روایت‌کننده: آقای نصرت‌الله امینی

تاریخ مصاحبه: ۱۱ مه ۱۹۸۳

محل‌مصاحبه: شهر آناندل ـ ویرجینیا

مصاحبه‌کننده:  ضیاءالله صدقی

نوار شماره: ۳

 

 

هرکی پشت کارت‌شان شرحی مرقوم بفرمایید که آیا اجازه می‌دهید که من راجع به مطالبی که رفتیم با طرف مقابل هم، دسته‌ی مقابل هم صحبت بکنم؟ بنده پیغام دادم به وسیله‌ی آقای مهندس مصدق شما صاحب‌اختیار هستید و هر تصمیمی دارید می‌توانید اتخاذ بفرمایید. بعد رفتیم بالا زیرکرسی نشستیم و این عکس‌هایمان موجود است الان عکس‌های بنده هست با ایشان که، بنده عنوان کردم که آقا این کاغذی که شما مرقوم فرمودید در جواب نامه‌ای است آن نامه کجا هست بنده ببینم. فرمودند که من رسمم نیست که کاغذها را نگه دارم چون که مبادا به دست مأمورین بیفتد روزی بریزند توی این‌جا کاغذ را پاره کردم. ستم[نامهوم] خب شما یک کاغذی امروز برایتان نوشتند به اسم دانشجویان اروپا و آمریکا شما بلافاصله امروز جواب دادید و رسم این است که این کاغذ به دست طرف برسد طرفین راضی باشند تا منتشر بشود اما این کاغذ هنوز از تهران بیرون نیامده شب فتوکپی شده است و پلی‌کپی و به تمام جاها هم منتشر شده. من در نامه‌ی اصلی‌اش تردید دارم و این جز این‌که بگویم خدای نکرده جعل باشد یک عده‌ای… که بعد بین من و آقای هدایت متین دفتری آن روز تعارضی شد. و فقط این‌که آقای دکتر مصدق کاغذی نوشتند به آقای صالح که شما، یک مرد سیاسی نباید قهر بکند من از شما خواهش می‌کنم یک هفته‌ای من اجازه می‌گیرم فلان شما بیایید این‌جا و بنشینید با هم صحبت بکنیم. ولی باز متأسفانه نگذاشتند این‌کار بشود و قضیه بین آقای دکتر… و آقای صالح هم استعفا داد از جبهه ملی دوم خودش را دیگر از کار کنار کشید.

س- آن‌طور که من از آن نامه‌ی دکتر مصدق به یاد می‌آورم چیزی که مورد اعتراض دکتر مصدق بود مسئله اساسنامه جبهه ملی بود و این‌که چرا جبهه ملی اعضا را موظف می‌کنند که سوابق خودشان و مدارک خودشان را به دبیرخانه جبهه ملی ارائه بدهند و ایشان می‌گفتند که این‌کار کار درستی نیست و گذشته از آن قبول یک سازمان جدید و یا حزب جدید را موکول می‌کنند به تشکیل کنگره که می‌بایستی شاید مثلاً هر دو سال یک‌بار تشکیل بشود و ایشان می‌گفتند که جبهه ملی احتیاج به نمایندگان احزاب و سندیکاها دارد و راه داده اشخاص منفرد به شورای عالی جبهه ملی مثل مجلسی می‌ماند که از وکیلان بی‌موکل تشکیل شده باشد. درواقع این اعتراض را به جبهه ملی داشتند.

ج- در مورد اشکال اول که چرا باید این‌ها اساسنامه‌شان و اسامی افرادشان را به دبیرخانه بدهند اتفاقاً آن‌موقع دبیر بنده بودم و دبیرخانه تحت نظر بنده بود. ما عنوان می‌کردیم که آقا ما باید بدانیم که آخر این‌ها چند نفرند و کی‌ها هستند. این جمعیتی که عنوان می‌کنند. مخصوصاً همین بیشتر مثلاً دارودسته‌ی آقای مهندس بازرگان آقایان بودند که جمعیتی درست کرده بودند می‌گفتند آقا این صورت. شما بگویید که این افراد کی‌ها هستند و اساسنامه‌تان چیست؟ آقای دکتر مصدق گفتند نه آقا شما بایست قبول کنید وقتی که یک جمعیتی گفتند ما هواخواه آزادی هستیم و استقلال. گفتم آقا من به ایشان عرض کردم هیچ جمعیتی اگرچه قصدش قصد شیطنت و خرابکاری باشد نمی‌آید در اساسنامه بنویسد من قصدم قصد شیطنت هست قصدم این است که این مملکت را بدهم به دیگری. اگر وثوق‌الدوله هم زنده بود و می‌خواست باز جمعیت درست کند برای عقد قرارداد می‌نوشت برای مملکت خواهی و فلان. ما باید بدانیم. گفتم خب اگر آقای دکتر بقایی الان بیاید جمعیت زحمت‌کشانش را باز، چون می‌دانستم ایشان حساسیت دارند، از نو درست کند. گفت نه آقا نباید ایشان را راه بدهید. گفتم خب چه فرق می‌کند وقتی نوشتند اساسنامه‌ای خب ما باید بدانیم کی‌ها هستند و چی هستند آن هیئت مؤسسش و هیئت‌مدیره جبهه جدید کی‌ها هستند. این‌جا تقریباً ایشان قانع شدند. قانع شدند این بود که بعد فکر کردند که نامه را پس بگیرند و اصلاح بکنند. راجع به موضوع افراد همان‌طوری که می‌دانید بعضی افراد هستند که خب موجه هستند ولی جزو جمعیتی نیستند چنان‌که خود همان جبهه ملی اول هم که خودتان تشکیل دادید این‌ها مربوط به جمعیت‌هایی نبودند یک عده‌ای همین‌جوری جدا جدا جدا مدیر روزنامه بود چه بود آمده بودند و این‌ها شدند جبهه ملی. ولی حالا این‌ها اشخاصی هستند که موجه هستند در بین مردم و جامعه این‌ها می‌آیند و تا بعد جمعیت‌هایی تشکیل بشود. ایشان قانع نشدند.

س- یکی دیگر از اعتراضات ایشان هم این خواست جبهه ملی دوم بود که تمام سازمان‌ها و احزاب خودشان را در جبهه ملی دوم منحل بکنند و آقای دکتر مصدق نظرشان این بود که این دیگر جبهه نخواهد بود و حزب خواهد بود.

ج- درست است کاملاً صحیح است و این در تمام جبهه ملی هم خودش قانع شد که این درست نیست فقط یک دسته آمدند و اعلام انحلال کردند و آن هم دسته‌ی آقای دکتر خنجی بود که گفت از این تاریخ چون جبهه ملی هست ما انحلال خودمان را اعلام می‌کنیم و تمام افرادمان و سرمایه‌مان و دفترمان را در اختیار جبهه ملی می‌گذاریم ولی بقیه این‌کار را نکردند نیروی سوم نکرد که آن دارودسته یعنی حزب ملت ایران معذرت می‌خواهم که مال داریوش فروهر بود. و دستجات دیگر هم این کار را نکردند بعد هم در کنگره هم حتی خب آقای مهندس بازرگان و دکتر سحابی با این‌که نهضت‌آزادی تشکیل داده بودند به عنوان چیز شرکت کردند.

س- آقای امینی بعد از آن نامه‌ی دکتر مصدق جبهه ملی تصمیم گرفت که سیاست صبر و انتظار را در پیش بگیرد. آیا فکر نمی‌کنید که اجرای سیاست صبر و انتظار باعث شد که میدان مبارزه‌ی ضددیکتاتوری خالی بماند و راه برای گروه روحانیون یا ملایان باز بشود؟

ج- گروه ملایان همیشه در بین مردم و مخصوصاً قشر پایین نفوذ داشته‌ است. مخصوصاً در ماه محرم و صفر و ماه رمضان مجالس عبادت، نماز، و مخصوصاً شب‌های احیاء روزهای عاشورا تاسوعا این ایام همیشه بوده است و مردم توجه به امور مذهبی داشته‌اند. ولی هیچ‌وقت این‌ها جرأت نمی‌کردند که مطلبی خیلی صریح بر علیه دستگاه بگویند یا اغلب این‌ها متأسفانه خریداری شده بودند به وسیله‌ی سازمان اوقاف و سازمان امنیت. حتی یادم هست که یک وقتی این آقا سرهنگ نشاط که مأمور بود ضمن تعریف و تجلیلی که از آقای طالقانی می‌کرد می‌گفت ما همه این‌ها را رفتیم و دیدیم با آن‌ها برخورد کردیم مثلاً پول دادیم و تنها کسی که ما دیدیم توی این جمعیت آقای طالقانی است که چیزی نگرفته است. حتی یادم هست که یکی از فرزندان آقای پسندیده برادر بزرگ آقای خمینی فوت کرده بود می‌خواستند فلسفی را دعوت بکنند آقای طالقانی گفت که ایشان به شرطی در این مجلس بیایند و صحبت بکنند که اسم آقای خمینی را ببرند و تجلیل بکنند. فلسفی حاضر نشد و نیامد. فلسفی با دستگاه بود و فلسفی با دستگاه لاس می‌زد و کارهایی که داشت انجام می‌داد پول می‌گرفت خیلی هم وضعش خوب بود. تنها موقعی که فلسفی یک‌دفعه اسم آقای خمینی را آورد و گل کرد که معلوم نشد چه شکلی بوده است در مجلس ختم حاج میرزاعبدالله تهرانی سعید معروف به حج‌میرزاعبدالله چهل‌ستونی بود. یک هفته قبلش دولت مجلسی تشکیل داده بود در مسجد سید عزیزالله یعنی مسجد مرکز بازار که آقای خوانساری نماز می‌خوانند آن‌جا برای معاودین به قول خودشان این‌هایی که از عراق ردشان کردند یا آن‌هایی که در عراق کشته شدند. و فلسفی آن‌جا خیلی خوب صحبت کرده بود و خیلی صحبتش گل کرده بود. بعد در مجلس حاج‌میرزا عبدالله چهل‌ستونی هم آن‌جا منبر رفت و آن‌جا برای اولین‌بار ایشان تجلیل کردند از آقای خمینی و حمله کردند به آن دو سناتوری که در مجلس از ایشان بدطوری نام برده بودند. یعنی علامه‌ی وحیدی و پرفسور اعلم که مردم وقتی اسم خمینی برده شد همه صلوات فرستادند و آقای فلسفی گفت این است رفراندوم آقای هویدا. و بعد هم شاه پیغام داده بود برای او به‌وسیله‌ی رئیس کلانتری بازار که تو من‏بعد اگر پشت گوشت را دیدی منبر را هم می‌بینی. که اولین بار فلسفی والا هیچ‌کدام این‌ها. بعد دیگر کم‌کم شروع شد این نهضت. ولی جبهه ملی آقای دکتر چاره‌ای نداشت بعد از این‌که آقای دکتر مصدق آن نامه را نوشته بود دیگر نمی‌توانست که به قول آقای صالح که گفت من یک عمر پای علم دکتر مصدق سینه زدم حالا که نمی‌توانم بیایم بایستم در مقابل ایشان عرض‌اندام کنم و… سکوت می‌کنم تا خود ایشان متوجه بشوند من این کار را نمی‌کنم. آن‌وقت بعد یک دسته‌ای به خیال خودشان جبهه ملی سوم را خواستند تشکیل بدهند که جنابعالی هم می‌دانید که نگرفت کار بله.

س- بله من از این نظر این سؤال را کردم برای این‌که آن‌موقع در سال ۱۳۴۲ اگر درست خاطرم باشد جریان ۱۵ خرداد اتفاق افتاد بنابراین این اولین بار بود که نیروهای مذهبی به صورت دسته‌جمعی در میدان سیاسی ظاهر شدند. و در آن‌موقع بود که دانشجویان جبهه ملی شعار «اصلاح ارضی آری ولی دیکتاتوری شاه نه» را می‌دادند و درعین‌حال این قضیه مصادف شد با سیاست صبر و انتظار جبهه ملی.

ج- نه نخیر.

س- من از این نظر بود که این سؤال را کردم.

ج- نخیر نخیر قربان نخیر این شما چون یک قدری تاریخ گذشته است فراموش فرمودید در آن‌موقع جبهه ملی بود قدرت هم داشت و هنوز هم آقای دکتر مصدق آن نامه را ننوشته بود.

س- در ۱۵ خرداد؟

ج- بله بله بله بله. ما در زندان بودیم. ما در زندان بودیم

س- آیا جبهه ملی با جریان ۱۵ خرداد موافقتی داشت؟

ج- حالا اجازه بفرمایید. بنده اساساً ۱۵ خرداد را برای شما روشن کنم ۱۵ خرداد را فقط به شما عرض کنم سازمان امنیت راه انداخت. این یک مسئله‌ای است که باید گفته بشود و نوشته بشود و بعد پرده از روی این کار برداشته بشود.

س- من این را تاکنون از هیچ‌کس نشنیدم.

ج- این را مطمئن باشید که ۱۵ خرداد ساخته و پرداخته‌ی دست ساواک بوده است و روحانیت و این را درست کردند برای این‌که بتوانند آیت‌الله خمینی را بگیرند تبعید کنند. و ۱۵ خرداد را مردم قیام نکردند. ما زندان بودیم داستان خیلی جالبی است که من به شما عرض می‌کنم.

س- راجع به ۱۵ خرداد صحبت می‌کردید.

ج- بله هان ما در ،همان‌جوری که قبلاً خدمتتان عرض کردم، در ششم بهمن به زندان رفتیم. و زندان بودیم تا ۱۴ خرداد و ۱۵ خرداد پیش آمد. بنابراین ما چون یادم هست که یک روزی یکی از آقایان این‌جا در یک جلسه‌ای به جبهه ملی ایراد گرفت که چرا جبهه ملی در ۱۵ خرداد هیچ عکس‌العملی نشان نداد گفتم در مقابل برای خاطر حمایت از روحانیت. گفتم اول شما بگویید که چطور شد که در بعد از ۲۸ مرداد روحانیت هیچ عکس‌العملی در مقابل کودتای شاه نشان نداد و حتی تأیید کرد آقای بروجردی و دیگران. یا سکوت کردند یا تأیید کردند. ولی ۱۵ خرداد تمام سران جبهه ملی در زندان بودند در زندان هم کسی نمی‌تواند اقدامی بکند و کاری بکند. ما صبح ۱۵ خرداد دیدیم که مراقبت از هر روزی بیشتر شده و درب‌ها را بسته‌اند روزنامه هم نمی‌آورند و آهسته بیا آهسته برو که گربه شاخت نزند. بعد پاسبانی که معمولاً برای ما روزنامه می‌آورد من یواشکی از او پرسیدم که آقا مطلب از چه قرار است؟ گفت آقا شلوغ است شهر شلوغ است، از جلوی بازار و دانشگاه و فلان و یک اسمی هم می‌برند به اسم خمینی و نمی‌دانیم روزنامه هم نیاوردیم. بعد آن روز یا فردای آن روز خاطرم هست که مصاحبه‌ای اول با علم کردند بعد هم با پاکروان و یک سؤال کردند که آیا در این جریانات جبهه ملی هم دخالتی داشته است او گفت نه آن‌ها در این‌کار مطلقاً دخالتی نداشتند. حالا ایراد بر این است که اگر مداخله‌ای نداشتند پس چرا عکس‌العمل نشان ندادند به قول جنابعالی؟ بنده مثل روز برایم روشن است و می‌دانم با اطلاعات دقیقی که دارم که ۱۵ خرداد را تمام تظاهراتش را سازمان امنیت ترتیب داد لباس سیاه در بازار از روزهای پیش سفارش داد حاج میرزا عباسعلی اسلامی که یکی از گردانندگان بازار بود رئیس صنف عطار و سقط فروش و مورد عنایت آقای خوانساری و مراجع دیگر، ایشان به من گفت من دیدم که توی بازار، چون من و او در کار مرحوم شمشیری دخالت داشتیم او وصی بود بنده ناظر مرحوم شمشیری. گفت که دیدیم که لباس سفارش می‌دهند. گفتم بله این برای یک جا دستگاه دولتی سفارش دادند بعد گفت همان روز ۱۵ خرداد من از منزل بیرون آمدم. منزل او سرچشمه بود دیدم که جمعیتی از جنوب شهر طرف میدان دارد می‌آید به طرف دانشگاه خب من هم که یک مرد مذهبی، معمولاً او در این کار همیشه بوده است در این عزاداری‌ها او شرکت می‌کند. آن ایام ایام عاشورا بود اگر به خاطرتان باشد. وقتی که حاج میرزا عباسعلی می‌آید برود جلو یکی از افراد باباشمل‌هایی که جلو بوده تعزیه‌گردان بوده می‌شناسد حاجی را، می‌گوید که حاجی برو کنار برو کنار این از آن دسته‌هایی نیست که شما تویش دخالت کنید و دهانش بوی مشروب می‌داده. این را حاجی عباسعلی اسلامی که مرد بسیار مورد اعتمادی است به من گفت. جوانی که کارمند ساواک بود و این قبلاً کاره دیگری بود بعد آقای مدیر چاپخانه اوفست این را معرفی کرده بود به یکی از بستگانش و او برده بود مأمور در ساواک شد همان روز که آن آقا می‌رود صندوق پستش را در پست مرکزی باز کند می‌بیند که این جزو دسته دارد… صدایش می‌کند به فحش که آخر مرتیکه من تو را نجات دادم فلان کردم حالا دیگر باز دومرتبه چطور فعالیت می‌کنی؟ می‌گوید که آقا به من مأموریت دادند این جزو کار من است من دارم این مأموریت را انجام می‌دهم. سرهنگ مجللی که بعداً رئیس شهربانی شد نقل کرد که من رسیدم جلوی اداره‌ی بهداری ارتش و دیدم که یک آمبولانس ارتشی که می‌خواهد برود آن‌جا ریختند می‌خواهند آن را آتش بزنند من در لباس سرهنگی بودم رفتم جلو مانع بشوم یک آقایی مرا کنار کشید گفت جناب سرهنگ بفرمایید کنار از زیر پشت کتش نشان داد که من گروهبان ارتش هستم مأموریت ما داریم این‌کار را بکنیم شما بروید کنار ما مأموریت داریم. قضیه‌ی ۱۵ خرداد صددرصد کار سازمان امنیت بود ولی مردم هم بعد افتادند در آن. من که عرض نمی‌کنم که مردم، مردم که دیدند عکس آقای خمینی هست اسم آقای خمینی هست آن هم به عشق این‌کار افتادند در جریان بدون این‌که بدانند که قصد قصد دیگری است. قصد دیگری است یعنی می‌خواهند که این بهانه‌ای باشد که بروند آقای خمینی را از قم بگیرند و تبعید کنند به بورسا که البته اول صحبت‌هایی دیگر بود بالاخره صحبت این شد که بگیرند و ببرند در بورسا که می‌دانید اول ایشان را بردند در بورسای ترکیه آن‌جا خانه‌ای برایشان گرفتند و تحت‌نظر نگه داشتند.

س- آقای خمینی دوبار گرفتار شدند دفعه‌ی اول زندانی شدند….

ج- دفعه‌ی اول زندانی شدند آقای خمینی و آقای شیخ‌بهاءالدین محلاتی و آقای حاجی‌آقا حسن قمی که الان در مشهد هستند. این‌ها را با هم گرفتند با هم زندانی کردند بعد این‌ها را نیمچه آزاد کردند یعنی آقای خمینی را در سرقنات دروس منزلی که قبلاً مال آقای علی‌اصغر تمدن بود بعد روغنی نامی اصفهانی خریده بود آن خانه را ساواک گرفت و آقای خمینی در آن‌جا تحت‌نظر زندگی می‌کردند کسی ملاقات‌شان نمی‌کرد جز یکی دو نفر از افراد نزدیک‌شان، آقای شیخ‌ بهاءالدین محلاتی را هم در اول خیابان دولت قلهک منزل جم که باغی بود و حالا خراب شده است توی آن‌جا نگه داشتند و آقای قمی هم در همان قلهک منزل برادرش. بعد آن‌وقت این آقایان را آزاد کردند آقای خمینی تشریف بردند به قم و حتی وقتی که می‌خواستند به قم بروند مولوی می‌خواسته که بیاید سوار ماشین بشود ایشان اجازه ندادند که اگر این سوار بشود من نمی‌روم. رفتند قم بعد مجدداً ایشان نطقی کردند سر آن موضوع کاپیتولاسیون و به قانون شدید حمله کردند و مردم گریه کردند بعد ۱۵ خرداد همان‌طور رفتند ایشان را گرفتند و به بورسا بردند.

س- این صحبتی هست که آقای شریعتمداری نقشی بازی کرده در نجات دادن جان آقای خمینی، برای این‌که آقای خمینی را می‌خواستند اعدام بکنند؟

ج- این جریان این است که آقای خمینی آن‌موقع هنوز رساله‌ی عملیه نداشتند این اصطلاحی بین فقها است که مجتهد مرجع رساله‌ی عملیه دارد. البته ایشان در حواشی بعضی رساله‌ها رسالاتی نوشته بودند ولی رساله‌ی مدون جداگانه‌ای که همین توضیح‌‌المسائل که الان دارند این توضیح‌المسائل این نبود. این توضیح‌المسائل که می‌دانید توضیح‌المسائل مربوط به ایشان تنها نیست هر مجتهدی این مسائل را از قبل همیشه داشته حواشی می‌نویسند و بعد تطبیق می‌کنند. ایشان در نجف این توضیح‌المسائل به نظرشان رسید تأیید کردند و بعد هم در بیروت چاپ شد و از آن‌جا هم یادم هست که یک مقداری صدتایی برای بنده این‌جا فرستادند که من این‌جا توزیع کردم دادم که به همین ناهیدیان و دکتر یزدی از من گرفتند که داشتند. و این است که آن‌موقع این‌جور که در افواه شایع است که آقایان علماء برداشتند صریحاً نوشتند که ایشان جزو مراجع هستند.

س- به شاه نوشتند؟

ج- نمی‌دانم. این به ضرس قاطع که به کجا نوشتند. نوشتند که بله ایشان جزو مراجع هستند.

س- پس این داستان درواقع به همین‌جا ختم می‌شود قضیه به این شکل نبود که آقای شریعتمداری وساطت کرده باشند به شاه برای نجات جان آقای خمینی.

ج- بله بله. نخیر.

س- آقای امینی شما از این تماس‌هایی که آقای علم و آقای صنعتی‌زاده با رهبران جبهه ملی می‌گرفتند برای این‌که این‌ها را تشویق بکنند برای همکاری با رژیم به یک نوعی یا حتی قبول حکومت اطلاعی دارید؟

ج- بله مفصل. آقای همایون صنعتی‌زاده که الان زندان است: ایشان را الان گرفته‌اند.

س- ایشان همان رئیس مؤسسه فرانکلین هستند؟

ج- بله بله و الان زندان است بله. خودش و خانمش زندان بودند که خانمش آزاد شده است و خودش زندان است. ایشان با پاکروان مربوط بود با علم هم بی‌ارتباط نبود و یکی از علل این بود که ایشان یک کار بسیار مفیدی که در آن‌موقع کرده بود این بود که دستگاه چاپ افغانستان را تحت‌نظر گرفته بود و یک‌عده متخصص از ایران برد و یک‌عده از آن‌جا آورد این‌جا که تربیت بکند و چون عجیب است که افغان‌ها تا قبل از این جریانات کتاب‌هایی را که چاپ می‌کردند به فرم لاتین یعنی اگر می‌خواستند بنویسند مثلاً امینی به جای این‌که «ا» «م» «ی» «ن» «ی» بنویسند اول «ی» را می‌نوشتند «ی» و «ی» بعد «ی» «ن» باز «ی» باز «م» «ا» از چپ به راست آن حروف را می‌گذاشتند، حروفچینی می‌کردند چون عادت به همین چپ. و صنعتی‌زاده واقعاً صنعت چاپ آن‌جا را عوض کرد و می‌رفت و کتاب هم می‌آورد در ایران چاپ می‌کرد و خیلی اثر خوبی بود. این به این مناسبت با دربار ارتباط و مضافاً به این‌که اصولا کتاب‌های درسی با اشرف این‌ها بی‌ارتباط نبود. و این ارتباط داشتن او باعث شد که در زندان می‌آمد دیدن ما که می‌آمد، آن‌موقع دیدن ما تقریباً آزاد بود. و بعد یکی دوبار آن‌جا به آقای مهندس حقشناس و دیگران که آقا اجازه می‌دهید… ایشان با این‌ها مربوط بود و پیغام داد می‌آمد اغلب با آقایان ملاقات می‌کرد بعد گفت که این‌جا مقدور نیست که من درست‌وحسابی صحبت کنم بهتر است که یک عده از آقایان منتقل بشوند به زندان قزل‌قلعه چون در اختیار سازمان امنیت است من بیشتر می‌توانم تماس بگیرم. این بود که آقای صالح و بعد هم آقای دکتر سنجابی خیال می‌کنم شاپور بختیار هم خیال می‌کنم یا نه حق‏شناس، حق‏شناس این‌ها منتقل شدند به قزل‌قلعه. آقای کاظمی هم چون مریض بود بردند اصولاً به باشگاه نخست‌وزیری و او در آن‌جا تماس می‌گرفت ولی بعد آن‌وقت صحبت شد که افراد جبهه ملی و عده‌ای را به قزل قلعه منتقل کنند که توی آن‌جا صنعتی‌زاده بیشتر بتواند تماس بگیرد صحبت بکند. که یک جلساتی داشته باشند. یادم هست در جلساتی که داشتیم آقایان… اتفاقاً من چون پدرم سرطان داشت پسرم هم فلج بود مریض شد و مریض بود عده‌ای که آزاد شدند جزو آن عده‌ای که آزاد شدند یکی هم من بودم که آزاد شدم ولی من تماسم با آقایان باز می‌رفتم زندان و می‌آمدم. آقایان در این جریان گفتند که آقا صنعتی‌زاده می‌آید و این صحبت را می‌کند در آن عمارتی که این آقایان زندانی بودند سران جبهه ملی. آقای صالح باز مریض شد بردند در بیمارستان مهر برای چیز کلیه‌اش و معنی ندارد که ما در زندان بخواهیم توافقی بکنیم. مسئله توافق هم این بود که جبهه ملی انتقادی دیگر از شاه نکند البته آقایان قبول نکردند گفتند که از هر عمل بدی انتقاد می‌کنیم. و شاه هم اعلان بکند که، ظاهراً یکی‌اش این بود که این جبهه ملی همین اصلاحات ارضی این‌ها را تأیید بکند. این بود که این اصلاحات ارضی و این چیزها را که تهیه‌شده برای انقلاب سفید تأیید بکند و شاه هم نسبت به جبهه ملی اعلان بکند که این‌ها مردمان وطن‌پرستی هستند من چیزی ندارم و دیگر هم راجع به مرحوم آقای دکتر مصدق شاه حرفی نزند بعد انتخابات را آزاد بگذارد و جبهه ملی در انتخابات شرکت کند. البته عنوانش این بود که ۱۵ وکیل از جبهه ملی در مجلس بیاید ولی جبهه ملی گفتند این از حالا گفته‌اند ۱۵ وکیل از جبهه ملی بیاید پس بنابراین یعنی دولت دخالت بکند. ما می‌گوییم آزاد باشد اگر ما بردیم بردیم نبردیم هم که نبردیم. بعد هم گفتند این ما معنی ندارد که در زندان که باشیم چیزی توافق کنیم یعنی مجبور بودیم. یادم هست که باز همان رابط می‌گفت که آقا پادشاه مراکش هم که پدر این حسن بن یوسف اسمش اگر خاطرم باشد بن یوسف است او هم در زندان و تبعید بود که با فرانسه توافق کرد و مال الجزائر هم همین‌جور اغلب سرانشان و دیگران در زندان بودند که توافق کردند این مانعی ندارد که توافقی باشد و باز یادم هست که وقتی که من مرخص شده بودم یکی از بستگان من که این مستوفی کمره‌ای باجناق من که پسرخاله‌ی آقای خمینی هم هستند ایشان به منزل ما تلفن می‌کنند که فلان‌کس قرار است آزاد بشود. خانم من می‌گوید از کجا می‌دانید؟ می‌گوید من حالا نمی‌توانم بگویم فردا می‌آیم می‌گویم. ظاهراً می‌گوید که من برای امر نان پیراسته وزیر کشور از من خواسته بود چون ایشان تخصصی در امور نان داشت سال‌ها مدیر کل نان بود و رئیس اداره نان بوده و در غله از من دعوت کرده بودند در نخست‌وزیری وقتی که من رفتم دیدم که جلسه‌ای است و افراد را هم را نمی‌شناختم بعد در اطاق علم که نخست‌وزیر بود دیدم که یکی آمد معلوم شد نصیری است گفتند یکی دیگر پاکروان بود و به اتفاق آقای همین صنعتی‌زاده. و بعد پاکروان پا شد تلفن کرد که این افراد جبهه ملی را همین‌جور که دستور دادم ببرید به قزل‌قلعه از قصر. بعد آقای نصیری شروع کرد حمله کردن که این صنعتی‌زاده، حالا با این‌که صنعتی‌زاده نشسته بود، این یک مرتیکه‌ی بی‌سروپایی است، صنعتی‌زاده در امور دخالت می‌کند این کی است این بچه مناسبت این‌کار را می‌کند من این جبهه ملیها را اول در زندان که ملاقات‌شان آزاد بود ملاقات‌شان را ممنوع کردم بعد هم گفتم پشت میله‌ها این‌ها باید ملاقات کنند. این‌جا که گراندهتل نیست که این‌ها بخواهند چیز بشوند. نخیر من به این‌ها سخت‌گیری را به حد اعلا می‌رسانم بعد طوری کرد که پاکروان پاشد تلفن کرد که آقا آن دستوری که داده شده ملغی است. بعد علم باز افتاد وسط و دخالت کرد و قرار شد این آقایان را ببرند به قزل‌قلعه، بعد دیگر صنعتی‌زاده دخالت می‌کرد بعد خرد خرد آقایان… دیگر جبهه ملی نرسید که سازشی برقرار بشود.

س- پس این دعوت به حکومت درواقع به آن معنا صحت نداشته؟

ج- نخیر نخیر.

س- فقط به این عنوان بود که جبهه ملی را وارد رژیم و بخشی از آن بکنند؟

ج- بله همین بله تا این حدود.

س- آقای امینی شما در این جبهه ملی‌ای که در اواخر دوران رژیم شاه که مجدداً تشکیل شد در آن‌جا هم شرکت و فعالیت داشتید؟

ج- بنده نبودم این‌جا بودم. بنده در این‌جا بودم.

س- پس شما لااقل از کم‌وکیف آن اطلاع دارید؟

ج- بله از کم‌وکیف آن همان است که آقایان که نشستند و باز دومرتبه تصمیم گرفتند نامه‌ای روی مارک جبهه ملی نوشته بشود شاه و مخصوصاً مقید بودند که عنوان آریامهر در آن ذکر نشود و تاریخ هم تاریخ شمسی هجری باشد نه تاریخ شاهنشاهی… و تاریخ هم تاریخ شاهنشاهی ذکر نشود. این‌جا یک جمله‌ی معترضه‌ای عرض بکنم که من در تمام مدتی که این تاریخ شاهنشاهی جریان داشت یک‌بار نشد که من این تاریخ را استعمال بکنم و درنامه‌هایم بنویسم و حتی این‌جا در همین سفارت این آقای فرزانه که الان شاهد است که آن‌وقت متصدی کار کنسولی بود. من نامه‌هایی که می‌نوشتم و راجع به کارهایی که داشتم تا تصدیق بشود می‌نوشتم هزاروسیصد و مثلاً پنجاه و شش غیر شاهنشاهی و هم قید می‌کردم غیرشاهنشاهی که این باشد. البته عده‌ای اعتراض می‌کنند که چرا نامه را به شاه نوشتند و به ملت ننوشتند اعلامیه ندادند. در صورتی که آن نامه به نظر من نامه بسیار خوبی بود و آن‌جور که من بعد شنیدم قرار بود آقای مهندس بازرگان هم در این نامه چون در این جلسه شرکت داشته یک امضا بکند منتها بعد ایشان گفته بودند که این نامه را من به این شرط امضا می‌کنم که آقای مهندس صباغیان و دوستان دیگر من هم در این امضا شرکت داشته باشند و من ببرم آن‌ها هم ببینند. آقایان قبول نکردند گفتند که یا باید امضا بشود یا این‌که بعد بروید ممکن است تویش دستی ببرند فلان بشود ما قبول نمی‌کنیم آن نامه با این طرز منتشر شد.

س- ولی من یک سؤال دیگری که دارم این راجع به ۱۵ خرداد هست باز هم ۱۵ خرداد این‌جور که شما فرمودید یک توطئه ساواک بوده و تا آن‌جا که من خاطرم هست جبهه ملی دوم هم از آن پشتیبانی نکرده بود ولی چطور شد که این جبهه ملی که بعداً تشکیل شد و در صفحه‌ی اول اساسنامه‌اش جبهه ملی اعلامیه‌ای داد و ۱۵ خرداد را قیام ملت ایران ذکر کرد به زعامت آقای آیت‌الله خمینی. این تغییر عقیده به چه علت بوده از آن زمان تاکنون؟

ج- نمی‌دانم. من این را نمی‌دانم.

س- پس شما آن اعلامیه را…

ج- نخیر نه‌ ندیدم.

س- یک مسئله دیگری که من می‌خواستم از شما سؤال بکنم راجع به موضعی بودش که این جبهه ملی آخر، من نمی‌دانم جبهه ملی سوم صدایش بکنم یا چهارم. می‌دانید که منظورم کدام‌یکی است،

ج- بله بله.

س- در مقابل روحانیون گرفتند بالاخص در مقابل شخص آقای خمینی و چیزی که برای خیلی‌ها باعث تعجب است این است که چگونه این رهبران ملی از نوشته‌ها و مطالب آقای خمینی که صراحتاً در کتاب ولایت‌فقیه ذکر شده بود اطلاعی نداشتند و این را به اطلاع مردم ایران نرساندند؟

ج- من همان‌جور که عرض کردم خدمت‌تان در آن‌موقع در ایران نبودم. ولی این را هم عرض کنم که وقتی که آقای دکتر سنجابی آمدند در پاریس که قصدشان هم البته این بود که بیایند به کانادا در این جمعیت سوسیالیست‌ها شرکت بکنند ایشان وقتی که آمدند پاریس و در نوفل‌لوشاتو خدمت آقای خمینی رسیدند اتفاقاً من هم بودم رفتم. آن‌جا آن اعلامیه‌ای که تهیه شد عنوانش این بود که ملت اعلام، ما اعلام جمهوری می‌کنیم و در حضور آقای خمینی این نامه خوانده شد و ایشان تأیید فرمودند…

س- شما در آن جلسه حضور داشتید؟

ج- بله بله بنده در آن جلسه حضور داشتم بله. و حتی آقای دکتر سنجابی پرسیدند که ما می‌خواهیم از آقا استعلام بکنیم که آیا این را چه وقت منتشر کنیم. در این‌جا منتشر کنیم؟ در ایران منتشر کنیم؟ ایشان فرمودند که از همین الان بیرون بروید توی هتل‌تان بروید توی فرودگاه بروید هرکجا بروید این را منتشر کنید. بعد که خوانده شد وقتی در پایین آن گفته شد که اعلام جمهوری آقای دکتر یزدی گفتند آقای دکتر سنجابی توجه داشته باشید که این جمهوری، جمهوری اسلامی است، آقای دکتر سنجابی گفتند که آنچه ما در حضور آقا الان صحبت کردیم و مورد توافق ایشان قرار گرفت جمهوری است بقیه‌اش را ملت باید تصمیم بگیرد و به عنوان جمهوری هم منتشر شد این را بنده عرض کنم که…

س- ولی در آن سه ماده‌ای که با همدیگر توافق کردند در ماده‌ی دوم ذکر شده و راجع به دموکراسی اسلام صحبت شده آیا در تمام تاریخ اسلام یک زمانی وجود داشته که اسلام به خاطر به‌اصطلاح اثبات حقانیت خودش به آرای عمومی متوسل شده باشد؟ آیا دموکراسی و اسلام با همدیگر توافقی دارند که آقای سنجابی یک‌همچین ماده‌ای را می‌پذیرند اصلاً؟

ج- من یادم نیست چنین چیزی حالا من باید آن را ببینم که بعد بگویم. و یادم نیست حالا.

س- بله. عرض بکنم شما از دعوت شاه از آقای دکتر صدیقی برای نخست‌وزیری اطلاعی دارید آقای امینی؟

ج- بنده همان‌موقع بله شنیدم. من این‌جا بودم که شنیدم و خود شاه هم که در کتابش نوشته است.

س- بله بله.

ج- خود شاه هم درکتابش نوشته است و آن را هم بنده می‌دانم که صدیقی گفته بوده است که شاه باید بماند و بنده حالا یه ‌جمله معترضه‌ای به شما عرض کنم آقای دکتر صدیقی یک بسته‌ای داشتند، قوم‌وخویشی داشتند به اسم یوسف‌بلور منتظم صدیقی این آدم یک‌قدری خل بود و هروقتی که یک دولتی استعفا می‌داد یا ساقط می‌شد این توی یک روزنامه اعلام می‌کرد که بنده مهیای قبول نخست‌وزیری هستم. عبایش را می‌انداخت کولش این‌ور و آن‌ور می‌رفت عضو اداره‌ی بهداری وزارت‌کشاورزی بود منتها یک‌قدری چیز بود و اغلب هم وزرایش را خودش معرفی می‌کرد توی روزنامه می‌نوشت که بنده خوب یادم هست میرزا هادی خان اشتری مهندس بازرگان این‌ها هم جزو وزرایش همیشه ذکر می‌کرد و این یک‌قدری خل بود. یک‌وقتی هم یک پرونده‌ای پیدا کرد در دادسرای تهران و بعد به محکمه جنحه رسید بعد بی‌کارش کرده بودند از خدمت معلقش کرده بودند به عنوان توهین به علاء، کاغذ خیلی توهین‌آمیزی به علاء نوشته بود و بعد وکیلش هم داریوش فروهر بود یعنی وکیل تسخیری‌اش که کمک بکند، این همیشه همیشه دائم معروف بود به خلی به این عنوان که حتی یادم هست که داریوش فروهر توی آن محکمه‌ای که آن روز که من هم بودم به او گفت آقا شما بهتر است که، به رئیس محکمه چیز کرد، شما اعلام حجر ایشان را بکنید که ایشان از مجازات معاف بشود. گفت آقا یعنی چی من می‌خواهم نخست‌وزیر بشوم من اعلام حجر بکنم من می‌خواهم نخست‌وزیر بشوم. و من همان‌موقع آقای خدای بیامرزد مرحوم کریم‌آبادی که خیلی نزدیک بود به آقای دکتر صدیقی و همسایه دیوار‌به‌دیوار از بچگی بزرگ شده بود در دامن دکتر صدیقی و ارتباط داشت من به او تلفن کردم که وقتی شنیدم آقای دکتر صدیقی قرار است نخست‌وزیر بشود تلفن کردم به آقای کریم‌آباد در استانفورد که آقا بالاخره آقای یوسف بلور منتظمی صدیقی به آرزو و آمالش رسید و نخست‌وزیر شد. گفت فلانی یعنی چه او که فوت کرده مرده گفتم خب عموزاده‌اش آقای دکتر صدیقی. گفت یعنی چه؟ گفتم بله گفت نه آقا. گفتم عکسش هم توی روزنامه‌ها انداختند که ایشان می‌خواست نخست‌وزیر بشود. خیلی ناراحت شد و رفت تهران به این عنوان که به آقای دکتر صدیقی بگوید آقا این خوب نیست و قبول نکنید. درهرحال این صحبت بوده و شاه رفته بود بعد هم به شاه هم گفته بود که نخیر باید شما بمانید.

س- دلیل این‌که آقای دکتر صدیقی از شاه خواسته بودند بماند چه بود به نظر شما؟

ج- این را باید از خود ایشان پرسید نمی‌دانم.

س- ایشان در مصاحبه‌ای که کردند من یادم هست که در مجله امید ایران هم چاپ شده ایشان گفته بودند من از این نظر می‌خواستم که شاه ایران بماند برای این‌که در ایران بهتر می‌شد شاه را کنترل کرد که اگر می‌رفت به خارج دستش باز می‌ماند برای توطئه کردن علیه حکومت ملی، من به این علت بوده که می‌خواستم او در ایران بماند.

ج- حالا عرض کنم که یک شوخی این‌جا بکنم، دوستی دارم اصفهانی خیلی خوش چیز است و ایشان را گرفته بودند در این قسمت خلخالی بعد آن دادستان که رضوانی نامی بود به او می‌گوید که من شنیدم که شما از مرگ شاه متأثر شدید. ایشان می‌گوید بله من متأثر شدم. این هم خیلی خوشحال می‌شود که این اقراری کرده حالا پدرش را دربیاورد. بعد می‌گوید که خب چرا متأثر شدید؟ می‌گوید من آرزو داشتم که او را بیاورند ایران این‌جا محاکمه‌اش کنند همین‌جا مجازات بشود چرا مرد؟ حالا حدیث آقای دکتر صدیقی هم شاید نهایت نظرش این بوده که دست ایران بمانده نمی‌دانم تا چه نظر ایشان را باید از خود ایشان پرسید.

س- بله. آقای دکتر بختیار وقتی که نخست‌وزیری را پذیرفتند آیا ایشان با جبهه ملی با همان رفقا و دوستانی که آن‌جا بودند، چون شما که آن‌موقع ایران تشریف نداشتید، خواستم ببینم که شما اطلاعی دارید ایشان مذاکراتی در این مورد کرده‌اند؟

ج- مطلقاً مطلقاً. گلۀ آقایان هم این است که همان‌موقع من بعد که ایران رفتم. من بلافاصله رفتم ایران، وقتی رفتم ایران تحقیق کردم و گفتند آقای دکتر بختیار مطلقاً مذاکره‌ای نکرده بود تا آن شب آخر که قرار بود یا همان دقایق آخر که گویا قرار بوده برود و معرفی بشود به آقای حق‌شناس و آقایان می‌گوید که آقا من قرار است که نخست‌وزیر بشوم شما نظرتان چیست؟ می‌گویند آقا شما می‌بایست که قبلاً با ما صحبت کرده باشید و مطلقاً. حتی اگر شما این کتاب شاه را خوانده باشید «پاسخ به تاریخ» نوشته است که من با دکتر بختیار در زمان آموزگار هم بی‌ارتباط نبودم ولی افراد جبهه ملی کوچک‌ترین خبری نداشتند.

س- بله خب دلیلی که آقای بختیار می‌آورد این است که هیچ‌کس در جبهه ملی حاضر نبود که حکومت را بپذیرد و سدی در مقابل هجوم ملایان ایجاد بکند. به این علت بوده که من فداکاری کردم و آن را پذیرفتم. با آشنایی که شما نسبت به روحیات رهبران جبهه ملی دارید آیا آن‌ها هیچ نوع احساس خطری از این قبضه‌کردن حکومت به وسیله‌ی ملایان می‌کردند؟ یا آمادگی این را داشتند که سدی در مقابل آن‌ها بگذارند؟

ج- نه. نخیر. شما ببینید آقای دکتر بختیار در آن اعلامیه‌ای که هرسه نفر امضا کردند آقای سنجابی و فروهر و ایشان صریحاً نوشته‌اند که این دوره‌ی ۲۵ ساله‌ی شاه را قبول ندارند انتخابات انتخابات غیرقانونی است این وکلا وکلای ملت نیستند افرادی که در مقامات بالا بوده همه غیرقانونی و غاصب هستند. آن‌وقت ایشان تعجب است که وقتی بهشون تکلیف می‌شود و مشورت هم نمی‌کنند اصرار دارد رأی تمایل همان نمایندگان را چه در شورا و چه در سنا بگیرد بعد هم رأی اعتماد بگیرد. آقای دکتر شما که امضاء کردید که این‌ها غیرقانونی هستند و نماینده ملت نیستند چطور می‌خواهید رأی تمایل بگیرید و رأی اعتماد بگیرید؟ این ایراد به ایشان این است.