه ملی نوشتم و آمدم بیرون. من دیگر از ۱۳۵۶ دیگر عضو جبهه ملی نبودم.
س – پس شما تمایلتان به چه کسانی بود در موقعی که انقلاب در شرف وقوع بود با چه کسانی سروکار داشتید از رهبران؟ آقای بازرگان، نمیدانم آقای طالقانی.
ج. البته آقای طالقانی که مسلم رهبر ما بودند و همیشه ما در خدمتشان بودیم در محضرشان بودیم همیشه منزلشان بودیم با ایشان مشورت میکردیم ولی آقای طالقانی هیچ زمان ادعای رهبری سیاسی نداشتند. هیچ زمانی ادعای رهبر سیاسی نداشتند. آقای مهندس بازرگان هم مورد قبول و احترام بنده بوده و الآن هم هست. الآن ممکن است اگر یک روزی مقتضی باشد آقای مهندس بازرگان را بیاورند پای میز محاکمه که آقا چرا شما آقا قصور کردید زمانی که توانایی داشتی کار بکنی و به تو پیشنهاداتی شد چرا نکردی؟ که خود من از کسانی بودم که کراراً رفتم به آقای مهندس بازرگان گفتم آقای مهندس بازرگان این کار این کار این کار باید بشود و ایشان قصور کرد و نکرد. حالا ما اسمش را تقصیر نمیخواهیم بگذاریم.
ولی درعینحال جبهه ملی هم متأسفانه جبهه ملی یک سازمان متشکل آنچنانی نبود که بتواند مردم را جلب بکند و همهی مردم متوجه به آن نبودند و رویهمرفته سازمانهایی که بودند سازمان مجاهدین بود، فدائیان خلق بودند، سایر گروهها بودند من کاری که میتوانستم بکنم با هیچکدام از اینها نه مستقیماً وارد کار بودم نه با هیچکدامشان ارتباطم را میبریدم با جبهه ملی هم بودم با آقای مهندس بازرگان و دوستانشان نهضت آزادی هم همکاری داشتم با روحانیت مترقی همکاری داشتم با بازار و تشکیلات …
س – اینها کی بودند؟
ج- روحانیت مترقی، یک عدد از روحانیون روشنفکری بودند مثل آقای خامنهای، آقای هاشمی رفسنجانی، آقای محمدرضا مهدوی کنی، آقای محلاتی آقای …
یک عده بودند از این روحانیونی که اینها روحانیون مبارز تهران بودند روحانیون مبارز تهران یک عدهای بودند که بهاصطلاح افکار روشنتر و بینش بیشتری داشتند آقای دکتر باهنر بودند آقای بهشتی بودند آقای مطهری بودند که اعلامیههایی که امضاء میکردند اینها بودند. گاهی اعلامیههایی هم که بهاصطلاح مبارزین ایرانی امضا کردند روحانیت مبارز امضا میکرد با بقیه که آقای مهندس بازرگان و آقای دکتر سحابی و سایر دوستانشان چند نفر از جبهه ملی چند نفر از بازار اینها همه امضا میکردند. با همهی اینها من ارتباط داشتم ولی وابسته به یک گروه مشخصی باشم هیچ زمان من وابسته به هیچ گروه مشخصی نبودم. البته در بازار چرا در بازار یک جامعهای بود بهعنوان جامعهی بازار که البته من چون جامعهی بازار خودش را میخواست وابستهی به جبهه ملی بکند من مستقیماً با آنها هم نمیخواستم کار کنم. میگفتم آقا جامعه بازار اگر مستقل باشد من عضو جامعه بازار هستم. اگر شما بخواهید جامعه بازار را یکی از اقمار جبهه ملی بگیرید جبهه ملی نتوانسته رسالت خودش را آنچنانی که هست رسالتش را به جا بیاورد و من نمیتوانم همکاری آنجور داشته باشم. ولی خب با بازار با کل بازار ما همکاری داشتیم با همهی بازاریانی که عضو جامعه بودند یا عضو جامعه نبودند ما همکاری داشتیم کار میکردیم و فعالیت داشتیم.
س – اینکه میگویند بازاریها بودند که کمک کردند به خمینی کمک مالی به او میکردند.
ج- بله در حد اعلاء در حد اعلا بازاریها به آقای خمینی کمک مالی کردند. هیچ قشر و گروه و جمعیتی نبود که به آقای خمینی کمک نکرده باشد.
س – به چه ترتیبی میشد یعنی افراد شخصاً …
ج- نمایندگان آقای خمینی که در اینجا بودند. البته آقای خمینی در تمام مدتی هم که نبودند پول بهوسیله برادرشان آقای پسندیده که برادر بزرگ آقای خمینی است مرد بسیار روشن و آگاهی است که با آقای خمینی هم اختلافنظر دارد و ایشان از طرفداران جدی آقای دکتر بنیصدر است با بنیصدر خیلی دوست و رفیق و طرفدار بنیصدر بود و الآن هم هست و الآن هم هست؛ و بهوسیله برادرشان و بهوسیله دوستانشان پول داده میشد، هر مقدار که احتیاج داشت هر عنوانی که بود من نمیدانم چه جوری برای خود آقای خمینی در نجف میفرستادند و طلبههایی هم که اینجا حقوق و مستمری از آقای خمینی میگرفتند بهوسیله آقای پسندیده و سایر نمایندگانشان بین طلبهها توزیع میشد. ولی کمک را به حد اعلا میکردند و جالب اینجا است که این مردمی که بهترین کمکها را به آقای خمینی کردند و آقای خمینی و در رأس کار آوردند همان کسانی که آن کمکها را میکردند آقای خمینی کشت که منجمله دستمالچی بود. دستمالچی کمکها بسیار شایانی به آقای خمینی و دیگران و دیگران و همه، و همهی کسانی که به آقای خمینی کمک کردند که منجمله خود من بودم، چه کمک مادی چه کمک معنوی، چه تبلیغ برای ایشان، چه پخش اعلامیههایشان تمام این کارها بهوسیله ماها انجام میشد.
س – این کاستها چه بود جریانش؟ کاستهایی که ایشان سخنرانی میکردند؟
ج- سخنرانیهایی که در نجف میکردند، شبها بهوسیله تلفن گفته میشد و جالب این است که یادم هست آقای عباد تربتی نایبرئیس مجلس بود بجای رئیس مجلس که یکوقت نیامده بود ایشان صحبت کرد و گفت که آیا اصلاً این امکان ندارد که این کار که در ظرف ۴۸ ساعت در پاریس آقای خمینی مصاحبه کند بعد از ۴۸ ساعت در تمام دهکورههای ایران مصاحبه ایشان پخش شود و متأسفانه ایشان اشتباه کرده بودند.
س – این ترتیبش چه جوری بود؟ جالب است
ج- ترتیب آن اینجور بود مصاحبهای که الآن آقای خمینی میکردند به فاصله یک ساعت میرسید ایران، یک ساعت و بلافاصله از روی … یعنی نوار، نوار میگذاشتند در پاریس یک نفر پشت تلفن تند تند میخواند و این نوار را ضبط میکرد بعد از ضبط کردن بلافاصله دو ساعت حداکثر دو ساعت، حداکثری فاصله دو ساعت اینها پیاده میشد روی کاغذ و حروفچینی میشد و میدادند چاپخانه، چاپخانهها هم با پول، چون پول هم زیاد بود چاپخانه مخفی هم زیاد بود در ظرف چهار پنج ساعت، الآن کی آقای خمینی سخنرانی کردند پنج ساعت دیگر ۵۰ هزار، ۱۰۰ هزار، ۲۰۰ هزار، ۳۰۰ هزار نسخه بیانیهها و نطقهای ایشان در تمام ایران پخش میشد، یعنی بهوسیله هواپیما بهوسیله ماشین، بهوسیله ماشینسواری بهوسیله انواع و اقسام وسایل و امکاناتی که بود به تمام شهرستانها و به تمام دهات ایران میرسید.
س – گفتید مرکز کجا بود، این مرکزی که اینها را میگرفتند؟
ج – مرکز خود تهران، مرکز خود تهران بود.
س- این روحانیون مبارز بودند یا…
ج – نخیر، روحانیون مبارز هم بودند ولی بیشتر افراد دیگری بودند که حالا دقیقاً اسمهایشان را نمیدانم. بله بودند و هستند و میگرفتند حالا هم شاید یک کاری بکنند …
س – آن کاستها چه؟
ج- کاستها را پر میکردند دیگر همان نوار را دومرتبه از روی آن تکثیر میکردند که منجمله نوار شاه بود، نوار شاه که آن سخنرانی که برای ارتش کرده بود که اگر من نباشم همچین بزنید ببندید و بکشید که دستور مستقیم کشتن داده بود که ظاهراً افسرها امتناع کرده بودند، من یادم هست در یک مجلسی من بودم که این صحبت شد بنا شد كه تکثیر میشود یک جوانی آنجا ۲۰ هزارتا نوار خرید ۲۰ هزارتا نوار خرید گفت اینها را پرکنید و توزیع کنید. که فوری این نوارها را پر میکردند و عین نوار را پخش میکردند نوار آقای خمینی را پخش میکردند نوارهای شاه و سایرین را پخش میکردند و خیلی آسان بود. آقای عماد تربتی که گفته بودند که در ظرف ۴۸ ساعت اشتباه کرده بودند در ظرف ۲۴ ساعت، کمتر از ۲۴ ساعت سخنرانی آقای خمینی در پاریس در ایران بخش میشد خیلی راحت.
س – ولی آقای بختیار با تمام ایرادهایی که از او میگیرند یک سری پیشبینیهایی راجع به آقای خمینی کرد که ظاهراً بعداً درست از آب درآمد.
ج. البته پیشبینیهای آقای بختیار رو آگاهی نبود. او احتمالاتی میداد شاید روش کارش سیاست کارش این بود که این پیشبینیها را بکند ولی خب آقای خمینی از کار بد درآمد. ولی پیشبینیهای آقای بختیار اینجوری نبود. آقای بختیار نمیدانست که روحانیت آقای خمینی اینجور کثیف از کار درمیآید، دروغگو درمیآید خیانت به ملت ایران میکند. او روی بغض و کینه خودش میگفت نه. من یادم هست که بعدازآنکه شاه مانده بود معطل میخواست نخستوزیر انتخاب کند از ملیون از مردمانی که یک وجههی توی مردمدارند رفته بود سراغ دکتر صدیقی. اول رفته بودند سراغ دکتر سنجابی، دکتر سنجابی دو جلسه با شاه ملاقات کرد و از ملاقات شاه امتناع کرد. بعد دیگر دوستانش گفتند که نکن این کار را. من هم خودم هم رفتم منزلشان و گفتم صلاح نیست. البته دکتر سنجابی مطالبی که میگفت میآمد با دوستان در میان میگذاشت که من میخواهم همچین کاری بکنم، گفتند به مصلحت نیست و ایشان منصرف شد و قبول نکرد. بعد رفتند سراغ آقای دکتر صدیقی، دکتر صدیقی هم یک مرد بسیار بسیار محترمی است که من واقعاً به او ارادت دارم. من در تمام مدتی که ۲۵ – ۲۶ که با ایشان دوست بودم من یک کلمه دروغ از ایشان نشنیدم، بسیار مرد خوبی است. ایشان مصمم بود که نخستوزیری را بپذیرد که من یادم هست سه مرتبه با خدمت ایشان رسیدیم که آقا این کار را نکن این کار غلط است و اشتباه است و اگر این کار را میکنی این میشود این میشود میگفت من اگر این کار را نکنم مملکت خراب میشود مملکت همچین میشود فلان میشود بهمان میشود تا شب آخری که ما خدمتشان بودیم که نزدیک بود که گیر حکومتنظامی هم بیافتیم یکی از دوستان آقای فروهر بود و با چند نفر بودیم آقای فروهر بود که فروهر آن شب گریهاش کرد گریهاش گرفت کلاهش را زد زمین و گریه کرد و ناراحت شد گفت آقا نکنید یکی از دیگر از دوستانمان آنجا بود گفت آقای دکتر صدیقی شما مثل یک قطره آب مقطری میمانید که بیافتید در یک منجلاب كثافتی در یک لجنزاری حیف است که شما آب مقطر توی این لجنزار بیافتید. مثلاینکه حرفهای آن شب در آقای دکتر صدیقی هم اثر گذاشت ایشان هم نخستوزیری شاه را نپذیرفت و بعد رفته بودند سراغ آقای بختیار، بختیار متأسفانه بدون مشورت با دوستان و رفقایش پذیرفت. خود من بهاتفاق سه چهار نفر از رفقا که بو برده بودیم که این میخواهد این کار و بکند رفتیم منزلش، گفتیم آقای دکتر بختیار نکن این کار را. بااینکه من رابطهام هم خیلی خوب نبود با بختیار ولی همه با هم همزندان بودیم دوست بودیم او جبهه ملی بود و من هم یکوقتی جبهه ملی بودم. رفتیم گفتیم این کار را نکن مصلحت شما نیست گفت نه من اگر این کار را نکنم ایران ایرانستان میشود یعنی اگر من این کار را نکنم شورویها میآیند اینها را میخورند میشود یکی از گرجستان فلان و بهمان یکیش هم ایرانستان. گفتم اشتباه میکنی این کار و نکن؛ و گوش به حرف نداد و کرد دیدیم که نتوانست مملکت را هم اداره کند؛ و بعدازآنکه ایشان نخستوزیر شد من یکمرتبه رفتم پهلویش منزلش البته، روز دومی بود که نخستوزیر شده بود من رفتم گفتم آقای دکتر بختیار کاری که نباید بکنی کردی. ولی حالا که کردی بیا ضربالاجل کارکن، شما بیا همین الآن، همین الآن یک جمهوری اعلام کن. الآن مملکت را بکن جمهوری و مجلسی را متقاعد کن، گفت که در همین فکر هم هستم و میکنم منتها دارم مقدماتش را درست میکنم که جمهورش کنم که نشد و این روز افتاده.
ولی خب اگر دکتر بختیار واقعاً میتوانست آن روزی که تصمیم قاطعی بگیرد و جمهوری اعلام کند و شاه را از سلطنت خلع کند و خودش میشود رئیسجمهور یا مجلسی درست بشود مجلس هر چه تصمیم میگیرد قانون اساسی مجلس مؤسسان و این حرفها اگر او کرده بود من احتمال میدهم که خطرات و ضررهایی که ما تا حالا دادیم خیلی کمتر شده بود خیلی کمتر شده بود. برای اینکه او دکتر بختیار یک مقدار عاقلتر بود مشاورینش عاقلتر بودند یک عده افراد عاقلی میآمدند دور و برش را میگرفتند میفهمید چهکار کند. من خیال میکنم اگر او میماند به آن صورتها نمیخواهم اینجا تعریف از بختیار نیست من با بختیار مخالفم. چون بختیار را گفتم در ۲۰ سال پیش به جبهه ملی خیانت کرد من از جبهه ملی آمدم بیرون و الآن هم بختیار را قبول ندارم. ولی میخواهم بگویم اگر آن زمان بختیار باز عقل میکرد شیرازهی مملکت ما از هم نمیپاشید. الآن اقتصاد ما ازهمپاشیده اجتماع ما پاشیده آن صحبت و صمیمت و صفا و یکپارچگی و یگانگی در بین مردم بود حالا نیست. میخواهیم بگویم که اگر بختیار این کار را میکرد شاید مردم این چیزها برایشان حفظ میشد. الآن ما وارث یک مملکت خرابشدهای با سه و چهار میلیون آواره و بیکاره با ده پانزدهتا شهر خرابه، با کارخانههایی که همهی کارخانهها صاحبانش انداختند فرار کردند رفتند و بانکهایی که همه ورشکسته است و دولت باید ضرر اینها را بدهد با نفت به اینجوری كذایی با این جریان گروگانگیری با این جریان جنگ، اگر شاید بختیار آن کار را میکرد به اینجاها دیگر ما نمیرسیدیم.
س- آن روزهای آخر شایع بود که بهاصطلاح سازمان امنیت که در رأس آن مقدم قرارگرفته بود سعی دارد که یکجوری با بازاریها و عدهای از مذهبیون کنار بیاید و سعی کنند که جلوی انقلاب را بگیرند و حتی خب بعضیها میگویند که ایشان در پشت پرده با آنها ساخته بود و فکر کرده بود که مثلاً خودش نجات پیدا بکند.
ج – یعنی بختیار؟
س – نخیر مقدم
ج – مقدم، مقدم اولاً مقدم را من شخصاً تا آن مقدار که من میشناسم آدم خوبی بود آدم بدی نبود. عرض کردم در همان جریانی که من را محاکمه میکردند که بازجوی من آقای مقدم بود، که آن زمان میآوردند ما را در دژبان در خیابان سوم اسفند آنجا محاکمه میکردند. آنجا که من آمدم برای محاکمه وقتیکه سؤال و جواب میکردند آقای مقدم یک روز با یک سربازی بود اتاق بزرگی بود پشت آن میز خب مینوشت بعد میآمد سربازه میداد به من من جواب مینوشتم برمیگردند به مقدم. به سربازه گفت برو چایی بیار آب بیار یکچیزی بیار خودش سؤال را نوشت آورد جلوی من گذاشت گفت هر چه میتوانی جوابها را کوتاه بده این خدمت را به من کرد. حالا من نمیدانم چرا این خدمت را به من کرد خودم هم نمیدانم که این چرا به من لطف پیداکرده بود ولی من هم روی خوبی که این به من کرده بود هم اصولاً از حرکات مقدم را یک آدم بدی نمیدانستم واقعاً هم بد نبود. شبی هم که حکم قتلش را داده بودند و چشمهایش را بسته بودند داشتند او را میبردند برای اعدام من آمدم به او گفتم آقای مقدم من فلانی هستم تو به من خوبی کردی و من آنوقت ممکن بود شش هفت سال برایم زندان ببرند و تو زندان برای من نبریدی من هشت ماه زندان بودم هفت ماه و خردهای زندان بودم آزاد شدم تبرئهام کردی و الآن آمادگی دارم که تو هر کاری داری بگو من برایت انجام بدهم. اظهار تشکر کرد از من گفت که من کاری ندارم فقط از خدا بخواه که خدا من را بیامرزد و برایم طلب مغفرت کن و اگر میتوانی برای من قرآن بخوان خیرات بکن از این حرفها. آن شب به من گفت و بعد هم بردند اعدامش کردند.
مقدم اگر زودتر آمده بود و رئیس ساواک شده بود من خیال میکنم باز اوضاع ما غیر از حالا بود. چون مقدم یک آدم سلیمالنفسی بود آدم بدی نبود حتی بهزادی، بهزادی که رئیس ستاد بود به نظرم که من رفتم پهلویش وقتیکه اوضاع خیلی خرابشده بود من اجازه گرفتم تیمسار بهزادی که با همین تیمسار مقدم رفیق بودند. رفتم جریان مملکت را گفتم یک ساعت و خردهای من صحبت کردم گفت همهی اینها را من میدانم. ولی چه بکنیم الآن ما در یک مشکلی گیرکردهایم که این مشکل برایمان بغرنج شده نمیتوانیم کاری بکنیم، خود دستگاه واقعاً واقف شده بود که مشکلات فوقالعاده زیاد است. نمیتوانند کاری بکنند دستوپا میزدند که یک کاری بکنند بلکه بشود. مردم هم بهقدری از دست شاه و ساواک عاصی بودند و ناراحت بودند که مردم دیگر اعتمادشان از اینها سلب شده بود. نه دیگر به مقدم اعتماد داشتند نه به هیچکس، میگفتند اصلاً شماها نباید باشید. ولی مقدم اگر زودتر رئیس ساواک شده بود یعنی بعدازآنکه نصیری را از ریاست ساواک خلع کردند مقدم را میگذاشتند امکان داشت که یک تغییرات چشمگیری در توی مملکت ما به وجود بیاید.
س – توی این عده از کسانی که توی شورای انقلاب بودند و سرکار بودند ناراحت بودند از اینکه مقدم اعدامشده یعنی فکر میکردند شاید نبایستی این کار را بکنند؟
ج- والله اولین اعدامهایی که شد، من یادم هست ۲۵ نفر را آوردند حدود چهار ساعت این ۲۵ نفر را محکوم به اعدام کرده بودند چشمهایشان را بسته بودند در میدان اعدام یعنی در همان دبیرستان رفاه که اینها همه را بالای پشتبام دبیرستان رفاه اعدام میکردند. چشمهایشان را بستند وصیتشان را کرده بودند کارهایشان را کرده بودند ۲۵ نفر را نشانده بودند یک جایی منتظر بودند که اعدا بشوند. ولی هنوز تصمیم؟ … نشده بود که چه کار بکنند و نزدیک به چهار ساعت طول کشید که اینها در حال اضطراب و ناراحتی و نابسامانی که من میدیدم حالاتشان فوقالعاده بد بود خیلی بد بود.
س- اینها کی ها بودند یادتان هست؟
ج- بله خیلیها بودند. اینهایی که همهشان بعداً کشته شدند و الآن من بخواهم اسمهایشان را بگویم نمیدانم. رحیمی بود، نصیری بود، کی بود دیگر عبارت … آن مال اصفهان اسمش چه بود فرماندار نظامی اصفهان؟
س- ناجی.
ج – ناجی بود، خسروداد بود. آقای جعفری بود آقای … شهردار تهران اسمش چه بود؟
س – نیکپی.
ج- نیکپی بود و خیلیها بودند خیلیها بودند من حالا دقیقاً نمیدانم ۲۵ نفر بودند. بعد از چهار ساعت معطلی بعد یکنفری آمد من نمیدانم او از کجا آمد شاید از پیش آقای خمینی آمد باز از کجا آمد نمیدانم.
س- منزل آقای خمینی نزدیک بود.
ج- بله نزدیک بود بله و او آمد گفت که ۲۱ نفر از اینها را ببرید به زندانهایشان و چهار نفرشان امشب باید اعدام بشوند؛ که چهار نفر نصیری بود و رحیمی بود و خسروداد بود و ناجی، آن بقیه را بردند توی سلول هایشان همان بالابودند همان صدای تیر را میشنیدند یعنی آنها طبقه زیر بودند و این طبقه بالایشان هم اعدام کردند و این چهار نفر را بردند بالا یک نفر آمد احکامی که برای اینها صادرشده بود احکامشان را خواند و بعد در آنجا من بودم آقای رضایی بود آقای حاج غفار آلادپوش بود و آقای کی … آهنگران. که من دخترم را کشته بودند. از آقای رضایی چهارتا اولادش را کشته بودند. آقای آلادپوش سه تا از بچههایش یا دو تا از بچههایش را کشته بودند و او آقای آهنگران یکچیزی داشت مقدمش پیشبندی هم داشت چی آهنگران ایشان هم سه تا بچهاش را کشته بودند. ما آمدیم آنجا. گفتند که خوب شماها اولی هستید که میتوانید قصاص کنید. من گفتم من قصاص نمیکنم و الآن هم دارم میگویم من الآن این قاتل بچههایم را هم الآن اگر بیاورند من الآن از آنها میگذرم واقعاً قصاص نمیکنم. چون کشتن درد دوا نمیکند من به جای اینکه بکشم اگر قابل هدایت باشد میگویم آقا این را تربیتش کنید برود جبران کمبود بچه من را بکند. اگر من این را کشتم دو تا کمبود داریم، ولی الآن بچه من نیست اگر این را درست تربیتش کردم، خودش که کار میکند هیچی بگوییم آقا یکقدری هم بیشتر کارکن که کمبود بچه من را هم تو اقلاً جبران کرده باشی. ولی وقتی من او را کشتم چه نتیجهای میبرم؟ پاسدارها گفتند ما میکشیم و من یادم هست که آنها را هم وسط پشتبام نگه داشتند و با تیر خیلی در حدود شاید دویستتا تیر به این چهار نفر بیشتر شلیک شد که اینها را کشتند. فاصلهی نیم ساعت نشد کمتر از نیم ساعت که از پلهها داشتیم میآمدیم پایین …
س – کی ها بودید؟
ج- من بودم. من تمامش بودم و من در محاکماتشان هم اغلب بودم، آن محاکمات اولیه، محاكمات اولیه که میشد اغلب من در محاکماتشان هم بودم ولی دقیقاً یادم نیست که محاکماتی که میکردند آنهایی که میگفتند البته محاکمات را خیلی کوتاه جواب میدادند. چون آنها هم خودشان هیچ احتمالی که بکشند نمیدادند که کشتن و این حرفها باشد. و خود ما هم این احتمال نمیدادیم که اینجوری باشد و هیچکس هم راضی نبود. من خیلی ناراحت بودم که چرا میکشید باید اینها آبروریزی بشود کسی که آمده یکعمر جنایت کرده آبرویش را باید ببریم باید این بیاید اعتراف کند که از کجا دستور میگرفته کی تحریکش میکرد، کی پولش میداده اینها را باید ما این مطالب را از آنها بگیریم ازآنجا بکشیم الآن هم من اعتقادم همین است.
س- خوب چه شد که این کار نشد؟
ج- نکردند دیگر به من نمیدانم چه دستی بود که نگذاشت این کار بشود که بدون این حرفها محاكمات خیلی کوتاه و خیلی محاکمات کوتاه میشد.
س- کی ها ادارهکننده بودند؟
ج – آخوندها، یک عده از آخوندها بودند. آقای موسوی نامی بود که نمایندهی امام بود نمایندهی آقای خمینی بود؛ و خب دولت متأسفانه نمایندگان دولت تحت تأثیر او بودند او بر همهی اینها مسلط بود. نمایندگان دولت که آقای مهندس بازرگان باشد اصلاً هیچ اثری نداشتند کسی گوش به حرفشان نمیداد.
س – یزدی چه؟
ج- همین میخواهم بگویم. ما داشتیم از پلههای پایین میآمدیم دیدیم آقای یزدی باید باعجله و بعد گفت که کشتند اینها را اعدام کردند؟ گفت بله و گفت به دستور کی؟ آخر با عصبانیت شدید کی گفته اینها را بکشند چرا کشتند؟ به دستور کی کشتند؟ باید اینها محاکمه میشدند باید اینها اسرار را میگفتند باید اینها مطالبی که زیر پرده بود از زبانشان درمیآمد، ولی خب کشته بودند دیگر تمامشده بود. متأسفانه برای بقیه هم کاری نکرد دولت. آقای مهندسی بازرگان فردا مسئول است هم پیش تاریخ هم پیش مردم ایران هم پیش خدا، آقای مهندس بازرگان قدرتی که ملت به او داد و خمینی به او داد، خمینی گفت هرکس به حرف آقای مهندس بازرگان نکند به حرف امام زمان نکرده و هرکسی به حرف امام زمان نکرده به حرف خدانکرده.
آنوقت مهندس بزرگان با این قدرتی که به او دادند نتوانست هیچ کار بکند شل آمد. آقا جان بزن کنار آخوند را بگو آخوند تو حق نداری باید اینها محاکمه بشوند اینها اسرار را باید بگویند اینها جاسوسیهایی که کردند باید بگویند اینها افشا کنند حکومتهایی که با شاه همکاری کردند و مملکت ما را به این روز نشاندند دزدیهایی که شده چپولهایی که شده غارتهایی که شده وابستگیهایی که بوده اینها همه را باید از زبان اینها ما باید بکشیم بیرون. آقای هویدا را چندین جلسه مصاحبه کردند با او آقای خلخالی، خلخالی شعور ندارد سیاست ندارد نمیفهمد که
س – آنجا هم شما بودید؟
ج- من نخیر متأسفانه نبودم؛ و بهتر که نبودم خوشبختانه که نبودم. چون من آنجا میرفتم اعصابم خورد میشد.
س- اینکه میگویند اعدامش نکردند و به قتل رساندشان منظورشان چیست؟ یعنی تیربارانش نکردند توی سلولش او را کشتند؟
ج- من گمان نمیکنم نخیر. البته روی عقدههایی که داشتند پاسدارها، عقدهها و کینههایی که داشتند نسبت به اینها، من یادم هست یکی از کسانی که از شکنجه گران ساواک که محاکمه میشد یازدهتا خانم آمده بودند آنجا که این یازده خانم به آنها تجاوز شده بود در ساواک. از دست اینکه میگفتند به ما تجاوز کرده. یکی از خانمها میگفت، خجالت هم میکشیدند بیچارهها ولی میگفتند ما آمدیم که حقایق را بگوییم، میگفتند وقتیکه ما را میبرد توی اتاق خلوت خودش لخت مادرزاد میشد شورتش را هم درمیآورد و عرق هم خورده بود مست بود و ما هم میگفت لخت بشو. شلاق میزد کتک میزد تجاوز میکرد همه جور تجاوزی و سخت ما را ناراحت میکرد و ما آمدیم اینجا. این آدم را محاکمهاش میکردند خب کسانی هم که بودند این حرفها را میشنیدند دیگر آن خانمها نشسته بودند آنجا کسانی که شکنجه دیده بودند میدیدند که چقدر شلاقخورده پسرها جوانها و خیلی آدم خبیثی بود موقعی که این را میخواستند ببرند زندان و از زندان بیاورند توی این اتاق دادگاه چهار نفر پنج نفر این را میبردند وسط راه خب اذیتش میکردند کتکش میزدند سرش را به دیوار میزدند اذیتش میکردند از بغض و کینه و عداوتی که داشتند ناراحت بودند دیگر. اینجور کارها میشد. امکان دارد آقای هویدا را هم کتکش زده باشند ولی اینکه توی سلول او را بکشند گمان نمیکنم نه.
س – این نصیری را چه میگفتند او را کشیده بودند توی خیابان نمیدانم…
ج – نخیر ابداً نصیری من بودم …
س- دست او را قطع کرده بودند.
ج- ابداً ابداً ابداً نصیری از اول تا آخر خود من بودم ایشان را گرفتند آوردندشون دبیرستان رفاه، از اولین کسانی هم که ملاقات کردند یعنی تلویزیون اولین شبی که تلویزیون را آوردند از دبیرستان رفاه صدا پخش شد من بودم آنجا.
س – پس اینکه میگویند صدایش درنیامده اینها چه بوده؟
ج- نه صدایش درنیامده مال این بود که موقعی که میخواستند او را بگیرند ایشان میخواسته فرار کند. وقتی میخواسته فرار کند او را تعقیب میکنند درگیری میشود در درگیری چند تا خراشی به صورتش و سرش درمیآید اینها پانسمان میکنند هیچی نبوده و اینکه صدایش درنمیآمد نقشه بود و کلک بود. آمده بود نشسته بود و که من این مطلب را آنجا گفتم و گفتم که:
ما همه شیران ولی شیر علم حملهمان از باد باشد دم به دم
جناب تیمسار تا دیروز وقتیکه هیکل شما را ابهت شما را میدید زهره شیر آب میشد. درصورتیکه بچههای ما زیر شکنجهی شما له میشدند و یک آخ نمیگفتند. تو چطور تیمساری هستی که با این عظمت که ابهت آن لباسهای تو و آن زرقوبرق قبههای سرشانه تو زهرههای همه را آب میکرد الآن اینجا هیچ کارت ندارند و اینقدر خودت را سبک میکنی یکقدری شهامت داشته باش یکقدری عزتنفس داشته باشد
س- چهکار میکرد؟
ج- همین کارها را میکرد. همچین جواب نمیداد مثل آدمهای مریض مثل آدمهای زبون مثل آدمهای ذلیل خیلی خودش را باخته بود خیلی چیز بود. سرش مال آن بسته بود؛ و بعد آنجا محاکمهاش کردند سه چهار روز هم بیشتر طول نکشید بعد هم همان روی دبیرستان رفاه روی پشتبام دبیرستان رفاه خود بنده ناظر بودم تیربارانش کردند. ابداً این حرفها نبوده و یکی از کارهایی که آقای نصیری کرد این بود در دبیرستان رفاه یکدری باز میشد میرفت توی یک هال توی یک سالن، توی این سالن هشت نه تا دستشویی بود توالت بود که میرفتند آنجا بچهها در آن دبستانها، دبستان بود دیگر بچهها میرفتند آنجا یک نفر پاسدار توی این راهرو قدم میزد با اسلحهاش زندانیها هم اتاقشان در سالن جلوبسته بود میآمدند آزاد بودند دستهایشان را ببندند با مأمور بروند توالت این حرفها نبود، در اتاقشان باز بود در توالت هم باز بود میآمدند و میرفتند توالت و برمیگشتند. یک روز که آقای نصیری آمده برود توالت این یارو پاسداره كه تفنگ سرشانهاش بود پشتش بهطرف آقای نصیری بوده نصیری که از توالت میآید بیرون میپرد که تفنگ این را بگیرد اسلحه یارو را بگیرد و تیراندازی کند که این داد میکشد داد میکشد از بیرون میریزند مردم میبینند بله اسلحه این گرفته دارد میخواهد یک کاری بکند که تیراندازی کند که او را میگزند و اسلحه را هم از او میگیرند و میبرند آن تو. از آن به بعد هر وقت میخواستند بروند توالت در اتاقشان را میبستند. در میزدند میگفتند میخواهیم برویم توالت یک سرباز میآمد با آنها و آنها را میبرد توالت و برمیگشت، منظور آقای نصیری که نکشتندش این کار را میخواست بکند. توی دستشویی توالت تفنگ سرباز را میخواست بگیرد که چند نفر را بکشد چون میدانست که میخواهند او را بکشند گفت خب حالا قبل از آنکه ما را بکشند چند نفر را ما بکشیم.
س – یک موضوع دیگر که میگویند اعلامشده بوده بهوسیله اینکه افسرها خودشان را معرفی کنند و این آقای خسروداد میآید خودش را به دفتر آقای طالقانی معرفی میکند.
ج- نخیر همچین چیزی نبوده است ابداً.
س – و بعد آقای طالقانی میگویند تو که فعلاً برو مدرسه رفاه. بعد خودم میآیم آنجا و بعد این میرود و میگیرند و او را میکشند.
ج- خسروداد از اولین نفراتی بود که گیر افتاد و بعد در دبیرستان رفاه، بود و اصلاً به دفتر آقای طالقانی هم نیامد و محکوم شد. من خودم چه دبیرستان رفاه چه در دفتر آقای طالقانی که بودم گاهی اوقات افرادی میآمدند میگفتند ما ساواکی هستیم و آمدهایم میگوییم ساواکی هستیم. من خودم بدون اجازه از کسی این کار را از پیش خود میکردم و الآن هم دارم میگویم از پیش خود میکنم عقیدهام هم این بود چون میدیدم آنجا مسئولی نیست که من بخواهم با مسئولش در میان بگذارم و میپرسیدم تو در ساواک چهکاره بودهای؟ میگفت من یک مأمور ساده بودم یا مثلاً آشپز بودم یا مثلاً فلان بودم یا… من میگفتم که تو واقعاً اگر حقیقتاً میخواهی جبران کنی کارهای خلافی که کردی و ضایعاتی که به این مملکت زدی؟ میگفت بله قسم بهپیر و پیغمبر میگفتم برو مشروط اینکه بروی جبران ضایعاتی که اعمال تو به وجود آورده بکنی. این میرفت و خیلی هم خوشحال بود خیلی خوشحال بود. منجمله خانم آقای حسینزاده خانم آقای حسینزاده.
س – کدام حسینزاده؟
ج- حسینزادهای که معاون آقای ثابتی بود و نفر دوم سومی بود در ساواک.
س- او یک اسم دیگری هم داشت عطار پور؟
ج – عطار پور، عطار پور بله. اینها اهل قمصر کاشان بودند. پدر و اقوام او مردمان خوب بودند خودش هم حسینزاده اولش آدم مذهبی بود. آدم مذهبی بود آدم خوبی بود ولی بعد کمکم آنجوری شد. من دبیرستان رفاه بودم و دو سه نفر از بچهها آمدند من توی اتاقی نشسته بودم که گفتند بیا یک خانمی است جواب او را بده از آن مسئولین آنجا بودند.
گفتم بیاید تو، آمد تو گفت من خانم آقای حسینزادهام گفتم خب خود حسینزاده کجا هست؟ گفتم نمیدانم و من خانم دوم او هستم من در دانشگاه کار میکنم و شغل من این است و شغلش هم گفت و من را گولزده و من را به زنی گرفته من زن دوم او هستم و حالا آمدم بگویم آقا من زن دوم او هستم و هیچ گناهی هم ندارم در کارهای او هم شرکت نداشتم تكلیف من را معین کنید. گفتم مگر کسی سراغت آمده؟ گفت نه گفتم کسی مزاحمت شده؟ گفت نه گفتم پس چرا آمدی؟ اگر کسی نیامده و کارت نداشته و مزاحمت نشدهاند و تو زن حسینزاده هستی، حسینزاده را اگر ما ببینیم میگیریم و محاکمهاش میکنیم ولی تو که کاری نداری کسی به تو کاری ندارد تو خودت آمدی میگویی عسس من را بگیر. خب بلند شو برو دنبال کارت.
این رفت باز فردایش آمد باز پسفردایش آمد و در سه مرتبه چهار مرتبه مراجعه کرد که من نفهمیدم که این واقعاً دیوانه است با چه علتی دارد که میآید اینجا و خیلی من خواستم زیر زبانش را بکشم و بفهمیم که حسینزاده را بهوسیله این میشود پیدایش کنیم یا نه که نشد و ایشان هم چیزی نگفت. ولی درهرحال میخواهم بگویم اینجور کارها میشد که اگر مردم ما همهشان عاقل بودند ما دشمنی با ساواک که نداشتیم ساواک به مملکت ایران خیانت کرد، واقعاً خیانت کرد و یک علت بزرگی که وضع مملکت ما الآن اینجور شده خیانت ساواک بود. اما ما دلیلی نداریم که همهی ساواکیها را بکشیم. ما اگرچند نفر در رأس ساواک قرارگرفتهاند و اینها وابسته به اجنبی بودند و خیانت به مملکت کردند خب اینها را باید مجازات میکردیم در حد خودشان. نه اینکه همهی افراد را ما بگیریم بکشیم نابود کنیم از بین ببریم یعنی چه اصلاً یعنی چه؟ اصلاً کشتن یعنی چه؟ اصلاً نابود کردن بدون محاکمه اینها غلط است اینها همهاش کارهای غلطی بوده که در تاریخ نوشته میشود و لکهی ننگی است بر دامان این حکومت موجود.
س – بنیصدر هم بود آنجا در مدرسهی رفاه؟
ج- نخیر، بنیصدر ابداً اینجور جاها نبود. بنیصدر علت موفقیت بنیصدر هم همین کاری بود که کرد، آقای بنیصدر وقتیکه از اروپا آمد ایران بعد از انقلاب هیچ پستی را قبول نکرد هیچ پستی هیچ کار نکرد. اولاً تقاضای یک روزنامه کرد که روزنامه انقلاب اسلامی بهاصطلاح امتیازش را ایشان گرفت و روزنامهاش را منتشر میکرد که خیلی هم روزنامهاش کمفروش میرفت ضرر میکرد از روزنامه و کار مهمی که کرد آقای بنیصدر راست هم میگفت و درست هم بود و این دو نفع داشت هم برای مردم هم برای خودش، گفت مردم ما در این شدت خفقانی که داشتند رشد فکری ندارند. من بزرگترین وظیفهام این است که مردم را رشد به آنها بدهم مردم را بفهمانم که در چه شرایطی هستند و چهکار میخواهند بکنند و راه افتاد در کوچهپسکوچههای تهران و خیابانهای تهران و شهرستانها و محلات و دهات در تمام شهرستانهای بزرگ و کوچک ایران رفت سخنرانی کرد. در تمام محلات تهران آقای بنیصدر شده بود مثل روضهخوانهای محله که خرشان را سوار میشدند میرفتند اینجا روضهخوانی از آنجا میرفتند آنجا بنیصدر اینجوری شده بود از این محله میرفت آن محله، این نتیجه شد که تمام ملت ایران بنیصدر را شناختند و علت اینکه بنیصدر انتخاب شد این بود و نه اینکه آقای خمینی گفت به این رأی بدهید آقای خمینی نگفت به این رأی بدهید، شاید او خودش هم مثلاً به آقای بنیصدر رأی نداد چون کاندیدای روحانیون آقای حسن حبیبی بود آقای بنیصدر کاندیدای آنها نبود آقای بنیصدر را چون توده مردم ایران در مجالس سخنرانی هم اعیان و اشراف و فهمیدهها و رجال سیاسی رجال مذهبی و اقتصادی نمیرفتند. توده مردم میرفتند. توده مردم بنیصدر را میشناختند هیچکس دیگر را نمیشناختند میدیدند آمده توی محلهشان با آنها صحبت کرده حرف زده چهارزانو نشسته چایی خورده آبگوشت خورده اگر سور بوده سور خورده باهم حرف زدند هرکس میرفت با او صحبت میکرد آخر آدم خنده روشی هم هست میخندید و صحبت میکرد و حرف میزد و جواب سؤالاتشان را میداد. همهی مردم ایران او را شناختند موقع انتخابات ۱۱ میلیون به او رأی دادند و الا نه انتخابات قلابی بود نه رأی قلابی درست کردند ابداً تمام این حرفهایی که مخالفینش میگویند اشتباه میکنند و نفر دوم آقای مدنی بود آقای مدنی را هم به چه دلیل انتخاب شد به دلیلی که باز مردم از او شناخت داشتند. ایشان وزیر دفاع بود یک کارهایی بهاصطلاح واردی کرده بود بعد استاندار خوزستان شده بود خوزستان را توانسته بود جلوی آن ناامنیهایی که در خوزستان هست بگیرد/ توی روزنامهها و توی رادیو توی تلویزیون اسم آقای مدنی برده شد مردم ایران مدنی را شناختند، نفر دوم با دو میلیون و چهارصد پانصد هزار رأی شد آقای مدنی و نفر سوم آقای حبیبی بود. حبیبی کاندیدای حوزهی علمیه قم بود. کاندیدای مدرسین عالیمقام بود. کاندیدای روحانیت مبارز بود. کاندیدای سازمان نهضت آزادی بود. کاندیدای خیلی از اقشار مردم بود خودش هم اعلامیه داده بود که من، بهدروغ مشاور آقای طالقانی هستم اصلاً آقای طالقانی مشاور نداشت، مشاور آقای طالقانی هستم، چه هستم چه هستم چه هستم. با همهی این حرفها ششصد هزارتا رأی آورد، ششصدهزار تا رأی آورد. برای اینکه مردم شناختی از آنها نداشتند و از آقای بنیصدر الآن هم به عقیده من اگر آقای بنیصدر برود در ایران و مجالی پیدا کند که دو ماه، دو ماه در ایران روزنامهاش را منتشر کند و بگذارند پشت تلویزیون و رادیو صحبت کند الآن هم بنیصدر باز اول رأی ای که بیاورد بنیصدر خواهد آورد.
س – این موضوع میزان نفوذ فلسطینیها چه بود میگفتند بعد از انقلاب یک عده زیادی فلسطینی آمدند و حتی اعدامها را آنها میکنند و همه کارها دست آنهاست و محافظ خمینی هستند.
س – نخیر نخیر اینها دروغ است. ابداً فلسطینی فقط خود آقای یاسر عرفات آمد و هانی الحسن معاونش که سفیر فلسطین در ایران شد و آن محل سفارت اسرائیل را گرفتند و دادند اینها که ملكش هم مال اسرائیلیها بود و الآن همدست فلسطینیها است. الآن همدست فلسطینیها است. دادند به آنجا و یک چندنفری هم فلسطینی آمده بودند برای دفتر خودشان نه ممكن است ۳۰ – ۴۰ نفری بیشتر نبودند. این ۳۰ – ۴۰ نفر هم توی دفتر فلسطین بودند من توی سفارت فلسطین چندین مرتبه رفتم، چندین مرتبه رفتم؛ یعنی سه مرتبه مهمانی آنجا دادند که آقای طالقانی را دعوت میکردند ما هم به تبعه آقای طالقانی ما را هم دعوت میکردند و البته سفارتخانههای اسلامی آقای طالقانی را که دعوت میکردند خب ما هم بهعنوان رفیق ایشان و مسئول دفترشان با ایشان میرفتیم. یعنی ما را هم دعوت میکردند نه اینکه بی دعوت برویم، در سه مرتبه ما را دعوت کردند رفتیم در حدود ۲۰ – ۳۰ نفر فلسطینی آنجا بودند که مسئول سفارتشان بودند بهکلی دخالت نداشتند و زبان بلد نبودند و اصلاً زبان فارسی بلد نبودند که بیایند توی مردم آدم بکشند ببندند محافظ آقای خمینی باشند، آقای خمینی محافظ نمیخواهد. آقای خمینی تمام مردم ایران محافظاش بودند کسی مخالف آقای خمینی نبود که آقای خمینی را بخواهند بکشند، در دبیرستان علوی زندگی میکردند طبقهی بالای دبیرستان علوی زندگی میکردند و همهی مردم محافظ ایشان بودند.
س – این تقریباً سؤال آخرى من است که شما را خسته کردم. حالا اگر مثلاً فكر کنیم غیر از خود آقای خمینی چهار پنج نفر هستند در ایران که صاحب قدرت و نفوذ هستند امثال مثلاً آقای رفسنجانی و اینها، میخواستم به نظر شما این چهار پنج نفر افراد اصلی کیها هستند و خصوصیات اینها چه هست؟ چه جور آدمهایی هستند؟
ج- البته هیچکدام اینها را با آقای خمینی نمیشود مقیاس کرد. آقای خمینی مرجع تقلید است و مورد اعتماد و موردقبول مردم مسلمان است مقلد یک عدهای است که مردم از او تقلید میکنند و نفوذ آقای خمینی یک نفوذی است که اصلاً هیچکدام اینها ندارند هیچکدام اینها ندارند، من خیال میکنم اگر آقای خمینی نباشد در داخل خود اینها اختلافات بسیار شدیدی بروز کند، الآن هم اختلافات هست منتهی اختلافات بهواسطه وجود آقای خمینی مسکوت گذاشتهشده. چون در مقابل آقای خمینی نمیتوانند هیچی بگویند.
اگر آقای خمینی انشاءالله الرحمان زودتر بمیرند که هم خودشان گناه کمتر بکنند و هم مردم از دست ایشان کمتر عذاب بکشند که به نظر من بهترین دعای خیر دربارهی آقای خمینی این است که بگوییم که خدا یا زودتر مرگش بده که بمیرد هم به دیگران صدمه نزند هم خودش گناهش کمتر بشود بعد از آقای خمینی مراجع تقلیدی هستند که زیر بار آقای رفسنجانی و آقای خامنهای و سایرین نمیروند. آقای گلپایگانی، آقای خویی در نجف که آقای خویی خیلی موقعیت علمی و از همهی اینها بالاتر است. آقای خوانساری در تهران که آقای خوانساری دخالت در امور سیاسی ایشان نمیکنند ایشان دخالت در کار سیاسی را جایز نمیدانند نمیکنند ولی ازنظر علمی اصلاً قابل قیاس با آقای خمینی نیست خیلی باسوادتر از آقای خمینی است ازنظر فقهی؛ و آنها هیچکدام حاضر نیستند زیر بار آقای رفسنجانی و آقای خامنهای و آقای مهدوی غیره و ذلک بروند.
س- بهزور متوسل خواهند شد.
ج- یا آقای منتظری، فقط این زور دستشان است ولی زور تنها کاری نمیتواند کند الآن زور است و معنویت، مردم هم میبینند زور بالاسرشان هست هم آنهایی که مرید آقای خمینی هستند میگویند این مقلد ما است و اطاعت امرش بر ما واجب است.
س – هردو اینجا جمعاند.
ج- هردو جمع است، ولی الآن فردا که آقای خمینی مرد اینها مجبور هستند یا موظف هستند که هرکدامشان از یکی دیگر از این مراجع تقلید کنند. آقای رفسنجانی یا آقای خامنهای عمر و زید و اینها مقلد نیستند.
س- منتظری؟
ج- منتظری هم مقلد نیست اینها میخواهند ایشان را بهعنوان مقلد و مجتهدی آیتاللهالعظمی جا بزنند که مردم بروند از منتظری تقلید کنند ولی مردم تقلید از او نمیکنند و چون منتظری هنوز میدانند که به آن مقام نرسیده تا وقتیکه آقا سید احمد خوانساری باشد آقای گلپایگانی و آقای خویی مثلاً باشد هیچوقت از او تقلید نمیکنند. وقتیکه تقلیدشان را از او کردند اطاعت امری را دیگر نمیکنند. اطاعت امر مقلد خودشان را میکنند. حتی اگر آقای خمینی بمیرد و آقای شریعتمداری حیات داشته باشد مریدان آقای شریعتمداری هم که ساکت نمینشینند. مرید آقای شریعتمداری و خود شریعتمداری سربلند میکنند و میگویند حق ما را باید بدهید و میگویند مرجع آقای شریعتمداری است. این است که بعد از آقای خمینی معلوم نیست آینده ایران چه شود؟ با توجه اینکه آمریکاییها که هنوز نظر بسیار زیادی، چشم طمع بسیار زیادی به ایران دارند البته نه نظر از مادی، نفت برایشان خیلی اهمیت ندارد، نمیگویم اهمیت ندارد، خیلی اهمیت ندارد و عمده این است که ایران را نمیخواهند دست رقیبشان که شوروی باشد بیافتد، آنها درصدد این هستند که قبل از آنکه آقای خمینی بمیرد یک سامانی به وضع نابسامان ایران بدهند و خود عقلاى قوم هم در این فکر هستند که دارند منتظری را علم میکنند که اگر منتظری را بتوانند جانشین آقای خمینی بکنند که اینها بتوانند به حکومتشان ادامه بدهند. ولی متأسفانه این کار را نمیتوانند بکنند. خوشبختانه نه متأسفانه خوشبختانه این کار را نمیتوانند بکنند برای اینکه زیر بار نمیروند؛ و اما اگر بخواهند شورای مراجع درست کنند، شورای فقها درست کنند شورای فقها هم هیچوقت درست نمیشود هیچوقت. برای اینکه اینها باهم نمیتوانند بسازند. برای اینکه هرکدام خودش را اعلم میداند. او میگوید اعلم من هستم، اعلم من هستم یعنی من حرف هیچکس را گوش نمیدم همه باید حرف من را گوش بدهند؛ یعنی من اعلم علما هستم، بر مردم غیر اعلم واجب است که از اعلم تقلید کنند همهی اینها که رساله نوشتند میگویند اعلم ما هستیم و اینکه حرف دیگری را گوش نمیداد. توی یک جلسه مشورتی که بنشینند میگوید آقای من اعلم هستم هرچه من میگویم باید حرف من بکنید تو چهکاره هستی؟ او هم میگوید من؛ اعلم هستم، او هم میگوید من اعلم هستم نمیتواند شورای فقها درست میشود. یک شورای سهنفری یا پنجنفری از فقها هیچ زمان آقای خوانساری با آقای مرعشی و آقای گلپایگانی و آقای منتظری آقای خویی پهلوی هم نمیآیند بنشینند، چون هرکدامشان جداجدا خودشان را رهبر میدانند و میگویند شماها هم چهار نفر دیگر باید از من اطاعت کنید آن چهار نفر دیگر هم او یکی میگوید چهار نفرتان بیاید از من اطاعت کنید، این است که مشکل است در آینده یک مقداری پیشبینیاش برای آینده خیلی مشکل است. اگر یک وضعی درست نکنند عقلای قوم یا کسانی که نظر دارند در ایران به نظر من بعد از آقای خمینی اوضاع ایران یکقدری درهموبرهم میشود.
س – آن نفراتی که بعد از آقای خمینی صاحب قدرت هستند یکی از آنها رفسنجانی است که رئیس مجلس است یکی از آنها آقای خامنهای است دیگر کی هست؟ اردبیلی مثلاً
ج – اردبیلی است که بله رئیس دیوان عالی کشور است.
س- اینها هرکدام چه خصوصیاتی دارد چون اینها برای کسانی که خارج هستند زیاد شناخته نیستند.
ج – اینها بهاستثنای آقای رفسنجانی که آقای رفسنجانی از خودش یک شخصیت است، رفسنجانی خودش هم زرنگتر است هم عاقلتر است هم فهمیدهتر است و بعد از او آقای خامنهای یک مختصری، خامنهای یکپنجم رفسنجانی هم درایت و سیاست و عقل ندارد، رفسنجانی از همهشان عاقلتر است. اگر رفسنجانی بتوانند الآن در زمان حیات خمینی یک ترتیبی بدهد که یک عده از افراد را با خودش همکار و همفکر بکند من عقیدهام این است که رفسنجانی توانایی دارد که یک مقداری از مشکلات مملکت را یعنی مشکلات بعد از خمینی به مشکلات مملکت در کل، مشکلاتی که بعد از خمینی به وجود میآید رفسنجانی حلش کند، چون رفسنجانی از همهشان عاقلتر است. آقای خامنهای یک آدم مغرور و خودخواه و متکبر است. خودش را عاقلتر از همه فرض میکند ولی عاقلتر از همه نیست. البته یک عده پیروان زیادی دارد؛ مثلاً موسوی نخستوزیر مرید آقای خامنهای است.
س – برادر او هست؟
ج- نخیر، اصلاً نسبت ندارد او فارس است این ترک است. آقای موسوی خامنهای ترک است. آقای حسینی خامنهای مشهدی است اصلاً ترکی هم یک کلمه هم بلد نیست. اصلاً نسبت هم باهم ندارند شاید حالا ازنظر باباهایشان باهم یک نسبتی هم داشتند.
س۔ میگفتند اینها نابرادری هستند.
ج- نخیر، ایشان اصلاً آقای موسوی خامنهای است و اهل خامنه است ترک است ایشان حسینی خامنهای است و فارس است و مشهدی است. البته بابایش میرزا جواد آقا خامنهای ترک بوده است ولی بابایش آمده در مشهد از اول عمرش از جوانی آمده، طلبه مشهد بوده و در همانجا دختر آقای آقا سیدهاشم نجفآبادی که مرد بسیار کثیفی بود یک آخوند مزخرفی بود دختر ایشان را به زنی میگیره والان در حدود ۶۰ – ۷۰ است در مشهد هست.
و این بچهها همهشان مادرشان مشهدی است و در مشهد به دنیا آمدند و بزرگ شدند نخیر.
س- گفته میشود که ایشان متمایل به تودهایها است. خامنهای؟
ج – خامنهای با تودهایها نزدیک است. نه اینکه تمایل داشته باشد. بیشتر با تودهایها نزدیک است. آقای هاشمی رفسنجانی مخالف است. هاشمی رفسنجانی بیشتر با غرب نزدیک است، آقای خامنهای نسبت به تودهایها با تودهایها رفتوآمد دارد و ارتباط دارد. ولی خوب نفوذ آقای خامنهای توی مردم از نفوذ آقای هاشمی رفسنجانی بیشتر است توی مردم؛ مثلاً نخستوزیر و هیئت دولت توی خود مردم توی هیئات و توی افراد خامنهای ارتباطش بیشتر از هاشمی رفسنجانی بوده ولی آقای هاشمی رفسنجانی توی عقلای قوم، توی آخوندها، توی آنهایی که یکقدری چیز میکنند. من مخالف هر دوتاشان هستم. ولی آقای رفسنجانی هیچ قابل قیاس با خامنهای نیست خامنهای همشهری من است و خیلی هم به من اظهار علاقه میکرد الآن هم شاید خیلی ناراحت بشود از این وضعی که سر من آوردهاند ولی نمیتوانسته کاری بکند. شاید هم میتوانست نکرد، ولی درعینحال آقای رفسنجانی خیلی از او بهتر است خیلی بهتر است رفسنجانی را مردم عاقل بیشتر قبولش دارند.
س- این موسوی اردبیلی چه جور آدمی است؟
ج- موسوی اردبیلی یک گاوی است که سرپا ایستاده، من هیچ عبارت دیگری دربارهی ایشان نمیتوانم بگویم. نه شعور دارد نه عقل دارد نه معرفت دارد نه فهم دارد نه درایت و کیاست دارد.
س-چطور همچین کسی را …
ج- من نمیدانم به چه مناسبت آقای خمینی ایشان را کرده رئیس دیوان عالی کشور. کسی را نداشتند آخر، آخر درد این است که کسی را اینها ندارند کی را بیاورند؟ آقای موسوی اردبیلی نه عقل، واقعاً نه عقل من نه برای این دشمنی با او من با دیگرانش بیشتر دشمن هستم تا با او. آقای هاشمی رفسنجانی به من بیشتر ضربه زده است تا موسوی اردبیلی، ولی من میگویم او آدم عاقلی است؛ اما این بیشعوراست.
س – این مهدوی کنی چه؟
ج- مهدوی کنی آدم بسیار خوبی است. به همین دلیل هم که تقریباً کناره گرفته. ولی او اداره مملکت را بلد نیست بههیچوجه، بههیچوجه ولی آدم خوبی است آدم بدی نیست ولی نمیتواند مدیر باشد.
س – کسان دیگری هستند که اهمیت داشته باشند ازنظر این مسائل که من نام نبرده باشم؟
ج- من خیال میکنم که الآن آقای هاشمی رفسنجانی بیکار ننشسته و قطعاً آقای هاشمی رفسنجانی افرادی که متفکر بودند عاقل بودند باتدبیر بودند قطعاً اینها را دیده باهم صحبت کرده یک ساختوپاختهایی باهم کردند یک کارهایی کردند که در نبودن آقای خمینی کاری بکنند. ولی توی خود آخوندها اگر شما از آخوندها انتظار دارید ابداً. آخوندها کاری نمیتوانند بکنند هیچ کار نمیتوانند بکنند.
س- این رئیس پاسدارها چه؟
ج – رئیس پاسدارها یک آدم بیسوادی است که شش کلاس ابتدائی درسخوانده وزیر پاسدار، آقای محسن رفیقی توی میدان امین السلطان بارفروش است.
س- محسن
ج- محسن رفیقدوست، ایشان در میدان امین السلطان بارفروشی داشت. یک لنگ پرتقال یک لنگه سیب یک لنگه زهرمار میفروخت، بیشعور نفهم، منتهی این چون زیربنای فکری مذهبی دارد با انجمن مؤتلف اسلامی همکاری داشت یک دومرتبه زندان رفت بعد توی زندان هم توی زندان یک مقداری افکارش آمد بالا بهواسطه مباشرت با افراد آگاهی که در زندان بودند یک مقداری چیزفهم شد یکقدری میفهمد بعد هم آمدورفت دنبال همین پاسداری اسلحه فلان و این حرفها؛ و الآن هم آن زمان از گاو و خر بار میدان خریدوفروش این حرفها حالش میشد. حالا هم آمده پاسدار شده از اینکه اسلحه بگیرد بزند و ببند و بكشد، خودش میتواند مملکت اداره کند ابداً، ابداً، ولی توی پاسدارها افراد بسیار خوبی هستند که من حالا مصلحت نیست اسمشان را ببرم افرادی هستند که با اینها هم مخالف هستند که امکان دارد آنها یک کارهایی بکنند. آنها هیچوقت اطاعت امر آقای محسن رفیقدوست و آقای رضایی را نمیکنند چون رضایی یک آدم بیشعوری است.
س – رضایی کدام است؟
ج – رئیس پاسداران است و آن وزیر سپاه است این رئیس سپاه پاسداران است. رضایی که گاهی سخنرانی هم میکند و با آقای خمینی هم ملاقات میکند.
س- با آن رضاییها فامیل نیست؟
ج- نخیر نخیر، این قزوینی است آنها تهرانی هستند و محلاتی هستند و اصلاً محلاتی هستند خود آقای حاج خلیل رضایی محلاتی است. بههرحال تویشان هست. اگر نرفته باشند بیرون و تصفیهشان نکرده باشند دسته پاسدارها افرادی را من میشناسم که اینها خیلی شایستهاند. اگر آنها بتوانند در سپاه پاسداران یک کاری بکنند که سپاه را بتوانند در جهت منافع مردم به حرکت بیاورند خوب یک کاری است. چون سپاه الآن یکقدریست، هرکس حکومت داشته باشد سپاه را باید داشته باشد و اگر سپاه را نداشته باشد نمیشود و تازه در آنجا هم بین خود سپاه هم اختلاف است بین بسیج و سپاه اختلاف است بین کمیتهها و سپاه اختلاف است بین سازمان مجاهدین انقلابی که همهشان مسلح هستند با سپاه و با دیگران مخالف این اختلافات درونی همه بهواسطه وجود آقای خمینی است که الآن اینها دورهم ایستادهاند و هیچی به هم نمیگویند. اگر یک قدرت نافذی مثل آقای خمینی نباشد اینها به جان هم میافتند و هم را نابود میکنند و خودشان را نابود میکنند و خدا بخیرکند زمانی که خمینی نباشد و من همیشه دعا میکنم بااینکه البته الآن گفتم خدا مرگش بدهد که کمتر گناه کند، ولی میگویم خدا کند زنده بماند تا یک وضعی برای ایران درست بشود، چون در شرایط موجود شاید هم زیر پرده یک کارهایی کرده باشند اگر یک کارهایی نکرده باشند و آقای خمینی الآن بمیرد معلوم نیست ما سرنوشتی بهتر از لبنان داشته باشیم. برای اینکه هر گوشه مملکت دست یکی است.
بعد از مردن آقای خمینی سایرین هم که الآن نفس نمیکشند مثل آقای شریعتمداری و مثل رقبای آقای خمینی اینها قیام میکنند اینها بلند میشوند هرکدام از یکگوشهای بلند میشوند. خوزستان یکی بلند میشود، آذربایجان یکی بلند میشود۷ گیلان و مازندران یکی بلند میشود، خراسان یکی بلند میشود و معلوم نیست اوضاعش چه میشود. از اینطرف رقیب، رقیب گردنکلفت شوروی مثل گرگ دهانش را بازکرده منتظر فرصت است. این هم تحریک میکند این هم این کسانی که تمام کنند کمک میکند برای اینکه مملکت را او دلش میخواهد تکهتکه بشود. شوروی میخواهد که مملکت تکهتکه بشود که این تکههای کوچک را قورت بدهد ایران درسته را نمیتواند قورت بدهند گنده است اینجایش گیر میکند و آمریکا هم به همین مناسبت نمیخواهد ایران تکهتکه بشود حالا معلوم نیست خمینی اگر زود بمیرد و نتوانند آمریکاییها کاری بکنند خود ملت ایران کاری بکنند بعد ایران تکهتکه بشود شوروی چه مقدارش را بخورد چهکار کند اینها معلوم نیست اینها همهاش حداقل برای من تاریک است جلویم مبهم است که چهکار میخواهد بشود نمیدانم.
س- این نقش فردوست هم که توی این جریان انقلاب هنوز روشن نشده است؟
ج- نخیر فردوست را من نمیدانم. نمیتوانم اصلاً چیز کنم که چه هست چه جوری است چه جوری نیست، آنچه مسلم است آقایان چون خودشان دیدند که توانایی کار را ندارند، بهجانب یک عده از افرادی که تااندازهای اینها میتوانستند با اینها توافق کنند دست دراز کردند و یک عدهای از ساواکیها و یک عدهای از ارتشیها و یک عده از کسانی که مدیریت بلد بودند الآن آمدند با اینها همکاری میکنند.
یکی از دوستان خودمان که در بازار است که با اینها همکاری میکند در سه چهار ماه قبل آمد اینجا خیلی اصرار داشت که آقا بیا برویم فلان باید داخل ما با اینها همکاری کنیم از داخل بسازیم اگر ما نرویم ال میشود بل میشود، گفتم تو اشتباه میکنی ما نمیتوانیم ما اگر داخل رفتیم ما هم میشویم در آنها ما نمیتوانیم آنها را مگر سیاست خارجی بخواهد. سیاست خارجی هم به نفع من و تو نمیدید کار کند. سیاست خارجی به نفع خودش کار میکند. در داخل هم در شرایط موجودی که ما متفرق و پراکنده هستیم نمیتوانیم کاری بکنیم و به علاوه فرض میکنیم من و تو اگر آمدیم توی کار به من که کار کلیدی را نمیدهند من را میخواهند ضایعم کنند من را بگویند آقا فلانی هم آمد با ما همکاری میکند یک پست سپوری به من میدهند. یک کاری که به درد نخورد و تازه ۱۵ تا مراقب هم میگذارند که من نتوانم کاری بکنم. کسانی که ناشناخته هستند برو سراغشان. من که این روی پیشانیام نوشته من کی هستم من بیایم با دستگاه چه همکاری بکنم؟ من نمیتوانم همکاری کنم نه دستگاه من را میپذیرد هم من را خراب میکند هم کار را متوقف میکند. بگذار من اینجا به نام ابوزیسون باشم و افشاگری کنم تو کسانی که شناختهشده نیستند ببر آنجا تا کار کنند و آنهایی که کسی آنها را نمیشناسدشان و حالا یک عده از دوستان ما اینجوری رفتهاند و با اینها دارند همکاری میکنند و یک مقداری هم کارهایشان درستشده و واقعاً هم درست هم میشود. برای اینکه خب اینها خودشان مدیر نیستند و اگر مدیران برجستهای باشند بتوانند کار کنند میشود کار کرد، میشود کار کرد؛ و اگر عاقل باشند باید این کار را بکنند و هرکس هم بیاید سرکار متأسفانه مجاهدینی که من میگویم نمیتوانند کار بكنند این است، هرکس بیاید سرکار من خودم که اصلاً نه میشود نه میخواهم غیرممکن است این محال است که من یککاره بشوم. در ایران نمیخواهم نه میخواهم نه میشود، ولی اگر من یککارهای بشوم به فرض محال من والله اول کاری که بکنم یک تلگراف میکنم به آقای ریگان میگویم سفارتخانهات را از اول بهتر آبپاشی و جارو کردیم بفرمایید تشریف بیاورید سفیرتان را بفرستید؛ و بعد هم به تمام این کسانی که از ایران رفتند ولو با شخص شاه شریک بودند ولو بزرگترین جنایتها را کردهاند میگویم آقاجان من عفو عمومی بیایید توی مملکت، مملکتتان را بسازید. راه دیگری ما نداریم هان. و برادرکشی و کشت و کشتار را بگذاریم کنار، این مغزهای متفکری که در دنیا متفرق شدهاند اینها را ما جمع کنیم. مملکت ما که الآن احتیاج از همهوقت بیشتر به افراد دارد افراد را ما جمع کنیم مملکت خرابمان را بسازیم. منتها به اینهایی که چپاولگری و غارتگری میکردند میگفتیم بابا کمتری بکنید یا نکنید. اگر میشود نکنید چپاولگری و غارتگری اگر نمیتوانید نکنید کم بکنید مملکتتان را بسازید تا این مملکت ساخته بشود راه دیگری جز این ما نداریم ما نمیتوانیم آقایان مجاهدین و سایر گروههای چپ که میگویند ما میخواهیم بیانیم بسازیم با چه میخواهیم بسازیم؟ چه جوری میخواهیم بسازیم؟ وقتیکه افراد متفکر و مغزهای سازنده زیر بار شما نیامدند شما چه جور میخواهید بسازید؟ باید اشخاص بیایند بسازند اشخاصی شما را قبول ندارند نمیآیند. برای اینکه همین مطلبی که شما سر ناهار فرمودید اینها میترسند از اینکه اگر الآن آمدند مجاهدین بدتر از خمینی باشند و متأسفانه اینها هم خودشان را جوری جلوه ندادند که مردم از اینها نترسند. اینها همهاش به مردم تفنگ نشان دادند اسلحه نشان دادند کشتار نشان دادند و یک مقداری ملاطفت یک مقداری رأفت یک مقداری مهربانی و یک مقدار سازندگی این چیزها را نشان ندادند و خب مردم وقتی این چیزها را ندیدند چهکار کنند نمیآیند دیگر. این درد است که این واقعاً من عقیدهام این است که همه باید بنشینند و فکری برای این کار بکنند. خب.
س- یک دنیا ممنون.
ج- خواهش میکنم.
Leave A Comment