روایتکننده: آقای نصرتالله امینی
تاریخ مصاحبه: ۳ ژوئن ۱۹۸۳
محلمصاحبه: شهر آناندل ـ ویرجینیا
مصاحبهکننده: ضیاءالله صدقی
نوار شماره: ۱۱
به دستور متین دفتری میخواست برای من پرونده تشکیل بدهد، مثلاً اهانت کردم و مرا زندانی کنند. گفتم شما درهرحال نام خوشی نداشتید آقای فرهت بیایید اینجا کفارهی گناهان گذشتهتان را اینجا جبران کنید و به خودتان آبرو بدهید. و نکرد. خدا رحمت کند مرحوم وثیقی معاون وزارت دادگستری بود بسیار مرد شریف و خوبی بوده میرزا غلامحسین خان وثیقی. من با ایشان خیلی مربوط بودم و منزلشان میرفتم، یک روز تلفن کرد کار لازمی دارم من منزل ایشان رفتم سر نماز بودن، گفت «فلانی من میخواهم از تو خواهش کنم که بروی خدمت آقای دکتر مصدق در زندان از ایشان بخواهید که از اینکار این…» گفتم آقا این حرف را فرهت هم به من زده است آخر اینکار شما با بچه که طرف نیستید، محال است که آقای دکتر مصدق چنین کاری بکنند. در اینجا بود که حالا یادم هست که شاه به هندوستان رفته بود که چون نهرو به او فشار آورده بود او تلگراف کرده بود که هرطور شده اینکار را در دیوان کشور تمام بکنید، روزی آقای فرهت، این را که من عرض میکنم علم دارم که عرض میکنم. حالا بعد عرض میکنم رأیای که اینها نوشته بودند سه صفحه رأی بود، سه صفحه رأی دایر بر ابرام، آقای فرهت این رأی را برمیدارد و میآورد در اطاق وزیر وقت دادگستری یعنی جمال اخوی. جمال اخوی از فرهت خوشش نمیآمد. وقتی که او میگوید من با شما کار دارم میخواهم بیایم او از پشت میزش پا میشود به این عنوان که میخواهم بروم بیرون، که وقتش را نگیرد، فرهت به وزیر دادگستری میگوید آقا ما این رأی دکتر مصدق را نوشتیم میخواهیم شما هم ببینید، اخوی اجمالاً نگاهی میکند میگوید «آقا سه صفحه رأی؟» میگوید «آقا اگر رأی را نقض میکردید احتیاج به استدلال داشت وقتی ابرام میکنید که احتیاج به استدلال ندارد» میگوید چه بکنیم، اخوی دو سه کلمه عنوان میکند که آقای فرهت کاغذ دم دستش نبود چون نزدیک میز نبود تقویم جیبیاش را درمیآورد توی تقویم مینویسد عبارتی که القا میکند و املا میکند آقای جمال اخوی که «نظر به خاصهی مورد رأی صادره ابرام میشود» که این باعث شد که خیلی سروصدا کرد اینمورد حتی جمال امامی در مجلس سنا گفت «آقا دیگر افتضاح است آخر این شد رأی؟ که دیوان کشور برداشته نظر مورد خاصهی یا خاصهی مورد که این معلوم میشود یعنی برای خاطر دستور. در صورتی که این یک اصطلاح حقوقی بود. و بعد که گلشائیان وزیردادگستری شد و داد دیوان کشور را منحل کرد و از نو تشکیل داد که بهاصطلاح عدهای را تصفیه بکند، منجمله همین فرهت و عقیلی و این اعضای شورا را به کار دعوت نکرد، روزی آقای مصطفوی داماد کاشانی که مرد بسیار شریفی بود که او را هم به کار دعوت نکرده بودند…
س- آیتالله کاشانی؟
ج- بله داماد او بسیار مرد خوبی بود خیلی خیلی، فوت کرد. او به منزل فرهت میرود و میگوید که «آقا حالا من میگفتم اینجور بودم فلان شما را آخر چرا؟» میگوید مرا برای خاطر… هان معذرت میخواهم ببخشید ببخشید او میگوید آقای فرهت به مصطفوی میگوید که خب شما حالا داماد کاشانی بودید نمیدانم فلان یعنی در اعمال نفوذ مرا چرا؟ اتفاقاً این آقای فرهت به خارج برای ترک تریاکش رفته بوده مرا چرا بیکار کردند، میگویید «آقا شما را در مجلس گفتند این رأیای که دادهاید آن عبارت خاصهی مورد، میگوید «آقا این رأی را من ندادم این رأی را آقای جمال اخوی به من املاء کرد و من کاغذ نداشتم روی تقویمم نوشتم این رأی را او گفته است.» این را فرهت به مصطفوی عنوان میکند… بعد آقای دکتر مصدق پس از انقراض سه سالی که در آنجا بودند که البته سه سال طبق آرای دیوان کشور و قانون دادرسی جزایی که سال را ۳۶۰ روز میدانند نه ۳۶۵ روز. سال از نظر ماه ۳۰ روز است و سال ۳۶۰. بنابراین اگر کسی محکوم به سه سال بشود این لازم نیست که اگر مثلاً در اول سال زندان رفته باشد آخر سال سوم، نه ۱۵ روز زودتر میشود. ایشان را هم ۱۵ روز زودتر با مأمورین گروهان، گروهان نمیتوانم بگویم ظاهراً یک دستهای بود با عدهای سرباز از لشکر ۲ زرهی به احمدآباد بردند. سربازها اطاقی داشتند دوتا اطاق دم درب قلعهی ایشان توی قلعه بودند. که من افتخار زیارت مجدد ایشان را در این عمارت در این مدت برای کارهای حقوقی ایشان و کارهایی که مال مریضخانه نجمیه بود داشتم و دیگر رفتم و اجازه گرفتم و مرتباً خوشبختانه این سعادت نصیب من شد که به اتفاق خانمم و بچههایم که عکسهایی هم داریم که بچههای من هم هستند دیگر، اگر نمیرفتم که البته من خودم با شوق فراوان میرفتم و ایشان هم احضار میکردند و خدمتشان میرفتم و میماندم تا عصری و برمیگشتم. یک روز فقط ایشان پیغام برای من دادند که آقا شما، کاغذی نوشتند اینجا به من خبر دادند که اگر شما اینجا بیایید شما را ممکن است بگیرند و چون من احتیاج دارم به ملاقات شما و کارهایی که دارید شما خودتان اقدام کنید، بعد من به آقای مقدم که آنوقت رئیس ادارهی، رئیس سوم بود که مربوط بود تلفن کردم و بعد ایشان هم به مولوی که رئیس ساواک تهران بودند گفتند من دیگر باز تا آخرین روز حیات ایشان که البته معذرت میخواهم تا آخرین روز که ایشان در احمدآباد بودند و مریض شدند و مبتلا به سرطان سغ شدند فک یعنی همان سغ دهان به اصطلاح و ایشان به مریضخانه نجمیه منتقل شدند و باز بنده هر روز به مریضخانه هم میرفتم و بعد هم به منزل آقای دکتر غلامحسینخان منتقل شدند باز بنده تقریباً هر روز میرفتم. و اینجا چون اسم بزرگمهر برده شده نمیدانم در آن جلسات قبل گفتم یا نه، بزرگمهر یک روز به من گفت «آقا من میل دارم که اگر بشود آقای دکتر مصدق را ببینم.» این را قبلاً نگفتم؟
س- نخیر، من یادم نیست.
ج- ولی خیلی میل دارم چون من سالهاست که ایشان را زیارت نکردم. مأمورین ساواک دو نفر بودند که آنجا مراقبت میکردند. یکی یوسف خانی بود و یکی شهیدی، من با شهیدی خیلی مربوط بودم و آدم خوبی هم بود. من به آقای بزرگمهر گفتم من میروم هر روزی که نوبت یوسف خانی است که معلوم است فردا دیگر نوبت او نیست به تو خبر میدهم که فردا که شهیدی هست تو بیایی با هم خدمت ایشان برویم. روزی اینطور شد میدانستم فردا نوبت شهیدی است و به آقای بزرگمهر خبر دادم و ایشان دم درب مریضخانه نجمیه بودند، یک قسمت این ساختمان مرحوم شمشیری بالا ساخته شده بود برای سرپرستاری که در مریضخانه زندگی میکرد که آنموقع هم فرانسوی بود و رفته بود. آقای دکتر مصدق آنجا زندگی میکردند تختشان آنجا بود. بنده این آقای بزرگمهر را برداشتم و از آسانسور رفتیم بالا و به این مأمور ساواک گفتم که این آقای دکتر را آقای دکتر مصدق احضار کردند برای کارهای معاینهشان، به عنوان اینکه ایشان یک طبیب هستند، و به آقای دکتر و من، ایشان گفت استدعا دارم بفرمایید، به من نگفت که من ایشان را شناختم این… من رفتم و آقای دکتر مصدق تا که چشمش به او افتاد بزرگمهر را نشناخت چون او دیگر لباس سویل تنش بود با اشاره به من گفتند «ایشان کی هستند؟» گفتم آقا ارادتمند جنابعالی سرهنگ بزرگمهر، گفتند «ای آقا من مدتی بود دیگر ایشان را در این لباس ندیده بودم» دست انداختند و ایشان را گرفتند بوسیدند گفتند «به احترام آقای بزرگمهر پس یک چایی هم بگویید برای من هم بیاورند که خودم هم چایی بخورم.» مدتی دیگر بزرگمهر را نگه داشتند دیگر درددلهای فراوان و خیلی خوشحال شدند مخصوصاً که بزرگمهر که خیلی به زور میخواست دست آقای دکتر مصدق را ببوسد. وقتی که بیرون آمدیم آقای شهیدی با یک ادبی به من گفتند که فلانکس غیر از من مأمورین دیگر هم اینجا هستند ممکن است در پایین باشند و بعد اسباب زحمت بشود شما ممکن است با آسانسور بروید جناب سرهنگ را بگویید از پله بروند. گفتم «جناب سرهنگ کی هستند؟» گفت «همین آقای دکتری که شما گفتید. جناب سرهنگ بزرگمهر است بنده میدانم آنوقت هم شناختم و نخواستم بگویم.» و ایشان بعد منتقل شدند، حال آقای دکتر مصدق… هان ایشان روزها قرار شد چون سرطان چیز بود بروند به مریضخانه مهر آنجا برق کوبالت بگذارند. با همین مأمور و با پرستار از مریضخانه به مریضخانه مهر میرفتند و برق میگذاشتند. بعد بالاخره ایشان به منزل آقای غلامحسینخان رفتند و از آنجا هم باز به مریضخانه میرفتند. ولی همین برق گذاشتن گویا اثر بدی در معده کرده و خونریزی و بردند مریضخانهی نجمیه ۱۴ اسفند در مریضخانه ایشان به رحمت ایزدی پیوستند.
س- آن زمانی که ایشان زندانی بودند غیر از وکیل مدافعشان چه کسان دیگری اجازه ملاقات با ایشان را داشتند؟
ج- هیچکس. اینجا فقط بچههایشان و بستگانشان، خانمشان، خانم ضیاءالسلطنه آقای مهندس احمدخان و آقای دکتر غلامحسینخان مصدق، بچههایشان را ملاقات میکردند. در احمدآباد آقای هدایتالله خان متین دفتری و اینها هم میآمدند.
س- آقای امینی چرا دکتر مصدق اینهمه رفتارش در دادگاه نمایشی بود اگر یادتان باشد کلید کیفش را با سنجاق قفلی میزد به کتش یا روی نیمکت دراز میکشید و تمام این جریاناتی که محققاً شما خوب به یاد دارید؟
ج- بله. خب ایشان میخواست مسخره کند، برای اینکه اینجا داد… مسخره کند. گاهی وقتها حتی گوشههایی میزد اگر خاطرتان باشد مثلاً میگفت «تیمسار خواجه نوری» به جای آزموده برای اینکه میدانست که در پشت پرده مثلاً ابراهیم خواجهنوری به آزموده کمک میکند میگفت «تیمسار خواجهنوری.» اینها همهی چیزهایی بود که ایشان…
س- آیا یک متن کاملی از دفاع دکتر مصدق موجود هست؟
ج- بله بله.
س- از این ما میتوانیم یک نسخهای داشته باشیم آقای امینی؟ یا چهجوری باید این را به دست آورد؟
ج- نخیر. این را در تهران به چاپش شروع شد ولی بعد این دستگاه نگذاشت ولی اینکار خواهد شد، من خیال میکنم که این را شما پیدا خواهید کرد و متن دفاع به دست شما خواهد رسید.
س- خیلی ممنون میشویم اگر یک نسخهاش را برای ما بفرستید.
ج- بله حتماً حتماً.
س- ممکن است آقای امینی شما لطف بفرمایید یک شرح احوال مختصری راجع به این اشخاصی که من اسم آنها را خواهم خواند، چه اشخاصی که شما میشناختید یا هنوز هم میشناسید برای ما بگویید و یکی دوتا موضوع را که یا بهاصطلاح موقعیتی را که اینها در آن نقشی داشتند برای ما توضیح بدهید تا شخصیت این آدمها بهتر روشن بشود. و الان من شروع میکنم با کسانی که اعضای کابینه اول دکتر مصدق بودند، مثلاً من شروع میکنم با آقای علی هیئت که وزیر دادگستری بودند، اگر لطف بفرمایید یک شرح حال مختصری راجع به زندگی ایشان بگویید.
ج- علی هیئت از قدیمیترین قضات دادگستری بود، و اهل آذربایجان بود مدتها رئیس دادگستری غرب بود بهاصطلاح آن زمان که مرکزی در همدان بود. و مستشار دیوان کشور بود، رئیس شعبهی دیوان کشور بود، و نسبتاً آدم خوشنامی بود. ایشان در اولین کابینهی آقای دکتر مصدق وزیر دادگستری شدند به جای آقای امیرعلایی که در کابینهی علاء وزیر دادگستری بودند. من در همانموقع رئیس دفتر وزارت دادگستری بودم. معمولاً این است که رئیس دفتر باید خیلی مورد اعتماد وزیر باشد و این است که در قوانین سابق هم دو پست بهاصطلاح میگفتند اورکادر یعنی لازم نیست که کارمند باشد مثلاً مدیرکل وزارتخانه باید حتماً کارمند آن وزارتخانه باشد یا سلسله مراتب طی کرده باشد رتبهاش به رتبهی مدیرکلی رسیده باشد. ولی معاون و رئیس دفتر را میگفتند اورکادر زیرا میگفتند وزیر کسی را باید بیاورد که مورد اعتماد خودش باشد. من چون قبلاً که رئیس دفتر بودم وقتی آقای هیئت آمد رفتم که آقا بنده استعفا میدهم و شما هرکس را که میخواهید بیاورید رئیس دفترتان کنید. گفتند «نخیر» گفتم آخر شما شاید بخواهید افرادی باشند که زبان آذربایجانی بدانند، چون معمولاً این آقایان آذربایجانیها خیلی به این زبانشان تعصب دارند که، گفتند «نه نه با همان اختیاراتی که بودی باش.» بنده بودم. و یادم میآید که ایشان یک روزی وقتی که این هریمن به ایران آمده بود و یک مهمانی به افتخار او تشکیل شده بود من کارت دعوت را بردم به ایشان دادم، آقای هیئت گفتند که «این پاکتش پاکتش بیاور» چون آذربایجانیها معمولاً در گفتارشان آن «را» را که ما فارسی زبانها داریم نمیگویند، «و پاکتش را بیاور». گفتم آقا پاکتش را برای چه میخواهید؟ گفت «برای اینکه روی کارت اسم من نیست ولی روی پاکت هست من میخواهم این پاکت را نگه دارم و این سند افتخاری است برای خانوادهی من که من وقتی که در کابینهی دکتر مصدق وزیر دادگستری بودم و وقتی که این جریانات نفت ایران اینها بوده است من در کابینه بودم هریمن…» ولی همین آقای هیئت بعد سناتور شد و بعد از ۲۸ مرداد اول در یک برههی مختصری از زمان یک مأموریت فارس به او دادند که با قشقاییها کنار بیاید و بعد هم رئیس دیوان کشور شد. و من به ایشان رفتم گفتم آقا مگر شما همان آدمی نبودید که آن پاکت هریمن را گفتید «پاکتش بیاور» که افتخار میکردید، حالا این پروندهی آقای دکتر مصدق زیردست شما هست شما رئیس دیوان کشور هستید. ولی خب متأسفانه علاقهای به مقام و به موقعیت همه این چیزها را از یاد برد. و اصولاً مرد نادرستی نبود ولی تابع این مقامها بود. و بعد که گلشائیان وزیر دادگستری شد دیوان کشور را منحل کرد ایشان را برداشت و آقای سروری را رئیس دیوان کشور کرد. بله این اطلاعات بنده که از …
س- آقای باقر کاظمی وزیر امورخارجه؟
ج- بله. ایشان آقای مهذبالدوله کاظمی به عقیدهی من از شریفترین مأمورین دولت و از لایقترین افراد، ایشان از فارغالتحصیلان دورههای اول مدرسهی علوم سیاسی و بعد هم معلم آن مدرسه، بعد وارد خدمت وزارتخارجه شد. با خط بسیار، بسیار زیبایی که داشت اغلب قراردادهای آن زمان را ایشان مینوشت و حتی این جریان شطالعرب را ایشان به قدری وارد بود که در وقتی که ما به اتفاق ایشان… حالا آن را بعد خدمتتان عرض میکنم. درهرحال خوشبختانه ایشان خاطراتشان را با قلم بسیار شیوا و زیبایی نوشتهاند که امیدوارم روزی منتشر بشود. تاریخ پر مایهی حیاتشان و پربرکت، برای اینکه عمر خوبی داشتند و از دورهی رضاشاه ایشان وزیر طرق بودند بعد وزیر خارجه سالها بودند. در اغلب ممالک سفیر بودند وزیرمختار ایران در افغان بودند، در بغداد بودند، در جاهای مختلف بودند و در دورهی آقای دکتر مصدق هم آمدند وزیرخارجه شدند. در زمان رضاشاه هم وزیرخارجه بود که بعد از کار افتادند. و بعد در دورهی آقای دکتر مصدق اول وزیرخارجه شدند و بعد هم وزیر دارایی شدند از وزارت دارایی سفیر ایران در پاریس شدند. در پاریس بودند که ۲۸ مرداد شد ایشان و الهیار صالح و شمس الدین امیرعلایی که سفیر ایران در بلژیک بود و حسین نواب اینها هر چهار نفر با هم با تلفن تماس گرفتند و هر چهارتا استعفا دادند و گفتند ما دیگر حاضر نیستیم که با دستگاه بعد از دکتر مصدق کار کنیم. البته حسین نواب بعداً یک مأموریتی گرفت. ولی آقای کاظمی از روز اول هم که در این اجتماعاتی که ما داشتیم آمد، اولش به اسم نهضت مقاومت بعد جبهه ملی ایشان مرتب بودند. بعد شبی منزل شمشیری که بعد از چهلم پدر این ابراهیم کریمآبادی مرحوم شد اسماعیلی قهوهچی مجلسی آنجا داشتیم آقای کاظمی و دکتر معظمی و امیرعلایی را گرفتند آن صبح و این آقای کاظمی را در بوشهر زندانی کردند، آقای امیرعلایی را در برازجان و آقای دکتر معظمی را در کازرون. بعد اقدامات خیلی شدیدی شد. مخصوصاً تقیزاده برای آقای کاظمی خیلی اقدام کرد و جلال بایار که رئیسجمهور ترکیه بود به ایران آمد با تبانی که با آقای دکتر تقیزاده کرده بودند روزی به شاه میگویند که زمانی که پدرتان به ترکیه آمد یکی از اشخاص خیلی دانشمند وطنخواهی که همراه ایشان بود وزیرخارجه بود او زنده است یا مرده؟ میگویند کی؟ میگوید «کاظمی». میگوید او اخلال کرده است و حالا در زندان است. میگوید «ای آقا او مرد اخلال نیست.» و خیلی اقدام کرد تا بالاخره ایشان را از آنجا به تربتحیدریه تبعید کردند. و بعد از مدتی هم دکتر معظمی را هم به نیشابور و آقای امیرعلایی را هم به یزد و بعد هم آزادش کردند و تهران آمدند. بعد از مدتی باز ما با آقای کاظمی رفتیم در سنا متحصن بشویم در انتخابات شریفامامی، آنجا ما را زندانی کردند در همان عمارت سنا، مدت زیادی در آنجا بودیم یعنی مدت زیادی که… حدود یک ماه. بعد هم در سال ۱۳۴۱ هم که انقلاب شاه و فلان شد این اصطلاحی که بود باز آقای کاظمی و ما همه را زندانی کردند ایشان را اولش بردند در زندان قصر بودند. خیلی هم ایشان مریض بودند و ناراحت بودند. خیلی حتی نمیتوانستند بخوابند میبایست بغلشان کنیم بخوابانیم. در زندان قصر بودند بعد خیلی حالشان بد شد ایشان را به باشگاه نخستوزیری بردند آنجا تحتنظر بودند. یک دفعه ایشان توی حمام یک حال سکته به ایشان دست داد که اطاق مجاور آن حمام سرلشکر فولادوند متوجه میشود توی آن حمام مشترکی که هست صدای خرخری میآید منتها درب بسته است و خبر میدهند و آقای کاظمی… بعد از مدتی ایشان را، خب همهی ماها را که مرخص کردند ایشان را هم مرخص کردند. بعد از مدتی دیگر ایشان به خارج رفتند در خارج بودند که فوت کردند که جنازهشان را بر حسب وصیتشان در تهران آوردند و در توی قبر مادرشان در شاهعبدالعظیم دفن کردند.
س- سرلشکر فضلالله زاهدی وزیرکشور، در ضمن لطف بفرمایید و یک مختصری توضیح بدهید که چطور شد دکتر مصدق ایشان را انتخاب کردند.
ج- آقای سرلشکر که آنوقت سرتیپ بود، سرتیپ فضلالله زاهدی بصیر دیوان، بصیر دیوان بله ظاهراً. ایشان در زمانی که رئیس شهربانی بود در جریان انتخابات خیلی بینظری نشان داده بود و طوری کرده بود که مورد احترام جبهه ملی و دکتر مصدق واقع شده بود.
س- انتخابات دورهی شانزدهم؟
ج- بله بله. و روی همین اصل وقتی که آقای دکتر مصدق نخستوزیر شدند ایشان را روی همین حساب که آنموقع این خوشخدمتی را کرده بود کردند وزیرکشور. ولی اصولاً آدم خوشنامی نبود. مرد نظر بلندی بود ولی مسلم ناپاک بود.
س- روی چه حسابی ایشان کمک کرده بودند به این جریان انتخاب نمایندگان جبهه ملی که به مجلس راه پیدا کنند؟ هرچند آنموقع هنوز جبهه ملی نبود.
ج- جبهه ملی بله، جبهه ملی به آن شکل نبود ولی خب کمک کرده بود و دستور داده بود مراقبت بشود در حفظ صندوقها و همین باعث محبوبیت او شده بود.
س- میتوانید حدس بزنید که ایشان چطور شده بود که یکهمچین رویهای را پیش گرفته بود؟
ج- نه من با حدس هیچوقت نمیخواهم انشاءالله حرفی بزنم.
س- سپهبد نقدی وزیر جنگ راجع به ایشان چه به یاد دارید؟
ج- عرض کردم. من قبلاً به شما گفتم که آدم درستی بود و مورد اعتماد آقای دکتر مصدق بود و آدم خوشنامی بود بله.
س- محمدعلی وارسته وزیر کار
ج- خیلی آدم شریف درست خوب خوب، خیلی خوب بود برخلاف عمویش آقای منصور، ایشان برادرزادهی منصورالملک بود. ولی خودش خیلی آدم خوشنامی بود، خیلی آدم درستی بود، شوهرخواهر ارسلان خلعتبری و مرد خوب خیلی خیلی خوب هم رفتار میکرد.
س- هیچ جریانی را به یاد میآورید از فعالیتهای ایشان در زمان کارشان؟
ج- نه فعالیت زیادی نداشت. اصولاً آهسته بیا آهسته برو که گربه شاخت نزند» بود ولی آدم بدی نبود.
س- آقای دکتر کریم سنجابی وزیرفرهنگ.
ج- ایشان خب سالیان دراز استاد بنده بودند، در مدرسه حقوق. سه نفر بودند که با هم مدرسه علوم سیاسی را تمام کردند. آقای دکتر سنجابی، دکتر عبدالحمید اعظمی زنگنه، آقای دکتر سیدعلی شایگان اینها شاگردان مدرسه علوم سیاسی بودند با هم همدرس بودند با هم به فرنگستان رفتند با هم همانجا درس خواندند با هم برگشتند و به تواتر آقای سنجابی نیابت ریاست مدرسه حقوق را داشتند و بعد هم زنگنه و بعد هم آقای دکتر شایگان که بودند تا سالها معاون بودند، معاون دانشکدهی حقوق، یعنی معاونی که دهخدا رئیس بود و لیکن هیچوقت دهخدا شرکت نمیکرد جز یک دوبار که آمد در… و اینها با هم خیلی نزدیک بودند و سنجابی هم خیلی خوب درس خوانده بود و استاد علوم اداری بود و خیلی هم خوب وزارت آموزش و پرورش یعنی وزارت فرهنگ آن روز را اداره کرد تا وکیل مجلس شد و بعد دیگر استعفا داد.
س- جواد بوشهری وزیر راه؟
ج- عرض کردم همان آقای امیرهمایون بوشهری است که بعداً معلوم شد که ایشان با دستگاه و با انگلیسها ارتباط داشته است و بعداً هم رئیس نمیدانم شورای مال جشنهای دوهزاروپانصد ساله این حرفها شد و بله ایشان پسر امیرهمایون بزرگ بوشهری و داماد حاج امین ضرب بود ولی آدم خیلی خوشنامی نبود، بله آقای جواد بوشهری.
س- ایشان با این بوشهری شوهر اشرف پهلوی
ج- عموی او بود، یکی از شوهران اشرف پهلوی چیز بود که پدرش آقا رضای بوشهری بود و مادرش هم فرانسوی بود. این برادر این آقای جواد بوشهری برادر رضای بوشهری بود.
س- دکتر حسن ادهم وزیر بهداری.
ج- دکتر حسن ادهم اینها سه برادر بودند دکتر لقمانالدوله، دکتر حکیمالملک حسن ادهم، و دکتر عباس ادهم اعلم الملک. اینها خانواده بیت طبیب بودند که البته باید گفت که چهار برادر، چون روزی رضاشاه از اینها میپرسد که «شما چند برادرید؟» میگویند ما همین سهتا هستیم، رضاشاه به مسخره میگوید «نخیر آن آدمهتان آن بود که با اربابش رفت.» برادر اینها طبیب محمدحسن میرزای ولیعهد بود که با هم رفتند از ایران خارج شدند و در فرانسه زندگی میکرد. و طبیب خوبی بود خوشنام بود خیلی آدم خوبی بود.
س- یوسف مشار وزیر پست و تلگراف؟
ج- وزیر پست و تلگراف، بله همان بود که بعد در مجلس هم نطق کرد و گفت «که بعضی مرعوب شدند بعضی مجذوب»، این مال همان است. آدم بدی نبود مسلماً آدم درستی بود. منتها بعد جدا شد توی مجلس هم یک وقتی مثل اینکه بین آقایان یک عده مجذوب شدند یک عده… حالا هم در اروپا زندگی میکنند با وضع خیلی بدی.
س- علت اختلافش با مصدق چی بود آقای امینی؟
ج- این را نمیدانم. نه نمیدانم.
س- آقای ضیاءالملک فرمند وزیر کشاورزی؟
ج- آقای حسنعلی ضیاءالملک فرمند قرهگوزلو از خانوادهی قرهگوزلو است یکی از متشخصترین خانوادهها و خودش بسیار بسیار مرد شریف، عرض کردم و ضمن مصاحبهام گفتم که ایشان آقای فرمند… آقای فرمند به تمام معنا یک مرد کشاورز علاقهمند به امور کشاورزی بود وارد و اهل مطالعه و کتاب و تحصیلاتش هم خیلی خوب بود. در مجلس هم همیشه وقتی وکیل مجلس بود به آن جهت آقای دکتر مصدق، و اعتبارنامهی سیدضیاءالدین که مطرح میشود ایشان هم جزو افرادی بودند که بر علیه سیدضیاء صحبت میکند که بعد که نوبت آقای دکتر مصدق میرسد دکتر مصدق میگوید اگر حزب تودهایها، آن فراکسیون حزب توده از چیزشان صرفنظر کنند من صحبت میکنم. ضیاءالملک هم از آنها بود که بر علیه سیدضیاء صحبت کرد و خیلی هم به دکتر مصدق علاقهمند بود. ولی بعداً چون ایشان خب قرهگوزلو بود و نسبت نزدیک با علاء داشت و در کابینهی علاء هم ایشان وزیر کشاورزی بود. ایشان وزارت کشاورزی را ادامه داد یعنی در کابینهی بعد از رزمآرا، بعد از رزمآراء وقتی که علاء نخستوزیر شد آقای ضیاءالملک فرمند وزیر کشاورزی بود بعد آقای دکتر مصدق هم ایشان را در پست وزارت کشاورزی انتخاب کردند منتهی خودشان استعفا دادند. آدم بسیار شریفی، بسیار درست، بسیار بسیار با تقوا.
س- آقای محمد امیرابراهیم امیرتیمور کلالی.
ج- ایشان از مردمان بسیار خوشنام خراسان که مورد تقدیس و احترام آن ایل خودشان هستند که حضرت سردار به او میگویند و آن آداب چیزی حتی دستش را میبوسند که آقایانی را که من دیدم… و الان هم سنی از او گذشته شاید حدود ۱۰۰ سال، تا پارسال هم در همین سانتیاگو لاهویا بودند و اخیراً که من ایران بودم به ایران برگشتند. و خیلی آدم درست منتهی ضعیف بود، خب یک قدری معتاد بود، معتاد به تریاک بود. و خیلی آدم درست…، خودش نمیتوانست وزارت کشور را درست اداره بکند متأسفانه این بود که خودش هم کنار کشید. ولی همیشه عقیدهاش جزو ملّیون بوده است حالا هست. و دختر ایشان زن اولین رئیسجمهور پاکستان اسکندر میرزا، دختر ایشان ناهید زن او بود.
س- آقای صمصام الدین امیرعلایی وزیر اقتصاد.
ج- آقای صمصام الدین امیرعلایی نداشتیم آقای شمسالدین امیرعلایی.
س- شمسالدین من عذر میخواهم.
ج- آقای شمسالدین امیرعلایی از قضات قدیمی دادگستری است سالها در دادگستری بودند. همانجوری که عرض کردم دادستان دیوان کیفر بود و رئیس ادارهی فنی وزارت دادگستری بود. یک مدتی هم زمان داور به وزارت دارایی منتقل شد، مجدداً به دادگستری برگشت زمانی که متین دفتری آمد. و من خاطرم نمیآید ایشان وزیر اقتصاد؟ نشنیده بودم نه؟
س- بله اینطوری که اینجا نوشتهاند، در لیستی که الان جلوی من هست نوشته اقتصاد ملی.
ج- من تا خاطرم میآید ایشان…
س- من هم یادم نمیآید که ایشان وزیر اقتصاد شده باشند.
ج- من تا اندازهای که یادم هست ایشان در کابینهی علاء وزیر دادگستری شدند. در کابینهی رزمآرا استاندار گیلان بود، بعد در کابینهی علاء وزیر دادگستری شد در کابینهی قوامالسلطنه مدتی کفیل وزارت کشاورزی بود. بعد در زمان آقای دکتر مصدق یک مدتی وزیر مشاور بود وزیر مشاور بود بعد وزیر کشور شد. مدتها وزیر کشور بود. باز مجدداً وزیر مشاور و معاون نخستوزیر بود، و وزیر اقتصاد یادم نمیآید باشد.
س- شما درست میگویید اینجا اشتباه شده الان لیستی که دارم میخوانم مربوط میشود به لیست کابینهی اول دکتر مصدق که مطابق با ۱۲ اردیبهشت ۱۳۳۰ است.
ج- بله درست است.
س- اگر شما لطف بفرمایید و دلایل تغییر بعضی از این وزرا را که من اینجا این لیست اینها را میخوانم، اسامی کسانی که بعداً به وزارت خوانده شدهاند و برای وزارت انتخاب شدند و اسامی کسانی را که کنار گذاشته شدهاند برای شما میخوانم و اگر شما لطف بفرمایید دلیل کنارهگیریهای این وزرا و همچنین یک شرح احوال مختصری از وزرای جدیدی که وارد کابینه شدند به ما بدهید متشکر میشویم. اولیش که زاهدی بود که برکنار شد و به جای ایشان امیرعلایی وزیرکشور.
ج- شمسالدین امیرعلایی که عرض کردم.
س- دلیل برکناری زاهدی چه بود آقای امینی؟
ج- نمیدانم.
س- آقای وارسته برکنار شدند و آقای محمود نریمان وزیر دارایی شدند.
ج- برای اینکه ضعیف بود، و آقای وارسته خودش نخواست و ضعیف بود در مقابل چیز و نمیتوانست آنموقع و موضوع مهم نفت مطرح بود بایستی یک آدم قویتری، خب نریمان هم بسیار قوی بود و درست، هردوشان درست بودند و این بود که نریمان وزیر دارایی شد.
س- بله. راجع به آقای محمود نریمان اگر بتوانید شرح احوال مختصری بفرمایید ممنون میشویم.
ج- آقای نریمان از خانوادهی سادات جزایری هستند مثل دکتر جزائری سیدمحمدعلی شوشتری اینها از جزائریها هستند و خیلی مرد درست یکدندهی، در کارش هم خیلی صحیح بود، یک مدتی شهردار تهران بود خیلی خوب کار کرده بود، بعد هم که وزیر دارایی شد همینجور، و خیلی وضع مالیاش هم بد بود خیلی ایشان منیعالطبع بود. کاری هم حاضر نبود بکند کارهایی به او تکلیف کردند زیربار نرفت. خانهی خیلی محقری اجاره کرده بود که وقتی که فوت کرد ما با مرحوم شمشیری رفتیم. به قدری شمشیری متأثر شد که تمام هزینهی دفن و کفن یک مقبرهی بسیار عالی شمشیری برای او درست کرد و تشییع جنازهی مفصلی هم جبهه ملی از ایشان کردند در قلهک در یک قبرستان خیلی چیز… آنجا ساختمانی کرد…
س- (؟؟؟)
ج- بله ایشان را آنجا دفن کردند. بسیار مرد خوشنام و شریفی بود.
س- آقای حسن ادهم که منتقل شد به پست دیگری به نام وزیر مشاور.
ج- بله وزیر مشاور،
س- و دکتر محمد ملکی رفتند وزیر بهداری شدند.
ج- بله. دکتر ملکی خب علاقهمند به آقای دکتر مصدق بود. آقای غلامحسینخان هم او را خیلی خوب میشناخت چون با هم در دانشکدهی پزشکی استاد بودند ایشان معرفی کردند و آقای دکتر ملکی مدتی وزیر بهداری بود باز دومرتبه بعد از یک مدتی رفت، این آخرسر هم باز دومرتبه آقای دکتر مصدق ایشان را آوردند و وزیر بهداریشان کردند. ملکی شوهرخواهر داور بود. ملکی اصلاً یزدی بود.
س- در ۱۰ آذر ۱۳۳۰ آقای هیئت کنار گذاشته شدند و آقای امیرعلایی وزیر دادگستری شدند.
ج- آقای هیئت سناتور شد، سناتور شد. آقای هیئت یکی از سناتورها همان منصورالسلطنه عدل فوت کرد جای او خالی شد منصورالسلطنه رفت. عرض کردم من همانوقت رئیسدفتر بودم و ایشان سناتور شدند و جایش امیرعلایی آمد و وزیر دادگستری شد.
س- بله. این دلیل تعویض آقای نقدی و جایگزین کردن ایشان با آقای یزدانپناه برای وزارت جنگ چه بود؟
ج- نمیدانم.
س- و همچنین آقای علی امینی که در آن کابینه وزیر اقتصاد شدند راجع به ایشان شما خاطرهای چیزی ندارید؟
ج- چرا من گفتم در آن دفعه هم پر شد این نوار پر شد گفتم راجع به موضوع جواز این حرفها بنده گفتم. اول ایشان را آقای دکتر مصدق وزیر کرد این را من گفتم این را من نقل کردم و این را ضبط کردید خیال میکنم در نوارتان باشد.
س- بله بله. آقای امیرتیمور از وزارت کار به وزارت کشور منتقل شدند. بله. آقای سنجابی هم وکیل مجلس شدند و آقای محمود حسابی….
ج- دکتر محمود حسابی بله بله…
س- که وزیر فرهنگ شده بودند.
ج- که من داستانش را نقل کردم بله بودند.
س- آقای مشار کنار گذاشته شدند و آقای دکتر غلامحسین صدیقی…
ج- صدیقی شدند. آقای صدیقی وزیر پست و تلگراف بودند تا سیام تیر که سیام تیر آقای سیفالله معظمی وزیر پست و تلگراف شدند و آقای صدیقی وزیر کشور شدند.
س- بله. بعدش آقای فرمند و آقای خلیل طالقانی وزیر کشاورزی شدند. راجع به آقای خلیل طالقانی اگر یک شرححال مختصری بفرمایید ممنون میشویم.
ج- بله آقای مهندس خلیل طالقانی در انگلستان تحصیل کرده بود و بیشتر تخصص او در سدسازی بود و ایشان در گلپایگان سد خاکی را که میخواستند بسازند برای آبهای آنجا آقای دکتر معظمی با ایشان آشنا شدند و چون آقای دکتر معظمی خیلی علاقهمند به گلپایگان بود و مرتباً سرکشی به سد میکرد و با ایشان مربوط بود و بعد هم با سیفالله معظمی اینها در انگلستان با هم تحصیل میکردند با هم مربوط شدند وقتیکه آقای ضیاءالملک خسته شد و گفت استعفا میدهم آقای دکتر مصدق مشورت کرد و آقای خلیل طالقانی را به عنوان وزیر معرفی کرد. ایشان در وزارت کشاورزی بودند و حقوق هم نگرفتند مطلقاً دیناری حقوق نگرفتند حقوقشان را بخشیدند به شرحی چک نوشتند به آقای دکتر مصدق و آقای دکتر مصدق هم باز به ایشان گفتند باید بگیری، البته اینجا صحبتهایی است که ایشان چون منشی جلسات نفت هم بودند چون جوانترین وزیر بودند بعد که ایشان استعفا دادند بهعنوان ناخوشی و تمارض کرد که من مریض هستم فلان آقای دکتر مصدق هم قبول کردند ولی بعداً شهرت داشت که ایشان چون با آن وارن رئیس اصل چهار رفیق بوده او به ایشان گفته است که آقا اوضاع خراب است و تو استعفا بده و این بود که خلیل طالقانی قبل از ۲۸ مرداد مدتی قبل از ۲۸ مرداد استعفا داد. اگر خاطرم باشد آقای مهندس عطایی کفیل وزارت کشاورزی شد که خواهرزاده بازرگان باشد و استاد دانشکدهی کشاورزی بود. و خلیل طالقانی مدتها کنار بود، دنبال همین کارهای مقاطعهکاری بعداً در کابینهی زاهدی ایشان باز وزیر مشاور شدند و رئیس سازمان سد کرج و آن سد کرج را او ایجاد کرد و حال هم در آمریکا هست.
س- در تاریخ ۵ دی ۱۳۳۰ آقای وارسته کنار گذاشته شد و آقای علی اصغر فروزان کفیل وزارت دارایی شدند اگر لطف بفرمایید یک شرححالی راجع به آقای اصغر فروزان بدهید ممنون میشویم.
ج- آقای فروزان ایشان هم از مأمورین قدیمی وزارت دارایی بودند یک مدتی هم باز در شهرداری کار میکرد بعد از آنجا آمد در شرکت تلفن، شرکت تلفن را اداره میکرد، آنوقت شرکت مخابرات نبودش ولی شرکت تلفن بود. و چون مالیهچی بود آمد و در وزارت دارایی بود ولی بعد او هم نتوانست چندی بماند آقای کاظمی وزیر دارایی شدند، آقای مهذبالدوله کاظمی وزیر دارایی شدند. با معاونت محسن قریب.
س- در کابینه از ۴ مرداد ۱۳۳۱ تا ۳۰ تیر در این فاصله آقای امیرعلایی کنار گذاشته شدند و آقای عبدالعلی لطفی وزیر دادگستری شدند. ایشان را اگر شرححالی بفرمایید و خاطراتی از ایشان دارید بفرمایید خیلی ممنون خواهم شد.
ج- آقای لطفی از قضات بسیار لایق دادگستری و کاری و همیشه هم مهیای خدمت، مثلاً معروف بود که در تابستان گرم به ایشان میگفتند آقا در خوزستان فلان حادثه رخ داده شما باید بروید ایشان فوری حرکت میکرد و به خوزستان میرفت. در بعد از قضایای آذربایجان و آن ۲۱ آذر یک دنبال شخصیتی میگشتند و خیلی لایق و درست و توانا برای ریاست دادگستری آذربایجان مرحوم نقوی در همان کابینهی قوامالسلطنه معاون وزارت دادگستری بود ایشان گفتند که من به آقای لطفی تلفن کردم که من یک کار لازمی دارم و ایشان تشریف آوردند توی اطاق من و گفتم آقا وضع مملکت ایجاب میکند یک شخصیت لایق و توانایی برود آذربایجان را الان اداره کند به عنوان رئیس تشکیلات دادگستری، و این قرعهی فال را ما به نام شما زدیم که همیشه برای خدمات حاضرید و ایشان گفتند که من حرفی ندارم ولی تأمل کنید تا آخر برج آقای نقوی گفت من گفتم چرا؟ گفتند «چون من هنوز ذغال و هیزم خانهام را تهیه نکردم که برای زنم و بچههایم و مضافاً پالتوی کلفت هم برای آذربایجان رفتن ندارم.» آقای نقوی میگفت این مطلب به قدری مرا متأثر کرد فوراً از محل بودجهی محرمانه حوالهای دادم که به ایشان داده بشود گفتم محتاج نیست آخر برج من الان این مبلغ را برای اینکار و میدهم و ایشان گفتند «خیلی خوب من فردا حرکت میکنم.» و ایشان رفتند بعد از آن قضایا و غائله آذربایجان دادگستری آذربایجان را به نحو اتم و اکمل اداره کردند و خیلی قاضی ورزیدهی، لایق، و در کارش بیگذشت بود. معروف است که یکی از وکلای مبرز دادگستری شیخ رضای ملکی یک روزی در محکمهی دیوان جزا که لطفی رئیس آنجا بود کسی را محاکمه میکردند اسم او علی قاچاق بود، یادم هست که اسمش علی قاچاق بود. لطفی به شوخی میگوید آقا اینکه دیگر اسمش معلوم است اسمش دیگر قاچاق است حالا هم که متهم به عمل قاچاق است. شیخ رضای ملکی میگوید که آخر اغلب اسامی بیمسمّا است همانجوری که اسم شما هم لطفی است ولی هیچگونه لطفی ندارید اسم این هم قاچاق است به همین مناسبت. و داستان کاشانی را من در نوارم برایتان نقل کردم و گفتم که وقتی که لطفی وزیر دادگستری بودند. درهرحال بسیار توانا بود و خیلی درست بود در آن موضوع بند «جیم» بند «ب» هم گفتم و حتی پسرش، ایشان گفتند «پسرم هم بند «جیم» دادگستری را خیلی خوب اداره کرد خیلی خیلی خوب. خیلی آدم، بعد هم از طرف شاه یک روز توی خانهاش ریختند که آن پیراسته و دیگران که چشمش را کور کردند چه کردند و بعد توی همان خانه بودند تا بعد مرد.
س- چشم آقای…
ج- لطفی را بله بله ریختند. بعد توی خانهاش ریختند که بعد از ۲۸ مرداد مدتها زندان بود و حتی در زندان اگر خاطرتان باشد وقتی که آقای دکتر مصدق را محاکمه میکردند ایشان را هم آوردند برای شهادت و وقتی که آزموده شروع کرد سؤالاتی کردن فلان، ایشان گفت «آقا مرا به عنوان متهم اینجا میآورید یا به عنوان شاهد؟ اگر سؤالی است، این رسم نیست.» و خیلی کوبید و این شهامت را توی آنجا بهخرج داد. که بعد آقای دکتر مصدق گفت «آقا این پیرمرد را که الان پایش روی گور است این را دیگر ولش کنید این را دیگر اذیت نکنید.» مدتها بیچاره زندان بود و بعد مرد.
س- اتهامی هم در مورد ایشان بود که با تودهایها خیلی در ارتباط نزدیک بودند.
ج- آن نخیر. در آن کار کبوتر صلح و خانه صلح و آن حرفها آمدند از ایشان امضا گرفتند.
س- امضا گرفتند؟
ج- بله. نخیر ایشان…
س- آقای حسین نواب وزیرخارجه
ج- وزیرخارجه بله. ایشان از همان خانوادههای نواب هست و خیلی اصولاً یک عمر در وزارتخارجه بوده است و آدم یکدندهی عبوس و خب اهل فضل و از شاگردان مدرسه علوم سیاسی و مدتی بعد از ۲۸ مرداد هم مجدداً با اینکه یک مدتی استعفا داد و خانهنشین شد ولی باز کار قبول کرد و در یکی از چیزهای برزیل یا آرژانتین آنجا سفیر بود و بعد از مدتی فوت کرد.
س- دلیل اختلاف آقای امیرتیمور کلالی با دکتر مصدق چی بود که ایشان را کنار گذاشتند و دکتر صدیقی را وزیر کشور کردند.
ج- خود آقای امیرتیمور هیچ اختلافی چیزی نبود. آقای امیرتیمور خیلی ضعیف بود اصلاً معتاد بود سنی هم از او گذشته بود اصلاً نمیتوانست اصلاً کار اداری را نمیتوانست، یک آدمی بود همیشه در پارلمان بود سالها بقول خودش چند سال پیش به من میگفت که «من زمان احمدشاه جزو هیئت رئیسهی مجلس بودم.» حالا ببینید که سن باید چی باشد این جزو هیئترئیسه مجلس بود. نخیر توانایی، خیلی خوشباور بود و هرچه به او میگفتند قبول میکرد این بود که یک آدم قویتری برای وزارتکشور لازم بود.
س- البته خب با ایشان که صحبت شده بود ایشان یک نظری داشتند که گویا دکتر مصدق میخواسته که در انتخابات دخالت بکند و ایشان مثل اینکه موافق نبودند با این جریان میخواستم…
ج- نخیر. ایشان نخیر. زیاد حقیقت نمیفرمایند. در جلسات هیئت وزیران که من اغلب بودم آقای امیرتیمور متأسفانه حالا نمیخواستم که صریحاً… آقای امیرتیمور خیلی ضعف نشان میداد و خیلی این اطرافیانش بر او مسلط بودند. بهطوری که حالا مثلاً من یک مثلی را میزنم که خود بودم حاضر، به مناسبت کارم. ایشان یک رئیس کارگزینی داشتند که معروف بود آدم خوبی نیست برای فرمانداری جاهایی، مثلاً صحبت بود رسم بود که چهارنفر پنج نفر را وزارتکشور انتخاب میکرد صورت میداد بعد میگفتند که اینها را میریختند قرعه میکشیدند از توی قرعه بیرون بیاورند. به آقای دکتر مصدق گفتند که این افراد را این آقای رئیس کارگزینی حقه میزند وقتی که در حضور این وزیر دولت میخواهد بنویسد به جای اینکه مثلاً اسم آقای صدقی امینی آقای لاجوردی کی کی چند نفر را بنویسد وقتی که او نظرش فقط به آقای صدقی است هر پنجتا را صدقی مینویسد بعد خوب یکی درمیآید میشود صدقی میکند باقیاش را پاره میکند. وقتی که این را در یک موردی نوشت آقای دکتر مصدق یکدفعه مشت کرد و تمام آرا را برداشت باز کرد دید همهاش یک نفر نوشته شده. اینطور چیزها باعث میشود که بعد… بعد هم توی جلسات هم آقای امیرعلایی هم توهین میکرد به او مثلاً هر کاری که آقای امیرتیمور پیشنهاد کرده بود آقای امیرعلایی چون خودش در وزارتکشور اصلاً بود میگفت که آقا تو فلان این آدمی که میگویی این آدم بدنامی است و میدانم تو پای منقل تحتتأثیر او واقع شد[ی]. از اینکارها پیش میآمد بالاخره کنار رفت.
س- آقای دکتر حسابی بعداً کنار گذاشته شد و آقای آذر وزیر فرهنگ شدند.
ج- بله. جریان دکتر حسابی را من عرض کردم بنابراین به همان دلیل که چیز بودند، بعد هم خب ایشان با دستگاه ساخت و سناتور شده بود تا این اواخر هم که با شاه نزدیک بود، خودش را انشتاین عصر میدانست و انشتاین ایران میدانست و نه خبری نبود.
س- راجع به آقای دکتر مهدی آذر اگر یک شرححال مختصری بفرمایید اگر خاطراتی از ایشان دارید؟
ج- ایشان طبیب بسیار عالیقدری بودند. از اهل خراسان هستند بسیار فاضل، پدرشان از معممین بودند و خیلی فاضل بود، خودشان نقل میکردند که وقتی من میخواستم بیایم تهران تحصیل بکنم آمد تا دروازهی تهران ما را سوار ماشین کرد من تهران آمدم. تحصیل کرد و به اروپا رفت. و دکتر آذر عربی خیلی خوب میدانست. بعد برگشت اولین مأموریت ایشان در رضائیه رئیس بهداری بود. از رضائیه آنجا فرخ که استاندار بود و با ایشان مربوط بود وقتی فرخ وزیر صنایع شد آقای دکتر آذر را برد رئیس بهداری وزارت صنایع آن روز حالا اسمش، وزارت صنایع نبود وزارت اقتصاد که صنعت هم جزوش بود کرد با او مربوط بود. بعداً هم رئیس قسمت در بیمارستان رازی که تأسیس شده بود رئیس قسمت پزشکی داخلی بود آنجا زمانی که رزمآرا نخستوزیر بود مریضی را میبرند چون جا نبوده مریض را نمیخوابانند پشت درب بیمارستان مریض میمیرد و آقای رزمآرا خب میخواست در همهی امور دخالت بکند و قدرت نشان بدهد میرود مریضخانه و شروع میکند با اطبا…. بالاخره وقتی دکتر آذر میگوید جا نداریم آنجا رزمآرا سیلی به گوش دکتر آذر میزند و همین امر باعث شد که اطبا دست از کار کشیدند و اطبای مریضخانه اعتراض کردند. چون بیمارستانها ضمیمهی دانشکدهی پزشکی شده بود از زمان او یک مرد فرانسوی، حالا اسمش را یادم نیست. و این امر باعث شد که بالاخره رزمآرا ناچار شد برود از دکتر آذر رسماً، در جلسهی عمومی که اطبا بودند، عذرخواهی بکند. دکتر آذر اینجا اسمش رو آمد کمکم معروف شد تا بعد آقای دکتر مصدق او را وزیر فرهنگ کرد.
س- آقای بوشهری بعداً کنار گذاشته شد و آقای داود رجبی وزیر راه شد.
ج- این رجبی عضو راهآهن بود زیردست آقای مهندس مصدق هم بود و این از اول از بچگی هم توی خانهی آقای دکتر مصدق… چون نزدیک بود و همسایه بودند، رجباوف، این خانوادهی رجباوف. و خودش هم کارخانهی آهنگری داشت ایشان وزیرراه شد. ولی بعد در محاکمه خیلی اهانتآمیز صحبت کرد و آقای دکتر مصدق که اینها جیک و (؟؟؟) با هم بود و با فاطمی بود من نمیدانم خیلی خودش را از این لحاظ خراب کرد و اصلاً به کلی هم دیگر کنار رفت هیچ…
س- بعداً آقای دکتر ملکی کنار گذاشته شد.
ج- و مجدداً باز برگشت.
س- و آقای فرمانفرمائیان…
ج- صبار میرزا فرمانفرمائیان که استاندار فارس هم شد و ایشان پسر فرمانفرما است، یعنی پسردایی آقای دکتر مصدق و در کار بهداری و بهداشت خیلی وارد بهطوری که ایشان را سالیان دراز دعوت کردند برای ویتنام برای امور بهداشت جهانی در آنجا بود و در قاهره و این اواخر هم رئیس بنگاه پاستور، بنگاه پاستور ایران شد و خیلی مرد شریف در کار خودش هم مؤمن و معتقد و اصولی.
س- بعداً آقای سیفالله معظمی وزیر پست و تلگراف و تلفن شد و شما مثل اینکه قبلاً راجع به ایشان صحبت کردید.
ج- بله عرض کردم. راجع به ایشان گفتم. بله بودند آقای سیفالله خان معظمی تا زندان هم با آقای دکتر مصدق بودند و بعد هم شرکتی درست کردند با آقای مهندس زنگنه که رئیس سازمان برنامه بود جزو وزرایی که شما شاید اسمشان مهندس زنگنه رئیس سازمان برنامه بود.
س- بعد آقای امینی کنار گذاشته شدند و آقای علی اکبر اخوی شدند وزیر اقتصاد…
ج- بله بله. آقای دکتر اخوی و ایشان سالیان دراز قاضی دادگستری بودند و بعد به آمریکا آمد و مدتی در آمریکا هم تحصیل کرد. البته تحصیلاتش در فرانسه بود. در آمریکا به کار تجارت مشغول بود بعد به ایران آمد آن دون باکستر را درست کرد از این چیزهایی که تزریق میکنند مواد… و خیلی هم خوب وزارتکشاورزی را… منتها یک قدری اخلاقش تند بود تجار از او ناراضی بودند. یادم هست که کاشانی اولین اختلافاتی که با آقای دکتر مصدق پیدا کرد نامهای نوشته بود ایراد کرده بود که چرا دکتر اخوی وزیر اقتصاد شده و امینی شهردار شده و سرتیپ وثوق معاون وزارت جنگ شده است. آقای دکتر مصدق جواب خیلی تندی به ایشان داده بود که آقا من اگر نتوانم وزرایم را انتخاب کنم اینها همهشان از بهترین افراد هستند، آقای دکتر اخوی تحصیلاتش این است کارش این است. و خیلی هم خوب اداره کرد وزارت اقتصاد ملی را خیلی خوب اداره کرد. حالا هم کارهای آزاد دارد.
س- علت کنار گذاشتن آقای امینی چه بود؟
ج- علت کنار گذاشتن آقای علی امینی، عرض کردم خدمتتان که به من ایشان در قبل از سیام تیر که میخواستند استعفا بدهند خبر دادند که مقدار زیادی جواز صادر شده. و این راحتی به شما گفتم در آن جلسهای که آقایانی که من بردم خدمت آقای دکتر مصدق با آقای مقدم و فاطمی و دیگران گفتند در زمان ایشان مقداری جواز صادر شده یا ایشان میدانستند با نمیدانستند…
س- جواز چی آقای امینی؟
ج- جواز، جواز مثلاً برای برنج. برای اینطور چیزها که معمولاً اصطلاحی داشتند آنموقعها جواز. و سر این بود که ایشان را کنار گذاشتند.
س- مثل اینکه آقای امینی یک مصاحبهای هم آنموقع کرده بوده و راجع به ملی شدن صنعت نفت و اینحرفها در خارج بعداً…
ج- بعد کرد. بعداً بله خیلی از این حرفها که…
س- که مورد اعتراض دکتر مصدق قرار گرفت.
ج- بله بله. آن را نمیدانم.
س- آقای دکتر ابراهیم عالمی وزیر کار.
ج- ایشان استاد دانشگاه بودند و عضو آن شورای انتخابات بودند و آرامآرام و نجیبی بود و وزیرکار شد وزارتکار را هم اداره میکرد. ولی ایشان هم در محاکمه یکقدری وقتی آوردند برای تحقیقات یکقدری ضعف نشان داد ولی بعد بیچاره آمد و گریهها کرد که من نفهمیدم چه کردم. گفتند تحتتأثیر آن صفایی واقع شده. آدم بدی نبود ولی خب بعد بیچاره…
Leave A Comment