روایتکننده: تیمسار سپهبد صادق امیرعزیزی
تاریخ مصاحبه: ۲۸ اکتبر ۱۹۸۵
محلمصاحبه: شهر پاریس، فرانسه
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۲
س- جنابعالی آشنایی قبلی هم با تیمسار زاهدی یا باتمانقلیچ داشتید؟ یا همینجور ابتدا به ساکن یک همچین سمتی را
ج- بنده با تیمسار باتمانقلیچ، خوب، نظامی بودیم هر دو
س- بله، بله.
ج- در دانشکدهی افسری ایشان کلاس پایینتر از ما بود.
س- عجب.
ج- بنده کلاس دوم بودم ایشان کلاس اول. و همین خوب موجب آشنایی ما بود در جریان خدمت هم با هم آشنا بودیم.
س- بله.
ج- بله. با مرحوم سپهبد زاهدی بنده آشنایی نداشتم. ولی اول خدمت افسریم در رشت در واحدی شروع شد که ایشان فرمانده بودند. ایشان مقام خیلی بالایی داشتند، بنده خیلی کوچک. نمیتوانم بگویم با ایشان آشنایی داشتم. شاید در مسئلهی خلع سلاح قشقایی.
س- ایلها
ج- اختلافنظری هم بین بنده و ایشان یعنی اختلاف صحبتی در حضور اعلیحضرت پیدا شد که ایشان اعتقاد داشتند بایستی اقدامات مفصلی کرد و اینها مرتکب عملیاتی خواهند شد که به زحمت خواهیم افتاد. بنده مخالف بودم و میگفتم نه اینها اینقدر قدرتی ندارند و خود بنده با همین واحدهایی که دارم از عهدهشان برمیآیم. هیچ لازم نیست واحد اضافهتر. لازم نیست ایلاتی را مجهز کنیم. لازم نیست خواروباری در شهرها جمع کنیم اینها قدرت این را ندارند که قطع ارتباط بکنند. یکهمچین اختلاف کوچکی پیدا کردیم. چون سرلشکر همت با زاهدی ارتباط زیادی داشت و استاندار بود و همراه ما بود، زاهدی مطلع شد که من قبلاً هم زیردستش بودم، در یک مهمانی نهاری که روز در وزارتخارجه خیال میکنم، به ما دادند تذکر دادند که «فلانی تو با ما بودی؟» گفتم، «آره.» گفت، «اختلاف؟» گفتم، «بنده عقیدهای نداشتم شما رئیس هستید. قضیهای است باید انجام بشود. مأموریتی است به عهدهی من محول شده من وظیفهای که باید انجام بدهم در آن بحث کردم و صحبت کردم با شما.» و واقعاً هم اختلافی نداشتیم. نخیر، آشنایی با آن تا همین حد بود.
س- بله.
ج- ولی البته بعداً با پسرشان آقای اردشیر زاهدی آشنایی پیدا کردم و ایشان هم اگر قبول باشد، از دوستان خوب من هستند.
س- بله.
ج- بله، که من ارادت خیلی زیادی به ایشان دارم.
س- سرکار طی خدمتتان در ارتش رؤسای ستاد مختلفی را ناظر بر کارها دیدید یا با آنها همکاری داشتید. الان که به عقب برمیگردید کدامها بیشتر در ذهنتان جلوه میکنند از نظر لیاقت و جدیت و اینها و سایر صفات مختلف. از کدامها یک خاطرهای دارید که میدانید جالب است برای اینکه ثبت بشود.
ج- همه مردند و نمیشود پشت سرشان هم حرفی زد.
س- خوب، حرفهای خوبش را بزنید.
ج- اینها حرف بد ندارند بزنند. چون حرف بد اصلاً نمیشود.
س- البته
ج- بنده تا یک قسمتی درجهام خیلی کوچک بود که تماسی با اینها نداشتم و بررسی کلی نمیتوانستم از اینها داشته باشم.
س- بله.
ج- بنده بین رؤسای ستاد ارتش مرحوم رزمآرا را جدیتر و کاربردیتر از همه دیدم.
س- بله.
ج- صرفنظر از عقایدی که میگویند داشته یا نظریاتی که داشته که آنها بنده بههیچوجه وارد نیستم، از همه جدیتر و… و مرحوم سرلشکر ارفع را صمیمیتر.
س- ارفع؟
ج- بله، صمیمیتر، فوقالعاده هم صمیمی.
س- بله.
ج- و به خدمتش هم خیلی علاقهمند و واقعاً دانشمند هم بود. اگر چه زبان فارسی را خوب بلد نبود، ولی مرد دانشمندی بود با اطلاعات. و بعد از ایشان هم که دیگر مرحوم هدایت که مدتی رئیس ستاد بزرگ بودند ایشان هم شخصیت بزرگی بودند، دانشمند بودند از نقطهی نظر نظامی
س- بله.
ج- و همینطور اطلاعات عمومی. به عقیدهی من مرد درستی بودند خیلی صحیح. بنده تماس داشتم با ایشان، بنده هیچکدام از رؤسای ستاد را نادرست ندیدم.
س- بله.
ج- همه مردمان درستی بودند. چون نادرستی بایست با ما ارتباط پیدا میکردند. واحدهایی ما داشتیم که باید با ما… بنده همانطوری که عرض کردم رزمآرا را از نقطهنظر کاربری و پشتکار و کاردانی، ارفع از نقطهنظر صمیمیت، دانش و علم بیشتر. مرحوم هدایت را هم از نقطهنظر دانش و علم و واقعاً درستکاریاش و کاربری و فهم و ادراکش، اینها را
س- اینها این سؤال را مطرح میکند که تیمسار هدایت را چه شد که به آن ترتیب بازداشتش کردند و محاکمهاش کردند؟
ج- این را بنده میخواهم شما به من جواب بدهید؟ چون من
س- بنده که آن زمان اصلاً نبودم قربان.
ج- من جوابی نمیدانم. خاطر اعلیحضرت متغیر شد از ایشان یا نشد، معذرت میخواهم، به هر حال بنده باید عرض کنم آنموقع ایشان را که حبس کرده بودند بنده وساطت هم کردم. یعنی موقعیتم طوری بود در پیشگاه اعلیحضرت که میتوانستم از این حرفها بزنم.
س- بله.
ج- شاید آن روز هم میشد از این حرفها زد، وساطت کردم ولی دفعهی دوم به من متغیر شدند که اینها کارهای درستی نکردند. ولی به طور قطع بنده میدانم خصومت زیردستان و عدم رضایت بعضیها از جهت اینکه شغلی را که داوطلب بودند یا خواستار بودند به آنها واگذار نشده بود، استفاده کردند از بیباکی و تهور مرحوم ارتشبد هدایت در صدور دستورات. و ایشان را برایشان پروندهسازی کردند. بنده اعتقادم این است.
س- ولی خوب بسیار یک کار مهمتری ایشان کرده باشد با همچین سمت و با سوابق…
ج- آخر شما میدانید که محکومیتی که برای ایشان قائل شدند به عنوان این بوده است که مبلغی مثلاً زیرورو شده است در جریان ریاست ایشان و دستوراتی که ایشان دادند شاید هم اتهامی به ایشان وارد است. و به عنوان دیگری محاکمه نکردند.
س- بله.
ج- بله.
س- حالا که صحبت از این نوع محاکمات است سرکار راجع به جریان تیمسار وثوق و دفتری چه خاطرهای چیزی دارید، یا در جریان بودید اطلاعی دارید که آنها چهکار کرده بودند؟
ج- بنده آشنایی با هیچکدام از این دوتا ندارم. تیمسار وثوق تا آنجایی که بنده با او آشنا بودم و هنوز وزیر جنگ نشده بود، مرد درستی بود. تصور هم نمیکنم آن اندازهای که دربارهی ایشان گفتند و بعد عملی که با او کردند، به آن اندازه مستحق آن مجازات باشد. ولی در مورد دفتری من نمیتوانم حرفی بزنم چون ایشان بنده آشنایی ندارم یعنی در کارهایش نبودم. ولی وجهه خوبی نداشتند. زیاد خوب نمیگویند دربارهاش.
س- آنزمانی که جنابعالی در بازرسی ارتش بودید آنموقع این اتفاقات نیفتاده بود که شما
ج- نخیر، موقعی که بنده در بازرسی ارتش بودم به مرحوم وثوق تذکر دادم که در باربری ارتش، خدمتتان عرض کردم، مدت کمی بود بنده در دودفعه در بازرسی، گفتم در باربری ارتش یک اختلالاتی وجود دارد که شما جلویش را بگیرید. ایشان هم ناراحت شدند و دستوری هم دادند ولی من عوض شدم و رفتم دیگر ندیدم چه کرد.
س- در مورد آن جریان تیمسار قرنی شما چه خاطرهای دارید؟
ج- بنده رئیس دادگاه تجدیدنظر تیمسار قرنی بر حسب تصادف شدم.
س- چه بود جریان؟ از اینور میگویند ایشان میخواست کودتا بکند. از اینور میبینیم قرار بوده کودتا بکند پس چرا فقط سه سال حبسش کردند. یکهمچین جرمی را بایستی
ج- عرض کنم که پروندهای که بنده مطالعه کردم، مرحوم قرنی موجب تشکیل این پرونده شده بود نشان میداد که ایشان با جمعی که بنده اسامیشان را فراموش کردم، یکیشان ارسنجانی است یادم میآید، یکی دوتا دیگر اردوبادی مثلاً اینها، شاید بعضیها هم اصلاً توی آن جمع نبودند، نشسته بودند در یک دورهای که نخستوزیر خیال میکنم دکتر اقبال بودند،
س- بله.
ج- یا کس دیگر، اینها، قبل از دکتر اقبال آقای علاء بودند؟
س- علاء.
ج- نخیر، در دورهی همان دکتر اقبال بود به نظرم بله. به فکر این افتاده بودند که دولتی تشکیل بدهند که این دولت برش بیشتر و فعالیت بیشتی داشته باشد.مذاکراتی کردند، این پرونده اینطور حاکی بود و پرونده را سازمان امنیت درست کرده بود.
س- بله.
ج- حالا اتهامش را به کیا میدادند و غیره و اینها، نه، پروندهای که دست ما بود مال سازمان امنیت بود. البته عامل تشکیل یک همچین جلساتی خود مرحوم قرنی بوده.
س- بله.
ج- بعد از اینکه تصمیماتی میگیرند هیئت دولتی تعیین میکنند و فرمانده ژاندارمری و رئیس شهربانی، و آقای دکتر امینی را هم که خودش هم اطلاعی نداشته.
س- عجب.
ج- در آن پرونده روشن است که خودش هم اطلاعی نداشته، به سمت نخستوزیر. شخصی به نام بزرگمهر را مرحوم قرنی، این محتویات پرونده است عرض میکنم،
س- بله.
ج- با مبلغ پولی از ستاد ارتش بیرون میآمده آن پول مأمور میکنند برود به ترکیه شخص خارجی آمریکایی که در ترکیه بوده و چه مناسبتی با قرنی داشته، بنده نمیدانم. در ایران هم سوابقی داشته یا نه؟ باز اطلاع ندارم، با او ملاقات کند و این جریان را به ایشان حالی کند که آن مرد موجب بشود از طرف خارج مثلاً فشار یا اشارهای به اعلیحضرت در مورد تشکیل این دولت بشود. و این پرونده آن شخص یعنی بزرگمهر در مراجعت از ترکیه گیر میافتد. سازمان امنیت میگیردش و استنطاقش میکند و پرسشهایی میکند و بعد اشخاص هم میگیرند چند نفری را. ولی آنها را بعد از شاید چهل و هشت ساعت دو روز آزاد میکنند. چون من از دهان مرحوم ارسنجانی شنیدم که من به اعلیحضرت پیغام دادم تا روزی که مخالفت میکردم با تو مرا حبس نکردی. روزی که نشستیم کاری نکردیم، دولتی تشکیل دادیم نه برعلیه شما برای کمک به شما. حالا مرا گرفتی حبس کردی. و آنها را آزاد کردند.
مرحوم قرنی را به عنوان اینکه تو رئیس رکن دوم ستاد ارتش اقداماتی کردی چرا بیاجازه بوده؟ و چرا کتمان کردی پوشاندی؟ تو که همهچیز را گزارش میکردی بهعرض اعلیحضرت میرساندی؟ دادگاه اولی یک سال حبس کرده بود که هم دادستان تجدیدنظر کرده بود هم خود قرنی. و اعلیحضرت هم ناراضی بودند از این یک سال حبس. گفتند، «آدمی که اینقدر مورد محبت من بوده، مورد اعتماد من بوده و همهجور نگهداری از او شده چرا باید بدون اطلاع من همچین کاری بکند، با خارجی ارتباط پیدا کند، یک همچین کاری را به من اطلاع نداده.» و این کتمان حقیقت و پوشش کار جرم است. در ارتش جرم است.
س- بله.
ج- به همین علت باید مجازات بشود. و ما با خود قرنی صحبت کردیم. آنچه در محکمه هم آنچه که میگفت دلیل بر انکار بر این امر نبود. ولی میگفت، «من قصدم این بود که به اعلیحضرت اطلاع بدهم. ولی هنوز شروع کرده بودم کار تمام نشده بود.» به همین جهت هم محکومیت پیدا کرد و حبس شد و بعد هم یکدفعه دیگر حبس شد. حبس شدن دومش
س- دفعه دوم چه کار کرده بود؟
ج- دفعهی دوم در سال ۴۲ قاطی آن جمعیتی که شلوغ پلوغ کرده بودند در بازار و آنجاها هیاهو، در آن جمع افتاده بود رفته بود آخر جزو آن دسته نهضت میگویند نمیدانم چه،
س- عجب
ج- یا مقاومت میگویند، چه میگویند؟
س- با آقای بازرگان.
ج- نمیدانم با کی بوده آنموقع.
س- بله.
ج- با آنها بوده است و آنجا شلوغپلوغ میکند که میگیرندش و ایندفعه هم میآورند مدت یکی دو سه سال حبس بوده است بعد آزاد میشود. این اطلاع بنده است راجع به ایشان.
س- بله، خوب آن دورهای که سرکار برای اولینبار وزیر کشور شدید در کابینه شریفامامی هم، خوب، دوره پرتلاطم و جالبی بوده. جنابعالی چه خاطراتی از آن زمان دارید؟ یک انتخابات بود که منحل شد.
ج- عرض کنم که آن انتخابات منحل شده بود و انتخابات دیگری انجام شده بود به دست آقای شریفامامی. بنده که رفتم شاید بیستوپنج شش نقطه بیشتر باقی نمانده بود انتخاباتش. اعلیحضرت شاهنشاه مرا احضار کردند و به من فرمودند «این انتخابات را انجام میدهی بدون اینکه هیچ نظری ما داشته باشیم. فقط آدم صحیحی باشد هر که میخواهد باشد. آدم صحیحی باشد از این عناصر کج رو و اینها نباشند. سابقه بد نداشته باشند هر که باشد من هیچ نظری ندارم.» این واقعیتی است که عرض میکنم. بنده در وزارتکشور، مدیرکلهای وزارتکشور را خواستم و رئیس کارگزینیشان را، چند نفر فرماندار خیلی سالم از آنها خواستم. پنج شش نفر را معرفی کردند و بعد موکول شد که بقیه را بعد. ما این پنج شش نفر را به پنج شش نقطه فرستادیم انتخابات را در پنج شش نقطه شروع کردند. ولی وکلایش همینقدر که تعیین شدند مجلس منحل شد به جایی نرسید دیگر. آن قضایایی که اطلاع دارید به علت اعتصاب فرهنگیها و تجمع آنها و تظاهراتی که در جلو مجلس شورا میکردند که منجر شد به کشتن خانعلی شد، موجب شد که دولت عوض شد. شاید آقای رحمتالله مقدم نطق شدیدی در، در آن جلسه من نبودم در مجلس، نطق شدیدی کرد که به آقای دکتر شریفامامی خیلی ناراحت شد و برخورد. ایشان آمدند و استعفا دادند دولت عوض شد و دولت آقای امینی آمد. دولت آقای امینی که آمدند اولین جلسهای که در حضور اعلیحضرت تشکیل شد مسئلهی انحلال مجلسین بود که در آنجا مطرح شد و فرمان هم نوشتند، منتها بنده دیگر اجازه بدهید عرضی نکنم چون اینجا میشود خودنمایی. من روی نفهمی سؤال کردم چون وظیفه وزیر کشور این است که بلافاصله بعد از این انحلال مجلسین برای تشکیل مجلس مجدد حالا در چه فرصتی اقدام بکند.
س- سه ماه مثل اینکه.
ج- بله… گفتند، «اینجا صحبت شده است که برای اصلاح قانون انتخابات به عمل بیاید.» گفتم، «کی باید به عمل بیاورد؟ این قانون را که بایستی مجلس بعمل بیاورد.» البته در این قضایا آقایی بودند وزیر صنایع بودند
س- غلامعلی فریور.
ج- فریور بله.
س- بله.
ج- فریور هم مثل اینکه بدش نیامده بود از حرفهای ما، و از آنجا که آمدیم بیرون به من گفت، «تو نظامی چطور؟» گفتم، «من حرف مخالفی نزدم. انحلال مجلسین در اختیار اعلیحضرت است، قانون به ایشان اختیار داده. ولی یک تکالیفی برای وزیرکشور معین کرده که من از آن بابت سؤالی کردم.» که به عرضتان رساندم.
س- بله. این خودش جالب است که با وجود اینکه سرآمدن دولت آقای امینی خیلی صحبت است که خود اعلیحضرت هم در کتابشان نوشتند که نمیدانم، خارجیها آمریکاییها به من فشار آوردند و ایشان را به من تحمیل کردند و اینها. فکر کنم اقلاً یکی دوتا از وزرا از جمله سرکار از کابینه قبلی در کابینه بعدی هم بودید.
ج- بودیم بله.
س- این برای کسی که به تاریخ عقب نگاه میکند و این برایش یک نقطهی سؤالی هست یا این است که یعنی این توضیحش چه است؟ چطور است که به اینترتیب تغییر مهمی در نخستوزیر بهوجود میآید ولی بعضی از سمتها اینجور ثابت میمانند.
ج- اینهایی که ثابت ماندند، اشخاصی بودند که شخص اعلیحضرت همیشه، یعنی وزرایی بودند که شخص اعلیحضرت در انتخابشان خودشان نظر داشتند.
س- بله.
ج- حالا اگر فشار آمریکایی بوده چون بنده که در جریان نبودم. ولی خوب شهرت دارد که آن جریان فرهنگیها و آنها، یک انگشتی از خارج در آن بوده است. ولی به هر حال سلب این اختیار از شاه نمیشده است که چند نفر وزیری را مطابق میل خودش در… بنده بودم وزیر کشور. آقای سپهبد نقدی بود وزیرجنگ. آقای قدس نخعی بود وزیرخارجه. که این سهتا را خود اعلیحضرت میگفتند و مسلم بود.
س- بله.
ج- چون بنده با آقای امینی هیچ آشنایی نداشتم جز با عموی ایشان که سرتیپی بود و رفیق بودیم. ایشان هم مرا صدا زدند گفتند «آقای امینی با شما کار دارند.» ولی قبل از اینکه ایشان به من این حرفها را زدند، اعلیحضرت به من فرمودند، «تو برو توی وزارتکشور کارت را بکن.» گفتم، «نمیشود آقا بایست دولت مستعفی بنده فقط میتوانم بنشینم آنجا اگر آنها هم راهم بدهند.» به هر صورت فشار بوده یا نبوده که من اطلاعی ندارم، اعلیحضرت این اختیار را همیشه داشتند که یکی دو سه نفر از وزرا همیشه اشخاصی باشند که خودشان میل دارند.
س- خوب این تا یکحدی نشان میدهد که دکتر امینی آن مقداری که در ظاهر امر نشان میدهد قدرت را در دست نداشته. به خاطر اینکه، خوب، سهتا از ارکان اصلی، یعنی قدرت جدا از اعلیحضرت را عرض میکنم، که این سهتا از مهمترین وزارتخانهها چیزهایی بوده که به اصطلاح
ج- آخر چرا اصلاً امینی قدرتی در دست داشته باشد خارج از نظارت اعلیحضرت؟ بنده در تمام مدتی که آقای دکتر امینی نخستوزیر بودند، ایشان را عنصر مخالف شاه ندیدم.
س- عجب.
ج- بله.
س- خوب این را باید بدانیم. چون در بعضی جاها غیر از این (؟؟؟) کرده
ج- من ندیدم. بعضیها بگویند
س- این فرمایش جنابعالی
ج- ولی بنده ندیدم آقای دکتر امینی را عنصر مخالف شاه ندیدم. ایشان نمیخواستند نشان بدهند مثل بعضیها هی چاکر و غلام و غلام و غلام.
س- آها.
ج- مخصوصاً کلمه غلام و اینها را به کار نمیبردند. چاکر و خدمتگزار برای خودشان انتخاب میکردند. ولی در هیچ موردی نظری مخالف نظر اعلیحضرت بنده ندیدم از ایشان.
س- بله.
ج- و بلکه موافق هم دیدم و حتی جریانی پیش آمد که فکر میکردند آقای دکتر امینی را شاید اطلاعاتی به ایشان داده شده بود که عواملی در صدد کودتا هستند که منجر به خارج شدن تیمور بختیار از ایران شد. در آن عوامل اول کسی که آقای امینی متوسل شدند شخص اعلیحضرت بود که در مسافرت بودند به ایشان تلگراف کردند و استدعا کردند که زودتر تشریف بیاورند. این را بنده میدانم.
س- بله، بله.
ج- حالا عقاید و افکار آقای دکتر امینی، روش کارش چیز دیگری بوده است، ولی من مخالفت ندیدم هیچوقت از ایشان.
س- پس اختلاف سر چه بود؟ چرا نتوانستند این دو نفر با هم بهتر و نزدیکتر کار بکنند که شاید این مسائلی که بعداً برای ایران پیش میآمد از آنموقع جلوگیری میشد و
ج- عرض کنم که این مسائل یک قدری باید گفت که برمیگردد به گذشته.
س- بله.
ج- اشخاص هم در این کار دخالت داشتند. اصولاً شاید ذهن شاه، بنده فکر میکنم، ذهن شاه را نسبت به امینی مشوب کرده بودند.
س- عجب.
ج- نه شاه با امینی مخالف باشد به نحوی که مثلاً از بین ببرد. دوست نداشت خوش نداشته از ایشان، بنده این را فکر میکنم.
س- بله.
ج- حالا مسئلهای که اصولاً به صورت باطن و ظاهر هر دو جلوه کرد، مسئله کسر بودجه بود.
س- بله.
ج- که آن سال درآمد دولت خیلی کم بود. خرجهایی شده بود از اعتبارات سازمان برنامه. پولهایی خرج شده بود و اینها به اصطلاح اعتباراتی تصویب شده بود که اینها همه سررسیدش رسیده بود آنموقع و پولی هم نبود آنموقع بدهند. واقعاً امینی از نقطهنظر تنظیم بودجه در وضع مشکلی قرار گرفته بود. عنوان رفتن امینی هم این بود که نتوانسته است از عهدهی تنظیم بودجهای که کار مملکت را، چرخ مملکت را بگرداند بربیاید و استعفا داده است.
س- بله.
ج- حالا زیر کار چه بوده است؟ آنها را ما… ولی من هیچوقت نمیتوانم بگویم امینی را من شخص مخالف سلطنت دیدم، هیچوقت.
س- بله، بله. خوب، مسائل تا چه حدی در هیئتوزرا به بحث و مشورت گذاشته میشد؟ مسائل مهم مملکتی در دورهی آقای امینی؟ مثلاً یک مشکلاتی بود راجع به بودجه و اینها، این در هیئت وزرا هم مطرح شد؟
ج- بله مسلماً. همهی مسائل در هیئت دولت مطرح میشد. چیز محرمانهای که در هیئت دولت بحث شده باشد در جایی و یا عملی انجام شده باشد نبوده است.
س- نه منظور این است که آیا آنجا مجموع آقایان راهحلی پیدا نکردند که یکجوری به اصطلاح این مسئله به نحوی حل بشود که دولت بتواند سر کار بماند و به کارش ادامه بدهد به جای اینکه استعفا بدهد و کنارهگیری بکند. یا واقعاً به بنبست رسیده بود؟
ج- والله ظاهراً میگویند خشونت آقای دکتر جهانشاه صالح در وزارت، آنوقت فرهنگ، آموزشوپرورش یا فرهنگ اسمش بود
س- بله.
ج- وزارت فرهنگ، موجب عصبانیت معلمین شده و آن جریانات پیش آمد.
س- بله، زمان شریفامامی.
ج- زمان شریفامامی. آقای دکتر امینی هم بایستی به هر حال سروصورتی به این کار میدادند.
س- بله.
ج- آقای درخشش را هم که آورده بودند به عنوان وزیر فرهنگ، به هر حال بایستی تقویتش میکردند تا اندازهای جلب رضایت معلمین شده باشد. و این نمیشد. ارتش یک بودجهای لازم داشت خیلی هم نسبت به امروز خیلی کم بود، شاید تفاوتی که میخواستند در حدود صد میلیون بود.
س- بله.
ج- و میسر نمیشد به ارتش بدهند. و وزیر جنگ جداً ایستاده بود که این پول را احتیاج داریم ما. فرهنگ هم آن چهارصد میلیون پول را احتیاج داشت برای اقلاً جلب رضایت معلمین چون حقوق آنها در آنموقع، جنابعالی استحضار دارید، خیلی کم بود.
س- بله.
ج- و اگر دویست تومان را میخواستند چهارصد تومان کنند باز هم باید بودجه دوبرابر میخواستند. سروته کار به هم نمیآمد به خصوص که آقای وزیر دارایی هم استعفا کرده بود و رفته بود در زمان آقای شریفامامی. و در زمان آقای امینی هم رفت. دومرتبه در زمان آقای علم برگشت. اینها دو برادر بودند بنده
س- آقای بهنیا.
ج- بله؟
س- بهنیا
ج- آقای بهنیا.
س- بله.
ج- مرد خوبی هم بود مرد درستی هم بود. حتی آقای بهنیا هم رفتند نتوانستند مسئله را حل کنند.
س- بله.
ج- بنده دیگر از مسائل باطنی دیگری اگر وجود داشته اطلاعی ندارم، ظاهرا همین مساله بودجه بود که بالاخره آقای دکتر امینی نمیتوانستند…
س- به نظر سرکار آن موقع میرسید که راهحلی داره چون اگه…
ج- هیچ راه حلی نداشت.
س- چون که نظامی بودید و به مسائل ارتش وارد بودید، از یه وَر دیگر خب مساله معلمین و اغتشاشات و اینها را هم به عنوان وزیر کشور مشاهده میفرمودید. به نظر شما راهحلی میرسید که این مساله را یهجوری…
ج- بله راهحلی که داشت بنده شاید در یک جلسه دو سه نفر دوستان ما نشسته بودند که عموی دکتر امینی هم در آن جلسه از دوستان هم بود، بنده به امینی پیغام دادم که آقا شاید در این کار بنده ضرر هم کردم. یه وزیر جنگ بهتری بگذارید شاید بتواند این کسری بودجه را تامین کند ولی خب…
س- یک وزیر جنگ بهتر چی کار بکند که بدون پول اضافه بتواند…
ج- بله… بله…
س- رفع و رجوع بکند. بله…
ج- میشد صرفه جوییهایی کرد، و امروز میشود گفت، خیلی هم خوب میشد صرفهجوییهایی کرد که دیگر احتیاجی به این نباشد که اینقدر اصرار کنند که این پول حتما ضرورت دارد و امینی نتواند از عهدهاش بربیاید.
س- خب در حضور اعلیحضرت این مساله مطرح نشد که ایشان یه راهحلی پیدا بکنند؟
ج- نخیر… نخیر…
س- خب آنوقت آقای عَلَم که آمد چهجوری مساله را حل کرد؟ آقای علم خب دولتی بود که بعد از آقای دکتر امینی سرِ کار آمد دیگر، ایشان آیا…
ج- والا آقای لاجوردی، بنده اگر بگویم که در دولت آقای علم، بنده زیاد همونطور که عرض کردم خشنود نبودم یا ایشان هم خشنود نبودند، بنده زیاد در کار نبودم اما بنده میدانم وقتی من استاندار شدم، مرحوم بهنیا هنوز وزیر دارایی بود. در جلسهای از هیئت دولت گفت که الحمدلله سال گذشت و ما امور مالی مملکت را به هر صورت چَرخَش را گرداندیم. بنده وقتی استاندار خراسان شدم، اولین جایی که به آن مراجعه کرد که از بودجه سال گذشته، بودجه مصوبه هنوز نتوانستم برایش در حدود مثلا چهارصد پانصد هزار تومان پول بدهند اداره بهداری مشهد بود. بنده خیال میکنم حل نشده مانده بود. آنطوری که آقای امینی میل داشتند که باید حل بشود، حل نشده بود. بدهیهای دولت خیلی بود. ظاهرا تصویب شده و پرداخت شده بود از وزارت، ولی پولی نبوده بدهند.
س- بله… یعنی ظاهرش اینه که مثل این که از وزارتخانهای مثل بهداری که شاید زورش کمتر بوده، آخر ؟؟؟ او بوده.
ج- بنده آن اداره بهداری مشهد را صحبتش میکنم که پولش را… خیر… بنده در این مورد چندین تلفن و یا مکاتبه با وزیر دارایی کردم حتی چون با بهنیا رفیق و دوست هم بودم، گفتم مرد شما در جلسه هیئت دولت اظهار کردید که همه پولها را دادید الان اینها طلبکارند و ماندند، یعنی پیمانکارهایی که باید جنس به اینها بدهند دیگر نمیدهند. فکری برایشان بکنید. که موکول به سال بعد شد دیگر ، بعد دیگر یواشیواش راه افتاد دیگر به هر حال.
س- آیا امکان دارد مثلا یه مقایسهای بکنید بین این سه تا نخستوزیری که باهاشان همکاری کردید. آقای شریف امامی و دکتر امینی و آقای علم، از نظر لیاقت، قدرت، اداره وُزراشان ، اختیارات…
ج- والا بنده امینی را بهتر از همه دیدم. آقای امینی حالا هر چه هستند امروز پیرمرده، پیرمردی هستند ولی اطلاعات زیادی از آن ایران داشتند. آشنایی زیادی با طبقات مختلف در مملکت داشتند. قدرت اداره فراوانی داشتند در کار و اعصاب محکمی داشتند. اینها را بنده در آقای امینی بالاتر دیدم.
س- وقتی که… در مورد بازداشت آقای ابتهاج شما چه خاطرهای دارید؟ آیا با توجه به اینکه شما یه مدتی آنجا بازرس سازمان برنامه بودید، اگه اشتباه نکنم ایشان در دوره آقای شریفامامی یا امینی بازداشت شدند…
ج- مدت کوتاهی.
س- بله… آیا شما در جریان آن پرونده بودید؟
ج- نخیر… بنده در جریان نبودم.
س- راجع به جریان ۱۵ خرداد چه خاطرهای دارید؟ آیا در مشهد هم مثل تهران اغتشاشات بود و شلوغ بود…
ج- والا در… بله در مشهد قبل از ۱۵ خرداد شلوغ بود. روز ۱۵ خرداد به اوج خودش رسید. ولی در ۱۵ خرداد…
س- چه دستهجاتی شرکت داشتند حالا در این اغتشاشات فقط…
ج- آن روز دستور مردمان متعصب مذهبی بودند. نمیشود گفت که چپی و نمیدانم روشنفکرها و اینهایی که در این جریانات اسم میبرند. آن روز بنده در مشهد هر چه میدیدم مربوط به جریانات روز… ایام عاشورا هم بود و محرم بود، بیشتر جلسات روضهخوانی و آقایان روحانیون هم مثل آقای قمی و دیگران در مشهد، عوامل اصلی این کارها بودند.
س- اعتراضشان به چه بود قربان؟
ج- بله؟
س- به چی اعتراضی میکردند؟ حرفشان چی بود؟
ج- اصل مساله موضوع اصلاحات ارضی بود و دخالت زنان در امر انتخابات و آزادی بیشتر به زنان. اصولا این جلسه این موضوع بوده است آن موقع. و آنجا آقای مرحوم آیتالله میلانی مرد خیلی روشنفکر و واردی بود. بنده از ایشان خیلی استفاده کردم و به بنده خیلی کمک کرد. با کمک ایشان در روز ۱۴ مرداد در مشهد هیچ اتفاقی نیافتاد. ۱۴ خرداد هیچ اتفاقی در مشهد رخ نداد، مشهد خیلی هم آرام بود. و دولت آقای علم هم خیلی از این قضیه تعجب کردند و اظهار رضایت. نخیر… اتفاقی در مشهد، مثل تهران و سایر جاها رخ نداد.
س- عجب…
ج- بله… تنها جایی که خیلی هم دولت حساب میکرد که خیلی شلوغ خواهد شد، بنده باید بگویم که مرهون محبت آقای مرحوم آیتالله میلانی و اصلا روحیه صلحطلبی ایشان بود. اصلا مخالفت با هر نوع اغتشاش و هرج و مرجی ایشان موجب شد، خیلی هم کمک کردند و…
س- از آیتالله قمی بیشتر بود.
ج- بله… مرحوم میلانی، اولا دانشمند فوقالعادهای بود و بعد خیلی مرد ساده و صحیحی بود. هیچ وقت گرد دستهبندی و اختلال و اغتشاش و این جریانات برنمیآمد. و نصیحت هم میکرد مردم را. خیلی به… به بنده خیلی کمک کرد ولی به مملکت کمک کردند، استاندار بودند. بنده تماس زیادی باهاش داشتم و از روحانیون خیلی خوب میشناختمش. خیلی…
س- قبل از سرکار اگه اشتباه نکنم آقای سید جلال تهرانی استاندار بودند. آیا این صحت داره که ایشان با دستورات مرکز در مورد اجرای رفراندوم و اینجور چیزها مخالف بودند و سرپیچی میکردند و. . .
ج- موافقتی نداشتند. سرپیچی خیر ولی موافقتی نداشتند. بله. . .
س- خب اگر… تقریبا شاید چند سال میشود؟ تقریبا ۱۵ سال بین استانداری جنابعالی در خراسان در بار اول و دوم فاصله بینشان و از یک نظر هم یه وقایع مشابهی اتفاق افتاد در همان محل. شما وقتی که برای دوم برگشتید به خراسان چه تفاوتهایی دیدید و چه خاطرهای، چه ارتباطاتی.
ج- اصلا زمام امور به طوری خارج، از دست… بنده را بیموقع فرستادند. من نمیتوانم به جنابعالی آن اصول کار که موجب این همه اغتشاش شده بود بگویم، چون وقتی بنده رفتم اصلا درهم و برهم بود که اصلا با هیچ کس نمیشد صحبت کرد.
س- آقای وَلیان چی شده بود؟ رفته بود از آنجا؟
ج- آقای ولیان مدتی بود رفته بود و به جایش سراج حجازی مدتی استاندار بود و ایشان هم رفتند بنده رفتم جایشان . البته مردم از ولیان اظهار عدم رضایت میکردند ولی آن بساط و آن اغتشاش، ارتباطی با عدم رضایت مردم از آقای ولیان نداشت. شاید یک جزئی از آن شلوغیها مربوط به این، یا یه جزئی از کارهای ایشان مربوط به آن شلوغیها میشد. ولی اساس چیز دیگری بود. اصلا روحانیت به جنبوجوش افتاده بود.
س- یعنی کاری بود در اختیار شما باشد، میتونستید بکنید که آرامش برقرار کنید اگه اختیار بیشتری داشتید؟
ج- به هیچ وجه. جز فشار، اعمال زور که آن هم اصلا شخص اعلیحضرت مخالف بود و به هیچوجه و ما هم واقعا مخالف بودیم، صحیح نبود، جز اعمال زور هیچ ترتیب دیگری نمیشد. فقط زور بود. مدتها این به کار برده میشد.
س- پس این صحت دارد که اعلیحضرت موافق اعمال زور نبودند؟
ج- بله. چندین مرتبه با خود من صحبت کردند و یک… حتیالمقدور همهجور سعی کنید کشته نشوند. کسی کشته نشود. تیراندازی نشود به مردم، در موارد ضروری حتما با گلولههای پلاستیکی… خیلی با احتیاج پیدا کردند… گویی که استاندار در آن موقع با وجود فرماندار نظامی تقریبا عاملی نبود ولی معذالک خب چون بنده سابقه نظامی داشتم و نظامیها هم حرف شنوی، با بنده اعلیحضرت صحبت می کردند. چندین مرتبه در ضمن صحبتهاشان با بنده گفتند نکنند این کار رو، مخالف بودند.
یک دفعه هم در مشهد فرمانده لشکر عصبانی شد، مرحوم یزدگردی و اعمال قدرت کرد خیلی هم شدید. البته من هیچ اطلاعی نداشتم حتی برعکس، شبش قبل از آن واقعه هم به او دستور دادند قوای نظامی را از شهر خارج کند. هر روز هم که پسر آقای شیرازی از من میخواست که جلوی تیراندازی را بگیرم تا بروند آن انبار نیروی مقاومت ملی که مورد تهاجم مردم قرار گرفته بود نجات بدهند و مردم را رد کنند، من از ایشان پرسیدم کی آقا تیراندازی میکند؟ پلیس که در شهر نیست، قوای نظامی هم را که از شهر خارج کردند، الان ما با فرمانده لشکر صحبت میکنیم حالا شما بگویید کی تیراندازی میکند تا من بگویم جلویشان را بگیرند.. لابد یک چند عناصری هستند در داخل مردم از همینهایی که اغتشاش میکنند. ولی نیمساعت بعدش فرمانده لشکر در اثر عصبانیتی که در روز قبل پیدا کرده بود، حالا سر خود یا با دستور، بنده خیال میکنم سر خود، یک مرتبه شروع کرد به کشتن… میگویند حالا هفتصد تا هزار نفر ولی این هفتصد تا بیخود است. در حدود صد و خوردهای آدم کشته شد آن جا. یا هفتاد هزارنفر، باز هم بیخود است این. و خیلی شدید عمل کرد و در نتیجه شدت عمل ایشان ، مشهد یه ده دوازده روزی خوابید.
س- عجب…
ج- بله.
س- موثر واقع شد.
ج- خیلی هم… بله. ولی خب بعدش دیگر… خب فرمانده لشکر هم حق داشت. فرمانده لشکر خوبی بود. خیلی مرد خوب، افسر صحیحی بود، افسرش را سر بریدند این سرهنگش را. بله روز قبلش، روز قبل از این عمل فرمانده لشکر، سر یک افسرش گذاشتند لب جوب بریدند.
س- در خود مشهد؟
ج- در خود مشهد… بله بله… سرهنگی بود. و چند نفر از افرادش را هم گرفتند، بردند منزل آقای شیرازی حبس کردند، آمدند جنازه چند نفر از اینها را شب از تو منزل آقای شیرازی بیرون انداختند، اسلحههاشان را هم پس ندادند. و انبار خواروبار اداره تدارکات لشکر را آتش زدند و غارت کردند. اینها موجب عصبانیت فرمانده لشکر شد. چون این عمل را انجام داد و خب واقعا حالا عصبانیت ایشان هرچه بود، عملی انجام شد و نتیجهاش این بود که ده دوازده روز مشهد واقعا سروصدایی نبود، اصلا تظاهراتی نمیشد شلوغ هم نشد. ولی خب اعلیحضرت دستور دادند نکنند این کار رو.
س- آن بار اولی که سرکار از استانداری کنارهگیری کردید بازنشسته شدید، در سن بازنشستگی که نبودید؟
ج- یک سال داشتم تا بازنشستگی. ولی خب قانونی در ارتش وجود دارد که وزارت جنگ هر موقعی از نقطهنظر اصلاح امور ارتش، صلاح دید کسانی باشند، اشخاصی بیست سال خدمت کرده باشند ولو این که به سن بازنشستگی نرسیده باشند…
س- علت چه بود که شخصی با تجربیات جنابعالی را ازشان استفاده بیشتر نکنند؟
ج- حالا بایستی محل برای زیردست ها باز میشد، برای پایینها باز میشد. ما مانده بودیم اینجا، آنها را گرفته بودیم.
س- مثلا یه عنوانی از کدورت و اینها بردید، گفتید تیمسار اویسی اظهار داشته بودند که…
ج- یعنی رنجش بنده از همین بود که من را زود بازنشسته کرد. من کدورتی نداشتم. اظهار اویسی بود که اعلیحضرت گفتند که ما فلانی را هم رنجاندیم. هیچ کدورتی نداشتم بنده.
س- سرکار روزهای آخر یا ماههای آخر هم موقعیتهای شرفیابی داشتید، اعلی حضرت را ببینید، از نظر روحیهشان، از نظر…
ج- نخیر. نخیر. بنده فقط وقتی به… بنده قرار شد که برای دفعه دوم بروم به استاندار، اعلی حضرت را دیدم و روحیه اعلیحضرت هم خیلی خراب بود.
س- خراب بود؟
ج- بله.
س- پس صحت داره که میگویند آن روزهای آخر روی…
ج- بله. بله. اعلیحضرت حتی قبل از اینکه آقای بختیار نخستوزیر بشواند بنده شرفیاب شدم حضور اعلیحضرت، چند روز قبل تجمع استانداری استعفا کرده بودم و آمدم، اعلیحضرت خیلی روحیه خرابی داشتند. تا بنده در ضمن صحبت گفتم این تودهایها هم استفاده کردند و در این جریان خیلی شلوغ میکنند… فریاد زدند، جان من، این عین عبارته، «غرب است که با من این کار را… غرب غرب غرب… » خیلی هم ناراحت بودند خیلی.
س- در آن دورانی که آقای بختیار نخستوزیر بودند، سرکار تهران بودید دیگر؟
ج- بله.
س- آن روز که… چگونه مطلع شدید که اعلیحضرت تصمیم به خروج از ایران گرفتند و جنابعالی چه قضاوتی نسبت به این مساله کردید؟ آیا فکر کردید کاری است بایستی بشود، صلاح هستش؟ صلاح نبود؟
ج- نخیر. صلاح نبود. بنده اصلا و در حضور خود اعلیحضرت هم عرض کردم صلاح نیست. بنده هم از طریق همین اطلاعاتی که رفقا میدادند و تا رادیو میگفت را صحبتهایی که میشد اطلاع پیدا کردم. دیگر بنده بعد از آن دفعهای که رفتم حضور اعلیحضرت و بعدش نرفتم.
س- امرای ارتش مثل خود سرکار احساس خطری نمیکردید که این سیل دارد میآید و چه خواهد شد و شاید دست به دست هم بدهید و یک جوری مملکت را…
ج- احساس خطر میشد ولی بنده با اشاره خودتون سیزده چهارده سال بود از ارتش بیرون بودم. بنده یه دفعه ارتش نبودم و شاید… با تماسی نداشتم اصلا با امرای ارتش. بله.
س- میگفتند که از کسانی که سعی داشته که به اصطلاح با کمک ارتش اعمال قدرت بشود، آقای اردشیر زاهدی بودند که موفق نشدند.
ج- من اطلاع ندارم. در آن موقع من اطلاع نداشتم.
س- و خب روزی که به اصطلاح حکومت بختیار افتاد و
ج- بیست و دوم بهمن.
س- بله… از آن روز سرکار خاطراتی دارید؟ کجا تشریف داشتید؟ منزل تشریف داشتید یا تو خیابان مشاهداتی کردید؟
ج- بنده در منزل بودم. یک دو شب بعد از آن قضایا، گماشتهی ما رفته بود و شوفر ما هم رفته بود و بنده هم همسرم که فوت کرده بود، کسی نداشتم و بچههایم هم اروپا بودند. تنها بودم، یک ژاندارمی در منزل بنده از آن اولی که میساختند به عنوان این که ساختمان را نگهداری کند، مراعات کند، نشسته بود تو خانه ما ۱۷-۱۸ سال. آن هم با زن و بچهاش رفته بود خانه کسانش. البته وحشت کرده بودند از اوضاع و احوال. فکر میکردند که خانه سپهبدی هم است اگر اوضاعی بشود حتما، اینها هم بیچارهها زیر دست و پا میروند.
بنده تنها بودم، برادرم، برادر کوچیکم که الان در لندن است، آمد اصرار کرد که من را ببرد منزل خودش، چون زنش رفته بود به مسافرت، تنها بود. من حاضر نمیشدم، خواهر پیرزنی داشتم که فوت هم کرد بعدا، او آمد منزل ما ماند. این آمد کمک من، دید برادرم اصرار میکند، گفت برو من هستم، هر چی هم خواستیم آن خودش را نگهداری کنیم… خب نه آن واقعا شیرزنی بود، پیرزن نبود. به هر حال بنده را فرستاد منزل برادرم.
منزل برادرم که بودم، یک روز را… یک روز گذشته بود، اوایل شب، منزل در بهجتآباد ساختمان های بهجتآباد بود. طبقه یازدهم نمیدانم بلوکش چهار، پنج… یک هالی داشت این جلو و قبل از آن هال، یک راهرو کوچک بود که به در متصل میشد. ما در حال نشسته بودیم تلویزیون تماشا میکردیم. البته کشتاری هم شده بود از نصیری و غیره و غیره. صدای زنگِ در آمد، برادر من رفت بیرون من دیدم نیامد. من نگران شدم، بلند شدم در را باز کنم دیدم یکی من را به اسم صدا میکند اسم کوچیک بنده که هیچ وقت من را صدا نمیکردند، آمد ده دوازده نفر مسلح آمدند تو. به بنده هم گفتند دستها بالا، گفتم من چیزی دستم نیست که دستم بالا.
به هر حال آمدند تو شروع کردند تفتیش منزل. یکیشان مقابل بنده نشست… بنده جای آن، شما نه، بنده جای آن، اسلحه هم دستش بود، گذاشت زمین، من… خطر دارد، کاری است بیخودی یکوقت در میرود از دستتن، آشنا نیستی با این صحنهها. گفت شما اسلحه داری. گفتم من دارم ولی خراب است و آن جا گذاشتم. برادرم صبح آمده بازش کند، ببینید فشنگ هم ندارد برو برش دار. چند نفر دیگرشان مشغول شدند رختخوابها را به هم ریختند، زیر تخت و زیر لحاف و نمیدانم این ور و… همهجا را درهم و برهم کردند و… آن هم آدم مودبی بود نشست پهلو من، معلوم شد اسمش رفیقدوسته. حالا نمیدانم همین است که رئیس سپاه پاسداران شده یا کس دیگری.
بعد از اینکه همه تفتیشها را کردند به من گفت شما باید بیایید برویم به کمیته. بنده راه افتادم که برم کمیته، گفت چی همراتان است؟ گفتم دستگاه اصلاح صورت است. گفت نه. نیاورید برای این که آنجا باید آدم ریشش را بگذارد تا اینجا.
وقتی حرکت میکردیم گفت صبر کنید از پایین ما ارتباط گرفته با کمیته، با بیسیم، خبر میدهند. نشستیم و چند دقیقهای گذشت یه نفر آمد در گوشش چیزی گفت و گفت از کمیته میگویند شما اگه میل دارید بیایید کمیته بیایید، اگه میل ندارید نیایید. گفتم این حرف نشد که، من برای چی بیایم کمیته وقتی، میل دارید یا میل ندارید؟ گفت پس بگذارید… گفتم کمیته اگر من را میخواد من میآیم اگر نه کاری ندارم بکنم. بعد از چند دقیقهای گفت با شما تلفن خواهند کرد. تلفن را صدا کرده بود، صدایی بود که من هر چه هم سعی کردم بفهمم چه کسی است نگذاشت. خیلی خصوصیت به خرج داد و اظهار ملایمت کرد که آقا میبخشید و اشتباهی شده است و… نمیدانم چه موجب این اشتباه شده است. به هر حال با شما کاری نداریم و به این آقایان هم گفتیم بیایند از اینجا، شما منزل خودتان بروید چرا آنجا هستید؟ گفتم من مهمانی آمدم. گفتند نخیر بروید منزل خودتان. گفتم آقا شما کی هستید؟ گفت من هر کی هستم به شما ارادت دارم.
این یک جریان بود. یک روز هم منزل ما یک نفر آمد به نام افسر هوایی نشست، دو نفر از رفقای من یکی آقای نفیسی که قبلا شهردار بوده، پهلو من نشسته بود میخواست خداحافظی کند برای ایام عید، برود ببیند یک سرهنگ بازنشسته هم این طرف نشسته بود. آمدند ریختند تو منزل من این آقای سرهنگ بود و سه نفر. میگفت افسر نیروی هواییام. مستقیما رفتند سر وقت نفیسی، عوض اینکه این وسط من را بگیرند. رفتند نفیسی و گفتند کارت شناسایی و ایشان گفت ماموریتتان را شما باید نشان بدید، نشان داد و کارتشناسایی بدید و بعد رفت سر وقت آن سرهنگ و بعد هم به من با حالت نظامی ایستاد و معذرت خواست که ما شنیدیم یا اطلاع دادند که سه نفر افسر، بنده اسم یکیشان را یادمه، صفایی، اینها در منزل شما هر روز ساعت ۵ کمیسیون دارند. گفتم خب بشینید تا بیایند. شما که همه درها را… دو تا در که بیشتر نداریم شما اشغال کردید. گفت بله، اجازه میدهید بنشینیم؟ گفتم بنشینید. لابد که از ورود شما که آنها اطلاع ندارند پس بنشینید. نشست آنجا و مدتی هی با تلفن به صورت مرموز صحبت میکرد و شاید تا ساعت ۷ بعد از ظهر، نه گذاشت نفیسی برود، نه گذاشت آن سرهنگ برود، همینطور صحبت میکرد و چایی میخوردند. ساعت ۷ بعد از ظهر، بعد از یک تلفنی گفت آنها را ما دستگیر کردیم جای دیگری، خیلی ببخشید. یه مرد بدجنسی که اسباب زحمت شما را فراهم کرده بود. این هم اتفاقاتی بود که برای ما افتاد.
س- ما فقط راجع به بدرفتاریها با امرای سابق ارتش معمولا شنیدیم. یعنی این که مواردی مثل مال سرکار بوده که خب…
ج- با بنده اینطور عمل کردند ولی با سایرین خیلیها را گرفتند، بعضیها را اذیت کردند، شنیدیم، بنده که نبودم در آنجا، ولی گفته شده است… که اذیت کردند، صدمه زدند، بدرفتاری کردند، بعضیهایشان هم که کشته شدند، آنها هم که معلوم بود.
س- فکر میکنید که چجور این فرق و تفاوت را اینها گذاشتند؟ که با کی چجوری رفتار کنند؟ این روی حسابی بوده؟ روی شانس بوده؟ روی… خودتان که…
ج- همه را با هم حساب کنید.
Leave A Comment