روایت کننده: آقای مهندس احمد زیرک‌زاده

تاریخ مصاحبه: ۱۰ آوریل ۱۹۸۶

محل مصاحبه: شهر آرلینگتون ويرجينيا

مصاحبه‌کننده: ضياء صدقی

نوار شماره: ۳

ادامه مصاحبه با آقای مهندس احمد زیرک‌زاده در روز پنجشنبه ۲۱ فروردين ۱۳۶۵ برابر با ۱۰ آوریل ۱۹۸۶ در شهر آرلینگتون ویرجینیا. مصاحبه‌کننده ضیاء صدقي.

س – آقای زیرک‌زاده می‌خواهم امروز از حضورتان تقاضا بکنم که یک مقداری صحبت بفرمایید راجع به شروع فعالیت‌‌‌های سیاسی – اجتماعی شما تا زمانی که وارد مجلس شورای ملی شدید به عنوان نماینده مجلس.

ج – من از بعد از قضیه شهریور ۲۰،  و برطرف شدن دیکتاتوری که در مملكت حکم‌فرما بود به فکر فعاليت سیاسی افتادم و علتش هم این است که من سابقه فعالیت سیاسی به این مفهوم داشتم که در تمام مدتی که در اروپا بودم علاقه خاصی به امور سیاسی داشتم و همیشه فعالیت‌‌‌های سیاسیی اروپا را مخصوصاً فرانسه را دنبال می‌کردم. روزنامه‌هايشان را می‌خواندم. مجلاتشان را می‌خواندم، تقریباً می‌خواهم بگویم که کاملاً مثل یک فرانسوی به اوضاع شان وارد بودم و همه‌چیز می‌دانستم که در مجلس چه خبر است، در کنگره‌‌‌های حزب چه خبر است همه، حقیقتاً علاقه‌مند بودم و خیلی اصلاً به این امور علاقه داشتم.

این است که به مجردی که آزادی‌ای پیدا شد و فعالیت شروع شد بنده شروع کردم و البته اولین فعالیتم که جنبه سیاسی هم ندارد در حقیقت، همان کانون مهندسین بود. اعتصاب کانون مهندسین که در آنجا بنده سابق‌‌های در تهران نداشتم و آشنایی زیاد نداشتم آنجا کم‌کم خودم را با یک انداز‌‌های به محیط طبقه‌ی تحصیل‌کرده ایران و مهندسین و این دانشگاهیان و این‌ها شناساندم و در کمیته مرکزی باشگاه انتخاب شدم؛ و تا آخری هم که باشگاه من می‌رفتم یعنی تا مرداد ۳۲ همیشه عضو کمیته بودم. از همان موقع به فکر فعالیت سیاسی بودم و در همین باشگاه هم با مهندس فریور آشنا شدم.  و خوب من یک طبیعتی دارم که مخصوصاً دنبال خیلی می‌گردم از رفاقت و دوستی و این‌ها خوشم می‌آید. آن زمان هم ما همه‌مان زندگی همه مؤسسين، جوان‌هایی که در اروپا تحصیل‌کرده بودند اطراف ماهي پنجاه‌وسه تومان، یادتان است؟ نمی‌دانم، شنیدید یا نه؟

س – نخير

ج – پنجاه‌وسه تومان حقوق به آن‌ها می‌دادند. این است که همه زندگی خیلی محقری داشتند و بزرگ‌ترین تفریح‌شان این بود که باهم بنشینند و بگویند و بخندند و حداکثر یک چایی توی یک قهوه‌خانه بخورند دیگر، بیش از این چیز نداشتند و بیش از این هم تفریحی وجود نداشت. این‌ است که خوب رفاقت و آشنایی نقش بزرگی بازی می‌کرد.

فریور در ما بين مهندسین وزارت پیشه و هنر که بیشتر مهندسین ایران در آنجا بودند یک شهرت خیلی زیادي داشته و مورد علاقه بود. روي همين رفاقت‌ها و این‌ها چون آن موقع سیاست در بین نبود، اما رفاقت و این‌ها دوست زیادی داشت و دوستی او باعث شد که با دوستان او هم آشنا شدم و از این محیط کانون مهندسین و از این دوستی‌‌‌های فریور و یا دوست‌هایی که خود من در اروپا داشتم. چون من در ایران حقیقتاً کسی را نمی‌شناختم. من جوان بودم که از ایران رفتنم بیرون و نه سال هم بیرون بودم کسی را نمی‌شناختم. از دوستانی که در اروپا داشتم در فكر تشکیلات سیاسی افتادیم.

البته امتحانات متعددی کردیم مثلاً من اول این در و آن در خیلی زدیم. مخصوصاً من یادم هست با این آقای مهندس حسیبی یک آقای نوبختی بود که آن موقع در مجلس سیزدهم شهرت داشت. آن زمان هرکس که به رضاشاه می‌پرید مشهور می‌شد و مورد علاقه قرار می‌گرفت. این هم یکی دو تا نطق کرده بود بر ضد رضاشاه و مورد توجه بود و می‌گفتند که خیلی دست‌‌های دارد و حزبی دارد. این بود که ما اولین فعالیت سیاسی‌مان این بود که برویم این آقا را پیدا کنیم و اگر دسته سیاسی هست داخل دسته‌اش بشويم. حالا این را حکایت می‌کنم که ببینید که ما از کجاها شروع کردیم.  رفتیم خدمت این آقا، کوچه پس کوچه‌هایی بود که من حقیقتاً بعدها هم هیچ‌وقت نتوانستم پیدا کنم. این مردی که وكيل مجلس هم بود و این‌ها توی این کوچه پس کوچه‌ها شوی یک خانه محقری زندگی می‌کرد و

س- در کدام قسمت تهران آقا؟

ج – آها هیچ یادم نیست، فقط می‌دانم که یک کوچه پس کوچه‌هایی بود عجیب‌وغریب حقیقتاً. شاید مثلاً محله عرب‌ها. شاید آنجاها. یک چنین چیزهایی. آنجا رفتیم. این آقا از طرز صحبتش بالاخره. من این‌طور، يعني ما دوتایی‌مان این‌طور دستگیرمان شد که یا به علت اینکه او می‌ترسد هنوز از اوضاع. یا اینکه اصلاً طرز فکرش طرز فکر فراموش‌خانه و این چیزها بود، یک افکار چیز‌‌های اسرارآمیز و جلسات مخفيانه و نمی‌دانم اسرار و اشاره و ايما و از این چیزهایی که در رمان‌‌‌های پليسي آدم می‌بیند از این چیزها در ذهنش است. حقیقتاً یک حرفی که به مذاق ما که در بالاخره یک‌چیزهایی می‌دانستیم. چندین سال اروپا بودیم. از حزب از نمی‌دانم سوسیالیسم، از کاپیتالیسم، این‌ها یک كلماتي. او اصلاً در این دنیا‌ها نبود. یک حرف‌هاي این جوری می‌زد.

آمدیم و دیدیم نه گفتيم نه بابا این مرد حزب سياسي ما نیست. حالا من نمی‌دانم که آیا حقیقتاً او می‌ترسید هنوز که جرئت نمی‌کرد، یا حقیقتاً اصلاً تشکیلات سیاسی نداشت. يک بهان‌‌های بود. نمی‌دانم حقیقتاً ما دیگر دنبالش نرفتيم و بعد در صدد برآمديم چون آن زمان اصلاً مفهوم سیاسی در ایرانیان یا ما این‌طور فکر می‌کردیم و به این اندازه رشد نداشت. چیزی که بیشتر از همه مردم شکایت از آن می‌کردند فساد دستگاه و دزدی و نمی‌دانم نوکری خارجی و این مسائل بیشتر مورد بحث مردم بود. ایده­‌‌های باز ایدئولوژیک کسی بحثش را نمی‌کرد. یا شاید اصلاً درکش را نمی‌کردند. اکثراً که درکش نمی‌کردند. در محیط تحصیل‌کرده‌ها هم زیاد بحثش نبود. بیشتر صحبت همين فساد و دزدی و رشوه‌‌‌های اداری و همان چیزهایی که از دستش در زمان رضاشاه می‌نالیدند. این بود که همه می‌خواستند اول کسی خوب بود کسی مورد توجه بود که برنامه‌اش برنامه تصفیه دستگاه، برنامه بیرون ریختن فاسدها و این چیزها باشد. این است که ما اولین فکری که به ذهنمان رسید تشکیل یک دسته ای برای مبارزه با فساد برآمديم و اسممان را گذاشتيم «جبهه پاک» این لغت «جبهه» ازآنجا سابقه داشت در ذهن ما. «جبهه پاک» که در آن «جبهه پاک» من اگر درست خاطرم باشد فريور بود، حسیبی بود، من بودم، خوب خاطرم هست مرحوم نجم الملک بود. چون نجم الملک معروف بود به آدم درست بودن و پاک بودن. نمی‌دانم یک بیست سی­تایی بودند که مشهور بودند و ما  می‌رفتیم و خوب، برای مبارزه برای فساد هم همه حاضر بودند اسم بنويسند. ولی خوب این نه جنبه سیاسی داشت نه حقیقتاً می‌توانست نتیج‌‌های بدهد. تا اینکه انتخابات دوره چهاردهم پیش آمد. انتخابات دوره چهاردهم اين وضع را پیش آورد که دو نفر از مهندسین ایران من‌جمله آقای مهندس فریور و آقای مهندس گنج‌‌های کاندید شدند. مهندس فریور به علت همین‌که در این کانون مهندسین رئیس کمیته مرکزی بود و فرد همیشه جلو بود و از همه بیشتر مشهور بود. مهندس گنج‌‌های هم به واسطه اینکه آن «باباشمل» را درمی‌آورد و

س – رضا گنجه‌ای.

ج – رضا گنجه‌ای، به واسطه «باباشمل» مشهور شده بود. این دو تا کاندید شدند. خوب، ما که رفیق، اصلاً ما رفيق فريور بودیم ستاد انتخاباتی فریور را تشکیل دادیم. بالاخره چیزی که بایستی الآن ذکرش را کنم اشخاص مختلفي بودند بيشتر مهندسین بودند. ولی اولین دفعه ما در اینجا با آقای مکی برخوردیم؛ که مکی به‌عنوان، آن‌وقت به او می‌گفتند حسین مکی، نمی‌دانم، حالا فريور از کجا با او آشنا شده بود. آن را هيچ يادم نيست یعنی به ذهنم نيست الآن. خلاصه به‌عنوان رفیق فريور و جزو ستاد انتخاباتی فریور برای فریور با ما همکاری می‌کرد و ازآنجا باهم رفيق شديم؛ و البته مثل‌اینکه آنجا همیشه آن موقع انتخابات مد بود، یک لیست دوازده نفری با ائتلافی درست کردیم که من‌جمله البته آن رضا گنج‌‌های هم جزو آن ائتلافی بود. اسم دکتر مصدق هم که اول‌بار بود و چند تای دیگر هم به ملاحظات اینکه گفته بودند به ما رأی می‌دهند ما به آن‌ها را می‌دهیم. بالاخره ليست دوازده نفری را درست کردیم. به‌هرحال مهمش این بود که مصدق بود در آن مسلماً و این دو تا مهندس بودند. حالا دیگران اصلاً به‌هرحال مهم نیست یادم هم نیست. در اين انتخابات ما موفقیت پیدا کردیم و خوب البته نمی‌خواهم بگويم مصدق روی فعالیت ما انتخاب شد، ولی مسلماً فریور قسمت عمده انتخاباتش مديون فعاليت ما مهندسين بود. خود من مثلاً می‌دانم که در خانواده من، خوب خانواده همه باسواد بودند، زن و مرد و بچه، همه‌اش رأی می‌نوشتند. می‌دانید که آنجا رای می‌نوشتند می‌دادند به مردم که این رأی‌ها را بيندازند صندوق.

س- بله

ج – و خدا می‌داند از خانه ما چقدر رأی آمد بیرون؛ و خوب، این‌یک موفقيت بزرگی برای ما بود و حقیقتاً این موفقیت فوق‌العاده ما را تشویق کرد. این بود که با خود، من خوب خاطرم هست که این استدلال را کردم، گفتم اگر ما توانستیم یک وکیل به مجلس بدهیم می‌توانیم. هم یک حزب سیاسی درست کنیم و با همین آقای مهندس فریور و یک عده ده بیست نفری، دیگر حالا درست خاطرم نیست، اسم­‌‌های بعضی‌هایش در ذهنم است. مرحوم شفق بود، مرحوم معظمی بود. مرحوم  عبدالله معظمی بود. آن عبدالحمید زنگنه بود، چهار نفر بودند که بعد رفتند مجلس. یکی عبدالحمید زنگنه بود يکی او بود. آن‌وقت شفق و آن دکتر جناب از دانشگاه بودند. یک عده زیادی مهندس میان‌شان بود؛ و ما حزب ایران را به اين ترتيب تشكيل دادیم در مثل‌اینکه ۲۲ بود سال ۱۳۲۲ و این‌طورها. البته حزب توده تقریباً یک سال قبل از ما تشکیل‌شده بود؛ و ما حزب ایران را به استناد اینکه نه می‌خواهیم با روس باشیم نه با انگلیس، نه این طرف نه آن طرف، روی این ایده وسط، حزب ایران درست شد. یک حزب کاملاً ملي و ناسيوناليست بود البته با تاندانس­‌‌های چپی، تاندانس­‌‌های سوسياليستي، ولی ناسیونالیست؛ و این حزب البته به علت اینکه، خوب البته نه پول زیادی داشتیم و نه کسی به ما کمک می‌کرد. برای اینکه خوب، به خارجی که بستگی نداشتیم قدرت نداشتیم. ولی خوب، به هر جان کندني که هست خودمان را می‌رساندیم. این روزنامه‌مان هم درمی‌امد مرتب. البته مرتب درنمی­آمد ولی درمی‌امد درهرحال که اولیش روزنام‌‌های بود به اسم «شفق» که صاحب امتیازش هم دکتر شمس‌الدین جزایری بود؛ و بعدازآن روزنامه «جبهه» بود که صاحب امتيازش من بودم؛ و بعدازاینکه، ولی خوب مرتب این‌ها توقیف می‌شدند. دوستان هرکدامشان روزنام‌‌های داشتند در اختیار ما می‌گذاشتند؛ و ما به‌عنوان حزب همیشه در انتخابات مداخله می‌کردیم. البته اميد نداشتیم انتخاب بشویم ولی وظیفه خودمان می‌دانستیم که حضور در انتخابات داشته باشيم. این است که هم در دوره پانزدهم هم در دوره شانزدهم ما فعالیت انتخاباتی داشتیم؛ و در هر دو دوره هم من از حزب ایران کاندید بودم. کاندید حزب ايران بودم.

س – بله شما اولین باری که وارد مجلس شورای ملی شدید در

ج – دوره هفدهم بود.

س- هفدهم بوده

ج – که جبهه ملی

س- قبل از اینکه می‌رسیم به آنجا من می‌خواهم از حضورتان تقاضا بکنم که اگر شما خاطراتی دارید از دوران ائتلاف «حزب ایران» با حزب توده و جریان آذربایجان، من خیلی مایلم که خاطرات شما را بدانم

ج – جریان حزب توده و ائتلاف با حزب توده و این‌ها یک جریان خیلی طولانی است و علت، اولاً عرض کردم حزب ایران یک حزبی بود ناسيوناليست. و البته با افکار طرف چپی و سوسیالیستی؛ یعنی در عین اینکه ما سوسیالیست بودیم عقايد عدالت اجتماعي و نمی‌دانم، به نفع طبقه فقير کار کردن و بر ضد دیکتاتوری و این مسائل، مسائلی بود که همیشه ما مطرح می‌کردیم. طبقه کار و این‌ها مسائلی بود که ما همیشه مطرح می‌کردیم. به‌طوری‌که در دوره چهاردهم و حتی در دوره پانزدهم و شانزدهم همیشه، در تمام این ادوار اگر شما جنبه آنچه مربوط بود به مسائل شوروی آن را کنار می‌گذاشتید در خیلی از مسائل داخلی ایران روش حزب توده و روش حزب ایران تقریباً یکی بود؛ یعنی اکثر روزنامه‌‌‌های آن زمان ایران را دستجات غير از حزب عدالت و یک دسته دیگر اکثر همین حرف‌ها را می‌زدند، به داد مردم برسید، وضع کارگران باید درست بشود. همین حرف‌ها را می‌زدند. این است که یک جبهه مثل مثلاً بقایی که بعدها یک جبهه ضدتود‌‌های اینطوری گرفت، هیچ وقت این چنین جبه‌‌های وجود نداشت، این را چنین وضعیتی در اوایل البته نبود.

س – بله.

ج- مخصوصاً در سال ۲۳ و ۲۴، نبود چنین چیزی. ولی یک قضی‌‌های پیش آمد که البته در حزب ایران هیچ‌کس شاید از آن اطلاع نداشت؛ و آن این است که به یک علتی که هنوز بر ما معلوم نیست فریور بیشتر از آن چیزی که باید با توده‌ای‌ها مربوط بود؛ یعنی حقیقتاً بعد از اینکه ما وقایع بعدی را دیدیم و در انتخابات دوره هفدهم در لیست توده‌ای‌ها بود و چیزی‌‌‌های بعدی که دیدیم متوجه شدیم. حالا آن موقع هم درست متوجه نبودیم و به‌طوری‌که یک دفعه او ما را در مقابل تقاضای ائتلاف حزب توده گذاشت. البته کمیته مرکزی به شدت با این عمل اول مخالفت کرد و داد و قال زیادی پیدا شد و بالاخره کمیته مرکزی سه نفر را مأمور کرد که بروند ببینند این حزب توده‌ای‌ها چه می‌گویند. در یک‌کمیسیونی تشکیل بشوند که ببینند حزب توده‌ای‌ها چه می‌گویند و نظرات آن‌ها را اعلام بکنند. این سه نفر عبارت بودند از نه چهار نفر مثل‌اینکه بودند، حالا درست نمی‌دانم، چهار نفر. آقای فریور بود، آقای صالح بود، آقای سنجابی بود و من؛ و خوب خاطرم هست رفتيم منزل دکتر کشاورز

س – فریدون کشاورز؟

ج – فریدون کشاورز. حالا از طرف آن‌ها کی بود، هیچ دیگر خاطرم نیست. از طرف آن‌ها خاطرم نیست. ولی می‌دانم که منزل کشاورز بود. برای اینکه بحثی که الآن و قضيه بعدی که می‌گویم یادم هست. در آنجا مطالبي که مطرح شد آن‌ها گفتند که ما که چیزی از شما، ما فقط اولاً ائتلاف می‌خواهیم خوب، ائتلاف البته در عرف سیاسی امر مهمی نیست. احزاب هميشه باهم ائتلاف می‌کنند. احزاب چپ اکثراً باهم ائتلاف کردند؛ و از طرف دیگر آن‌ها یک‌چیزی می‌خواستند که برای ما دردناک بود آن‌ها می‌خواستند که شورای متحده کارگری را ما ارگان اصلی کارگرها بشناسیم. یک چنین چیزی، حالا عبارتش یادم نیست‌ها. منظورشان این بود که می‌خواستند بگویند شما تشکیلات کارگری نداشته باشید یا اگر هم دارید باید در اختیار، بروند جزو شورای متحده، یک چنین مفهومی در آن بود؛ و این برای ما. و الا باقیش، چیز‌‌های هیچ مهمی نبود، مبارزه با دیکتاتوری، نمی‌دانم، قوانین عدالت اجتماعی، این‌ها چیزهایی بود که خوب، ما همیشه هر روز می‌گفتیم.

تازه این‌یک قضیه برای ما خیلی سخت بود؛ و البته در آن جلسه خوب گفتيم «ما باید برویم با کمیته مرکزی صحبت بکنیم و نتیجه‌اش …» من اینجا را دیگر به شما می‌گویم که خوب خاطرم هست، من وقتی‌که آمدم بیرون فکر کردم، خوب، حالا چه‌کار می‌شود کرد. چون من در آنجا احساس کردم که فريور کاملا با اين عقيده موافق است. صالح و سنجابی هم به نظر من موافق آمدند. من دیدم که خوب گرفتار یک بحران بزرگی داریم می‌شویم برای اینکه اگر چنانچه ما بخواهیم جدا اين ائتلاف را هم بکنیم، اولاً که حالا صرفنظر از اینکه آیا رفتار فريور چطور خواهد بود و انعکاسش روی رفقای دیگر آن‌ها چه خواهد بود دو خطر برای ما داشت. یک خطر که تازه هم احساس کرده بودیم مدت‌ها بود، این بود که کارگر‌‌های ما را اذیت بکنند همان‌طوری که داشتند می‌کردند. مدتی بود که کارگر‌‌های ما را در کارخانجات اذيت می‌کردند؛ و این که ما

س – کی اذیت می‌کرد آقا؟ توده‌ای‌ها؟

ج- کارگر‌‌های توده‌ای‌ها به کارگر‌‌های تود‌‌های اذیت می‌کردند، مهندسین ما را اذیت می‌کردند و خوب ما تا حالا در مجلس به وسيله فريور که بابا این‌ها را بگو. با آن‌ها صحبت بکن، رفع‌ورجوع می‌کردیم.

س – بله.

ج – ولی وقتی‌که این نزاع پیش می‌آمد دیگر این وسیله هم از بین می‌رفت؛ و خوب حقیقتاً ما در مقابل این‌ها بلادفاع بودیم. من از اینکه می‌گویم منزل کشاورز برای اینکه خوب خاطرم هست من سر چهارراه پهلوی و شاه رضا ايستاده بودم و با خودم فکر می‌کردم خدا یا چه بکنم، یک لحظه به فکرم آمد، خوب، حالا من ميدانيد آن موقع چند سالم بود، البته سال زیاد داشتم بیست‌وهفت هشت سال داشتم ولی از سیاست و این‌ها حقیقتاً هیچی نمی‌دانستم، هیچی، هیچی. فکر کردم اول گفتم بروم پهلوی شاه. بعد گفتم که بابا شاه، شاه که مرا نميپ‌ذيرد که. البته بعدها فهمیدم که اگر می‌رفتم می‌پذیرفت، ولی در آن لحظه من با آن فکری که قديم. از شاه و رضاشاه و این‌ها توی کله­ام بود گفتم شاه مرا نمیپ‌ذیرد که من بروم چه بگویم حالا. البته شاه هم سعدآباد بود. ولی خوب، تابستان بود آخر، ولي مع‌هذا فکر می‌کردم که مرا که نمی‌پذیرد. بعد گفتم بروم پهلوی قوام‌السلطنه. این را گفتم مي­روم پهلوی، بعد یک دفعه گفتم: پسر تو، اینجاست که می‌گویند شعار چقدر آدم را اذیت می‌کند، گفتم، پسر تو خودت را همیشه می‌گویی سوسیالیست می‌روی به یک مرتجع فئودال قديمي پناه مي‌خواهي ببری؟ آخر این‌که هیچ سوسياليستی به تو نمی‌بخشد اگر چنین کاری بکني؟ اگر می‌توانی کاری خودت بکن، والا رفتن پهلوی آن‌ها فایده ندارد. خوب، حالا نمی‌دانم در این عمل خطا کردم یا …؟ بارها با خودم فکر کردم، آیا خطا کردم یا خوب کردم؟ نمی‌دانم. خلاصه

س- منصرف شدید.

ج – منصرف شدم. منصرف شدم و گفتیم که نه می‌گذاریم به تصمیم کمیته مرکزی. هرچه کمیته مرکزی تصمیم گرفت ما هم عمل می‌کنیم. اتفاقاً کمیته مرکزی البته وزن سنگینی بود صالح و سنجابی و فریور وزن بزرگی بودند، تصویب کرد ائتلاف را. خوب، ائتلاف امشب تصويب شد و … مثل‌اینکه الآن نمی‌دانم آيا صبح بود؟ بالاخره می‌دانم که این قضیه که می‌گویم فردا شبش اتفاق افتاد.

س- با قبول کردن پیشنهاد حزب توده در مورد شورای متحده

ج – بله. بله. مواد ائتلاف را تصویب کرد. فردا شبش، عصری ما دیدیم که حزب شلوغ است. حزب شلوغ است و سروصدای افراد حزبی بلند است که کمیته به چه مناسبت اين کار را کرده؟ سالن حزب دیگر کم‌کم پرشده بود. داد و قال بچه‌ها بلند شد. یک دفعه من احساس کردم که یک نیرو را ما در نظر نگرفته بودیم که غیر از کمیته، نیروی افراد هم هست. داد و قال به‌انداز‌‌های شدید شد. حالا کمیته مرکزی هم تشکیل شد و آمدند و حالا دیگر اصلاً همین‌طور نمی‌دانند چه‌کار کنند؛ و حقیقتاً من بدون تعارف می‌گویم هیچ‌کدام‌شان جرات روبرو شدن با افراد را نداشتند جرات نمی‌کردند بروند. بالاخره یگانه کسی که فدا کردند من بودم و گفتند برو، برو ببین چه‌کار می‌توانی بکنی. من آمدم دیدم بالاخره یگانه کاری که می‌توانم بکنم باید حزب را نجات بدهم. این‌ها همه حرف است. ائتلاف سرش بخورد، نمی‌دانم، فریور و این‌ها همه بیچاره، خود حزب را باید نجات داد. یک ساعت حرف زدم. یک ساعت حرف زدم و بعد از یک ساعت حزب ماند و البته ائتلاف هم سر جایش ماند. ولی من به رفقای حزبی ثابت کردم، چون این راستی راستی به ذهن‌شان اينطور رفته بود که ائتلاف یعنی ما با حزب توده یکی شدیم.

س – بله.

ج – من به آن‌ها حالی کردم که چنین چیزی نیست. ما شخصیت خودمان را داریم. هر لحظه هم که خواستیم ازشان جدا می‌شویم؛ و این‌یک عمل موقتی است و هیچ‌گونه دوامی ندارد؛ و برای یک موقع خاص است. این سروصداها که خوابيد جدا خواهیم شد. البته یک عده جزئی که چند نفری از حزب جدا شدند و حزب «وحدت ایران» را تشکیل دادند. آن دکتر شمس‌الدین جزایری و خلعتبری و این‌ها سرشناس‌هایشان بودند. ولی خوب حزب آن‌ها بیشتر از پنج، شش ماهي طول نکشید و بعد از بین رفتند. ولی با بعضی‌هایشان ما روابط دوستانه‌مان هم برقرار هست هنوز اتفاقاً یک چند نفرشان اینجا آمریکا هستند گاه‌گاهی به من تلفن می‌کنند؛ و راجع به ايام صحبت می‌کنیم.  بعد این ائتلاف حقیقتاً مع‌هذا با همه اینهایی که بنده به خودم می‌بالم كه حزب را نجات دادم، ولی خوب، ضربه سختي به حزب زد. مخصوصاً در شهرستان‌ها.

برای اینکه در تهران ما توانستیم رفقا را متوجه کنیم که ائتلاف با یکی شدن با حزب فرق دارد و ما داخل حزب توده نشدیم. این چیزها را توانستیم قانع كنيم و جلوی این سوء تفاهمات را گرفتیم؛ و هروقت هم که یکی سوء تفاهم برايش ایجاد می‌شد، خوب، دم دست بود و باهم صحبت می‌کردیم و برطرف می‌شد. شهرستان‌ها طفلک‌ها این وسیله را نداشتند. افراد حزب توده به آن‌ها حمله می‌کردند و می‌گفتند «نخير اصلاً شما جزو ما شدید.» و بیشتر تحریک، می‌کردند در این جهت، به‌طوری‌که اولاً ما دو سه تا شعبه‌مان را از دست دادیم. آن‌هایی هم که ماندند ضعیف شدند حقیقتاً ضعیف شدند و خیلی از نیرویشان را از دست دادند؛ و در خود تهران هم ما البته ترقی‌مان خیلی کندتر شد و مسلماً ما از این عمل خیلی لطمه دیدیم. حالا من نمی‌دانم که اگر این را به هم زده بوديم، بقایمان فقط با ساختن با قوام‌السلطنه میسر بود چون توده‌ای‌ها پدرمان را درمی‌آوردند. ولی خوب آیا صلاحمان، آيا آن‌وقت ما دیگر همان حزب ایرانی بودیم که می‌خواستم باشیم اگر با قوام‌السلطنه ساخته بودیم؟ یا سرنوشتمان می‌شد مثل حزب دموکرات؟ نمی‌دانم، شاید می‌توانستیم شخصیت خودمان را حفظ کنیم نمی‌دانم.

خلاصه این کار ما را کشاند به بدبختی بزرگ‌تری و آن قضیه دموکرات آذربایجان بود که به‌مراتب بدتر از این بود. برای این‌که حالا حزب توده این عمل را کرده بود، این نیرنگ را زد که تا آخر هم هیچ‌وقت نه خودش را کمونیست گفته است، نه ضد سلطنت گفته است، نه ضد مذهب گفته است؛ و در حقیقت، همین‌طور که گفتم، شما اگر موضوع­‌‌های طرفدارشان که از شوروی طرفداری کرده است، مثل موضوع نفت، موضوع کافتارادزه این چیزها را از حزب توده بردارید همان حرف­هایی است که همه می‌زنند و بنابراین هیچ‌چیز غیر طبیعی در آن نیست و بنابراین می‌توانست حزب توده خودش را پهلوی یک عده زیادی از افرادش و یک عده زیادی از سمپاتیزان­ها و یک عده زیادی از مردم عادی به عنوان حقیقتاً یک حزب ملی جا بزند؛ و همان‌طور که جا زده بود.  و مسلماً علت این‌که حزب توده توانست این جمعیت را جمع بکند یکی‌اش برای این‌که عده زیادی باور می‌کردند که حقیقتاً حزب توده یک حزب ملی است؛ و بعدها که خود سرانش آن چیزها را گفتند و این‌ها، معلوم شده فهمیدند که نخیر چه حکایتی است. مخصوصاً سر قضیه مصدق بیشتر  آبرویشان رفت.

ولی درهرحال اکثراً آن موقع این‌طور بود؛ بنابراین این قضیه ائتلاف ما حقیقتاً می‌توانستیم تحملش بکنیم. ولی این آذربایجان دیگر حقیقتاً خیلی مشکل شد. فقط ما در اینجا توانستیم به یک نحوی این قضیه آذربایجان را تعبیر کنیم و آن این است که به هیچ وجه ما حاضر نشدیم قضیه آذربایجان را یک واقعه محلی تلقی کنیم؛ و همیشه در اعلامیه­‌‌های خودمان، در مذاکرات خودمان به عنوان این‌که آذربایجان به نفع تمام ایران صحبت می‌کند و منظورش ایران است و به هیچ وجه صحبت محلی نیست، به این عنوان همیشه هر وقت طرفداری کردیم. طرفداری را روی این زمینه کردیم؛ و من مخصوصاً همین دفعه که آمدم رفتم اینجا در کتابخانه کنگره و این روزنامه‌‌‌های «جبهه» را که راجع به این ایام چیز بود نگاه کردم و دیدم همه‌اش صحبت، صحبت‌‌‌های ما همه‌اش روی این موضوع تکیه کرده است. هر جا فرصت شده ما تکیه کردیم که ما قضيه … ولی خوب شاید با خودمان را دلخوش می‌کردیم.

س – وقتی‌که آقا پیشه وری به تهران آمد شما با ایشان ملاقات کردید؟  در مذاکرات شرکت داشتید؟

ج- نخیر من اتفاقاً نمی‌دانم به چه علت من شرکت نکردم و در آن مذاکرات مثل‌اینکه فقط فریور و سنجابی و صالح شرکت کردند. ولی می‌دانید چندین مهمانی شد. یک مهمانی در «حزب دموکرات» شد، یک مهمانی در کلوب «حزب توده» شد که من در آن شرکت داشتم، یک مهمانی هم ما، مهمانی مختصری هم با در حزب ایران کردیم که من در آنجا صحبت کردم و مخصوصاً در آنجا، باز حالا من درست خاطرم نیست که چه جور مطلب را بیان کردم، ولی در آنجا به‌خوبی همان‌جا در نطق خودم گفتم که «شما نماینده ایران هستید.» یک چنین مطلبی، چون خاطرم هست که این مرحوم خسرو هدایت که آن‌وقت مثل‌اینکه چیز بود آن ایام قسمت کارگری «حزب دموکرات» را اداره می‌کرد و او هم مهمان بود، دو سه روز بعد من دیدمش تبریک به من گفت و گفت «خوب حرفت را زدي بالاخره» و نه ما می‌گفتیم. البته خوب بالاخره یک عملی است که یک عمل هست که ما در این ماجرا طرف «حزب توده» بودیم تا طرف قوام‌السلطنه. این حقیقتی است.

س – آقای زیرک‌زاده حالا بپردازیم به فعالیت انتخاباتی شما برای ورود به مجلس هفده، چگونه شد که شما تصمیم گرفتید که کاندید تهران بشوید برای ورود به مجلس شورای ملی؟

ج- به شما عرض کنم همان‌طور که عرض کردم من در همه ادوار کاندید بودم و خوب این دفعه هم کاندید شدم.

س- ولی آن دفعه‌‌‌های قبل موفق نشدید،

ج- آها، آن دفعه‌‌‌های قبل موفق نشدم ولی این دفعه کاندیداتوری من دو جنبه داشت یکی کاندید حزب ایران بودم یکی کاندید جبهه ملی.

ج- و جبهه ملی یک لیستی داد لیست دوازده نفری داد  که من هم در آن لیست بودم.

ج- و آن لیست دوازده نفری تقریباً همه‌شان انتخاب شدند ملاحظه می‌کنید؟ و من در حقیقت می‌خواهم بگویم که من علت اینکه این دفع انتخاب شدم برای نهضت جبهه ملی بود.  والا اگر نهضت جبهه ملی نبود به‌احتمال قوی این دفعه هم نمی‌شدم.  من خودم را فریب نمی‌دهم، نهضت جبهه ملی و آن حرارتی که برای جبهه ملی وجود داشت هر کس توی لیست جبهه ملی بود به او رای می‌دادند. خوب، به من هم رأی دادند.

س- در واقع در آن مبارزه انتخاباتی روبرو شدن با رقبای دیگر و این حرف‌ها مطرح نبود.

ج- اصلاً یعنی شما در ایران مبارزه انتخاباتی هیچ‌وقت این‌طور نبوده.  نه اینکه این دفعه باشد هیچ‌وقت. در مبارزات انتخاباتی در ایران عبارت از این بوده است که هر آقانی که کاندید شده یک بساط سوری پهن می‌کرد، یک عده‌ای  می‌آمدند خانه‌اش و چایی می‌خوردند نان می‌خوردند و می‌رفتند.  در زمانی که ما آمدیم و جوان‌ترها آمدند و احزاب درست شد ما گاهي اوقات کنفرانس‌هایی در احزاب‌مان می‌گذاشتیم کنفرانس می‌دادیم. یا اینکه یک میتینگ‌هایی راه می­انداختیم توی شهر اگر جمعیتی می­آمد صحبت می‌کردیم. ولی مناظره و بحث و این‌ها هیچ در عادات و رسوم انتخاباتی ایران نبوده است هیچ‌وقت؛ یعنی آن طرف اصلاً جرئت نمی‌کرد که بیاید صحبت نکند. حقیقتش را بخواهید این بود.  آن طرف هم جرئت نمی­کرد بیاید صحبت بکند. چیزی نداشت بیاید بگوید.

س- بله خوب شما در انتخابات دوره هفده لااقل با کاندیدا‌‌های حزب توده طرف بودید

ج- کاندیداها یعنی کاندید‌‌های حزب توده هم آن‌ها هم دارند برای خودشان نطق می‌کردند ولی با آن‌ها اصلاً طرف، اصلاً کاری، نه آن‌ها ما را می‌دیدند، نه ما آن‌ها را می‌دیدیم.

ج- آن‌ها سی خودشان فعالیت می‌کردند. ما سی خودمان فعالیت می‌کردیم، روبرو اصلاً نشدیم که مثلاً یک مبارزه انتخاباتی باشد، مشاجره باشد مثل اینجا.

س۔ مسئل‌‌های را طرح بکنند.

ج- مثل اینجا تلویزیون که مثلاً نماینده آن‌ها بیاید و در اروپا هم می‌کنند.  شما بنده این می‌آید حرف می‌زند. نماینده آن می‌آید حرف می‌زند و باهم مناظره می‌کنند، آن‌وقت چنین چیزی نبود. آن‌ها برای خودشان می‌رفتند نطق می‌کردند میتینگ می‌دادند، ما برای خودمان می‌رفتیم نطق می‌کردیم میتینگ می‌دادیم و آن‌وقت آراء چنین کاملاً نت (=خالص) جدا بود، سری اول جبهه ملی بود. سری دوم توده.

س – بله آقای زیرک‌زاده من یک سری نهادها را نام می‌برم و می‌خواهم از حضورتان تقاضا کنم که هرکدام این‌ها را لطف بفرمایید که چه نقشی درنتیجه انتخابات داشتند و برای اعمال نفوذ درنتیجه انتخابات از چه روش‌هایی استفاده می‌کردند.

دربار، ارتش، رکن دو، وزارت کشور، سفارت‌‌‌های خارجی و یا سایرین اگر احیانا من نام نبردم. شروع کنیم از دربار.

ج- بله. دربار. نفوذ و مداخله دربار در انتخابات یک تابعی است از قدرت دربار در ارتش و در مملکت و اگر دربار قدرت زیادی داشته باشد مثل رضاشاه اصلاً دستور می‌دهد به ستاد ارتش و حتی اگر که قدرتش مثل رضاشاه و اواخر سلطنت محمدرضاشاه باشد دستگاه کشوری هم همین‌طور. عین آن‌که او می‌گوید از صندوق درمی‌آورند. اصلاً دیگر انتخابات به معنی دموکراسی مفهومی ندارد. یعنی به عقیده من آنجایی که دولت در انتخابات مداخله می‌کند آنجا دیگر دموکراسی شوخی است.  مسخره است؛ یعنی هر اسم است؛ و دربار اگر این قدرت را داشته باشد عجالتاً در ایران این رسم شده بود که حالا از زمان رضاشاه رسم شد که در انتخابات به وسیله ستاد ارتش، اگر قدرتش خیلی زیادتر باشد به وسیله، رسماً دیگر به وسیله وزارت کشور و ارگان‌‌های رسمی عمل می‌کند و دستور می‌دهد فلانی بیاید بیرون و مثل هر دستوری که برای هر کاری می‌دهد.  ولی اگر نداشته باشد مثل مثلاً دوران اوایل سلطنت محمدرضاشاه که این قدرت را نداشت که ارتش را در اختیار نداشت، وزارتخانه‌ها را در اختیار نداشت. آن وقت خیلی محدود است بسته به این است یک مقداری حتی باید شاید پول بدهد. شاید خرج باید بکند. خود شاه به خود من گفت که در انتخاب فريور من سهم بزرگی دارم، من حقیقتاً تعجب کردم.

س – در چه تاریخی آقا این را به شما گفت؟ چه سالی؟

ج – تقریباً در بیست‌وهفت و بیست‌وهشت و این‌طورها. من یک دفعه فقط به ملاقات‌شان رفتم.  حالا یادم نیست بیست‌وهشت و این‌طورها بود. بله درهرحال هنوز سنا تشکیل نشده بود چون راجع به سنا صحبت کرد.  و من حقيقتاً تعجب کردم و برای اینکه من فکر می‌کردم که فریور را ما انتخاب کردیم و مردم انتخاب کردند، ولی هرچه فکر کردم به ذهنم آمد که این ادعا نباید درست باشد مگر اینکه یگانه چیزی که من دیدم آن موقع شاه حقیقتاً می‌توانست در آن اعمال نفوذ بکند کارگران تختشاهي بود. قورخانه. که شاید در حدود سه چهار هزار رأی بود دو سه هزار رأی بود. اگر می‌توانست س- بله

ج- که آن‌هم من مطمئن نیستم

س- منظور نظر شاه لابد دوره چهارده بوده.

ج- بله فریور دوره چهارده بود.

س – بله بله

ج- بله؛ یعنی حقیقتاً شاه به‌اندازه یک مثل یک سرمایه‌دار بانفوذ عمل می‌کرد. تا این حدود نفوذش کم می‌شد وقتی‌که قدرت نداشت. پس بنابراین قدرت شاه … ولی هیچ‌وقت از عدم مداخله، می‌گویم، حتی دوران کاندیدای تهران و فریور را هم او ادعا می‌کرد که «من در آن دست داشتم» حالا دیگر شهرستان‌ها و این‌ها که جای خود دارد؛ بنابراین هیچ‌وقت دربار از مداخله در انتخابات دست برنداشته است. این تردیدی ندارد منتهی این..

س – حتی در دوره هفده؟

ج- در دوره هفده البته، منتهی در تهران نتوانسته ولی در شهرستان‌‌‌های دیگر کرد، هر جا توانسته کرده، آنجا که نکرده نتوانسته. ملاحظه می‌کنید؟ برای اینکه خیلی ساده است، دربار مثل هر صاحب نفوذ دیگری می‌خواست مجلس را در اختیار داشته باشد. وقتی مجلس قدرت دارد همه می‌خواهند این قدرت را در اختیار داشته باشند. خیلی طبیعی است دیگر.

س- ارتش.

ج- و ارتش وسيله اعمال است؛ و الا ارتش به‌خودی‌خود در آن مواقع در آن تاریخ ایران، ارتش به‌خودی‌خود یک سیاست مشخص خودی ندارد. یعني من وقتی می‌گویند ارتش در سیاست مداخله می‌کند من درست در ایران این را نمی‌فهمم. يعني به ابن معنی که می‌فهمم که مثلاً در ترکیه است شاید ارتش یک سیاست شخصی دارد؛ یعنی ژنرال‌‌‌های ارتش دورهم بنشینند و یک سیاستی برای مملکت در نظر بگیرند و بعد به رئیس جمهور تحمیل‌کنند، یک چنین چیزی را در ترکیه شاید می‌بینم، ولی درایران من چنین چیرها نمی بینم. برای اینکه عرض کردم و حالا کاری ندارم راجع به … نمی‌بینم خلاصه

س- بله

ج- و بنابراین اگر ارتش سیاستی را دنبال می‌کند آن سیاستی است که شاه به او می‌گوید دنبال کن، یعنی ارتش در دنبال فرمان شاه است در سیاست مداخله می‌کند والا خودش ابداً نمی‌کند، پس وقتی ما می‌گوییم ارتش مداخله می‌کند یعنی به دستور شاه مداخله می‌کند. والا من هیچ‌وقت معتقد نیستم که ارتش به‌خودی‌خود مثلاً فلان سرلشکر دلش می‌خواهد آن‌یکی را انتخاب کند برای اینکه آن وکیل هیچ رلی در زندگی آن سرلشکر ندارد، ارتقائش، درجه اش، همه‌چیزها دست شاه است. ملاحظه می‌کنید؟

س- بله

ج – آن وکیل هیچ تأثیری در زندگیش ندارد.

س – رکن دو

ج – رکن دو هم همین‌طور، رکن دو هم به دستور شاه عمل می‌کند. يعنی هرچه در دربار عمل می‌کند به دستور شاه است، در ارتش عمل می‌کند بدستور دربار است.

س – وزارت کشور

ج – آها، وزارت کشور یک موضوع دیگری است. وزارت کشور تا زمانی که شاه یک تسلط صد در صد بر مملکت ندارد آن موقع در تحت بیشتر نظر سیاسی دولت را مراعات می‌کند؛ و آن‌هم خیلی می‌تواند مداخله کند و می‌کند هم؛ مثلاً در زمان آقای قوام‌السلطنه او همیشه کوشش می‌کرد که وزارت کشور را در موقع انتخابات داشته باشد. برای اینکه در انتخاب هیئت، اسم‌هایش هم یادم رفته، آن هیئتی که در آن‌هایی که در انتخابات رسیدگی می‌کنند.

س – نظارت

ج- نظارت و این‌ها.

س- هیئت نظارت.

ج- همه دخالت دارند، مأموریتی که صندوق‌ها را مراقبت می‌کنند مأمورین شهربانی هستند که به نظر وزارت کشور هستند. همه این‌ها وزارت کشور در آن دست دارد و می‌تواند به وسیله این‌ها در انتخابات اعمال نفوذ بکند. بخشدار، شهردار، فرماندار این‌ها می‌توانند مردم را بترسانند، دعوت می‌کنند که بروید به این شخص رای بدهید رأی ندهيد، الآن شما بارها در ایران که من بودم در آن اوایل می‌دیدم که شکایت وکلا که فلان شهردار با فلان فرماندار چطور به نفع رقیبش او کار می‌کرده و این‌ها کار‌‌های وزارت کشور است. وزارت کشور خیلی دخالت می‌کند.

س – سفارت‌‌‌های خارجی.

ج – سفارت‌‌‌های خارجی و الله من نمی‌دانم. برای اینکه من از طرز کار سفارت خارجي‌ها هیچ سر درنمی‌آورم، یعنی درنمی‌آورم که فقط روی استنباط می‌گویم.

س- بله

ج- برای اینکه ایرانی‌ها معتقدند همه کار دست سفارت خانه‌هاست.

س – بله

ج- من این عقیده را البته قبول ندارم. شاید در اواخر کار قاجاریه، خوب، تقریباً همه کارها دست خارجی‌ها بود. ولی اولاً در زمان رضاشاه که تمام انشعابات دست شاه بود، والا اگر چنانچه گمان نمی‌کنم انگلیس‌ها اگر حالا فرض کنیم و حالا بحثش را نمی‌کنیم راست یا دروغ، فرض کنیم که حقیقتاً اینطوری است که رضاشاه برای خاطر انگلیسی‌ها کار می‌کرد درست است‌ها؟

س – بله.

ج- پس بنابراین مجلس برای خاطر رضاشاه کار می‌کند؛ بنابراین انگلیس‌ها چه اهمیت می‌دهند که توی آن مجلسی کیست. همین وقتی‌که رضاشاه را دارند برایشان اهمیت ندارد توی آن مجلس کی می‌آید؛ بنابراین مداخله دلیل نیست که بکنند. ولی مسلماً در موقع بعد از اشغال ایران در موقع جنگ مسلماً خارجی‌ها در انتخابات دخالت کردند بعنی ما خوب به چشم خود دیدیم که آنجایی که روس‌ها بودند طرفداران حزب توده آمدند، آنجایی که انگلیس‌ها بودند طرفداران انگلیسی‌ها آمدند و رسماً هم می‌گفتند. حتی آن وکلایی که انتخاب‌شده بودند می‌گفتند که سفیر انگلیس، نمی‌دانم، فرمانده ارتش انگلیس یا کنسول انگلیس دستور داد کارما درست شد، پنهان هم نمی‌کردند. ولی این در فاصله‌ای بود که ارتش انگلیس و روس و آمریکا در ایران بودند. حالا در زمان محمدرضاشاه مسلماً در اوایل محمدرضاشاه که ضعیف بوده است شاید آن‌ها تمایلاتی به یک عده وکلایی داشتند که آن را به شاه می‌گفتند یا به ولی خودشان گمان نمی‌کنم دیگر نمی‌توانستنند مداخله اینطوری بکنند. مداخلاتشان دیگر از راه دستگاه‌‌‌های دولتی می‌شده، اگر می‌شده که نمی‌دانم.

س -بله بله آقای زیرک‌زاده شما در مجلس هفده که بودید روسای مجلس، روسا می‌گویم به‌این‌علت که در مجلس هفده رئیس مجلس عوض شد، کی‌ها بودند؟

ج- نمی‌دانم روسا

س- و می‌خواهم از حضورتان تقاضا کنم ببینم که این اشخاص چه اندازه وظایفشان را درست انجام می‌دادند.

ج – اگر خاطرم باشد در مجلس هفدهم رئیس اول که دکتر امامی بود.

س – امامی بود بله

ج – عبدالحسین امامی بود. بعدش

س – بعداً مثل‌اینکه ایشان عوض شدند.

ج- بعدش او عوض شد کاشانی شد.

س- آیت‌الله کاشانی بود.  ایشان که نمی‌آمدند مجلس، آقای مهندس رضوی اداره می‌کردند.

ج- مهندس رضوی اداره می‌کرد. و بعد از ایشان معظمی شد رئیس مجلس.

س- بنابراین می‌خواهم از حضورتان تقاضا بکنم بفرمایید ببینم که رئیس مجلس تا چه اندازه وظایفش را درست انجام می‌داد. طبق خاطرات شما.

ج- در دوران عادی رئیس مجلس خیلی رل دارد و خیلی نقش می‌تواند بازی کند، ولی در این دوران هفده که حقیقتاً مجلس خیلی شلوغ بود و مانور‌‌های پیچیده زیاد در آن می‌شد رئیس مجلس اسباب دست فراکسیون‌‌های اصلی مجلس بود. مثلاً امامی بیشتر اسباب دست مخالفين مصدق بود تا رئیس مجلس. حرف آن‌ها را بیشتر گوش داد. مثلاً چندین مثال ما داریم از آن‌که او کاملاً نظر آن‌ها را عمل می‌کرد. حتی نمی‌شد گفت نظر بی‌طرف داشت؛ و از این جهت هم بود که این همه ما اصرار داشتیم که عوض بشود و مصدق باشد.

س – آن مثال‌هایی را که می‌فرمایید ممکن است یکی‌اش را بفرمایید؟

ج- مثلاً یکیش را که در ذهنم است، مثلاً همين قضيه رأی تمایل به قوام است دیگر که با اوبستروکسیون کردیم دیگر و ما در حدود سی‌ویک نفر وکیل در جلسه که رأی تمایل می‌خواستند بگیرند حاضر نشدند و او مع‌هذا جلسه را رسمت داد با چهل‌ودو نفر، در صورتی که می‌توانست ندهد. اگر یک رئیس مجلس قوی بود نمیداد. ولی او تشکیل داد و رأی تمایل به قوام گرفت، از هفتادوسه نفر سی‌ویک نفر نرفتند چهل و دو نفر رفتند.

س – بله. برای اینکه این مسئله یک مسئله مبهمي به نظر می‌رسد.

ج – خوب و همین مبهم است چون مبهم است شخصیت رئیس داخل می‌شود. اگر روشن باشد که شخصیت رئیس روشن نمی‌شود که.

ب – بله منظور من این است برای کسانیکه در فعالیت‌‌‌های مجلس آن زمان خودشان شخصاً وارد نبودند و یا اطلاع دقیقی ندارند برایشان عجیب می‌آید مجلس هفده که در آنجا فراکسیون نهضت ملی یک قدرتی هست چگونه امکان داشته که رئیس مجلس بتواند که جلس‌‌های تشکیل بدهد و قوام‌السلطنه را پیشنهاد بکند برای نخست‌وزیری.

ج- خوب همین دیگر، وقتی‌که تشکیل داد که بالاخره ما که نمی‌توانستیم برویم با کتک‌کاری باشیم بکشیمش که. دعوت کرد توی اطاق ما نرفتیم آن‌ها رفتند. نشست و رأی

س – توی جلسه خصوصی؟

ج – بله رای تمایل گرفت، خوب ما که نمی‌توانستیم برویم بزنیمش که. ما فقط کاری که حداکثر کاری که یک وکیل می‌تواند در مجلس بكند در ایران اوبستراکسیون است و ما کردیم.

س – ولی از نظر قانونی که کار او کار خلافی نبود، بود؟

ج- نه نبود، می‌گویم، چون مبهم بود. ابتدا شخصیت رئیس اینجاست که بایستی بگوید «نه آقا چطور با سی‌ویک نفر وکیل را از حق رأی دادن محروم بکنم؟» باید او قبول نکند، والا البته قانوناً ایشان زیاد ایراد به او نبود. ولی منطقاٌ و از حيث انصاف غلط بود و او نبایستی این کار را می‌کرد. یک رئیس قوی این کار را نمی­کرد.

س – لطفاً روابط رئيس مجلس را با شاه و نخست‌وزیر توضیح بفرمایید.

ج – و الله تمام این آقای صدقی بسته به اشخاص دارد. روابط این‌ها مطابق قانون معین و مشخص است. اگر شخص رئیس مجلس قوی باشد او رئيس مجلس را بالاتر از رئیس دولت قرار می‌دهد. اگر ضعیف باشد مثل یک وکیل عادی است، موتمن الملک حتی رضاشاه را هم سرجایش می‌نشاند. ولی خوب، رئیس مجلس‌هایی که بعد از او آمدند

س – مثل سردار فاخر و..

ج- حالا سردار فاخر که آخریشان است، باقی همه‌شان، همه‌شان جزو نوکر‌‌های او بودند اصلاً فرقی نمی‌کردند.

س – بله

ج- ملاحظه می‌کنید؟ همین‌طور در حالا تازه سردار فاخر یکی از روسای مجلس خوب بوده است به تناسب دیگران، همه‌شان همین‌طور هستند. شخصیت نداشتند دیگر. آن‌هایی که شخصیت نداشتند رئيس مجلس را پایین می‌بردند. آقای ابوالقاسم کاشانی هم که البته گرفتار این دیلما بود که هم می‌خواست خودش را بالاتر از مجلس، آخر آقای کاشانی مثل همه آخوندها همه­شان همین هستند دیگر، این‌ها خودشان را بالاتر از همه می‌دانند. کاشانی و خوشبختانه هست، شما وقتی اعلامیه‌‌‌های کاشانی را بخوانید همیشه می‌گوید «من و شما این کار را کردیم.» ملاحظه می‌کنید؟ یعنی خودش را با ملت روی یک سطح، خودش یکی است ملت ایران هم یکی است. «من و شما قوام‌السلطنه را انداختیم، من و شما نفت را ملی کردیم» و او البته او می‌گوید مجلس کوچک است برایش بیاید مجلس بنشیند پشت میز و صندلی مجلس احترام بنشیند. شاید هم یکی هویش کند، نمی‌دانم، یک حرفی هم به او بزند. مجلس نیامد، خوب، وقتی‌که مجلس نیامد اصلاً رئیس مجلس دیگر در بین نیست، نایب رئیس هرقدر هم قوی باشد رئیس نیست نایب رئیس بالاخره نایب رئیس است. این‌ها به کلی ریاست مجلس را … معظمی در یک دوره معظمی آدم قوی حقیقتاً توانایی بود. ولی خوب آن طفلک در یک دوران خیلی متشنج که اصلاً صحبت جنگ‌‌‌های خونین حقیقتاً در بین بود که حقیقتاً مشکل بود که اداره کردن مجلس سرکار بود و مع‌هذا خوب مجلس را اداره می‌کرد با همه این سختی.

س – شما در مجلس هفده که تشریف، داشتید سایر نمایندگان برجسته مجلس هفده کی‌ها بودند؟ و چه تأثیری در روی مجلس داشتند این نمایندگان.

ج- والله من تصور می‌کنم که نمایندگان برجسته‌تر از همه البته شایگان و رضوی را در جبهه ملی بایستی اسم برد، البته بقایی و مکی و آن جواد گنجه‌ای، البته به درجه ای پایین‌تر از مکی و این‌ها از آن دسته باید نام برد. تا زمانی که بقایی و مکی به آن طرف نرفته بودند آن طرف آدم برجسته حسابی نداشت. ولی وقتی‌که این دو تا رفتند، خوب، آن دوتا برجسته بودند در اداره در کار‌‌های مجلس مخصوصاً وارد بودند مسابقه دار بودند. می‌دانید سابقه‌داری در مجلس خیلی مهم بود که بدانند از چه ماده ای استفاده کنند، چه موقعی اخطار بدهند این‌ها خیلی دخالت داشت. و آن گنج‌‌های هم که مدت‌ها نایب رئیس مجلس بود اصلاً آدم واردی بود. او هم خوب بود. آقای خدا بیامرزدش، آن، حالا اسمش هم همیشه فرامرزی و از آن بانفوذ‌‌های از مخالفين مصدق بود.  دیگر حالا درسته خاطرم … البته میراشرافي از آن‌هایی بود که فحش زیاد می‌داد. جمال امامی، این‌ها سروصدا زیاد می‌کردند، ولی آن شهرت از نقطه نظر مجلس گردانی نداشتند.

س – نفوذ و اعتباری که باید

ج – اگر نفوذی که داشتند زیرجلی بود علنی نبود. می‌دانید، نفوذ مجلس غیر از نفوذ زیرجلی است. مثلاً خوب، نفوذ زیرجلی معروف بود که مثلاً در مجلس‌‌‌های شانزده و هفده آن دکتر چی؟ یزدی و اسمش یادم رفت چه بود؟ آن یزدی، یزدی بود وكيل مجلس چندین دوره خیلی نفوذ داشت. ولی خوب اصلاً علناً هیچ‌وقت در مجلس اظهار نظر نمی‌کرد. ولی خوب می‌گفتند خیلی نفوذ داشت، ولى او نفوذش زیرجلی بود، بوروکراسی بود.

س- آقای طاهری؟

ج – طاهری، دکتر طاهری. بله. خوب، جمال امامی هم شاید این اواخر دیگر اصلاً خیلی کم حرف می‌زد و نفوذش این جوری بود. میراشرافی همه‌اش فحش می‌داد. میراشرافي و قنات آبادی این‌ها فحش می‌دادند.

س – آقای زیرک‌زاده ازاینجایی‌که شما …

ج – آقا اجازه بدهید.

س – چشم من می‌گذارمش برای بعد.