روایت کننده: آقای مهندس احمد زیرکزاده
تاریخ مصاحبه: ۱۱ آوریل ۱۹۸۶
محل مصاحبه: شهر آرلینگتون، ویرجینیا
مصاحبهکننده: ضياء صدقی
نوار شماره:4
ادامه مصاحبه با آقای مهندس احمد زیرکزاده در روز جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۶۵ برابر با ۱۱ آوریل ۱۹۸۶ در شهر آرلینگتون، ویرجینیا، مصاحبهکننده ضیاء صدقی.
س – آقای زیرکزاده من میخواهم که یک سئوالی امروز از شما بکنم راجع به مسائل نفتی و دکتر مصدق، خیلیها صحبت میکنند و میگویند که مشاورین نفتی دکتر مصدق به علت عدم آگاهی از مکانیسم بازار نفت در آن زمان، دکتر مصدق را گمراه کردند و به او راهنماییهای درست را نکردند. اگر این موضوع حقیقت دارد این گمراهی تا چه اندازه مؤثر بود در تصمیمگیری دکتر مصدق؟
ج- بنده باید سه موضوع را قبلاً گوشزد بکنم. یکی اینکه اولاً دکتر مصدق آدمي نبود که کسی بتواند گمراهش بکند. به این معنی که اگر یکراهی را داشت نمیشد برش گرداند و تغییر مسیر بدهد، راه خودش را میرفت و مشاورینش فقط کاری که میکردند در اطراف آن نظریات خودشان را میدادند او اگر میدید که موافق راهش هست قبول میکرد. موافق راهش نبود قبول نمیکرد. اینیکچیزی است که بهطور کلی راجع به مصدق در تمام جریانات کارش باید در نظر داشت. دوم اینکه مصدق و تمام آنهایی که راجع به نفت اقدام میکردند. همان اولیهایی که نهضت نفت را راه انداختند قضیه اینکه چقدر از نفت گیرشان میآید و درآمد نفتی چقدر خواهد بود این قدر برایشان مهم نبود. آنچه برایشان مهم بود این بود که آنها متوجه بودند بودن نفت که اقتصاد اصلی ایران است در دست، خارجی، اینیک عامل نفوذ بزرگی در دست خارجی است و باید این عامل نفوذ را از بین برد و نفت را باید از چنگ خارجی بیرون آورد. این را به هر قیمتی میخواستند. حالا اگر اصلاً نفت هم نمیفروشند نفروشند، این قضیه اقتصاد بدون نفت در دنبال این فکر پیداشده که ما آقا نفت را نمیخواهیم، برای اینکه حقیقتاً اصل این بود که این عامل نفوذ که خواهینخواهی اگر شرکت نفت در تحت قدرت خارجی باقی میماند خواهینخواهی آن قدرت خارجی با داشتن این عامل اقتصادی بزرگ در دست مسلماً بر ایران و سیاست ایران اثر میگذاشت و نفوذ پیدا میکرد، این را از بین ببرند؛ و اینها این را میخواستند قبل از هر چیزی، قضیه اینکه درآمد نفت چقدر باشد عامل دوم بود؛ و آنها البته فکر میکردند همینطوری که مکزیک نفت خودش را ملی کرد، خوب، مکزیک هم چند سال نفتش را نفروخت دیگر، بازار هم نداشت و بالاخره موفق شد. گفتند خوب ما هم موفق میشویم، این دو موضوع را حتماً بایستی در نظر داشت.
اما راجع به اینکه وضع خود این معاملات نفتی و مذاکرات نفتی و این صحبتهایی که راجع به نفت میشد. در مذاکرات نفتی دو قسمت و یا دقيقاً سه قسمت مطرح میشد. یک قسمت که میشود گفت کاملا فنی، یک قسمت تجاری، یک قسمت حقوقي؛ و این سه قسمت را مصدق هیچوقت مخلوط نمیکرد و جداگانه، مثلاً نفت قسمت فنی را مشاور اصلیاش حسیبی بود، قسمت بازاریابیاش را با کسانی که سابقاً در شرکت نفت سابقه داشتند کارکردند اطلاع پیدا میکرد. حقوقیاش را شایگان و سنجابی و اینها رسیدگی میکردند و اینها مجموعه اینها مصدق را در امر نفت مشورت میدادند؛ یعنی مشاورش بودند.
من خودم که مثلاً حسیبی را از روز اولی که این موضوع نفت مطرح شد من در داخلش بودم دیگر، برای اینکه علت این هم که ما داخل قضيه نفت شدیم از این جهت بود که وقتیکه اولین دفعه گمان میکنم بعد از رحیمیان، مهندس رضوی در مجلس راجع به نفت نطق کرد و مهندس رضوی هم خوب، با ما خیلی دوست بود و نزدیک بود و باهم سابقه دوستی داشتیم، ما در حزب ایران تصمیم گرفتیم که راجع به نفت مطالعات بیشتری بکنیم و البته یک نفر را میخواستیم مأمور این کار بکنیم که این مطالعات را بکند، حزب مهندس حسیبی را که حقیقتاً مهندس عالیقدری بود، مهندس پلیتکنیک دیده است، مهندس معدن است، شاگرد اول معدن پاریس بود، حقیقتاً استاد دانشگاه شخصیت فاضلى است، او را مأمور این کارکردیم؛ و این را به شما بگویم در آن موقعی که حسیبی شروع به کارکرد هیچگونه وسیلهای برای اطلاع پیدا کردن از امور نفتی در دست نبود، برای اینکه در بازار بقول معروف یعنی در دست مردم و در کتابخانه اصلاً هیچی پیدا نمیشد. وزارت دارایی که منبعی بود که ممکن بود اطلاع داشته باشد یا اصلاً نداشت یا اگر هم داشت به کسی نمیداد. میگفت ندارم و من خاطرم هست که حسیبی اولین موضوعی را که شروع کرد راجع به آن به دست آورد پایه مطالعاتش شد یک بیلان شرکت نفت را در یکی از این سالها پیدا کرد که این بیلان را شرکت نفت داده بود، این را هم نمیدانم از کجا، توی کتابی از این کتابهای اروپایی پیداکرده بود و از آن شروع کرد.
البته با دامنه گرفتن جریانات نفت زبانها باز شد و این آقایانی که در وزارت دارایی بودند در شرکت نفت بودند آنها بنا کردند یکقدری کمک کردن، مدارک به حسیبی دادن؛ و حسیبی مدارک تهیه میکرد مکی در مجلس این مدارک را، این پایه نطقهای مکی بوده و تمام نطقهای مکی در مجلس را حسیبی تهیهکرده؛ و من خودم خاطرم هست که خیلی دفعات با یکی میرفتیم منزل حسیبی، حالا آن موقع هم مکی دیگر چندین سال از حزب ایران بیرون آمده بود چون اولش حزب ایران بود مکی، از حزب ایران بیرون آمده بود و توی حزب دموکرات رفته بود و بعد آمده بود بیرون و وكيل مجلس شد در دوره پانزدهم برای نفت فعالیت میکرد، میرفتیم منزل حسیبی آنجا مینشستیم و او صحبتهایش و نظریاتش را میگفت و با مکی با هم بحث میکردند قرار میشد که مکی صحبت بکند؛ و اولین دفعهای که راجع به مقالات کلی یعنی مطالب کلی که راجع به نفت منتشر شد ما حزب ایران بهعنوان «نطقهای مکی» منتشر کردیم؛ که ما منتشر کردیم به اسم انتشاراتی از حزب ایران منتشر کردیم. ولی حسیبی یک آدمی است فوقالعاده با سواد، البته در نفت سابقه قبلی نداشته ولی مهندس معدن است و چون مهندس معدن است خواهینخواهی به این امور انرژی و اینها وارد بوده است؛ و علاوه بر این فوقالعاده کنجکاو است، وقتیکه یک، میگویم، یک بیلان دستش آمد از آنیک بیلان هزار چیز درمیآورد و حقیقتاً توانسته بود طرز کار کردن این شرکت را پیدا بکند، تمام زیروبم کارهایش را به دست بیاورد؛ و حقیقتاً نقاط ضعفاش را پیدا بکند، ولی البته نه مهندس نفت بود نه حقیقتاً مهندسی بود که مثلاً میتوانست یک شرکت، نمیدانم، نقتی را اداره بکند. خلاصه متخصص نفت نبود.
و البته اگر که بخواهیم بگوییم متخصص امر نفت بود یک چنین چیزی نبود نظریاتی که میداد نظرياتش جنبه کلی بود؛ و تمامش روی همین باز بود که آیا ملی شدن نفت عملی میشود یا نمیشود؟ و الا دیگر جنبه فنی نداشت کارها که ما بگوییم که حقیقتاً جنبه و یعنی اصلاً مطرح نبود جنبه فنی و آنچه که مطرح بود این بود که آیا این پیشنهاداتی که به دولت ایران میشود این پیشنهادات، تئوری ملی شدن نفت را عملی میکند یا نمیکند؟ آن از نقطه نظر فنی آیا میکند یا نمیکند؟ از نقطه تجاری میکند یا نمیکند؟ از نقطه حقوقی میکند یا نمیکند؟ و گاهی اوقات میشد سر یک کلمه که جنبه حقوقی داشت بحث و مذاکرات … من خوب خاطرم هست، یک کلمه بود behalf که یادم هست این بانک بینالمللی که آخرین پیشنهادی که داد این بود که آمد گفت. پیشنهاد که داد گفت، چی و شرکت نفتی on behalf of the AIOC
س – شرکت نفت،
ج- سر همین کلمه behalf اصلاً دیگر همه صحبتها را کنار گذاشتند. برای اینکه اصل موضوع ملی
س- شدن صنعت نفت،
ج – شدن صنعت نفت بود و بنابراین این عده آقا کوچک … و علاوه براینیکچیز دیگر هم من بگویم که البته این را من میگویم، حالا خیلیها نمیگویندها، من عقیدهام این است که هر قراردادی مصدق بسته بود و خدا را شکر که نبست، هر قراردادی که بسته بود اولاً تمام مخالفین فریاد برميآوردند که کلاه سرش رفت و مردم را گول رد، حالا آن جای خود دارد، ولی یک سال بعد شش ماه بعد مصدق را میانداختند یک حکومت میل خودشان سرکار میآوردند و قرارداد نفت قرارداد خودشان میشد؛ و مصدق شاهکاری کرد این بود که امضایی نداد راجع به این حقهبازی؛ و این شاهکارش بود. برای اینکه هرچه کرده بود اگر با ملی کردن یعنی اگر دست انگلیسها را جداً کوتاه، حقیقتاً کوتاه نمیکرد، تازه آن را هم من شک دارم و برای اینکه اگر کوتاه میکرد با آن روحیهای که ببخشیدها من حالا اینطوری صریح میگویم، با آن روحیه تهاجمی که اقتصاد آمریکا داشت. اقتصاد آمریکا میدانید بعد از جنگ مخصوصاً از زمان آیزنهاور یک دفعه به جهانگشایی رفت. نمیشود گفت که حقیقتاً داشت همه جای دنیا را دست میگذاشت و با آن صورت تهاجمی که داشت و بعدازاینکه ترومن منطقه خلیج فارس را یک منطقه نفتی مورد اهمیت آمریکا اعلام کرد مسلم بود مصدق را میانداختند و به هر ترتیبی بود اینها را به هم میزدند و ایران آن زمان با این نفاقهایی که در بینش شده بود نمیتوانست این قرارداد را نگهدارد. هر قدر هم ملی و اینها میشد، مگر اینکه، مگر اینکه در تمام این مدتها این بقایی و مکی و شاه و مصدق و اینها همه دست به دست هم میماندند؛ و برای ده سال میماندند نه برای ده روز یا یک سال. آنوقت شاید. و چی و چون این شرط نبود و ممكن نبود باشد اصلاً میدانم که در قراردادی همبسته بودند.
س – یعنی منظور شما این است که شکست اجتنابناپذیر بود؟
ج- شکست با این شرایطی با آن وضعی که شده بود شکست اجتنابناپذیر بود. آخر خودتان هم توجه کنید، نمیشود، نمیشد. ولی درهرحال این قضیه گمراهی از آن حرفهای، میگویم، همانطور که میگویید یک قسمت عمده برای همین است که میخواهند که همینطوری که شنیدم خیلیها هم حرف و مقصودشان این است، میخواهند که به مصدق نمیخواهند حمله کنند به اطرافیانش میپرند. هیچ چنین چیزی نیست.
س- آقای زیرکزاده آقای الهیار صالح چرا از وزارت کشور استعفا دادند؟ آیا معنی استعفای ایشان این بود که دکتر مصدق میخواست در انتخابات دوره هفده دخالت بکند؟
ج- آقای دکتر مصدق و دولتش به هیچ وجه نمیخواستند در انتخابات دخالت بکنند، دکتر مصدق یکی از همین چیزهایی که به افتخارش است این است که یک مکتب سیاسی داشت؛ و او یکی از چیزهایی که حقیقتاً واجب برای دموکراسی ایران میدید عدم دخالت دولت در انتخابات بود. از این جهت خودش نمیخواست دخالت کند و خوب، همین هم به بادش داد البته کار ندارم. ولی خوب، آدمی که مکتب دارد خواهینخواهی باید این چیزها را تحمل بکند. او چون مکتب داشت نمیخواست دخالت کند. ولی چه شد؟ در انتخابات دوره هفدهم غير از شهرهای بزرگ در همه جا مداخلات خیلی زیادی شد و مخصوصاً ارتش خیلی مداخله کرد؛ و بدتر از همه همین مثلاً این یادم هست چیزی که خوب خاطرم هست بیشتر از همه این را از دهان مصدق گمان میکنم شنیدم حالا در ذهنم درست نمیتوانم صد در صد بگویم که گفت، چون مثلاینکه وکیل دوم با سوم دوره هفدهم میراشرافي از مشکینشهر بود.
س – بله.
ج – آنوقت آخر چطور میگویند انتخابات آزاد است و میراشرافي از مشکینشهر وکیل میشود؟ و او ایراد میگرفت به صالح. البته من ندیدم که ظاهراً بگیرد، ولی حدس میزنم که ایراد میگیرد به صالح که «شما چطور گذاشتید دیگران مداخله کنند؟ چطور گذاشتید این ستاد و دستگاه ارتش و اینها در انتخابات مداخله کنند؟» و این ایراد را حتماً به او میگیرد. چون من این را از او شنیدم اینکه میگفت «چطور انتخابات آزادی است که میراشرافی وکیل دوم»، دوم بود یا وکیل اول، اول مثلاینکه قنات آبادی بود دوم او بود. «از مشکینشهر میشود»؛ و این بهطوری انتخابات در شهرستانها دستخوش چیز شد که مجبور شد انتخابات را موقوف کند دیگر.
س – روابط آقای دکتر مصدق با آقای صالح بعد از استعفای آقای صالح چطور بود؟
ج – روابطشان البته سرد بود، ولی خوب، این آقا، اینها هر دویشان دو تا انسان حقیقتاً کامل بودند و چیزی که من در آنها استثنایی دیدم و در اکثر ایرانیها مخصوصاً سیاستمداران کمتر دیدم، آن علاقه به نگهداری جمعیت بود؛ یعنی هر دویشان حقیقتاً تا آن اندازهای که قدرت داشتند میکوشیدند که نگذارند جمعیت بپاشد یعنی نفاق علنی بشود، بهطوریکه هیچوقت این دلسردی که اگر اینها هم داشتند و هر قدر هم شدید یا ضعیف بوده که هیچوقت معلوم نبود، هیچوقت ظاهر نشد؛ و بعد از همین انتخابات هم صالح گمان میکنم سفیر آمریکا شد و آمد آمریکا در بعد از آن هم و بعد از قضیه ۲۸ مرداد برگشت ایران صالح؛ و همینجا هم استعفا داد از سفارت. برگشت ایران و تا زمانی که صالح من دیدمش، خوب، چون من قبل از فوتش از ایران آمدم بیرون، هیچوقت من از دهان این مرد یک کلمه حرفی که نسبت به مصدق گلهآمیز یا حتی کنایهای در آن باشد نشنیدم.
س – بله.
ج- من هیچوقت از او نشنيدم.
س – جالب است که شاه نسبت به آقای الهیار صالح نظر ملایمی داشته و حتی در کتابش از او بهعنوان یک آدم منطقی نام میبرد.
ج- و الله شاه، نمیدانم، من حقیقتاً از افکار شاه حقیقتاً سر درنمیآورم. برای اینکه من با خودم فکر میکنم که اگر شاه، نمیدانم، من چیزی که به ذهنم میآید البته این حقیقتی است برای اینکه یگانه کسی از افراد جبهه ملی که گاهی باز پهلوی شاه میرفت حتی در همان مواقع صالح بود. یگانه کسی هم که بعد از بیستوهشت مرداد باز یک دفعه وكيل شد صالح بود.
س – بله.
ج – از کاشان باز دوباره صالح شد.
س – بله بله.
ج – البته بعد امینی آن مجلس را منحل کرد اگر خاطرتان باشد.
س – بله ایشان منحل کرد مجلس را.
ج – بله؛ و همیشه به او احترام میگذاشت. من شخصاً به ذهنم میآید دو دلیل در آن میبینم، یعنی میتوانم بگویم سه دلیل. یکی اینکه اولاً صالح یکی از رجال زمان پدرش است؛ و رجال خوشنام زمان پدرش است که کم است نادر است در آن برای (؟) شاه، چون اکثر رجالی که از زمان بابایش مانده بودند آدمهای خوشنامی نبودند فقط صالح یکی از آن خوشنامها بود که. یکی این بود. یکی اینکه صالح در عین حال یک قوموخویشی کوچکی هم با شاه دارد. صالح نمیدانم میدانید یا نه؟
س – نخیر.
ج- آها، خواهر خانم صالح مادر شوهر شمس پهلوی است.
س- پهلبد؟
ج- بله پهلبد که اسم اولش مین باشیان است.
س – بله بله.
ج – و مین باشیان باجناغ مصالح است.
س- بله بله.
ج- و بنابراینیک قوموخویشی یک نسبتی دارند خواهینخواهی. البته در مواقعی که آنها بروبرویشان بود اصلاً این خانواده چیز را نمیشناختند، ولی ایام سختی یادشان میافتاد که قوموخویش صالح هستند، میفهمید؟
س – بله.
ج – میفهمید چه میخواهم بگویم؟
س- بله
ج – موقعی که کاروبارشان خوب بود توجه به صالح نداشتند، ولی موقعی که یکقدری مشکل میشد، حتماً در زمان مصدق خیلی به صالح اظهار قوموخویشی میکردند. شاید، حدس میزنم. این دو دلیل مسلماً موثر بوده است؛ و آنوقت هم خوب، وقتیکه این دو دلیل را شاه داشته باشد بالاخره آنهم بايستي اگر یک ذره منطقی در کارش بود، خوب، باید یک ارتباطی با دنیای خارج داشته باشد. خوب این صالح اقلاً یک پلی بود که اگر یک دفعه روزی روزگاری مجبور شد اقلاً یکی باشد که با او روابط بهتری داشته باشد. من اینطوری فکر میکنم. والا دلیل دیگری نمیبینم.
س – بله آقای زیرکزاده مجلس در اعلام حکومت نظامی، منظورم اولین بار است که در زمان دولت دکتر مصدق حکومت نظامی برقرار شد، مجلس در این امر چه نقش داشت؟
ج- مجلس همیشه در حکومت نظامی نقش دارد برای اینکه با به تصویب کند. حکومت نظامی را بایستی مجلس تصویب کند؛ و بنابراین همیشه نقش دارد و خیلی مي.
س – من به همین علت از شما این سؤال را میکنم. میخواهم ببینم که آیا این فقط با صلاحدید دکتر مصدق و تصمیم او بوده؟ یا اینکه مجلس شورای ملی هم تمایلی نسبت به این امر داشته؟
ج – نه مجلس شورای ملی مثل هر قضیهای است یک لایحهای است میآورد. اگر مجلس تمایل داشته باشد آن را تصویب میکند. اگر تمایل نداشته باشد رد میکند و این در حقیقت مربوط میشود به اوضاع مملکت و مخصوصاًً ارتباط دولت با مجلس، اگر مجلس با دولت موافق است حکومت نظامیاش را فوری تصویب میکند. اگر مخالف است با آن، اگر زورش برسد رد میکند. اگر زورش نرسد خوب مجبور است با اکثریت خیلی ناچیزی تصویب میکند.
س – چه ضرورتی داشت یک نخستوزیر دموکراتی مانند دکتر مصدق متوسل به استقرار حکومت نظامی بشود.
ج – بله این حرف را من شنیدم و این حقیقتاً از آن سئولهایی است که خیلی معذرت میخواهم و به نظرم عجیب میآید؛ یعنی عقیده شما این است که آنکسی که دموکرات است بنشیند توسری بخورد؟
س- عقیده خودم را مطرح نمیکنم، ولی از شما سؤال میکنم که بتوانم خاطرات شما را ضبط کنم.
ج – نه، نه اینکه، آخر این سؤال را خیلیها، این حرف را خیلیها بر ضد مصدق میگویند.
س- آخر این مفهومی ندارد، خوب، یک دولتی است و حکومت نظامی اولاً به شما بگویم، شما نمیدانم در تاریخ مشروطیت حکومت نظامی را مجلس اول یا مجلس دوم، یعنی آن مجلسهای حقیقتاً حقیقی ایران، مخصوصاً به آنها ایجاد کردند و آنها در مقابل استبداد محمدعليشاه این حکومت نظامی را اختراع کردند و اولین دفعه آنها درآوردند و اصلاً حکومت نظامی ایجادشده است برای دفاع از دموکراسی. اصلاً برای دموکراسی است. اگر در غیر این صورت عمل بشود بد عمل شده. فقط دولتهای دموکراتیک حقدارند از حکومت نظامی استفاده کنند. برای اینکه برای آنها اصلاً این قانون وضعشده، به نفع آنها وضعشده دولتهای دیگر حق ندارند و از … غصب است که میکنند این کار را.
س – تا چه اندازه فکر میکنید که استقرار حکومت نظامی، آزادیهای سیاسی را در ایران محدود کرد؟
ج – میدانید ایران ما، نه اینکه قانون آن قدرتی که در جوامع اروپایی و آمریکایی دارد بهخودیخود ندارد، این است که قانون حکومتش هم مثل هر قانون دیگری، طرز عمل یعنی اثرش و قدرت نفوذش بستگی به موازنه قدرت ما بین طرفداران قانون حکومت نظامی و مخالفین حکومت نظامی است. اگر چنانچه ارتش و دولت و شاه آنهایی که حکومت نظامی را راه بیندازند قوی باشند، حکومت نظامی همه کار میتواند بکند. با ماده پنج همه را میتواند بگیرد. برای هر مدلی میتواند بگیرد. مردم را به رگبار مسلسل ببندد، هر کاری میتواند بکند؛ اما اگر قدرت کافی نداشتند خودشان متزلزل باشند حکومت نظامی شان هم متزلزل است. این است که کاری نمیتواند بکند.
س – اجازه بفرمایید که من منظورم را دقيقاً از این سؤال خدمتتان عرض کنم. منظور من این است که من بعضی وقتها یادم هست که وقتیکه حکومت نظامی برقرار میشد مخصوصاً بعد از ۲۸ مرداد اجتماع بیش از سه نفر غدغن بود. منظور من این است که آیا در آن حکومت نظامی که برقرار شد در ایران در زمان دولت دکتر مصدق، آیا آزادی اجتماعات و آزادی بیان و این جور آزادیهای بهاصطلاح سیاسی و اجتماعي بهکلی از بین رفته بود و محدودشده بود؟ غدغن شده بود یا نه؟
ج- ببخشید شما یک سؤال کلی نفرمودید پس یک سؤال در یک وضع خاصی را سؤال کردید، حکومت نظامی زمان مصدق.
س – منظور من در
ج- بله در آن زمان نخير، آن حکومت نظامی فقط برای جلوگیری از اغتشاشات توی خیابان بود. بیشتر کاری هم نمیکرد. بهطوریکه مصدق هیچکدام از مخالفينش را با ماده پنج حکومتنظامی نگرفت و همين ایرادی است که عدهای به او میگیرند که چرا نگرفتی؟
س – بله. اجازه، حق بهاصطلاح اجتماعات و این حرفها هم
ج- نه نکرد ممنوع نکرد نخیر. حقش را داشت با حکومت نظامی، ولی نمیکرد.
س – تا آنجایی که من یادم هست و خود دکتر مصدق هم یکبار به این مطلب اشارهکرده، من نمیدانم که در دفاعیاتش در دادگاه بود یا کجا بود خواندم، این است که بعد از انتخابات دوره هفدهم، هرچند که انتخابات دوره هفدهم تمام نشده از مجلس شورای ملی خواست که اعتبارنامههای آنکسانی را که فکر میشد که از طریق انتخابات صحیح به مجلس راه نیافتند بررسی بکنند. ولی مجلس هرگز چنین کاری را نکرد. تا آنجایی که خاطر شما یاری میکند چرا مجلس به این پیشنهاد دکتر مصدق وقعی نگذاشت؟
ج- اولاً دکتر مصدق چنین پیشنهادی نکرد. دکتر محدق فقط درآمد گفت که بیست در صد از این نمایندگان دوره هفدهم ملی نیستند. یک چنین حرفی زده و رسیدگی به اعتبارنامهها این همیشه در مجلس انجام میگرفت. و این چیزی نبوده است که مصدق بگوید الآن بکنید. این همیشه بوده است همیشه. منتهي هروقت یکی فقط در موارد، وقتیکه میخواستند حقیقتاً یک کسی را بیرون بکنند از مجلس سختگیری کردند.
و الا همیشه قانوناً اعتبارنامهها باید مورد رسیدگی بشود و یککمیسیونهای تمام اعتبارنامهها را رسیدگی میکند همیشه؛ و فقط یکدو دفعه است مثلاینکه همان پیشهوری را رد کردند و یکی دو دفعه دیگر اینطورها پیشآمده است. والا بهطور کلی این عمل جریان عادی دارد و هیچ لزومی ندارد که مصدق گفته باشد، چنین چیزی هم مصدق حتماً نگفته است. فقط مصدق همان را گفت. ولی در زمان مصدق در دوره ۱7 این وضع پیش آمد که شروع شد به مخالفت یعنی راجع به اعتبارنامهها سخت گرفتن؛ و چیزی که در مجلس باز زیادتر شد این بود که در پشت تریبون بنا کردند به اعتبارنامههای این و آن حمله کردن؛ و این البته یکقدری خارج از عرف عادی مجلس بود و این بعد از اینکه دیدند که همینطور کار مجلس مختل میماند و بعد از اینکه مثلاً فرض بگیرید که بنده که با اعتبارنامه آقای حسن امامی مخالفت میکردم در یک کميسيون دیگر اعتبارنامه خود بنده را نگهداشتند. خوب، گرو و گروکشی، همه به این اشکال گیر کردند. نه اینکه اکثریت مطلق دست طرفداران مصدق نبود یک عده اینها را گیر کشیدند یک عده آنها را گیر کشیدند. این است که همینطور همه کارها مختل ماند. این است که مجبور شدند ولش کنند، دیدند عملی نیست.
س – بله چرا دکتر مصدق انتخابات مجلس هفده را متوقف کرد.
ج- همین عرض کردم علتش را، برای اینکه دید که همه جا کاندیدهای غیر طبیعی بیایند به مجلس.
س- وقتی دکتر مصدق نخستوزیر شد، دولت اول دکتر مصدق در برنامه اساسی داشته یکیاش اجرای اصل ملی شدن صنعت نفت بود و یکیش اصلاح قانون انتخابات. سرنوشت قانون انتخابات دکتر مصدق چه شد؟ و چرا هرگز در زمان نخستوزیری او مورد تصویب مجلس قرار نگرفت؟
ج – والله حقيقت این است که بنده نمیدانم چطور شد؟ برای اینکه خوب خاطرم هست که این در جریان بوده و حتی مثلاینکه دریکی از کمیسیونهایی هم که راجع به این مونوع در نخستوزیری تشکیل شد من هم خودم شرکت داشتم. برای اینکه خوب خاطرم هست که یک دفعه یکی پیشنهاد کرده بود که فقط باسوادها رأی بدهند که من سخت مخالفت کردم، ولی گمان میکنم درنتیجه وقایع، موضوع کمکم از بین رفت. نمیدانم چطور شد. حقیقتاً دلیل مشخصی نداشت. همینطور پایمال شد در زیر وقايع، ولی دلیلی حقیقتاً من در ذهنم نیست که بگویم این دلیل باعث شد. ولی میدانم که در جریان چون من خودم شرکت کردم و این خاطرم هست در جلسه شرکت کردم.
س – شما وقایع روز چهارده آذر ۱۳۳۰ را به خاطر بیاورید، میدانید که چه شد که عدهای حملهور شدند به روزنامهها و مطبوعات مخالف دکتر مصدق در آن روز؟
ج- قضیه آن روز نتیجه اتفاقات قبلی بود.
س – بله چه بودند آقا آن اتفاقات؟
ج- آن اتفاقات حادثههایی بود که حزب توده ایجاد میکرد. حزب توده به اسم سازمان دانشجویان، به اسم سازمان دموکرات جوانان اینها یک دفعه یک میتینگ را انداختند در دانشگاه و این میتینگ را باوجودی که دولت غدغن کرده بود معهذا میتینگ را راه انداختند و بعد هم تبدیل شد به حمله به پاسبان و به پلیس.
بعد آمدند چند روز بعدش در دانشگاه در دانشسرای مقدماتی با دانشسرای عالی یادم نیست، یک عده استادان دانشگاه را توی یک اطاق محبوس کردند. یک حرکاتی که حقیقتاً خیلی را عصبانی کرد. ما حقیقتاً خیلی عصبانی بودند طرفداران مصدق و اینها. این است که آن روز یک دفعه که اینها باز آن روزآمدند و یک تظاهراتي راه انداخته بودند یک دسته طرفداران مصدق هم به آنها حمله کردند. واین دفعه مردم بازار و علاوه بر دانشجويان چون علاوه بر افراد حزبی و دانشجویان طرفدار مصدق این دفعه مردم بازار و طرفداران غیر دانشجوئی مصدق هم آمدند به کمک اینها و اینها ریختند و تمام نه تنها روزنامههای تودهای را لطمه زدند حتی غیر تودهایها هم که به حزب مصدق حمله کردند آنها را هم لطمه زدند. عکسالعمل آن وقایع که یکیشان هشتم بود یکیشان دوازدهم درست خاطرم نیست همین دو سه هفته قبل این وقایع رویداده بود. عکسالعمل آنها بود.
س – آیا دکتر مصدق هرگز قصد خودش را برای گرفتن وزارت جنگ با شما یا با سایر مشاورینش یا نزدیکانش در میان گذاشته بود؟ و اصولاً انگیزه دکتر مصدق براي گرفتن وزارت جنگ چه بود؟
ج- در قسمت اول آنچه که راجع به شخص من است با بنده در میان نگذاشته بود. و کسی از دوستانم ندیدم که بگوید با من در میان گذاشته باشد. ولی خوب ممکن است با کسی در میان گذاشته باشد، نمیدانم.
و اما در قسمت دوم، انگیزه دکتر مصدق راجع به قضیه وزارت جنگ خیلی روشن است. دکتر مصدق و همه مشروطه خواهان و حقیقتاً آنهایی که ما میگوییم ملیون و آزادیخواهان آنها از همان اول دوران اول مشروطیت خواهان محدود کردن قدرت شاه بودند و همیشه در این زمینه مبارزاتی شده است و مباحثی شده است و اگر تاریخ یادتان باشد خوانده باشید میبینید که حتی در مجلس اول یا نمیدانم مجلس دوم است که حتی فرماندهی گارد سلطنتی را از محمد عليشاه گرفتند. تا این درجه جلو رفتند و در همین دوره خودمان در زمان من، من خوب خاطرم هست وکلای دوره چهاردهم، دوره پانزدهم، حالا غير از مصدق را من کار ندارم، دوره پانزدهم شانزدهم، همیشه هر فرصتی یک عده زیادی از وکلا راجع به محدودیت قدرت شاه، راجع به اینکه شاه مسئول نیست و حق ندارد در کارها دخالت بکند، وزارت جنگ ستاد مربوط است به وزارت جنگ و شاه فقط بدون حضور وزارت جنگ … بارها صحبت شده است و همیشه وزیر جنگ حاضر هم روی موافق نشان داده، نه اینکه مخالفتی بکند.
ولی حالا نخستوزیرهای شخصیت دار مثل قوام و مثل مصدق که آنها همیشه فریاد میزدند که خیر نباید چنین چیزی باشد و بنابراین این امر تازهای نیست. مصدق بهطور کلی از نقطه نظر اصولی معتقد بود که ارتش نبایستی در دست، در اختیار شاه باشد؛ و لابد در این ایام دوره اول حکومتش هم احساس کرده بوده است که مخصوصاً در انتخابات دوره، انتخابات که هنوز نشده بود، در دوره عملیات گذشته شاید احساس کرده است که مداخله میکنند در کارش. از این جهت دلیل دیگری هم برایش شده است که این ایده آل همیشگی آزادیخواهان را عملی کند. انگیزهاش غیرازاین چیزی نمیتواند باشد.
س – بله. شما که یکی از نزدیکان آقای دکتر مصدق بودید و با سایر نزدیکان آقای دکتر مصدق و مشاوران آقای دکتر مصدق ارتباط بسیار نزدیکی داشتید، آیا هرگز در گفتوگوهای خودتان با آقایان در آن زمان و یا بعد از آن متوجه شدید که دکتر مصدق قصد خودش را برای گرفتن وزارت جنگ با آنها در میان گذاشته باشد و حتی آنها را مطلع کرده باشد که اگر شاه با تقاضای او موافقت نکرد استعفا خواهد کرد؟
ج- هیچ متوجه نشدم.
س – یعنی واقعاً کسی اطلاع نداشت؟ هیچکس؟
ج- من هیچ چنین چیزی را متوجه نشدم.
س. بله شرایطی که موجب شد که احمد قوام به نخستوزیری انتخاب بشود چه بود آقا؟ منظور من این است که چطور شد که طرفداران آقای دکتر مصدق در مجلس نتوانستند که از این امر جلوگیری میکنند؟
ج- خوب، یک قسمت آنکه عرض کردم در مجلس نتوانستند برای این است که خوب مجلس یک اصول و نحوه کاری دارد، رأی تمایل میگیرد و رأی تمایل بایستی وکلا حاضر بشوند. مخالفین دو کار میتوانند بکنند. یکی اینکه رأی مخالف بدهند؛ و وقتی که رأی مخالف بدهند، خوب، اگر در اقلیت باشند باختند. ولی در این موقع به خصوص ما میدانستیم که در اقلیت هستیم، ولی حقیقتاً نمیخواستیم که اصلاً یک چنین جلسه رأی تمایل را غلط میدانستیم. این بود که نمیخواستیم اصلاً رأی تمایل گرفته بشود، این است که یگانه کاری که از دستمان میآمد بکنیم این بود که جلسه نگذاریم تشکیل بشود. جلسه تشکیل نشدن دو راه حل دارد. یکی هیاهو راه انداختن و دادوقال کردن و سر و دست شکستن، یکی اوبستروکسیون کردن.
ما آن راه اول را که نمیتوانستیم برویم، فقط میماند راه اوبستروكسیون، ما از راه اوبستروكسیون رفتیم ولی رئیس مجلس به اوبستروکسيون ما اهمیت نداد و رأی سیویک نفر وکیل را بیاهمیت شمرد، با چهلودو وکیل رأی تمایل گرفت.
س – بله. شما از وقایع روز سی تیر ۱۳3۱ چه خاطراتی دارید؟ مخصوصاً نقشی که مجلس در روزهای قبل و بعد از سی تیر بازی کرد.
ج- در روزهای قبل از سی تیر مجلس که خوب همیشه همان نطقها و بحثهای همیشگی بود. تنها چیزی که هست من چیزی که در خاطرم هست که حقیقتاً این روزهای آخر مخصوصاً که با میدانستیم که دیگر قرار است که روز سی تیر یک تظاهراتی بشود، منتهی مثلاینکه نمیدانم چطور بود که ما مثلاینکه دولت حکومت نظامی اعلام کرد و چه بود که میدانستیم که نمیتوانیم به مردم اطلاع بدهیم و این بود که با دکتر معظمی همینطور بحث میکردیم که چگونه مردم را مطلع کنیم؛ و یکی پیشنهاد کرد که شب مردم بالای پشت بامها فریاد بکشند. این کاری که بعدها در زمان خمینی با الله اکبر کردند.
س – بله بله.
ج- بله ولی این پیشنهاد رد شد برای اینکه گفتند که اینها را میشناسد شهربانی و بعد اذیتشان میکند و این کار صلاح نیست. بعد آقای دکتر، خدا بیامرزد مرحوم دکتر معظمی یک پیشنهادی کرد، گفت، «ما یک اعلامیه میدهیم به این مضمون که مردم از شما خواهش میکنیم که در روز سی تیر آرامش خودتان را حفظ کنید.» شهربانی این اعلامیه را چون به نفعش است منتشر خواهد کرد. چون به نفعش است چون که مردم آرامش را حفظ کنید و مردم از طرف دیگر میگویند، اه، لابد سی تیر یک خبری هست که به ما میگویند آرامش را حفظ کنید؛ و متوجه قضیه سی تیر خواهند شد و در صدد کسب خبر برمیآیند و خبردار خواهند شد و بالاخره این کار را کردیم و اتفاقاً هم گرفت؛ یعنی شهربانی این اعلامیه وکلای مجلس را خواند. وکلای نهضت را خواند که مردم را به آرامش در روز سی تیر دعوت میکرد بدون اینکه اصلاً فکری بکند که روز سی تیر چه اتفاقی روی خواهد داد. ولی آن دو روزه همهاش شهر شلوغ بود، ولی من چیز مهمی از آن روزها در خاطرم، برای اینکه من …
س – شما خودتان کجا بوديد آقا؟
ج- من آن روزها منزلم قلهک بود مثلاینکه یا نه. آره، قلهک بودم، قلهک بودم صبح میآمدم راست از قلهک مجلس و عصر هم برمیگشتم. و آنوقت البته حزب هم
س- ولی از آن روز چه خاطرهای دارید؟
ج- حزب هم که البته نزدیک بود توی خیابان ظهيرالاسلام بود و عصرها
س – خیابان شاهآباد.
ج – بله و نزدیک مجلس بود. از روز سی تیر، خوب، روز سی تیر ما همهاش در مجلس بودیم و تیراندازی و صدا، ولی چیزهایی که خاطرم هست، چیزی که بیشتر از همه در ذهنم هست این است که خوب بعدازاینکه، اولاً اینکه وقتیکه این آقایان وکلا این پنج نفر وکیلی که رفتند پهلوی شاه میخواستند بروند
س – کیها بودند آقا؟
ج – آقای مهندس رضوی و شایگان اش یادم هست. گنجهای هم مثلاینکه بود.
س – رضا گنجهای؟
ج – نه رضا که نه جواد گنجهای.
س – جواد گنجهای.
ج- بله برادرش، ولى آن دو نفر دیگر خاطرم نیست. خلاصه بهطور قطعی میدانم که رضوی و شایگان بودند. برای اینکه شاه مدتها از اینها گله کرده بود که بیاحترامانه نشستند و فلان و اینها. اینها را میدانم که بودند، ولی کسان دیگر را حقیقتاً یادم نیست. اسمشان هست حتماً همه جا
س – چطور شد که تصمیم گرفته شد آقایان بروند به دیدن شاه؟
ج – برای اینکه کشتار خیلی زیاد شد. تقریباً تعداد کشتهها به سی و چهل نفر رسید. و خوب، وضع خطرناک داشت میشد خیلی کشتار میشد دیگر؛ و مجلس نمیخواست که این کشتار ادامه پیدا کند. رفتند به شاه بگویند «آقا این کشتار آخر به کجا میخواهید برسانید؟»
س – یادتان هست آقا که چگونه تصمیم گرفته شد و چگونه تماس گرفته شد با دربار؟
ج- خوب، نه دیگر تلفن کردند به دربار وقت خواستند.
س – کی کرد آقا؟
ج – رضوي.
س- بله.
ج- بهعنوان معاون مجلس تلفن کرد به دربار که من و چند نفر از وکلا خدمت شاه برسیم، شاه هم اولاً تقریباً یک مدتی طول کشید تقریباً یک ساعت بعد خبر دادند که بیایید سعدآباد. و آنها رفتند سعدآباد و من یادم هست که مهندس حسیبی رفت جلو اتومبیل جنبه مذهبی داشت، نمیدانم یک علامتی روی ماشین شان گذاشت. نمیدانم یکطوری کرد که اینها چون جمعیت زیاد بود که از توی جمعیت رد بشوند جمعیت مزاحمشان نشود راه به آنها بدهد. چون از توی جمعیت باید رد بشوند. ولی یک کاری کرد حالا خاطرم نیست چهکار کرد، ولی یک کاری کرد که علامتی گذاشت که همه بفهمند که اینها مال نهضت ملی هستند.
بعدازاینکه آمدند و خبر آوردند که شاه حاضرشده است که من استعفای قوام را پذیرفته، قوام هم استعفا داده است و قرار شد که حسیبی و بنده و آقای پارسا برویم به اداره راديو و این خبر را به مردم بدهیم و خواهش بکنیم که مردم متفرق بشوند. ما هم همینطور به آن طريق، ما حالا بازهم خوب حسیبی یکچیز داشتیم یکچیزی گردنمان میانداخت آنجا، جلوی ماشین یکچیزی بسته بودند یادم نیست رفتيم راديو من آنجا فقط چیزی که در ذهن من خیلی به ذهنم خورد این است که آنجا که رفتیم در رادیو به ما گفتند که ما باید از دربار اجازه بگیریم. من خیلی تعجب کردم گفتم «آقا از دربار؟ چرا از دربار شما باید اجازه بگیرید؟ شما از دولت اجازه بگیرید. این رادیو که با دربار کاری ندارد و با دولت سروکار دارد.» گفتند «نه برای این کارها اجازه از دربار میگیریم.» گفتیم «خوب، از دربار اجازه بگیرید» تلفن کردند به دربار، دربار گفتند که «بله میتوانند اعلاميه شان را بخوانند» ما اعلامیه را خواندیم، حسیبی خواند و بعد من خواندم و بعد بلند شدیم آمدیم برگشتیم مجلس.
س – بله.
ج – آنوقت عصرش اشکالی که پیدا شد این بود که این آقایان سران سپاه، یک دفعه از خودشان سلب مسئولیت کردند و گفتند که «ما شهر را نمیتوانیم اداره کنیم» شهر را نمیتوانیم اداره کنیم و به مجلس اطلاع دادند که ما نمیتوانیم این کار را بکنیم. بالاخره مجلس حسیبی و بنده و گمان میکنم این دفعه یا مشار بود یا حایریزاده، یکی از این دو نفر بود حالا خاطرم نیست و ما را فرستادند شهرباني خدمت این آقایان که ببینیم آقا حرف حسابی شان چیست. اولاً اینکه میگفتند شهرآشوب است ما که رفتیم بیرون. خوب، شما هم لابد نمیدانم اگر آن زمان بودید ایران میدیدید. شهر کاملا آرام بود، جوانها همه جا راهنمایی میکردند. ترافیک دست جوانها بود خیلی هم منظم و قشنگ. هیچ اتفاقی هم در شهر نبود.
ما رفتیم آنجا دیدیم بله خوب خاطرم هست این چیزهایی که یادم هست، سرلشگر گرزن بود، علوی مقدم بود و تیمور بختیار نمیدانم به چه مناسبت آنجا مثلاینکه نمیدانم معاون حکومت نظامی بود و نمیدانم، درهرحال تیمور بختیار هم آنجا بود. سرهنگ بود آن موقع. تیمور بختیار هم آنجا بود و اینها داد و فریاد که «آقا مملکت رفت اصلاً. شهر از دست رفته است، دست تودهایهاست و همه جا دارند مجسمه شاه را میآورند پایین» گفتیم، «آقا کجا؟ آخر چنین خبری نیست.» هر چه میگفتند … بالاخره گفتند که «اما بازهم با بلند میشویم.» گفتند، «سنگلج خبری است و نمیدانم دیوارهای سنگلی پر از هرزه درآیی به فامیل سلطنتی است.» گفتیم «آقا ما بلند میشویم میرویم سنگلج ببینیم چه خبر است. کسی هست رد میکنیم.» باور کنید تقریباً ساعت هشت و نه و نه و اینطورها بود، من و حسیبی آمدیم رفتیم تمام این اطراف سنگلج را گشتیم یک نفر نبود. آمدیم گفتیم، «آقا چه دارید میگویید؟ هیچکس نیست، هیچ خبری نیست. شهر امن است. برويد راحت بخواهید. هیچ ناراحتی نداشته باشید هیچ خبری نیست» بالاخره بعدازاینکه ما اینطور مطمئن آمدیم گفتیم یکقدری فکرشان آرام شد و دیگر اصرار زیادی نکردند.
و یک موضوع دیگری که در یادم هست البته آن مال فرداست که به این راجع به همینکه میگویند که شهر در دست تودهایها بود، چون خیلی بعدها شنیدم که گفتند شهر دست تودهایها بودهاست و اینها. فردا روز ۳۱ تیر ما در مجلس بودیم که خبر آوردند که یک عده ریختند در بیمارستان سینا و نطق میکنند و سروصدا میکنند و مزاحم بیماران هستند و ما نمیتوانیم اینها را بیرون کنیم، چهکار کنیم؟ حالا چون باید بگویم که در آن موقع این دو روزه فقط مجلس در حقیقت حکمفرمای مملکت بود. هرکس هر کاری داشت به مجلس مراجعه میکرد، مجلس هم حالا لابد هرکسی گرفتار بود، بنده را فرستادند گفتند «آقا برو ببین چه خبر است» بنده رفتم دم مريضخانه سینا توی خیابان شاه، شاه است گمان میکنم آره، دیدیم که بله دم در آنقدر شلوغ است که نمیشود رفت، بالاخره هر طوری من خودم را بالای پشت بام رساندم و حیاط پر بود. بالای پشت بام رساندم و دیدم که بله جمعیت زیاد تمام محوطه بیمارستان را گرفته است و آقای لنکرانی، حالا نمیدانم کدامشان بود، مرتضی بود و احمد، احمد نبود و احمد را خوب در ذهنم است.
س- بهاحتمال قوی مرتضی بود.
ج- مرتضی لنکرانی بود، روی یک چهار پایهای ایستاده است و دارد نطق میکند. ما هم به هر ترتیبی بود بالاخره جلب توجه اش را کردیم و برگشت بهطرف ما، گفتم، آقا چه میگویی؟ اینجا مريضخانه است آمدی اینجا نطق میکنی. اینجا مريضخانه است اینجا مریض هست. مریض این صداهای تو را میشنود ناراحت میشود. برو بساطت را جمع کن برو، باور کن آقا، نه بحثی کرد نه چیزی کرد چهار پایه اش را برداشت و با جمعیتش راه کشیدند رفتند، اصلاً نه بحثی نه داد و قالی هیچی نبود؛ ولی امر مسلم این است که آن دو روزه مملکت در دست مجلس بود. اگر مجلس و نهضت ملی، حالا مجلس که نمیخواهم بگویم، نهضت ملی. اگر نهضت ملی یک نهضت انقلابی بود، اگر نهضت ملی یک برنامه انقلابی که حتی تغییر رژیم داشت این را به سهولت انجام میداد، هر کاری را میتوانست بکند. برای اینکه راستی راستی اینها خودشان را باخته بودند، خودشان را باخته بودند و هیچچیزی نداشتند.
س- وقتیکه آقای دکتر مصدق تصمیم گرفت که از مجلس تقاضای اختیار برای طرح لوایح قانونی بکند آیا این را با شما یا با سایر مشاورانش در میان گذاشته بود؟
ج- من خاطرم نیست گذاشته باشد، ولی میدانم که همه موافق بودند با این عقیده. برای اینکه خوب کار دولت پیش نمیرفت. اولاً در زمان دکتر مصدق از همان اوایلی که حکومت که دکتر مصدق آمد آقا گرفتار یک مشکلی حکومت دکتر مصدق بوده و آن مشکل این بود که مردم تشنه اصلاحات، فرياد اصلاحات میزدند. دکتر مصدق هم یک مبارزه بزرگ جهانی جلو داشت؛ و او میگفت که «بابا الآن موقعی نیست که من با فساد و نمیدانم با این چیزها مبارزه کنم.» و حقیقتاً مصدق در این مبارزات با شاه، کشیده شد. او تا میتوانست کوشش میکرد که از این مبارزات احتراز کند. میگفت، «من در این چنین مبارزهای هستم و موقع این کارها نیست و بگذارید این کار تمام بشود آنوقت اصلاحات هم میکنم.» ولی بعدازآنکه دید که نه اصلاً نه تنها اصلاحات نمیتواند بکند حتی عملیات کار برای نفت هم گرفتار و ممکن است که قضیه نفت در سه سال طول بکشد و صحبت یک روز دو روز نیست حل قضيه نفت، خوب، مجبور بود که یک نحوی مملکت را بچرخاند و این مجلس هم به هیچ وجه لوایح اش را نمیگذراند و اگر هم میگذراند با هزار دردسر و زحمت و طولانی، این بود که این لایحه اختیارات یگانه راه بود و خوب، در همه ممالک دنیا در مواقع بحرانی از قانون اختیارات استفاده کردند دیگر، ایران هم میکردیم. این است که من دیگر هم خاطرم نیست در مابین طرفداران مثلاً کسی مخالف اختیارات بود.
س – چگونه دکتر مصدق توانست در یک مدت بسیار کوتاهی در حدود شش ماه صدوبیست و دو لایحه تنظیم بکند. اصولاً فرآیند تنظیم این لوایح چگونه بود؟ منظور من این است که برای تنظیم این لوایح با وزارتخانههای مربوطه و یا اشخاصی که موضوع این لوایح قرار میگرفتند دکتر مصدق مشاوره میکرد؟ یا اینکه خودش به تنهایی و شخصاً این لوایح را تنظیم میکرد؟
ج- بله این لوایح، هر لایحهای به وسیله کمیسیونی تهیه میشد. که این کمیسیون تشکیل میشد از اعمال وزارتخانه مربوطه، مشاورین حقوقی و دکتر مصدق خودش و اگر متخصصی لازم بود یک متخصصی و هیچ لایحهای نبوده است که خود مصدق خودش تنظیم کرده باشد. چنین چیزی اصلاً وجود خارجی نداشته است.
س- بله
ج- منتهی بعضی لوایح ممکن است که وقت کمتری میگرفته و علاوه بر این در خانه دکتر مصدق برای این کار بعضی روزها میدیدید پنجتا اطاق و پنجتا جلسه کمیسیون بود، این است که خوب یک وقت میدیدید در عرض یک هفته ده تا لايحه گذشته است. امکان اینکه در شش ماه این اصلاً چیز فوقالعادهای نیست؛ و این عملی که مصدق اینطور عمل میکرده شما خودتان در اگر کتاب «محاكمات مصدق» را خوانده باشيد ديديد که خود آنجا هم سپهبد آزموده شکایت میکند که چگونه قانون دادرسی ارتش ترمیم شد و لایحه قانونی که برای دادرسی ارتش گذراندند چگونه گذشت. سه نفر، خودش میگوید که سه نفر که خود آزموده هم یکیش بوده، سه نفر از دادرسي قديم ارتش آمده، دو سه نفر از وزارت دادگستری آمدند. یک نفر نمیدانم کی بوده و یککمیسیونی بودند مدتی کارکردند تا قانون دادرسی محاكمات ارتش را که لایحهاش را مصدق داد درست کردند. همه لوایح همینطور بود. با دقت و با کمیسیون انجام میگرفت. از این جهت هم همهشان خوب بود.
س – آقای زیرکزاده چرا این آقایانی که نام میبرم از دکتر مصدق جدا شدند و بهصف مخالفین دکتر مصدق پیوستند. آیتالله کاشانی، دکتر مظفر بقایی کرمانی و آقای حسین مکی.
ج- بیان یک مطلبی عملیات دیگران کار مشکلی است و من نمیدانم که
س – تا آنجایی که شما اطلاع دارید.
ج- آنها هیچوقت به من دلیلی نگفتند برای این کار. البته دلائلی که آنها میگویند من آن دلائل را قبول ندارم، منطقی نیست دلائلشان. مثلاً آقای مکی، حالا من بیشتر به مکی تکیه میکنم برای اینکه حقیقتاً مکی را یک آدم ساده خوشقلبی میدانم و او میگوید که من با مصدق مخالفت کردم برای اینکه مصدق فلاح را آورد. و فلاح جاسوس انگلیس بود.
س- بله
ج- خوب، اولاً که هیچ آن موقع معلوم نبود جاسوس انگليس باشد. حالا، فرض بگیرید جاسوس انگلیس، خوب، آیا در یک مبارزه جهانی به این اهمیتی، آیا اینقدر این آدم به نخستوزیر خودش به رهبر خودش با این کسی که سالها با او مبارزه کرده با او بوده اینقدر اطمینان نمیکند که بگوید به اینیک سیاستی دارد که این جاسوس را گذاشته اینجا؛ و برای خاطر یک جاسوسی که آوردند سر پست این مبارزه ملی ایران را به هم میزند؟ آیا این منطق دارد؟ و حالا فرض بگیریم که نه، این قدر آقای مکی علاقهمند به احساس ضدخارجی آقای مکی، خوب، بعدش به کی پیوست؟ با کیها همکاری کرد؟ باکسانی که جد اندر جد جاسوس خارجی بودند. آخر اینها که جور درنمیآید، درهرحال به نظر من آن چیزی که من خودم مقایسه میکنم با سایر وقایع ایران، من تصور میکنم بیشترش علتش این است که آقا ما نمیتوانیم باهم همکاری کنیم نه اینکه حقیقتاً. والا اینها خوب مثلاً بقایی، کاشانی اینها، کسی نمیتواند بگوید اینها عامل خارجی بودند. در صورتی که خارجی، چنین چیزی که منطق ندارد، مفهومی ندارد چنین حرفی زدن. احمقانه است و آدمهای باشخصیت با جربزه با پای خود به این مقامها رسیدند اینها، اینها همین شخصیت پرستی خودپرستی، عدم عادت به همکاری، قبول نکردن دیسیپلین، اینهاست که باعث میشود که ما نمیتوانیم همکاری کنیم دیگر.
Leave A Comment