روایتکننده: تیمسار حسن علویکیا
تاریخ مصاحبه: اول مارچ ۱۹۸۳
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۲
س- این اداره سوم که صحبتش بود اجزایی هم داشت؟ مثلاً واحدهای کوچکتر
ج- خب بله دیگر طبعاً. چون آن اداره کل بود، آن به اسم اداره کل بود بقیه به اسم اداره بود و بعد هم بخشها بود، ادارات مختلف داشت. ادارهای بود که مال مثلاً احزاب فرض بفرمایید. اینها را من جزئیاتش یادم نیست چیست. جزئیات چه بود. اداره احزاب بود، اداره مربوط به دانشجویان بود، اداره مربوط به دانشجویانی که خارج از ایران تحصیل میکنند بود، اداره داشت برای مذهبیون، برای عشایر داشت، برای اقلیتها داشت. مثلاً قسمت بازجویی داشت. بله خب طبیعی است دیگر وقتی یک وظایف امنیت داخلی باشد یک ادارات مربوط به آنها هم هست. من یادم نیست.
س- پس بزرگترین اداره همین اداره…
ج- بزرگترین اداره، اداره سوم بود. بله آن بود که تمام مسئولیت امنیت داخلی را داشت دیگر.
س- آنوقت این آقای ثابتی که بعداً بهاصطلاح شناخته شد در نزد عموم، ایشان زمان سرکار استخدام شده بود یا….
ج- بله آن زمان من مثل همه جوانهایی که آنموقع استخدام شده بودند، او هم آنوقت استخدام شده بود. و اتفاقاً اینهایی که آنوقت استخدام میشدند من حتماً میدیدمشان آن سال اول، تمام دانه دانه میدیدم. این هم یکی از همانها بود که همان سال اول استخدام شده بود. گویا یک کارمند عادی بود که بعد تا زمانی که من بودم حتی رئیس بخش هم نبود یک کارمند معمولی بود. بعد از آن رئیس بخش شد و بعد رئیس اداره شد و بعد هم زمان مقام بهعنوان معاون مقدم معرفی شد.
س- در اداره، آقای مقدم کدام اداره بود؟
ج- همان اداره سوم بود.
س- مقدم رئیس اداره سوم بود آن زمان؟
ج- مقدم یکی از رؤسای اداره سوم بود. بله، اولین رئیس اداره سوم ماهوتیان بود، یعنی اداره کل سوم، بعد از آن صمدیانپور بود
س- همان که بعد رئیس شهربانی شد؟
ج- بله، بعد امجدی که مرده، بابا امجدی بود، برادر مصطفی امجدی که در آمریکا هست او بود که او هم به مناسبت اینکه زن بختیار رفته بود تهران و اینها رفته بودند پهلویش و اتومبیل برده بودند و اینها و فلان، او را برکنارش کردند و بعد از آن بود که مقدم آمد. مقدم شد. بعد از مقدم هم که ثابتی شد. به این ترتیب شد مدیرکل.
س- ارتشی نبود که؟
ج- نه نه سویل بود، لیسانسیه حقوق بود.
س- آقای تیمسار مقدم چه سابقهای داشت؟
ج- مقدم اول بازپرس بود در دادسرای نظامی بهاصطلاح بازپرس بود
س- او لیسانسیه حقوق بود؟
ج- او هم لیسانسیه حقوق بود بله. بعدش رفت به دفتر ویژه. حالا دفتر ویژه هم، خود دفتر ویژه هم آن هم را باید ذکر کرد. بعد از اینکه این دستگاههای سازمان امنیت تشکیل شد باز هم این آقایان رؤسای شهربانی و اداره دوم و ارتش و اینها هی اطلاعات مختلف میبردند. این است که آمدند به اعلیحضرت توصیه کرده بودند، باز سرویسهای خارجی هم توصیه کرده بودند که بهتر است شما یک جای مرکزی درست بکنید که اینها اطلاعاتشان را بدهند آنجا و از اینجا گزارشاتی که لازم است تهیه بشود و به عرض شما برسانم. این است که بر این مبنا دفتر ویژه به وجود آمد، دفتر ویژه تشکیل شد. اتفاقاً آن اول هم یک کمی صحبت من بود که من رئیس دفتر ویژه باشم ولی شاه خودش فردوست را انتخاب کرد. لابد سایرین هم تأیید کردند. اینکه او شد رئیس دفتر ویژه. کار دفتر ویژه این بود که….
س- این در همان اوایل تأسیس…
ج- نه نه، این سالهای، مثلاً ۱۳۳۵ ساواک تشکیل شد این سال ۱۳۳۸ و ۱۳۳۹ است. که میشود ۱۹۵۹ مثلاً. در آنوقت این دفتر ویژه تشکیل شد. و قرار هم بر این بود که گزارشات بهطورکلی آنجا داده بشود منهای بعضی گزارشات اختصاصی که بخواهند به کلی سری باشد اینها را باز رؤسا میبردند میدادند و به عرض میرساندند. آنوقت یک جلساتی بود به اسم کمیسیون امنیت که این کمیسیون امنیت تشکیل میشد هفتهای یکبار بود در دفتر ویژه که رئیس ساواک یا قائممقام شرکت میکرد، رئیس شهربانی شرکت میکرد، رئیس ژاندارمری شرکت میکرد، رئیس اداره دوم شرکت میکرد. توی این کمیسیون شرکت میکردند و میگفتند با اداره اطلاعات چهجور باشد. ولی مجموعاً یک مقدار زیادی اطلاعات میرفت دفتر ویژه که به دفتر ویژه میداد. که این وقتی فردوست آمد قائممقام ساواک شد دیگر تقریباً بعد از آن تمام اطلاعات میرفت به دفتر ویژه و اینها هم درعینحال شرفیاب میشدند و یک چیزهایی باز خودشان گزارش میدادند.
س- یعنی آقای فردوست آنوقت در هر دو جا بود؟ یا اینکه…
ج- بله، قائممقام بود و رئیس دفتر ویژه هر دوتا جا بود. صبحها اینجا بود و بعدازظهرها میرفت دفتر ویژه. آن وقت یک عده افسرها را برد به دفتر ویژه که منجمله یکیاش مقدم بود که برد. جعفری، مقدم، همین صمدیانپور، عشقیپور خیلیها بودند که الان من یادم نیست، اینها را هی بردند به دفتر ویژه، بعد هم از دفتر ویژه هی مأموریتهای دیگری که پیدا میشد اینها را میآوردند آنجا میگذاشتند. رئیس شهربانی میگذاشتند معاون شهربانی میگذاشتند…
س- یعنی اینقدر کار داشت دفتر ویژه که این همه آدمهای….
ج- خب اینها، آنجا این گزارشاتی که میرسید اینها میبایستی خلاصهای از گزارشات تهیه بکنند و به عرض اعلیحضرت برسانند هرکدامشان و یا بروند اطلاعاتی لازم است بگیرند. میرفتند اطلاعاتی میگرفتند از دستگاههای مختلف. سؤالاتی که اعلیحضرت کرده بود میآمدند میرفتند. ولی، زمان ما در همین حدود، یک عده معدودی بودند، دو سه نفر برده بود بعدها یواشیواش بیشتر شد. مقدم از آنجا آمد توی کار اطلاعاتی که بعد از آن آمد شد مدیرکل اداره سوم و بعد وقتی که قرار شد که رئیس اداره دوم عوض بشود که این پالیزبان بود، سپهبد پالیزبان که عوض شد، مقدم رفت شد رئیس اداره دوم. رفت شد رئیس اداره دوم و بعد از آن وقتی فردوست رفت به بازرسی شاهنشاهی مقدم انتخاب شد بهعنوان قائممقام ساواک. بهعنوان قائممقام ساواک انتخاب شد ولی آنجا نماند برای اینکه بلافاصله قضیه تعویض پالیزبان پیش آمد رفت و رئیس اداره دوم شد. آنوقت بعداً هم وقتی که نصیری رفت اول قرار بود معتضد که قائممقام بود بشود رئیس. تا چهل و هشت ساعت بعدش هم او قرار بود. حتی من تلفن هم بهش کردم بهش بهاصطلاح تبریک گفتم ولی بعد فردوست لیستها را برده و به اعلیحضرت گفته بود که معتضد را نگذارند و مقدم را بگذارند که مقدم را گذاشتند. شد رئیس ساواک.
س- با وجودی که سازمان امنیت درست شده بود که تمرکزی به وجود بیاید اینجور به نظر میرسد که زیاد فرقی نکرده بود باز هم از جاهای مختلف….
ج- بله، بله. نمیشد اصلاً هیچجور نمیشد. اعلیحضرت هم مثل اینکه بدش نمیآمد میخواست دیگر لابد. اگر نمیخواست که میگفت بهشان نیاورید. گزارشات را میبردند.
س- چهجور آدمی بود این مقدم؟ چون الان بعد از انقلاب مطالب مختلفی راجع به ایشان میگویند، شما چه شناختی از او داشتید؟
ج- مقدم رویهمرفته آدم قویای نبود. آنجا یک آدم خیلی قوی و مصمم که بتواند تصمیم بگیرد و اینها. یکهمچین آدمی نبود. خب از قوانین اطلاع داشت، قوانین حقوقی اطلاع داشت، حقوق خوانده بود و بعد هم سالها توی دادسرای ارتشی بود. بعد هم خب کار اطلاعاتی یاد گرفته بود در اداره دوم و در ساواک یاد گرفته بود. ولی آدم قویای نبود، آدم خیلی باهوشی هم نبود. رویهمرفته آدم خیلی ضعیفی بود. و همین ضعفش هم من خیال میکنم بیشتر باعث شده که این روزهای آخر هم من خیال میکنم که مقدم احساس کرده که وضع خیلی بدتر از آنی هست که فکر میکند. این است که اگر رفته باشد با آخوندها هم نزدیک شده باشد برای حفظ خودش بوده. رفته و بعد هم آنها هم که اسرارشان زیردست این بوده و توی ساواک بوده و اینها، او را هم نگذاشتند بماند، او را هم گرفتند کشتندش.
س- فردوست چی؟ اون چهجور، سابقهاش چه بوده؟ او مثل اینکه بهاصطلاح آنجوری که توی کتابها هست همراه اعلیحضرت به سوئیس رفته و…
ج- آره دیگر، آن که یک چیز عادی است و معلوم است. یک نفر فقط انتخاب شده بود که برود آن هم خودش انتخاب کرده، اعلیحضرت رضاشاه هم او هم قبول کرده بود و فردوست هم رفته بود. فردوست پدرش یک استوار بود در اداره تسلیحات ارتش که آنوقت دفترشان توی باستیون بود، توی خیابان سپه آنجا بود، این هم استوار انباردار بود. فردوست رفت به سوئیس و با شاه درس خواند و بعد هم برگشت و افسر بود، شغل چیزی نداشت ولی همیشه توی دربار بود. یک کار نظامیای که بیاید توی صف و توی ستاد و اینها هیچ هم نبود. نبود تا بعد که اعلیحضرت…
س- بعد مثل اینکه به فرانسه رفت برای تحصیل و اینها….
ج- بله، یک اختلافاتی پیدا شد در داخل دربار بین بعضی درباریها و فردوست و اینها و نتیجهاش این شد که فردوست طرد شد بهاصطلاح از دربار و فرستادنش به فرانسه. آمد به فرانسه و تحصیلات حقوق کرد و این مصادف شد با زمانی که دکتر مصدق نخستوزیر شد و کمکهزینه تحصیلی را، ارز نبود دیگر، آنها را قطع کردند و اینجا بود. بعد از ۲۸ مرداد دوباره آمد به ایران. آمد به ایران و آنوقت رفت… یک مدت زیادی هم توی دانشگاه جنگ استاد دانشگاه جنگ بود و توی دانشگاه جنگ بود. مشاغل اینجوری داشت تا بعد شد رئیس دفتر ویژه. اولین کار اطلاعاتیاش رئیس دفتر ویژه شد. فرستادنش به سرویسهای مختلف، آنجا رفت و آموزش دید و اطلاعاتی گرفت و برگشت و دفتر ویژه را تشکیل داد.
س- آدم باهوشی بوده، آدم… خصوصیات خاصی…
ج- خصوصیاتش این است که یک آدم خیلی، مثل یک معما، یعنی یک کسی که هیچوقت بیرون هیچ جا خودش را نشان نمیداد بههیچوجه. توی دفترش هم وقتی میرفتید تمام پرده کشیده بود سیاه سیاه هیچی آدم نمیدید. چراغ، همیشه روز هم چراغ بود. و بهطوریکه بچهها میگفتند، کارمندان سابق تعریف میکردند، میگفتند تمام دستوراتش را هم با مداد مینویسد که بشود پاکش کرد. تمام دستوراتش را با مداد سیاه مینویسد بعد هم یک وقت میآیی و میبینی که آن دستوری که داده بود حالا به چه دلیلی، میدیدی پاکش کرده. یک آدم اینجوری بود. آدم باهوش به آن معنا من نمیتوانم بگویم آدم باهوشی است. یک جاهایی بسیار آدم منصفی نشان میداد خودش را فوقالعاده منصف، با انصاف. یک جاهایی خودش را باهوش نشان میداد ولی مجموعا آدم باهوشی نبود. منتها صددرصد مورد اطمینان شاه بود. شاه خیلی بهش اطمینان داشت و به این جهت هم یکمرتبه این مشاغل را همینطور احراز کرد و نفر بهاصطلاح یک بود در این قوای انتظامی مجموعاً.
س- یعنی درجه اهمیتش توی کارهای امنیتی از نصیری هم بیشتر بود؟
ج- بله، او بیشتر مورد اطمینان بود تا نصیری حتی، بیشتر مورد اطمینان بود. همه چیزها را هم که بود هی او باید تأیید بکند. یا خیلی انتخابات را او باعث میشد که اعلیحضرت مثلاً توی یک عدهای که داده بودند، او وقتی یک نظری میداد آن را میپذیرفت. همیشه هم گفته او یک آدم کاملاً بیطرف و بیغرض و بینظری است. همیشه اعلیحضرت این را گفته بوده، به خیلیها گفته بوده.
س- اینجوری که اسم بردید تعداد زیادی افراد بودند که در دفتر ویژه بودند، سابقهای داشتند بعد مشاغل حساس
ج- بله، بله. خیلیها توی دفتر ویژه بودند که هی آمدند و هی مشاغل حساس بهشان دادند. اسم بردیم دیگر. گفتیم مثل مقدم، مثل جعفری، مثل صمدیانپور و اینها.
س- آنوقت تصور میکنید اینها یک وفاداری و ارتباطی هم با او حفظ میکردند یا یک چیز بهاصطلاح…
ج- خب اینها یک عدهای بودند که همیشه با هم بودهاند. مثل مقدم و مثل همین قرهباغی که دوست خیلی نزدیک و صمیمی فردوست بوده اینها همیشه با هم بودهاند، اصلاً جلساتی با همدیگر داشتند، هیچوقت آن روابطشان را قطع نکرده بودند.
س- آنوقت این واگذاری بازرسی شاهنشاهی به تیمسار فردوست این یک ارتقا مقام بوده یا یک حالت جدا شدن از بقیه کارهایش داشته؟
ج- نه جدا شدن نداشته. اعلیحضرت آنجا آن بازرسیاش دلش میخواست یک کسی باشد که باز صددرصد مورد اطمینانش باشد که بهتر از فردوست کسی نبود. او را برای امور بازرسی گذاشت. کسی که رئیس دفتر ویژهاش، تا آخر هم رئیس دفتر ویژه بود. یدک میکشید هر دو را. بله دفتر ویژه را داشت، بازرسی شاهنشاهی را هم داشت. این است که تمام اطلاعاتی که به عرض شاه میرسید بیشتر منبع اصلی فردوست بود که یا از بازرسی شاهنشاهی میرساند یا از دفتر ویژه.
س- حالا برگردیم به آن زمانی که بختیار رئیس ساواک بود. در آن ضمنی که ایشان رئیس بود و تیمسار پاکروان و سرکار بودید آیا اتفاقات یا چیز خیلی جالب تاریخی بوده که مایل باشید ذکر کنید. بهعنوان مثال این صحبتی که راجع به قرنی میگویند که میخواسته مثلاً کودتا بکند، آن زمان بود؟
ج- بله آن زمان ما بود. قرنی رئیس رکن دوم نیروی زمینی بود برای اینکه ستاد بزرگ تشکیل شده بوده و کیا رئیس اداره دوم بوده و قرنی رئیس رکن دوم نیروی زمینی بود. ولی درعینحال که رئیس رکن دوم نیروی زمینی بود باز شرفیاب هم میشد. کیا از آن طرف و قرنی از این طرف. کیا و قرنی با هم اختلاف شدید داشتند، خیلی شدید. یعنی به پای جان همدیگر میزدند. اعلیحضرت هم نسبت به قرنی اعتماد داشت، اعتقاد داشت. یک مسافرتی بازدید از سرویس آمریکا قرنی کرد. در زمانی بود که دکتر امینی سفیر بود در آمریکا. رفت و بعد که برگشت خب مدتی بعدش، البته ولی اینها هم با همدیگر ارتباط داشت که باعث دستگیری قرنی شد. یکروز بختیار آمد من را خواست. من رفتم. گفت که آقا یک پروندهای است که این را اعلیحضرت گفت که شما رسیدگی بکنید، دنبال کنید. ولی متأسفانه مال یکی از دوستان شما است. گفتم کی؟ گفت قرنی است. گفتم قرنی چرا؟ گفت بله بهعنوان یک توطئه است که پرونده بر علیهاش تشکیل شده است. گفتم خیلی معذرت میخواهم من الان شانزده سال است که با قرنی دوست هستم و دوست خیلی صمیمی هستم. من نمیتوانم در این کار دخالت کنم برای اینکه از دو حال خارج نیست. یا باید نسبت به رفیقم ملاحظه بکنم یا باید وظیفهام را انجام بدهم. در هر دو صورتش این برای من مشکل است. بنابراین بهتر است که این را بدهید به یک کس دیگر. به اعلیحضرت هم عرض بکنید عین چیزی که من میگویم. او هم گفته بود و اعلیحضرت هم قبول کرده بوده. دادند به صمدیانپور که آنوقت اداره سوم بود. دادند به صمدیانپور.
صمدیانپور آنوقت معاون اداره سوم بود که ماهوتیان رئیس بود. دادند به او و او رسیدگی کرد. پای قرنی، البته دیگر میدانند همه، این بوده است که اینها میخواستند که یک دولتی تشکیل بشود که این دولت امینی کابینه را تشکیل بدهد، قرنی هم بهعنوان وزیر کشور انتخاب شده بود. من از آن پرونده هیچ اطلاع نگرفتم صرفاً به علت اینکه با قرنی دوست بودم. اما چیزهایی که جسته و گریخته پیش آمد. خب آنها هم قرنی را گرفتند و شروع کردند به بازجویی ازش و فلان. در این جریان کسان دیگری هم که با قرنی همکاری کرده بودند یکی علیاکبر مهتدی بود، یکی اسفندیار بزرگمهر بود یکی یک آقایی بود توی شرکت نفت از این هوچیها هم است اسمش الان یادم نیست بههرحال، او بود. بله بازجوییها شروع شد و بازجویی کردند که من یکدفعهای که باز شرفیاب بودم راجع به قرنی به اعلیحضرت گفتم. گفتم قرنی یک افسر خیلی، یکی از بهترین افسران ارتش است، افسر فنی. گفت که بله اما خب این مردی که فکر نمیکند که خب وزیر کشور چیچی است. قرنی برای من اینقدر مورد اطمینان هم بود که ممکن بود نخستوزیر باشد، چه مانعی داشت. آخر وزیر کشور چیزی است که قرنی باید برود دنبالش و فلان و اینها. گفتم خب اشتباه کرده، حالا شاید گزارشاتی که حضور مبارکتان عرض کردند اینها شاید همهاش درست نباشد اینها. گفت نخیر مگر در جریان نیستی؟ گفتم نخیر، من روز اول گفتم و هیچ در جریان نیستم. گفت نخیر اینطور نیست. اینها توطئه میخواستند بکنند. بنابراین ما فهمیدیم که حداقل یکهمچین چیزی بوده که دولتی باشد که اعلیحضرت شاه باشد، دخالت…
س- کودتایی چیزی…
ج- نه، چه کودتایی.
س- نمیخواست که رژیم عوض بشود؟
ج- نخیر، نخیر بههیچوجه. ولی او همهاش این را میگفت که آخه امینی کی هست که این آقا میرود باهاش همکاری میخواهد بکند که دولت تشکیل بدهند و فلان. مگر من خودم نمیتوانستم قرنی را وزیر کشور بکنم و از این حرفها. این ماجرای قرنی بود که یکدفعه اینجوری و یکدفعه دیگر هم باز من که نبودم و ما دیگر رفته بودیم به آلمان، باز یکدفعه دیگر قرنی را گرفتند برای اینکه با آخوندها ارتباط داشته و با آن یارو آخونده در مشهد، چی بود اسمش باز یادم نیست، با او ارتباط داشته است و اینها، دوباره گرفته بودندش زمانی که پاکروان بود. بله قرنی یکهمچین چیزی بود ولی زمان بختیار بود. اما در حقیقت یکهمچین چیزی را بیشتر کیا باعث شده بود. یعنی پرونده را اداره دوم تشکیل داده بود بعد اعلیحضرت گفته بود به بختیار که تو بیا رسیدگی بکن. ما ساواک هیچ ارتباطی به ما نداشت، این را اداره دوم تشکیل داده بود. آقا خیلی حرف میزدند میگفتند نمیدانم اسفندیار بزرگمهر رفته گفته نمیدانم علی اکبر مهتدی گفته یا آن مردی که توی شرکت نفت بود، یکی از اینها رفتند و گفتند.
س- از سپهبد کیا نام بردید خوب است از او هم یک ذکری بشود اگر چیزهایی است که جالب است. ایشان رئیس اداره دو بوده و…
ج- بله، سپهبد کیا قبل از اینکه مصدق کابینه تشکیل بدهد او رئیس رکن دوم بود. بعد بازنشسته شد. بازنشسته شد و او یک مقدار کارهای تجارتی داشت اصلاً قبلاً. یک شرکتی داشت به اسم شرکت کیاکا که توی خیابان بوذرجمهری نزدیک مسجدشاه آنجاها بود.
س- این کیا که توی ارتش بود؟
ج- بله کارهای تجارتی میکرد. نمایندگیهای زیادی هم از سوئد داشت و آنجا تجارت میکرد، حسابی تجارت میکرد. او در زمان مصدق این یک مقدار فعالیتها کرد با شاه هم در تماس بوده، یک مقدار فعالیتها کرد و یک گروهی را به وجود آورد به اسم… اسمهای عادی هم یادمان رفته، به اسم همان کیاکا [کوک]، کیا و کجور که یک عدهای در مازندران و یک عده در جاهای دیگر آورده بود قسم داده بود و اینها، به حساب یک گروه درست کرده بود که اگر چنانچه یکروزی لازم باشد اینها یک گروه ضربتی باشند. این را درست کرده بود. بعد از اینکه بیست و هشت مرداد پیش آمد آنوقت کیا که ارتباط داشت با شاه و اینها بالاخره آمد و وقتی که ستاد بزرگ تشکیل شد او هم بهعنوان رئیس اداره دوم دوباره برگشت به ارتش. از ماده ۱۰۰ استفاده شد و بر گرداندنش به ارتش بعد دیگر سرلشکر شد و سپهبد شد و اداره دوم بود تا زمانی که دفعه دومی که آقای دکتر امینی نخستوزیر شد الموتی گرفتشان و آن جنجال محاکماتشان بود. کیا یک آدم کاسبی است در حقیقت، همیشه هم اینکار را میکرده. آن زمان قدیم هم میکرد، بعد هم میکرد، الان هم میکند. دفتر در سوئیس دارد و با سوئدیها هم ارتباط دارد برای اینکه بیشتر جزو آن هیئتی بود در زمان رضاشاه که اسلحه میخریدند، این هم بوده جزو آنها در سوئد بوده و ارتباط داشته با سوئد. این یک آدمی بود همینطور و خیلی آدم جاهطلبی بود و خیلی برای آنهایی که باهاشان مخالف بود واقعاً از هیچ چیز مضایقه نمیکرد. با همه اینها بد بود. با بختیار بد بود، با علوی مقدم بد بود، با قرنی بیچاره بد بود، همیشه هی بر علیه این و آن هی گزارش میداد. این کار آقای کیا بود.
س- این مدتی که بهاصطلاح شما با رؤسای اولی سروکار داشتید حالا یک اتفاقات جالب تاریخی بود که… مثلاً کشف دستگاههای جاسوسی و یا توطئه و یا…
ج- خب یکی از چیزهای مهم هم میدانید موضوع بارزانی بود. ارتباطی که ما با بارزانی داشتیم و کمکهای که ما به ملامصطفی میکردیم، ارتباطاتی که داشتیم این خودش یک طرحی بود که تا وقتی هم که ما بودیم این طرح همینطور دنبال میشد من هم که رفتم باز هم این طرح دنبال میشد و بود. از جمله چیز مهم که زمان ما بود آن بود. عرض کنم که….
س- این تقویتش….
ج- تقویتش بر علیه عراق. یکی دیگر هم یکی از مأمورین اطلاعات شوروی بود که در زمان ما گیر افتاده بود به اسم کوزنیتسف که یکی از کارمندان K.G.B. بود که خودمان او را دستگیر کردیم اتفاقاً. رئیس عملیاتش هم خود من بودم که ما گرفتیمش.
س- رئیس عملیات چی بود؟
ج- یعنی آن کسی که این عملیات اجرای بازداشت آن بود، آن عملیات بود. آن هم این بود که یک مأمور ما داشتیم. البته این آن اواخری بود که من رکن دوم بودم یک مأمور استوار نیروی هوایی داشتیم که این را باهاش روسها تماس گرفته بودن. بعد رسیده بود به همین کوزنیتسف با کوزنیتسف قرار گذاشت. ما هم یک مقدار اطلاعاتی بهعنوان مأمور دوبل بهش میدادیم. او هم میبرد به او میداد. بعد یکمرتبه دیدیم اعلیحضرت گفته بود که به این خاتمه بدهید. این بود که ما تصمیم گرفتیم که این را بگیریمش. در یک محل راندوو که توی خیابان زیر امجدیه بود آنجا قرار ملاقات داشتند. این بود که ما قبلاً پیشبینی کرده بودیم. این طرف و آنطرف کوچه را گرفته بودیم. یعنی ما به او گفته بودیم راندووی خودت را اینجا بگذار برای اینکه آنجا جای آسانی بود که میشد… زیاد راه چیز نداشت. دوتا کوچه بود سر کوچهها را گرفته بودند بعد اینور و آنور هم به موقع سد میکردیم با اتوبوس. این وقتی آمد ملاقات بکند آن وسط وقتی مبادله اطلاعات میکردند گرفتیمش. گرفتیمش و تحویل فرمانداری نظامی دادیم و بعد هم تحویل روسها این است که دادند و اخراج شد. این بود و دیگر چیزهای بخصوصی یادم نیست.
س- از این اتفاقات زیاد بوده؟
ج- بله، اینها زیاد پیش میآمد. چیزهای اینجوری بود بله. چیزهای کوچک اینجوری بود.
س- بازمانده حزب توده هیچ چیزی مانده بود آنموقع؟ یعنی…
ج- بله، البته. حزب توده به کلی که هیچوقت نابود نشده بود. همیشه یک مقدار چیزهای زیرزمینی داشت. کارها باز با اطلاعات مختلف برخورد میشد خب میگرفتندشان، تحقیق میکردند. بیشتر هم اغلب آزاد میکردند. آنموقع بیشتر آزاد میکردند. این است که چیز خطرناکی نبود که بگویم. آنها که سران نبودند. سران همه گذاشته بودند و رفته بودند. یکی دیگر مثلاً که آنوقت جالب بود بازداشت خسرو روزبه بود.
س- این آن زمان بود.
ج- بله این آن زمانی بود که ساواک تشکیل شده بود. یکی از کارمندان خود ما بود. یک استواری بود اصغر زمانی، حالا مرده بیچاره. افسر بازجوی خوبی بود، خیلی خوب بود آدم خوبی هم بود. او سر وعدهای که داشت یکی از مأمورینش، از منابع که میگوییم، یکی از آن منابع کسی بود که با خسرو ارتباط داشت، محل ملاقاتشان را گفته بود… زمانی هم یک گلوله خورد، روی پشتبامی که بودند یک گلوله خورد، برای اینکه او فشنگش تمام شده بود، زمانی تیراندازی کرد بهش و خلاصه او را هم زخمیاش کردند ولی گرفتندش. آوردند زندانیاش کردند، محاکمهاش کردند و محکوم به اعدام شد و اعدامش کردند.
س- این جرمش چی بوده روزبه؟
ج- روزبه خیلی مهم بود. روزبه عضو سازمان نظامی حزب توده بود، رئیس دستگاه اطلاعاتی سازمان بود. و بعد هم وقتی سازمان گیر افتاد که او گیر نیفتاد آنوقت..
س- دنبالش بودند.
ج- بله دنبالش بودند. این دیگر تقریباً گرداننده بود. جزو کسان خیلی مؤثر بود. و از این قبیل چیزها خب بود، چیز جالبی این وقایع، مهمی نیست که آدم رویش تکیه بکند.
س- رویهمرفته آن زمان دستگاههایی که واقعاً خیلی خطر جدی برای حکومت باشند نبودند.
ج- نه، نه دیگر. بله دوره خوبی بود. دیگر خطر به آن معنا وجود نداشت بههیچوجه. چون خطر اصلی سازمان نظامی بود که گرفته شد. سازمانی که گروهبانها داشتند آن هیچوقت روشن نشد. چون در یک واقعهای که پیش آمده بود، آنوقتی که قبل از مصدق که من رکن دوم بودم یک محلی کشف کردیم که این بعدها معلوم شد که مرکز دفتر سازمان نظامی حزب توده بوده ولی آن موقع ما کاملاً نفهمیدیم که این جا واقعاً مرکز بوده. ولی خب آنجا یک جایی بود که این [محمدعلی] مبشری و اینهایی که بعد جزو سران نظامی حزب توده دستگیر شدند و اعلام شدند آنجا میآمدند میخوابیدند. مثلاً تختخوابهایشان بود و اینها. بله، یک مدت اسناد و مدارکی که آنجا بود این اسناد و مدارک را یکمقدارش را نماینده دادستان که یک سرهنگی بود فضلاللهی که آن هم بعد جزو سازمان نظامی حزب توده درآمد این آمده بود یک مقداری از اینها را برده بود. آن دفتر رمز را برده بود. در آنجا ما برخورد کردیم به یک نشریاتی که آنجا یکی از این نشریات بهعنوان سازمان دانشجویان بود، یک نشریاتی بود بهعنوان سازمان دانشآموزان. که بعدها وقتی که خیلی چیزهای دیگر کشف شد معلوم شد که سازمان دانشجویان، سازمان نظامی حزب توده بوده از افسران. سازمان دانشآموزان سازمان حزب توده بوده بین گروهبانها. آنها وقتی این گروه گرفتار شد، سازمان دانشآموزان را به هم زدند. یعنی گروهبانها را سازمانشان را بهم زدند فرستادند توی حوزهها، مثل آدم معمولی که نظامی نباشد. اینها هی رفتند پخش شدند توی حوزهها و دیگر یک چیزی متمرکزی نبود. معذلک خب یک عده زیادی از گروهبانها هم گرفتار شدند. اما دیگر به آن شکل که سازمان نظامی گیر افتاد که دربست گیر افتاد، به آن شکل نبود. آنوقت خب خسرو روزبه که در سازمان خیلی مؤثر و خیلی مهم بود در همین سازمان نظامی و بعد در سازمان گروهبانها و بعد در کار اطلاعاتی کردنش افسر بسیار باسواد و با اطلاع و خیلی باهوش، خیلی باهوش بود. بله، که دیگر بعد او که گرفتار شد دیگر آن دستگاه اطلاعاتیشان هم بهم خورد. اینکه دیگر چیز مهمی نبود. آن گروهبانها هم دیگر زندگانیشان بهتر شده بود، یواشیواش بهتر هم میشد و اینها دیگر آنها فراموش شدند. حالا بعدها در این سازمانها آنها رلی داشتند که قطعاً داشتند….
س- در کدام جریان؟
ج- جریان آمدن خمینی و این بساط حتماً داشتند.
س- با وجود گذشت این همه سال.
ج- بله، بالاخره توی اینها قطعاً یک عدهای بودند که خودشان را حفظ کردند و ماندند. نه اینکه من اطلاع دارم که بگویم، انگشت بگذارم. ولی قاعدتا فکر میکنم که باید باشد همچین چیزی.
س- اول کار شما اظهار داشتید که سازمان امنیت تشکیل شده بود برای جمعآوری اطلاعات، برای اطلاعاتی و در کار اجرایی نبود. و همچین فکر کنم ضمن صحبتتان گفتید که کارهای بهاصطلاح مسئله شکنجه آنموقع مطرح نبوده و از این چیزها…
ج- نه.
س- از چه موقعی این سازمان وارد کارهای اجرایی شد و موضوع شکنجه معنای واقعاً شکنجه مطرح شد؟
ج- بله، عرض کنم به حضور شما، همانطوری که گفتم ممکن است که خیلی کارهایی شده باشد که حتی ما خودمان هم اطلاع نداشتیم این روی خصوصیات فردی است که ممکن است بازجو بوده و فلان. آنها ممکن است که در زمان ما هم حتی ممکن است بعضیها تحت فشار گذاشته باشند اما این فشارها را من آنوقت هیچوقت نشنیدم. چیزهایی که به آن شکل باشد بالاخره آدم یک کلمه میشنوید. به آن شکل نبود. البته لابد آنها را هم تحت فشارشان میگذاشتند. اما پاکروان جزو کسانی بود که صددرصد مخالف فشار آوردن بود شکنجه که دیگر جای خود دارد هیچ، اصلاً مفهومی نداشت. من خودم البته صددرصد مخالف بودم هیچوقت هم اگر میشنیدم که یک کسی هم مثلاً تحت فشار میخواستیمش بیشتر بهش میگفتیم آقا توی سیستم بازجویی خیلی چیزها هست میتوانید از آن مسیر بروید لزومی ندارد که بیخود مردم را به شکل قرون وسطایی فشار بیاورید و اینها. بله این تا زمان پاکروان مسلم یکی از بهترین وقتها بوده که هیچ فشاری نیاوردند.
زمان فرماندار نظامی حتماً بوده، این تردید ندارم که بوده و به همان دلیل هم بود که من بهتان گفتم، که آن اول گفتم، آنهایی که شکنجه کردند کاری کردند اینها بهتر است نیایند و اول هم نیامدند، آنها را نیاوردند، هیچکدام را نیاوردند. آنوقت هم بوده. ولی بعد از پاکروان دیگر شروع شده به مرور و هی بیشتر آن عطاپور و… بیشتر، اینها هم جزو بازجوییها بودند که همه را با فشار بازجویی میکردند. این بوده، ادامه داشته دیگر.
س- زندان اوین هم…
ج- زندان اوین زمان نصیری ساخته شده، اصلاً قبل از او نبود.
س- مربوط به دادگستری و….
ج- نه نه.
س- پس این جزو…
ج- جزو ساواک بوده بله. آن اوین یک باغی بود که مال ارتش بود و داده بودند به ساواک و ساواک هم برداشت آن زندان را ساخت.
س- از نظر دستگاه اطلاعاتی، کامپیتور وارد ساواک شده بود؟
ج- بله اما زمان ما نه. این اواخر شده بود اینها همهاش کامپیوتر بودند، تمامش کامپیوتر بود. و اینها اگر واقعاً یک ذره عقل میداشتند میبایستی تمام این میکروفیلمها را از بین برده باشند. همان روزی که میدیدند میآیند، از بین نبردند. تمام مانده تمام اطلاعات میکروفیلمش هست. ولی زمان ما نبود. ما بودجهای نداشتیم در آنموقع. بودجه خیلی کم بود. اینها بعدها هی بودجه زیاد شده بود. من یادم هست بزرگترین بودجهای که زمان بختیار چیز بود سی و هشت میلیون تومان بود در سال.
س- خیلی بحث بوده که این بودجه کجا قایم میشده توی کل بودجه. راجع به این شما میتوانید….
ج- این جزو بودجه نخستوزیری بوده دیگه. این جزو…
س- جزو ارتش و اینها نبوده
ج- نخیر
س- جزو بودجه ارتش نبوده.
ج- بعدش اگر توی ارتش هم میگذاشتند، جاهای دیگر میگذاشتند، این زمان بعد است، حالا یا موقعی که ما بودیم این جزو بودجه نخستوزیری بود. یک چیزی داشتند به اسم انجمن سری که زمان بختیار مثلاً مجموعاً شاید پنج میلیون شش میلیون یکهمچین چیزی بود. بعدها البته خیلی زیاد شده بوده، من نمیدانم حالا چهقدر شده بوده. البته یکجور بودجههای موقتی گرفته میشد. فرض کنید مثلاً عملیات مربوط به بارزانی بود خب اینها یک بودجههایی از ارتش از اینطرف و آنطرف اعلیحضرت میگفته میدادند که مجموعاً… ولی آنکه بودجه رسمی بود آنچیزی بود که جزو نخستوزیری بود.
س- پس آن زمان از دستگاه کامپیوتر و اینها خبری نبود.
ج- نخیر، اصلاً پولی نداشتند که بیایند کامپیوتر… بعدها این پولهای هنگفت…
س- این پس جا، محل یا سازمانی که به اسم کمیته در این سالهای اخیر معروف شده بود این چی بود؟ مثلاً میگفتند در کمیته طرف زندانی شده است…
ج- بله، اینها فکر کرده بودند که خب عناصر اطلاعاتی مختلف هست و اینها اطلاعات مختلفی میگیرند و افرادی را میگیرند و بازداشت میکنند و میآورند خوب است که یک مرکزی باشد که به کار اینها رسیدگی بکند و تکلیف اینها را روشن بکند. بعد فکر کرده بودند که بهترین راهش این است که یک کمیته درست کنند و این کمیته در شهربانی بود. این کمیته هم یک عده بهعنوان نمایندگان ساواک و شهربانی و رکن دوم و ژاندارمری و اینها آنجا جمع میشدند که نسبت به اینهایی که بازداشت میشدند تصمیم میگرفتند….
س- به طور دستهجمعی؟
ج- بله به طور دستهجمعی و همین که یک عوامل اجرایی داشتند آنجا. آن عوامل اجرایی مثلاً فرض کنید یارو را میآوردند یک تحقیقاتی میکردند میدیدند که این مثلاً فلانجا یک خانه تیمی است و اینها یک عوامل اجرایی میرفتند آنجا و آنها را میگرفتند و برمیداشتند میآوردند. یکهمچین چیزی بود. تا همان اندازهای که من میدانم برای اینکه من وارد جزئیاتش نبودم. ولی اینجوری بوده، از اصول این بوده.
س- و غیر از کارهای امنیتی، در کارهای دیگر هم ساواک اظهارنظر و اینها میکرده؟ مثلاً مسائل اقتصادی میشنیدید که مثلاً ساواک پیشنهاد کرده که قیمت و فلان را چهکار بکنید…
ج- اینها در سالهای همان از زمان بختیار شروع شده،
س- زمان بختیار؟
ج- ببخشید از زمان نصیری شروع شده. یک مقداری هم آنها اظهار نظرهایی میکردند روی مسائل مختلف حتی مسائل سیاسی.
س- ادارهای داشتند؟ برای کارهای اقتصادی که مثلاً مسائل اقتصادی را…
ج- بله دیگر، بله. همان اداره هفتمی که بود که مسائل اقتصادی جهانی را بررسی میکرد، آنها خب بررسیکننده داشتند که بررسی میکردند. یا حتی گاهی دعوت میکردند از بعضی از متخصصین و نظریات آنها را جلب میکردند و گزاراشاتی تهیه میکردند و میدادند. ولی زمان ما تا این اندازه نبود. همینقدر بود که مثلاً امثال عالیخانی و اینها یک مسائلی را از نظر علم اقتصادی بررسی میکردند و به عرض اعلیحضرت میرسید. او بود که میبایستی دستور بدهد که این را مثلاً بدهید به وزارت اقتصاد یا اینکه خودش میگفت و اینها. به این شکل بود.
س- یک سؤالی که مطرح میشد این بود که یکی از موارد استفاده شاید صحیحتر که از ساواک میشد کرد گزارش بهاصطلاح فساد و دزدی و نادرستی و اینها میتوانستند این اطلاعات را در اختیار مقامات بالاتر بگذارند و دادگستری بگذارند. مخصوصاً بین کارمندان دولت و اینها. در آن آغاز کار اقلاً هیچ صحبتی و اینها….
ج- نه، آن اوایل چنین چیزی نبود. میدانید در این دستگاه اطلاعاتی که تشکیل شده بود در حقیقت یک دستگاه ضد خرابکاری باید بگوییم، به عنوان یک ضد خرابکاری بود. بنابراین مسائل آنجوری در وظیفه اینها نبود برای اینکه این وظیفه مال اداره کل بازرسی است که در وزارت دادگستری است. مثلاً فرض کنید، وقتی بازرسی شاهنشاهی تشکیل شده بود خب مسائلی بود که بازرسی شاهنشاهی بایستی رسیدگی بکند این به دستگاه اطلاعاتی مربوط نبود که بیایند روی مسائل مالی هم… ولی البته پیش میآمد که گزارش میدادند. حتی زمان ما هم پیش آمده بود که گزارش داده بودند. منتها خیلی محدود بود. شاید زمان نصیری بیشتر بوده، حالا روی حقیقت یا روی غیر واقعیت و حقیقت ولی میدانید، گزارش میدادند.
س- جزو وظایف اصلی نبود؟
ج- نه بههیچوجه. برای اینکه اصلاً چون قانونش را وقتی بخوانید میبینید که چی است، مشخص است.
س- آنوقت چی شد که بختیار رفت از سازمان امنیت؟
ج- بختیار آنوقت صحبت این بود که وقتی کندی سرکار آمد خب باز همیشه مثل اینکه دموکراتها که میآمدند میگفتند وضع متزلزل میشد در داخل ایران، این است که اعلیحضرت بختیار را فرستاد با عالیخانی به آمریکا. از عالیخانی بپرسید بهتر از همه میداند. پرسیدید هیچ از او؟
س- نخیر.
ج- آره بپرسید. برای اینکه او جزو هیئتی که رفتند یکیاش…
س- بهعنوان رئیس ساواک بود هنوز وقتی رفتند؟
ج- بله رئیس ساواک بود. رفت آنجا. بعد شایع شد در ایران، که اینها را عالیخانی باید روشن کند، که بختیار که آنجا رفته کندی او را تنها پذیرفته و دو ساعت با او حرف زده. این باعث سوءظن شاه شد که وقتی بختیار برگشت دیگر در فکر این بود که او را عوضش بکند. که بعد هم وقتی تصمیم گرفت عوض کند، تصمیم گرفت که هر سه را عوض کند. رئیس شهربانی را عوض کند، رئیس اداره دوم را عوض کند، رئیس ساواک را هم عوض کند. هر سهتاییشان را. که هرسهتا هم البته عوض شدند. رئیس شهربانی امیرانصاری شد، رئیس ساواک پاکروان شد، رئیس اداره دوم هم کمال شد. مثل اینکه اینها شدند.
یکدفعه که من شرفیاب بودم اعلیحضرت گفت که خب اینها باید تعویض بشوند. من گفتم حیف است. بختیار خیلی خوب است، افسر خوبی است و اینها. ولی آنهای دیگر را کار نداشتم. اعلیحضرت گفت که نه دیگر حالا کافی است، این مدت بوده، دیگر باید حالا یک کس دیگری بیاید. تو فکر میکنی کی بهتر از همه است؟ گفتم مثلاً یک کسی مثل سپهبد ریاحی، یک کسی مثل سپهبد عظیمی، آنوقت سپهبد نبود. گفت که نه آنها را ما میخواهیم برای یک کارهای حساستری. برای کارهای دیگری. گفتم خب اعلیحضرت بهتر از همه میشناسید، شاید از همه بهتر پاکروان خواهد بود. بعد پرسید برای اداره دوم چی فکر میکنی؟ گفتم اداره دوم هم به نظرم از همه بهتر کمال است. کمال از همه بهتر میتواند باشد. بعد گفت آخه راجع به او میگویند در مشهد او هم نادرستی کرده و فلان. گفتم این پروندهسازی است، دروغ است. گذشت یک جلسه دیگر آمدیم باز دوباره همین را پرسید. هی سونتاژ میکرد نه اینکه فکر مثلاً فکر بنده را حتماً بپذیرد، سونتاژ میکرد. یکمرتبه هم به خودم گفت که خب خودت چطور است برای اداره دوم؟ گفتم من سرتیپ هستم و آنجا یک سپهبد وقتی که عوض میشود خوب است یک افسر درجه بالاتر بیاید که سایرین قبولش کنند. بنده رکن دوم بودم و ساواک بودم و حالا بروم ارتش نمیپذیرد. کمال شاید بهتر از همه باشد و برای رئیس ساواک هم پاکروان بهتر است. بعد آمدم. آمدیم و رفتیم بعدش دیدم تلفن کردند که، پاکروان آنوقت رفته بود به اسرائیل ـ یک کنفرانس داشتیم همان کنفرانس سهجانبهمان بود، رفته بود آنجا و اعلیحضرت دستور داد که پاکروان را احضار کنید و بیاید برود معرفی بشود. بهعنوان رئیس هم نه، کفیل. کمال هم شد رئیس اداره دوم و او هم شد رئیس ساواک و دیگر ماندند. رئیس شهربانی هم که امیر انصاری شد.
س- این ارتباطی به برنامه بهاصطلاح ضد فساد و از این حرفهایی که دکتر امینی؟
ج- نخیر
س- این قبل از آن بود پس.
ج- این قبل از آن نبود. نه دیگر این همان درست زمان امینی بود دیگر. زمان امینی بود که این تغییرات شد دیگر. برای اینکه علوی مقدم را که گرفتند محاکمهاش بکنند و کیا را هم که گرفتند محاکمهاش بکنند، بختیار را نه. بختیار را کنار گذاشتند که بعد قرار شد از ایران خارج بشود و از ایران خارج شد.
س- هیچ واهمهای نبود از بختیار، بههرحال در ایران خیلی آدم با قدرتی است، و عوض کردنش یعنی به همین سادگی شد؟
ج- بله مثلاً چهکار میکرد، بختیار مثلاً چهکار میتوانست بکند؟ برای اینکه بختیار بعد از اینکه برکنار شد یک دفتری درست کرده بود همان نزدیکیهای ساواک و همینطور خلقالله هم هی میآمدند پهلویش و میرفتند، میآمدند و میرفتند. تا اینکه دکتر امینی به اعلیحضرت گفته بود این اینجا برای من مشکلات فراهم میکند.
س- دفتر برای چه کاری؟
ج- هیچی، دفتر شخصی بود. نه دفتر اطلاعاتی. دفتر شخصی. گفته بود که این برای من اینجا مشکلات فراهم میکند. یعنی او میخواست بازداشت کند. بعد دیگر اعلیحضرت گفته بود دستور میدهم بهش برود. بعد دستور دادند بهش که برود. همین نصیری مأمور شد، رئیس شهربانی بود رفت، مأمور شد که برود آنجا و بهش بگوید که اعلیحضرت گفت در ظرف چهل و هشت ساعت برو. گفت پول ندارم. گفتند میگوییم بانک سپه بهت پول بدهد و بعد بهشان بپرداز. بانک سپه هم بهش پول داد و ظرف چهل و هشت ساعت گذرنامهاش را هم بهش دادند و با گذرنامه سیاسی هم رفت. بعد هم دیگران آن دفتر بهم خورد و آن خلقالله هم رفتند پی کارشان. کاری نمیتوانستند بکنند.
س- وقتی این اقدامات و فعالیتهایی که بهش نسبت میدهند بعداً، در مورد کدامیک شما میتوانید….
ج- یعنی فعالیت ضددولتی آنوقت…
س- بله
ج- خب بختیار وقتی که رفت به سوئیس خواهی نخواهی هر چه مخالف بود هی میرفتند پهلویش. ضمن مخالفها موافقین هم به صورت مخالف میرفتند پهلویش. مخالفین تحریکش میکردند و مخالفین صوری هم تحریکش میکردند. مخالفین صوری همان خصوصیت ایرانی که هست، اینها هی میآمدند گزارشاتی بر علیهاش میدادند، به اعلیحضرت هی گزارش میدادند اینجوری کرده، اینجوری گفته. تا وقتی که قضیه این پیش آمد که این رفت به عراق. وقتی که میخواست برود به عراق برود آنجا آمده رفته گذرنامهاش را گرفته و برده و با سلام و صلوات بهش ویزا داده. بختیار رفت عراق. بختیار رفت اول بیروت و بیروت بود و بعد رفت عراق و دوباره برگشت. اینها را گزارش دادند به اعلیحضرت. خب در آن جریان هم یک عده هم بودند که با بختیار همکاری میکردند. رفت و برگشت. برگشت و بعد دفعه دیگرش که رفت به بیروت با یک مقدار اسلحه رفته بود که آنجا رفت گرفتار شد. گرفتندش یک مدت باز، خیلی هم تفصیلات زیادی دارد، بین ایران و لبنان. و بالاخره یکی از دوستانش خیلی بهش کمک کرد که نجاتش داد از زندان. چون آنجا قانوناً این اسلحه غیرمجاز زندانی دارد، چند سال زندانی دارد. او نجاتش داد. او امیر فرید شهاب بود که پیشتر رئیس سرویس اطلاعاتی لبنان بود. از خانواده شهاب و خانواده خیلی حسابی هم.
س- شهاب؟
ج- شهاب، آدم خیلی حسابی است، هنوز هم زنده است. او بهش کمک کرد و نجاتش داد. بعدش رفت عراق و خب در عراق آنجا دیگر مخالفین زیاد جمع شدند. چون عراقیها میخواستند این را بزرگش کنند. منجمله یک عده زیادی از سران حزب توده مثل ژنرال پناهیان رفت آنجا، همین ایرج اسکندری اینها رفتند و برگشتند. رادمنش رفت و برگشت. یک عده از افسران ایرانی که در شوروی بودند آنها رفتند آنجا. آنجا امثال این ماسالی و اینها هم حتی رفتند، سازمان دانشجویان هم رفتند. یک رشته تبلیغات بزرگ هم در… یعنی با ارتباط با سازمانهای دانشجویی یک مشت ارتباطات هم با طبقه جوان گرفت و این است که خب بختیار بعد هم خیلی چیزها بوده که آن را چون من نبودم جزئیاتش را نمیدانم ولی همینقدر میدانم که مثلاً از آنجا با یک عده زیادی از آمریکایها از سران عشایر با اینها همهشان ارتباط داشته….
س- بعضیهاشان تعریف کردهاند.
ج- یک مقدار اسلحه میفرستاده، اسلحهها را همه. آنوقت ساواک تمام اینها را کشف میکند دانه دانه. حتی ارتباطات بین بختیار و این سران مختلف عشایر و غیره را اینها را همه نامهها را میخواندند، تمام را فتوکپی میکردند، جوابهای آنها را میخواندند فتوکپی میکردند برای بختیار میفرستادند و کاملاً تمام حرکاتش تحت نظرشان بود کاملاً. تا اینکه بعد آن قضیه راننده پیش میآید. راننده میخواهد و آن ارمنی را…
س- این را من درست نمیدانم، موضوع راننده….
ج- یک راننده میخواهد که مکانیسین باشد. از قوموخویشهایش در تهران، یک راننده میخواهد که ساواک غیرمستقیم یک کسی، یک ارمنی که مکانیسین بوده است و راننده هم بوده، مکانیسین قابلی هم بوده، و یک تیرانداز زبده بوده، فوقالعاده خوب تیراندازی میکرده. این را قوموخویشهایش معرفی میکنند.
س- یعنی ترتیبی میدهند که قوموخویشهایش…
ج- ترتیبی میدهند که قوموخویشهایش معرفی کند. حالا نمیدانم قوموخویش هم اینجا در اینکار دخالت داشت یا نه خدا میداند. ولی از طریق عادی آنها میروند انتخابش میکنند و بهش میگویند که یکهمچین آدمی هست و تمام آن مشخصاتی که تو میخواهی این دارد. او هم میگوید بفرستیدش و آنها هم میفرستندش عراق. میرود آنجا باهاش بوده تا این همان بود که کشتش. همان بود که در یک شکار که رفته بودند و پسرش حسین هم باهاش بوده آنجا این تیراندازی میکند و عجیب است این بختیار میدانسته که این تیرانداز زبدهای است برای اینکه پیشتر که میرفتند از آنجا میدیده که بله این مثلاً یکقرانی پرت میکند و میزند ولی معذلک هیچوقت بهش شک نبرده بود. او است که تیراندازی میکند بهش و تیر به شکمش میخورد. میخوابد روی زمین. بعد میآیند میبرندش و خلاصه خونریزی میکند و چون بیرون هم بوده. یکی دو سه روز هم زنده بوده و بعد…
س- فرمودید پسرش هم همراهش بوده؟
ج- پسرش همانوقت همراهش بوده.
س- او چی میشود؟
ج- او هیچی دیگر، او را تیراندازی بهش نمیکند. این فقط این را میزند و فرار میکند. فرار میکند و بعد میآید هم و در سرحد گیر میافتد. حالا معلوم نیست که آیا ساواکیها کشتندش، یا آنها کشتند بالاخره آن ارمنی را هم میکشند و بدین طریق چیز میشود. آنوقت هم که در ژنو بود، این را من در همانوقت که آلمان بودم اطلاع پیدا کردم که ساواک، این یک کلفت میخواسته، و عجیب است که این آقا رئیس ساواک بوده سالها و اینقدر ساده بوده این. یک کلفت میخواسته اعلام میکنند که این کلفت. آنها هم میفهمند و بعد یک کسی را استخدام میکنند. او میرود خودش را معرفی میکند باز همان مشخصاتی که او میخواسته داشته، این میرود آنجا و تمام حرکات این و ارتباطاتش و اینها را تمامش را گزارش میداده مرتب.
س- کلفت ایرانی؟
ج- کلفت ایرانی
ج- کلفت ایرانی از ایران فرستاده میشود به ژنو برای نگهداری بچههایش، دوتا بچه کوچک داشت. آنها هم همه چیزها را اطلاع میدهند. بله این هم ماجرای بختیار بود.
س- پس این هواپیما ربایی که شد و یکی دو نفر رفتند از تهران به… آن ارتباطی به این
ج- آن هم ارتباط داشته چرا. آنها هم ارتباط داشته، آنها هم کسانی بودند که باز بهاصطلاح عوامل مختلف اینها فرستاده بودند که اگر این نتوانست، آن یکی اوپراسیون بکند، آن یکی نتوانست دیگری بکند. آنها هم جزو کسانی بودند که با بختیار نزدیک بودند، همراه بودند.
س- پس آنها نکشتندش، این راننده
ج- نه، این راننده بود.
س- عجب، اینجور شایع بود که آنها مثل اینکه…
ج- آنها هم جزو طرح بودند دیگر ولی راننده تیرانداز قابل راننده بوده که راننده زد.
س- آنوقت چی شد.
ج- ولی این چیزی است که من از دیگرانی که هستند [شنیدهام]. و الا من در جریان نیستم. من آنوقت اصلاً نبودم. این چیزی است که شنیدم. حالا ممکن است که مثلاً به این شکل باشد که این راننده جزو همان عده بوده، جزو همان عدهای که رفتند به عراق، آنوقت این گفته من راننده هم هستم، من مکانیسین هم هستم. مثلاً او هم یکهمچین چیزی میخواسته و او را برد. ولی بههرحال این رلش یعنی چیزی که به درد بختیار میخورده موضوع رانندگی و مکانیسین بودنش است. ممکن است اینجوری باشد.
س- قبلاً یک سؤالی کرده بودم راجع به تعداد کارمند و منبع و از این حرفها. الان یادم افتاد که خب توی ایران فرض بر این بود که، البته سالهای آخر من نمیدانم آن زمان که سرکار بودید من ایران نبودم نمیدانم، فرض بر این بوده در هر دستگاهی هر تجارتخانهای، هر ادارهای، هر جایی یک نفر نماینده، جاسوس، منبع، خبر چین هر چیزی اسمش را بگذارید از ساواک هست.
ج- آخه یکهمچین چیزی برای هیچ دستگاه اطلاعاتی در دنیا ممکن نیست و احتیاجی هم نیست دیگر همچین چیزی باشد. اگر آن منابع منابعی باشند که باید بهشان از نظر مادی کمک بکنند یا حقوق بدهند که اصلاً این سر به جهنم میزند اصلاً. یعنی پول مفت هدر دادن است. تنها چیزی که میشود گفت این است که: اولاً ایرانی خود به خود جاسوس است، یعنی ایرانی دلش میخواهد بیاید برای آدم تعریف کند، دروغ و راست سر هم ببافد. خب یک عده بهعنوان منبع بودند که اینها را من نمیدانم حالا این سالهای آخر چهقدر بوده منبع، ولی قطعاً زیاد بوده است. یک عده منبع بودند که اینها حقوق میگرفتند. خب این یک بودجه برای آن کار داشتیم، بودجه هم بوده مطابق آن بودجه، به اندازه آن بودجه از این منابع استفاده میکردند، حالا سوءاستفاده هم میکردند خودشان لابد هم میکردند یک عده امکان دارد چند جا مثلاً سوءاستفاده میکردند خدا میداند نمیدانم. آن هیچ. ولی از آن گذشته خب یک عدهای حقوق میگرفتند دیگر، حتماً حقوق میگرفتند و یک عده دیگری هم بودند به رایگان میآمدند اطلاعات میدادند. ولی اینها هم همینطور آنها را بهعنوان منبع در آنجا توی مدارکشان حفظ کرند. آنوقت این توهم را اصلاً به وجود آورده بودند که در هر جایی دماغ ساواک هست، در صورتی که همچین چیزی نیست. هیچوقت همچین چیزی نیست. هیچوقت…
س- پس یک شایعه بوده که خود ساواک هم بدش نمیآمده توسعه پیدا کند و…
ج- بله، معلوم است هر دستگاه اطلاعاتی خوشش میآید که بگویند که قدرتش زیاد است. این مثل بعضی دستگاههای اطلاعاتی غربی است که آنها هم همینجور هستند. که آنها هم از قدرت خودشان هی تعریف میکنند، وقایعی که در رم به خود من گفتند که مثلاً فلان واقعهای که در نمیدانم آفریقا اتفاق افتاد ما میخواستیم در صورتی که ما میدانستیم که صددرصد بر علیه آنها بوده است، ولی میگفتند ما به وجود آوردیم. آنوقت بعدش با آن جدیده تماس میگرفتند و کارهایشان را تازه با او شروع میکردند.
Leave A Comment