روایتکننده: دکتر مهدی آذر
تاریخ: سیویکم مارچ ۱۹۸۳
محلمصاحبه: شهر نورفولک – ویرجینیا
مصاحبهکننده: ضیاء الله صدقی
نوار شماره: ۷
س- جناب آقای دکتر آذر من میخواستم از حضورتان سؤال کنم که این برخورد آشکار خمینی با جبهۀ ملی و به قول خودش با ملیگرایان از چه تاریخی شروع شد و این مسئلۀ فتوای ارتداد جبهه ملی بر چه مبنایی و در چه زمانی صادر شد؟
ج- عرض کنم که بر حسب نظر فقها، فقهای شیعه موضوع ملیت اصلاً مطرح نیست، آنها معتقدند المؤمنون ید الواحده، ما همه یکی هستیم، مسلمانها همه مثل هم هستند و تفاوتی بین آنها نیست. عرض کنم که به همین دلیل هم در مادهی ۵ قانون اساسی که دولت موقت قبلاً تدوین کرده بود، قانون اساسی جمهوری اسلامی، و به تصویب خمینی هم رسیده بود که بالاخره مجلس خبرگان آن را بررسی کند و جرح و تعدیلی بکند، نه اینکه قانون اساسی دیگری بنویسند، در مقدمۀ آن ماده آیهای ذکر شده که «یا ایها الناس»، خطاب به مردم عالم نهتنها به مؤمنین، «انا خلقناکم من ذکراً و انثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا. ان اکرمکم عندالله اتقاکم.» یکهمچین آیهای حالا مختصر عیبی اگر در این آیه که من از حفظ خواندم باشد نتیجه خب نسیان من است.
مبنای کرامت و انسانیت را این آیه قرار داد یعنی تشریح شده که خطاب به همه مردم و بدون در نظر گرفتن مذهب و ملیت و ان اکرمکم عندالله اتقاکم، با تقواترین شما پیش خدا عزیز و کریم است مکرم است، این ربطی به یک ملت مخصوص و مسلمان یا غیرمسلمان ندارد این خطاب به همۀ عالم است. و این یکی از انسانیترین و حکیمانهترین آیات قرآن است. در بررسی قانون اساسی آقایان این آیه را از مقدمه مادۀ ۵ قانون اساسی حذف کردند. حالا همان ماده ۵ سر جایش هست یا پسوپیش شده آنها را من نمیدانم ولی میدانم بود و حذف کردند به دلیل اینکه معتقد نبودند که تقوا باید ملاک عمل باشد و اگر تقوا ملاک عمل باشد در میان مسلمانها و غیرمسلمانها، یهود، نصارا زرتشتی اینها فرقی با هم نمیتواند داشته باشد برای اینکه مبنی تقوا است نه دین و مذهب. اینها این مطلب را قبول نداشتند و آن را حذف کردند و این خودش یک دلیل اختلاف بین جبهه ملی و تدوین کنندگان قانون اساسی شد. ما در موقعیکه اعلام شد که اشخاص و گروهها نظرهای خودشان را دربارهی قانون اساسی میتوانند اظهار کنند و اینها در تدوین قانون اساسی در نظر گرفته میشود مخصوصاً جلساتی تشکیل دادیم و یک طرح جامعی از قانون اساسی با در نظر گرفتن قانون اساسی مشروطیت و سایر شرایط و اوضاعی که در وضع آن روز میبایستی در نظر گرفته بشود تدوین کردیم و به آن هیئتی که قانون اساسی را تدوین میکردند فرستادیم ابداً از آنها ذکری نشده است. ولی من خاطرم میآید که یک شب رفته بودم به ملاقات آقای شریعتمداری که از مشهد مراجعت کرده بود و به قم میخواست برود خواستم تجدید عهدی با او کرده باشم، آقای مقدم مراغهای آنجا بود و جزو تدوینکنندگان به اصطلاح قانون اساسی قبلی بود.
س- عضو مجلس خبرگان بود؟
ج- بله. عضو مجلس خبرگان هم بود و در تدوین آن قانون اساسی قبلی هم گویا دخالت داشت. او به من گفت که چند تا از نظرهای شما، پیشنهادهای شما، مورد قبول قرار گرفت و ما وارد قانون اساسی کردیم. این حرف را او به من گفت حالا هم اگر بشود از او سؤال کنیم شاید همین مطلب را تکرار کند. ولی خب بالاخره اختلافنظرها از همینجا شروع شده بود و بعد موضوع ولایتفقیه مورد قبول جبههی ملی نبود و بعد انحصارطلبی و بعضی مطالبی که مدتها دیگر در ایران عملی شده بود و تجدید مطلع کردنش موضوعی نداشت. این اختلافات همیشه بین جبهه ملی و آقایان بود. تا وقتی که روزنامه جبهه ملی «پیام جبهه ملی» منتشر میشد ما در آنجا بعضی مطالب را توضیح میدادیم که یک شب ریختند اداره روزنامه باشگاه جبهه ملی را اشغال کردند شبانه از نردبان بالا رفته بودند و داخل حیاط شده بودند و شکایت ما به خود خمینی به تمام متصدیان امور، به اصطلاح به رأس متصدیان، همه بیجواب ماند همه ساکت ماندند. خب ما مدتی تحمل کردیم و بعد دوباره روزنامه را منتشر کردیم در این انتشار جدید روزنامه بعضی مطالب را به صراحت مینوشتیم و این مورد به اصطلاح آزردگی و مخالفت آقایان بود تا وقتی که یک اجرائیه بر علیه مستأجر اصلی باشگاه به مبلغ تقریباً دو برابر آن اجاره پس افتاده را، از زمانیکه اشغال شده بود تا آن زمانیکه اجرائیه صادر شد، که قاعدتاً بایستی آن غاصب و متصرف موجود بپردازد صادر کردند. صدور اجرائیه بر علیه مستأجر اصلی که آن مورد اجاره را از اختیار او خارج کرده بودند به نظر ما درست نبود و فتوای این در این توضیح المسائل آقای خمینی صریحاً ذکر شده که این بر عهده غاصب است. این یک مسئلهای است حالا شماره مسئله خاطر من نیست ولی میدانم آنجا هست. ولی آقای دکتر سنجابی نامهای نوشت مجدداً و از آقای خمینی جواب خواست فتوای صریح خواست، و مخصوصاً قید کرده بود که مرقوم نفرمایید که به دادگستری و دولت مراجعه کنیم برای اینکه ما مراجعه کردیم همهی آنها بیجواب و ساکت ماندند و جوابی به ما ندادند. بنابراین از خود شخص شما که صاحب فتوا هستید من نظر میخواهم، مرقوم بفرمایید که بر عهدۀ من است یا بر عهدۀ آن مستأجر اصلی است یا بر عهدۀ کسانی است که به صورت غصب آنجا را در تصرف گرفتند و اموالش را هم متصرف شدند. ایشان در مقابل ساکت ماندند. بعد از هفت هشت روز که مدت مهلت اجرائیه منقضی میشد بالاخره تصمیم گرفته شد که به هر صورت هست یک میتینگی داده بشود و مطالب به مردم هم گفته بشود. البته ما خیلی کم احتمال میدادیم که موفق بشویم به این میتینگ به اصطلاح صورت عملی بدهیم و میدانستیم که ممکن است از آن جلوگیری بشود و در عین حال لازم بود که ما، جبهه ملی، مخصوصاً دکتر سنجابی یکهمچین تصمیمی بگیرند. به مجرد اینکه اعلانهای دعوت به این میتینگ منتشر شد آن روزی که قرار بود میتینگ برگزار بشود صبح زود در تلویزیون موضوع ارتداد جبهه ملی با یک سخنرانی مفصلی که خمینی کرده بود منتشر شد و در آنجا دو دفعه تکرار کرده بود که جبهه ملی محکوم به ارتداد است. دلایلی که برای این اقامه کرده بود، گفت «دو ورقه به دست من رسیده که در آنجا عملاً منکر قصاص شدند.» در صورتی که ما منکر قصاص نبودیم معقول نیست کسی در دنیا، چه امروز چه در هزارها سال پیش، معتقد باشد که متخلف و جانی بدون مجازات بماند. این انکار قصاص کردن ما اصلاً یک تهمتی بود. «و بعد این لایحهی قصاص را غیرانسانی نامیدند.» در صورتیکه لایحه مخصوصی در اعلامیه ما ذکر نشده بود، در هیچیک از اعلامیهها. لوایح غیرانسانی گفته شده بود. این لوایح غیرانسانی ممکن بود شامل لایحه قصاص هم باشد و ممکن بود نباشد. کلمه لوایح را تبدیل کردن به لایحه و گفتن که این لایحه در نظر این آقایان مخصوصاً لایحه قصاص بوده حرف درستی نیست. بعد گفتند که لایحه قصاص تمام مبتنی بر آیات قرآن است و وقتی این لایحه را میگویند غیرانسانی درواقع سبّ قرآن کردند آیات قرآن را غیر انسانی گفتند و چون سبّ قرآن دلیل بر ارتداد و الحاد است اینها محکوم به ارتداد هستند. در صورتی که این هم درست نبود، بههیچوجه، به دلیل اینکه اولاً لایحه قصاص یک ماده، دو ماده، سه ماده نبود و متجاوز از دویست ماده بود. بعضی از خود آقایان علما هم اعتراض کردند مخصوصاً شیخ علی تهرانی و قمی اعتراضی به خمینی نوشتند که بعداً در بعضی از روزنامههای خارج منتشر شد. و خب معنی ارتداد را هم بعد آقایان قضات اسلامی از قبیل این محمدی گیلانی آقای اردبیلی موسوی توضیح دادند که مقصود از ارتداد چیست: کسی که منکر دین بشود و از مذهب اسلام برگردد. و گفتند که بعد اینها هم دو جور هستند مرتد ملی و مرتد فطری. مرتد فطری کسانی هستند که از پدر و مادر مسلمان زاییده شدند و بسته شدن نطفهشان در زمانی بوده که پدر و مادر اینها مسلمان بودند و اینها بنابراین مسلمان زاده بودند و بعد از دین اسلام برگشتند و اینها توبهشان قبول نمیشود و میراثشان، اموالشان، به فرزندان مسلمانشان منتقل میشود زن آنها هم از تاریخ ارتداد برایشان حرام است و اگر بعد از آن اولادی از اینها به عمل بیاید آن فرزندان حرامزاده هستند اینها را توضیح دادند. خب با یکهمچین جریانی معلوم بود که از همان روز جلوگیری از میتینگ جبهه ملی شد. از ظهر پاسدارها راههای میدان فردوسی را بسته بودند و کسانی را که مایل بودند در میدان حاضر بشوند متفرق میکردند بعضیها را هم کتک میزدند، بعضیها هم که پافشاری میکردند دستگیر میشدند و خلاصه جبهه ملی نتوانست این میتینگ را عملی کند. و بسیاری از دستجات در آن زمان تقاضای شرکت در این میتینگ کرده بودند و من خاطرم میآید که دو نفر، گفتند به ما یعنی، از نمایندگان نهضت آزادی آمده بودند آن هیئتی که قرار بوده میتینگ را تشکیل بدهند و اداره کنند و تقاضای قبول شرکت کرده بودند، پیشنهاد قبول شرکت کرده بودند. و شرط شده بود که در این میتینگ هیچ شعاری داده نخواهد شد. یک پرچم فقط پرچم ایران برافراشته خواهد شد یک نفر هم نطق خواهد کرد و دیگر اگر کسانی مایلند شرکت بکنند در این میتینگ باید از شعارها و حرفهای خصوصی خودشان صرفنظر کنند و هیچ نواری، نوشتهای، اعلامیهای منتشر نشود. ولی خب هیچیک از اینها هم عملی نشد. بعد هم شنیدیم که آقایان نهضت آزادی منکر موافقت با این میتینگ شدند. درهرحال این ارتداد به اینصورت پیش آمد. دلیل ما بر اینکه این نسبتهای آقای خمینی درست نبوده یکیش این است که تمام مواد لایحه قصاص، حالا به فرض اینکه منظور ما فقط لایحه قصاص بوده، تمام موادش انسانی نبود و آیات قرآن نبود. خود آقایان فقها هم اعتراض کرده بودند. در قرآن فقط در دو سه آیه ذکر قصاص شده، چطور میشود از این دوتا آیه دویست ماده استخراج بشود؟ بعد این لایحه قصاص یک سال و نیم در مجلس شورای اسلامی مطرح بود چنددفعه تعطیل شد فرستادند به شورای نگهبان رد کرد در آخر هم منتشر کردند که بعضی از این مواد رد شده مطابق شرع نبود بنابراین مطابق قرآن هم نبود و بالاخره آن سه مادهای هم که رد شده ذکر نکردند. هنوز موضوع دیه و اینها، آنچه من میدانم، درست روشن نشده و منتشر نشده یا منتشر شده من دیگر در ایران نبودم خبر ندارم. درهرحال این ارتداد یک عمل ضد انسانی و ضد اسلامی بود. بخصوص که بلافاصله بدون هیچ محاکمهای رسیدگی و شناخته شدن افراد جبهه ملی، خمینی از افراد جبهه ملی اگر کسانی را میشناخت یکی دکتر سنجابی بود یکی هم شاید من که مؤسس روزنامه جبهه ملی بودم و هیچوقت هم با خمینی ملاقات نکرده بودم.
س- منظور شما پیام جبهه ملی است؟
ج- پیام جبهه ملی بله. شاید به مناسبت اینکه اسم من به عنوان صاحب امتیاز پیام جبهه ملی در روزنامه ذکر شده بود در نظر ایشان بود و هزارها عضو جبهه ملی را آقای خمینی اصلاً نمیشناخت. درست است که صورتی داشتند دفاتری داشتند ولی همهی اینها در دست این آقایان نبود که بشناسند و محکوم کردن یک جمعیتی که ناشناس هستند در نظر آن محکوم کننده و آن هم به ارتداد این بههیچوجه یک عمل صحیحی نیست. این نه اسلامی است و نه انسانی و بهخصوص که بلافاصله بگیروببند شروع شد و خانهی من مورد تهاجم و بررسی قرار گرفت، بسیاری از اوراق و اسناد، من نبودم در منزل، بنا به اظهار مستخدم، برده شد و نمیدانم چی بردند چی گذاشتند. همینطور خانه دکتر سنجابی که اصلاً مصادره شد اموالش را ضبط کردند به عنوان عتیقه در صورتی که من یادم نمیآید در منزل دکتر سنجابی بیعتیقه دیده باشم، فقط دوتا گلدان چینی بود که معمول در همهی خانهها هم هست هیچ اصالت و عتیقه بودنش هم معلوم نیست یکهمچین چیزی بود. در منزل من هم دفعه دوم باز مراجعه کرده بودند به دنبال عتیقهها که گشته بودند و چیزی پیدا نکرده بودند. رفته بودند. این ارتداد جبهه ملی. ما چارهای نداشتیم غیر از اینکه مخفی بشویم و مخصوصاً آنهایی که مسلم بود که اگر گیر بیفتند کمترین مجازاتشان کتک خوردن و زیر چماقهای حزباللهیها تلف شدن است ناچار متواری شدیم. بعضیها که توانستند، از اینجمله خود من، با هزار زحمت و مشقت و واقعاً دل به دریا زدن از ایران خارج شدم و با سرپرستی کسانم و دوستانم توانستم خودم را به آمریکا برسانم.
س- آقای دکتر آذر شما فرمودید که در واقع در اسلام دو نوع مرتد هست نوع دومش را فرمودید که مرتد فطری است و توضیح دادید نوع اولش را من کاملاً متوجه نشدم.
ج- مرتد ملی. مرتد ملی کسی است که از پدر و مادر مسلمان زاییده نشده و مسلمان نبوده بعد اسلام را قبول کرده و پس از آن بعد از مدتی از اسلام برگشته اشخاصی بودند اینطوری اینها مرتد ملی هستند. «ملی» به چه مناسبت من نمیدانم ولی مرتد فطری آن بود که توضیح دادم.
س- این در قرآن ذکر شده؟
ج- ابداً. این توضیحاتی است که آقای محمدی گیلانی و عرض کنم موسوی اردبیلی، موسوی تبریزی این فقهایی که حالا در مصاحبههایی که میکنند اینها را توضیح دادند مرتد کیست؟ یاغی کیست؟ محارب کیست؟ هان از جمله اختلافات سر کلمه همین محارب بود. محارب را این آقای محمدی گیلانی در آن توضیحات خودش از قول خمینی تعریف کرده که خمینی در «تحلیل الوسیله» محارب را این طور معنی کرده «کسیکه با اسلحه یا تجهیزاتی اسباب ارعاب و توحش مردم بشود این در حکم محارب است.» در صورتی که ما دیدیم که شیخ محمد منتظری با عدهای تفنگدار رفت فرودگاه…
س- مهرآباد.
ج- مهرآباد و برج مراقبت را اشغال کردند دو طیاره را که عازم حرکت بودند نگه داشتند گرو گفتند و دو روزی هم قضیه طول کشید و اخبار این جریان غیرعادی به عبارت دیگر محاربانه در تمام عالم منتشر شد و دولت اسلامی آقای مهندس بازرگان هم خیلی ناراحت شدند ولی بههیچوجه کسی به این عمل اعتراض نکرد. خود آقای منتظری و دو نفر از رفقایش را اجازه دادند که با گذرنامهای که میگفت از بحرین دارد و تبعه بحرین است و چمدانهای پری که مطابق قاعده و دستور دولت میبایستی در فرودگاه بررسی بشود که ببینند حامل چه چیزهایی هستند بدون اینها پذیرفته شدند سوار طیاره سورهای شدند و رفتند به سوریه و از آنجا به اروپا و بعد از مدتی برگشت. پلیس فرودگاه توقیفش کردند ولی همچین که از فرودگاه بیرون میآورند دوباره آن تفنگدارهایش میزنند و این شیخ محمد منتظری را که معروف به «رینگو» شده بود از دست پلیس گرفتند و بردنش به منزلش و بعد هم قضیه لوث شد. اینکه گفتند دادستان تهران دستور آزادیاش را داده است یک اختلافاتی پیش آمد و نتیجهاش هم این شد که دادستان یا مستعفی شد یا کنارش گذاشتند که آقای شهشهانی بود در آن زمان یادم میآید. بعد از آن یک سفر دیگری کرد عدۀ هفتاد هشتاد نفر را به عنوان جهاد که در عکسی که در روزنامهها و تلویزیون منتشر شد پیرمرد و بچه کوچک هم جزو آنها بودند میبرد به فلسطین برای جهاد با اسرائیل. آنها را هم برد هیچکس هم به شناسنامۀ اینها رسیدگی نکرد و شایع شد که پولی از اینها گرفتند که اینها را از ایران فرار بدهند. بعد برگشت و عجبتر آنکه با یکچنین سوابقی ایشان از طرف آقای خمینی به نمایندگی در هیئت شورای عالی دفاع منتخب شد و همچنین از طرف خمینی نماینده شد که به زندانها رسیدگی بکند چون شایع شده بود زندانیان را شکنجه میدهند. بعد از سه ماه جواب داد که ابداً در زندانها شکنجه نیست. بعد هم به نمایندگی نجفآّباد در مجلس شورای اسلامی انتخاب شد و کسی هم به اعتبارنامۀ او اعتراضی نکرد. در صورتی که اعتبارنامه قاسمی و نماینده ساوه مخصوصاً اصلاً قبل از آنکه به مجلس برود، که قاعدتاً وقتی اعتبارنامهای صادر شد باید برود به مجلس و مجلس دربارۀ انتخابات و صحت اعتبارنامه نظری بدهد، آقای مهدوی کنی اعلام کرد که انتخابات درّهگز به کلی باطل است و همچنین انتخابات ساوه را هم در جلسه دیگری باطل صورت داد و این آقایان به مجلس نرفت اعتبارنامهشان… و بعد قاسمی به یک اتهامات دیگری گرفتار شد و به حبس ابد محکوم شد. از آن نماینده سابق ساوه هم خبری ندارم نمیدانم چه شد.
س- آقای دکتر یکی از سؤالهایی که برای خیلیها مطرح هست این است که چطور شد که آقای امیر علائی و همینطور مهندس حسیبی که از همراهان اولیه جبهه ملی بودند و از همراهان رهبر اول جبهه ملی دکتر مصدق بودند و اینهمه مدافع رعایت قانون اساسی و اصول مشروطیت و حق حاکمیت ملی که همیشه جبهه ملی هواداری از آنها میکرد، بودند مجلس خبرگان آقای خمینی را به جای مجلس مؤسسان قبول کردند و حتی ولایتفقیه را پذیرفتند و در رژیم هم شغل و منصب قبول کردند؟ شما اگر راجع به این دو نفر آدم اطلاعاتی دارید و یا این تغییر عقیده را دربارهاش نظری دارید لطفاً برای ما هم بفرمایید.
ج- والله خود این آقایان هستند، زنده هستند و من خیال میکنم که سؤال از خود آنها خیلی بهتر است تا اینکه من نظری عرض کنم. یعنی نظر من درواقع یک نظر خصوصی خواهد بود ولی اینقدر میتوانم بگویم که آقای مهندس حسیبی یک شخص مذهبی است نمازش را میخواند، قرآنش را میخواند و مثل همه مذهبیها و متدینها بالاخره فتاوای فقهای مرجع را قبول دارند به اینجهت موضوع ولایتفقیه را اصلاً بدون مراجعه به قرآن و دلایل قرآنی آنکه منحصر است به سه نفر فقط، و بعد معنی ولایت فقیه را اصلاً بدون مراجعه به قرآن و دلایل قرآنی آنکه منحصر است به سه نفر فقط، و بعد معنی ولایت که در قرآن و مفسرها ذکر کردند که مقصود دوستی است نصرت است به اصطلاح موالات است و نه سرپرستی و قیمومت که مثل اینکه بعدها مطرح شد خمینی هم در کتابش ذکر کرده که درواقع مثل قیم صغار ولایتفقیه باید که ناظر به کارها باشد و حکمش هم مثل احکام خود پیغمبر اسلام مورد قبول و اطاعت مسلمانها باشد…
به این معانی آقای مهندس حسیبی اصلاً توجهی ندارد او مذهبش را میداند و عبادتش را هم میکند و خمس و زکاتش را هم در موقع میپردازد و اصلاً توجهی به اینکه ولایت منحصر به اشخاص معینی است که در قرآن ذکر شده و بعد نه علی ابن ابی طالب و نه امامان ما هیچکدام داعیه ولایت نداشتند و سمت ولایت نداشتند اصلاً ندارد. این آقایان هستند که ولایت را یک امر اعتباری و قابل انتقال دانستند. در کتاب ولایتفقیه اصلاً توجهی به این آیه نشده و اسمی از آن برده نشده فقط در یکی دو مورد خمینی اشاره دارد. اول میگوید که ممکن است کلمه «انما» دلالت بر حصر داشته باشد، ممکن است. بعد دوباره شک میکند. اصلاً «انما» معلوم نیست که معنایش انحصار باشد برخلاف نظر همهی مفسّرین و لغتنویسان عربی در تمام فرهنگهای عرب این مطلب را یادداشت کردند که انما معنایش چیست. «انما» وقتی که «انما الهکم اله واحد» مقصود یک نفر است، الله است. انما الهکم اله واحد الله است که فقط یک خدای تنها هست. معنی انحصار که در قرآن هم در آیات زیادی ذکر شده از این آیات و از این قبیل حرفها به خوبی واضح است «قل انما انا بشر مثلکم» از قول پیغمبر در قرآن هست که به پیغمبر گفته بشود بگو، «من منحصراً یک بشری مثل شما هستم.» «قل انما انا بشر مسلکم» معنی کردند که این انحصار برای این کلمه «انما» اینجا برای منحصر بودن بشر بودن پیغمبر است. اصلاً هیچ به این آیۀ قرآن در کتاب ولایتفقیه توجهی نشده بهطور غیرمستقیم از روی بعضی روایات و حدیثهایی که در صحت آنها دلایل قطعی نیست و بلکه برعکس در ساختگی بودن آنها دلایلی هست و استدلال میشود کرد آنها را مطرح کردند و از روی آن ولایتفقیه را قابل انتقال دانستند و رساندند به امام دوازدهم از او هم باز خودش شک کرده که بعضی مخالفان میگویند که به ارث منتقل نمیشود. در صورتی که امر ولایت و امارت از جملهی امور اعتباریه است و در این قبیل موارد باید به نظر عقلا و حکما رجوع کرد. کما اینکه اگر دربارهی مثلاً وارث تخت و تاج از عقلا بپرسند که در نظر شما وقتی گفته میشود وارث تختوتاج کی است؟ میگویند ولیعهد است که شاه موجود او را وارث خودش قرار داده. و این در حالیکه نقیض اظهارات قبلیاش است که در اسلام اصلاً موضوع ولایتعهد منتفی است و اصلاً سلطنت به طور ارث هم منتفی است. اسلام به همهی اینها خط بطلان کشید. ولی در نظر نگرفتهاند که امام هشتم ما شیعیان امام رضا ولایتعهد مأمون را پذیرفت با او بیعت کرد و همه سران لشکر و کشور با امام رضا به عنوان ولیعهد و جانشین مأمون بعد از او بیعت کردند و بعد گرفتاریهای دیگر مأمون سبب شد که موضوع ولایتعهد امام رضا مسکوتالامر ماند. بعد هم خب شایع شد که مأمون برای اینکه امام رضا بعداً دعوی نداشته باشد او را مسموم کرد و کشت که اینها حرفهایی است که در کتب تاریخ ذکر شده و مراجعه به آنها مطلب را روشن میکند. مقصودم این است که حرفها متناقض است. ایرادی که به این استدلال خمینی میشود کرد یکیاش هم این است که امام زمان بر حسب عقیده ما شیعهها و خود آقایان هنوز در قید حیات است بنابراین ارتش به دیگری نرسیده و او اگر هم صاحب ولایت بود و ادعای داشتن ولایت داشت در خودش هست هنوز به ارث به کسی واگذار نکرده که آقایان فقهای شیعه مدعی به اصطلاح ارث او هستند مدعی دارا بودن ولایت هستند.
س- یک مسئلهای که برای من عجیب است این است که آقای مهندس حسیبی تا آنجایی که من به خاطر دارم وقتی که آقای سید ابوالقاسم کاشانی با دکتر مصدق و نهضت ملی مخالفت کرد و زمینه آماده شد برای کودتای ۲۸ مرداد، بعد از آن، منظورم بعد از کودتای ۲۸ مرداد است، یک نامهی سرگشادهای نوشت به آیتالله کاشانی و آیتالله کاشانی را به خاطر این کارهایی که کرده بود مورد سرزنش قرار داد. ولی همین شخص مجدداً رفت پیمان دوستی با آقای خمینی بست و متوسل شد به ایشان که ایشان رسماً مخالفت خودش را با دکتر مصدق و طرفداریاش را از آیتالله کاشانی اعلام کرده بود. این تغییر روش است که برای دیگران واقعاً باعث تعجب است.
ج- بله. این عرض کردم دلایلش را من حقیقتش به تمام این جریانها وارد نیستم ولی آنچه در نظر من بود این بود که عرض کردم. حتی یک شب در تلویزیون گویا صحبت کرده بود راجع به ولایت فقیه که بعد در جبهه ملی در باشگاه مورد ایراد قرار گرفت حتی جمعی جداً با او خیانت کردند. خب به واسطه احترامی که همه به واسطهی سابقۀ همکاری با مصدق مورد احترام مصدق بودنش داشتند پیگیری نشد. اما آقای امیرعلائی، شما دو نفر را اسم بردید البته عضو شورای جبهه ملی بود ولی بعد از آنکه دولتی تشکیل یافت و آقای دکتر سنجابی به وزارت امورخارجه منصوب شد و اردلان وزیر دارایی شد و دکتر مبشری وزیر دادگستری شد و آن علی محمد ایزدی بود؟ وزیر کشاورزی شد کی شد…؟ وزیر کار یا امور اجتماعی شد یک نفر…
س- وزیر کار که داریوش فروهر بود.
ج- وزیر کار او بود. وزیر یکی از این وزارتخانه…
س- بههرحال اسمش هست میتوانیم پیدا کنیم ایرادی ندارد.
ج- بله او، اینها خب یکییکی مستعفی شدند ولی بعد از استعفای دکتر سنجابی آنچه من به یادم هست یک مطلبی از طرف خمینی اعلام شد که گفته بود استعفای بیموقع در حکم مخالفت با اسلام است و ضدّیت با اسلام است. و به این جهت استعفای آقای اردلان و آقای مبشری و اینها یکقدری به تأخیر افتاد اردلان را که هیچ قبول نکرده بود. در صورتی که اردلان به من گفت که ما هفت نفر بودیم که استعفا کردیم و نوشتیم و قبول نشد استعفایمان. فروهر هم از همان روزها که موضوع استعفای دکتر سنجابی مطرح شده بود کمکم از جبهه ملی جدا شد. چنانچه معروف است در جراید هم منتشر شد که به فکر تأسیس «جبهه ملی راستین» است بله و ایشان برای اینکه در وزارت باقی بماند تغییر عقیده داد. آقای دکتر امیرعلائی هم من حس کردم که از اینکه منصبی به او رجوع نشده و چون انتصاب آقای اردلان و فروهر را ناشی از مداخله و نفوذ دکتر سنجابی میدانستند. ولی ایشان خب تقربی داشته حرفش در رو داشته پیشنهاد کرده آنها را و مهندس بازرگان هم پذیرفت خمینی هم پذیرفت. ایشان مثل اینکه گلهمند شده بود از اینکه مثلاً چرا آقای دکتر امیرعلائی در این میان فراموش شده است. و خب برای رفع آزردگی ایشان که خیلی از این بابت دلخور بود اقدام شد که ایشان یک سمتی داشته باشند بالاخره خب به معنای فراموش شده نباشد. این پست سفارت فرانسه را آقای دکتر سنجابی برای ایشان حکمش را داد بعد استعفا کرد. به همین دلیل هم چون بدون خواستن آن یک ابلاغی داده شده بوده دولت فرانسه درواقع یکقدری بهش برخورده بود و در پذیرفتن آقای دکتر امیرعلائی تأخیر شد یک مدتی. ولی خب بالاخره دکتر سنجابی هم مستعفی بود در زمان وزارت دکتر یزدی به نظرم بود که بالاخره سفارت او هم در فرانسه پذیرفته شد. یک شبی هم در سفارت فرانسه در تهران دعوتی شد از بعضی از آقایان در آنجا رسماً قبول شدن آقای دکتر امیرعلائی به سفیرکبیری در فرانسه اعلام شد. ایشان هم رفتند و دیگر در جبهه ملی هیچ مداخلهای یا شرکتی در هیچیک از کارها نداشت تا زمانیکه آن آقای قطبزاده بهطور رسمی در تلویزیون پذیرفته شدن استعفای ایشان را، که خودش میگفت از همان روزهای اولی که دیده بود با او از طرف دولت مخالفت میشود یا تمام حرفهای او مورد قبول نیست و ممکن است مورد اعتماد نباشد یک استعفایی نوشته بود و حالا فرستاده بود که مسکوتالامر مانده بود یا نفرستاده بود بالاخره یکهمچین صحبتی بود بهطور رسمی در تلویزیون اعلام کرد. شاید شما هم خاطرتان باشد که قطبزاده گفت که من خواستمش در پاریس از او پرسیدم تو مخالف فدائیان اسلام هستی؟ گفتی که اینها را باید دار زد؟ گفته بود بله من مخالف فدائیان اسلام هستم. بعد قطبزاده گفته بود که حالا که مخالفی برو برو، دستش را هم همینطور تکان داد در تلویزیون خوب یادم هست، برو برو استعفایت قبول است. آنوقت ردش کرده بود. این سابقه آقا. و بعد از آن هم که آمد به ایران اصلاً من یادم نمیآید که در جلسات جبهه ملی شرکتی کرده باشد. شاید در یکی یا دوتا از روزهایی که مرحوم صالح به باشگاه میآمد ایشان هم بوده باشند ولی در شورا و در جلسات بحث و هیئت اجرائیه هیئت مدیره جبهه ملی خاطرم نمیآید که ایشان وارد شده باشند، یعنی کنار بود و شاید هنوز هم عضو جبهه ملی است ولی به همین دلیل هم بعد از ارتداد جبهه ملی کسی متعرض ایشان و آقای مهندس حسیبی نشد برای اینکه اینها و همینطور نصرتالله امینی که عضو شورا بود میآمد و میرفت و کسی متعرضشان نشد. مرتد فقط ما هفت هشت ده نفر شناخته شده بودیم که یک عدهای متواری شدند، یک عدهای زندانی شدند که با همۀ این فرمان چهاردهگانه خمینی هنوز در زندان هستند، آنچه ما اطلاع داریم.
س- آقای دکتر آذر شما با آقایان خسرو قشقایی و محمدحسین قشقایی هیچ آشنایی داشتید؟ چون میگفتند که اینها هم عضو شورای مرکزی جبهه ملی هستند بالاخص که خسرو قشقایی به نمایندگی مجلس هم در همین مجلسی که اول گفتند مجلس شورای ملی بعد ملیاش را هم برداشتند و شد مجلس شورای اسلامی انتخاب شده بود. شما با این آقایان آشنایی داشتید اصلاً خاطرهای از اینها دارید؟ آیا جبهه ملی آنطور که معروف است با قشقاییها ارتباطی داشت؟
ج- جبهه ملی با قشقاییها آنچه به خاطر من هست ارتباطی نداشت. من خسرو قشقایی را در زمانی که مرحوم دکتر مصدق نخستوزیر بود و خیلی میآمد پیش دکتر مصدق و با او روابطی داشت در منزل او دیده بودم و شناخته بودم به عنوان یک نماینده ملی طرفدار دکتر مصدق معرفی شده بود و همینطور هم بود. ولی ناصر قشقایی و سایرین خیال نمیکنم زیاد موافق بوده باشند و آن محمد حسین برادر بزرگشان. البته اتفاق افتاده که من برای اینها طبابت کردم برای مادرشان، در موقعی بود که اینها هیچکاره بودند و وضع مادرشان هم به خاطرم میآید به یک صورت خیلی اسفناکی بود واقعاً در آن زمان در یک اتاقی که نیمه مفروش بود زندگی میکرد.
س- این کجا بود آقا شیراز بود یا تهران؟
ج- در تهران بود. بعد از اینکه اینها را متواری کرده بودند و املاکشان را تصرف کرده بودند. عیادت من از مادر او به این صورتی که گفتم به نظرم در زمان شاه سابق بود. ولی بعدها که خسرو قشقایی روزنامه باختر امروز را منتشر کرد و بعد در آنجا…
س- در اروپا؟
ج- در اروپا. و در آن روزنامه که صریحاً تحت سرپرستی او منتشر میشد موضوع جمهوریت را مطرح کرده بودند من و ما همهمان برای اینکه در آن زمان صحبت از جمهوریت بشود و این یک اتهامی بر علیه جبهه ملی بوده باشد اتهامی که صورت قانونی و ظاهراً درستی باشد ما مخالف بودیم که موضوع جمهوریت در جبهه ملی عنوان بشود. اصلاً به این جهت به تمام دانشجویان داخل ایران عضو جبهه ملی و تشکیلات خارجی دانشجویان جبهه ملی که سرپرستیشان با من بود نوشتم که این روزنامه باختر امروز که به عنوان ارگان جبهه ملی هم منتشر میشد ارگان جبهه ملی نیست و قبول نکنید و میخواهید بخوانید بخوانید ولی بدانید که این ارگان جبهه ملی نیست. همینطور هم بود ما روزنامه باختر امروز را اصلاً به عنوان ارگان نشناخته بودیم. این نامههای من همه با اطلاع مرحوم صالح و اعضای شورا بود. از خودم هیچوقت اظهارنظر قطعی دربارۀ این قبیل مطالب نمیکردم. در بازجوییهایی هم که بعدها از من شد مکرر این مطلب پیش آمد که شما چرا این ارگان جبهه ملی نبودن باختر امروز را رسماً اعلام نکردید؟ من میگفتم که آقا من سروکارم با دانشجویان بود به آنها نوشتم حالا آن نامههای من در دست آنها باید باشد. اتفاقاً یکی از نامههای من که به روزنامه دانشجویان جبهه ملی دانشگاه تهران نوشته بودم در دست این بازجو بود جزو پرونده من بود. این آقای سرهنگ مقدم بود که بازجویی میکرد.
س- این همان آقای سرهنگ مقدم است که بعداً رئیس ساواک شد؟
ج- بله. به نظر من مرد شریفی بود. این مکرر این سؤال را از من کرد که شاید من متوجه بشوم که یک نامهای به این عنوان به دانشجویان نوشتم که یادم بیاید من یادم نمیآمد. میگفتم که من یک نامهای نوشتم به دانشجویان خارج از ایران که سرپرستیشان با من بود. متعجب بودم که این چطور است که در یکی دو جلسه بازجویی این مطلب را تکرار میکند. بعد بختیار به من گفت، همین بختیار که بازجویی شده بود و با آنها رابطه داشت. رابطه داشت بیشتر از ماها…
س- منظورتان با دانشجویان جبهه ملی است؟
ج- نه با دادرسی ارتش و این مقدم از قول مقدم به من گفت که این دکتر آذر آدم خیلی لجوجی است خودسر است نمیگوید به من که من نامه به این روزنامه پیام دانشجو نوشتم که این روزنامه باختر امروز ارگان جبهه ملی نیست. در صورتی که این نامۀ او جزو پروندۀ او هست، ملتفت نمیشود یادش نمیآید یا نمیخواهد. من گفتم خب شما از قول من به او بگویید که آقا من یادم نیست این قضیه نه اینکه خاطرم بوده و عمداً خودداری کردم حالا اگر دوباره سؤال بکنید حالا که متذکر شدم منکر این جواب نمیشوم. دیگر بعد از آنهم متقاعد شده بود دیگر از من بازجویی نکرد. ولی یکی دو تقاضای مشروع مرا مقدم پذیرفت. من از این رو معتقدم که آدم به اصطلاح بری از شرافت نبود. یکی این بود که در بازجوییها همیشه اولین شخص، به مناسبت اینکه حرف اول اسم من «آ» است، بودم که به بازجویی میبردند. مرا در همان روزها از زندان قصر به یک زیرزمینی کثیف پر از آشغالی در آن ساختمانهای قدیم وزارت جنگ که یک عده هم از این چاقوکشها و یک چند نفری هم که به اتهام تودهای بودن آنجا نگه داشته شده بودند تا از آنها بازجویی بشود بردند.
س- این در چه تاریخی بود آقای دکتر آذر دقیقاً بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲؟
ج- نه این بعد از رفراندوم، بعد از…
س- ششم بهمن ۱۳۴۳؟
ج- توقیف ما در سوم بهمن ۱۳۴۱ صورت گرفت که این بازجوییها بعد از آن میشد که رسمی و خیلی جدی بود و قرار بود که ما را محاکمه کنند. من دیدم چندتا سرباز بودند به کت و کول هم آنجا میپریدند و از این حرفها و چیزهایی که جوانان دهاتی ردوبدل میکنند میزدند. من در همان اولین بازجویی از آقای مقدم گله کردم و گفتم، «آقا درست است ما مخالفیم و حالا محکم به اعدام هم ممکن است بشویم، همهی اینها درست، اما دلیل این را که اینهمه به ما توهین بکنید من نمیفهمم.» گفت که چه توهینی؟ گفتم، «آقا من بالاخره یک طبیبی هستم یک شخصی هستم یک سوابقی دارم در این مملکت مرا بردند توی آن خرابه توی آن اتاق کثیف پر از گردوخاک و آشغال و این سربازها با آن وضع.» خیلی متعجب شد آن گروهبانی را که مرا آنجا برده بود صدا کرد و گفت، «آقای دکتر را شما کجا برده بودید؟» او نشانی داد فلان و اینها.
گفت، «کی گفته بود به شما که شما ایشان را به آنجا ببرید؟ آنجا جای نگه داشتن اشخاص دیگری است. این آقایان را که من برای بازجویی میخواهم اینها یک اشخاص دیگری هستند بعد از این بیاورید در یکی از همین اتاقهای دادرسی ارتش منتظر بشوند تا بازجویی بشوند.» او هم دستی بالا انداخت قبول کرد و رفت. این جلوگیری شد دیگر بعد از من کسی را به آن اتاق نبرده بودند. من فهمیدم که این آدمی است که بالاخره حیثیتی دارد و حیثیت اشخاص را هم مراعات میکند. عرض کنم در جلسه دوم بازجویی به طور خصوصی از من پرسید، «آقایان چرا از ملاقات کسان خودتان خودداری میکنید؟ آنچه من شنیدم خودتان خودداری کردید مانعی برای ملاقات نیست.» گفتم والله ما خودمان را قاچاقچی یا تریاک و هروئین فروش و امثال اینها نمیدانیم مثل جنایتکارانی که باید از ورای دو رده نرده با کسانشان ملاقات کنند و صحبت کنند و یک پاسبان هم در وسط بایستد حرفهای اینها را گوش بدهد و ناظر باشد. چون رئیس شهربانی دستور داد که ملاقات مستقیم ما با کسانمان موقوف باشد تصمیم گرفتیم که اصلاً ملاقات نکنیم و به این صورت مستهجن قبول نکنیم. یکقدری فکر کرد و گفت که راست است حق دارید و من فکری کردم برای اینکار. اولاً چند دفعه هم با رئیس شهربانی صحبت شده ایشان گفتند آقا مقررات زندان این است من تخلف از مقررات زندان نمیکنم. ولی من راهحلی برای شما فکر میکنم و آن این است که شما هروقت مایلید با همسرتان و بچهها ملاقات کنید به یکترتیبی به وسیلۀ این آقایانی که به بازجویی میخواهم به من خبر بدهید من شما را به عنوان بازجویی دوباره میخواهم اینجا همینجا خودتان تلفن کنید به منزلتان، همسرتان فرزندانتان بیایند اینجا ملاقات کنید. هیچ مانعی از نظر من ندارد. من هم قبول کردم جلسه اول به همین صورت در اتاق خود او صورت گرفت. من خاطرم میآید که خود من تلفن کردم. تلفن را داد به من به همسرم تلفن کردم که زودتر بیایید به دادرسی ارتش، و ایشان آمدند و ما در همان اطاق آقای مقدم که بهزادی هم در یک طرف مینشست، اینها دوتایی با هم بودند، ملاقات کردیم و احوالپرسی کردیم یکقدری از حال بچهها جویا شدم. این مقدم و بهزادی برای اینکه ما فکر نکنیم که به حرف ما گوش میدهند پا شدند رفتند جلو پنجره آنجا با یک پروندهای مشغول شدند که ظاهراً این باشد که حرفهای ما را گوش نمیدهند. من این را واقعاً دیدم یک جنبۀ انسانی دارد و این بازجو خیلی مثل بعضی بازجوهای سابق ما نیست. و بعد هم به من گفت که من ترتیبی میدهم آقایان را منتقل بکنند به قزلقلعه تا آنجایی که جا هست. آنجا دیگر در اختیار ما است در اختیار سازمان امنیت است و شما میتوانید به آزادی با فرزندانتان و همسرتان هر وقت خواستید بخواهید بیایند ملاقات بکنید.
س- این کدام زندان بود که شما بودید آقای دکتر؟
ج- ما زندان قصر بودیم. زندان شماره ۴ قصر بودیم که کاملاً تحتنظر شهربانی بود و بعد محل محکومین است محل زندانی بودن محکومین است. ولی خب آقای نصیری قدرتی داشت و بعضی دستورها میداد که اجرا میشد، مقدم اینکار را هم کرد. حتی پا شد نامهای را که به شهربانی نوشته بود به من ارائه میداد. من جلویش را گرفتم و گفتم، «آقا مرا خجل نکنید شما وقتی که میفرمایید که نامه نوشتید من قبول میکنم شما شخص شریفی هستید» و او را برگرداندم. واقعاً هم اینکار او در من خیلی اثر کرد و در بازجوییهای بعدی هم همینطور کمال رفق و مدارا را داشت. تا اینکه کمکم بازجوییها متوقف شد. نوبت دکتر سنجابی بود که موقوف شد. کمکم رفتوآمد این آقای همایون صنعتیزاده به زندان قصر که دیشب من مثل اینکه در صحبتهای سابقم گفتم که اجازهی ملاقات با آقای صالح به او داده بودند شروع شد. بعد در قزلقلعه هم رفتوآمد داشت و شرایطی پیشنهاد میکرد که ما قبول بکنیم و آزاد بشویم و بعد همکاری با دولت را قبول کنیم. این جریانها پیش آمد…
Leave A Comment