روایت‌کننده: آقای مهندس جعفر شریف امامی

تاریخ مصاحبه: ۱۲ می ۱۹۳۸

محل مصاحبه: شهر نیویورک- آمریکا

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۵

یکی از مسائلی را که مرحوم رزم‌آرا علاقه‌مند بود و معتقد بود به اینکه خوب است که ترتیب داده بشود این عدم تمرکز امور در تهران بود به این معنا که استان‌ها اختیارات بیشتری داشته باشند و خیلی از کارهای محلی خودشان را بتوانند خودشان انجام بدهند و این به نظر من هم یک فکر بسیار خوبی است که متأسفانه هیچ‌وقت به‌طور صحیح صورت نگرفت. اواخر یک قدری در این خصوص گفته می‌شد که نظر این است که استانداران. رؤسای ادارات هر استانی یک اختیاراتی داشته باشند و تصمیمات مربوطه در محل را خودشان می‌گیرند مثلاً فرض بفرمایید که امور فرهنگی، آموزشی اینها همه در محل متمرکز باشد و مسائل مربوط به شهرداری و مسائل مربوط به راه‌های فرعی از این قبیل مسائل همه در خود استان بررسی و تصمیم گرفته بشود برای این کار یک طرحی تهیه کرده بود البته همان اوایلی بود که دولتش را تشکیل داده بود ولی این را در مجلس خیلی سوء تعبیر کردند و گفتند که این موجب می‌شود که ایران از هم بپاشد تفکیک بشود فلا از این حرف‌ها و جنجالی راه افتاد که مجبور شد لایحه را پس بگیرد و بالاخره این فکر به جایی نرسید. البته تصدیق می‌کنید که این موضوع به این صورتی که در آن زمان متداول بود وضع خیلی بدی بود. فرض بفرمایید که شهردار بندرعباس را تهران باید تعیین می‌کرد که مثلاً کی شهردار بندرعباس باشد و بعد یک مرد تهرانی را می‌فرستادند به بندرعباس و در آنجا تا بخواهد آشنا بشود با مردم با محل با شهر با احتیاجاتش و موقعیتش و اینها مدت‌ها طول می‌کشید و قبل از اینکه بتواند تصمیم صحیحی بگیرد یک کار مناسبی انجام بدهد عوض می‌شد. یا فرض بفرمایید که از لحاظ تعلیمات و به علت اختلاف فوق‌العاده‌ای فصول که در ایران هست روزهای گرم تابستان جاهای مختلف متفاوت است و سردار زمستان است و بعضی از استان‌ها تطبیق با سایر استان‌ها نمی‌کند و بودن معلمین مورد ضرور در محل برای مدارس ابتدایی و غیره اینها بایستی که تمام در محل ترتیب داده می‌شد که همه‌اش از مرکز دستور ندهند و حکم بدهند فلان اینها و کار وزارت‌خانه‌ها خیلی سنگین می‌شد و دقت در اموری‌که بایستی که در واقع در محل رسیدگی بشود از بین می‌رفت و نتیجه‌ی مطلوبی به‌دست نمی‌آمد هر چه این عدم تمرکز بیشتر ترتیب داده بشود مسلماً نتیجه بهتری برای استان‌ها به بار می‌آورد. به هر صورت فکر خوبی بود که اگر مجلس با نظر مساعد به این موضوع توجه می‌کرد و بررسی دقیق می‌کردند یک لایحه خیلی جامعی تهیه می‌شد و فوق‌العاده برای پیشرفت امور مملکت می‌توانست مفید قرار بگیرد.

س- در واقع یک جوابی به مسئله آذربایجان تا یک حدی بوده دیگر نه؟

ج- بله یک مقداریش فکر می‌کردند که این شاید نقشه است که خارجی‌ها کشیدند که ایران را تجزبه بکنند از این افکار مسموم برعلیه آن تبلیغ می‌شد.

چون همان‌طور که من یک مرتبه قبلاً هم ذکر کردم رزم‌آرا مرد سیاسی نبود و جلب افکار عمومی یا وکلای مجلس و غیره را آشنا نبود که بچه ترتیب و به چه صورت باید انجام بدهد. یک افسر لایقی بود و پرکار خوش فکر و میل داشت که یک کارهای زیادی هم بکند ولی نمی‌توانست که زمینه‌های اجتماعی را فراهم بکند برای اینکه افکاری اگر دارد آنها را به مرحله اجرا بگذارد.

و حال آنکه خیلی‌ها بودند که با اینکه فعالیت زیادی هم نداشتند ولی خب می‌دانستند که مردم را چه جور سرگرم بکنند یا اینکه وکلا را چه جور طرفدار خودشان نگاه بدارند و آنها را جلب بکنند و به این صورت بدون اینکه یک کاری هم انجام بدهند خیلی هم محبوبیت زیادی داشتند. ولی نتیجه‌ای عاید مملکت نمی‌شد. وضع آن روز مملکت یک جوری بود که متأسفانه وکلای مجلس اختیارات زیادی داشتند برای اینکه همه گونه در مسائل دخالت بکنند و حدی هم برای این دخالت‌ها قائل نبودند و بین اینها افراد فاسد گاهی که پیدا می‌شد فساد زیادی می‌شد و حال آنکه اگر همان موقع اینها یک حدی قائل می‌شدند و همیشه مصالح مملکت را در نظر می‌گرفتند هیچ‌گاه وضع به صورتی در نمی‌آمد که مجلس را ضعیف بکنند، خفیف بکنند، کوچک بکنند و اختیاراتش را به کلی از آن سلب بکنند. ولی بینا بین هم متأسفانه هیچ طرف اعتدالی را مراعات نمی‌کرد و یا از این طرف می‌شد یا از آن طرف، یا اختیارات فوق‌العاده زیادی به مجلس داده بودند یعنی داشت طبق قانون اساسی و زیاده‌روی در مسائل می‌کردند دخالت در امور اجرایی می‌کردند و یا اینکه دستگاه اجرایی آن قدر آنها را محدود می‌کرد اختیاراتشان را سلب می‌کرد که به کلی بلااثر می‌شدند.

و البته این هر دو صورتش به ضرر مملکت بود. یکی از مسائل که تصور می‌کنم که شاید ریشه اصلی اصلی مخالفت‌ها بود با رزم‌آرا و بعد هم موجب قتل او شد و او را از بین بردند خیال می‌کنم مسئله نفت باشد. البته دلایلی برای این کار من ندارم ولی قرائنی که در دست بود مسائلی که مطرح بود اینها را پهلوی هم که بگذاریم شاید بشود این نتیجه را گرفت که رزم آرا تصمیمش بر این بود که مسئله نفت را حل بکند. و یادم هست که یکی از روزها که جلسه هیئت دولت بود با نهایت بشاشت و خنده گفت من مژده خوبی دارم برای شما و در هیئت دولت و آن این است که مسئله نفت را من حل کردم و دست کرد جیبش یک پاکتی را درآورد که گویا موافقتی بود که از یا کنسرسیوم یا از شرکتی گرفته بود. مطلب را مطرح نکرد و نشان داد گفت این هم سند آن است. و ما که پرسیدیم که خوب موضوع آن چیست؟ گفت که چون هنوز در مراحل ابتدایی است چیزی حالا بحث نمی‌کنم تا برسد دیگر حالا پخته بشود و بعد البته در هیئت دولت مطرح خواهد شد. و اطلاعی که بنده بعداً از نزدیکان او که من جمله آقای هدایت بود که معاون اداری او بود.

س- کدام هدایت قربان؟ خسرو هدایت؟

ج- نه نه. در دادگستری بود. قاضی بود هدایت اسم کوچک او به یادم نمی‌آید به هر صورت از آقای هدایت این را پرسیدم گفت مسئله‌ی پنجاه پنجاه را او ترتیب داده که برخلاف گذشته یک تفاوت فاحشی در مسئله نفت می‌شد.

چند روز بعد که آیت‌اله فیض فوت کرده بود آن هم باز از قراری‌که شنیدیم و حافظه‌ام یاری می‌کند در حدودی که یاری می‌کند این بود که علم پیش رزم‌آرا می‌آید و به او می‌گوید که در مسجدشاه ختم آیت‌اله فیض را گذاشته‌اند و شما خوب است که بروید آنجا. و او راهش می‌اندازد می‌برد به مسجد.

و در مسجد بود که آن حادثه‌ی سو‌ءقصد او چیز نجار اسمش چی بود؟

س- طهماسبی؟

ج- طهماسبی نسبت به او … حالا در اینجا هم اقوال مختلفی بود که طهماسبی تیراندازی کرده است ولی تیری که به رزم‌آرا کارگر بوده است تیر دیگری بوده است که معلوم نیست حالا از چه ناحیه‌ای بوده است. به هرحال یک قتل مرموزی بود خیلی روشن نبود. من آن وقت در وزارت راه در دفترم مشغول کار بودم هیچ اطلاعی از هیچ جا از این مطالب نداشتم. اطلاع دادند که رزم‌آرا تیر خورده و فوت کرده و هیئت دولت تشکیل شد به ریاست آقای … یادم نیست حالا اسمش را اگر چیزها را دارید من می‌توانم بگویم بله.

س- بله.

ج- و گفته شد به اینکه رزم آرا متأسفانه مرحوم شده است دیگر دولت در واقع کارش تمام است و نخست‌وزیر دیگر دولت دیگری بایستی که بیاید. این بود که گزارشی به شرف عرض رسید و اعلی‌حضرت فرموده بودند یکی دو روز اداره کار را تحت‌نظر داشته باشید تا نخست‌وزیر جدید انتخاب بشود ببینیم چه می‌شود. البته ما دیگر می‌دانستیم که دیگر کاره‌ای نیستیم و برکناریم. بنده منزل بودم دیگر کاری که در دستگاه دولت باشد دیگر نداشتم تا خبر رسید که آقای علاء نخست‌وزیر شدند.

س- ایشان سمت ماقبلش چه بود قبل از اینکه نخست‌وزیر بشود؟

ج- کی؟

س- اقای علاء؟ وزیر دربار نبودند آن موقع‌که؟

ج- چرا مثل اینکه وزیر دربار بود. یادم نمی‌آید درست. متأسفانه حافظه‌ام یاری نمی‌کند که …

س- خب اینها هستش درمی‌آوریم.

ج- بله توی چیز اگر نگاه کنید همان نخست‌وزیران که گفتم آنجا قطعاً اینجا توی این وزراء وزیر دربار هم دارد؟ ندارد؟

س- (؟)

ج- ندارد؟ ندارد. ولی در چیز نخست‌وزیران اگر نگاه بکنید مال ابراهیم صفایی آنجا دارد که سمت‌های مختلف علاء چه بوده فلان اینها و همه را روشن می‌کند. آقای علاء که نخست‌وزیر شد خیلی جالب بود که بنده با ایشان سابقه‌ی زیادی نداشتم البته، احمد هومن معاون اداری آقای علاء بود. احمد هومن من توی خیابان تخت‌جمشید پیاده داشتم می‌رفتم با اتومبیل به من رسید نگهداشت رسید گفت «آقای شریف امامی کجایی ما مدتی است پی شما می‌گردیم و شما را نمی‌توانیم پیدا کنیم.» گفتم قربان منزل بودم تلفن هم توی دفتر تلفن هست تلفن می‌کردید. گفت، «به هر صورت آقای علاء خواهش کردند که همین الان من را فرستاده بودند که بیایم.

اصلاً به شما اطلاع بدهم که بیایید برویم به پیش علاء. «گفتم برای چه کار؟ گفت «آن را نمی‌دانم ولی آقای علاء شما را خواسته‌اند.» رفتم آنجا، منصور آن وقت رئیس دفتر علاء بود. رفتیم آنجا علاء مرا پذیرفت خیلی اظهار محبت کرد بعد گفت ما برای پست شهرداری شما را در نظر گرفتیم که شما شهردار تهران بشوید. بنده از ایشان استدعا کردم که من را از این کار معاف بدارید من خیلی مایل نیستم که شهرداری تهران را داشته باشم به دلایل بسیار برای اینکه در درجه اول آنجا بایستی که اتاق شهر تشکیل بشود که ندارد اصلاً و شهرداری تهران طبق اصول صحیح شهرداری‌هایی که در همه جای دنیا اداره می‌شود نیست و من بیشتر میل داشتم که کاری که می‌کنم یک قدری منطبق باشد با یک اصولی ولی ایشان اصرار کردند که نه شما برای این کار در نظر گرفته شدید و اگر هم لازم است اقدامی در این زمینه‌ها بشود خودتان ترتیب بدهید و از این حرف‌ها. حکم بنده را هم داد فوراً نوشتند منصور آورد آنجا امضاء کرد داد به من. قبل از بنده در شهرداری دکتر نامدار بود زمان رزم‌آرا. دکتر مهدی نامدار بود به نظرم اسم کوچکش. مهدی نامدار آمد منزل ما که شنیدم شما به سمت شهردار انتخاب شدید اتومبیل را هم آوردم اینجا که دیگر در اختیارتان باشد و فردا شروع کنید به کار. من چون از آقای علاء خواهش کرده بودم که دو سه روز به من فرصت بدهند که من هم به کارهای خودم برسم و هم یک مطالعاتی بکنم که بعد بروم به شهرداری. به نامدار گفتم شما مشغول کارتان باشید من هنوز به‌طور قطعی تصمیم نگرفته‌ام که بیایم آنجا.

او رفت یک روز بعدش منصور تلفن کرد که آن حکم شهرداری را آقای علاء گفتند که نگهدارید تا بعد به شما خبر بدهم. من متوجه شدم که یک اشکالی هم در کارش پیش آمده است. بعد از اینکه تحقیق کردم معلوم شد که یک چند نفر از وکلای مخالف رزم‌آرا در گذشته و در رأس آنها حسین مکی رفته بوده است پیش علاء و سخت اظهار کرده بوده است به اینکه شما از وزرای رزم‌آرا را نباید سرکار بیاورید فلان اینها گفت من در کابینه هم به همین دلیل هم من قرار بود بروم کابینه ولی برای اینکه در کابینه نباشم به من گفته بود به شهرداری بروم. و تهدیدی کرده بود علاء یک خرده مردد شده بود چون وضع خود را هم در مجلس نمی‌دانست که حالا چه خواهد بود بچه صورت خواهد بود اینها نمی‌خواست که از همان اول با جنجال یک کاری ؟؟؟ بکند. من متوجه شم که اشکالی هم پیدا کرده است. به منصور گفتم که به آقای علاء از قول من بگویند که هیچ‌گونه ناراحتی و نگرانی نداشته باشند من هنوز هم نرفتم به شهرداری و همین‌جور هم که به خود ایشان عرض کردم زیاد علاقه‌مند نیستم به اینکه آنجا بروم اگر که اشکالی در کارشان پیش آمده و شخص دیگری را در نظر دارند که برای ایشان آنجا راحت‌تر است که بیاورند بنده نهایت موافقت را دارم من هر وقت پیش آمد کار دیگری که مناسب باشد در خدمت هستم. و منصور رفت به علاء همه مطالب را عیناً گفت بعد آمد گفتش که من یک نفر می‌فرستم و خواهش می‌کنم آن حکم را بفرستید اینجا. یک نفر از دفتر نخست‌وزیر آمد منزل ما و آن حکم را دادم برای او برد.

بعد از چند روزی علاء خودش به من تلفن کرد که ما در سازمان برنامه آنجا تجدیدنظری در شورای عالی سازمان برنامه شده است و میل داشتم که شما بروید آنجا. گفتم آنجا من حرفی ندارم موافقم و خیلی هم خوب است و من عضو شورای عالی سازمان برنامه شدم. قبلاً رئیس شورای سازمان برنامه منصور الملک بود. او را برداشته بودند و آقای احمدحسین خان عدل را گذاشتند آنجا احمدحسین‌خان عدل البته در زمان خودش خیال می‌کنم از لحاظ کشاورزی ایران شخص اول بود هیچ‌کس اطلاعات وسیع او را نداشت. ایران را خوب می‌شناخت مسافرت‌های زیاد کرده بود تحصیلاتش هم در زمینه‌ی کشاورزی بود و مردکاری هم بود این بود که انتخاب او برای ریاست شورای عالی سازمان برنامه هم بسیار انتخاب خوبی بود. عرض کنم که بنده آنجا عضو شورای عالی برنامه شدم عده‌ای که بودند آنجا حالا همه‌ی اعضاء یادم نیست. نوری اسفندیاری بود، دکتر شادمان بود، احمدحسین‌خان عدل بود که رئیسش بود، غفاری بود و بنده بودم پنج نفر بودیم اینها عضو شورای عالی برنامه بودیم.

س- مدیرعامل کی بود آن زمان؟

ج- مدیرعامل آن وقت آقای مهندس زنگنه بود.

س- احمد زنگنه.

ج- احمد زنگنه بود. وضع سازمان برنامه آن وقت طوری بود که خیلی از برنامه‌های ساختمانی، سدسازی، راه‌سازی، راه‌های مهم اینها را خود سازمان برنامه می‌کرد. و یا کارخانه‌های قند و از این قبیل را آنها مستقیماً عمل می‌کردند و اعتبارات در اختیار سازمان برنامه بود و آنها هر پروژه‌ای را بررسی می‌کردند بعد از اینکه شورای عالی تصویب می‌کرد مدیرعاملش آن وقت دیگر عمل می‌کرد، مدیرعامل سازمان برنامه. به این ترتیب بنده دیگر و شورای عالی برنامه بودم و آنجا کارهای مربوط به شورا را من مخصوصاً آنچه مربوط به راه‌ها و کارخانجات اینها بود در شورای عالی به من بود که بنده رسیدگی بکنم و گزارش برای شورا تهیه کنم و از این حرف‌ها. ریاست افتخاری سازمان برنامه را والاحضرت عبدالرضا داشت و ایشان هفته‌ای یک مرتبه می‌آمدند آنجا در شورای عالی سازمان برنامه و مسائل در آنجا مطرح می‌شد اگر که مطلب مهمی بود که هنوز تصمیم گرفته نشده بود این را آنجا مطرح می‌کردیم که ایشان هم مطلع بشوند و بعضی از مسائل مهم را او شخصاً به عرض شاه می‌رساند. ولی مطالب معمولی آنچه که بود در آنجا یک گزارشی به ایشان داده می‌شد که چه کارهایی شده و چه تصمیماتی گرفته شده و چه تصمیماتی در پیش است که بایستی گرفته بشود و از این مسائل و باید عرض کنم که ایشا دخالت زیادی در مسائل امور نمی‌کردند اما همان سمت سرپرستی عالی که داشتند آنجا می‌ماندند رسیدگی‌هایی می‌کردند گزارشاتی هم اگر لازم بود به عرض اعلی‌حضرت ایشان می‌رساندند. در سازمان برنامه یک هیئت بازرسی هم بود که آنها را مجلس تعیین کرده بود پنج نفر هم آنها بودند که آنها را مجلس تعیین کرده بود کارهایی که انجام می‌شد آنها از لحاظ مالی و تطبیق با مقررات و غیره بررسی می‌کردند و درواقع وقتی‌که آنها یک مطلبی را تصدیق می‌کردند امضاء می‌کردند از لحاظ سازمان برنامه دیگر خاتمه یافته تلقی می‌شد. و به خاطر دارم که مقدار کارهایی که اینها بایستی که رسیدگی می‌کردند گاهی اوقات به‌قدری زیاد می‌شد که چندین ماه ممکن بود کارهای آنها عقب بیافتد. در گذشته یک مؤسسه‌ای به‌وجود آوردند که به نام بانک صنعتی بود و این بانک صنعتی در واقع اداره‌ی کلیه کارخانجات دولتی را برعهده داشت. آن بانک بعداً طبق قانون تبدیل شد به سازمان برنامه، سازمان برنامه هفت ساله به آن می‌گفتند که البته یک مدتی هفت ساله بود و بعد هم پنج ساله شد. ولی به‌هرحال تمام کارخانجات دولتی را سازمان برنامه زیرنظر داشت و اداره می‌کرد کارخانجات قند بود سیمان بود عرض کنم دیگر پارچه‌بافی بود در شمال کارخانه ابریشم، ابریشم‌کشی، ابریشم‌باقی غیره اینها همه‌ی اینها جزو ابواب جمعی سازمان برنامه بود. و تنها دستگاه دولتی بود که کارهای صنعتی کشور را بایستی که درواقع نظارت بکند و آن وقت وزارت صنایع اصلاً نبود در آن موقع. تا بعد که بعداً این مسئله‌ی تفکیک تجارت و صنعت و توأم کردن اینها چندین مرتبه صورت گرفت که وزارت اقتصاد می‌شد که هر دو کار را می‌کرد و گاهی تفکیک می‌شد به وزارت صنایع و وزارت تجارت و بازرگانی و این کار چندین مرتبه برحسب سلیقه‌ی نخست‌وزیر تغییر می‌کرد.

در آن موقع وزارت صنایع ما نداشتیم و کارهای فنی را مربوط به کارخانجات را سازمان برنامه عهده‌دار بود. در سازمان برنامه …

س- آقای تقی نصر آنجا آن موقع سمت نداشت؟ مثل اینکه ایشان قبل از زنگنه بوده است یا …؟

ج- تقی نصر یک مدت کوتاهی رئیس سازمان برنامه بود ولی علاء که آمد زنگنه رئیس هیئت مدیره شد.

س- پس در زمانی که آقای علاء دفعه اول نخست‌وزیر بود سرکار بیشتر وقت‌تان در سازمان برنامه می‌گذشت؟

ج- بنده در سازمان برنامه بودم.

س- کار دیگری هم می‌کردید یا این کار تمام وقت شما را می‌گرفت.

ج- نه. من تمام وقتم آنجا بود و کار دیگری نداشتم، نه خیر.

س- درباره زمزمه‌ی به‌اصطلاح پایان کابینه‌ی علاء و روی کار آمدن دکتر مصدق چه به‌خاطر دارید؟ یعنی واقعاً یک امر طبیعی بود که به همین ترتیب او برود و این بیاید؟

ج- مصدق که در مجلس … کابینه‌ی علاء اصلاً یکی دو ماه بیشتر طول نکشید. و بعدش کابینه‌ی مصدق آمد. یعنی جریان این بود که جنجال نفت خیلی بالا گرفته بود در مجلس هم عده‌ی زیادی له و علیه مطلب نفت اظهاراتی می‌کردند یک موضوع خیلی حادی بود و جمال امامی برای اینکه کار را به گردن خود مصدق که مخالفت می‌کرد بگذارد پیشنهاد کرد که او نخست‌وزیر بشود و در آن موقع یادم هست که پیشنهاد نخست‌وزیر از طرف مجلس می‌شد به این معنا که جزو حقوق مجلس بود که از مجلس رأی تمایل می‌گرفتند آن وقت بعد فرمان برای هر کسی که رأی تمایل صادر شده بود داده می‌شد این ….

بعد از اینکه علاء نخست‌وزیر شد مدت کوتاهی بیشتر دوره‌ی حکومت او طول نکشید و در مجلس در اثر مخالفت‌هایی که بود نسبت به مسئله نفت پیشنهادی جمال امامی داد که خود مصدق السلطنه نخست‌وزیر بشود و این نظر تصویب هم شد در جلسه خصوصی در واقع رأی تمایل بود به‌عرض اعلی‌حضرت رسید فرمان به اسم مصدق صادر شد و او شد نخست‌وزیر. در زمان مصدق بنده عضو همان شورای عالی برنامه بودم.

س- ماندید؟

ج- بله؟

س- ماندید در سازمان؟

ج- بله بله در شورا بودم ولی گاهی اوقات یک کارهایی را خود مصدق به من مراجعه می‌کرد.

س- عجب.

ج- بله. مثلاً یادم هست که پرونده‌ای بود راجع به آب تهران که مرا خواست در منزلش رفتم آنجا و یک هیئتی انتخاب شدند که بنده بودم مهندس ریاضی بود به نظرم مهندس خلیلی که رئیس دانشکده‌ی فنی بود در آن موقع. و ما آن مسئله را بررسی کردیم یک گزارشی برای او تهیه کردیم و برای او فرستادیم. از این قبیل کارها گاهی اوقات مستقیم به من مراجعه می‌کرد. در سازمان برنامه …

س- ایشان اطلاع داشت که شما مؤثر بودید درآوردن برادرش به وزارت کار اینها یعنی آن هم …؟

ج- بله آن اثری در مسائل نداشت ولی خب یک مختصر آشنایی من با ایشان داشتم و مرا می‌شناخت پدرم را هم می‌شناخت این بود که خب پسرش هم بالاخره راجع به وزارت راه زمانی که من وزیر راه بودم قطعاً صحبتی با او کرده بود و اینکه معاون وزارت راه بشود با او قطعاً در میان گذاشته بود و موافقت او را گرفته بود. به هرحال نسبت به من گاهی اوقات یک اظهار اعتمادی می‌کرد که یک کارهایی را مراجعه می‌کرد که رسیدگی می‌کردم و به او گزارش می‌دادم. این جریان بود تا وقتی‌که آن مسئله‌ی ۲۸ مرداد پیش آمد و موجب شد که مصدق برکنار بشود و زاهدی سرکار بیاد.

در اینجا هم بد نیست که یک قصه کوچکی راجع به این جریان برکنار شدن مصدق اینها یادم هست برای شما تعریف بکنم و آن این است که روزی‌که آن حادثه‌ی ۲۸ مرداد پیش آمد عصرش من منزل بودم برادرخانم من مهندس معظمی تلفن کرد که شما یک سری بیایید منزل ما. منزل مهندس معظمی همسایه‌ی مصدق بود در همان خیابان کاخ دیوارش به هم چسبیده بود.

س- عجب.

ج- یعنی در پشت هم بودند. و به من چیزی هم نگفت که کی است چیست فلان اینها. رفتم آنجا دیدم آقای مصدق، آقای شایگان، عرض کنم آقای مهندس معظمی یک نفر دیگر هم بود حالا اسم او را یادم نیست.

س- حق‌شناس نبود؟

ج- نه‌نه. حق‌شناس نبود. اینها در منزل مهندس معظمی توی اتاق پذیرایی‌شان آنجا نشسته بودند همه. مصدق هم با همان پیژامه معمولش همان برکی که می‌پوشید قهوه‌ای همین‌جور همانجا نشسته بود من به آنجا وارد شدم بعد از سلام و تعارف فلان اینها، اینها همه خیلی ناراحت و نگران بودند. معلوم شد که بعد از اینکه از خیابان کاخ به منزل ایشان حمله شده و ریخته بودند توی منزل و غیره اینها از دیوار آمده بودند منزل آقای مهندس معظمی.

س- کسی هم متوجه نشده بود؟

ج- کسی متوجه نشده بود. نردبان گذاشته بودند رفتند بالا و آمده بودند پایین. البته اینکه به من گفت وقتی می‌آیید مراقب باشید منظورش این بود که من یک صورتی که می‌آیم آنجا جلب توجهی نکنم. رفتم آنجا دیدم اینها آنجا هستند. مصدق یک دست لباس کت‌وشلوار مرتبی می‌خواست اینها فکر کرده بودند که شاید کت‌وشلوار من اندازه او باشد و من برای او ببرم. این بود که من بلافاصله برگشتم منزل و یک دست کت‌وشلوار دودی تیره تمیز لباس چیز بود که فکر کردم شاید اندازه او هست توی یک چمدان دستی کیف دستی کوچولو، چمدان کوچک گذاشتم رفتم آنجا.

و خوب یادم هست که در آن موقع که من می‌رفتم آنجا دوروبر منزل مصدق و آن اطراف اشخاص مشکوک خیلی زیادی بودند که حتی خودم شنیدم که یکی گفتش که این شریف امامی است و مرا شناخت و دید که یک کیف هم دستم هست فلان اینها ولی توجه بیشتری دیگر جلب نشد.

س- عجیب است که مصدق از خانه‌اش ناپدید شده بود خانه‌های اطراف را نگشته بودند. یعنی به‌خاطر نظمی بوده یا

ج- نه توجه نکرده بودند. توجه نکرده بودند. یک دیوار بلند هم بود نردبان گذاشته بودند رفته بودند بالا از آن طرف هم نردبان گذاشته بودند آمده بودند پایین. بعد من رفتم آنجا لباس را گذاشتم در اختیارشان گویا اندازه‌شان نبود. اینکه نپوشیدند و بعد از من خود مصدق خواهش کرد که من با زاهدی صحبت بکنم از طرف زاهدی کسی را بفرستند اینجا افسری و دستگاهی که اینها را تحت‌الحفظ ببرد هر جا باید بروند. چون اینجا اشخاص متفرق و مشکوک زیاد هستند اینها ممکن است که یک کار خطایی کار بی‌جایی بکنن به اینها حمله بکنند یا چه بکنند اینها و بهتر این است که خود دولت هر اقدامی باید بکند آنها بکنند مطمئن‌تر و بهتر است.

من به ایشان گفتم که من فردا بعدازظهری وقت دارم با زاهدی می‌روم آنجا پیش او و به او خواهم گفت. زاهدی در باشگاه افسران محل کارش را ترتیب داده بود و در آنجا کار می‌کرد. پی من فرستاده بود که بروم آنجا با من کاری داشت. رفتم آنجا اول زاهدی از من خواهش کرد که در کابینه‌اش وارد بشوم، بنده از جهت اینکه کابینه‌ی او مواجه با مسئله نفت بود و من نمی‌دانستم او نسبت به نفت چه می‌خواهد بکند اینها و وزرایش را هم نمی‌دانستم کی‌ها هستند از قبول عضویت کابینه عذر خواستم و گفتم که مرا معاف بدارید از عضویت کابینه ولی کار دیگری اگر باشد من حرفی ندارم. گفت خب پس سازمان برنامه را شما آنجا هم بودید اینها گفتم آن را حاضرم و حکم مدیرعامل سازمان برنامه را به من داد اینها. بعد از اینکه …

س- به امضای خودش؟

ج- به امضای خودش البته. آن موقع در این قبیل مسائل اعلی‌حضرت دخالت زیادی نداشتند. مثلاً انتخاب شهردار انتخاب رئیس سازمان برنامه اینها ایشان فقط در مسائل امنیتی مثلاً رئیس ستاد رئیس شهربانی و افسران و فرماندهان فوج‌ها فلان اینها را البته زیرنظر داشتند. یعنی تمام وزارت جنگ اینها زیرنظر خودشان بود. با این قبیل کارها دیگر دخالتی نداشتند. حکم بنده را که داد گفتم که آقای مصدق منزل مهندس معظمی است و به من این پیغام را داد که به شما عرض بکنم که اینها فکر می‌کنند مطمئن‌تر است که خود دولت آنها را تحت‌الحفظ بیاورد هر جا ه باید نگه‌شان بدارند و همین صحبتی را که داشتم می‌کردم به من اشاره کرد که توی حیاط را نگاه کن. وقتی نگاه کردم دیدم که توی سه تا چهار تا جیب آمد دیدم مصدق آن تو نشسته است آن آقای مهندس معظمی، آقای شایگان اینها هم همراهش هستند آمدند توی باشگاه افسران. من دیگر مطلبی دیگر نداشتم که …

س- پس به یک طریق دیگر خبر شده بودند؟

ج- نه خود آنها تلفن کرده بودند. تلفن کرده بودند اطلاع داده بودند که ما اینجا هستیم و اگر باید توقیف بشویم یا چه بشود اینها. چون می‌ترسیدند که اراذل بریزند توی خیابان‌ها و کوچه‌های آنجا و بدانند اینها کجا هستند یک کار ناشایستی بکنند که خب صحیح نبود. به نظر من کار عاقلانه‌ای بود که این کار را کردند. آمدند در خود باشگاه افسران زاهدی دستور داد که برایشان اتاق تهیه کردند و آنجا بودند یک چند روزی تا بعد که آن وقت محاکمات شروع شد. عرض کنم از آن جریانی که مربوط به کار ما دیگر نیست.

ولی به هر صورت مصدق را با همان لباس پیژامه‌ای که داشت اینها در منزل تنش بود به همان صورت که آمده بود آنجا به همان صورت آوردند چون لباسی که من بردم اندازه ایشان نبود.

س- اینکه مثلاً پیژامه و توی رختخواب خوابیدن چه بوده است واقعاً؟

ج- می‌دانید مصدق یک مرد فوق‌العاده عوام فریبی بود و خیلی خوب می‌دانست که چه جور مردم را جلب بکند از این لحاظ واقعاً استاد بود و اگر در زندگی روزمره‌‌ی او در موقعی‌که تصدی نخست‌وزیری داشت نگاه بکنید می‌بینید در یک روز ممکن بود که چهار پنج مرتبه لباس عوض کرده باشد. وقتی‌که به وکلا وزراء و غیره اینها می‌خواست صحبت بکند توی رختخوابش می‌نشست لباس پیژامه‌اش را می‌پوشید با آنها صحبت می‌کرد اینها. سفیری کسی می‌آمد فوراً لباس سورمه‌ای خیلی تمیز مرتبی می‌پوشید یک مرد خیلی منظم مرتب مثل یک سفیر دیگری همانجور آنها را می‌پذیرفت اینها. چون محل کارش در منزلش بود از لحاظ اینکه امنیتی نداشت ناچار بود که در منزلش کار بکند نمی‌رفت و بیاید. آن وقت هم دستگاه مجهز نبود که مثلاً یک نخست‌وزیری را بتوانند حفاظت بکنند به صورت صحیح. حتی یادم هست در اتاقی که کار می‌کرد درخت‌های چناریکه مقابلش بود جلوی آنها را یک چیز کشیده بودند که اتاق دیده نشود. که یکی از اتاق نرود بالا و اتاق مثلاً ببیند که کی چی فلان اینها.

س- عجب.

ج- بله. و از لحاظ جلب مردم او واقعاً استاد بود و خوب می‌دانست که با هر دسته و گروهی چه جور رفتار بکند چه جور حرف بزند فلان اینها. و در مجلس هم هر وقت که مصلحت اوبود غش می‌کرد و تمام جریان را به هم می‌زد می‌ریختند آنجا آقای مصدق حالشان به هم خورده فلان اینها تمام سن را تغییر می‌داد با این کارهایی که می‌کرد.

س- پس واقعاً یک آدم مریضی نبوده است؟

ج- نه خیر نه خیر.

س- که مجبور باشد به‌‌خاطر این …

ج- نه نه هیچ چیز نبود. ولی هر وقت می‌خواست غش می‌کرد ولی بلد بود که چه جور … مثلاً اگر مجلات آن زمان را نگاه بکنید من خوب یادم هست که یک مجله‌ای بود رفته بود مصر، موقعی بود که از آمریکا برمی‌گشت یا از یک جایی برمی‌گشت در قاهره آن نخست‌وزیر آنها نحاس پاشارا قرار بود که بیاید گویا نیامده بود به استقبالش و این خوشش نیامده بود عکس نخست‌وزیر یعنی مصدق را کشیده بود که نحاس پاشا آمده او روی تختخوابش با پالتو اینها دراز کشیده بود و نحاس پاشا داشت او را ماچ می‌کرد که مثلاً حالا با هم خوش و بش بکنند.

س- این کاریکاتور بود یا عکس واقعی او بود؟

ج- نه نه عکس واقعی بود. منظورم این بود که اینکارها را خوب بلد بود که انجام بدهد. در این کار مثل یک ارتیست بود واقعاً. خب باید تصدیق کرد که کسانی‌که سمت‌های سیاسی در این زمینه دارند این استعداد خداداد را اگر داشته باشند در کارشان خیلی کمک می‌کند بلاتر دید. و آنهایی‌که برخلاف مثل فرض کنید همان رزم‌آرا که گفتم هیچ‌گونه اینکارها را بلد نبود اصلاً و با همه به یک صورت صحبت می‌کرد. مثلاً افسر بود همان‌جور صحبت می‌کرد تا سفیر بود همان‌جور صحبت می‌کرد یک کسبه اینها هم اگر آمده بودند پیش او باز همان جور صحبت می‌کرد. اما او بلد بود که با کسبه آن جوری که او میل دارد و باید با او آن جور صحبت می‌کرد یک سفیر می‌آمد با او مثل یک سفیر صحبت می‌کرد. و این مطلب را دیگران هم بعد متوجه شده بودند ولی خوب او رل خودش را بازی می‌کرد و توجهی با اینکه آنها چه فکر می‌کنند نداشت و کارش را می‌کرد. به‌هر صورت یک روزی ما در شورای عالی برنامه که نشسته بودیم خبر آوردند که شهر شلوغ شده است خیلی به هم ریخته است.

س- این در زمان زاهدی است الان می‌گویید؟

ج- نه خیر. هنوز زاهدی نیامده بود.

س- بله مصدق بود.

ج- ۲۸ مرداد بود. بعد صدای تیراندازی اینها شنیده شد من دیگر آمدم منزل دائماً این صدای تیراندازی حتی صدای توپ اینها شنیده می‌شد که معلوم شد که در خیابان کاخ تیراندازی شدیدی شده است دستجاتی زد و خورد با هم کردند اینها. آن سرهنگ ممتاز بود که محافظ دستگاه مصدق بود آنجا یک قدری مقاومت کرده بود که آنجا هم مجبور شده بودند که تیراندازی بکنند و به‌هرحال ریختند آمدند وارد خانه، درب خانه مصدق را شکستند و وارد شدند. آن روز ما فهمیدیم که یک جریان غیرعادی در تهران صورت گرفته فردایش معلوم شد که زاهدی فرمان نخست‌وزیری گرفته است و مشغول کارش شده است. و یک روز دو روز بعدش بود که مرا خواست و مرا به سمت مدیرعامل سازمان برنامه منصوب کرد که من مشغول کار شدم. موقعی‌که من مشغول کار سازمان برنامه بودم البته مرسوم بود که مدیرعامل سازمان برنامه هم در هیئت دولت شرکت می‌کند و شرکت می‌کردم. هر وقت هیئت دولت بود من هم می‌رفتم ولی من جزو دولت نبودم. در زمان زاهدی من مسائلی دیدم که یک قدری ناراحت بودم از این پیش آمدها مثلاً یادم هست که عبدالرحمن فرامرزی که خیلی بر علیه مصدق اقدام کرده بود و به نفع زاهدی در مجلس و خارج و در روزنامه‌اش و غیره اقدام کرده بود این انتظار را داشت که یک مساعدتی به فرماندار ورامین بشود که از آنجا او را وکیل کرده بودند. فرماندار ورامین البته معلوم بود که جز با کمک دولت ترتیب دادن مسئله عبدالرحمن فرامرزی از ورامین انتخاب نمی‌شود.

چون او اهل لار بود و انتخابش در آنجا خیلی طبیعی بود اما در آنجا انتخاب طبیعی نبود. مرد بسیار فاضلی بود نویسنده‌ی بسیار مبرزی بود و بسیار شجاع هم بود. یعنی همیشه مطالبش را بی‌پروا می‌گفت. به هر صورت یادم هست که یک شب در هیئت دولت آقای امینی پیشنهادی آورد که به فرماندار ورامین یک خرج سفره داده بشود و زاهدی پرسید که «خرج سفره بچه مناسبت؟» گفت که مورد تقاضای عبدالرحمن فرامرزی است اینها که مورد توجه خودتان هست. بعد زاهدی گفتش که هیچ نفهمیدم «ما او را فرماندارش کردیم به جای اینکه پیش‌کش برایمان بیاورد آمده خرج سفره از ما می‌خواهد؟! این حرف‌ها چیست؟» و مطلب را گذاشت کنار. من این موضوع را که شنیدم خیلی تعجب کردم از طرز فکر. چون زاهدی درست مثل زمان قاجار فکر می‌کرد که یک کسی فرماندار می‌شود باید برود آنجا از مردم با صور مختلف پول بگیرد کارهایی بکنند پیشکش بگیرد پیشکش بدهد نمی‌دانم از این حرف‌ها و هیچ فکر نمی‌کرد که یک فرماندار عضو کوچک وزارت کشور با یک حقوق مختصری که رفته آنجا یک خرج سفره‌ای به او داده بشود زیاد بعید نیست که به او مساعدتی هم بشود فلان اینها. به هر صورت یک طرز فکر اینجوری داشت. با زاهدی بنده سوابق قبلی داشتم از لحاظ اینکه در موقعی که متفقین آمده بودند به ایران او را تبعیدش کرده بودند و ما را هم که در اراک برده بودند آنجا مدتی توقیف بودیم و قریب یکسال من آنجا توقیف بودم با کسانی که آنجا بودند ما آشنا شده بودیم و بعد که دوران جنگ تمام شد آن آقایانی که در آنجا بودند یک دوره‌ای داشتند که من جمله زاهدی هم آنجا بود و من هم با آن دوره بودم زاهدی بود، سرتیپ کوپال بود سرلشکر آق‌اولی بود، بوشهری بود، دکتر سجادی بود، عده‌ای بودند که من هم با آنها بودم اینها و آنجا با هم سابقه داشتیم با آقای زاهدی. خودش فکر می‌کرد که من خیلی با او نزدیک هستم تسلیم و غیره … . یادم هست که یک روزی مرا خواست و گفتش که فلانی یک کاری بکنید که چشمگیر باشد و خوب باشد و مطالعه بکنید به من بگویید که چه کاری خوب است بکنیم.

من بررسی که کردم چون در بنگاه آبیاری هم که بودم مطالعات سد کرج را کرده بودیم و آماده بود برای اینکه ساخته بشود منتهایش پول نداشتیم. آمدم به او گفتم که سد کرج را من موقعی‌که در بنگاه آبیاری بودم مطالعه کردیم و می‌توانیم ساختمانش را شروع بکنیم و این کار بسیار مفید خوبی است با وضع آب تهران که آبش کم است خیلی کمک می‌کند به وضع تهران. گفت بله بسیار فکر خوبی است اینها گفتم ولی اعتبارش را ما نداریم در سازمان برنامه گفت من می‌گیرم برای شما اشکالی ندارد و مناقصه بگذارید. آمریکایی‌ها آن وقت خیلی مساعد بودند و قرار بود که یک کمک‌هایی بکنند همان موقع هم اصل چهار شروع کرد به فعالیت در ایران که آن وارن آمد به ایران و یک دستگاه به نسبت عظیمی درست کردند و شروع کردند به کارهای مختلف در امر بهداشت، کشاورزی، راه‌سازی، سدسازی غیره و فلان اینها یعنی در همه‌ی اینکارها اینها خودشان را وارد می‌کردند و اینها بعضی مسائل را مساعدت می‌کردند بعضی‌ها را رد می‌کردند قبول نمی‌کردند.

به هر صورت مناقصه‌ای بنده گذاشتم برای ساختمان سد کرج و وقت تعیین کرده بودیم دو ماه که پیشنهادات برسد. یک روزی، چند روز از بعد از اینکه اعلان مناقصه صادر شده بود یک مدتی هم گذشته بود، اردشیر آمد پیش من که پا پا می‌گوید که این را تمدید بکنید چون آلمان‌ها هم می‌خواهند که در این کار شرکت بکنند و حالا وقت ندارند به قدر کافی. و گفتم اشکال ندارد ما یک ماه دو مرتبه تمدید می‌کنیم ….