روایت‌کننده: آقای دکتر محمد باهری

تاریخ مصاحبه: 10 آگوست 1982

محل‌مصاحبه: شهر کان ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: 17

 

 

البته گاهی اوقات که صحبت می‏شد مرحوم علم می‏گفت که وزارت دربار برای من اشکالات درست می‏کند. برای این‏که همه آشنا هستند و همه والاحضرت‌ها و همۀ خاندان سلطنت و این‌ها توقعات دارند و من هم نمی‌خواهم توقعاتی که معقول نیست اجرا کنم و زیر بارش بروم و اساساً من برایم دربار خوب نیست. اما حقیقتش این است که ته دلش این‌طور نبود. این مطلب ظاهری بود می‌گفت ـ ته دلش این نبود. من فکر می‌کنم که شاه بنا به ملاحظاتی که بر ـ مربوط می‌شد به معادلۀ قدرت‌هایی که در مملکت بایستی موجود باشند علم را نمی‌خواست در دربار. نمی‌دانم تعبیرم رسا بود یا رسا نبود. نه این‏که شاه از علم می‌ترسید ـ نخیر شاه به علم کمال اعتماد داشت و دلش هم می‌خواست در دربار باشد ـ اما فکر می‌کرد که اگر علم آمد در دربار معادلۀ قدرت در ادارۀ مملکت شاید بهم بخورد.

س- یعنی  شاید این دولت جوان ضعیف می‌شد.

ج- و شاید هم خارجی‌ها هم ـ بنده اگر بخواهم نگویم حرف را و تصریح بکنم شاید حالا واقعاً کسانی که گوش می‌کنند این حرف‌ها را بدانند این مطالب از روی اسناد نیست ـ برداشت‌های شخصی هست روی پیش‌آمدها عرض می‌کنم. ان‏شاءالله اشتباه می‌کنم این‌طور نبوده ـ ولی حقیقتش این است که مثل این‏که خارجی‌ها خوش‌شان نمی‌آمد که علم وزیر دربار باشد و شاید از نظر همان‌طوری که عرض کردم تعادل قدرت در ادارۀ مملکت فکر می‌کردند که صحیح نیست. و شاید شاه دلش می‌خواست منتها به یک صورتی منتظر یک فرصتی بود. حالا این فرصت چی بود در نیمۀ دوم 1345 که پیش آمد.

س- آن بعد از تیراندازی است دیگر ـ سوءقصد…؟

ج- بله ـ سوءقصد به مرحوم منصور.

س- نخیر به شاه ـ حادثۀ کاخ مرمر.

ج- بله ـ حادثۀ کاخ مرمر در فروردین 1344 بود مثل این‏که یا .43

س- پس قبل از این بود به هر حال.

ج- برای این‏که به شاه بعد از منصور تیراندازی شد دیگر.

س- بله

ج- بله ـ آن هم قابل ذکر است مطلبش و قابل توجه است اشاره کردید یادم رفت راجع به این موضوع صحبت بکنم. راجع به این موضوع صحبت بکنم و هم راجع به موقعی که مرحوم منصور یک‌مرتبه قیمت بنزین را از پنج زار کرد یک تومان و آن جنجال درست شد. بله حالا این تکه را تمام می‌کنم و بعد می‌پردازم به این موضوع برای این‏که درهم برهم نباشد ـ کسانی که گوش می‌کنند مشوش نشود فکرشان. عرض کنم که شاید نمی‌دانم چی بود حالا در نیمۀ دوم 1345 چه پیش‌آمدهایی بود از نظر بین‌المللی ـ چطور شد که وضع را شاه مساعد دید مرحوم علم به وزارت دربار انتخاب شد. علم وقتی که وزیر دربار شد نیّتش این بود که وزیر دربار مقتدری باشد. نیتش این بود که واقعاً مملکت را لااقل از نظر سلطنت کاملاً زیر نظر داشته باشد و جوابگوی همۀ احتیاجات مردم در سطح مملکت باشد و شاید در اجرای این برنامه‌اش پیش از همه روی من حساب می‌کرد و به من تکیه می‌کرد. تشکیلاتی که برای وزارت دربار مرحوم علم بلافاصله داد ایجاد چهار معاونت بود.

س- مثل این‏که چند تا متخصص سازمان روش‌ها را هم آوردید آن‌جا ـ آقای کردبچه اگر اشتباه نکنم.

ج- نخیر ـ عرض کنم که نه ابتدای کار که کردبچه نبود که ـ کردبچه متخصص روش نبود. عرض می‌شود که به‌هرصورت مرحوم علم فکر کرد که چهار معاونت به وجود بیاورد. سابقاً در وزارت دربار معاونت وجود نداشت غیر از یک موقعی مرحوم علا یک معاونی داشت به نام دکتر هومن ـ یک مدت موقتی. دکتر هومن به‌هرحال یک‌وقت معاون وزارت دربار بود و گویا معاون علا بود اما دیگر هیچ‌وقت دربار معاونت نداشت. مثلاً وزیر دربار فانکسیون خیلی مهمی نداشت ـ تشریفات بود و دفتر مخصوص بود اما وزیر دربار و سازمان امور اجتماعی و خلاصه تسلطش بر همه تشکیلات یک‌همچین واقعیتی قبل از علم وجود نداشت. دفتر مخصوص کار خودش را مستقلاً می‌کرد.

س- شاید به استثنای تیمورتاش.

ج- خب تیمورتاش یک چیز دیگری بود خب. مرحوم علم هم روی همان گرده می‌خواست کار بکند مرحوم علم هم می‌خواست روی گردۀ تیمورتاش کار کند می‌خواست تیمورتاش محمدرضاشاه باشد. منتهی منهای عرض کنم که ـ نمی‌دانم تیمورتاش واقعاً خیانت کرد یا نکرد چی بود به‌هرحال بنده را به نام معاونت امور اجتماعی معرفی کرد. عرض کنم بهبهانیان را به‌عنوان معاون امور مالی و اداری معرفی کرد.

س- محمد جعفر اسم اولش هست؟

ج- بله محمد جعفر بهبهانیان. عرض کنم که آقای آتابای را هم به‌عنوان معاون انتظامی معرفی کرد. همین سه معاون بود اول.

س- آتابای پدر؟

ج- بله ـ شفا بعدها شد معاون فرهنگی وزارت دربار که راجع به آن هم باهاتون صحبت خواهم کرد بعداً. ولیکن در روز اول آنچه که خاطرم هست سه تا معاون بیشتر نبودیم این. بنده بودم ـ معاون امور اجتماعی معاون اول بودم که بعدها هم بنده معاون کل شدم و بهبهانیان بود شد معاون امورمالی و اداری و آتابای هم معاون امور انتظامی. بعد از این کس دیگری نبود. بهبهانیان علاوه بر این‏که معاون امور اداری و مالی وزارت دربار بود مسئولیت حسابداری اختصاصی شاه را هم به عهده داشت. شاه به‌هرحال یک عوایدی داشت ـ یک ثروتی داشت شاه خب حقوق می‌گرفت از دولت. شاه از آستان قدس رضوی حقوق می‌گرفت ـ به‌هرحال حق تولیه می‌گرفت برای این‏که شاه متولی…

س- جایی این بودجه منعکس هست چقدر هست ـ مثلاً من هیچ‌وقت نشنیدم که حقوق شاه چقدر بوده.

ج- نمی‌دانم ـ حقوق شاه را دولتی‌ها می‌دادند ولیکن مال آستان قدس خوب بود چیز جالبی بود فکر می‌کنم شاید این اواخر که درآمد آستان قدس زیاد شده بود شاید چهار پنج شش میلیون در سال بود. دقیقاً نمی‌دانم می‌دانید این ارقام را بایستی آدم به منابعش رجوع کند اگر بخواهد با صحت بنویسد ولی من منابعی ندارم. علاوه بر این نمی‌دانم واقعاً خب شاه یک درآمد دیگری هم داشت و آن این بود که یک مقداری از اراضی شمال مانده بود برایش می‌دانید خب پدرش قسمت زیادی از اراضی شمال را و دهات شمال را خریده بود بعد قانون بازگشت این املاک به موجب آن قانون بسیاری از این املاک برگشته و برایش مانده بود. یک مقداری هم البته بین رعایا تقسیم کرده بود ولی یک مقداریش مانده بود. بهبهانیان سال‌ها قبل یک برنامه‌ای تنظیم کرده بود که این اراضی که مخصوصاً در گرگان بودند و اراضی خوبی هم بودند این‌ها را بفروشند و این تکه‌اش را با وجودی که بهبهانیان دوست بنده است و بنده هم خیلی بهش علاقه دارم این تکه‌اش بنده هیچ‌وقت خوشم نمی‌آمد که این اراضی را به متنفذین به امرای لشکر به این‌ها می‌فروخت. خب این‌ها هم یک درآمدی برای شاه داشت و مزیّن ـ سرلشکر مزین ـ نماینده شاه بود در شمال برای وصول این پول‌ها. خب این هم یک ممرّ درآمد شاه بود. عرض کنم که بهبهانیان یک اسپری بیزنس داشت ـ برای شاه بیزنس می‌کرد مثلاً هتل می‌ساخت و بعد می‌فروخت همین هتل ونک.

س- هیلتون؟

ج- نخیر این هتل آریا شرایتون بود دیگر ـ خب البته هتل آریا شرایتون را آقای بهبهانیان ساخت و بعد فروخت به سازمان هواپیمایی و این‌ها. خب استفاده‌ای هم کردند. خب این را مال شاه بود دیگر ـ خب درآمدی برای شاه بدین ترتیب ترتیب می‌دهند. می‌خواهم واقعیات را بگویم حقیقتش این است که کمپوزان ثروت شاه را تا حدودی که اطلاع دارم بگویم. عرض می‌شود که دریاکنار خاطرتان هست؟

س- بله

ج- آن شهری که به وجود آمد. این قبلاً مهدی بوشهری شوهر والاحضرت اشرف متصدی یعنی فونداتور این شهر بود ولی آن‌ها از عهده برنیامدند و گرفتاری درست کردند بهبهانیان این را به عهده گرفت و به نام اعلی‏حضرت شروع کرد آن‌جا خانه‌ها را ساختند و فروختند.

س- همه فکر می‌کردند مال والاحضرت اشرف هست آن‌جا.

ج- اول این‌طور بود ولی بعداً که آن‌ها از عهده برنیامدند نخیر اصلاً تمام اسناد به نام اعلی‏حضرت تنظیم می‌شد. بله خب آن هم یک محل درآمد برای چیز دیگر ـ خانه‌سازی می‌کردند و خلاصه من نمی‌پسندم این‌کارها را نبایستی… ولی خب دزدی نبوده به‌هرحال.

س- از شاه هم به‌هرحال سؤال نمی‌شد ـ کسب تکلیف که نمی‌شد.

ج- همان می‌دانید ـ مسئله این است که باید بهتان عرض کنم خب می‌رفتند به شاه گزارش می‌دادند که این‌کار کار مشروعی است و خب کسان دیگر هم از عهده برنمی‌آیند و ما مطابق یک نقشه‌ای می‌توانیم انجام بدهیم و این‌ها. شاه هم در مقابل یک اکسپلیکاسیونی که ظاهراً موجه بود قرار می‌گرفت و می‌گفت بسیار خب شانه‌اش را می‌انداخت بالا ـ بعد دیگر شروع می‌کردند کار می‌کردند و این‌ها. عرض کنم که خب در بسیاری از کارخانه‌ها هم بهبهانیان شروع کرد اقدام کردن و سهامی برای شاه دست‌وپا کرد. البته خرید یک مقداری بعد چون توسعه پیدا کرد. مثلاً یکی از خدمات بزرگی که بهبهانیان در همین سمت به همین مناسبت انجام داد توسعۀ کارخانه‌های سیمان بود. ایشان اول وارد شد به نام ادارۀ املاک به نام بنیاد پهلوی که نه ـ بنیاد پهلوی هم البته دخالت داشت بعدها ـ در کارخانۀ سیمان فارس. کارخانۀ سیمان فارس ابتداش چیزی نبود شاید هزار تن هم نبود ـ هفتصد هشتصد تن بود و مقروض و به‌هرحال چیز راند تابلی نبود. خب ایشان مداخله‌ای کرد در کار کارخانه‌های سیمان نمی‌دانم…

س- به آقای ته‌ریش‌داری بود که…

ج- بله حضورتان عرض می‌کنم. آن سالور بود. خب این سالور عرض کنم که مرد درستی بود یعنی کمیسیون بگیرد ـ در معاملات تقلب بکند اهل این حرف‌ها نبود. البته خب می‌رفت به نام نصب کارخانه مثلاً چند روز می‌ماند فوق‌العاده‌های سنگین می‌گرفت اما آدم درستی بود. این آخری میزان تولید کارخانه‌های سیمان فارس و خوزستان به بیست هزار تن در روز رسید و واقعاً کمبود سیمان بود تا حدود زیادی بهبهانیان توانست از طریق توسعۀ کارخانه‌های سیمان فارس جبران بکند.

س- مثلاً مثل بنیاد پهلوی نبود ـ مستقیماً متعلق به شاه بود.

ج- بله ـ البته بعدها دیگر این سهام را فروختند. برای این‏که روزی که قرار شد دیگر شاه صاحب سهم نباشد یعنی گفتند شاه سهام دارد.

س- قبلش به چه اسم بود؟

ج- به نام اعلی‏حضرت بود ـ بله به نام اعلی‏حضرت بود. گویا سهام مختصری بود و خب دیگر یواش‌یواش که توسعه پیدا می‌کرد از محل سودش از محل چیزش توسعه پیدا می‌کرد. عرض کنم که شاید بهبهانیان در خارج از مملکت هم یک معاملاتی به نام شاه می‌کرد برای این‏که می‌دیدیم دائماً بهبهانیان در خارج است و این‏که یک دفتری داشت در سوئیس یک دفتری داشت. منظورم این است که بهبهانیان علاوه بر این‏که مسئول امور اداری و مالی دربار بود علاوه بر این مسئول حسابداری اختصاصی شاه هم بود و امور مالی شاه را هم اداره می‌کرد. تا حدودی که اطلاع داشتم بهتان کمپوزان… دارایی شاه را برای‌تان بیان کردم. دیگر نمی‌دانم.

س- این ارتباط با ایران ناسیونال واقعیت داشت؟

ج- نه

س- مردم می‌گفتند این ایران ناسیونال مال شاه است ـ یا مال والاحضرت‌ها است ـ مثلاً فرزندان شاه مثلاً.

ج- نخیر ـ عرض کنم که ـ بدبختی شاه این بود که می‌دانید توجه به بعضی نکات نداشت ایران ناسیونال آن آقای حسین دانشور که توی دستگاه اردشیر زاهدی بود و به آن ترتیب به شاه نزدیک شده بود و این‌ها ـ او در ایران ناسیونال کار می‌کرد و خب حل و فصل می‌کرد بسیاری از امورشان را و از آن بابت خب توفیقات زیادی هم خودش پیدا کرده بود هم آن‌ها پیدا کردند. نه ـ نمی‌دانم اردشیر زاهدی در آن‌جا سهم داشته یا نداشته من هیچ خبر ندارم. ولی خب حسین دانشور با این‌ها کار می‌کرد و خب اواخر هم ارتباطش دیگر قطع شد. مثل این‏که پول سنگینی ازشان گرفته بوده.

س- چون رابطه‌ای که این‌طور که می‌گفتند مدیران آن شرکت داشتند دیگر مثلاً ظاهراً به وزیر اقتصاد هم اعتنایی نداشتند کاری نداشتند ـ مستقیم می‌رفتند دفتر مخصوص و برای مسائل‌شان و این حالا روی علاقۀ مادی بوده یا روی این‏که صنعت مهمی بوده و مستقیماً در دربار بهش توجه می‌شده ـ این هم همیشه یک بحثی بود که بین بعضی‌ها بود.

ج- والله آنچه که مربوط به دارایی شاه بود و بهبهانیان دستش بود من بهبهانیان را دخیل در کار ایران ناسیونال ندیدم برای این‏که نمی‌شد شاه ذی‌نفع باشد و بهبهانیان ـ برای این‏که اختیار دست بهبهانیان بود. بالاخره سرجمع و حساب و کتاب و این‌ها دست بهبهانیان بود. بنده بهبهانیان را ندیدم در آن کار دخیل باشد. عرض می‌شود که حسین دانشور خب این‌ها همان درباری‌هایی که بهتان عرض می‌کردم در یک معنایی که بنده نمی‌خواهم قبول‌شان بکنم همین‌ها هستند دیگر. حالا حسین دانشور این روزها خب یک چهرۀ قابل تمجیدی هم بین بعضی‌ها برای خودش گرفته برای خاطر این‏که مرتب سر مزار شاه عکس می‌گذارد ـ عرض کنم که خودش را مخلص و مرید و عرض کنم که خدمتگزار کوچک شاه قلمداد می‌کند و خب مدتی هم و به همین جهت خب بین بعضی‌ها تمجید ازش می‌کنند از همین وفاداری اما به‌هرصورت حسین دانشور در نتیجۀ آمد و شدی که داشت و خوب عنوان آجودانی هم داشت ولی واقعاً در ادمینیستریشن هیچ شأنی نداشت. نمی‌توانست داشته باشد. برای خاطر این‏که ما یک ضابطه‌ای داشتیم که کارمندان دربار نبایستی در بیزنس و در این‌طور چیزها شرکت بکنند ولی خب ایشان به مناسبت آمدوشدهایی که داشت و نمی‌دانم واقعاً چه کاری انجام می‌داد ـ به‌هرحال مربوط به سرویس سلطنت نبود حالا غذای خوب درست می‌کرده من خبر ندارم اما کاری که انجام می‌داد و مورد توجه بود مربوط به سرویس سلطنت نبود. من سراغ نداشتم که ایشان در… ولی به‌هرصورت آن شرکت اکباتان بعد توانست تأسیس بکند و آن خانه‌سازی را آباد بکند. اکباتان را البته…

س- خب به همان ترتیب که خب ایشان یک شرکت آن‏جوری را تأسیس کرده بود روز کلنگ زدن تقریباً تمام وزرا مهم مملکت آن‌جا حضور داشتند و من یادم هست مردم می‌گفتند خب این حتماً مال شاه است این‌جا وگرنه برای خاطر آقای دانشور که وزرا نمی‌روند…

ج- خب همین ـ اشتباه همین است دیگر. نخیر ـ آدم‌های عادی در آن‌جا شرکت داشتند مثلاً بنده شنیدم باقرزاده در اکباتان شریک بوده ـ بیچاره برای من نقل می‌کرد می‌گفت ما هم یک سهم کوچکی هم در اکباتان داریم. نخیر شرکت اکباتان شرکتی بود که مربوط به حسین دانشور بود و مهندس ـ یک مهندسی هم بود.

س- گلزار

ج- گلزار بوده و حتی بنده می‌خواستم یک خانه‌ای برای یک معلم بگیرم و پیش‌قسط خیلی کمتر بدهم و از تاریخی که تحویل داده می‌شود بتوانیم اقساط را برای‌شان تنظیم بکنیم یک معلمی بود یک معلم مخلصی. و نتوانستم. همین به آقای دانشور تلفن کردم اول گلزار موافقت کرده بود ولی بعداً دانشور آمد زد به هم. نخیر ـ عرض کنم که خب وقتی دانشور صاحب یک شرکت هست و سهام عمدۀ یک شرکت را دارد و یک ارتباطاتی توی دستگاه دارد با اعلی‏حضرت آمد و شد دارد خب وقتی می‌خواهد افتتاح بکند برای این‏که دکانش بگیرد وزرای دیگر هم می‌آیند. اما نه صاحب سهم کس دیگری نبود. صاحب سهم خودش بود و گلزار بودش و شاید یک عدۀ دیگری بودند شاید نصیری هم بود. مثلاً ممکن است نصیری هم توی این جریان بوده برای این‏که او هم با نصیری هم خیلی ارتباط داشت اما شاه نه نه. شاه یا والاحضرت اشرف هم فکر نمی‌کنم. چون والاحضرت اشرف توی این‌کارها دخالت می‌کرد ممکن بود باشد اما فکر نمی‌کنم توی این جریان بوده. شاه و عرض کنم شهبانو و این‌ها. نه شاه که نبود حتماً شهبانو هم شخصاً نبود. حالا این‏که می‌گویم برای این‏که مادر شهبانو شنیدم در یک کاری در یک بیزنسی یک‌وقت شرکت داشته و توی این کار شرکت داشته. شنیدم ـ نشنیدم نخیر.

س- این ارتباط آقای علی رضایی چی بود؟ آن هم جای دیگری بود که می‌گفتند حتماً اعلی‏حضرت سهم دارند مثلاً توی کار آقای رضایی و…

ج- به‌هیچ‌وجه که…

س- (؟؟؟)

ج- نخیر ـ نخیر ـ عرض کنم که آقای علی رضایی ارتباط داشت با والاحضرت اشرف و مرتب خیلی مبالغ زیادی سوءاستفاده می‌کرد. از این مبالغ زیاد به صورتی که مشروع جلوه بکند مبلغ مختصری‌اش را در سهم والاحضرت اشرف می‌گذاشت. این‌ها همان درباری‌هایی هستند که بنده نمی‌خواهم بهشان بگویم درباری. و همین راجع به آقای علی رضایی بایستی یک داستانی برای‌تان عرض کنم چون دیگر کار داره بیان مطالب از روی استیل خارج می‌شود متفرقه داریم صحبت می‌کنیم اشکال ندارد. عرض کنم که خب در ادارۀ کل تشریفات یک اشخاصی بودند که سرویس‌های تشریفاتی را انجام می‌دادند این‌ها آجودان بودند ـ رئیس تشریفات هم می‌شدند. یک رئیس کل تشریفات داشتیم و یک رئیس تشریفات داشتیم. رئیس تشریفات یعنی در واقع عامل تشریفاتی یعنی رئیس یک تشریفات معین. رئیس کل تشریفات یعنی همۀ تشریفات در همۀ این زمان‌ها ـ در همۀ مکان‌ها زیر نظر او هست. معمولاً آجودان‌هایی که فعّال بودند و کار می‌کردند یعنی وظایف تشریفاتی را انجام می‌دادند این‌ها رئیس تشریفات می‌شدند ولی معمولاً کسان دیگری که تیتر آجودانی را به‌عنوان یک افتخار بهشان می‌دادند قاعدتاً بایستی به نام افتخار بهشان می‌دادند اما حقیقتش این است که تحصیل می‌کردند به یک ترتیبی این عناوین خودشان برای سوءاستفاده ـ برای اعمال نفوذ. این‌ها دیگر تیتر رئیس تشریفاتی را نمی‌گرفتند. از جمله اشخاصی که توانسته بود تیتر ریاست تشریفات را بگیرد ببخشید تیتر آجودانی شاه را بگیرد همین آقای علی رضایی بود. عرض کنم که خب ایشان آجودان شاه شده بود و کارت هم امضا می‌کرد: «آجودان شاه» ـ و روزهای سلام هم لباس ملیله‌دوزی می‌پوشید و می‌آمد و می‌گشت و آن‌جا و این اواخر… حالا البته شما باید از من بپرسید با وجود علم چرا این‌ها می‌شدند آجودان. علمی که من این اندازه بهش اعتقاد دارم و به قدرتش و اعتبارش حالا این‌ها مطلبی است که بعداً خواهم برای‌تان گفت. البته این قابل توجه است قابل تذکر است. حالا چون اسم رضائی آمده من قصه را خواستم بهتان عرض کنم. عرض می‌شود که مثل این‏که سلام نوروزی بود بله ـ سلام نوروزی بود. سلام نوروزی معمولاً که سلام عام است یعنی وسیع‌ترین سلام‌ها است همۀ طبقات می‌آیند به شاه تبریک می‌گویند. اولین طبقه‌ای که به شاه تبریک می‌گویند روحانیون هستند. معمولاً ساعت نه این‌ها می‌آیند شرفیاب می‌شوند. یکی از این گوشه‌های آن کاخ بزرگ تاج‏گذاری ـ عرض می‌شود که می‌نشینند دور همان گوشه…

س- توی نوبه نمی‌ایستند مثل بقیه

ج- نخیر این‌ها می‌نشینند. و شاه هم می‌نشیند و وزیر دربار هم این‌طرف می‌نشیند مقابل شاه از زیر دست وزیر دربار هم امام‌جمعه و آن علامه وحید بیچاره هم می‌آمد این اواخر او هم می‌ایستاد از موقعی که شده بود متولی مدرسۀ سپهسالار او هم می‌آمد. بعد هم آخوندهای دیگر و علمای دیگر که به‌اصطلاح درباری بودند دیگر درباری شناخته شده بودند این‌ها را هم باید بگویم درباری ـ در سازمان دربار نبودند اما این‌ها هم به‌هرحال آمدوشد می‌کردند دیگر درباری بودند. این‌ها می‌نشستند و بعد خب یکی از این‌ها آن‌که پیش‌کسوت بود یا به یک صورتی برای خودش یک حق تقدم داشت شروع می‌کرد….

س- مثلاً این‌ها که می‌آمدند در چه سطحی بودند؟ آیت‌الله خوانساری که در تهران بود مثلاً…؟

ج- نخیر ـ نخیر… غیر از امام‏جمعه‌اش که واقعاً آدم خوبی بود آن هم نباید آخوند حسابش کرد. بقیه‌شان آدم‌های… یعنی بهتان عرض بکنم.

س- یعنی سعی می‌شد که…؟

ج- خب نمی‌آمدند ـ اما این‌ها درست است که وجهۀ عمومی نداشتند اما الان که بنده به این سن رسیده‌ام و تجربیاتی دارم نه این‌ها آدم‌های بدی هم نبودند. آدم‌هایی نبودند که دروغ بگویند به مردم ـ ریا بکنند.

س- چند نفر بودند ـ کی‌ها بودند؟

ج- اسامی‌شان درست خاطرم نیست ـ مثلاً…

س- چند نفر بودند مثلاً…؟

ج- ده پانزده نفر بودند. آدم‌های بدی هم نبودند ـ منتهی خب جامعه این‌ها را خیلی بهشان توجه نمی‌کرد. به نام یک روحانی چیزی قبول‌شان نداشتند ـ توی بازار و آن‌هایی که… به‌هرحال می‏دانید جامعه یک شکل خاصی پیدا کرده بود ـ این اواخر مخصوصاً پرهیز می‌کردند از نظر آدم‌هایی که می‌خواستند حیثیت خودشان را حفظ کنند پرهیز می‌کردند. خب ولی این‌ها آدم‌های بدی نبودند ـ این‌ها آدم‌های خوبی بودند دروغ نمی‌گفتند ـ نادرستی در کارشان نبود خب یک جاه‌طلبی‌هایی ممکن است داشتند و به همین جاه‌طلبی‌ها ثنای شاه را می‌گفتند ولی آدم‌های بدی نبودند. به‌هرحال منظور این است که حیثیت زیادی در جامعه نداشتند مثل مثلاً خوانساری و این‌ها. عرض کنم که در آن جلسه این‌ها نشسته بودند در همان محل خودشان و اعلی‏حضرت هم نشسته بود و مرحوم علم هم بود و بنده در عرض کنم شرفیابی طبقات مختلف در موقع شرفیابی بعضی‌ها حاضر می‌شدم ـ چون در ارتباط با من بودند من صحیح می‌دانستم که باشم آن‌جا شاید یک مطلبی شاه راجع به این‌ها صحبت بکند من یادداشت بکنم در نظر بگیرم که دربار توجه داشته باشد. از جمله روحانیون بود چون با روحانیون هم ارتباط داشتیم خب حاضر بودم. عرض کنم که یکی از این آخوندها شروع کرد به دعا کردن به شاه و تبریک گفتن ـ در همین اثنا یک‌مرتبه شاه رویش را کرد به طرف ما گفت چه خبر است این‌جا؟

س- به طرف شما؟

ج- بله گفت چه خبره ـ منظورش که در خارج از سالن توی راهرو چه خبر است ـ سروصدا می‌آید حقیقتش این است که خبر فوق‌العاده‌ای نبود ـ سروصدایی می‌آمد اما این سروصدا همیشه بود برای خاطر این‏که وقتی توی راهرو که در هم باز بود عده‌ای از تشریفاتی‌ها و عده‌ای از درباری‌ها و عرض کنم که از مال سرای نظامی و این‌ها آن‌جا هستند خب حرف می‌زنند دیگر آن‌ها هم باید آن‌جا باشند آن پشت باشند. حق دارند نمی‌شود که پشت اتاق شاه را تنها ول کرد. خب باید یک عده پشت سرش ـ اتاقش باشند که. سروصدا خب البته حرف می‌زدند در همین حدود صدا تا یک حدودی انعکاس داشت اما خب همیشه همین‌طور بود. آن روز شاه یک‌مرتبه متغیّر شد. گفت چه خبره؟ من بلافاصله خودم را رساندم به جمعیت و به رئیس تشریفات گفتم که شاه عصبانی شده و بگویید آقا ساکت باشند. پشت سر من هم وزیر دربار هم آمد. به‌هرحال خب سکوتی برقرار شد و ما برگشتیم و تشریفات تمام شد تشریفات تمام شد و شاه بلند شد و رفت در آن اتاق آئینه‌ای که سردر هست. معمولاً شاه در موقعی که استراحت می‌خواست بکند می‌رفت آن‌جا. تالار آئینۀ سردر. مرحوم علم هم پشت سرش رفت ـ رفت توی همان اتاق. بعد از چند دقیقه مرحوم علم برگشت و گفت که تمام آجودان‌ها عزل. تمام اشخاصی که عنوان آجودانی دارند از همان‌جا یادداشتی نوشت به تشریفات حسب‌الامر به اعلی‏حضرت همایونی ـ تمام سمت‌های آجودانی را از همۀ اشخاص بگیرید ـ خود من هم که آجودان اعلی‏حضرت هستم دیگر آجودان اعلی‏حضرت نیستم. دیگر اعلی‏حضرت متغیر شدند از این. بعد از آن جریان هم درباری‌ها شرفیاب می‌شدند برای عرض تبریک ـ درباری‌ها هم که شرفیاب شدند خب معمولاً وزیر دربار تبریک می‌گفت و بعد روز عید هم شاه معمولاً به هر یکی از درباری‌ها یک سکه می‌داد. به درباری‌ها هم سکه نداد به دسته‏جات دیگر داد ـ به دولت داد یعنی به دولت داد ـ دسته‏جات دیگر نه ولی به دربار نداد. من واقعاً پیش خودم آخه یعنی چه. یعنی… حالا مسئله سکه‌اش که مطرح نبود که اما خب بی… بعد که جلسه تمام شد و مرحوم علم آن صحبت را کردیم گفتیم خب مثل این‏که فکر تجدید تشکیلات باید تشریفات باشد. مرحوم علم گفت بله این فکر را بکنید شما و برای تشکیلات یک فکر دیگری بکنید. آن تشکیلات هم خیلی دیگر مورد احترام نبود و بهش نسبت‌هایی می‌دادند. روز بعد ما دیدیم ـ ما فکر کردیم رئیس تشریفات عوض می‌شود دیگر فردا ـ روز بعد دیدیم نه… بله آجودان‌هایی هم که سمت رئیس تشریفات را داشتند البته بدون دیگر عنوان آجودانی این‌ها هم بودند. چند روز گذشت دیدیم نه اساساً به تشکیلات به‌هیچ‌وجه صدمه‌ای نخورد به تشکیلات تشریفات. تشریفات سر جای خودش هستش ـ رئیسش هست معاونش هست ـ افرادش هم هستند و فقط یک عده اشخاصی عنوان آجودانی را از دست دادند و بعد هم به تدریج بعضی‌های‌شان مجدداً عنوان‌شان را به دست آوردند باز آجودان شدند. بعد کشف شد همۀ این‌ها برای این بوده است که رضایی را آجودان کردند و شاه مثل این‏که از این بابت نادم بوده است که چرا رضایی را آجودان کردند. حالا به جای این‏که صریحاً بگوید آقا عنوان آقای رضایی را بگیرید همه را…

س- همه را ورداشتند؟

ج- همه را ورداشتند بدین ترتیب. خب این حکایت از درست شاید بشود فکرش را کرد که به رضایی بی‌مهر نبوده این شاید حکایت از محبتش بود به رضایی که نمی‌خواست او را از این سمت عزل کند.

س- خب عزل می‌کرد که خیلی بد می‌شد فردا دیگر جواب سلامش را نمی‌داد.

ج- به این ترتیب عرض کنم که خب عنوان رضایی حالا عرض کنم که مسائل دیگری که هست راجع به این قبیل اشخاص و متأسفانه آلوده کردن دربار برای منافع خیلی عرض کنم ناچیزی این دسته که یک بهانه‌ای دادند به دست این‌هایی که آمدند این فتنه را راه انداختند خیلی واقعاً قابل تأسف و تأثر است و غم‌انگیز است. حالا به‌هرحال خواهیم رسید. به‌هرحال مرحوم علم ما را معرفی کرد به‌عنوان معاون ـ عرض کردم آن روز حالا که صحبت می‌کنیم گفتم چهارتا بعد احساس کردم اشتباه کردم ـ سه‌تا معاون ـ معاون چهارمی بعداً… بعداً یک معاون پنجمی یک معاون ششمی هم بعداً انتخاب شد. آن روز سه‌تا معاون انتخاب شد. موقعی که بنده را مرحوم علم به سمت معاونت وزارت دربار معرفی کرد عرض کردم حضورتان شاه خب خیلی محبت کرد و گفت جای فلانی وزارت دادگستری است و ای‌کاش در وزارت دادگستری فلانی مانده بود اما با کمال تأسف خب با این دارودسته نساخت ـ نمی‌ساخت. همه‌چیز را می‌دانست. همۀ مطالب را می‌دانست که چرا نمی‌ساختیم با هم. بله به‌هرحال ولیکن به من گفت که آقا خب شما حالا مسئولیت امور اجتماعی را در دست دارید منظور من این است که ما بایستی با همۀ مردم ارتباط پیدا بکنیم. یک ارتباط فعال ـ مخصوصاً اشخاصی که بالاخره در این جامعه صاحب‌ نقش هستند ـ مفیدند خیلی ارتباط دائم با این‌ها برقرار کنید. طوری ارتباط‌تان باشد که این‌ها احساس بکنند ما در غم‌شان شریکیم در شادی‌شان هم شریکیم. بایستی اشخاص برجستۀ مملکت را شما تاریخ تولدشان را بدانید حتماً. درروز تولدشان بایستی بتوانید از طرف دربار یک حرمتی بهشان بگذارید ـ یک احساساتی بدهید و به‌هرحال اگر گرفتاری دارند گرفتاری‌شان را رفع بکنید.

س- این‌ها پیشنهاداتی بود که شما قبلاً توسط آقای علم کرده بودید یا خود شاه…

ج- نخیر ـ نخیر خود شاه گفت. نخیر ـ نخیر آقا بایستی خصلت‌های شاه را گفت. بیچاره مُرده ـ دستش هم دور است ـ تبلیغات وسیع هم بر علیه‌اش هست. آن‌چیزی که بنده حالا می‌دانم امیدوارم که بتوانم همه را بگویم. نخیر حرف‌های خودش بود. شاه حالا امیدوارم که بتوانم همین در خلال صحبت‌هایی که می‌کنم هم آخرش یک برداشت کلی‏ای که خودم از شخصیت شاه دارم برای‌تان بگویم که شاه شناخته بشود. منتهی عیب‌هایش را هم بهتان خواهم گفت ـ ضعف‌هاش هم بهتان خواهم گفت هیچ مضایقه‌ای نخواهم کرد. تاریخ مملکت‏مان هست اشکال ندارد. ولی من فکر می‌کنم که دینی به حقیقت ما داریم بایستی آنچه که دیدیم آنچه که شنیدیم مخصوصاً در مورد یک آدمی هم که تبلیغات زیاد بر علیه‌اش هست گفته بشود. بله به‌هرحال ما از پیش شاه مرخص شدیم و آمدیم و مرحوم علم به من گفت که شما بایستی شهر باشید. البته در این‌موقع…

س- شهر یعنی که دفتر وزارت دربار در سعدآباد بود ـ بیرون کاخ سعدآباد.

ج- بله یعنی می‌دانید شاه دیگر در آن تاریخ در شمیران زندگی می‌کرد… تابستان در سعدآباد و زمستان در نیاوران زندگی می‌کرد. وزارت دربار هم ـ کاخ وزارت دربار هم درست روبه‌روی سعدآباد بود. وزیر دربار هم دفترش در آن‌جا بود. به بنده گفت که شما بایستی در شهر باشید. دربار نبایستی در شهر دفتر و نماینده نداشته باشد. شما بایستی در واقع دربار در شهر باشید. و به بنده همان کاخی که سابقاً مرحوم علا بود و همان اتاقی که مرحوم علا…

س- کجا؟ کدام؟

ج- همان تو کاخ مرمر دیگر ـ یعنی وارد کاخ مرمر که می‌شدیم یک کاخی بود دست راست بقیه را خراب کرده بودند ـ دست راستش یک کاخی بود همان‌جا بنده چیز کردم. عرض کنم که بلافاصله بنده در صدد برآمدم که خودم را روبه‌روی اول مراجعات مردم قرار بدهم. مراجعات مردم به صورت عرایض و به صورت نامه‌ها بود. گفتم این‌ها را بیاورید و به من بدهید دفترهای دربار دستور دادم گفتم این‌ها را بفرستید. هر روز می‌آمد دویست سیصد تا کاغذ. گفتم این‌ها را چه‌کارش می‌کردید سابقاً؟ گفت هیچی این‌ها را آتش می‌زدیم. گفتم مردم خب به شاه مراجعه می‌کردند خب آتش می‌زدید؟ گفتند بله کسی که نبود برسد و این‌ها. این حرف‌ها مهمل هست و هر کسی هر کاری دارد خب به دستگاه‌های دولتی مراجعه می‌کند بنابراین دیگر این حرف‌ها حرف‌های مهمل است. گفتم نیست همچین آقا. باید مردم بدانند که دربار حرف‌های‌شان را گوش می‌کند ـ می‌شنود. خب اگر حرف مزخرفی هم هست باید حالی‌شان کنیم. یک توصیه‌ای یک احترامی یک چیزی یک اظهار امیدی برای بهبود کارشان یک ‌همچین ترتیبی بکنید ـ نمی‌شود این‌طوری. این است که بنده بلافاصله همان روزهای اول یک سرویس رسیدگی به این‌ها تشکیل دادم. خب این‌ها را هم طبقه‌بندی کردیم و هر طبقه‌اش را در یک شکلی عرض کنم که قرار گذاشتیم روش اقدام بشود. این‌جا باید یک مطلبی را حضورتان عرض کنم. بنده دیدم روزی سیصدتا عریضه می‌آید ـ این‌ها را وارد کردن و بعد جوابش را صادر کردن خودش دو سه نفر متصدی اندیکاتور می‌خواهد و این اصلاً مسخره است دو سه‌تا متصدی اندیکاتور بگیریم. این است که بنده آمدم همان‌ موقع این‌ها را طبقه‌بندی گفتم کردند و طبقه‌بندی که کردم و رسیدگی به هر طبقه‌اش را به یک نفر که واگذار کردم یک سرویس معینی دیگر ضبط و ثبت را حذفش کردم. گفتم که نامه‌ها بالاخره مربوط است به یک قسمتی می‌شود. این قسمت یک کد پیدا می‌کند. این کد عرض کنم که بعد نامه‌هایی که وارد می‌شود به ترتیب چون او وارد می‌شود نمره پیدا می‌کند ـ بعد سال پیدا می‌کند هر سالی. همان کد را و نمرۀ نامه‌ای به ترتیبی که می‌رسد و سالش آن شماره‌اش است. بنابراین دیگر دفتر اندیکاتور نمی‌خواهیم و در واقع یک سیستم موضوعی ـ سیستم اندیکاتور موضوعی که همان کسی که کار را انجام می‌دهد ـ همان آدم نمره‌گذاری می‌کند دیگر دفتر صادرات و واردات که سه چهار نفر مشغول بودند بدین ترتیب همان روزهای اول صرفه‌جویی کردیم و دو سه نفر گذاشتیم و هر کدام‌شان یکی نسبت به تقاضاهای عمرانی رسیدگی می‌کرد ـ یکی نسبت به شکایات از دستگاه رسیدگی می‌کرد یک کسی مثلاً از بانک‌ها تقاضای مساعدت و کمک می‌کرد ـ به‌هرحال به این ترتیب طبقه‌بندی کردیم و هرکدام از این‌ها را دادیم به یک آدمی گفتیم که شما بر طبق یک فرمول معینی عمل بکنید. ولیکن فلسفه‌ای که بنده در جوابگویی و تعقیب این نامه‌ها توصیه کردم ـ گفتم شما در نظر داشته باشید که ما هیچ‌وقت کاری که جنبۀ بیزنسی داشته باشد هیچ سفارشی روش نمی‌کنیم. فقط کمک‌ها در حد درخواست‌های انسانی. درخواست انسانی مثلاً شما اگر یک کسی ازتان خواهش کرد که به بانک توصیه بکنید که برای یک هتل وام بدهند آن را ولش کنید.

س- جواب ندهید.

ج- بله گفتم جواب هم ندهید. ولی اگر یک کسی گفت آقا بنده خانه‌ام می‌خواهم برای کارگرش اول پانزده هزار تومان از بانک رهنی قرض کنم کمک بکنید ـ فوری بنویسید و این‌ها. این یک دایرکتیو انسانی بود که من دادم و حالا در این زمینه بایستی بهتان عرض کنم یک مرتبه این‌ها لازم هست که شناخته بشود ـ چون دربار را گفتم آن چیزهایش را باید جدا کنند آن کثافت‌هایی که اطراف دربار را گرفته بودند و اسم درباری را روی خودشان گذاشته بودند آن‌ها را جداش کنید آن هم این سازمان. بنده خب کسانی را که می‌بایست می‌بودند توی دربار باید مطمئن می‏بودند و قاعده بود که کسانی باید وارد دربار باشند که هیچ‌گونه سابقه‌ای مخصوصاً در دستگاه‌های در دسته‏جات خراب‌کاری و این‌ها نداشته باشند. اما خیلی مشکل بود این آدم‌ها را انتخاب کردن ـ برای این‏که هر کسی قومش خویشش غالباً اتفاق می‌افتاد که یک ارتباطی با حزب توده داشتند. ما نمی‌توانستیم بیاریمش. کسانی که مورد اعتماد بودند در آن زمان و بعد معلوم می‌شد که در این اعتماد هم اشتباه است افسرهای سابق نیروی هوایی بودند. کسانی که در نیروی هوایی کار می‌کردند این‌ها روشان اعتماد کامل بود همه نوع رسیدگی شده بود ـ هیچ‌گونه سابقه نه خودشان نه کسان‌شان ندارند. یکی از دوستان سابق من که افسر نیروی هوایی بود و بازنشسته شده بود ـ سرهنگ بود. این یک‌روزی آمد پیش من گفت فلانی من بچه‌ام آمریکاست و من محتاج یک کمک مالی هستم. شما می‌توانید یک کاری به من مراجعه کنید؟ من بلافاصله دیدم که این شخص همان آدمی است که من دنبالش می‌گردم. یعنی از آن نوع آدم‌هاست ـ چون این دیگر گرفتاری ندارد. اولاً می‌شناسمش ـ همشهری هستیم می‌شناسمش ـ شیرازی بود ـ و آدم خوبی بود خطش هم خوب بود ضبطش هم خوب بود و از طرفی دیگر دیگر گرفتاری چیز نداریم ـ سابقه‌اش و این‌هاش هم نداریم. این را استخدامش کردیم و گذاشتمش که مسئول یکی از همین سرویس‌ها. یک‌روز من دیدم که یک نامۀ محرمانه از شرکت نفت برای من آمد. در این نامۀ محرنامه دیدم نوشته بود که در پاسخ درخواست فلان مربوط به اهدای پمپ بنزینی شرایطی که بایستی داشته باشند این است و بگویید مراجعه کنند. گفتم یعنی چه ـ پمپ بنزین ـ کی پمپ بنزین…؟

س- شما نامه‌ها را امضا نمی‌کردید؟

ج- چرا ـ نه حالا اجازه بدهید. چرا نامه‌ها را امضا می‌کردم اما دیگر ما… نامۀ فلان را که فرستاده بودید برای اقدام می‌فرستیم ـ ارسال نامه بود توجه می‌کنید؟ ارسال نامه بود. بنده سابقه‌اش را خواستم آمدم دیدم که این دوست عزیز بنده از کنفیانس بنده سوءاستفاده کرده و عرض کنم که یک‌همچین کسی تقاضایی کرده و آقای لاجوردی بلافاصله با بی‏رحمی هر چه تمام‌تر این دوست سابقم را از دربار بیرونش کردم. گفتم آقا این کار صحیح نیست. من به شما اعتماد کردم ـ توصیه کردم چرا همچین می‌کنی؟ اتفاقاً همان‌روز هم دیدم یک سفارش دیگر هم کرده بود به استاندار خوزستان برای یک کسی که تصادف کرده بود توی بیمارستان نگهش بدارند. حالا آن مهم نبود ـ آن را بنده… ولی خب باید به من می‌گفت. آن جنبۀ انسانی داشت مهم نبود. به‌هرحال منظور این است که این چیزها وجود داشت. با این‏که باز نشانۀ دیگری بهِتان بدهم. یک‌روزی رئیس دفتر به من گفت که آقا خرّم ـ رحیمعلی خرّم می‌خواهد شما را ببیند. این خرّم آدم خوش‏نامی نبود. بنده اول تردید داشتم بپذیرمش…

س- آن‌که مقاطعه‌کار بود؟

ج- بله. بنده اول تردید داشتم بپذیرمش اما بعد دیدم که خب من دیگر معاون اجتماعی دربارم. مسئولیت ارتباط با مردم هستم حالا بنده فلان آدم بد است نپذیرمش که معنا ندارد. این هم شاید کاری داشته باشد حرفی داشته باشد گفتم وقت تعیین کنید. این معلوم می‌شد با دربار آمدوشد دارد. وقتی آمد پیش بنده اتفاقاً دوتا از دوستان سابقم ـ دوستم ـ یکی‌شان الان هست ـ مهدی شیبانی یکی هم آن آقای… مرحوم پرویزی این‌ها بودند آن‌جا نشسته بودند. سالن بزرگی ما داشتیم. این آمد پیش بنده. بنده با ایشان مثل آدم عادی رفتار کردم و دستور چای بدهم بیاورند ندادم. یک پیشخدمت داشتیم خیلی زرنگ و باهوش هم بود. این آمده بود تند رفت پشت گوش آن دوستان‌مان صحبت کردن و بعد رفت و دیدم سه‌تا چایی آورد. و همچنین رفته به آن‌ها گفته چای میل ندارید؟ آن‌ها هم متعجب شدند گفتند خب بیار چای. نه این‏که من نگفتم چای بیار. رفت چای آورد. من وقتی که چای آورد برای خرُّم خیلی ناراحت شدم. خب نمی‌خواستم باهاش پذیرایی ازش بکنم. خب آمده کار دارد بنده کارش را باید گوش بکنم. دیگه احترام که نباید بهش بگذارم ـ می‌شناسمش که چه آدم کثیفی است چرا دیگر بهش احترام بکنم. خیلی ناراحت شدم و واقعاً خیلی عصبانی شدم پیش خودم به‌طوری‌که خرّم فهمید. خرّم فهمید که من ناراحت شده‌ام و این‌ها دیگر چایی‌اش را خورد و گفت فقط آمدم عرض سلامی بکنم و پا شد رفتش. بنده بلافاصله تلفن زدم پیشخدمت گفتم از دربار بروید و نوشتم به کارگزینی ـ کار مشکلی هم بود برای این‏که پیشخدمت‌های دربار خب این‌ها دیگر ریشه دارند دیگر ـ خیلی ریشه دارند و می‌روند و چای می‌برند برای اعلی‏حضرت ـ چای می‌برند برای علیاحضرت. توی مهمانی این‌ها همه ریشه دارند پارتی دارند. بنده هیچ این چیزها را حساب نکردم فوراً نوشتم: «مرخص» ـ آن‌موقع هنوز در دربار آئین‏نامه نبود. به کارگزینی هم ـ مستخدم هنوز بازنشستگی و دارو این‌ها هم نبود و بنده بلافاصله بیرونش کردم و به کارگزینی هم نوشتم. مرحوم علم به من تلفن کرد  «داستان چی هست؟ جریان چی هست؟» گفتم که چنین کاری کرده و مصلحت نبود. گفت کار صحیحی کردید. گفتم ایماژ و صورت دربار را من چطوری در خارج می‌توانم نشان بدهم که والله این آدم‌هایی که این‌جا هستند آدم‌های درستی هستند. این آدم‌هایی که در خدمت سرویس سلطنت هستند این‌ها آدم‌های بدی نیستند ـ اطرافیان اگر آدم‌های بدی هستند ولی آدم‌هایی که در خدمت سرویس سلطنت هستند این‌ها آدم‌های بدی نیستند. و راجع به همین خرّم باز صحبت بکنم برای‌تان. یک‌روزی معاون انتظامی دربار به بنده گزارش داد که در مسیر قنات شاه که می‌آمد به کاخ گلستان قنات شاه متولی‏اش شاه بود و این از تو پارک خرّم می‌گذشت. حالا آن پارک خرّم هم داستانی داشت. و این در مسیرش که در پارک خرّم قرار گرفته آمده در مسیر قنات شاه چاه زده و به این ترتیب آب‌های چاه را می‌کشد و ضرر زده ـ گفتم گزارش بدهید. گزارش دادند و من هم بلافاصله برای اعلی‏حضرت گزارش دادم و از حضورشان خواهش کردم که به من وکالت بدهند که تعقیبش کنم. فوراً وکالت دادند و به نام من این وکالت‏نامه صادر شد و من وکیلی خواستم و گفتم فوری بر علیه این‌ها عرض‏حال بده. عرض‏حال دادند و بعد گفتم تقاضای نمس چاه را بکن ـ تقاضا بکن که چاه را ببندند و حالا باید رسیدگی بکنند ـ موقتاً ببندند برای این‏که خسارت… به بنده گزارش داد گفت که برای تأمین پنجاه هزار تومان دادگستری وجه ضمان می‌خواهد. خب فکر کردم پنجاه هزار تومان حالا بدهیم برای خاطر این‏که در مسیر قنات شاه آقای خرّم می‌خواهد سوءاستفاده کند و حالا برای این‏که نکند پنجاه هزار تومان پول بدهیم. همین‌طور نگران شدم گفتم واقعاً چه پیش‌آمدی شده. حرف خب وکیل هم درست بود ـ عدلیه هم درست بود برای این‏که او هم در شرایط مساوی ـ کسی دیگری هم می‌خواست عمل بکند همین کار را می‌کرد. بنده به فکر افتادم که اصلاً قانون ملی شدن آب‌های زیرزمینی یک اختیاراتی به وزیر آب و برق می‌دهد دیگر.

س- بله او اجازۀ چاه زدن باید می‌داد؟

ج- بله ـ عرض کنم که بنده به منصور روحانی تلفن کردم جریان را بهش گفتم. گفتم شما اختیار دارید می‌توانید چاه را ببندید ـ گفت بله. گفتم خب پس خواهش می‌کنم فوری ببندیش ـ او هم بیچاره فرستاد و فوراً مهرومومش کردند ـ لاک و مهر و… پلمپش کردند. حالا پشت آقای خرّم هم نصیری هست و ضمناً وکیلش هم آقای ارسنجانی. ارسنجانی به من تلفن کرد که فلانی این کارها چی هست می‌کنی؟

س- ارسنجانی؟

ج- بله ارسنجانی ـ ارسنجانی حالا دیگر وکالت عدلیه می‌کند.

س- خود ارسنجانی؟

ج- بله خود ارسنجانی. به من تلفن کرد که فلانی این‌کارها چیه؟ گفتم یعنی‌چه. گفتم شما وکیل عدلیه هستید اگر شما هم جای من بودید حتماً همین کار را می‌کردید. شما حرفی دارید بروید توی دادگاه بزنید اما… و این تلفن هم که به من می‌کنید خب در مقام دفاع از موکلتان هستید اما بدانید من هم دفاع از حق موکلم می‌کنم که شاه است. قنات شاه ایشان در مسیرش بیاید چاه بزند معنا ندارد. بعد از چند روز به من وکیل بیوتات چون آن‌جا اسمش بیوتات بود ـ کاخ گلستان به‌عنوان جزئی از بیوتات بود و آن معاون انتظامی دربار مسئولیت بیوتات را هم داشت. به من گزارش داد گفت که پلمپ را شکسته خرّم. گفتم خب خیلی خوب شد دیگر ـ فوراً به دادسرا نوشتم ـ نوشتم که ایشان را تعقیب جزایی بکنید. تعقیب جزایی شروع کردند و بعد بالاخره حاضر شد چاه را دیگر چیز کرد و… منظورم این است که مجموع این کارها موجب شد که این شهرتی که آقای خرّم داده بود که آقا من دربار توی دستم هست به کلی این شهرت از بین رفت. حالا سابقاً نمی‌دانم رئیس دفتر فلان والاحضرت یک تلفنی می‌کرده یا فلان پیشخدمت مثلاً کلاهش را دست می‌گرفته بهش تقدیم می‌کرده برس می‌زده این‌ها موجب می‌شده که مثلاً ایشان توی دربار تقرب دارد. ولی با این عمل بنده چیز کردم. بنده این‌جا راجع به آب و برق صحبت کردم یک مطلبی در کابینه علم فراموش کردم بگویم بهتان. یکی از اقداماتی که در اواخر دورۀ علم شد ملی کردن برق بود. برق را ما ملی کردیم.

س- در کارخانه‌های خصوصی…

ج- بله در آن زمان برق به‌طور کلی ملی شد و قرار شد که کارخانه‌های خصوصی را دولت بخرد و طرحش را هم بیچاره اصفیا آورد و ما تصویب کردیم و توجه اصفیا هم در همان‌موقع به من جلب شد و خیلی با همدیگر چیز شدیم.

س- حالا چون به گذشته برگشتید اگر ممکن است راجع به منصور و گران شدن بنزین هم بفرمایید اگر یک پرانتزی باشد.

ج- بله ـ عرض کنم که منصور وقتی که آمد سر کار خب آن هم آمبی‌سیون داشت. فکر کرد که بیشتر پول احتیاج دارد. و آن مخصوصاً می‌خواست به روستائیان این کرپراتیوها پول بدهد و همین کار را هم کرد پول مفت هم زیاد بهشان داد. عرض کنم که ولی پول احتیاج داشت برای تحصیل پول فکر کرد که قیمت بنزین را در داخل مملکت ببرد بالا. این قیمت بنزین مثل این‏که لیتری پنج ریال بود یک تومان شد ـ دوبرابرش کرد. یک جنجال عظیمی در مملکت به وجود آمد. تمام رانندگان تاکسی اعتصاب کردند تمام. عرض کنم که بله به‌هرصورت در آن جریان خب منصور شکست خورد. این‏که می‌گفتم منصور طفلک سواد نداشت یادم می‌آید یک‌روزی ـ یک شبی نطق می‌کرد دیدم القاب مخصوص پیغمبر را به حضرت علی می‌دهد القاب علی را به پیغمبر می‌دهد. بیچاره ـ همین‌طور هرچی سر زبانش می‌آمد می‌گفت. فقط اصراری داشت که خب «بوی» فرانسه را درست ادا کند ـ بودجه را بگوید «بودجه».

س- این «بودجه» مهر این عده شده بود دیگر.

ج- خب یک اصطلاح دیگری هم ـ کادر را هم به نام چهارچوب آن شهرت داد بهش. خب حالا آدم آمبی‏سیونی بود و آدم فعالی بود بله به‌هرصورت…

س- راجع به قتلش هم خاطراتی دارید شما که بخواهید.

ج- نه من هیچ خبر ندارم هیچ واقعاً هیچ خبر ندارم هیچی. یعنی خب چیزهایی که می‌شنوم که بنده نباید این‌جا بگویم ـ بنده که این‌جا ازم نمی‌خواهید شایعات را بگویم که.

س- نه ـ آن چیزهایی که خودتان دست‌اول می‌دانید.

ج- نه هیچ خبر ندارم ـ هیچ واقعاً خبر جدی هیچ ندارم و نمی‌دانم اصلاً آن قتلش چی بود جریانش چی بود ـ چرا خب چی شد و بعد بله به‌هرصورت من نمی‌دانم هیچی.

س- راجع به آن جریان کاخ مرمر مطلبی هست که ازش گذشتیم؟

ج- بله ـ کاخ مرمر آقا عرض کنم که خب سوءقصدی است در تاریخ‌ها نوشته شده. اما این به‌طوری‌که اطلاع دارید سرباز گارد بود که به طرف شاه تیراندازی کرد و ما مترصد بودیم که فرماندۀ گارد عوض بشود که به‌هرحال بی‌احتیاطی بود دیگر. به‌هرحال مراقبت نبود ـ به‌هرحال فرماندۀ گارد مقصر است قصور کرده بود دیگر. البته بنده همان روز آن روز صبح این اتفاق که افتاد من منزل مرحوم علم بودم و مرحوم علم هم اتفاقاً دیر رفته بود دربار. مرحوم علم هنوز در دربار سمتی نداشت ولی معمولاً می‌رفت دربار. ولی خب مرحوم علم رفته بود آن‌جا کشته می‌شد برای خاطر این‏که مرحوم علم مثل دیگران خودش را پشت صندلی قایم نمی‌کرد چون دیگران که خودشان را پشت صندلی قایم کرده بودند ولیکن خب مرحوم علم که حتماً خودش را وارد صحنه می‌کرد و احتمال داشت که از بین برود. بله آن روز صبح در موقع حادثه مرحوم علم توی خانه‌اش بود و من هم پیشش بودم بعد که آمدیم به بنده تلفن کردند و حادثه اتفاق افتاد. عرض کنم که بنده به مرحوم علم پیشنهاد کردم گفتم که به اعلی‏حضرت عرض کنید که این تحقیقات راجع به این موضوع را به من واگذار کنند که من تحقیق کنم راجع به این موضوع. اعلی‏حضرت گفتند خب حالا که دارند مشغول تحقیقاتی هستند و عرض کنم که دیگر نه نمی‌خواهد لازم نیست فلانی. به‌هرحال من…

س- چرا شما اظهار علاقه کردید؟

ج- برای این‏که می‌خواستم ریشه‌اش را ببینم ـ ریشه‌اش را پیدا بکنم ـ چون خب به کار خودم اعتماد داشتم. می‌دانستم که بهتر از هر کسی می‌توانم این کار را تحقیق کنم و بنیادش را کشف کنم. به این مناسبت بود ـ دلیل دیگری نداشت. گفتم بهتان که آن مسئلۀ آن پسری را که کشتند خب من خودم مشارکت کردم بالاخره حقیقت را کشف کردم.

س- پس تحقیقاتی که شد نظارت داشتید شما؟

ج- نه نخیر ـ عرض کنم که به‌هرصورت… چی می‌گفتیم؟ به کجا؟

س- پس بالاخره سؤال چرا هم دنبال آن معنای شما هست که چرا راضی نبودید از تحقیقاتی که شد؟

ج- برای خاطر این‏که ریشه قضیه معلوم نشد.

س- خیلی‌ها گرفته شدند آن زمان ـ نیک‏خواه و دوستانش

ج- نشد ولی بله یعنی پرویز نیک‏خواه ـ بله ـ پرویز نیک‏خواه هم بی‌گناه بود با آن مهندس چیز نمی‌دانم ـ عمیقاً که چه… آخه می‌دانید افراد همیشه عاملند در این‌گونه مسائل. یک چیزهای دیگر در جریان است. آخه این مسئله ـ مسئلۀ منافع یک گروه‌های وسیع‌تری یک منافع مهم‌تری مطرح هست. یک ملاحظات مهم‌تری مطرح هست. باید رفت دنبال آن ملاحظات و آن ملاحظات را پیدا کرد ـ کشف کرد. نه کشف نشد هیچ.

س- سرنخی دست محققین آینده نمی‌خواهید بدهید که آن‌ها بروند شاید یک چیزهایی کشف بکنند؟

ج- نه این‌ها یک کارهای چیزی هست و این‌ها کارهای اطلاعاتی در حد سازمان‌های خیلی عمیق و وسیع اطلاعاتی هست که هنوز مسئلۀ قتل کندی معلوم شده چی هست؟

س- در آن سطح.

ج- بله ـ سازمان چیز نمی‌تواند کشف کند ـ کمیسیون وارن ـ همان‌موقعی که کمیسیون وارن تشکیل شد. بله بنده یادم رفت راجع به وارن هم بهتان عرض کنم. وارن ایران آمد ـ وارن چیف جاستس آمریکا بود به ایران آمد و یک‌روز هم مهمان من بود. یک‌روز پیش من آمد و یک‌روز هم من مهمانش کردم. خب او طرح‌های مرا هم دیده بود و شنیدم که خیلی تمجید کرده بوده و پسندیده بود. یک‌روزی بنده دعوتش کردم در هتل هیلتون. یعنی مرحوم علم به من گفت که باید دعوتش کنیم. دعوتش کردم در هتل هیلتون و عرض کنم در آن‌جا نطقی مبادله کردیم، بنده در انگلیسی خیلی مخصوصاً در مکالمه آن‌موقع ـ حالا یک‌خورده بهتر شدم مسلط نیستم چون در ممالک انگلیسی‌زبان زندگی نکرده‌ام و تلفظم هم خیلی خوب نیست. به مرحوم دکتر دهقان گفتم که نطق من را ـ یک نطقی را به فارسی نوشتم گفتم این نطق را به انگلیسی تهیه کن. به انگلیسی تهیه کرد و بعد من شروع کردم این را تمرین کردن که در روزی که وارن هست به زبان انگلیسی صحبت کنیم. مرحوم علم به من گفت که فرانسه صحبت کن. گفتم او فرانسه بلد نیست. فرانسه بلد بود که راحت بود. اگر بنا باشد به زبان دیگری غیر از انگلیسی صحبت کنم خب به فارسی صحبت می‌کنم چرا به فرانسه صحبت کنم. بعد آن نطق را بنده چندین بار هم همین‌طوری کاست درست کرده بودم و گوش می‌کردم و عرض کنم که… بعد مرحوم علم مرا برحذر داشت گفت آقا به انگلیسی شما صحبت نکن برای خاطر این‏که انگلیسی‌ات خوب نیست و زشت است. بد است. وزارت‌خارجه هم یک نطقی برای بنده فرستاد. نطق‌های روتین بود و آن هم بنده انداختم دور. بعد بهترین فرمول را در دقیقۀ آخر انتخاب کردم. وقتی که شروع کردم welcome به وارن گفتم به زبان انگلیسی. گفتم آقا یک مطالبی دارم که مربوط به دلم است می‌خواهم بگویم و بهترین ترتیب برای این‏که آنچه که توی دل دارم بگویم این‏که با زبان دلم صحبت بکنم ـ زبان دلم زبان وطنم است ـ این‏که به فارسی صحبت می‌کنم خواهش می‌کنم مترجم هم ترجمه کند. البته خیلی ژست قشنگی بود و توشه شد و بنده یک خرده از روابط ایران و آمریکا که صحبت کردم بعد گفتم که ما هر دو ملت در این زمان مواجه با دو مسئلۀ مشابه هستیم. شما مواجه هستید با مسئلۀ سیویل رایت ما مواجه هستیم با مسئلۀ آزاد کردن کشاورزان…