روایت‌کننده: تیمسار سپهبد حسین آزموده

تاریخ مصاحبه: ۲۴ مارس ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: لادفانس پوتو حومه‌ی پاریس، فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیا صدقی

نوار شماره‌: ۴

 

 

ج- توجّه می‌فرمایید؟

س- بله

ج- حالا از این به بعد را اجازه بفرمایید بنده از روی همین «ایران آزاد» که خودم نوشم و منتشر شده به عرضتان برسانم.

س- تمنّا می‌کنم.

ج- این شرحی که به عرض‌تان می‌رسانم توی ایران آزاد شماره‌ی ۱۴۵، ۲۷ فروردین ۱۳۶۲ در همین پاریس بنده منتشر کردم.

س- این «ایران آزاد» همان است که خانم آزاده پهلوی منتشر می‌کنند؟

ج- بله. نوشتم: «در آخرین جلسه‌ی دادگاه بدوی که در پایان آن دادرسان دادگاه بایستی به شور پرداخته رای دادگاه را صادر نمایند، رئیس دادگاه نامه‌ای را قرائت کردند به خلاصه این‌که شاهنشاه آریامهر از همه‌ی ناروایی‌های مصدّق نسبت به شخص خود صرف‌نظر فرمودند. پس از ابلاغ رای دادگاه ملاحظه شد دکتر مصدّق با تخفیف در کیفر به استناد گذشت شاهنشاه محکوم به سه سال زندان شده است.» توی رای تصریح کردند به استناد این نامه تخفیف می‌دهیم سه سال زندان. توجّه بفرمایید عرض کردم، از لحاظ مصدّقیون دادگاه نظامی زیر امر شاه بودند حالا ملاحظه بفرمایید جریان حقیقی چه بود؟ مصدّق و اینجانب در سمت دادستان ارتش به رای صادره معترض بودیم و درخواست تجدیدنظر کردیم. پس از ارجاع پرونده به دادگاه تجدیدنظر که جلسات آن دادگاه نیز علنی و با حضور تماشاچی و خبرنگاران داخلی و خارجی بود، اینجانب اوّلین دلیل اعتراض به رای دادگاه بدوی را تخفیف در کیفر متهم به استناد نامه‌ی شاهنشاه دانستم با این استدلال که اتهام منتسبه جنبه‌ی عمومی دارد و هیچ‌گاه شاهنشاه به عنوان مدعی خصوصی شکایتی نکرده بودند تا گذشت فرمایند. این اعتراض و آن استدلال طبعاً برای دو دسته جالب و اعجاب‌آور بود. یک دسته شخصیت‌هایی که خود را خدمت‌گزار شاهنشاه می‌دانستند و بیان دادستان را نوعی جسارت تلّقی می‌کردند. دسته‌ی دیگر اشخاصی که دادگاه نظامی را به اصطلاح بی‌دادگاه نام‌گذاری کرده بودند و دادستان ارتش و دادرسان دادگاه را آلت فعل بیش نمی‌دانستند. این دسته در همان زمان اینجا و آنجا می‌گفتند تردید نیست کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است. در این گیرودار روزی شاهنشاه این‌جانب را احضار و چگونگی را استفسار فرمودند. پس از عرض توضیحاتی با نهایت بزرگواری و بلند همّتی با ملاطفت و عطوفت و تشریح این‌که شاید حق با شما بوده است نامه‌ای را در اختیار این‌جانب گذاردند و اجازه‌ی مطالعه دادند. نویسنده‌ی نامه دکتر محمّد مصدّق بود و از شرح مفاد آن معذورم. سپس شاهنشاه بیانی به این مضمون فرمودند: «آیا به نظر شما در برابر آنچه که در این نامه نوشته شده ما نباید خدمتی به مصدّق بنماییم؟» توجّه فرمودید؟

س- بله

ج- بر اثر نامه‌ی پادشاه مصدّق به سه سال محکوم شد. و باز هم تأکید می‌کنم رایش رفت دیوان کشور و ابرام شد. یعنی اگر جریان دادگاه از هر حیث خدشه‌ای داشت، عالی‌ترین دادگاه کشور مجبور نبود تأیید کند رای را فسخ می‌کرد یا می‌گفت صلاحیت… مصدّق پنجاه، بیست جلسه صحبت کرد که شما صلاحیت ندارید.

س- صلاحیت دادگاه نظامی منظورش این است که دیوان کشور باید ایشان را محاکمه کند چون ایشان نخست‌وزیر بودند.

ج- خیلی خوب، این رفت دیوان کشور رای را ابرام کرد. هواخواهانش می‌گویند از ما می‌ترسیدند. از چه چیز بنده می‌ترسیدند؟ واقعاً انصافاً قضاتی نبودند، همه معمّر. از چه می‌ترسیدند؟

س- تیمسار من یک سؤال دیگر هم درباره‌ی همین موضوع دارم که می‌خواهم از حضورتان بپرسم و این سؤال من مربوط است به، چون شما صحبت فرمودید راجع به خدشه‌ای در دادگاه، که منظور شما این است که واقعاً خدشه‌ای در اصول دادگاه نبوده است، برای این من می‌خواهم این موضوع را مطرح بکنم و از شما بپرسم راجع به حضور هیئت‌منصفه در دادگاه بود. که دکتر مصدّق معترض بود که چرا هیئت‌منصفه درواقع در دادگاه وجود ندارد برای این‌که اتهامات ایشان یک اتهامات سیاسی است. و می‌گویند که «بر فرض این‌که اینجانب نخست‌وزیر قانونی نباشم اتهامات منتسبه به من باید در دادگاهی که هیئت‌منصفه حاضر می‌شود مطرح گردد که آن دادگاه جنایی است و غیر از این هر حکمی که صادر شود چون بدون شرکت هیئت منصفه صادر شده برخلاف قانون اساسی است و نزد ملّت ایران به پشیزی ارزش ندارد و می‌رساند که دادگاه در رای خود آزاد نبوده است.» پاسخ شما به این اعتراض چیست؟

ج- پاسخ بنده بر تمام این‌هایی که فرمودید و بعداً بفرمایید و اگر ده روز دیگر بفرمایید، همه‌ی این‌ها توی دادگاه مطرح شد، خیلی مشروح. پاسخ بنده این است که دکتر مصدّق به اصطلاح عوام‌فریب بود. هر حرفی می‌زد برای فریب عوام بود نه برای کسانی که وارد هستند. درست توجّه به عرض بنده بفرمایید.

س- متوجّه هستم، بفرمایید.

ج- دستگاه قضایی ارتش که نمی‌رفت متّهمی را، یا کسی که متّهم به جرم بوده دژبان بفرستد دستگیرش کنند بیاورند، تعقیب کنند. قوانینی از مجلس می‌گذشت. بنده کار ندارم به درست و نادرستی آن. بنده با یک دادستان کار دارم. من دادستان ارتش بودم. قانون از مجلس گذشته است که فلان جرم در صلاحیت دادگاه نظامی است. جرم قیام علیه قانون اساسی در صلاحیت دادگاه نظامی است. این قانون است. من دادستان مجری این قانون هستم. خوب است یا بد است به من مربوط نیست. و دادگاه نظامی هیئت منصفه ندارد. اگر نظر قانونگذار این بود هیئت منصفین، خوب، می‌گفت دادگستری دیگر برای چه می‌گوید دادگاه نظامی؟ این قانون هم که قوّه‌ی مقنّنه نمی‌دانست که روزی مصدّق تعقیب می‌شود که برای او بگذراند. توجّه می‌فرمایید؟ سال‌ها پیش از این جریانات این قانون گذشته است. جرمی که بنده قائل شدم طبق قانون در صلاحیت ما بوده است و دادگاه نظامی هم هیئت منصفه ندارد. و باز هم تأکید بشود، تصریح بشود این پرونده رفت دیوان کشور. اگر این حرف مصدّق درست بود خوب، رای را فسخ می‌کردند. ضمن این که ایشان تکیه کرده است رسیدگی به کار وزیران و نخست‌وزیر، دیوان کشور. تو اصلاً نخست‌وزیر نبودی. تو از ساعت یک صبح ۲۵ مرداد یک آدم معمولی بودی. به اصطلاح بنده که توی دادگاه گفتم یاغی شدی. صبح ۲۵ مرداد هم به ملت ایران نگفت که فرمان عزل آمد گفت: «کودتا می‌خواستند بکنند.» توجّه می‌فرمایید؟ هیچ نگفت که دیشب نصیری آمد و این‌ها. ابداً. گفت: «دیشب یک کودتایی می‌خواست بشود.» خوب، چرا به ملّت ایران نگفتی دیشب فرمان عزل آمد؟ و از همه بهتر می‌دانست که خلاف می‌گوید ولی عرض می‌کنم خصلت عوام‌فریبی داشت برای عوام یا بچّه‌های دبستان و دبیرستان. ولی صورت ظاهر خیلی موجّه. مثلاً هیئت‌منصفه که می‌گویند جرم سیاسی، در قوانین ایران اصلاً جرم سیاسی تعریف ندارد، تعریف جرم سیاسی ما در قوانین‌مان نداشتیم که به چه جرمی می‌گویند سیاسی. مثلاً توده‌ای‌ها می‌گفتند همه‌شان که ما مجرم سیاسی هستیم. قانون ایران می‌گوید هر کس عضو حزب کمونیست بود در صلاحیت دادگاه نظامی است. من دادستان ارتش یک وظیفه دارم که قانون را اجرا کنم. من کاری به درستی یا این قانون در انگلستان چه طور است به بنده چه. در آمریکا چه طور است؟ به من چه.

س- ولی شما فرمودید که قوانین ایران جرم سیاسی را تعریف نکرده است بنابراین شما چه جوری تصمیم می‌گرفتید که یک جرم سیاسی هست یا نیست؟

ج- جرم سیاسی معنایش این است که در اموری که مربوط به سیاست است کسی جرائمی بکند مجازاتش مثلاً فلان است. در قوانین ما بعد از سوء قصدی که به شاه شد در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷، حزب توده منحل اعلام شد. وقتی از لحاظ قانون یک حزبی منحل اعلام بشود دیگر اصلاً حزبی نیست که سیاسی باشد یا غیرسیاسی. بعد هم قانون وضع شد که هر کس به نفع مرام کمونیزم تبلیغ کند در صلاحیت دادگاه نظامی است و مجازاتش هم از این تا این. خوب، دادستان ارتش چه کار باید بکند؟ قانون را باید اجرا بکند. دیگر دادستان ارتش که کار ندارد، قانون‌گذار نیست که آقا خوب است، بد است، صلاح است صلاح نیست. آن یک وظیفه دارد هر کسی را که متّهم به این کار می‌داند بدهد به دادگاه. و یک نکته‌ای که بنده ناچاراً با اجازه‌تان باید توضیح بدهم اغلب خواص، روشنفکران دادگاه نظامی را با دادگاه فرمانداری نظامی اشتباه می‌کنند. چون وقتی حکومت نظامی می‌شود آنها هم دادگاه دارند این دوتا اصلاً دو دستگاه مجزا هستند هیچ با هم کاری ندارند. و چون بسیاری از روشنفکرها را دیدم خیال می‌کنند مثلاً وقتی حکومت‌نظامی بوده دادگاه داشته آن هم جزو دادستانی ارتش بوده است در صورتی که هیچ، اصلاً آن یک دستگاه مجزا است.

س- ممکن است که این را برای ما توضیح بفرمایید که چه تفاوت‌هایی این‌ها با هم دارند؟

ج- عرض کنم، دادگاه‌های دادرسی ارتش و دادستانی ارتش دادگاه‌های به اصطلاح ما ثابت هستند. یعنی ثابت است. فرمانداری نظامی یک چیز موقت است. یعنی موقع اغتشاشات و این‌ها، حکومت‌نظامی می‌شود به‌طور موقت تا اغتشاش رفع بشود. وقتی حکومت نظامی شد یک دادگاه‌هایی هم در پهلوی حکومت نظامی هست. آن دادگاه‌ها به دادستانی ارتش اصلاً مربوط نیست. خودشان یک تشکیلات علی حده دارند. مقررات علی حده. اغلب این دوتا را خیال می‌کنند که هر کسی مثلاً دادگاه حکومت‌نظامی یک روزی گرفتتش، این دادگاه نظامی ما بوده است. در صورتی که این‌ها اصلاً…

س- دادگاه نظامی شما درواقع فقط برای رسیدگی به جرائم سیاسی بود.

ج- دادگاه ثابت است.

س- ثابت برای رسیدگی به جرائم سیاسی.

ج- برای رسیدگی از جرائم نظامی.

س- بله

ج- آن‌وقت به مرور زمان قوّه‌ی مقنّنه یک جرم‌هایی را هم که در صلاحیت عمومی بود می‌گفت در صلاحیت نظامی است روی قانون. و هرگز هم ما نمی‌فرستادیم به زور یکی را بیاورند که جرم تو را من برسم. قانون.

س- تیمسار، آیا حقیقت دارد که ادّعانامه‌ی علیه دکتر مصدّق را آقایان ابراهیم خواجه‌نوری و عمیدی نوری و مهدی پیراسته و آقای بوذری که رئیس یکی از شعب دیوان عالی کشور بود و وزیر دادگستری سپهبد رزم‌آرا بود تنظیم کرده بودند؟

ج- باز هم این سؤال شما مثل یکی دو مورد دیروزی است که بنده باید ناچار عرض کنم بنده صالح نیستم که توضیح عرض کنم. ولی اینجا هم با تضمین قول شرف حضورتان عرض می‌کنم چون امر می‌فرمایید توضیح بدهم، سهل‌ترین پرونده، آسان‌ترین پرونده از لحاظ دادستانی ارتش پرونده‌ی مصدّق بود. برای این که عرض کردم واقعاً دو کلام حرف بود: «آقا تو این فرمان عزل را گرفتی این رسید را هم دادی. خط و امضای خودت، چرا اجرا نکردی؟» این لزومی به آن آقایان نداشت و بنده در آن زمان توضیح دادم برای مطبوعات، من اصلاً… چه کسانی را اسم بردید؟

س- آقایان ابراهیم خواجه‌نوری، عمیدی نوری، مهدی پیراسته و بوذری.

ج- من با قول شرف عرض می‌کنم آقای خواجه‌نوری و بوذری را اصلاً ندیدم عمیدی نوری و پیراسته را می‌شناسم ولی باز هم با قول شرف اصلاً و ابداً.

س- در این جریان دخالتی نداشتند؟

ج- نه قربان نه خیر، جریانی نبود که کسی دخالتی داشته باشد. این می‌خواست بگوید خوب، اتّفاقاً بنده در این روزنامه توضیح دادم. یک روزنامه هم اینجا نوشته بود. بنده توضیح دادم که بنابراین ادّعا می‌رساند که کیفرخواست مصدّق جنبه حقوقی داشته است. خیلی کیفرخواست قرصی بوده به اصطلاح، با این توضیح. مثلاً تو دادگاه مصدّق همه‌ جلسات خود بنده دادستان بودم. سؤالات و جواب‌ها، حرف‌های مصدّق، من که نمی‌دانستم مصدّق چه می‌خواهد بگوید. او یک عنوانی می‌کرد. من هم بلافاصله جوابگو بودم دیگر بنده وقت این را نداشتم که بروم با آقای عمیدی نوری مشورت کنم که مصدّق این‌جوری گفته جناب‌عالی چه می‌فرمایید؟ خوب، این‌ها همه چرت‌وپرت است.

س- تیمسار من یک سؤال دیگر هم دارم از شما و آن مربوط به حادثه‌ای می‌شود که در جریان دادگاه رخ داده است. و آن زمانی بوده که گویا دکتر مصدّق به شما می‌گوید که به شما یک مأموریتی داده بوده و شما نامه نوشته بودید به دکتر مصدّق که شما صلاحیت این جریان را نداشتید و شما را وادار می‌کند که به اسم شاه قسم بخورید و بعد آن را به شما ارائه می‌دهد. جریان این داستان را برای ما توضیح بفرمایید.

ج- همه‌ی این‌ها را خواندم و هم خنده‌ام گرفته هم متأثر شدم. جریان قربان…

س- من هم چون خواندم از شما می‌پرسم.

ج- بله، جریان این بود، من شاید عرض کردم حضورتان، یکی از افسران طرف اعتقاد مصدّق بودم.

س- بله فرمودید.

ج- و هفته‌ای دو سه روزی بنده را دو سه جلسه احضار می‌کرد حتّی تو کمیسیون‌های دادگستری بنده را شرکت می‌داد. بعد دکتر مصدّق که شد نخست‌وزیر اختیاراتی از مجلس گرفت برای قانونگذاری که البتّه این‌ها کار خلافش بود، دستگاه دادرسی ارتش را به هم زد، که بنده معاونش بودم، با حسن ظنّی که به بنده داشت بنده را منصوب کرد، وزیر جنگ هم شده بود، به سمت رئیس اداره‌ی مهندسی ارتش. درست توجّه بفرمایید. من حالا رئیس اداره‌ی مهندسی هستم. یک روزی بنده نشسته بودم دیدم یک ابلاغ از نخست‌وزیری آمده است که من به سمت دادستان پرونده تیمسار امیرعزیزی تعیین شدم، یعنی مصدّق تعیین کرده است. امیرعزیزی از لحاظ من یک افسر پاکدامن صالح بود که حالا هم پاریس است. فرمانده‌ی لشکر فارس بود. یک پرونده‌ای بر علیه این درست شده بود. مصدّق روی اعتماد به من، مرا دادستان آن کار کرد. من خیلی ناراحت شدم با ارادتی که به عزیزی داشتم واقعاً ناراحت شدم. دو سه دفعه رفتم خدمتشان. حتّی یک یا دوبار هم گزارش نوشتم که مرا معاف کنید، نکرد، گفت: «نه خیر صالح‌تر از شما کسی نیست». خدا می‌داند با همین لغت. من دیدم نمی‌توانم برداشتم یک نامه نوشتم، نوشتم: «من اصلاً اطّلاعات قضایی ندارم.» دروغ، عصبانیت و هرچی. و البتّه این نامه را که رد کردم خلاص شدم از دادستانی آن مأموریت. خیلی هم خوشحال شدم. گذشت و دادگاهش تشکیل شد. یک روز توی دادگاه عنوان کرد که این مرد، به بنده هم خطاب می‌کرد: «این مرد.»

س- «این مرد» بله.

ج- «این مرد بی‌سواد است و اصلاً این اطّلاعات قضایی ندارد.» توی دادگاه علنی. بنده بلند شدم توضیح دادم گفتم: «اولاً کسی ادّعای سواد نکرده است که بی‌سواد باشد یا نباشد. ایشان که می‌گویند اطّلاعات قضایی ندارد، خوب، یک توضیحی بدهند که من چه‌جوری، البتّه ادّعا نمی‌کنم که اطّلاع قضایی دارم ولی خوب، خوب است که این را یک توضیحی بدهند.» این را که بنده عرض کردم دستش را کرد تو جیبش و آن نامه‌ای که بنده نوشته بودم، داستان امیرعزیزی.

س- بله. قسم خوردن به اعلی‌حضرت هم مطرح نبود.

ج- حالا عرض می‌کنم. نه خیر این غیر از آن است.

س- آن داستان دیگری است؟

ج- داستان دیگری است.

س- خوب، بعداً بفرمایید. پس فعلاً این را تمام کنید.

ج- آن داستان دیگر را هم عرض می‌کنم. این داستان واقعی و حقیقی این است که دارم می‌گویم.

س- تمنّا می‌کنم بفرمایید.

ج- و البتّه اینجا آن جواب را بدهم. آن اصلاً ساختگی است. هیچ همچین چیزی تو دادگاه نشد. نه مصدّق نامه‌ای آورد. ولی آنچه که خودم بعداً حتّی پارسال اینجا خواندم تو روزنامه مصدّقیون، نوشته بودند و می‌گفتند که مصدّق مرا متهم کرده که من در آن چهار روز ۲۵ و ۲۸ مرداد تلگراف به او کردم تبریک. در صورتی که در آن چهار روز، نمی‌دانم استحضار دارید یا نه؟ بنده برادری دارم سپهبد اسکندر آزموده. سپهبد اسکندر آزموده برادر من به اصطلاح این‌ها خودش جزو کودتاچی‌هایی بود که این‌ها گرفته بودند توقیف کرده بودند در آن چهار روز. و روزنامه‌های وابسته به مصدّق در آن چهار روز به من و برادرم اصلاً فحش می‌دادند، اصلاً خود من مظنون بودم. این داستان ساختگی را ساختند که من تلگراف به مصدّق کردم که اصلاً تو دادگاه مصدّق هم چنین چیزی نگفت. هیچ کس هم قربان فکر نمی‌کند اگر سپهبد آزموده، یعنی سرتیپ آزموده آن روز، در آن چهار روز به مصدّق تلگراف کرده بود جریان دادگاه هم که محرمانه نبود به عرض شاه می‌رسید. ضبط صوت بود و لحظه به لحظه… یک‌همچین آدمی را تا آخرین لحظه نگاه می‌داشتند دادستان ارتش باشد؟ با اردنگ می‌زدند می‌انداختنش بیرون. اصلاً همچین چیزی توی دادگاه مطرح نشد. ولی آن جریان که مطرح شد روی بی‌سوادیم. گفتم: «کسی که ادّعای سواد نکرده است. و ثانیاً چه بهتر که دادستان شما بی‌سواد باشد. شما سه‌تا وکیل مبرّز حقوق‌دان دارید، خودتان هم که دکترای حقوق هستید. حالا چه بهتر که طرفتان بی‌سواد باشد این‌که به نفع شما است. نمی‌تواند جوابتان را بدهد.» این داستان بی‌سوادی بود.

س- بعد ایشان نامه را از جیبشان درآوردند ارائه دادند؟

ج- نامه را که بنده در اداره‌ی مهندسی نوشته بودم خواند. توضیحی که بنده به دادگاه دادم عین همانی است که به عرضتان رساندم. گفتم که این جوری شد و ضمن این که افسرانی که از لحاظ مصدّق صلاحیت دارند در آن روز بسیار بودند من که رئیس اداره مهندسی بودم. افسرانی که در دادرسی ارتشی که مصدّق سرپرستش بود بسیار بودند. چرا یکی از آنها را دادستان امیرعزیزی نگذاشت؟ برای من یک پوئنی قایل شد. با این ترتیب حالا هم به من می‌گوید: «بی‌سواد.» توجّه به عرضم می‌فرمایید؟ گفتم در آن روز افسران بی‌شمار باسواد لیسانسیه حقوق در اختیار ایشان بود. همه این‌ها را گذاشت کنار به من گفت که دادستان او بشو. والله من چون ارادت به امیرعزیزی داشتم، چون او را بی‌گناه می‌دانستم پرونده‌اش ساختگی بود خواستم خلاص بشوم. داستان این‌جوری بود.

س- خیلی متشکرم از لطفتان.

ج- و آن دومی هم اصلاً همچین چیزی…

س- حقیقت ندارد؟ بله. تیمسار شما تا چه اندازه با تیمسار پاکروان آشنایی داشتید؟

ج- زیاد.

س- ممکن است از شما تقاضا بکنم که خاطراتی که از ایشان دارید لااقل یکی دو خاطره‌ای را که از ایشان دارید که می‌تواند مبیّن شخصیت ایشان باشد برای ما توضیح بفرمایید؟

ج- با کمال میل و تشکر. تیمسار پاکروان، به عرضتان رسیده می‌شود گفت جنبه‌ی فیلسوفانه‌شان، روشنفکرمآبی‌شان به جنبه‌ی نظامی می‌چربید. مردی بود واقعاً به تمام معنی فیلسوف، اهل مطالعه و اگر جسارت نباشد باید بگویم اصلاً بی‌خودی نظامی شده بود. چون آخر نظامی بایستی یک رگ نظامی، خشونتی داشته باشد. مرحوم پاکروان واقعاً آقایی بود، بزرگوار بود. یک خاطره‌ی خیلی جالب دارم که باز هم ضمن تشکّر، خاطر مبارکتان مسبوق است که در ۱۵ خرداد یک وقایعی اتّفاق افتاد رئیس ساواک مرحوم پاکروان بود.

س- بله

ج- شب نطقی کرد یکی از آن شب‌ها که شورش خوابیده بود. توی نطقش که بنده از رادیو گرفتم رساند که مسبّب اصلی خمینی است و تبعید شد. توی رادیو گفت. و در حالی بود که سه چهارتا را در آن شورش، طیبی بود میدان بارفروش‌ها این‌ها سه چهارتا از این دسته را اعدام کرده بودند. من وقتی نطق ایشان را توی رادیو شنیدم واقعاً ناراحت شدم. صبح خلاصه رفتم خدمتشان در ساواک. البتّه بنده بازنشسته بودم ولی ارادت داشتم به ایشان. گفتم: «تیمسار این چه فرمایشی بود دیشب کردید؟» ایشان نفهمید منظورم چیست؟ گفت: «چه طور؟ مگر ایرادی داشت؟» گفتم: «والله من در جریان روز نیستم، در کنار هستم. بله یک ایراد عمده به نظر بنده داشت.» گفت: «چیست؟» گفتم: «ممکن است شما رو جهات سیاسی، هر ملاحظه‌ای نخواستید خمینی را تعقیب کنید و مثل طیب اعدام کنید، این ممکن است. ولی دیگر آمدن توی رادیو و اعلام کردنش چه بود؟ اصلاً این را چرا اعلام کردید؟ آخر مردم نمی‌گویند کسی که خود رئیس ساواک می‌گوید مسبّب اصلی بود تبعید شد طیّب اعدام شد؟ آیا این واقعاً جالب نیست؟» خوب خاطرم هست پاکروان گفت: «تو راست می‌گویی.» و واقعاً ناراحت شد شاید. گذشت این. در روزهای شورش بود از ماه اواخر آذرماه، هفته‌ای یک دفعه…

س- سال ۱۳۵۷؟

ج- هفته‌ای یک دفعه بنده با چندتا افسر بازنشسته می‌رفتیم خانه‌ی مرحوم تیمسار ارفع، سرلشکر ارفع که ایشان زمانی رئیس ستاد ارتش بودند. پاکروان هم می‌آمد آنجا. و صحبت‌های روز می‌شد البتّه. آخرین روزی که رفتیم آنجا که بعد دیگر نتوانستیم برویم، خود پاکروان در حضور آن افسران و مرحوم ارفع، خودش این داستانی که گفتم تعریف کرد و گفت: «ای‌کاش صحبت آزموده را آن روز عمل کرده بودیم.» چون بنده آن روز به او گفتم…

س- یعنی خمینی را اعدام می‌کردید به جای این‌که طیب را اعدام کنید؟

ج- بنده این را آن روز رساندم که واقعاً باید آخر محرّک اعدام بشود، مسبّب اصلی. بارفروش را بنده بگیرم اعدامش کنم؟ البتّه گفتم اگر از جهات سیاسی نمی‌شد چرا بازگو کردید؟ چرا این را رو کردید؟ پاکروان بسیار ساده، بسیار شریف، بسیار آقا. ولی عرض کردم به نظر بنده مناسب برای کارهای حساس این جوری روی آن آقایی و بزرگواری نبودند. چون هر چیزی به جای خود بایستی باشد. یک استاد دانشگاه کارش معلوم است. یک سرباز معلوم است یک تاجر کارش معلوم است. این هم مال ایشان.

س- تیمسار به همین ترتیب که صحبت فرمودید راجع به تیمسار پاکروان، راجع به تیمسار مقدّم چه خاطره‌ای دارید؟ تیمسار ناصر مقدّم.

ج- تیمسار مقدّم سال‌ها وقتی بنده دادستان ارتش شدم همکار بنده بود در درجه‌ی سرهنگ دومی یا سرهنگی، که سرهنگ شد توی سازمان دادستانی ارتش. تا روزی که در دستگاه ما بود از نظر من یک افسر ممتازی بود. جزو افسرانی بود که روی او حساب می‌کردم. فردوست رئیس دفتر اطّلاعات ویژه بود ایشان را از من خواست من مخالفت کردم. چندین نامه ردوبدل کردیم بنده جداً مخالفت کردم. به عرض شاه رسید و شاه هم فرمودند: «نه بده او را به آنجا.» از روزی که رفت به آنجا، البتّه باز با اطّلاعاتی که داشتم ضمن بازنشستگی، می‌دیدم مقدّم تغییر حالت داده است.

س- به چه ترتیب آقا؟

ج- یک قرائنی پیدا می‌شد، یک کارهایی می‌شد که دیگر من مقدّم را مقدّم آن روزی نمی‌دانستم. مثل یک تغییر صفت، تغییر حالت که البتّه در آن روز من نمی‌دانستم جهت آن چیست؟ ولی می‌دانستم…

س- می‌توانید به‌عنوان مثال یکی را برای ما بفرمایید؟

ج- البتّه ایشان ضمن این‌که به من نهایت لطف داشت، همسایه‌مان هم شده بود. همسایه‌ی یک کوچه فاصله. به مناسبت عید و همچنین روزهایی پیش من می‌آمد من می‌رفتم خدمتشان. در آن نشست و برخاست‌های خصوصی ضمن حرف‌ها من این مقدّم را آن مقدّم دیگر نمی‌شناختم، یعنی روی صحبت‌های عمومی. تا اواخر سال ۵۶ بود که تازه داشت شورش شروع می‌شد، تبریز شده بود. مقدّم آمد پیش من و گفت: «از شما یک خواهشی دارم» گفتم: «چیست؟» گفت: «خواهش می‌کنم روی جریان امنیتی مملکت هر چه به نظرتان می‌رسد بنویسید بدهید به من» گفتم: «برای چه می‌خواهید؟» گفت که «می‌خواهم به عرض برسانم.» گفتم: «خوب، مقدّم مرا که می‌شناسی؟ صریح بنویسم یا این‌که محافظه‌کاری؟ من که آن‌جوری بلد نیستم.» گفت: «نه خیر، هرچه به نظرتان می‌رسد.» بنده خلاصه وقایع را نوشتم، شاید دیروز اشاره کردم، در هفت، هشت، ده، پانزده خط که به عرض شاه رسید. خلاصه بنده تکیه می‌کردم که باید شدت عمل باشد، خلاصه‌ی کلام، که نتیجه‌ی آن، نطق کذایی وارونه شد که آن را نمی‌دانم چه کسی نوشت. بعضی‌ها می‌گویند داریوش همایون نوشته است. بعضی‌ها می‌گویند…

س- شجاع‌الدّین شفا نوشته است.

ج- شجاع‌الدّین شفا نوشته است.

س- آن نطقی را می‌فرمایید که شاه گفت: «صدای انقلاب شما را شنیدم.»

ج- نطق «صدای انقلاب شما را شنیدم» که نطق واقعاً جالبی بود! ولی اطّلاعاتی همان زمان شورش، جسته گریخته داشتم که مقدّم افتاده بود در دامن طالقانی. و مقدّم هیچ وقت خیال نمی‌کرد که اعدام شود. توجّه می‌فرمائید؟

س- بله

ج- و خوب اطّلاع دارم که در آن روزهای شورش، خیلی خوب. افراد ساواک جوان‌هایی که کارمند ساواک بودند، با یک احساسات عالی می‌خواستند کاری بکنند مقدّم جلوگیری می‌کرد.

س- یعنی شدّت عمل نشان بدهند؟

ج- بله. شدت عمل از این لحاظ که رفتند دسته‌جمعی پیش مقدّم گفتند: «تیمسار مگر ما طرح‌هایی نداریم برای این روزها؟» طرح داشتند برای شورش همه‌ی این‌ها پیش از شورش انقلاب اداره‌ی دوم، ساواک همه طرح‌های حسابی داشتند. این کارمندان رفتند گفتند که: «مگر ما طرح نداریم؟ پس چرا اجرا نمی‌شود؟» این مِنّ‌ومِن، حالا باشد فردا، فردا، پس‌فردا، لحظه‌به‌لحظه هم که دامنه‌ی آتش وسیع‌تر می‌شد تا رسید به آنجا.

س- بله. با اطّلاعاتی که شما از شخصیت و رفتار و روابط این آدم‌ها داشتید به نظر شما چرا مقدّم یک‌همچین تصمیمی گرفت؟ و چرا با بازرگان و طالقانی و بهشتی و اطرافیان خمینی وارد همکاری شد؟

ج- چرایش را من شاید دیروز عرض کردم حضورتان. عدم از خودگذشتگی، عدم خصلت سربازی. من شاید دیروز عرض کردم، به نظر بنده عدم صفت سربازی ازخودگذشتگی. توجّه می‌فرمایید چه می‌خواهم عرض کنم؟ سرباز اسمش توی همین لغت جمع است دیگر؛ «سرم را می‌بازم در راه انجام وظیفه‌ام.» این‌ها نبودند. این‌ها حساب کردند که خوب، خارجی‌ها که بخواهند تمام شده است.

س- دیگر کاری نمی‌شود کرد.

ج- حساب این‌ها، من تکیه روی این جمله می‌کنم. من خوب خاطرم هست یک دفعه اعلی‌حضرت توی نطق‌شان، پیش از این حرف‌ها، نمی‌دانم به چه مناسبت، فرمودند یا خصوصی فرمودند، ولی از دهان شاه، خوب یادم است فرمودند: «اگر یک کسی زنش را هم طلاق بدهد می‌گویند زیر سر انگلیسی‌ها بود.» و واقعاً این‌جور بود. این‌ها دیدند، خوب، مقام حسّاس داشتند دیگر، خواهی‌نخواهی از اوضاع سیاسی و عمومی دنیا اطّلاع داشتند. دیدند بی‌بی‌سی، شب و روز آن‌جور می‌گوید. نمی‌دانم آمریکا آن‌جور و فلان. این‌ها از یک طرف گفتند دیگر این دستگاه رفت. و از یک طرف آن جربزه و قابلیت را نداشتند که اقدامی کنند. از طرفی خواستند خودشان را نجات بدهند. این رفت پیش طالقانی و آن رفت پیش آن. غافل از این‌که هم آنها می‌گیرند و به آن روز می‌اندازندشان.

س- بله. شما با تیمسار ربیعی، فرمانده نیروی هوایی هم قطعاً آشنایی داشتید.

ج- نه اصلاً.

س- شما وقتی واقعه‌ی تبریز اتّفاق افتاد با آقای آموزگار که نخست‌وزیر بودند تماسی گرفتید؟ به ایشان نظری دادید؟ صحبتی با ایشان کردید در این‌باره؟

ج- بله. آقای آموزگار قوم‌وخویش بنده هستند. نمی‌دانم می‌دانید یا خیر؟ ضمن این که همیشه هم برای بنده احترامی قائل بود روی سنّی که بیش‌تر از او داشتم و روی روابط قوم‌وخویشی، پدرش را… بنده واقعه‌ی تبریز که اتّفاق افتاد یک جلسه‌ی شفاهی با ایشان صحبت کردم و شدیداً اظهار نگرانی کردم. ایشان هم مثل سایر رجال ما به اصطلاح، بیانی کردند که «شاه نمی‌گذارد که ما عملی بکنیم».

س- ایشان مایل بودند که کاری انجام بشود؟

ج- این را من نفهمیدم. ولی مثل این‌که فرمول بود با هر یکی از آقایان مسئولین امر صحبت می‌کردید وزیر، وکیل، فلان همه یک سرش می‌رفت به شاه. خلاصه «همه‌ی راه‌ها به رم ختم می‌شد» که «شاه نمی‌گذارد». ایشان چون قوم‌وخویش من بود ارادت داشتم گفتم: «قربان، شاه نمی‌گذارد جناب‌عالی نمی‌توانید…» حتّی این جمله: «خودتان را به دل‌درد بزنید بیایید کنار؟» عین این جمله: «اینجا دیگر وقتی به شاه بگویند مریض است، تمارض هم بکنید، دیگر نمی‌رسد که معاینه‌تان کنند.» خندید. یک چشمه‌ای بود که قربان جوشید. با سه تا بیل خاک می‌شد جلوی این آب را گرفت، نگرفتیم، تبدیل به سیل شد. باور کنید با سه تا بیل خاک می‌شد جلویش را گرفت. اشاره به تبریز فرمودید در آن زمان برادر بنده استاندار آنجا بود، واقعه‌ی تبریز. استاندارها در جریان… استاندارها که عرض می‌کنم نه‌تنها استاندار تبریز، استاندارها در جریان گذشته نمی‌شدند. ساواک کار خودش را می‌کرد. شهربانی کار خودش را می‌کرد. ژاندارمری کار خودش را. توجّه می‌فرمایید؟ خوب خاطرم هست وقتی واقعه‌ی تبریز اتّفاق افتاد توی مجلس یکی از آقایان برگشت گفت: «این‌ها کسانی هستند که از شوروی فرستاده‌اند. توده‌ای هستند و اهمّیّتی ندارد.» یعنی موضوع را بی‌اهمّیّت تلقّی کردند. و اگر خاطرتان باشد روی همان بی‌اهمّیّت تلقّی کردن روز‌به‌روز بدتر شد. جالب است که هر کاری در آن سه کابینه کردند همانی بود که خمینی می‌خواست. و این خیلی جالب است. تمام کارهایی که پیدایش آن، به مقدار کم آن، جمشید آموزگار، شروع آن، بعد شریف‌امامی بعد ازهاری بعد آقای بختیار کرد عین همانی بود که خمینی می‌خواست. عیناً. البتّه دستور مستقیم نگرفته بودند ولی غیرمستقیم عین خواسته‌ی خمینی بود.

س- تیمسار، من می‌خواستم که نظر شما را راجع به تأسیس حزب رستاخیز بدانم؟ شما فرمودید مطابق قانون اساسی شاه حافظ قانون اساسی است و من حالا می‌خواهم این سؤال را از شما بکنم که آیا مطابق همان قانون اساسی شاه حق داشت که احزاب را تعطیل بکند و خودش حزب سیاسی باز بکند؟

ج- ابداً. این‌ها گاف‌هایی است که اعلی‌حضرت فرمودند. ابداً، شاه چه‌کار دارد به حزب؟ اصلاً شاه چه‌کار دارد، یک ایراد عمده بنده این بود که متأسفانه پسرشان هم، پسر پهلوی، آنچه که می‌دانم همان طبیعت را انجام می‌داد. شاه برای چه این‌قدر مصاحبه می‌کرد؟ به سر خود من، من بارها همین را به همان جمشید آموزگار و به آقای دکتر اقبال، آن وقتی که بود و این حرف‌ها نبود، به آقای علم، که این حرف‌ها نبود می‌گفتم. خوب خاطرم هست اوّلین باری که شاه مصاحبه کرد بعد از سلطنت. خوب خاطرم هست. یک خبرنگاری روی اسرائیل از او یک سؤالی کرد. ایشان نمی‌دانم چه جوابی داد که تقریباً جنجال عمومی و دنیایی فراهم کرد این جواب. من به مرحوم هدایت رئیس ستاد رفتم گفتم: «قربان، خبرنگار که می‌آید آماده است چه سؤال بکند. اعلی‌حضرت که آمادگی ندارد.» خبرنگار یا همین جناب‌عالی به طور قطع تشریف می‌آورید یک آمادگی دارید. ولی بنده که نمی‌دانم جناب‌عالی چه سؤالی می‌کنید.

س- بله

ج- شاه هم که من نیست که اگر یک چرتی بگویم بتوانم رد کنم.

س- بعد رفع‌ورجوع کنید.

ج- اصلاً اعلی‌حضرت چرا مصاحبه کرد؟ این را بنده در آن زمان گفتم. ولی رسید که تقریباً هر روز اعلی‌حضرت مصاحبه می‌کردند. هر روز. شأن مقام سلطنت، البتّه توجّه بفرمایید این عرایض را هیچ وقت یک آمریکایی نمی‌تواند درک کند بنده چه می‌گویم. بنده از لحاظ خون و خوی ایرانی می‌گویم. شأن مقام سلطنت به این است که کمتر توی مردم بیاید، از لحاظ ایرانی. این را به یک آمریکایی بگویید علاوه بر این‌که نمی‌فهمد می‌گوید: «این یارو قزّاق است، دیکتاتور است.» ایرانی خونش این است. مقام سلطنت را چرا محترم می‌داند؟ برای این‌که کمتر او را می‌بیند. کار به جایی برسد که هر روز فلان تاجر بخواهد نمی‌دانم، نمایشگاه فلان را باید اعلی‌حضرت بیایند افتتاح کنند. خوب، به مرور زمان اعلی‌حضرت شده بود بنده. یعنی شأن بنده بالاتر بود. بنده وزیر بودم. شاه خودش خودش را دستمالی کرد. توجّه می‌فرمایید؟ آن مصاحبه‌ها که عرض کردم بنده همه‌ی این‌ها را تجزیه و تحلیل کردم. حزب رستاخیز از عمده‌ی اشتباهات. واقعاً عمده‌ی اشتباهات آن هم از طرف شاه. خوب، لااقل این را می‌گفتی نخست‌وزیر درست می‌کرد.

س- تیمسار شما وقتی که صحبت از رضا شاه فقید می‌کردید، گفتید که ایشان به تمام جزئیات کارها رسیدگی می‌کرد و می‌آمد حتّی در سربازخانه حتّی غذای سربازها را می‌چشید ببیند که چه فرمی است. آیا فکر نمی‌کنید که محمّدرضا شاه پهلوی هم تقریباً می‌خواست که همان روش را انجام بدهد و به همین علت بود که خودش را وارد تمام جزئیات امور می‌کرد؟

س- نه خیر. دو چیز مختلف بود. رضا شاه مردی بود دل‌سوخته، از میان مردم برخاسته، گرسنگی کشیده، پا برهنگی کشیده، ذلّت کشیده، خفّت کشیده، دل‌سوخته. ایشان پادشاهی بودند که از بچّگی در دربار بزرگ شده، در ناز و نعمت. تحصیلات سوئیس داشته است، دموکرات‌منش. این دوتا اصلاً نه خیر، ایشان می‌خواستند ژست دموکراسی، دموکرات‌منشی را بازی کنند. توجّه می‌فرمایید؟

س- بله

ج- در عین حال می‌خواستند یک چیزی مثل پدرشان بشوند. این است که این دوتا جور در نمی‌آمد. همین، نتیجه‌ی این بود. همان مثل عامیانه‌ای که «شتر‌سواری دولّادولّا». ای‌کاش مثل پدرش بود. ای‌کاش دیکتاتور بود و ای‌کاش واقعاً دموکرات بود. شاهی بود که نخست‌وزیر مسئول است، وزیر مسئول است. نه این بود نه آن. نمی‌دانم می‌توانم…

س- دقیقاً متوجّه فرمایش شما هستم. بله، کاملاً روشن است.

ج- یعنی از نظر عامّه، عامّه که عرض می‌کنم سبزی‌فروش و بقّال و چقّال، هر ناروایی که به بقّال می‌شد که رفتگر می‌کرد، به پای شاه می‌گذاشتند. کار به اینجا رسیده بود. بنده جنوب خانه‌ام یک خیابان خاکی بود. یک روز توی خانه نشسته بودم دیدم سروصدا بلند شده است. رفتگر محل که صدایش را می‌شناختم با یکی دیگر فحش خواهر و مادر می‌دهند. بلند شدم آمدم دم در، یک همسایه‌ی ارمنی داشتیم که ننه‌مرده آمده بود این خیابان خاکی را بکند لوله بکشد از یک چاه آب، که در محل بود، آب از لوله ببرد. رفتگر هم ایستاده بود نمی‌گذاشت، جلوگیری می‌کرد. دعوا درگرفته بود. رفتگر را رد کردیم از آقا هم بنده معذرت خواستم و رفت. بنده تلفن آقای نیک‌پی، شهردار را گرفتم. عین این صحنه را توی تلفن گفتم و گفتم: «آقای نیک‌پی، هرچه شاه می‌ریسد رفتگر به هم می‌زند. یک رفتگر.» و باور کنید این عمل رفتگر را آن به حساب شاه می‌گذاشت. وضعیت این‌جوری شده بود. به حساب دستگاه سلطنت می‌گذاشت. حالا شاه که با رفتگر کاری نداشت. سیستم این‌جوری شده بود. این‌ها سِر است. این همان شاهی بود که خوب خاطرم هست، وقتی پدرش رفت، همه نگران بودند که چطور از کاخ سلطنتی برود مجلس قسم بخورد. همه نگران بودند می‌گفتند توی راه… اوضاعی بود. مملکت شلوغ و پلوغ، قزّاق و فلان. مردم ماشین این را به تمام معنی روی شانه بردند. این همان شاه بود. این همان شاهی بود که وقایع آذربایجان شد واقعاً مردم هوا خواهش بودند. این را کشاندند به آن ورطه. همه‌ی آنهایی هم که کشاندند به نظر من خائن نبودند. خیلی معذرت می‌خواهم از این لغت، پفیوز بودند، بی‌لیاقت بودند. بی‌عرضه بودند. وزیر بود ولی وزیر نالایق. اگر وزیر لایق بود، مقام وزارت یک اختیاراتی دارد قانونی. هیچ وقت برای جزئیات نمی‌رفت بگوید: «قربان، چه می‌فرمایید؟» اینجا، باور کنید، یک چیزهایی که اصلاً آدم خجالت می‌کشد، وقت شاه را می‌گرفتند که «قربان، چه می‌فرمایید؟» آخر به شاه چه؟ «چه می‌فرمایید؟» من وزیر هستم اختیاراتی دارم. قانونی هست، آیین‌نامه‌ای هست. هیچ این حرف‌ها نبود. حتّی دیگر می‌آمدند توی رادیو تلویزیون همین معنی را می‌رساندند که ما هر کاری می‌کنیم به امر شاه است. آخر شاه که فرمانده‌ی تو نیست، آمر تو نیست. این‌ها را به حساب نمی‌گذارند همه‌اش می‌گویند: «کارتر ایران را به این روز انداخت.» نه خیر، بنده قبول ندارم کارتر انداخت. کارتر می‌خواست چه بسا، ولی او نینداخت بنده انداختم.

س- تیمسار من با تشکّر از شما مصاحبه را در اینجا خاتمه می‌دهم و باز هم از شما تشکّر می‌کنم که لطف کردید و این همه وقتتان را در اختیار ما گذاشتید و به سؤالات ما با صبر و حوصله پاسخ دادید.

ج- بنده سپاسگزارم و افتخار می‌کنم و اطّلاعات خودم را ناچیزتر از آن می‌دانم که، به هرحال متشکرم.

س- متشکرم از لطف شما.