روایتکننده: آقای محمد ابراهیم امیرتیمور
تاریخ مصاحبه: ۳ فوریه ۱۹۸۲
محلمصاحبه: لاهویا – کالیفرنیا
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۱۰
س- آنوقت زنش لابد؟
ج- نه هیچی، بعد زن این پسر را خیلی بهش مراقبت میکرد.
س- اما باید یک صیغهای، عقدی چیزی کرده بودند؟
ج- آنکه بله. ولی آن پسر را خود خانم اشرفالملوک برد نگهداری میکرد پیش خودش مثل فرزند خودش خیلی به او مراقبت میکرد. اشرفالملوک خیلی زن فهمیدهای هم بود. خانم اشرفالملوک جواهرات زیادی هم داشت. جواهرات زیاد خانم اشرفالملوک را شنیدم خانم همین علی امینی نزدیکی مرگ آن خانم ناخوش بوده است نمیدانم چه حقهای رفته بود از دست او خارج کرده بود که آن جواهرات همه پیش این خانم علی امینی است. شاید مثلاً دهمیلیون قیمت آن جواهرات در آنموقع بیشتر بوده است که حالا چقدر خواهد شد. جواهرات نمره یک است. هیچکس در دنیا لاتتر از من پیدا نمیکنید بین اینها. آنها رفتند، آنها اقلاً او یک دکان داشت، او یک مغازه داشت، او یک چیزی، من بدبخت خودم و همین دوتا (؟؟؟) هیچی ندارم.
س- بالاخره سردار فاخر کی از دور خارج شد؟
ج- سردار فاخر هم دیگر بعد همینطور که کار مجلس و اینها که دیگر به اینصورت شل و ول افتاده بود او هم دیگر از کار چی شد بله.
س- اواخر عمرش میدیدنش؟ مثلاً راجع به اوضاع مملکت صحبت میکردید؟
ج- ابداً صحبت. چرا اغلب میدیدیم هم را برای بازی پوکر بله.
س- افسوس نمیخورد؟
ج- بههیچوجه. نخیر.
س- با سیدجلال تهرانی هم آشنا بودید؟
ج- خیلی زیاد بله. سیدجلال مرد حسابی نیستش. خیلی آدم شارلاتانی است. بله خیلی آدم کمپلیفو نیستش، جنبه شارلاتانیش مافوق جنبههایش. ولی با او خیلی آشنایی داشتم بنده، سابقه داشتم این حقیقتش.
س- یک وقتی بود شایع بود که میگفتند خیلی ایشان روی شاه نفوذ دارد؟
ج- شاه البته خیلی او خودش را لوس میکرد و به شاه میخواست نزدیک میکرد به این جهت نایبالتولیه آستانه شده و اینها ولی دیگر بیش از این پیشرفت نشدش التفات میفرمایید؟ ولی مرد خیلی کمپلیفو نیستش که بشود به او تکیه کرد.
س- این اخیراً هم رئیس آن شورای سلطنتی شد؟
ج- این نشد آن را قبول نکرد اگر مثلاً یک مرد خودخواهی نبود و به شاه حس احترامی میداشت حتماً قبول میکرد. همان کار را هم نکردش این بیاحترامی به شاه بود دیگر.
س- این مثل اینکه قبول کرده بود و رفت پاریس؟
ج- نه نکردش. نخیر نکرده بود.
س- آقا امیرهوشنگ دولو چی؟
ج- امیرهوشنگ دولو با بنده خیلی مربوط است. دعوت کرده بود بنده را برای فردا ناهار اتفاقاً نیمساعت پیش تلفن کرد که فردا ناهار چون برای من محذوری پیش آمد خواهش میکنم شما روز شنبه ناهار بیایید. گفتم چشم شنبه ناهار میآییم. مقصود با امیرهوشنگ دولو مربوط هستم.
س- ایشان در دربار مثل اینکه رفتوآمد داشتند؟
ج- نه امیرهوشنگ دولو بسیار پسر زرنگ و باهوشی و جنبه مسخرگی که شاه را بخنداند و از این چه چیزها. گاهی به شاه دیگر پیوندی شده بود و ضمناً چند سال هم بود که این خاویار ایران را هم او اجاره کرده بود. سال مبالغ هنگفتی از خاویار میبرد به واسطه همان مسخرگی و اینها شاه هم به او چیزی نمیگفت و اینها. این چند سال اخیر هم به شاه نزدیک شد استفاده خیلی کاملی او از شاه بردش. چندین میلیون تومان. فقط او و عشقش و تریاک هیچچیز دیگر نیست خیلی به تریاک علاقه دارد همه عشقش تریاک است. بله.
س- بله میگفتند که به ظاهر طوری وانمود میکرده است که انگار مثلاً متوجه نیست ولی خیلی زیرک و باهوش است.
ج- فوقالعاده. همین نیمساعت پیش به من تلفن کرد اینجا عرض کردم بنا بود فردا ناهار بروم آنجا گفت خواهش میکنم برای روز شنبه تشریف بیاورید. گفتم چشم.
س- فکر میکنید صحبت با ایشان مفید باشد؟
ج- از چه بابت؟
س- همین ضبط خاطرات ایشان.
ج- نه ضبط خاطراتی ندارد اولاً نخیر. و ضمناً آن امیرهوشنگ دولو پسرعموی خانم سابق من است این را به عرضتان برسانم که از این جهت هم با خانم سابق من یک نسبتی داشتند از اینجهت. مادرش دختر به اصطلاح امیرکبیر پسر ناصرالدینشاه است. که خانم مادرش هم هنوز در قید حیات گویا باشد و گویا خانم مادرش حالا شاید قریب ۹۰ سال عمرش است.
س- این آشناییاش با شاه و ورودش به دربار به چه صورتی بوده است؟
ج- امیرهوشنگ عرض کردم خیلی زرنگ و باهوشی، پسر باهوشی، همین به وسیلۀ مسخرگی و فلان و اینها برود شاه را بخنداند فلان و اینها اینها یواشکی این بالاخره یک حبه تریاکی درست کند به دهان شاه بگذارد از اینجور بازیها خودش را پیش شاه عزیز کرده بود بله.
س- این ورودش به چه قرار بود؟
ج- آن را دیگر بنده نمیدانم. بعد دوستان کسی که بخواهد یک کاری بکند راهش [را] پیدا میکند. خودش پیدا کرده بود.
س- ضمن صحبتهایتان یک ذکر خیری هم از دکتر طاهری کردید؟ دکتر طاهری یزد؟
ج- دکتر طاهری خدایش بیامرزد آدم زرنگی و خیلی باهوشی بود. و تقریباً یکی از کارگردانهای مجلس بود. بله. ولی آن خصوصیاتی که من با مرحوم آسیدکاظم داشتم سیدکاظم از نیکان روزگار بود یعنی سیدکاظم را الان به شما به دو کلمه هر غموغصهای که شما در دنیا داشتید، هرجور غموغصهای که بر شما عارض بود وقتی پیش آسیدکاظم میرفتید اینطوری با شما نصیحت و دلالت میکرد که غموغصه را از دل شما دور میکرد که وقتی میآمدید از پیش سیدکاظم بیرون میدیدید این غموغصه اول را ندارید. این اندازه این آدم اینطور خداش بیامرزد، خیلی مرد پاکی، مهربانی، واقعاً خیرخواهی، وطنپرستی. در امورسیاسی وارد ولی اظهار نمیکرد ولی ما که چیز میکردیم راهنمایی میکرد. راهنمایی سیدکاظم خیلی پر ارزش بود.
س- چه نوع راهنماییهایی میکرد مثلاً؟
ج- مثلاً از نظر روسها میگفت این کار اگر با آنها بشه خوب است. این کار بشه نشه.یا مثلاً در کار داخلی این کار بشه خوب است این کار بشه. خیلی مرد بسیار فهمیدهای بود خداش بیامرزد. خیلی هم به من محبت داشت. یعنی من او را مثل پدر خودم دوست میداشتم. و آن بدبخت (؟؟؟) دو پسر دارد که آمحمدحسن، یک پسر دیگر هم محمدعلی و اینها هر دوشان توی فرهنگ وزارتخارجه بودند. دیگر حالا نمیدانم کجا هستند پسرانش بله.
س- فامیل اینها چه بود؟
ج- فامیل آسیدکاظم، یزدی. بله خداش بیامرزد. خیلی سیدکاظم آدم. من به خوبی آسیدکاظم در تمام ادوار مجلس در مجلس آدم به نیکنفسی او ندیدم آقا این اندازه نیکنفس بود مقصودم از این.
س- آنوقت نسبتش با دکتر طاهری چی بود؟ با او فامیل بود؟
ج- فقط نه دوستی بود. هزار مرتبه با دکتر طاهری مقام چیز و مرتبهاش چیزتر بود. دکتر طاهری در سایۀ آسیدکاظم وکیل میشد و الا که خودش محلی از اعراب نداشت. التفات میفرمایید؟ در سایۀ محبت و دوستی، تأیید آسیدکاظم وکیل میشد. آن دکتر طاهری هم خیلی زرنگ بود و دیگر اخیراً شده بود جزو یکی از کارگردانهای مجلس دکتر طاهری. خیلی زرنگ بودش بله.
س- با کیها همراه بود و به اصطلاح؟
ج- خب دستهبندی میکردند مثلاً با فلان کابینه جزو خودشان و جزو هواخواهان آن کابینه مثلاً درمیآوردند یا اینکه چیز میکردند اینجوری.
س- مثل اینکه یکی از کسانی که اصرار به عدم قبول اعتبارنامه پیشهوری داشت دکتر طاهری بود؟
ج- هم دکتر طاهری، یک عده زیادی بودند که چیز کردند همان روزی که اعتبارنامه آن پیشهوری در تحت ریاست بنده رد شد خب البته اینها رأی دادند. قبلاً هم اینها با من مذاکره کرده بودند که شما اعلان رأی مخفی بکنید من هم اعلام رأی مخفی کردم اکثریت هم به ردش کردند. رأی علنی نگرفتند.
س- چرا؟
ج- دو جور رأی دارد مجلس.
س- بله چرا رأی علنی نگرفتند؟
ج- گفتم بعضیها ممکن است تو رودربایستی گیر بکنند. به اکثریت آرا رد شد. ببینید تمام تودهایها را آن روز من رد کردم در تحت ریاست بنده این کار شده استها این یکی از افتخارات بنده همینهایی که به شما عرض میکنم.
س- یعنی غیر از پیشه وری کس دیگری که؟
ج- تمام همان وکلایی که آن دوره مال تودهایها بودند اسامیشان را خاطرم نیست دیگر مال آذربایجان و اینها بود. و متأسفانه یک بیچاره و بدبختی را هم که هیچ تقصیری نداشت از آذربایجانی فهمیدید؟ گفتند برای اینکه همهاش تودهایها نگویید چیز بشوند آن بیچاره را هم بیجهت ردش کردند اسم او را هم فراموش کردم بله.
س- از آقای علی دشتی قبلاً میفرمودید؟
ج- بله دشتی بسیار مرد زرنگی باهوشی، با من هم خیلی دوستی [داشت].
س- آخوندی چیزی بود ایشان؟
ج- بله (؟؟؟) عمامگی داشتش و دشتی هم خیلی آدم واردی هست در همۀ جریانات هم دشتی بوده خیلی دو سه مرتبه در رضاشاه حبس شد باز آزاد شد.
س- چرا؟ چهکار کرده بود؟
ج- چهمیدانم در آن اوایل دیگر روزنامه شفق مینوشت و بعد از آن و اینها شاه ازش چه شده و حبس کرده ولی بعد آزاد شد. خیلی دشتی زرنگ و باهوش است. ولی دیگر حالا اون بدبخت هم از من چهار پنج سال بزرگتر است نود سال عمرش را آورده این جریان این لوتیبازی هم دومرتبه بدبخت را حبسش کردند. و چیز بود که ممکن است اصلاً اعدامش کنند خدا نخواست زنده مانده هنوز زنده است. الهی زنده بماند. من دشتی را بسیار دوست میدارم. دشتی خیلی مرد فهمیدهای است الان اگر شما در هر امری با دشتی صحبت کنید و مشورت کنید به طوری شما را راهنمایی میکند، یعنی به طوری اظهار عقیده میکند که نمیتوانید بالای عقیده دشتی شما یک عقیدۀ بهتری اظهار بکنید. التفات میفرمایید؟ این اندازه دشتی وارد کارهاست خیلی فوقالعاده وارد است.
س- توی امور سیاسی چه نظراتی داشت؟
ج- توی امور سیاسی همینطور نظریاتی داشتش، ولی خب جایی که پیشرفت داشتش میگفت بدبخت بیچاره… ساکت میشد.
س- اصولاً میانهاش با رضاشاه و؟
ج- با رضاشاه. تا رضاشاه بود که به صورت ظاهر خیلی خوب بود. بعد که رضاشاه رفت دو سهتا نطق سختی علیه رضاشاه کردش بعد دیگر یواشیواش با این شاه بست. با آن شاه بست و گفت پدر شما با من بد کرده و او مرا حبس کرده و فلان و اینها. با این شاه بست و با آن شاه هم تا روز اول خوب بودش چرا برای خرابی این شاه چیزی نکرد. حتی در یک دوره دو دوره قبلش هم بود شاه پا شد دشتی یک نطقی در تأیید شاه کرد. گفت هیچوقت سیاست خارجی ایران به روشنی امروز نبوده و امروز سیاست خارجی ما از هر دوران روشنتر است. خیلی در تجلیل شاه، آن نطق دشتی مؤثر بود، خیلی فوقالعاده. رویهمرفته دشتی هم اولاً مرد ناطقی است. خیلی ناطق زبردستی است میتواند برای شما پنج ساعت صحبت کند و میتواند حسابی حرف بزند. نسبتاً باسواد هم هستش، آدم خوبی هم هستش اینها. زن هم نگرفته او هم تنها عشقی که داشت خانم بازی بودش.
س- آنوقت مطالعاتی در امور مذهبی هم داشته ایشان؟
ج- بله اولش یک عمامگی بود چیزهای مذهبی بوده.
س- چون یک کتابی هست که میگویند ایشان نوشته به اسم ۲۳؟
ج- این اخیراً منتشر شد. حالا نمیدانم این کتاب را او نوشته یا اینکه این کتاب در خارج نوشته شده ولی به اسم او چیز شده این اخیراً منتشر شد بله. دشتی اصولاً اعتقاد زیادی راجع به کارهای مذهبی ندارد خلاصۀ مطلب.
س- حکیمالملک چهجور آدمی بود؟
ج- حکیمالملک خیلی آدم ملایمی بود، آدم خیلی خوبی بود، ولی خیلی آدم ساکت سالمی. اتوریته نداشت این فکر کنید. ولی مرد پاکی بود از رجال قدیمی و پاک ایران بودش.
س- چندبار نخستوزیر شد؟
ج- یک مرتبه، در حقیقت یک مرتبه نخستوزیر بله بسیار آدم پاکی بود خیلی. و مرد با برشی، با اتوریتهای چیزی باشد نبود اتوریته هیچ نداشتش آقا.
س- در واقع مثل اینکه به عنوان نخستوزیر محلل میآوردنش؟
ج- تقریباً همینطوری که میفرمایید. خدایش بیامرزد. خدای همه را بیامرزد الهی خدا ما را بیامرزد.
س- داستانهای جالبی راجع به جمال امامی شنیدم خیلی آدم رکی بوده است.
ج- جمال امامی بله خیلی چیز بود او با دشتی خیلی دوست بود. دشتی خیلی جای امامی را او آورد بالا. و بعد جمال امامی هم اخیراً خوب صحبت میکرد و بعد سناتور شد. در مجلس سنا همیشه جزء واقعاً ناطقین درجه اول جمال امامی بود پا شد در جمیع مسائل اظهارنظر میکرد و رد میکرد، تنقید میکرد. مرد بسیار چیزی بود جمال امامی بله. او هم هیچ زن نگرفته در مدت عمرش بله.
س- تقیزاده چی؟
ج- تقیزاده، من نمیتوانم بگویم اوایل مشروطیت که از تقیزاده خیلی چیزها گفتند. رویهمرفته آدم وطنپرستی بود تقیزاده، ولی آدم خشکی بود، و عاطفه هم نداشتش، التفات بفرمایید که مرد با عاطفهای باشد، مثلاً شما نسبت به او یک عمر خدمتگزاری بکنید، جانفشانی بفرمایید بعد بایستد برای شما اظهار عاطفه بکند، من عواطفی از او ندیدم. ولی تقیزاده را من آدم وطنپرستی، مرد خیرخواهی، در اوایل مشروطیت ایران هم او خیلی حدیث کرده بودش، التفات بفرمایید. بیش از این دیگر من.
س- قبلاً این یک نطقی کرده بود که آن قرارداد نفت را من با زور امضاء کردم، قرارداد نفت ۱۹۳۳ را.
ج- بعد دیگر به زور که کسی را نمیتوانند که چیزی را امضاء بخواهند. با انگلیسیها هم محرمانه مربوط بود تقیزاده از روز اول محرمانه تا دم آخر با انگلیسیها مربوط بود، التفات میفرمایید؟ منتها سیاستش را طوری بازی میکرد که نمیگذاشت این حقیقت مشخص بشود، التفات میفرمایید؟ طوری بازی را میچرخاند که یعنی صلاح ما همین است این کار را بکنیم. و در این کار هم احتمالاً صد و نودش مثلاً به نفع انگلیسیها بود. توجه میفرمایید؟ اینطور. خیلی مرد در این کار زبردست بود ولی خیلی باهوش، زرنگ، طوری نبود که کسی بتواند به او اعتراض بکند یا به او ایرادی بگیرد. اولاد هم نداشت آن بدبخت. فقط یک زن آلمانی داشتش، به زنش خیلی علاقه داشت و بدبخت مردش و رفتش و اینها. یک وقت به من میگفت فلانی اجازه بده من تو را میخواهم وکیل وصی خودم بکنم که بعد از من از این خانمم نگهداری بکنی. دیگر همینطور به تعارف گذشت و نفهمیدم دیگر آن چه شد، بله.
س- رئیس مجلس سنا هم شد او؟
ج- یادم نیست. نخیر نشد نخیر. عکسش در آنجا هستش.
س- با صدرالاشراف هم که مربوط بودید شما.
ج- خیلی زیاد با صدرالاشراف….
س- وقتی نخستوزیر شد خیلی مصدق و اینها بر ضدش فعالیت کردند؟
ج- نه نکردند. نخیر.
س- مجلس چهاردهم؟
ج- نخیر.
س- جلسات مجلس را از اکثریت میانداختند و نمیگذاشتند تشکیل بشود؟
ج- نخیر همینچیزی نیست. آقای لاجوردی من در عمرم به راستی باور کنید تا این دقیقه به احدی اهانت نکردم و نمیدانم خداوند تعالی چرا رضایت داد که به خانم بنده اهانت بشود. به حق خدا و به ذات پاک او از روزی که به خانم من اهانت شده هر شب خوراک من اشک چشم خون، اشک چشم خون قلبم میخورم. این اندازه ناراحت هستم و فقط و فقط یک آرزو به درگاه او دارم که اولاً زنده بمانم که من تلافی این بدادبی را بکنم و بعد هم از خدا میخواهم که آناً من را مرگ بده دیگر. هیچ از خدا تمنایی ندارم نه زندگی میخواهم. نه میخواهم بمانم، نه چیزی. ولی از این بیادبی و بیاحترامی که به خانم من شده هرشب خوراک من اشک چشم هرشب خوراک من گریه است، هر شب من در ناراحتی میگذرانم. باور بفرمایید کسی شاید شما پیدا نکنید که به قدر من ناراحت و به قدر من گریان، به قدر من بیچاره باشد. باور کنید. این هم به واسطۀ بیادبی است که به خانم من شده، خانم بیتقصیری، بیچیزی، بدبخت بینوا برود آنجا شش شب ببرندش زندانش بکنند. خدایا مرگم بده.
س- چه راهی دارد که این وضع ایران را بشود یک کارش کرد؟ چه راهی دارد؟
ج- این را عرض میکنم.
س- این هم یک دستهجات هستند جلسه میکنند؟
ج- این را به شما میگویم. تمام این دستهجات و جلسات، مذاکرات اینها دوتا پول سیاه ارزش ندارد. اولاً برای اینکه اینها اشخاص کمپلیفوی نیستند، ثانیاً با هم موافق نیستند. هریک، یک راهی میروند و هرکسی یک خیالی بر سر دارد. آن که دلش میخواهد بشود نخستوزیر، یکی میخواهد وزیر فلان، و آن یکی دلش میخواهد بشود عرض کنم فرض کن سرپیری فلانجا. اینها با هم یک دل و یک جهت نیستند که بگویند ما ایران را نجات بدهیم و بعد اینکه ایران را نجات دادیم بنشینیم دور هم ببینیم که صلاح کشور ایران چی است؟ آیا ایران را. من به عقیدهام این است، عقیدۀ شخصی من این است جمهوریت سم مهلک است برای ایران، چرا؟ برای اینکه ملتی که رشد سیاسی ندارد، هر چهار سال یا پنج سال یک مرتبه باید انتخاباتش تجدید بشود. این مردم یک عدهشان میافتند به دست روسها، یک عدهشان به دست انگلیسیها، یک عدهشان به دست آمریکاییها. یک عدهای به دست دیگران هم متشتت میشوند و هم ممکن است اصلاً منشعب بشود. این عقیده شخصی من ایران براش سلطنت… ولو اینکه پادشاه هم نشد. باید یک پادشاهی برای ایران بتراشند. این عقیدۀ شخصی خودم است به شما عرض میکنم. اینکه ایران یک سلطنتی پیدا بکند. این که به طور کلی راجع به ایران عرض کردم.
ج- اما راجع به چه بود صحبت میکردید؟
س- چهجور میشود ایران را نجات داد؟
ج- هان با حرف نمیشه اینها باید با هم جمع بشوند بعد به یکی اختیار بدهند فکری بکنند که قوا باید ایجاد بشود. ما تصدقت تا یکی یا دو لشکر از خودمان کمپلیفو مجهز نکنیم و با آن لشکر حمله نکنیم محال محال که از ایران دست بکشند اگر یک لشکر به وجود بیاید آقای لاجوردی به روح پدرم به ذات الهی که من را خلق کرده با این پیری با این ضعف نفس، با این نبودن قوه من آمادهام که خودم در جلوی آن لشکر بیفتم و بیفتم و ایران را از این بدبختی نجات بدهم. حالا این قوا را چهجور باید به وجود آورد؟ ما اگر از آن طرف به وجود بیاوریم انگلیسیها میگویند شما با روسها ساختید. از این طرف به وجود بیاوریم روسها میگویند شما با انگلیسیها ساختید. باید یک عدهای پیدا بشوند اشخاص؟؟؟ قولی، توشان اشخاص کمپلیفو به اصطلاح آبرومندی، بروند با اعراب؟؟؟ کنند مثلاً با پادشاه عربستان سعودی بگویند آقا این شتری که درب خانۀ ما خوابیده اگر الان شما فکرش را نکنید فردا درب خانۀ شما میخوابد. همۀ این بلایی را که این خمینی سر ما آورده فردا یکی سر شما میخوابد، شما بیایید ما حاضریم خودمان را بدهیم به آب و آتش بزنیم این را برداریم اما شما به ما کمک بکنید. چه کمکی بکنید؟ شما به ما اقلاً در یکی از این پایگاههای خلیجفارس، یک پایگاه بدهید یک قدری هم کمک مالی به ما بدهید. ما کمک مالی شما را هم تعهد میکنیم بعد از موفقیت همه را بپردازیم. از اینها آقا یک سی چهل میلیون دلار اقلاً پول میخواهد. باید این پول گرفته بشود. بعد اقلاً من نمیگویم دو لشکر، اقلاً یک لشکر به تمام معنا باید تشکیل بشود یک لشکر مجهز. ببینید تصدقت بروم. یک لشکر از هر جهت، کامیون داشته باشد، اتومبیل داشته باشد، طیاره داشته باشد. نفر داشته باشد، افسر داشته باشد. دیگر مجهزش باشد. اگر یک لشکر باشد و دستور هم بدهند. قول شرف بدهم دو روزه تمام ایران را تسلیم دستشان بکنم. و قول شرف به شما میدهم کت خمینی را ببندم و تسلیم شما بکنم تصدق شما. بدون اینها ببینید حرف نمیشود که من و شما اینجا بشینیم بگویم آقا ما مخالف خمینی هستیم. باش مخالف او ولی جانت در رود. چه ساخته اینجا مخالف خمینی(؟؟؟) وسیله میخواهد. وسیلۀ آن همین کار است که باید قوه به وجود بیاید. اینها هنوز به این فکر احمقها نیفتادند. کسی هم نیست که به این فکر باشد. این را من اولاً کسی لایق نمیبینم که من باش مذاکره بکنم که آقا این کار باید بشود زیرا کسی نیستش. آن مرتیکه که از من دور است. آقای بختیار، امینی که اولاً به عقیده من لیاقتش ندارد و به اندازهای از من دور است که با من چیزی نیستش. ولی هستند اشخاص دیگری که اگر دست من برسد و آنوقت چیز بشود میتوانم من با آنها کمبینوزون بگیرم که آنها اگر کمک بکنند ما باید اولاً محرمانه به وسیلۀ خود این آمریکایی. که اینها به اعراب بگویند ما میل داریم شما به ایرانیان کمک بکنید. فرض بفرمایید ملک سعود، بیست میلیون پاند به بنده به قرض بدهد. به جاش برنمیخورد، نه مال آمریکاست نه مال روس. من این را میآرم لشکرم را تشکیل میدهم با آن لشکر حمله میکنم ایران را میگیرم. جز قوه کاری دیگر محال است پیشرفت بکند. به جان خودت غیر از این باشد ایران تا چندین سال دیگر در دست این پدرسگ خواهد ماندش… تصدقت(؟؟؟) اینها را که من میگویم آقای لاجوردی شما یادداشت بکنید اگر غیر از این بود بر من لعنت بفرستید که بر این آدم لعنت که برخلاف حقیقت حرف زد. من حقایق را به شما حرف میزنم. (؟؟؟) بدون قوه، بدون حرف که تصدقت نمیشه. تا من که بالاخره این شیشه را اینجا نگذارم که نمیتوانم این گیلاس را به شما تعارف کنم میتوانم؟ ها؟ باید این شیشه اینجا باشد بگویم بیا خواهش میکنم این گیلاس را شما بخورید من به سلامتی شما میخورم شما هم به سلامتی من میخورید. خوب باید اول فکر این شیشه بکنیم که هیچکس به این فکر نیست. همهشون به هم هی تعارف میکنند، خودنمایی میکنند، تظاهر میکنند. میخواهند خودشان هم معروف میکنند. دوتا پول هم نتیجه ندارد. خمینی پدر همهشان را میبرد (؟؟؟) همهشان را غارت میکند، همهشان را از بین میبرد. این حقیقت مطلب من است. معهذا اگر خانم من در ایران اگر گرو الان نمیبود میبود اینجا باز من اینطور ساکت نمینشستم. هرطور بود خودم را به آب و آتش میزدم. من اولاً گرینکارت ندارم. به هر قیمتی میشود پول خرج میکردم یک گرینکارت میگرفتم میرفتم عربستان سعودی. این ملکسعود را میدیدم با او حرف میزدم، به او میگفتم آقا این شتر درب خانۀ تو هم میخوابد. مرتیکه بیا با ما کمک کن. هرطور شده او را حاضر میکردم او نمیشد، دیگری، دیگری، دیگری. من بالاخره وسیله فراهم میکردم. ولی بالاخره دستهای من همینطور بسته است. هیچ وسیله ندارم به جان عزیزت این هم بدبختی قربان قدت بروم، تصدقت بروم. هیچ از خدا نمیخواهم جز اینکه زنده بمانم و فقط و فقط تلافی این بیحرمتی که به من شده بشه انشاءالله و تعالی. زیرا که من به کسی بیحرمتی نکردم چرا اینها به من این بیحرمتی بکنند. من که به کسی بیحرمتی نکردم.
Leave A Comment