مصاحبه با آقای سپهبد حسین آزموده

افسر نظامی و دادستان ارتش

بازپرس دکتر محمّد مصدّق نخست‌وزیر پس از بازداشت

 

روایت‌کننده: تیمسار سپهبد حسین آزموده

تاریخ مصاحبه: ۲۴ مارس ۱۹۸۴

محلّ مصاحبه: لادفانس پوتو حومه‌ی پاریس، فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیا صدقی

نوار شماره‌ی: ۱

 

س- تیمسار در بدو مصاحبه می‌خواهم از جناب‌عالی تقاضا بکنم که شما یک شرح احوال مختصری به ما بدهید و در همین رابطه بفرمایید که در کجا به دنیا آمدید؟ در چه سالی به دنیا آمدید؟ در کجا تحصیلاتتان را کردید، و از چه تاریخی وارد خدمات اجتماعی و سیاسی و نظامی شدید؟

ج- با کمال میل و افتخار. بنده در سال ۱۲۸۵ شمسی در تهران متولد شدم. بعد از پایان تحصیلات ابتدایی و متوسّطه در سال ۱۳۰۶ شمسی وارد دانشکده‌ی افسری شدم و در سال ۱۳۰۸ شمسی به درجه‌ی ستوان دومی مفتخر شدم. در دانشکده‌ی افسری رشته‌ی تحصیلی من مهندسی نظامی بود. بعد از نیل به درجه‌ی افسری در واحدهای مهندسی آن روز خدمت می‌کردم. و در جریان خدمتی با طیّ دوره‌ی مهندسی تکمیلی در درجه‌ی سروانی و بعداً دیدن دوره‌ی ستاد و فرمانده‌ی دانشگاه جنگ به درجات بالاتر نائل شدم که آخرین درجه‌ام در ارتش سپهبدی بود.

س- تیمسار خدمات شما درواقع از دوران رضا شاه شروع شده است.

ج- کاملاً این‌طور است.

س- شما خاطرات مهمّی را که از آن زمان دارید و فکر می‌کنید که برای ثبت در تاریخ ایران مفید خواهد بود ممکن است برای ما توصیف بفرمایید؟

ج- خاطرات من از دوران رضا شاه آنچه که می‌توانم جالب بدانم برقراری نظم و انضباط در تمام شئون مملکت بود. که البتّه آقایان دوران رضا شاه را یک دوران دیکتاتوری می‌دانند و رضا شاه را شخص دیکتاتور. ولی به نظر بنده با توجّه به اوضاع و احوال آن روز، که نمی‌دانم تا چه اندازه مطّلع هستید و البتّه شاید سن جناب‌عالی اقتضا نکند، نمی‌دانم تا چه اندازه مطالعه فرمودید، رضا شاه وقتی آمد ایران می‌شود گفت یک ملّت عقب‌افتاده، یک ملّت جاهل، و بنده خاطرم هست که عمّه‌ی من مدیر یک مدرسه‌ی زنانه بود اغلب شب‌ها دخترها را قاچاقی می‌آورد توی خانه درس می‌داد از ترس آخوندها که تکفیرش می‌کردند. ملّت صدی نودونه بی‌سواد، عقب‌افتاده و واقعاً می‌شود گفت که اصلاً هیچ چیز نداشت مملکت. هیچ چیز، هیچ چیز. در یک چنان محیطی برای برقراری نظم و انضباط صحبت از دموکراسی کردن و آزادی، این‌ها اصلاً یک لغت‌های موهومی است. و رضا شاه یا هر مرد دیگری بود هیچ چاره‌ای نداشت جز این‌که به زور انضباط را برقرار کند. و اتّفاقاً من الان یک کتاب دارم نمی‌دانم مطالعه فرمودید یا خیر؟ ولی تقدیمتان خواهم کرد. سفرنامه‌ای که رضا شاه، سفرنامه‌ی مازندرانش را، نوشته و واقعاً جالب است. وقتی آدم همان تقریرات رضا شاه را می‌خواند در اوضاع روز خودش را خوب می‌تواند بگذارد. به هر حال خاطرات قابل توجّه بنده یکی برقراری نظم و انضباط در تمام شئون. برقراری امنیت است که در سایه‌ی تنها امنیت می‌شود به هر پیشرفتی رسید، حتّی به آزادی و دموکراسی. وقتی امنیت نباشد اصلاً باز هم این لغت مفهومی ندارد. و رضا شاه روزی که آمد هیچ نبود. از صفر مملکت ما را رساند به جایی که رویش می‌شد حساب کرد.

س- شما هرگز ایشان را شخصاً ملاقات کرده بودید؟

ج- رضا شاه هفته‌ای یک بار می‌آمد واحدها را شخصاً سرکشی می‌کرد. بنده در درجه‌ی ستوان‌دومی لشکر یکم پادگان مرکز بودم هفته‌ای یک بار رضا شاه به بازدید سربازخانه‌ها می‌آمد و عجیب این است که به جزئیات می‌رسید حتّی توی آشپزخانه‌ی سربازخانه می‌رفت غذای سربازها را می‌چشید تا ببیند شور است؟ بی‌نمک است؟ چه جوری است؟ ضمن این‌که وقت و بی‌وقت هم می‌آمد نه این‌که روی سر ساعت مخصوص. و یک نکته‌ی مهم در خوی و خصلت رضا شاه این بود که هیچ وقت به کوچک‌ها کاری نداشت یعنی در ارتش به ستوان و افسر جزء کاری نداشت. هر ایرادی می‌گرفت از امرا بود. در غیر نظامی‌ها همیشه وزیر را مورد خطاب و عتاب قرار می‌داد به کارمند جزء هیچ کاری نداشت. این هم یکی دیگر از خصایلش بود. و آن لغت ژنی یا نابغه‌ای که می‌گویند به تمام معنی رضا شاه مرد نابغه‌ای بود یعنی یک نوع نبوغی داشت یک چیز طبیعی فطری، خدادادی که با تحصیل و درس و مشق و این‌ها به دست نمی‌آید و واقعاً فطری بود ذاتی بود.

س- آیا حقیقت دارد که رضا شاه یک مرد عامی بود و خواندن و نوشتن نمی‌دانست؟

ج- خوش‌وقتم از این سؤال جناب‌عالی، خواندن و نوشتن و تحصیلات عالیه داشتن و دانشگاه دیدن، این‌ها تمام یک وسیله‌ای است برای این‌که اشخاص نسبت به جامعه‌شان خدمت‌گزار بشوند. باز توجّه بفرمایید رضا شاه در سوادکوه مازندران به دنیا آمد. عرض کردم، در محیطی که اصلاً سواد معنی نداشت هیچ وقت قیاس نفرمایید آن روز را با امروز. هیچ این قیاس را نفرمایید. مکتب‌خانه ما داشتیم آن هم بچّه‌های نیمچه اعیان می‌رفتند مکتب‌خانه. مکتب‌خانه چه بود؟ یک آخوند سر گذر، عطّار مثلاً یک عطّاری داشت بچّه‌های محل را می‌بردند آنجا این‌ها آنجا الفبا یاد می‌گرفتند. رضا شاه سواد نداشت محیط هم آن‌جوری بود. ولی یکی از موارد نبوغ رضا شاه کشیدن خط‌آهن ایران است که به یک کنسرسیوم کامساکس بنده خوب خاطرم هست خودش آرزویش کشیدن راه‌آهن بود. خوب خاطرم هست می‌رفت سرکشی مسیرهایی که آن مهندسین تعیین کرده بودند. این می‌گفت اینجا نباشد مسیر دیگر باشد وقتی آن مهندسین عالی‌مقام حساب می‌کردند می‌دیدند با اصول مهندسی تطبیق می‌کند. توجّه می‌فرمایید؟ و توضیح دیگری که به این سؤال جناب‌عالی بنده عرض کنم یک لغتی مصطلح است به اسم روشنفکر. بنده خیال می‌کنم یک آدم بی‌سواد ممکن است روشنفکر باشد، یک شخص عالی‌ترین دانشگاه دیده تاریک‌فکر باشد. رضا شاه روی این توضیح روشنفکر بود. البتّه عرض کردم دانشگاه ندیده بود، دبیرستان ندیده بود.

س- تیمسار شما به عنوان یک مقام عالی‌رتبه‌ی نظامی ایران دو بار شاهد فروپاشی و در هم ریختگی ارتش ایران بودید، یک بار در زمان رضا شاه و یک بار در زمان محمّدرضا شاه. زمان محمّدرضا شاه را من بعداً از حضورتان سؤال خواهم کرد. ولی الان می‌خواهم از شما تقاضا کنم که آن خاطره‌ای که شما دارید راجع به از هم پاشیدن ارتش ایران در زمان رضا شاه برای ما توصیف بفرمایید و در ضمن این توصیف برای ما بگویید چه کسی درواقع فرمان تسلیم ارتش را در آن زمان صادر کرد.

ج- عرض کنم، یکی از عوامل بازدارنده برای ثبات مملکت ما، پیشرفت مملکت ما این بوده است یعنی تاریخ ما هم این را نشان می‌دهد، حالا چون سؤال را درباره‌ی زمان رضا شاه فرمودید، زمان رضا شاه هم منطبق با تاریخ است که همیشه کشور ما قائم به یک فرد بوده، توجّه می‌کنید؟ چه در زمان رضا شاه و چه در زمان شاهنشاه آریامهر، کشور قائم به فرد بوده است و چون مورد سؤالتان روی از هم پاشیدگی کشور در اثر وقایع سوم شهریور ۲۰ است، شکّی نیست هر کشوری در مواقع بحرانی قائم به ارتش خود است یعنی نیروهای مسلّح خود است. رضا شاه مردی بود که صد درصد احساسات ضدّ خارجی داشت، صد درصد. و این جمله‌ای که عرض می‌کنم مثل هر عرضی که بکنم، این توضیح را عرض کنم، نه تحت تأثیر احساسات هستم، نه چیز دیگر. آن‌چه که استنباطم است در تمام جواب‌ها حضورتان عرض می‌کنم. دیگر نمی‌دانم اشتباه می‌کنم یا خیر ولی آن‌که استنباطم است عرض می‌کنم.

س- تمنّا می‌کنم.

ج- سوم شهریور که شد، جنگ جهانی دوم که شد، خاطر عالی مستحضر است که ایران در جنگ اعلام بی‌طرفی کرد. بعد که نیروی آلمان حمله‌ور شد به شوروی، متّفقین تنها راهی را که مناسب تشخیص دادند برای کمک‌رسانی به شوروی راه ایران بود. و به خصوص راه‌آهن ایران که باز هم اگر خاطرتان باشد پل پیروزی لقب گرفت در همان زمان جنگ. رسید کار به آنجا که متّفقین به ایران هجوم آوردند، غافل‌گیر کردند ارتش ایران را. و عرض می‌کنم در تمام بررسی‌ها با کمال معذرت عرض می‌کنم، آدم باید خودش را در روز بگذارد، یعنی واقعاً باید یک هم‌چو قوّه‌ی تخیّلی داشته باشد که خودش را در روز بگذارد نه امروز. در آن روز ملاحظه بفرمایید که یک ارتشی غافلگیر بشود…

س- بله

ج- و یک فرمانده‌ی کلّ قوایی هم باشد مثل رضا شاه، با آن احساسات ضدّ خارجی. و این جمله از رضا شاه است که وقتی می‌خواست استعفا بدهد گفت، یعنی کار رسید به آنجا که قوای شوروی که آمدند به ایران اولتیماتوم دادند که فلان روز وارد تهران می‌شویم، رضا شاه واقعاً نتوانست این را قبول کند و به فرزندش شاهنشاه آریامهر گفت: «من استعفا می‌دهم و نمی‌توانم بپذیرم که فردا یک سرگرد یا سرهنگ انگلیسی می‌آید به من دستور بدهد.» این را رضا شاه نمی‌توانست قبول کند. وقتی این پیش آمد حمله متّفقین شد امرای آن روز ارتش دستور دادند یک روز به سربازخانه‌ها که سربازهای وظیفه مرخص بشوند. این دستور به موقع اجرا گذاشته شد و رضا شاه به اندازه‌ای ناراحت شد که آن امرای وقت را که احضار کرد قصد کرد که یکی دوتایشان را خودش با دست خودش بکشد. حتّی اسلحه‌اش را هم کشید که چرا یک همچین خیانتی کردید؟ این هم از اتّفاقات جالب آن روزها بود که من خاطرم هست. بنابراین وقتی آن پیش‌آمد کرد، وقتی رضا شاه استعفا داد خواهی نخواهی ارتش گسیخت. ارتش هم که گسیخته بشود آن‌وقت…

س- در افواه شایع بود که محمّدرضا شاه پهلوی که در آن‌زمان ولیعهد ایران بود چنین دستوری را صادر کرده بود. آیا شما از این موضوع اطّلاعی دارید؟

ج- ابداً. محمّدرضا شاه پهلوی در آن زمان اصلاً چنان ظرفیت و ماهیت را نداشت که همچین دستوری بدهد و ارتش اجرا بکند. ابداً. ضمن این که بنده این را الان از شما می‌شنوم هیچ تا حالا…

س- بله من هم این را از جاهای دیگر شنیدم و از مراجع دیگر شنیدم برای این است که از شما سؤال می‌کنم.

ج- بنده اولین دفعه است که این را می‌شنوم.

س- دستور مرخص کردن سربازها را از سربازخانه‌ها تیمسار نخجوان صادر کردند؟ یک کسی بالاخره می‌بایستی این دستور را صادر می‌کرد.

ج- آنچه که یادم هست تیمسار نخجوان بود و تیمسار ریاضی. آنچه که خاطرم هست.

س- آنها بودند که تصمیم گرفتند که…

ج- بله. و خود من در آن زمان درجه‌ی سروانی داشتم و خوب خاطرم هست که دستور به قسمت ما هم رسید، و برای تفریح‌تان عرض می‌کنم، ما در امیرآباد بودیم زیر چادر هم قسمت ما بود. دستور رسید و سربازها را مرخص کردیم. تو قسمت بنده یک منشی داشتم آن منشی نرفت گفت: «من به هیچ قیمتی نمی‌روم.» بقیه رفتند. بنده یک ساعت بعد رفتم، اصطبل‌هایی بود قاطر و اسب داشتیم، دیدم گوشه اصطبل یک سربازی چمباتمه نشسته چشمش سوسو می‌زند. رفتم جلو دیدم یک سرباز وظیفه است گفتم: «تو چرا نرفتی؟» سبزواری هم بود. برداشت با لحن مخصوص خودش با یک بیانی گفت: «آخر این حیوانها هم یک پرستار می‌خواهند…» منظورش قاطرها و اسب‌ها بود «…به همین مناسبت من نرفتم.» همچین احساساتی هم مثلاً توی سربازها بود که واقعاً سربازها ناراحت بودند از این عمل رفتن. در هر صورت بعد، همان‌طور که عرض کردم، چنان طوفانی شد که رضا شاه این‌ها را خواست و البتّه تپانچه‌اش را کشید که یکی دوتایشان را بکشد و عصبانی شد بالاخره.

س- شما فرمودید که رضا شاه احساسات ضدّ خارجی داشت ولی در خیلی مصاحبه‌های اشخاص و همچنین در کتاب‌هایی که نوشته شده است گفته شده است که در واقع رضا شاه به کمک انگلیسی‌ها به قدرت سلطنت در ایران رسید. آیا شما از این موضوع اطّلاعی دارید؟

ج- عرض کنم، این‌جور مطالب را به نظر بنده بایستی دید شخص از چه دیدی و با چه نظری بیان می‌کند. فرض بفرمایید یک زمامدار کشور ما، اسم نمی‌برم هر کسی، به اصطلاح یکی از رجال، این بگوید من سیاستم مطابق انگلستان است. این دلیل خیانت نیست. دلیل نوکری نیست.

س- بله. دقیقاً من منظور شما را می‌فهمم. من هم سؤالی که کردم درواقع قصدم یک‌چنین چیزی نبود. من فقط می‌خواستم که شما توضیح بفرمایید که آیا انگلیسی‌ها با آمدن رضا شاه توافقی داشتند؟ اگر داشتند به چه دلیل سبب شدند که رضا شاه از سلطنت استعفا بدهد؟ آیا رضا شاه بود که کنار نمی‌آمد با انگلیس‌ها؟ آیا انگلیس‌ها مطالباتی داشتند که برای رضا شاه قابل قبول نبود که باعث این جریان اشغال ایران شد؟ من می‌خواستم در این زمینه اگر شما اطّلاعاتی دارید توضیح بفرمایید.

ج- بنده یک جمله معترضه عرض کنم، به طور مثال که بعد بتوانم جواب جناب‌عالی را عرض کنم.

س- تمنّا می‌کنم.

ج- خاطر عالی مستحضر است که در سال ۱۳۲۴ پیشه‌وری در آذربایجان پیدا شد و به اتّکای نیروی شوروی می‌خواستند آذربایجان را تجزیه کنند.

س- بله

ج- بنده همان روز به هم‌قطاران می‌گفتم و حتّی به مرحوم رزم‌آرا که رئیس ستاد ارتش بود عرض کردم. گفتم: «قربان این روزنامه‌ها که هی فحش به شوروی می‌دهند و تعرّض می‌کنند من متعجّبم. ما ایرانی‌های وطن‌پرست، هر کسی وطن‌پرست باشد خیلی دلش می‌خواهد برود قفقاز را بگیرد. شوروی هم اگر بخواهد آذربایجان ما را بگیرد هیچ ایرادی نیست. علاوه بر این که ایرادی نیست از نظر شوروی منتهای وطن‌پرستی است. انگلستان می‌خواهد ما را مستعمره بکند از لحاظ انگلستان هیچ ایرادی نیست. ما هستیم که لیاقت باید داشته باشیم و اگر داشتیم واقعاً برویم قفقاز را هم بگیریم. این آرزوی ما است. نمی‌دانم سؤالتان چه بود که این موضوع پیش آمد؟

س- من از شما سؤال کردم که اگر انگلیس‌ها درواقع به روی کار آوردن رضا شاه کمک کردند چه دلیلی داشت که بعد سبب شدند که ایشان از ایران خارج بشوند و از سلطنت استعفا بدهند؟ آیا مطالباتی داشتند که برای رضا شاه قابل قبول نبود؟

ج- انگلیس‌ها بعد از جنگ بین‌الملل اول و بعد از انقلاب سوسیالیستی در شوروی روی سیاست خودشان مخالفت با کمونیزم و کمونیست‌ها، بلشویک‌ها به آن اصطلاح آن روز آمده بودند ایران را تهدید می‌کردند حتّی شمال ایران را هم گرفته بودند، البتّه سیاستشان این بود که کاری بکنند که ایران در دامان شوروی یا کمونیست‌های آن روز نیفتد. این سیاست عمومی انگلستان بود. به طور طبیعی این‌ها می‌گشتند پی یک مرد شایسته‌ای.

س- منظور شما در مقابل جنبش میرزاکوچک‌خان در شمال و تشکیل حکومت کمونیستی گیلان است؟

ج- بسیار بله. نه خیر اصلاً در آن روز ایران تهدید می‌شد. اصلاً داخل خاک ایران بودند. خود رضا شاه پیش از این که کودتا بکند خودش با آنها جنگیده بود با پای لخت و گرسنه و سربازهای آن وقتی که زیر دست رضا شاه بودند عوض حقوق و مواجب حواله آجر و کاه و یونجه می‌گرفتند، یک همچین اوضاعی بود. در آن زمان سیاست عمومی انگلستان این بود که ایران را نجات بدهد از افتادن تو کام روس‌ها. مرد لایقی را می‌خواستند هیچ شکّی نبود، کودتا را می‌خواستند هیچ شکّی نبود. شاه‌کار رضا شاه این بود که یک مرد گمنامی می‌شود گفت بوده، میرپنجی بود توی قزّاق‌خانه زیردست افسران شوروی، کسی نمی‌شناختش خلاصه. شاهکار رضا شاه این بود که انگلیس‌ها سیّد ضیاالدین طباطبایی را آوردند به قول خودشان برای کودتا. رضا شاه از این موقعیت استفاده کرد و بعد از سه ماه که سیّد ضیاالدین نخست‌وزیر بود او را بیرون کرد و در پرتو لیاقت خودش شد وزیر جنگ و نخست‌وزیر و غیره تا رسید به شاهی. نمی‌دانم توجّه به عرضم فرمودید؟

س- بله دقیقاً.

ح- یعنی در اینجا می‌شود گفت رضا شاه روی وطن‌پرستی یک پولی گرفت این نیست که، باز تأکید می‌کنم، انگلستان مستقیماً رضا شاه را آورده باشد انگلستان مستقیماً سیّد ضیاالدین را آورد.

س- بله

ج- این استفاده از موقعیت کرد. توجّه می‌فرمایید؟

س- بله

ج- و در تمام مدّتی که بود از سال ۱۳۰۰ که کودتا کرد تا شهریور بیست که رفت شما اقدامات رضا شاه را که بررسی بفرمایید که نمی‌شود گفت دروغ است در تمام شئون این‌ها مخالف چه چیزی بوده است؟ مخالف مقاصد استعماری. و عجیب تاریخ تکرار می‌شود. اقدامات شاهنشاه آریامهر هم مثل پدرش، که هر دوی این‌ها به یک سرنوشت دچار شدند. آن، آن‌جوری در حال تبعید، این یکی هم همان‌جور.

س- بله. در زمانی که ایران اشغال شد به وسیله‌ی قوای متّفقین آیا مطالباتی از جانب انگلستان وجود داشت از مقام سلطنت ایران که برایشان انجام بدهد که رضا شاه نپذیرفت؟ چیزی می‌خواستند؟ در‌واقع…

ج- نمی‌فهمم سؤال را.

س- عرض کنم خدمتتان که چیزی که باعث شد که انگلستان از در مخالفت با رضا شاه در بیاید و ایران را اشغال بکند. سؤال من این است که چه مطالباتی از رضا شاه داشتند که رضا شاه آنها را انجام نداد برای انگلیس‌ها که منجر به این شد انگلیس‌ها اشغال کنند ایران را.

ج- رضا شاه هیچ چیز را انجام نداد. شما اگر طرز فکرتان این است که انگلستان یا هر خارجی خواهان ترقّی و تعالی ایران یا به طور کلّی ملل خاور است؟ این یک طرز فکر است. اگر قائل هستید که نه این‌ها همیشه وضعیتی را می‌خواهند که به اصطلاح…

س- به نفع خودشان باشد.

ج- به نفع خودشان باشد این یک وضعیت است. وقتی ما بررسی می‌کنیم می‌بینیم تمام اقدامات رضا شاه روی آن جهتی بوده که بی‌نیاز بشود از خارجی.

س- بله

ج- و همین موجب…

س- نارضایی آنها شد

ج- به نظر بنده خیلی حساب آسانی است.

س- بله سؤال من هم همین بود.

ج- آخر یک کسی را که فرض کنیم خارجی آورده است. اگر این آدم همه‌ی مقاصد خارجی را اجرا کند که دلیلی ندارد که او را بردارند.

س- برای همین من از حضور شما سؤال کردم که چه طور شد که قضیه این‌جوری شد؟

ج- همین است که عرض می‌کنم. طورش این است که این‌ها رفتند روی ترقّی و تعالی ایران.

س- بله

ج- رضا شاهی که روزی که آمد آرزو می‌کرد هزارتا تفنگ یک‌جور داشته باشد، یک ارتش نوینی درست کرد که خوب همه می‌دانند. توی تهران که بنده توی چهارراه حسن‌آباد می‌نشستم غروب که می‌شد نمی‌شد توی کوچه آمد.

س- بله

ج- این امنیت تهران بود. رضا شاه امنیتی برقرار کرد آن‌چنان. در اقتصاد کارخانه بساز بانک ملّی درست کن فلان. در آموزش و پرورش آن کارها را بکن. در کشف حجاب زنان آن کارها را بکن. اگر شما می‌دیدید این‌ها موافق خواسته خارجی بود؟ که بنده خیال نمی‌کنم.

س- من همچین چیزی نمی‌گویم. من فقط دارم از شما سؤال می‌کنم.

ج- معذرت می‌خواهم من شماهای نوعی را عرض می‌کنم. چون آقایانی هستند که واقعاً از آن‌وری فکر می‌کنند و می‌گویند: «نوکر انگلیس‌ها بود.» ولی نمی‌نشینند بگویند خوب، نوکر معنی‌اش این است که امر اربابش را حتّی‌المقدور انجام بدهد، هر نوکری که ندهد ارباب می‌زند بیرونش می‌کند.

س- بله. تیمسار بعد از جریان جنگ بین‌الملل دوم و اشغال ایران، عرض کنم، یکی از مهم‌ترین حوادثی که در وطن ما اتّفاق افتاد جریان آذربایجان بود. شما چه خاطراتی از واقعه‌ی آذربایجان دارید؟ آیا شما در بازپس‌گرفتن آذربایجان در آن زمان در ارتش ایران شرکت داشتید؟ و اگر داشتید چه خاطراتی از این جریان دارید؟

ج- خاطرات مفصّل. به خوبی یادم هست در آن زمان، بنده اشتباه نکنم، سرهنگ بودم و بعد از این که غائله‌ی آذربایجان تمام شد بلافاصله من که در دادرسی ارتش بودم خودم مأمور شدم رفتم آذربایجان. اشاره کردم که قضیه‌ی آذربایجان صد درصد تجزیه آذربایجان بود از کشور و منضم شدن به خاک شوروی، بدون تردید. و به عرضتان رسیده است که پیشه‌وری را علم کردند و آن دارو‌دسته و…

س- بله

ج- این موقعیت را هم حتماً می‌دانید که یک گردان نظامی ایران فرستاد که برود طرف تبریز، در شریف‌آباد قزوین روس‌ها جلویش را گرفتند.

س- شما هم جزو آن گردان بودید؟

ج- نه خیر بنده مستقیماً نبودم. ولی خوب در جریان بودم.

س- ممکن است جریانش را توضیح بفرمایید برای ما؟ تا آنجایی که خاطرتان یاری می‌کند؟

ج- جریان این بود که بنده در ستاد ارتش بودم. تمام کار ارتش و افکار اعلی‌حضرت و رئیس ستاد ارتش متوجّه آذربایجان بود خواهی‌نخواهی. در یک کتابی خواندم که نوشته بود که ارتش و محمّدرضا شاه ابداً در آذربایجان نقشی نداشتند. این را در یک کتابی که یکی از رجال نوشته است خواندم. خیلی تعجّب کردم. ملاحظه بفرمایید مردم تبریز یعنی آذربایجان زیر نفوذ پیشه‌وری که کمونیست بود آرزو داشتند یک لحظه‌ای برسد که از آن فشار راحت بشوند عرض کردم یک گردان ما را هم جلویش را روس‌ها سد کردند. آقایانی که می‌خواهند همه‌ی خدمات محمّدرضا شاه را نادیده بگیرند عنوانشان این است که تدبیر قوام‌السّلطنه‌ی نخست‌وزیر بود که آذربایجان نجات یافت. در یک جمله. بنده عرض می‌کنم بله، واقعاً قوام‌السّلطنه خدمتی کرد در قضیه‌ی آذربایجان، حتّی رفت به شوروی و با استالین مذاکره کرد. خدمتی کرد.

س- قرارداد قوام-سادجیکف را می‌فرمایید؟

ج- بله.

س- موافقت‌نامه درواقع، نه قرارداد، معذر می‌خواهم.

ج- بله، که وعده داد نفت ایران را بدهد. خدمتی کرد که روس‌ها را یک‌خرده نرم کرد. ولی آن عاملّی که آذربایجان را نجات داد دو عامل بود. یکی ارتش یکی خود مردم آذربایجان که واقعاً به نقطه‌ی انفجار رسیده بودند در اثر ظلم و بیداد آنها. هیچ نمی‌شود گفت که چون خواسته‌ی مردم بود ارتش کاری نکرد این دوتا با هم بود. یعنی ارتش به محض این‌که اعلام کرد حرکت کرد به طرف آذربایجان، مردم امیدوار شدند و جوشیدند.

س- شما با ارتش وارد آذربایجان شدید تیمسار؟

ج- با ارتش نه خیر.

س- شما بعد از سقوط حکومت پیشه‌وری در چه تاریخی وارد آذربایجان شدید؟

ج- بنده، پیشه‌وری سال ۲۵ رفت آذرماه، دی‌ماه…

س- شما نرفتید بعد از آن سقوط؟

ج- بلافاصله

س- رفتید؟

ج- بله

س- من می‌خواهم از حضور شما تقاضا بکنم آنچه را که در آذربایجان، در آن زمان، بعد از سقوط پیشه‌وری دیدید به تفصیل برای ما توصیف بفرمایید.

ج- آنچه که بنده دیدم مراتب دعاگویی به شاه، مراتب انقیاد و اطاعت از ارتش، تجلیل ارتش.

س- بله، بعضی‌ها گفتند که ارتش در آنجا مرتکب قساوت‌هایی شده نسبت به بعضی آدم‌ها. آیا این موضوع حقیقت دارد؟ شما که شاهد این قضیه بودید چنین چیزی دیدید در آنجا؟

ج- یعنی چی؟

س- یعنی این‌که مثلاً دست به کشت‌وکشتار در بعضی جاها زده باشند و نسبت به بعضی اشخاص بی‌رحمی کرده باشند؟

ج- لزومی نداشت،

س- یا فقط تبلیغات است؟

ج- ارتش وقتی حرکت کرد به قافلانکوه رسید مردم آذربایجان خودشان شوریدند. خوب حالا بفرمایید ببینم وقتی مردمی شوریدند علیه پیشه‌وری به طوری که پیشه‌وری و دارودسته‌اش فرار کردند و عدّه‌ای از آن سران آنها را خود مردم پیش از آن‌که ارتش وارد تبریز بشود کشتند. خوب، یک همچین ارتشی که با این استقبال مواجه می‌شود دست به چه می‌زند؟ ممکن است یک گروهبان تو فلان ده یک غلطی بکند. یک افسر هم ممکن است کار ناروایی بکند. ولی این را که نبایستی به حساب ارتش گذاشت. معقول نیست اصلاً.

س- بله

ج- نه خیر بنده یک‌چنین موردی ندیدم.

س- تیمسار شما هرگز با قوام‌السّلطنه ملاقات کرده بودید؟ خودتان شخصاً ایشان را می‌شناختید؟

ج- ایشان را روی آن درجات کارایی و روزنامه‌ها و مطبوعات می‌شناختم.

س- خودتان شخصاً با ایشان تماسی نداشتید؟

ج- نه خیر

س- شما با تیمسار رزم‌آرا چه طور؟ آیا با تیمسار رزم‌آرا شخصاً تماسی داشتید؟

ج- تیمسار رزم‌آرا وقتی من ستوان دوم شدم فرمانده‌ی لشکر ما بودند. سال‌ها در آنجا زیر دست ایشان بودم. بعد که بنده دوره‌ی ستاد و فرماندهی دانشگاه جنگ را دیدم رفتم ستاد ارتش. آنجا هم مستقیماً مرئوس ایشان بودم. به خوبی می‌شناسم ایشان را.

س- می‌توانید برای ما توصیف بفرمایید که چه‌جوری یک شخصیت نظامی مثل رزم‌آرا به نخست‌وزیری ایران رسید؟ چه عواملّی باعث شد که ایشان نخست‌وزیر ایران بشوند؟

ج- باز هم اینجا باید نظرات ضد را عرض کنم. از لحاظ آقایانی که خودشان را قهرمان ملّی کردن صنعت نفت در ایران می‌دانند، ایرانی‌هایی که خودشان را قهرمان می‌دانند، یعنی به عبارت دیگر مصدّق و دارودسته‌اش، رزم‌آرا مثل رضا شاه نوکر انگلیس‌ها بود. یعنی آنها می‌گویند که رزم‌آرا را آوردند که نفت ایران ملّی نشود… از آن دریچه چشم. ولی از نظر بنده اوضاع روز که در اثر مماشات، در اثر محافظه‌کاری رجال سیاسی ما، و این را بنده عرض کنم به نظر بنده الان بنده سراغ ندارم که بگویم یک مرد سیاسی ما محافظه‌کار نباشد. مردان سیاسی ما در غیر نظامیان همه چیز را خوب می‌فهمیدند ولی از صد چیزی که می‌فهمیدند نود‌ونه چیزش را بازگو نمی‌کردند خوب می‌فهمیدند ولی محافظه‌کاری بازگو نمی‌کردند. رزم‌آرا چه کار کرد؟ رزم‌آرا روی وضع روز شد نخست‌وزیر، روی اوضاع آن روز و ضعف مردان سیاسی که بحبوحه‌ی داستان نفت بود روزی که رزم‌آرا نخست‌وزیر شد.

س- بله

ج- رزم‌آرا که مرد نظامی بود برعکس آنها صریح‌گو بود، صراحت داشت رفت توی مجلس شورا، و بنده معتقدم اصلاً کشته شدن رزم‌آرا روی همین جمله‌ای بود که الان می‌خواهم عرض کنم، روی خوی نظامی‌گری خودش رفت توی مجلس شورا گفت: «آقایان چرا این‌قدر حرف می‌زنید و سم‌پاشی می‌کنید ایرانی که نمی‌تواند یک لولهنگ بسازد چه طور می‌تواند صنعت نفت را ملّی کند؟» این جمله را تمام رجال سیاسی ما خوب می‌دانستند فرق‌شان این بود که آنها نمی‌گفتند این گفت. این را که گفت از این استفاده کردند. سیّدی بود به اسم سیّد ابوالقاسم کاشانی یک طرف، مصدّق هم یک طرف. هر دو به نحوی فتوای قتل رزم‌آرا را صادر کردند.

س- بله

ج- در نتیجه رزم‌آرا از بین رفت.

س- تیمسار راجع به سوء قصد به رزم‌آرا و قتل رزم‌آرا صحبت‌های مختلف هست. از جمله روزنامه‌ی پراودا این را منتسب کرده به عوامل آمریکایی. از طریق دیگر ما می‌دانیم که خلیل طهماسبی عضو فداییان اسلام بوده که با آیت‌الله کاشانی در ارتباط بوده. از جانبی هم صحبت می‌شود شخص محمّدرضا شاه پهلوی در قتل رزم‌آرا دست داشته و علم را فرستاده بوده که آن روز رزم‌آرا را ببرد به مسجد شاه و این جریان اتّفاق بیفتد. آن چیزی که شما از این واقعه می‌دانید چیست؟

ج- عرض کنم، نمی‌دانم اطّلاع دارید یا خیر، بنده اتّفاقاً در متن قضیه بودم من دادستان ارتش بودم یعنی معاون دادستان ارتش اوّل بودم بعد دادستان ارتش شدم که رزم‌آرا را کشتند و قاتلینش هم زمانی که دادستان ارتش شدم در دادرسی ارتش محاکمه شدند و خوب، وارد جریان هستم.

س- یعنی خلیل طهماسبی؟

ج- بله. اطّلاع نمی‌دانم داشتید یا نه؟

س- من اطّلاع نداشتم نه خیر.

ج- نه خیر، در زمانی که بنده دادستان ارتش بودم نوّاب صفوی و خلیل طهماسبی مورد تعقیب ما واقع شدند.

س- بله. وقتی این قتل صورت گرفت. عرض کنم من این سؤال را می‌گذارم برای بعد. شما بفرمایید صحبت‌تان را من بعداً این سؤال را می‌کنم.

ج- بنده باید یک حاشیه بروم.

س- تمنّا می‌کنم

ج- یک مردی بود اسمش را شنیدید حتماً به نام محمّد مسعود، مدیر روزنامه‌ی مرد امروز.

س- بله

ج- ایشان را کشتند. ترور شد خودتان هم می‌دانید. این را دارم مقدّمه می‌گویم که…

س- تمنّا می‌کنم بفرمایید.

ج- در زمانی که بنده دادستان ارتش بودم خسرو روزبه‌ای بود یکی از سرشناسان حزب توده، ایشان تحت تعقیب واقع شدند. جریان قتل محمّد مسعود را ما خوب کشف کردیم روی بازجویی‌هایی که از خسرو روزبه و چند نفر دیگر شد. چکیده‌ی داستان این بود که محمّد مسعود بدون دستور کمیته‌ی مرکزی حزب توده، تنها بنا به تصمیم شخصی خسرو روزبه ترور شد. این چکیده‌ی داستان بود.

س- خسرو روزبه چه خصومتی با محمّد مسعود داشت؟

ج- حالا عرض می‌کنم. عجیب است که عین این سؤالی که فرمودید، واقعاً عجیب است، روزی که بنده دادستان ارتش شدم همین سؤال برای خود من پیش آمد.

س- بله

ج- و این واقعاً عجیب است که من خودم از روزبه همین سؤال را کردم، مشابه این‌که «خوب، شما چرا محمّد مسعود را کشتید؟» ایشان شرحی بیان کردند که خلاصه این که محمّد مسعود وضعیت و موقعیتی داشت که وقتی کشته بشود قتلش به هر جایی می‌خورد. و اتّفاقاً همین‌جور هم شده بود وقتی محمّد مسعود را کشتند خوب خاطرم هست یک عدّه‌ای می‌گفتند دربار کشته و یک عدّه می‌گفتند… اشی…

س- اشرف پهلوی می‌گفتند؟

ج- همین. و واقعاً محمّد مسعود رو مقالاتی که می‌نوشت قتلش به همه این‌ها می‌خورد. از وضعیت این خسرو روزبه استفاده کرده بود برای این‌که آن مقامات را ملکوک کنند این را کشت. این است که قربان، در این‌جور امور واقعاً خیلی ظریف است جریانات نمی‌شود استناد به نوشته‌ی روزنامه کرد.

س- مسلّم است.

ج- الان بنده در این اطاق یک روزنامه دارم مال اطّلاعات تهران نوّاب صفوی تروریست را نوشته «عصر نوّاب صفوی»، و یک داستان‌هایی روی این نوشته که چه عرض کنم، من که در جریان بودم می‌خوانم واقعاً مبهوت می‌شوم، خنده‌ام می‌گیرد، گریه‌ام می‌گیرد.

س- به همین علّت است که بنده آمدم خدمت شما و از شما دارم سؤال می‌کنم.

ج- بله، باز سؤال چه بود؟

س- سؤال راجع به قتل محمّد مسعود بود و صحبت‌هایی که شما داشتید با خسرو روزبه.

ج- این را که من مقدّمه عرض کردم. صحبت سر…

س- بعد سؤال مربوط به قتل رزم‌آرا بود که بنده عرض کردم خدمت شما که روزنامه‌ی پراودا این را منتسب کرده به عوامل آمریکایی. بعد ما می‌دانیم که فداییان اسلام در این کار دخالت داشتند. از جانب دربار و…

ج- روزنامه‌ی پراودا می‌نویسد عوامل آمریکایی. روزنامه‌ی آمریکایی را بخوانید می‌نویسد عوامل کمونیست‌ مال انگلستان را بخوانید می‌نویسد عوامل نمی‌دانم فلان. عرض کردم این‌جور امور، امور واقعاً ظریفی است یعنی خیلی مشکل است اشخاصی که در متن نباشند بتوانند حقیقت را… نوّاب صفوی یک تروریست بود دیگر، تروریستی که وابسته به اخوان‌المسلمین بود و البتّه دست‌پرورده‌ی خارجی‌ها.

س- خارجی‌ها که می‌فرمایید دقیقاً کدام مملکت را در نظر دارید؟

ج- آنچه که بنده مطالعه دارم و به طور کلّی می‌دانم، همیشه مذهب اسلام در ایران از لحاظ آیات اعظام و حجاج اسلام و این آقایان، این‌ها همه زیر بلیط انگلستان بودند. آنچه که بنده مطالعه دارم یعنی هر چه که جنبه‌ی مذهبی بایستی بگیرد در سطح بالا کارگردانش آنها بودند. که باز بنده ایراد به انگلستان نمی‌گیرم منافعش است باید بکند. عرض کنم، خیال می‌کنم می‌خواهید جریان نوّاب صفوی را عرض کنم؟

س- جریان قتل رزم‌آرا را داشتید صحبت می‌فرمودید بعد می‌رسیم به جریان فداییان اسلام که من مفصّل از شما خواهم پرسید. جریان قتل رزم‌آرا را این‌جور که من شنیدم از تیمسار مهتدی هم، آقای علم آمد و رزم‌آرا را برد به مسجد شاه آن روز.

ج- نه قربان معذرت می‌خواهم. اتّفاقاً این را بنده هم پیش‌تر خوانده بودم حتّی در روزنامه‌ها. پیش از انقلاب یا شایعات. نه خیر. یک اصلی هست در این‌جور امور همیشه می‌گویند برای این‌که درک بکنیم که حقیقت چیست. بایستی ببینیم از یک واقعه‌ای که اتّفاق افتاده است چه کسی نفع می‌برد؟ توجّه می‌فرمایید؟

س- بله

ج- یک جنایتی که می‌شود یک راه رسیدن به کشف جنایت همین موضوع است که از این جنایت، از این قتلی که شده چه کسی استفاده می‌کند؟ علم چه استفاده‌ای می‌کرده که رزم‌آرا را بکشد؟ اگر این فرض را بگیریم یعنی علم وابسته به فداییان اسلام بوده است می‌دانسته است در آن لحظه که رزم‌آرا برود او را می‌کشند. مگر غیر از این است؟

س- نه این‌که علم وابسته به فداییان اسلام بوده بلکه منظور این بوده که علم درواقع خدمت‌گزار محمّدرضا شاه پهلوی بوده و محمّدرضا شاه پهلوی از نفوذ و قدرت روزافزون رزم‌آرا وحشت داشته است.

ج- حتّی چسباندند که رزم‌آرا می‌خواسته است کودتا بر علیه شاه بکند.

س- دقیقاً، بله.

ج- خاطرم هست.

س- بله

ج- عرض کنم بنده معاون دادستان ارتش بودم ولی ضمن این‌که معاون بودم می‌شود گفت دادستان ارتش هم من بودم. دادستان ارتش یک مرد ساکت و آرام هیچ‌کاره بود خلاصه. قضیه‌ی کودتای رزم‌آرا آمد به میان. بنده رفتم پیش دادستان وقت ارتش، البتّه همه پرونده‌های به اصطلاح حساس مهم هم بنده رسیدگی می‌کردم.

س- چه کسی بود دادستان ارتش در آن موقع؟

ج- مرحوم سرتیپ صارمی بود که فوت کرده است. یک مرد واقعاً افتاده‌ای بود. آن کاره‌ای نبود، اسمی بود.

س- بله

ج- گفتم: «تیمسار، مرا از رسیدگی به این پرونده معاف بکنید.» گفت: «چرا؟» گفتم: «برای این‌که من عقیده ندارم که رزم‌آرا کودتا می‌خواسته است بکند. این یکی و یکی هم من واقعاً مرئوس رزم‌آرا بودم جایز نیست شاید قانوناً هم درست نیست.» البتّه یک هیئت دیگر تعیین کردند ولی بنده هم در کنار قضایا را می‌سنجیدم هر روز، در حاشیه، غیرمستقیم. یک سیّدی بود آن زمان به اسم حائری‌نیا.

س- بله

ج- یک سیّدی که بعد ما او را گرفتیم سر قضایای دیگر، از آن شرها بود شورها بود. آنها که رسیدند این سیّد این موضوع را علم کرده بود که رزم‌آرا می‌خواسته کودتا کند. هیئتی که به این مطلب رسید و اصلاً گفتند مسخره است و پرونده بسته شد. ثابت شد که رزم‌آرا نمی‌خواسته کودتا کند.

س- صحت نداشته؟

ج- بله ثابت شد. رزم‌آرا آخر برای چه کودتا می‌کرد اینجا باید همین سؤال…

س- این در زمان حیات رزم‌آرا ثابت شد که ایشان قصد کودتا نداشته است؟

ج- نه خیر

س- بعد از مرگش؟

ج- بله بعد از مرگش.

س- راستی این حائری‌نیا کجا بود آقا؟ چه طور می‌توانست اتّهامی به شخصی مثل رزم‌آرا وارد بکند که حتّی در ارتش هم بپیچد؟ ایشان چه‌کاره بودند؟

ج- سیّد حائری‌نیا یک مرد، می‌شود گفت، جاسوس. حالا هم نمی‌دانم کجاست. چیزی از او نشنیدم. عرض می‌کنم آن‌قدر صحبت هست. اجازه می‌دهید یک موردی را هم برای سیّد حائری‌نیا بگویم؟

س- تمنّا می‌کنم بفرمایید. من همین را پرسیدم برای این‌که من نمی‌دانم سیّد حائری‌نیا چه‌کاره بود.

ج- وقتی دادستان ارتش بودم وقتی می‌خواستند خانه‌هایی را تفتیش کنند از دادستانی ارتش نماینده به اصطلاح می‌گرفتند. نماینده‌ی دادستان با مأمورین بروند فلان خانه را تفتیش کنند در چیزهای قضایی. یک روز اداره‌ی دوم ستاد وقت از من تقاضا کرد یک نماینده بدهید یک خانه‌ای را می‌خواهیم تفتیش کنیم. ما هم مطابق معمول یک نماینده دادیم سرهنگ فلان برو. رفتند و برگشتند بنده دیدم یک مقدار وسایلی آوردند از خانه‌ی کی؟ خانه‌ی سرلشکر اردوبادی بود که الان هم زنده است شاید هم آمریکا باشد. وسایل اعلامیه، نمی‌دانم وسایل دیگری که تمام ثابت می‌کرد این اردوبادی در یک توطئه‌ای بوده که بساط سلطنت را از بین ببرد. اردوبادی هم افسر ژاندارمری بود. ما شروع کردیم به تحقیقات. هرچه تحقیق می‌کردیم می‌دیدیم بر علیه اردوبادی است و واقعاً این وسایل توی خانه‌ی این بوده است. ولی از یک طرف دیگر هم باورکردنی نبود. افسری که یک عمری خدمت‌گزار بوده یک‌مرتبه این‌جوری بشود. بنده رفتم پیش رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران که مرحوم هدایت بود گفتم که «خواهش می‌کنم آن مأمور اوّلیه‌ای که به اداره‌ی دوم گزارش داده او را به من معرّفی کنید.» اداره‌ی دوم وقت نمی‌خواست معرفی کند مأمور را بنده به زور وادارشان کردم که مأمور را معرفی کنند. وقتی معرفی کردند من دیدم یک سیّدی آمد به اسم حائری‌نیا. این اولین مأموری بوده که در اداره‌ی دوم گفته چه نشستید اردوبادی توی همچین خط‌هاست. بنده دستور دادم که از این تحقیقات بکنند. تحقیقات به اینجا رسید که این اردوبادی زنش با خواهرزنش، دوتا دخترند، دختر میرشرفی که مرد متموّلی بود. این دوتا به اصطلاح با هم باجناق بودند، اردوبادی و مطیعی نام. مطیعی با حائری‌نیا کمپلو می‌کند که ما یک کاری کنیم اردوبادی را از بین ببریم که پدرزن‌مان که می‌میرد اموالش به ما برسد. این وسایل را وقتی اردوبادی خانه‌اش نبوده رفته بوده شمال می‌برند در خانه این به گماشته‌اش می‌دهند می‌گویند این را سوغاتی آوردیم از فلآنجا. خود این‌ها می‌دهند. گماشته که می‌برد تو، می‌آیند به اداره‌ی دوم گزارش می‌دهند که الان برویم و بگردیم یعنی ساخته بودند صحنه را. سیّد حائری‌نیا چنین جانوری بود. و رزم‌آرا را هم او متهم کرده بود به کودتا.

س- بله. تیمسار وقتی رزم‌آرا ترور شد غیر از نوّاب صفوی کسان دیگری هم دستگیر شدند؟

ج- بله قربان

س- چه کسانی بودند؟

ج- عرض کنم غیر از نوّاب صفوی که یعنی یک پرونده‌ای تشکیل شد. نوّاب صفوی بود و خلیل طهماسبی ضارب رزم‌آرا. مظفّر ذوالقدری بود که آقای علا را می‌خواست ترور کند که نافرجام ماند. یک سیّد واحدی نامی هم بود که

س- کسروی را ترور کرده بود.

ج- نه خیر. این هم جزو دستگاه نوّاب بود.

س- بله

ج- به بنده ثابت شد در تحقیقات این چهارتا، که عامل اصلی سیّد ابوالقاسم کاشانی بوده است.

س- معذرت می‌خواهم بلافاصله بعد از ترور رزم‌آرا شما این‌ها را دستگیر کردید خلیل طهماسبی و نوّاب صفوی و…

ج- نه خیر، بلافاصله نبود

س- چند نفر دستگیر شدند؟

ج- خلیل طهماسبی را دستگیر کرده بودند، نه ما، همان روزی که قتل اتّفاق افتاده بود.

س- بله. بعد از آن چه کسی دستگیر شد؟

ج- بعد روی اعمال نفوذ سیّد کاشانی و مصدّق قانون از مجلس گذشت که اگر قاتل رزم‌آرا خلیل طهماسبی باشد از مجازات معاف است. و این امر یک چیز عجیب‌وغریبی بود چون مجلس از نظر این‌که…

س- آن بعداً اتّفاق افتاد.

ج- خلیل طهماسبی یک مدتی در زندان بود و آزاد شد.

س- بله

ج- بعد از این جریانات ما وقتی علا را سوء قصد می‌خواستند بکنند…

س- بعداً همه را دستگیر کردید. ولی در آن زمان فقط خلیل طهماسبی دستگیر شد.

ج- بله

س- شما از بازجویی خلیل طهماسبی اطّلاعی دارید؟

ج- خودم در جریان بودم.

س- شما بازجویی‌هایی که از خلیل طهماسبی کردید روحیه خلیل طهماسبی چگونه بود؟ و چه می‌گفت راجع به این موضوع؟

ج- عرض کنم اتّفاقاً در همین روزنامه‌ی کشور که در آن زمان چاپ شده در تهران داستآنهایی از قهرمانی این‌ها نوشته که این‌ها روحیه‌شان این‌طور بوده آن‌طور بوده و…

س- شما آن زمان از خلیل طهماسبی بازجویی کردید. بلافاصله بعد از ترور؟ چه می‌گفت آقا؟ ممکن است جریان آن بازجویی را برای ما توصیف بفرمایید؟

ج- به طور کلی بازجویی‌های نوّاب صفوی و خلیل طهماسبی می‌رساند که دستوردهنده سیّد ابوالقاسم کاشانی است. به طور کلی دستور دهنده اوست. رسید به آنجا که بنده، وقتی این‌ها محکوم به اعدام شدند، تشریفات رای را هم که می‌دانید چیست؟

س- بله این جریانی بود که بعداً اتّفاق افتاد. بلافاصله بعد از ترور وقتی که خلیل طهماسبی دستگیر شد شما آیت‌الله کاشانی را هم در آن زمان دستگیر کردید؟

ج- می‌خواهم همین را عرض کنم. بلافاصله خیر. بعد از این‌که رای اعدام این‌ها صادر شد آیت‌الله دستگیر شد. پیش از این‌که اعدام بشوند، رای صادر شد ولی، به‌طوری‌که مواجهه هم دادیم این‌ها را با هم. کاشانی را با این سه چهارتا.

س- برای این‌که دو دفعه دستگیری خلیل طهماسبی اتّفاق افتاد. یک‌بار بلافاصله بعد از ترور بود که ایشان رفتند زندان…

ج- دادگستری بود.

س- بله. بعداً مجلس شورای ملّی به هر ترتیبی که بود ایشان را عفو کردند و ایشان آمدند بیرون مجدداً دستگیر شدند بعد از سوء قصد به آقای حسین علا

ج- دفعه‌ی اوّل…

س- دفعه‌ی اوّل نظر من است.

ج- دفعه‌ی اوّل دادگستری این‌ها را گرفت که…

س- شما در آن دخالتی نداشتید؟

ج- نه خیر. دفعه‌ی دوم که ما گرفتیم پرونده دادگستری را بنده گرفتم. یک پرونده قطور هر چی از این‌ها سؤال کرده بودند این‌ها یک آیه‌ی قرآن جواب خوانده بودند. حتّی اسمش را هم که سؤال کرده بود نوّاب صفوی یک آیه‌ی قرآن خوانده بود. یک پرونده‌ی این‌قدری، قطور. هیچ یک کلمه‌ی توی دادگستری این‌ها حرف نزده بودند و نوّاب صفوی وضعیتی داشت که تمام را مرعوب کرده بود، همه از او می‌ترسیدند، واقعاً تکانی داده بود به کشور به خصوص تهران. بعد که ما دستگیر کردیم تحقیقات انجام شد.

 

 

روایت‌کننده: تیمسار سپهبد حسین آزموده

تاریخ مصاحبه: ۲۴ مارس ۱۹۸۴

محلّ مصاحبه: لادفانس پوتو حومه‌ی پاریس، فرانسه

مصاحبه‌کننده:  ضیا صدقی

نوار شماره‌ی: ۲

 

س- تیمسار حقیقت دارد که برای وادار کردن خلیل طهماسبی به این‌که صحبت بکند و اطّلاعاتی در اختیار مقامات نظامی بگذارد او را به شدت شکنجه کرده بودند؟

ج- شاید بنده صالح نباشم جواب شما را بدهم، همه‌اش بنده باید حاشیه بروم. این سه چهار سال بنده بسیار توی روزنامه‌های فارسی زبان آمریکا و انگلستان و این‌ها دیدم که به طور مثال می‌نویسند کریم‌پور شیرازی را شب چهارشنبه‌سوری والاحضرت اشرف آمد و فلان و این‌ها و خلاصه آتشش زدند. این مندرجات روزنامه است. اینجا است که عرض می‌کنم متأسّفانه کسی تجزیه و تحلیل، آخر اوّلاً شب چهارشنبه‌سوری مراسمی در سربازخانه نبوده است. آیا این معقول است که یک بابایی را بیاورند توی یک سربازخانه‌ی ده هزار نفری، توی مهمانی آتشش بزنند که چی؟ از این اراجیف بسیار است. این که بنده عرض کردم من صالح نیستم برای این که ممکن است حمل بر این بشود که خودم دادستان ارتش بودم. نه خیر، در دستگاه ما چیزی که وجود نداشت شکنجه بود و البتّه یکی از آرزوهای من این بود که پرونده‌های متشکّله در آن زمان منتشر می‌شد که متأسّفانه اعلی‌حضرت اجازه ندادند. و این یکی از آرزوهایم بود. و حتّی من زمان بازنشستگی‌ام دو سه دفعه تقاضا کردم باز هم اجازه نفرمودند. فکر می‌کنم اگر این‌ها منتشر شده بود تمام شایعات از وضع پرونده، ریخت سؤال و جواب معلوم می‌شد. نه قربان چه شکنجه‌ای؟

س- شما چه تکنیکی به کار بردید که نوّاب صفوی به جای این‌که پاسخ شما را با آیه‌ی قرآن بدهد، آن‌چنان که در دادگستری کرده بود. به شما جواب صریح بدهد؟

ج- تکنیک این بود، مثل دیروز یادم هست سپهبد بختیار رئیس ساواک بود. حالا بنده هیچ اطّلاع نداشتم از این جریان. تلفن زد به من گفت: «خواهش می‌کنم بیایید دفتر من»، گفتم: «چه فرمایشی دارید؟» گفت: «بیایید آنجا به شما می‌گویم.» بنده رفتم آنجا گفت: «نوّاب صفوی را دستگیر کردیم الان او را می‌آورند اینجا خواستم تو هم حضور داشته باشی.» بنده هم تا آن لحظه نوّاب صفوی را ندیده بودم و حتّی نمی‌دانستم دستگیر شده است. یک‌هو همین‌طور که نشسته بودیم من دیدم از محوّطه صدای صلوات بلند شد و یک جماعتی صلوات می‌فرستند. معلوم شد نوّاب است. حالا ببینید آن چه جانوری بود. نوّاب را که دستگیر کردند آمدند چندتایی لات‌ولوت نمی‌دانم از کجا صلوات می‌فرستادند دنبال این، که آنها هم فرار کردند تا مأمورین آمدند آنها را بگیرند. خلاصه نوّاب صفوی وارد اتاق که شد رفت به طرف بختیار دست بدهد بختیار با او دست داد. آمد طرف من دست بدهد گفتم برو مردیکه. بنده باهاش حتّی دست ندادم. نشست و یک سؤالاتی بختیار از او کرد. پرونده به اصطلاح ما مقدّماتی را بعد از چند روز فرستادند دادستانی ارتش و خودش را هم در اختیار بنده گذاشتند. اولین جلسه‌ای که بنده احضارش کردم تو دفترم نشسته بودم با بازپرس، گفتند نوّاب صفوی را آوردند. در که باز شد این تا گفت سلام، تکنیک این بود که من نمی‌دانم حرفی که از دل برخواسته بشود چه اثری دارد؟ و واقعاً نمی‌شود با چیزهای مادی گفت. تا سلام کرد گفتم: «سیّد به تو اجازه می‌دهم بنشینی ولی پیش از هر سؤال و جوابی این تذکر را به تو می‌دهم، مبادا اینجا آیه‌ی قرآن برای من بخوانی. هر سؤالی می‌شود مطابق سؤال جواب بده هرچه دلت می‌خواهد.» گفت: «اطاعت می‌شود.» و نشست. و واقعاً هم عمل کرد. یعنی به اندازه‌ای من قرص گفتم، اینجاست که می‌گویند نمی‌دانم که، در تمام بازجویی هر سؤالی می‌کردیم، البتّه ممکن است یک جواب‌هایی را دروغ گفته باشد ولی یک کلمه آیه قرآن دیگر نخواند همه را جواب داد. در اثر این تحقیقات و روزی، اگر باور بفرمایید، بیست ساعت کار شب و روز ما موفّق می‌شدیم. تأکید می‌کنم ضمن این که عرض کردم خودم نبایست بگویم صالح نیستم، ابداً شکنجه… البتّه شاید خشونت بوده در حرف‌زدن شاید هم بوده «مردیکه چرا دروغ می‌گویی؟» ولی لغت شکنجه و نمی‌دانم…

س- تیمسار شما فرمودید که دلتان می‌خواست که آن پرونده‌ها منتشر می‌شد و مردم آنها را می‌خواندند. متأسّفانه آن پرونده‌ها فعلاً افتاده دست کسانی که جزو شاگردان و طرفداران نوّاب صفوی هستند و محققاً آنها را از بین می‌برند. شخصیتی مثل شما که از این جریان اطّلاعات دست‌اول دارد ممکن است از شما تقاضا بکنم که آن چیزی که از آن پرونده‌ها به خاطر می‌آورید برای ما توضیح بفرمایید؟

ج- جان من توضیح همین است که عرض کردم. پرونده ماهیت تمام کارهایی بود که خمینی آمد می‌کند برنامه‌ی نوّاب صفوی، به طوری که…

س- استقرار ولایت‌فقیه بود؟

ج- همه این‌ها به طوری که در آن روز، باز هم عرض می‌کنم خودتان را در روز بگذارید که همین حالا هم من خودم به خودم می‌گویم ما عجب احمق و ساده‌لوح بودیم همین حالا. تمام این کارهایی که می‌کنند چکیده‌ی پرونده بود. نه تنها خود ما خنده‌مان می‌گرفت بنده که به عرض شاه رساندم شاه هم کلی خندید اصلاً برای ما قابل قبول نبود ولایت فقیه، نمی‌دانم زن‌ها چراغ…

س- این چیزهایی بود که نوّاب صفوی می‌گفت؟

ج- تمام، اصلاً تمام کارهایی که این‌ها کردند نوّاب صفوی می‌گفت که برای ما قابل قبول نبود در روز. می‌خندیدیم. اصلاً این دیوانه است.

س- شما با اطّلاعی که از بازجویی‌های این شخص دارید آیا توانستید پیدا کنید که این آدم چه سوابقی داشت؟ از کجا آمده بود؟ و احیاناً با چه کشورها یا مقامات خارجی در ارتباط بوده است؟

ج- بنده حضورتان عرض کردم این ساخته و پرداخته خارجی بود یعنی در دستگاه روحانیت ایران که عرض کردم به نظر بنده روحانیت ایران کمپلت ساخته و پرداخته خارجی بودند.

س- بله. شما سند و مدرکی به دست آوردید که واقعاً اثبات می‌کرد که نوّاب صفوی و فداییان اسلام مثلاً با انگلستان در ارتباط هستند؟

ج- مدرک؟ نمی‌دانم منظورتان چیست؟ ولی سیر کارهایشان. این سؤال‌تان مثل این است که الان بپرسید مثلاً خمینی آیا واقعاً به نظر جناب‌عالی خمینی الان روی پای خودش آمد این علم‌شنگه را راه انداخت.

س- بله، مسئله این است که نظر اصولاً تفاوت می‌کند با آدمی که در متن جریان بوده یا این‌که یک آدمی بخواهد نظر سیاسی بدهد. شما که در متن جریان یک محاکمه قرار داشتید به سند و مدرک احتّیاج داشتید.

ج- نه من یادم نیست. ما دنبال سند و مدرک نمی‌رفتیم. وجود ندارد سند و مدرک که کسی دنبالش برود. این‌ها به اصطلاح قضایی از روی قرائن امارات، نشانی‌ها، سیر خدمات این کجا بوده؟ چه بوده؟ کجا رفته است؟

س- مثلاً ممکن است که یکی‌اش را به عنوان نمونه برای ما بفرمایید؟

ج- او در شرکت نفت بود بعد آمد…

س- نوّاب صفوی کارمند شرکت نفت بود؟

ج- بله. البتّه به اصطلاح کارمند جزء. بعد رفت نجف. بعد آمد به ایران رفت مدرسه‌ی آلمانی.

س- بله، منظورم این است که شما این اطّلاعات را توضیح بفرمایید برای این‌که من تا به حال این را از هیچ جا نشنیده بودم.

ج- حتماً عرض کردم قرائن‌های ما را…

س- مدرسه‌ی آلمانی فرمودید رفته بود؟

ج- بله

س- کجا در تهران؟

ج- بله یک مدّتی مدرسه‌ی صنعتی تهران.

س- بله

ج- همه‌اش مرموز یعنی به‌هم جور درنمی‌آید، نمی‌خورد. نجف بودی، پس چه‌جور آمدی؟

س- پس ایشان معمّم نبودند از اوّل؟ طلبه بودند؟

ج- مدّتی طلبه. بعد از طلبگی رفت به مدرسه‌ی آلمانی و نمی‌دانم. عرض کردم باز هم تکیه می‌کنم، ما دنبال این مدرک نمی‌رفتیم که آیا ببینیم سفیر فلان به این دستور داده است، به درد ما نمی‌خورد. یعنی لزومی نداشت.

س- می‌خواهم که از حضورتان تقاضا کنم که یک مقداری برای ما توضیح بفرمایید خاطراتی که شما از تیمور بختیار دارید.

ج- تیمور بختیار قربان، تا روزی که ۲۸ مرداد شد و قیام ملّی علیه مصدّق و تا مدتی بعد از آن واقعاً افسر خدمت‌گزار شایسته‌ای بود. ولی به مرور زمان تصدیق بفرمایید، اشخاصی هستند که به اصطلاح ظرفیت ندارند. یعنی ممکن است تا درجه‌ی سرهنگی واقعاً افسر شایسته‌ای باشد. سرتیپ که شد یک خرده هوا برش دارد و من کسی هستم. سرلشکر که شد فلان، سپهبد که شد همین‌جور. ظرفیت به اصطلاح بنده ندارند. تیمور بختیار بعد از این‌که ساواک تشکیل شد روز به روز این به اصطلاح عامیانه هوا برش داشت که «من کسی هستم یا چیزی هستم» همان اصطلاح عامیانه هوا برداشتن. این بود که سرانجام کارش رسید به ضدّیت با مقام سلطنت. بعد هم استحضار دارید، رفتن این طرف و آن طرف.

س- بله ایشان یک مدّتی سوئیس بودند. یک مدّتی عراق بودند و بعد گفته شده بود که ایشان به وسیله‌ی ساواک کشته شده‌اند. آیا این موضوع حقیقت دارد؟

ج- من نمی‌دانم.

س- شما اطّلاعی ندارید. یک موضوع دیگری که من می‌خواستم از حضورتان سؤال بکنم درباره‌ی روابطی بود که آیت‌الله کاشانی و فداییان اسلام به‌طور کلی در جریان برخورد دکتر مصدّق با دربار در حمایت از دربار و مقام سلطنت داشتند این چگونه بود که نوّاب صفوی، مثلاً روزنامه‌ای که روزنامه‌ی فداییان اسلام نبرد ملت که نویسنده‌اش هم آقایی بود به نام کرباسچیان، ایشان خوب، شدیداً حمایت می‌کردند در آن زمان از دربار با همکاری با آیت‌الله کاشانی علیه دکتر مصدّق. چگونه شده بود که یک همچین عواملّی که با دستگاه خارجی در ارتباط بودند در آن زمان جزو حامیان مقام سلطنت و دربار شده بودند؟

ج- در کدام زمان؟

س- در زمان ۲۸ مرداد.

ج- ملاحظه بفرمایید، یک اصطلاحی هست می‌گویند سیاست پدر و مادر ندارد. به عرض‌تان رسیده است؟ استاد هستید جناب‌عالی.

س- خواهش می‌کنم.

ج- به نظر بنده یک عملی که امروز انجام می‌شود اگر ده روز دیگر یک عمل ضدّ این انجام بشود هیچ تعجّبی ندارد روی همان اصطلاح که سیاست پدر و مادر ندارد. واقعاً ممکن است آناً تغییر کند. این را نمی‌شود پایه گرفت که چرا آن روز آن‌جوری بود؟ چرا امروز این‌جوری است؟ توجّه می‌کنید؟

س- بله

ج- ضمن این‌که این آقایانی که اسم بردید سیّد ابوالقاسم کاشانی و نمی‌دانم نوّاب و این‌ها. این‌ها به اصطلح بنده بازیگر سیاسی بودند. سیاستمدار نبودند بازیگر سیاسی بودند. بازیگر سیاسی هم هر طرف بادش بیاید باد می‌دهد. کما این که همانطوری که اشاره فرمودید روزی سیّد ابوالقاسم کاشانی و نوّاب از پایه‌گذاران حکومت مصدّق بودند. واقعاً می‌شود با همین عبارت گفت روز دیگر ضدّ مصدّق. به طوری که مصدّق اسم نوّاب را که می‌شنید رنگ از صورتش می‌پرید، آن‌قدر مرعوب نوّاب بود. سیّد ابوالقاسم کاشانی روزی با مصدّق روز دیگر علیه مصدّق. روی این‌ها نمی‌شد حساب کرد و روی همین عدم دقّت‌ها بود که خود شاهنشاه آریامهر به آن روز افتاد یعنی اعتماد فوق‌العاده به اشخاص. توجّه می‌فرمایید؟

س- بله

ج- همیشه به نظر بنده باید در امور یک پوئنی هم رو سوء‌ظن گذاشت یعنی اگر شما یک گماشته دارید مستخدم دارید صبح تا شام می‌بینید کمال حسن خدمت را می‌کند باید ذهنتان هم برود که مبادا زیر سر او یک چیزی باشد. هیچ وقت این حساب نبود. چون این‌ها از همین صفت استفاده می‌کردند و کسانی نبودند که بشود روی‌شان بشود حساب کرد که این‌ها مستقل یک عقیده‌ی ثابتی دارند. با اشخاص دیگر هم همین‌جور هر روز امروز نغمه جمهوری بلند شد جمهوری‌خواه می‌شود فردا سلطنت باشد سلطنت‌خواه می‌شود از خودش یک ایده‌ی ثابتی ندارد.

س- بله، تیمسار شما مهم‌ترین خاطراتی که دارید در زمان محمّدرضا شاه پهلوی در ایران و خدماتی که ایشان به ایران کردند، ممکن است که از شما تقاضا بکنم که آنها را برای ما توضیح بفرمایید؟

ج- خدماتشان را؟

س- خدماتشان را و در عین حال آن چیزی که به نظر شما نقاط ضعف ایشان می‌آید؟ برای ما توضیح بدهید.

ج- بله. نقطه‌ضعف ایشان…

س- ترجیح می‌دهید نقاط ضعف را اوّل بفرمایید بعداً نقاط مثبت را. هرطور مایلید بفرمایید.

ج- برای این‌که نقاط مثبت به نظر بنده گفتن بنده را نمی‌خواهد. نه، واقعاً نقاط مثبت که معلوم است دیگر.

س- بله برای شما ممکن است معلوم باشد ولی برای آدم‌هایی که در آینده می‌آیند و آن دوره را ندیدند و می‌خواهند که ببینند در آن‌زمان چه خبر بوده است. فرض بفرمایید پنجاه سال بعد از این برای آنها مشخص نیست که آن دوره چه بوده است. این برای این زمان نیست که من حضور شما هستم و این مصاحبه را می‌کنم. این برای کسانی است که پنجاه سال بعد می‌آیند و می‌خواهند بدانند در ایران پنجاه سال پیش چه خبر بوده است.

ج- پس بنابراین بنده باید که مقایسه‌ای از محمّدرضا شاه پهلوی با پدرشان بکنم.

س- تمنّا می‌کنم بفرمایید.

ج- یک جمله‌ای هست گوینده‌اش یادم رفته چه کسی است. یکی از رجال بود پیش از انقلاب، شاید مرحوم جمال امامی بود. مرد صریح‌اللّهجه‌ای بود آن جمال امامی. واقعاً صریح‌اللّهجه بود. که بنده هم خوب می‌شناختمش. آن یک بار به اعلی‌حضرت محمّدرضا شاه گفته بود که «فرق شما و پدرتان این است که به پدرت کسی جرأت نمی‌کرد دروغ بگوید به تو هم کسی راست نمی‌گوید.» توجّه می‌فرمایید؟

س- بله

ج- و یک جمله‌ی دیگر باز همان جمال امامی گفته بود، می‌گفت: «نمی‌دانم اعلی‌حضرت چه اصراری دارید که نخست‌وزیر بشوید؟» آنچه که بنده مطالعه دارم، خوب، شکی نیست که تماس هم زیاد داشتم، اعلی‌حضرت محمّدرضا شاه پهلوی در یک محیط به اصطلاح آزاد پرورش کردند. یعنی تحصیلات‌شان در سوئیس بوده، دنیاشناس بودند. ملت ایران را حساب نکردند یعنی جوری عمل کردند مثل این‌که شما به یک بچّه‌ی دو ساله شش‌تا ظرف چلوکباب بدهید بخورد. این حساب را نکردند که هر عملی می‌کنند باید به فراخور و بنا به ظرفیت ملت باشد. فرض بفرمایید رضا شاه پهلوی، رضا شاه کبیر کشف حجاب کرد. گفت زن‌ها حجاب نداشته باشند. بسیار خوب. پسرشان شاهنشاه آریامهر یکهو بلندپروازی کردند آن زنی که ده سال بیست سال پیش حجاب سر می‌کرده است گفتند سناتور بشو، وکیل بشو، وزیر بشو. این مدت این شایستگی آن مقام را نداشت. توجّه می‌فرمایید؟

س- بله

ج- بنده روی بیکاری و این‌ها بودم بخصوص بعد از انقلاب خیلی تو فکر فرو رفتم روی همین سؤالاتی که جناب‌عالی می‌فرمایید، باور بفرمایید بنده خودم پیش خودم تو همیشه تو مغز خودم تجزیه و تحلیل می‌کنم. به این نتیجه می‌رسم که هر بلایی که به سر ما آمد برای این بود که شاهنشاه آریامهر مملکت‌داری را با چیزهای شخصی تفکیک نمی‌کردند. مثالی بزنم از لحاظ شخصی خیلی خوب است که یکی فرزند بنده را بکشد، فرض بفرمایید، بنده مثل مدعی خصوصی گذشت کنم. این خیلی صفت خوبی است، بزرگواری است، آقایی است. ولی در کار مملکت‌داری این بالاترین نقطه ضعف است که یک چیزی که مربوط به اجتماع است ما گذشت بکنیم. شاهنشاه صفت گذشت‌شان بارزترین صفت‌شان بود که به نظر بنده بدترین صفت روی کسی است که رئیس مملکت باشد نمی‌دانم می‌توانم مقصودم را بیان کنم؟

س- تمنّا می‌کنم بفرمایید.

ج- خدماتشان که خوب، عرض کردم قابل احصاء نیست، خوب، من نمی‌دانم من از کجایش بگویم؟ از چه‌اش بگویم؟

س- فقط شما یک مطلبی فرمودید، گفتید آدم برای این‌که بداند که در یک دوره‌ی تاریخی خاص اوضاع چگونه بوده است باید خودش را بگذارد در آن زمان حالا من از شما تقاضا می‌کنم برای یک کسی که پنجاه سال دیگر می‌خواهد بیاید ببیند که در آن دوران چه خبر بوده در آنجا شما با در نظر گرفتن…

ج- در آن دوران این خبر بوده که پادشاه وقت، رئیس مملکت وقت از لحاظ خودشان با عشق به وطن سعی می‌کرد همه‌چیز را به تن خودش بخرد بدون این‌که هیچ کس مسئولیتی داشته باشد. نمی‌دانم تا چه اندازه این جمله مطلب را می‌رساند.

س- شما یک جمله‌ی دیگر هم از قول جمال امامی فرمودید. فرمودید که جمال امامی به اعلی‌حضرت گفته بودند که ایشان نمی‌دانند که چرا اعلی‌حضرت این‌قدر اصرار دارند که نخست‌وزیر بشوند. در این رابطه ممکن است توضیح بفرمایید که دقیقاً منظور جمال امامی چه بوده است از این حرف؟

ج- منظورش این بوده است که شما طبق قانون اساسی، بنده برایم خیلی مشکل است قربان، توضیح این چیزها را دادن چون این‌ها کار یک ساعت و دو ساعت و یک خرده و دو خرده نیست.

س- تمنّا می‌کنم من در خدمتتان هستم هر چند ساعتی که بفرمایید.

ج- ملاحظه بفرمایید قانون اساسی ما، متاسّفانه من بسیار دیدم حتّی وزرای ما یک دور قانون اساسی ما را نخوانده‌اند. این را به چشمم دیده‌ام که حتّی وزرای ما نخوانده‌اند. قانون اساسی ما بر این پایه است که شاه رئیس همه قوای مملکت هست و نیست. نیست چرا؟ تفسیری دارد که شاه مقامی است غیر مسئول، صراحت دارد. هست چرا؟ تفسیری دارد که شاه رئیس سه قوّه است. به طوری که وقتی قوّه‌ی قضایی شما رای صادر می‌کند می‌گوید به نام نامی اعلی‌حضرت. بالای رای می‌نویسند. یعنی در عرف ایران، در عرف قانون اساسی شاه یک عاملّی است هم‌پایه‌ی خدا. روی همین اصل می‌گویند ظلّ‌الله. شاه خودش سعی می‌کرد خودش را کوچک بکند. نمی‌دانم پیش از انقلاب در جریان تا چه حد بودید، خارج تشریف داشتید یا داخل؟

س- نه خیر من اغلب اوقات خارج بودم.

ج- یک روز مثلاً آقای هویدا نخست‌وزیر برای دفعه‌ی اوّل توی رادیو تلویزیون اعلام کردند که آقا این که هی می‌گویند رئیس مملکت، رئیس مملکت این چیست؟ ما یک فرمانده داریم آن هم شخص شاه است. لغت فرمانده. در حالی‌که شاه فرمانده‌ی مملکت نیست. فرمانده نخست‌وزیر نیست. این نخست‌وزیران ما، این وزیران ما برایشان کمال مطلوب بود که هر شب بیایند توی رادیو تلویزیون توی جراید مصاحبه کنند، دستشان را به هم بمالند برسانند هر کاری که ما می‌کنیم اعلی‌حضرت فرمودند. اعلی‌حضرت هم این‌ها به گوشش می‌رسید ایراد نمی‌گرفت. در صورتی که اگر یکی از این‌ها را صدا می‌کرد می‌گفت «مردیکه پدرسوخته، اعلی‌حضرت فرمودند چیست؟» من یک چیزی حضور شما عرض کنم، باز هم عرض می‌کنم این چیزها شاید خدای نکرده حمل… پست‌بنده، شغل بنده حسّاس بود. یعنی در حسّاس‌ترین موقع مملکت من دادستان ارتش بودم.

س- دقیقاً چه تاریخی بود که شما دادستان ارتش شدید تیمسار؟

ج- بلافاصله بعد از ۲۸ مرداد. بلافاصله.

س- بله.

ج- عرض کنم، شاید یک میلیون دفعه وزیر جنگ یا رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران به من تلفنی، شفاهی می‌گفتند اعلی‌حضرت روی فلان موضوع فلان دستور را فرمودند بنده با دست خودم روی یک کاغذ می‌نوشتم «اختیارات مقام سلطنت طبق ماده فلان قانون این است. در ثانیه اوامرشان را ابلاغ کنند.» یعنی دستوری که می‌گفتند داده خلاف قانون بود. یک مورد من ندیدم شاه بگوید فضولی موقوف. می‌گفت هر چه قانون است اجرا کنید. که بنده این موضوع را در زمان بازنشستگی در مجلّه‌ی خواندنی‌ها جریانی نوشتم که زمانی که من بودم یک مورد اعلی‌حضرت نفرمودند که «فضولی موقوف، مردیکه این چه است که نوشته‌ای؟» ولی تمام می‌رفتند می‌دیدند اعلی‌حضرت نظرش چیست می‌فهمید که این نظر خلاف است ولی نمی‌گفت که قربان، خلاف است. می‌گفت بله قربان، صحیح می‌فرمایید و می‌آمد اجرا می‌کرد. شاه که قوانین را از حفظ نیست خوب، شاه هر کسی را گذاشته است یک جایی مسئول. این هم باید از اختیاراتش استفاده کند. توجّه می‌فرمایید؟

س- بله.

ج- این‌ها تمام می‌شود یک نوع خدمت و هم یک نقطه ضعف هستند.

س- بله. تیمسار من می‌خواهم از حضورتان تقاضا بکنم که شما در این اواخر موقعیتی را که دادگاه‌های نظامی در سیستم قضایی مملکت داشتند برای ما توصیف بفرمایید. چه نقشی دادگاه‌های نظامی در سیستم قضایی ایران داشتند؟ و یک سؤال دیگر هم در همین زمینه هست که من بعداً آن را از حضورتان خواهم پرسید.

ج- عرض کنم برای آمریکایی یا خارجی، آنها نمی‌توانند اصلاً درک کنند که، این‌ها را بنده در برخوردها دیدم که مثلاً شما به یک افسر آمریکایی بگویید

س- بله بفرمایید

ج- سیستم قضایی ما این است که مثلاً یک جرم خلاف امنیت و دادگاه نظامی می‌رسد این نمی‌تواند تجسم کند که جریان چه است؟

س- بله

ج- در کشوری مثل کشور ما قربان، دادگاه‌های نظامی بالاترین عامل برای حفظ امنیت کشور بودند. بنده به کرّات دیده بودم رسیدگی به جریان جرایم شهربانی بر عهده‌ی دادگستری بود. اگر افسر پلیس یا پاسبان کاری، جرمی بکند می‌بردند دادگستری که بعداً صلاحیت آن را دادند به ما. طرز فکر بازپرس دادگستری این بود که اگر یک پاسبان تو گوش یک افسر زده بود این را می‌بردند پیش بازپرس می‌گفت: «آقایان مصالحه کنید روی هم را ببوسید.» این طرز فکر عامل قضایی دادگستری بود. طرز فکر دادگاه نظامی درست وارونه است. یعنی خوب، اگر یک پاسبانی توی گوش افسری بزند یک جرم شدید یا یک مجازات شدید. در کشور ما همیشه عامل ترس موجب رفاه جامعه بوده است. سیستم این بود که مرتّب می‌شد از یک دستگاه دادستانی، دادسرا، بازپرس و دادستان‌ها در رأس این دستگاه دادسرا، در تمام سطح کشور، دادستان ارتش بود و دادگاه‌هایی به اسم دادگاه‌های بدوی و تجدید نظر، یعنی دو دادگاه اوّلی و دومی، بعد هم تجدیدنظرها که رای می‌دادند اگر طبق قانون شاه تصویب می‌کرد پرونده می‌رفت دیوان کشور که عالی‌ترین مرجع قضایی در کشور بود. آنها با تأیید رای را ابرام می‌کردند یا فسخ می‌کردند که دوباره رسیدگی می‌شد.

س- بله. چه به اصطلاح وجه افتراق و وجه اتّفاقی بود بین دادگاه‌های نظامی و دادگاه‌های، عرض کنم، دادگستری.

ج- وجه افتراقش این بود که مجازات‌هایی که قوّه‌ی مقنّنه روی جرایمی که در دادگاه‌های نظامی رسیدگی می‌شد به مراتب شدیدتر از مجازات‌هایی بود که دادگستری صلاحیت رسیدگی داشت. وجه افتراق شدّت عمل رو قانون، طبق قانون نه شدّت عمل یک وقت استنباط بشود شکنجه و این‌ها، شدّت مجازات طبق قانون و سرعت عمل. مثلاً در دادگستری یک پرونده بود که ده سال طول می‌کشید همان جرم همان پرونده به دادرسی ارتش که می‌آمد در ظرف دو ماه سه ماه فیصله پیدا می‌کرد. از لحاظ قانونی نه از لحاظ من‌درآری.

س- بله، تیمسار شما تا چه زمانی، دقیقاً تا چه تاریخی دادستانی ارتش را به عهده داشتید؟

ج- بنده دادستان ارتش بودم بعد رئیس اداره دادرسی ارتش شدم در ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۰.

س- از آن تاریخ بازنشسته شدید.

ج- بله از آن تاریخ بازنشسته شدم.

س- شما از جریان ۱۵ خرداد آن سال که اولین تظاهر خیابانی، به اصطلاح اعتراض خیابانی طرفداران خمینی بود چه خاطره‌ای دارید؟

ج- البتّه من آن وقت بازنشسته بودم.

س- بله. ولی خوب، تماسی باز هم حتماً با دوستانتان در ارتش داشتید.

ج- کاملاً، در تمام مدّت بازنشستگی من تماس داشتم. آن تظاهرات بایستی در آن روز، یعنی هدف تظاهرکنندگان در آن روز همین هدف سال ۵۷ بود. منتهی با این تفاوت که در آن روز شدّت عمل بود. عکس‌العمل شدید بود خوابید. در این بار آن نرمش… این تنها…

س- سؤال بنده در این زمینه، عرض کنم خدمت شما، همین است که چه چیزی آن روز باعث شدّت عمل شد؟ و چه کسی درواقع در پشت سر این شدّت عمل بود در آن روز ۱۵ خرداد؟

ج- چه چیزی؟ نفهمیدم.

س- عرض کنم خدمتتان، روز ۱۵ خرداد آقای امیراسداله علم نخست‌وزیر بودند آیا ایشان بودند که باعث شدّت عمل در آن روز شدند؟

ج- اتّفاقاً این مورد سؤالتان را بسیار شنیدم که آقای علم باعث شدند.

س- من دقیقاً به همین علّت از شما سؤال می‌کنم.

ج- به نظر بنده نه قربان. تمام شدّت عمل آن روز خواسته‌ی شاه بود و ارتش ما امرای ما، ملاحظه بفرمایید ارتش ما یک ارتشی بود که مؤسّس آن، بنیان‌گذارش رضا شاه بود. مدّت پنجاه سال شعار این ارتش بود، که توی آسایشگاه سربازها هر روز به چشمت می‌خورد که «چه فرمان یزدان چه فرمان شاه. خدا شاه، میهن» این شعار ارتش بود. و در ارتش و در سطح کشور هیچ نخست‌وزیری را بنده سراغ ندارم که آن‌قدر جربزه داشت که مثلاً بگوید شدّت عمل بشود. شدت عمل بشود یا بگوید قلّت عمل نمی‌دانم، نرمش عمل بشود. در آن روز اراده‌ی شاه بود و همین اویسی مقتول مجری اراده بود.

س- بله

ج- و خوب است اینجا عرض بکنم در فاجعه‌ی ۵۷ من به کرّات پیش اویسی می‌رفتم بازنشسته بودم ولی می‌رفتم. یک روز بهش گفتم: «تیمسار این چه وضعی است؟ چرا جلوگیری نمی‌کنید؟» برگشت به من گفت: «تو هم به من این حرف را می‌زنی؟ شاه نمی‌خواهد.» و راست می‌گفت. حالا ممکن است سؤال بفرمایید شاه چرا نمی‌خواست؟ من واقعاً این را نتوانستم حل کنم که شاه، البتّه من یک نتیجه‌گیری برای خودم می‌کنم، به نظر بنده اصلاً اراده شاه سلب شده بود نمی‌توانست اصلاً تصمیم بگیرد. خود بنده در عالم بازنشستگی یک گزارش پانزده شانزده برگی بزرگ تقدیم‌شان کردم. در همین روزهای شلوغی که…

س- روزهای آخر

ج- آخوندها را بررسی کردم و وضع مملکت،‌ در مقام نتیجه‌گیری توی آن گزارش نوشتم: «اعلی‌حضرت باید تشریف بیاورید پشت رادیو تلویزیون، مثل ژنرال دوگل که اینجا شورش شد در فرانسه.»

س- فرانسه ۶۸ را می‌فرمایید.

ج- می‌خواست استعفا بدهد ژنرالی که بود تقویتش کرد آمد پشت رادیو تلویزیون، آن هم در کشور فرانسه، با کمال خشونت و صراحت گفت: «اگر سر جایتان ننشینید ارتش داخل عمل می‌شود.» و همین موجب شد آرامش برقرار شد. این را بنده نوشتم، نوشتم: «باید اعلی‌حضرت هم تشریف بیاورید پشت رادیو تلویزیون از موضع قدرت صحبت بفرمایید.» دادم. ده روز بعد گفتند که رادیو گفته که اعلی‌حضرت صحبت می‌کنند. رادیو را که آوردیم آن نطق کذایی که ملت انقلاب تو را…

س- صدای انقلاب شما را شنیدم.

ج- درست وارونه. اینجا بنده عرض می‌کنم و همیشه به رفقایم گفتم می‌نشینند می‌گویند که آمریکا و انگلستان و فرانسه و کنفرانس گوآدالوپ این‌ها خواستند شاه برود. بنده عرض می‌کنم درست. ولی ما بودیم اگر یک عملی مثل ۱۵ خرداد کرده بودیم آمریکا و فلان و فلان یا باید قشون‌کشی کنند که نمی‌کردند یا سیاست‌شان را تغییر بدهند، ما نکردیم. و به نظر بنده ما که منظورم ارتش بود،‌ روی خواسته‌ی شاه نکرد. حالا شاه چه سیاستی داشته؟ چرا؟

س- شما از آن اطّلاعی ندارید؟

ج- من ندارم نه خیر.

س- بله. شما در آن روزهای آخر که آقای ازهاری نخست‌وزیر شدند، شما آقای ازهاری را می‌شناختید شخصاً؟

ج- بله، خوب.

س- می‌توانید که شخصیت ایشان را برای ما توصیف بفرمایید؟ سؤال دیگر من این است که آیا انتخاب آقای ازهاری به نخست‌وزیری در آن روز انتخاب صحیحی بود؟

ج- اینجا را می‌شود گفت، برقراری دولت نظامی ایده‌آل بود کمال مطلوب بود ولی نه ازهاری.

س- چرا تیمسار؟

ج- برای این‌که داغ بنده را تازه فرمودید. بنده شبی که شنیدم دولت نظامی آمده روی کار خوشحال شدم ولی اولین جمله‌ای که از دهان ازهاری شنیدم رفت تو مجلس گفت: «بسم‌الله الرّحمن الرّحیم، خدایا به امید تو!» همان وقت من تلفن کردم به همه‌ی رفقایم گفتم: «فاتحه را بخوانید.» آخر دولت نظامی که برود بگوید بسم‌الله الرّحمن الرّحیم این دولت نظامی نیست. اگر خاطرتان باشد ازهاری که آمد روی کار دو سه روز اوضاع آرام شد، ترسیدند که دولت نظامی است. بعد دیدند که این دولت نظامی بدتر از نانظامی است.

س- بله. نظر شما راجع به انتخاب دکتر شاپور بختیار به نخست‌وزیری چه بود؟

ج- نظر بنده این است که در آن شبی که ایشان انتخاب شدند و بنده شنیدم شرط کردند شاه برود، پهلوی چندتا افسر گارد شاهنشاهی بودم گفتم: «آقایان فردا صبح پیش از آن که شاه برود این لباس‌ها را دربیاورید و فاتحه‌ی کشور را بخوانید.» و خودم هم رفتم گذرنامه گرفتم که…

س- آن آقایان چه کسانی بودند؟ ممکن است به ما بفرمایید؟

ج- پسر بنده توی گارد شاهنشاهی بود، لویزان بود. چند تا از هم‌قطاران خودش در درجه‌ی سرگردی سرهنگی بود. یعنی به نظر بنده روزی که شاه رفت دیگر ارتشی تو کار نبود.

س- بله. نقش ژنرال هویزردر ایران چه بود؟ چه طور شده بود که ایشان آمده بودند که برای ارتش تکلیف معلوم کنند؟

ج- عرض کنم، تا آنجایی که بنده می‌دانم ایشان معاون پیمان فلان بودند.

س- پیمان ناتو. معاون ژنرال هیگ.

ج- بله، و رئیس مستشاران ایرانی هم به یک نحوی، مستشاران نظامی آمریکا. ارتش ما هم از سال ۳۲ به بعد، اطّلاع دارید؟ با نظر مستشاران آمریکایی اداره می‌شد دیگر.

س- بله

ج- و امرای ما هم همه به اصطلاح بنده، مجذوب آمریکایی‌ها بودند. مجذوب آمریکا بودند یعنی روی آمریکا حساب می‌کردند. خوب، بهترین عامل آمدن زنرال هویزر بود که به این‌ها تلقین کند که دست به عملی نزنند. ضمن این که معتقدم اگر هویزر هم نمی‌آمد این‌ها آدمی نبودند که دست به عملی بزنند.

س- چرا این‌جوری فکر می‌کنید که این‌ها آدم‌هایی نبودند که دست به عملی بزنند؟

ج- برای مشاهداتم که وقتی در خدمت بودم این‌ها قائم به وجود شاه بودند یعنی مجری خوبی بودند ولی آمر نبودند.

س- تصمیم‌گیرنده‌ی خوبی نبودند.

ج- به نظر بنده البتّه تصمیم‌گیرنده اصلاً نبودند. و عجیب است که در ارتش ما هرچه پایین‌تر می‌آمدید روحیه بهتر بود. خصائل بهتر بود، بنده یک جمله هم عرض کنم حالا که کار به اینجا رسید.

س- تمنّا می‌کنم، بفرمایید.

ج- البتّه این‌ها را روی مطالعات قبلی عرض می‌کنم حتّی در زمان خدمتم به عرض خود شاه رساندم. اعلی‌حضرت فقید یعنی محمّدرضا شاه یک به اصطلاح دست و دل‌بازی عجیبی داشت یعنی هر امیر ارتشی که یک گزارش می‌داد که «قربان به من کمک مالی کنید.» «فلان زمین مال تو، یا فلان پول مال تو» روی این دست و دل‌بازی‌اش آن امرای ما خصلت نظامی را از دست داده بودند. توجّه می‌فرمایید؟

س- بله

ج- چون وقتی نظامی سوداگر بشود دیگر خصلت نظامی ندارد. این‌ها تنها و تنها در این فکر بودند که به هر ترتیبی هست شاه از این‌ها مکدر نشود. این‌ها بمانند و روز به روز درجه بگیرند و به تعداد ستاره‌های روی شانه افزوده بشود. خلاصه‌ی کلام. و این‌ها عامل، من عامل سقوطمان را خارجی نمی‌دانم. سهم عمده را خودمان می‌دانم. من بازنشسته هم مقصّرم، رفتگر هم مقصّر است. وزیر هم مقصّر است. و واقعاً می‌گویم که من بازنشسته هم، من الان پیش وجدان خودم خودم را مقصّر می‌دانم. چون من بازنشسته هم می‌توانستم صدتا را جمع کنم، روزی که شاه می‌خواست برود بروم بگویم: «قربان کجا می‌روید؟» برگردند. آن امیر ارتش هم…

س- مثل روز ۹ اسفند ۱۳۳۱.

ج- قربان شما که واردید. بله. من خوب واردم قربان، دروغ نیست. سپهبد شاه‌بختی رفت پیش همین شاه گفت: «قربان کجا می‌روید؟ نمی‌گذارم بروید.» و جوری قرص گفت که چمدانش را باز کرد و نرفت. شاه بختی را ما نداشتیم. توجّه می‌فرمایید؟

س- بله

ج- آخر این حرف شد قربان؟ شاه رفت. ای‌کاش روزی که شاه رفت همه‌شان استعفا می‌دادند. شش هفت روز پیش بود بنده توی همین تلویزیون دیدم توی اخبارش گفت رئیس ستاد ارتش لبنان و تمام امرایش استعفا داده‌اند. خوب، شما چرا استعفا ندادید؟ نه واقعاً؟ حالا استعفا ندادید؟ چرا یک عمل حاد نکردید؟ عمل حاد نکردند روحیه‌ی پایین‌ترها را هم تضعیف کردند. نتیجه، می‌شود گفت که آن امرای آن روز ارتش در سال ۵۷ خمینی را نمی‌شناختند؟ با سابقه ۱۵ خرداد؟ چه طور نمی‌شناختند؟ نه واقعاً قابل قبول است؟ قابل قبول نیست.

س- ولی دقیقاً به همین علت که شما می‌فرمایید که امرای ارتش می‌بایستی با سابقه ۱۵ خرداد آقای خمینی را خوب می‌شناختند و حتماً، یعنی به نظر منطقی می‌آید که رکن دو ارتش و مرکز اطّلاعات ارتش حتماً از کتاب ولایت فقیه آقای خمینی و این جریانات مطّلع بودند. چطور شد که این‌ها لااقل برای حفظ جان خودشان هم در مقابل این جریان ایستادگی نکردند؟ آیا قبلاً در پاریس آن‌طور که شایعه است معامله‌ای بین مقامات آمریکایی و خمینی شده بود در رابطه با تسلیم ارتش به خمینی؟

ج- تسلیم ارتش عرض کردم و سقوط کشور عرض کردم، به نظر بنده، بنده‌ی ناچیز هیچ کاره‌ی آن روز و امروز، عامل اصلی ما بودیم. توجّه می‌فرمایید؟

س- بله. در رابطه با همین مسئله‌ای که می‌فرمایید دو نفر آدم را نام می‌برند که نقش عمده‌ای داشتند در تسلیم ارتش به خمینی. یکی تیمسار قره‌باغی است و یکی دیگر تیمسار حسین فردوست است. من مطمئنّم که شما این دو نفر را به خوبی می‌شناسید. آیا می‌توانید خاطراتی را که از این دو نفر دارید که مبیّن شخصیت و نقش این آدم‌ها باشد برای ما توصیف کنید؟

ج- این آدم‌ها شخصیت‌شان را نشان دادند بنده دیگر چه توصیفی بکنم؟

س- عرض کردم این توصیفی که می‌فرمایید برای آینده است.

ج- بنده عرض کردم بدون اسم بردن اشخاص، امرا به طور دسته‌جمعی که قره‌باغی هم جزوش بوده و فردوست هم جزوش بوده و همه جزوش بودند. و من به همان تیمسار اویسی عرض کردم حتّی توی پاریس هم بهش گفتم دو به دو. گفتم تیمسار یادت هست یک روز آمدم پهلویت رفتم فرمانداری نظامی همان اواخر دی چند روز مانده بود به سقوط. گفتم برای دفعه‌ی دهم گفتم: «چرا تیمسار عملی نمی‌کنید؟» بازهم گفت: «شاه نمی‌گذارد.» گفتم: «پیشنهاد بهت می‌کنم بیا شاه را در برابر عمل انجام شده قرار بده». یک‌هو تکانی خورد و گفت: «یعنی می‌گویی چه؟» گفتم: «الان تا من اینجا هستم به یک ساعت دیگر هم نینداز، بفرست اوّل هیئت وزیران را دستگیر کنند بعد هر چه آخوند و فلان. اگر ساکت نشد مرا تیرباران کن.»

س- در آن زمان کی نخست‌وزیر بود که شما این جریان را به آقای اویسی گفتید؟

ج- شریف‌امامی

س- بله

ج- البتّه برایش هم استدلال کردم گفتم: «شما مگر خودسر آمدی فرماندار نظامی شدی؟» گفت: «نه.» گفتم: «خوب، دیشب من توی روزنامه خواندم نخست‌وزیر و هیئت وزیران به روزنامه‌ها آزادی عمل دادند هرچه می‌خواهند بنویسند. در زمان حکومت نظامی، طبق این قانون که نباید بنویسند، این‌ها را دستگیر کن. شاه یقه‌ات را می‌چسبد می‌گوید چرا دستگیر کردی؟ قانون را باز کن بگو قربان، این قانون. چه کارت می‌کنند؟» و معتقدم اگر این کار را می‌کرد، این عقیده‌ام است، به اینجا نمی‌کشید.

س- پاسخ تیمسار اویسی به شما چه بود؟

ج- هیچ‌چیز. اویسی هم مجری خوبی بود. تصمیم‌گیرنده نبود.

س- بله

ج- و از همه بالاتر قربان، این‌جور کارها یا الان نجات ایران، یک پا دیوانگی می‌خواهد. خنده‌تان می‌گیرد از این حرف من؟ یعنی اگر یک مردانی باشند قلم و کاغذ بردارند حساب کنند این کار را بکنیم چه می‌شود؟ آن کار را… نمی‌شود. یک پا فقط جنون باشد. یعنی اولین کسی باشد که همه‌چیزش را بدهد در راه وطن احتمالاً. ما نداریم این را.

س- این سؤالی که من از شما می‌کنم راجع به حسین فردوست، به خاطر شایعاتی است که درباره‌ی این شخص هست. من که یک آدم عادّی ایرانی هستم و با آن اطّلاعات مختصری که دارم می‌دانم که آقای حسین فردوست از تمامی امتیازاتی که یک کسی می‌توانست که در یک مملکتی داشته باشد برخوردار بود با توجّه به این مسئله و با در نظر گرفتن این مسئله چطور ممکن است که یک همچین آدمی به شاه خیانت بکند و با خمینی رابطه داشته باشد؟ آیا واقعاً این قضیه حقیقت دارد که آقای حسین فردوست با خمینی در ارتباط بود؟

ج- به نظر بنده بله. حالا خواهید پرسید، فرمودید همه‌جور امتیاز داشت. شاید بنده به طور کلّی عرض کردم این‌ها قربان، روی پای خودشان نبودند، نمی‌نشستند فکر کنند، پیش خودش تجزیه و تحلیل بکند، تصمیم بگیرد و اجرا کند. این‌ها استنباط کردند خارجی‌ها سقوط شاه را می‌خواهند. استنباط کردند روحیه‌ی شاه خراب است. شاه نمی‌تواند تصمیم بگیرد گفت برای حفظ جانم، حدّاقل، خوب، حالا که این‌جور است بروم این طرف. حساب این‌ها این بود. سپهبد مقدّم این سال‌ها افسر خود بنده بود با من کار می‌کرد و واقعاً افسر شایسته‌ای بود. این رفت توی دستگاه همین فردوست سرانجام هم رفت با طالقانی وابست با همان حساب که جانم محفوظ باشد غافل از این که خمینی آمد، که واقعاً به نظر من خمینی مرد بزرگی است، همه‌شان را گرفت یکی بعد از دیگری تیرباران کرد. روی چه اصل؟ حساب کرد خمینی گفت این‌که به ولی‌نعمت آن روز خودش خیانت کرده است به من هم خواهد کرد.

س- بله

ج- در حساب غلط حساب کردند. حسابشان این بود که دستگاه سلطنت برچیده است ما برای آینده یک فکری بکنیم. فکر هم این است که برویم توی دامن آخوندها.

س- پس به نظر شما حقیقت دارد این موضوع که آقای حسین فردوست همکاری می‌کرد با خمینی؟

ج- اگر نداشت، یک اعلامیه دادند بر ایشان رسیده بی‌طرفی ارتش

س- بله

ج- حسین فردوست هم آن را امضا کرد. اگر نداشت که آن را امضا نمی‌کرد آخر آن اعلامیه حرف شد؟ آن اعلامیه واقعاً سرتاسرش یعنی تسلیم. معنی آن اعلامیه یعنی تسلیم. هر کسی امضا کرده یعنی من تسلیم هستم.

س- آقای دکتر بختیار می‌گفتند که اگر ارتش دو هفته‌ی دیگر یا سه هفته‌ی دیگر مقاومت می‌کرد خمینی وادار می‌شد که بیاید سر میز مذاکره. نظر شما در این‌باره چیست؟

ج- نه خیر. نظر بنده این است که نه خیر، خمینی که نشان داده در این ۵ سال چه جانوری است. چه سمجی است. یک همچین آدمی کجا می‌آمد سر میز مذاکره؟ نه خیر قربان، خمینی.

س- اگر ارتش مقاومت هم می‌کرد باز هم خمینی نمی‌آمد سر میز مذاکره؟

ج- بنده عرض کردم، روزی که شاه رفت اصلاً از نظر من ارتشی دیگر نبود. این را توجّه بفرمایید. تأکید می‌کنم، روزی که شاه سوار هواپیما شد و رفت دیگر ارتشی نبود. کدام ارتش مقاومت می‌کرد؟

س- به نظر شما دلیل این‌که ارتش یک چنین وضعی داشت رفتاری بود که اعلی‌حضرت داشتند با امرای ارتش؟

ج- بله. برای این‌که این امرا پرورش نیافته بودند که تصمیم‌گیرنده، باشند، همیشه مجری بودند. آخر تصمیم‌گیرنده پرورشی می‌خواهد. بایستی این را پرورش داد در تصمیم‌گیری.

س- نیاز به تجزیه و تحلیل دارد.

ج- بله نیاز به خیلی چیزها دارد. این‌ها همیشه یک آلت بودند. مثل این است که این استکان را بنده بردارم و بگذارم سر جایش. مثل این مستخدم جناب‌عالی «پسر برو فلان چیز را بخر، چشم، نخر، چشم.» این‌ها همیشه این‌جوری بودند. یک‌دفعه نگفتند قربان این را که می‌گویی بخر این عیب را دارد اگر طرف هم سماجت کرد بگوید من نمی‌کنم. چون برای تاریخ می‌خواهید بنویسید این‌ها را مردّد بودم عرض کنم یا نکنم؟

س- تمنّا می‌کنم، بفرمایید.

ج- بنده موقعیتی داشتم در ارتش که هر امیری بازنشسته می‌شد، دوست بودیم، می‌آمدند پیش بنده نک‌وناله و این‌ها. من می‌گفتم: «بازنشستگی که این حرف‌ها را ندارد. برای چه ناراحتی؟» بر می‌گشت می‌گفت: «بله تیمسار که خیال‌تان راحت است که هیچ وقت بازنشسته نمی‌شوید.» واقعاً موقعیّتم هم این‌جور بود که شاه مرا بازنشسته نمی‌کرد. من رسیدم به یک جایی که دیدم دیگر نمی‌توانم کار کنم، این را که عرض می‌کنم دوستان می‌دانند توی پرونده‌ام هم هست، حتماً الان هم گیر آخوندها افتاده است. نوشتم: «نظر به این‌که ادامه‌ی خدمت را خیانت می‌دانم به استناد مادّه‌ی فلان تقاضای بازنشستگی می‌کنم.»

 

 

روایت‌کننده: تیمسار سپهبد حسین آزموده

تاریخ مصاحبه: ۲۴ مارس ۱۹۸۴

محلّ مصاحبه: لادفانس پوتو حومه‌ی پاریس، فرانسه

مصاحبه‌کننده:  ضیا صدقی

نوار شماره‌ی: ۳

 

 

ادامه‌ی مصاحبه با تیمسار سپهبد حسین آزموده در روز یکشنبه ۵ فروردین ۱۳۶۳ برابر با ۲۵ مارس ۱۹۸۵ در لادفانس شهر پوتو حومه‌ی پاریس، فرانسه.

 

س- تیمسار دیروز داشتید صحبت می‌کردید راجع به استعفای خودتان از مقامی که در ارتش ایران داشتید. لطفاً صحبتتان را در همان زمینه ادامه بدهید.

ج- اگر اشتباه نکنم مورد سؤال روی امرا بوده به طور کلّی. می‌خواستم حضورتان عرض کنم و شاید اشاره کردم که امرای ما مجری خوبی بودند ولی تصمیم‌گیرنده نبودند. و یک عامل اصلی در فاجعه‌ی ایران همین خصلت امرا بود. البتّه بنده آنچه که در این زمینه‌ها عرض می‌کنم از لحاظ داخلی از لحاظ یک ایرانی است و ملاحظه فرمودید هیچ روی سیاست خارجی و خواسته خارجی‌ها من نرفتم. بنده عرایضم روی عوامل داخلی است. که به نظر بنده این است که بسیاری از سیاستمداران، روشنفکران، مقامات خارجی می‌گویند و می‌نویسند که وضعی که در ایران پیش آمد در اثر توطئه و تبانی خارجی بوده است بنده سخت تحت تأثیر این مطلب هستم که صحیح است خواسته‌ی خارجی بود ولی عامل اصلی ایرانی بود. یعنی اگر یک شرکت سهامی فرض بکنیم مثال بزنیم، سهم عمده را ایرانی داشت در این فاجعه، و یا شاید دیروز عرض کردم خارجی به نظر بنده به هیچ وجه گناهی ندارد. خارجی همیشه منافعش را می‌خواهد. الان بنده همه روز می‌خوانم و می‌شنوم که ماها تنقید می‌کنیم دولت انگلستان امریکا، نمی‌دانم، ژاپن، چرا با خمینی روابط اقتصادی دارند؟ بنده خنده‌ام می‌گیرد. خوب، چرا نداشته باشد؟

س- بله. منظور شما این است که چیزی که در این جریان نقشی بازی کرد نقص درواقع سازمانی و اداری و سیاسی ما خودمان هم بود؟

ج- بله بود و خیلی عامل مؤثّر بود. نه تنها بود عامل اثربخش بود. بلکه منظور بنده این بود.

س- تیمسار یک موضوعی که امروز می‌خواهم از حضورتان تقاضا کنم که یک مقداری راجع به آن صحبت بفرمایید مربوط می‌شود به سازمان نظامی حزب توده که بعد از سال ۱۳۳۲ کشف شد. اولین کسی که در این رابطه دستگیر شد چه شخصی بود، تیمسار؟ و چه طور شد اصلاً دستگاه اطّلاعاتی ارتش متوجّه وجود چنین سازمانی شد؟

ج- اولین شخص خوب خاطرم هست و اسمش هم خاطرم هست سروان عبّاسی نام بود اولین کس‌ که دستگیر شد. جزئیات بعدش و کیفیت دستگیری خوب یادم نیست ولی به طور کلّی می‌دانم چمدانی دستش بوده و پاسبانی، یعنی می‌شود گفت جامه‌دان، جامه‌دان را که می‌گیرند تویش مدارکی پیدا می‌کنند. تا اینجایش یادم هست ولی به طور حتم اوّلین کس آن سروان عباسی بود.

س- پس این دستگیری اتّفاقی بود درواقع.

ج- تصادفی بود لحظه‌ی اوّل.

س- بله.

ج- ضمن این‌که خودم خوب خاطرم هست که خودم دادستانی ارتش بودم به کرّات به تیمسار باتمانقلیچ که رئیس ستاد ارتش بودند، می‌گفتم: «تیمسار به نظر من یک وضعیتی توی ارتش هست.» البتّه به ایشان تأکید می‌کردم که «من نمی‌دانم چیست؟ ولی روی حسّ ششم من درک می‌کنم یک جریاناتی در ارتش هست.» این استنباطات کلّی بود. البتّه در آن روز هم رکن دوم ما، ستاد ارتش دستگاه اطّلاعاتی واقعاً در کارشان شایسته بودند و پیگیر بودند. این بود که ضمن این که اطّلاع ندارم ولی ممکن است کشف یک همچین سازمان‌هایی روی عوامل خارجی هم باشد. یعنی بنده یک مثال حضورتان عرض کنم جاسوسی، بسیار دیده شده است، یا اصلاً اصل است که شخصی جاسوسی می‌کند از طرف، به نفع یک کشوری همان کشور ذی‌نفع این را لو می‌دهد به اصطلاح. توجّه می‌فرمایید؟

س- بله

ج- ممکن است یک همچین عواملّی هم بوده که موجب به اصطلاح لو دادن…

س- شما می‌فرمایید ممکن است؟ دقیقاً اطّلاع دارید که چنین چیزی بوده یا نبوده است؟

ج- دقیقاً نمی‌توانم بگویم ولی روی استنباط می‌توانم بگویم.

س- دستگاه اطّلاعاتی ارتش در آن زمان درواقع کسی را هم تحت تعقیب داشت قبل از دستگیری سروان عبّاسی؟ یعنی دنبال کسی هم بودند؟

ج- قبل از عبّاسی و کشف این سازمان به خاطرم هست یک اتّفاقات حادّی می‌افتاد چون خوب خاطرم هست در قلعه‌مرغی هواپیمایی آتش زدند. تو ارتش شعارهایی، مخفیانه تو اماکن ارتش داده می‌شد نوشته می‌شد قرائن و امارات این‌جوری هم بود. بدون این‌که کسی بداند یک‌همچین سازمانی هست. حتّی در دستگاه خود بنده، خوب سؤالی فرمودیدمن به کرّات می‌رفتم پیش رئیس ستاد ارتش تیمسار باتمانقلیچ می‌گفتم: «قربان مثل این‌که یک خبری تو ارتش هست ولی هیچ من نمی‌دانم چیست.» می‌فرمودند: «آخر از کجا؟» می‌گفتم: «من توی دستگاه خودم تو سازمان دادستانی ارتش حس می‌کنم که افسران یک هنگ‌هایی پیش من هستند این‌ها شاید سر و سرّی با جاهایی داشته باشند، استنباط.» که اتّفاقاً وقتی سازمان نظامی حزب توده کشف شد چندتا افسر و رئیس آن سازمان افسر خود من بود.

س- چه کسانی بودند این‌ها، تیمسار؟

ج- در پیش من؟

س- بله

ج- در پیش من رئیس سازمان رئیس سازمان سرهنگ مبشّری نام. سرهنگی داشتیم فضل‌اللّهی نام که اتّفاقاً ما به اصطلاح خودمان پرونده‌های حسّاس توده‌ای را همیشه به این فضل‌اللّهی می‌دادیم.

س- به مبشّری می‌دادید؟

ج-  به مبشّری و فضل‌اللّهی. و روی این دوتا به خصوص حتّی به اندازه‌ای خوب کار می‌کردند که اعلی‌حضرت هم، من به اعلی‌حضرت هم این‌ها را غیاباً معرفی کرده بودم روی شایستگی خود بنده. ولی این‌ها چه نقشی بازی می‌کردند اجازه بدهید یک موردش را مثال بزنم.

س- تمنّا می‌کنم، بفرمایید.

ج- پیش از این‌که این سازمان کشف بشود یک حادثه‌ای اتّفاق افتاد در فرودگاه نظامی، در دوشان‌تپّه گویا بود یا در قلعه‌مرغی. خلاصه یک هواپیمایی را آتش زده بودند. عرض کنم بنده روی اطمینانی که به مثلاً همین مبشّری داشتم، مبشری رئیس سازمان حزب توده بود، سازمان نظامی، رئیس تشکیلاتش که افسر خود من بود. می‌خواهم عرض کنم این‌ها چه نقشی بازی می‌کردند.

س- تمنّا می‌کنم.

ج- من در این پرونده‌های حساس طبعاً آدم، رئیس دستگاه یعنی دادستان ارتش که بنده بودم، افسر ممتاز را می‌فرستد روی پرونده‌های حسّاس. مبشّری از لحاظ بنده افسر ممتاز بود. بنده ایشان را مأمور این پرونده کردم. عرض کنم بعداً که سازمان نظامی کشف شد معلوم شد که آن عامل جزو سازمان نظامی حزب توده بوده است و ایشان هم رئیس تشکیلات سازمان بوده است. ایشان رفت دادگاه به نماینده‌ی دادستان ارتش، یک روز من نشسته بودم دیدم این آمد آشفته و این‌ها. گفتم: «چیه؟» شروع کرد با عصبانیت که «تیمسار این دادگاه‌ها چه قدر ضعیف هستند؟ این‌ها کارشان را نمی‌کنند.» گفتم: «چه شده است؟» آن‌قدر عصبانی بود بنده گفتم چه شده است. گفت: «هیچ چیز قربان، عوض این که به این متّهم پرونده که در فرودگاه یک هواپیما را آتش زده بودند عوض این‌که رای اعدام بدهند حبس ابد کردند.» و این که نماینده‌ی من بود ژست عصبانیت گرفته بود به حدّی که مرا تحت‌تأثیر گذاشت گفتم: «مانعی ندارد خوب، می‌رود دادگاه تجدیدنظر.» بعد که سازمان حزب توده کشف شد ما فهمیدیم که این رئیس تشکیلات این‌ها بوده و یک همچین نقش‌هایی بازی می‌کردند و…

س- آن پرونده‌ی آتش‌زدن ناو ببر به وسیله‌ی انوشه و دوستانش هم زیر دست شما آمد؟ قبل از این که سازمان نظامی کشف بشود؟

ج- نه خیر

س- بله. شما با سرهنگ عزت‌الله سیامک هیچ آشنایی داشتید؟

ج- یعنی پیش از کشف سازمان؟

س- مسلّماً، بله.

ج- پیش از آن بله. ایشان هم یکی از افسران مورد اعتماد ژاندارمری بود. مورد اعتماد فرماند‌ه. مثل بنده که مبشّری مورد اعتمادم بود حتّی پرونده‌های حسّاس را بنده به مبشّری می‌دادم. فضل‌اللّهی بود پرونده‌های حسّاس به اصطلاح بنده به او می‌دادم و این افسران سازمان واقعاً جوری بازی می‌کردند که خوب فرماندهان را جذب کرده بودند.

س- اعتمادشان را کسب کنند.

ج- عجیب.

س- شما هیچ خاطره‌ی به خصوصی از سرهنگ سیامک به یاد دارید که آن را برای ما توضیح بدهید که مبیّن شخصیت ایشان باشد؟

ج- خاطرات قربان، بسیار، بی‌شمار است نمی‌دانم…

س- یکی‌اش را بفرمایید. آن که به نظر شما از همه جالب‌تر است.

ج- سیامک مثل همه‌شان…

س- ایشان دقیقاً مقامش چه بود در ارتش؟

ج- ایشان در ژاندارمری بود. افسر ژاندارمری بود. ابتدا اجازه بفرمایید تأثیری که روی خود من گذاشت کشف این سازمان و تأثراتم را به عرضتان برسانم.

س- خواهش می‌کنم، بفرمایید.

ج- که به سران و از جمله سیامک هم، خوب خاطرم هست، با سرانشان هم همین بحث را می‌کردم. به آنها می‌گفتم که «من زیاد تحت‌تأثیر نیستم که شما عضو حزب کمونیست بودید. یعنی یک ایرانی عضو حزب کمونیست یا هر حزبی باشد من زیاد از این لحاظ تحت‌تأثیر نیستم ولی متأثرم از این که شما آمدید توی ارتش روزی که افسر بشوید سوگند یاد کردید که خیانت نکنید.»

س- به چه کسی آقا؟

ج- بله؟

س- به چه کسی خیانت نکنند؟

ج- به کشور، به ارتش، به شاه… وقتی دانشکده‌ی افسری می‌روند بعد از خدمت اوّلیه سوگند می‌خورند به طور رسمی…

س- به کشور و ارتش خیانت نکنند.

ج- بله، به پادشاه هم خیانت نکنند به کشور هم نکنند. سوگند یاد می‌کنند «من تحت تأثیر این هستم که ای‌کاش شما که می‌خواستید بروید توی سازمانی استعفا می‌دادید. این درجات را می‌کندید می‌شدید غیرنظامی، من آن وقت زیاد تحت‌تأثیر نبودم. تعهدی نداشتید.» و خوب خاطرم هست وقتی با یک‌یک آنها همین قضیه را بحث می‌کردم، البتّه به طور غیر رسمی، این‌ها همین‌طور سرشان پایین بود و اغلب به من می‌گفتند: «تیمسار بیش از این ما را خجالت ندهید. ما گناهکاریم و فلان.» همه‌شان. بله، من همه‌شان را خوب می‌شناسم و…

س- به چه ترتیب مقامات انتظامی ایران توانستند که آن رمزهایی را که سازمان نظامی حزب توده داشت کشف بکنند؟ و چه کسی در واقع بیش از همه مسئول این جریان بود؟

ج- عرض کردم به وسیله سروان عبّاسی این سازمان کشف شد.

س- بله. ولی آنها تمام رمز بود. چه کسی توانست آن رمزها را به اسم‌ها تبدیل کند؟

ج- به دست خودشان.

س- خودشان کمک کردند؟

ج- اداره‌ی دوم، رکن دوم ستاد ارتش با دستیاری خود اعضای سازمان.

س- افسران توده‌ای.

ج- چون وقتی این‌ها گرفتار شدند، بنده خودم خوب خاطرم هست، روز اول دوم بود که این‌ها دستگیر می‌شدند، یکی‌شان را آوردند پیش بنده منکر شده که من نبودم. در آن روز ما تمام سازمان این‌ها را، نفرات و مشخصات این‌ها را داشتیم. به محض این‌که بنده صورت را به او نشان دادم خوب دیگر این خواه و ناخواه نمی‌توانست منکر بشود. چون یکی دوتا هم که نبودند در حدود ششصد نفر بودند و واقعاً در یک سازمان ششصد نفری نمی‌شود منکر شد. چون یکی اگر منکر بشود خوب، دوتا دیگر گفتند، سه‌تا دیگر گفتند.

س- بله. تیمسار ما دیگر در اینجا برمی‌گردیم به، عرض کنم خدمتتان دادگاه دکتر مصدّق. بهترین کسی که درواقع می‌تواند جریانات دادگاه دکتر مصدّق را برای ما توضیح بدهد جناب‌عالی هستید. اصولاً درباره‌ی ۲۸ مرداد نظریات متفاوتی هست. بعضی‌ها ۲۸ مرداد را به عنوان قیام ملّی می‌شناسند و روز رستاخیز از آن نام می‌برند و بعضی‌ها ۲۸ مرداد را به نام کودتا از آن نام می‌برند. عرض کنم خدمتتان اینجا هم این لایحه دفاعی است که دکتر مصدّق طرح کرده است، در همین مقوله توضیح داده است که «هر عمل نظامی که سپاهیان آن را به منظور تغییر رژیم یا سقوط دولت مرتکب شوند آن را کودتا گویند. اگر کودتا نبود بر طبق کدام حکمی از مقامات صالحه دو وزیر و یک نماینده مجلس را در شمیران در خانه‌های خود دستگیر و مضروب نموده از آنجا بدون لباس و کفش به سعدآباد و از سعدآباد به شهر آوردند و چون دیدند که ستاد ارتش به تصرف همکارانشان در نیامده است مجدداً آنها را به سعدآباد بردند و در آنجا بازداشت کردند. چرا سیم تلفن ستاد ارتش را با پادگان گارد شاهنشاهی در باغشاه و سیم تلفن اشخاصی که بازداشت کردند قبل از این‌که دستگیر شوند قطع نموده و چرا تلفن‌خانه‌ی بازار را اشغال نمودند؟» عرض کنم، با این ترتیب دکتر مصدّق اصرار دارد که این جریان را به نام کودتا تلقی بکند و باز هم اینجا در همین مقوله صحبت می‌کند و می‌گوید که «کودتای شب ۲۵ مرداد بر طبق پیشنهاد شماره ۱۰۴۸۷ مورخ اول شهریور ۱۳۳۲ – تیمسار دادستان فرماندار نظامی تهران، به – تیمسار سپهبد زاهدی که رونوشت آن در جلسه‌ی نهم آذرماه تسلیم دفتر دادگاه بدوی شده، یک کودتای مسلّم و حقیقی بوده و علّت بروز تمام وقایع از ۲۵ مرداد تا ۲۸ مرداد هم همین کودتا بوده است که قسمتی از آن پیشنهاد عیناً نقل می‌شود.» این نامه در واقع تیمسار دادستان است به تیمسار سپهبد زاهدی که نخست‌وزیر بودند. می‌نویسد: «جناب آقای نخست‌وزیر، محترماً به عرض می‌رساند، سرهنگ دو توپخانه، فتح‌اله لیتکوهی افسر بازنشسته ارتش که به دستور دکتر مصدّق جزو ۱۳۶ نفر افسران بازنشسته شده است، وضع خدمتی مشارالیه به شرح زیر می‌باشد: (۱) در سی‌ام تیرماه ۱۳۳۱ رئیس رکن دو لشکر خوزستان بوده و در اثر فعّالیت‌های شاه‌پرستانه مورد غضب و بعد از ۳۰ تیر به مرکز منتقل و بالنتیجه در صورت افسران بازنشسته دی ماه ۳۱ منظور و با وجود ۱۶ سال سابقه‌ی خدمت بازنشسته شده است. (۲) در وقایع ۹ و ۱۰ اسفند ۳۱ در تظاهرات به نفع شاه و حمله به خانه‌ی دکتر مصدّق شرکت داشته و به اتّهام حمله به خانه‌ی دکتر مصدّق مورد تعقیب قرار گرفته و غیاباً قرار نامبرده صادر و متواری بوده. (۳) در مدّت ۹ و ۱۰ اسفند سال ۳۱ الی کودتا در قم به نفع شاهنشاه و دولت جناب‌عالی انجام‌وظیفه نموده است. (۴) در کودتا از ۲۵ الی ۲۸ مرداد ماه سال جاری در اجتماعات چه قم، چه شهر تهران رل مهمی را در واژگون کردن حکومت دکتر مصدّق داشته است.» بعد در اینجا دکتر مصدّق می‌گوید: «این بود قسمت اول نامه‌ی سرتیپ دادستان فرماندار نظامی شهران که به استحضار دادگاه محترم رسید و مسلّم گردید که از نهم اسفندماه ۳۱ تا شب ۲۵ مرداد ۳۲ و همچنین در کودتای روز ۲۸ مرداد عدّه‌ای از افسران بازنشسته به دستور مقامات نهایت جدّیت را برای واژگون کردن دولت اینجانب به کار برده‌اند. و برای سرهنگ دو فتح‌الله لیتکوهی که یکی از آن افسران بوده، سرتیپ دادستان فرماندار نظامی تهران در آخر همین نامه پیشنهاد جبران خسارت و ارتقای رتبه نموده است. بنابراین به خود اجازه می‌دهم که دادگاه محترم را متوجّه کنم به این که آیا بعضی مقامات حق داشتند افسران بازنشسته را تحریک کنند که بر علیه دولت اینجانب قیام نمایند؟ اگر حق نداشتند چرا دادستانی ارتش آنها را بر طبق مادّه‌ی ۸۲ قانون مجازات عمومی تعقیب نکرده است؟» نظر شما درباره‌ی این موضوع چیست تیمسار؟

ج- عرض کنم، موضوعی را طرح فرمودید که اگر بنده بخواهم توضیح بدهم روزها و شاید ماه‌ها باید توضیح عرض کنم و الان که قرائت می‌فرمودید این موضوع را بنده را گذاشتید در سال ۳۲ که مصدّق تعقیب شد. تمام آن خاطرات تداعی شد در ذهنم.

س- خوب، من برای همین خواندم که آن خاطرات زنده بشود چون می‌خواهیم تاریخ ضبط کنیم که شما بتوانید راجع به این مسائل توضیح بفرمایید.

ج- جداً متحیرم که از کجا بگویم و چه بگویم، چون به اندازه‌ای دایره وسیع است که…

س- تمنّا می‌کنم، تا آنجایی که به اختصار به یاد جناب‌عالی هست برای ما توضیح بفرمایید.

ج- تمام این‌هایی که خواندید خوب یادم هست که در دادگاه بحث شد و باز هم عرض کنم که تأثر بنده این است که چرا این پرونده‌ها منتشر نشد. چون معمولاً از این پرونده‌ها اشخاص یک دو صفحه، ده جا بیست جا را بازگو می‌کنند، ولی شاید دیروز عرض کردم، گفتم انسان چیزی را که بخواهد درک کند باید از الف تا ی را بخواند تا ببیند. یک کتاب شما می‌خواهید…

س- برای همین من آمدم خدمت شما.

ج- اگر سه صفحه‌ی کتاب را بخوانید این منظور نویسنده معلوم نمی‌شود باید تا ته بخوانید. بعد هم اگر می‌خواهید چیزی درک بفرمایید باید تجزیه و تحلیل بکنید. این صحبت‌ها همین‌جور است. بنده حالا از کجا توضیح بدهم؟

س- از هر کجایی که شما خودتان صلاح می‌دانید.

ج- عرض کنم بنده شخصاً یکی از افسران مورد اعتماد مصدّق بودم. یعنی وقتی مصدّق نخست‌وزیر بود بنده دادستانی ارتش بودم و اغلب کمیسیون‌هایی که مصدّق می‌خواست روی امور دادگستری و این‌ها تصمیم بگیرد بنده را خودش به نام شرکت می‌داد. بدون این‌که قبل از نخست‌وزیریش بنده را بشناسد. شناسایی مصدّق با من از اینجا ناشی شد که ایشان شد نخست‌وزیر و من هم همان سال سرتیپ شده بودم، در فروردین ۳۰. یک روز بنده نشسته بودم، اسم مصدّق را شنیده بودم. رئیس دفترش تلفن کرد گفت: «آقا شما را خواستند.» بنده آن روز به اصطلاح آقا آشنا نبودم که منظور از آقا کی هست؟ بعد فهمیدم که به نخست‌وزیر کارمندانش لفظ آقا می‌گویند دیگر نخست‌وزیریش را نمی‌گویند.

س- بله

ج- عرض کنم، بنده رفتم خدمتشان برای دفعه‌ی اوّل. و این در موقعی بود که یک انفجاری در مهمّات شیراز شده بود و بنده رفته بودم آنجا مأمور رسیدگی به آن انفجار بودم. عرض کنم واقعاً متحیّرم از کجایش بگویم؟

س- همین‌جور که ادامه می‌دهید بسیار جالب است، بفرمایید.

ج- عرض کنم، وقتی بنده رفتم به اصطلاح اوّل خیال می‌کردم که نخست‌وزیر مملکت یک دفتری دارد مثل همه. پرسیدم کجا بیایم، خانه‌اش را نشانی دادند برای بار اول. بنده رفتم خیابان کاخ، وارد خانه‌ای شدم. اتاقی دیدم چند نفری نشسته‌اند آقایان غیرنظامی، بنده هم نشستم. فرض بفرمایید گفته بود مثلاً بنده ساعت ده بروم ده و ربع کم رفتم. تقریباً شد ساعت یازده. یک ساعتی بنده نشستم و جوانکی آمد گفت: «بفرمایید!» یعنی اذن دخول به بنده داد. آن جوانک مرا هدایت کرد طرف یک اتاقی گفت: «بفرمایید!» و خودش با من نیامد. من در را باز کردم دیدم یک مردی رو تخت خوابیده، صورتش هم رو به دیوار است. برای یک لحظه من فکر کردم شاید عوضی آمدم، با نخست‌وزیر آشنا نبودم. یک سرفه کردم یک‌هو مصدّق رویش را برگرداند، یک یا اللهی گفت، بلند شد و روی تخت، البتّه با بیژامه و لباس خواب، بالش‌هایش را پس و پیش کرد و گفت: «بفرمایید!» ما نشستیم. صحبت‌های متفرقه کرد: «حال شما چطور است؟» و این‌ها. بعد گفت: «خوب. شما شیراز که رفتید انفجار مهمّات می‌خواستم ببینم، راستش من ناراحتم. این کار دست خارجی هم توی کار بوده، انگلیس‌ها؟» خوب خاطرم هست انگلیس‌ها را هم گفت. بنده بیانی کردم روی تحقیقات گفتم: «نه قربان دست خارجی نبوده است.» تا این را گفتم گفت: «الحمدلله خیالم را راحت کردی.» ما بلند شدیم آمدیم. نمی‌دانم چه تأثیری بود و مصدّق عادتی داشت که با هر کسی می‌خواست کار کند از اشخاص مختلف سؤال می‌کرد وضع آن طرف را خلاصه توجّه‌اش به بنده جلب شده بود. کار به جایی رسید که بنده تقریباً یا تحقیقاً یکی از مشاورین ایشان شدم و هفته‌ای سه چهار دفعه می‌رفتم خدمتشان. آن‌قدر طرف اعتماد ایشان بودم. این گذشت و وسط‌های ۲۸ مرداد پیش آمد و اقبال بد یا خوب، بنده شدم دادستان ارتش.

س- بله

ج-  دادستان ارتش که شدم مصدّق گرفتار شد. و بسیار صحبت‌ها در دادگاه شد. نمی‌دانم به‌تان عرض کردم ضبط شد یا شفاهی بوده ضبط نشده. عرض کردم، مصدّق، روابط بنده با مصدّق این بود که وقتی توی دادگاه بودیم فحش و فحش‌کاری که منشائش هم او بود. و وقتی خارج از دادگاه که هر روز بنده چند بار به اتاقش می‌رفتم. بنده مثل زمان نخست‌وزیری ایشان با کمال ادب می‌نشستم حتّی یک روز خودم خنده‌ام گرفت. گفت: «چرا می‌خندی؟» گفتم: «راستش خنده‌ام از این می‌گیرد که ما الان تو دادگاه فحش و فحش‌کاری بود اینجا یکی از پشت شیشه ما را ببیند می‌گوید این چه صحنه‌ای است؟» غش‌غش خندید گفت: «نه جان من، نه آنجا یک چیز دیگر است. اینجا یک چیز دیگر.» وضعیت یک همچین چیزی بود در دادگاه که واقعاً می‌شود گفت یک تئاتری بود که البتّه پیدایش آن هم از طرف ایشان شد. علت تعقیب مصدّق قربان، تنها یک چیز بود و واقعاً جواب هم دو کلمه بود آره یا نه. یعنی به عقیده‌ی بنده بایستی دادگاه مصدّق یک جلسه تمام بشود. تعقیب از لحاظ دادستانی ارتش این بود که «تو روز ۲۵ مرداد فرمان عزل از نخست‌وزیریت را گرفتی. برای چه تمکین نکردی؟ برای آن سه روزه آن بساط‌ها را راه ‌انداختی؟» این ادّعای دادستان ارتش بود که بنده بودم عرض می‌کنم این باید همین را بگوید. توضیح هر چه دارد بدهد. این تمام صحنه‌های دادگاه را بلندگو کرده بود روی نفت و ملّی شدن نفت و اقدامات نفتی که ابداً و اصلاً مربوط به ما نبود. ما حرفمان این بود که آقا، طبق قانون اساسی، شاه اختیار عزل و نصب نخست‌وزیر را دارد. مجلس نبود. شاه فرمان عزل تو را صادر کرد، چرا تمکین نکردی؟ اصلاً چرا به ملت اعلام نکردی چون روز ۲۵ مرداد این اصلاً به ملت نگفت که فرمان عزلم صادر شده است گفت: «کودتا می‌خواهند بکنند.» این کودتایی که اینجا دو سه دفعه قرائت فرمودید، اصلاً کودتایی در کار نبود. آخر کودتا یعنی چه؟ یعنی یک عدّه‌ای بیایند یک حکومت قانونی را ساقط کنند. پادشاه مملکت طبق قانون اساسی حقّ عزل و نصب نخست‌وزیر را دارد. نخست‌وزیر را عزل کرد با فرمان، این اسمش را گذاشت کودتا. ضمن این‌که اصلاً به مردم هم روز ۲۵ مرداد، البتّه خاطر مبارک هست که شاه هم رفته بود، به مردم توی رادیو نگفت که شاه فرمان عزل مرا صادر کرده است. گفت دیشب آمدند کودتا کنند. هیچ اسم فرمان و این‌ها را نیاورد. این اساس اتّهام مصدّق بود. دادگاه را کرده بود صحنه نفت و ملّی شدن نفت در صورتی که اصلاً و ابداً نه مورد ادّعای بنده‌ی دادستان بود، هیچ، و هر چه هم به او می‌گفتیم آقا این چیزهایی که می‌گویی مربوط به ما نیست گوش نمی‌کرد. این بود که آن جاروجنجال‌ها چندین جلسه و چندین… کودتایی در کار نبود.

س- ایشان اصولاً لایحه دفاعی‌شان را که من به دقت خواندم به سه بخش تقسیم می‌شود. بخش اولش مربوط به نقص پرونده است. که ایشان مدعی هستند که اصولاً این پرونده ناقص است. به این دلیل که کسانی که در جریان حمله به خانه‌ی ایشان شرکت داشتند از آنها اصلاً هیچ نوع سوال و مواخذه‌ای نشده است. در همین مقوله می‌گویند که: (۱) عکس سرهنگ نصیری آن روز و سرتیپ نصیری امروز که در محلات سوئیس منتشر شده و زیر آن نوشته‌اند: «سرهنگ نصیری فرمان عزل دکتر مصدّق را که از گاوصندوق‌خانه او به دست آورده در دست دارد.» این را بعد از روز ۲۸ مرداد نوشته‌اند. عرض کنم خدمتتان (۲) عکس یازده افسر که در اتاق انتظار ستاد ارتش برداشته شده و سرکار استوار اکرمی قسمتی از نوشتجات مرا (یعنی دکتر مصدّق را) که روز ۲۸ مرداد از گاوصندوق و قفسه‌ی اتاقم برده‌اند، در دست گرفته است. (۳) عکس تیمسار سرلشکر باتمانقلیچ و تیمسار سرتیپ منصوری و یک افسر دیگر و باز همان سرکار استوار اکرمی.» ایشان منظورشان این است که در تمامی این‌ها نشان داده می‌شود که این افسران وارد خانه‌ی دکتر مصدّق شده‌اند و اسناد و مدارک دکتر مصدّق را در دست داشتند که ضمن این عکس‌ها ایشان تحویل دادستان…

ج- اجازه بفرمایید بنده اینجا یک توضیح عرض کنم. عرض کردم اگر بنده بخواهم توضیح بدهم واقعاً روزها باید توضیح بدهم دوباره محاکمه‌ی مصدّق را تجدید کنیم.

س- خوب، تا آنجایی که برای ما امکان دارد بفرمایید.

ج- این چیزها را که، این ردیف‌ها را همه را در دادگاه گفت و جناب عالی به خودتان زیاد زحمت خواندن مجدّد ندهید. بنده جان کلام و خلاصه‌ی مطلب را عرض می‌کنم. اولاً بنده آنجا روی این اصل تکیه کردم که «شما بفرمایید ببینم اسناد دولتی توی گاوصندوق شخصی برای چه می‌گذاشتید؟» مصدّق می‌دانید تمام مدت نخست‌وزیری تو خانه‌اش با پیژامه روی تختخواب خوابیده بود حتّی بنده به چشم چندین بار دیدم سفرای خارجی را این‌جوری می‌پذیرفت روی تخت مثل یک مرده، مثل یک بیمار خوابیده، اسناد دولتی در گاوصندوق ایشان چه‌کار می‌کرده. و ما اصولی باید بررسی کنیم. ادّعای دادستان این بود که شما از نخست‌وزیری عزل شده بودید چرا تمکین نکردید؟ تنها ادّعا این بود. تمام این‌هایی که نوشته و گفته و این‌ها، حاشیه برای فرار از مسئولیت بود. توجّه می‌فرمایید؟

س- بله. ایشان مدعی بودند که در شب ۲۵ مرداد که سرهنگ نصیری آن روز فرمان عزل برای ایشان بردند هنوز درواقع مجلس وجود داشته است. برای این‌که اطّلاعیه‌ی مربوط به نتیجه‌ی رفراندوم در ظهر ۲۵ مرداد از رادیو پخش شد و گذشته از این مطابق قانون اساسی وقتی که نمایندگان استعفا می‌دهند می‌بایستی استعفا در مجلس خوانده بشود و تا ۱۵ روز وقت دارد مجلس که شور بکند در این‌باره که استعفا را بپذیرد یا نه. و در آن زمان یک عدّه از نمایندگان فراکسیون نهضت ملّی تماماً استعفا داده بودند از نمایندگی مجلس هفدهم.

ج- نه خیر در روزی که فرمان عزل صادر کرد اصلاً مجلس را منحل کرده بود مصدّق. مجلسی نبود.

س- رفراندوم شده بود بله، ولی نتیجه‌ی رفراندوم در آن شب هنوز اعلام نشده بود.

ج- منحل بود. نه قربان، مجلس را منحل کرد. مجلس، اصلاً مجلس نبود.

س- بله

ج- این‌ها را استدعا می‌کنم توجّه بفرمایید. فرمان عزل روزی صادر شد که اصلاً مجلس نبود. اشتباه نشود برای ضبط در تاریخ، این‌ها را بنده نوشتم همه را، حتّی تو جراید هم نوشتم. نه خیر، در آن روز اصلاً مجلس را منحل کرده بود مصدّق.

س- بله. دکتر مصدّق می‌گوید که «از نظر دولت اینجانب ساعت یک بعد از نصف شب ۲۵ مرداد ماه مجلس شورای ملّی وجود داشته زیرا انحلال مجلس در نتیجه رفراندوم بعد از ظهر ۲۵ مرداد به استحضار عامّه رسید و دولت فعلی هم آن را شناخته است، و الّا یک عدّه از نمایندگان مجلس موافق با دولت اینجانب دستگیر و بازداشت نمی‌شدند، چنانچه بگویند آنها چون استعفا داده وکیل نبودند صحیح نیست. زیرا استعفای وکیل تا در جلسه‌ی رسمی مجلس شورای ملّی خوانده نشود و تا ۱۵ روز از قرائت استعفا نگذرد از او سمت نمایندگی را سلب نمی‌کنند و اثر قانونی ندارد. و نمایندگان مستعفی می‌توانستند در جلسه‌ی رسمی مجلس اگر تشکیل می‌شد حضور به هم رسانند و انجام وظیفه نمایند.» یعنی ایشان یکی از دلایلی که می‌آورد که این دادن فرمان عزل فقط دادن فرمان عزل ساده نبوده به این علّت می‌گوید نمایندگان مجلس را رفتند قبل از این‌که فرمان را بیاورند دستگیر کردند و این خلاف قانون اساسی است و نشان می‌دهد که این فقط دادن یک فرمان عزل ساده نبود.

ج- بسیار خوب. اگر اجازه بفرمایید چون بنده در دو شماره‌ی روزنامه‌ی «ایران آزاد» توی همین پاریس یک توضیحاتی دادم که اتّفاقاً مربوط به تمامی سؤالات جناب‌عالی می‌شود این را قرات کنم.

س- تمنّا می‌کنم، بفرمایید.

ج- مربوط به همین سؤال و بسیاری از سؤالات خواهد شد. اگر اجازه می‌فرمایید؟

س- تمنّا می‌کنم. بفرمایید.

ج- البتّه مقدّماتی که نوشتم عرض نمی‌کنم. از اینجا شروع می‌کنم قربان: «پس از قیام ملّی ۲۸ امرداد ماه ۱۳۳۲ که دکتر مصدّق و عدّه‌ای از همکاران و وابستگان به وی مورد تعقیب دادستانی ارتش قرار گرفتند، اتّهام منتسب به مصدّق به هیچ وجه مربوط به اعمال ایشان در طول مدّت نخست‌وزیری نبود. بلکه اساس اتّهام این بود که به موجب فرمان شاهنشاه مستند به اصل ۴۶ متمم قانون اساسی که مقرّر می‌دارد «عزل و نصب وزرا به موجب فرمان همایونی با پادشاه است»، از اولین ساعت روز ۲۵ امرداد ۳۲ برکنار از مقام نخست‌وزیری بوده، در حالی‌که به فرمان برکناری خود اعتنا نکرده و در اثر قیام ملّی ۲۸ امرداد به‌ناچار گریختند سپس با معرّفی خود تسلیم دادگاه شدند.» ملاحظه بفرمایید به موجب اصل ۴۶ متمّم قانون اساسی عزل و نصب وزرا با پادشاه است. توضیح دیگر: دکتر محمّد مصدّق در وضعی تسلیم دادگاه شد که دفاع از اتّهام منتسب به وی و ردّ آن غیرممکن بود. زیرا عین رسیدی که مبنی بر دریافت فرمان عزل با خط و امضای خود و ذکر تاریخ و ساعت دریافت با این عبارت «دست‌خط مبارک زیارت شد.» به حامل فرمان سرهنگ نعمت‌الله نصیری تسلیم کرده بود پیوست پرونده و بهترین مدرک برای اثبات اتّهام منتسبه بود و دفاع با سخنانی از این قبیل که اصل ۴۶ متمّم قانون اساسی فقط از لحاظ تشریفات است، از لحاظ حقوقی به کلّی مردود بود. مقرّرات اصل مزبور از حقوق سلطنت ایران است. از آنجایی که مصدّق بهتر از هر کس می‌دانست که رد ادّعای دادستان ارتش از طریق قانونی امکان‌پذیر نیست، این بود که دادگاه را مبدّل به تماشاخانه کرد. درباره‌ی کیفیت نقش بازیگر ماهر آن تماشاخانه بهتر از آنچه که در مقاله‌ی یک روزنامه‌ی وابسته به خودش نوشته نمی‌توان گفت. می‌خواهم حضورتان عرض کنم.

س- تمنّا می‌کنم.

ج- دکتر مصدّق با استفاده از عدم اطّلاع مردم حتّی مقامات بالا که بنده به کرّات دیدم حتّی وزرا هم قانون اساسی ما را نخوانده بودند استفاده می‌کرد و آن نکاتی که فرمودید گفت. به موجب قانون اساسی عزل و نصب وزرا با فرمان پادشاه است. ضمن این که مجلسی اصلاً تو کار نبود، اصلاً. و ضمن این که در آن روزی که مصدّق آن کار را کرد رفراندوم اصلاً در قانون ایران نبود شما در هیچ‌یک از قوانین کشور ما لغت رفراندوم مراجعه به آرای عمومی پیدا نمی‌کنید. این هم از ابداعات مصدّق بود. توجّه می‌فرمایید؟

س- بله

ج- حالا سرهنگ نصیری به قول ایشان رفت کودتا کند، که بنده توی همین روزنامه نوشتم. این اولین کودتایی است که کودتاکننده می‌رود توی خانه مصدّق با چایی و قهوه از او پذیرایی می‌کنند بعد رسید فرمان را خود مصدّق می‌نویسد می‌دهد دست کودتاچی؟ آخر این که معقول نیست. چرا رسید داد؟ فرمان «دست‌خط مبارک زیارت شد» چیست؟ البتّه بنده توضیح دادم در این روزنامه که در آن لحظه مصدّق نمی‌خواست تمکین نکند. می‌خواست راهش را بکشد برود. اطرافیانش آمدند و مانع شدند و آن بساط‌ها درآمد و…

س- بله. عرض کنم، راجع به این اصل ۴۶ قانون اساسی که شما می‌فرمایید دکتر مصدّق می‌گوید که «چون نویسندگان رای در همه‌جا از صراحت اصل ۴۶ قانون اساسی و وضوح آن داد سخن دادند لازم است عرض کنم که اصل مزبور ناطق است به عزل و نصب وزرا و راجع به عزل و نصب نخست‌وزیر حکمی ندارد و مطلقاً ساکت است و آن اصل از قانون اساسی که شامل نخست‌وزیر می‌شود اصل ۶۷ متمم قانون اساسی که می‌گوید در صورتی‌که مجلس شورای ملّی یا مجلس سنا نسبت به هیئت وزرا اظهار عدم رضایت نمود چون هیئت وزرا منعزل می‌شود نخست‌وزیر هم که در این هیئت است منعزل می‌گردد.» منظور دکتر مصدّق درواقع این است که عزل و نصب نخست‌وزیر با مجلس شورای ملّی است.

ج- قربان همه‌ی این‌ها را در دادگاه گفت و الان که اشاره می‌فرمایید برای بنده خاطرات تجدید می‌شود. خوب خاطرم هست همین را توی دادگاه گفت که این اصل نخست‌وزیر را نگفته است. بنده بلند شدم گفتم: «هر بچّه دبیرستانی می‌داند که وقتی می‌گویند وزرا، نخست‌وزیر هم جزو وزرا است. خوب، مگر نخست‌وزیر نمی‌شود ضمن حفظ نخست‌وزیری وزیر کشور هم باشد، وزیر خارجه هم باشد. این‌ها مغالطه‌هایی است که مصدّق می‌کرد. توجّه می‌فرمایید؟

س- بله

ج- نخست‌وزیر رئیس وزرا است. خوب، وقتی عزل و نصب وزراء را قانون اساسی می‌گوید با پادشاه است. پادشاه که نمی‌آید به تک‌تک وزرا. توجّه می‌فرمایید؟

س- بله

ج- پادشاه می‌خواست این وزرا را معزول کند. آیا می‌آید برای تک‌تک وزرا ۱۵ تا فرمان صادر کند؟ این کار را که نمی‌کند. می‌گوید این دولت معزول است. آیا خنده‌دار نیست که بگوییم چون توی آن اصل ننوشته نخست‌وزیر بنابراین نتیجه این می‌شود که اگر پادشاه بخواهد از آن اصل استفاده کند به یک‌یک وزرا یک فرمان صادر کند بگوید: «آقا نیستید». خوب این که معقول نیست.

س- اگر اجازه می‌فرمایید من موضوع دیگری را اینجا که دکتر مصدّق می‌گوید مطرح کنم؟ با اجازه‌ی شما.

ج- استدعا می‌کنم.

س- عرض کنم که دکتر مصدّق می‌گوید که، «دادرسان محترم درست توجّه بفرمایید که اصل ۲۴ متمّم قانون اساسی می‌گوید شخص پادشاه از مسئولیت مبرّی است. بر طبق این اصل چون پادشاه مسئول نیست مختار هم نیست. چنان‌که به کسی اختیار داده شد قهراً باید مسئول هم باشد چون که اختیار و مسئولیت لازم و ملزوم یک‌دیگرند و نمی‌توان گفت کسی مسئول نباشد ولی مختار باشد که هر کاری بخواهد بکند. عدم مسئولیت شاه تنها نه در صلاح مملکت و جزو الفبای مشروطیت است بلکه در صلاح شخص پادشاه هم است. اگر پادشاهی نخست‌وزیری را عزل نمود و دیگری را به جای او نصب کرد و نخست‌وزیر منصوب کاری برخلاف مصالح مملکت نمود آیا مردم مملکت آن شاه را گناهکار می‌دانند یا نمی‌دانند؟ هیچ کس نمی‌تواند بگوید کار خلافی که منصوب پادشاه بکند متوجّه پادشاه نمی‌شود. در ممالک مشروطه سلطنت از این جهت موروثی است که پادشاه مسئول نیست. واضعین قانون اساسی آن‌قدر بی‌قید نبودند که به پادشاه اختیار دهند که خود در زمان حیات هرچه می‌خواهد بکند و مسئول هم نباشد و سلطنت هم در خاندانش موروثی باشد که هرگاه از او فرزند ناخلفی به وجود آمد مملکت را نیست و نابود کند. هر ملتی که با چنین قانون اساسی موافقت کند اگر دیوانه و سفیه نباشد رشید و عاقل هم نیست. و امّا این‌که نویسندگان رای دادگاه نوشته‌اند که (نقل‌قول از نویسندگان رای دادگاه است) که متّهم مجلس را گاهی در حال تعطیل و زمانی به بقای آن اعتراف نموده است و خود همین تناقض دلیل بر اعتراف متّهم به بطلان دفاعیاتش تلقّی می‌گردد.» این است که دکتر مصدّق می‌گوید: «از نظر من در آن زمان مجلس به آن شکل درواقع وجود داشته است. و تازه گذشته از این نمایندگانی را توقیف کردند که آنها مصونیت پارلمانی داشتند.»

ج- بنده جداً از جناب‌عالی تشکر می‌کنم که نکات حساسی را مطرح می‌فرمایید وقتی هم که مطرح می‌فرمایید با وجود این که سالیان متمادی است گذشته است من درست مثل این است که دیروز دادگاه مصدّق بوده و خوب خاطرم هست که همین را که فرمودید ایشان شرح و بسط زدند و بنده جوابی به این مضمون که حضورتان عرض می‌کنم دادم.

س- خواهش می‌کنم بفرمایید.

ج- آنچه که قرائت فرمودید از قول مصدّق معنای آن این است که پادشاه یک مقام غیرمسئول و به عبارت خودمانی تشریفاتی است، نتیجه آن بیان این است. بنده جواب ایشان را در دادگاه به این نحوی که حضورتان عرض می‌کنم و الان قانون اساسی پهلویم هست و به عرضتان می‌رسانم عرض می‌کنم. بنده به ایشان خوب خاطرم هست جواب دادم. و البتّه معترضه عرض کنم پرونده‌ی مصدّق رفت دیوان کشور که عالی‌ترین مرجع قضایی است رای صادره ابرام شد. اگر این حرف‌های مصدّق درست بود دیوان کشور رای را تأیید نمی‌کرد فسخ می‌کرد یا اصلاً می‌گفت دادگاه نظامی صالح نیست برود دادگستری. البتّه اضافه کنم هواخواهان مصدّق می‌گویند: «آقا، دیوان کشور هم می‌ترسید از دستگاه ما». این صحبت بچّگانه را می‌کنند در صورتی که این نبود. دیوان کشور از ما نمی‌ترسید. با نهایت آزادی عمل رای دادگاه نظامی و همه‌ی این صحبت‌ها را ابرام کرد. گفت: «مصدّق چرند و پرند می‌گوید». ملاحظه کنید، بنده اصل ۳۹ متمّم قانون اساسی را به عرضتان می‌رسانم. می‌گوید: «هیچ پادشاهی بر تخت سلطنت نمی‌تواند جلوس کند مگر این‌که قبل از تاج‌گذاری در مجلس شورای ملّی حاضر شود با حضور اعضای مجلس شورای ملّی و مجلس سنا و هیئت وزرا به قرار ذیل قسم یاد نماید.» توضیح عرض کنم که قسم یاد کردن یعنی یک تعهدی را به دوش گرفتن دیگر؟ بله؟

س- بله

ج- یک مقام تشریفاتی قسمش چیست؟ اگر تشریفاتی باشد هیچ کاری نداشته باشد؟ حالا قسم را ملاحظه بفرمایید.

س- تمنّا می‌کنم.

ج- «من خداوند قادر متعال را گواه گرفته به کلام الله مجید و به آن‌چه نزد خدا محترم است قسم یاد می‌کنم که تمام همّ خود را مصروف حفظ استقلال ایران نموده، حدود مملکت و حقوق ملّت را محفوظ و محروس بدارم. قانون اساسی مشروطیت ایران را نگهبان و بر طبق آن و قوانین مقرّره سلطنت نمایم. و در ترویج مذهب جعفری اثنی‌عشری سعی و کوشش نمایم. و در تمام اعمال و افعال خداوند عزّ شأنه را حاضر و ناظر دانسته، منظوری جز سعادت و عظمت دولت و ملّت ایران نداشته باشم و از خداوند متعال در خدمت به ترقی ایران توفیق می‌طلبم و از ارواج طیّبه‌ی اولیای اسلام استمداد می‌کنم.» پادشاه این سوگند را خورده است. حالا مجلس نیست. مجلس سنا را تعطیل کرد مجلس شورای ملّی را هم درش را بست. بنده خوب خاطرم هست در دادگاه گفتم در این زمان یک نخست‌وزیری یاغی می‌شود، می‌خواهد کودتا کند بر علیه قانون اساسی. پادشاه باید بنشیند با این سوگندی که خورده است تماشاچی باشد؟ آیا این معقول است؟ توجّه می‌فرمایید؟

س- بله

ج- پادشاه سوگند یاد کرده است که قانون اساسی را نگهبان باشد، بنابراین پادشاه به آن غیر مسئولی که قانون اساسی می‌گوید به این معنی نیست که هیچ‌کاره است. و اتّفاقاً با کمال ناراحتی عرض می‌کنم یکی از ایراداتی که شخص بنده به شاهنشاه آریامهر دارم این است که این اصل را رعایت نفرمودند و این فاجعه روی داد. چون قسم یاد کرده بودند که قانون اساسی را حافظ باشند ولی رعایت نفرمودند شاهنشاه آریامهر.

س- بله. درباره‌ی این موضوع توضیح بفرمایید. من دقیقاً روشن نیستم که چه‌جوری شاهنشاه آریامهر قانون اساسی را رعایت نفرمودند؟

ج- اینجا است که، شاید بنده دیروز عرض کردم، جدّاً من نمی‌توانم حل کنم و آن چیزی که خودم استنباط می‌کنم در آن روزها اراده‌شان سلب شده بود اصلاً به عقیده‌ی من. چون این همان پادشاهی بود که سال ۴۳ جلوی همان خمینی ایستاد دیگر. درست طبق قانون اساسی قدم برداشت.

س- در روز ۱۵ خرداد.

ج- همان پادشاه در این سال ۵۷ همین اصلی که به عرضتان رساندم به نظر من رعایت نکرد. آخر ببینید خیلی صریح است. می‌گوید: «سوگند می‌خورم که قانون اساسی را نگهبان باشم.» آیا قیام بر علیه قانون اساسی از آن واضح‌تر می‌شد؟ اینجا است که پادشاه نبایست می‌گذاشت می‌رفت.

س- یعنی منظور شما این است که همان‌طور که روز ۱۵ خرداد محکم ایستادند و خشونت به خرج دادند…

ج- نه از لحاظ روشنکران قلابی ما که می‌گویند این عمل دیکتاتوری است. نه، بنده عرض می‌کنم، اگر پادشاه می‌آمد پشت رادیو تلویزیون صریح خطاب به ملّت می‌گفت: «اگر سر جایتان ننشینید ولو میلیون‌ها نفر را از بین می‌برم چون سوگند یاد کردم که قانون اساسی و این تخت و تاج را حافظ باشم این عمل بسیار مشروع بود، دیکتاتوری نبود. این را شاه نکرد.

س- و نتیجه این شد.

ج- در روز مصدّق این کار را کرد و نجات پیدا کرد. و بنده قاطعانه عرض می‌کنم اگر در آن روز شاه این عمل ۵۷ را کرده بود از آن سال ما توی دامن کمونیست‌ها افتاده بودیم. کشور ایران شده بود یکی از اقمار کمونیستی این را به طور قاطع عرض می‌کنم.

س- تیمسار، درباره‌ی مجازات دکتر مصدّق چگونه تصمیم گرفته شد؟ منظور من این است که آیا با کسانی هم در این مورد مشورت شد که چه مجازاتی برای دکتر مصدّق تعیین بشود؟

ج- هواخواهان مصدّق و اشخاصی که شاید بی‌اطّلاع هستند، تصورشان این است که دادگاه‌های نظامی گوش به فرمان شاه بودند و هر چه شاه می‌گفته است این‌ها عمل می‌کردند. در صورتی که هیچ این نبود. و بنده به شما قول شرف می‌دهم تمام این عرایضم، چون در یک موقعیت آوارگی هستم، در سنین نزدیک ۸۰ سال هستم دلیلی ندارد که من بخواهم تظاهر به دروغ بکنم. هر چه به عرضتان می‌رسانم روی ایمانم است با قول شرف. دادگاه‌های نظامی در زمانی که مصدّق تعقیب شد بنده‌ی ناچیز بودم، علاوه بر این‌که گوش به فرمان شاه نبودم بنده، اگر شاه، یعنی اگر نبود اتّفاق می‌افتاد اوامری صادر می‌کردند توسّط وزارت جنگ و رئیس ستاد ابلاغ می‌شد که خلاف قانون بود به محض این‌که به عرض می‌رسید می‌فرمودند: «هرچه قانون است عمل کنید.» البتّه ایرادی هم نمی‌گیرم شاه که قانون را حفظ نیست. مأمورین هستند که اوامر را بایستی منطبق با قانون کنند اگر درست است اجرا کنند اگر نیست نکنند. شاه ابداً دستور نمی‌داد، دادگاه مصدّق تقاضای اعدام برایش شده بود که قیام کرده است علیه قانون اساسی. طبق قانون مجازاتش اعدام است.

س- این تصمیم تقاضای اعدام را دادگاه دسته‌جمعی گرفته بود یا فقط شما گرفته بودید؟

ج- نه قربان، دادستان که بنده بودم. دادستان طبق قانون کیفرخواست، ادّعانامه صادر می‌کند و تویش تقاضای مجازات می‌کند از دادگاه. تقاضای بنده طبق قانون که قیام بر علیه قانون اساسی اعدام است، اعدام بود. توجّه می‌فرمایید؟

س- بله

ج- این تقاضای دادستان بود. در آخرین جلسه‌ی دادگاه اوّلی، رئیس دادگاه توی دادگاه، دادگاه هم البتّه علنی بود یعنی تمام تماشاچیان مطابق طبیعت دادگاه می‌آمدند آقایان و خانم‌های تماشاچی، نامه‌ای را خواند که پادشاه به دادگاه نوشته بود، شاهنشاه. مضمون نامه این بود که من از حقّ خصوصی‌ام به نفع مصدّق صرف‌نظر کردم. مضمون نامه‌ی شاه. رای دادند با تخفیف مجازات سه سال حبس. دادگاه اوّلی وقتی رای بدهد هم متهم که مصدّق بود و هم دادستان، حقّ تجدید‌نظر خواهی دارند. هر دو طرف تجدید‌نظر خواستیم. هم من، هم ایشان بنده توی دادگاه تجدید‌نظر که باید دلایل تجدید‌نظرخواهی‌ام را بیان بکنم، اوّلین بیان من این بود که پادشاه ادّعای خصوصی نفرموده بودند که نامه بنویسند صرف‌نظر کردم، که به علت این نامه تخفیف در مجازات داده بشود.

 

 

روایت‌کننده: تیمسار سپهبد حسین آزموده

تاریخ مصاحبه: ۲۴ مارس ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: لادفانس پوتو حومه‌ی پاریس، فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیا صدقی

نوار شماره‌ی: ۴

 

 

ج- توجّه می‌فرمایید؟

س- بله

ج- حالا از این به بعد را اجازه بفرمایید بنده از روی همین «ایران آزاد» که خودم نوشتم و منتشر شده به عرضتان برسانم.

س- تمنّا می‌کنم.

ج- این شرحی که به عرض‌تان می‌رسانم توی ایران آزاد شماره‌ی ۱۴۵، ۲۷ فروردین ۱۳۶۲ در همین پاریس بنده منتشر کردم.

س- این «ایران آزاد» همان است که خانم آزاده پهلوی منتشر می‌کنند؟

ج- بله. نوشتم: «در آخرین جلسه‌ی دادگاه بدوی که در پایان آن دادرسان دادگاه بایستی به شور پرداخته رای دادگاه را صادر نمایند، رئیس دادگاه نامه‌ای را قرائت کردند به خلاصه این‌که شاهنشاه آریامهر از همه‌ی ناروایی‌های مصدّق نسبت به شخص خود صرف‌نظر فرمودند. پس از ابلاغ رای دادگاه ملاحظه شد دکتر مصدّق با تخفیف در کیفر به استناد گذشت شاهنشاه محکوم به سه سال زندان شده است.» توی رای تصریح کردند به استناد این نامه تخفیف می‌دهیم سه سال زندان. توجّه بفرمایید عرض کردم، از لحاظ مصدّقیون دادگاه نظامی زیر امر شاه بودند حالا ملاحظه بفرمایید جریان حقیقی چه بود؟ مصدّق و اینجانب در سمت دادستان ارتش به رای صادره معترض بودیم و درخواست تجدیدنظر کردیم. پس از ارجاع پرونده به دادگاه تجدیدنظر که جلسات آن دادگاه نیز علنی و با حضور تماشاچی و خبرنگاران داخلی و خارجی بود، اینجانب اوّلین دلیل اعتراض به رای دادگاه بدوی را تخفیف در کیفر متهم به استناد نامه‌ی شاهنشاه دانستم با این استدلال که اتهام منتسبه جنبه‌ی عمومی دارد و هیچ‌گاه شاهنشاه به عنوان مدعی خصوصی شکایتی نکرده بودند تا گذشت فرمایند. این اعتراض و آن استدلال طبعاً برای دو دسته جالب و اعجاب‌آور بود. یک دسته شخصیت‌هایی که خود را خدمت‌گزار شاهنشاه می‌دانستند و بیان دادستان را نوعی جسارت تلّقی می‌کردند. دسته‌ی دیگر اشخاصی که دادگاه نظامی را به اصطلاح بی‌دادگاه نام‌گذاری کرده بودند و دادستان ارتش و دادرسان دادگاه را آلت فعل بیش نمی‌دانستند. این دسته در همان زمان اینجا و آنجا می‌گفتند تردید نیست کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است. در این گیرودار روزی شاهنشاه این‌جانب را احضار و چگونگی را استفسار فرمودند. پس از عرض توضیحاتی با نهایت بزرگواری و بلند همّتی با ملاطفت و عطوفت و تشریح این‌که شاید حق با شما بوده است نامه‌ای را در اختیار این‌جانب گذاردند و اجازه‌ی مطالعه دادند. نویسنده‌ی نامه دکتر محمّد مصدّق بود و از شرح مفاد آن معذورم. سپس شاهنشاه بیانی به این مضمون فرمودند: «آیا به نظر شما در برابر آنچه که در این نامه نوشته شده ما نباید خدمتی به مصدّق بنماییم؟» توجّه فرمودید؟

س- بله

ج- بر اثر نامه‌ی پادشاه مصدّق به سه سال محکوم شد. و باز هم تأکید می‌کنم رایش رفت دیوان کشور و ابرام شد. یعنی اگر جریان دادگاه از هر حیث خدشه‌ای داشت، عالی‌ترین دادگاه کشور مجبور نبود تأیید کند رای را فسخ می‌کرد یا می‌گفت صلاحیت… مصدّق پنجاه، بیست جلسه صحبت کرد که شما صلاحیت ندارید.

س- صلاحیت دادگاه نظامی منظورش این است که دیوان کشور باید ایشان را محاکمه کند چون ایشان نخست‌وزیر بودند.

ج- خیلی خوب، این رفت دیوان کشور رای را ابرام کرد. هواخواهانش می‌گویند از ما می‌ترسیدند. از چه چیز بنده می‌ترسیدند؟ واقعاً انصافاً قضاتی نبودند، همه معمّر. از چه می‌ترسیدند؟

س- تیمسار من یک سؤال دیگر هم درباره‌ی همین موضوع دارم که می‌خواهم از حضورتان بپرسم و این سؤال من مربوط است به، چون شما صحبت فرمودید راجع به خدشه‌ای در دادگاه، که منظور شما این است که واقعاً خدشه‌ای در اصول دادگاه نبوده است، برای این من می‌خواهم این موضوع را مطرح بکنم و از شما بپرسم راجع به حضور هیئت‌منصفه در دادگاه بود. که دکتر مصدّق معترض بود که چرا هیئت‌منصفه درواقع در دادگاه وجود ندارد برای این‌که اتهامات ایشان یک اتهامات سیاسی است. و می‌گویند که «بر فرض این‌که اینجانب نخست‌وزیر قانونی نباشم اتهامات منتسبه به من باید در دادگاهی که هیئت‌منصفه حاضر می‌شود مطرح گردد که آن دادگاه جنایی است و غیر از این هر حکمی که صادر شود چون بدون شرکت هیئت منصفه صادر شده برخلاف قانون اساسی است و نزد ملّت ایران به پشیزی ارزش ندارد و می‌رساند که دادگاه در رای خود آزاد نبوده است.» پاسخ شما به این اعتراض چیست؟

ج- پاسخ بنده بر تمام این‌هایی که فرمودید و بعداً بفرمایید و اگر ده روز دیگر بفرمایید، همه‌ی این‌ها توی دادگاه مطرح شد، خیلی مشروح. پاسخ بنده این است که دکتر مصدّق به اصطلاح عوام‌فریب بود. هر حرفی می‌زد برای فریب عوام بود نه برای کسانی که وارد هستند. درست توجّه به عرض بنده بفرمایید.

س- متوجّه هستم، بفرمایید.

ج- دستگاه قضایی ارتش که نمی‌رفت متّهمی را، یا کسی که متّهم به جرم بوده دژبان بفرستد دستگیرش کنند بیاورند، تعقیب کنند. قوانینی از مجلس می‌گذشت. بنده کار ندارم به درست و نادرستی آن. بنده با یک دادستان کار دارم. من دادستان ارتش بودم. قانون از مجلس گذشته است که فلان جرم در صلاحیت دادگاه نظامی است. جرم قیام علیه قانون اساسی در صلاحیت دادگاه نظامی است. این قانون است. من دادستان مجری این قانون هستم. خوب است یا بد است به من مربوط نیست. و دادگاه نظامی هیئت منصفه ندارد. اگر نظر قانونگذار این بود هیئت منصفین، خوب، می‌گفت دادگستری دیگر برای چه می‌گوید دادگاه نظامی؟ این قانون هم که قوّه‌ی مقنّنه نمی‌دانست که روزی مصدّق تعقیب می‌شود که برای او بگذراند. توجّه می‌فرمایید؟ سال‌ها پیش از این جریانات این قانون گذشته است. جرمی که بنده قائل شدم طبق قانون در صلاحیت ما بوده است و دادگاه نظامی هم هیئت منصفه ندارد. و باز هم تأکید بشود، تصریح بشود این پرونده رفت دیوان کشور. اگر این حرف مصدّق درست بود خوب، رای را فسخ می‌کردند. ضمن این که ایشان تکیه کرده است رسیدگی به کار وزیران و نخست‌وزیر، دیوان کشور. تو اصلاً نخست‌وزیر نبودی. تو از ساعت یک صبح ۲۵ مرداد یک آدم معمولی بودی. به اصطلاح بنده که توی دادگاه گفتم یاغی شدی. صبح ۲۵ مرداد هم به ملت ایران نگفت که فرمان عزل آمد گفت: «کودتا می‌خواستند بکنند.» توجّه می‌فرمایید؟ هیچ نگفت که دیشب نصیری آمد و این‌ها. ابداً. گفت: «دیشب یک کودتایی می‌خواست بشود.» خوب، چرا به ملّت ایران نگفتی دیشب فرمان عزل آمد؟ و از همه بهتر می‌دانست که خلاف می‌گوید ولی عرض می‌کنم خصلت عوام‌فریبی داشت برای عوام یا بچّه‌های دبستان و دبیرستان. ولی صورت ظاهر خیلی موجّه. مثلاً هیئت‌منصفه که می‌گویند جرم سیاسی، در قوانین ایران اصلاً جرم سیاسی تعریف ندارد، تعریف جرم سیاسی ما در قوانین‌مان نداشتیم که به چه جرمی می‌گویند سیاسی. مثلاً توده‌ای‌ها می‌گفتند همه‌شان که ما مجرم سیاسی هستیم. قانون ایران می‌گوید هر کس عضو حزب کمونیست بود در صلاحیت دادگاه نظامی است. من دادستان ارتش یک وظیفه دارم که قانون را اجرا کنم. من کاری به درستی یا این قانون در انگلستان چه طور است به بنده چه. در آمریکا چه طور است؟ به من چه.

س- ولی شما فرمودید که قوانین ایران جرم سیاسی را تعریف نکرده است بنابراین شما چه جوری تصمیم می‌گرفتید که یک جرم سیاسی هست یا نیست؟

ج- جرم سیاسی معنایش این است که در اموری که مربوط به سیاست است کسی جرائمی بکند مجازاتش مثلاً فلان است. در قوانین ما بعد از سوء قصدی که به شاه شد در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷، حزب توده منحل اعلام شد. وقتی از لحاظ قانون یک حزبی منحل اعلام بشود دیگر اصلاً حزبی نیست که سیاسی باشد یا غیرسیاسی. بعد هم قانون وضع شد که هر کس به نفع مرام کمونیزم تبلیغ کند در صلاحیت دادگاه نظامی است و مجازاتش هم از این تا این. خوب، دادستان ارتش چه کار باید بکند؟ قانون را باید اجرا بکند. دیگر دادستان ارتش که کار ندارد، قانون‌گذار نیست که آقا خوب است، بد است، صلاح است صلاح نیست. آن یک وظیفه دارد هر کسی را که متّهم به این کار می‌داند بدهد به دادگاه. و یک نکته‌ای که بنده ناچاراً با اجازه‌تان باید توضیح بدهم اغلب خواص، روشنفکران دادگاه نظامی را با دادگاه فرمانداری نظامی اشتباه می‌کنند. چون وقتی حکومت نظامی می‌شود آنها هم دادگاه دارند این دوتا اصلاً دو دستگاه مجزا هستند هیچ با هم کاری ندارند. و چون بسیاری از روشنفکرها را دیدم خیال می‌کنند مثلاً وقتی حکومت‌نظامی بوده دادگاه داشته آن هم جزو دادستانی ارتش بوده است در صورتی که هیچ، اصلاً آن یک دستگاه مجزا است.

س- ممکن است که این را برای ما توضیح بفرمایید که چه تفاوت‌هایی این‌ها با هم دارند؟

ج- عرض کنم، دادگاه‌های دادرسی ارتش و دادستانی ارتش دادگاه‌های به اصطلاح ما ثابت هستند. یعنی ثابت است. فرمانداری نظامی یک چیز موقت است. یعنی موقع اغتشاشات و این‌ها، حکومت‌نظامی می‌شود به‌طور موقت تا اغتشاش رفع بشود. وقتی حکومت نظامی شد یک دادگاه‌هایی هم در پهلوی حکومت نظامی هست. آن دادگاه‌ها به دادستانی ارتش اصلاً مربوط نیست. خودشان یک تشکیلات علی حده دارند. مقررات علی حده. اغلب این دوتا را خیال می‌کنند که هر کسی مثلاً دادگاه حکومت‌نظامی یک روزی گرفتتش، این دادگاه نظامی ما بوده است. در صورتی که این‌ها اصلاً…

س- دادگاه نظامی شما درواقع فقط برای رسیدگی به جرائم سیاسی بود.

ج- دادگاه ثابت است.

س- ثابت برای رسیدگی به جرائم سیاسی.

ج- برای رسیدگی از جرائم نظامی.

س- بله

ج- آن‌وقت به مرور زمان قوّه‌ی مقنّنه یک جرم‌هایی را هم که در صلاحیت عمومی بود می‌گفت در صلاحیت نظامی است روی قانون. و هرگز هم ما نمی‌فرستادیم به زور یکی را بیاورند که جرم تو را من برسم. قانون.

س- تیمسار، آیا حقیقت دارد که ادّعانامه‌ی علیه دکتر مصدّق را آقایان ابراهیم خواجه‌نوری و عمیدی نوری و مهدی پیراسته و آقای بوذری که رئیس یکی از شعب دیوان عالی کشور بود و وزیر دادگستری سپهبد رزم‌آرا بود تنظیم کرده بودند؟

ج- باز هم این سؤال شما مثل یکی دو مورد دیروزی است که بنده باید ناچار عرض کنم بنده صالح نیستم که توضیح عرض کنم. ولی اینجا هم با تضمین قول شرف حضورتان عرض می‌کنم چون امر می‌فرمایید توضیح بدهم، سهل‌ترین پرونده، آسان‌ترین پرونده از لحاظ دادستانی ارتش پرونده‌ی مصدّق بود. برای این که عرض کردم واقعاً دو کلام حرف بود: «آقا تو این فرمان عزل را گرفتی این رسید را هم دادی. خط و امضای خودت، چرا اجرا نکردی؟» این لزومی به آن آقایان نداشت و بنده در آن زمان توضیح دادم برای مطبوعات، من اصلاً… چه کسانی را اسم بردید؟

س- آقایان ابراهیم خواجه‌نوری، عمیدی نوری، مهدی پیراسته و بوذری.

ج- من با قول شرف عرض می‌کنم آقای خواجه‌نوری و بوذری را اصلاً ندیدم عمیدی نوری و پیراسته را می‌شناسم ولی باز هم با قول شرف اصلاً و ابداً.

س- در این جریان دخالتی نداشتند؟

ج- نه قربان نه خیر، جریانی نبود که کسی دخالتی داشته باشد. این می‌خواست بگوید خوب، اتّفاقاً بنده در این روزنامه توضیح دادم. یک روزنامه هم اینجا نوشته بود. بنده توضیح دادم که بنابراین ادّعا می‌رساند که کیفرخواست مصدّق جنبه حقوقی داشته است. خیلی کیفرخواست قرصی بوده به اصطلاح، با این توضیح. مثلاً تو دادگاه مصدّق همه‌ جلسات خود بنده دادستان بودم. سؤالات و جواب‌ها، حرف‌های مصدّق، من که نمی‌دانستم مصدّق چه می‌خواهد بگوید. او یک عنوانی می‌کرد. من هم بلافاصله جوابگو بودم دیگر بنده وقت این را نداشتم که بروم با آقای عمیدی نوری مشورت کنم که مصدّق این‌جوری گفته جناب‌عالی چه می‌فرمایید؟ خوب، این‌ها همه چرت‌وپرت است.

س- تیمسار من یک سؤال دیگر هم دارم از شما و آن مربوط به حادثه‌ای می‌شود که در جریان دادگاه رخ داده است. و آن زمانی بوده که گویا دکتر مصدّق به شما می‌گوید که به شما یک مأموریتی داده بوده و شما نامه نوشته بودید به دکتر مصدّق که شما صلاحیت این جریان را نداشتید و شما را وادار می‌کند که به اسم شاه قسم بخورید و بعد آن را به شما ارائه می‌دهد. جریان این داستان را برای ما توضیح بفرمایید.

ج- همه‌ی این‌ها را خواندم و هم خنده‌ام گرفته هم متأثر شدم. جریان قربان…

س- من هم چون خواندم از شما می‌پرسم.

ج- بله، جریان این بود، من شاید عرض کردم حضورتان، یکی از افسران طرف اعتقاد مصدّق بودم.

س- بله فرمودید.

ج- و هفته‌ای دو سه روزی بنده را دو سه جلسه احضار می‌کرد حتّی تو کمیسیون‌های دادگستری بنده را شرکت می‌داد. بعد دکتر مصدّق که شد نخست‌وزیر اختیاراتی از مجلس گرفت برای قانونگذاری که البتّه این‌ها کار خلافش بود، دستگاه دادرسی ارتش را به هم زد، که بنده معاونش بودم، با حسن ظنّی که به بنده داشت بنده را منصوب کرد، وزیر جنگ هم شده بود، به سمت رئیس اداره‌ی مهندسی ارتش. درست توجّه بفرمایید. من حالا رئیس اداره‌ی مهندسی هستم. یک روزی بنده نشسته بودم دیدم یک ابلاغ از نخست‌وزیری آمده است که من به سمت دادستان پرونده تیمسار امیرعزیزی تعیین شدم، یعنی مصدّق تعیین کرده است. امیرعزیزی از لحاظ من یک افسر پاکدامن صالح بود که حالا هم پاریس است. فرمانده‌ی لشکر فارس بود. یک پرونده‌ای بر علیه این درست شده بود. مصدّق روی اعتماد به من، مرا دادستان آن کار کرد. من خیلی ناراحت شدم با ارادتی که به عزیزی داشتم واقعاً ناراحت شدم. دو سه دفعه رفتم خدمتشان. حتّی یک یا دوبار هم گزارش نوشتم که مرا معاف کنید، نکرد، گفت: «نه خیر صالح‌تر از شما کسی نیست». خدا می‌داند با همین لغت. من دیدم نمی‌توانم برداشتم یک نامه نوشتم، نوشتم: «من اصلاً اطّلاعات قضایی ندارم.» دروغ، عصبانیت و هرچی. و البتّه این نامه را که رد کردم خلاص شدم از دادستانی آن مأموریت. خیلی هم خوشحال شدم. گذشت و دادگاهش تشکیل شد. یک روز توی دادگاه عنوان کرد که این مرد، به بنده هم خطاب می‌کرد: «این مرد.»

س- «این مرد» بله.

ج- «این مرد بی‌سواد است و اصلاً این اطّلاعات قضایی ندارد.» توی دادگاه علنی. بنده بلند شدم توضیح دادم گفتم: «اولاً کسی ادّعای سواد نکرده است که بی‌سواد باشد یا نباشد. ایشان که می‌گویند اطّلاعات قضایی ندارد، خوب، یک توضیحی بدهند که من چه‌جوری، البتّه ادّعا نمی‌کنم که اطّلاع قضایی دارم ولی خوب، خوب است که این را یک توضیحی بدهند.» این را که بنده عرض کردم دستش را کرد تو جیبش و آن نامه‌ای که بنده نوشته بودم، داستان امیرعزیزی.

س- بله. قسم خوردن به اعلی‌حضرت هم مطرح نبود.

ج- حالا عرض می‌کنم. نه خیر این غیر از آن است.

س- آن داستان دیگری است؟

ج- داستان دیگری است.

س- خوب، بعداً بفرمایید. پس فعلاً این را تمام کنید.

ج- آن داستان دیگر را هم عرض می‌کنم. این داستان واقعی و حقیقی این است که دارم می‌گویم.

س- تمنّا می‌کنم بفرمایید.

ج- و البتّه اینجا آن جواب را بدهم. آن اصلاً ساختگی است. هیچ همچین چیزی تو دادگاه نشد. نه مصدّق نامه‌ای آورد. ولی آنچه که خودم بعداً حتّی پارسال اینجا خواندم تو روزنامه مصدّقیون، نوشته بودند و می‌گفتند که مصدّق مرا متهم کرده که من در آن چهار روز ۲۵ و ۲۸ مرداد تلگراف به او کردم تبریک. در صورتی که در آن چهار روز، نمی‌دانم استحضار دارید یا نه؟ بنده برادری دارم سپهبد اسکندر آزموده. سپهبد اسکندر آزموده برادر من به اصطلاح این‌ها خودش جزو کودتاچی‌هایی بود که این‌ها گرفته بودند توقیف کرده بودند در آن چهار روز. و روزنامه‌های وابسته به مصدّق در آن چهار روز به من و برادرم اصلاً فحش می‌دادند، اصلاً خود من مظنون بودم. این داستان ساختگی را ساختند که من تلگراف به مصدّق کردم که اصلاً تو دادگاه مصدّق هم چنین چیزی نگفت. هیچ کس هم قربان فکر نمی‌کند اگر سپهبد آزموده، یعنی سرتیپ آزموده آن روز، در آن چهار روز به مصدّق تلگراف کرده بود جریان دادگاه هم که محرمانه نبود به عرض شاه می‌رسید. ضبط صوت بود و لحظه به لحظه… یک‌همچین آدمی را تا آخرین لحظه نگاه می‌داشتند دادستان ارتش باشد؟ با اردنگ می‌زدند می‌انداختنش بیرون. اصلاً همچین چیزی توی دادگاه مطرح نشد. ولی آن جریان که مطرح شد روی بی‌سوادیم. گفتم: «کسی که ادّعای سواد نکرده است. و ثانیاً چه بهتر که دادستان شما بی‌سواد باشد. شما سه‌تا وکیل مبرّز حقوق‌دان دارید، خودتان هم که دکترای حقوق هستید. حالا چه بهتر که طرفتان بی‌سواد باشد این‌که به نفع شما است. نمی‌تواند جوابتان را بدهد.» این داستان بی‌سوادی بود.

س- بعد ایشان نامه را از جیبشان درآوردند ارائه دادند؟

ج- نامه را که بنده در اداره‌ی مهندسی نوشته بودم خواند. توضیحی که بنده به دادگاه دادم عین همانی است که به عرضتان رساندم. گفتم که این جوری شد و ضمن این که افسرانی که از لحاظ مصدّق صلاحیت دارند در آن روز بسیار بودند من که رئیس اداره مهندسی بودم. افسرانی که در دادرسی ارتشی که مصدّق سرپرستش بود بسیار بودند. چرا یکی از آنها را دادستان امیرعزیزی نگذاشت؟ برای من یک پوئنی قایل شد. با این ترتیب حالا هم به من می‌گوید: «بی‌سواد.» توجّه به عرضم می‌فرمایید؟ گفتم در آن روز افسران بی‌شمار باسواد لیسانسیه حقوق در اختیار ایشان بود. همه این‌ها را گذاشت کنار به من گفت که دادستان او بشو. والله من چون ارادت به امیرعزیزی داشتم، چون او را بی‌گناه می‌دانستم پرونده‌اش ساختگی بود خواستم خلاص بشوم. داستان این‌جوری بود.

س- خیلی متشکرم از لطفتان.

ج- و آن دومی هم اصلاً همچین چیزی…

س- حقیقت ندارد؟ بله. تیمسار شما تا چه اندازه با تیمسار پاکروان آشنایی داشتید؟

ج- زیاد.

س- ممکن است از شما تقاضا بکنم که خاطراتی که از ایشان دارید لااقل یکی دو خاطره‌ای را که از ایشان دارید که می‌تواند مبیّن شخصیت ایشان باشد برای ما توضیح بفرمایید؟

ج- با کمال میل و تشکر. تیمسار پاکروان، به عرضتان رسیده می‌شود گفت جنبه‌ی فیلسوفانه‌شان، روشنفکرمآبی‌شان به جنبه‌ی نظامی می‌چربید. مردی بود واقعاً به تمام معنی فیلسوف، اهل مطالعه و اگر جسارت نباشد باید بگویم اصلاً بی‌خودی نظامی شده بود. چون آخر نظامی بایستی یک رگ نظامی، خشونتی داشته باشد. مرحوم پاکروان واقعاً آقایی بود، بزرگوار بود. یک خاطره‌ی خیلی جالب دارم که باز هم ضمن تشکّر، خاطر مبارکتان مسبوق است که در ۱۵ خرداد یک وقایعی اتّفاق افتاد رئیس ساواک مرحوم پاکروان بود.

س- بله

ج- شب نطقی کرد یکی از آن شب‌ها که شورش خوابیده بود. توی نطقش که بنده از رادیو گرفتم رساند که مسبّب اصلی خمینی است و تبعید شد. توی رادیو گفت. و در حالی بود که سه چهارتا را در آن شورش، طیبی بود میدان بارفروش‌ها این‌ها سه چهارتا از این دسته را اعدام کرده بودند. من وقتی نطق ایشان را توی رادیو شنیدم واقعاً ناراحت شدم. صبح خلاصه رفتم خدمتشان در ساواک. البتّه بنده بازنشسته بودم ولی ارادت داشتم به ایشان. گفتم: «تیمسار این چه فرمایشی بود دیشب کردید؟» ایشان نفهمید منظورم چیست؟ گفت: «چه طور؟ مگر ایرادی داشت؟» گفتم: «والله من در جریان روز نیستم، در کنار هستم. بله یک ایراد عمده به نظر بنده داشت.» گفت: «چیست؟» گفتم: «ممکن است شما رو جهات سیاسی، هر ملاحظه‌ای نخواستید خمینی را تعقیب کنید و مثل طیب اعدام کنید، این ممکن است. ولی دیگر آمدن توی رادیو و اعلام کردنش چه بود؟ اصلاً این را چرا اعلام کردید؟ آخر مردم نمی‌گویند کسی که خود رئیس ساواک می‌گوید مسبّب اصلی بود تبعید شد طیّب اعدام شد؟ آیا این واقعاً جالب نیست؟» خوب خاطرم هست پاکروان گفت: «تو راست می‌گویی.» و واقعاً ناراحت شد شاید. گذشت این. در روزهای شورش بود از ماه اواخر آذرماه، هفته‌ای یک دفعه…

س- سال ۱۳۵۷؟

ج- هفته‌ای یک دفعه بنده با چندتا افسر بازنشسته می‌رفتیم خانه‌ی مرحوم تیمسار ارفع، سرلشکر ارفع که ایشان زمانی رئیس ستاد ارتش بودند. پاکروان هم می‌آمد آنجا. و صحبت‌های روز می‌شد البتّه. آخرین روزی که رفتیم آنجا که بعد دیگر نتوانستیم برویم، خود پاکروان در حضور آن افسران و مرحوم ارفع، خودش این داستانی که گفتم تعریف کرد و گفت: «ای‌کاش صحبت آزموده را آن روز عمل کرده بودیم.» چون بنده آن روز به او گفتم…

س- یعنی خمینی را اعدام می‌کردید به جای این‌که طیب را اعدام کنید؟

ج- بنده این را آن روز رساندم که واقعاً باید آخر محرّک اعدام بشود، مسبّب اصلی. بارفروش را بنده بگیرم اعدامش کنم؟ البتّه گفتم اگر از جهات سیاسی نمی‌شد چرا بازگو کردید؟ چرا این را رو کردید؟ پاکروان بسیار ساده، بسیار شریف، بسیار آقا. ولی عرض کردم به نظر بنده مناسب برای کارهای حساس این جوری روی آن آقایی و بزرگواری نبودند. چون هر چیزی به جای خود بایستی باشد. یک استاد دانشگاه کارش معلوم است. یک سرباز معلوم است یک تاجر کارش معلوم است. این هم مال ایشان.

س- تیمسار به همین ترتیب که صحبت فرمودید راجع به تیمسار پاکروان، راجع به تیمسار مقدّم چه خاطره‌ای دارید؟ تیمسار ناصر مقدّم.

ج- تیمسار مقدّم سال‌ها وقتی بنده دادستان ارتش شدم همکار بنده بود در درجه‌ی سرهنگ دومی یا سرهنگی، که سرهنگ شد توی سازمان دادستانی ارتش. تا روزی که در دستگاه ما بود از نظر من یک افسر ممتازی بود. جزو افسرانی بود که روی او حساب می‌کردم. فردوست رئیس دفتر اطّلاعات ویژه بود ایشان را از من خواست من مخالفت کردم. چندین نامه ردوبدل کردیم بنده جداً مخالفت کردم. به عرض شاه رسید و شاه هم فرمودند: «نه بده او را به آنجا.» از روزی که رفت به آنجا، البتّه باز با اطّلاعاتی که داشتم ضمن بازنشستگی، می‌دیدم مقدّم تغییر حالت داده است.

س- به چه ترتیب آقا؟

ج- یک قرائنی پیدا می‌شد، یک کارهایی می‌شد که دیگر من مقدّم را مقدّم آن روزی نمی‌دانستم. مثل یک تغییر صفت، تغییر حالت که البتّه در آن روز من نمی‌دانستم جهت آن چیست؟ ولی می‌دانستم…

س- می‌توانید به‌عنوان مثال یکی را برای ما بفرمایید؟

ج- البتّه ایشان ضمن این‌که به من نهایت لطف داشت، همسایه‌مان هم شده بود. همسایه‌ی یک کوچه فاصله. به مناسبت عید و همچنین روزهایی پیش من می‌آمد من می‌رفتم خدمتشان. در آن نشست و برخاست‌های خصوصی ضمن حرف‌ها من این مقدّم را آن مقدّم دیگر نمی‌شناختم، یعنی روی صحبت‌های عمومی. تا اواخر سال ۵۶ بود که تازه داشت شورش شروع می‌شد، تبریز شده بود. مقدّم آمد پیش من و گفت: «از شما یک خواهشی دارم» گفتم: «چیست؟» گفت: «خواهش می‌کنم روی جریان امنیتی مملکت هر چه به نظرتان می‌رسد بنویسید بدهید به من» گفتم: «برای چه می‌خواهید؟» گفت که «می‌خواهم به عرض برسانم.» گفتم: «خوب، مقدّم مرا که می‌شناسی؟ صریح بنویسم یا این‌که محافظه‌کاری؟ من که آن‌جوری بلد نیستم.» گفت: «نه خیر، هرچه به نظرتان می‌رسد.» بنده خلاصه وقایع را نوشتم، شاید دیروز اشاره کردم، در هفت، هشت، ده، پانزده خط که به عرض شاه رسید. خلاصه بنده تکیه می‌کردم که باید شدت عمل باشد، خلاصه‌ی کلام، که نتیجه‌ی آن، نطق کذایی وارونه شد که آن را نمی‌دانم چه کسی نوشت. بعضی‌ها می‌گویند داریوش همایون نوشته است. بعضی‌ها می‌گویند…

س- شجاع‌الدّین شفا نوشته است.

ج- شجاع‌الدّین شفا نوشته است.

س- آن نطقی را می‌فرمایید که شاه گفت: «صدای انقلاب شما را شنیدم.»

ج- نطق «صدای انقلاب شما را شنیدم» که نطق واقعاً جالبی بود! ولی اطّلاعاتی همان زمان شورش، جسته گریخته داشتم که مقدّم افتاده بود در دامن طالقانی. و مقدّم هیچ وقت خیال نمی‌کرد که اعدام شود. توجّه می‌فرمائید؟

س- بله

ج- و خوب اطّلاع دارم که در آن روزهای شورش، خیلی خوب. افراد ساواک جوان‌هایی که کارمند ساواک بودند، با یک احساسات عالی می‌خواستند کاری بکنند مقدّم جلوگیری می‌کرد.

س- یعنی شدّت عمل نشان بدهند؟

ج- بله. شدت عمل از این لحاظ که رفتند دسته‌جمعی پیش مقدّم گفتند: «تیمسار مگر ما طرح‌هایی نداریم برای این روزها؟» طرح داشتند برای شورش همه‌ی این‌ها پیش از شورش انقلاب اداره‌ی دوم، ساواک همه طرح‌های حسابی داشتند. این کارمندان رفتند گفتند که: «مگر ما طرح نداریم؟ پس چرا اجرا نمی‌شود؟» این مِنّ‌ومِن، حالا باشد فردا، فردا، پس‌فردا، لحظه‌به‌لحظه هم که دامنه‌ی آتش وسیع‌تر می‌شد تا رسید به آنجا.

س- بله. با اطّلاعاتی که شما از شخصیت و رفتار و روابط این آدم‌ها داشتید به نظر شما چرا مقدّم یک‌همچین تصمیمی گرفت؟ و چرا با بازرگان و طالقانی و بهشتی و اطرافیان خمینی وارد همکاری شد؟

ج- چرایش را من شاید دیروز عرض کردم حضورتان. عدم از خودگذشتگی، عدم خصلت سربازی. من شاید دیروز عرض کردم، به نظر بنده عدم صفت سربازی ازخودگذشتگی. توجّه می‌فرمایید چه می‌خواهم عرض کنم؟ سرباز اسمش توی همین لغت جمع است دیگر؛ «سرم را می‌بازم در راه انجام وظیفه‌ام.» این‌ها نبودند. این‌ها حساب کردند که خوب، خارجی‌ها که بخواهند تمام شده است.

س- دیگر کاری نمی‌شود کرد.

ج- حساب این‌ها، من تکیه روی این جمله می‌کنم. من خوب خاطرم هست یک دفعه اعلی‌حضرت توی نطق‌شان، پیش از این حرف‌ها، نمی‌دانم به چه مناسبت، فرمودند یا خصوصی فرمودند، ولی از دهان شاه، خوب یادم است فرمودند: «اگر یک کسی زنش را هم طلاق بدهد می‌گویند زیر سر انگلیسی‌ها بود.» و واقعاً این‌جور بود. این‌ها دیدند، خوب، مقام حسّاس داشتند دیگر، خواهی‌نخواهی از اوضاع سیاسی و عمومی دنیا اطّلاع داشتند. دیدند بی‌بی‌سی، شب و روز آن‌جور می‌گوید. نمی‌دانم آمریکا آن‌جور و فلان. این‌ها از یک طرف گفتند دیگر این دستگاه رفت. و از یک طرف آن جربزه و قابلیت را نداشتند که اقدامی کنند. از طرفی خواستند خودشان را نجات بدهند. این رفت پیش طالقانی و آن رفت پیش آن. غافل از این‌که هم آنها می‌گیرند و به آن روز می‌اندازندشان.

س- بله. شما با تیمسار ربیعی، فرمانده نیروی هوایی هم قطعاً آشنایی داشتید.

ج- نه اصلاً.

س- شما وقتی واقعه‌ی تبریز اتّفاق افتاد با آقای آموزگار که نخست‌وزیر بودند تماسی گرفتید؟ به ایشان نظری دادید؟ صحبتی با ایشان کردید در این‌باره؟

ج- بله. آقای آموزگار قوم‌وخویش بنده هستند. نمی‌دانم می‌دانید یا خیر؟ ضمن این که همیشه هم برای بنده احترامی قائل بود روی سنّی که بیش‌تر از او داشتم و روی روابط قوم‌وخویشی، پدرش را… بنده واقعه‌ی تبریز که اتّفاق افتاد یک جلسه‌ی شفاهی با ایشان صحبت کردم و شدیداً اظهار نگرانی کردم. ایشان هم مثل سایر رجال ما به اصطلاح، بیانی کردند که «شاه نمی‌گذارد که ما عملی بکنیم».

س- ایشان مایل بودند که کاری انجام بشود؟

ج- این را من نفهمیدم. ولی مثل این‌که فرمول بود با هر یکی از آقایان مسئولین امر صحبت می‌کردید وزیر، وکیل، فلان همه یک سرش می‌رفت به شاه. خلاصه «همه‌ی راه‌ها به رم ختم می‌شد» که «شاه نمی‌گذارد». ایشان چون قوم‌وخویش من بود ارادت داشتم گفتم: «قربان، شاه نمی‌گذارد جناب‌عالی نمی‌توانید…» حتّی این جمله: «خودتان را به دل‌درد بزنید بیایید کنار؟» عین این جمله: «اینجا دیگر وقتی به شاه بگویند مریض است، تمارض هم بکنید، دیگر نمی‌رسد که معاینه‌تان کنند.» خندید. یک چشمه‌ای بود که قربان جوشید. با سه تا بیل خاک می‌شد جلوی این آب را گرفت، نگرفتیم، تبدیل به سیل شد. باور کنید با سه تا بیل خاک می‌شد جلویش را گرفت. اشاره به تبریز فرمودید در آن زمان برادر بنده استاندار آنجا بود، واقعه‌ی تبریز. استاندارها در جریان… استاندارها که عرض می‌کنم نه‌تنها استاندار تبریز، استاندارها در جریان گذشته نمی‌شدند. ساواک کار خودش را می‌کرد. شهربانی کار خودش را می‌کرد. ژاندارمری کار خودش را. توجّه می‌فرمایید؟ خوب خاطرم هست وقتی واقعه‌ی تبریز اتّفاق افتاد توی مجلس یکی از آقایان برگشت گفت: «این‌ها کسانی هستند که از شوروی فرستاده‌اند. توده‌ای هستند و اهمّیّتی ندارد.» یعنی موضوع را بی‌اهمّیّت تلقّی کردند. و اگر خاطرتان باشد روی همان بی‌اهمّیّت تلقّی کردن روز‌به‌روز بدتر شد. جالب است که هر کاری در آن سه کابینه کردند همانی بود که خمینی می‌خواست. و این خیلی جالب است. تمام کارهایی که پیدایش آن، به مقدار کم آن، جمشید آموزگار، شروع آن، بعد شریف‌امامی بعد ازهاری بعد آقای بختیار کرد عین همانی بود که خمینی می‌خواست. عیناً. البتّه دستور مستقیم نگرفته بودند ولی غیرمستقیم عین خواسته‌ی خمینی بود.

س- تیمسار، من می‌خواستم که نظر شما را راجع به تأسیس حزب رستاخیز بدانم؟ شما فرمودید مطابق قانون اساسی شاه حافظ قانون اساسی است و من حالا می‌خواهم این سؤال را از شما بکنم که آیا مطابق همان قانون اساسی شاه حق داشت که احزاب را تعطیل بکند و خودش حزب سیاسی باز بکند؟

ج- ابداً. این‌ها گاف‌هایی است که اعلی‌حضرت فرمودند. ابداً، شاه چه‌کار دارد به حزب؟ اصلاً شاه چه‌کار دارد، یک ایراد عمده بنده این بود که متأسفانه پسرشان هم، پسر پهلوی، آنچه که می‌دانم همان طبیعت را انجام می‌داد. شاه برای چه این‌قدر مصاحبه می‌کرد؟ به سر خود من، من بارها همین را به همان جمشید آموزگار و به آقای دکتر اقبال، آن وقتی که بود و این حرف‌ها نبود، به آقای علم، که این حرف‌ها نبود می‌گفتم. خوب خاطرم هست اوّلین باری که شاه مصاحبه کرد بعد از سلطنت. خوب خاطرم هست. یک خبرنگاری روی اسرائیل از او یک سؤالی کرد. ایشان نمی‌دانم چه جوابی داد که تقریباً جنجال عمومی و دنیایی فراهم کرد این جواب. من به مرحوم هدایت رئیس ستاد رفتم گفتم: «قربان، خبرنگار که می‌آید آماده است چه سؤال بکند. اعلی‌حضرت که آمادگی ندارد.» خبرنگار یا همین جناب‌عالی به طور قطع تشریف می‌آورید یک آمادگی دارید. ولی بنده که نمی‌دانم جناب‌عالی چه سؤالی می‌کنید.

س- بله

ج- شاه هم که من نیست که اگر یک چرتی بگویم بتوانم رد کنم.

س- بعد رفع‌ورجوع کنید.

ج- اصلاً اعلی‌حضرت چرا مصاحبه کرد؟ این را بنده در آن زمان گفتم. ولی رسید که تقریباً هر روز اعلی‌حضرت مصاحبه می‌کردند. هر روز. شأن مقام سلطنت، البتّه توجّه بفرمایید این عرایض را هیچ وقت یک آمریکایی نمی‌تواند درک کند بنده چه می‌گویم. بنده از لحاظ خون و خوی ایرانی می‌گویم. شأن مقام سلطنت به این است که کمتر توی مردم بیاید، از لحاظ ایرانی. این را به یک آمریکایی بگویید علاوه بر این‌که نمی‌فهمد می‌گوید: «این یارو قزّاق است، دیکتاتور است.» ایرانی خونش این است. مقام سلطنت را چرا محترم می‌داند؟ برای این‌که کمتر او را می‌بیند. کار به جایی برسد که هر روز فلان تاجر بخواهد نمی‌دانم، نمایشگاه فلان را باید اعلی‌حضرت بیایند افتتاح کنند. خوب، به مرور زمان اعلی‌حضرت شده بود بنده. یعنی شأن بنده بالاتر بود. بنده وزیر بودم. شاه خودش خودش را دستمالی کرد. توجّه می‌فرمایید؟ آن مصاحبه‌ها که عرض کردم بنده همه‌ی این‌ها را تجزیه و تحلیل کردم. حزب رستاخیز از عمده‌ی اشتباهات. واقعاً عمده‌ی اشتباهات آن هم از طرف شاه. خوب، لااقل این را می‌گفتی نخست‌وزیر درست می‌کرد.

س- تیمسار شما وقتی که صحبت از رضا شاه فقید می‌کردید، گفتید که ایشان به تمام جزئیات کارها رسیدگی می‌کرد و می‌آمد حتّی در سربازخانه حتّی غذای سربازها را می‌چشید ببیند که چه فرمی است. آیا فکر نمی‌کنید که محمّدرضا شاه پهلوی هم تقریباً می‌خواست که همان روش را انجام بدهد و به همین علت بود که خودش را وارد تمام جزئیات امور می‌کرد؟

س- نه خیر. دو چیز مختلف بود. رضا شاه مردی بود دل‌سوخته، از میان مردم برخاسته، گرسنگی کشیده، پا برهنگی کشیده، ذلّت کشیده، خفّت کشیده، دل‌سوخته. ایشان پادشاهی بودند که از بچّگی در دربار بزرگ شده، در ناز و نعمت. تحصیلات سوئیس داشته است، دموکرات‌منش. این دوتا اصلاً نه خیر، ایشان می‌خواستند ژست دموکراسی، دموکرات‌منشی را بازی کنند. توجّه می‌فرمایید؟

س- بله

ج- در عین حال می‌خواستند یک چیزی مثل پدرشان بشوند. این است که این دوتا جور در نمی‌آمد. همین، نتیجه‌ی این بود. همان مثل عامیانه‌ای که «شتر‌سواری دولّادولّا». ای‌کاش مثل پدرش بود. ای‌کاش دیکتاتور بود و ای‌کاش واقعاً دموکرات بود. شاهی بود که نخست‌وزیر مسئول است، وزیر مسئول است. نه این بود نه آن. نمی‌دانم می‌توانم…

س- دقیقاً متوجّه فرمایش شما هستم. بله، کاملاً روشن است.

ج- یعنی از نظر عامّه، عامّه که عرض می‌کنم سبزی‌فروش و بقّال و چقّال، هر ناروایی که به بقّال می‌شد که رفتگر می‌کرد، به پای شاه می‌گذاشتند. کار به اینجا رسیده بود. بنده جنوب خانه‌ام یک خیابان خاکی بود. یک روز توی خانه نشسته بودم دیدم سروصدا بلند شده است. رفتگر محل که صدایش را می‌شناختم با یکی دیگر فحش خواهر و مادر می‌دهند. بلند شدم آمدم دم در، یک همسایه‌ی ارمنی داشتیم که ننه‌مرده آمده بود این خیابان خاکی را بکند لوله بکشد از یک چاه آب، که در محل بود، آب از لوله ببرد. رفتگر هم ایستاده بود نمی‌گذاشت، جلوگیری می‌کرد. دعوا درگرفته بود. رفتگر را رد کردیم از آقا هم بنده معذرت خواستم و رفت. بنده تلفن آقای نیک‌پی، شهردار را گرفتم. عین این صحنه را توی تلفن گفتم و گفتم: «آقای نیک‌پی، هرچه شاه می‌ریسد رفتگر به هم می‌زند. یک رفتگر.» و باور کنید این عمل رفتگر را آن به حساب شاه می‌گذاشت. وضعیت این‌جوری شده بود. به حساب دستگاه سلطنت می‌گذاشت. حالا شاه که با رفتگر کاری نداشت. سیستم این‌جوری شده بود. این‌ها سِر است. این همان شاهی بود که خوب خاطرم هست، وقتی پدرش رفت، همه نگران بودند که چطور از کاخ سلطنتی برود مجلس قسم بخورد. همه نگران بودند می‌گفتند توی راه… اوضاعی بود. مملکت شلوغ و پلوغ، قزّاق و فلان. مردم ماشین این را به تمام معنی روی شانه بردند. این همان شاه بود. این همان شاهی بود که وقایع آذربایجان شد واقعاً مردم هوا خواهش بودند. این را کشاندند به آن ورطه. همه‌ی آنهایی هم که کشاندند به نظر من خائن نبودند. خیلی معذرت می‌خواهم از این لغت، پفیوز بودند، بی‌لیاقت بودند. بی‌عرضه بودند. وزیر بود ولی وزیر نالایق. اگر وزیر لایق بود، مقام وزارت یک اختیاراتی دارد قانونی. هیچ وقت برای جزئیات نمی‌رفت بگوید: «قربان، چه می‌فرمایید؟» اینجا، باور کنید، یک چیزهایی که اصلاً آدم خجالت می‌کشد، وقت شاه را می‌گرفتند که «قربان، چه می‌فرمایید؟» آخر به شاه چه؟ «چه می‌فرمایید؟» من وزیر هستم اختیاراتی دارم. قانونی هست، آیین‌نامه‌ای هست. هیچ این حرف‌ها نبود. حتّی دیگر می‌آمدند توی رادیو تلویزیون همین معنی را می‌رساندند که ما هر کاری می‌کنیم به امر شاه است. آخر شاه که فرمانده‌ی تو نیست، آمر تو نیست. این‌ها را به حساب نمی‌گذارند همه‌اش می‌گویند: «کارتر ایران را به این روز انداخت.» نه خیر، بنده قبول ندارم کارتر انداخت. کارتر می‌خواست چه بسا، ولی او نینداخت بنده انداختم.

س- تیمسار من با تشکّر از شما مصاحبه را در اینجا خاتمه می‌دهم و باز هم از شما تشکّر می‌کنم که لطف کردید و این همه وقتتان را در اختیار ما گذاشتید و به سؤالات ما با صبر و حوصله پاسخ دادید.

ج- بنده سپاسگزارم و افتخار می‌کنم و اطّلاعات خودم را ناچیزتر از آن می‌دانم که، به هرحال متشکرم.

س- متشکرم از لطف شما.

پایان