روایت کننده: آقای محمد شانهچی
تاریخ: ۴ مارچ ۱۹۸۴
محل: شهر پاریس – فرانسه
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۳
س – خانمشان مشهد بود.
ج – خانمش مشهد، دو روز سه روز بود خانمش رفته بوده مشهد، پسر ایشان تا ساعت ۱۲ شب توی خانه به او تعارفی نمیشود که تو اینجا بمان که پهلوی پدرت باش حداقل، پدرت مریض است. یا مریض نیست پدرت حال خوبی دارد ساعت ۱۲ شب تو نرو. منزل به این بزرگی اینجا بمان، صاحبخانه به من خیلی تعارف کرد تو بمان گفتم نه خانهام نزدیک است میروم ولی به دامادش تعارف نکرد که تو بمان و به دخترش. خانمشان در آنجا بود و این موضوع مهم است که تلفن آنجا قطع تا زمانی که ما در آنجا بودیم که سفیر شوروی بود ساعت ۹ ساعت ۱۰ تلفن بود و بعد تلفن قطع شد که تلفن منزل آقای شهپور یکمرتبه ساعت ۱۰ شب قطع میشود و میروند تلفن همسایه را یک سیم از تلفن همسایه میکشند میآورند اینجا که برای اینکه ما وقتیکه رفتیم جنازه آقای طالقانی وسط گذاشته بود تلفن خود آقای شهپور قطع بود. تلفن همسایه را سیم کشیده بودند با تلفن همسایه من تلفن کردم به همه گفتم که آقایان بیایید که آقای مهندس بازرگان و سایر آقایان هیئت دولت اینها آمدند و جنازه را ما تصمیم گرفتیم که آنجا نباشد. برای اینکه اگر آنجا باشد آنجا خیلی شلوغ میشود و خیابان تنگ است، خیابان ایران تنگ است آخر و مشکل است حمل جنازه و جنازه را تا وقتیکه مردم خبر نشدند ما ببریم جنازه را در دانشگاه که ساعت سه و ربع و سه ونیم بود تقریباً بله حدود سه ونیم حالا یک جزئی کموزیاد جنازه را ما حمل کردیم بهاتفاق پنج شش تا ماشین. جنازه را بردیم در دانشگاه که ساعت شش صبح را رادیو گفت که یکمرتبه ساعت شش سیل جاری شد.
س – سابقه مریضی چیزی هم داشتند یعنی یکچیزهای غیرعادی؟
ج – البته ایشان برونشیت داشتند سینهشان برونشیت داشت و اگر توجه بفرمایید در سخنرانیهایشان در بین سخنرانیها هی سرفه میکنند مثل خود من من هم سینهام بوانشیت است در بین حرفهایم سرفه زیاد میکنم.
س – یعنی ناراحتی قلبی چیزی نداشتند؟
ج- من نشنیده بودم که ناراحتی قلبی داشته باشند هم هیچوقت خودشان هم نگفتند من قلبم ناراحت است.
س – آن آخرین سخنرانی ایشان آخرین بهاصطلاح نماز جمعهای که خواندند آن برای کسانی که از دور میشنیدند یکخرده حالت غیرعادی داشت یعنی انگار اخطار بکنند هشدار … یعنی با زمینهی صحبتهای قبلی ایشان متفاوت به نظر میرسد آیا شما همین احساس را داشتید؟
ج – ظاهراً… من نمیدانم چه عواملی در کار بوده چه چیزهایی در کار بوده سخنرانی ماقبل آخرشان آقای طالقانی حمله کردند به گروههای چپ که منجمله به سفیر شوروی بود که سفیر شوروی هم به همین دلیل میخواست ملاقات با آقا داشته باشد. حمله کردند که اینها یک عده جوان هستند میخواهند تکلیف برای مردم معین کنند شعور ندارید شما چپیها چه میگویید مثلاً یک مقداری حملهای شده بود به چپ. بعد آقا که تشریف آوردند ما گفتیم آقا ما سعی کردیم که شما و آقای خمینی، مخصوصاً من خوب یادم هست که من بودم و چند نفر از دوستان، گفتیم آقای طالقانی ما تا حالا تمام کوشش خودمان را کردیم که در اینجا که من مسئول هستم و این دوستان من با من همکاری دارند میکنند، یک کاری بکنیم که شما یک چتری باشید بالای سر کل جامعهی ایرانی و به یکطرف کشانده نشوید و دلم میخواهد که آقای خمینی را هم دوستانشان و کسانی که در دفترشان هستند و با ایشان نزدیک هستند همین کار را بکنند. آقای طالقانی چتر و پوششی باشند برای کل جامعه به یکطرف کشیده نشوند؛ اگر به یکطرف کشیده شدند زمین میخورند. این مطالب را که گفتم آقای طالقانی یکقدری توی فکر رفتند گفتند «بد نمیگویید درست است و باید اینجوری باشد و واقع مطلب هم. من اینجوری هستم.» این بود که در نماز جمعهی بعد خواستند جبران کنند که نه آقا اگر من حملهای کردم با گروههای چپ منظورم این نیست که گروه چپ حق فعالیت در مملکت ندارد همهی مردم حق فعالیت دارند، آزادید در طرز تفکرشان و من میخواستم به آنها بگویم که اشتباه میکنید راهتان عوضی است من در حقیقت صحبتهای هفتهی قبلم یک مطلب ارشادی بوده نه یک مطلب غیر دموکراسی و دیکتاتوری و استبداد همچین چیزی نبوده. نماز بعدشان که نماز آخرشان بود اگر شما توجه بفرمایید مطلب این است.
س – ولی هشدار میدادند نسبت به استبداد یعنی انگار مثلاً دارند میگویند که مواظب باشید مثلاً دوروبر آقای خمینی ممکن است …
ج – دوروبر خمینی اینها که اسم نبردند.
س – نه میگویم اگر …
ج- چون آقای طالقانی اصولاً نگران دفتر آقای خمینی بودند و نگران اطرافیان آقای خمینی، البته آقای طالقانی از جهت بهاصطلاح آن حالت عرفانی و حالت خلوص و همان روحانیتی که آقایان میگویند روحانیت این حالت روحانیت و عرفان و توجه بهاصطلاح معنا را در خود آقای طالقانی خیلیها قبول داشتند و من هم قبول دارم. آقای خمینی اینجوری هست. آقای خمینی الآن یک حالت خلوصی نسبت به آنچه برداشت برای خودش دارد. آقای خمینی گناهش نه این است که دارد جنایت میکند برداشتش این است. او یک حالت عارفانه دارد عرفان مسلک است. اگر یکوقتی هم در سخنرانی یکوقت به آقای طالقانی ایراد میکند که آقای طالقانی میگفت من هر وقت خسته میشوم میروم قم نیرو میگیرم. نه این است که نیروی یعنی دستور میگیرم یعنی میآیم کارم فلان ادامه میدهم نه. میگفت من از آن حالت توکل از آن حالت عرفان، چون حالت عرفان به انسان یک مقداری آرامش میدهد. وقتیکه انسان بهاصطلاح تصورش این بود که همهچیزی که برایم پیش میآیدد از جای دیگر میآید و آنکسی که برای من این پیش آمدها را میآورد خدای من است و دوست من و بالاخره من به او خواهم پیوست این خودبهخود برای انسان یک آرامش خاطر بیاورد. آقای خمینی یک همچین تصوری دارد نسبت به خدا. درصورتیکه اسلام این را نمیگوید. اسلام میگوید آقا حرکت کن، آیات متعددی در قرآن داریم که معنیاش این است که میگوید كل نفساً بما کسبت رهینه. ما مرهون کاری هستیم که کردیم و عملی است که کردیم نه این است که خداوند متعال برای ما مقدر کرده یکچیزهایی را و آن مقدرات خدا برای ما کار درست میکند که اینجا معنای قضا و قدر را اشتباهی دارند معنی میکنند. قضا و قدر را به معنای یک احکام محتومی برای مردم تلقی میکنند درصورتیکه این نیست. قضا قدر به معنای اندازهگیری است. قدر چه مقدار نان میخواهی به تو بدهم، از قدر و مقدار میآید و قضا از مقتضی، مقتضای خوردن آب سرد این است که انسان دندانهایش یخ میکند. مقتضای خوردن چای این است که انسان بانشاط میشود و قضا و قدر به این معنا است که به آن معنا که خداوند متعال برای انسانها یک مقدرات محتومی معین کرده که مردم محكوم هستند به همان، آقای خمینی اینجوری است. آقای خمینی میگوید آقا اینجوری است و این به انسان یک مقدار سكینه میدهد یک مقدار آرامش میدهد. آقای طالقانی هم اگر میفرمودند که من میروم آنجا از او یاد میگیرم و بهاصطلاح انرژی میگیرم این جهاتش را میگفت انرژی میگیرد. میگفت یعنی براثر این برداشتی که آقای خمینی دارد یک اطمینان خاطری دارد و با اطمینان خاطر مطالبش را میگوید. الآن هم خمینی اینجوری است. الآن این مطالبی را که مخالفین آقای خمینی میگوید آقای خمینی هیچگونه ترس و واهمهای از اینکه دوروبرش خلوت باشد یا شلوغ باشد ندارد. براثر مبنای همان برداشتی که از عقیدهاش دارد، البته نه این است که نباشد گاهی اوقات هم خب وقتی اقبال کنند مردم یا اقبال نکنند ناراحت میشود. ولی میخواهم بگویم ازآنجهت اینجوری است. این بود که آقای طالقانی این مطلب را که ما به ایشان توجه دادیم فوری قبول کردند گفتند راست گفتید شما و من اشتباه کردم نباید به یکطرف حمله میکردم. حتى ما راجع به شوروی گفتیم ما الآن در شرایطی نیستیم که به آمریکا یا به شوروی حمل کنیم. الان درست نیست اصلاً درست نیست. ما بهکلی باید بیطرف بیطرف بیطرف باشیم ما باید الآن واقعاً طرف هیچکس را نگیریم. قبول کردند سخنرانی آخرشان را دیدید که بسیار سخنرانی جالب و خوبی بود.
س – این جریان مهاجرتشان از تهران چه بود؟
ج – مهاجرتش خیلی جالب بود و بسیار سؤال خوبی است. آقای طالقانی یک پسری دارند به نام مجتبی طالقانی که مجتبی طالقانی عضو مجاهدین بود و ایشان در زندان بود و در سنهی ۱۳۵۴ که یک انشعابی در سازمان مجاهدین پیدا شد و یک عده آمدند مارکسیست شدند یعنی ایدئولوژی اسلامی را نارسا یافتند و دیدند ایدئولوژی مارکسیسم بهتراست و اینها جدا شدند از مجاهدین و گفتند مجاهدین اصلی ما هستیم که اگر نمیدانم تا چه مقدار آن زمان شما بودید ایران یا نبودید؟
س – نبودم.
ج- چند تا نشریهای به نام مجاهدین دادند. البته فضل الله المجاهدین را که برداشتند آیات قرآن را برداشتند گفتند ما مجاهدین هستیم که بعد بینشان اختلاف شد گفتند نخیر شما انشعاب کردید در مجاهدین و مارکسیست هستید و بروید برای خودتان کاری دیگری بکنید که آنها اسمشان را گذاشتند سازمان پیکار در رابطهی با نمیدانم پشتیبانی از کارگر؛ که پیکاریها به وجود آمدند. منجمله ازکسانی که از آن ۵۴ که ساواک همروی این جریان کارکرد و خیلی سود برد. یک کتاب ۴۰۰ صفحهای به این کلفتی که در خانهی خود من آوردند دادند البته آن کسی که آورد صورتش را بسته بود که من نشناسمش کی هست ولی من بهاحتمالقوی میدانم خود ساواک آورد. کتابی نوشته بودند و مفصلاً اسلام را رد کرده بودند و مارکسیست شده بودند، منجمله پسر آقای طالقانی مجتبی بود که مجتبی جزو پیکاریها شد و از مجاهدین برگشت و رفت جزو پیکاریها؛ و بعد هم از زندان آمد بیرون و از ایران فرار کرد و رفت فلسطین از فلسطین یک زن گرفت و زنش هم فلسطینی است الآن. زن مجتبی فلسطینی است.
بعد از انقلاب یک روزی که سفیر بهاصطلاح فلسطینیها هانی الحسن از طرف یاسر عرفات آمده بودند منزل آقای طالقانی پیغامی یا نامهای یا چیزی داشت داده بود آنجا، جواب نامهاش را و پیغامش را آقای طالقانی، به وسیله پسر بزرگشان ابوالحسن که از همهی پسرهایشان بزرگتر است و مجتبی و زن مجتبی که عربی را خوب بلد بودند. جواب را میدهند به ابوالحسن، به ابوالحسن میگویند این جواب را بر بده و ظاهراً یک قالیچه کوچکی هم بوده توی منزل آقا که وقتیکه هانی الحسن میآید آن قالیچه را میبیند که آن قالیچه برای نماز بوده چه بوده اظهار تمایل میکند که این قالیچه چه چیز خوبی است آقا میگویند چون این گفته این قالیچه چیز خوبی است این را ببر تعارف به او بده و این جواب نامهاش را هم به او بده. ایشان بلند میشود میرود جواب نامه را میدهد. بعد ابوالحسن میگوید من که عربی بلد نیستم میگوید خب مجتبی را ببر. مجتبی هم میگوید من طلب من خودم خیلی وارد نیستم زنم بهتر وارد است چون فلسطینی است او هم فلسطینی است زنم را هم ببرم. مجتبی و زنش و ابوالحسن سهنفری بلند میشوند میروند آنجا که آقای ابوالحسن بهعنوان حامل پیام حامل جواب نامه و این دوتا هم بهعنوان مترجم میروند آنجا حرفهایشان را میزنند صحبتهایشان را میکنند در مراجعت آقای غرضی که الآن وزیر نفت است و مردی احمق و بیشعور است و حیف تیتر مهندسی که به این آقا دادند که من اگر باشم ایشان را میبرم بیل میدهم دستش میگویم بیل بزن به جای اینکه میخواهی مهندس باشی یک آدم بیشعور و احمقی است. چون من از نزدیک هم یکی دو جلسه با او معاشرت کردم خیلی احمق است. خیلی احمق و بیشعوراست، ایشان که در آن زمان هنوز هیچکاره بود یک دارو دستهای داشت، ۴۰ – ۵۰ نفر، ۱۰۰ نفر چماق به دست دور و برش بودند. حالا این را هم بازمیگویم که سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی کی هستند که این آقا هم عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است. این آقایان آقای مجتبی طالقانی را بهعنوان اینکه اینزمانی که پیکاری شده دست داشته در کشتن شریف واقفی و نمیدانم کی. به این مناسبت اینها را توقیف میکنند توقیف میکنند، میبرند آنجا، خبر به آقای طالقانی که میرسد. من اتفاقاً نبودم من نمیدانم کجا بودم که در آن چند روز مسافرت بودم چه جوری بود یادم نیست، آقای طالقانی سخن نگران میشوند و دستور میدهند که دفتر را ببندید و دیگران میگویند چرا آقا؟ میگویند که دفتر را ببندید من دیگر نمیتوانم چون از الآن میبینم که دیکتاتوری است. پسر من به فرض اینکه مجرم، یا نمیخواهیم بگوییم جرم نکرده گناه نکرده چه حقی دارد غرضی او را بگیرد؟ دولت باید او را بگیرد. الآن دادستان تهران احضارش کند که آقای مجتبی طالقانی تو به این دلیل مجرم هستی بیا اینجا جواب بده ببرند آنجا محاکمهاش کنند اگر جرمش در حد کشتن بود او را بکشند، ولی چه حقی دارند پسر من را و دختر من را و عروس من را که از سفارت فلسطین دارند برمیگردند افراد غیرمسئول توقیف کنند به این مناسبت آقا دفتر را تعطیل میکنند و میروند دریکی از باغات اطراف کرج توی جاده چالوس اینجاها میمانند که خیلی هم عقب ایشان میگردند و پیدایشان نمیکنند تا بالاخره سید احمد خمینی پیدا میکند و آقا را میرود به هر صورتی بوده برمیدارد میبرد آنجا و نطقی هم که در مدرسهى فیضیه آقا کردند حاکی از همین موضوع بود که آقای طالقانی میخواستند بفرمایند که آقا اگر از الآن بنا باشد باز دیکتاتوری باشد و استبداد باشد و هرکس هر کاری دلش خواست بکند این درست نمیشود که در آنجا به آقای طالقانی و سایرین قول داده بودند که نخیر …
س – آقای خمینی.
ج- آقای خمینی و دوستانشان قول داده بودند که نخیر شما بروید و دفتر را بازکنید نیست همچین چیزی نیست و ما آنهایی که این کار خلاف را کردهاند نمیگذاریم خلاف کنند و آنها را جریمه میکنیم و متأسفانه دیدیم که آقای خمینی همچین کاری نکرد و بدترش کرد و بدترش کرد و اما آقای غرضی بعدازآنکه آقای جلال فارسی وقتی بعد از پیروزی که جلال فارسی یک آدم نمیدانم چه بگویم یک آدم افغانی متعصب و احمق و بیفکری است که واقعاً من نفهمیدم که حالا ایشان مسلمان است یا مارکسیست است یا چه دینی دارد. هنوز من نمیدانم با اینکه خیلی ما باهم نزدیک هستیم خیلی ما باهم نزدیک بودیم ماهها و سالها توی خانه من بوده و برادرش با من دوست صمیمی ۴۰ ساله بوده ناصر فارسی که بسیار جوان خوبی بود و مرد.
بله ایشان بعدازآنکه آمد، آخر ایشان به لبنان رفت و در ۲۰ سال قبل همان بعد از ۱۵ خرداد آن حرفها زنش را طلاق داد که یک دختری از او داشت که دخترش هم الآن ۱۷ – ۱۸ ساله ۱۶ – ۱۷ ساله باید باشد، زنش را طلاق داد و گفت من میخواهم بروم فلسطین و زن نمیخواهم. هرچه به او گفتم که آقا زنت باشد طلاق چرا میدهی بلکه خواستی گفت نه من نمیخواهم، زنش را نمیخواست درهرحال، نه اینکه زن نمیخواست زنش را نمیخواست، منتها این را مستمسک قرارداد زن را طلاق داد و رفت. ۱۴ – ۱۵ سال در فلسطین بود و لبنان بود بهاصطلاح جایی که حافظ اسد هست اسمش چیست؟ سوریه.
س – آنجا چهکار میکرد؟
ج – همین کارهای سیاسی به هم اندازی همش خرابکاری آتشسوزی …
س – پس آنجا قطبزاده را هم میدیده است؟
ج- میدیده بله با همهی اینها ارتباط داشته میدیده رفتوآمد داشته، با همهی اینها و من همیشه گفتم که جلال فارسی مثل باروت میماند هر جا برود همهجا و به هم میزند و جالب اینجا است که ایشان از دشمنان بسیار بسیار سخت آقای موسی صدر بود که همیشه موسی صدر را بهعنوان یک جاسوس خطاب میکرد و آقای خمینی طرفدار موسی صدر است و مدتها با لیبی قطع رابطه کرده بودند که تو موسی صدر را به ما تحویل بده و حالا باهم رفیق شدند.
س- مناسباتش با آن سازمان امل چه بود؟
ج- با سازمان امل سخت مخالف بود، آقای چمران و جلال فارسی سخت مخالف بودند سخت مخالف بودند، و خوشبختانه آقای جلال فارسی هم در آنجا هم نتوانسته بود که جلب کند بهاصطلاح میان عربها را که خودش بهشخصه یک سازمان داشته باشد یک تشکیلات داشته باشد. البته یک تعداد خیلی کمی دور و برش بودند. چون جلال فارسی یک اخلاقی دارد که هیچکس با او نمیتواند زندگی کند. ایشان بعدازآنکه به ایران آمد چون زبان عربی را بلد بود و آقای خمینی متأسفانه بعدازاین همه مدت طولانی که در عربستان بودند و حرفهشان زبان عربی است عربی بلد نیستند حرف بزنند، آقای جلال فارسی خودش را در داخل جا داد بهعنوان مترجم که یاسر عرفات و سایرین که میآمدند ترجمه میکرد و برایشان ترجمه میکرد یادم هست که یاسر عرفات هم آن روزهای اولی بود که آمده بود اینجا، یاسر عرفات آمد توی دبستان علوی در دبستان علوی که محل سکونت آقای خمینی بود یک صحبتهایی با مردم کرد مترجمش جلال فارسی بود. او عربی میگفت فارسی برای مردم فارسی ترجمه میکرد.
ایشان بعدازاینکه ایران آمد دید در لبنان نتوانسته است کاری بکند اینجا گفت یک کاری بکنیم، یک عدهای از گروههای بهاصطلاح آخر کاری مبارزه مسلحانه میکردند منتها خیلی گروههای کوچک بودند هرکدام یک ۲۰ – ۳۰ تا ۱۵ – ۱۰ تا مثلاً دورهم جمع شده بودند یک اسلحه هم گیر آورده بودند کار چریکی میکردند و گروه صف بود گروه چه بود که من الآن اسمهایشان را الآن یادم نیست ۶ – ۷ تا این گروههای متفرقه را همه را جمع کرد که اینها همه مذهبی بودند، جلال هم ادعای مذهبی بودن میکند. اینها همه را جمع کرد یک سازمان درست کرد به نام سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که الآن سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی حاکمند در زندانها و آقای اسدالله لاجوردی هم عضو این گروه است و الآن کسانی که در زندان جنایت میکنند و آدم میکشند همه اینها هستند و فرمانده آقای اسدالله لاجوردی آقای جلال فارسی است.
س – آن یارو مهندسی نبوی چه ارتباطی با اینها دارد؟
ج – مهندس نبوی هم با اینها هست، البته من نمیدانم عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هست یا نیست ولی میدانم که با اینها است و این سازمان را به وجود آورد که مجاهدین خلق هم آن زمان اعتراض کردند که تا سازمان مجاهدین ما هستیم، گفت آقا شما سازمان مجاهدین هستید ما سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هستیم ما اسممان با شما فرق دارد که این جریان بود. منظورم این است که آقای جلال فارسی که هنوز هویت سیاسی او مشخص نیست که این هویت سیاسی او کی است و چیست. ایشان رل بسیار مهمی الآن در حکومت ما دارد؛ که میخواست رئیسجمهور هم بشود که متأسفانه یا خوشبختانه، شاید متأسفانه برای اینکه اگر او رئیسجمهور میشد شاید این جریاناتی که الآن اتفاق افتاده اتفاق نمیافتاد این کشتارها نمیشد، اینهمه جنایت نمیشد، خب او بالاخره مملکت را به سقوط میکشاند به نابودی میکشاند اما اینهمه افراد ارزندهی ما که اینها میتوانستند در آینده مملکت را بسازند اینها از بین نمیرفتند بله این هم جریان آقای جلال فارسی.
س- اولین باری که سرکار با آقای خمینی ملاقات کردید کی بود؟ چه جوری بود و تحت چه عنوانی؟
ج- بعد از فوت مرحوم بروجردی که تقریباً مرجع کل بود آقای بروجردی، یعنی در زمان آقای بروجردی مرجع دیگری که در موقعیت ایشان باشد نبود. از طرف جبهه ملی که مسئول تشکیلات جبهه ملی آن زمان آقای دکتر سنجابی بودند به بنده مأموریت دادند بهاتفاق دو سه نفر از دوستان که ما برویم در قم و تحقیق کنیم برای مرجعیت که کی شایسته و صالح است و کی میتواند آمال و آرزوهای ملی و مردمی و اسلامی ایران را برآورده کند و بیشتر نظر جبهه ملی روی آیتالله شریعتمداری بود چون آیتالله شریعتمداری خودشان را جوری نشان داده بودند که تقریباً با آرمانهای جبهه ملی موافق و همراه هستند. ما اولی که وارد شدیم اعلامیههایی که برده بودیم آنجا پخشکنیم به نفع مرجعی که میخواهیم یعنی آقای شریعتمداری، گذاشتیم کنار، رفتیم خدمت آقای شریعتمداری بااینکه قبلاً ما را خوب میشناختند، دیدیم که خیلی سطحی جریان را گرفتند و البته مشغول بودند. مرتباً رسالهها را امضاء میکردند به این میفرستادند افراد را میدیدند میفرستادند مشغول دکانداری بودند.
س – امضاء رساله یعنی چه؟ یعنی چهکار میکردند؟
ج- یعنی رساله به افراد میدهند که خودشان را بشناسانند مثل ورقه تبلیغاتی است. تقریباً رسالهها را که پخش میکنند مثل ورقههای تبلیغاتی که برای یک کاری میخواهند تبلیغ کنند میدهند مردم که آقا ما این هستیم بیایید بهطرف ما مرید بیشتری جمع کنند، دفتر آقای شریعتمداری هم اینجوری بود، من خوشم نیامد که یک مرجعی که باید عاری از هوای نفس باشد و یک شخصیت ممتازی باشد و الگوی انسان کامل باشد و تابع هوای نفس نباشد که در دستور هم همین است که کسیکه تابع هوای نفس نیست و اعلم علمای زمان خودش و همهی علوم نهتنها به علم فقه تنها به همهی علوم زمان تفوق دارد یعنی فرورفته در همهی علوم و همهی علوم را فراگرفته و میتواند مشکلگشای مردم باشد که ما شیعههای امامیه نسبت به امام این اعتقاد را داریم میگوییم امام ما دارای همهی علوم است تمام علومی که به درد انسان بخورد و برای پیشرفت جامعهی بشری لازم باشد امام باید بداند. اگر اینجور نباشد نمیتواند رهبر خوبی باشد که البته که آن بازتعریفی دارد که الآن تعریف آن محلش نیست.
بعد گفتیم حالا برویم خدمت سایر علما رفتیم پیش آقای گلپایگانی دیدیم بدتر ازاینجا، آقای مرعشی از اینجا بدتر و آقای خمینی آنجا معروفیتی نداشتند من از آقایان طلاب و فضلایی که در قم بودند پرسیدم که با آخوند دیگری هم که در مظان مرجعیت باشد هست اینجا؟ گفتند بله یک آقای حاجآقا روح اللهی هست مرد خوبی است، آدرس منزل آقای حاج روحالله را ما گرفتیم و رفتیم منزل حاجآقا روح الله توی کوچهپسکوچههایی بود توی ته یکی از کوچههای قم رفتیم آنجا خود ایشان نبودند ما منتظر ماندیم تا آمدند، آمدند و اولی که تشریف آوردند خیلی آقای خمینی اصولاً خیلی اگر بخواهیم عبارت محترمانه بگوییم خیلی موقر حرکت میکنند. ولی اگر بخواهیم سبک بگوییم خیلی متکبرانه حرکت میکنند. ایشان خیلی موقرانه آمدند سلام که میکنیم مثلاً رویشان را برنمیگردانند که جواب سلام بدهند همینجور که دارند میروند جواب سلام میدهند مثلاً این ازنظر اسلامی ممدوح نیست و ازنظر اسلامی باید انسان خیلی بشاش و خندهرو مهربان بامحبت و باصفا باشد و ما دربارهی پیغمبر و امام وقتی نقل میکنیم اینجور نقل میکنیم. متأسفانه آقای خمینی اینجور نیستند. ایشان اندرون رفتند گفتم پس چرا ننشستند که با کسانی که مراجعه کردهاند کارهایشان را انجام بدهند. گفتند رسمشان این است که ایشان میروند توی اندرون و تجدید وضو میکنند و برمیگردند. ما نشستیم تا تشریف آوردند. وقتیکه تشریف آوردند رفتیم خدمتشان قلیانی آوردند ظاهراً یادم نیست دقیقاً مثلاینکه به نظر من قلیان آوردند و قلیان کشیدند دیدم رسالهای که پخش کنند به اشخاص بدهند مراجعینی باشند به آنها، به طلبهها بگویند بروید آن را ببینید و آن را ببینید مثل سایر جاها که ما رفتیم اصلاً این خبرها در منزل آقای خمینی نبود.
به آقای خمینی عرض کردیم که آقا ما آمدهایم برای اینکه ببینیم کی اعلم است و میتواند مقلد مردم قرار بگیرد و مقلد باشد، تحقیق کنیم شما هم اگر رسالهای دارید مطلبی دارید. گفتند بله من هم یک رسالههایی دارم ولی خب توی کتابفروشیها هست بروید بخرید. من آنجا این را بهاصطلاح حالت را که در آقای خمینی دیدم، دیدم ایشان مثل سایرین دنبال جاه و مقام و پست و موقعیت و این حرفها نیستند حرکات ایشان من را جذب کرد.
من برگشتم تهران گفتم آقا من مقلد آقای خمینی میشوم. برای اینکه خمینی تابع هوای نفس نیست. حالا من کار ندارم علم هیچکدام از این آخوندها علم ندارند علم جامعی ندارند یک مقداری فقه بلد هستند مسائل عملیه عبادی را بلد هستند؛ حتی راجع به مسائل اقتصادی و اجتماعی و سیاسی هیچکدامشان هیچ نوع آگاهی ندارند هیچکدامشان ندارند، منجمله آقای خمینی هم ندارد و ایشان فقط یک مقدار مسائل اعمال عبادی را بلدند دیگران هم همینها را بلدند. ولی دیگران هوای نفس دارند ایشان هوای نفس ندارند پس بهتر این است که ما از ایشان تقلید کنیم و من از آن زمان به آقای خمینی ارادت پیدا کردم.
س – این را سرکار با کی مطرح کردید؟
ج- به آقای دکتر سنجابی، به آقای دکتر سنجابی گفتم آقای دکتر سنجابی فرمودند خب اگر اینجوری باشد خب پس ما مسکوت میگذاریم برای هیچکس تبلیغ نمیکنیم؛ و همین کار را هم کردند.
س – این قبل از ۱۵ خرداد است دیگر؟
ج – بله بله. این بعد از فوت مرحوم بروجردی قبل از ۱۵ خرداد است. منظور از این تاریخ من آقای خمینی را شناختم و ایشان را آدم خوبی شناختم. ولی من متوجه نبودم که تمامکارهایی که ایشان میکرد با آن تکبر و غروری که ظاهراً ایشان داشت و اخلاق اسلامی نبود و به هیچکس اعتنا نمیکرد و خیلی متکبرانه حرکت میکرد، این عاقبتش این درخواهد آمد که ما هیچ تصور از ان نمیکردیم و بعدازآن جریان هم من یکی دومرتبه خدمت ایشان در قم رفتم و یکمرتبه رفتیم یک مقداری پول بنا بود به ایشان بدهیم با یکی از دوستان …
س- پول از کجا آمده بود؟
ج- وجوهات، از این بابت سهم امام و خمس و سهم امامی که چیز هست یکی از دوستان ما که یک مبلغی کاسبی کرده بود و کارکرده بود و آخرسر حسابهایشان را میکنند یکپنجم از درآمد را باید بدهند به امام وقت بهاصطلاح. که البته این غیر از مالیاتی است که مسلمین میپردازند. مالیات زکات است. بعد مالیات غیرمستقیم هم هست که دولت اسلامی میتواند خودش تشریع کند وضع کند یک قانونی که مالیات وقتی احتیاج دارد مالیات غیرمستقیم بگیرند غیر زکات. ولی خمس این نیست خمس محل مصرفش در قرآن تصریحشده گفته که بعضی بیست درصد از درآمد خالص یعنی من که امسال مخارجم را خوردم زندگیام را اداره کردم دخترم را عروس کردم پسرم را داماد کردم مکهای مثلاً فرض میکنیم میخواستم بروم رفتم آخر سال که حساب کردم دیدم ۲۰۰۰ تومان اضافهدارم. این ۲۰۰۰ تومانی که اضافهدارم یکپنجمش که بیست درصد آن میشود باید بدهم به امام یعنی به رهبر. و نصف از این ۲۰ درصد یعنی ۱۰ درصدش مال امام است یعنی مال خدا و پیغمبر و امام خدا و پیغمبر، خدا که احتیاج ندارد پیغمبر هم که نیست پس امام، خود امام هم که الآن غائب است پس کی؟ نایب امام، نایب امام آن مرجع وقت است که دارای یک صفات مشخصهای است که هیچکدام از مراجع موجود ما الحمدلله حالا دارای آن صفات الآن نیستند هیچکدامشان نیستند و ما در حقیقت الآن هیچکس را نداریم؛ و ده درصدش هم باید بدهیم به ایتام و مساکین و ابن سبیل، به کسانی که یتیم هستند بیپدرومادر ندارند خرجی ندارند به آنها کمک کنیم به مساکین آنهایی که توانائی کار ندارند مسکین هستند و درنهایت فقر زندگی میکنند و به ابن السبیل ابن السبیل که الآن خود من ابن السبیل هستم. یعنی کسی که از وطنش آواره شده و در وطنش ثروتمند هست و دارا هست ولی الآن توانایی برگشت را ندارد پولش تمامشده مثل من که الآن در مملکت، من دارا هستم من ثروتمند هستم کارخانهدارم پولدارم همهچیز دارم. ولی اموالم را مصادره کردهاند خودم هم الآن آمدهام در فرانسه ابن السبیل هستم یعنی پولندارم برای خرجیام، نمیخواهم بگویم من بحمدالله احتیاج ندارم حالا، ولی میخواهم بگویم ابن سبیل مثل کسانی مثل من هستند که درراه ماندهاند.
س- صحبت از این بود که وجوهاتی بردید و…
ج- بله وجوهاتی بردم خدمت آقای خمینی که دادیم. یکمرتبه دیگر هم این یادم نیست برای یک موضوع دیگر من رفتم ایشان را دیدم. من تمام مدت ایشان را این مقدار دیدم. یکوقت هم در تهران که ایشان زندان بودند با آقای قمی، حاجآقا حسن قمی که در مشهد هستند و مرحوم آیتالله محلاتی که در شیراز بودند و پارسال فوت کردند، این سه نفر زندان بودند، از زندان که آزاد شدند بما گفتند آقای قمی و محلاتی و آقای خمینی از زندان شدند گفتم خب برویم دیدنشان. ما رفتیم دیدن آقایان، هیچکدام را متأسفانه نتوانستیم ببینیم آقای محلاتی و آقای قمی، آقای قمی بهعنوان اینکه همشهری من بود ما دوست بودیم و آشنا بودیم، آقای محلاتی را هم چند مرتبه من در منزل خودمان خدمتشان رسیده بودم تشریف آورده بودند و شیراز رفته بودم دیده بودم آشنا بودم. با آقای خمینی هم همین مقدار آشنایی داشتیم. ولی درعینحال رفتیم ببینیم هیچکدام را هم ندیدیم، چون جوری بود که ما نتوانستیم برویم با آنها ملاقات کنیم و ببینیم.
س – این روایتی که میکنند که آقای خمینی را محکومبه اعدامش کرده بودند و بعد عنوان آیتاللهی به او میدهند که اعدام نشود، این شما خودتان اطلاع موثقی ندارید؟
ج- من گمان نمیکنم، خیال، من نمیدانم من اطلاع ندارم ولی آنچه مسلم است آقای خمینی زمانی که دستگیر شدند در محل مرجعیت عظمائی نبودند. آیتالله العظمی به آن معنا نبودند.
س- اینکه میگویند آقای شریعتمداری فتوا نوشته است؟
ج- اولاً عالم شدن البته مثل دکترا دادن است فرق نمیکند، دو تا سه تا چهارتا از مراجع باید فتوا بدهند که این مرجع است این به حد اجتهاد رسیده. ولی این آقایانی که الآن میگویند ما آیتاللهالعظماء هستیم مرجع هستیم رساله دارند اینها خودشان را همه در رأس میبینند. چون اگر بگوید آنکسی که الآن مرجع هست از من عالیتر است خودش حق ندارد رساله بنویسد. الآن آقای خمینی میگوید هیچکس از من بالاتر نیست همه باید از من تقلید کنند. آقای شریعتمداری هم همین را میگوید. آقای گلپایگانی هم همین را میگوید آقای قمی هم همین را میگوید و آقای مرعشی هم همین را میگوید، اینها خودشان را در مقام بالا میدانند اینجوری است. ولی گمان نمیکنم آن درست باشد.
آن زمان دستگاه حکومتی تصور این را نمیکرد که خمینی به یک جایی برسد که بتواند این کارها را بکند والا همانجا او را میکشتند و گوششان هم بدهکار این حرفها نبود، به فرض اینکه علنی هم نمیخواستند بکشند زهر میدادند یکجوری او را، میکشتند از بین میبردند. خیال نمیکنم اینجورها باشد. ولی من درهرحال آقای خمینی را ازاینجا میشناسم؛ و بعد ایشان درزمانی هم که در نجف بودند من خودم نمیدانم به چه مناسبت یادم نیست که ایشان یکمرتبه یک حواله دوهزارتومانی برای من که دو هزار تومان آن زمان خیلی بود، سنهی ۴۳ – ۴۴ ۴۲- بود، یکدو هزار تومان پولی حواله کتبی یک حوالهای آمد دو هزار تومان پول برای من فرستاده بودند من نمیدانم برای چه فرستاده بودند. البته بعدازآنکه من از زندان آمده بودم بیرون. دو هزار تومان حواله داده بودند سر آقای آقا صادق لواسانی آقا صادق لواسانی از دوستان نزدیک آقای خمینی و همدرس ایشان بوده. این دو هزار تومان را فرستاده بودند من نمیدانستم که چهکار بکنم رفتم پیش آقای لواسانی گفتم آقا این حواله برای من آمده ولی من نمیدانم این پول را آقای خمینی برای چه فرستادند اگر فرستادند من برای خودم خرج کنم من احتیاجی ندارم، چون من دارم بهقدری که خرج کنم اگر احتیاج داشته باشم میآیم میگیرم ولی الآن احتیاج ندارم، گفتند خب حالا حواله را فرستادهاند ما پول را به تو میدهیم تو اگر خودت احتیاج نداری به کسانی که احتیاج دارند بده، گفتم باشد حالا اینجور است. این دو هزار تومان را میگرفتم یادم نیست به همانهایی که زندان بودند خانوادههای زندانی گرفتارهایی که آنجا بودند من پول را بردم دادم به آنها، من رابطهام و آشناییام با آقای خمینی این مقدار بود؛ و از دورهم ما همیشه از ایشان تعریف میشنیدم که ایشان مرد متدینی است و معتقدی است، پاک است، هوای نفس ندارد. خود من هم آن مشاهداتی که دیده بودم آنها برایم این مطلب را یقین میکرد، ولی متأسفانه بعدازآنکه ایشان به قدرت رسیدند دیدم بهکلی منقلب شدند. بجای اینکه انقلاب در داخل مملکت صورت بگیرد در خود آقای خمینی انقلاب صورت گرفت. خود آقای خمینی که با آن سیرت پاک و با آن تواضع و فروتنی نسبت به خدا در مقابل خلق خدا داشتند، یکمرتبه تبدیل شدند به یک انسانی که من نمیتوانم بگویم که انسان به یک حیوان درندهای که هیچ حیوان درندهای اینجوری نمیتواند باشد.
س – دفعه بعدی که سرکار ایشان را دیدید کی بود؟
ج- در بعد از انقلاب؟
س- نه بعدازاینکه ایشان رفتند نجف؟
ج – من دیگر ایشان را ندیدم اصلاً.
س – تا کی؟
ج- دیگر هیچوقت من آقای خمینی را ندیدم تا روز سوم مرحوم آقای طالقانی یعنی وقتیکه ایشان آمدند بااینکه همسایه منزل ما بودند و ما منزلمان با منزل آقای خمینی سه تا منزل فاصله بود و دو تا تلفن ما در منزل داشتیم دو تا تلفن ما را گفتند آقا دو تا تلفن داری یکی از آن را بده به منزل آقای خمینی، گفتم باشد ما یک تلفن دادیم منزل آقای خمینی و ۲۰ هزار تومان هم پول تلفن را من دادم که از بس تلفن زده بودند اینطرف و آنطرف چندین تلفن آوردند منجمله تلفن ما که ۲۰ هزار تومان هم پول تلفن را بردیم دادیم، ولی هر وقت که من رفتم آنجا که با آقای خمینی ملاقات کنم همین آقای رفسنجانی و آن آقای ربانی شیرازی که مرد خدا بیامرزدش و سایر کسانی که آنجا دستاندرکار بودند نمیگذاشتند من بروم آقای خمینی را ببینم. میگفتم آخر بابا ما هم سهمی داریم ایشان امام شما که نیست، رهبر شما که نیست رهبر ما هم هست اجازه بدهید من بروم یک کلمه ببینم و احوالی بپرسم حتى به خود احمد آقای خمینی، به احمد آقا گفتم آقا من آرزو دارم دلم میخواهد آقا را ببینم از نزدیک با ایشان صحبت کنم بههیچوجه به من اجازه ندادند که بروم آقای خمینی را ببینم بههیچوجه و من آقای خمینی را ندیدم
س – پس شما پاریس به ملاقات ایشان نرفته بودید؟
ج- ابداً من نخیر پاریس نیامدم و ملاقات هم نکردم. تا زمانی که این مرحوم آقای طالقانی فوت کردند بعد از فوت آقای طالقانی روز سوم فوت آقای طالقانی ما بهاتفاق خانواده آقای طالقانی چون من هم بهاصطلاح توی دفتر آقای طالقانی بودم، آمدیم برای دیدن آقای خمینی.
قرار بود که من یک صحبتهایی بکنم آنجا ولی من نمیدانم چطور شد که در بین راه تصمیمشان عوض شد گفتند که اجازه بدهید آقای مخلصی که آقای مخلصی داماد بزرگ آقای خمینی است یعنی شوهر وحیده خانم طالقانی است. آقای مخلصی هم آمد یک مطالبی گفت که درست نبود نباید آن مطالب را میگفت، مطالب بهتری ما میتوانستیم آنجا عنوان کنیم چون پخش میشد همه دنیا صدای ما را میشنیدند. آقای خمینی در جواب یکسره حمله کردند به مارکسیستها. اصلاً جوابشان حمله به مارکسیسم بود؛ و من خیال میکنم به علت اینکه مجتبی پسر آقای طالقانی چپ بود به این دلیل بود. یعنی مثلاً احتمال میدادند که در دفتر آقای طالقانی کسانی که چپ هستند باشند درصورتیکه نبودند. توی دفتر آقای طالقانی ما افراد چپ نداشتیم، بعد که این صحبتها تمام شد آقا پا شدند که بروند من پاشدم به آقا عرض کردم که آقا من مسئول دفتر آقای طالقانی بودم و الآن یک گرفتاریهایی ما داریم مشکلاتی داریم، پول داریم اینها را من چه بکنم آقا فرمودند به من مربوط نیست، به من مربوط نیست این کارها به من مربوط نیست با دستشان اشاره کردند و من آمدم بیرون، بعد که آمدم بیرون رفتیم منزل آقای آقا سید احمد خمینی پسرشان موقع ناهار بود رفتیم آنجا ناهار …
س- او چه جور آدمی است؟
ج- سید احمد جوانی است که بیشتر هوا بر او غلبه دارد دیگر او هم جوان است هم غرور جوانی و هم هوای ریاست حکومت پول و قدرت و همهچیز در ایشان هست. البته ایشان مسلم جوان خوبی بوده است قبلاً، ولی متأسفانه الآن ایشان هم به همان غرور چیز گرفتارشده است دیگر. رفتیم آنجا دیدم که آقای احمد آقا در یک اتاق خلوتی با آقای شهپور که مسئول امور مالی دفتر آقای طالقانی بود ولی خب باز او زیردست من بود دیگر من مسئول کل دفتر بودم، ایشان مسئول امور مالی بود باید با من مشورت میکرد دیدم که ایشان با داماد خود آن شهپور که پسر کوچک آقای طالقانی باشد نشستند پهلوی آقا سید احمد و صحبت میکنند، بعد که آمدیم بیرون آقای شهپور گفت که آقای خمینی به من اجازه دادند که من مسئول امور مالی باشم. گفتم آقای خمینی که من میخواستم با ایشان صحبت کنم به من نفرمودند چیزی گفتند که به من مربوط نیست. گفت بله به احمد آقا گفتهاند که احمد آقا به من بگوید. گفتم خب احمد آقا چرا به من نگفت که تو دفتر را چهکار کن که به شما گفت؟ گفت دیگر نمیدانم. ما آمدیم دیگر. این اولین و آخرین ملاقات ما بوده با آقای خمینی. ولی ایشان را توی تلویزیون خیلی دیدیم.
س – خب خاطراتتان اگر راجع به مثلاً ماههای آخر حکومت شاه و آغاز انقلاب و اتفاقاتی که میافتاد، فعالیتهایی که در بازار بود، امیدواریهایی بود نسبت به تفسیر اوضاع
ج- بله والله آن زمان خیلی کارها بود و خیلی مطالب بود که اگر انسان بخواهد بگوید و بنویسد کتاب بسیار قطور و بزرگی میشود؛ که چه جوری میشد. ولی عمده مطلب این بود که من نمیدانم این را چه تعبیری بکنم که اتحادی که در بین مردم پیداشده بود، در توی بازار اختلافنظر خیلی بود، خیلی اختلافنظر بود که اختلافنظر در حدی بود که گاهی نزدیک به دشمنی میرسید، بین ثروتمند و غیر ثروتمند، رئیس، مرئوس، بالا و پایین و این حرفها و در سایر اقشار هم همینجوری بود. ولی آخر کاری چنان آنها اتحاد پیداشده بود که این اتحاد واقعاً غیرقابل وصف بود؛ و بازار شوخی نیست خیلی مهم است بازار تهران که بازار تهران یک روز که تعطیل باشد میلیونها تومان به مردم ضرر میخورد و مشکلات ایجاد میکند، قریب به هفت ماه بازار تهران تعطیل بود و کمر دولت را در حقیقت همان تعطیلی بازار شکست و اگر تعطیلی بازار نبود شاید سایر مشکلاتش را دولت میتوانست حل کند.
البته اعتصاب کارگران نفت هم خیلی مهم بود و تخلیه سربازخانه هم بهوسیله سربازها آنهم خیلی مهم بود، ولی به نظر من مهمترین آن بازار بود که بازار اقتصاد مملکت را فلج کرده بود و واقعاً چهره دولت شاه را در جهان یکقدری خراب کرده بود و تیره کرده بود؛ و به علاوه مردم وقتیکه میدیدند بازارهایی اینجور بودند جری میشدند و قوت قلب پیدا میکردند و توی میدان میآمدند. با توجه به اینکه بازاریها هم کمک هم میکردند، کمکهای بسیار شایانی که من یادم هست بعد از هر جریانی که اتفاق میافتاد یک عدهای بودند که الآن بعضی از آنها منفعل هستند و کنار نشستند و بعضی از آنها متواری هستند یا زندان هستند یا کشته شدند و بعضی از آنها هم الآن با دولت موجود و دولت وقت دارند کار میکنند پول جمع میکردند، پولهای خیلی زیاد را در خانه تمام کسانی که احتیاج داشتند از کسانی که شهید داده بودند از کسانی که مجروح داشتند از کسانی که توانایی اداره خودشان را نداشتند کمک میشد پول میدادند بررسی میکردند و اینها خودش همهاش باعث تحبیب میشد و تجمع که مردم محبت به هم پیدا میکردند و تجمع پیدا میکردند و خیلی خوب بود و همچنین دربارهی همهی مردم در مجلات که ما میدیدیم توی محلههایی که متفرق در تهران و شهرستانها و منجمله محله خود ما، در محل ما افرادی بودند که اصلاً هم را نمیشناختند یا نسبت به هم كینه و عداوت و دشمنی به عللی داشتند یا اختلاف فکر و سلیقه داشتند؛ مثلاً مذهبیهای بسیار قشرى و معتقد و بعضیها اصلاً لاابالی و بدون عقیده و یا مثلاً مارکسیست یا فلان، ولی اینها همه باهم متحد بودند.
این اتحاد چه جوری به وجود آمده بود که اگر دولت آقای خمینی را اطرافیان آقای خمینی درایت و کیاست و عقل و تدبیر میداشتند با آن اتحاد و اتفاق میشد ایران را در ظرف بسیار مدت کوتاهی حداکثر ۳۰ سال ما برسانیم بهپای اروپا که همهچیزی که ما آرزو داشتیم و انتظار داشتیم برایمان عملی میشد چون مردم واقعاً یکپارچه کار میکردند بدون هیچ چشمداشتی، دانشجو دانشکدهاش را ول کرده بود، درسش را ول کرده بود، زندگیاش را ول کرده بود شاگرد دبیرستانی دبستانی معلمها همه همه دنبال سازندگی بودند. در هرکجا که هر مشکلی بود هر کاری بود در خارج شهر در داخل شهر میرفتند کار میکردند و این اصلاً نمیشود تعریف نمیآید تا کسی خودش نبوده و نمیدید اصلاً نمیشود تعریفش کنی که واقعاً چه اتفاق و اتحادی در بین مردم به وجود آمده بود که متأسفانه این اتحاد و اتفاق را و نگرانی من کلاً این است که این اتحاد و اتفاق و محبت و صمیمت و وفایی که در بین مردم پیداشده بود این تبدیل شد الآن به کینه و دشمنی که اگر آقای خمینی هم یک روزی بمیرد و مخالفین آقای خمینی هم بمیرند ولی طرز تفکر آقای خمینی بین مریدانش و طرز تفکر مخالفین آقای خمینی بین دوستانشان و دنبالههایشان مانده و این مثل شیعه و سنی که ۱۴۰۰ سال است شیعه و سنی باهم دشمن هستند و هم را میکشند این در بین خواهد ماند. این کسانی که الآن بچههایشان کشتهاند بهعنوان مجاهد و بهاصطلاح میگویند منافق، اینها هیچوقت خون بچهشان را فراموششان نمیشود و میخواهند انتقامش را از آن حزب الهی بگیرد، حزباللهی هم که به دست یک مجاهد کشتهشده او هم میخواهد انتقامش را از مجاهد بگیرد و این اختلاف کی برطرف بشود یک آدم عاقل و باتدبیر و فهمیدهای بیاید مردم را واقعاً کاری بکند که اینها ارشاد بشوند هدایت بشوند این اختلافات را کنار بگذارند و آدم کشی را تمام کنند خیلی خوب است.
س – آقای خمینی وقتیکه در پاریس بودند یک عدهای در تهران به سمت نمایندههای ایشان و بعد بهعنوان شورای انقلاب شروع فعالیت کردند. آیا شما هیچکدام از اینها را میشناختید و با آنها سروکاری داشتید؟
ج – من همه آنها را میشناختم بله اینها …
س- آن عده اول که بهعنوان شورای انقلاب بودندکی ها بودند؟
ج- عدهی اولی که بهعنوان شورای انقلاب البته مخفی بود که نمیگفتند عده اول آقای طالقانی بودند، آقای مطهری بودند، آقای مهندس بازرگان بود، آقای عزت سحابی بود، آقای علی خامنهای بود، هاشمی رفسنجانی بود، آقای بهشتی بود، به عبارت آقای تیمسار مسعودی بود همدانی فوت شد که هم عضو شورای انقلاب بود و هم رئیس بانک سپه بود که کاندیدا هم شد از همدان و رأی هم نیاورد و ایشان فوت کرد، اول کم بودند ۱۰ – ۱۲ نفر بودند. شورای انقلاب چندین مرتبه عوض شد، البته آن مهرههای اصلی بودند. مهرههای اصلی آقای مطهری را که کشتند، آقای بهشتی و خامنهای و رفسنجانی و باهنر، آقای مرحوم دکتر باهنر اینها بودند. آقای طالقانی هم که نرفتند از همان اول، شورای انقلاب دو جلسه یا سه جلسه بیشتر شرکت نکردند؛ که باز خوب یادم هست یک جریانی که روزی که مجلس خبرگان را میخواستند افتتاح کنند، دعوت کرده بودند از آقای طالقانی و از چند نفر دو سه نفر از دفتر آقای طالقانی که من بودم و آقای طالقانی و دو نفر دیگر که ما به مجلس خبرگان رفتیم.
وقتی رفتیم مجلس خبرگان هنوز مجلس افتتاح نشده بود توی سالن قدم میزدند آقای بهشتی آمدند از آقای طالقانی پرسیدند گفتند که شما محاسبهی، آخر ببینید نماز جمعه وقتی تشکیل میشود باید شش کیلومتر بین دو تا نماز جمعه فاصله کمتر نباشد و اگر مثلاً از شش کیلومتر فاصله کمتر بود نماز منعقد نمیشود نماز درست نیست. حداقل فاصله بین دو تا نماز باید شش کیلومتر باشد. آقای بهشتی آمدند از آقای طالقانی پرسیدند شما فاصلهی بین مسجد شاه که آقای خوانساری در آن نماز جمعه میخواند و دانشگاه که شما نماز جمعه میخوانید اندازه گرفتید که فاصلهاش شش کیلومتر هست یا نیست؟ آقای طالقانی گفتند «به تو چه ارتباطی دارد تو که نماز جمعه نیامدهای و نمیخواهی بیایی به تو چه؟» با همین صراحت آخر این توهین بود به آقای خمینی، به آقای طالقانی و به آقای خمینی. آقای بهشتی بیشعور!که الآن که مرده است خدا بیامرزدش.
الآن من میگویم خدا بیامرزدش ولی اینقدر آقای بهشتی تو شعور نداری که آقای خوانساری حق نماز جمعه خواندن ندارد. نماز جمعه را باید امام بخواند و امام هم وکالت داده به آقای طالقانی، آقای طالقانی نمازش را توی هرکجا بخواند درست است. آقای خوانساری نمازش باطل است، تو آقای بهشتی این مقدار شعور نداری که این مسئله را میپرسی؟ آقای طالقانی دیدند این از مرحله پرت است یا میخواهد خلط مبحث کند به این مناسبت عصبانی شدند و گفتند به تو چه مربوط است تو که نماز جمعه نیامدی و نمیخواهی بیایی به تو ارتباطی ندارد. آقای موسوی اردبیلی آنجا بود موسوی اردبیلی حرف تو حرف آورد گفت که آقا شما… راجع به یادم نیست که چه موضوعی بود که آقای اردبیلی گفت که شما خودتان عضو شورای انقلاب هستید، مقصود من اینجا بود آقای طالقانی با عصبانیت فرمودند سید من خیال میکردم تو آدم خوبی هستی و عادل هستی و میشود پشت سرش نماز خواند. حالا میبینم تو دروغگویی با همین عبارت، آقای طالقانی خیلی کم عصبانی میشدند خیلی کم، ولی بعضی وقتها که عصبانی میشدند ناراحت … گفتند من نمیدانستم تو دروغگویی حالا میبینم تو دروغ میگویی، من سه مرتبه آمدم شورای انقلاب من کی به شورای انقلاب آمدم، من کی عضو شورای انقلاب بودم؟ آخر آقای اردبیلی گفت که شما خودتان رئیس شورای انقلاب هستید گفت من سه دفعه که بیشتر نیامدم و بعد هم شورای انقلاب نیامدم و الآن هم که چندین ماه من شورای انقلاب نیامدم. ببینید آقای طالقانی از همان اول فهمیدند که شورای انقلاب کشک است و قلابی و خطرناک، شورای انقلابی که آقای اردبیلی بیشعور خودخواه و نفهم یا آقای مطهری یکپارچه عقده و کینه، با آقای خامنهای بیسواد بیتقوا بقول شوهر خواهرش علی آقا تهرانی گفت نه تقوای درستی دارد و نه سواد درستی او شوهر خواهرش است یکعمر با این معاشر بوده و او را بشناسد که نه متقی است و نه باسواد هیچکدام. با آقای هاشمی رفسنجانی و سایرین آنها با آقای دکتر عباس شیبانی دیوانه و دکتر عباس شیبانی واقعاً دیوانه است. ایشان عضو شورای انقلاب است. آقای طالقانی شأنش بالاتر از این بود که توی شورای انقلاب برود. توی شورای انقلاب تنها فرد عاقلی که میشد رویش حساب بکنی آقای بهشتی بود که متأسفانه من واقعاً این را یک ضربهای میبینم برای مملکت خودمان که آقای بهشتی را کشتند کی آقای بهشتی را کشت او بزرگترین خیانت را به مملکت کرد. چون اگر بهشتی میماند بهشتی عقل منفصل آقای خمینی هم بود یعنی آقای خمینی اگر میخواست اشتباهی بکند بهشتی نمیگذاشت اشتباه کند، بهشتی عاقل بود. مطهری عاقل نبود. مطهری عقدهای بود مطهری یک آدم قشری عقدهای نادان، ولی بهشتی مردی بود که هم ملا بود …
س – بهشتی را میشناختید؟
– بهشتی را من خوب میشناختم، بهشتی هم ملا بود هم میفهمید. آخر بعضیها هستند باسواد هستند ولی نمیفهمند. آقای بهشتی هم ملا بود هم میفهمید و اگر بهشتی میبود نمیگذاشت کار به اینجاها برسد که در بین جامعه اسلامی این مقدار دوری از هم و افتراق و جدای و دشمنی و کینهتوزی به وجود بیاید، ولی متأسفانه ایشان کشته شدند و بعد براثر خونخواهی از برای بهشتی و سایر دوستانشان دیدیم چه کسانی را که نکشند چقدر مردم را از بین بردند و نابود نکردند.
س۔ بعد که آقای خمینی آمدند ایران استقبال خیلی شایانی از ایشان شد.
ج – استقبال آقای خمینی که من خیال نمیکنم در تاریخ نظیر داشته باشد. استقبال آقای خمینی البته از چندی قبل که یک کمیتهای بهعنوان کمیته بهاصطلاح استقبال از آقای خمینی درستشده بود که یک عده از دوستان ما هم در آن کمیته شرکت داشتند و من اطلاع داشتم و دعوتنامه نوشتند برای اشخاصی که صلاحیتدارند. یک عدهای را دعوت کرده بودند به فرودگاه و یک عده را دعوت کرده بودند به بهشتزهرا که من هردو دعوت را داشتم، من هم دعوت داشتم به فرودگاه بروم خدمت آقا و استقبال ایشان و هم در بهشتزهرا ولی من دیدم به هر دوتای آنمن نمیتوانم بروم؛ و در فرودگاه هم من حساب کردم که در فرودگاه ایشان از هواپیما بیایند بیرون و یک ملاقات بسیار محدودی است. یک سلام و احوالپرسی است و رد میشوند بهشتزهرا امکان دارد که مجال بیشتری باشد برای صحبت کردن و حرف زدن. من بهشتزهرا را چیز کردم. آن دعوتنامه مال فرودگاه را دادم به یکی از دوستان رفت خودم آمدم بهشتزهرا که بعد بهشتزهرا ایشان آمدند البته خیلی با تأخیر. تأخیر هم علت این بود که بهقدری ازدحام بود بهقدری ازدحام بود که ایشان نمیتوانستند بیایند واقعاً نمیتوانستند که آخر هم مجبور شدند از نزدیکی بهشتزهرا با هلیکوپتر آمدند و با هلیکوپتر آمدند و صحبت کردند و صحبتهای خوبی و تندی و داغی که متأسفانه و متأسفانه یک مقدار از صحبتهایشان درباره خودشان الآن مصداق دارد. منجمله از مطالبی که در بهشتزهرا گفتند خطاب کردند به شاه که تو برای این مملکت چه کردی؟ جز اینکه مملکت را خراب کردی و قبرستان را آباد؛ و ما خب میگفتیم بله حالا امیدواریم انشاء الله آقای خمینی بیایند مملکت را آباد کنند و قبرستان را آباد نکنند؛ و متأسفانه ما دیدیم چندین برابر شاه آقای خمینی قبرستانها را آباد کردند و مملکت را بهکلی خراب کردند؛ یعنی قبرستان ما که آن زمان محدود بود الآن قبرستان ما بسیار وسیع شده و متجاوز از دویست هزار نفر جوان ما را در زمان آقای خمینی کشتهاند، چه در جنگ و چه در درگیریهای خیابانی و چه در این جریانات خلاف عقیده و خلاف سلیقه با مجاهدین و فداییان و درنتیجه و اگر شاه قبرستان را آباد کرد ایشان قبرستانها را آباد کردند در تمام مملکت؛ و اما مملکت را مملکتی که در زمان شاه من نمیخواهم بگویم، آقای خمینی یک خلف صالح شاه است اولاد حلالزاده شاه است که اگر شاه نبود خمینی هم نبود؛ و جنایتهای خمینی همهاش دنباله جنایت شاه است، ولی درعینحال در زمان شاه ظاهر امر ما میدیدیم که اینجور نبود. ظاهر شاه ما میبینیم خیابانهای ما خیابان هشت کیلومتری هفت کیلومتری شش کیلومتری ساختمانهای مجلل چندین طبقه مال همین مردم بود. پس مردم ما پولدار بودند کارخانههای ما روز به روز داشت ازدیاد پیدا میکرد، حالا مونتاژ بود این مونتاژ کمکم میرسد به کارخانه مادر و کارخانه اصلی. اولی که ما هیچی نداریم باید کارخانه مونتاژ داشته باشیم. تازه کارخانه مونتاژ بهتر است تا برود مصنوع ساخته را بخرد. حداقل نصف کارش در مملکت شده پولش توی جیب کارگر آمده، ما میدیدیم کارگر ما در زمان شاه وضعش خوب بود کارفرماهایمان خوب بود و متخصصین عالیمقامی داشتیم. کسانی داشتم کسانی داشتم که در مملکت توانسته بودند خیلی از احتیاجات مردم را برآورده کنند. مثل کارخانجات اتومبیلسازی، کارخانجات نساجی و کارخانجات قالیبافی، کارخانجات روغنسازی روغن نباتی و و و و خیلی کارها خیلی کارها خیلی کارها کارخانهی اجاقگاز یخچال و كولر لوازم خانه همهی احتیاجات ما در داخل تقریباً داشت تامین داشت. در زمان آقای خمینی تمام اینها متوقفشده و تمام مغزهای متفکر ما کسانی که توانسته بودند از هیچ به مقامات عالی اقتصادی اجتماعی سیاسی برسند همه نابود شدند همه از بین رفتند. من شنیدم به یک روایت ۱۵ هزار طبیب ما متواری شده از مملکت خارجشده و آخر ما خودمان که الآن طبیب نداریم میرویم طبیب فیلیپینی میآوریم ۱۵ هزار طبیب ما و خوشبختانه ازیکطرف و متأسفانه ازیکطرف این طبیبهای ما از بهترین طبیبهایی هستند که در اروپا آمدند. متأسفانهاش از این است که ما تأسف میخوریم که چرا مملکت ما آنجور است که نتوانند اینها در مملکت کار کنند و خوشبختانهاش از این است که بهترین افراد را ما داریم. یا سایر علومی که داریم مهندسین عالیمقامی که ما داریم که صدها هزار نفرشان صدها نفرشان هزارها نفرشان الآن معلوم نیست کجا هستند سرگردان هستند، مغزهای اقتصادی داشتیم که توانسته بودند اقتصاد ما را به بهترین وجهی اداره کنند. البته نمیخواهم بگویم خیانت نمیشد. نمیخواهم بگویم کارهای خلاف واقع نمیشد ولی بالاخره میشد. یک آدم مدیر و مدبر و فهمیده و کارگردان باید بیاید همین کارهای بد را خوبش کند نه اینکه کار خوب را بد کند خرابش کند. بله آقای خمینی باید میآمدند از آن، اقتصاد ناسالم اقتصاد سالم میساختند.
س – آنوقت در این ضمنی که این صحبتها بود شاه رفته بود و خمینی آمده بود بختیار هم وضعش لق بود شما آیا هنوز عضو جبهه ملی بودید یا نه و در این رابطه چه فکری داشتید چه اقداماتی میکردید؟
ج- من در جبهه ملی دوم که تشکیل شد از اولین کسانی بودم که عضو جبهه ملی شدم و من عضو جبهه ملی بودم تا ۱۳۵۶. ۱۳۵۶ یک اعلامیهی سه امضایی درست شد به امضای آقای دکتر سنجابی و آقای دکتر بختیار و آقای فروهر. این اعلامیه وقتیکه منتشر شد من اعتراض کردم گفتم که آقای بختیار به ملت ایران خیانت کرده و حق ندارد که این اعلامیه را امضاء کند، چون در ۲۸ اردیبهشت هزاروسیصد و یادم نیست ۳۸ – ۳۹ بود آنوقتها زمانی که آقای دکتر امینی نخستوزیر شد حالا چه سنهایست من دقیقاً حالا یادم نیست، زمانی که دکتر امینی نخستوزیر شد جبهه ملی در امجدیه
س – در جلالیه.
ج- در جلالیه. در جلالیه یک میتینگی داشتند که میتینگ بسیار مهمی بود بسیار میتینگ مفصلی بود خیلی میتینگ عالی بود؛ یعنی در آن زمان بهترین میتینگ بود. در آنجا قرار بود که چون امینی را قبولش نداشتیم که امینی را میگفتیم نوکر آمریکا است و امینی کسی است که قرارداد امین-پیچ را بسته و مردم را بدبخت کرده و در مقابل مصدق ایستاده شاه هم که دشمن اصلی ما بود نماینده رسمی امپریالیسم آمریکا بود. در جبهه ملی برنامه جوری طرح ریخته بشود که آقای امینی در مقابل شاه قرار بگیرد که از هر طرف که شود کشته سود ما باشد. اگر شاه آقای امینی را زد ما برنده هستیم اگر امینی شاه را زد باز ما برنده هستیم. متأسفانه آقای بختیار بدون اینکه به کسی بگوید، در آخرین نطقی که بنا بود صحبت بشود قبل از آنکه نطقش را بیاورد توی شورای جبهه ملی ارائه بدهد و بگوید من میخواهم این صحبت را بکنم، آمد حملهی مستقیم کرد به امینی، حملهی مستقیم به امینی باعث شد که فردا صبحش امینی اولاً میتینگ ما را به هم زدند فردا صبح هم تمام سران جبهه ملی را گرفتند، …
Leave A Comment