روایتکننده: آقای نصرتالله امینی
تاریخ مصاحبه: ۵ ژوئن ۱۹۸۳
محلمصاحبه: شهر آناندل ـ ویرجینیا
مصاحبهکننده: ضیاءالله صدقی
نوار شماره: ۱۴
وقتی که آن برادر ضارب کسروی کارد میزند به دست حدادپور، دستش تکان میخورد و تیر به جای اینکه بخورد به ضارب میخورد به شکم کسروی و از توی شکم کسروی بیرون میآید و میخورد به رادیاتور شوفاژ و میخورد به سقف که پوکهاش توی اطاق بود. و ظاهراً در فرمانداری نظامی دادگاه هم همین بساط را درست کردند که باعث قتل کسروی آن گلولهای است که منشیاش زده، آن کارد باعث قتلش نشده، باعث قتل آن گلوله شده بنابراین آنها را روی اعمال نفوذی که کردند دستگاهی که از فدائیان اسلام حمایت میکردند که آن ضاربین تبرئه شدند و مجازات نشدند. ما گرفتار شدیم آقای دکتر توی همین جریانات. برای اینکه این جنازه کسروی را هیچ مسجدی و هیچ قبرستانی حاضر نبود قبول بکند و روی همین سروصدا. تا بالاخره چهار بعدازظهر با زحمتی آن آقای مهندس متین که آنوقت رئیس انتظامات دادگستری بود و بنده هم بودم و اقدام کردیم تا بالاخره این جنازه را از دادگستری بردند. وقتی من آمدم منزل دیدم که خیلی مادر و خانم من نگران هستند و میگویند که… چون من هم آنوقت تلفن نداشتم، از منزل مجاور که آقای سرتیپ زاهدی بودند گفتند چندینبار از مریضخانه فیروزآبادی دکتر مؤبد تلفن کرد و حال تو را پرسیده. من فهمیدم قرار بوده من امروز بخوابم، یادم رفته. با این پیشامدها اصلاً فراموش کردم که به من آمپول مرفین زده شده. به این مناسبت من آن موضوع مرفین را گفتم، برای من یک حادثه و یک مسئلهای بود اینکار، این اطلاعی بود که میخواستم بگویم.
س- در آن روزی که این سوءقصد واقع شد آیا در اطاق بازپرسی غیر از آقای بلیغ و محافظ آقای کسروی و اینها کس دیگری بود؟
ج- هیچکس دیگر. نخیر معمولاً در بازپرسیها نباید کسی باشد و مطلقاً کسی نبود. نمیتوانست کس دیگری باشد.
س- آقای امینی من الان میخواهم یک سؤالی از شما بکنم که شامل یک دوران طولانی میشود. تقریباً از ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ و این از نظر تاریخ ایران هم من فکر میکنم که سؤال مهمی باشد و این مربوط به استقلال دادگستری است و از آنجا که شما آشنایی زیادی با این سازمان داشتید میخواستم از شما سؤال بکنم که آیا این استقلال قوه قضایی مملکت در این دوره دوازدهساله از ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ چگونه بوده؟ آیا چنین استقلالی وجود داشته؟
ج- بنده معتقدم، بوده است. بنده معتقد بودم که همین دادگستری با همهی نواقصش باز خیلی خوب بود. جلوی خیلی کارها گرفته میشد و دادگستری اغلب قدرت نشان میداد. ممکن بود در مملکت، مثل همهجای دنیا باشد، افراد افراد ناصالح، افراد نادرست باشند ولی باز در دادگستری خوبش بر بدش غلبه داشت. و ما در دادگستری قضات بسیار شریف و با شهامت و با تقوایی داشتیم مثل مرحوم آقا سید محمد قمی، آقا سید محمد فاطمی که یکی از علمای طراز اول بود. محکمه انتظامی آقای حاج شیخ محمد بروجردی یا در همان خود دیوان کشور باز آقای آقا حسن رضوی، سیدحسن مشکان طبسی، در محکمه انتظامی خود صدرالاشراف که مدتها بود و آقای آقا میرزا مهدی آشتیانی، آقا میرزا فضلالله خان آشتیانی، مشکان طبسی در جاهای مختلف و قضات بسیار شریف با تقوای، در محاکم بدایت در محاکم دادگاه استان همیشه قضات… حتی تا همین اواخر من به شما عرض کنم بعد از بیستوهشتم مرداد هم من به شما عرض کنم ـ بعد از بیستوهشت مرداد هم درست به یاد دارم که وقتیکه… همین سر موضوع پروندهی آقای دکتر مصدق کشمکش بود خب خیلی قضات اظهار ناراحتی میکردند که این کار درست نیست در دادرسی ارتش. در مقابل دادرسی ارتش دادگستری میایستاد. در مقابل این آرایی که کمیسیون امنیت اجتماعی صادر میکرد… اینجا بنده دلم میخواهد یک مسئلهای را عنوان کنم که بعضیها به آقای دکتر مصدق ایراد میگرفتند همیشه که آقا این سازمان امنیت در زمان آقای دکتر مصدق این قانونش تصویب شده. این یک اشتباه لفظی است. آن چیزی که در زمان آقای دکتر مصدق تصویب شد قانون امنیت اجتماعی بود نه سازمان امنیت. قانون امنیت اجتماعی این بود که اگر در دهات عدهای شلوغ میکنند یا در کارخانجات کمیسیونی متشکل از رئیس دادگستری و دادستان و رئیس شهربانی یا رئیس ژاندارمری تصمیم میگیرند که این شخص را یا اشخاص را به یک نقاطی که حتماً آن نقطه خوش آبوهوا باشد و بد آب و هوا نباشد برای یک مدت محدودی که از یک سال کمتر باشد تبعید کنند و تازه در آنجا ذکر شده است که این تصمیم قابل شکایت است در محکمه استیناف و باید خارج از نوبت رسیدگی بشود و رأی دادگاه استیناف قطعی است و کراراً برای اشخاصی که مثلاً حکم صادر میشد باعث میشد که کمیسیون استیناف رأی میداد در همین مورد هم کراراً قضات دادگستری ایستادگی میکردند. مُثل اعلایش در قم بود که وقتی که سازمان امنیت فشار میآورد راجع به اشخاص که بگیرند و تبعید کنند رئیس دادگستری آنجا که آقای هادوی که بعداً در انقلاب هم شد دادستان کل انقلاب مقاومت میکرد و همین مقاومت او باعث شد که روزی که از منزل میخواست بیاید بیرون مخصوصاً راجع به تبعید آقای خمینی، رئیس سازمان امنیت در خانهی او میایستد و او را هل میدهد تو و هفتتیر میگذارد روی سینهاش که یا استعفا بده از ریاست دادگستری یا الان میزنم. او هم استعفا داد. این مقاومت را دادگستری میکرد و این را بنده میتوانم اذعان کنم که دادگستری، یادم هست که خدا رحمت کند مرحوم دکتر سمیعی که کفیل وزارت دادگستری بود و من هم رئیس دفتر وزارت دادگستری بودم، روزی در اطاق ایشان یکی از وکلای مجلس، وکلای ذی نفوذ مجلس آمده بود و به ایشان میگفت آقا فلان پرونده که مربوط به مادرزن من است در فلان شعبه است و شما یک توصیهای بکنید. گفت یعنی چه آقا. من توصیه بکنم به نفع مادرزن شما. گفت نه توصیه بکنید که یکوقتی به نفع طرف اعمال نفوذ نشود. گفت همین تلفن من باعث میشود که فکر بکنند که من میخواهم به نفع شما توصیه بکنم. نخیر دادگاه اگر رأی داد، دادگاه بالاتری هست، در استیناف است. باز یادم هست که یک روزی، یکی از سردمداران مجلس، مرحوم ملک مدنی آمده بود پهلوی دکتر سمیعی که شما فلان آدم را بکنید دادستان اراک گفت بله این شما قبلاً گفتید من رسیدگی کردم از او قاضی ارشد و اولایی در آن شهر هست. گفت آقا این حرفها را ما نداریم چیزی را که ما گفتیم باید بشود. گفت نه، شما میتوانید در مجلس استیضاح کنید من اینکار را نمیکنم. این بود. در مورد دیگری من یادم هست، حتی اینکه شما محدود کردید تا سال ۱۳۳۲، حتی بعد از ۳۲ ما یک بازپرس بسیار شریفی در دادگستری داشتیم که الان در واشنگتن هست و مریض است آقای فرهنگی، پرونده آقای آقا سید ابوالقاسم کاشانی در آنجا مطرح بود. دادرسی ارتش اصرار داشت این پرونده را به همین جریان موضوع اتهام مال خلیل طهماسبی و دیگران ـ حمایت از خلیل طهماسبی و قتل رزمآرا این پرونده را بکشند و ببرند دادرسی ارتش. این آقا شدیداً ایستادگی کرد و گفت این در صلاحیت دادگستری است و من زیر بار نمیروم. بعد جلسات مختلف با حضور آزموده آمدند در اطاق وزیر وقت دادگستری آقای جمال اخوی، و اینها هم با تمام قوا ایستادگی کردند و زیر بار نرفتند. این دادگستری انصافاً این چیزها را داشت. حسنش از عیب و نقصش بیشتر بود و غلبه داشت مسلماً و استقلال داشتند بله مسلماً.
س- این استقلال تا چه زمانی بود آقای امینی؟ چه زمانی بود که دادگستری واقعاً استقلالش را از دست داد و چرا؟
ج- استقلالشان چیز نبود ملاحظه میفرمایید. یکبار اولاً به شما گفتم که زمان آقای دکتر مصدق دیوان کشور را منحل کردند. خب بعضی افراد چیز بود و همانموقع تازه یک عدهای از قضات ایستادگی میکردند. بعد گلشائیان وزیر دادگستری بود و آمد روی فشار شاه عدهای از قضات صلح را دعوت نکرد، بازنشسته کرد. روی اصل همین فشارهایی که سازمان امنیت میآورد. تا آن اندازهای که من میدانستم همیشه دادگستری سعی میکرده این قضات که استقلال خودشان را حفظ بکنند و نه از تعصبی که خودم قاضی بودم و در دادگستری بودم. این عقیدهی من هست عرض میکنم.
س- آقای امینی من اینجا میخواستم از شما تقاضا بکنم که راجع به جریان بانک ساختمانی که اصلاً چرا بانک ساختمانی تأسیس شد و چگونه تشکیل شد لطف بفرمایید و یکمقداری برای ما توضیح بدهید.
ج- اگر قرار باشد بنده در هر موضوعی بخواهم… من خیال میکنم یک دو سه ماهی این مصاحبههای ما طول بکشد. با اینکه بنده میدانم شما به قول قدما میگویند: (؟؟؟) هر حرفی که بنده حتی بعد و در وسط نوارها یک اشارهای میکنم شما فوری یادداشت میکنید و همان را میگیرید و باز میگویید که… که من ناچارم که دیگر زبان دربندم. عرض کردم خدمتتان در ضمن محاوره یا بعد از محاوره که بعد از اینکه این قانون بیست درصد را آقای دکتر مصدق تصویب کردند برای کسر کردن از بهره مالکانه، عدهای از مالکین اعتراض کردند که آقا چرا راجع به مستغلات شما چنین تخفیفی را قائل نشدید و فقط این تحمیل را بر مالکین املاک مزروعی کردید. آقای دکتر مصدق عدهای را دعوت کردند من خیال میکنم این را به شما گفته باشم.
س- راجع به تأسیس بانک ساختمانی.
ج- همین وقتی که آن جلسه در حضور ایشان… اول در غیاب ایشان و بعد در حضورشان تشکیل شد و صحبت شد که آقا بهترین راه این است که این زمینهای مواتی که در این تهران هست و در جاهای مختلف، اینها گرفته بشود و یک بانکی درست بشود. این بود که صحبت شد که بانک ساختمانی و ایشان قانون تصویب فرمودند و در آن قانون هم گفته شد مدیرعامل اینجا باید مهندس آرشیتکت باشد. آقای کورس قبول نکردند و مهندس آرشیتکت هم گیر نیامد. بعد ناچار او را عوض کردند و آقای دکتر بیانی شدند مدیر رئیس بانک ساختمانی.
س- من خیلی ممنونم و عذر میخواهم. چون میدانید که جزو نوارهای آخرمان من یک مقدار سؤالهای پراکنده دارم از خدمتتان میکنم.
ج- بنده هم ناچارم آنوقت پراکندهگویی میکنم.
س- این سؤالهای ما تمامش مربوط به همدیگر نیست در اینجا. مثلاً میخواهم حالا از شما تقاضا بکنم که راجع به جریان بند جیم یکمقداری صحبت بفرمایید و اطلاعاتی که دارید. اصلاً این موضوع بند جیم چه بوده و چرا مطرح شده؟
ج- حدود تاریخش یادم نمیآید ولیکن در کابینه ساعد بود. این علیالتحقیق کابینه ساعد بود که میتوانید حالا معین کنید. خیال میکنم حدود سال ۱۳۲۷ و آن دروهها بود. خیال میکنم ۱۳۲۷ بود. که ساعد مراغهای نخستوزیر بود قانونی از مجلس گذشت که دولت نه نفر از اشخاص بصیر و مورد اعتماد را انتخاب میکند که اینها در ظرف یک سال دو وظیفه را انجام بدهند. یکی تشکیلات وزارتخانهها را و مؤسسات مربوط به دولت را معین کنند. یعنی اینکه هر وزارتخانهای چقدر عضو، چه تشکیلاتی داشته باشد که البته اینکار خیلی میبایست به درازا بکشد و طول بکشد ولی خب قانون بود. و یکی اینکه تمام کارمندان دولت را که در رأس هستند البته، اینها را تقسیمبندی کند عدهای که ناصالح و دزد هستند و بدنام و خوشنام نیستند مشمول بند جیم کنند و از دستگاه طرد کند. ولی آنهایی که نه نادرست نیستند ولی بیعرضه هستند اینها را مشمول بند ب. کند و اشخاص صالح را مشمول بند الف. که البته من عوضی گفتم. حقش بود که اول بگویم اشخاص صالح مشمول بند الف، و اشخاص بیعرضه بند ب. و نادرستها هم بند «جیم». این هیئت را دولت دعوت کرد با فرمان شاه. این عده تا اندازهای که من حافظهام یاری میکند و شاید جای دیگر الان منعکس نباشد عبارت بودند از آقای اسدالله ممقانی که رئیس شعبه دیوان کشور بود، آقای محمد سروری، آقای مختارالملک صبا، آقای شیخ عبدالعلی لطفی، آقای سیداحمد امامی، آقای باقر شاهرودی و آقای دکتر تقینصر. این هفت نفر، من هفت نفر گفته بودم یا نه نفر؟ هفت نفر بله. درهرحال، من مثل اینکه اشتباهاً گفتم نه نفر را. ولی علیالتحقیق هفت نفر. هفت نفر اشخاص بصیر را او انتخاب کند. بعد آقای ساعد وقتی که این آقایان را دعوت میکند در نخستوزیری، ابلاغی هم میدهد به آقای ممقانی که شما به عنوان رئیس هیئت معین شدهاید. آقایان بهشان برخورده بود که اگر ما هستیم که خودمان باید بین خودمان رئیس معین کنیم، دولت نباید برای ما رئیس معین کند. و خود ما حتی ممکن است خودمان آقای ممقانی را معین کنیم ولی بهتر است که این اختیار به خودمان داده بشود نه اینکه دولت بنویسد. یک شوخی هم آقای ساعد کرده بود. گفته بود که بله شما برای کاری انتخاب شدهاید، من فکر میکنم فردا کاری بکنم که زنهایتان هم دیگر شما را توی خانه راه ندهند. بعد اینها بعد از رفتن ساعد و این صحبتی که کردند رأی گرفتند و آقای سروری شدند رئیس این هیئت و آقای مختارالملک صبا نایب رئیس و آقای شاهرودی منشی. روی علاقه وافری و اعتمادی که آقای سروری به بنده داشتند از من خواستند که ریاست دفتر این هیئت را قبول بکنم. البته وزیر دادگستری که آقای دکتر سجادی بود خیلی مخالفت میکرد با این کار. من چون آنوقت رئیس اداره سرپرستی بودم که اینکار باعث میشد فلانکس نتواند وظیفهی خودش را انجام بدهد. کار رسیده بود گویا در هیئت وزیران و حضور شاه هم صحبت شده بود و بالاخره با من صحبت شد. با من که آقای وزیر وقت دادگستری صحبت کردند. گفتم نه من کار خودم را انجام میدهم. چون جلسات آنجا اغلب عصر است و من انجام میدهم. یکمقدار هم مال این بود که نمیخواستند که اینکار مثلاً چوب لای چرخ اینکار بگذارد ظاهراً. درهرحال بنده رفتم و دفتر آنجا را اداره کردم. این هیئت قرار شده بود که یک نامهای بنویسند به وزارتخانهها و در هر وزارتخانهای سه نفر را معین کنند با نظر این هیئت که این سه نفر قبلاً راجع به کارمندان و مخصوصاً کارمندان ارشد رسیدگی کنند و نظر بدهند و آن نظرشان بعداً بیاید در این هیئت رسیدگی بشود. ضمناً یک پرسشنامههایی هم این هیئت تهیه کرد و دادیم چاپ کردند و فرستادیم به وزارتخانهها که تمام کارمندان اطلاعات خودشان را راجع به دارایی خودشان، راجع به دارایی خانوادهشان، زنشان بچههایشان، و سوابق خدمتشان اینها همه را روشن کنند و بفرستند. و اینها را فرستادند و آمد. اینجا ناچارم من یک شوخی که پیش آمد بکنم. و آن شوخی این است که یکروزی یکی از این اعضا مال وزارت کشور که عضو هیئت سه نفری وزارتکشور بود، آقای دکتر هنجنی، ایشان تلفن کردند و به من گفتند شما یکوقتی از آقای سروری بگیرید که من میخواهم بیایم آنجا توضیح بپرسم. بنده هم گفتم وقت دادند آمدند. آمد و من معمولاً در جلسات هیئت شرکت میکردم، رئیس دفتر بودم و شرکت میکردم. مینشستم بدون اینکه حق رأی داشته باشم. آقای دکتر هنجنی پرسیدند از آقای سروری که آقا شما دستور دادید ما راجع به کارمندان وزارتکشور بنویسیم ما به چه طرز این را تهیه کنیم. سروری گفت یعنی چه آقا، منظورتان چیست؟ گفت آقا ببینید شما هم وزیر کشور بودید هم وزیر دادگستری. حالا میخواهیم ببینیم این کارهایی که اینجا میکنید با عینک وزارتکشوریتان رسیدگی میکنید یا با عینک وزارتدادگستریتان. گفت یعنی چه آقا؟ گفت معنیاش این است که از لحاظ وزارتکشور بهترین و لایقترین کارمند آن است که خوب بتواند صندوق عوض کند. ولی با دید وزارتدادگستری این جرم است باید تعقیب بشود. این بند جیم است. از نظر وزارت کشور این بند الف است، از نظر دادگستری بند جیم است. که همه خندیدند و این شوخی بود که آن آقای هنجنی کرد که من هیچ یادم نمیرود. اینها آمدند و رسیدگی کردند. البته از کلهگندهها شروع کردند. مثلاً قوامالسلطنه شد بند جیم. و منصورالملک شد سه به سه خیال میکنم. سه نفر رأی دادند که بند جیم. چیزی که من فراموش کردم بگویم آقای دکتر تقی نصر فقط یک جلسه در این جلسات شرکت کرد دیگر شرکت نکرد. نکرد که نکرد. و این هم این بود که این اعضای هیئت شش نفر شدند نبود که اکثریت که فرد باشد. و راجع به منصور سه به سه شد. راجع به سردار فاخر حکمت تا اندازهای که یادم هست او مشمول بند جیم شد. بله مسلم بند جیم شد. دکتر اقبال بند جیم شد و وقتی که موضوع منصور آمده بود یکی از اعضا هیئت این موضوع را با اینکه خیلی سعی میکردند مطالب محرمانه باشد و حتی من به قدری وسواس در این کار داشتم، آن دفتری که صورتجلسه میکردند و شاهرودی مینوشت با خط خوشش من این را میبردم منزلم و زیر تشکم میگذاشتم که هیچکس به آن دسترسی پیدا نکند و باز فردا آن را با خودم بیاورم. که یک شبی در هیئت وزیران، شاه میپرسد که چطور خب منصورالملک سه به سه شد؟ میفهمم که این مسئله درز پیدا کرده. آنوقت معروف بود که بعضیها میگفتند آقای شاهرودی چون رفیق آقای حکیمالملک است به حکیمالملک گفته، آنوقت حکیمالملک وزیر دربار بود، یا بعضیها میگفتند که به مرحوم لطفی این را چون با منصور مربوط و رفیق است گفته. معلوم نشد درهرحال که کسی این را گفته. به طوری که سروری سر این کار خیلی ناراحت شد و گفت اگر این شکل باشد من دیگر حاضر نیستم و تمارض کرد. دیگر جلسات خیلی با شلی بهاصطلاح تشکیل میشد. سروری تمارض کرد تا اتفاقاً شاه که به مسافرت رفته بود ایشان یک شرحی نوشتند و استعفا دادند و من این را بردم به دفتر مخصوص، نخستوزیری دادم وارد کردند و بعد ایشان همانروز هم که آمدند و من رسید را دادم گفت حالا حال من خوب است و آمد بیرون. بعد عدهای هم دیگر نیامدند و چون تقینصر هم که نیامده بود، آقای مختارالملک صبا هم استعفا داد، دکتر محمد سجادی و گلشائیان و قبل از اینکه اینها استعفا بدهند معذرت میخواهم محسن قریب هم شد عضو هیئت بهجای تقی نصر. ولی بعداً به جای محسن قریب هم محمدمهدی شاهرخی که دادستان دیوان محاسبات بود یا رئیس دیوان محاسبات بود او انتخاب شد. بنابراین اعضای هیئت شدند این عده. بعداً گلشائیان شد استاندار فارس و رفت. به جای او دکتر هومن معین شد. دکتر هومن که آمد روی چیزی که داشت با منصورالملک فشار آورد که تکلیف منصورالملک معین بشود. رأی گرفتند و او چهار به سه شد بند الف. از آن بند جیمی که بود درآمد. و اینها تا آخر یکسال رأیشان را دادند. اینجا ناگزیرم یک مسئلهای را عرض کنم. مثل اینکه گفتم راجع به مرحوم لطفی، مثل اینکه گفتم به شما، این خیلی جالب است این مسئله راجع به این تقوای مرحوم لطفی. یکروزی مرحوم لطفی به من گفتند آقا تو هروقت دیدی که جواد لطفی پسر من میخواهد موضوعش مطرح بشود دو نفر را قبل از او که رسید به من خبر بده یواشکی. من وقتی که پروندهها پهلویم بود یکی یکی میدادم و مطرح میکردم آن گزارش هیئت سه نفری را، وقتی دیدم که دو نفر مانده است به جواد لطفی به مرحوم لطفی اشاره کردم و لطفی پاشد. لطفی پا شد و گفت من امروز یک کاری دارم و میروم، از جلسه خارج میشود. بعد دم در مرا صدا کرد و گفت بیا این رأی مرا بگیر و لیکن باز نکن وقتی که موضوع جواد مطرح شد این رأی مرا هم بینداز توی آن سبدی که هست و رفت. بعد وقتی که جواد لطفی نوبتش رسید این آقایان همه هاجوواج شدند و گفتند اه عجب آقای لطفی هم که رفته است ما چه بکنیم. گفتم ایشان مخصوصاً رفتند و به من قبلاً گفته بودند هروقت رسید به نوبت پسر من ـ دو نفر رسید به او به من بگویید که من خارج بشوم. خب گزارش آن هیئت را ما خواندیم که بسیار بد بود. گفتند خب حالا ماجرا رأی بدهیم با این ترتیب، با شرم حضور و ناراحتی. گفتند یک چیزی پچپچ دم در به تو کرد چه بود؟ گفتم که ایشان رأیشان را دادند به من و این رأی پهلوی من هست و گفتند هم که نشان کسی ندهم و رأی را من فقط در سبد بیندازم. بعد آقایان دیگر رأی را که دادند و باز کردند. دیدند لطفی نوشته است پسر من رأیاش بند جیم. خب آنها هم بالطبع دیگر آن شرم حضورشان از بین رفت و آنها هم رأی دادند به بند جیم و این بزرگواری لطفی را میرساند. بعد این صورت را وقتی که روز آخر شد دیگر کابینه رزمآرا بود. بنده همه مال وزارتخانههای مختلف را جدا و یکی هم برای وزارتخانهها همه را تهیه کردیم به امضای آقای دکتر سجادی که حالا شده بود رئیس سازمان برنامه، بنده اینها را بردم به وزارتخانههای مخصوص دادم. یادم هست که اغلب وزارتخانهها بلافاصله اجرا کردند. مثلاً در وزارت راه و راهآهن خسرو هدایت بند جیم بود، آن مسعودی نامی بند جیم بود، عدهای را همان بلافاصله از خدمت برکنار کردند. دکتر اقبال را برکنار کردند ولی بعد اتفاقاً به مناسبتی… آهان بنده در این جریان توی دادگستری کتک خوردم. یعنی یک آقایی که مشمول بند ب شده بود آمد توی اطاق من و سیلی زد توی گوش من و عینک من افتاد شکست. من به وزیر دادگستری بوذری شکایت کردم. بوذری این کار را رجوع کرد به معاونش. گفتم آقا شما خودتان بند ب. شدید و آن آقا هم که مرا زده بند ب. است ولی آن که شما رجوع کردید بهش بند جیم است بدتر. جشنی گرفتند اینها بند جیمیها در دادگستری که آنروز بنده کتک خوردم. رو کردند به بازپرسی که آقای صادق احمدی بعد هم وزیر دادگستری شد. حالا بماند این. بعد کار همین حرکتی که نسبت به اینها کردند باعث شده بود که سروری که سناتور بود و آقایانی که به بنده علاقهمند بودند در مجلس سنا، سؤال کردند از دولت و یکروزی محمود هدایت که معاون رزمآرا بود تلفن کرد که آقا رزمآرا تو را میخواهد. بنده رفتم. رفتم و سوابق آن خلاصه پرونده خودم را و خلاصه پرونده آن آقایی که به بنده سیلی زده بود بردم. رفتیم توی اطاق رزمآرا، رزمآرا خیلی مرد مؤدبی بود اصولاً. دم در پا شد آمد و گفت بله از شما من تعریف شنیدم. وقتی من آن سوابق خدمت خودم و مال آن آقا را دادم تلفن کرد وزیر دادگستری که آقا شما یک آدمی که این شکل است ازش استفاده نمیکنید و اینجور به او اهانت میشود و… و بعد به من گفت بله من خودم تصمیم داشتم راجع به اینها شدیداً عمل بکنم به این بند جیمیها ولی وقتی آدمی مثل گلشائیان توی این هیئت است و خودش مشمول بند جیم نمیشود من چطور میتوانم راجع به دیگران… چطور شد راجع به گلشائیان مطرح نشد. گفتم اتفاقاً راجع به گلشائیان هم اوراق خیلی زیادی آمده بود. راجع به معامله پنبه، راجع به معامله کتیرا و چیز دیگر اینها را هم من تهیه کردم. وقتی بردیم مطرح شد موضوع ایشان آقایان گفتند آقا در قانون گفته شده دولت هفت نفر از اشخاص بصیر و مورد اعتماد را انتخاب بکند، بنابراین برای ما مجلس رأی داده و انتخاب شدیم دیگر معنی ندارد راجع به خودمان اتخاذ تصمیم بکنیم. این را گفتند که ما صلاحیت نداریم و نکردند. و این مانده تا بالاخره در مجلس روی فشار سردار فاخر حکمت رأی داد که تصمیمات این هیئت کان لم یکن است ولی این را در سنا، که میبایستی آن سنا هم تصویب کند، سنا بردند و سنا رأی نداد و همینجوری ماند. ماند که ماند تا دیگر این بساط منحل شد و از بین رفت. این اوراق همینجور مانده بود. مرحوم فهیمالملک مرد خیلی خوشمزهای بود. گویا یک روزی شاه از او میپرسد که خب آقای فهیمالملک تو مشمول بند چی شدی؟ گفته بود بند «ت». گفتم ما بند «ت» که نداشتیم بند الف بود و ب. و جیم. میگوید نخیر بند «ت.» میگوید بند «ت» چه هست؟ میگوید بند تنبان، و در رفتم من.
س- آقای امینی میخواستم از حضورتان خواهش کنم که برگردیم به یکمقدار رویدادهای زمان دکتر مصدق. من اینها را نام میبرم و تاریخشان را میگویم، شما اگر لطف بفرمایید تجاربی که خودتان شخصاً داشتید نسبت به این رویدادها برای ما توضیح بفرمایید. اولین مسئله موضوع اعتصاب آبادان و حکومت نظامی در آبادان است.
ج- معذرت میخواهم دنبال آن کار مال بند جیم بنده ناچارم یک مسئله کوچکی را اضافه بکنم.
س- تمنا میکنم.
ج- آن این است که یادم هست بعد از اینکه این صورت را ما به دولت دادیم و من سعی کرده بودم هیچ جای دیگری درز نکند و منتشر نشود و این همیشه هم توی کیف من بود، یکروز دیدم این آقای دکتر هومن تلفن کرد به من که آقا من یک کار خیلی واجبی با تو دارم ا گر فرصت داری یک سری به من بزن. رفتم منزلش از همان راه اداره رفتم و دیدم احمد ملکی آنجا هست. ایشان به من گفتند آقا آن صورتی که دارید بدهید به ما ببینیم. گفتم بنده آن صورت را صلاحیت ندارم بدهم. شما تلفن کنید به دکتر سجادی که رئیس هیئت بود اگر ایشان گفتند خودشان بدهند من نخواهم داد. معلوم شد دکتر هومن وقتی در این جلسات بوده خودش یک یادداشتهایی برمیداشته. به من گفت که من خودم یادداشتهایی دارم و من این یادداشتها را میخوانم. گفتم بخوانید ولی من چیزی به یادداشتهای شما اضافه نخواهم کرد. گفت که فقط پس اینکار را بکنید. اگر این بود بگو که این… اگر مثلاً یکی را من گفتم بند جیم است. گفتم به این شرط که من میگویم که نیست اما مشمول بند چیست نخواهم گفت. اینها گفته شد و ملکی هم یادداشت کرد. بعد این را فردا در روزنامه ستاره چاپ کردند و همین باعث شهرت و اشتهار این افراد شد. در صورتی که آن صورت زیاد درست نبود. بعد خیال میکنم دولت ناچار شد آن اسامی را منتشر کند.
س- حالا برمیگردیم به سؤال قبلی من دربارهی رویدادهای زمان نخستوزیری دکتر مصدق. اولیش موضوع اعتصاب کارگران آبادان و حکومت نظامی در شهر آبادان است.
ج- من درست یادم نیست.
س- آقای امینی اگر لطف بفرمایید درباره رویداد سیام تیر که معروف است به قیام ملی سیام تیر، از شروعش در واقع از تاریخ بیستوپنجم تیرماه، برای ما توضیح بفرمایید تا آنجایی که امکان دارد، ساعت به ساعت. از تجربیاتی که خودتان شخصاً داشتید.
ج- قضایای سیام تیر، قبل از اینکه سیام و بیستوپنجم تیر باشد باید یکقدری جلوتر رفت و آن انتخابات مجلس است. وقتی که مجلس اکثریت وکلا رأی اعتماد گرفتند و اعتبارنامههایشان تصویب شد روی اصول پارلمانی دولت استعفا میدهد. چون در همانموقع هم رسم شده بود که قبلاً رأی تمایل بگیرند این موکول شد به رأی تمایل مجلس. مقدمتاً عرض کنم که یکروزی آقای دکتر مصدق بنده را احضار فرمودند و گفتند که من روی اصول پارلمانی باید استعفا بدهم. استعفایم را هم نوشتم. ولی به من اطلاع رسید که در وزارت اقتصاد که وزیر اقتصاد آقای دکتر علی امینی بود مقداری جواز صادر شده است. شما همهی کارهایتان را بگذارید زمین و بروید دنبال این کار و ببینید که این جوازها چطور صادر شده، و تمام را شما پیدا کنید بیاورید و من تصویبنامهای صادر کنم و این را لغو کنم و بعد استعفا بدهم. بعد به شوخی گفتند معمولاً یک رئیس دولتی که میخواهد استعفا بدهد قبلاً برای اطرافیانش و بستگانش یک کارهایی میکند. من هم بستگانم و اطرافیانم ملت هستند، باید به نفع ملت کاری بکنم. درهرحال ایشان استعفا دادند. استعفا دادند و باز رأی تمایل داده شد برای نخستوزیری ایشان. معمول این بود که رئیس دولت قبل از اینکه وزرایش را معرفی بکند روی احترامی که میگذاشتند قبلاً میرفتند و آن صورت را میبردند پهلوی شاه که من این افراد را برای وزارت انتخاب کردم تعاطی فکری میشد و بعد رسماً معرفی میکردند. آقای دکتر مصدق تشریف میبرند پهلوی شاه و وزرا را میگویند تا به وزارت جنگ میرسد. ایشان میگویند که اول اسم وزارت جنگ را من میخواهم عوض کنم، ما با کسی جنگ نداریم اسمش را میگذاریم وزارت دفاع و مضافاً به اینکه من به این نتیجه رسیدم تا وزارت دفاع تحتنظر رئیس دولت نباشد همیشه اخلالهایی میشود به نام اعلیحضرت و اگر شما به من اعتماد دارید باید وزارت دفاع هم به عهدهی خود من باشد. شاه قبول نمیکند. بهطوری که آقای دکتر مصدق اتفاقاً همانطور که شما گفتید نطق هم کردند و کراراً گفتند، در محاکماتشان هم گفتند، در محضر محاکماتشان هم گفتند سه ساعت بین این و شاه جروبحث میشود. بهطوری که دکتر مصدق پا میشود میآید برود به عنوان اعتراض و قهر بیرون که حالش بهم میخورد و میافتد زمین. سپهبد یزدانپناه که بیرون در بوده، ژنرال آجودان شاه بوده فوری میآید و میبیند دکتر مصدق حالش بهم خورده، آب میآورد و به صورتش میریزد و بالاخره حالشان را جا میآورند و بالاخره بین ایشان و شاه این قرار گذاشته میشود که اگر در ظرف بیستوچهار ساعت شاه تلفن بکند و بگوید من قبول کردم پیشنهاد شما را، دکتر مصدق بیاید و دولتش را معرفی کند والا ایشان دیگر کنار باشند و دولت دیگری معین بشود. آقای دکتر مصدق بیرون میآیند. بعد از بیستوچهار ساعت خبری از دربار نمیشود بنابراین مسلم میشود که پس بنابراین پیشنهادشان را رد کردند. دکتر مصدق هم اعلام میکند که بنابراین من از قبول نخستوزیری به این دلیل معاف هستم، معذرت میخواهم. مجلس تشکیل میشود و رأی اعتماد میدهند به قوامالسلطنه. و عجیب است که عدهای از افرادی که متأسفانه همه آنها هم به آقای دکتر مصدق رأی داده بودند چون طرفدار بودند، بعد روی اشاره دربار رأی میدهند به قوامالسلطنه. حالا قوامالسلطنهای که شاه نامهای نوشته و بهوسیلهی حکیمالملک چندی قبل و آنچه اهانت بود به او کرده بود و حتی عنوان جناب اشرافی را هم از او سلب کرده بود. یادم هست که، با اینکه این یکقدری مستهجن است ولی خب جزو تاریخ ایران میماند، ابوالحسن ورزی شاعر منزل من بود وقتی که این فرمان قوامالسلطنه را در روزنامه خواهد مرتجلاً شعری ساخت:
«کرد با (؟؟؟) کینهتوزی و خشم / دستخط جناب اشرف را
آنکه یک لحظه در تمامت عمر / بیجنابت ندید اشرف را»
اتفاقاً این جریان فرمان عزل عنوان جناب اشرفی و اهانتهایی که… اگر خود این نامه نباشد نامهای که قوامالسلطنه در جواب دربار داده است در این کتاب خاطرات دکتر غنی، بنده خواندم، که البته منتشر نشد. قوامالسلطنه نامه خیلی تندی و خیلی نامه جانانهای نوشته است به شاه که من این کار را کردم، این کار را کردم و تو اینکار را کردی، اینکار را کردی و حالا هم باید مزدش را اینجوری بدهی. موضوع آذربایجان بود و مطالب دیگر. و قوامالسلطنه را که با اینکه آنموقع فرمانش را لغو کرده بود مجدداً با عنوان جناب اشرفی دعوت میکند. و او هم میآید در رادیو و آن نطق معروف را که میگوید حسن ارسنجانی برایش نوشته بود که، «کشتیبان را سیاستی دیگر آمد»، آن را تهیه میکند و روزنامهها را توقیف کرد که روزنامه نباید باشد و با شدت عملی شروع کرد رفتار کردن. آقای دکتر مصدق هم به اسم اینکه من احمدآباد رفتم دیگر بهکلی در را به روی خودشان بستند. یادم هست که من تا آنموقع هنوز رئیس بازرسی نخستوزیری بودم. صبحی رفتم به نخستوزیری دیدم که جلوی نخستوزیری را، جلوی بازرسی نخستوزیری را که در عمارتی بود مشرف به میدان ارک، در را بستهاند و یک افسر شهربانی آنجا نشسته که کسی را راه ندهد. آمدم توی کاخ گلستان که معاون نخستوزیر و رئیس دفتر و اینها معمولاً آنجا بودند. رفتم آنجا و دیدم آنجا هم اطاقها را بستهاند و جلوی حوضی که جلوی اداره حسابداری بود و تا آنموقع هم آقایی به اسم نصر رئیس حسابداری بود آنجا آقایان جمع شدند. من گفتم آقایان چرا اینجا جمع شدید خب بروید خانههایتان. وقتی شما را نمیخواهند بروید خانهتان دیگر، اینجا ایستادن چه معنی دارد. وقتی با این اهانت با شماها رفتار میکنند. آقای نصر گفت که پس اجازه بدهید من تلفن کنم منزل آقا و کسب تکلیف کنم. بنده گفتم که من صبح خدمت آقا بودم و ایشان فرمودند که من در هیچ گونه اموری دیگر دخالت نمیکنم، چون من قبلاً از منزلم یکسر رفتم خدمت جناب آقای دکتر مصدق و ایشان را زیارت کردم و بعد آمدم. آقای نصر گفتند نه منظور من آقای قوامالسلطنه است. گفتم ایشان را جناب اشرف میتوانید بگویید ولی بعد از مستوفی الممالک هیچ کس عنوانی آقایی در این مملکت پیدا نکرد جز دکتر مصدق. آقا منحصراً دکتر مصدق است و آقای قوامالسلطنه را بگویید جناب اشرف. این هم حرفی بود که من با صراحت آنجا زدم و بعد هم آمدم خانه. بعد خب مردم که شروع کردند به قیام، شروع کردند اعتراض کردن و توی خیابانها ریختن و جلوی مجلس ریختن و از تمام نواحی شهر به طرف مجلس آمدند. اول عدهای از نظامیها آمدند که حمله کنند ولی خود من ناظر بودم که عده ایشان، و حتی از تانک پیاده شدند آمدند به طرف مردم یعنی به مردم پیوستند. عصر من هم خب در کوران بودم در جریان بودم، دائماً یا با تلفن تماس میگرفتم با این دوستان مجلسیمان تا بالاخره خودم آمدم توی مجلس. در مجلس بودم پهلوی مرحوم حاج سیدجوادی در همان سرسرای پایین خبر میآمد میرفت بالا میآمد پایین که خبر استعفای قوامالسلطنه را ما شنیدیم. مردم همه هلهله و شادی و آنشب هم از شبهای… آنجا خدا میداند من بودم که شخص شاه تلفن کرد با مرحوم مهندس رضوی نایبالرئیس مجلس صحبت کرد که تکلیف من چیست بمانم یا بروم؟ این با همین عنوان. آقای مهندس رضوی گفتند که این مطلب را من نمیتوانم تصمیم بگیرم خودتان… و چرا بروید؟ گفت آخه ممکن است خطر جانی متوجه من باشد. گفت من یقین دارم خطری… آنشب با اینکه یک دانه پاسبان در شهر نماند ولی مردم شهر را اداره کردند و یک قطره خون از دماغ کسی نیامد و یک پوش از مغازهای یا خانه کسی برده نشد. بعد فردا مجلس تشکیل شد و رأی اعتماد به آقای دکتر مصدق دادند. پس فردایش سنا رأی داد به دکتر مصدق و پنجشنبه فرمان ایشان صادر شد. اینجا ناچارم که من یک داستانی را با اینکه زیاد میل ندارم ولی به قول شما از نظر اینکه در تاریخ بماند. صبح جمعه[ای که] دوشنبه[اش] سیتیر بود، سهشنبه سیویکم تیر بود، چهارشنبه اول مرداد و پنجشنبه دوم مرداد. سوم مرداد صبح زودی آقای دکتر مصدق بنده را احضار کردند. بنده رفتم خدمتشان. فرمودند ماشین دارید؟ آهان… و از زیر بالششان کاغذی درآوردند. دیدم که کاغذی است به خط آقای نادر باتمانقلیچ که رئیس اداره تسلیحات ارتش بود. ایشان کاغذی به آقای دکتر مصدق نوشتند با تضرع و زاری، و تعریف فراوان خیلی خیلی زیاد، تقدیس و بعد من یک مطلب محرمانهای دارم که شما بهتر است که نزدیکترین افراد را بفرستید که با من بیایند صحبت کنند. خب دادن این کاغذ به من معنیاش این بود که تو برو. از من پرسیدند که ماشین داری؟ گفتم نخیر. راننده شخصی خودشان را خواستند و گفتند که در اختیار فلانکس برو. بنده آمدم و از این خیابان عباسآبادی که هنوز درست نشده بود، یک قسمتش در اختیار ارتشیها بود و داشت کمکم یک خیابان ایجاد میشد از اینجا جلوی ماشین من را میگرفتند بعد من هم خودم را معرفی میکردم تا آمدم به سلطنتآباد. آنجا پیغام دادم به آقای باتمانقلیچ و رفتم پهلویشان. حالا اینجا را داشته باشید تا… بعد از بیستوهشت مرداد موقعی که آقای دکتر مصدق را محاکمه میکردند، یکی از آشنایان من تلفن کرد که آقا امروز در خواندنیها مقالهای نوشته شده به قلم آقای باتمانقلیچ رئیس ستاد ارتش و اسمی از تو برده شده. من فوری فرستادم و مجله خواندنیها را آوردند. دیدم بله با لحن بسیار موهنی نوشته است که اولین و آخرین برخورد من با مصدق. نوشته است که روز سیام تیر در حالی که من در همان محلی که مصدق محاکمه میشود در حوضخانه سلطنت آباد بستری بودم، والاحضرت شاهپور علیرضا درحالیکه ماشیناش اجامرواوباش خرد کرده بودند به دیدن من آمد. من به قدری متأثر شدم که فرداش کاغذی، به مصدق نوشتم که تو نزدیکترین افراد را بفرست عصر آنروز نصرتالله امینی به دیدن من آمد، من برای مصدق پیغام دادم که شما هر عقیده و ایمانی دارید، شاه سمبل استقلال مملکت است باید از او اطاعت کنید، ارتش حافظ حدود و ثغور است باید آن را تقویت کنید و کاشانی از نظر مذهبی مورد تقدیس و تکریم مردم است باید با او هم اختلاف پیدا نکنید. و امینی رفت و جوابی برای من نیاورد. من به وسایلی که داشتم پیغام دادم به آقای باتمانقلیچ که آقا من معروف است که حافظهام در حکم کامپیوتر است و تمام مطالب هم، مطالبی که بین من و شما ردوبدل شده به ساعت و تاریخ میتوانم بگویم. شما چرا من که هنوز زندهام این مطلب را نوشتید. اگر میل دارید من آن مطلبی که بین شما و من ردوبدل شده عنوان بکنم. دستپاچه شد و پیغامها داد به وسایلی، شوهر خواهری داشت مرتضی بهروان برادر مسعود شاعر، و عقیلی مدیر کل شهرداری بود که آقا تو هرچه بخواهی من چه میکنم و فلان و من بیخود کردم اینکار را کردم. من پیغام داده بودم که آقا اولاً که آقای دکتر مصدق مرا روز جمعه سوم مرداد پهلوی شما فرستادند و صبح زود هم من آمدم نه عصر روز سهشنبه سیویکم تیر. چون هنوز فرمان ایشان صادر نشده بود. بعد هم بین شاه و کاشانی آنموقع اتفاق کلمه بود که لازم نبود شما…
س- بین شاه و کاشانی، معذرت میخواهم، یا مصدق و کاشانی؟
ج- بین مصدق و کاشانی، معذرت میخواهم. اشتباه کردم. درهرحال بنده رفتم پهلوی آقای باتمانقلیچ. آدم بدبختی است. رفتم و ایشان اول با من بازی کرد که آیا واقعاً این کاغذ از راه صحیح به دست من رسیده است. با من بازی کرد تا بالاخره دید نه من آدمی هستم که درست از طرف آقای دکتر مصدق آمدم. اولین حرفی که زد «آقا مرا شما با برادرم اشتباه نکنید، مقایسه نکنید. آن برادر من آدم درستی نیست.» در صورتی که بیچاره مرد کاسبی مرد کاری و لایقی بود و روی پای خودش ایستاده حاج مهدی باتمانقلیچ. من هیچ چیزی ندارم برادرم چه هست فلان و درهرحال به آقا عرض کنید که آقا ریشه فساد در این مملکت «با انگشت اشاره کرد به عکس شاه»، این مادرقحبه است، مرا بکنید رئیس ستاد ارتش در ظرف یکهفته کلک او را میکنم. خب من آمدم به آقای دکتر مصدق گفتم. آقای دکتر مصدق گفتند الان برگردید و به ایشان بگویید که من چنین قصدی ندارم و برای شما هم کار قحط نیست. حالا هم مریض هستید و بروید خارج معالجه بشوید، برگشتید کار بهتان میدهم. من برگشتم و برخلاف ایشان که نوشته بود که رفت و خبری نیاورد، برگشتم کسی پهلوی ایشان بود ـ سرتیپ سپهپور تا اینکه آمد دید من هستم گفت «آقا من با ایشان مطلبی محرمانه دارم.» او رفت بیرون و من آن پیغام را دادم. بعد که ایشان رفت خارج و برگشت. آقای دکتر مصدق ایشان را کردند رئیس تربیتبدنی. بعد در قضایای نهم اسفند جزو افرادی که در خانه آقای دکتر مصدق را شکستند همین خود آقای باتمانقلیچ بودند. این را محض خاطر جمله زائده عرض کردم. بههرحال، بعد فرمان ایشان صادر شد و ایشان با قدرت آمدند. دیگر خب اینجا شاه فهمید که ایندفعه… دیگر بهکلی خودش را ظاهراً کنار کشید ولی ایادی او… و بعد هم قرار شد که مادرش خارج برود و خواهرهایش در کار مملکت دخالت نکنند. املاکی که از مردم گرفته شده بود، البته مازندران و املاک دیگران و مخصوصاً آن قسمت جیرفت که در زمان وزارت گلشائیان جزو آنهایی که برگردانده بودند به شاه جیرفت هم آقای گلشائیان مال خالصه را ضمیمه کرده بود برگردانده بود، یعنی داده بود به املاک پهلوی، اینها را آقای دکتر مصدق گفتند باید همه برگردد. چون میدانستند این پولهای این دربار است، این املاک است که خرج… و بعد هم آخر سر تمام رسید به قضایای. البته شاه آرام نمیماند. بعد قضایای نهم اسفند پیش آمد. همینطور مرتب حوادثی پیش آمد که ایادی مختلف، ایادی خارجی و نظامیها و طرفداران شاه و آنهایی که میخواستند حقهبازی و لفتولیس کنند و مخصوصاً ایادی انگلیس و آمریکا. که دیگر هم آمریکا هم آن هندرسن که سفیر بود چنانکه خود ایدن میگوید در کتاب خاطراتش که این سفیر آمریکا نبود سفیر ما هم بود، سفیر ما بیشتر بود. بعد هم قضایای نهم اسفند پیش آمد که قضایای نهم اسفند را آقای دکتر مصدق در نوارشان که من دارم موبهمو گفتند ساعتش و روزش را. چون یادم هست که یکروزی من منزل کاشانی میرفتم دیدم که چند نفر از این وکلا بیرون میآیند. پورسرتیپ و صفایی و میراشرافی و شمس قناتآبادی و بعد پورسرتیپ چون لر است و خیلی ساده گفت بله شما میخواهید شاه را از مملکت بیرون کنید. گفت بله ما خبر داریم. هنوز اصلاً قضایا را کسی نمیدانست که بعد آنوقت معلوم شد که اینها افرادی بودند که مشغول توطئه بودند که بر علیه دکتر مصدق بلکه دکتر مصدق را بکشند که خود ایشان هم در نوار گفته است که بالاخره مرغ از قفس پرید. بهبهانی میدانست چون من عرض کردم خدمتتان که وقتی آن پرونده بهاییها در دیوان کشور مطرح بود، آقای بروجردی، آقای آقا سید احمد مصطفوی، آقای مهدی حائری را پهلوی آقای بهبهانی میفرستد که تو یک اقدامی بکن به این پرونده.
س- این پرونده را ممکن است لطف بفرمایید راجع به آن یک توضیحی بدهید.
ج- پرونده در ابرقوی یزد سهتا بهایی یک مسلمان را کشته بودند و این اتهامشان بود. در محکمه جنایی خب بازپرس رفت و رسیدگی کرد و چون این کار احاله شد به تهران، چون معمولاً باید این را در استان کرمان، دادگاه جنایی کرمان رسیدگی کند. ولی چون پروندههای مهم را که در محل نباشد دیوان کشور رأی میدهد احاله میکند به محل دیگر. این را احاله به تهران کرده بودند. در تهران محکمه جنایی بعد از اینکه بازپرس دیده بود، آمد به محکمه جنایی. در محکمه جنایی اشرف احمدی رئیس محکمه بود. این سه بهایی را محکوم به اعدام کرده بود در صورتی که در آن موقع طبق قوانین آنوقت در مقابل کشته شدن یک نفر نمیشد بگویند سه نفر کشتند. چون اگر این سه نفر هستند پس بنابراین یا مشارکت داشتند یا معاون بودند. یکیشان مثلاً محکوم میشد به اعدام آن دو تا به حبس. تا اینکه اگر مثلاً طناب انداخته باشند و کشیده باشند دو نفر هستند. دو نفر محکوم به اعدام نمیشوند. این یک مسئلهای بود که در دیوان کشور، در شعبه دو دیوان کشور که آقای حائری شاهباغ رئیسش بود و حسین معظمی بود این پرونده مانده بود که نمیتوانستند. از طرف آقای بروجردی اصرار داشت که حتماً باید این سه بهایی محکوم به اعدام بشوند. از یکطرف هم خلاف اصول محاکمات آنموقع بود، محاکمات جزایی بود و نمیخواستند. آقای حائری یک روز به من گفتند که ما امروز رفتیم به اتفاق آقای مصطفوی از طرف آقای بروجردی خدمت آقای بهبهانی و گفتیم آقا ایشان چنین چیزی گفتند و حتی گریه کردند. آقای بهبهانی فرمودند که نه عجله نکنید، درست میشود. بعد من گفتم آقا آخه میگویند رفع تأخیر و آفات. گفت نه، این از آن تأخیرها نیست که آفت داشته باشد این خوب است، این از آن تأخیرها نیست. بعد مصطفوی گفت آقا یعنی چه؟ گفت اینها عوض میشوند. گفت ما خیال کردیم منظور از عوض شدن این است که این محکمه شعبه دو دیوان کشور قضاتش عوض میشود. گفتم آقا بر فرض که اینها عوض بشوند. گفت نه آقا چی میگویید، خود لطفی میرود بالاترش میروند. خود مصدق میرود این را اوایل اسفند گفته بود. از اول این نقشه بوده است که این کار را بکنند. شاه به بهانه رفتن و بیایند به آقای دکتر مصدق بگویند هندرسن آمده پهلوی تو و کار لازمی با تو دارم. بعد برود آنجا بگوید که نخیر من کاری نداشتم. که آقای دکتر مصدق مفصل در نوارشان گفتهاند که من این نوار را دارم، تمام را گفتند و حتماً شما هم آن را شنیدید.
س- آقای امینی، در روز سیام تیر اینطور صحبتش بود که فراکسیون نهضت ملی که در مجلس بود با شاه ملاقات کرده بود و با شاه صحبت و مذاکرهای کرده بود راجع به اوضاع مملکت.
ج- فقط مذاکره تلفنی بود، ملاقات نکرده بود.
س- شما این مذاکرات تلفنی اطلاعی دارید؟
ج- همین تلفنهایی بود که تکلیف من چیست؟ من بمانم یا بروم؟ و این تا اندازهای است که من میدانم.
س- این را کی پرسیده بود که من بمانم یا بروم؟
ج- شاه، عرض کردم.
س- از فراکسیون نهضت ملی؟
ج- بله. که مخصوصاً از آقای مهندس رضوی که نایبالرئیس مجلس بود و رئیس کمیسیون فراکسیون نهضت ملی بود.
س- این در روز سیتیر…
ج- در سی تیر بله.
س- من خیلی ممنونم از وقتی که به ما دادید و مصاحبه را در اینجا دیگر به اتمام میرسانم.
خیلی متشکرم.
Leave A Comment