روایت‌کننده: آقای محمد یگانه

تاریخ مصاحبه: ۱۶ جولای ۱۹۸۵

محل مصاحبه: شهر نیویورک، ایالت نیویورک

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۱۳

این طرح باز برای چه بود؟ برای تفریحگاه مردم که در آنها باغ‌هایی ایجاد بشود ساختمان‌هایی ایجاد بشود، موزه‌هایی ایجاد بشود موزه‌های مختلف. البته اینها به‌جای خود می‌شد موزه‌هایی ایجاد کرد ولی با هزینه‌های بسیار بسیار کمتر.

بنابراین وقتی که ما در ایران کمبودهایی داشتیم مانند کمبود خانه و بهداشت و بیمارستانی و یا مدارس و غیره و فلان و اینها را می‌بایستی ایجاد بکنیم، حق نداشتیم دنبال چنین مدارس و غیره و فلان و اینها را می‌بایستی ایجاد بکنیم، حق نداشتیم دنبال چنین طرح‌هایی برویم با این مخارج با این هزینه‌هایی کذایی. باز من برمی‌گردم به این نکته که چرا شاه بانهایت علاقه‌ای که به کلیه امور داشت فقط توجهش به این قبیل طرح‌ها بود. یکی عبارت از این بود که ایران را خیلی پیشرفته نشان بدهد به خارجی‌ها که ایران دارای چنین وسایل و دارای چنین تأسیسات و جاهایی است و حتی خیلی هم علاقه داشت هر چه که ممکن است در یک مملکت زلزله‌خیز مانند ایران ساختمان‌ها برود بالا، مرتب هم ایشان روی این تأکید داشتند که ساختمان‌های

س- بلند، آسمان‌خراش.

ج- آسمان‌خراش در ایران به‌وجود بیاید. بنابراین یکی از این لحاظ بود که ایشان چنین وسایل و تأسیسات و بنا و اینها داشته باشند که برایشان یک پرستیژی بود.

ولی از طرف دیگر هم ایشان همان‌طوری که قبلاً اشاره کردم، اطلاعات کافی شاید به ایشان داده نمی‌شد از طرف سیستم تا نکات ضعفی که در اقتصاد ایران در اجتماع ایران وجود داشت توجهی به آنها بکنند.

س- چرا شاه می‌خواست تشکیلات سازمان برنامه را محدود کند؟ مزایا و معایب این کار چه بودند؟

ج- سازمان برنامه وظیفه‌ اصلیش چه بود؟ بایستی این را در نظر گرفت.

س- بله.

ج- سازمان برنامه دستگاهی بود که می‌بایستی منابع محدودی که در اختیار کشور بود اینها را توزیع بکند، طرح‌ها را مورد تصویب قرار بدهد و بعد ببیند این طرح‌ها اجرا می‌شوند به موازات هم یا نه. گرفتاری‌هایی که دارند و آنها را سعی بکند از بین ببرد و نظارت بکند در اجرای طرح‌ها. این قبیل کارها یا این قبیل وظایف در عمل اصطکاکاتی به‌وجود می‌آورد با دستگاه‌های دولتی با وزارت‌خانه‌های مختلف. همه‌شان می‌خواستند بیشتر از آنچه که سازمان برنامه منابع به آنها اختصاص می‌داد اختصاص داده بشود و همه طرح‌هایی که پیشنهاد دادند مورد تصویب قرار بگیرد و حداقل نظارت هم در کارهای‌شان بشود. و در نتیجه دیسیپلین کار هم از بین می‌رفت.

بنابراین در طی دوره‌ای که سازمان برنامه فعالیت می‌کرد و سعی می‌کرد وظایف خودش را به مرحله عمل در بیاورد اکثر این دستگاه‌های اجرایی گرفتاری داشتند. و البته من در اینجا نمی‌خواهم خیلی هم سخت است تقصیر را گردن این دستگاه یا آن دستگاه گذاشت ولی یک همچین اصطکاکی بالطبع به‌وجود می‌آمد و شاه هم از طرف تمام وزراء شکایت‌هایی را می‌شنید، سازمان برنامه سد راهشان شده و جلوگیری می‌کند از پیشرفت کارها و غیره و اینها. بنابراین از طرف دیگر هم شاه دستورات خودش را چه از طریق شورای اقتصاد چه مستقیماً به وزراء می‌داد و کارها تا حدی هم در آن موارد مهم البته به‌وسیله خود دربار تعقیب می‌شد و به این ترتیب رل سازمان برنامه هم در اینجا یک رلی بود که اصطکاک داشت نسبت به دستوراتی که از طرف دربار به این دستگاه‌ها می‌رفت. طبعاً در چنین شرایطی سازمان برنامه نمی‌توانست با قدرت وظایف خودش را عملی بکند از آن رو هم بود که شاه دستورات لازم را برای تضعیفش صادر کرد.

یک نکته‌ای هم در اینجا که وجود دارد که البته این پایه‌ای‌ست برای تصمیم شاه، این هم یکی از پایه‌هایی است برای تصمیم شاه. در اولین جلسه‌ای که در حکومت آموزگار در حضور شاه تشکیل شد، منظورم شورای عالی اقتصاد است، و این هم قبلاً بایستی گفته باشم که آموزگار پس از اینکه نخست‌وزیر شد می‌خواست که شورای اقتصاد در حضور شاه تشکیل نشود و شاه در کارها آن دخالت سابقی که در زمان هویدا داشت آن دخالت‌ها را کمتر بکند و مسائل حداقل مسائل عادی و عمومی در سطح دولت تصمیم‌گیری بشود. ولی در هر حال چون شاه این پیشنهاد را قبول نکرد و حتی پیشنهاد هم شد که فقط رئوس سیاست‌ها یا سیاست‌های اصلی در حضور شاه در شورای اقتصاد مطرح بشود، ولی ایشان مایل بودند که به کارهای روزمره هم رسیدگی بکنند. بنابراین در آن جلسه ایشان نظرات خودشان را دادند و در همان جلسه بود اشاره کردند که بله آنچه که منابع ممکن بود برای طرح‌های عمرانی وجود داشته باشد همه اینها توزیع شده است در حدود فرضاً پنجاه شصت میلیارد مخارج نیروهای هسته‌ای خواهد بود و در حدود سی میلیارد دلار مخارج حمل‌ونقل خواهد بود، طرح‌های حمل‌ونقل. در فلان مورد بیست میلیارد دلار، در فلان مورد چهل میلیارد دلار و غیره و فلان. بنابراین این بیش از منابعی است که سازمان برنامه برای پنج سال آینده در اختیار خواهد داشت. پس بنابراین وقتی که چنین طرح‌هایی وجود دارد که قبلاً هم تصمیم درباره اینها گرفته شده است دیگر چه احتیاجی به‌وجود سازمان برنامه هست که برنامه تهیه بکند. این هم یک نکته بود.

یک نکته دیگری هم شاید ایشان به‌تدریج بیشتر تحت تأثیر اقتصادهای آزاد قرار گرفته بودند که این ترتیب برنامه‌ریزی‌ها غیر از متمرکز کردن تصمیم‌گیری و به‌وجود آوردن inefficiency نتیجه‌ دیگری نخواهد داشت، ولی ممکن است گرفتاری اقتصادی به‌وجود بیاورد یا گرفتاری برای پیشرفت اقتصاد به وجود بیاورد، از این لحاظ ایشان بیشتر متمایل به‌طرف سیاست آزاد به اصطلاح market forces یا نیروهای بازار کار خودشان را انجام بدهند به آن طرف داشتند می‌رفتند. با توجه به این نکات، ایشان نظرش تا حدی نسبت به سازمان برنامه عوض شده بود و اولین دستورش هم به من این بود که به سازمان برنامه رفتم و وزیر مشاور شده بودم که سعی بکنم آن دستگاه را به هم بزنم. در صورتی‌که با سوابقی هم که من داشتم روی مسائل برنامه‌ریزی و معتقد بودن به دیسیپلین و نظارت در کارها و chech & balance و غیره به‌هیچ‌وجه نمی‌توانستم چنین کاری را انجام بدهم و در همان موقع موضوع را با نخست‌وزیر مطرح کردیم و بعداً هم با شاه مطرح شد که درست است امروز چنین طرح‌هایی وجود دارد ولی فردا باز طرح‌های دیگری خواهد آمد برای اینکه خودمان را بیش از حد متعهد به طرح‌های آینده نکنیم لازم است که این برنامه‌ها را ما داشته باشیم و غیره و غیره و فلان.

و فشار ایشان به‌تدریج کمتر شد که سازمان برنامه متلاشی بشود از بین برود.

س- گفته شده است که کلیه درآمد نفت وارد خزانه دولت ایران نمی‌شد و بخشی از آن را شاه برای مقاصد خاصی کنار می‌گذاشت. آیا ممکن است دراین باره توضیحاتی بدهید؟

ج- من از این نکته هیچ اطلاع ندارم. به موجب قانون و مقرراتی که ما داشتیم و طبق آن عمل می‌شد درآمد نفت به استثنای آن رویالتی

س- بله

ج- اگر اشتباه نکنم، این رویالتی می‌رفت به حساب شرکت نفت برای کارهایش بقیه درآمد از بابت مالیات و سهم‌های دیگر که دولت داشت از این فعالیت‌های شرکت‌ها می‌گرفت شرکت‌های نفتی، اینها همه‌اش می‌رفت به بودجه دولت از طریق بانک مرکزی به حساب ارزی بانک مرکزی گذاشته می‌شد و مقابلش هم بانک مرکزی به دولت یا به خزانه مبالغ آن را به ریال منظور می‌داشت. و بایستی این را هم بگویم که هم مسئولین وزارت دارایی در آن موقع و هم مسئولین بانک مرکزی زیر ذره‌بین به این ارقام نگاه می‌کردند که ببینند که آیا براساس صادراتی که شده و عوایدی که کشور براساس آن صادرات داشته این مبالغی که رسیده با آنها تطبیق می‌کند یا نه؟ حساب‌های مخصوصی می‌کردند و همیشه با شرکت نفت در تماس بودند این اطلاعات را به‌دست بیاورند.

حالا آن مقداری که به، البته آنچه که می‌رفت به خزانه از خزانه براساس بودجه‌ای که دولت از مجلس گذرانده بود هزینه‌ها انجام می‌گرفت. ولی آن مقداری که به‌عنوان رویالتی حق امتیاز یا هر چی، که قبلاً وجود داشت معادل … مبلغش هم نسبتاً کلان بود، می‌رفت به حساب شرکت نفت که شرکت نفت سرمایه‌گذاری‌هایش و هزینه‌هایش را از این محل انجام می‌دادند، و دست و دلش هم باز بود و حتی هزینه‌هایی برای مخارج مختلف از آنجا می‌کرد چه بسا دستوراتی هم از طرف دربار می‌رسید که کمکی به فلان دستگاه بشود به فلان بشود و اینها. ولی اینکه از آن راه مفری باشد و یا راه فراری باشد که به دربار و به شاه و به جیب این و آن پولی برود خیلی بعید به نظر می‌رسد و آن هم بایستی به آن اضافه بکنم که رئیس مجمع عمومی شرکت نفت هم جمشید آموزگار بود آن موقع که وزیر دارایی بود و زیر ذره‌بین هم نگاه می‌کرد به این بودجه شرکت نفت و تا حدود امکان هم آن بودجه سرّی یا هرچه که وجود داشت که از آن راه کمک‌های به خصوصی به دستگاه‌های مختلف می‌شد همیشه سعی می‌کرد که این را محدود بکند آن هم مقادیرش البته خیلی خیلی زیاد نبود که مثلاً به صدها میلیون دلار برسد و اینها.

س- گفته شه بود که در آخرین سال‌ها بودجه مخفی دولت به هشتصد میلیون دلار می‌رسید.

ج- این کاملاً ناصحیح است. این حرف ناصحیح است.

س- بله.

ج- شاید نصف این مبلغ به ریال صحیح باشد مثلاً به تومان، مثلاً در حدود سیصدوپنجاه میلیون تومان یا چهارصد میلیون تومان بوده باشد نه هشتصد میلیون دلار و غیره. اصلاً و ابداً، آن هم شاید، البته اگر به بودجه دولت جنابعالی نگاه بکنید که در اینجا در پیش من نیست اینها اینها مصوبه مجلس هستند که نخست وزیری بودجه سری‌اش چقدر است، این در آنجا منظور شده است. ولی چنین حرفی مسلماً به نظر من خیلی اغراق‌آمیز است.

س- شما در چه زمانی تشخیص دادید که رژیم سلطنتی ایران در شرف سقوط است؟ لطفاً رویدادهای تعیین کننده‌ای را که در این خصوص مشاهده کردید توصیف بفرمایید. در ضمن بازتابی را که این رویدادها در شما داشتند و احتمالاً بحث‌هایی را که شما در این باره با دوستان و آشناینتان داشتید برای ما ذکر بفرمایید.

ج- این باز هم یک خیلی سؤالی است.

س- سؤال وسیعی است بله،

ج- وسیعی است.

س- که سه قسمت دارد.

ج- درباره اینکه این رژیم چه موقع …

س- شما، بله، چه موقعی تشخیص دادید و چه رویدادهایی تعیین کننده بودند برای این تشخیص شما؟

ج- این رژیم از سال‌ها پیش قبل از اینکه این گرفتاری‌های سال‌های اخیر به‌وجود بیاید، برای هر فردی که مقداری از گذشته و تاریخ اطلاع داشت و یا اینکه از تجارب کشورهای دیگر اطلاعی داشت معلوم بود که این نمی‌تواند روی این ادامه پیدا بکند.

بالاخره مسئله‌ای که همه با آن مواجه هستند این همه افراد از بین می‌روند و شاه هم روزی می‌بایستی از این دنیا برود و چون رژیم بسته به وجود ایشان بود معلوم بود که با رفتن ایشان از صحنه این رژیم تغییر پیدا خواهد کرد به این ترتیب نمی‌‌تواند ادامه بدهد. منتها مسئله این بود که چه موقع این تغییرات اتفاق خواهد افتاد و چطور این تغییرات به‌وجود خواهد آمد. بنابراین افراد زیادی بودند که فرض کنید در همان دهه یا ده سال قبل از انقلاب یا پنج سال قبل از انقلاب روی این مسائل فکر می‌کردند و حتی خود شاه هم در این فکر بود این مسئله را می‌دانست، می‌دانست که بایستی در مملکت تشکیلات و institutionهایی باشد و بعد از رفتن ایشان شاید پسرش نتواند مثل ایشان ادامه بدهد رهبری مملکت را و بنابراین بایستی دستگاه‌هایی وجود داشته باشند.

بنابراین تغییر رژیم و یا تغییراتی در این رژیم و تطبیق آن با حقایق روز در فکر عده زیادی بود که پشت پرده یا پشت درهای بسته صحبت‌هایی درباره آن می‌شد. ولی به هم خوردن کامل رژیم به این ترتیبی که جریان پیش آمد این فقط برای ما بعد از جریانات قم و تبریز و این تظاهراتی که شروع شد در ایران و بعد از فشارهایی که وجود داشت برای به اصطلاح liberalization در ایران آن موقع این ظاهر شد و تقریباً یکی دو ماه قبل از رفتن حکومت آموزگار بود که معلوم بود مملکت در یک جریانی قرار گرفته که به طرف انقلاب دارد می‌رود. حتی تا آن موقع افراد چه در ایران چه در خارج ایران و دستگاه‌های intelligence که برای کشورهای مختلف وجود دارد تا آن موقع همچین فکری نمی‌کردند که چنین اتفاقی بیافتد.

بنابراین در عین حالی که همه ما انتظار یک تغییراتی را داشتیم ولی از بین رفتن رژیم به این ترتیب را به‌هیچ‌وجه نداشتیم تا یکی دو ماه قبل از سقوط دولت آموزگار.

در این مورد این نکته را بایستی بگویم. حتی رهبران انقلاب هم اینها خودشان باور نمی‌کردند که بتوانند موفق بشوند در چنین اقدامی و در چنین انقلابی. حکومت شریف‌امامی تازه به‌وجود آمده بود که من کاری داشتم با ایشان و رفتم و در آن موقع هم من مجبور شدم که ادامه بدهم به کار خودم در وزارت دارایی در دفتر ایشان یک آقای معممی نشسته بودند و قرار بود که با ایشان ملاقاتی داشته باشند. این شخص دکتر حجازی بود که یک آخوندی در حدود چهل، چهل و پنج سال داشت و در تهران هم شناخته شده بود و ما در حدود نیم ساعتی که با هم بودیم ایشان شروع کردند مطالبی را گفتن که، بله آقای شریف‌امامی ایشان را خواستند و دولت ایشان دولت آشتی است شاید می‌خواهند از وجود ایشان استفاده بشود برای نزدیک شدن به آیات یا آقای خمینی و غیره. بعد اشاره کردند که آن موقعی که امکانات وجود داشت شاید دیگر گذشته باشد حالا سخت است. و بعد ادامه دادند به سوابق و یا وقایعی که اتفاق افتاده بود و ایشان شاهد بودند یا در جریان بودند.

گفت که در حدود دو سال قبل از آن که می‌شد یک سال قبل از رفتن آقای هویدا از صدارت، بتول خانم زن خمینی از قم پیغام می‌فرستد به این شخص آقای حجازی، که ایشان بروند یک پیغامی از نجف رسیده است از آقا، منظور آیت‌الله خمینی است، ایشان می‌روند به قم و در آنجا بتول‌خانم به ایشان می‌گویند که بله این نامه که به موجب این نامه آقا در آنجا دیگر خسته شدند. زندگی برایشان سخت است و علاقه‌مند هستند به ایران برگردند و از ما خواهش کردند وسایل و ترتیبات برگشت ایشان را به ایران بدهیم در صورتی‌که دولت موافق باشد و ایشان متعهد می‌شوند که در گوشه‌ای زندگی بکنند و اقداماتی برعلیه دولت یا تبلیغاتی برعلیه دولت نکنند و غیره و فلان، در انزوای کامل زندگی بکنند. بعد آقای حجازی گفت من این جریان را رفتم به آقای هویدا به ایشان گفتم. ایشان گفتند مسئله مهم است جالب است شما بروید پیش نصیری رئیس ساواک با ایشان هم صحبت کنید و نظر ایشان را جلب کنید. بعد می‌گوید «رفتم پیش نصیری و نصیری هم گفت، ما در گذشته گرفتاری‌هایی با این شخص داشتیم شاید این شخص حرف راست نمی‌زند و می‌آید گرفتاری‌هایی برای ما ایجاد می‌کند. بعد من»، حجازی می‌گوید، «من به او گفتم بهتر است که در ایران باشد تا در خارج، اگر گرفتاری‌هایی ایجاد بشود برای شما شما بتوانید کنترلش بکنید و به‌علاوه خودش حاضر شده است به این و فکر می‌کند آخر عمرش است و می‌خواهد چند روزش را پیش فامیلش و دوستانش در اینجا بگذراند.»

بعد می‌گوید که، «به من گفتند چون این شخص، خمینی با کمونیست‌ها هم دارد همکاری می‌کند به آنها نزدیک است و بنابراین ما می‌خواهیم که قبل از آمدن قبل از قبول این شرایط اعلامیه‌ای بدهد یا نظر خودش را اعلام بکند نسبت به رد کمونیسم.» حجازی می‌گوید که، «من از آنجا رفتم به …

س- این تقاضای آقای نصیری بود که آقای خمینی‌ این کار را بکنند؟

ج- بله پیشنهاد، بله یکی از شرایط این بود که نه تنها بیاید در ایران در انزوا زندگی بکند حتی بایستی رد بکند نظراتی بدهد در رد کمونیسم و غیره. بعد آقای دکتر حجازی ادامه دادند که «بله، من از آنجا رفتم به نجف. پنج جلسه داشتم با آقای خمینی و هفده ساعت با هم بحث کردیم. ایشان درمرحله اول گفتند «آره من می‌خواهم بیایم به ایران ولی این حرف‌هایی که تیمسار نصیری زده از اینجا معلوم است که نه اینها نخواهند گذاشت من بیایم اینها هم شرایطی است که در سر راه گذاشتند که مخالفت‌شان را نشان می‌دهد هیچ‌وقت، چطور ممکن است من کمونیست باشم؟ یک آیت‌الله یک کمونیست؟ من چه وقت در گذشته از کمونیسم دفاع کردم؟» این بالاخره با اصرار من ایشان حاضر شد یک نواری را پر بکند کاستی را پر بکند و در آنجا نظرات خودش را نسبت به کمونیسم اظهار بکند و تمام شرایط نصیری را هم پذیرفت.»

می‌گوید، «ما با این شرایط آمدیم که خیلی خوب، تمام شرایط ساواک در اینجا پذیرفته شده است حالا آیت‌الله خمینی آماده برگشتن به ایران هستند.»

س- این در چه سالی بود آقای یگانه؟

ج- این تقریباً دو سال پیش از شریف‌امامی یعنی یک سال قبل از اینکه هویدا از سر کار برود کنار.

س- بله، بله.

ج- و دولت در نهایت قدرت بود در آن موقع. بعد می‌گوید، «آقا اجازه می‌دهید ما این شرایط را آوردیم و به ساواک و به دولت و آقای هویدا نشان دادیم ولی ساواک باز برگشت به حرف سابق خودش، نه این شخص می‌آید برای ما گرفتاری ایجاد می‌کند بهتر است که همان جا باشد.» این نکته را برای این خواستم بگویم که حتی خود رهبر این انقلاب هم خودش تا دو سال قبل از انقلاب در این فکر بود که برگردد به کشور براساس حرف‌هایی که این آقای حجازی می‌زد و بیاید زندگی بکند. با این ترتیب ملاحظه می‌فرمایید که تا روزهای آخر هم خود این قبیل افراد از سرنگون شدن رژیم هیچ بویی نبرده بودند که همچین کاری عملی است و حتی خودشان هم بعد از برگشتن به ایران تمام سران انقلاب به این نکته اعتراف می‌کنند.

ولی همان‌طوری که قبلاً هم اشاره کردم یکی موضوع پابرجا بودن سیستم روی فرد این به نظر می‌رسید که عملی نباشد و در ثانی کشور ایجاب می‌کرد که یک نوع تعدیلاتی در امور به‌وجود بیاید آزادی‌های بیشتری به مردم داده بشود. مقداری corruption که از corruption جاهای دیگر خیلی هم بیشتر نبود شاید در خود آمریکا corruption از آنجا بیشتر باشد ولی مع‌هذا آن قبیل مقداری هم که وجود داشت می‌بایستی از بین برود. توجه بیشتری به مردم مستضعف بشود و تعدیلات لازم در اولویت‌ها و غیره و فلان. این به فکر همه می‌رسید که بایستی بشود. یعنی هیچ‌وقت مسئله سرنگون شدن رژیم به این ترتیب مطرح نبود تا اینکه یکی دو ماه قبل از رفتن دولت آموزگار که این نکات یا این امکان به‌نظر رسید که همچین چیزی این مملکت به آن طرف دارد می‌رود اگر اقداماتی نشود. چرا اینطور شد؟ آن را تجزیه‌وتحلیل‌های بیشتری در این باره شده، مسائل مربوط به سیاست‌های آمریکا وجود داشت از قبیل

س- بله ولی غیر از این تجزیه‌وتحلیل‌ها، از نظر شخص شما.

ج- از نظر شخصی چه موقع؟

س- چه موقعی؟ چه رخ دادی شما را به این نتیجه رساند.

ج- حالا به این نتیجه رساند. بعد از اینکه حکومت شریف‌امامی سرکار آمد و ایشان اقداماتی که کردند مورد قبول مخالفین قرار نگرفت و پشت سر او واقعه میدان ژاله

س- ۱۷ شهریور.

ج- ۱۷ شهریور به‌وجود آمد و در حدود دویست سیصد نفر کشته شدند در آنجا، این واقعه بود که مسلم کرد که ایران دارد به یک طرف انقلاب می‌رود. چطور در اینجا من شخصاً به این نتیجه رسیدم؟ روز بعد از این جریان بود یعنی روز شنبه ۱۸ شهریور شرفیابی داشتم در حضور شاه، رفتم ایشان را ببینم. مطابق معمول ما موقعی که شرفیاب می‌شدیم ایشان علاقه‌مند به راه رفتن بودند و همان در اتاق خودشان در آن قصر راه می‌رفتند و ما هم ایستاده گزارش خودمان را می‌دادیم. معمولاً هم نیم‌ساعت یک ساعت بیشتر طول نمی‌کشید و ایشان هم نظرات خودشان را می‌دادند و ما هم می‌رفتیم سرکارمان.

ولی در آن روز بخصوص ایشان وقتی که من وارد اتاق شدم فوری از من خواستند که بروم در نیمکتی که وجود داشت بنشینم. ایشان هم در یک صندلی دیگر جای گرفتند و اولین حرفی که شروع کردند مسائلی که من داشتم نبود بلکه مسائل کشور که هیچ‌وقت در گذشته نمی‌پرسیدند، «این اوضاع و احوال را شما چطور می‌بینید؟» وقتی که شروع کردم با ایشان صحبت کردن راجع به این مسائل ایشان یک مرتبه بغض گلوی‌شان را گرفت و دیگر نتوانستند حرف بزنند و شروع کردند حتی از بغض گریه کردن. برای من در اینجا مسلم بود که وقتی که ما مواجه با چنین مسائل بسیار عظیم و بزرگ و انقلابی در کشور هستیم، شخص تصمیم گیرنده که ایشان باشند در کشور در چنین وضعی هستند. ایشان دیگر قادر نیستند تصمیم بگیرند با یک فکر باز و با یک اراده قوی که چطور با مسائل مواجه بایستی شد.

س- ممکن است از حضورتان تقاضا کنم که برای ما بفرمایید که شما چه گفتید به ایشان؟

ج- در آن موقع مسئله مسئله‌ای از این لحاظ بود چطور این مسئله به‌وجود آمده؟ مسئله تجزیه‌وتحلیل بوده. این گرفتاری‌ها چطور شده؟! اینها گروهی هستند با هم با orientationهای مختلف با نظرات مختلف جمع شدند و هدف اساسی‌شان از بین بردن رژیم است. چپی‌ها، ملیون، روشنفکران،

س- بله.

ج- بازاری‌ها.

س- روحانیون.

ج- روحانیون، همه این سری مردم دست به دست هم دادند و برای برانداختن رژیم در این نکته اینها با هم شریک هستند.

س- شما این را به شاه گفتید؟

ج- آره، آره. در اینجا که اینها گروه براندازان هستند که همه‌شان هدفشان عبارت از این است که مملکت. چرا؟ آن وقت مسئله این بود چرا؟ چرا بایستی بعد از این کارهایی که ما کردیم برای اینها؟ مقداری در این باره بحث شد. و بنابراین در آن موقع معلوم بود که شاه آن کاخی که درست کرده بود از نظرات خودش برای ایران، فکر می‌کرد چنان دنیایی‌ است این خدمات را برای مملکت خودش کرده انقلاب سفیدی کرده، چه کارهایی برای کشاورزان انجام داده، چه کارهایی برای

س- کارگران.

ج- کارگران انجام داده، برای خانم‌ها انجام داده، برای آبادی مملکت انجام داده، برای گرفتن حقوق ایران در مقابل خارجی‌ها انجام داده در مسئله نفت و غیره و غیره و فلان. این است آیا نتیجه‌ای که ایشان می‌برد؟ تا آن موقع ایشان فکر می‌کرد که مردم پشتیبان رژیم ایشان هستند و ایشان را تأیید خواهند کرد. آنجا بود که این کاخی که وجود داشت در نظر ایشان این ریخت و خودشان را کاملاً باختند. در آنجا صددرصد برای من مسلم شد که دیگر ما دو اسبه داریم به‌طرف انقلاب از بین رفتن رژیم می‌رویم.

س- شما این موضوع را با دوستان و آشنایان هم به بحث گذاشتید؟

ج- آره این را بلافاصله وظیفه من بود با افراد مسئول این را که در آن موقع هم سرکار بودند هم دوستان نزدیک این مسئله را مطرح بکنیم که چه می‌شود کرد. مثلاً به‌عنوان مثال می‌توانم بگویم همان شب بود که سفیرمان در آمریکا در آن موقع آقای

س- اردشیر زاهدی.

ج- زاهدی ایشان بودند به من تلفن کردند که آقای Carl Rowan که نویسنده مشهوری اینجا هستند سابقاً هم سفیر دولت آمریکا بودند در سوئد، ایشان دارند به ایران می‌آیند با افرادی تماس بگیرند و غیره و مهمان ایشان خواهند بود در منزل ایشان و از من هم دعوت کردند که در آنجا باشم.

س- بله.

ج- در آن موقع بلافاصله ایشان راجع به اوضاع و احوال از من پرسیدند و همین‌طور خود من هم علاقه‌مند بودیم که به اطلاع ایشان هم برسانم که بله مملکت وضعش این است تصمیم‌گیرنده وجود ندارد و مملکت به‌طرف سرازیری و به انقلاب به سرعت دارد به آن طرف می‌رود.

س- شما اینها را به کی گفتید آقا؟

ج- همان موقع که آقای زاهدی با من تلفنی صحبت می‌کرد،

س- به ایشان؟

ج- به ایشان گفتم. بعد در بین همکاران در کابینه با چند نفر از آنها این موضوع را من مطرح کردم که این مسائل هست و این را بایستی به نحوی از انحاء اقدامات جدیدی کرد به این ترتیب اقدامات حادی در آن موقع لازم بود که دیگر مسئله شخصی که نمی‌تواند مملکت را اداره بکند ایشان هم لازم نبود شاید در آن موقع از مقام سلطنت خودشان کنار بروند ولی در همان موقع می‌بایستی یک گروه جدیدی اختیارات را به دست می‌گرفتند در همان موقع.

س- معذرت می‌خواهم، آقای Carl Rowan آمدند به ایران بالاخره؟

ج- ایشان آمدند به ایران.

س- شما هم ملاقاتی کردید

ج- ایشان را بله

س- در منزل آقای زاهدی؟

ج- منزل آقای زاهدی و همین‌طور ایشان آمدند به دفتر من در وزارت اقتصاد با هم مصاحبه‌ای داشتیم.

س- بله.

ج- ایشان مطالبی را جمع می‌کردند برای شرایطی که به وجود آمده بود در ایران. غیر از این موضوع هم یک جریان دیگری بود که این دفعه این از لحاظ روحی بود که برای من مسلم شد که این شخص نمی‌تواند دیگر این مملکت را رهبری بکند و بایستی برود به استراحت حداقل و افراد دیگری بیایند سرکار. غیر از این نکته یک واقعه دیگری اتفاق افتاد که حالا درست یادم نیست ولی ما ویزیتورهایی داشتیم یعنی از افراد مسئول از یک کشور اروپایی آمده بود برای مذاکرات و می‌بایست در عین حال مطالبی وجود داشت که قبل از تصمیم نهایی بایستی به اطلاع شاه هم برسد. به من هم وقت داده بودند روزی به حضورشان برسم بعد از این جریانات بود در همان یکی دو هفته بعد از اتفاقات یا یک هفته بعد از این ۱۷ شهریور بود. ولی قبل از اینکه به حضورشان برسم آقای افشار که رئیس تشریفات بودند در دربار، اطلاع دادند که شاه امروز تمام ملاقات‌های خودش را به هم زده و شما هم ملاقاتی داشتید امروز به هم خورده. چون مسئله مهم بود به ایشان گفتم، خیلی خوب، در این صورت من مطالب خودم را ممکن است به شما بگویم و شما به عرضشان برسانید و اگر ایشان نظری داشتند اطلاع بدهند. بعد شاه نسبت به من گفته بوده «نه یگانه بیاید.» به طور استثنا من رفتم. رفتم به اتاق به طرف اتاق خواب ایشان که پشت آن یک اتاق کوچکی وجود داشت در آنجا منتظر شدم آمدند و معلوم شد از قیافه‌شان که ایشان در عرض این چند روز حداقل ده پانزده سال پیرتر شدند. و وقتی که شروع کردم با ایشان صحبت‌ کردن یک مرتبه متوجه شدم که این شخص خیلی احساس درد می‌کند و دندان‌های خودش را روی دندان‌هایش می‌گذارد و با دست‌هایش این میز را چسبیده و برای اینکه به خودش فشار بیاورد در مقابل دردی که احساس می‌کند. وقتی که اوضاع را این‌طور دیدم و ایشان را در این شرایط جسمی بسیار ناراحت، بلافاصله از ایشان خواستم که مرخص بکنند و مطابق دستوراتی که قبلاً داده بودند ما دنبال کارهای خودمان می‌رویم و مطابق برنامه‌هایی که داریم. در موقع پایین آمدن متوجه شدم سه چهار نفر که با هم به فرانسه صحبت می‌کردند با وسایلی دارند می‌روند به طرف اتاق ایشان در طبقه سوم کاخ در نیاوران بود. در آن موقع چون خیلی افراد می‌آمدند برای مصاحبه و غیره در مرحله اول فکر کردم که ممکن است اینها از طرف تلویزیون فرانسه یا غیره آمده باشند و تعجب کردم ایشان که در این حال است چطور این افراد می‌آیند و هیچ مسئله اینکه این شخص سرطان دارد و ما هیچ‌کدام اطلاع نداشتیم از فکر من نگذشت. ولی در آن موقع هم باز که، در آن موقع اردشیر زاهدی به تهران رسیده بود. بعد وقتی که همدیگر را ملاقات کردیم علاوه بر آنچه که قبلاً به ایشان گفته بودم که ایشان از لحاظ روحی خیلی ناراحت هستند و در وضعی نیستند مملکت را اداره بکنند اشاره کردم به وضع جسمی ایشان، که ایشان از لحاظ جسمی هم در چنین وضعی نیستند که بتوانند مملکت را اداره بکنند. و ایشان هم رفته بودند درد ایشان را بپرسند در آنجا به ایشان گفته بودند نه این یک آلسر بوده در معده‌شان و اینها این درد می‌داده به ایشان. و بعد در اواخر آقای زاهدی به من می‌گفت که در قاهره روزهای آخر شاه این مطلب را با او مطرح کرده بود که «من همچین سؤالاتی از شما براساس اطلاع یک منبع موثق از شما کردم ولی در آن موقع حتی شما از ما این را

س- پنهان کردید.

ج- پنهان کردید.» خوب در این موقع هم معلوم بود که وضع وضع بسیار بسیار بدی‌ست و ایشان نمی‌توانند مملکت را از لحاظ جسمی و روحی اداره بکنند و انقلاب مسلم است. در آن موقع هم بایستی این را اشاره بکنم که وضع جسمی من بسیار بسیار بد شده بود و کمتر روزی بود که از نقطه نظر فشارخون و غیره و اینها به طبیب مراجعه نکنم و مسئله گرفتاری قلبی داشتم از مدت‌ها پیش و می‌بایستی بروم به هوستون و از شاه هم اجازه گرفتم که بروم. ایشان هم اجازه دادند ولی در موقع، دو روز یا سه روز قبل از حرکتم حکومت شریف‌امامی افتاد که از قضا در حکومت شریف‌امامی با این اوضاع احوالی که به وجود آمده بود من دوبار تقاضای استعفا کردم، یکی از طریق دربار یکی هم از طریق خود آقای شریف‌امامی که مورد قبول قرار نگرفت و بعد از شریف‌امامی هم که حکومت ازهاری سرکار آمد خیلی فشار آوردند که من ادامه بدهم در همان پست خودم ولی با اوضاع و احوالی که وجود داشت و این دولت‌ها نمی‌توانستند مسائل را حل بکنند و از طرف دیگر این گرفتاری مزاجی که داشتم این را رد کردم و برای معالجه عازم هوستون شدم.

س- آن روز که شما با شاه ملاقات کردید و شاه درد داشت آیا اولین باری بود که شما متوجه ناراحتی جسمی شاه شدید؟ یا به‌طورکلی شما آثار و عوالمی هم در سال آخر سلطنت شاه درباره وضع جسمی و روحی‌اش ملاحظه کرده بودید؟

ج- از نقطه‌نظر ما نه، شایعاتی وجود داشت، ولی چیزی برای ما مسلم نبود.

س- بله.

ج- مثلاً بعضی از روزنامه‌های آلمان نوشته بودند که شاه سرطان دارد بعد همه این را مسخره کردند. و یا شاه سیگار زیاد می‌کشید، سیگارش را گذاشت کنار.

س- واقعاً سیگار می‌کشید؟

ج- خیلی، خیلی، خیلی سیگار می‌کشید و سیگارش را …

س- چون هیچ‌وقت از ایشان عکسی نیست که سیگاری دستشان باشد یا در حال سیگار کشیدن باشند.

ج- بله، در گذشته نه می‌کشید و بعد این را گذاشتند کنار و افرادی که در جریان بودند اگر تطبیق بدهند یا زمانی که این سرطان برای ایشان مسلم می‌شود با آن زمان تقریباً تطبیق می‌کند سیگار نکشیدن.

س- بله.

ج- البته ما به‌هیچ وجه اینها به نظرمان نرسید چه این شایعات یا چه این سیگار نکشیدن به‌خاطر یک گرفتاری باشد که ایشان داشته باشند. گویا سه چهارنفر، غیر از دکترها، بیشتر از این جریان اطلاع نداشتند که ژیکار دستن یکی از آنها بود رئیس جمهور فرانسه. علم گویا از این جریان اطلاع داشت و یکی هم زنش ملکه فرح پهلوی.

س- آقای یگانه چگونه و چه شخصی تصمیم گرفت که در شهریور ۱۳۵۷ حکومت نظامی اعلام شود؟

ج- این جریان در حکومت آقای شریف‌امامی اتفاق افتاد. اتفاقاتی به‌طور مستمر می‌شود گفت در شهرستان‌ها و جاهای مختلف اتفاق می‌افتاد و روز جمعه‌ای بود یادم نمی‌رود به وزراء تلفن کردند که هیئت دولت تشکیل جلسه می‌دهد فوری حاضر بشوند. وقتی که ما رفتیم به جلسه تعدادی از افسران و مسئولین امور امنیتی مملکت بودند به اضافه وزرای کابینه آقای امامی. در آنجا این مسئله مطرح شد، حالا درست یادم نیست که این پیشنهاد از طرف کی آمده بود، پشت پرده حتماً اجازه‌اش را از شاه گرفته بودند و می‌خواستند حکومت نظامی را اعلام بکنند و این هم احتیاج به تصویب دولت داشت. ولی افرادی بودند در آنجا که ایراداتی گرفتند که نتیجه این چه خواهد بود. یک عده‌ای می‌خواستند در جاهای بیشتری اعلام بشود. با چند شهر شروع کردند فرضاً تهران و اصفهان و نمی‌دانم قم و تبریز و جاهایی که گرفتاری‌هایی وجود داشت. ولی در ضمن این برای چه منظوری‌ست؟ چه اتفاقاتی ممکن است بیافتد و دولت چطور با اینها مواجهه خواهد کرد؟ یک سؤالاتی از دولت شد و بعد این را تصویب شده تلقی کردند و آن وقت قبل از اینکه، نه معذرت می‌خواهم روز جمعه نبود، این روز پنج‌شنبه بود

س- بله.

ج- روز پنج‌شنبه‌ای بود گفتم روز جمعه. روز پنج‌شنبه‌ای بود، و بعد بدون اینکه این به‌طورکلی به اطلاع عموم برسد شبانه این حکومت نظامی را در تهران به مرحله عمل درآوردند به مرحله اجرا درآوردند، روز بعدش عده زیادی اطلاع نداشتند و رفته بودند در میدان ژاله بنا بود اینها جمع بشوند اینها که بعداً این هم مخالف مقررات بود. بنابراین مواجهه‌ای به‌وجود آمد بین مسئولین امور امنیتی در آن موقع و آنها که در آن تظاهرات آمده بودند.

س- نقش و موضع شما درباره امتیازات مالی دولت شریف‌امامی به اعتصابیون چه بود؟

ج- در آن موقع امتیازاتی که می‌دادند از طرف، یعنی بایستی بگویم که کارها داشت از هم پاشیده می‌شد بدون اینکه در هیئت دولت موضوع مطرح بشود بدون اینکه با دستگاه‌هایی که در کشور مسئول امور بودجه و امور مالی و غیره هستند بحث بشود یک مرتبه می‌دیدید آقای وزیر پست و تلگراف می‌آید می‌گوید که امروز کارمندان پست و تلگراف می‌خواستند اعتصاب بکنند بنابراین ما به تفاهم رسیدیم با آنها که مزد و حقوقشان دو برابر بشود. و در آن موقع من به وظیفه خودم در آنجا که مسئول امور مالی بودم مسائلی مطرح می‌کردم که آیا این امتیازی که به اینها داده می‌شود با این دادن امتیاز مسئله حل می‌شود یه نه؟ آیا اینها این امتیاز را که می‌خواستند بر چه اساسی بوده؟ این را توضیح بدهید. و بنابراین در این قبیل مسائل می‌ماندند جوابی نداشتند در صورتی‌که همه ما هم در آن موقع می‌دانستیم که اینها اعتصاب کنندگان دنبال براندازی حکومت بودند. حتی شما حقوقشان را هم می‌آمدید ده برابرش هم می‌کردید باز دست نمی‌کشیدند از براندازی رژیم. این بود که این قبیل امتیازات چیز دیگری نبود جز ضعف رژیم در مقابل حرف منطق می‌بایستی نشست و حرف‌های منطقی را قبول کرد ولی اگر حرف هم منطقی نبود یا درخواست‌ها منطقی نبود بایستی دولت اینها را در می‌کرد.

به این ترتیب دولت می‌دیدید حرف‌های غیرمنطقی را هم قبول می‌کند در صورتی‌که من در وزارت دارایی به‌هیچ وجه هیچ‌گونه از این امتیازها به کسی ندادم. گرفتاری‌هایی ما داشتیم در گمرکات کشور فرضاً. یک روزی نشستیم با اینها صحبت‌های خودمان را کردیم و مسائلی که داشتند بدون دادن امتیازاتی از این قبیل بالا بردن حقوق و غیره و فلان و اینها به یک نکات مشروعی داشتند. مثلاً از طرف ساواک افرادی را فرستاده بودند در کار اینها اخلال می‌کردند، حرفشان این بود که، «آقا ما کار خودمان را خوب انجام می‌دهیم چرا برای ما گرفتاری ایجاد می‌کنند؟ این بابا را بردارید. من هم بلافاصله آن شخص را فرض کنید خواستم که از آنجا برداشتم. مسائلی وجود داشت که در چهارچوب اختیارات وزیر آن وزارت‌خانه بود یا رئیس کل گمرک بدون اینکه تحمیلاتی از این قبیل به بودجه دولت وارد بشود. تا آنجایی که ممکن بود ما حرف‌های حسابی اینها را قبول کردیم حرف‌های ناحسابی را به ایشان توضیح دادیم این شاید به صلاح شما نباشد.

ولی در مواردی که نفوذ بیشتری عوامل انقلابی کرده بودند در آن موارد البته خیلی سخت بود حتی برای وزراء که بتوانند بنشینند به صورت جدی مسائل را بحث بکنند و مسائلی که اینها دارند آن‌ها را حل بکنند.

س- در آخرین ماه سلطنت شهبانو فرح چه نقشی ایفا می‌کرد؟

ج- در اینجا منظورتان آخرین ماه‌ها منظورتان در دوره فرض کنید شریف‌امامی باشد یا اینکه ازهاری باشد؟

س- آنچه که شما اطلاع دارید برای ما جالب خواهد بود. اگر لطف بفرمایید و راجع به آنها صحبت کنید.

ج- البته شهبانو فرح نسبت به جریانی که پیش آمده بود بسیار ناراحت بود.

س- بله.

ج- و ایشان به‌طورکلی یک شخصی بود آزادی‌خواه و لیبرال. ولی از طرف دیگر این را هم بایستی گفت که در میان اطرافیان ایشان افرادی بودند ناباب بعضی‌های‌شان. ولی به‌طورکلی ایشان شاید یک نفوذ مثبتی داشتند در مقایسه با سایر درباریان در شاه. فرض کنید تعدادی از برادران شاه و یا بعضی از خواهران شاه نفوذهایی که داشتند problemها مسائلی برای کشور ایجاد می‌کرد در صورتی‌که نفوذی که فرح داشته در شاه در جهت حل مسائل بود تا ایجاد مسائل.