روایتکننده: آقای محمد ابراهیم امیرتیمور
تاریخ مصاحبه: ۳ فوریه ۱۹۸۲
محلمصاحبه: لاهویا – کالیفرنیا
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۶
اینها را بگیرید باید اینها را تمام تحتالحفظ بفرستید به خراسان. از آن طرف هم من تلگراف کرده بودم هم به شیروان و هم به بجنورد از سوارهایی که خود آنجاها داشتم هر چند نفر که ممکن است فوراً یک عدهای خودشان را به من برسانند. چهارساعته آقا از شیروان ۲۲ فرسخ راه است پنجاه سوار خودش را رسانده بودند به من. خیلی آقا یک چیزی من میگویم. همچین سرعتی اصلاً در سواره محال که دیده بشود. پنجاه سوار چهارساعته ۲۲ فرسخ راه را طی کرده بودند. خلاصه این تلگراف که رسید من دارای پنجاه سوار هم شدم. عصری بود که اینها باید دستگیر بشوند. همان عصری فرستادم تمام اینها را دستگیر کردند. همان آشیخ محمد، مجتهدین همۀ آنها. وقتی هم آمد خیلی هم با احترام به ایشان گفتم، گفتم جناب آشیخ خان، عرض نکردم که میترسم خدای نکرده مسئولیت این کار را قوامالسلطنه و دولت متوجه شما بکند. و دیه بر عاقلان وارد میشود. دولت شما را مسئول این کار میدانسته و گفته شما را باید، الان همۀ آقایان را من باید به خراسان بفرستم تا آنجا دولت به کار شما رسیدگی کند و مجازات کند. گفت، اه ما این کار را نکردیم. پس بگذارید ما برویم خانهمان لباس بپوشیم. گفتم اینها دیگر به درد نمیخورد. تا وسایل کارتان حاضر است چیز کنید. کالسکۀ خودم هم گفته بودم حاضر کرده بودند. سی سوار هم اسکورت حاضر کرده بودند. پا شدم دست آقایان را گرفتم آوردم تا دم کالسکه. به جان شما به روح پدرم در کالسکه را باز کردم دست آشیخ محمد را گرفتم بوسیدم. با نهایت ادب خدا شاهد است. آقایان دیگر را هم همینطور با احترام. به آدمهایی که بودند گفتم خودتان خدمتگزار آقا فرض میکنید. نهایت ادب و احترام را نسبت به آقا چیز میکنید. آقا را همینطور میبرید مشهد تحویل آنجا ایالتی میدهید و برمیگردید. این آقایان را ما به این وسیله فرستادیم مشهد تحویل ایالتی دادند.و برگشتند. بعد از تقریباً یازده ماه بعد هم بعد خودم توسل کردم اینها قوامالسلطنه هم بخشید و برگرداندند به قوچان. آنموقع در قوچان هم از آشیخ محمد خیلی احترام کردند. خواستم بگویم یکهمچین غوغایی هم در عهد بنده آنجا پیش آمد. و من با جوانی و با هیچ تجربه با داشتن هشت سوار که اول. و بعد پنجاه سوار پیدا کردم این کار را به این صورت بنده خاتمه دادم. و این واقعاً این کار آقا گفتنی است و خیلی کار انترهسانی است. از خانم اولی بنده یک پسر و شش دختر داشتم. پسرم محمدرضا سفیر ایران در هندوستان بود. سه سال بود در هند بود. هنوز مدتش منقضی نشده بود. تلگرافی امر شد که شما فوری خودتان را به مسکو برسانید بروید مسکو. رفت به مسکو سفیر ایران در مسکو شد. سه سال و خوردهای هم در مسکو بود. در مسکو بود تلگراف بهش شد که شما فوری باید خودتان را به انگلستان برسانید. رفت به انگلستان و بعد سفیر ایران در انگلستان شد. و قریب تقریباً سه سال و خوردهای هم در انگلستان بود. در انگلستان فوت شد. هنوز بر من معلوم نیست. بعضیها میگویند کشتنش. بعضیها میگویند خودش مرده است بعضیها میگویند چیز، هنوز بر بنده روشن نیست درهرحال مرگ او یک داغی است که بنده را پیر کرد و اگر اون نبود من پیر نمیشدم. شش دختر از آن زنم دارم. از خواهرهای او یکی آن ناهید اسکندرمیرزا است که عیال اسکندرمیرزا رئیسجمهور پاکستان بود. یکی دیگر جهان خانم است که شوهرش سلجوقی است و مدیرکل نفت بود. که حالا او هم در لندن هستش. یک دختر دیگر دارم پری که در آن مریضخانه چیز مشهد کار میکند ؟؟؟ یک مریضخانه است. یک دختر دارم افسانه که او هم شوهری دارد و شوهرداری میکند. یک دختری دارم در اینجا در آمریکا آنور سینسیناتی زندگی میکند. خودش، شوهرش هم یک دکتری است. ولی این دختر به قدری با اتوریته و لایق است که بهش میگفتم اگر من مثل تو یک پسری میداشتم. باور بفرمایید در آن منطقهای که او زندگی میکند تمام آن منطقه را این اداره میکند. تمام آمریکاییها هم به او احترام میگذارند هم اطاعت، و هم حرف شنویی دارند. عجیب استها. به قدری این بچهها را با اتوریته با چیز دارد تربیت میکند که بنده خیلی واقعاً ازش لذت میبرم. اینکه مال او است.
س- شوهرشان ایرانی است یا آمریکایی است؟
ج- شوهرش هم ایرانی است. یک دکتری است. شوهرش هم مثل یک نوکری است براش بله. اما از این خانمم چهار پسر دارم. چهار اولاد دارم. دو پسر و دو دختر یک پسرم نصرالله است.
س- چند سالشان است؟
ج- ۲۷ سالش است. یک پسر دیگرم علیمردان است او هم ۲۱ سالش است. نصرالله رفته دانشگاه بیزنس تمام کرده است دیگر حالا…. این پسر آقا از بس این دخترها به این ور میروند. شاید روزی سیتا دختر به او تلفن میکنند. تمام وقتش مشغول کار این دخترهاست. هرچه میگویم پدرجان یکی را هم به من برسان، با من هم میانهای ندارد به همین جهت. به من هیچ اعتنایی نمیکند. خودش خر خودش را میچراند ولی باور بفرمایید روزی سیتا اگر چیز بشود. روزی هفت هشت ده تا به طور مبالغه هستش التفات میفرمایید؟ بله. هرشب هم میرود. هرشب. من میگویم آخر هر شب پنجتا ششتا دختر را آخر تا صبح جواب دادن کار آسانی هم نیستش. ولی پدرسگ میرود. بله. آن برادر دیگرش علی. او هم ۲۱ سالش است. او هم تازه میرود مدرسه درس میخواند. دخترها دور او هم افتادند ولی او یکی دو تا بیشتر ندارد. با یک دختری دلخوش است و با هم محرمانه چیز میکنند. این دختر من هنوز شوهری ندارد. یک پسرکی مال ایران است خواهان این شده است و من نمیدانم از آن خاندان آن دکتر معظمی گلپایگانی است. این هم مثل اینکه حس میکنم باطناً از آن پسر بدش نمیآید. ولی هنوز عقدی چیزی نشده است زیرا که هردوشان منتظرند تحصیلات خودشان را به انتها برسانند. اینکه ایشان تحصیلش بیاندازه عالی است این دختر و خیلی خوب تحصیل میکند. و رانندگیاش بسیار بسیار خوب است. ولی اخلاقش بسیار یک اخلاق زننده و تندی دارد. و زنم با این دائیاش که الان میآید اینجا سر یک حرف مفتی الان یک سال قهر است. هرچه کردم من با این حرف بزند حرف نمیزند.
س- جوانی است.
ج- بله. وقتی هم که با دایی حرف… یک دختر دیگر هم دارم کوچکتر از این است یک سال کوچکتر از این است. او حالا پنج شش روز است رفته است لسآنجلس. میگوید من میخواهم بروم در دانشگاه لسآنجلس. آنجا رفته باشم. بروم. اون هم هنوز کسوکاری ندارد. و این چیزی ندارد. بهش میگویم میخواهی برای تو کسی را پیدا کنم. میگوید من به شما زحمت ندارم. خودم برای خودم پیدا میکنم.
س- بله دیگر این روزها دیگر…
ج- این تفصیل، این قضیه میگوید خودم هرکسی را بخواهم برای خودم پیدا میکنم. بهش میگویم نه من باید برایت یکی را پیدا بکنم بالاخره. میگوید نه من خودم پیدا میکنم. بهش میگویم اگر برای تو کسی پیدا نشود آنوقت من مجبورم خودم ترا بگیرم دیگر علاجی نیست. این هم تفصیل بنده است. بله.
س- شما این کسانی که با سرکار، همکار سرکار بودند توی کابینه مصدق، آقای هیئت که وزیر دادگستری بود، آقای کاظمی وزیر خارجه، آقای تیمسار زاهدی وزیر کشور، تیمسار نقدی وزیر جنگ،
ج- نقدی وزیر جنگ نبود آنوقت.
س- نبود؟
ج- نخیر.
س- وارسته، دارایی.
ج- وارسته دارایی بله با آن کمال ارتباط را داشت وارسته. و با مرحوم مصدق هم مثل اینکه….
س- آقا داشتم راجع همکاران کابینه مصدق بود که کدام از این آقایان را شما میشناختید؟ فرمودید آقای وارسته را.
ج- با وارسته که البته دوست بودم.
س- چه جور آدمی بود؟
ج- نسبتاً آدم ملایمی بود وارسته اینها چیز میکنم بله. با زاهدی خیلی دوستی داشتیم.
التفات میفرمایید؟
س- او چهجور آدمی بود؟
ج- زاهدی مرد مثبتی است. بله آدم لایق و شایستهای هم بودش. با آن دکتر فاطمی بیچاره که کشتنش خیلی با او دوست بودم.
س- آن چهجور آدمی بود او هیچکس هیچی راجع به او نگفتهاند؟
ج- بسیار آدم خوبی بود. اصلاً این کاره نبودش. از بس اینکه یواشیواش نسبت به مصدق صمیمیت پیدا کرد آوردش کردش وزیرخارجهاش ولی پسر خیلی خوبی، نیکی. خیلی هم نسبت به من دوستی داشت. برادری هم دارد سیفپور فاطمی که الان در اینجاست. برادرش هم خیلی خوب است. و من مخصوصاً خاطرم که یک شب عدهای از این سناتورهای آمریکایی رفته بودند به مسکو برای دیدن استالین. بعد از جنگ. و برای کمکهایی که به او کرده بودند. و بعد هم بیایند باز… اینها بعد که آمدند ایران. برای به اصطلاح چیز و اینها. یک سرمونی دولت ایران داد. یعنی یک دعوتی کرد. به چایی و اینها. منجمله من هم بودم. من اینها را جمع کردم سیفپور را هم گفتم. گفتم آقا تو حالا بیا مترجم من باش. چون من انگلیسی که نمیدانم. به اینها گفتم که بهشون بگو شما جنایتترین کارهای دنیا را شما مرتکب شدید. گفتند یعنی که چی؟ من گفتم بهشون. اولاً کمک کردید به روسیه و به این استالین. این اینطور خواهد شد، اینطور میکند، الان هم وضع روسیه این است، و بعد نسبت به ما اینها فوقالعاده بدبین هستند. اسباب زحمت ما را فراهم میکنند. و بالاخره اسباب زحمت دنیا را فراهم خواهند کرد. و خود شما را هم ناراحت خواهند کرد. شما چرا بدون مطالعه این کارها را میکنید؟ اینقدر گفتم که گفتند که ما استغفار میکنیم به شما قول میدهیم دیگر ما از این کارها نکنیم. بعد همانجا سیفپور هم خودش را به آنها بست و آمد با آنها آمریکا. هنوز هم که هنوز است آمریکا است.
س- بعضیها بودند که میگفتند یکی از نفوذهایی که به اصطلاح جنبۀ منفی داشت توی کارهای مصدق. این آقای دکتر حسین فاطمی بوده است؟
ج- بههیچوجه. دکتر فاطمی خیلی آدم مثبتی هم بود و اینها. بیجهت و بیسبب آن بدبخت را گرفتند کشتنش. خیلی. هیچ تقصیری نداشت.
س- در مسئلۀ اینکه مصدق توافق نکند در موضوع نفت. او یکی از آنها نبود؟
ج- ابداً، ابداً. نخیر بههیچوجه اینجوری نبود.
س- او مایل بود که توافق بشود؟
ج- او مطیع مصدق بود. میگفت هرچه آقای مصدق بگوید همان را من چیز میکنم.
س- بعضیها میگویند که حتی اواخر مصدق را قبول نداشته است و خودش ادعای؟
ج- نه نه نخیر چنین نبود همهاش دروغ است.
س- خوب این چیزهایی است که سرکار میتوانید روشن کنید.
ج- نخیر هیچ به کلی دروغ این. مزخرف است. فقط و فقط صادق و صمیمانه مطیع مصدق بود. نسبت به مصدق خیلی علاقه داشت. مصدق هم دوستش میداشت. خیلی مصدق دوستش میداشت. و عرض کردم بس اینکه دوستش میداشت این را کردش وزیرخارجه. والا او مراتبی طی نکرده بود. نه مراتب دولتی طی کرده بود نه مراتب خدمت. که یک مرتبه بشود وزیر خارجه. ولی خب مصدق بهش خیلی محبت داشت. این کار را کرد. این اینطور شد بیچارۀ بدبخت گرفتند بیجهت تیربارانش کردند.
س- چرا به آن سرسختی نشان میداد؟
ج- تیرباران شد در عهد شاه قبل از اینکه این چیز. قبل از اینکه مصدق اینها و کارها چی شد قبل از ۲۸ مرداد و این وقتها بود. یک شب به فکر این میافتند که کودتا بکنند از طرف شاه. یک عدهای میروند سروقت مصدق. یک عدهای میروند سروقت فاطمی. فاطمی هم تازه داماد شده بود بدبخت بینوا در شمیران جا داشت. شب توی اتاق خودش با این عیالش یک تا پنج شش شب بود که عیالش را ندیده بود. با خانمش پریوش خانم صیرفی آن خانمش و پدرخانمش و اینها خیلی با من مربوط بود. سروقت مصدق میخواهند بروند میبینند نمیتوانند زورشان نمیرسد. دکتر مصدق آنجا مستحفظ و اینها داشت اینها. به مصدق نمیتوانند دستبردی بزنند. اما وقتی سروقت مصدق میروند همان وقت هم یک عدهای را میفرستند سروقت فاطمی. فاطمی و زنش که هست. فاطمی را میگیرند برمیدارند میبرند. این زن توی خانه تکوتنها میماند و با سی چهل نفر نظامی توی خانه میماند. التفات میفرمایید؟ قریب پنج شش ساعت. این نظامیها بودند با این زن تنها. خانه که یک قدری پردههایش میزنند. چه میکنند به این زن بیاحترامی میکنند. این زن همهاش ناراحت بوده است. تا بالاخره وقتی که میبینند به مصدق نمیتوانند کاری بکنند با عجله میآیند فاطمی را آزادش میکنند. او وقتی وارد خانهاش میشود میبیند بلی توی اتاقش سی چهل تا نظامی هستند با زنش. زنش هم دارد گریه میکند. آن بازی. بیاندازه متأثر میشود خب هرکس باشد اینطور عصبی میشود. اینکه صبح یک میتینگی میدهد. التفات میفرمایید؟ در آن میتینگ بدگویی میکند به شاه هم بد میگوید التفات میفرمایید؟ به شاه هم بدگویی کرده بود. این شاه هم چیز کرد. بعد این گرفتنش و بعدها اعدام. آنوقت موقع اعدامش من نبودم. سرلشکر هدایت. وزیر جنگ بود که این کار کرده بود. کشتش. و زاهدی هم اتفاقاً نخستوزیر بودش تازه. با زاهدی هم فاطمی کمال دوستی را داشت. من خراسان بودم آمدم زاهدی را دیدم گفتم زاهدی به شما چه بگویم هر چه به شما بگویم کم گفتم. با آن همه دوستی، با همه آن همه محبت، با همه آن همه صمیمیت، با همه این با این طفلی که میدانی هیچ تقصیری ندارد شما چرا راضی شدید که این طفل را از بین ببرید. شما چرا این را دادید اعدامش بکنند. گفت فلانی والله تالله بخدا قسم من اصلاً روحم خبر نداشت. همهاش ده نفر از این تودهایهایی بودند که اینها اعدام شدند. بعد آن هدایت رفته بود به شاه گفته بود که حالا که این همه تودهایها را اعدام کردید. برای اینکه در مقابل تصور نشود که همهاش منظور تودهایها هستند یک اشخاص دیگری هم هستند. اجازه بدهید ما فاطمی را هم اعدام کنیم. او هم گفته بکنید. اینکه فوری او را بردهاند اعدامش کردند. توجه میفرمایید. عین قضیه را میگویم به شما.
س- آدم لایقی بود؟
ج- بسیار پسر فهمیدهای بود. خیلی.
س- هیچ خاطرهای از او ندارید؟ از لیاقتش که؟
ج- نه دیگر. لیاقت همین که عرض کردم. ولی خیلی پسر فهمیدهای بودش بله، طفلک.
س- درباره این هیئت چی که وزیر دادگستری بود؟
ج- هیئت نه دیگر. هیئت. این درجه دوم و سوم بود. محلی از اعراب هیچکدامشان نداشتند که بتوانند در مجلس اظهارنظری بکنند، اظهار عقیدهای بکنند راجع به این مسائل.
س- باقر کاظمی چطور؟
ج- باقر کاظمی مدتها وزیر دارایی بودش. نسبتاً بد نبود. بله وزارت داراییاش را با چیز میکرد.
س- با شما دوست بود؟
ج- با من خیلی دوست بود بله، بله. الان هم کسوکارش با من دوستی دارند. و یک نسبتی هم پیدا کردیم. یعنی برادرش.
س- (؟؟؟)
ج- نخیر جواد. جواد کاظمی که برادرش است شوهرخواهر من میشود التفات میفرمایید؟ این دو تا با هم حالا دو تا اولاد هم دارند.
س- مثل اینکه او خیلی مورد اعتماد مصدق بوده است؟
ج- بله البته آن چیز. مورد اعتماد مصدق بله. به هر حال آن جواد کاظمی را الان موجود است که برادر چیز بود. اتفاقاً برادر دیگرش هم چند روز قبل آمده بود به آمریکا. که پسرش در سینسیناتی تحصیل میکند. آمده بود به دیدن پسرش. آمد به ساندیهگو آمد. و از اینجا به من تلفن کرد و خیلی اظهار چیز. گفتم ممکن است تشریف بیاورید ناهار؟ گفت نه دیگر من فقط خواستم به شما سلام بکنم و امروز عازم هستم میروم به فرانسه. رفت به فرانسه.
س- با سرلشکر نقدی هم آشنا بودید؟
ج- من با نقدی هم آشنا بودم بله. نقدی هم در درجه دوم بودش اینها که دیگر درجه اول باشند وجود خارجی نداشتند.
س- وارسته مثل اینکه او؟
ج- وارسته هم بله. حالا عکس وارسته را اگر پیدا خواهم کرد بعد…
س- او که استاندار اصفهان هم بود مثل اینکه قبلاً؟
ج- آن را یادم نیستش. ولی. بد نبودش وارسته هم بیچاره.
س- سنجابی هم در همین کابینه بود؟
ج- سنجابی در آن کابینه وزیرفرهنگ بود.
س- این وجه مشترک این وزرا چی بود؟ فکر میکنید روی چه حساب و معیاری مصدق این آقایان را دعوت به همکاری کرده بود؟
ج- این روی نظر، نظر شخصی مصدق بود توجه میکنید این یکی سمپاتیاش بیشتر است و با آنها هم بهتر میتواند چیز بکند چیز کند.
س- مثلاً زاهدی را چرا انتخاب کرد؟ زاهدی که با هم دوست بودند و روی چه حسابی بود؟
ج- زاهدی اول که نسبت به مصدق خیلی چم و خم داشت خیلی فوقالعاده بله اول که بله خیلی.
س- حتی میگویند موجبات انتخاب مصدق در دوره شانزدهم زاهدی در سمت رئیس شهربانی فراهم کرده بود؟
ج- در هر حال خیلی با هم دوست بودند. دیگر حالا آن را او کرده یا نکرده؟ آن را نمیدانم ولی فوقالعاده با هم دوست بودند.
س- پس چی شد که این دوستی به هم خورد؟
ج- این دوستی دیگر بعد از اینکه این آمریکاییها این کار را کردند دیگر که آمدند آن قضیه ۲۸ [مرداد] را درست کردند. مصدق را که از کار انداختند. زاهدی را آوردند روی کار.
س- چون بعد یک چند ماهی که زاهدی وزیر کشور بود مصدق عوضش کرد و آن آقای امیرعلائی را جایش گذاشت.
ج- بله درست است ولی به همین جهت بود که خب دید زاهدی هم بیکار بود. به این جهت…
س- چرا مصدق برش داشت؟
ج- این را درست یادم نیست. از این جریانات شاه و اینها بود در کار.
س- خب سر کار چه خاطراتی از وزارت کارتان دارید؟ تشریح بکنید از آن وزارت کار. آنجا با این شورای متحده، اتحادیههای کارگری، اسکی، امکاو؟
ج- عرض کنم بنده هیچ از وزارت کار نه کار اطلاع نداشتم از وزارت کار. ما را که انتخاب کردند. عرض کردم بعد از چند روز میآیم تهران. و بنده با همان وضع شخصی خودم هم هیچ تغیری ندادم. بنده یک دانه اتومبیل نظامی، من یک جیپ داشتم. آن روز دیدم اتومبیل وزارتی را آوردند درب منزل که من سوار اتومبیل بشوم بروم وزارتخانه گفتم برو من یک اتومبیل خودم دارم و میآیم. من سوار همان جیپ مخروبه شدم و رفتم به وزارتخانه تمام مدت با جیپ میرفتم با جیپ برمیگشتم. این روزها گفتم من باید یک کاری بکنم که همیشه بتوانم بکنم. بر فرض من امروز آمدم سوار اتومبیل زاهدی شدم فردا اگر نتوانستم سوار این اتومبیل بشوم آنوقت این چی بکنم؟ ولی جیپ را میتوانم… خلاصه من همیشه با همان جیپ میرفتم و با جیپ میآمدم بله. وزارت کار رفتیم. در وزارت کار بنده خیلی کارهای اساسی کردم آنجا. هم راجع به کارگرها، هم آنها تحت یک قاعده و چیز دارند. و بالاخره اختلاف و دستهبندی و این بازیها. اینهمه را جلوگیری کردیم. بالاخره هر کسی به کار خودش مشغول بودش در وزارت کار.
س- معاون سرکار یادم نیست آقای نفیسی بودند؟
ج- حبیب نفیسی بود. بله. حبیب نفیسی بود.
س- آنوقت آنزمان هنوز تودهایها بودند؟
ج- تودهایها خیلی شدید. بله. حبیب نفیسی برادر آن دکتر مشرف نفیسی است. با آن دکتر مشرف بنده یک داستان دارم که آن هم بد نیست به عرضتان برسانم. بعد از این جنگ بود و قضایای اشغال ایران که آمدند انگلیسها، روسها، آمریکا ایران را اشغال کردند دوره سیزدهم. آقای مرحوم فروغی. خدا بیامرزدش. از حیث دانش و بینش و معلومات قبول بکنید در ایران مانند فروغی مغزی نبود. آقا مثل یک بحر مواجی بود که همینطور فضل و کمال در این واقعاً موج میزد. ولی البته مرد خیلی با اتوریتهای نبود. ولی خیلی مرد دانشمندی بود. فروغی نخستوزیر شد کابینۀ خودش را تشکیل داد. این دکتر مشرف نفیسی را هم وزیر دارایی کرد و آورد به مجلس معرفی کرد. پروگرامشان را دادند و مجلس تصویب کرد، آنوقت پاند یکی گویا در روزنامه خواندم دیدم نوشته است. این پوند انگلیسی را. آنوقت پاند یکی پنج تومان قیمتش بود. این قراردادی بسته با آنها که آنها هرچقدر احتیاج به ریال دارند پوند بدهند از قرار پاندی پانزده تومان او ریالشان را بپردازد. من یک روز بهطور خیلی خصوصی، ملایمت، به او گفتم دکتر آخر این خیلی به ضرر ما تمام شد چرا این کار را کردید؟ گفت همچین مصلحت بود این کار را کردیم. بعد روز بعدش گفتم خواهش میکنم از آن مصلحتی که فرمودید بوده یک چیزی هم بگویید که من هم بدانم. گفت آقا بنده مجبور نیستم که همه چیز را به هر کسی توضیح بدهم. اینطور مصلحت دانستم کردم. خیلی جواب سخت و سربالا. گفتم معذرت میخواهم خیلی ببخشید من خیلی از شما عذر میخواهم معذرت میخواهم من همچین حقی به جنابعالی ندارم. فردا صبح جلسه مجلس تشکیل شد. پاشدم یک ورقهای دادم به مجلس. آقای دکتر مشرف را به واسطۀ این عمل زشتی که مرتکب شدند مورد استیضاح قرار میدهم باید آقای فروغی دکتر…. حاضر بشوند و جواب. جواب استیضاح را بدهند. فروغی یکمرتبه متوجه شد مثل آدمی که خواب باشد. متوجه شد که یکهمچین کاری شده است فروغی بدبخت چندین کمیسیونی که در مجلس شورای ملی البته به طور خصوصی از اشخاص متخصص آمد در این موضوع صحبت کردند اینها همه تصدیق دادند که حق با فلانی است مشرف کار زشتی کرده است. چندین کمیسیون کرد در بانک ملی. انگار بعد بانک ملی هم متفقاً تصدیق دادند که حق با فلانی است این کار زشتی کرده است. و بالاخره همهجا که تحقیقات کرد فروغی دید هیچ جوابی ندارد. بدون اینکه بیاید جواب مجلس را بدهد استعفا کرد. استعفا کرد و نیامد مجلس. توجه میکنید؟ رفت به کلی. استعفا کرد. استعفا که کرد مجدد خود فروغی نخستوزیر شد. مأمور تشکیل کابینه شد. کابینه که تشکیل داد. منتها در تشکیل کابینه دکتر مشرف را گذاشت کنار. به جای او میرزا محمود خان بدر را وزیر دارایی کرد. و او هم بر اثر همان اقدام بنده قیمت لیره را از قرار لیرهای پانزده تومان بود آوردند به لیرهای نه تومان. آوردند. بعد دومرتبه این کابینه دوم فروغی آمد مجلس. مجلس مورد بحث قرار شد. باز طرفداران را خواستند برنامه چیز. مجلس نگاه کرده است برنامه لازم ندارد، فلان، رأی، رأی، قرار شد که رأی بگیرند از مجلس. اعلام رأی که رئیس کرد من اجازه خواستم پای تریبون. گفتم که جناب آقای فروغی در کابینه اعلام رأی شده است و مجلس هم الان به جنابعالی یقین دارم رأی موافق خواهد داد ولی در موضوع استیضاح من جنابعالی هیچ جوابی ندادید. تکلیف استیضاح چی شد؟ و این موضوع را چرا شما مسکوت گذاشتید؟ گفت فلانی کسیکه مرتکب این کار شده بود او را که ما کنار گذاشتیم دیگر چیزی باقی نمانده است گفتم او را شما کنار گذاشتید به جای خود صحیح ولی این عمل به جای خودش باقی است. این عملاً هم به ضرر ایران است. جواب بدهید این ضرر ایران چه جور جبران میشود؟ باید جوابش را بدهید. جناب فروغی الان پشت این تریبون با شما رسماً به عرضتان میرسانم اگر شما جواب صریح به من ندهید یقین بدانید در رأی شما در مجلس تأثیر خواهد کرد. آن رأیای را که شما انتظار دارید مجلس به شما نخواهد داد. این را گفتم نشستم سر جایم. مجلس رأی گرفت کابینه فروغی با شصتویک رأی یا شصتودو رأی تصویب شد. فروغی رفت. رفت دیگر نیامد مجلس. رفت، رفت، رفت، رفت، رفت، رفت که رفته رفته رفته توجه میکنید؟
س- یعنی کابینهاش رد شد آنروز؟
ج- رد نشد. کابینه تصویب شد ولی رأی کم پیدا کرد. التفات میفرمایید؟ مثلاً باید اقلاً نودتا رأی پیدا میکرد. شصتتا، شصتودوتا رأی پیدا کرد.
س- ایراد چی بود که لیره گران بشود به ضرر مملکت است؟
ج- آخر لیره یکی پنج تومان بود. اینها خیال داشتند همه پانزده تومان پولش را بدهند. بعد روی چیز و اینها گفتند نه تومان پولش را بدهند. بالاخره سر این چیز شد.
س- به نفع ما نبود که یک لیرهای که میگیریم؟
ج- یک لیرهای که آنها به ما بدهند ما باید پانزده تومان پول میدادیم. لیره یک پنج تومان بود قیمتش آنوقت. تصور بفرمایید. سه مقابل چهار مقابل همهاش به ضرر ما بود. ما هم که توانایی نداشتیم. این بود که این کار. رفت که رفت، رفت و رفت، و رفت، رفت، رفت که نفهمیدیم چی شد این چی شد. این بود تفصیل مرحوم آقای دکتر مشرف نفیسی با بنده. اینکه آن نفیسی از همانموقع با من همهشان با اینکه آن حبیب نفیسی معاون بنده بود آقا بقیهشان همینطور مثل کارد و خیار به من نگاه میکنند.
س- آنوقت چی شد که سر کار عالی تشریف بردید وزارت کشور؟
ج- بعد یک سرلشکری بود آن متصدی. اسمش را فراموش کردم. هم رئیس شهربانی بود هم کار وزارتکشور را میکرد. از عهده کار. هر کاری را که انجام میخواست بدهد این صدوپنجاهش به نفع تودهایها بوده است. التفات بفرمایید. و نمیتوانست آنطوری که باید و شاید واقعاً نه فکرش درست بود نه تدبیرش نه اندازهاش به همین ترتیب چیز بودش این. اینکه دولت مجبور شد که برای وزارت کشور یک فکری بکند. آنوقت هم هر چه نگاه کردند جز من کسی وجود نداشت. من میدیدم فقط و فقط مرد این میدان من هستم هیچکس وجود خارج ندارد.
س- چه مشکلاتی بود که یک مردی مثل شما را لازم داشت؟
ج- اولاً تودهایها فوقالعاده آنجا رسوخ پیدا کرده بودند التفات بفرمایید.
س- در تهران یا در وزارتکشور یا؟
ج- هم در وزارتکشور، هم در تهران، هم در تمام ایران التفات بفرمایید. اول در شهربانی و بعد در. اول من رفتم شهربانی.
س- قبل از وزارتکشور؟
ج- قبل از وزارتکشور رفتم شهربانی. نصفشب بود من وارد شهربانی شدم. شهربانی را تحویل گرفتم ساعت دوازده شب. همان دوازده شب اول کاری که کردم رفتم یکی یکی این کمیسرها را بازدید کردم وضع آژانها اینها را در کمیسریها دیدم. اینها چیز کردم. که روز بعد در مجلس گزارش دادم از اینها تکریم و تجلیل بسیار زیادی کردم.
س- از کلانتریها؟
ج- از آژانها کردم. که اینها با وضع خوابشان، این غذاشان، این خوراکشان این حقوقشان، حافظ جان و مال و ناموس شما اینها هستند اینطور هم صمیمانه خدمت میکنند. خیلی از اینها چیز کردم. و شما باید بیش از اینها که جمله آنها یک لیست نوشتهاند همهشان امضا کردند برای تشکر برای من فرستادند. بالاخره دو سه ماهی بود در شهربانی بودم تودهایها همه را سر جای خودشان.
س- چهجوری؟ چه اقداماتی کردید؟
ج- به آنها پیغام دادم دست از پا خطا کنید آناً همهتان را یا میدهم حبس کنند یا میدهم چیز کنند. یا بالاخره میدانستند من اهل شوخی نیستم همین اینکه یک چیزی بگویم آناً انجام میدهم. من که با آنها وارد مذاکره و خواهش میکنم این کار بکنید. خواهش و ماهشی در کار بنده نبود از من امر بود. به شما امر میکنم این کار را بکنید باید فوری اطاعت کنند دیگر بحثی باقی نبود و این حرفها. این بعد از کار شهربانی که به این صورت شد. کار وزارت کشور را هم به من تحویل کردند. کار وزارت کشور را هم که به من محول بود همانطور که عرض کردم سر انتخاباتش. عرض کردم که به شما انتخابات مال کاشانی؟
س- بله
ج- همان سر انتخابات من گذاشتم. دکتر مصدق که تلفن به من کرد. وقتی که تلفن میکرد من تلفنش را قطع کردم. عصری رفتم گفتم من دیگر کار نمیکنم. گفت که من چیزی نگفتم گفتم شما چه چیزی بگویید چه نگویید من دیگر نمیکنم. گفت آقا من حرفم را پس گرفتم. گفتم من پس نگرفتم. گفت خواهش میکنم به کارت باقی باشید. گفتم من بههیچوجه به کارم باقی نخواهم بود. تصمیم قطعی است من تصمیم هم گرفتم. گفت آقا من که چیزی نگفتم، هر حرفی اگر من گفتم من پس گرفتم. گفتم من پس نگرفتم. بعد هم گفتم من فورمالیته باید بروم خدمت شاه و به عرض ایشان هم استعفای خودم را برسانم. شاه هم که از جریان خبر نداشت. رفتم پیش شاه. شاه با تعجب که به چه مناسبت، من هم هیچ راضی نیستم شما بروید در کار خودتان باشید و این چیز بشود چرا آخر این کار را میکنید. جوابی نداشتم به او بدهم. من دروغی به او گفتم من حقیقت اینکه موقع مکه باید باید میخواهم بروم مکه مشرف بشوم و به این جهت ناچار شدم از این کار بشوم. سر همین کار راهی مکه شدیم و من قصد مکه نداشتم بنده. مکه بودم که خبر سقوط مصدق افتاد.
س- آنوقت وقتی که رئیس شهربانی بودید چه نوع گزارشهایی به شما میدادند؟ فعالیتهای ضددولتی، فعالیتهای تودهایها؟
ج- فعالیتهای ضددولتی که نبود که التفات میفرمایید؟ این تودهایها همین ترتیب چیز میکردند که زمام امور در دست خودشان بیفتد. یکییکی التفات بفرمایید؟ همه مستخدمین دولت، با متصدیان دولت آنهایی که بودند یک عده از سمپاتیزانهای آنها بودند یا آنهایی هم که سمپاتیزان آنها نبودند دقیقه به دقیقه هر روز کلاهسازی میکردند هر روز براشان یک نسبت زشتی و هر روز به اینها یک اتهامی میزدند اینها را از کار بالاخره سستشان میکردند. این بود من از همه اینها جلوگیری کردم.
س- شما برداشتید آنهایی که مخرب بودند؟
ج- مخرب کسی وجود نداشت. مخرب خود آن تودهایهایی بود که این کار را…
س- خب آن تودهایها را برشان داشتید؟
ج- در آنموقع تودهایها را اصلاً سر جایشان نشاندم. گفتم به شما مربوط نیست این مداخله در این کارها بکنید. به هیچ وجهمنالوجوه. به شما اجازه نمیدهم در این کار مداخله بکنید. به شما مربوط نیست. این از وظیفه دولت است دولت آنچه مصلحت بداند خواهد کرد. به شما چه ربطی دارد.
س- آنوقت در آنزمان رئیس شهربانی چه گزارشهایی دریافت میکرد؟ که گزارشهای مثل
ج- هیچی. همهاش گزارشات بود همهاش اصلاً اظهار خوشوقتی روزانه که الحمدالله امنیت حاصل و مردم به کار خودشان مشغول. مردم چی، چی اینها…
س- آنوقت رکن دو هم دخالتی داشت در کار جنابعالی؟
ج- هان؟
س- رکن دو.
ج- ابداً. بههیچوجه نداشت. در کاری که بنده متصدی بودم هیچ کس جز خود بنده مداخله نداشت. نه رکن دو نه چیز.
س- گاهی همکاری که میکردند که به هم اطلاعات ردوبدل کنید؟
ج- اگر من میخواستم بله چیز میکردند. میآمدند میایستند و از آنها گزارش میخواستم به من جواب میدادند میرفتند. ولی به هیچ وجهمنالوجوه. مأمورین شهربانی خدا شاهد عالی تا ادناشان به قدری نسبت به من حس احترام و کوچکی داشتند که حدی نداشت خدای من گواه است همان احترامی که فرض کنید از رضاشاه میکردند والله از من میکردند وقتی که مرا بیاندازه زیاد دارم شاید سوابق بنده با قوامالسلطنه کسی نداشته باشد. بعد اخیراً در تهران. بعد که آمدم تهران و مجلس با مرحوم وثوقالدوله آشنا شدم. خدای من گواه است از حیث لیاقت، شایستگی، فهم، کمال، بردباری، متانت، جاافتادگی، اتوریته، در ایران مردی مثل وثوقالدوله نبود. این مرد، این عظمت را در این مملکت لکهدارش کردند او از کثرت تأثّر میگفت اصلاً اینها قابل جواب نیستند، من جواب هم به آنها نمیدهم هرچه میخواهند بگویند. خدای من گواه است وثوقالدوله یک مردی بود که هیچ دولت ایران دست این را بگیرد و بلند کند به دنیا نشان بدهد بگوید عمدهتائی که دنیا عقبش میگردد و توی دنیا میگوید این است. و به راستی عمدهتا بودش. یکهمچین مرد.
س- تا کی حیات داشت؟
ج- وثوق الدوله والا نمیدانم تا چند سال بعد.
س- تا مثلاً آخر پادشاهی رضاشاه حیات داشت.
ج- بله بله بعد از رضاشاه. بسیار مرد شایستهای بودش. بخدا. خدای بیامرزدش.
س- پس اینکه میگفتند اینکه نمیدانم ایشان حقوقبگیر از انگلیسیها بوده است؟
ج- همهاش اینها همهاش حرف بود. در آن مذاکرات مجلسش هم که آن که دکتر مصدق اول دوره ششم مخالفت کرد پا شد جواب داد. موقعیت ایران را در آنموقع تشریح کرد. علت اینکه این قرارداد بسته شده بود همانطور با پیام مسجل کرد. من مردی به لیاقت مصدق در ایران ندیدم. خلاصه مطلب به شما عرض کنم. و محال است دیگر در ایران همچین فرزندی به این زودیها به وجود بیاید. من یک چیزی میگویم شما یک چیزی میشنوید. این عمدهتای واقعی که میگویند خدای من گواه است مصدق بود.
س- مصدق یا وثوقالدوله بود؟
ج- وثوقالدوله. حیف از وثوقالدوله. حیف، حیف، حیف، حیف.
س- قوام چهجوری بود؟
ج- قوامالسلطنه مرد بسیار شایسته و لایقی بود ولی خدای من گواه است یک موی وثوقالدوله نمیشود. یک موی وثوقالدوله نبود. در صورتی که بسیار مرد لایقی بود. بسیار مرد شایسته، خیلی مرد با اتوریته، خیلی فوقالعاده. ولی یک موی وثوقالدوله هم نمیشه بههیچوجه نه از نظر فهمش، نه از نظر کمالش، نه از نظر منطقش، از هیچیاش. وثوقالدوله چیز دیگری بود. بله یک رجالی در ایران بود که نمیدانم خداوند یکمرتبه همه اینها را برد و هیچکدام از اینها اصلاً واقعاً در دنیا هم شاید مثل اینها. مثلاً مستوفی الممالک، مردی به این پاکی، به این درستی، به این عزت نفس، به این آقایی، به این نیک نامی، به این خیرخواهی، به این ایراندوستی من فکر نمیکنم مثل مستوفی آدمی بود. همچین مثلاً مرحوم علا. مرد بسیار پاک، شریف، درست، بیطمع، ایراندوست، بدبخت و بینوا از بین رفت. این رجال آن زمان اغلبشان همین ترتیب.
س- چه شد از اینها استفاده نشد؟
ج- استفاده دیگر اول رضاشاه آمد اینها در وثوقالدوله که دیگر در کاری نبود از قوامالسلطنه هم رضاشاه همینطور چیز نبود اینها همین ترتیب افتادند دیگر از کار. مثلاً یکی مؤتمنالملک رئیس مجلس ایران بود. شما تصور نکنید مثل مؤتمنالملک هزار سال دیگر اگر بگذرد محال است ایران یکهمچین رئیس مجلسی پیدا بکند. هزار سال از حیث پاکی، درستی، شخصیت، التفات میفرمایید؟ اتوریته، قانون خواهی وظیفه شناسی، فوقالعاده با جربزه.
س- و مثل اینکه اینها دست اتحاد نمیتوانستند به هم بدهند. مؤتمنالملک مستوفی الممالک و عرض کنم…
ج- نه اصلاً با هم توانستند ولی با هم صورت ظاهر نداده بودند. ولی همین ترتیب.
س- این یکی از تأثرات مثل این است که اینها نتوانستند…
ج- متأسفانه بله. مؤتمنالملک خیلی مرد بزرگی بود. خیلیخیلی. ما آمدیم دوره ششم مجلس اول مرحوم تدین رئیس مجلس بود. بعد آنموقع دولت آنوقت را استیضاحش کردند دولت افتاد و رفت. تدین هم افتاد. بعد دولت دیگر تشکیل شد. تدین شد وزیر فرهنگ. مجلس شد بیرئیس. عدۀ زیادی از وکلا رفتند سروقت مدرس مؤتمنالملک شما بیایید او قبول نمیکرد. منجمله یک روز مرحوم وثوقالدوله راه افتاد که من هم در خدمتش بودم. رفتیم. وثوقالدوله یک ساعت از او خواهش و تمنّا میکرد تا اینکه بالاخره وثوقالدوله وادارش کرد آمد چیز شد. مؤتمنالملک وقتی رئیس مجلس بود اتفاقاً من منشی مجلس بودم. این پیشنهاداتی که میآید کرسی مجلس به رئیس داده میشود رئیس پیشنهادات را میدهد به منشی، باید منشی بخواند که مجلس. من باید با صدای بلند بخوانم. آنوقت هم بلندگو نبود. بایست صدای خیلی غرا باشد که صدا در تمام مجلس همه بشنوند و چیز بشود. ما هم رفتیم گرفتیم یک طرحی قانونی نمایندگان مجلس تهیه کردند دادند به مجلس. حقوق نمایندگان ماهی ۲۰۰ تومان بود. این یک طرحی نوشتند دادند که به ماهی ۲۰۰ تومان گذران ما نمیشود. همین ماهی ۲۰۰ تومان کرایۀ خونۀ ما نمیشود. و اینها ماهی ۱۰۰ تومان اضافه کرده بودند که حقوق نماینده مجلس ماهی ۱۰۰ تومان به جایی بشود ماهی ۳۰۰ تومان. و قریب هفتاد و هشتاد نفر هم امضاء کرده بودند. هفت هشت نفر مخالف این کار بودند که این طرح را امضاء نکرده بودند. یکی مرحوم مدرس بود. خدایش بیامرزد. یکی من بودم و یکی یک عده دیگری. این طرح را این آقایان هی آوردند به مجلس و بحث کردند.
س- شما مخالف بودید؟
ج- من گفتم که شأن مجلس نیست که برای یک ۱۰۰ تومان خودش را بدنام بکند در خارج انعکاسش خوب نخواهد بود. مردم تصور میکنند که مجلسیها رفتهاند ابتدا به فکر خودشان افتادند. از این جهت به اتوریته مجلس اصرار میکنند. از این جهت چیز. والا نمیگفتم حق. میگفتم حق با شما است. ولی شأن مجلس نیست برای صد تومان بیاید خودش را اینطور در انظار چیز کند. و بگذارید همینطور چیز مجلس باقی بماند. بالاخره هشت نه ماه این کار طول کشید هر وقت اینها مطرح میکردند این مخالفین یا جوابشان را میدادند. وقتی هم به رأی میرسید. زور ما که نمیرسید از مجلس اوبستراکسیون میکردیم یعنی از مجلس پا میشدیم از جلسه خارج میرفتیم. جلسه از اکثریت میافتاد نمیتوانستند تصویب کنند. هشت نه ماه این کار طول کشید. یک روز من منشی رئیس مجلس مؤتمنالملک نشسته از خودم پیشنهاد کردم استدعا میکنم به پیشنهاد فلان رأی گرفته بشود. رئیس هم گفت پیشنهاد آقایان نمایندگان راجع به صدتومان اضافه حقوق را رأی میگیریم آنهایی که موافقند قیام بکنند. همه پا شدند. اعلام رأی یا قبول هر چیزی هم با رئیس مجلس است نه با کس دیگری. نه که من مخالف بودم. رئیس گفت تصویب شد. من چون مخالف بودم من احمق. یواشکی گفتم تصویب نشد. این یواشکی را من طوری گفتم مؤتمنالملک شنید. آقا این با یک نگاهی به من نگاه کرد این چه کاری بود که کردید؟ به چه مناسبت شما این اظهار را کردید؟ مگر شما نمیدانید اظهارنظر برای رأی یا عدم رأی این از مختص رئیس مجلس است؟ کی به شما گفته؟ چرا شما یکه مچین عمل خلافی کردید؟ آقا به طوری این تغیر کرد که باور کنید بدن من به لرزه افتاد با خودم گفتم خدایا من چه غلطی کردم؟ من چرا همچین کاری کردم؟ و متحیر بودم که اصلاً چی جواب این را بدهم.
Leave A Comment