روایتکننده: آقای محمد یگانه
تاریخ مصاحبه: ۱۶ جولای ۱۹۸۵
محل مصاحبه: شهر نیویورک، ایالت نیویورک
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۱۲
بله، همانطوریکه اشاره کردم آقای آموزگار بهوسیله یکی از سناتورهایی که بودند به اسم موسوی با آیات عظام تماس گرفتند که از نظرات آنها اطلاع داشته باشند و بعد یک نزدیکی بین دولت و این آیات بهوجود بیاید. دراینباره باز وقتی که شاه از جریان اطلاع پیدا کرده بود گفته بود به آقای آموزگار که، «این کار را ما از طریق دربار انجام میدهیم.» و ایشان پرسیده بودند، «بهوسیله کی؟» شاه فرموده بودند «به وسیله آقای هویدا.»
آن وقت مسئلهای پیش آمده بود که آیا آیات عظام این آمادگی را دارند؟ با این چنین کاری را میکنند با آقای امیرعباس هویدا در تماس باشند؟ شاه فرموده بودند، «در این صورت آقای بهبهانیان را مأمور این کار میکنیم.» که این کار هم نشده بود. بنابراین اقدامات متعددی که آقای جمشید آموزگار کرده بودند برای اینکه گرفتاریهای اجتماعی و سیاسی را قدری از بین ببرند، ایشان ناموفق بودند و چنین اختیاراتی در زمینههای بهخصوص سیاسی و امنیتی به ایشان داده نشد و ایشان بیشتر فعالیت خودشان را روی مسائل اقتصادی مجبور شدند بگذارند. و وقتی که مسئله سینما رکس به میان آمد و این باز معلوم بود که جریان تشدید خواهد شد و پشت سر این گرفتاریهای دیگری هم خواهد بود، بنابراین بلافاصله همان موقع ایشان تصمیم گرفتند که کنار بروند و رفتند استعفای خودشان را به شاه دادند و شاه هم در کتاب خودش نسبت به این موضوع اشاره میکند که این یکی از اشتباهاتی بوده که شاهنشاه استعفای آموزگار را پذیرفتند.
س- شما در کابینههای آقایان هویدا، آموزگار و شریفامامی شرکت داشتید، ممکن است این سه آقایان را چه بهعنوان اشخاص و چه بهعنوان نخستوزیر با هم مقایسه بفرمایید؟
ج- البته خیلی سخت است اینها را با هم مقایسه کردن. ولی حقیقت غیر از اینها حتی در دوره آقای علم هم من معاون وزارت اقتصاد بودم ایشان هم از نزدیک با ایشان آشنا بودم، ولی راجع به سه فردی که جنابعالی فرمودید. بهطورکلی آقای هویدا فردی بود بسیار خوش مشرب، مردمدار، سعی بکند روابط خوبی با همه داشته باشد. برای ایشان آن اندازه اصول مطرح نبود تا اینکه گرفتاریها که گرفتاریها را به چه ترتیبی میشود از بین برد سروصدا درنیاید. ولو اینکه این ممکن بود فردا گرفتاری هم ایجاد بکند.
ایشان به نظر من آن مسئولیتی که به موجب قانون اساسی بهعهده نخستوزیر بود، حتی در روزهای آخر موقعی که محاکمه میشدند به این مسئله خودشان هم اشاره میکنند که مقتضیات زمان چنان بود که ایشان مسئولیتی نداشته باشند ایشان تمام مسئولیت را بهعهده رئیس مملکت فکر میکردند است، تمام دستورات از آنجا میآید و اجرا هم میشود. حتی در چندین مواردی که من گرفتاریهایی با همکاران خودم در کابینه داشتم به ایشان مراجعه کردم، ایشان گفتند که، «من در اینجا Chef de Cabinet هستم یعنی رئیس دفتر و بنابراین اگر مطلبی دارید با شاه مطرح کنید.» در صورتیکه شاه هم در موقعیتی نبود که مسائل مملکتی را آن اندازهای که هویدا از آن اطلاع دارد در جریان بوده باشد، با مردم در تماس نبود. یک عده محدود درباری ایشان را احاطه کرده بودند اطلاعاتی که به ایشان میرسید این اطلاعات محدود بود چنان اطلاعاتی بود که فقط برای خوشحالی ایشان بود که اوضاع و احوال مملکت از هر لحاظ خوبست. یک مواردی وجود داشت که به یکیش میتوانم اشاره بکنم. معمولاً وقتی که به شورای عالی اقتصاد هفتهای یک بار به حضور شاه میرفتیم، قبل از آن یک جلسه مقدماتی وجود داشت که در آنجا مردم با آن وزیران و افرادی که شرکت میکنند در آن شورا حرفهای خودشان را بزنند و عین همان حرفها در پیش شاه تکرار بشود. و آن وقت اختلافات قبلی بینشان رفع شده باشد. بنابراین نظر بر این بود اگر مطلب جدیدی مطرح بشود در حضور شاه اینها در آنجا حرفی نزنند و بعداً بروند مطالعه بیشتری بکنند.
موردی وجود داشت که این جریان را شاه مطرح کرد و ولیان هم پاسخش را داد که خوشآیند نخستوزیر نبود آقای هویدا. همان از جلسه که بیرون آمدیم ایشان بلافاصله بازخواست کردند از آقای ولیان که بنا نبود شما این حرفها را بزنید. در شورای مقدماتی ما این حرفها را نزده بودیم. بنابراین حتی به این ترتیب کنترل میشد حرفها ولو اینکه وزرا پشت پرده با شاه تماس داشتند حرفهای خودشان را از دید خودشان میگفتند تا اینکه پیش ببرند نظرات خودشان را. پس بنابراین شاه بهصورت بینظر و بیغرض کمتر اطلاعاتی از وضع کشور دریافت میکرد. درحالیکه هویدا با تماس زیادی که با مردم داشت. با هوش زیادی که داشت، با مطالعاتی که نه تنها از اوضاع کشور بلکه از کشورهای دیگر از اوضاعی که در خارج میگذرد از اینها میکرد بیشتر در جریان اوضاع و احوال بود و میتوانست شاه را کمک بیشتری بکند در فورمه کردن نظراتش و توجه به اولویتها یا گرفتاریها یا غیره.
مملکت ایران از نظر شاه یک مملکت، در زمان هویدا، پیشرفتهای شده بود. در صورتیکه هویدا میدانست بدبختیها کجاست به دهات میرفت به پایین شهر میرفت به هر جا میرفت. بنابراین یک همچین contradictionی درباره هویدا وجود دارد. هویدا نخستوزیر شده بود اگر شاه نظراتش را قبول نمیکرد ایشان میتوانست برود کنار این کار کار صحیحی است، یا این کار کار صحیحی نیست. و ایشان میبایست این را در نظر بگیرد مسئولیت قانون اساسی دارد در برابر ملت، در برابر تاریخ، در برابر شاهاش. تمام گرفتاریها را زیر فرش کردن این بهصلاح نه مملکت بود نه صلاح خودش نه به صلاح شاه و دیدیم.
حالا آموزگار، آموزگار برعکس ایشان یک فرد بسیار بسیار باهوشی بود. یک مرد اصولی و سعی میکرد مطابق مقررات مطابق constitution یعنی قانون اساسی کار بکند و مسئله را که حل میکرد با موازین قانونی بتواند حل بکند. اگر یک کثافتکاری وجود داشت رویش را آن ور نمیکرد. سعی میکرد که با آن مواجهه بکند و آن کثافتکاری را از بین ببرد. ولی در عین حالی که ایشان چنین مرد اصولی بودند و در نتیجه بهخاطر همین اصول هم روی همین اصول هم کنار رفتند و شاه هم گفته بود که «این اولین نخستوزیریست که آمده پیش من استعفا میدهد در صورتیکه در گذشته نخستوزیران همیشه سعی میکردند صدارت خودشان را تا میتوانند ادامه بدهند چند روز بیشتری هم بیشترش بکنند دوره خدمت خودشان را. ولی آموزگار آمد و استعفای خودش را داد و سعی کرد برود کنار.» ولی در مقابل این ایرادی که در آن کفه ترازو نسبت به آموزگار گفته میشود، ایشان میگویند یک تکنوکرات بود تا یک سیاستمدار و اگر آموزگار چند سال زودتر سرکار آمده بود، قبل از اینکه این گرفتاریها بهوجود بیاید. شاید ایشان بهتر میتوانستند مملکت را اداره بکنند تا اینکه در آن روزهایی که سرکار آمدند و مملکت احتیاج به یک سیاستمدار ورزیدهای داشت.
درباره آقای شریفامامی بایستی بگویم که از نقطهنظر اطلاعات و از نقطهنظر هوشیاری و دانش امروزی جهانی در سطح آموزگار و هویدا ایشان نبودند. ایشان یک سیاستمدار سنتی به آن ترتیب بودند و با صاحبان منافعِ بهخصوص هم ایشان در تماس بودند. و یک نفوذ بیشتری در میان گروههای مختلف بهخصوص بازاریان و یا مهندسین و غیره داشتند. ولی attitude یا نظراتی که طبقه تحصیل کرده و غیره نسبت به ایشان داشتند منفی بود و درباره ایشان مطالب زیادی گفته میشد که این شاید اقداماتی نبودند که مطابق قانون و غیره و اینها بوده باشد. من خودم مواجه با چندین جریان بودم در تماسهاییکه با ایشان داشتم. فرضاً یک مورد بود درباره خرید یک کارخانه، این کارخانه برای تولید لولههای گازی بودند، لولههای نفتی و گازی اینها. و موقعی که ما میخواستیم لوله گاز بکشیم برود بهطرف شوروی یا گاز از ایران ببرد، دیگران میخواستند به ما همان لولهها را بفروشند ولی در وزارت اقتصاد ما رفتیم مطالعاتی کردیم دیدیم که اگر چنانچه اوراق را بیاوریم اینها را در ایران تبدیل به لوله بکنیم این به مراتب به نفع ماست از نقطه نظر کرایه برای اینکه برای شما برای لوله چون حجم زیادی میگیرد کرایه زیادی میبایستی پرداخت بکنید. ولی ورقی که وجود دارد درست است قیمت ورق از لوله کمتر است ولی کرایهاش هم خیلی کمتر است، بنابراین مطالعات ما این طور شده بود که اگر ما کارخانه ایجاد بکنیم به این نتیجه خواهیم رسید که این خود کارخانه برای ما مجانی میماند. آن savingی که آن پساندازی که میکنیم از تفاوت کرایه بین آوردن لوله و یا ورق که تبدیل به لوله بکنیم در ایران، این بهتر است که این کارخانه را ایجاد بکنیم. کارخانه Mansmann به ما پیشنهادی داد از طریق آقای محمد خسروشاهی که رئیس اتاق بازرگانی بود این آقای عالیخانی از ایشان خواسته بودند که از Mansmann و یا از شرکتهای دیگری که ممکن است علاقهمند به این کار باشند. دراینباره پیشنهادی که ما گرفتیم و این را آقای محمد خسروشاهی از طریق آقای مهدوی که آن موقع ایشان معاون بانک توسعه صنعتی و معدنی بودند در اختیار ما گذاشتند. کارخانهای بود که در حدود ۱۳، ۱۴ میلیون دلار ماشینآلاتش میشد. بعد از چند روزی که ما این پیشنهاد را داشتیم آقای مهدوی به من مراجعه کردند که آن پیشنهادی که به ما داده بودند این را پس بگیرند.
س- کدام آقای مهدوی آقا؟ آقای دکتر فریدون مهدوی؟
ج- آقای دکتر فریدون مهدوی که بعداً هم وزیر بازرگانی شدند.
س- بله.
ج- این را که خواستند از من پس بگیرند فکر کردم خوب با گرفتاریهایی پیش آمده بهتر است که ما کپی این را داشته باشیم. از این من چند تا کپی گرفتم در پروندههای مختلف گذاشتم و اصلش را فرستادم به خودشان. بعد همان روزها آقای دکتر اقبال را دیدم که ایشان این موضوع را با من مطرح کردند موضوع ایجاد کارخانه لولهسازی را که بایستی شرکت نفت ایجاد میکرد ولی promoterاش که دستگاهی که میخواست دنبال این کار میرفت وزارت اقتصاد بود که به وسیله شرکت نفت ایجاد بشود برای لولهسازی گاز. و ایشان ناراحت بودن که از طرف دربار و بنیاد پهلوی خیلی فشار هست که ایشان یک کارخانهای را ایجاد بکنند برای این منظور و این هم قیمتی که آوردند در حدود ۲۵ میلیون دلار است. در اینجا البته این در سفارت فرانسه بود آن شب که آقای اقبال این مسئله را با من مطرح کردند و من هم به او گفتم، «موقعی که ما پیشنهاد را آوردیم صحبتی میکردیم گفتیم ۱۲، ۱۳ میلیون است شما قبول نکردید حالا این پیشنهاد رسید.» ایشان به اصرار خواستند این گزارش را که ما با پیشنهادی که ما داشتیم این را از ما بگیرند. از قضا همین پیشنهادی که Mansmann آورده بود و به ما در حدود ۱۳، ۱۴ میلیون دلار داده بود همان Mansmann بعداً پیشنهادش را عوض کرده بود و از طریق بنیاد که رئیسش آقای شریفامامی بودند این مبلغ به ۲۵ میلیون دلار رسید، و دکتر اقبال از من اصرار که این مدارک را میخواهد. ما هم شبانه این مدرک را به دستشان رساندیم برای اینکه میخواست ببرد پیش شاه. و بین این دو هم رقابت وجود داشت. بنابراین سعی کرد جلوی چنین معاملهای را بگیرد و موفق هم شد. تا اینکه ما یک پیشنهاد دیگری از یک دستگاه آمریکایی بهدست آوردیم که از پیشنهاد Mansmann هم بهتر بود و وقتی که خواستیم معاملات را با ایشان تمام بکنیم این شخص یک دفعه اطلاع پیدا کردیم شبانه از ایران فرار کرده. و از قرار معلوم یک تهدیدهایی به ایشان شده بود که این معامله را انجام ندهند و بعد ما از طریق سفارت آمریکا سعی کردیم این شخص را پیدا بکنیم و دلایلش را سعی بکنیم پیدا کنیم که چرا فرار کرده. و ایشان حتی حاضر نمیشد مجدداً برگردد به ایران بهخاطر همان تهدیدات ولی از ایران افرادی رفتند در خارج قرارداد را با ایشان بستند و در نتیجه این کارخانه ماشینآلات کارخانه لولهسازی از این شرکت به وسیله این شخص خریداری شد که رئیس آن مؤسسه بود، آن کارخانه بود.
در هر حال این مثلاً بهعنوان مثال آوردم که آن دقت لازم که میبایستی بشود از طرف آقای شریفامامی در مسائل و غیره و سعی بشود که معاملات به بهترین قیمتها انجام بشود و به منافع ایران و غیره، شاید آن توجه آن اندازه نمیشد. و به خصوص درباره بنیاد پهلوی حرفهای زیادی وجود دارد که من در اینجا دیگر وارد آن نمیشوم.
س- وسعت دانش و معلومات شاه در رشته نفت و امور اوپک تا چه اندازه بود؟
ج- شاه بهطور کلی در اکثر رشتهها که با او صحبت میشد این نظر در شخص ایجاد میشد که شخص بسیار واردیست و خیلی impression خوبی بهخصوص در سران کشورهای دیگر و یا افرادی با او صحبت میکردند میگذاشت. روی هم رفته ایشان از نقطهنظر هوش یکی از باهوشترین افراد بود. گزارشهایی که به ایشان داده میشد خوب آنها را میخواند و مطلبی که به ایشان گفته شده بود سالها از یادش نمیرفت یا مطالعه کرده بود از یادش نمیرفت. حافظه بسیار بسیار قوی داشت.
س- آیا این گزارشها را با دقت میخواند؟
ج- میخواندند، میخواندند. و روزی متجاوز از شاید ۱۶ ساعت کار میکردند خیلی پرکار بود. و بنابراین ایشان بهطورکلی فاکتها را میدانست ولی در رشتههای بهخصوص آن ضوابط و یا دیسیپلینها و یا بنیاد علمی آن رشتهها را چندان وارد نبود. ضعف ایشان در این زمینه بود. در رشته همینطور هم مسائل اوپک و نفت و اینها براساس گزارشهایی که میرسید ایشان کاملاً وارد بودند ولی تکیه ایشان در این مورد بیشتر روی آموزگار بود و آموزگار وارد جزئیات این مسئله بودند و از حقوق کشورهای نفتی هم تا سر مرگ خودشان تهدیداتی که شد میدانید راجع به کارلوس و غیره و فلان، دفاع لازم را میکردند.
بنابراین شاه هم نسبت به مسائل نفتی و اوپک به ایشان تکیه داشت و حتی موقعی که ایشان یعنی آقای آموزگار از وزارت نفت یا از وزارت ببخشید وزارت دارایی رفت کنار و آقای انصاری آمدند به وزارت اقتصاد و دارایی، با وجود این، رسیدگی به مسائل نفت همانطور مثل سابق بهعهده آموزگار گذاشته شده بود در صورتیکه آموزگار حالا وزیر کشور شده بود.
س- بله.
ج- و بعد از اینکه حتی آموزگار در مسائلی یا در بعضی از این جلسات خودش نمیتوانست شرکت بکند و یا نمیتوانست به بعضی از این مسائل رسیدگی بکند در این صورت تا موقعی که من در بانک مرکزی بودم و بعد از آن هم وزیر مشاور بودم و یا رئیس سازمان برنامه به مسائل نفتی من رسیدگی میکردم و البته در این مسائل شاه بایستی به او گزارشهای لازم داده بشود و ایشان هم تأیید بکنند. منتها با اهمیت مسئله نفت و بینالمللی شدن موضوع نفت و تصمیمات مربوط به آن شاه میبایستی به سیاستهای کلی هم توجه بکند و به این ترتیب میبینیم که درحالیکه در روزهای اول و سالهای اول شاه علمدار بالا بردن قیمت نفت بود و بالا بردن تولیدات در ایران، ولی بعداً در نتیجه فشارهایی که وارد شد در ۱۹۷۷ و یا ۷۸ نظر شاه کاملاً عوض شده بود و حتی در مسافرتی که به واشنگتن داشت و مذاکراتی که با کارتر رئیس جمهور آمریکا کرده بود قول داده بود که در پایان ۱۹۷۸ که اوپک میبایستی به قیمتها رسیدگی بکند ایران مخالف تغییر قیمتها خواهد بود. و بنابراین دستورات کلی را ایشان میدادند نسبت به مسائل نفتی و غیره ولی براساس آن حقایق یا فاکتهایی که وجود داشت و با توجه به سیاستهای کلی بینالمللی. و در اینجا هم بایستی بگویم که کشورهای دیگر هم که در این مورد خیلی از موقعیت ایران خیلی تعجب کردند که چطور شده ایران یکباره موقعیت خودش را عوض کرده. ولی معلوم بود که این در نتیجه فشارهای آمریکا بود و ایران هم که میخواست اسلحه بخرد و یا نسبت به مسائل Human Rights و غیره تحت فشار بود از این طرف یک concession شاه به آمریکاییها داشت میداد.
س- بله، راجع به اوپک و آقای آموزگار صحبت کردیم، یکی از مقامات عالیرتبه شرکت نفت در مصاحبهای که ما ایشان داشتیم به ما گفت که آقای دکتر جمشید آموزگار در گفتوگو با مخبرین رسانهها وقتی درباره تصمیمات متخذه از جانب اوپک صحبت میکرد همیشه شاه را در واقع مورد خصومت شرکتهای نفتی قرار میداد با این ترتیب که هر تصمیمی که ایران اتخاذ میکرد یا طرفدار آن بود در جلسات اوپک همیشه آن را به نام my august sovereign که منظور اعلیحضرت بودند مطرح میکردند، و این را مقایسه میکرد مثلاً با صحبتهایی که آقای زکی یمانی میکردند و همیشه میگفتند که خوب این تصمیمی بوده که برادران در جلسات اوپک متفقاً اتخاذ کردند. آیا شما درباره این موضوع اطلاعی دارید و یا این ایراد به نظر شما ایراد درستی است؟
ج- این ایراد قابل بحث است. یکی اینکه آیا در چه مواردی ایشان رفرانس داده به my august sovereign که بایستی این را در نظر میگرفت. برای اینکه تا آن موقع تا آن حدودی که من اطلاع دارم در این مذاکراتی که شرکت کرده بودم با ایشان در بعضی موارد، من به این اشاره ایشان هیچ در نظرم نیست که اشاره کرده باشند و حتی برعکس در روزنامهها هم میبینیم که اگر به روزنامههای آن روز نگاه کنیم همیشه مورد انتقاد کسی که باعث بالا رفتن این قیمتها میشود آقای آموزگار را با دماغ عقاب مانند beak
س- بله، بله.
ج- عقاب با آن نشان میدادند و مسئولیت را به گردن آموزگار میگذاشتند. ولی خوب شاه هم در اینجا مورد حمله زیادی قرار میگرفت. ولی دو تا نکتهای که در این باره بایستی به آن اشاره بکنم یکی این است که موقعیت همان عربسان سعودی بود که تبلیغاتی که آنها میکردند و فشارهایی که روی عربستان سعودی میآمد در عین حالیکه آنها علاقهمند بودند برای بالا رفتن قیمتها ولی در ظاهر میگفتند مسئله مسئله ایران است. اگر ایران موافقت بکند با ما، ما نمیگذاریم قیمتها بالا برود. و در ایران هم کسی که تصمیم گیرنده است شاه است. بنابراین این تبلیغات عربستان سعودی بود که در مقابلش هم شاه خودش چندین بار به زکی یمانی حمله کرد و ایشان را آلت دست امپریالیستها و استثمارکنندگان نامید. یکی این مسئله است که بایستی توجه بکنید که دولت عربستان سعودی و یا مسئولین آن کشور سعی میکردند این مسئولیت را به گردن شاه بگذارند.
دوم هم در مواردی که البته آن چنان مواردی که البته بایستی گفت زیاد مسئولیت نداشت برای شاه که عقاید عمومی را برعلیه شاه بکند در آن موارد معمول بود که در ایران در آن موقع تمام اقداماتی که میشد با دستور شاه تلقی بشود. و شاه خودش میخواست در مقابل ملت امتیاز و credit بالا رفتن قیمتها را بگیرد. بنابراین وقتی که آموزگار در مقابل ملت ایران ظاهر میشد نمیتوانست این حرف را بزند که ایشان رفته و مبارزه کرده و قیمتها را بالا برده و میبایستی در آن موقع به ملت گفته بشود که این در نتیجه دستورات و اوامر شاه بوده که ایشان به این کار به چنین کاری اقدام کرده، این را هم بایستی در نظر بگیریم. ولی تا آن حدودی که من اطلاع دارم آموزگار نسبت به شاه یک loyalty داشت وفاداری و مسئولیت خودش را هم میدانست و مطابق مسئولیت خودش هم اقدام میکرد.
س- گفته شده است که شاه معمولاً حرفهای آخرین شخصی بود که با او صحبت میکرد، این موضوع حقیقت دارد؟ اگر شاه در امری موضع خاصی اتخاذ میکرد آیا سایر مقامات میتوانستند به آسانی شاه را قانع کنند که موضعش را تغییر دهد؟
ج- درباره سؤال اول آیا شاه به آخرین حرف کسی که پیشش رفته گوش خواهد کرد یا نه.
من فکر نمیکنم، شاه همانطوری که قبلاً اشاره کردم یک حافظه بسیار قوی داشت و درباره اصول هم یک نظراتی نسبت به مسائل داشته که یک اصولی را رعایت میکرد و براساس آنها تصمیماتش را میگرفت. اگر در یک موردی تصمیمی گرفته بود و آن تصمیم برایش مسلم بود که این تصمیم، تصمیم صحیحی است ولو اینکه فرد دیگر هم میرفت پیشش آن را دنبال میکرد.
ولی در عین حال، برمیگردیم به سؤال دوم جنابعالی که آیا ایشان تصمیماتی که گرفته بود عوض میکرد؟ آره. این موقعی تصمیمات ایشان یعنی شاهنشاه موقعی تصمیمات خودشان را عوض میکردند که برایش مسلم میشد تصمیم اولیه صحیح نبوده. بنابراین اگر نفر بعدی نفر آخر که اگر میرفت پیش شاه و مطالب خودش را گفته بود و شاه را قانع کرده بود که تصمیم اولیه یا حرف دیگری که زده صحیح نیست شاه آن را میپذیرفت. ولی اگر نتوانست قانع بکند در آن صورت تصمیم اولیه شاه به جای خودش باقی بود. من چندین مورد از این تجارب دارم که در کلیه موارد تصمیماتی که قبلاً شاه گرفته بودند با ایشان صحبت شد مذاکره شد و گزارشهایمان را حضورشان عوض کردیم و بالاخره وقتی که شاه با حرفهای من قانع شد دستورات اولیهای که داده بود …
س- ممکن است از حضورتان تقاضا کنم که یکیش را لااقل بهعنوان مثال برای ما ذکر بفرمایید؟گ
ج- مثلاً درباره یک مورد میتوانم بگویم. قبل از اینکه من به بانک مرکزی بروم از طریق سفارت انگلیس و از طرف افرادی با نفوذ در انگلیس مانند وزیر خارجه انگلستان که پسرش علاقهمند به این طرح بود پسر هیلی، که قرار بود انگلیسها یک بانکی در ایران ایجاد بکننتد، و آن بانک مورگان Investment Bank یک بانک کوچکی بود، میخواست این بانک را در ایران بهوجود بیاورد به این ترتیب که این بانک یک بانک سرمایهگذاری بشود برای جلب کردن سرمایههای عرب به ایران تا اینکه اینها در ایران سرمایهگذاری بکنند یا سهام شرکتهای ایرانی و کارخانجات ایرانی را بخرند. و در اینباره با نفوذهایی که به کار رفته بود و موافقتهایی که در مراحل پایینتر بهوسیله وزیر دارایی و رئیس بانک مرکزی سابق شده بود قرار بود که جواز تأسیس این بانک به انگلیسها داده بشود و دربار هم دستورات اکید در اینباره داده بود و شاه هم علاقهمند بودند که این کار عملی بشود و آقای پارسونز سفیر انگلستان هم مرتب دنبال این بودند.
وقتی که من به بانک مرکزی رفتم و این طرح را دیدم، به نظر من صددرصد این طرح به ضرر ایران رسید. به این معنی که اولاً در این طرح که داده شده بود یا اینکه تقاضایی که داده شده بود موارد عدیدهای وجود داشت، اگر اشتباه نکنم، هفت یا هشت مورد که احتیاج به قوانین مخصوصی داشت که امتیازاتی به این بانک داده بشود. مثلاً تمام بانکهای ایران مشمول مالیات بودند این بانک نمیخواست به دولت مالیات بدهد.
یا مثلاً در ایران به موجب قانون دولت تمام حسابهایش را در بانک مرکزی میگذارد و یا در جاهایی که بانک مرکزی شعبه ندارد بانک ملی از طرف بانک مرکزی میگذارد و یا در جاهایی که بانک مرکزی شعبه ندارد بانک ملی از طرف بانک مرکزی اقدام میکند و حسابهای دولت را نگهداری میکند، سپردههای دولت را نگهداری میکند. یا ارزهایی که دولت ایران دارد همهاش را بانک مرکزی نگهداری میکند. پیشنهاد شده بود که بله مقداری از این ارزها مقداری از این پولهای دولت در این شرکت خصوصی گذاشته بشود. از این قبیل درخواستها و امتیازات زیاد شده بود و علاوه بر این خودکار به نظر نمیرسید به صلاح ایران باشد. ایران پس از زحمتهای زیاد توانسته بود تعداد محدودی کارخانجاتی را به وجود بیاورد به مرحله اینها به مرحله منفعت رسیده بودند در نتیجه حمایتی که دولت به اینها داده بود و در ایران هم افراد زیادی با سرمایههای بسیار کم یا پساندازهای بسیار کم علاقهمند بودند که شرکت بکنند در این فعالیتها چند سهمی از این شرکتها داشته باشند. در این صورت ما میخواستیم عربها را دعوت بکنیم که بیایند سهام این کارخانجات را بخرند و بنابراین کنترل این صنایع ملی که به وجود آمده بود به دست ایرانیها به وجود آمده بود اینها از دست ایرانیها به دست خارجیها اعم از اینکه عرب یا دیگران بیافتند. و همینطور از نقطهنظر رفتن منافع این کارخانجاتی که روز به روز در حال توسعه و پیشرفت بودند و منافعشان بیشتر میشد از آن هم ضرری عاید میشد. پس از مطالعاتی معلوم بود که به هیچوجه صلاح نیست که چنین بانکی به وجود بیاید و تصمیم هم گرفته شده و دستور هم رسیده اوامر شاه هم هست.
وقتی که من مسئله را با همکارانم در بانک مرکزی مطرح کردم آنها هم این را قبول کردند که به هیچوجه صلاح نیست. ولی آنها چارهای نداشتند میگفتند چارهای نیست و بایستی این اجازه را داد برای اینکه دستور و اوامر صریح است. من مجبور شدم مسئله را با خود شاهنشاه مطرح بکنم به عرضتان برسانم تا دستورات مجددی از ایشان بگیرم. وقتی که موضوع را مطرح کردم ایشان با ناراحتی تمام از من پرسیدند، «مگر تا به حال این اجازه داده نشده است؟ ما دستورش را مدتها پیش صادر کرده بودیم.» به عرضشان رساندم که، «این تقاضا اخیراً رسیده است به طورکلی دستورات کلی قبلاً رسیده بوده.» فرمودند، «براساس همان دستوراتی که دادیم بروید رفتار بکنید و اجازهاش را بدهید.» در مقابل این دستورشان به حضورشان عرض کردم که، «البته دستورات شاهنشاه اجرا خواهد شد، منتها چون این طرح اخیراً رسیده و شامل نکاتیست لازم است که ای نکات به حضور شاهنشاه عرض بشود و آن وقت با توجه به نکات جدیدی که پیش آمده آن وقت دستوراتی که دارید آن طور اجرا بشود.» شاهنشاه از من خواستند که مطالب را به ایشان عرض کنم و برای اینکه من بتوانم مطالب خودم را خوب بیان بکنم به صورت خیلی سادهای از ایشان پرسیدم، «قربان آن طوری که حس میکنم و حس کردم آیا میتوانم اجازه میفرمایید همانطور بیان بکنم؟» ایشان فرمودند، «آره اشکالی نیست.» گفتم، «قربان تا ساعت دوازده دیشب این را خواندم. ولی تا ساعت ۴ بعد از نصف شب نتوانستم بخوابم، فکرم به یاد معاهده ترکمنچای و گلستان بود که در مقابل دولت تزاری شکست خورده بودیم و به ما کاپیتولاسیون تحمیل میشد که امتیازات مختلفی به این خارجیها بدهیم، این حکایت را به یاد من آورد این تاریخ را به یاد من آورد. این تقاضا هم چنین تقاضایی است مثل اینکه ما یک مملکت بدبخت مفلوک شکست خوردهایم و اینها آمدند همچین تقاضاهایی دارند که لازمه قبول آن این است که از مجلس چندین قانون جدید بگذرد به خاطر اینکه این امتیازات را بدهیم و آن وقت مسئله این است که آیا صلاح است به اینها امتیاز داده بشود؟ چرا سی تا بانک در این مملکت کار میکنند به اینها داده نشود؟» و بعد وقتی که شاه توجه کردند به این مراتب بلافاصله فرمودند، «غلط کردند که چنین تقاضاهایی کردند. مملکت قانون دارد. اگر اینها میخواهند براساس قوانین موجود که همه آن را رعایت میکنند حاضر بشوند این بانک خودشان را تأسیس بکنند مثل دستور سابق اجازه داده بشود والا جلویش را بگیرید.» این بهعنوان مثال گفتم وقتی که ایشان قانع شدند که این به صلاح نیست دستورشان را حاضر شدند که تصحیح بکنند. درحالیکه بعد از آن هنوز برای چند ماه بعد وزارت دارایی بهخصوص خود آقای انصاری و آقای پارسونزا ادامه دادند به فشار خود به بانک مرکزی که چنین تقاضایی مورد قبول قرار بگیرد و اجازهای برای تأسیس این بانک بتوانند از بانک مرکزی بگیرند و در همان موقع تعدادی از مسؤلان انگلیسها در بخش خصوصی و دولتی و غیره آمده بودند و در شیراز برای توسعه همکاری بین دو کشور یک کمیسیونی وجود داشت و میخواستند در آنجا این همکاری را هم اعلام بکنند. در صورتیکه با وجود فشارهایی که به وسیله سفیر انگلیس و وزیر دارایی کشور من که رئیس بانک مرکزی بودم گذاشته شد با توجه به مطالبی که قبلاً اشاره کردم و شاه هم نظرشان را عوض کرده بودند نهایت ایستادگی را کردم و این طرح از بین رفت. و در مقابل ما طرح متقابلی دادیم و دنبالش رفتیم که آن هم طرح بانک ایران و عرب بود که سرمایه داران ایرانی با سرمایهداران عرب جمع شدند یک بانکی را به وجود آوردند برای فعالیتهای بانکی که شعبی در ایران وجود داشته باشد و شعبی در کشورهای عربی که بتوانند همکاری بین دو کشور را بیشتر بکنند تا اینکه فقط یک Investment Bank باشد بهمنظور خرید سهام و غیره که ایرانیها خودشان علاقه به داشتن آن سهام بودند و هیچ گونه امتیازی هم وجود نداشت براساس قوانین موجود بود ایجاد بانک ایران و عرب.
س- آقای یگانه در تخصیص منابع حق تقدمهای شاه را چگونه جمعبندی میکنید؟
ج- ایشان بهطور کلی علاقهمند بودند به طرحهای به اصطلاح چشمگیر. به طرحهای بسیار بسیار بزرگ. به طرحهایی با مدرنترین تکنولوژیها ولو اینکه این طرحها هنوز برای ایران اجرای آنها گرفتاری آمیز بود یا سختیهایی داشت و گرفتاریهایی به وجود میآورد.
ایشان رشتههای معمولی و فعالیتهای کوچک را آنطوری که میبایستی به آن توجه بشود در نظر میگرفتند. علاقه به کشاورزی داشتند در کشاورزی هم به فکرشان رفته بود شاید بهترین راهحل کشت و صنعت است باز هم طرحهای بزرگ. در صورتیکه نصف افراد کشور در کشاورزی فعالیت میکردند و کمکی به آنها ممکن بود قدرت تولید اینها را بالا ببرد و تولید کشاورزی را خیلی بالا ببرد. و مدتها طول کشید که ایشان متوجه شدند کشت و صنعت با آن ترتیبی که در آمریکا وجود دارد به مصلحت ایران نیست.
مثلاً به طور مثال چندین نکته را ممکن است در اینجا بگویم تا متوجه بشوید. ایشان فرض کنید علاقهمند بودند صنایع بسیار بسیار بزرگی در اشل صنایع ژاپن و آمریکا و آلمان در ایران بهوجود بیاید. ما که فعالیت خودمان را به تدریج از کوچک شروع کرده بودیم و توسعه داده بودیم هم در رشته فرض کنید اتومبیلسازی، تولیدات ما در چهار پنج کارخانهای که داشتیم به حدود صدوپنجاه دویست هزار واحد رسیده بود. ایشان علاقمند بودند که یکی دو واحد دیگر در ایران ایجاد بشود هر کدام با تعداد یک میلیون تولید. آیاکوکا که در آن موقع رئیس یا مدیر فورد بود و خیامیها خود محمود خیامی که رئیس یا صاحب ایران ناسیونال مدیر ایران ناسیونال با ایشان تماس گرفته بود که با او همکاری بکنند برای ایجاد یک واحد جدید و شاه هم نظرش این بود که این واحد در بندر عباس بهوجود بیاید برای صادرات به تعداد یک میلیون واحد در سال. درحالیکه آیاکوکا علاقهمند بود این واحد در دال ایران بهوجود بیاید در نزدیکی آذربایجان نزدیک به بازار فروش داخلی و میتوانند با ۲۵۰ هزار واحد شروع بکنند بلافاصله بعد از پنج سال به ۵۰۰ هزار برسانند بعد از آن بسته به اوضاع و شرایط داخلی با پیدا شدن بازارهای خارجی بتوانند این را به یک میلیون برسانند. ولی شاه مثلاً در این مورد تکیهاش روی یک واحد یک میلیونی و پشت سرش هم همینطور.
یا موردی بود راجع به آلومینیوم فرضاً همینطور که در حالیکه ظرفیت داخلی، احتیاجات داخلی، ما چهار پنج هزار تن بیشتر نبود ایشان اصرارش این بود که یک کارخانه ۲۰۰ هزار تنی گذاشته بشود البته بیشتر برای صادرات به خارج و تازه گرفتاریهایی وجود داشت برای صادر کردن بهخصوص از کارخانه جدیدی که هزینه تمام شدهاش بالاتر از کارخانجات موجود در دنیا بود. یا مثلاً تصمیم گرفته شد که قدرت ظرفیت تولید کارخانجات ذوبآهن در ایران تا ۱۹۸۵ به ۲۰ میلیون تن حدود ظرفیت انگلستان برسد. یا کارخانجات Nuclear Power نیروی اتمی هستهای که این قرار شده بود ۲۳ واحد در ایران ایجاد بشود هرکدام با ظرفیت هزار، هزار و دویست مگاوات، و یا satelliteهایی که بنا بود برای ایران برای communication بهوجود بیاید یا همینطور از اینجا بگیرید در آخرین سیستمها در ارتش و آخرین اسلحههای sopnisticated در ارتش بهوجود بیاید. بنابراین توجه به این قبیل طرحهای چشمگیر پیشرفته بزرگ در تمام رشتهها وجود داشت، در transportation و در communication و در صنایع و کشاورزی و در کلیه رشتهها.
در حالی که آن احتیاجات حقیقی و روزمره مردم که میبایست مورد توجه اولیه قرار بگیرد برای اینکه هدف اولیه از تمام این فعالیتها مردم هستند کمتر مورد توجه ایشان بود و این هم شاید در نتیجه این بود که اطلاعاتی که بهدست ایشان میرسید این گرفتاریها و این نکات ضعف و غیره را به ایشان نشان نمیدادند. مثلاً یکی دو تا طرح هم بهتر است که در اینجا اشاره بکنم. مثلاً موقعی که من در سازمان برنامه بودم یک طرحی وجود داشت که مسئولش آقای شفاء که مشاوری بودند در دربار و نویسنده مشهور،
س- آقای شجاعالدین شفاء؟
ج- شجاعالدین شفاء، طرحی داشتند برای ایجاد یک کتابخانه در تهران. این کتابخانه موقعی که تمام میشد ۵۰۰ میلیون دلار هزینهاش بود. درحالیکه در همان موقع وزیر آموزشوپرورش در کابینه فریادش بالا رفته بود که حالا برف میآید و مدارسی که وجود دارند در شهرهای کوچک و دهات و اینها در جاهایی که احتمال ریختن سقف اینها وجود دارد بچهها ممکن است زیرسقف بمانند. اینها با هم رابطهای ندارد. از یک طرف ما بیاییم پانصد میلیون دلار برای یک کتابخانه در تهران خرج بکنیم در صورتیکه البته تهران احتیاج به کتابخانه دارد ممکن است بعد از بیستسال از این مبلغ هم بیشتر به این خرج کرد. ولی بایستی اینها با هم رابطه داشت. میتوانستیم یک کتابخانهای با ده میلیون تومان بیست میلیون تومان یا ده میلیون دلار میشد ۷۰ میلیون تومان بهوجود بیاوریم و بعد این قبیل منابع را به جاهای دیگر بهکار ببریم.
یا یک طرحی بود به اسم پردیسان، این طرح پردیسان در مغرب تهران میبایستی به مرحله عمل دربیاید. یک جایی بود برای تفریحگاه مردم که هزینه آن به حدود شاید آن طوری که پیشنهاد شده بود هفتصد میلیون دلار بود و بنا به مسئول جدیدی که آنجا رفت به من گزارش داد موقعی که سازمان برنامه بودم، به حدود یک میلیارد و نیم دلار میرسید.
Leave A Comment