روایت‌کننده: آقای محمد ابراهیم امیرتیمور

تاریخ مصاحبه: بیست‌وپنجم ژانویه ۱۹۸۲

محل‌مصاحبه: لاهویا – کالیفرنیا

مصاحبه‌کننده:  حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۴

 

 

س- این‌ها جسارت و شهامت می‌خواست.

ج- خیلی همه‏اش جسارت و شهامت می‌خواست ـ نبودش این در آن‌ها. این جسارت و شهامت فقط در قسمت داخلی‌ها بود ـ در مقابل خارجی‌ها… یک بدبختی برای ایران بودش هر چی بود. هر چی بود برای ایران بود.

س- این آخرین دوره‌ای که مجلس بودید همان دوره‌ای بود که زاهدی…

ج- بله همان دوره هفدهم بودش.

س- آن‌وقت بعد از آن‌

ج- هیچ‌کاری نکردم من ـ همه‏اش خانه نشستم.

س- استاندار و این‌چیزها نبودید؟

ج- ابداً من در خواست کاری در عمرم من ـ خودم عقب کار که می‌گم من فلان کار… به‌هیچ‌وجه.

س- یکی از آقایونی که باهاش صحبت می‌کردیم می‌گفتش که مقایسه می‌کرد وضع مجلس شورا را در زمان رضاشاه و در زمان به اصطلاح محمدرضاشاه و می‌گفت که در زمان رضاشاه درست است که در جلسات علنی زیاد بحث‌وگفتگو در مورد لوایح نمی‌شد کرد ولی در کمیسیون‌ها اجازۀ بحث و سؤال و عرض کنم نخست‌وزیر بود و آن‌ها موظف بودند جواب بدهند و بنابراین از یک لحاظی مجلس وضعش فرق داشت با دورۀ شاه ـ در این مورد چون چیزی نوشته نشده جنابعالی از خاطرات…

ج- کاملاً ـ کاملاً. اولاً این به واسطۀ فقط و فقط دید این مرحوم تیمورتاش بود. شاید تیمورتاش یک عده زیادی دوست نداشته باشند اما از عناصر بسیار شایسته و لایق با اتوریته ایران بود که غیرممکن است شما امروز با اتوریته تیمورتاش و ژست تیمورتاش و عرض کنم طرز فکر تیمورتاش و حتی جرأت و شهامت تیمورتاش یک ‌نفر در تمام ایران پیدا بکنید ـ اصلاً چیز منحصربفرد بود.

س- مشهدی بود؟

ج- خراسانی بود بله ـ عرض کنم اهل تقریباً در یکی از چیزهای ـ نزدیک بجنورد بودند کریم دادخان بود ـ این نزدیک جووین آن‌جا و همچین‌ چی‌چیزی بودند. مرحوم تیمورتاش در دورۀ ششم و هفتم و هشتم و این‌ها اصلاً یک جلسه خصوصی تشکیل می‌داد از ـ تشکیل داد که هفته‌ای یک شب تمام به اصطلاح نمایندگان اکثریت یعنی همان کسانی که در آن جلسه حاضر می‌شدند وزرا می‌آمدند ـ هر کسی هر مطلبی داشت چه راجع به امور وزارت لوایح دولت ـ مطرح می‌کردند ماده به ماده خوانده می‌شد بحث می‌کردند اینش خوب است اینش بد است روش چیز می‌شد. یا راجع به مطالب دیگر هرکسی هرچی داشت آن‌جا حل می‌کرد ـ بحث می‌کرد و حل می‌کردند.

س- مشورت می‌شد پس.

ج- کاملاً ـ صددرصد التفات بفرمایید ـ صددرصد. می‌گویید مشورت می‌شد صددرصد بله همان‌طور که می‌گویید.

س- یعنی لوایح را اول به عرض نمی‌رساندند که بعد دیگه کار تمام باشد و بعد…

ج- نه هیچ ـ و به عرض هم که می‌رساندند باز هم شاه اجازه داده بود که اگر نظری هست بگویند. هی همچین که من همچین چیزی را گفتم حتماً باید همچین بشود هیچ‌وقت نبود. آن‌هایی که می‌گویند دروغ است این‌ها خلاف است. به هیچ وجه‏من‏الوجوه. جز در علیه‌شان این اواخر که وارد کار بودند اصلاً خودشان نه بصیرتی داشتند نه اطلاع این لوایح که به دست این‌ها می‌افتاد که این‌ها باید بدهند یا به این‌ها تحمیل می‌شد یا به این‌ها نوشته می‌شد. این‌جا خیال می‌کردند وحی منزل است و قابل چیز نیستش ـ روش چیز می‌شه ـ نخیر خودش خراب بود ـ خودش خراب بود. حیف شد.

س- از چه زمانی واقعاً وضع از نظر شما خراب شد ـ از چه سالی؟ از چه؟

ج- تقریباً یکی دو سال بعد از مصدق.

س- بعد از مصدق؟

ج- بله ـ تقریباً

س- چون زاهدی را هم می‌گویند که به اصطلاح در وضع بدی معزول کردند و خودش نمی‌خواست برود.

ج- در وضع بدی معزول نکردند ولی بالاخره او باطناً هم به زاهدی اطمینان نداشت. و اغلب این‌ها را…

س- چون سفیر انگلیس واسم تعریف می‌کرد آقای سردنیس رایت که بعد سفیر شد و می‌گفت برای همین کار قرارداد نفت سال ۱۹۵۳ و آن‌موقع‌ها من آمدم تهران و رفتم پهلوی شاه و او گفته بود که بیا و با خودم مسئله نفت را حل کنم. گفتم که ما مجبوریم که با نخست‌وزیر قانونی مطرح کنیم. و می‌گفت از همان موقع من احساس کردم که زیاد از زاهدی خوشش نمی‌آید و زاهدی خیلی برای مدت طولانی ماندنی نیست این را آقای رایت می‌گفت.

ج- عجب خودش به من گفت که هشت ماه روی این قرارداد من زحمت کشیدم حالا تو این‌جور می‌کنی اساس قرارداد را به هم می‌زند. این عین عبارتش است که به من گفت.

س- با دکتر امینی صحبت نکردید آن زمان شما که تو وزیر دارایی هستی و تو…

ج- نخیر ـ دکتر امینی ضعیف است آقا. امینی هم قوی نیستش. خیلی خوش فکر‌تر و شایسته‌تر دورم است. امینی را روزی که قوام‌السلطنه برد رئیس دفترش کرد خدا گواه است آن‌روز من به قوام‌السلطنه تبریک گفتم. گفتم من به شما تبریک می‌گویم. یک جوانی را دعوت به کار کردید که امید داریم که تربیت بشود و به درد آتیه بخورد. والله قسم

س- بعد از این‌که تیمورتاش برکنار شد وضع مجلس عوض شد یا این‌که این جلسات خصوصی ادامه داشت؟

ج- به کلی عوض شد با رفتن تیمورتاش. همه‌چیز عوض شد.

س- پس آن دوران دوم رضاشاه فرق داشت با آن…

ج- عرض کنم خدمتتان که این نکته را به عرضتان برسانم تیمورتاش را کسی از کار نبرد جز انگلیس‌ها وقتی شاه پهلوی در مجلس ایران رفت و قرارداد دارسی را خواست و آوردند و انداخت توی بخاری و سوزاند و…

س- این چی بوده داستانش؟ این‌که دوسیه می‌گویند انداخته توی بخاری راست می‌گفتند؟

ج- بله ـ

س- این را ممکن است بفرمایید که این‌جا منعکس بشود؟

ج- نه منعکس هم بشود بشه هیچ اشکالی ندارد. می‌گویند بعد از این‌که شاه پهلوی رفت در مجلس قرارداد دارسی را خواست وقتی که آوردند قرارداد را انداخت توی بخاری گفت از نظر من این قرارداد یک کان‏لم‏یکن است. این قرارداد ما زیربار این نمی‌رویم منافع ما را تأمین نمی‌کند و همین‌طور هم به انگلیس‌ها ابلاغ بکنید که این قرارداد را ما ابطال کردیم هیئت دولت هم اطاعت کردند. به طور خصوصی خبر دادند که روز بعدش تیمورتاش به عرض شاه می‌رساند که قربان به مدت قرارداد دارسی ۱۲ سال بیشتر باقی نمانده ـ طبق این قرارداد مقرر است بعد از انقضای مدت نه تنها خود قرارداد بلکه جمیع مؤسسات نفت چه در ایران و چه در خارج از ایران ـ چه در انگلستان چه در هر کجای دنیا که دارند اتوماتیک‌مان باید به دولت ایران منتقل شود و اگر اجازه بفرمایید که این مدت بگذرد. این منافع مملکت بیشتر تأمین می‌شود. شاه فرموده بود نه من همان تصمیمی که گرفتم همان است. بعد که این‌طور گفته بود ـ گفته بود حالا که این‌طور امر می‌فرمایید من هم مانند یک سربازی و حاضر هستم در پیشاپیش منویات اعلی‏حضرت قد علم کنم و دفاع کنم که اوامر مبارکتان اجرا بشود. این هم جواب تیمورتاش. بعد وارد مذاکره شدند. مذاکراتشان در ایران به جایی نرسید نضج نگرفت. شاه به تیمورتاش امر کرد شما باید بروید لندن و این قرارداد را یک سروسامانی بدهید و به یک صورت تازه‌ای دربیاوریدش. او اطاعت کرد. عازم انگلستان شد. روزی که وارد لندن می‌شد احترامی که انگلیس‌ها از تیمورتاش کردند تا آن‌روز از احدی نکرده بودند. زیرا برای افتخار ورود تیمورتاش جرج پنجم پادشاه انگلستان یک گاردن پارتی ترتیب داده بود التفات می‌فرمایید؟ به افتخار تیمورتاش و همان ساعت ورود تیمورتاش هم ـ تیمورتاش یکسر وارد آن گاردن پارتی شده بود. بعد وارد مذاکرات شده بود. انگلیس‌ها خیلی در باغ سبز به این‌ها نشان دادند. او گفت منافع ایران را باید ملحوظ کنید. حتی مبالغ کلی پول حاضر شده بودند بهش بدهند. حالا من مبلغ را درست نمی‌دانم ولی چندین میلیون پوند حاضر شدند بدهند. او گفت اگر صد برابر هم به من بدهید من خودم چیزی نمی‌خواهم و چیزی نمی‌گیرم ـ هرچی به من می‌خواهید بدهید به قرارداد بیفزایید به هر راه که زدند انگلیس‌ها دیدند نه سنبه این‌طرف پرزور است از این مأیوس شدند خودشان را کنار کشیدند ـ این هم بالاخره برای عرض گزارش اجازه خواست و برگشت به ایران. آمد به ایران و مطالب را به طور محرمانه به عرض شاه رساند. این را این‌جا داشته باشید. از آن‌طرف اغلب جراید یومیه دنیا مثلاً در آمریکای جنوبی مثلاً می‌گویم یک کشور آمریکای جنوبی یک آرتیکل راجع به ایران می‌نویسد. شرحی تعریف و تمجید از تیمورتاش که امروز چنین مرد قدرتمندی امور مملکت را دارد می‌چرخاند و زمام امور را در دستش است و بعضی‌ها گراور شاه را کشیده بودند که یک طناب انداخته بودند گردنش سر طناب را داده بودند دست تیمورتاش ـ توجه می‌کنید. از این قبیل چیزها هم هر روز در یکی از جراید خارجی ـ این‌ها هم می‌آمد خب محرمانه به عرض شاه می‌رسید. شما هم که جای او بودید تکان می‌خوردید ـ بدتان می‌آمد دیگه. این همان‌جا زمینه را خیلی پخته کردند برای این کار. بعد دو مرتبه وادار کردند که خودش را بفرستند برود ـ قرارداد که قرارداد را تنظیم بکند. خودش را دومرتبه امر کرد شاه برو قرارداد را. این‌دفعه که رفت لندن کوچک‌ترین اعتنایی انگلیس‌ها از تیمورتاش نکردند ـ نه‌تنها اعتنا نکردند بلکه اصلاً نپذیرفتندش. موقع رفتن به او  احترام و با آن تشریفات موقعی که رفت نه‌تنها کسی را برای پیشوازش نفرستادند نه‌تنها احترام نکردند حتی یک نفر هم نفرستادند برود بهش بگوید شما خوش‌آمدید. پس از هفت هشت ده روز بعد از ورودش یک عضو اداره شرق وزارت‌خارجه آمده بود به لندن به دیدنش که آقا شما برای چی آمده‌اید فرمایش‌تان چیه؟ این‌قدر بهش بی‌اعتنایی کردند ـ تحقیرش کردند. و وقتی او دید این‌طور است اجازه گرفت و برگشت به ایران. منتهی اشتباهی که کرد از نظر شخصی خودش در برگشتن از طریق روسیه آمد نه این‌که روس‌ها فوق‌العاده در همۀ جریانات وارد و زرنگ و باهوش هستند ـ در همۀ جزئیات و همه‌چیز و همه‌جا هم جاسوس دارند هم تمام جزئیات را می‌فهمند ـ روس‌ها در روسیه احترام بی‌اندازه زیادی از تیمورتاش کردند خیلی فوق‌العاده. در قصر کرملین چندین شب به افتخار او مهمانی دادند و به سلامتی آن گیلاس‌ها را چه کردند ـ چه کردند و این‌ها. این‌ها همه را یک بر هزار هی انگلیس‌ها بزرگ می‌کردند و به عرض شاه می‌رسانند. گزارشات هم که از آن ور بود. می‌خواستند بگویند که این خودش نظر شخصی دارد. این است که روس‌ها که این‌کار را می‌کنند آن هم که از خارج این‌طوری می‌کنند. این عقده شد برای او التفات می‌فرمایید؟ این عقده شد شد شد… تا آخر گفت من که باید بروم می‌ترسم فردا پسرم نتواند از عهده این بربیا‌ید التفات می‌فرمایید؟

س- پسرش؟

ج- بله همان مقصودش این شاه فعلی بود.

س- پس این از نظر خودش نبود ـ از نظر پسرش بود.

ج- مسلماً از نظر پسرش بود. این نصرت‌الدوله را عرض کنم مدرس را این‌ها را فقط از نظر پسرش کشته التفات می‌فرمایید؟ گفت شاید این‌ها نتوانند چیزش بکنند این‌ها بهتر است قبلاً (؟؟؟) حالا بدبخت تیمورتاش خلافی نکرده بود. تقصیری نداشت جز اطاعت امر. منتهی سیاست انگلیس‌ها قوی‌تر بود که این‌طور برایش زدند. وسیله‌ای هم به او نداد که از خودش دفاع بکند و بگوید آخه تقصیر این است این است این کارها را دارند می‌کنند. آن روز هم بدبخت را گرفتند کشتند بی‌جهت بی‌سبب. آن حکیم احمدی توی زندان آنجکسیون هوا بهش زد و بعد زیر گوشی را گذاشت روی دهنش و نشست روی دهنش و خفه‌اش کرد و کشتندش.

س- وضع مجلس دیگه از آن به بعد؟

ج- در آن دوره در همان مجلس بودم که این چیز اتفاق افتاد. مجلسی نبود روح نداشت مجلس را ببیند ـ مجلسی نبود کسی نبود در آن مجلس. همه‌شان که سر نمی‌کشند باید یک اشخاصی باشند که این‌ها را بتوانند راه ببرند. مدرسی باشد که بتواند یک عده را چیز بکند ـ بعد تیمورتاشی باشد که یک عده‌ای را بتواند چیز بکند وقتی کسی نبود چه‌کار می‌شود کرد. همان‌جا شاه به ضرر خودش هم تمام شد خدمتگزاری را همچین چیزی که (؟؟؟) خدا گواه مثل تیمورتاش محال است پیدا بکنند توی ایران ـ یعنی به آن ژست آدم اصلاً پیدا نمی‌شود ـ آن ژستی را که شما می‌دیدید همه‌چیز را خدا در این گذاشته بود. اصلاً پز و هیکل و ژست و زیبایی و قشنگ و طرز حرف‌زدنش و طرز برخوردش و اتوریته‌اش و آیتی بود.

س- چطور در یک دوره‌ای ایران مثلاً آدم‌هایی مثل تیمورتاش و قوام‌السلطنه و کلنل پسیان و این‌ها می‌دهد بیرون مدرس و بعد در دوره بعد اصلاً در طی بیست سال اخیر چنین اسم‌هایی دیگر به گوش نخورد؟

ج- نخیر ـ چون آن دوره‌های قبل این بود که اشخاصی که می‌آمدند روی کار لیاقت شخصی داشتند خودبه‌خود هم یک دوره (؟؟؟) می‌آمدند خودشان را ظاهر می‌کردند ولی حالا کسی نبود که این‌طور چیز بکند

س- یعنی آن‌جور آدم‌ها دیگه اصلاً به دنیا نیامدند؟

ج- آمدند ـ من نمی‌گویم نیستند.

س- این سؤالی است که «هیچ‌کس دیگه ظاهر نشد» ـ این چه ربطی به حکومت داشت در ظاهر نشدن این‌جور آدم‌ها…؟

ج- خیلی تیمورتاش حیف شد ـ‌یعنی همۀ این‌ها حیف شدند. یکی از یکی شایسته‌تر و لایق‌تر بودند.

س- در مورد داور همین نظر را داشتید شما؟

ج- داور نه به این کیفیت نبود نخیر. صد درجه داور را بیاورید پایین می‌رسید به تیمورتاش نخیر.

س- با رزم‌آرا تا چه حد آشنا بودید شما؟

ج- با رزم‌آرا هیچ آشنایی شخصی نداشتم. هیچ‌وقت من با او هیچ تماسی هم نداشتم ولی یک‌مرتبه هم با او بیشتر ملاقات نکردم. بسیار مرد واقعاً با ادبی دیدم. من به ادب او کمتر کسی دیدم. یک کاری بود نمی‌دونم چی‌چی ـ تلفن کردم که میل دارم جنابعالی را ببینم هر موقع مجال داشته باشید من بیایم خدمتتان ـ‌در ستادتان. گفت من به خودم اجازه نمی‌دهم جنابعالی تشریف بیاورید.

س- گفت که من می‌آیم خدمتتان

ج- گفت من می‌آیم. و روز بعدش خودش پا شد آمد پیش من. مقصود این مرد این‌قدر ادب داشت. نسبت به بنده… و در محاوره و حرف‌زدنش هم جز ادب و جز متانت هیچ چیز دیگر من از این ندیدم. هرچی هم می‌گفتم با کمال ادب یا می‌پذیرفت و با دقت جواب می‌داد خیلی فوق‌العاده من فقط برای جلسه خصوصی با او همین را داشتم.

س- این‌که ایشان در انتخابات دخالت داشته و در اتحادیه‌های کارگری سعی می‌کرد که…

ج- این‌ها همه‌اش دروغ است ـ مجالی نبود برای این کارش ـ نخیر این‌ها همه دروغ بود من یقین دارم وقتی رزم‌آرا کشته شد شاه توی دلش قند انداخت. یقین دارم این را.

س- شما با آقای علم نزدیک بودید؟

ج- با علم خیلی زیاد ـ بله. علم که خیلی مثل فرزند بنده بود.

س- این‌قدر که می‌گویند باهوش و زیرک و سیاستمدارانه بود چی می‌گویید؟

ج- هوش‌اش خوب بود ـ فهمه‏اش خوب بود. فوق‌العاده نبود ولی خب خوب بودش دیگه.

س- داستان پانزده خرداد را تعریف می‌کنند که ایشان نخست‌وزیر بوده و این‌ها؟

ج- راجع به خمینی؟

س- بله

ج- بله ـ‌نخست‌وزیر بوده خون از دماغ کسی نیامد ـ خواستند بیرونش کنند بیرونش کردند. آن احترام گذاشته بیرونش کردند…

س- نه منظور که آن لغزش و آن تزلزلی که ممکن است در این‌جور مواقع می‌گویند شاه داشته ایشان نداشتند.

ج- من ابداً نفهمیدم

س- و بعد هم می‌گویند که اگر این اواخر بود هنوز زنده بود و شاه به حرفش گوش می‌داد شاید این‌جور نمی‌شد.

ج- حتماً – مسلم است.

س- آن می‌توانست با شاه واقعاً واقعیت را بگوید یا این‌که او هم مجبور بود که…

ج- نه می‌توانست واقعیت را بهش بگوید. چون شاه میفهمید که او هم نظر شخصی ندارد التفات می‌فرمایید؟ خیلی اشتباه کرد ایشان… شاه همه‏اش اشتباه به ضرر خودش تمام شد.

س- می‌گویند این اواخر حتی به حرف آقای علم هم گوش نمی‌داد.

ج- به حرف هیچ‌کس گوش نمی‌کرد. به حرف اردشیر زاهدی گوش نمی‌کرد. به اردشیر زاهدی که دست‌نشانده خودش بود هیچ گوش نمی‌کرد.

س- رضاشاه هم همین‌طور بود اواخرش که به حرف کسی گوش نکند؟

ج- ابداً ـ هیچ‌وقت. رضاشاه که تبعید مرحوم تیمورتاش را یک چهار سال اول آنچه من دیکته می‌کردم همان را قبول می‌کرد.

س- ببخشید نفهمیدم.

ج- چهار سال اول آنچه من دیکته می‌کردم بدون کم و زیاد همان را قبول می‌کرد.

س- تیمورتاش می‌گفت این را؟

ج- چهار سال بعد یواش‌یواش باهاش اظهارنظر می‌کرد ـ توجه می‌کنید؟ و آن چهار سال آخر وضع طوری بود که من اطاعت می‌کردم ـ هرچی می‌گفت می‌فهمیدم که بایست…

س- این به خود شما گفت تیمورتاش؟

ج- به من نگفت ولی می‌دانم بله. این عین بیانات تیمورتاش است. نخیر…بله. بیچاره تیمورتاش!

س- این واقعاً ایران بدون یک مرد قوی و قلدر نمی‌چرخد؟ این‌که می‌گویند ایران یک دیکتاتور قوی لازم دارد…

ج- حتماً ـ بدون قدرت به‌هیچ‌وجه ایران پیشرفت نمی‌کند ـ به‌هیچ‌وجه… آقا رشد سیاسی لازم است مردم ندارند این رشد سیاسی آخه این شوخی بردار که نیست این‌که شما… بروید با… علی بقال بروید حرف بزنید چی می‌فهمد چی‌چی باید بکند ـ نمی‌فهمد.

س- خب چه‌جور باید این به دست بیاید؟

ج- تدریجی می‌خواهد این‌ها ـ باید اول فرهنگ ایران اولاً غلط بوده پایه‌اش ـ به نظر بنده تمام اشتباهات روی فرهنگ ایران است. اگر ما یک فرهنگ صحیح روز اول شالوده‌اش را ریخته بودیم وضع ما خیلی… کشوری که آقا مثل سعدی مثل حافظ مثل فردوسی مثل مولانا مثل عمرخیام مثل ابوعلی سینا مثل این‌ها بزرگانش هستند کتاب‌های این‌ها را می‌گذارد کنار مزخرفات می‌برند توی مدارس تدریس می‌کنند ـ بچه‌ها سؤال می‌کنند که فردوسی می‌گوید چو ایران نباشد تن من مباد. در بیان وطن‌پرستی کلمه‌ای جامع‌تر از این می‌شود؟ شما با چه بیانی می‌توانید این مقصود را چیز کنید؟ ایران یک‏همچین کسانی دیده مجبور نبوده ـ شما بهترین کتب را داشته‌اید هم برای ادب ایران هم برای فرهنگ ایران این‌ها همه را دور بیندازید…

س- چرا این‌کار شد؟ چرا دور ریختند؟

ج- نادانی ـ فرض بفرمایید مسلمانی ـ می‌گویند جنابعالی مسلمان شما مسلمان نیستید شما مسلمان ارثیه هستید چون پدرتان گفته مسلمان شما هم می‌گویید من مسلمان. چون خانتان پدرش بهایی بود او هم ممکن است بگوید من هم بهایی ـ چرا بهایی هستید نمی‌فهمید ـ پدرش چرا بوده نمی‌فهمد. این‌ها بهایی لفظی هستند ـ خودشان که نرفته‌اند عقبش بفهمند که بدانند که واقعاً اسلام چی هست ـ بهایی چیست ـ ارتدکس چی هست ـ آن یکی دیگر چی هست. اقلاً در قدیم ایران قبل از مشروطیت اگر یک بچه‌ای می‌رفت توی مدرسه اولین کتابی که جلویش می‌گذاشتند ام‌جزء بود اقلاً پنج جزء شش جزء ـ پنج سوره ده سوره از قرآن اقلاً بهش یاد می‌دادند و بعد یواش‌یواش قرآن را اقلاً می‌گفتند لفظی بخوانید. سال دوم سوم بعد یکی یکی این کلمات را بعضی‌ها معانیش را می‌گفتند و سال آخر ممکن بود مثلاً تفسیرش را برایش بگویند. شما در تمام این مدت یک‌مرتبه قرآن را باز نکردید توی تمام این فرهنگتان. اصلاً نمی‌داند مردیکه قرآن چی هست؟ خب مسلم است این‌ها می‌آیند شبیخون می‌زنند به مذهبتان تصدقتان برم. یعنی شما خیال می‌کنید اگر این مردم مسلمان واقعی می‌بودند خمینی می‌توانست این کار را بکند بهشان بله؟ می‌تواند این کار را بکند؟ نبوده پس که می‌توانست بکند. همه‌جا اگر این‏ها هم ایران واقعی واقعاً چیز بودند ـ این ملت واقعاً وطن‌پرستی باشند که آنچه که واقعاً ایرانیت چیز می‌کند. شما اولاً بدانید فرهنگ و ادب ایران را آقا هیچ قومی در دنیا نداشته. هیچ قومی در دنیا ادب و فرهنگ ایران را ندارد ـ همین الان هم ندارد شما در هیچ قومی نه فردوسی می‌توانید پیدا بکنید ـ نه سعدی می‌توانید پیدا بکنید نه حافظ می‌توانید پیدا بکنید نه بوعلی‌سینا می‌توانید پیدا بکنید ـ نه عمرخیام می‌توانید پیدا بکنید نه آن یکی دیگر… شما تمام آن تواریخ و این‌ها از تمام کتب این‌ها را التفات بفرمایید که هریکی این‌ها یک گنجینه‌ای است این‌ها همه را گذاشتند کنار یک عده کتاب مزخرف التفات بفرمایید. همان آدم مزخرف آمده چهار کلمه طوطی‌واری درست هم نمی‌داند جلو بچه‌ها ـ نمی‌فهمد اصلاً …. نه تنها این‌ها ایران را نمی‌شناسند (؟؟؟) توی همان شهری که هستند همان شهر را نمی‌شناسند کجا هست. شما توی همان تهران که زندگی می‌کنید تهران را نمی‌دانید کجا است ـ توی همان محله‌ای که هستید حتی محله را نمی‌شناسید. توی همان کوچه‌ای که هستید کوچه را نمی‌شناسید. نه با آداب ایرانیت اطلاع دارید ـ نه به اصول ایرانیت اطلاع دارید. نمی‌دانید چی مطابق طبع این مردم است. نمی‌دانید خوراک این مردم از کجاست ـ نمی‌دانید غذای این مردم از کجاست ـ نمی‌دانید به چه وسیله این‌ها باید به دست بیاید ـ

س- از چه موقع این تغییرات حاصل شد؟

ج- از همان مشروطیت به این طرف.

س- از بعد از مشروطیت؟

ج- یواش‌یواش تضعیف شد…. حقیقتش را بخواهید از مشروطیت به این‌ور. این حقایق را که من عرض کردم شما از کسی نمی‌شنوید جز از ارادتمندتان آقای….

س- برای همین بنده آمده‌ام خدمتتان.

ج- هیچ‌کس این حقایق را نمی‌شناسد جز خود من. من هم‌ دردتان را می‌دانم هم دوایتان را می‌دانم هیچ‌کس نمی‌داند

س- خب چه جور مشروطه باعث شد؟

ج- تدریجی کار یک‌شبه اصلاً نیست. باید با کمال حسن نیت یک مرد قدرتمندی باشد یواش‌یواش مثل یک بچه‌ای که جلویش رشد پیدا می‌کند یواش‌یواش قدم به قدم باید بردارد

س- مرد قدرتمند که دوتا داشتیم ـ رضاشاه و محمدرضاشاه

ج- سواد نداشتند ـ محمدرضاشاه را خط بکشید ـ پدرش یک چیزی بود.

س- خب بعضی‌ها می‌گویند که هرچقدر شخص دانشمند باشد و چون حکومت یک ‌نفری و تکی غیر از همین عاقبتی که امروز این پدر و پسر دیدند چیز دیگری نمی‌تواند داشته باشد

ج- حکومت داشته باشد یا مجلس شورای ملی با مجلس مشروطیت ـ ولی واقعاً این‌ها که می‌آیند زعمای مردم باشند. واقعاً این‌ها که توی مجلس می‌روند کسانی باشند که مورد توجه مردم باشند بدون این‌که کسی برود توی مجلس شما از خارج هم می‌فهمید کی به درد مردم می‌خورد کی به درد مردم نمی‌خورد تصدقت بروم آخه ـ کار یک‌شبه نیست. حالام مثل این‌که صد سال ایران را به عقب انداختند ـ صد سال. بیش از صد هزار نفر اولاً کشتار ـ آدم کشتند. بیش از صد هزار نفر این‌ها سرمایه‌های مملکت را از بین بردند. این مادرقحبه صدهزار نفر آدم کشته پدرسوخته‌ یک چنین جانی بالفطره‌ای نمی‌دانم چرا خداوند برای ما تدارک کرده بود. هیچ در تاریخ دنیا نشان نمی‌دهد همچین جایی را.

س- هیچ شباهتی هست در طرز فکر این‌ها و مدرس؟ چون این‌ها خودشان را غیر از…

ج- ابداً ـ غلط می‌کنند ـ مدرس آدم کمی نبود.

س- منتسب به کاشانی و مدرس بوده.

ج- غلط می‌کنند ـ مدرس که اهل این‌حرف‌ها نبود تصدقت بروم.

س- با کاشانی هم؟

ج- با کاشانی هم خیلی مربوط بودم. کاشانی قابل مقایسه با مدرس نبود. هزارمرتبه درجه مدرس بهتر بود. نخیر.

س- پس علت این‌که این فدائیان اسلام و خلخالی این‌قدر کاشانی را بزرگش می‌کنند چی هست؟

ج- هیچ‌‌کس نیست ـ کسی بالاتر از این‌ها ندیده‌اند ـ اطلاع ندارند ـ نخیر مدرس چیز دیگری بود آیتی بود (؟؟؟) رفت بدبخت حیف شد. لااله‌الله

س- مثل این‌که خیلی مدرس به قوام‌السلطنه علاقه‌مند بوده؟

ج- نه ـ ولی (؟؟؟) به هر حال رفتند تمام شد. حالا هر کس بیاید روی کار بهتر از این زن قحبه است ـ این پدرسگ را باید ببرند که جانشینش روس‌ها بشوند و توده‏ای‌ها که بد از بدتر می‌شود ـ بد از بدتر خواهد شد. این توده‌ای‌ها خیلی خلاف است کارشان ـ خیلی نپخته هستند.

س- آن‌زمان که شما رئیس شهربانی بودید کیانوری را دیده بودید آن‌زمان؟

ج- نخیر

س- فرار کرده بود آن‌موقع؟

ج- نخیر ندیدم محلی از اعراب نداشت.

س- هیچ‌کدام این‌ها نبودند آن‌موقع؟

ج- نخیر

س- مثل این‌که خسته‌تان کردم

ج- ابداً ـ نخیر ـ فروغی هم خیلی مرد دانشمندی بود. حقیقتاً توی رجال ایران به دانش فروغی…

س- قراری دارم با پسرشان آقای محمود فروغی که راجع به پدرش…

ج- [به] دانش فروغی به اعتقاد بنده کسی نبود و شنیدم پسر بیچاره‌اش که الان در حبس است برایش پیغام داده‌اند که تو چی می‌خواهی؟ گفته آقا یک دوای ضد شپش برای من بدهید من هیچ چیز نمی‌خواهم. ببینید چه بدبختی است. دوای ضد شپش برای من بفرستید خیلی فروغی مرد حسابی بود.

س- او اصلاً کمک کرد به این‌که محمدرضاشاه…

ج- نه دیگه او مدت اخیر بعدش ـ نخیر کمک نکرد. دوره اخیر جایی کمک نکرد. بعد از همین رفتن شاه بود و جنگ و انگلیس‌ها و این‌ها باز هم همان بودش که آن‌صورت باز هم قرارداد را داشت منعقد کرد و خیلی هم حوصله کرد. یک‌ روز در جلسه خصوصی مجلس صحبت می‌کرد یادم نیست چه موضوعی بود. به قدری این قشنگ استدلال می‌کرد ـ من روی کارت نوشتم برایش فرستادم که خدا گواه است اگر بوعلی‌سینا هم در قید حیات بود بهتر و جالب‌تر از شما نمی‌توانست استدلال کند. خیلی اظهار تشکر کرد و کارت مرا گذاشت توی جیبش ـ حیفش شد. خیلی دانشمند بود ـ خیلی خیلی. به نظر من پسرهایش هم خیلی پسرهای خوبی هستند ـ هردوتایشان پسرهای بسیاربسیار خوب خیلی خوب تربیت شده‌اند. خیلی خوب پاکند ـ جز این‌که پدرسوخته برد پسر به این عزیزی را این‌طور چیز کرده. بله پسرهای فروغی خیلی خیلی خوب بودند.

س- رابطه‌اش با شاه چطور بود؟

ج- به طور ظاهر خوب بود ولی در باطن یقین دارم همان‌موقع شاه با این اعمال خصوصیش که فلان زن جنده را شاه مثل نصر پاریس ورمیداره میاره هیچ چیز نیست که فروغی بره بهش بگه آقا این کار را شما بکنید یا نکنید ـ آخر این چیز خصوصی …. نمی‌تواند در این امور خصوصی که وارد بشود التفات بفرمایید. (؟؟؟) سه فقره‌اش و فقره‌اش بود یک‏همچین چیزی بود. این‌که می‌گویم راست است. شما فکر می‌کنید چندتا جنده تا حالا برایش از پاریس برده‌اند نه فکر می‌کنیم چندتا برده باشند جنده؟

س- تا وقتی که به کار مملکتی‌اش ضرر نمی‌زد خب شاید مهم نبوده.

ج- نه مهم نبود کاری ندارم ولی مقصود این است که این‌ها با طیاره مخصوص بره ـ طیاره مخصوص بیاردشان.

س- ولی خب یک کسی بود که حتی از آقای فروغی هم ـ مرحوم فروغی هم قدردانی کافی نکرده بود و گاهی وقت‌ها حتی سبکش می‌کرد.

ج- سبک که نمی‌کرد ولی خب البته همین‌طور هست که می‌فرمایید. کم احترامی…یک چیز به شما عرض کنم هیچ‌کس نمی‌تواند به کسی بی‌احترامی بکند ـ احترام هرکسی دست خودش هست. خود آدم باید احترام خودش را حفظ کند ولو هرچقدر بخواهند به بنده بی‌احترامی بکنند. بکنند جانشان دربیاید من احترام خودم را خودم حفظ می‌کنم.

س- دکتر اقبال هم خراسانی بود؟

ج- بله ـ جز تملق هیچ شأن دیگری نداشت در این دستگاه هیچی نبودش صفر بود. برادری داشت علی اقبال که بی‌اندازه وقیح بود. خداش بیامرزه. چون من با پدرشان دوست بودم ـ پدرشان آدم حسابی بود نسبتاً مرحوم حاج میرزا ابوتراب اقبال‏التولیه ـ خیلی با من دوست بود ولی پسرها خیلی خراب بودند. حتی شنیدم یک‌مرتبه این دکتر اقبال یک سیلی به پدرش زده بوده خدا گواه است. ببینید جنسیتش… به پدرش سیلی زده بود. دکتر اقبال در عهد قوام‌السلطنه بود ـ دکتر اقبال میره پیش قوام‌السلطنه چون خیلی پررو بود. اصرار و التماس و که شما یک کاری به این برادرم دکتر اقبال بدهید. او هم با مداد روی کاغذ می‌نویسد جناب امیرملک ـ امیر ملک وزیر بهداری بود ـ کاری برای دکتر اقبال در نظر بگیرید. کارت را می‌برد پیش امیرملک و امیرملک هم این را می‌کند معاون بهداری. همان‌روزی که معاون بهداری شد و رفت به وزارت بهداری جمعی از اطبا رفتند توی بهداری بهش فحش دادند گفتند کی بوده به تو اجازه داده که پشت این میز بنشینی التفات می‌فرمایید؟ ـ این‌همه سنگین بود برایشان.

س- چطوری خودش را به دربار نزدیک کرد؟

ج- عرض کنم خدمتتان که جاسوسی و تملق ـ نه این‌که در هیأت دولت بود مطالب جزئیات و کلیات را این می‌رفت آن‌جا جاسوسی می‌کرد. او هم از این چیزها خوشش می‌آمد. این خلاصه مطلب است. هیچ بشری پشت سر مرده حرف نمی‌زند انشاءالله خدا بیامرزدش ولی خدای من گواه است همین‌ها که به شما می‌گویم ـ شأنی نداشت جز این. نخیر چیزی نبودش. ولی در عین حال این را هم عرض کنم که دزد نبودش. هیچ دزدی نداشت آن برادرش اگر دستش می‌رسید یک چیزی بالا می‌کشید ولی خود این هیچ اهل دزدی نبود ولی خیلی دلش می‌خواست که جاه‌طلب باشد و به یک مقامی برسد ولو به حق یا به ناحق این بودش. همین ابوالقاسم ابتهاج هستش سؤال بفرمایید مدت‌ها میلیسپو با این بد شده بود و این‌ها ـ می‌خواست بیرونش کند و من نگهداری‌اش کردم ـ از خودش بپرسید شخص بنده…

س- توی مجلس؟

ج- بله ـ شخص بنده. حتی یک‌روز در مجلس صحبت شد گفتند میلیسپو حکم عزلش را داده گفتم غلط کرده میلیسپو ـ باید سر کارش باشد ـ سر کارش نگهش داشتیم. بپرسید از خودش. ولی من متقابلاً از این‌ها یک سمپاتی بالاخره حق‌شناسی هم باشد من ندیدم. بنده انتظاری هم نداشتم. چه انتظاری داشتم بنده. ولی در کار خودش پسر با انرژی ـ با انرژیک است. خب همان بانک ایرانیان را بالاخره شخص خودش باز کرد و بدبخت و به او هم صدمه زیادی رسید و به دیگران هم صدمه… حالا کجاست؟

س- جنوب فرانسه

ج- چه‌کار می‌کند آن‌جا؟

س- کاری نمی‌کند.

ج- بیچاره ـ آن منوچهر هم جنابعالی می‌شناسیدش.

س- کی؟

ج- منوچهر شرقی؟

س- نخیر

ج- پس لازم است ببینیدش که ببینید اسم‌ها مسمایش چقدر فرق می‌کند.

س- هژیر چه جور آدمی بود؟

ج- هژیر هم به اعتقاد بنده پسر پاکی بودش. اعتقاد شخصی بنده به… پسر پاکی بود دزد نبود ـ‌متقلب هم نبود. بی‌چیز هم نبودش (؟؟؟) نبودش. رفته بیچاره. پسر خوبی بود علی طفلک.

س- معلوم نشد چه‌طوری؟ کی کشتش؟

ج- توی همان مجلس سپه‌سالار یک‌ مردی کشتش. چرا قاتلش را گرفتند همان‌موقع بله.

س- خب فدائیان اسلام بودند مثل این‌که.

ج- نمی‌دونم چه زهرماری بود ولی بالاخره قاتلش را گرفتند. بله بیچاره همان‌جا. خیلی پسر خوبی بودش.

س- با سید ضیاء چه‌طور آشنایی داشتید؟

ج- با سید ضیاء بنده هیچ آشنایی نداشتم ـ تا این‌که آمد به ایران این‌دفعه. این‌دفعه که آمد تو ایران بعد از چند جلسه معرفی کرد. از نظر سیاسی و این‌ها از نظر بنده صفر محض است هیچی نیستش. هیچی هیچی. البته خودخواهی فوق‌العاده زیاد دارد ولی فهم و ادراک مطلقاً ندارد به هیچ وجه‏من‏الوجوه ـ خودخواهیش خیلی زیاد است.

س- شما در آن احزاب و دسته‏جاتی که درست بود آن‌زمان در هیچ‌کدامشان شرکت داشتید؟

ج- در هیچ دسته و حزبی نبودم ـ به‌هیچ‌وجه.

س- اداره ملی؟

ج- در هیچ حزبی بنده وارد نشدم اصلاً ـ در هیچ حزبی و دسته‌ای تا این دقیقه‌ای که بنده حضورتان الان هستم بنده وارد نبودم. به هیچ کدام‌شان هم اعتقاد نداشتم از این جهت وارد نمی‌شدم.

س- پیشه‌وری را در مجلس دیده بودید؟

ج- پیشه‌وری روزی که انتخاب پیشه‌وری ـ رد شد مجلس را بنده اداره می‌کردم. من رئیس مجلس بودم. با عدم تصویب بنده رد شد و گفتم تصویب نشد.

س- این رأی مساوی بود؟

ج- نخیر ـ کمتر (؟؟؟) مقصود بله بنده. همان‌طوری‌که آن‌روز که رد شدند. همه‏اش مجلس تحت ریاست بنده بود ـ این‌که بالاخره دیگران این‌قدر هی این شانه‌به‌شانه می‌کردند بنده این شهامت را داشتم گفتم این کار را بنده می‌کنم. این کار را کردم.

س- این انتظار بود که روس‌ها هم عکس‌العمل نشان بدهند؟

ج- صورت ظاهر که نمی‌توانستند عکس‌العمل نشان بدهند ولی خب صورت باطن داشتند بله.

س- پیغامی چیزی نفرستاده بودند؟

ج- ابداً نخیر. یعنی تأثیر هم نداشت بخواهند پیغام بفرستند. می‌دانستند که در من تأثیری ندارد. کسی که دست سفیرش را بگیرد بگوید من اجازه نمی‌دهم گیلاست را بخوری این در تاریخ دیپلماسی دنیا سابقه ندارد کسی همچین کاری بکند. التفات می‌فرمایید؟ خلاف ادب و نزاکت و احترام و همه‌چیز است. دستش را گرفتم گفتم اجازه نمی‌دهم آقای سفیر گیلاس‌تان را بگذارید زمین. جز من احمق کی این کارها را می‌کند برای خودش دشمن‌تراشی کند.

س- فکر نمی‌کنم پشیمان باشید

ج- پشیمان یا غیر پشیمان ـ هرچه بوده گذشته. گفتم خدایا تاج سلطنت ترکستان را روی سر من بگذارید یک‏همچین تک پا می‌زنم بهش ـ خیلی هم اراجیف بهش گفتیم.