روایت‌کننده: آقای نصرت‌الله امینی

تاریخ مصاحبه: ۳ ژوئن ۱۹۸۳

محل‌مصاحبه: شهر آناندل ـ ویرجینیا

مصاحبه‌کننده:  ضیاءالله صدقی

نوار شماره: ۹

 

 

ج- رئیس فرهنگ و شهردار شهرستان. در تهران این هیئت که می‌بایست اعضای هیئت منصفه را انتخاب کند مطابق قانون عبارت بود از فرماندار تهران، شهردار تهران، رئیس فرهنگ تهران که در آن‌موقع از طرف فرهنگ آقای حبیب یغمایی که از شعرا و دانشمندان و نویسندگان بسیار مبرز است که خدا طول عمرشان بدهد که الان در قید حیات هستند. و رئیس کل استیناف، دادگاه استان که آقای ممتاز بود که بعداً هم شدند وزیر دادگستری در بعد از ۲۸ مرداد. ما هر کدام‌مان از آن عده‌ای که می‌بایستی انتخاب بشوند دستجات مختلف صورت‌هایی تهیه کرده بودیم و رفتیم و نشستیم و این صورت‌ها را یکی‌یکی عرضه کردیم سبک و سنگین کردیم. چون از مالکین و کشاورزان عده‌ای بودند از سردفتران و وکلای دادگستری از بازاریان از افراد مختلف دستجات مختلف بودند، کارگران این‌ها را خب من خودم صورت تهیه کرده بودم و آقای یغمایی خیلی بی‌نظرانه دخالت می‌کرد، آقای ممتاز صددرصد نظرش مغرضانه بود افرادی را که صورت آورده بود معلوم شد همه نشسته‌اند در جلساتی و افرادی را در نظر گرفته‌اند، افرادی بودند که به دستجات به اصطلاح آن روز شاهی بیشتر سوق داده می‌شد. این‌ها را می‌بایست ما از هر دسته‌ای انتخاب کنیم و بعد قرعه بکشیم آخر سر از بین این‌ها چند عده‌ای انتخاب بشوند که در روزنامه اعلام بشود، اول به آن‌ها ابلاغ بشود اگر قبول کردند بعد در روزنامه‌ها اعلام بشود. بنده این‌جا دیدم که ممکن است بعداً مورد ایراد آقای دکتر مصدق واقع بشوم به بهانه‌ای آمدم بیرون و رفتم مرحوم دکتر سمیعی استاندار تهران را که در اطاق مجاور اطاقش بود همان اطاق فرماندار. گفتم آقا یک چنین چیزی است و امروز این‌کار ممکن است به رأی گذاشته بشود بعد دیگر ما نتوانیم عوض بکنیم، شما بهتر است به یک بهانه‌ای فرماندارتان را بخواهید و یک مأموریتی به او بدهید که این را من لااقل با آقای دکتر مصدق صحبت بکنم. ایشان هم پسندیدند و فرماندار را که آقای صوفی‌نیا بود خواستند و گفتند یک قضیه الان در دماوند رخ داده تلفن کردند فلان کردند شما باید فوری آن‌جا بروید. چون فرماندار تهران معمولاً معاون استانداری هم بود. به‌هرحال این جلسه را آن روزها بهم زدیم که فردا مجدداً تشکیل بدهیم و رأی و تصمیم نهایی‌مان را اتخاذ کنیم. من از همان‌جا یک‌سر خدمت آقای دکتر مصدق رفتم. و به ایشان عرض کردم که آقا این‌کار هیئت منصفه است ما این‌کار را کردیم این افراد را… ایشان گفتند بخوانید من خواندم، باز گرفتند نگاه کردند گفتند «آقا بعضی از آن‌ها آدم‌های خوبی نیستند» گفتم آقا این نشد بعضی از آن‌ها آدم‌های خوبی نیستند این را شما باید معین کنید که به نظرتان کی خوب نیست، بعضی از آن‌ها همه‌اش می‌شود. راجع به چند نفری ایشان نظر دادند گفتند بله این‌ها مغرض هستند. خیلی خوب، راجع به بقیه‌اش چیزی نگفتند. یادم هست راجع به یکی‌اش به جای او مرحوم نقوی را گذاشتیم و یکی هم همان ضیاءالملک فرمند، دکتر یحیی مهدوی این‌ها را انتخاب کردیم. در هر حال بنده آمدم فردا در جلسه رسماً گفتم که آقا من حقیقتش چون این جلسه بهم خورد و کاری با آقای دکتر مصدق داشتم به ایشان عرض کردم و آقای دکتر نسبت به این چند نفر نظر منفی دادند. خوب آن‌ها هم که ناگزیر تسلیم شدند آن چند نفری را که بیشتر نظر ممتاز بود کنار گذاشتند و همین عده را جایش نقوی بود دکتر مهدوی این‌ها گذاشتند و قرار شد به یکی‌یکی ابلاغ بشود یعنی ابلاغ این‌ها بشود. دیگر این وظیفه رئیس دادگاه استان بود که این‌کار را بکنند که چون هیئت منصفه مربوط به محکمه جنایی بود در محاکمات سیاسی و مطبوعاتی. یک روزی دیدم آقای دکتر مصدق بنده را احضار فرمودند رفتم خدمت ایشان و دیدم اوضاع دیگرگون است، خب بنده دیگر قیافه ایشان را می‌شناختم که گاهی وقت‌ها که دستی زیر سرشان بود و سقف را نگاه می‌کردند و خوابیده بودند اوضاع بد است وقتی نشسته بود و می‌خندید و گز تعارف می‌کرد. دیدم نخیر از آن اوضاع قمر در عقرب است من هم خب چون خیلی به خودم همیشه اعتماد داشتم و اطمینان داشتم با خیلی سادگی گفتم آقا باز امروز چی شده است؟ گفتند «آقا شما می‌آیید این هیئت منصفه چیست که شما انتخاب کرده‌اید؟ هر چه آدم بی‌ربط و فلان بوده است» گفتم که آقا بنده این‌ها را آوردم خود شما این صورت را دیدید. خوشبختانه آن روز آن اسامی توی کیف من بود، اسامی قبلی و بعد آن… این‌ها را درآوردم دادم دست ایشان گرفتند خواندند گفتم من آمدم با جنابعالی صحبت کردم فرمودید بعضی‌ها بد هستند، گفتند «نه من یادم نمی‌آید» در صورتی که یقین دارم که تجاهل العارف بود ایشان یادشان هم می‌آمد. هی چیز کردند بالاخره گفتم آقا، گفتند هان اعیان و اشراف این‌جا هستند آن صورت اعیان و اشراف لیست‌اش کی است گفتم قربان قانونی که خودتان تصحیح کردید با اختیارات اصلاً لغت اعیان و اشراف را حذف کردید که در قانون سابق بوده گذاشتید مالکین و زارعین و اگر افرادی باشند در هیئت منصفه این همان مالکین و زارعین هستند که به جای فلان آدم فلان آدم آن‌ها را من دادم. آقای نقوی و آقای ضیاءالملک فرمند را هم گذاشتم این‌ها دیگر مالکین هستند، زارعین افرادی که من می‌نویسم، بالاخره آخرش هم گفتم قربان بفرمایید آن کسی‌که شما نظرتان هست کیست من جواب بدهم، گفتند «آقا من دستور دادم که این جاسوس این جاسوس این جاسوس را از دربار کنار بگذارند آن‌وقت شما ایشان را جزو هیئت منصله کرده‌اید»

س- منظورش کی بود؟

ج- منظورش اسدالله علم بود. یا آن فرخ را شما جزو هیئت منصفه کرده‌اید. من مثل این چیزهایی که من حالا اسم آن یادم رفته که توی این میدان‌ها بساط پهن می‌کردند مثل مارگیر بودند یا فلان بود.

س- معرکه گیر؟

ج- معرکه‌گیر احسنت احسنت قربان شما که این لغت را گفتید. این معرکه‌گیر که آخرسر که می‌خواستند که چرا غله‌اش را جمع کنند این بساط‌شان را که جمع می‌کردند من هم مثل این معرکه‌گیرها فوری بساطم را جمع کردم و گذاشتم توی کیفم از سر میزشان که ولو کرده بودم جمع کردم و بعد توی کیف گذاشتم و پایم را انداختم روی پایم نشستم خیلی … گفتم آقا راحتم کردید گفتم با تلفن هم می‌پرسیدید بنده جواب می‌دادم لازم نبود بنده را این‌جور ناراحت کنید. گفت «چی شده آقا؟» گفتم دیشب شما این را در روزنامه خواندید که من هم خواندم این‌که اسم فرخ تویش هست و آقای علم هم هست که به محکمه جنایی دعوت کرده این مال هیئت‌منصفه‌ای است که الان هست هیئت منصفه‌ای که ما انتخاب کردیم از سال دیگر شروع می‌شود و الان ماه بهمن است این باید اعلام بشود و چه بشود و فلان بشود از سال دیگر است این مال سال قبل است که به بنده مربوط نیست. ایشان گفتند «بله آقا بله حق با شما است شما با من هم مشورت کردید و بروید به آقای وزیرخارجه بگویید به دکتر فاطمی که چرا بیخود می‌آیی سعایت می‌کنی به و حق با تو است حق با تو است «چند دفعه پشت‌سرهم» او به من گفته است.» خب دو و سه بعدازظهر بود و بنده هم پا شدم دیگر خب ناراحت بودیم خیلی از این چیزی که کرده بودند. آمدم به منزل و تلفن کردم به وزارت خارجه هرکجا تلفن کردم خدا بیامرزد مرحوم دکتر فاطمی را پیدا نکردم فردا صبح زود به وزارت‌خارجه رفتم، رفتم وزارت‌خارجه و توی اطاقش رفتم، رفتم و آن‌جا هم وارد شدم دکتر فاطمی خندید و گفت «بله دیشب آقای دکتر مصدق به من فرمودند رفع اشکال شد. ولی فلانی من از شما گله‌ای دارم» گفتم بفرمایید، گفتند «خب شما که می‌خواهید هیئت‌منصفه انتخاب بکنید فلان نمی‌آیید با من مشورت کنید» گفتم اه دخلین وار.[نامفهوم] این چه ارتباطی به وزارت‌خارجه دارد؟ اگر وزیری حق دارد از من گله بکند وزیر کشور است بالاخره قاعدتاً شهرداری تهران الان که انجمن شهر نیست تحت‌نظر او است.

س- جزو وزارت‌کشور.

ج- جزو وزارت‌کشور، چون قائم‌مقام انجمن شهر وزارت کشور است او حق دارد از من گله بکند که من با ایشان مشورت نکردم ولی من وقتی با آقای دکتر مصدق صحبت می‌کنم چون که صد آید نود هم… ایشان حرفی می‌زدند که البته حرف آقای دکتر فاطمی درست بود خدا رحمتش کند گفت «آقا این حرف‌ها چیست ما یک تیمی هستیم که با هم آمدیم من بالاخره مطبوعات‌چی هستم کار من کار مطبوعات است و از طریق مطبوعات هم آمدم پشت این میز ریاست. کار من اصلاً کار اصلی‌ام از این نظر می‌گویم چون من در کار مطبوعات بیشتر واردم تا آقای دکتر صدیقی یا آقای دکتر مصدق، از این نظر می‌گویم والا نه این‌که بگویم که شما به من باید شرح بدهید نه ما یک تیمی هستیم با هم و بعد هم موضوع منتفی است دیگر.» منظور آقای دکتر مصدق در این‌گونه موارد خب کار شهرداری تهران ولی خب با ایشان لازم بود من صحبت می‌کردم یا لازم بود ایشان به بنده دستوراتی می‌دادند یا وزرای دیگر کارهایی که داشتند خصوصی با ایشان می‌رفتند مشورت می‌کردند صحبت می‌کردند. مثلاً من بعد از این‌که آقای دکتر مصدق از لاهه برگشتند من تصمیم گرفتم که یکی از خیابان‌های تهران را خدمت‌تان آن دفعه هم عرض کردم به اسم پرفسور رولن بکنند.

س- نخیر این را نفرمودید.

ج- بله بله. پرفسور رولن کسی بود که از حقوق ایران از منافع ایران دفاع کرد.

س- در دادگاه بین‌المللی لاهه.

ج- در دادگاه لاهه بله. و خیلی آقای دکتر مصدق از او راضی بودند Maitre rolin Maiter Rulin همیشه می‌فرمودند. چون در اروپا به وکیل خیلی‌ها به آن‌ها Maitre می‌گویند من آمدم به ایشان عرض کردم که آقا اجازه بدهید که ما یکی از خیابان‌های تهران را به نام این پرفسور رولن بکنیم، گفتند «بسیار فکر خوبی است بسیار کجا به نظرتان می‌آید؟» گفتم من نمی‌خواهم خیلی چشم‌گیر باشد برای این یک خیابان کوچکی هست که عمارت شرکت نفت در آن واقع است عمارت سابق شرکت نفت حالا شده جزو وزارت‌خارجه یعنی جزو باغ‌ملی سابق بین بانک ملی عمارتی بود که اصلاً شرکت نفت انگلیس آن‌جا ساخته شده بود که بعداً آن واگذار شد به وزارت‌خارجه وقت، گفتند «بسیار خوب» بنده فوری طرح آن را تهیه کردم و فرستادیم به وزارت‌کشور، چون معمولاً باید انجمن شهر تصویب کند قائم‌مقام انجمن شهر هم وزارت‌کشور بود. و آمدیم یک سنگ مرمر بسیار زیبایی هم تهیه کردیم دوتا، یکی به همان عمارت شرکت نفت با حضور اعضای هیئت‌مدیره شرکت نفت یادم هست آقای بیات بود و آقایان دیگر پایین آمدند ایستادند و آن را نصب کردیم که الان هم خوشبختانه هنوز هنوز هم هست. یک بار دختر پرفسور رولن کاغذی به آقای مهندس مصدق نوشته بود که من شنیدم اسم پدرم را برداشتند چون رولن فوت کرد. ولی من رفتم به همان دوره‌ی قبل از انقلاب آن‌جا با این‌که مشکل هم بود عکس‌برداری، عکسی گرفتیم و فرستادیم که نخیر این هست، الان هم خوشبختانه هنوز دستگاه نفهمیده که این را بهم بزند. یک سنگ مرمر را آن‌جا نصب کردیم یکی هم به بغل عمارت موزه چون این خیابان یک‌طرفش موزه است یک‌طرفش همین عمارت پستخانه است این چیزها و عمارت شرکت نفت و بعدش هم پستخانه. رئیس موزه اعتراض کرده بود که آقا این‌جا این خیابان اسمش خیابان موزه بود خب مردم خیابان می‌دانند موزه کجاست اما این نام می‌خواهیم باشد هنوز هم هست خوشبختانه. منظور این را بنده با آقای دکتر مصدق می‌رفتم مشورت می‌کردم بعد هم تلگراف کردیم به رولن و گفتیم این کار شده است و او هم تشکر کرد.

س- تا چه اندازه وزرای مصدق در تصمیمات هیئت دولت شرکت داشتند آقای امینی؟

ج- در تمام کارشان دیگر وقتی تصمیمی لازم بود…

س- یعنی منظور این سؤال این است که قضیه این‌طوری نبود که درواقع حرف آخر متعلق به دکتر مصدق باشد و وزرا نقش‌شان در تصمیم‌گیری فقط یک اظهارنظر و گذشتن از آن باشد احیاناً؟

ج- در موارد مهم چرا حرف دکتر مصدق آخر بود. یا شاید بعضی چیزها را اصلاً دکتر مصدق مشورت نمی‌کرد بی‌رودربایستی، مثلاً وقتی که ایشان می‌خواست باز اختیارات را از مجلس بگیرد، معمولاً باید هر لایحه‌ای که اصولاً تهیه می‌شود این لایحه را دولت ببیند، آقای دکتر مصدق یک پاکتی به آقای کاظمی که نایب نخست‌وزیر بود می‌دهد که این پاکت را توی راه هم باز نکنید. به آقای کاظمی که نایب نخست‌وزیر فرموده بودند این پاکت را پشت تریبون مجلس باز کن و بخوان. دیگر تا این حد که می‌خواستند هیچ‌کس این مطلب را، که بعد توی مجلس وقتی خواندند آقای مکی پا شد و اعتراض کرد قهر کرد و از جلسه خارج شد که داستان آن در روزنامه‌های آن‌موقع منعکس است. گاهی وقت‌ها این تصمیمات هم این شکلی می‌گرفتند. یا مثلاً لوایحی که به عنوان قانون تهیه می‌کردند اختیاراتی که داشتند اغلب خودشان تصمیم می‌گرفتند که گاهی وقت‌ها وزرا متوجه می‌شدند و ایراد می‌گرفتند آن‌وقت اصلاح می‌کردند و درست می‌کردند این‌ها هم بود.

س- ولی ایشان قبل از وضع قوانین جدید با وزرایش مشورت می‌کرد و تأیید آن‌ها را هم می‌گرفت؟

ج- اغلب بله اغلب.

س- ولی نه همیشه؟

ج- ولی نه همیشه. چون گاهی وقت‌ها صلاح نمی‌دانست این‌کار بشود.

س- من این‌طور شنیدم که ایشان مسئله‌ی نفت را بخصوص چندان در هیئت دولت مطرح نمی‌کردند و خودشان مستقلاً با مشاورین خاص خودشان…

ج- با عده‌ای که لازم بود دعوت می‌کردند تصمیم می‌گرفتند بله این مسلم است بله.

س- این از این نظر بود که شاید بعضی از وزرا در کار نفت وارد نبودند؟

ج- نه بعضی‌ها ممکن بود بگویند نمی‌گویم سوءنیت داشتند دهانشان شل باشد یک تصمیمی که هست بیایند در جایی منعکس کنند قبل از این‌که این تصمیم قطعی بشود.

س- آیا رفتار مصدق درواقع با وزرایش یک رفتاری دموکراتیک بود یعنی اصول دموکراسی را واقعاً ایشان رعایت می‌کرد

ج- به تمام معنا.

س- یا نه او هم مثل دیگران نشانه‌هایی از خودکامگی داشت؟

ج- نه نه نخیر هیچ به تمام معنا بله بله. اگر چیزی بود بعد البته خب مثلاً اگر وزیری بود نمی‌توانستند با هم کنار بیایند به او اصرار می‌کرد که استعفا بدهد والا معمولاً رفتار رفتار این‌طور نبود که خیلی… به همین دلیل هم به او وفادار بودند و خب بودند تا آخر هم بودند.

س- آقای امینی شما در مقام بازرسی نخست‌وزیری چه وظایفی را بر عهده داشتید؟

ج- بنده شکایاتی که اشخاص می‌کردند یک افرادی داشتیم از هر وزارتخانه‌ای یک نفر دو نفر این‌ها را بنده به ایشان ارجاع می‌کردم می‌رفتند رسیدگی می‌کردند یا مطالبی بود از طرف خود آقای دکتر مصدق ارجاع می‌شد. مثلاً یادم هست یکی از مهمترین کارهایی که به بنده ارجاع شد رسیدگی کنم موضوع معامله تریاک با آمریکا بود که این را قبلاً برنده کسی شده بود خیال می‌کنم وهاب‌زاده نامی بود خیال می‌کنم همچین چیزی بود بعد کس دیگری پیشنهاد کرده بود یک معامله با اداره تریاک انجام داده بود. آقای دکتر مصدق بنده را مأمور کردند من هم دو نفر از اعضای وارد بازرسی نخست‌وزیری یکی آقای ملک‌نیا بود که بعد من او را به عنوان معاون انتخاب کرده بودم بعداً هم وقتی که من شهردار تهران شدم او را پیشنهاد کردم شد رئیس بازرسی نخست‌وزیری. این آقای معزی بود. این‌ها را به اتفاق بنده و آن‌ها رفتیم و رسیدگی دقیق کردیم و یک گزارش مستدلی دادیم که هیچ این عمل… چون در مجلس راجع به این موضوع سروصدا شده بود که این‌جا برخلاف اصول رفتار شد بعد بنده ثابت کردم نخیر این به نفع مملکت بوده و معامله کاملاً درست بوده که بعد از شهریور ۲۰ هم معذرت می‌خواهم بعد از ۲۸ مرداد من همیشه این دو تاریخ را… بعد از ۲۸ مرداد هم باز در مجلس سنا وقتی ظاهراً فرخ این موضوع را مطرح کرد که عمل خلافی انجام شد که دکتر امینی به عنوان وزیر دارایی جواب داده بود که این مطلب را قبلاً هیئتی تحت نظر نصرت‌الله امینی که رئیس بازرسی نخست‌وزیری بود رسیدگی کردند و من هم بعداً به این موضوع شخصاً چون در امری بود که خودم هم صلاحیت داشتم چون در کار تریاک وارد بودم رسیدگی کردم و صددرصد این کار درست انجام گرفته. این کارها را ما می‌کردیم. یا همان موضوع دبیرستان البرزی که بنده عرض کردم و کار دیگری را راجع به انتخابات مخصوصاً بعداً، بعداً که موضوع انتخابات پیش آمد شورایی تشکیل شده بود، شورای انتخابات که بنده هم به عنوان رئیس بازرسی نخست‌وزیری در آن شرکت داشتم برای فرستادن به ولایات افرادی را در نظر می‌گرفتیم برای انتخابات و بازرسی نخست‌وزیری این افراد را در نظر می‌گرفت بعد در آن شورا مطرح می‌کرد رأی می‌گرفتند اغلب البته با قرعه در هر کجا اشخاصی انتخاب می‌کردیم و می‌فرستادند گزارش می‌آمد که بنده مطرح می‌کردم. بنده بودم تا وقتی که ۲۰ شهریور معذرت می‌خواهم ۲۸ مرداد شد، معذرت می‌خواهم باز نخیر این‌جا باز سی‌ام  تیر، سی‌ام تیر آقای دکتر مصدق قبلاً به بنده فرمودند که شما مجلس ختمی برای این شهدای ۳۰ تیر ترتیب بدهید، بعد هم بنده شهردار تهران شدم.

س- حالا برمی‌گردیم به مسئله‌ی دکتر مصدق و روابط‌اش با دربار و شاه، روابط دکتر مصدق با شخص شاه چگونه بود آقای امینی؟

ج- اصولاً ایشان رفتارش رفتار خیلی مؤدبانه‌ای بود. حتی وقتی ایشان نخست‌وزیر شده بودند یادم هست که همان‌وقت هم در جراید هم منعکس شده وقتی که شاه در سعدآباد در نیاوران، در نیاوران بود آقای دکتر مصدق رفته بودند فاصله‌ی آن‌جایی که ماشین‌ها را نگه می‌دارند تا محل شاه خیلی فاصله بود، دکتر مصدق آن‌جا پیاده شده بود مأمورین گارد آمده بودند که نخیر که اعلیحضرت دستور داده‌اند اتومبیل شما استثنائاً باید تا دم درب برود، ایشان گفته بود «نخیر این مقام سلطنت محترم است من از این‌جا باید پیاده بروم» خیلی احترام می‌گذاشت روی آن رویه‌ای که داشت منتهی ایشان در عین حال احترام می‌گذاشت ولی می‌گفت که شاه باید سلطنت کند. و نفوذ این برادر و خواهرها را کم بکنند. از پول املاک شاه که این‌ها خب قبلاً مال مردم بود بعد هم که بعد از شهریور ۲۰ هم که دیگر تاریخ را بنده درست می‌گویم. شهریور ۲۰ است. رضاشاه که تمام دارایی‌اش را به پسرش واگذار کرده بود و او هم به ملت واگذار کرد. بعد از مدتی دبه درآوردند این را باز گرفتند یک اداره املاک درست کردند از پول آن‌جا خیلی سوءاستفاده‌هایی می‌شد و به اشخاصی که لازم بود می‌دادند برای تحریکاتی و برای خرج عطینای دربار. آقای دکتر مصدق گفتند آقا این پول مال ملت است باید این املاک برگردد. حتی آقای گلشائیان که وزیر دارایی شده بود وقتی که قرار شد که این املاک که زمان قبل از آقای دکتر مصدق برگرداند به دربار یک مقداری املاک دیگر خالصه را هم ضمیمه کرد مثل املاک جیرفت کرمان را که یک هندوستانی است این را هم ضمیمه کرده بود و داده بود به دربار. آقای دکتر مصدق گفته بود که این‌ها باید برگردد یا مثلاً آستان قدس رضوی باید حسابش رسیدگی بشود این‌ها یک مقداری موقوفاتی که معین المصرف است و این‌ها متولی دارند. دربار کاری کرده بود که تمام املاکی که وقف شده بود برای آستان قدس رضوی همه را نایب‌التولیه آن‌جا می‌گرفت اداره می‌کرد و آن پول‌هایش را هم هر جور که شاه دلش می‌خواست مصرف می‌کرد. می‌گفتند این‌ها باید تحت‌نظر اوقاف باشد تحت‌نظر دولت باشد اوقاف باشد نظارت اوقاف باشد. یا متولی‌ها، یا مثلاً همین خب قم را که آقای…. از جایی هست که حالا لازم است که باز برگردیم به حرف‌های سابق‌مان که وزیر معارف یعنی فرهنگ آقای دکتر آذر بود آقای دکتر شروین هم مدیرکل اوقاف بود و تولیت رفتاری که می‌کرد آن‌موقع مورد احترام آقای دکتر مصدق نبود بعد رئیس اوقاف معین کردند سید محمد مشکات را، آقای دکتر مصدق مخصوصاً گفتند، یادم هست من توی آن نخست‌وزیری بودم که به دکتر آذر گفتند که به این آقای شروین بگویید که این آقای مشکات که می‌آید فقط اوقاف آن‌جا را نظارت کند کاری به آستانه نداریم آن آستانه را بنده حسابش را جداگانه می‌رسم و می‌بینم که… ولی او رفته بود و نطقی کرده بود که حسب‌الامر حضرت آیت‌الله العظمی آقای کاشانی برای تصدی حوزه‌ی عملیه‌ی قم آقای مشکات آمدند و چه می‌کنند آستانه و آن موزه علمیه که خیلی برخورده بود به آقای بروجردی که در آن جلسه قبل بنده خیال می‌کنم خدمتتان عرض کردم یادداشت فرمودید منعکس شد. و وضع آقای دکتر مصدق نظرش این بود که به شاه کاملاً احترام می‌گذاشت. حتی بعد از بیست‌وپنجم مرداد هم که شاه از ایران رفته بود خواهر شاه شمس به وسیله‌ی خیال می‌کنم این را باز منعکس کرده بودم، دو نفر یکی آقای دکتر عباس نفیسی که دبیر شیروخورشید سرخ خیال می‌کنم بود. و یکی دکتر خطیبی که بعداً مدیرعامل شیروخورشید سرخ شد و آن‌موقع آقای دکتر معظمی او را به ما معرفی کرده بود و آن‌موقع رئیس دفتر نخست‌وزیری بود. آخرین رئیس دفتر نخست‌وزیری همین آقای حسین خطیبی بود. تلگراف کرده بودند که تکلیف من چی می‌شود اصلاً، آقای دکتر مصدق با کمال ادب جواب داده بودند که اعلیحضرت به میل خودشان برای مدت موقتی رفته‌اند خارج برای استراحت و مراجعت خواهند فرمود. همیشه احترام را، حتی در محاکمه‌ی ایشان به من می‌گفتند که «آقا من رویم را می‌کردم به مجسمه‌ی رضاشاه و شاه تعظیم می‌کردم ولی بعد حرفم را می‌زدم.» بی‌ادبی هیچ‌وقت ایشان در شأنش نبود که همیشه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی ایشان در نوشته‌جات‌شان در گفتارشان حتی در محاکمات. اما عقیده‌شان بود باید شاه سلطنت کند نه حکومت و این عقیده‌ی ایشان بود. من داستان آن نطق ناصرالملک را در آن جلسات قبل گفتم یا نگفتم به شما‌؟

س- من فکر نمی‌کنم آقای امینی.

ج- یادم هست که در موقع محاکمات ایشان شخصی آقای یمین نامی که یکی از قدما بود پیرمردها بود به اتفاق آقای میرزا احمدخان‌راد شبی پهلوی من آمدند و گفتند آقا من دوتا کتاب دارم دو جزوه که ممکن است این به درد آقای دکتر مصدق بخورد و این نطق ناصرالملک نایب‌السلطنه است که در حضور اعیان و رجال و یکی‌اش را هم در مجلس عنوان کرده. خیلی هم این را با طرز خیلی خوب چاپ کرده بود به‌اصطلاح با اکلیل به‌قول آن‌وقت، با آب‌طلا. و عنوان این بود که شماها از من از ناصرالملک که نایب‌السلطنه بود قره‌گوزلو توقع زیادی دارید من وقتی که قانون اساسی ایران را مقایسه می‌کنم با قانون اساسی انگلستان و ممالک دیگر می‌بینم که مخصوصاً در ممالک دیگر شاه اختیاراتی دارد که در قانون اساسی ایران برای شاه آن اختیارات منظور نشده است، مثلاً در قانون اساسی انگلستان شاه حق وتو قوانین… من اولین باری هم که لغت وتو را در این یک «و» «تو» وتو، وتو قوانین را دارد که در ایران ندارد. که البته بعداً در قانون اساسی که تحمیل کردند و درست کردند این را گذاشتند. و در قانون اساسی انگلستان شاه حق عفو و تخفیف مجرمین را دارد ولی در ایران ندارد که بعداً طبق قوانین عادی این را درست کردند گذاشته بودند در قانون اساسی نبوده است. تنها موردی که در قانون اساسی ایران ذکر شده برای مقام سلطنت این است که وزرا به موجب فرمان شاه منصوب می‌شوند… که وزرا به موجب فرمان شاه منصوب می‌شوند و این جز یک امر تشریفاتی چیز دیگری نمی‌تواند باشد زیرا وقتی که همه‌ی اختیارات و اقتدارات از ملت ناشی می‌شود و نمایندگان ملت هم نمایندگان مجلس هستند چطور می‌شود فکر کرد که وزرا را شاه انتخاب کند، وزرا باید تحت‌نظر مجلس باشد آن‌ها در… و من این را همان شبانه با دقتی خواندم زیر این مواردی که و مطالبی که به نظرم می‌آمد لازم باشد خط کشیدم و یک‌تکه کاغذ هم جداگانه نوشتم به آقای سرهنگ بزرگمهر که وکیل آقای دکتر مصدق بود تلفن کردم و ایشان را خواستم گفتم آقا این را حتماً به نظر ایشان برسانید. گفت «ای آقا کجا می‌شود.» گفتم آقا در هر حال این را تو بده و ضرر ندارد.» فردا شب که روزنامه آمد دیدم عجب اصلاً به کلی لحن دفاع عوض شده و همه‌اش راجع به این موضوع آقای دکتر مصدق عنوان کرد بعد آقای بزرگمهر آمد گفت، «بله من این را به ایشان دادم گفتم فلان‌کس داده و یک چیزی هم تویش نوشته و آقای دکتر مصدق این را گذاشتند توی آن کیف‌شان و آمدیم به محکمه، آمدیم به دادگاه بعد ایشان مطالب‌شان را در دادگاه گفتند وقتی تنفس داده شد آن‌وقت ایشان یک‌دفعه این کاغذ را که از کتابچه درآورد از بغلش یک دفعه برق زد تمام یادداشت‌هایش را کنار گذاشت شروع کرد تند تند از روی این‌ها نوشتن مخبرین دور من جمع شدند که آقا این چی بود ایشان درآوردند؟ گفتم من نمی‌دانم دیدید که من که خبر ندارم ایشان… و تمام مطالب از آن به بعد راجع به همین موضوع اختیارات مقام سلطنت بود، ناصرالملک چی گفته است و تأیید شده.» منظور نظر ایشان همیشه این بود که شاه باید سلطنت بکند نه حکومت. این بود که آن هیئتی را که معلوم کرد هیئت هشت نفری که بنشینند و اختیارات سلطنت را معین کنند.

س- هیئت حل اختلافات؟

ج- نخیر هیئت همین هشت نفر اختیارات مقام سلطنت. که بعد به جایی نرسید و ۲۸ مرداد شد.

س- این وزرای دکتر مصدق به طور انفرادی یا خصوصی هم با شاه ملاقات می‌کردند که از او احیاناً اظهارنظر بخواهند و یا دستوراتی بگیرند مثل مثلاً وزیر امورخارجه یا وزیرجنگ یا رئیس ستاد ارتش؟

ج- تا اندازه‌ای که من می‌دانم خیر. ولی راجع به نظام اطلاعات دقیقی ندارم چون زیر جلکی شاه با این‌ها کار می‌کرد.

س- یعنی با رئیس ستاد ارتش؟

ج- رئیس ستاد خیر. رئیس ستاد چون آدم خیلی ساده‌ای بود و اصلاً نظامی نبود باید عرض کنم الان با این‌که من برای ایشان نهایت احترام را قائل هستم.

س- رئیس ستاد کی بود؟

ج- آقای سرتیپ ریاحی بود. ایشان یک پلی‌تکنیسین بودند شما می‌دانید مدرسه پلی‌تکنیک در فرانسه یکی از مشکل‌ترین مدارس است که خیلی شاگردهایش درس باید خوب بخوانند، خیلی دیسیپلین شدیدی آن‌جا اجرا می‌شد. ما در ایران هفت نفر داشتیم که این‌ها پلی‌تکنیسین بودند تا اندازه‌ای که من به خاطرم می‌آید همین آقای سرتیپ ریاحی بود، آقای مهندس حسیبی بود، مهندس زنگنه بود معذرت می‌خواهم مهندس زنگنه خیر اشتباه گفتم مهندس زیرک‌زاده، زیرک‌زاده بود، مهندس مجیداعلم، دکتر حسین پیرنیا و مهندس صفی‌اصفیا و این آخرسر هم ابوالعلای سودآور، یک جوانی بود که تازه برگشته بود پسر مرحوم سودآور و نوه‌ی حاج حسین‌آقا ملک. این‌ها این انگشت‌شمار پلی‌تکنیسین بودند. سرتیپ ریاحی هم از آن‌هایی بود که پلی تکنیسین بود استاد دانشکده فنی در ایران بود بعداً هم امور شرکت نفت به او واگذار شده بود امور فنی، خیلی خوب آن‌جا را اداره می‌کرد. و بعد آقای دکتر مصدق بعد از سی‌ام تیر ایشان را رئیس ستاد ارتش کردند که وقتی رفته بود پهلوی شاه خودش را معرفی کند شاه گفته بود «بله روزبه هم در کتابش از تو تعریف کرده»….

س- خسرو روزبه؟

ج- خسرو بله بله. خسرو روزبه بله به طعنه البته گفته بود. و ایشان منتها مرد جنگی و مرد نظامی نبود الحق. من یک خاطره‌ای نقل کنم از این‌که شاه محرمانه در کار ارتش دست داشت. مرحوم ملک‌الشعرای بهار دامادی داشت به اسم یزدانبخش قهرمان که شاعر بسیار توانایی هم هست مخصوصاً در فکاهیات و هزل الان خیلی استاد است. یک وقت خانم ایشان پهلوی من آمد که، و دوست دیگری داریم که آقای ابوالقاسم انجوی که با او خیلی مربوط بود، آقا این را گرفتند و زندان هست چون رفته بود با ابوالقاسم بختیار رفیق بود گویا پای منقل او داشته تریاک می‌کشیده. بنده صبح خیلی زودی منزل آقای دکتر مصدق رفتم، خیلی زود بود، وقتی رفتم آقای ریاحی هم آن‌جا در اطاق انتظار بود، وقتی مرا دید گفت «مگر برای حلیم صبحانه به این‌جا آمده‌ای؟ صبحی چه خبر است؟» گفتم که تو برای چی آمده‌ای؟ گفت «خب من کارم» گفتم من هم این‌جا آمدم یکی از دامادهای ملک‌الشعرای بهار زندانی است از بختیاری برمی‌گشته او را گرفتند گفت «آقا بی‌خود نرو پرونده او این‌جا پهلوی من است و ایشان محکوم می‌شود و بی‌خود هم نرو و آبرویت را نریز» گفتم آخر آقا این کاری نبود. آقای ریاحی گفتند که «نه بالاخره ما باید زهرچشمی بگیریم فلان» گفتم آقا زهرچشم را شما این ابوالقاسم‌خان بختیار رفته آن‌جا و سر به شورش برداشته شما دیگر آدم قحط بود برادرزاده‌اش تیمور بختیار را مأمور می‌کنید آن‌جا برود، گفت «این تیمور ماه است خیلی خوب است» گفتم که به عقیده بنده نیست، این اگر برود بر علیه عمویش اقدام کند که اصولا آدم بدی است که عمویش را بگیرد مثلاً بکشد یا فلان، اگر هم برود با آن‌ها بسازد باز بد است، اصلاً شما یک آدم دیگری، این‌همه کس دیگر توی نظام بود، گفت «نه شما نمی‌دانید چقدر خوب است.» و من خیلی ناراحت شدم و آمدم به این‌ها گفتم که آقا وضع یزدانبخش قهرمان بد است من هم کاری نتوانستم بکنم. خب بعد از یک هفته من دیدم یزدانبخش قهرمان آزاد شد، من البته خیلی خوشحال شدم. ولی بعد ۲۸ مرداد شد و دیگر مجالی نشد که من این‌قدر گرفتاری و ناراحتی بود که تا وقتی همین آقای انجوی تبعیدش کرده بودند به، در جزیره خارک زندانی‌اش کرده بودند و بعد از مدتی که از خارک که برگشته بود من دیدن او رفتم تا هم رفتم دست انداخت گردن من بوسید و چی کرد از من تشکر کرد گفت «آقا این یزدانبخش قهرمان را ما از تو داریم» گفتم یعنی چه؟ من هیچ کاری برای او نکردم. گفت نه دیگران همه رفتند و دروغ گفتند که آقا درست می‌کنیم و تو یکی آمدی به ما راستش را گفتی که وضعش خیلی خطرناک است. من به سلیمان بهبودی تلفن کردم که آقا من می‌خواهم تو را فوری ببینم و پای منقل او رفتم به او گفتم آقا دستم به دامنت یک چنین چیزی از تو می‌خواهم و تو که با ملک‌الشعرا رفیق بودی و یزدانبخش را می‌شناسی گفت این لازمه‌اش این است که تو شخصاً بیائی با شاه ملاقات کنی، گفتند من در این روزنامه آتشبار شرق دیگر چیزی برای شاه و خانواده سلطنتی نگذاشته‌ام حالا چطور بروم؟ گفت نه همین که به تو می‌گویم، همان‌جا حضوراً جلوی من به شاه تلفن کرد قرار شد من بروم، گفتم آقا با این لباس ریش و فلان، گفت که همین‌جوری برویم بهتر است و مرا برداشت آن‌جا برد. خب رفتم من خواهش کردم و بلافاصله ایشان دستور داد یزدانبخش قهرمان آزاد شد. بعد ای آقا پس معلوم شد که شاه در عین حال که ما خیال می‌کردیم قدرتی در ارتش ندارد این‌قدر قدرت دارد که این دستور می‌دهد آقای ریاحی به من می‌گفت آن‌جا محکوم می‌شود او آزاد می‌شود. درهرحال ارتباط داشتند اما مرحوم دکتر فاطمی یک وقتی به آقای دکتر مصدق گفته بود شاه مرا خواسته و آن‌جا رفتم خیلی محبت و فلان بعد گفت آقا چه چیز تو از دکتر مصدق کمتر است ایشان دیگر پیر شدند و فلان شدند و ایشان خوب است رهبر باشد و در آن بالاها باشد و تو خودت بیا من تو را نخست‌وزیرت می‌کنم، خود تو برای نخست‌وزیری خیلی خوب هستی و این را آمد به آقای دکتر مصدق آمد و گفت. این کاری بود که شاه قاعدتاً با دکتر بقایی کرده بود، با مکی کرده بود و دکتر فاطمی زیربار نرفت و دکتر مصدق به او گفت «آقا این تو را خواهد کشت و یک مسافرتی به خارج بکن.» که خارج رفت. منظور این ارتباطات گاهی وقت‌ها بود. در سلام هم خب، یا مثلاً یادم هست در دانشکده افسری که اغلب تشریفاتی بود و فلان بود شاه دیگر با وزرا خیلی رفتارش، رفتارش خیلی صمیمانه هیچ عنوان بعدی که این‌جور تکبر و تفرعن به خرج نمی‌داد می‌نشست با آن‌ها، با خود بنده هم نشسته بودند چایی می‌آوردند و چایی می‌خوردیم هیچ‌چیزی نبود که، یا یادم هست که روز سوم آبان که شروع کردند «مرگ بر شاه، مرگ بر شاه» شاه نشسته بود و ثریا هم بغل دستش…

س- چهارم آبان، روز تولدش.

ج- چهارم آبان تولدش بله بله در امجدیه. بعد حالا این‌که آیا وزرا می‌رفتند فقط وزرا برای معرفی مثلاً استانداری اگر لازم بود یا معاونین چیزی که لازم بود یا وزیری یادم هست که مثلاً دکتر صدیقی این آقای دکتر ملکی را برداشت برد به عنوان وزیر بهداری معرفی کند. این‌طور چیزها می‌رفتند ولی…

س- ولی به این شکل نبود که مثل این اواخر شخاص آن‌جا بروند و گزارش بدهند.

ج- نخیر نخیر، نه نه نه مطلقاً نخیر. چون این را سابقاً این شکلی بود، جنابعالی می‌دانید که سابقاً شاه مستقیماً، ولی هر وقتی که یک نخست‌وزیر مقتدری بود شاه توی سوراخ می‌رفت. قوام‌السلطنه وقتی نخست‌وزیر شده بود یکی از وزرا را ایشان در کاخ سلطنتی دیده بود گفته بود این‌جا شما چه کار می‌کنید؟ گفته بود من آمدم گزارش بدهم گفته بود تو گزارش را باید به من بدهی بفرما پاشو برو بیرون پاشو برو سراغ کارت. قوام‌السلطنه تا بود که خب قدرت نشان می‌داد. یا رزم‌آرا قدرت نشان می‌داد. ولی نخست‌وزیرهای دیگر خیر خود شاه دخالت می‌کرد و خود شاه حتی معاون انتخاب می‌کرد، خود وزیر نشسته بود یک دفعه کسی را شاه گفته است که ایشان معاون فلان وزارتخانه است، خودش در این‌گونه امور دخالت شدید می‌کرد. ولی تا این‌که یک نخست‌وزیر مقتدر می‌داشت توی سوراخ می‌رفت و دیگر دخالت نمی‌کرد.

س- در تمام دوران نخست‌وزیری دکتر مصدق تیمسار سرتیپ ریاحی رئیس ستاد ارتش بود؟

ج- نخیر نخیر، در دوران آقای دکتر مصدق رؤسای ستاد ارتش تا اندازه‌ای که من می‌دانم یکی بهارمست بود، بهارمست، نه آن‌که کتاب برای فردوسی نوشته است برادر بزرگش، و افرادی دیگری بودند. ولی تا این روز آخر سرتیپ ریاحی بود که با آقای دکتر مصدق هم محاکمه شد.

س- من فقط این سؤال را از این نظر کردم ببینم که آیا آن‌ها هم تا حدود زیادی تحت نفوذ شاه و دربار بودند و با شاه ارتباط داشتند.

ج- بله آن‌ها بودند. بله آن‌ها کاملاً، بله کاملا داشتند.

س- نقشی که شما در شورای انتخابات داشتید چه بود آقای امینی؟

ج- شورای انتخابات را آقای دکتر مصدق یک هیئتی را معین کرد برای این‌که نظارت بکند بر انتخابات مملکتی. و آن دفعه خدمتتان عرض کردم و اسامی افراد را هم گفتم مثل این‌که یادداشت کردید خیال می‌کنم یعنی در صحبت‌هایم گفتم حالا خیال می‌کنم. افرادی که در شورای انتخابات آقای دکتر مصدق انتخاب کرده بودند. معذرت می‌خواهم قبل از این‌که من رئیس بازرسی نخست‌وزیری بشوم من رئیس دفتر وزارت دادگستری بودم و این رئیس دفتر وزارت دادگستری که بودم این هیئت که عبارت بود از هیئت شورای انتخابات آقای جمال اخوی بود که رئیس هیئت بود، رئیس هیئت را به عنوان دادستان کل کشور هم بود، و آقای مهدی اعتماد مقدم مستشار دیوان کشور، آقای ویشکایی باز مستشار دیوان کشور، دکتر سنگ که یک وقتی سال‌ها وکیل مجلس بود دکتر سنگ، قوام‌الدین مجیدی نایب رئیس کانون وکلا، پدر همان مجیدی که بعد رئیس سازمان برنامه شد، دکتر عالمی که بعد وزیر کار شد، آقای دادبان باز رئیس شعبه دیوان کشور بود، این‌ها عضو شورای نخست‌وزیری و رئیس بازرسی نخست‌وزیری که قبل از بنده آقای سراج حجای بود. اینگونه امور دفتری را این ابلاغ‌ها را من تهیه می‌کردم که رئیس دفتر وزارت دادگستری بودم و می‌بردیم آقای دکتر مصدق امضا می‌کرد برای بازرس‌های دیگر بعد آقای دکتر مصدق یک روز بنده را احضار فرمودند گفتند «آقا شما از این تاریخ رئیس بازرسی نخست‌وزیری هستید چون این آقای رئیس بازرسی سراج حجازی بوده من در روزنامه دیدم که ایشان خودشان را به اتفاق آقای خاکباز کاندیدای اراک کردند آقا اگر ایشان رئیس بازرسی من هستند که دیگر نباید خودشان را کاندیدای انتخابات بکنند باید بی‌نظر باشند» بعد من رئیس بازرسی نخست‌وزیری شدم ولی بالطبع به مناسبت سمتم هم در همین شورا دخالت می‌کردم و بودم افرادی را در نظر می‌گیریم مثلاً طبق مقرراتی که آن‌وقت معین شده بود می‌بایست تمام رؤسای ادارات مؤثر از قبیل رئیس شهربانی، استاندار، رئیس ژاندارمری رئیس دارایی این‌گونه افراد تحت‌نظر شورای انتخابات با قرعه انتخاب بشوند. و بعد هم بازرس‌هایی که برای انتخابات معین می‌کردیم. آن‌وقت نظراتی که می‌آمد آن‌جا مطرح می‌کردند اگر مثلاً به نظر می‌آمد که این‌جا شورای انتخابات، هیئت نظارت انتخابات از قانون تخطی کردند فلان آن انتخابات را می‌گفتند باطل است یا ملغی بماند. این جریان بود تا آقای صالح وزیرکشور شدند، آقای صالح که وزیر کشور شدند گفتند آقا این شورای انتخابات چه صیغه‌ای است چنین چیزی در قانون نداریم بنابراین هرکجا که انتخابات شده است وزارت‌کشور نظارت می‌کند دیگر… شورای انتخابات را ایشان منحل کردند زیر بار شورای انتخابات آقای الهیار خان صالح نرفتند. و این بود که دیگر شورای انتخابات بهم خورد.

س- نظر دکتر مصدق راجع به انتخابات دوره‌ی هفدهم چی بود؟

ج- نظر آقای دکتر مصدق این بود که دربار شدید دخالت می‌کند. یادم هست که مخصوصاً وقتی‌که… در چند جا که شدید دربار عجیب… یکی انتخاب اردبیل بود خیال می‌کنم که میراشرافی را دربار آن‌جا از صندوق درآورد، یا از همه…

س- مشکین شهر نبود؟

ج- مشکین‌شهر، همان شهر مشکین‌شهر بود. یا مثلاً جایی که خیلی از همه عجیب‌تر بود و خیلی هم… دکتر مصدق می‌گفت آقا آخر این شد یک محل سنی نشین هیچ آدم نداشت امام جمعه تهران شیعه را از مهاباد دکتر حسن امامی انتخاب شده بود. خودش هم صریحاً می‌گفت. «همیشه امام جمعه‌ها تابع دربار بودند، برای این‌که فرمان امام جمعه‌ای بنده را شاه داده است بنابراین من باید از او اطاعت کنم.» و بعد هم او را رئیس مجلس کردند. و خب دربار دخالت شدید می‌کرد خیلی خیلی. یا مثلاً بالاتر از همه به شما عرض کنم برای انتخابات زابل بازرسی از تهران رفت علینقی کوثر، این علینقی کوثر وقتی که می‌خواهد برود به زابل در تربت‌حیدریه یکی از همکلاس‌هایش که با هم مدرسه حقوق بودند به او می‌گوید آقا بی‌خود نرو وقت خودت را تلف نکن و عمر خودت را سر این‌کار نگذار برای این‌که من در اطاق آقای سیدجلال تهرانی که استاندار و نایب‌التولیه خراسان بود بودم که رفتم گفتم من می‌خواهم خودم را کاندیدای تربت‌حیدریه کنم، گفت آقا نخیر بی‌خود این حرف‌های دکتر مصدق پوچ است از تربت‌حیدریه باید عماد تربتی دربیاید و از زابل هم خزیمه اعلم، و هر کسی دیگر که بخواهد بی‌خود است و این است که او را درمی‌آورند، این علینقی کوثر بیچاره آن‌جا رفت و رفتن آن‌جا همانا ریختند تکه‌تکه‌اش کردند و او را کشتند و آقای خزیمه اعلم را درآوردند. من یک هیئت بازرسی تحت ریاست آقای باقر شهیدی فرستادم رفت گزارش مفصلی نوشت و انتخابات آن‌جا بهم خورد این هم یادم افتاد که این‌کاری که من کردم. و این است که نخیر شاه دخالت می‌کرد، دخالت می‌کرد دربار و ایادی دربار و نظامی‌ها شدید دخالت می‌کردند و نمی‌گذاشتند انتخابات و آن‌جوری که مردم… یک بازرسی ما فرستاده بودیم برای باز همین حدود بلوچستان این وقتی برگشته بود می‌گفت اصلاً مردم نمی‌فهمیدند انتخابات چیست اصلاً دولت چیست، پول رایج‌شان پول پاکستان بود، اصلاً واقعاً نمی‌دانستند که چی هست این‌جا. بله منتها دیگر نگذاشتند. از طریق مختلف دربار دخالت می‌کرد.

س- به همین علت هم بود که دکتر مصدق انتخابات را ناتمام گذاشت.

ج- بله انتخابات را ناتمام گذاشت برای این‌که آن‌موقع گفتند موقع همین موضوع نفت است تا این موضوع حل بشود و ایشان که به لاهه رفتند انتخابات متوقف ماند تا برگردند و بعد هم که…

س- آیا این مسئله‌ی انتخابات مجلس هفدهم را دکتر مصدق در هیئت وزرا هم به مورد بحث گذاشت؟

ج- نمی‌دانم. چون بنده که در هیئت وزیران نبودم.

س- گویا یک موردی بوده که سر همین جریان انتخاب میراشرافی بین مصدق و الهیارخان صالح یک گفت‌وگویی شده بود، شما آن را به خاطر دارید؟

ج- آن را همین که آقای دکتر مصدق می‌گفتند آقا که مثلاً شما باید این انتخابات را باطل بکنید و آقای صالح می‌گفتند که من صلاحیت ندارم و این‌کار با مجلس است، من این‌کار… مطابق قانون من صلاحیت ندارم که لغو کنم باید مجلس این‌کار را بکند. این چیزی بود که بود هست بله.

س- روابط دکتر مصدق با نمایندگان مجلس شورای ملی چگونه بود؟

ج- خیلی خوب بود. یعنی آن‌هایی که جزو به‌اصطلاح جبهه ملی بودند که حساب‌شان جدا بود مثل مرحوم آقای ضیاء حاج سیدجوادی که معمم هم بود با این‌که آن‌موقع… خیلی خب دکتر مصدق نسبت به او… خیلی هم دستگاه دربار اصرار داشت او را بخرد چنان‌که خرید آن آقای صفایی را که با هم وکیل شده بودند او هم معمم بوده از قزوین او را دربار دید به وسایلی که می‌توانست ولی حاج سیدجوادی را نتوانست. و این‌ها می‌آمدند با دکتر مصدق ملاقات می‌کردند و در همان‌موقع هم که انتخاب شدند توی منزل آقای دکتر مصدق چادری زدند این آقایان وکلا آمدند. حتی یادم هست که از طوالش و طالش به‌اصطلاح که طوالش می‌نویسند و طالش می‌خواندند. این‌جا دو نفر ادعا می‌کردند که ما وکیل آن‌جا شدیم یکی هلاکو رامبد بود و یکی قائم‌مقامی بود، قائم‌مقام رفیع، و با این‌که یک وکیل آن‌جا بیشتر نداشت هر دو آمدند، هر دو آمدند آقای دکتر مصدق می‌گفت باید مجلس معین کند که این‌ها کدام‌شان وکیل واقعی هستند.که خیال می‌کنم بالاخره همان قائم‌مقام شد که رامبد نشد.

س- این نقشی که قوه‌ی مقننه و مجلس، یعنی منظورم مجلس شورای ملی است، داشت در بین سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ در این ۱۲ سال واقعاً چگونه بود، منظور من این است که بحث‌هایی که در مجلس شورای ملی می‌شد و یا مطالبی که مورد بحث قرار می‌گرفت آیا این بحث‌ها واقعاً حقیقی بوده و اساس و پایه‌ای داشته یا نه فقط به خاطر سرگرم کردن مردم بود؟

ج- نه اساس و پایه داشت آقای دکتر. باز برمی‌گردیم به آن حرفی که بنده زدم وقتی که یک دولت مقتدری بود نوک این‌ها را می‌چید مثل مثلاً قوام‌السلطنه یا مثلاً همان رزم‌آرا که بود ولی وقتی که دولت‌های ضعیفی بودند وکلا خیلی زبان درازی می‌کردند دخالت می‌کردند البته اغلب‌شان مغرض بودند دخالت می‌کردند در کار جواز در چیزهای دیگر در انتخابات در انتصابات، در کارهای حوزه‌های خودشان حتی بالاتر از حوزه‌های خودشان، یک عده‌ای تعزیه گردان در مجلس بودند. در مجلس ملک مدنی، یا اعلی‏حضرت آقای جلیلی یا دکتر طاهری این‌ها که سردمدار مجلس بودند و اداره کننده‌ی مجلس بودند هرکدام‌شان اعمال نفوذ می‌کردند و دخالت‌هایی می‌کردند ولی خب کارهایی که می‌شد اگر از خارج هم می‌خواست القا بشود به وسیله‌ی این چند نفر… ولی خب اگر دولتی مقتدر بود می‌رفت و حرف خودش را به کرسی می‌نشاند. یا مثلاً شما می‌دانید تا یک مدتی اصلاً رأی وزرا و نخست‌وزیران که انتخاب می‌شدند این‌ها می‌رفتند در مجلس رأی… ولی بعد آمدند وقتی که چیز بود، نخست‌وزیر ضعیف می‌شد می‌آمدند رأی تمایل بخواهند که ببینند رأی تمایل بدهند ندهند، برای این‌که بعد اهانت نشود که یک نخست‌وزیری را شاه انتخاب بکند برود به مجلس، مجلس رد بکند. اول می‌گفتند رأی تمایل بدهند. ولی اغلب‌شان این شکل نبودند مثلاً نخست‌وزیرهایی که من یادم هست که مثلاً در مجلس زیاد با آن‌ها چیز نکردند مثلاً صدرالاشراف نخست‌وزیر شده بود آقای دکتر مصدق وادار کردند که وکلا اوبستراکسیون کردند و در تمام دوره‌ای که آقای صدرالاشراف نخست‌وزیر بود مجلس اکثریت پیدا نمی‌کرد و او ناچار بودجه را یک دوازدهم، یک دوازدهم خود هیئت وزیران تهیه می‌کرد تا موقعی که دکتر مصدق رفت، معذرت می‌خواهم، صدرالاشراف اصلاً استعفا داد و رفت. و اغلب نخست‌وزیرهایی که می‌آمدند در این خلال بسته به این‌که چه وضعی داشتند وضع مقتدری داشتند یا نداشتند، قوام‌السلطنه که می‌آمد چون خب مشغول… او جواز می‌داد جواز می‌آورد حزب درست می‌کرد آدم نادرستی بود و وکلا را می‌خرید و خودش هم انتخاب می‌کرد. آقای حسن مکی را ایشان از ولایت بنده اراک انتخاب کردند. چیزی نبود که مثلاً یک یزدی… و که بعد هم او برگشت. و بسته به این‌که دولت چه دولت مقتدری بود ولی اصولاً مجلس در گفتارش آزادی بیان داشت.

س- من می‌خواستم ببینم که تا آن‌جایی که شما به خاطر می‌آورید من‌حیث‌المجموع قوه‌ی مقننه‌ی مملکت یک استقلالی از خودش نشان می‌داده یا نه؟

ج- استقلال نشان می‌داده است. مسلماً بله.

س- مصدق این تقاضایی را که می‌کرد برای گرفتن اختیارات به چه شکلی این را توجیه می‌کرد آقای امینی؟

ج- می‌گفت اگر من این کار را نکنم ناچار مقدار چیزهایی است راجع به ان… بیشتر کار او راجع به موضوع همین انتخابات بود و راجع به نفت بود که اگر من این اختیارات را نداشته باشم و بخواهم به عهده‌ی مجلس بگذارم قبل از این‌که مطلب عنوان بشود آن اخلالاتی که می‌بایست بشود می‌شود. بنابراین من این اختیارات را می‌خواهم که بتوانم این‌کار را انجام بدهم. و واقعاً هم کرد مال نفت را مخصوصاً کارهایی که لازم بود برای نفت.

س- مسئله‌ی رفراندوم آیا در هیئت وزیران به مورد بحث گذاشته شد و یا راجع به این مسئله با افراد خاصی مشورت شد؟

ج- با افراد خاصی مشورت شد و اغلب آن‌هایی که صاحب عقیده‌ای بودند مخالفت می‌کردند. یادم هست یکی از اشخاصی که شدید مخالف بود مرحوم نقوی بود، آقای دکتر معظمی شدید مخالفت کرد می‌گفت آقا این‌کار را نکنید برای این‌که اگر شما این‌کار را بکنید شاه با یک فرمان شما را عزل می‌کند می‌تواند دیگر در مقابلش کسی نیست ولی آقای دکتر مصدق هم نه روی همان مسئله‌ای که آن دفعه به شما عرض کردم در جلسات قبل سر موضوع نشر اسکناس و آن کارهایی که حسین مکی شروع کرده بود و دیگران او خیلی مصر در این‌کار بود و به نفع مملکت هم این‌کار نشد به عقیده‌ی بنده.

س- موافقین این جریان کی‌ها بودند آقای امینی؟ موافقین رفراندوم؟

ج- نمی‌دانم.

س- چرا در روز رفراندوم محل آرا منفی دادن و آرای مثبت دادن، محل رأی‌گیری این دو را از هم دیگر جدا کرده بودند، برای این‌که این واقعاً نشان می‌داد که دیگران جرأت نمی‌کردند بروند.

ج- بله این اصولاً برخلاف اصل انتخابات هم بود که باید انتخابات محرمانه باشد و باید این رأی محرمانه باشد در صورتی که وقتی که این شکل باشد این رأی محرمانه نبود معلوم بود که کی می‌خواهد مخالف بدهد این کاری است که به نظر بنده کار صحیحی نبود.

س- در مقام شهردار تهران شما خودتان را پاسخگو به مجلس شورای ملی می‌دانستید؟

ج- نخیر نخیر… برای این‌که اصولاً شهردار تهران طبق قانون مسئول است در مقابل انجمن شهر. و در تمام دوره‌ای که بنده بودم انجمن شهری وجود نداشت. طبق قانون امور شهرداری‌ها در غیاب انجمن شهر وزارت کشور قائم‌مقام انجمن شهر بود. و من قاعدتاً می‌بایست مسئول باشم در مقابل وزارت‌کشور. ولی من نه تمام کارهایم را با شخص آقای دکتر مصدق حل می‌کردم و با ایشان صحبت می‌کردم. البته دکتر صدیقی هم ما با هم رفیق بودیم، از پیش ما از ۱۳۱۷ بنده با دکتر صدیقی در نظام ما زیر یک چادر بودیم با هم مربوط بودیم و همیشه هم رعایت نهایت احترام را برای بنده قائل بود و من بیشتر کارها را با خود آقای دکتر مصدق انجام می‌دادم.