روایت‌کننده: آقای دکتر محمد باهری

تاریخ مصاحبه: 10 آگوست 1982

محل‌مصاحبه: شهر کان ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: 16

 

 

بله در جریان این معامله نفیسی یک کار خلافی کرده بود بنده این گزارش را عینا فرستادم برای قاضی ـ برای دیوان کیفر فرستادم و یک قاضی خیلی مجربی را به نام آقای مخبر با مشورت همان شورای عالی قضایی انتخاب کردم که به این پرونده رسیدگی کند. بعد از چند روز آن قاضی به من گزارش داد گفت که نفیسی مقصر است و باید تعقیبش بکنیم و مجبور هستم که احضارش بکنم. بنده دیدم خب حیثیت و آبروی شهرداری می‌رود به نخست‌وزیر تلفن کردم بعد از سه چهار ماه و تلفن کردم گفتم که بگویید شهردار استعفا کند برای این‏که مستنطق بالاخره احضارش می‌کند و صحیح نیست یا مرخصی برود. به هر ترتیب گفتم مستنطق… گفتم و استعفا کرد. بعد هم احضارش کرد و عجیب است این تکه خیلی جالب است. جلب کردند نفیسی را ـ جلب کردند و شروع کردند ازش تحقیق کردند و تحقیقات تا شب طول کشید. خب مستنطق نمی‌توانست دیگر تا صبح ادامه بدهد خسته شده بود بهش گفته بود شما باید بمانید در دادگستری شب تا فردا صبح تحقیقات ادامه پیدا بکند که قرار هم صادر نکرده بود. قرار بازداشت صادر نکرده بود. نفیسی داد و بیداد کرده بود و گفته بود که من نمی‌مانم. مستنطق آمد پیش من گفت تکلیف من چی هست؟ بنده نفیسی را خواستمش توی اتاقم و گفتم خب آقا دیگر حالا پیش‏آمدی شده است و امیدواریم که ان‏شاءالله رفع سوءتفاهم بشود ولی قانون است باید شما بمانید بهتر این است که توی اتاق من بمانید. همه دفترم و پرونده‌ها و این‌ها را خارج کردم و در اختیارش گفتم شب همین‌جا بخوابید تختخواب هم گفتم برایش آوردند ـ گفتم شب همین جا بخوابید. این‏که گفتم جای نسبتاً جالبی است ـ بنده تا آن‌موقع ازدواج نکرده بودم ولی ضرورت داشت ازدواج کنم. برای این‏که دیدم در کار عمومی آدم حتماً بایستی زن داشته باشد. این‏که در صدد بودم زن بگیرم و آن شب می‌رفتم منزل خانم آینده‌مان برای خاطر این‏که ترتیب عقد را بدهم. عجیب است. و ساعت هشت ـ هشت و نیم قرار بود آقای نفیسی را بهش اتاق را جا دادم و سوار شدم آمدم منزل خانم‏مان و که با مرحوم پدرش و مادرش و این‌ها صحبت بکنیم و ترتیب چیز بدهیم. اتفاقاً خانمم آن‌موقع به من گفت شنیدم که شهردار تهران را می‌خواهید بگیرید و این‌ها. گفتم شما در این‌کارها دخالت نکنید. بله منظورم خواستم بگویم برای اشخاصی که می‌شنوند بدانند که آن شب بیچاره نفیسی بله به‌هرصورت دیگر کار پروندۀ نفیسی ادامه پیدا کرد و خیلی طولانی و مفصل شد و در زمانی که بنده در دادگستری بودم فیصله پیدا نکرد ـ بعدها دیگر حالا خود آن کیفیتی دارد ـ مطالبی دارد. خیلی وارد اسرارش چون نیستم این است که ـ چیز مهمی هم نیست. یعنی چیز مهمی هست ولی خب همه چیزها را اگر آدم بخواهد بگوید این‏که داستان… بله عرض کنم که سابقاً اشاره کردم که در مقام وزارت دادگستری یک رویارویی سنگینی با اطبا و مخصوصاً تولیدکنندگان مواد غذایی و دارویی داشتم که در این رویارویی همۀ مردم پشت سر من بودند. خب متأسفانه آن لایحه‌ای که من داشتم در زمانی که وزیر دادگستری بودم به تصویب نرسید اما شنیدم من چون نبودم ایران ـ شنیدم بعد از من وزیر دادگستری بعد از بنده می‌خواسته لایحه را پس بگیرد تمام مردم بازار طومار تهیه کرده بودند و فرستاده بودند گفتند خب چرا این لایحه را پس بگیرید ـ چرا دنبالش نمی‌کنید؟ خب چرا جلوی تقلب در مواد غذایی را نمی‌گیرید؟ چرا تقلب در مواد دارویی را نمی‌گیرید؟ چرا جلو بی‌نظمی کار اطبا را نمی‌گیرید؟ و خلاصه شنیدم خیلی مردم از این بابت ناراحت بودند که دنبال کار بنده گرفته نمی‌شود. به‌هرصورت روزهای آخری که بنده در دادگستری می‌گذراندم یک‌روزهایی بود که مناسبات خیلی خوبی بین من و قضات بود و قضات خیلی نسبت به من محبت داشتند و کارهای دادگستری هم بهتان بگویم خیلی خوب داشت می‌گشت. من یک شعاری داده بودم که از این به بعد هیچ دعوایی بیش از یک سال نبایستی در دادگستری طول بکشد. حالا شاید این شعار در همۀ موارد موفقیت‌آمیز نبود ولی به‌طوری‌که بعداً اطلاع پیدا کردم در خیلی از موارد موفقیت‌آمیز بود. آمار دادگستری سال بعد که منتشر شد ـ شش ماه اولی که بنده بودم روالش خیلی تغییر نکرده بود نسبت به گذشته اما با تدابیری که اتخاذ کرده بودم شش ماه دوم مجموع صادره بسیار به صورت چشمگیر بر مجموع وارده افزایش داشت و در مجموع سال هم صادره بر وارده افزایش داشت. و خب این یک نشانۀ خیلی خوبی بود که پرونده‌ها آنچه که وارد می‌شود زیادتر از آن لحظه‌ای که صادر می‌شود نباشد و روزبه‏روز کم بشود. موجودی داشت کم می‌شد و این گزارشات را بعداً به من دادند و من خیلی خوش‏وقت بودم و قضات دادگستری غالباً پیش من می‌آمدند و می‌رفتند و انعکاسی داشت کار من در دادگستری. به‌طوری که وقتی ـ روزی که به سمت معاونت وزارت دادگستری مرحوم علم بنده را معرفی می‌کرد.

س- معاونت

ج- معاونت دربار ـ گفتم چی؟

س- دادگستری.

ج- نخیر ـ آن دولت دربار بنده را معرفی می‌کرد شاه گفت فلانی بایستی در دادگستری می‌بود. اطلاعاتی که ما داریم ـ گزارشاتی که ما داریم هیچ‌کس مثل فلانی در دادگستری کار نمی‌کند اما خب متأسفانه فلانی با دارودسته نمی‌سازد. چون با این دارودسته نمی‌سازد ـ به‌هرحال خب بنده این دوره را همان‌طوری‌ که آرزو می‌کردم یک دورۀ موفقیت‌آمیزی برای خودم می‌دانستم. همان‌طوری‌ که روزی که با مرحوم علم از پله‌های نخست‌وزیری می‌رفتم بالا دعا کردم گفتم خدایا از من چیزی کم نشود ـ بدنامی به وجود نیاورم و برمی‌گردم لااقل در همین شرایط باشم ـ خوشبختانه وقتی برمی‌گشتم نبودم ـ با حیثیت بیشتری از دادگستری برگشتم و خیلی خدا را شکر می‌کنم از این بابت. اما ما دولت را رساندیم به موقعی که مجلس افتتاح شد. چهره‌هایی که به مجلس راه یافتند اکثراً چهره‌های تازه بودند کارگران بودند ـ کوشش شده بود که نماینده مجلس به‌عنوان مجلس نمایندۀ کارگر ـ نمایندۀ کشاورز مخصوصاً نمایندۀ دبیرها و طبقات تحصیلکرده باشد. از حزب ملیّون خیلی کم من به خاطر دارم شاید این‌ها رفته باشند به مجلس. شاید یکی دو سه نفر الان خاطرم می‌آید یک نفر ـ آن کاسمی یادم می‌آید توی حزب ملیون بود.

س- کاسمی؟

ج- نه آن نصرت‏الله کاسمی ـ برادرش ـ توی دادگستری هم بود. دیگر خاطرم الان نمی‌آید واقعاً کسی از حزب ملّیون… چرا دکتر الموتی هم که در حزب ملیّون بود ـ دکتر دادفر هم در حزب ملّیون بود. این‌ها چرا این‌ها به چیز راه پیدا کردند. البته این‌ها در نظر داشته باشید که ملاک از ملاک زمین‏دارها نبود. به‌هرحال دیگر زمین‏دار و ملک‌دار به مجلس در آن دوره مخصوصاً راه پیدا نکرد. کوشش کردند که نمایندۀ کارگر باشد. کوشش کردند نمایندۀ کشاورزها باشد و خب چون این‌ها هنوز مردمان تحصیلکرده و باسوادی نبودند نمی‌شد که مجلس را همه‏اش از همین این‌ها تشکیل بدهند. این است که از دبیرها ـ از دانشگاهی‌ها کوشش شد که اشخاصی وارد بشوند. آقای ریاضی که رئیس دانشکدۀ فنی بود ایشان هم عرض کنم که وارد مجلس شد و بعداً هم به‌عنوان رئیس مجلس انتخاب شد. در داخل مجلس خب یک فراکسیون طبیعی بود. فراکسیون همان کانون مترقی ولی این فراکسیون…

س- هنوز ایران نوین نشده بود؟

ج- نخیر ـ ولی خب خیلی زود در آن‌موقع دیگر حزب ایران نوین به وجود آمد. حزب ایران نوین به وجود آمد و همه دیگر هجوم آوردند به طرف حزب ایران نوین و وارد حزب ایران نوین شدند. یک عده‌ای خیلی معدود از حزب مردم مانده بودند که ـ و حزب ایران نوین را هم نپسندیده بودند چون بسیاری از اشخاصی که تو حزب مردم بودند و تو مجلس وارد شده بودند این‌ها به حزب ایران نوین پیوستند. مثلاً سعید وزیری یکی از افراد سرشناس حزب مردم بود. ایشان آمد و رفت توی حزب ایران نوین. یا آن آقای دکتر سعید که بعداً جانشین ریاضی شد این روزهای آخر که بیچاره کشتندش هم. آن هم عضو حزب مردم بود اما رفت وارد حزب ایران نوین شد. عرض کنم که دکتر اعتمادی مسئول تشکیلات حزب مردم بود آن هم رفت پیوست به حزب ایران نوین. به‌هرحال خیلی یک تعداد معدودی منتهی از حزب مردم ماندند که به حزب ایران نوین نپیوستند. بنده فکر می‌کنم که…

س- چی باعث شد کسانی نروند؟

ج- والله حقیقت را من نمی‌دانم ـ شاید ممکن است که سمپاتی نداشتند با مرحوم منصور یک عده‌ای ـ و شاید هم یک اشاره‌هایی بهشان شده بود ـ توجه می‌کنید شاید هم یک اشاره‌هایی بهشان شده بود برای خاطر این‏که به‌هرصورت نمی‌خواستند که منصور در آینده یکه‌تاز باشد. ملاحظه می‌کنید شاید هم اشاره‌هایی بهشان شده باشد نمی‌دانم. دقیقاً نمی‌دانم ـ کسانی از این خاطرات می‌خواهند استفاده بکنند این را فقط به عنوان یک مبدأ ظنی برای خودشان فکر کنند.

س- کی‌ها هستند که امکان داره بدانند ـ چه کسانی کارگردان حزب مردم بودند آن‌موقع‌ها که بشود ازشان سئوال کرد؟

ج- آقای رامبد ـ رامبد مثلاً عضو حزب مردم بود و ماند آن‌جا و عرض کنم که فضائلی مثلاً. حالا فضائلی شاید آن دوره انتخاب نشد ولی رامبد انتخاب شد. رامبد از اشخاصی هست که از زمان مصدق نمایندۀ مجلس بوده تا این دوره آخر. تا مصدق فقط اعتبارنامه‌اش را بهش نداد نگذاشت بیاید مجلس ـ دائماً انتخاب شد. او شاید بداند نمی‌دانم. من هیچ‌وقت ازش سئوال نکردم. شاید بداند. عرض کنم که دولت علم آمد و به مجلس خودش را معرفی کرد با همان ترکیب گذشته منهای…

س- نمی‌دانید چرا استعفا می‌داد در چه موقعی…

ج- چرا خب دیگر استعفا داد مجدداً.

س- آهان از کابینه سومش؟

ج- بله همان کابینه سومش دیگر تردید نبود بایستی در مقابل مجلس استعفا بکند و بعد خودش را به مجلس معرفی کند ـ منتهی خب طبق اصول پارلمانی و رأی اعتماد بگیرد. آنچه که خاطرم هست خب وزیر جنگ همان‌طور‌که حضورتان عرض کردم مدتی بود که نمی‌آمد ـ سمیعی چیز بود. عرض می‌شود که آقای بهنیا مثل این‏که شرکت نکرده بود. بهنیا شرکت نکرد و نخواست دیگر در کابینه بماند و آقای برزگر معاون‌شان که الان او هم این‌جاست ـ او شد کفیل وزارت دارایی. عرض کنم که دیگر اشخاص دیگر ماندند.

س- ولی معلوم بود که این کابینه رفتنی است؟ بله؟

ج- بله! بله!

س- روشن بود.

ج- بله روشن بود که این کابینه دیگر دارد ـ بایستی کابینۀ منصور را پرورش بدهد برای نخست‌وزیری ـ بایستی مرحوم علم دست منصور را بگیرد و تاتی بکند و خلاصه معرفی‌اش کند به همان مجلس و توی همان مجلس بزرگش بکند و بتواند یک پایگاهی برایش توی مجلس فراهم بکند.

س- انتخاب شده بود منصور خودش؟

ج- منصور انتخاب شده بود ـ منتهی منصور نماینده بود بعد وکیل شده بود. بسیاری از همکارانش مثلاً دکتر یگانه که بعداً شد وزیر مشاور ـ آن انتخاب شد ـ دکتر عاملی که وزیر دادگستری شد بعد از بنده ـ آن انتخاب شده بود. دکتر هدایتی که وزیر آموزش و پرورش بود ظاهراً در زمان منصور ـ عرض کنم یا نه سمت دیگری داشت مثل این‏که ابتدا ـ مثل این‏که روزهای اول جهانشاهی شد وزیر…

س- بله بعد این شد رئیس همان دورۀ منصور.

ج- عرض کنم ـ به‌هرحال خیلی از همکارانش چیز بودند ـ همکارهایش ـ همکاران دولتی‌اش انتخاب شدند نمایندۀ مجلس بودند. مرحوم علم آمد رأی اعتماد بگیرد ـ البته تمام مجلس موافق علم بودند ـ تمام مجلس واقعاً دوستش می‌داشتند. ولی مرحوم علم من خاطرم هست به چند نفر متشبث شد گفت رأی مخالف بدهید. گفت نمی‌خواهم به اتفاق آرا نخست‌وزیر باشم یکی دو نفر مخالف هم باشد. و از جمله اشخاصی را که یادم هست شاید همان یک نفر هم بود که بر حسب اشاره مرحوم علم رأی مخالف داد والا بود.

س- مهندس والا.

ج- مهندس والا بود عرض کنم که او رأی مخالف داد ولیکن همه رأی دادند و عرض کنم که مجلس شروع به کار کرد. البته ما یکی از وظایف‌مان این بود که آن تصویب‏نامه‌های قانونی به یک صورتی یک پایۀ قانونی برایش تهیه بکنیم که با به‌هرحال متین‌دفتری که رئیس کمیسیون دادگستری سنا بود.

س- پس سنا چیزی نفرمودید آن‌ها هم انتخابات‌شان همزمان بود و آقای شریف‌امامی مثل این‏که رئیس همان مجلس سنا بود.

ج- بله رئیس مجلس سنا بود ـ حالا راجع به سنا خیلی چیز خاطرم…

س- خیلی خب

ج- به‌هرصورت خب یک عده‌شان که انتصابی بودند ـ به‌هرحال کمیسیون دادگستری ـ کمیسیون مشترک دادگستری سنا و مجلس شورا بالاخره توافق بر این کردند که تصویب‏نامه‌های قانونی که به معرض اجرا گذاشته شد و آن تصویب‏نامه‌های قانونی را مجلس قبول می‌کند که کماکان در حال اجرا باشند ولی دولت برای تصویب نهایی آن‌ها را به مجلس بدهد. این نوع تصویب‏نامه‌ها هم همان‌طورکه حضورتان عرض کردم 622 بودند. خب این ما این یک‌قدم اولی بود که برداشتیم ـ برای این‏که تمام این کارهایی که کردیم به این صورت دیگر وجهه قانونی پیدا کرد و دیگر نگران ادامه‌اش را نداشتیم. عرض می‌شود که پرابلم مهمی دیگر ما نداشتیم ـ مملکت آرام بود و خزانه داشت وضعش بهبود پیدا می‌کرد ـ به‌طوری‌که ما روزی که رفتیم چهارصد میلیون تومان در خزانۀ مملکت پول داشتیم و عرض می‌شود همۀ مسائل حل شده بود ـ مالکین نگرانی سابق را نداشتند. اولاً خب با این همه توهین که در دورۀ امینی ـ ارسنجانی کرده بود آن توهین‌ها دیگر نشد تا یک حدودی دلجویی ازشان شد به‏اضافه تکلیف‌شان هم معلوم شد ـ هرچه زمین باید داشته باشند ـ قرار بود داشته باشند در اختیارشان گذاشتند آن چیزهایی که دیگر بایستی بفروشند قبوض اصلاحات ارضی بهشان داده بشود آن‌ها هم معلوم بود و جریان داشت. عرض کنم که سپاه دانش داشت پیشرفت می‌کرد ـ سپاه ترویج و آبادانی داشت پیشرفت می‌کرد ـ سپاه بهداشت پیشرفت می‌کرد ـ خانه‌های انصاف هم به همین صورت عرض کردم که داشت پیشرفت می‌کرد. وضع مملکت وضع خوبی شده بود. ناراحتی‌ها رفع شده بود و مردم آغاز یک دورۀ راحتی را احساس می‌کردند دارند می‌کنند. دانشگاه آرام شده بود ـ بنده همان سال در دانشگاه درس می‌دادم هیچ‌گونه ناراحتی وجود نداشت. نه اعتصابی نه ناراحتی و مثل این‏که احساس می‌شد که واقعاً یک رفرمی به نفع مردم در جامعه صورت پذیرفته و در حال حرکت و در حال جریان است. مرحوم علم کوشش می‌کرد همیشه شانه‏به‏شانۀ منصور حرکت کند ـ یعنی منصور را شانه‏به‏شانۀ خودش حرکت بدهد و خلاصه مثل این‏که معلوم بود قرار بود که منصور نخست‌وزیر بشود. حالا از من می‏پرسید از کجا قرار بود.

ج- والله مثل این‏که گفته بودید که در یک اشاره‌ای اعلی‏حضرت به ایشان کرده بودند.

س- خب بله ـ یک اشاره راجع به شرکت بیمه بوده و سابق خب بله ـ اما به‌هرصورت…

ج- والله صحبت‌هایی شد که به‌اصطلاح می‌گفتند که آمریکایی‌ها پشت آقای منصور بودند و سفارش و اصرار

ج- بنده هم همین چیزها را شنیده بودم ـ نمی‌خواستم بگویم که شما بفرمایید که بنده هم بگویم شنیده‌ام…

س- و بعد هم حتی شایعاتی که ایشان حتی فکر تغییر قانون اساسی بوده…

ج- بله این‌ها همه شایعاتی بود.

س- و فکر ریاست جمهوری بوده.

ج- شنیدم من ولی….

س- قتلش زیاد موجب ناخشنودی نشده بوده؟

ج- نمی‌دانم این چیزها ـ ولی خب این‌ها را لابد از هر کی شنیده‌اید لابد ضبط کردید و هست اشخاصی می‌روند دنبالش. ولی این را عرض کنم که روابط منصور و من ـ منصور باید بهتان عرض کنم خیلی کوشش کرد که با من نزدیک بشود و در ابتدا موارد متعدد که از من بی‌اعتنایی…

س- چه موقعی؟ از همین موقعی که نخست‌وزیر…؟

ج- از همان موقعی که توی مجلس بود. خیلی نزدیک می‌شد و فکر می‌کرد که شاید من یک اِلمان مفیدی باشم در دولتی که خیال دارد تشکیل بدهد و خیلی دلش می‌خواست من باهاش همکاری کنم و بنده به طرق مختلف رفع… که حتی خاطرم هست یک روزی آمده بود در منزل یکی از دوستان‌مان که قرار بود آن‌جا باشیم همدیگر را ببینیم به بنده گفت که تو عارت می‌شود با من همکاری کنی؟ عین این کلمه را گفت و حقیقتش این است که خاطرم نیست چه جوابی بهش دادم ول جوابی که بهش دادم. حالا همیشه پیش خودم از آن جلسه خجالت می‌کشم که خیلی جواب تندی بهش دادم و واقعاً چون کشته شد و همیشه پیش خودم ناراحتم که چرا من با منصور با خشونت رفتار کردم. علت خشونت من هم این بود که نمی‌خواستم باهاش همکاری کنم ـ و او هم…

س- از چه‌اش بدتان می‌آمد؟ گرچه در جلسه پیش مثل این‏که صحبت کردیم و گفتیم و برداشت‌ها بود که…

ج- نه ـ خب اولاً همان چیزی که فرمودید آدم بنده حقیقتش این است که انسان متکی به خارجی باشد همچین خیلی… بنده همیشه معتقدم که آدمی که در یک حکومت مستقل کار می‌کند خارجی‌هایی هم که به‌هرحال در روابط خوبی باهاشان هست ـ یعنی مملکت در روابط خوبی باهاشان هست بایستی در شرایط مساوی باهاشان رفتار بکنند. هیچ اشکال ندارد که نخست‌وزیر مملکت ایران از دولت آمریکا مساعدت بگیرد و کمک بگیرد. خب همین‌طور هم باید باشد برای خاطر این‏که در عرصۀ بین‌المللی اگر ما بخواهیم واقعاً استقلال و آزادی‌مان را در مقابل بلوک روس‌ها حفظ کنیم ـ خب محتاج کمک و مساعدت آن‌ها باید باشیم. اما بنده معتقدم که نوکر آن‌ها نباید باشیم. بنده می‌گویم اگر قرار شد نوکر بشویم اصلاً عمل انجام نمی‌شود مردم مخالفت می‌کنند. بنده یک چیزی نوشتم ـ حالا اگر به یاد داشته باشم ـ یکی از گرفتاری‌ها این بود که آمریکایی‌ها در ایران یک اشخاص معینی را پشتیبانی می‌کردند و مردم این‌ها را شناخته بودند به‌عنوان عامل آن‌ها و همین مطلب موجب شده بود که مردم نسبت به این‌ها نفرت داشتند و صحیح نبود. جاهای دیگر هم آدم‌های دیگر ـ رجال دیگر هم هستند که با سیاست خارجی که همکاری دارند سیاست خارجی‌شان سیاست آمریکاست ـ خب همکاری دارند کمک می‌گیرند کمک می‌کنند اما انسان اگر قرار باشد آلت باشد خب مردم خوش‌شان نمی‌آید ـ بنده در سمت وزیر که آلت نباید باشم. باید مردمی که بالاخره من وزیرشان هستم احساس بکنند که من اگر با سفیر فلان کشور دست می‌دهم ـ محبت می‌کنم این برای حفظ منافع آن هست برای این‏که من موقعیت خودم را حفظ بکنم نوکری او را نمی‌خواهم بکنم ـ این را مردم باید احساس بکنند. متأسفانه نبود این‌طور به‌هرحال…

س- مرحله‌ای که آقای منصور سعی می‌کردند همکاری شما را جلب کنند هیچ اشاره‌ای هم کردند به این‏که پشتیبان خارجی هست و…

ج- نه نه نخیر ـ خیلی مرد مؤدب و خیلی مرد چیزی بود ـ نه ما این اندازه به هم نزدیک که نبودیم که و این حرف‌هایی هم که راجع به بستگی‌اش با آمریکا می‌زنند ـ من حتی نخواستم خودم بیان کنم گذاشتم اول شما شایعات را بگویید بعد بگویم من هم همین چیزها را شنیده‌ام. نه بنده سعی می‌کنم حیثیت اشخاص را حفظ بکنم. اگر این شایعات در مورد منصور هست من حتی نخواستم تفوق بکنم شما فرمودید بنده هم تأیید کردم که همچین شایعاتی هم بنده شنیده بودم. به‌هرصورت عرض می‌شود که بنده خیلی…

س- ولی چیز جالب این است که در مورد آقای امینی اعلی‏حضرت بارها اشاره کردند که امینی مثلاً تحمیل شده بود یا آمریکایی‌ها گفته بودند ولی در مورد منصور تا آن‌جا که من یادم هست هیچ کوچکترین اشاره‌ای از طرف شاه هیچ‌جا گفته یا نوشته نشد.

ج- بنده هم نشنیدم.

س- و این خودش برای محقّقین آینده جالب است که ببینند چرا.

ج- نه بنده هم نشنیدم ـ خب بنده شاید خیلی واقعاً با شاه کنفیدانس نداشتم ـ شاه با بنده زیاد کنفیدانس نداشت. در حدودی که بوده گاهی اوقات پیش آمده ـ امیدوارم که همه‏اش را بتوانم هرچی کنفیدانسی که شاه با من داشته بگویم برای ضبط در تاریخ ولی نه راجع به منصور هیچ‌وقت بنده نشنیدم چیزی.

س- خب این چند دقیقه‌ای که این ور نوار مانده اگر بفرمایید ببینیم دقایق آخر این کابینه به چه ترتیب بود و…

ج- عرض کنم که خب ما می‌دانستیم که بالاخره کابینۀ منصور قرار است بیاید. اما این مطلب هم همچین خیلی محقق نبود. برای خاطر این‏که یک‌ روز صحبت کردیم مثل این‏که مرحوم علم در یک وضع هنوز مبهمی قرار داشت و مثل این‏که چانه‌هایی می‌زدند و حتی مثل این‏که شوهای دیگری هم بود و این شوها…

س- چی بوده؟

ج- یک انتخاب دیگری هم در نظر گرفته بودند و آن دکتر خانلری بود ولی مثل این‏که خانلری را یک آدم سوپل عرض کنم که فلکسیبلی مخصوصاً در ارتباطات با سیاست خارجی نشناخته بودند و او نشد. به‌هرصورت ما هیچ انتظار هم نمی‌رفت که روز هفدهم اسفند استعفا کنیم برای خاطر این‏که من روز پیشش پیش مرحوم علم بودم و همین‌طور به‌طورکلی صحبت می‌کردیم هنوز یک آینده‌ای در پیش می‌دیدیم برای بعضی از کارها ـ حتی روز شنبه‌ای بود مثل این‏که ـ شنبه هفدهم اسفند شنبه بود مثل این‏که. من رفته بودم دفترم ـ بنده کارهای اداری‌ام را دیگر تا ساعت هشت انجام می‌دادم. امضاها ـ دستورالعمل‌ها ـ پرونده‌ها همه انجام دادم. دیگر از ساعت هشت به بعد وقتم صرف کمیسیون ها و ملاقات‌ها. یادم می‌آید آن روز از تلویزیون آمده بودند یک مصاحبه‌ای با من بکنند راجع به همان خانه‌های انصاف ـ مقدمات انتخابات خانه انصاف را در خوزستان داشتیم فراهم می‌کردیم از جملۀ این مقدمات همین یک مصاحبه‌ای بود و انتشارش در خوزستان بود. من حتی این مصاحبه را هم انجام دادم. مصاحبه را انجام دادم و تلفن کردند از دفتر نخست‌وزیری که هیئت دولت تشکیل بشود. بنده وقتی گفتند هیئت دولت تشکیل بشود فهمیدم برای این‏که هیچ سابقه نداشت که روز شنبه صبح هیئت دولت تشکیل بشود. ما رفتیم آن‌جا و به‌هرحال استعفا ـ دولت استعفایش را خواند و تصویب شد و بعد هم گفتند نفری هزار تومان یا دو هزار تومان ـ درست به خاطرم نیست ـ پاداش به وزرا دادند. عرض کنم که حقیقتش این است که چکی که دادند بنده نگرفتم بعد مرحوم علم تلفن کرد و گفت اعلی‏حضرت بدش می‌آید و این‌ها گفتم به من چی آخه. چون گفتم بنده حسابم پول توش هست ولی واقعاً خرج نداشتم آن‌موقع و حسابم هم پول توش هست من احتیاجی به پول ندارم. بعد نفری یکی دو هزار تومان… ولیکن آن سال بنده توانستم به قضاتی که خوب کار کرده بودند در سطح مملکت پاداش خوب بدهم. مثلاً در ایرانشهر گزارش به من رسیده بود که یک قاضی خیلی خوب کار کرده بود. خاطرم هست چهار پنج هزار تومان پاداش برایش فرستادم. عرض کردم قضات دیگر هم همین‌طور به آن‌هایی که خیلی خوب کار کرده بودند پاداش‌های خیلی خوب توانستند بهشان بدهند. به‌هرحال یک دوره‌ای بود که ما آنچه که توانستیم و آنچه که خب از برکت مملکت آموخته بودیم ـ چه علماً و چه از نظر تجربه با کمال اخلاص به کار بردیم برای خاطر این‏که خدمتی به مملکت کرده باشیم. و فکر می‌کنم این کسانی که در صدد تنظیم تاریخ ایران باشند می‌توانند تشخیص بدهند این دورۀ نوزده ماهه دولت علم یکی از دوره‌هایی بود که… هر چند با حوادث بسیار دشوار و واقعاً سهمگینی مواجه بودیم ولیکن خوشبختانه توانستیم بر تمام حوادث نامطلوب غلبه بکنیم و یک وضعی را که توأم با ناامیدی ـ توأم با عرض کنم که ناراحتی ـ توأم با حیرت بود در ابتدای حکومت تبدیل بکنیم به یک وضعی که امید و شوق و شور درش بود در آخر حکومت به وجود بیاوریم. هیچ فراموش نمی‌کنم سال بعد از حکومت تو اتومبیل که نشسته بودیم با مرحوم علم توی خیابان واقعاً مردم از محبت و ابراز احساسات به ما هی وقتی می‌دیدند ما را خودداری نمی‌کردند. بعد یادم می‌آید رفته بودیم تشییع جنازه مرحوم منصور ـ وقتی که از پامنار با مرحوم علم توی اتومبیل سوار بودیم می‌آمدیم مردم اتومبیل ما را روی دست بلند می‌کردند و خیلی در مردم شوق و علاقه و حرارت بود. البته باید بهتان بگویم در سال‌های بعد یک مقداری از این توجه و شوق مردم نسبت به ما کاسته شد ـ اشخاصی که در حکومت علم بودند. حالا البته…

س- چه موقعی شما معاونت وزارت دربار را قبول کردید؟ چقدر وقت بعد از این…

ج- عرض کنم که بنده سال 45 بوده دیگر ـ بنده سال 43 بیکار بودم ـ سال 44 هم بیکار بودم یعنی بیکار بودم که کار دانشگاه می‌کردم ـ کار دولتی نداشتم و سال 45 در ماه آذر بود مثل این‏که…

س- جریان آن را بفرمایید چه‌جور شد که دعوت شدید به وزارت دربار؟

ج- حالا اجازه بدهید یک کلمه‌ای راجع به دورۀ فترت را بهتان عرض کنم. بنده بعد از این‏که آمدم از عدلیه بیرون خب یک استاد پارت‌تایم دانشگاه تهران بودم ـ به کار دانشگاهیم ادامه دادم و مثل سابق با شوق و علاقه‌ای که داشتم کار دانشگاه می‌کردم. اما خب زندگی‌ام اداره نمی‌شد برای این‏که بنده دیگر زن داشتم. قبل از این‏که بروم به کار دولتی زن نداشتم یعنی احساس نمی‌کردم که بایستی آدم زن داشته باشد. احساس نمی‌کردم این حرف عجیبی است ولی واقعش این است که زندگی ـ یعنی داشتن زن را بنده مشکل ـ نگهداری زن را مشکل می‌دیدم. از نظر بیشتر مقولۀ مالی و آینده و این‌ها مشکل می‌دانستم. این‌ است که قبل از این‏که وارد کار دولتی بشوم زن نگرفته بودم. اما بعد که آمدم در کابینه شرکت کردم دیدم که انسان برای این‏که کار عمومی را بتواند انجام بدهد و مزاحمش نشوند ـ چون واقعاً در دادگستری یک چند روزی مزاحم من بودند این بود که برای این‏که این مزاحمت‌ها را رفع بکنم ـ دفع بکنم و به‌هرحال در معرض هیچ‌گونه حرف و چیزی قرار نگیرم لازم دیدم زن بگیرم زن گرفتم. این است که خب دیگر بعد از این‏که از دولت آمدم بیرون دیگر زن داشتیم و یواش‌یواش بچه پیدا کردیم و خب خرج‏مان زیاد شد. حقوق دانشگاه آن‌موقع در حدود نهصد یا هزار تومان بیشتر نبود. خب یک ذخائری داشتم ولی خب این ذخائر را هم حیفم می‌آمد که خرج کنم. خب ذخیره باید ذخیره باشد برای خرج کردن نیست و عرض می‌شود که بنده وکیل عدلیه بودم ـ اگر دفترم را دائر می‌کردم پیش‌بینی می‌کنید که با چه توفیق بزرگی مواجه می‌شدم اولاً کارهای خارجی شروع شده بود ـ من یکی از وکلای عدلیه بودم که خب با حقوق خارجی آشنا بودم و خیلی می‌توانستم مشتری‌های خارجی داشته باشم. علاوه بر این با اعتباری که در دادگستری داشتم و محبتی که مخصوصاً قضات پیدا کرده بودند واقعاً می‌توانستم کلیان خیلی بزرگی داشته باشم ـ اما حقیقتش من چون این حالا خاطراتم را تهیه می‌کنید این‌ها یک چیزهایی هست که ـ تمام چیزهایی هست که ـ در تمام چیزهایی است که برای بچه‌هایم می‌گذارم باید بهتان بگویم فقط من برای خاطر این‏که کاری که احتمالاً طرف تحت انفلوآنس باشد اعمال نفوذ باشد نکردم و کار وکالت را قبول نکردم و هرچی از طرف کانون وکلا به من تلفن کردند که جواز شما را ـ جوازتان را بفرستید تا ما تمبر کنیم قبول نکردم و گفتم من وکالت نمی‌کنم. وکالت کردن برای من یعنی حالا کارچاق‌کنی و من نمی‌خواهم از راه کارچاق‌کنی چیز کنم. البته بعضی از شرکت‌ها بودند به من پیشنهاد می‌کردند که مشاور حقوقی‌شان باشم ـ بالاخره یکی دوتا شرکت را قبول کردم ـ فقط مشورت حقوقی بهشان بدهم و هیچ شناخته هم نشوم در خارج. گفتم در مسائل حقوقی فقط با من مشورت کنید عرض کنم که من مشورت بهتان می‌دهم ـ حقوق هم خیلی حقوق ناچیز مثلاً 1500 تومان ـ عجیب است آن‌موقع مؤسسۀ حسابداری تلفن به من کرد گفت که شما درس می‌دهید؟ شنیده بودم که یک مؤسسه‌ای هست که…

س- مال شرکت نفت؟

ج- نخیر ـ یک مؤسسه حسابداری مال عزیز نبوی بود. شنیده بودم یک مؤسسه‌ای درست شده است و خب حقوق هم می‌دهد به معلمین و برای این‏که از بچه‌ها شهریه می‌گیرند. گفتم بله گفتند هفته‌ای دو ساعت حقوق مدنی درس بدهید و گفتند که حقوق هم می‌دهیم و ساعتی خب البته به اشخاص دیگر پنجاه تومان چهل تومان ولی خب حقوق شما ساعتی 70 تومان است. گفتم اتفاقاً برای همین خاطر قبول می‌کنم چون کار می‌خواهم بکنم و این هم کار صحیحی است. گفتند خب پس چهار ساعت درس بدهید چهار ساعت هم آن‌جا درس دادیم و نمی‌دانم مثل این‏که ماهی هزاروسیصد چهارصد تومان هم از آن‌جا گیر می‌آوردیم. بدین ترتیب زندگی‌مان راه افتاد ـ الحمدالله ذخیره‌مان هم دست نزدیم بلکه به ذخائرمان هم یک چیزی یواش‌یواش افزوده شد. عرض کنم که باز یک قصه‌ای برای شما تعریف می‌کنم چون یک اندازه‌ای به خودم حق می‌دهم که نوار شما را به‌هرحال برای یک خاطراتی که از نظر بچه‌های‌مان ـ از نظر خانوادگی‌مان مهم است. یک‌روز مرحوم علم مرا خواست…

س- ایشان چه سمتی داشتند در این زمان؟

ج- او رئیس دانشگاه پهلوی بود. عرض کنم که البته من علاقه داشتم یک‌روز بهش گفتم که من میل دارم معاون شما باشم. به من گفت که اعلی‏حضرت گفتند که فلانی باید تهران بماند ـ من در تهران باهاش کار دارم. بله هیچ‌وقت هم با من کار نداشت. خب چرا گاهی اوقات تلفن می‌کردند. می‌رفتیم و صحبت‌هایی داشتیم و چیزهایی می‌گفتند می‌نوشتیم. عرض کنم که یک روز مرحوم علم به من تلفن کرد و گفت یک دعوایی در دادگستری هست ـ حالا اسم شخصش را نمی‌آورم ـ و شما وکالت این شخص را قبول بکنید و یک میلیون هم حق‌الوکاله‌اش هست و این یک میلیون را هم نقد بهتان می‌دهند. گفتم آقای علم من که وکالت نمی‌کنم. گفت چطور کارت وکالت بود. گفتم خب من دیگر از چیز که آمدم بیرون وکالت نمی‌کنم. هرچه اصرار کرد بنده زیربار نرفتم. البته این مطلب را هم به‌هیچ‌کس نگفتم. حالا هم که می‌گویم برای خاطر این است که چون بعداً گفته شد. بعد از یکی دو ماه آمد ـ منزل مرحوم علم بودیم رسول پرویزی هم آن‌جا بود و در حضور رسول پرویزی ایشان گفت که فلانی این دعواها من علاقه بهش دارم و می‌خواهم یک وکیل خوب درش دخالت کند و شما وکالت این را قبول بکنید ـ خودتان دخالت نکنید یک کس دیگر را بفرستید ولی خود شما هدایت کنید کار را. گفتم بنده کارچاق‌کنی کنم دیگر ـ منظور کسی دیگری را من باید قاضی‌اش را بنده سفارش بهش بکنم ـ همین کار را نمی‌خواهم بکنم و خدا می‌داند پیراهنی دستش بود و یک دسته چکی هم درآورد. گفتم اصلاً به بنده نشان ندهید بنده اهل این‌کار نیستم. نمی‌کنم.

س- کی دست کرد جیبش؟

ج- مرحوم علم دست کرد توی جیبش ـ گفت چکش را هم داده‌اند که بهتان بدهم. گفتم خب شما یک کس دیگری را بگیرید سی چهل هزار تومان بهش بدهید و خودشان گفتند نخیر بنده همچین کاری را نمی‌کنم. به‌هرحال بنده این نزدیک سه سال را با حقوق دانشگاه خوب می‏گذارندم زندگی‌ام…

س- دانشگاه ملی هم درس می‌دادید یا فقط دانشگاه…

ج- نخیر دانشگاه فقط تهران ـ بعداً دانشگاه ملی. دانشگاه فقط تهران من استاد رسمی دانشگاه تهران بودم و گذشت و زندگی‌مان هم خیلی خوب گذشت و خوشبخت هم بودیم و عرض کنم که دیگر بایستی برسیم به… جزئیات زنگی را دیگر اگر بخواهیم بگویم هیچی دیگر ـ شما تمام وقتتان گرفته می‌شود. باید برسیم به موقعی که وارد وزارت دربار می‌شویم.

ج- شما یادداشت دارید چه تاریخی مرحوم علم وزیر دربار شد؟

س- نخیر ندارم ـ وزارت دربار را ندارم.

ج- به خاطرم می‌رسد که در ماه آذر بود مثل این‏که ـ آذر 1345 بود که مرحوم علم وزیر دربار شد و چند روز بعد هم بنده به‌عنوان معاون وزارت دربار به اتفاق سه نفر دیگر آن‌ها هم در سمت معاونت بودند ـ به‌عنوان معاونت وزارت دربار معرفی شدند. اما قبل از این‏که شروع به فعالیت باز تیم علم که بنده جزوش بودم در دربار صحبت بکنیم لازم است که تا یک حدودی یک مفاهیمی را روشن کنیم. ملاحظه کنید آقا ـ دربار یک مفهومش خیلی وسیع است که شامل همۀ آدم‌هایی می‌شود که با شاه زندگی می‌کنند و آدم‌هایی که در خدمت این آدم‌ها هستند. خدمت همه‌جانبۀ زندگی‌شان. این یک معنای خیلی وسیعی است که شامل تمام افراد خانواده سلطنتی می‌شود ـ شامل تمام دوستان‌شان ـ کسانی که بیشتر باهاشان معاشرت می‌کنند می‌شود ـ نزدیکان‌شان ـ خانواده‌شان و شامل اداره‌ای که در خدمت این مجموع هست اعم از زندگی‌شان یا از وظایفی است که به عهده‌شان هست که باید انجام بدهند.

س- این از نظر تشکیلاتی چه شکلی است؟

ج- حالا عرض می‌کنم حضورتان. عرض کنم که بنده می‌خواهم این دربار را دو قسمتش بکنم. یک قسمت ادمینیستریشن دربار و دیسپازیتیوی که شاه برای انجام وظایف خودش در اختیارش دارد یک مطلب هست ـ یک مطلب دیگر عرض کنم که کسانی که با شاه آمد و شد دارند ـ در زندگی خصوصی آمد و شد دارند ـ یا کسانی که زندگی خصوصی خاندان سلطنت را تصدی می‌کنند و به عهده دارند. کسانی که با شاه و افراد خانوادۀ سلطنتی آمد و شد دارند و زندگی می‌کنند و زندگی خصوصی‌شان نزدیک است ـ این‌ها یک معنای خاصی از دربار را واجد هستند. من دلم می‌خواهد کسانی که راجع به دربار مطالعه می‌کنند و راجع به دربار قضاوت می‌کنند کار این آدم‌ها را با کار اشخاصی که در خدمت سلطنت هستند ـ در خدمت سرویس سلطنت هستند جدا بکنند.

س- همه را درباری نگویند.

ج- همه را درباری نگویند. کسانی که… سلمانی اولیا‏حضرت که درباری نباید باشد که ـ ولی واقعاً این‌ها چون می‌روند دربار و می‌آمدند و می‌رفتند دربار بهشان می‌گفتند درباری اما آن‌ها را درباری نشناسند. سرویس‌هایی که در اختیار سلطنت هستند این سرویس‌ها نبایستی با آدم‌هایی باشند که در اسکی شاه و ملکه مثلاً مشارکت دارند ـ دلیل ندارد آدم‌هایی که در شب‌نشینی‌ها شرکت می‌کنند ـ به چه مناسبت این‌ها را جزو دربار می‌خواهید حساب بکنید. برای این‏که می‌خواهم قضاوت‌ها کاملاً متفاوت باشد. بنده دلم می‌خواهد مردم بدانند امیرهوشنگ دولّو درباری که ـ دربار به آن معنا هست که خب با شاه نزدیک است می‌رود می‌آید یک سرویس‌های شخصی برای شاه انجام می‌دهد

س- خب این را باید سمت آجودان را هم تعریف بفرمایید که چی بود ـ یعنی…

ج- بله حالا بعد بهتان عرض می‌کنم. به‌هرصورت منظور این است که سرویس‌هایی که در خدمت انجام وظیفۀ سلطنت هستند ـ سازمانی که در خدمت انجام‌ وظیفۀ سلطنت هست ـ من دربار را در این معنا تلقی می‌کنم و من معاون کل این دربار بودم. بنده با آن سازمان‌ها اطلاع نداشتم ـ خیلی آدم‌های‌شان را هم نمی‌شناختم ـ حالا بعضی‌شان می‌آیند مثلاً با من سلام‏وعلیک می‌کنند می‌گویند ما در فلان‌جا بودیم اصلاً من نمی‌شناسم‌شان ـ آن‌ها خب به مناسبت سمتی که من داشتم می‌شناختند ولی من نمی‌شناختم‌شان. هر روز هم شاه را می‌دیدند هر روز هم ملکه را می‌دیدند…

س- پس من تصور می‌کنم که جنابعالی به مهمانی‌های شبانه دعوت نمی‌شدید ـ یا اگر هم می‌شدید هم شاید تشریف نمی‏بردید…

ج- ابداً ـ ابداً. بنده به مناسبت احترام گاهی اوقات فقط علیاحضرت ملکه پهلوی را می‌رفتم… نخیر بنده ـ بنده توی هیچ عرض کنم… الان هم که این‌ها می‌آیند این‌جا و می‌روند اصلاً نه احوال بنده را می‌گیرند نه بنده باها‌شان ارتباط دارم با اشخاص‌شان ـ هیچ‌کدام‌شان بنده به‌هیچ‌وجه ارتباط ندارم. بنابراین من در… یا مثلاً ایادی ـ حالا خودش می‌گفت من طبیب شاه هستم ما که هیچ‌وقت به‌عنوان طبیب شاه در ادمینیستریشن دربار کسی را نداشتیم ایشان را نمی‌شناختیم به عنوان طبیب شاه ـ ایشان می‌آمد و می‌رفت و هرروز صبح شاه را می‌دید و…

س- سمت رسمی نداشت.

ج- نخیر ـ درباری هم شناخته می‌شد همیشه هم با شاه این‌ور آن‌ور می‌رفت و به ما هیچ ارتباط نداشت یا این اشخاصی که بیشتر دور و بر ملکه بودند ـ شهبانو بودند. یا این‌ها که دورو بر والاحضرت اشرف بودند ـ این‏ها به هیچ وجه این‏ها را درباری ما نمی‏شناختیم. درباری عبارت بود برای ما سازمان یا سازمان‏هایی که در خدمت سرویس سلطنت بودند _ سلطنت یک معنایی داشت. خب این سازمان ـ شما می‌توانید تشخیص بدهید که ـ اولاً یک دستگاهی که ارتباط شاه را با دولت از نظر فرامینی که شاه به دولت می‌داد ـ دستورالعمل‌هایی که از طرف شاه به دولت صادر می‌شد یا گزارش‌هایی که از طرف دولت به شاه می‌رسید باید تأمین بکند. این دفتر مخصوص بود این یک سرویس بود. خب یک سرویس…

س- رئیس دفتر مخصوص زیر نظر اگر از بالا شروع کنیم که اصولاً وزیر…

ج- حالا بعد بهتان عرض می‌کنم. آخه وزیر دربار وقتی بخواهیم بگویم همه این‌ها ریاست بر همه این‌ها دارد. عرض می‌شود که خب شاه بالاخره ملاقات‌هایی دارد ـ پذیرایی‌هایی دارد و مهمانی‏هایی مهمان‌های رسمی دارد ـ بایستی یک اداره‌ای هم به این کار بپردازد و مخصوصاً مسئول اجرای پروتوکل باشد ـ این را دادند به ادارۀ تشریفات ـ ادارۀ کل تشریفات.

ج- که به انگلیس پروتوکل می‌گویند ـ یا چی می‌گویند؟

س- بله پروتوکل بهش می‌گویند.

ج- خب دربار طرف مراجعۀ مردم است ـ می‌دانید در این‌جا هم همین‌طور است. مردم فکر می‌کنند که شخص اول مملکت بالاخره آخرین کسی است که می‌تواند مشکلات‌شان را رفع کند. برای این‏که دائماً ـ به همین جهت دائماً مردم به شاه مراجعه می‌کردند ـ نامه می‌نوشتند ـ عریضه می‌نوشتند ـ متظلم می‌شدند. علاوه بر این خود شاه هم میل داشت که یک کارهای اجتماعی انجام بدهد این است که یک سرویس بزرگی هم به نام سرویس امور اجتماعی در دربار بود.

س- یعنی اداره‌ای بود این؟ یا…

ج- بله این چیزی بود که من اداره می‌کردم دیگر ـ امور اجتماعی دربار. البته این سرویس اخیر سرویس امور اجتماعی بود ـ یعنی یک واقعیتی بود یک ضرورت بود اما در تشکیلات سابق دربار وجود نداشت. خب به شاه به‌هرحال شکارگاه داشت ـ شاه گاراژ داشت ـ شاه عرض کنم آشپزخانه داشت این‌ها هم یک مطالبی بود ـ یک سرویسی هم بایستی به این امور داخلی و انتظامات و پیشخدمت‌ها و این‌ها برسد دیگر. پس یک سرویس انتظامی هم وجود داشت. خب بالاخره این دستگاه به این بزرگی که چه عرض کنم اما بالاخره این دستگاه یک فینانس هم داره دیگر ـ امور مالی هم دارد. بنابراین یک سازمان امور مالی هم باید داشته باشد.

س- این آقای بهبهانیان در منصب کار بودند یا…

ج- حالا حضورتان عرض می‌کنم ـ حالا بهتان عرض می‌کنم. بنابراین ملاحظه می‌کنید که دربار یک دفتر مخصوص دارد ـ یک تشریفات دارد ـ یک امور اجتماعی دارد ـ یک قسمت انتظامات دارد ـ یک قسمت مالی و حسابداری دارد. وزیر دربار رئیس همۀ این‌ها هست منتهی هر کدام از این سازمان‌ها کم‌وبیش مستقل هستند نسبت به وزیر دربار. درعین‌حالی که مسئول وزیر دربار هستند و وزیر دربار آن‌ها را انتخاب می‌کند ـ معرفی می‌کند وزیر دربار هم مسئول آن‌ها هست ولیکن از نظر این‏که بعضی از سازمان‌ها تماس مستقیم دائماً مسئول‌شان با شاه دارد ـ چون نمی‌تواند شاه ـ وزیر دربار نمی‌تواند که از طرف همۀ این سازمان‌ها دائماً با شاه ارتباط داشته باشد. مثلاً مسئول تشریفات کسی که پذیرایی‌ها را تنظیم می‌کند کسی که ـ اشخاصی که می‌آیند و می‌روند معرفی می‌کند ـ کسی که سالن پذیرایی شاه را باید این‏که دائماً با وزیر دربار نمی‌تواند تماس داشته باشد این‏که با شاه تماس پیدا می‌کند. این است که نسبتاً یک استقلالی توی کارش حفظ می‌کند. یا رئیس دفتر مخصوص که خب اوامر شاه را ابلاغ می‌کند به دولت. گزارش‌های دولت را دریافت می‌کند ـ خلاصه می‌کند به عرض شاه می‌رساند این هم چون با شاه تماس دارد باز خودش یک کمی مستقل است.

س- آن کاری که آقای شفا داشتند توی کدام‌یکی از این‌ها بود؟

ج- بله خوب شد که متذکر شدید. عرض کنم که امور اجتماعی خب به مناسبتی که مسئولش من بودم یک چیز تازه‌ای هم بود بنده سعی نمی‌کردم که یک استقلالی نسبت به وزیر دربار برای خودم تحصیل کنم. با وجودی که همیشه در غیبت وزیر دربار مسئول دربار من بودم ولی مع‏ذالک بنده هیچ‌وقت کوشش نمی‌کردم فقط موقعی با شاه تماس می‌گرفتم که وزیر دربار نباشد ـ یا این‏که خود شاه احضار کند و حتی موقعی هم که وزیر دربار نبود بنده هر روز نمی‌رفتم شرفیاب بشوم درحالی‌که حق داشتم ولی مع‏ذالک مزاحم نمی‌شدم هر دو روز سه روزی کارها که جمع می‌شد می‌رفتم به شاه… اما شاه به‌هرحال عرض کنم که یک نطق‌هایی ایراد می‌کرد و عرض کنم که یک کسی هم بایستی می‌بود و این نطق‌ها را جمع‌آوری می‌کرد. این شخص هم خب بالاخره یک موقعیتی داشت ولی بعداً برای این‏که کارهایش یک وسعت بیشتری داشته باشد عنوانش را عنوان فرهنگی دادند ـ قسمت فرهنگی دربار و کتابخانۀ پهلوی ـ درحالی‌که کارهای فرهنگی را قسمت امور اجتماعی بیشتر انجام می‌داد ولی خب دیگر آن تیتر هم تیتر فرهنگی…

س- این سخنرانی‌های شاه را زیرنظر ایشان و به وسیلۀ ایشان…

ج- بله ایشان تنظیم می‌کردند. نطق‌های ایشان ـ نطق‌های شاه را ایشان ـ یعنی شاه خودش دیکته می‌کرد چون در چند مورد بنده تنظیم کردم شاه قرارش این بود در موقع تنظیم نطقش. نطقش را همین‌طور دیکته می‌کرد می‌گفت مطالبش را بعد یادداشت می‌کردند آن‌موقع می‌رفتند منقح و منظمش می‌کردند یا ممکن بود احتیاج به یک دکومان‌هایی بود یک ارقامی بود چیزهایی بود آن متصدی هم می‌رفت این را تنظیم می‌کرد می‌آمد ارائه می‌داد وقتی که ارائه می‌داد چیز بود دیگر نطق منجز شاه می‌شد. پس ملاحظه کنید دربار یک دفتر مخصوص دارد ـ دربار یک تشریفات دارد ـ دربار عرض کنم که امور اجتماعی دارد ـ یک قسمت انتظامات دارد حسابداری و یک قسمت فرهنگی دارد.

س- این تشکیلات سرای نظامی و این‌ها ـ آن‌ها جزو دربار…

ج- چرا ـ حالا اجازه بدهید. چرا عرض کنم که البته شاه چون آجودان نظامی هم دارد ـ به‌هرحال فرمانده کل قوا هست یک دفتر نظامی هم دارد که این به نام سرای نظامی هست و آن کسی که مسئولش هست معمولاً یا رئیس ستاد سابق هست یا رئیس ستاد آینده است معمولاً این‌طور است. این سرویس هم هست. خب از چندی به این طرف که شهبانو یک وظایف رسمی برای خودش فرض می‌کرد و خب می‌دانید نیابت سلطنت هم عنوانی بود که قانون اساسی بهش داد اما خب می‌دانید نیابت سلطنت یک عنوان دائمی که نیست ـ یک فانکسیون دائمی نیست ـ یک فانکسیونی هست که در مورد غیبت شاه هست ولی خب بالاخره شهبانو هم چون یک تکالیف اجتماعی به عهده می‌داشت اصولاً که این تکالیف هم بعداً خیلی انبوه شد و ایشان هم خیلی وظایفش را خودش توسعه داد ـ هم کماً و هم عمقاً این است که خب ایشان هم بایستی که یک سازمانی باشد ـ دفتری هم دفتر مخصوصی هم ایشان می‌داشتند. البته…

س-  شخصاً از نظر اداری زیر نظر وزیر دربار بود؟

ج- تردید نیست ـ تردید نیست. خب والاحضرت‌ها یعنی برادران و خواهران شاه و در آینده هم بچه‌های شاه ـ چون بچه‌های شاه کوچک بودند این‌ها هم لازم بود که بالاخره زندگی‌شان اداره بشود ـ این‌ها هم یک دفتری داشتند برای این‌کار‌های‌شان ـ متصدی دفتر داشتند ولی آن‌ها ارتباطی با فانکسیون سلطنت نداشت ـ جنبۀ زندگی خصوصی داشت ولی خب آن رؤسای دفتر را هم وزیر دربار کنترل می‌توانست بکند ـ کنترل می‌کرد.

س- حقوق‌شان را از آن‌جا می‌گرفتند از دربار…

ج- بله از خود والاحضرت‌ها می‌گرفتند ـ از دربار نمی‌گرفتند. عرض کنم که این سازمانی که حضورتان عرض کردم که به نظر منطقی می‌آید موقعی که مرحوم علم وزیر دربار شد این سازمان وجود نداشت به این شکل ـ این سازمان را در این شکل مرحوم علم به وجود آورد بر طبق استنباطش از وظائفی که سرویس‌های سلطنت به عهده دارند این دستگاه را به وجود آورد. خب بنده در یک حدودی کنسپسیون دربار را مشخص کردم ـ معین کردم که آنچه من راجع به دربار می‌خواهم صحبت بکنم ـ یک سازمانی هست که در خدمت سرویس سلطنت هست و بهتان گفتم غیر از این هم اطلاق کلمۀ درباری برای یک گروه دیگر هم می‌شود که آن‌ها را ما درباری در این معنی نمی‌شناسیم و بهشان توجه نداریم و البته ممکن است راجع به خصلت‌های‌شان صحبت بکنیم بعداً و افراط و تفریط‌های‌شان را بگوییم و بگوییم این افراط و تفریط‌ها هم از کجا آمده و شاید یک مقداری بدنامی‌های دربار یعنی از همین‌ها هست و الا از سازمان بدنامی نیست. ولی به‌هرحال خواستم قبلاً روشن بکنم آنچه که من بهش می‌پردازم.

س- آن آجودان‌ها را نفرمودید که جزو از نظر تشکیلاتی چی هستند؟

ج- آجودان‌ها در تشکیلات تشریفات هستند ولی مع‏ذالک گاهی اوقات اعلی‏حضرت به بعضی از اشخاص از همان نزدیکان‌شان بدون این‏که این‌ها سرویسی در تشریفات داشته باشند به آن‌ها هم عنوان آجودانی می‌داد.

س- وظایفی داشتند آن‌موقع وقتی که آجودان می‌شدند؟

ج- خب اگر توی تشریفات بودند نه البته.

س-  نه آن‌هایی که بیرون بودند.

ج- نه وظایفی نداشتند ـ افتخاری داشتند

س- مثلاً آقای علی رضایی یک‌موقعی آجودان…

ج- بله حالا بهتان عرض می‌کنم ـ اصلاً ایشان توی کارت‌شان فقط می‌نوشتند آجودان… حالا راجع به همان مسئلۀ آقای علی رضایی برای‌تان عرض کردم گفتم مثل این‏که راجع به علی رضایی…

س- نخیر

ج- نگفتم؟ آن داستان عرض کنم عصبانیت اعلی‏حضرت و این‌ها را نگفتم؟ می‌گویم بهتان حالا ـ آن‌ها را می‌گویم بهتان ـ راجع به… عرض می‌شود که خب وقتی که مرحوم علم از نخست‌وزیری کنار رفت ـ کناره‌گیری کرد یا کنارش گذاشتند نمی‌دانم حالا. بگوییم کنارش گذاشتند ـ کنار رفت ـ کناره‌گیری کرد. به‌هرحال ضرورت بود کنار برود برای خاطر این‏که خودش به من گفت گردۀ ما هنوز می‌کشد ـ دلش می‌خواست باز نخست‌وزیر باشد. البته زیاد نمی‌خواست برای این‏که می‌گفت زیاد آدم نبایستی سر یک مسئولیتی باشد برای این‏که قشنگی و لذتش در انظار از بین می‌رود. این فلسفه را هم داشت. ولی به‌هرحال می‌گفت هنوز گرده‌مان می‌کشد و هنوز پژمرده نشدیم از نظر افکار. ضرورت بین‌المللی بود ضرورت مملکتی بود ـ قضاوت شاه بود نمی‌دانم حالا این‌ها یک مسائلی هست که واقعاً با اتکا به اسناد باید روش قضاوت بشود. مرحوم علم شد رئیس دانشگاه پهلوی اما واقعیتش این است که مناسب‌ترین شغل برای مرحوم علم بعد از نخست‌وزیری وزارت دربار بود. برای خاطر این‏که مرحوم علم درباری بود واقعاً ـ عرض کنم که دربار شاه هم آدم قوی نداشت.

س- بعد از مرحوم علا.

ج- آقای قدس نخعی شد ـ مرحوم قدس نخعی. خود مرحوم قدس نخعی بارها می‌گفت که آقای علم باید بیاید این‌جا و من باید بروم دانشگاه پهلوی یا من و او را بکنند یک جای دیگر اصلاً خود قدس نخعی از تصدی مقام وزارت دربار خیلی خوشنود نبود و مثل این‏که گرفتاری‌هایی که توی دربار بود او به مذاقش سازگار نبود. این است که واقعاً بایستی بعد از این‏که مرحوم علم از ریاست وزرایی کناره گرفت بایست وزیر دربار می‌شد جایش هم خالی بود در واقع با این ترتیبی که عرض کردم…