روایت‌کننده: آقای محمد یگانه

تاریخ مصاحبه: ۱۶ جولای ۱۹۸۵

محل مصاحبه: شهر نیویورک، ایالت نیویورک

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۱۶

اشرف پهلوی البته چند اتفاقی افتاد و ایشان کمک وزارت دارایی و اقتصاد را می‌خواستند برای حل مسائل خودشان. موردی بود درباره پرداخت مالیات به‌وسیله شرکت ایرتاکسی، این ایرتاکسی که ایشان والاحضرت فاطمه و عده‌ای دیگر صاحبان سهام آن بودند، اطلاع پیدا کردیم که باز کمیسیون‌هایی اینها گرفتند و در گزارش‌هایی که سنای آمریکا بیرون داده بود حتی چک‌هایی که صادر شده بود به اسم تیمسار جهانبانی و بعضی افراد دیگر، مسئولین گذشته این شرکت، می‌بایستی این افراد بیایند مالیات‌های خودشان را بدهند و اینها هم از طرف شرکت ایرتاکسی پول‌ها را گرفته بودند. من عده‌ای را از وزارت امور اقتصادی و دارایی فرستادم دفاتر اینها را گرفتند و بیاورند رسیدگی بکنند. و ایشان بلافاصله به من مراجعه کردند که همچین اتفاقی افتاده و خیلی ناراحت‌کننده و زننده است. پاسخ من هم این بود که اینها دنبال کارهای معمول خودشان هستند و می‌خواهند فقط قوانین پیاده بشود. البته قبلاً این نکته را به عرض شاه هم رسانده بودم که همچین اتفاقی هست. یک اتفاقی افتاده و این کمیسیون‌ها گرفته شده و ایشان هم موافقت خودشان را گفته بودند، اعلام کرده بودند. ولی در یک ملاقاتی که در آن ملاقات ایشان ترتیب داده بودند به‌خاطر رئیس SKF که به ایران آمده بود. در آن موقع از من هم خواسته بودند که در آنجا باشم، ایشان هم بودند و بعد از اینکه تمام مهمان‌ها رفتند ایشان اصرار کردند که من چند دقیقه دیگر باشم و بعد ماندم و ایشان باز در اینجا این مسئله را مطرح کردند که فشار زیادی دارد وارد می‌آید به این شرکت‌های ایرتاکسی و اینها و سعی بشود که یک قانونی از مجلس بگذرد که این شرکت را از پرداخت مالیات معاف بکنند به همان دلیلی که شرکت هواپیمایی ایران از پرداخت مالیات به دولت ایران معاف است. البته در آنجا من به اطلاع‌شان رساندم که شرکت هواپیمایی ملی ایران به‌خاطر فعالیت هواپیمایی است که آن فعال است ولی اگر درآمد دیگری داشت اگر رفت زمینی خرید و فروخت یا خانه‌ای ساخت و فروخت آنها از این فعالیت

س- از مالیات معاف نیستند.

ج- بله از مالیات معاف نیستند. شما هم اگر فعالیت هواپیمایی دارید این را می‌شود توجیه کرد و این را اجازه‌اش را گرفت از مجلس، بایستی مجلس موافقت بکند. ولی اگر کمیسیونی گرفتید به‌خاطر خرید و فروش آن بایستی مالیاتش را بدهید. و به‌علاوه قانون هم عطف بماسبق نمی‌تواند بشود شما بایستی مالیات‌های گذشته‌تان را بدهید. این مثلاً به‌عنوان یک مورد می‌توانم برای‌تان بگویم.

س- آقای دکتر منوچهر اقبال.

ج- دکتر منوچهر اقبال یک موردی که در آنجا من ناظرش بودم قبلاً هم باز این مسئله اشاره کردم. ایشان وقتی که به ایشان فشار آمده بود که این کارخانه لوله‌سازی را ایجاد بکنند و قبلاً وزارت اقتصاد هم دنبالش بود، یک پیشنهادی از طرف آلمان‌ها از طریق بنیاد پهلوی رسیده بود. در آن موقع که با هم صحبت می‌کردیم دراین‌باره از من جریان گذشته را که پرسیدند من اطلاعاتی که در اختیارشان داشتند و پیشنهادی که ما گرفته بودیم قیمت سیزده تا چهارده میلیون دلار در این حدود بود در مقابل بیست و پنج میلیون دلاری که آنها گرفته بودند از همان شرکت، در اختیارشان گذاشتم تا اینکه ایشان می‌خواستند این را به‌عرض شاه برسانند و این از من حتی خواستند این اطلاعات را نیمه شب به دست ایشان برسانم برای اینکه ایشان اول صبح زود شرفیاب می‌شدند تا نشان بدهند که این کاری که می‌شود صحیح نیست و این قیمت‌ها صحیح نیستند و افرادی دارند در اینجا سوء‌استفاده می‌کنند. خودش آدم درستی بود ولی درباره مسائل اقتصادی و نفتی که خودش را خیلی متخصص هم می‌دانست، شاید اطلاعاتش خیلی محدود بود.

س- آقای سپهبد حسین فردوست.

ج- ایشان را خیلی کم من می‌شناسم فقط در … قبلاً بایستی بگویم موقعی که من به دانشکده حقوق می‌رفتم در سال ۱۳۲۱ تا ۱۳۲۴ ایشان هم همکلاس ما بودند.

س- بله.

ج- ولی تماس نزدیکی با هم نداشتیم در آنجا. ایشان آمدند در آنجا دانشکده حقوق که یک درجه حقوق گرفتند خودشان در آن موقع سرگرد بودند با تیمسار شفقت هم می‌آمدند.

بعد در این سال‌های اخیر در بعضی از این کمیسیون‌هایی که می‌شد ایشان هم به‌عنوان ناظر ایشان را می‌دیدم و کمتر صحبت می‌کرد. یک آدم بسیار توداری بود و یک موردی که من می‌توانم در این باره بگویم این را جریان این بوده که یک خانمی روزهای آخر آقای جمشید آموزگار بود که می‌رود پیش آموزگار و البته نخیر می‌رود دفترش و آنها هم اجازه نمی‌دهند برود پیش آموزگار این خانم، می‌گویند که، «حرف‌هایت را بزن.» و او هم می‌گوید، «فقط من آموزگار را می‌خواهم با ایشان هم می‌‌توانم حرف بزنم با کس دیگری حرف نمی‌زنم.» جریان را به اطلاعش می‌رسانند و بعد روز بعد می‌آید حرف‌هایش را بزند این خانم مقدار زیادی اطلاعات می‌گذارد در اختیار آقای جمشید آموزگار.

س- راجع‌به آقای فردوست.

ج- نه به‌طورکلی در مملکت چه اتفاقاتی دارد می‌افتد. این نقشه‌ها را کشیدند. برنامه‌ها این است. من در یک خانواده‌ای هستم و در میان گروهی هستم که این نقشه‌ها در حال اجرا هستند و خمینی را می‌خواهند بیاورند و چطور انقلاب بکنند و چه اتفاقاتی خواهد افتاد، و شاه را چطور بیرون بکنند و غیره و فلان. بعد ایشان می‌گویند که، «خیلی خوب، از این اطلاعات خیلی ممنونم ولی من در اینجا خودم دستگاه اطلاعی ندارم تا به این مسائل رسیدگی بکنند و خیلی هم علاقه‌مندم که این‌ها روشن بشود. ممکن است از حضورتان خواهش بکنم شما با این منشی من یا هر کی بروید پیش تیمسار نصیری و الساعه من به او تلفن می‌کنم و ایشان اطلاعاتی از شما بگیرد تا اینکه موضوع تعقیب بشود.» ایشان می‌گوید، «نه به هیچ‌وجه من حاضر نیستم با آقای تیمسار نصیری تماسی داشته باشم. ایشان اولاً از قضا در صدر لیست دارند برای اعدام.» بعد می‌پرسد «خیلی خوب چطور تیمسار فردوست؟» ایشان می‌گویند، «اشکالی ندارد می‌روم پیشش.»

بعد می‌برند پیش ایشان اطلاعاتی می‌دهد به تیمسار فردوست و آموزگار جریان را به شاه می‌گوید، به عرضش می‌رساند که یک همچین شخصی آمده بود این حرف‌ها را زده بود و من این را فرستادم پیش فردوست. شاه هم تأیید می‌کند کار بسیار خوبی کردی و اگر یک چیزی باشد ایشان ته و تویش را درمی‌آورد. بعد از دو روز به ایشان تلفن می‌کند چه شد و فلان؟ بعد او می‌گوید، «این زنیکه دارد هذیان می‌گوید. هیچ اطلاعاتش مبنا ندارد مزخرف است و فلان است.» با اتفاقاتی که بعداً افتاده معلوم می‌شود که ایشان در پی کتمان فاکت‌هایی بوده است البته غیر از این موارد دیگری هم هست.

س- بله. آیا واقعاً حقیقت دارد این موضوع که آقای فردوست با جریان خمینی در ارتباط بود و با آنها همکاری داشت؟ و بعد از انقلاب هم با آنها همکاری می‌کرده و شایع است که هنوز هم در ایران است. آیا شما اطلاعی در این مورد دارید؟

ج- اطلاع من هم در حدود همان شایعاتی است یا همان اطلاعاتی است که هست. ولی این مثالی که، این فاکتی که وجود دارد این را البته دست اول از خودم نبود ولی از طرف کسی دارم می‌گویم که نخست‌وزیر من بوده مرا در جریان گذاشته بود از این جریان. این خودش حداقل یک آمار و نشانه‌ای‌ست که ایشان کتمان کرده نرفته دنبال پیدا کردن این چیز بلکه خودش اگر می‌رفته دنبالش دست خودش از آنجا می‌آمد بیرون.

س- بله. آقای جعفر شریف امامی.

ج- با ایشان ما سوابق خیلی زیادی داشتیم. ایشان رئیس هیئت مدیره بانک توسعه صنعتی و معدنی بودند من ناظر دولت در آنجا. و بعد ایشان که رئیس سنا بودند و ما سوابق زیادی داشتیم تا اینکه آخرش هم ایشان نخست‌وزیر بودند و بنده هم وزیر دارایی ایشان. ولی یک موردی برای من خیلی خیلی جالب بود، تا آن موقع ما نسبت به اینکه مملکت مستقلی هستیم تصمیمات خودمان را خودمان می‌گیریم، مصالح خودمان را خودمان تشخیص می‌دهیم، من در این زمینه کار می‌کردم. ولی وقتی که ایشان دولت آشتی‌شان سرکار آمد من در یکی از ملاقات‌های اولیه که با ایشان داشتم به ایشان اشاره کردم که ما مقداری گرفتاری داریم داخلی، مقداری گرفتاری داریم خارجی و بایستی ما در هر دو زمینه فعالیت بکنیم. بعد در آن موقع روابط ما با شوروی هم قدری تیره شده بود آنها هم شروع کرده بودند مقداری انگلولک کردن و غیره. در عین حالی‌که پیشنهاد من این بود روابط با بعضی از این کشورهای غربی لازم است که یک قدری بهتر بشود ایشان با اینها تماس بگیرند، در عین حال هم پیشنهاد من این بود که با کشورهای شرقی هم آنهایی که ممکن است گرفتاری‌هایی برای ما ایجاد بکنند یا دارند ایجاد می‌کنند نزدیک بشوند. بعد وقتی که این حرف را زدم ایشان گفتند «خیلی خوب، شما ممکن است دراین‌باره با سفیر آمریکا تماس بگیرید و نظر ایشان را بپرسید که آیا چقدر صلاح است یا نه؟ که آیا ما با روس‌ها در این مورد تماس بگیریم نزدیک بشویم؟»

س- بله. آقای مهدی بازرگان.

ج- با آقای مهدی بازرگان من یک بار ملاقات کردم.

س- بله.

ج- البته قبلاً ایشان را می‌شناختم. موقعی که ایشان در دانشگاه تدریس می‌کردند رئیس دانشکده فنی بودند. ولی من در دانشکده حقوق بودم. این ملاقات که به آن اشاره کردم در منزل آیت‌الله حاج ابوالفضل زنجانی بود که ایشان با ما رابطه دارد و یکی از آیت‌الله‌های آزادی‌خواهی بوده،

س- بله.

ج- مخالف دولت زمان هم بود رژیم بود، ولی حالا با این کارهایی که شده است ایشان مخالف این دولت یا حکومت ولایت فقیه است.

س- بله.

ج- در آنجا …

س- چه سالی این ملاقات صورت گرفت آقا؟

ج- این روز عیدفطر آخرین عید فطری بود که در زمان شاه بود ۱۳۵۷.

س- بله.

ج- من گاه‌گاهی برای دیدن حاج ابوالفضل که یکی از افراد فامیل ما بود می‌رفتم در اعیاد و آن روز هم تصمیم گرفتم بروم با شوهر خواهرم پیش ایشان که دیدم آقایی نشسته در آنجا

س- آقای بازرگان؟

ج- ولی یادم رفته بود قیافه ایشان و اینها به نظر من یک بازاری بود با یک ته‌ریشی، سؤال کرد از اوضاع و احوال که چرا این کارها به‌وسیله سازمان برنامه یا دولت، آن موقع من رئیس سازمان برنامه بودم، انجام می‌گیرد؟ یا چرا این اسلحه‌ها به این میزان خریداری می‌شود و غیره؟ همان مسائلی که داشتند شروع کرد همه‌اش را به‌عنوان یک وزیر دولت سؤال کردن. و بعد در آنجا البته به صورت خیلی بی‌طرفانه سعی کردم مسائل مطرح بشود و توضیحات لازم به ایشان داده بشود. و از قضا برای من خیلی جالب بود که ایشان در بعضی موارد قانع می‌شدند که بله ما اطلاع نداشتیم که همچین سابقه‌ای این است. مسئله این است. و در یکی دو مورد اشاره کردند به اینکه پس چرا شما این را به مردم نمی‌گویید مردم اطلاع داشته باشند که این این‌طوری‌ست سابقه‌اش این ا‌ست و این‌ است و به این دلیل این کار انجام می‌شود؟ یا در بعضی موارد که البته دولت کارهایی می‌کرد که قابل توجیه‌اش سخت بود. خریدن آن مقدار اسلحه و غیره و فلان می‌بایستی قبول کرد و به او هم گفته می‌شد یعنی به او توضیح می‌دادم که دلایلی که شاه دارند برای خرید این اسلحه چیست … مثلاً یک جلسه‌ای داشتیم دراین‌باره در شورای اقتصاد که شاه در حدود دو ساعت تمام راجع به این مسئله صحبت کرد که ما چرا این اسلحه‌ها را داریم می‌خریم، و این توضیحات را به اطلاع ایشان رساندم. و به‌طورکلی دراین‌باره خیلی ایشان به یک وضعیت منطقی و attitudeاش یک شخص محقق و خیلی منصف به‌نظر رسید در عین حالی‌که انتقادکننده دولت بود ولی با حرف‌های حسابی حداقل گوش می‌کرد.

س- آقای اسدالله علم.

ج- راجع به آقای علم، ایشان یک موردی که قبلاً گفته بودم راجع به جریان آقای حسین شرافت.

س- بله، بله.

ج- یک مورد دیگری درباره علم می‌توانم بگویم این که ایشان دعوت می‌شد گاه‌گاهی از طرف کشورها یا مؤسسات که به این طرف و آن طرف برود، وزیر دربار بود. خودش چون محدودیت‌های خودش را می‌دانست همان به‌صورت خیلی‌ خان‌خانی و ساده و فلان می‌گفت که، «آقا اگر من رفتم آنجا این سؤالات را از من کردند من که جوابش را ندارم.» پس بنابراین از آقای عالیخانی خواهش می‌کرد که یگانه بیاید نطق مرا بنویسد یا اینکه با من به این مسافرت بیاید با هم برویم به این مسافرت. بنابراین ایشان فردی بود که محدودیت خودش را می‌دانست و نسبت به شاه هم موارد زیادی که من با او مواجه شدم، علاقه زیاد و یک loyalty وفاداری بیش از حدی را نشان می‌داد.

س- آقای ارتشبد غلامعلی اویسی.

ج- ایشان در یکی دو مورد ممکن است به ایشان اشاره بکنم.

س- تمنا می‌کنم.

ج- موقعی که من وزیر آبادانی و مسکن بودم و مسئول تجدید ساختمان فردوس و آن نواحی بودیم که زلزله اتفاق افتاده بود و داشتیم ساختمان‌هایی برای مردم می‌کردیم و بنا بود که شاه بیایند آنجا و آنجا را افتتاح بکنند. تقریباً کارها تمام شده بود. تیمسار اویسی هم چون از اهل قائن و آن حدودها بود و ایشان هم آمده بودند در رکاب شاه و در آنجا در این شهر که کوچک نزدیک فردوس هم هست دراویشی هستند و ایشان هم جزء این دراویش است تیمسار اویسی، و اطلاعات به این دراویش داشت و خودش هم نمازش ترک نمی‌شد.

و برای شاه ایران هم این یک مسئله‌ای بود. شاه رفته بود آمده بود در آنجا برای افتتاح این خانه‌ها و فلان و این دراویش هم یک مسائلی دارند یک رقابت‌هایی بین خودمان دارند بین سایر روحانیون و مذهبیون در آنجا بین اینها و آنها وجود دارد که شاه می‌بایستی خودش را بی‌طرف نشان بدهد. و در راه مسیر شاه را به آن محله افتتاح هم طوری ترتیب داده بودیم که ایشان بتواند برود از محل اقامت و برگردد. بعد وقتی که اتومبیل‌ها شروع کردند به حرکت کردن دیدیم از مسیر خارج شد و از یک راه دیگری رفتند. بعد یک مرتبه در مقابل یک مسجدی که دراویشی در آنجا بیرون ایستاده بودند جلوی اتومبیل شاه را گرفتند و شاه آمد پایین و اینها شروع کردند گفتن بعضی از نظرات خودشان را و غیره. و شاه هم مجبور شد که در مقابل اینها حرف‌هایی را بزند. ولی بعداً که به این رسیدگی کردیم که این قدری برای شاه یک embarrassmentی ایجاد کرد و خود شاه هم پرسید، «چطور شد که ما را از این راه بردید؟» معلوم شد که تیمسار اویسی از این راه برده برای خاطر آنها. و این تا حدی مسئله loyalty اویسی را مطرح می‌کرد که در این مورد مصالح خودش را بالاتر از مصالح مملکتی با شاه در آنجا تلقی می‌کرده.

و یک مورد دیگری که حکومت ازهاری در حال تشکیل بود و بعد ایشان، یعنی قبل از اینکه ایشان تلفن بکند تیمسار قره‌باغی دوبار تلفن کرده بود بعد تیمسار مقدم و بعد ایشان که اصرار من در کابینه آقای ازهاری ادامه خدمتم را در وزارت اقتصاد و دارایی قبول بکنم. بعد که اینها را رد می‌کردم و رد کردم، آخر این آقای اویسی به من تلفن کردند، به ایشان گفتم، «برای من عملی نیست.» ولی ایشان با توجه اینکه «من تیمسار اویسی بانهایت قدرت دنبال شما ایستادم و شما هیچ نگرانی نبایستی داشته باشید.» و این برای من گویای این بود که ایشان تصمیم دارند به هر نحوی شده با نهایت قدرت رفتار بکنند و در مقابل انقلابیون شدت عمل به‌خرج بدهند. ولی در عمل گویا جلوی ایشان را گرفتند.

س- بله. شهبانو فرح.

ج- درباره شهبانو فرح موقعی که در وزارت آبادانی و مسکن بودم ایشان طرح‌هایی که برای شهرها وجود داشت برای طرح‌های ساختمانی و غیره، خیلی علاقه‌مند بودند و بارها از من خواستند تا اینها را به حضورشان ببرم نشان بدهم. و خیلی علاقه به این داشت که ما توجه بکنیم دستوراتی می‌دادند در این‌باره هم. به آثار گذشته به آثار باستانی یا آرشیتکتی که در گذشته‌ها وجود داشته و غیره، تمدن سنتی ما همیشه در نظر گرفته بشود. و در عین حال دستوراتی که در این ملاقات‌ها می‌دادند بیشتر در جهت کمک به افراد مستضعف و غیره بود.

س- آقای اردشیر زاهدی.

ج- آقای اردشیر زاهدی در یکی از جریاناتی که پیش آمد برای من مسلم بود که در پیش پای ایشان یک پوست هندوانه گذاشتند تا ایشان استعفا بدهد برود کنار. در هیئت دولت با هم بودیم در زمان آقای هویدا. و ایشان در مورد مسئله با من مصلحت می‌کرد این موضوع را من به ایشان متذکر شدم بله این اقداماتی که از طرف آقای هویدا دارد می‌شود در جهت از بین بردن رقبای خودش است و تو را هم یکی از رقبای خودش دارد تلقی می‌کند و بنابراین می‌خواهد تو با رضای خاطر خودت بروی کنار.

س- با رضای خاطر خودت.

ج- بله با رضای خاطر خودت بروی کنار.

س- شما این موضوع را از جانب خودتان به ایشان گفتید؟ با آقای هویدا هم به شما راجع به این موضوع تذکری داده بودند؟

ج- نه آقای هویدا نه. آقای هویدا معمولاً سعی می‌کرد مخالفین خودش را از بین ببرد و تحریک‌شان می‌کرد که خودشان بروند کنار.

س- بله.

ج- تا اینکه ایشان آنها را مجبور بکند. یکی از آنهایی که نرفت کنار تا آخر ماند مثلاً آقای جمشید آموزگار بود در مواردی حرف‌هایی که زد، ولی با وجود اینکه خیلی تحریک‌کننده بود سخت بود پذیرفتن آنها ولی چون نقشه‌اش را آقای آموزگار می‌دانست در این صورت ایشان هم سعی کرد که رل خودش را خوب بازی بکند. در این مورد البته ایشان قبول کرد. ولی در حدود یکی دو ماه بعد از آن یک مسئله‌ای پیش آمد باز بین نخست‌وزیری و وزارت خارجه که مربوط می‌شد به دادن نشان‌ها به افرادی در وزارت امور خارجه که در آن جریان آقای زاهدی یک نامه‌ای بسیار زننده‌ای می‌نویسد به آقای هویدا ایشان هم تحریک شده بود در نتیجه آن تحریکی که شده بود این را می‌نویسد و بعد آقای هویدا هم می‌برد این نامه را پیش اعلی‌حضرت و در آنجا می‌نشیند که، «یا من بایستی مرخص بشوم یا بایستی آقای زاهدی.» و به این ترتیب سفارت واشنگتن را آقای زاهدی می‌روند و ایشان می‌رود کنار.

س- آقای امیرعباس هویدا.

ج- آقای امیرعباس هویدا یک موردی دراین‌باره بگویم این است که وقتی که بدون اینکه قبلاً من اطلاعی داشته باشم مرا بردند وزیر آبادانی و مسکنن بشوم، ایشان در آنجا خواستند توصیه‌های خودشان را به من بکنند که چطور بعد از این بایستی رفتار کرد.

حرفشان عبارت از این بود. «سیاست پدرومادر ندارد. تو بایستی با توجه به حس خودت مصالحی که تشخیص می‌دهی خودت مسئولیت خودت را قبول بکنی و رفتار بکنی. و هر موقع هم لازم شد که تو قربانی بشوی بایستی آماده قربانی شدن باشی ولو اینکه تمام کارهایت اصولی بوده و این سیاست است. این را بایستی از روز اول تو بدانی.»

س- آقای دکتر جمشید آموزگار.

ج- ایشان می‌توانم به این اشاره بکنم موقعی که شاهنشاه از ایشان خواسته بودند که برود فکرهایش را بکند که آیا نخست‌وزیری یعنی خوب بالاخره

س- می‌پذیرد؟

ج- که آیا هم نیز نبود، از ایشان خواسته بودند برود نخست‌وزیری خودش را آماده بکند برای نخست‌وزیری شدن و برود مطالعات خودش را بکند و بیاید پیش شاهنشاه با برنامه‌اش با افرادی که با ایشان همکاری خواهند کرد و غیره. همان بلافاصله چون به من تلفن کردند، در شمال بودند من در تهران، من هم به مسافرت می‌رفتم به خارج که هرچه زودتر بروم به شمال. من هم برنامه خودم را به هم زدم و البته تلفنی هم چیزی به من نگفت ولی من حس کردم که وضع از چه قرار است. در این مذاکراتی که با هم داشتیم، البته ایشان به من گفتند، «اعلی‌حضرت از ایشان خواستند و ایشان هم مسئله را با کسی مطرح نکردند ولی خانم‌شان می‌دانند و یکی هم کسی که می‌داند من هستم من در جریان هستم به من دارند الساعه می‌گویند.» ایشان تمام فکر و ذکرشان این بود که واقعاً چطور می‌شود به این کشور خدمت کرد، چه مسائلی وجود دارد، و این مسائل را با چه ترتیباتی و با چه سیاست‌هایی می‌شود حل کرد و چه افرادی شایسته‌ترین افراد هستند و آماده هستند که این کارها را انجام بدهند. تمام فکرهایی که در آن موقع داشتند مثل اینکه یک slide rule در دست‌شان همه نکات را با آن اصول مهندسی و یا slide rue داشتند می‌سنجیدند و معلوم بود که کاملاً قطب مخالف هویدا است که دارد مسئولیت نخست‌وزیری را قبول می‌کند و خیلی جدی علاقه‌مند است که مثل نخست‌وزیری عمل بکند از روی اصول.

س- آقای دکتر شاپور بختیار.

ج- آقای شاپور بختیار را فقط یک بار از نزدیک من ایشان را در دانشگاه کلمبیا دیدم ولی از دور من آشنایی داشتم، ایشان هم با من آشنایی داشتند و حتی در میان گروهی از همکاران خودشان و تعداد زیادی از نمایندگان مجلس بیست سی نفر در آنجا که دنبال پیدا کردن همکارانی بودند با ایشان کار بکنند.

س- در چه سالی آقا؟

ج- در وزارت، نه، موقعی که ایشان نخست‌وزیر بودند.

س- بله.

ج- اعلام کرده بودند که از وزرای سابق کسی را دعوت نخواهیم کرد برای همکاری. بعد در آنجا گویا گفته بوده شاید این حرف ما اشتباه بوده دنبال وزیرانی بودیم نمی‌بایستی این حرف را بزنیم. در آنجا پرسیده بودند «چطور در میان وزرای سابق آیا افرادی دارند که شما بتوانید دعوت بکنید؟» او هم گفته بود، «آره.» بعد در میان آن جمع از او پرسیده بودند، «کی مثلاً؟» او هم گفته بود، «محمد یگانه و محمد نصیری به‌عنوان مثال.» این البته به این ترتیب از دور آشنایی‌هایی داشتیم ولی نه از نزدیک. تا اینکه در دانشگاه کلمبیا با هم ملاقاتی داشتیم. ایشان آمده بودند برای در اینجا صحبت، ولی البته در اینجا گذشته‌ها و کارهایی که در حال حاضر انجام می‌دهند اینها را داشتند بحث می‌کردند و نشان‌دهنده این بود که کسی که به مملکت خودش علاقمند است، ولی آیا این کارهایی که می‌کنند راه صحیحی است و به نتیجه خواهد رسید؟ این questionable مورد سؤال بود.

س- آقای جلیل شرکاء.

ج- آقای جلیل شرکاء ایشان دو بار قائم مقام من بودند. یک بار از ایشان خواستم آمدند در بانک مرکزی موقعی که من در آنجا بودم با من همکاری داشتند.

س- بله.

ج- و یک بار هم وقتی که به وزارت دارایی رفتم از ایشان خواستم که ایشان آمدند قائم مقام من در وزارت دارایی شدند. بنابراین ملاحظه می‌فرمایید که ما سوابق زیادی با آقای جلیل شرکاء داریم و ایشان هم در پیشرفت کارها و اجرای برنامه‌ها و تهیه سیاست‌ها و اجرای آنها خیلی مفید و واقعاً کمک می‌کردند. ولی این قضیه که می‌گویم البته تا حدیش مسئله شخصی است و جالب است به طور کلی نظر من نسبت به ایشان نظر مثبتی است.

ایشان چندی بعد از انقلاب بود و در واشنگتن که ایشان هستند من به ایشان مراجعه کردم از ایشان یک affidavitی خواستم نسبت به یک کاری که برای من انجام داده بودند. آن کار هم عبارت از این بود که ایشان موقعی که به شوروی می‌رفتند من از ایشان خواهش کرده بودم که یک چیزی برای من از آنجا بگیرند بخرند و بیاورند و ایشان هم این را خریده بودند آورده بودند و پولش هم پرداخت شده بود. بنابراین affidavit من مربوط می شد به این شیئی که ایشان خریده بودند و آورده بودند و پولش را هم قبلاً گرفته بودند که، «بله من فلان شیئی را برای یگانه خریدم در فلان جا آوردم به او دادم این قدر هم پولش را گرفتم.» این هم تقریباً quality این چیز بوده. ایشان البته در آن مورد فکر کردند که به صلاح ایشان است که این affidavit را به من بدهند. اگر این را بدهند ممکن است برایشان در ایران گرفتاری ایجاد بکند. و البته این هم affidavit هم برای این کار بود که این اشیایی بود که موقعی که می‌خواستند اشیاء مرا از ایران با اجازه دولت بفرستند به آمریکا و دولت هم اجازه‌اش را داده بود، آقای چمران هم زیرش را امضاء کرده بود که اینها را بفرستند بعداً این به‌دست ما نرسید و در تهران این را به‌دست آقای خلخالی و همراه ایشان از بین بردند. این اسنادی لازم بود برای ما که جمع‌آوری بکنیم در داخل اینها چه چیزهایی وجود داشت ما رسید اینها را داشتیم از آن مؤسسه‌ای که اینها را تحویل گرفته بود و اینها را بسته‌بندی کرده بود بفرستد و این مؤسسه بسته‌بندی هم از طرف صندوق بین‌الملل پول این کار را داشت انجام می‌داد.

س- آقای عبدالمجید مجیدی.

ج- در این مورد باز هم ما همکاری‌های زیادی با هم داشتیم ولی قبلاً به یک مورد اشاره کردم که نشان‌دهنده شخصیت ایشان هم بود. و این موردی بود که ما مسائلی داشتیم با وزارت اقتصاد و دارایی در مورد تعیین قیمت ارزهای خارجی. در این مورد بود که ایشان در میان بحث‌هایی که شد با توجه به اصول آمدند در اینجا تأیید کردند موقعیت بانک مرکزی را که این به صلاح کشور نیست. و در عین حال بلافاصله هم مورد خشم و غضب آقای انصاری

س- انصاری قرار گرفتند. فرمودید این موضوع را بله.

ج- قرار گرفتند. بله این موضوع را … قرار گرفتند. و این در حالی بود که ایشان قدرت وزیر دارایی را و در عین حال مسائلی که بانک مرکزی داشت در مقابل اینها تمام اینها را می‌دانست. ولی گویای این بود که دنبال اصول و حفظ منافع مملکتش است.

س- آقای مهدی سمیعی.

ج- آقای مهدی سمیعی، ایشان در عین حالی که یکی از برجسته‌ترین بانکداران بودند و اینها و مرد اصولی و غیره، و خدمات زیادی برای ایران انجام دادند. ولی در یک مورد که ایشان، اشاره می‌کنم البته این نبایستی در نظر گرفته بشود که تمام کارهای‌شان بر این منوال بوده،

س- بله.

ج- مسئله کفش ملی است که کفش ملی رفته بود سه تا کارخانه یک cold storage

س- بله.

ج- به‌وجود آورده بود یکی در مشهد، یکی در رشت و یکی هم در اهواز، و مجموع هزینه اینها اعلام شده بود در حدود صدوهفتاد صدوهشتاد میلیون تومان. و ایشان کمک‌های لازم را یعنی وام‌های لازم را برای ایجاد اینها از بانک کشاورزی که آقای سمیعی رئیس‌شان بودند گرفته بود. ولی بنا به اطلاعاتی که ما به دست آوردیم چنین کارخانجاتی را می‌توانستند با، نه کارخانه بلکه cold storage سردخانه، این سردخانه‌ها را می‌توانستند با حداکثر به ظرفیت مجموع ظرفیت پانصدهزار تن بودند به هفتادوپنج میلیون تومان می‌توانستند تمامش بکنند. ولی شرکتی به وجود آمده بود در آلمان که این جنس‌ها را به قیمت بالاتری خریده بودند فرستاده بودند به ایران و این کار انجام شده بود و در این جریان هم خانم آجودانی که دوست آقای سمیعی بودند.

س- بله.

ج- مؤثر بودند برای اینکه از طرف دیگر هم ایشان Public Relations officer شرکت کفش ملی بودند.

س- آقای ابوالقاسم خردجو.

ج- آقای ابوالقاسم خردجو را من از موقعی که ایشان در بانک ملی بودند می‌شناختم و ایشان در جریان ملی شدن نفت قرار گرفته بودند و از طرف دکتر مصدق و بازرگان هم از ایشان دعوت شده بود که ایشان بروند برای خلع ید شرکت ملی نفت. اینجا بود که ایشان با یکی از رفقا با ایشان آشنایی به عمل آمد تا آن اندازه‌ای که من می‌توانستم اطلاعات لازم را در مورد بازار نفت، وضع نفت و فعالیت‌هایی که شرکت‌های نفتی در اختیارشان گذاشتم و ناظر این بودم که از دور البته ایشان این کارهای خودشان را انجام می‌دادند و به‌طور موفقیت هم این کارشان را انجام دادند.

س- آقای حسنعلی مهران.

ج- آقای حسنعلی مهران به قول خودشان روزی از من خواستند که بعد از این هر جایی که من می‌خواهم بروم یا مسئولیتی قبول بکنم بهتر است که قبلاً با ایشان هم مصلحت بکنم برای اینکه من هر جایی که می‌روم ایشان دنبال من بناست بیایند. وزارت اقتصاد بودم بعد از آنجا رفتم وزارت کار ایشان آمدند بعد پست مرا در آنجا گرفتند. بعد بانک مرکزی بود آمدند به بانک مرکزی. سازمان برنامه رفته بودم آمدند سازمان برنامه. رفتم وزارت دارایی آمدند وزارت دارایی. آمدم به IMF، International Montary Fund ایشان به آنجا آمدند. یک همکاری با ایشان داشتیم که آن جالب است ممکن است به آن اشاره بکنم قبلاً هم متذکر شدم. این مربوط می‌شد به مسئله‌ای که یا گرفتاری که ما با بانک شهریار داشتیم مدیریت آن هم با آقای

س- رضایی.

ج- رضایی بود، علی رضایی بود و اعلی‌حضرت هم دستور داده بودند که بانک مرکزی و وزارت دارایی بنشینند با هم رسیدگی بکنند و ببینند که چه پیشنهاداتی می‌توانند بدهند برای حل مسائل این بانک. بعد آقای مهران آمدند به دفتر من در بانک مرکزی ایشان آن موقع قائم مقام بانک وزیر دارایی بودند. و در اینجا با هم مذاکراتی که کردیم ایشان اقتصاددان بودند بنده هم اقتصاددان تا حدی به مسائل کلی هم وارد بودیم مسائل یعنی گرفتاری‌های این بانک، و با همکاران دیگری هم که داشتیم مصلحت کرده بودیم این راه‌حل‌ها را. به راه‌حل‌هایی رسیدیم که پیشنهاد ما این بود که فرضاً بایستی سهام آقای رضایی محدود بشود، سرمایه بانک بالا برود و مدیریت بانک به یک نفر اهل فن داده بشود و ایشان خودش از ریاست مدیره بکشند کنار و وام‌هایی که می‌گیرند عوض گرفتن این بانک به جیب خودشان بروند از بانک‌های دیگر بگیرند.

در اینجا البته مقداری چانه با هم زدیم که فرضاً آیا آقای رضایی ۲۰ درصد از سهام را داشته باشد یا ۳۰ درصد از سهام را داشته باشد؟ ایشان نظرشان این بود که بهتر است که مثلاً ۳۰ درصد داشته باشد. ولی در تمام این موارد ما با هم توافق کردیم صددرصد و بعد این را بردیم پیش شاه، ولی در آن موقع بود که اعلی‌حضرت گزارشی که از من شنیدند و من هم بدون اینکه آقای مهران را در این جریان involve بکنم اعلی‌حضرت پرسیدند، «چرا شما چطور می‌توانید؟ مطابق کدام قوانینی مالکیت این شخص را محدود بکنید سهامش را بیاورید پایین به این ترتیب؟» البته در پاسخ ایشان اظهار شد که این پیشنهادی‌ست اگر ایشان کمک دولت را می‌خواهند این بانک را نجات بدهد آن وقت می‌شود درباره این بحث کرد، ایشان مقروض هستند. این پول‌هایی که گرفتند مقداریش این سهام بانک است بنابراین ایشان در حال توقف هستند. این بانک در حال توقف است.

س- بله.

ج- می‌شد این مسائل را مطرح کرد. در هر حال البته در این مورد تمام مسئولیت را من به‌عهده گرفتم و سعی کردم که هیچ‌گونه این به اصطلاح «غیض شاهانه» متوجه آقای مهران نشود و ایشان هم البته حرفی نزدند دراین‌باره.

س- آقای ارتشبد ازهاری.

ج- آقای ارتشبد ازهاری یک بار با هم نشسته بودیم صحبت می‌کردیم در دفتر انتظار اعلی‌حضرت بود در شمال. و ایشان شروع کردند از مسائل نظامی و سوق الجیشی و این قبیل مسائل بین‌المللی قدری صحبت بکنند جریان افغانستان و غیره. در عین حالی‌که ایشان دراین‌باره ممکن بود از نقطه‌نظر نظامی حرف‌های حسابی داشتند اینها، ولی راجع به افغانستان سؤالاتی مطرح می‌کردند که به‌هیچ‌وجه قابل… عملی نبود. حالا درست نمی‌توانم وارد جزئیات بشوم ولی همچین impressionی در من گذاشتند. البته این قضاوتی است تا فاکتی.

س- بله. آقای ارتشبد طوفانیان.

ج- آقای ارتشبد طوفانیان یکی دو مورد می‌توانم به ایشان اشاره بکنم.

س- تمنا می‌کنم.

ج- یک بار شبی از دربار تلفن شد که اعلیحضرت خواسته بودند من بروم به پیشنهاداتی که ایشان راجع به خرید بعضی اقلام می‌کنند و طرز حسابداری اینها، به چه ترتیبی این معاملات انجام بشود، به آن رسیدگی بکنم. من هم صبح زود رفتم به دفتر طوفانیان و به این رسیدگی کردم.