روایت‌کننده: آقای محمد ابراهیم امیرتیمور

تاریخ مصاحبه: ۳ فوریه ۱۹۸۲

محل‌مصاحبه: لاهویا – کالیفرنیا

مصاحبه‌کننده:  حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۸

 

 

این کشاورزی ایران سرتاپا آنچه تا حالا اظهار عقیده کرده‌اند اشخاص مختلف همه‏اش از روی بی‌اطلاعی بوده، عدۀ مختصری هم که اگر اطلاع داشتند از روی غرض بوده.

س- سر قضیه پانزده خرداد صحبت این بود که شاید چند نفر از کسانی که مالک بودند آن‌ها را روی سوءتفاهمی توقیف کرده بودند بازپرسی کرده بودند؟

ج- کشته شدند بعضی‌ها هیچ (؟؟؟) نبود قوام‌السلطنه آن‌وقت نخست‌وزیر بود مثل این‌که؟

س- نخیر ۱۵ خرداد که آقای علم، ۱۵ خرداد که به اصطلاح آقای خمینی یک عده را مثل این‌که سخنرانی کرده بود…؟

ج- این در دوره شانزدهم بود بنده نبودم که مشهد بودم.

س- به اصطلاح بعد از این‌که امینی از کار افتاد سر این اصلاحات ارضی این‌ها آقای علم نخست‌وزیر شد.

ج- این همان دوره شانزدهم بود این کار شد بله، خمینی را هم…

س- و بعد می‌روند قم، صحبتی کرده بود و در تهران شلوغ شد.

ج- خمینی هم همان‌موقع علم چیزی کرد این خیلی زشت و حقیقتاً زشت باز هم عرض می‌کنم زشت و قبیح هست من بگویم الان افسری هست که در قم رئیس شهربانی بوده آن‌وقت آه ندارد به ناله سودا بکند و به جان عزیزتان و به روح پدرم برای یک لقمه نان معطل است اسمش را نمی‌برم من سه ماه قبل هم رفتم شهر لس‌آنجلس از حال این مطلع شدم این هم آمد به دیدنم که به راستی من ازش خجالت کشیدم خیلی عرض کردم زشت و قبیح است می‌گویم به روح رسول‌الله به ذات پاک الهی پنج‌هزار دلار من از خودم بهش دادم که گفتم عجالتاً خواهش می‌کنم شما این را خدمتتان باشد بعدها انشاءالله به عنوان قرضیه با هم حساب می‌کنیم بهش دادم که این زندگی را الان، والا الان بدبخت توی آن‌جا… الان که آن‌جا افسر دارد که حاضر است بیاید اتومبیلش را ببرد صبح پاک بکند خرجش را بدهد. (؟؟؟) اغلب بدبخت بینوا بی‌چیز بینوا. ولی یک عده‌ای هم تویشان هستند میلیونر هستند که به کسی اعتنا نمی‌کنند ولی بیشتر بدبخت و بینوا فقیر بیچاره هست. همین این‌که عرض می‌کنم بدبخت است اگر یک وقتی بخواهید ممکن است بعد نشان‌تان بدهم که خودتان ببینید شما که این ‌چطور آدمی است. این سال‌ها رئیس شهربانی قم بوده از همه جریانات هم اطلاع دارد. از جریانات خمینی غیرخمینی این‌ها این‌ها هم… مثلاً این‌جا یک سینما درست می‌کنند کی است اسمش چی است؟

س- هالیوود؟

ج- نه سینما چیز می‌کنند، سینمای آبادان را…

س- آتش گرفته بود.

ج- بله یک عده آخوند رفتند آتش زدند تمام را این افسر می‌شناسد اسم‌هایشان را می‌داند یک یکی همه این‌ها را می‌داند. آخوندها هم الان موجودند که رفتند سینما آتش زدند. دیگر کسی جز آخوندها این کار را نکردند تصدقت بروم.

س- ۱۵ خرداد گویا این آقای قریشی را برای دو ـ سه روز توقیف کرده بودند و سؤال من بود که برای سرکار هم آن‌موقع مزاحمتی چیزی فراهم کرده بودند یا نه در همان… چون شاه گفته بود که یک اتحاد نمی‌دانیم ناپاکی هست بین ملاکین، اتحاد سیاه و قرمز…؟

ج- نخیر به بنده نشده بود به هیچ وجه‏من‏الوجوه، نخیر.

س- در آن زمان که آقای علم نخست‌وزیر بود؟

ج- نه ابداً نخیر. آقای علم مرا مثل پدرش به من احترام می‌گذاشت و ضمناً هم از من چشم می‌زد و از همه هم بهتر در ایران شخص شاه را می‌شناخت. می‌دانست من چه‌جور (؟؟؟) هستم که زیر بار این حرف‌ها نمی‌روم، یک کلمه اگر حرف بزنند من آبروی همه را می‌برم. و به این علت با من همین‌طور کجدار و مریز رفتار می‌کرد بله تصدقتان، بله.

س- آقای علم چه‌جور آدمی بود به دوره نخست‌وزیریش چه‌جوری بود؟

ج- بسیار پسر پاکی، شریفی، درستی، وطن‌خواهی، ایران دوستی فهمیدید؟ ولی البته یک کمی ضعیف بود التفات می‌فرمایید؟ چیز نبود او هم نوکر بود هرچه شاه می‌گوید می‌گفت بله بله قربان، آدمی نبود که بایستد در مقابلش بگوید این‌طور که شما می‌گویید نیست صلاح نیست به این دلیل، به این دلیل، به این دلیل باید این کار نشود یا این کار باید بشود یا این کار باید عقب بیافتد.

س- نمی‌کرد این؟

ج- این‌طور نمی‌شد هر چه او می‌گفت، می‌گفت درست است همین‌طور اطاعت می‌کنم قربان الان انجام می‌دهم، هر چه او می‌گفت دو ساعت بعد انجام می‌شد.

س- ولی می‌گفتند در مقایسه با مرحوم هویدا آقای علم باز یک مقداری بیشتر حقایق را می‌گفته؟

ج- نخیر هردوشان مثل هم بودند. نخیر نخیر. هویدا هم بدبخت خیلی آدم بی‌اندازه با ادبی بود من به ادب هویدا کمتر آدمی دیدم. خیلی ولی خب بیچاره بدبخت هم او همان‌جور بیچاره مفتضح رسوایش کردند بی‌جهت و بی‌سبب. حیف هویدا. حیف هویدا.

س- وقتی که این موضوع این حزب رستاخیز به استحضارتان رسید چه فکر کردید؟ وقتی که گفتند همه باید عضو حزب رستاخیز بشوند هر که نمی‌خواهد بشود از ایران برود؟

ج- من خندیدم فهمیدید جان من، همه‏اشون رفتند… من که نشدم. نه من نه کسان بنده هیچ‌کدام به‌هیچ‌وجه نشدیم، گفتیم این‌ها مسخره این‌ها برخلاف مصلحت مملکت است حزب امری که نمی‌شود که شاه امر کند بیاد حزب درست کند آن هم هرکه بخواهد برود آن‌جا، خب تو کی هستی که هرکس می‌خواهد در ایران بماند یا نماند همان حقی که برای ماندن در ایران من دارم من همان حق هم شما دارید همان حقی که شما دارید من دارم شما حق ندارید من را بگویید در ایران نمان. بعد هم شما نمی‌توانید یک‏همچین امری بکنید.

س- آقای علم که حزب مردم را درست کرد…

ج- آن هم کار غلط. هیچی.

س- (؟؟؟) درست شد از سرکار تقاضا نکردند که…

ج- به هیچ وجه‏من‏الوجوه می‌دانست که من زیر این بار نمی‌روم بله. می‌دانست من زیر، من در همان کمیسیون‌های مجلس خدا گواه هست به علم بهش پرخاش کردم یعنی بیرونش کردم گفتم پا شد از توی اتاق برو بیرون تو حق نداری توی این کمیسیون اصلاً در حضور من بنشینی، پاشو، پاشو برو بیرون معطل نشو، پاشو برو بیرون من تو را نمی‌پذیرم. به ارواح پدرم بلندش کردم به ارواح پدرم. گفتم پاشو آقاجان برو بیرون از اتاق پاشو تو حق نداری جلوی من بنشینی این مزخرفات تو را حاضر نیستم گوشم بدهم پاشو بیرونش کردم. سر همین کارهای کشاورزی بودش. و می‌دانست من اگر دیوانه بشوم پاچۀ همه را می‌گیرم ولی خب چه فایده. چه فایده.

س- خاطراتان از آیت‌الله کاشانی؟

ج- کاشانی هیچ‌کس جز مرحوم مدرس که دیگر محال است در ایران فرزندی مثل او به وجود بیاید و همان صفاتی که عرض کردم که در خلیفه ثانی یعنی در عمرابن‏خطاب شما در تاریخ دیدید، شنیدید خواندید بوده والله همان صفات به نحو اتمّ و اکملش در سید حسن مدرس وجود داشت. اولاً مجتهد مسلم سید اولاد پیغمبر رشید، پاک، بی‌ترس، فصیح، بلیغ، عاقل، دانا، مطلع به اوضاع روز، مطلع به اوضاع ایران از جمیع جریانات ایران زن و مرد ایران اطلاع داشتش مثل مدرس محال است آدم پیدا بشود او هم به پاکی مدرس، محال است مثل مدرس…

س- آن خود آیت‌الله کاشانی چه‌جور مردی بود؟ سیاستمدار بود نبود؟

ج- بله. خودش می‌خواست حساب بکند مجتهد بود البته، ولی به نسبت مدرس دو هزار مرتبه پایین‌تر بود محلی از اعراب نداشتش.

س- میانه‌اش با سرکار چطور بود؟

ج- اظهار محبت می‌کرد چرا می‌آمد خانه من، من هم می‌رفتم ولی خیر می‌دانستم که این مدرس نیست مدرس چیز دیگری بود نخیر.

س- این‌که می‌گویند ایشان مثلاً با انگلیس‌ها تماس داشته و…؟

ج- این را من هم شنیدم از انگلیس‌ها پول هم می‌گرفته فلان این‌ها، نمی‌توانم نه قبولش بکنم نه ردش بکنم ردش هم نمی‌کنم قبولش هم نمی‌کنم. می‌دانم تماس داشته فهمیدید و بی‌تماس هم نمی‌شد زیرا که عناصر دوروبر بودند که با انگلیس‌ها تماس داشتند و من یقین دارم آن‌ها کاری که باید بکنند می‌کنند به این‌جهت…

س- علت این‌که میانه‌اش با مصدق بهم خورد چی بود؟

ج- این اول جزو کس‌وکار مصدق بود فهمیدید بعد دید که مصدق از راه راست منحرف نمی‌شود همان حرف حساب را می‌زند این‌ها شاه این را پخته بودش به طرفداری شاه هی چیز می‌کردش و مصدق زیربار نرفتش.

س- پس با دربار؟

ج- با دربار ساخته بود با هم بله. این بود آن آقای شنیدم دکتر بقایی بودش شنیدم خود آقای مکی بود این‌ها را من شنیدم التفات می‌فرمایید؟ شنیدم آن یکی دیگر بود این‌ها همه گفتند شنیدم که این‌ها همه از مصدق رو برگرداندند و همه‌شان رفته بودند به… که یک نفر در قید حیات بودند که یکی‌شون رفته آن کشاورزصدر یکی دیگرشان هنوز در قید حیات هست آقای نصر‌الله امین در…

س- امینی.

ج- امینی در واشنگتن است التفات بفرمایید در واشنگتن هست. در نبودن من فهمیدید دلم می‌خواهد بپرسید از این‌ها مصدق به این‌ها گفته بود در تمام عمرم مرد باشرفی که دیدم فقط و فقط امیرتیمور هست و بس من از آن باشرف‌تر کسی ندیدم. در غیاب من شنیدم بین این که یکی‌اش رفته از این امینی اگر دیدید بپرسید بگویید مصدق چه نظری راجع به بنده. که بدانید که من باشرف‌تر از او کسی را در عمرم ندیدم این را بپرسید از او موجود هست.

س- حیف شده بود که نشده بود سرکار تا آخر باهاش همراهی بکنید با مصدق.

ج- بله دیگر شد، خدا نخواست بله چه می‌شود کرد خدا نخواست.

س- آن بعد از آن دورۀ ششم مجلس که خیلی جنابعالی در موردش صحبت کردید و تعریف کردید بعد از رفتن رضاشاه اگر می‌خواستید از یک دوره‌ای از مجلس را اسم ببرید که واقعاً مفید بود بحث تویش بود…؟

ج- بله، بعد از دورۀ ششم مجلس رضاشاه برای دورۀ هفتم هم بود دورۀ هشتم هم بود.

س- منظورم بعد از رفتن رضاشاه است.

ج- بعد دورۀ نهم هم بود التفات بفرمایید در دورۀ دهم بود که دیگر به‌اصطلاح بالاخره رضاشاه دورۀ دهم هم بود دورۀ یازدهم هم بود التفات بفرمایید در دورۀ دوازدهم بود که برای رضاشاه این بازی پیش آمد رفت بیچاره بله.

س- حالا از آن تاریخ به بعد کدام دوره از دورۀ مجلس بود که واقعاً از مجلس مفید بود و در آن‌جا بحث بود و قدرت داشت؟

ج- در این دوره‌ها هیچ‌کس از این ادوار آن خیانتی که می‌خواستند نکردند به مملکت جز همین موضوع کنسرسیوم نفت بود که عرض کردم اخیراً در دورۀ هفدهم گذشت به عقیدۀ من این به ضرر مملکت بود والا خیانتی نسبت به ایران بشود نشده التفات بفرمایید.

س- یعنی فرمودید از دورۀ هجدهم سرکار شرکت نکردید چون دیگر مجلس مجلس نبود.

ج- من نخیر نکردم نه.

س- پس می‌ماند دوره سیزده، چهارده، پانزده، شانزده، هفده، بعد از رفتن رضاشاه؟

ج- بله همین‌طور بله.

س- خب بعضی‌ها هستند که می‌گویند در این مدت دوره چهارده تنها دوره‌ای بوده که واقعاً وکلا نسبتاً…

ج- من در دورۀ چهارده بودم، دوره دوازده بودم، سیزده بودم، چهارده بودم، پانزده بودم دورۀ شانزده نبودم فقط دورۀ هفده هم بودم.

س- دوره چهارده آن سر اعتبارنامۀ سیدضیاء که بحث شده که تصویب نشود مصدق بر علیه‌اش نطق کرده بود و یک عده‌ای از سیدضیاء طرفدارای کردند دکتر طاهری این‌ها نظر سرکار…؟

ج- آن‌موقع البته من به واسطۀ دوستی داشتم آسیدکاظم یزدی عرض کردم، آسیدکاظم با سیدضیاء مربوط بود محض خاطر آسیدکاظم من به سیدضیاء رأی دادم اما سیدضیاء کجا دکتر مصدق کجا التفات می‌فرمایید؟ سیدضیاء آدم کوم‌ایلفو نبودش سیدضیاء را من او را نوکر انگلیس‌ها می‌دانستم به‌علاوه مرد بی‌فکر بودش یک مرد ماجراجوی بی‌فکر بود سیدضیاء آدم عاقلی نبود که بتواند یک مملکتی را اداره بکند و بنده با سیدضیاء…

س- پس چطور است یک عده‌ای دورش جمع شده بودند تیمسار ارفع مثلاً…؟

ج- بی‌خود، نمی‌فهمیدند خب تیمسار ارفع هم حتی اون تیپی بوده این‌ها اشخاص مهمی نبودند که دور او جمع شده باشند.

س- مظفر فیروز مسلماً…

ج- مظفر فیروز را به عقیده من باید ببرند توی زندان زندانی‌اش کنند اصلاً دست چپ و راستش را نمی‌شناسد این پسره اصلاً دیوانه است او تصدقت بروم. دیوانۀ دیوانه است بله.

س- آن پیشه‌وری چه‌جور آدمی بودش، حتماً در مجلس دیده بودینش شما؟

ج- پیشه‌وری روزی که مجلس من نایب‌رئیس مجلس بودم در روزی که من نایب رئیس مجلس بودم…

س- اعتبارنامه.

ج- اعتبارنامه پیشه‌وری در نیابت ریاست بنده رد شد در روزی که من مجلس را تشکیل داده بودم و نایب‌رئیس مجلس بودم اعتبارنامه توده، تمام توده‌ای‌ها در تحت ریاست بنده رد شد این‌ها همه در تحت ریاست بنده رد شد که الان خودمان را جزو مجلس…

س- او چه‌جور آدمی بود؟

ج- پیشه‌وری؟

س- بله.

ج- نوکر روس‌ها بودش.

س- خودش شخصاً آدم فهمیده‌ای بود؟ نفهم بود؟

ج- ابداً به‌هیچ‌وجه آدم ماجراجویی بود.

س- یک آدم خوبی بود؟ بدی بود؟

ج- این هم صحبت می‌کرد ولی بالاخره نوکر روس‌ها فقط هرچه روس‌ها می‌گفتند همان بود هیچی. اصلاً چیزی…

س- راجع به آن حرف‌هایی که راجع به آذربایجان زده که وضع آذربایجان بد است بایستی کمک بشود…؟

ج- آن حرف باید یک حرفی بزند بالاخره مطلبی نداشت بدهد به این‌ها. ولی باطنش مقصودش روس‌ها بوده و منظورش این بوده که توده‌ای‌ها و روس‌ها را تسلط بدهد چیز کند نوکر روس‌ها بود تصدقت بروم.

س- وطن‌پرست نبود که…؟

ج- ابداً تصدقت بروم به‌هیچ‌وجه.

س- بخواهد وضع آذربایجان بهتر بشود؟

ج- ابداً اصلاً نوکر روس‌ها بود تصدقت بروم. پیشه‌وری آدمی نبود.

س- این حزب توده چی بین‌شان آدم‌های وطن‌پرستی بودند؟

ج- نمی‌توانم بگویم.

س- رادمنش، کشاورز نمی‌دانم اسکندری این‌ها که توی مجلس بودند؟

ج- من نمی‌توانم بگویم نبودند با اغلب‌شان هم خیلی نزدیکی نداشتم که حشر‌ونشری داشته باشیم. ولی البته ممکن است توی‌شان، توی این‌ها را هم نمی‌گویم ولی توی خود حزب توده البته ممکن است اشخاص خوبی بوده التفات می‌فرمایید؟

س- ولی این‌هایی که توی مجلس بودند، توی مجلس دوره چهاردهم بودند؟

ج- توی دوره چهارده بودند کشاورز بسیار پسر فعال باهوش و زرنگی بود ولی حالا از حزب توده برگشته و به حزب توده هم فحش می‌دهد التفات بفرمایید. آن‌موقع گول خورده بود، یعنی گول خورده بود که یک مرتبه راجع به همان نفت شمال صحبت بود من بهش گفتم آقا نظر شما راجع به این نفت شمال چی هست؟ گفت نفت شمال را به عقیده من باید داد به روس‌ها التفات بفرمایید من از این حرف او از او خیلی منزجر شدم.

س- نپرسیدید چرا؟

ج- هیچ ابداً و دیگر چیز بدی من از او ندیدم از… و بسیار پسر باهوشی، بسیار پسر حرافی، ناطق زبردستی، حالا هم خوشبختانه از توده‌ای‌ها برگشته. اما عباس اسکندری، عباس اسکندری واقعاً خیلی مرد با اطلاعی بود اولاً ناطق بسیار زبردستی بود، عباس اسکندری می‌توانست برای شما ده ساعت در هر موضوعی که بخواهید نطق کند و بسیار هم خونسرد آدمی بودش التفات بفرمایید. با من هم خیلی دوست بود از او هم من چیز بدی ندیدم. اما با آن‌های دیگرشان نخیر چیزی.

س- آن ایرج چی، ایرج اسکندری؟

ج- او هیچی چیز نبود، نبود او همان نوکر روس‌ها بوده هرچی روس‌ها می‌گفتند همین‌طور.

س- آن فداکار چی تقی فداکار؟

ج- تقی فداکار مال اصفهان بودش آدم بدی نبودش تصدقت‌تان بروم تقی فداکار آدم بدی نبودش بله. تقی فداکار آدم بدی نبود و بیچاره هم بیچاره و (؟؟؟) بله مال اصفهان بودش.

س- رادمنش؟

ج- رادمنش خیلی باش چیزی نداشتم و نمی‌توانم بگویم بد، نمی‌توانم بگویم خوب بله.

س- آن از وقت رفتن رضاشاه تا دورۀ بعد از مصدق یک مقداری آزادی احزاب، مطبوعات و این‌ها بود خیلی‌ها هستند که می‌گویند که تجربۀ خوبی ما از آزادی مطبوعات و احزاب نداشتیم چون واقعاً غیر از بلبشو چیز دیگری در آن‌مدت نبود. دیگران می‌گویند خب در مقابل یک مقدار افراد می‌توانستند اظهارنظر بکنند و حکومت به اصطلاح یک نفری پایه‌گذاری نشود بود؟

ج- خب، نخیر همان حرف حسابی مال قسمت اول بود که بلبشویی بود که اگر آن آزادی مطلق را بهشون می‌دادند این مملکت همه‌اش بلبشویی بود. عرض کردم این مملکت (؟؟؟) شما باید مملکت خودتان را بشناسید، ملکتی که صد نود هشتش عامی و بی‌سواد هست و رشد سیاسی ندارد التفات بفرمایید نمی‌تواند آن‌طوری که شما انتظار دارید این قد علم بکند و منافع سیاسی یک کشور را بر وفق مصلحت حفظ کند التفات بفرمایید کارش همین است باید این مملکت حتماً در دست یک آدم مقتدرالسهلی قرار بگیرد و آن آدم سهل این مملکت را مصالحش را به جریان بی‏اندازد این مملکت می‌بایست توی دست نادرشاه باشد، یا … رضاشاه باشد التفات بفرمایید همین‌طوری که، حتی توی دست ناصرالدین‏شاه در مدت ۵۰ سال سلطنتش خیلی خوب سلطنت کرد زیرا که از دماغ‌ها خون نیامد و بیچاره با کمال عدل و داد هم رفتار کرد ولی خب چی می‌شود کردش همین که آن‌طوری نیستند.

س- در عوض یک مجلسی وجود داشت در آن‌ مدت که یک شخصیتی مثل جنابعالی آماده بود که درش شرکت بکند ولی در دورۀ بعدی که حکومت به اصطلاح مقتدر بود دیگر سرکار افراد آن‌جا را در سطحی ندیدند که خودتان را بنشینید آن‌جا؟

ج- افراد مقتدری نبودند اما کار مملکت به همان‌جا هم رسید که دیدید که کلی کارشان به همه آن‌جا کشید که کشید اگر این مملکت از دست یک آدم حسابی بود این نمی‌گذاشت آقای محمدرضاشاه این‌قدر کارها را خرابکاری بکند بکند بکند بکند تا این‌که یک مرتبه برعلیه‌اش از تمام مملکت هی صدا بلند بشود مرگ بر شاه مرگ بر شاه مرگ بر شاه، این یک دفعه که نشد این کار دو سال طول کشید جریانش التفات بفرمایید مرگ بر شاه، او می‌بایست از روز اول جلوگیری می‌کرد از روز اول باید می‌فهمیدید از کجا توطئه کرده‌اند، سرچشمه‌اش را جلوگیری می‌کرد خاک‌ریزی می‌کرد نکرد از واسطه بی‌کفایتی، بی‌فکری، بی‌عقلی التفات بفرمایید بی‌عقلی کردند کار به این‌جا رسید. شاه آدم عاقلی بود آناً جلوگیری می‌کرد این تصدقت بروم. آدم عاقل همان روز آخر جلوگیری کرد همان روزی که من رفتم والله اگر کار را به من واگذار کرده بود با پنج هزار سرباز تمام این‌ها را سرکوب می‌کردم سرجایشان می‌نشاندم نکردش دیگر چی می‌شود کردش.

س- مثل این‌که این ترس را داشتند که سربازها تیراندازی نخواهند کرد؟

ج- خیر، خیر محال بود که سرباز این‌طور، من خودم سرباز از خودم می‌آوردم از خودم داشتم چون از قبیله خودم می‌آوردم. این حرف‌ها چی است بله.

س- اواخر همان دوره چهاردهم بود که هنوز قوای روس در ایران بودند و پیشه‌وری هم در آذربایجان شروع کرده بود به کارهایش که مرحوم قوام‌السلطنه انتخاب شد برای نخست‌وزیری.

ج- بله، بله، بله همین‌جوری بله، خب این را چطور جلوگیری کرد از همۀ این‌ها جلوگیری کرد.

س- از آن دوره چه خاطره‌ای دارید از روی کار آمدن قوام‌السلطنه رفتنش به مسکو…؟

ج- بله، همان دوره من به قوام‌السلطنه خیلی کمک کردم و بعد آمد رفت به مسکو این واقعاً قوام‌السلطنه فداکاری کرد در آن‌جا زیرا که رفت خودش را به روس‌ها، روس‌ها را گول زد فهمیدید روس‌ها را گول زد گفت چیز کردش و بالاخره تمام فرمایشات‌تان را اطاعت می‌کنم و فلان این‌ها قرارداد نفت را بعد باید مجلس تصویب بکند من قرارداد با شما می‌بندم ولی به شرط این‌که مجلس تصویب بکند اما شرط اولش این است که آذربایجان باید تخلیه بشود، آذربایجان را تخلیه کرد بعد قرارداد را که روزی که آورد به مجلس آورد بنده در مجلس مطرح کردم والله به این گوش خودم شنیدم که گفت به اغلب به بعضی‌ها گفت پا بشوید در مجلس بگویید قوام‌السلطنه بی‌جا کرده که این قرارداد را بسته…

س- قوام‌السلطنه به نمایندگان گفت که بیایید بگویید من بی‌جا کردم؟

ج- بله اصلاً بله بی‌جا کرده قوام‌السلطنه حق نداشته ما زیر بار این قرارداد نمی‌رویم این برخلاف مصالح ایران است، ما همان روز هم آن قرارداد را رد کردیم بالاخره.

س- بعضی از خارجی‌ها نوشته‌اند که قوام‌السلطنه زیاد با روس‌ها نزدیک شده بود به حزب توده میدان داده بود آدم ضعیفی بوده؟

ج- این‌ها همه‌اش دروغ است این‌ها همه‌اش دروغ.

س- محبتی نسبت به روس‌ها نداشت؟

ج- ابداً … می‌گویم که روس‌ها را قوام‌السلطنه به این کیفیت گول‌شان زد استالین را به آن کیفیت دیگر هم آذربایجان را تخلیه کرد هم نفت را بهشان نداد منتها به آن‌وقت وضعیت دیگر خودش نمی‌توانست بماند در کار، زیرا روس‌ها نمی‌گذاشتند ناچار بود قوام‌السلطنه از کار برود والا خدمتی که قوام‌السلطنه کرد به اعتقاد من در این چند سال هیچ‌کس به ایران نکرده، هیچ‌کس به ایران نکرده نه نفت را داده و نه آذربایجان را داد و الا به خدا هنوز آذربایجان در دست روس‌ها بودش. اگر قوام‌السلطنه نبود هنوز آذربایجان در دست روس‌ها بودش. بله.

س- این اختلافش با شاه سر چی بود؟ چون باز هم توی این گزارشات نهایی نوشته‌اند که نسبت به هم سوءظن داشتند…

ج- والله شاه همین چیزهای مزخرف را چیزهای احمقانه بود چیز می‌کرد می‌گفت خلاف مصلحت است قربان این کار باید این طریق بشود از این طریق بشود آن حقایق و مصالحی را به عرض می‌رساند زیر بار این نمی‌خواست برود دید نمی‌شود.

س- حتی بعضی جاها نوشتند که قوام‌السلطنه به فکر بوده که جمهوری درست کند و رئیس‌جمهور بشود؟

ج- دروغ است هیچ همچین قصدی نداشت. خدای من گواه هست نخیر به‌هیچ‌وجه به‌هیچ‌وجه.

س- آن حزبش را که درست کرد حزب دمکرات از سرکار، به سرکار پیشنهاد نکرد که همکاری باهاش بکنید؟

ج- من نه، من نرفتم توی آن حزب. بله حزب دمکرات تشکیل داد یک عده‌ای هم بودند جزوش ولی من توی حزبش نرفتم.

س- خب با روابط نزدیکی که از سابق باهاش داشتید؟

ج- باز خب نرفتم توی حزبش ولی من مطالب و بعضی حقایق بود که بهش می‌گفتم همان‌ موقعی که آن حزب تشکیل داشت یک روزی یکی از دوستانم گفت کار قوام‌السلطنه چی شده بود یک کارشان آن‌ها کارشان به افتضاح کشید و استیضاح برایش درست کرده بودند چیز بکنند، دوستی داشتم یمین اسفندیاری سه بعدازظهر تلفن کرد فلانی خواهش می‌کنم هیچ جا نرو من اتومبیلم را فرستادم فوری بیا من کارت دارم من فوری سوار اتومبیلش شدم و رفتم دیدم توی این خیابان کاخ جلوی باشگاه ایران یمین منتظر من هست سوار اتومبیل شدیم همین‌طور رفتیم دیدیم اتومبیل رفت توی کاخ خانم اشرف پهلوی گفتم یمین این‌جا آمدی چه؟ گفت والله من پنج دقیقه این‌جا یک کاری دارم خواهش می‌کنم تو هم پیاده بشو من کارم را می‌کنم بعد با هم حرکت می‌کنیم، من هم ساده پیاده شدیم رفتم توی سالن نشستم یمین ماند بیرون من توی سالن این‌جا نشسته از آن در وارد شد خانم اشرف آمد توی سالن، خب احترامی بهش کردیم دیدم آمد پهلوی من نشست یک سگی هم پهلویش داشت سگش را کنار زدم و گفت آمدم از شما یک خواهشی بکنم باید این خواهش من را شما قبول کنید، گفتم شما امر بفرمایید امرتان بر من محترم، گفت راجع به قوام‌السلطنه فردا یا پس‌فردا در مجلس رأی می‌گیرند خواهش می‌کنم شما به قوام‌السلطنه رأی ندهید، گفتم که تمنا می‌کنم بفرمایید علت چی است؟ برای چی؟ علتش را به من توضیح بدهید تا اطاعت کنم امرتان را. شروع کرد به یک حرف‌هایی زدن و بعد هم گفت بله قوام‌السلطنه دشمن ماست ما نمی‌خواهیم یک دشمن ما بیشتر از این سرکار باشد و می‌خواهیم او را بیندازیم حتماً باید قوام‌السلطنه از بین برود و به او نباید شما رأی بدهید نمی‌گذاریم کسی به او رأی بدهد. بهش گفتم خانم این فرمایشاتی که شما فرمودید من را وادار کرد که اگر تا حالا تصمیم داشتم به قوام‌السلطنه رأی ندهم حالا دیگر باید به قوام‌السلطنه بدهم.

س- همین‌طوری بهش گفتید؟

ج- به ارواح پدرم می‌دانید گفتم من حتماً به قوام‌السلطنه رأی می‌دهم برای این‌که خانم اگر شما اشتباه بکنید که من نباید من دچار اشتباه بشوم یقین دارم شما اشتباه می‌کنید قوام‌السلطنه دشمن شما نیست قوام‌السلطنه خدمتگزار کشور است برای کشور این خدمات را کرده این خدمات را کرده این خدمات را کرده شما باید به قوام‌السلطنه مجال و فرصت بدهید خدمات خودش را نسبت به مملکت انجام بدهد و مملکت امروز یک احتیاجاتی دارد او احتیاجات مملکت را برآورده بکند و الا الان شما قوام‌السلطنه را بگذارید یا از مملکت‌داری بیرونش بکنید کار مملکت زار می‌شود من نه تنها رأی می‌دهم بلکه آن‌هایی هم که رأی بدهند نخواهم چیز گفت اما چرا یک کار می‌کنم من همین حالا هم می‌روم قوام‌السلطنه را می‌فرستم بیاد پیش شما شما را ملاقات کند شاید بتواند از شما رفع سوءتفاهم کند. خدا گواه هست نزدیک غروبی رفتم پیش قوام‌السلطنه گفتم آقا من با او ملاقات کردم آمدم حالا خواهش می‌کنم پاشو برو شما اشرف را ملاقات کن او هم اطاعت کرد از من قوام‌السلطنه فوری رفت با اشرف ملاقات کرد مذاکره کرد اما روز بعد که رأی گرفتند مجلس با یک رأی یا دو رأی قوام‌السلطنه افتاد تصدقت بروم. سر این قضیه و لوطی‌بازی همه، کاری که خانم اشرف مداخله می‌کرد آخر تو خانم اشرف چه کار داری از مملکت‌داری که بیایی این کار را بکنی که کار مملکت به این‌جا برسد و این‌جا هم چیز بکنی.

س- لابد از طرف شاه بهش گفته بودند؟

ج- مسلماً از طرف شاه گفته بود بله. مقصود ما با خانم اشرف از آن‌موقع این همچین سابقه را پیدا کردیم و…

س- بعدها هم دیدین‌شان دیگر؟

ج- نه تا حالا هم ندیدمش. نه او از من خوشش می‌آمد نه بنده، یقین دارم او هم از من بسیار بدش می‌آید به واسطه همین کاری که کردم. چرا که گفتم این فرمایش شما من را وادار کرد که من حتماً بروم حالا بهش رأی بدهم.

س- می‌گویند قوام‌السلطنه خیلی آدم متکبری بود؟

ج- صورت ظاهر بله ولی صورت باطن نخیر.

س- چون همین والاحضرت اشرف توی کتابش نوشته که در اتاقش صندلی نبود که کسی نتواند جلویش بنشیند؟

ج- دروغ می‌گوید این‌ها را دروغ می‌گوید نه. مثلاً عرض کردم که متکبر نبوده حالا ببینید قوام‌السلطنه… عرض کردم قوچان بودم قوام‌السلطنه آمد قوچان بعد که آمدیم قوچان یک خاندان قدیمی قوچان بوده خاندانش شجاع‌الدوله، در این خاندان شجاع‌الدوله یک دستگاه شطرنج کار چین التفات بفرمایید بود که این شطرنج مثلاً اگر حالا باشد شاید مثلاً واقعاً امروز شاید پانصدهزار تومان قیمت آن بودش من یک چیزی می‌گویم شما یک چیزی می‌شنوید که این کار چه هنری به کار برده بود برای ساختن این شطرنج… این شطرنج را آوردند از خانه شطرنج را قوام‌السلطنه هم شنیده بود آن‌جا گفت بعد رفتند گفتند آن‌ها هم فرستادند که این شطرنج را قوام‌السلطنه ببینید قوام‌السلطنه که شطرنج را دید این‌ها بعد که گفت که پس ببرند آن‌ها پیغام دادند که ما این شطرنج را تقدیم کردیم به آقای قوام‌السلطنه و تقدیم ایشان، قوام‌السلطنه خیلی خوشوقت شد که صاحب یک‏همچین شطرنجی شده. خب من هم که چیزی بهش نمی‌توانم بگویم که آقا شما چرا این را…. چرا این شطرنج را… بالاخره رفتیم سر ناهار من بودم و قوام‌السلطنه شروع کردم به قوام‌السلطنه از این شطرنج تعریف کردن گفتم خدا این شطرنج یک شطرنج در دنیا پیدا نمی‌شود، این شطرنج این‌قدر خوب است این‌طوره، این‌طوره، این‌طوره، این‌طوره کسی ندارد این‌طور فلان این‌ها و این واقعاً این شطرنج حق حضرت اشرف است در خدمت شما باشد حق کس دیگری نیست یعنی کس دیگر نمی‌فهمد چه دارد این باید در خدمت شما باشد. اما یک چیزی به نظر من رسیده اگر چه قابل ذکر نیست گفت نه بگو، گفتم نه قربان قابل گفتن نیست چی‌چی عرض کنم خدمتتان، گفت نه جان من بگو، گفتم نه قربان آخر این قابل ذکر نیستش که من هرچیز را به عرض‌تان برسانم از او اصرار از من انکار، گفتم آخر قابل ذکر نیست که شاید من یک چیز مزخرفی به فکرم رسیده به عرض شما برسانم این‌ها، گفت آخر چی حتماً باید بگویید، گفتم قربان که این‌جوری به فکر من رسیده توی این شهر یک دو ـ سه‌تا آخوند هم هستش این خبر شطرنج شهرت پیدا می‌کند به آن‌ها هم که بگویند آن‌ها بعد خواهند گفتش که والی خراسان آمد یک دست آلت قمار از یک دست گرفت و برد. این ممکن است برای شما، اگرچه این حرف گفتنی نیست گه خوردن آن‌ها بگویند هر غلطی دلشان هم می‌خواهند بگویند و من گوشم به این حرف‌ها نیست. به ارواح پدرم به آن قرآنی که خواندم قسم این کلمه از دهان من تمام نشده بود صدا کرد. باقرخان، باقرخان، باقرخانی داشتش که ناظرش بود باقرخان، باقرخان باقرخان گفت فوری فوری شطرنج را بردار ببر خانه شجاع‌الدوله پس بده از طرف من اظهار تشکر کن قبول نکن. مقصودم من یک‏همچین بود.

س- یعنی وجهه‌اش بین مردم برایش خیلی مهم بود.

ج- بله مقصودم معرفی قوام‌السلطنه هست که او شطرنج را قبول کرده بود به هیچ کیفیتی هم این شطرنج از او گرفتنی نبودش. نخیر با این بیانی که عرض کردم من با این ‌صورت این شطرنج را به قوام‌السلطنه دادم خیلی من با قوام‌السلطنه آخر خاطراتی داشتیم. این قوام‌السلطنه خیلی به اسب مربوط بود خیلی اسب‏دوست بود خیلی من هم اسب خیلی، اسب‏دوست بودم خیلی، یک اسب خیلی خیلی خوبی داشتم من سواری خودم بود ترکمنی بود خیلی این اگر حالا می‌بود من به پانصدهزار تومان هم نمی‌دادمش یک چیز فوق‌العاده بودها، عکسش را هم دارم که یک ‌وقتی خراسان تشریف بیاورید بهتون نشان می‌دهم خیلی اسب عالی بود. پانصدهزار وقتی می‌آمد قوچان من با خودم فکر کردم که این حتماً این اسب را قوچان بیاید این از من خواهد گرفت من اسب را از قوچان فرستادم بردند به سمت جام و زورآباد که اصلاً دور باشد نباشد این‌جا بردند آن‌جا که نباشد. رفتش اسب. اسب را بردند، حالا بردند اسب را گذاشتند این‌جا، ما شب در شیران با قوام‌السلطنه نشسته‌ایم دوتایی صحبت می‌کنیم صحبت‌های متفرقه این‌طرف آن‌طرف به ارواح پدرم به جان عزیزتان دیدم از جا بلند شد قلم خودنویسش را از جیبش درآورد بازش کرد و یک تکه کاغذ از جیبش درآورد. خودش هم آن‌جا من نشسته بودم آمد جلویم داد گفت آقا بگیرید با این تلگراف بدهید فوری اسب را تحویل گماشته من بدهند. اسب را که تو از این‌جا فرستادی که از دید من فرار بدهی…

س- به شوخی می‌گفت؟

ج- به شوخی بله. البته که اسبت فوری باید تحویل گماشته من بدهند. بدون معطلی این دیگر هیچ عذری نمی‌پذیرم.

س- پس متوجه شده بود؟

ج- بله متوجه شده بود خب ناچار امضاء کردیم.

س- دادید اسب را؟

ج- حتماً برای یک اسب که قوام‌السلطنه را نمی‌رنجانیدم.

س- قوام‌السلطنه خیلی به اصطلاح چندآبادی این‌ها آن‌جا علاقه‌مند شده بوده مثل این‌که؟

ج- بله از این کارها هم می‌کردش، ولی قوام‌السلطنه عرض کردم خیلی آبروطلب بودش بله از این چیزها بودش بله.

س- خب این‌ها را به صورت هدیه بهش داده بودند این آبادی‌ها را؟

ج- نه همه را پول داده بود خریده بود هیچ هدیه نبود. ابداً نخیر.

س- پس تا آن‌جا که سرکار دیده بودید رابطه‌اش با وزرایش چه‌جور بود؟ او هم مثلاً آن‌ها اجازه بحث و گفت‌وگو آره و نه می‌کرد یا حالت مرئوس…

ج- حتماً، حتماً ولی خب شخصیت بزرگی داشت کسی نداشت که هیچ‌کس در مقابل او اظهار وجود بکند خیلی مرد مهمی هم بود. امثال عرض کردم وثوق‌الدوله، قوام‌السلطنه، مؤتمن‏الملک، مدرس این قبیل اشخاص دیگر در ایران محال که کسی وجود بکند یا مصدق یا علاء این‌ها وجود ندارند که دیگر من به شما بگویم چیز بکنند علاء در درجه دوم بود ولی امثال آن‌ها وجود نداشتند که کسی چیز بکنند و اون تمام شده رفته.

س- این مسئلۀ تخلیه قوای روس از ایران و این‌که آقای علاء در سازمان‌ملل به روس‌ها حمله می‌کرد از یک ور آقای قوام‌السلطنه در تهران با این‌ها مذاکره می‌کرد، بحث‌های مختلفی هست که آیا این یک بازی بوده بین آقای قوام و آقای علاء یا این‌که آقای علاء دستورش را از شاه می‌گرفته؟

ج- نخیر دستور باز با قوام‌السلطنه بوده.

س- بازی خود قوام‌السلطنه بوده؟

ج- حتماً تصدقت بروم. علاء که جرأت نمی‌کرد از شاه دستوری بگیرد بله. علاء هم مرد خیلی وطن‌پرستی بود خیلی آدم شریفی هم بود.

س- چون حتی آقای مظفر فیروز که باهاش صحبت کردم این‌جور استنباط کرده بود که مثلاً آقای علاء داشت برخلاف نظر قوام….

ج- غلط می‌کند مظفر، عرض کردم مظفر فیروز را باید بروند خدا گواه هست در زندان حبسش کنند. یعنی در مریض‏خانه در دارالمجانین داخل این حرف‌ها نیستش نخیر. علاء خیلی مرد خوبی بود البته از قوام‌السلطنه دستور می‌گرفتش بله علاء خیلی چیز بود خیلی.

س- ولی می‌گویند خود آقای قوام‌السلطنه زیاد علاقه‌ای به وجود مجلس هم نداشته چون تا یک حدی مجلس را مزاحم کار خودش می‌دانسته؟

ج- ابداً مزاحم کار خودش هیچی نمی‌دانست اگر شاه باهاش مخالفت نمی‌کرد مجلس را نه این‌که…. خیلی هم مجلس را تقویت می‌کرد. ولی از نقطه‌نظر مقتضیات زمان روز التفات بفرمایید سیاست‌ روز لازم و واجب برای ایران می‌دانست.

س- از چه نظر؟

ج- می‌گفت آخر مجلس یک تصمیماتی داشته باشد یک کاری بکند در مجلس بگوید این کار را مجلس کرده نه شخص او کرده از این نظر.

س- مثل قرارداد نفت با روسیه؟

ج- مثل قرارداد نفت روسیه یا برخلاف او یا چیزهای دیگر این‌ها قوام‌السلطنه خیلی آدم همچین فهمیده‌ای بود آدم بی‌فکری نبود که این‌ها را از روی چیز بکند.

س- کسانی هم بودند که محرمش باشند، دوست‌های نزدیک که باهاشون مشورت بکند و…؟

ج- نمی‌توانم بگویم نبودند البته بودند ولی من نمی‌توانم بگویم که کی‌ها بودند ولی بودند اشخاص درجه دوم سوم بودند کسانی که بودند باهاشون چیز می‌کرد، درجۀ اول خیر درجه دوم…

س- مثلاً گویا این آقای عباس مسعودی باهاش بد بوده و سعی می‌کرده که آن اواخر که به اصطلاح از کار بی‏اندازدش؟

ج- نه. عباس مسعودی تعظیم بهش می‌کرد هروقت می‌آمد به مجلس. این حرف‌ها چی هست؟ عباس مسعودی داخل آدم نبود….

س- من خودم یک مدرک یک کاغذی دیدم از سفارت آمریکا که تویش نوشته بود که دیشب عباس مسعودی آمد این‌جا و گفتش که ما به فکریم که یک کودتایی بر علیه قوام‌السلطنه بکنیم و از شما کمک می‌خواهیم و این‌ها هم اظهار کرده بودند که ما در این امور دخالت نمی‌کنیم.

ج- خب ممکن است همچین حرفی را مسعودی گفته باشد ولی در حضور قوام‌السلطنه جز تعظیم و تکریم هیچ جایی نداشتش قابل این حرف‌ها نبود که چیز بکند مسعودی محلی از اعراب نداشتش.

س- این‌که می‌گویند توی باغ مسعودی عصرها می‌نشستند و نخست‌وزیر انتخاب می‌کردند پس…

ج- ابداً توی باغ مسعودی ممکن است یک عده‌ای بروند نخست‌وزیری هم برود یک عده‌ای هم بروند.

س- نه تعین می‌کنند می‌گفتند نخست‌وزیر توی باغ مسعودی تعیین می‌شد؟

ج- ابداً نخیر. مسعودی آن‌جا خانمش پذیرایی می‌کرد خانمش به اصطلاح چیزی بودش پره‌زانتابلی بودش او پذیرایی می‌کرد این‌ها یک عده‌ای هم جمع می‌شدند چیز می‌کردند.

س- روابط قوام با سفرای خارجی چه‌جوری بود؟ می‌گویند خیلی محکم و خیلی…؟

ج- سعی می‌کرد با انگلیس‌ها خیلی خوب باشد با روس‌ها تا جایی‌که روس‌ها منافع ایران را چیز کنند… با افغان‌ها همین ترتیب چیز می‌کرد که به اصطلاح منافع همه‌شان چیز می‌کرد قوام‌السلطنه بله. مخصوصاً نسبت به انگلیس‌ها خیلی احترام قائل می‌شد برایشان فوق‌العاده خیلی احترام قائل می‌شد برای انگلیس‌ها.

س- ولی باز هم توی این گزارشات بیشتر متمایل به آمریکا معرفی‌اش کردند؟

ج- نخیر. نه هیچ فرق نمی‌گذاشت. به انگلیس‌ها بیشتر از آمریکا چیز می‌کرد آن زمان انگلستان از آمریکا اهمیتش خیلی زیادتر بود نه این‌که به واسطه وجود چرچیل آن جنگ، فاتح جنگ این‌ها بود هنوز اهمیت چرچیل اسم چرچیل موقعیت چرچیل انگلستان هنوز هنوز در دنیا در درجه اول بود التفات بفرمایید این فکر نمی‌کرد که مثلاً انگلستان بیاید تحت‌الشعاع آمریکا قرار بگیرد هیچ‌وقت.

س- از کی اتفاق افتاد از کی شد که نفوذ آمریکا در ایران بیشتر از انگلیس شد؟

ج- از وقتی که بالاخره انگلستان هم دیگر آن وزرایشان را از دست دادند آن‌ها هم وضع‌شان تغییر کرد دیگر آمریکایی خودشان را تقریباً در آن جنگی که هیروشیما آن بمب اتمی را انداختند و آن کارها را کردند این‌ها یک‌ قدری در اهمیت‌شان افزوده شده بود. بله از آن‌موقع شدش.

س- آن‌زمانی که آقای جورج آلن سفیر شد و آمد ایران این‌ها یواش‌یواش…

ج- خب این دیگر از همان زمان تقریباً بمب هیروشیما این کارش کشید بله.

س- که آن ترورهای متعددی که شد توی ایران در آن چند سال محمد مسعود، دهقان، هژیر، خود شاه این‌ها ریشه‌اش چی بود؟

ج- عرض کنم خدمتتان آن دهقان را که من یقین دارم این را نمی‌توانم چیز بکنم این یقین دارم که اگر تروری هم شده خانم اشرف پهلوی بی‌خبر نبوده التفات می‌فرمایید؟ این یکی دیگر که فرمودید…

س- محمد مسعود. مدیر روزنامه آتش بود مثل این‌که.

ج- محمد مسعود یک روزنامه دیگر بود نخیر.

س- تهران مصور بود دهقان بود؟

ج- دهقان. دهقان این‌ها چیز بود که این‌ها چیز بود که این‌ها را هم این کشاورز اخیراً یک مقالاتی منتشر می‌کند التفات می‌فرمایید؟ در این مقالات کشاورز فاش می‌کند که این ترور این‌ها با چیز توده‌ای‌ها بوده. همین اخیراً همین یک ماه قبل خواندم التفات می‌کنید مخصوصاً مال همین دهقان را همین این‌هایی که می‌گویید این‌ها را این کشاورزصدرکه وارد چیز بوده…

س- فریدون کشاورز؟

ج- همۀ این‌ها را می‌گوید که این‌ها با چیز روس‌ها بوده که با چیز توده‌ای‌ها بوده این‌ها بودند.

س- می‌شناختیدش این محمد مسعود را؟

ج- محمد مسعود را بله می‌شناختم بسیار آدم فحاشی هتاکی مزخرفی بی‌همه‌چیزی بودش و واقعاً او را همان جز مرگ هیچ چیزی عوضش نمی‌کرد زیرا بی‌اندازه مرتیکه هتاک و بی‌اندازه بی‌آبرو التفات بفرمایید و سعی می‌کرد به هرکس فحش بدهد کارش پیشرفت می‌کند با بنده فحاشی نداشت. اگر فحاشی می‌کرد با هم دست به یقه می‌شدیم ولی نخیر این بود که به شما عرض کردم. بله محمد مسعود هم… نه این‌ها همه کار خود توده‌ای‌ها بودش.

س- تروریست‌ها همین‌طور؟

ج- همه‏اشون. بله همۀ این‌ها.

س- شما در آن مجلس مؤسسان که بعد از ترور شاه تشکیل شد و قانون اساسی موادش را اصلاح کردند شرکت داشتید؟ مجلس مؤسسان.

ج- در هر دو مجلس مؤسسان من شرکت داشتم هم مؤسسان شاه پهلوی هم در این مؤسسان. در هر دو مؤسسان من ساکت بودم بله. در هر دو مثلاً چیز کردم بله من بودم بله.

س- به نظرتان مفید بود این تغییرات را که…

ج- نه در این تغییرات دوم بسیار چیز خلاف مصالح مملکت بودش بله. یعنی هیچ فایده نداشت نتیجه نداشت اظهار گفتنی نکرد زیرا اکثریت طوری بود که به‌هیچ‌وجه پیشرفت نمی‌کرد. بله. ما هم رفتیم با آن نیمکت همفکری چیزی پیدا بکنیم دو نفر هم پیدا نکردیم برای این که ساکت نشستیم.

س- مصدق هم بود توی آن‌جا؟ مجلس مؤسسان؟

ج- البته نخیر. ابداً نخیر در مؤسسان اول هم نبود مؤسسان دوم هم نبودش نخیر. مؤسسان اول مجلس خیلی رجال مهمی بود از ایران خیلی یعنی تمام محترمین رجال ایران در مؤسسان اول بودند، بله خیلی با سلام و صلوات آن مجلس تشکیل شد. بله همان‌وقت جوان بودم رفتم پیشنهاد سلطنتش هم همان‌موقع مرحوم تیمورتاش نوشت داد وکلای خراسان امضاء کردند که یکی‌اش هم امضای بنده هست پیشنهاد سلطنت پهلوی ابتدا.

س- از ته دل بود این کار؟

ج- خب بله دیگر کس دیگر نبود آن‌وقت برود این کار را بکند دیگر.

س- آن احمدشاه بود دیگر؟

ج- احمدشاه هی رفته بودش به اروپا آمده بود به سلطنت علاقه‌ای نداشت اصلاً جربزه این کار را نداشت روزبه‌روز کار مملکت بدتر می‌شد.

س- در مشروطه که شاه قرار نیست که جربزه داشته باشد؟

ج- آخر بالاخره باید یک فکری داشته باشد برای مملکت به‌هیچ‌وجه چنین چیزی نبود فقط میل‌اش رفتن از ایران بود این‌ها هم مملکت روزبه‌روز بدتر می‌شد.

س- قرار بوده مجلس و نخست‌وزیر آن فکر را داشته باشند.

ج- خب نمی‌شد که همین‌جور دید که نشد. البته اگر مملکت ایران مثل بلژیک می‌بود مثل هلند یک‌ جوری می‌بود فرمایش جنابعالی صحیح است. ولی ایران مثل ایران که عرض کردیم صدی هشتاد مردمش بی‌سواد و رشد سیاسی ندارند چطور می‌شود همچین انتظارات داشت این هم بسته به رشد مردم است.

س- وقتی که رزم‌آرا ترور شد گفته شد که شاه زیاد بدش نیامد.

ج- شاه باطناً از رزم‌آرا خوشش نمی‌آمد، به شاه فهمانده بودند که اگر رزم‌آرا باشد این ممکن است نسبت به تو یک کارهایی بکند و رزم‌آرا هم مرد بسیار فهمیده و لایقی هم بودش. ممکن هم بود این کارها را هم بکند و این کار هم رزم‌آرا هم یقین دارم باز هم این هم به تصویب خود شاه شد به تصویب همین شاه چی شد این کار شد این چی شد.

س- یعنی قتل رزم‌آرا.

ج- بله همین‌طور.

س- فرمودید که تردید ندارید که رزم‌آرا….

ج- هیچ نخیر، بسیار مرد مؤدبی هم خیلی.

س- هیچ دلائلی معلوم نشد هیچ سرنخی پیدا نشد که دست کی توی کار بوده؟

ج- ابداً به‌هیچ‌وجه خود شاه بی‌چیز نبودش این‌ها دیگر نمی‌دانم کی‌ها بودند. ولی خیلی مرد مؤدبی بود خیلی.

س- مثلاً اگر مرحوم علم زنده بود اون شاید می‌دانست؟

ج- علم می‌دانست. شاید بی‌اطلاع هم نبودش. ولی بی‌اطلاع که نبود هیچ کاملاً هم می‌دانست و رزم‌آرا خیلی مرد چیزی بود حیف بیچاره رزم‌آرا، خیلی بسیار مؤدب بود. بسیار مؤدب بود بسیار لایق و بسیار مؤدب حیف رزم‌آرا.

س- او هم برایش درست کردند که از یک طرف می‌گویند با روس‌ها ساخته بود از یک طرف می‌گویند آمریکایی‌ها آوردنش؟

ج- به‌هیچ‌وجه با هیچکدام با هیچ‌کس نساخت می‌خواست خودش یک دم گاو به دست بیاورد و یک استقلال فکری پیدا بکند و بعد مصلحت خودش را اعلام بکند.

س- این بقیه برادرهای شاه را شما هیچ‌کدام را می‌شناختید؟ علیرضا، عبدالرضا؟

ج- علیرضاش را که می‌شناختم که بدبخت مردش.

س- او چه‌جور آدمی بود؟

ج- علیرضا پسر لایقی بود طفلک رفتش از بین رفت. اگر او می‌ماند او از این چیزتر بودش. عبدالرضا این‌ها را هم از دور می‌شناختم یعنی نزدیک هم چرا ولی باهاش خصوصیت نداشتم نخیر، این عده‌شان هم همین طرز بدبخت هشت‌شان به نُه‌شان گرو همه‏اشون بدبخت بینوا.

س- چون می‌گفتند که در آن دورۀ مصدق یک صحبتی بوده که عبدالرضا را شاه بکنند.

ج- ابداً نخیر.

س- که شاه برود و به اصطلاح…

ج- نخیر ابداً.

س- شما شنیده بودید این شایعات را؟

ج- نخیر حالا می‌شنوم نخیر. عبدالرضا لایق این کار نبود. نخیر.

س- دفعۀ پیش که صحبت می‌کردیم فرمودید که اگر بخواهید راجع به کلنل پسیان بگویید یک شاهنامه هست.

ج- بله همین‌طور است.

س- (؟؟؟) چرا کشتنش؟

ج- محمدتقی‌خان را می‌فرمایید دیگر؟

س- بله.

ج- محمدتقی خان عرض کردم که در خراسان بود این رفت قوچان وقتی که آمد و رفت قوچان بعد آمد رئیس ژاندارمری بود. تهران که کودتا شد سیدضیاء آمد. کودتا شد همین سردارسپه محمدتقی خان را تلگراف کردند که شما به فرماندار نظامی خراسان منصوب می‌شوید، محمدتقی خان شد فرماندار نظامی خراسان. ضمناً قوام‌السلطنه هم قبلاً متوجه شده بود که یک کارهایی دارد در همه‌جا می‌شد. مثلاً صارم‌الدوله را در شیراز گرفتند می‌خواست یک کاری بکند که در تهران یک ۴۰۰ – ۵۰۰ نفر آدم جمع‌آوری بکند یک تعدادی از خودش داشته باشد که اگر قصدی داشته باشند جلوگیری بکند. این درست دو روز از این قضیه به من نوشته بود من بیرون بودم که اگر ممکن است شما برای من یک چند نفری آدم تهیه کنید. من ۳۰۰ سوار فرستادم تیموری خدا می‌داند دو روز قبل آمدند مشهد در آن کاروانسرای بابا قدرت‌ جا داشتند تا من که آن‌جا بودم، روز ۱۳ ؟؟؟ قوام‌السلطنه می‌رود به سیزده‌بدر بیرون. همین که برمی‌گردد جلوی ژاندارمری قوام‌السلطنه را می‌برند. ژاندارم می‌رود جلو می‌گوید بفرمایید این‌جا و می‌برند زندانش می‌کنند، با کمال احترام خیلی، خیلی فوق‌العاده خیلی احترام زیادی می‌گذارند. من محمدتقی خان را هم نمی‌شناختم شب به من خبر رسید، به من که خبر رسید من همان‌موقع پیغام دادم سوارم حاضر باشد قصدم این بود که بروم و با سوارم بروم بیرون، عدۀ من سیصد سوار دارم سوار می‌شوم می‌روم کسی زورش به من نمی‌رسد من سیصد سوار، ژاندارم هم این‌قدر ندارند که بر فرض هم صد سوار ژاندارم بیاید دویست سوار بیاید عقب اصلاً به من کاری نمی‌توانند بکنند می‌روم. خواهرم فهمیده بود آمد گفت تو چه قصدی داری؟ گفتم من می‌خواستم بروم بیرون و علت این است گفت من نمی‌گذارم بروی این کار تو احمقانه است خریت است. گفتم آقا چرا خریت هست من همین‌طور دست بسته بیایم تسلیم بشوم که من را بگیرند که من خریت است و من حتماً باید بروم این‌ها گفت من نمی‌گذارم تو بروی. از او اصرار از من انکار گفتم من حتماً باید بروم، گفت من نمی‌گذارم. تو نمی‌شه. خواهرم چهار سال از من بزرگ‌تر بود. من به خواهر آغا خطاب می‌کردم و من آقا یعنی تمام خاندان من حتی تمام طایفه تیموری همه به خواهر من آغا خطاب می‌کردند ایشان را به اصطلاح آغای اندرون می‌گفتند آغا.

س- آقای با «غ» یا «ق»؟

ج- آقای با «غ»، بعد که او دید که من می‌گویم حتماً می‌روم گفت حالا که تو می‌روی پس من هم برادرم را نمی‌گذارم تنها برود من هم حتماً می‌آیم. من دیدم که وقتی یک‌همچین حرفی می‌زند سست شدم گفتم آ؟؟؟ نمی‌روم خیلی خوب بگذار به درک مرا حبس کنند. ما منصرف شدیم شب ماندیم خانه، همه‏اش منتظریم که تا صبح بیایند مرا ببرند. شبی که کسی نیامد صبح ساعت هشت بود یک افسری آمد سلام داد گفت جناب کلنل سلام رساندند فرموده‌اند میل دارم جنابعالی را ملاقات کنم چند دقیقه تشریف بیاورید در ژاندارمری. گفتم لازم نیست این‌همه جنابعالی نزاکت به خرج بدهید بگویید جناب کلنل امر فرموده‌اند شما هم جزو بازداشت‌شده‌ها هستید بروید بازداشت بفرمایید راه افتادیم ما را اول بردند اتاق اسماعیل‌خان بهادر معاون کلنل بود خدابیامرزد او را. وقتی وارد اتاق شدم آن افسر سلام داد گفت فلانی که امر فرمودید آورده‌ام ایشان را، گفت آقا بفرمایید یک صندلی بود ما نشستیم روی صندلی و اسماعیل‌خان هم که نشسته بود همین جا نشست گفت یاالله بیش از این دیگر جلوی پای بنده احترامی نکرد. بعد گفت به‌طوری‌که مطلع هستید (؟؟؟) کرد جناب کلنل به فرمانفرمایی خراسان منصوب شده‌اند به فرمانفرمایی نظامی خراسان و مقرر شده حکومت نظامی در تمام شهرهای خراسان برقرار بشود و برای اجرای مقررات حکومت نظامی یک عده‌ای باید بازداشت بشوند و جنابعالی هم چند روزی این‌جا مهمان ما هستید برای شما اتاق معین شده و بفرمایید بروید اتاقتان استراحت بفرمایید. گفتم با کمال میل من حاضرم اتاقی که می‌فرمایید بروم آن‌جا ولی این بیان مختصر جنابعالی یک جوابی داشت که میل دارم که این جواب را من به خود کلنل عرض کنم و اگر می‌دانستم من به کلنل عرض می‌کردم و بعد می‌رفتم اتاق، گفت جناب کلنل خیلی گرفتار هستند توی انبوه کاغذ غرق هستند از بس مراسلات و کاغذهای زیادی به ایشان رسیده و به‌علاوه کار دارند برایشان مجالی نیست که جنابعالی را بپذیرند در همین موقع خواست خدا یک پیشخدمتی آمد دم درب نمی‌دانم چی‌کاری داشت او به او اشاره کرد این پا شد رفت اسماعیل‌خان بهادر رفت بیرون، سه دقیقه یا چهار دقیقه طول نکشید برگشت آمد گفت، گفت آقا جناب کلنل منتظر شما هستند. تا گفت منتظر شما هستند من پا شدم رفتم اتاق آن‌طرف مال کلنل بود درب اتاق را باز کردم، اتاق هم بزرگ‌تر از این بود. سه گوش اتاق یک میزی گذاشته بودند که مدیرکلنل آن‌جا بود چیز بود، خدای من گواه هست من وارد اتاق که شدم قبل از این‌که من سلام بکنم او پا شد و سبقت به سلام کرد به‌علاوه آمد جلوی من دست داد دست داد آورد من را آن‌جا صندلی نشاند خودش زیردست من نشست پشت صندلی خودش هم نرفت بنشیند، من به او بدواً تبریک فرمانداری نظامی خراسان را کردم و که بعد گفتم آقای اسماعیل‌خان این فرمایش را کردند من این‌طور جواب دادم و من هم از این پیش‌آمدی که فعلاً شده نه‌تنها این‌که ناخوشنودم بلکه خشنود و راضی هستم زیرا که من هم جوان هستم برای اصلاحات کشورم افکاری در مغزم داشتم و شاید یکی از آن افکار همین وضعی است که امروز به‌وجود آمده بوده فکر می‌کردم باید در ایران یک کودتایی بشود خوشبختانه حالا که این کودتا شده و خوشبختانه جنابعالی به سمت فرمانفرمایی نظامی خراسان منصوب شدید البته شما باید وظیفۀ خودتان را انجام بدهید منظور من از تشریف و شرفیابی این‌که به عرض‌تان برسانم. گو این‌که هیچ‌چیز اهمیت ندارد اما طوری بشود که تروخشک با هم نسوزد گو این‌که اگر بسوزد اهمیت ندارد ولی بعدها ممکن است به فکر آدم برسد که در یک فلان کاری ما هم ممکن بود بیشتر فکر کنم اندیشه کنم چرا فکر نکردم که راه بهترش را انتخاب کنم و خودش ناراحت می‌شود و چیز می‌شود والا عرض دیگری ندارم و همین‌جا می‌خواستم این را به عرض شما برسانم از جا حرکت کردم گفتم من همین حالا عازم اتاقی هستم که برای من معلوم کردند گفت بفرمایید بفرمایید بفرمایید که نه جنابعالی بازداشت نیستید بلکه من به شما اعلام می‌دارم که جنابعالی آزاد هستید و بعد گو این‌که من شما را خدمتتان نرسیدم از تهران که آمدم مستقیم به سرحدات خراسان رفتم و به قوچان رفتم از همه اهالی قوچان شنیدم که شما دو سال در قوچان بودید و همه از شما تعریف و تمجید می‌کردند که در دو سال با منتهای خوبی و وطن‌پرستی وظایف خودتان را انجام دادید بنابراین غائبانه نسبت به جنابعالی علاقه و اخلاص داشتم حالا هم که نه تنها بازداشت نیستید بلکه آقا آزادید و مرخصید بفرمایید، پا شدیم آمد تا دم درب دست داد به من از درب رفتم بیرون تا توی راهرو آمد دست داد رفتم سر پله‌ها آمد دست داد از پله‌ها رفتم پایین تا توی حیاط به حق خدا قسم آمد توی حیاط دست داد تا دم درب حیاط ژاندارمری آمد به مشایعت من، آن‌جا دست داد محکم پشت سر هم بعد دست آخر گفت من از جنابعالی یک خواهش دارم گفتم امر بفرمایید گفت به من قول شرف بدهید که مادام که حکومت نظامی در خراسان برقرار است از طرف جنابعالی و کسان شما بر علیه حکومت نظامی اقدامی به عمل نیاید. گفتم من به شما قول شرف می‌دهم مادام که در قید حیات هستم نسبت به شما وفادار و خدمتگزار باشم. هی دست من را تکان داد، تکان داد این‌ها ما آمدیم خانه. اول کسی که آمد خانه خواهرم آمد گفت دیدی حق با من بود احمق اگر رفته بودی چقدر بد بود حالا چه می‌گویی و به من چی می‌دهی که من تو را این‌طور نجات دادم یک قدری خواهرم با من شوخی کرد و بعد کلنل بالاخره با من دوست شد، و کارهای کلنل همه‏اش اساسی و بی‌اندازه مرد فهمیده.

س- چه کارهایی کرد؟

ج- هر کاری می‌کرد التفات بفرمایید از روی فهم و از روی چیز بودش و بالاخره بیاناتش صحبت‌هایش این‌ها همه‏اش از روی چیز بود. اتفاقاً همان‌موقع امر شد روز سیزده‌ فروردین بود که عرض کردم که همه را بازداشت کردند که قوام‌السلطنه هم بازداشت شد قوام‌السلطنه را به تهران فرستادند، رسیدن قوام‌السلطنه به تهران وضعیت سیدضیاء سست شد و از بین رفت. فهمیدید؟ دیدند سیدضیاء کارهایش خیلی احمقانه… خریتی در این مدت مرتکب شده انگلیس‌ها هم که طرفدارش بودند فهمیدند که این کاری ازش ساخته نیست روزبه‌روز بدتر و بدنام‌تر می‌شود. انگلیس‌ها خودشان را از سیدضیاء کنار کشیدند. دست گذاشتند روی قوام‌السلطنه که توی حبس بود از حبس آوردند بیرون و نخست‌وزیرش کردند قوام‌السلطنۀ حبسی شد نخست‌وزیر ایران، قوام‌السلطنه از تهران تلگرافی کرد به مشهد به نجدالسلطنه که پیشکار دارایی خراسان بود که شما کفیل ایالت خراسان هستید بروید کارها را اداره کنید. بدون این‌که قبلاً به کلنل اطلاع بدهد، این تلگراف را بردند به نجدالسلطنه دادند به کلنل خیلی برخورد و فرستاد نجدالسلطنه را هم بازداشت کردند و رئیس تلگراف را برد اون را هم حبسش کرد که تو چرا تلگراف را بدون اطلاع من دادی به نجدالسلطنه.

س- چی بود اسمش مجدالسلطنه؟

ج- نجدالسلطنه. و شب ماه رمضان بود شب بیست‌وششم یا بیست‌وپنجم ماه رمضان بود از تمام وجوه اهالی مشهد کلنل دعوت کرد به دارالاایالت قریب سیصد نفر آدم. سید، آخوند، ملا، طلاب، تاجر، عرض کنم بقال، عطار، کشاورز، ملاک، اعیان، اشراف، خلاصه ۳۰۰ نفر آدم این‌ها همه که آمدند بعد خود کلنل وارد اتاق شد…