روایتکننده: آقای دکتر محمد باهری
تاریخ مصاحبه: 10 آگوست 1982
محلمصاحبه: شهر کان ـ فرانسه
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: 15
س- جلسه قبل صحبت از خانههای انصاف بود که قرار شد که امروز ادامه آن را…
ج- بله صحیح است. حقیقتش این است که بنده تسلیم به این مصاحبه شدم و هیچ فکر نمیکردم که دامنۀ مطالب و اصلاً دامنۀ مسئله این اندازه وسعت پیدا بکند و شامل یک مطالب خیلی مهمی باشد که ارائهاش احتیاج داشته باشد به یک مقدمهای و یک توضیح و توجیه بیشتری ولی خب دیگر حالا جنابعالی زحمت کشیدهاید و لطف فرمودید و خواستید خاطرات بنده را ضبط کنید بنده هم تسلیم هستم. ولیکن کسانی که میشنوند این مصاحبه را یا بهش مراجعه میکنند بایستی توجه داشته باشند که معنی همۀ مسائل که ضمن خاطرات من مطرح میشود مخصوصاً آنچه که مربوط به خودم هست نبایستی اکتفا بشود در درک معنایش به همین مصاحبه. امیدوارم که بتوانم در بعضی از مسائل که مربوط به خودم هست یک اکسپوزۀ منطقیتر ـ کاملتر ـ مفصلتری در اختیارتان بگذارم. خب راجع به خانههای انصاف به اینجا رسیدیم که بعد از ـ از تصویب گذراندنش و بعد از انتخاب محلهایی که ابتدائاً بایستی در آنجا خانههای انصاف دایر بکنیم لازم بود که در آن محلها شروع بکنیم مردم را آشنا بکنیم و تبلیغ کنیم بهشان ارائه بدهیم که مسئله چی هست. چون موضوع عبارت از این بود که در محلهایی که خیال داریم خانههای انصاف دایر بکنیم از مردم رأی بگیریم و از مردم بخواهیم که ریش سفیدانشان و اشخاصی را که به رأیشان اعتماد دارند برای حل اختلافاتشان ـ این اشخاص را معرفی بکنند. عرض کردم که محلهای اولیهای که تعیین شد در اصفهان بود و سرپرست خانههای انصاف که آقای پیشوایی بود بنده اعزامش داشتم و گفتم این محلها را بازدید بکند ـ معین بکند ـ مشخص بکند بعد که مراجعه کرد و به من گزارش داد و محلها را معلوم کرد آنوقت دستور دادم گفتم بایستی یک بروشورهایی ـ یک اعلامیههایی ـ یک بیانیههایی به زبانهای خیلی ساده که مردم ده با سوادهایشان بتوانند بخوانند و بفهمند تهیه بکنند و در سطح وسیعی منتشر کنند. و حتی به سرپرست خانۀ انصاف دستور دادم گفتم اگر لازم باشد یک اشخاصی را از همان دادگاههایی که آن محلها تابعشان بودند بفرستند و مردم را توجیه کنند با مردم صحبت کنند که میخواهیم چهکار بکنیم. میخواهیم عدالیهای که در دسترسشان نیست در یک شکل جدیدی در دسترسشان بگذاریم و این شکل جدید را بهشان ارائه بدهند و بگویند چه اشخاصی از این به بعد مسئولیت اینکار را به عهده خواهند داشت. این کار ما انجام شد و انتخابات هم صورت گرفت و طبیعیترین و سالمترین انتخاباتی که ممکن بود به مرحلۀ اجرا گذاشته شد و در هفت ناحیه اعضای خانه انصاف انتخاب شدند
س- ناظر بر انتخابات چه مقامی بود؟ وزارت دادگستری خودش؟
ج- بله خود وزارت دادگستری بود ـ هیچ…
س- مثلاً بر یک ده کی میرفت نظارت میکرد که…
ج- همان معاون وزارت دادگستری شخصاً میرفت. البته وقتی قرار میشد که در سطح کشور انتخابات انجام شود معاون وزارت دادگستری تنها نمیتوانست ولی رؤسای دادگاهها میتوانستند بروند و نظارت بکنند. برای خاطر اینکه خانههای انصاف که در حوزۀ قضایی دادگاه قرار داشتند مسئول آن دادگاه در واقع سرپرست بود و مراقبت میکرد و در قانون پیشبینی کرده بودیم که در بعضی اوقات اگر رأی خانههای انصاف مورد اعتراض قرار بگیرد بایستی دادگاهها بهش ـ به اعتراضش رسیدگی بکنند و حتی بهطوریکه خاطرم هست پیشبینی کرده بودیم که آرای خانههای انصاف بایستی از طرف دادگاهها هومولوگه بشوند ـ در یک شرایط معینی نسبت به بعضی از مسائل. اما این همه احتیاطی که کردیم هیچ احتیاج نبود و بعد برایتان توضیح خواهم داد که با چه ـ اعتباری اقدامات خانههای انصاف مواجه شد که هرگز نسبت به آرائش اعتراض نشد و در هیچ موردی لازم نشد هومولوکه بشود و حتی خانههای انصاف توانستند در حدودی خیلی وسیعتر از صلاحیتشان اختلافات را حل بکنند و مردم هم با رضا و رغبت تسلیم میشدند. بعداً توضیع خواهم داد. بههرصورت انتخابات انجام گرفت نسبت به آن هفت محل و بنده هم رفتم و خانههای انصاف که انتخاب شده بود اولین جلسهاش را افتتاح کردم در هفت محل. سعی کردم که تشریفات در خانههای انصاف خیلی تشریفات ساده باشد. هیچ محلی برای خانههای انصاف پیشبینی نکردم. گفتم محلی که بیشتر مردم باهاش آمد و شد دارند آن محل ـ محل خانۀ انصاف باشد. آن خانۀ انصاف در یک ده لازم نبود هر روز تشکیل بشود. هفتهای یک روز هم اگر تشکیل میشد به اختلافات همۀ مردم رسیدگی میکرد که احتمالاً گفتم در محلهایی که سپاه دانش هست ـ سپاه دانش میتواند مسئولیت ضبط و منشیگری خانههای انصاف را به عهده بگیرد. خاطرم هست اولین خانۀ انصافی که دایر کردم و افتتاح کردم در مهیار بود. مهیار یک قصبهای هست نزدیک اصفهان. رفتم در این محل که جمعیتی شاید هزار نفر هم نبود. روی یک سنگی که مردم معمولاً دورش جمع میشدند طرفهای عصر ـ روی آن سنگ ایستادم و نطق افتتاحیۀ اولین خانه انصاف را ایراد کردم. هیچ فراموش نمیکنم این نطق جنبۀ مناجات به خودش گرفت. برای خاطر اینکه واقعاً آرزو میکردم و از درگاه خدا میخواستم که این عمل که از روی کمال حسن نیت انجام گرفته بود و موفقیتآمیز باشد و برای اشاعۀ عدالت در بین روستاها مؤثر باشد. این است که در این نطق ضمن اینکه اشاره میکردم به مسئلۀ خانه انصاف تمام توجهام به خدا بود و از خدا میخواستم که اینکار را توأم با موفقیت بکند و نتیجهاش برای مردم خوب باشد. تا اینکه بعدها وقتی که این نطق را ملاحظه کردم و حتی نوارش را آوردند به من ارائه دادند دیدم شکل یک مناجات دارد و از آن بابت همیشه یکی از خاطرههای خیلی قشنگ خودم میدانم آن نطقی که آن روز کردم. البته جاهای دیگر هم رفتم در عرض یکی دو روزی که در منطقۀ اصفهان بودم در جاهای دیگر هم رفتم و خانه انصاف را دایر کردم. البته همهجا با استقبال خیلی شورانگیز مردم مواجه شدم و عکسهای زیادی گرفتم. مطلبی را بهتان بگویم. خب همهچیز را آدم باید بگوید. حالا شما دارید چیزی جمع میکنید که از روش تاریخ ایران نوشته میشود ـ یک نکتههایی شاید ذکرش خیلی مهم به نظر نرسد اما ممکن است نتیجه بگیرند. بنده وقتی که حضور شاه شرفیاب شدم و گزارش افتتاح خانههای انصاف را دادم آلبومی هم از عکسهایی که مربوط به پذیرایی و افتتاح و آن شور و شوق مردم ـ که همه هم زندهباد شاه میگفتند ـ ارائه دادم. بههرصورت فکر میکردم شاه خوشحال میشود اما شاه مثل اینکه از اینکه یکنفر غیر از خودش اینهمه مورد استقبال قرار بگیرد خیلی مثل اینکه خوشوقت نشد. این را ضمناً بهتان عرض کنم. بعداً که صحبت میکردیم گفتند همینطور است ـ اصلاً تو بیخود نشان دادی این عکسها را.
س- (؟؟؟) گفتند؟
ج- بله ـ خب مردم با وزیر آمده بود و یک کاری بود که مورد توجه مردم بود. خب مردم خوششان میآمد از خانۀ انصاف. برای اینکه ملاحظه کنید عدالت جزئی ـ اجرای عدالت جزئی از حکومت است. در هیچ سیستمی اجرای عدالت خارج از حکومت قرار نمیگیرد. بر سادهترین شکل حکومت اولین وظیفه حکومت اجرای عدالت است. خب عوامل اجرای عدالت معمولاً از تهران گسیل میشدند برای شهرستانها همیشه. حالا همهشان تهرانی نبودند ولی بههرحال از تهران گسیل شده شناخته میشدند و مثل اینکه تحمیل تهران بود. اجرای عدالت در شهرستانها مثل اینکه یک وسیلۀ تحمیل تهران شناخته میشد. اما در استقرار خانههای انصاف این دیگه مسئلۀ تحمیل تهران شود خود مردم خودشان ـ خود همان ریشسفید محل که شاید هرگز شهر هم ندیده بود ـ او حل میکرد اختلافات همدهیهای خودش و هم مزرعۀ خودش را. بعد ژاندارمی که تا آنموقع به اینها حکومت میکرد و دستور میداد و در بعضی از اختلافات هم حکمیت میکرد از این به بعد باید مجری دستورات خانۀ انصاف باشد. این خیلی مهم بود خیلی اهمیت داده شد. اینکه عرض کردم مسائل بایستی توضیحات زیاد داده بشود خب ملاحظه میکنید میبینید که جهات متعدد در این چیزها وجود دارد که البته بایستی آدم قبلاً خودش را آماده کرده باشد ـ یادداشتهایش وجود داشته باشد یا اینکه بیشتر به حافظهاش مراجعه کند تا بتواند این چیزها به نظرش برسد. یک مطلبی که در مسئلۀ خانههای انصاف برای من جالب بود و بهش توجه داشتم قبل از تشکیلش و بعداً هم دیدم این توجه بهجا هست این است که بدین ترتیب من میخواستم تراوشات وجدان عدالتخواهی جامعه ایران را بدین صورت جمع بکنم. ببینم در هر مسئلهای رأی آن مردم ساده آن مردمی که هیچ فکرشان کمپلیکه نشده ـ تحتتأثیر محیط قرار نگرفتهاند نسبت به مسائل رأیشان چی هست ـ عدالت را چطور در یک مسئله معینی تشخیص میدهند من میل داشتم که بدین ترتیب بلکه بتوانم یک کدی جمع بکنم و شاید بعداً بتوانم اساساً مبانی و حقوق مدنی ایران را اصلاح بکنم ـ تصحیح بکنم.
س- قرار بود صورتجلسه داشته باشند اینها که…؟
ج- بله بله ـ عرض کنم که یکی دو ماهی از کار خانههای انصاف گذشت و گزارشاتی که به من رسید دیدم گزارشهای خیلی خوبی است. سازمانهای دیگر هم گزارش داشتند و به آنها هم گفتم بیغرضانه خواهش میکنم هر اطلاعی پیدا میکنید به من بگویید. اطلاعاتی که رسید همه اطلاعات خوبی بود. همه با وجودی که ابتدای کار بود و شاید هنوز چرخشان کاملاً به حرکت نیفتاده بود ـ چرخ خانههای انصاف و دور نیفتاده بود معذالک اطلاعاتی که میرسید ـ نتایجی که میگفتند امیدبخش بود. این است که من تصمیم گرفتم گفتم که بایستی بعد از عید یعنی ابتدای سال 1343 تمام خوزستان درش انتخابات بشود. البته امیدم این بود که یک روز معینی در تمام مملکت خانههای انصاف تجدید انتخاب بشود و همه در یکروز اعضای خانههای انصاف را در تمام دهات تشکیل بدهند. اما اوّل در نظر داشتم که به تدریج در ظرف یک مدت نسبتاً کوتاهی در همۀ مملکت خانههای انصاف را دایر بکنند بعد که یک مدتی به چرخ افتادند به راه افتادند آنوقت این انتخابات عمومی در یکروز انجام بگیرد که دیگر در فصلهای مختلف در سالهای ـ در تناوبهای مختلف این انتخابات انجام بگیرد. ولی خب البته دولت ما آخر سال استعفا کرد و دیگر به ادامۀ انتخابات خانههای انصاف در خوزستان آنطوریکه طرح کرده بودم نرسیدیم. دولتهای بعدی به تدریج در ظرف چند سال خانههای انصاف را در سطح مملکت افتتاح کردند البته آن هم نه به صورت کامل بلکه در بعضی موارد آمدند چند ده را درهم ادغام کردند و یک خانۀ انصاف مشترک درست کرده بودند. ولی بههرحال این یک نهاد قضایی نو ـ اوتانتیک بدون الهام از خارج بود که به وجود آمد و خوشبختانه بعد از من هم ادامه پیدا کرده بود. اینکه میگویم خوشبختانه برای خاطر این است که در مملکت ما این عادت هست یک سنتی را که یک کسی میآید میگذارد دیگران با چشم خوب بهش نگاه نمیکنند ولیکن خب این خانههای انصاف غیر از آن بود. و شاید در ادامۀ این خانههای انصاف شخص شاه خیلی مؤثر بود. برای اینکه خاطرم میآید به من گزارش دادند که وزیر دادگستری بعدی در صدد بود که این نهاد را به هم بزند ـ در همان سه چهار ماه اولی که آمده بود. و هم در اصفهان هم مثل اینکه خیال داشت به هم بزند. ولی گزارش شده بود به شاه و شاید خود من هم در یک جلسهای که با شاه ملاقات داشتم این مطلب را اشاره کردم شاه یادداشت کرد و البته به صحبت تنهای من قناعت نکرد معلوم بود گزارشات دیگر هم بهش… و دستور داد و بعد از دستور شدیدی که شاه داد وزیر دادگستری بعدی منصرف شد از اینکار و خانههای انصاف حیاتش ادامه پیدا کرد. گزارشهایی که سالهای بعد میرسید معمولاً مسئولین خانههای انصاف چون با من ارتباط داشتند میآمدند و گزارش میدادند. خیلی نتیجهاش امیدوارکننده بود. اولاً دهات یعنی دهاتیها ـ کشاورزانی که در یک ده زندگی میکردند کاملاً اداپته شده بودند به خانههای انصاف. اختلافشان را مراجعه میکرد به خانههای انصاف و خانههای انصاف هم دیگر اکتفا به صلاحیتشان نمیکردند ـ حتی خارج از حدود صلاحیتشان هم اظهار نظر میکردند و اظهارنظرشان هم دیگر محتاج به هومولوگه کردن دادگاه نبود و طرفین قبول میکردند.
س- در چه وسعتی این تأسیس یافت این خانههای انصاف ـ در تمام مملکت و دهات؟
ج- خب به تدریج بله بله ـ دیگر این اواخر تقریباً در تمام مملکت بود و حتی شنیدم مثل اینکه این انقلابیون که همهچیز را به هم زدند خانههای انصاف را ابتدای کار که در ایران بودم شنیدم اینها نگه داشتند خانههای انصاف را به هم نزدند. عرض کنم اینکه بهتان اشاره کردم و متذکر شدم که در نظر داشتم آرای خانۀ انصاف را بهعنوان یک وسیلهای برای دستیابی به مجموعۀ وجدانهای قضایی و عدالتخواهی مردم به کار ببرم یک مثالی برایتان میزنم. که ببینید تا چه حد در این موضوع من حق داشتم. به بنده گزارش دادند که یک خانۀ انصافی در جنوب یک رأی داده خیلی جالب. مسئله این بوده است که میدانید یکی از عاداتی که در جنوب ایران هست این است که باز میپرانند. باز پرواز میدهند برای شکار. این هر کسی که باز پرواز میدهد این بازش یک فضا دارد که نسبت به این فضا حق دارد ـ اختلافی راجع به دو نفر پیش میآید که نسبت به این مسئلۀ پرواز باز اختلاف پیدا میکنند. اگر واقعاً خانۀ انصاف نبود و اینها به دادگاه مراجعه میکردند این را دادگاه مسخره میکرد ـ این حرفها چی هست ـ از حق فضای ـ حق فضا برای پرواز باز معنا ندارد. اما یک واقعیتی هست اشخاصی که باز دارند و پرواز میدهند بههرحال در یک محدودۀ معینی یک حریمی دارند و یک حقی دارند نسبت به این فضا برای پروازشان. خانۀ انصاف نسبت به این مطلب رسیدگی میکند و حق میدهد و کسانی که مزاحم استفادۀ از این حق شدند آنها را محکوم میکند و دعوت میکند که باید حق شخصی را که باز پرواز میدهد و این در یک شرایط معینی هم هست بایستی این را رعایت بکنند. شما ملاحظه بکنید این در قانون مدنی نیست همچین چیزی ولی بههرحال در زندگی جنوب ایران پرواز باز یک واقعیتی است. خب اگر اشخاصی میتوانند باز پرواز بدهند بایستی یک حقی هم داشته باشند روی آن فضایی که باز پرواز میکند. بازشان باید مصون بماند. و خانۀ انصاف این رأی را داد و این موجب شد که یک امنیتی برای اشخاصی که باز پرواز میدهند به وجود بیاد و در روابط آنها با اشخاص دیگر بالاخره یک نظاماتی یک قوانینی یک چیزی بههرصورت مراعات بشود. مسائل از این قبیل زیاد به بنده گزارش میدادند و بنده از این بابت واقعاً خیلی خوشوقت بودم. این بود خانۀ انصاف و حرکتی که بنده در دادگستری به این مناسبت به وجود آوردم. البته مبنای این ـ اصلش این بود که احساس میکردم دادگستری جایش در بسیاری از نقاط ایران خالی است یعنی فضای ایران از نظر قضایی در بسیاری از موارد خالی است و لازم بود که این فضای خالی به یک صورتی پر بشود و بهترین فرمی که بنده فکر کردم همانطور که توضیح دادم این خانههای انصاف بود. عرض کنم در دورهای که بنده در وزارت دادگستری بودم اجازه بدهید که بنده کارهایی که توی دادگستری انجام دادم به طور خلاصه آنچه که بهاصطلاح حافظهام اجازه میدهد برایتان نقل بکنم بعداً میپردازیم به دورۀ سوم کابینۀ مرحوم علم و خصوصیات دولت و در دورۀ سوم ـ و مخصوصاً انتخاباتی که انجام شده ـ مجلس باز شده ـ روابط دولت و مجلس و افقی که راجع به حکومت آیندۀ ایران داره افتتاح میشود ـ اینها را برایتان شرح بدهم. بنده بعد از اینکه توانستیم یک تفاهمی با قضات به وجود بیاوریم و سوءتفاهمهایی که بعضی از افراد به وجود آورده بودند ـ آن سوءتفاهمها مرتفع شد و بعد از اینکه توانستم یک اطمینانی برای ترمیم حقوق قضات خودم داشته باشم و این اطمینان را به قضات بدهم و بعد از اینکه توانستم که کارمندان اداری را راضیتر بکنم و خوشنودتر کنم و در مقابل کار بهتر و کار بیشتر یک پاداشی بهشان بدهم ـ پاداش نسبتاً خوب ـ یک محیط مناسبی در دادگستری به وجود آمد. مخصوصاً طرحهایی که بنده ارائه داده بودم این طرحها طرحهایی بود که متجددین دادگستری مورد استقبالشان قرار گرفته بود. بنده در مسئلۀ دادگستری یک توجه مخصوصی به تربیت قضات داشتم. بنده چون خودم معلم حقوق بودم و نسبتاً به طور عمقی مسائل علمی قضایی را بهش توجه میکردم این بود که نگران بهاصطلاح دانش قضایی در میان قضات بودم. بنده ملاحظه میکردم میدیدم که اساساً نسبت به مطالعات قضایی و نسبت به توجه به تئوریهای قضایی و پیشرفتهایی که تئوریهای قضایی در دنیا میکند دادگستری ما بیاعتنا هست.
س- هیچ آماری داشتید که این قضات تحصیلاتشان ـ مثلاً همه لیسانس داشتند ـ لیسانس دانشگاه تهران؟
ج- بله ـ همه لیسانس داشتند ـ همه لیسانس دانشگاه تهران داشتند. به ندرت کسی دکترای خارجی داشت.
س- کمتر از لیسانس چی؟
ج- چرا ـ کمتر از لیسانس هم کسانی بودند که مال دورههای گذشته بودند حالا حضورتان عرض میکنم. یکی دو نفر هم دکتر تحصیل کرده بود که یکیاش دکتر انگلستان بود و دکترای مال فرانسه هم دکترهای دولتی نبودند. بههرصورت استخدام قضات هم در شکل خیلی نامطلوبی جریان داشت. آگهی میکردند یکعده میآمدند اسمشان را مینوشتند و بعد هم اینها را شش ماه هفت ماه میگفتند باید کارآموزی بکنید. کارآموزی هم یعنی ولگردی در اتاقها و در دستگاهها بود و چیزی یاد نمیگرفتند ـ خیلی کم. بنده که این وضع را دیدم خیلی خب البته آگاه هم بودم نگران شدم برای وضع آیندۀ عدلیه وضع آینده دادگستری. مضافاً به اینکه تعداد قضات هم کم بود. بنده برای خاطر اینکه سطح علمی قضات و عرض کنم سطح مهارت آنها را در آنموقع برایتان عرض بکنم کافی است بهتان بگویم که گاهی اوقات این قضات جوانی که مستنطق میشدند چون مستنطقی درواقع شغلهای اولی بود که به قضات جوان واگذار میکردند. و دادیار بودند ـ دادیار کسی که استخدام میشد در دادگستری و قاضی شناخته میشد شغل اولیاش دادیار بود. اینها از نزدیک شدن به جسد میترسیدند. یعنی دادیارها کسانی هستند که دائماً در مقابل اکسیدانها در مقابل جنایات ـ در مقابل آدمکشیها قرار میگرفتند و اینها نزدیک به جنازه نمیشدند میترسیدند. اصلاً نمیتوانستند کنستا و صورتمجلس را طوری تنظیم بکنند که مشخصات جسد یک عدد (؟) را در صورتمجلسشان منعکس بکنند. بنده در دانشکده حقوق نمیتوانستم آنموقع نفوذی داشته باشم که دانشکده حقوق وضعش را عوض بکنم و بهتر دانشجو تربیت بکند و شاید هم بهتر از آن هم نمیشد آنموقع. این است که اعلام کردم از این به بعد قضات ـ کسانی که میخواهند در آینده قاضی بشوند بایستی یک دورۀ کارآموزی نسبتاً طولانی طی بکنند. این دورۀ کارآموزی را که بعد شرح میدهم در چه شکلی تدوینش کردم ـ نظر خودم این بود که سه سال باشد. ولیکن معاون اداری بنده و چند نفر دیگر آمدند گفتند که آقا سه سال ـ عدلیه که نمیتواند معطل شود قاضی ما احتیاج داریم. هرچی بهشان گفتم که آن چیزی هم که شما حالا استخدام میکنید قاضی نیست. بههرحال اگر سه سال کار صحیح بکنید آدمهایی که میآیند بیرون بلافاصله قاضیهای خوبی هستند. ولی اصرار کردند به بنده تسلیم شدم که دورۀ کارآموزی دو سال باشد. چون در صدد بودم برای دادگستری کارگزار قضایی هم به وجود بیاورم اگر خاطرتان باشد راجع به کارگزار قضایی کسانی که فایل دعاوی و اختلافات را تهیه میکنند خیال داشتم که کارگزار قضایی را هم به وجود بیاورم. از طرف دیگر متوجه نوترها سردفترها هم بودم که اینها هم بسیارشان آدمهای بیسوادی بودند بههرحال فکر ثبت اسناد هم بودم. خب ثبت اسناد هم میدانید یک کاری هست که جنبۀ قضایی دارد. نظرم این بود که این دورۀ کارآموزی را یک دورۀ عامی بکنم برای تمام این مشاغل و قضایا ـ فکرم این بود. ولی البته آنموقع چون هنوز قانون مربوط به کارگزاران قضایی تصویب نشده بود و فکر دیگری که داشتم مشاغل قضایی را ارتباط بدهم با مشاغل ثبتی هنوز عملی نشده بود این است که ناچار اکتفا کردم به کسانی که میخواهند در آینده قاضی بشوند این دوره کارآموزی را. اشخاصی که میخواستند قاضی بشوند باید یک دورۀ دوساله کارآموزی را طی بکنند. این دورۀ کارآموزی بر طبق برنامهای که تنظیم کردم شامل دو قسمت بود. یک قسمت عملی بود یک قسمت نظری. در قسمت عملی مثل گذشته قضات آینده را بنده رها نمیکردم در دادگستری بلکه این دو سال را برایشان برنامه تنظیم کرده بودم که هر مدتی در کجا باید بروند و کارآموزی بکنند و یک دفتری فراهم کرده بودم که بایستی سرپرست آن قسمت که اینها میروند تحتنظر آنها کار میکنند ملاحظاتشان را بنویسند و در آخرین روزهایی که آن دوره را دارند طی میکنند باید امتحان بدهند. امتحان معینی بدهند. تمام سوراخ و سنبههای دادگستری ـ تمام سوراخ و سنبههای حتی ثبت اسناد را قرار بود که این کارآموز ببیند از جمله جاهایی را که این کارآموز بایستی ببیند و بالاخره یک آزمایشی هم ازش بشود پزشک قانونی بود. مخصوصاً پزشک قانونی را خواستم گفتم که اینها را میبرید سر جنازه ـ مخصوصاً هم باید طوری بشود اینها ترسشان ریخته بشود و از جنازه نترسند. اینها متأسفانه میترسیدند از جنازه گفتم مسئلۀ مسمومیت ـ مسئلۀ عرض کنم که خودکشی ـ مسئله ضرب و جرح ـ مسئلۀ قتل به وسیلۀ تیر یا چاقو اینها همه نمونههای مختلف را بهشان ارائه بدهید و یک کور تهیه بکنند اصلاً درس قرار شد تهیه بکنند. در همه قسمتها همینطور بود. قسمتهای حتی نظری این اقداماتی که در آن قسمت میشد به صورت یک جزوهای تهیه میشد و این جزوه را عملاً به اینها میآموختند و ازشان امتحان میکردند. سر یک مسئلهای که تا آنموقع هیچکس بهش توجه نداشت مسئلۀ اجرای احکام بود. اجرای احکام که دادگستری حکم صادر میکند نتیجهاش همان حکمی است که باید اجرا بشود دیگر. خاطرم هست که مسئول اجرای دادگاه شهرستان تهران که مرد مطلعی بود او برای این کار جزوهای تهیه کرد و طی این جزوه تمام اشکالاتی که در عمل پیش آمده بود یکیک به این کارآموزها ارائه داده بود و کارآموزها را هم بعد امتحان کرده بودند ازشان و خیلی با موفقیت… البته تعداد کارآموز هم زیاد نبود در هر قسمتی برای اینکه دو سال بایستی تمام این قسمتها را کارآموزها ببینند و تعدادی که آن سال ما تحویل دادیم به قسمتهای مختلف دادگستری شاید کمتر از دویست نفر بودند و خب دویست نفر را شما تقسیم بکنید بین این قسمتهای مختلف خب در هر قسمتی در آن دورۀ معین ده نفر پانزده نفر شش نفر هشت نفر بیشتر نبودند. عصرها هم اینها قرار بود که در کلاسهای درس حاضر بشوند و خود قضات مسائل را از نظر تئوری به بچهها بیاموزند. یکی از درسهایی که جدید بود و بنده در دورۀ تئوری این کارآموزی گذاشتم آداب قضایی بود. که قاضی بایستی صاحب چه مشیای باشد برای اینکه مشی قاضی و اتیکی که بایستی رعایت بکند در کار قاضی خیلی اهمیت داشت. و یکی از قضات قدیمی را که شخص با فضل و باسوادی بود برای اینکار انتخاب کردم و درس خیلی قشنگی برای اینها تنظیم کرد و اینها را متوجه کرد که بایستی با چه کمپورتمونی کار قضایی را ادامه بدهند. هیچ فراموش نمیکنم در نتیجۀ تلقینات همین درس بود که یکروز سرپرست اکسوسیون این بچهها آمد پیش من و به من گفت که این بچهها از ما میپرسند فردا اگه قرار است با هم بیرون از شهر برویم لباسمان باید چطور باشد ـ آیا فردا هم بایستی لباس تیره بپوشیم؟ آیا فردا هم بایستی کتوشلوار بپوشیم و کراوات بزنیم یا نه؟ چون بنده سعی داشتم تمام وقت این بچهها را بگیرم. از صبح تا شب میخواستم که وقت روزهای تعطیلشان را هم بگیرم که کاملاً واقعاً ساخته بشوند برای کار قضایی. از جمله تدابیرم همین بود که ایام تعطیل هم سرپرست برایشان تعیین میکردم میگفتم بروند پیکنیک و کسی که وزیر دادگستری بعد از من شد در کابینه…
س- عاملی.
ج- نخیر بعد از من در کابینۀ شریف امامی ـ نجفی ـ این در آن جریان سرپرست محصلین از طرف من تعیین شده بود که و این آمد به من گفت اینها از من میپرسند که با چه لباسی برویم. این اندازه اینها دیسیپلینه شده بودند. البته این دیسیپلین توأم با یک سختگیری بود. برای اینکه از صبح بایستی میآمدند اینها تا آخر وقت اداری کارآموزی عملی میکردند. عصرش هم از ساعت چهار باید میآمدند سر کلاسها و درس میخواندند و میگفتند تو راه هم که داریم میرویم باید درسها را بخوانیم ـ با اتوبوس هم که به خانهشان آمد و شد میکنند درسها را بخوانند. البته حقوق ابتدای اشتغال قضایی بهشان پرداخت میشد قاضی شناخته نمیشدند اما حقوق ابتدای شغل قضایی را برایشان قرار داده بودم که از نظر معیشت و از نظر زندگی در شرایط نامساعدی نباشند درعینحال که تحصیل میکردند ولی حقوق…
س- حقوق 450 تومان؟
ج- نخیر ـ در این اواخر در حدود 900 تومان شده بود بعد از اینکه بنده از افزایش هزینۀ دادرسی استفاده کردم حقوق اینها به نزدیک 900 تومان رسیده بود ـ یک کمی هم از 900 تومان بیشتر بود. ولی البته سختگیریهای من خیلی برایشان سنگین بود. خاطرم میآید بعد از اینکه استعفا کردم ـ دولت استعفا کرد ـ دو سه روز بعد آمدند به من گفتند که همین توی جلسۀ کارآموزی یک کسی بلند شده گفته دورۀ خفقان تمام شد و دورۀ سختگیری تمام شد. ولی عجیب است همین آدم اسمش بشیری بود یکی از قضات خوب بود. همین آدم یک سال بعد آمد توی منزل ما و به اتفاق مرحوم اسماعیل رائین بود آمد. دست مرا بوسید. گفت بهترین برنامهای که برای تربیت ما تدوین شده بود آن برنامه بود و حالا که ما این برنامه را تمام کردیم توی عدلیه آمدیم میبینیم سربلندیم ـ میبینیم از قضات قدیمی آمادهتر هستیم برای اینکار قضاوت. میبینیم از قضات قدیمی در عدلیه بیشتر خودمان را آماده برای اجرای عدالت میبینیم و بهتر میفهمیم ـ بهتر درک میکنیم و این مطلب برای خودمان تنها معلوم نیست بلکه برای همه مکشوف است. این است که همین آدمی که روزی که من رفتم گفت دوره سختی…
س- اسم اولش چی بوده این بشیری؟
ج- بشیری؟ نمیدانم. نه این آن بشیری که میگویند پاریس هست نیست. یک جوانی بود سید حسین بشیری ـ قاضی دادگستری بود و خیلی قاضی خوبی هم بود. بههرصورت این دوره ـ دو دوره بدین منوال قاضی در دادگستری تربیت شد و بدون مبالغه باید بهتان عرض کنم این روزهای آخر اگر دادگستری مایهای داشت همینها بودند.
س- هر دوره چند نفر بودند؟
ج- صد نفر ـ 120 نفر ـ 150 نفر. بههرحال در حدود دویست ـ دویست و پنجاه نفر محصول این سیستم کارآموزی بودند. بعداً زدند به هم. درک نکردند یا فکر کردند مثلاً قاضی زودتر بخواهند داشته باشند هیچ نفهمیدند و عرض کنم که این عدهای که روی این متد تربیت شدهاند در حدود دویست و پنجاه نفر بودند اینها در واقع حیات دادگستری دست اینها بود اینها بودند که بهتر از همه کس مسائل دادگستری را میفهمیدند بهتر از همه کس مردم بهشان اعتماد داشتند و عمل میکردند. برای اینکه خاطرات خودم را راجع به دادگستری نسبتاً کاملتر عرض کرده باشم اشاره به یکی دوتا پروسه میکنم. مثل اینکه مجلس هنوز افتتاح نشده بود ـ نخیر ـ در اواخر تابستان سال 1342 یک جنایت بزرگی در تهران اتفاق افتاد. یک بچۀ خردسالی شش هفت سالهای را عرض کنم که گرفته بودند برده بودند انداخته بودند توی چاه و خفه کرده بودند. و در روزنامهها جنجال بزرگی بود دربارۀ اینکه کی اینکار را کرده و چرا زودتر کشف نمیشود و چرا زودتر محاکمه نمیشوند. یک پسری به نام پرویز ـ عرض کنم که حالا باشد تا اسمی را نمیدونم شاید اشتباه بکنم این است که صرفنظر میکنم. بههرحال یک بچۀ پانزده شانزده سالهای دستگیر شده بود که او در این جنایت دست داشته ـ وارد بوده. اما البته این پسر یک شخص دیگری را معرفی میکرد به نام غرائی ـ و میگفت که این شخص این پرویز غرائی در این کار با من مشارکت داشته و آمده و با هدایت من او را از توی مدرسه برداشته و رفته و سر چاه و بهش عمل شنیعی انجام داده و بعد خفهاش کرده و انداختهاش توی چاه. من توی روزنامه هم ـ روزنامهها هم این مطالب را مینوشتند و خب مردم را هم با یک حرارت زیادی دنبال اینکار… حق هم داشتند. هیچ خاطرم نمیرود رفته بودم ظهر تصادفاً منزل و پهلوی مادرم ایستاده بودم و صحبت میکردم زنگ تلفن صدا کرد. تلفن را برداشتم و یک خانمی پشت تلفن بود شروع کرد به من فحش دادن. گفت شما وزیر دادگستری هستید و این بچه را کشتهاند قاتلش را هنوز اعدام نکردهاید. گفتم خانم قاتلش کیه؟ گفت آقا تو روزنامهها هم نوشتند. گفت اگر خارج بود تمام شده بود کار. گفتم خانم شما خارج بودید؟ که این حرف را میزنید. روزنامه برداشته یک چیزی نوشته این مطلب معین نیست ـ مشخص نیست بههرحال ما که از پا ننشستهایم. خلاصه فحش مفصلی داد و گوشی را هم گذاشت. خلاصه شب عصری در همانروز یا روز بعد در هیئت دولت بودیم و دیدم که در دولت هم نگرانی شدید اظهار میشود. آقای دکتر پیراسته و فرماندار نظامی نصیری آمدند و میخواهند در صلاحیت دادگاههای نظامی با یک تصویبنامۀ قانونی تغییری بدهند و رسیدگی به این جرم را در صلاحیت دادگاههای نظامی قرار بدهند که دادگاه نظامی زود این پرویز غرائی که به نظر خودشان متهم است بگیرند و محاکمه بکنند و اعدام بکنند. بنده وقتی که این جریان را دیدم خیلی ناراحت شدم از اینکه اینکار مربوط به وزیر دادگستری است و وزیرکشور و فرماندار نظامی آمدهاند. بنده آنجا اعتراض کردم گفتم آقا چه خبر است ـ کار از مسیر خودش داره خارج میشود. مرحوم علم گفت مگر شما توجه ندارید که افکار عمومی چقدر منقلب هست و چقدر تشنۀ مجازات این جنایت است؟ گفتم چرا. اما خب بایستی جانی معلوم بشود ـ تسلیم دادگستری بشود و دادگستری هم رسیدگی کند. اینکار کار پلیس است. پلیس قبلاً بایستی کشف بکند بدهد به دادگستری دادگستری تحقیق میکند و تشکیل دادگاه بدهیم و محاکمهاش کنیم. اگر مقصر شناخته بشود. گفتند بله آخرش اگر… گفتم معلوم است. مقصر نباشد کسی را اعدام نمیکنند کسی را مجازات نمیکنند. خب از طرف وزیر کشور و از طرف نصیری اصرار بود بر اینکه این مطلب در صلاحیت دادگاه نظامی قرار بگیرد. بنده با شدت مخالفت میکردم. گفتم که آخر این ممکن است این آدم بیگناه باشد شما اصلاً مثل اینکه ـ این آدمی که توی روزنامهها نوشته شده این را باید اعدامش بکنیم حالا چون از طریق بنده از طریق دادگستری نمیشود از طریق فرماندار نظامی و دادگاههای فرماندار نظامی میخواهید انجام بدهید و این صحیح نیست. مرحوم علم گفت که شما نگرانی مردم را مگر نمیبینید؟ برای اینکه این نگرانی مردم را رفع بکنیم هیچ اشکال نداره این وسایل را تشبث بکنیم. بنده به ایشان عرض کردم که خب شما برای رفع نگرانی مردم میخواهید اینکار را بکنید؟ گفتند بله. گفتم که اگر این کار درست نبود ـ این آدم قاتل نبود بعداً معلوم شد که بیگناه بوده خب مردم باز هم نگران میشوند دیگر. امروز مردم ناراحتند برای خاطر اینکه یک بچه شش هفت سالهای را خب خفه کردهاند انداختهاند تو چاه. فردا مردم نگران میشوند برای اینکه شما یک جوان بیست و یکی دو سالۀ ناحق اعدام کردید. نگرانی مردم آن روز بیشتر است. آن روز جواب چی میدهید؟ گفتم امروز هنوز میتوانید به مردم بگویید تحمّل کنید تا کشف کنیم واقعیت را ـ برایمان محرز بشود ببینیم واقعاً این آدم یا هست کس دیگری اینکار را کرده. ولی آن روز اگر خلاف واقع بود چه میکنید؟ اینجا این حرف را که زدم مرحوم علم قلم خودنویسش را گذاشت زمین گفت درست میگوید فلانی و کسی که در این جریان مرا تأیید کرد دکتر خوشبین بود. دیگران ساکت بودند. دکتر خوشبین گفت فلانی درست میگوید. نخستوزیر به من گفت خب پس بنابراین خود شما باید در شهربانی اینکار را ـ تعقیب اینکار را به عهده بگیرید. گفتم بههرحال ریاست عالیۀ پلیس قضایی هم به عهدۀ وزیر دادگستری است. اینکه عملاً من دخالتی نمیکنم اما چشم میکنم اینکار را. بله عرض کنم که میخواستم این هم یک اپیزودی بود. البته بعد رفتیم و تعقیب کردیم و خوشبختانه معلوم شد که این جوان نبوده. پسر کثیفی بود ـ جوان کثیفی بود البته اگر این داستان خود این مطلب را اگر بخواهیم صحبت روش بکنیم برای اینکه پشت سرش یک پیشآمدهای دیگر شد و چیزهای دیگر اتفاق افتاد و اینها ـ که آنها هم جالب است اما حالا بنده دیگه سر شما را…
س- کی کابینۀ علم کارش خاتمه پیدا کرد؟
ج- کابینه اعلم یا این جوان؟
س- نخیر
ج- کابینۀ علم که هفدهم اسفند 1342 تمام شد دیگر استعفا کرد.
س- خب یک مقدمه بفرمایید که انتخابات…
ج- بله ـ عرض کنم که مسئلۀ دیگه ـ مسئله تعقیب شهردار تهران بود ـ آن را نمیخواهید؟ آن را علاقه ندارید؟
س- چرا
ج- بههرحال این طول میکشد ـ شما هم مثل اینکه عجله دارید به مسائل دیگر و الا آن را هم برایتان بگویم عرض کنم که میدانید که شهرداریها عموماً تحت نظر وزیرکشور است، ولی خب شهردار تهران صاحب یک شخصیتی هست که گاهی اوقات اساساً اعتبارش بیش از خود وزیر کشور هم هست. در آنموقع وزیرکشور پیراسته بود ـ شهردار تهران هم احمد نفیسی بود. احمد نفیسی خودش یک شخص معتبری بود و از نظر اجتماعی صاحب ارتباطات زیادی و دواعی خیلی بالا هم داشت بدش هم نمیآمد یک وقتی برای نخستوزیری هم کار بکند. خب پیراسته میخواست این شخص مطیعش باشد. این شخص هم حاضر نبود اطاعت ازش بکند. بههرحال پیراسته دنبال این بود که از این یک خردهگیریهایی بکند. ظاهراً پیراسته موفق شده بود که یک نوارهایی به دست بیاورد ـ نواری به دست آورد که سرویسهای این سرویسهایی بودند که رشوه میگرفتند ـ سرویسهای شهرداری رشوه میگرفتند در انجام کارهایشان. مثلاً یک مقاطعهکار شهرداری که خب تمام کارهای شهرداری را در اختیار داشت البته با تأیید نفیسی هم بود نواری ازش پیراسته ارائه داد که این پیشنهاد کرده بود به مدیرکل وزارت کشور که سرپرست ساختمانها و اینطور چیزها بود که بایستی تأیید کند صورت وضعیتها را رشوه بدهد.
س- آنموقع در تهران شایع نبود که نواری بوده که ایشان مثل اینکه مطالبی راجع به اعلیحضرت گفته بوده و یکهمچین چیزهایی نبود؟
ج- نخیر ـ نخیر این چیزها همهاش ساختگی بود.
س- ولی شایعه بود؟
ج- بله ـ خیلی حرفها زدند گفتند احمد نفیسی راجع به انتخابات جزو مؤسسین کنگرۀ آزادزنان و آزادمردان بوده ـ این راجع به انتخابات رفته به آمریکاییها صحبت کرده و این حرفها مسبب شده که تعقیب بشود. تعقیب آنچه که مربوط به بنده بود و مربوط به دادگستری بود بههیچوجه ارتباطی با این مسائل نداشت. این مسائل آیا واقعاً ایشان با سفارت آمریکا ارتباط گرفته بود و اسرار انتخاباتی را گفته بود و بر علیه منصور حرفی زده بوده و نزده بنده هیچ اطلاع ندارم هیچ نمیدانم آنها را. من همان مسئله تعقیبش همین است که حضورتان عرض میکنم. خب یک اطلاعیههایی هم شروع شد از اطلاعیهها معمولاً ساواک حرفهایی که میشنیدند یا دفتر اطلاعات ویژه. حرفهایی که میشنیدند ـ گزارشهایی که بهشان میرسید بدون اینکه مسئولیتی قبول بکنند و بدون اینکه رسماً گزارش بدهند این مطالب را به صورت اطلاعیه میفرستادند. از دو سه ماه به آن طرف بنده اطلاعیههای زیادی راجع به شهرداری و فساد در قسمتهای مختلفش دریافت میکردم. در آنموقع بنده علاوه بر اینکه سمت وزارت دادگستری داشتم رئیس کل بازرسی کشور هم بودم. رئیس بازرسی کل کشور هم بودم. میگویم مطالب آدم از حافظهاش میافتد یک مسئلهای هم مسئلۀ همان بازرسی کل کشور بود و درگیری که من با این مسئله داشتم و چطور مسئله را حل کردم حالا ببینیم اگر وقت شد راجع به این موضوع هم صحبت خواهیم کرد. بههرصورت بنده رئیس بازرسی کل کشور هم بودم ـ وزیر دادگستری هم بودم. یعنی هر وزیر دادگستری این سمت را هم داشت. بنده این اطلاعیهها را همه را فرستادم به بازرسی و رئیس کل بازرسی را خواستم گفتم که شما آن شهرداری را بفرستید بازرسی کنند البته آن نوار که رسید که مقاطعهکار شهرداری که مدیرکل وزارت کشور که بایست صورت وضعیتها را امضا کند و تأیید کند پیشنهاد رشوه کرده بود دولت هم که نمیخواست در برنامۀ مبارزه با فساد از دولت امینی عقب بماند فشار آورد گفت خب اگر فسادی هست بروید تعقیب کنید و بههرحال برای بنده تأثیری نداشت مطلب آن… کار روتین را انجام دادم. تمام اطلاعیهها را فرستادم به بازرسی و به رئیس بازرسی گفتم که خیلی آرام بدون اینکه سروصدایی باشد برای قسمتهای مختلف شهرداری بازرس بفرستید. بازرس بفرستید که هر قسمتی را تحقیق کنند و معین کنند. تعداد زیادی بازرس فرستادند و تمام قسمتهای شهرداری را رسیدگی کردند. گزارشاتی که رسید گزارشات مبهم و مجملی بود و براساس آن گزارشات واقعاً نمیشد یک تحقیقات قضایی را شروع کرد. یک پرونده جزایی را شروع کرد. حالا آقای پیراسته هم مرتب به دولت و حضور اعلیحضرت هم که میرسید دادگستری تعقیب بکند تعقیب نکند. آخه منتظر بود مثلاً حالا توقیفهایی یک بازداشتهایی بشود. گفتم که این فلانی میخواهد که دیگر علمالیقین پیدا بشود و بعد اقدامی برای توقیف یا تعقیب شخصی به عمل بیاید. خود پیراسته به من گفت شاه گفته که من خودم به فلانی سفارش کردم که خیلی احتیاط بکند. در صورتی که شاه سفارش نکرده بود گفت شاه گفته که خود من سفارش کردم که خیلی احتیاط بکند. منظورم گفتن حقایقی هست در مورد شاه این مطلب را حالا فرصت هست بهتان عرض میکنم بنده آن سفر که یک سال و چند روز در دادگستری بودم در یک پرونده شاه با من صحبت نکرد. نسبت به یک پرونده به بنده توصیه نکرد. بههیچوجه.
س- چه کسانی توصیه میکردند؟
ج- چرا والاحضرت اشرف راجع به یک پروندهای یکوقت صحبت کرد.
س- مستقیماً یا رئیس…
ج- مستقیماً ـ نخیر. مستقیماً راجع به یک پروندهای با من صحبت کرد گفتم جریان عادی خودش را داره و هیچگونه من دخالتی نمیکنم. یک مورد ایشان بود. ولی هیچوقت شاه راجع به هیچ موردی به بنده سفارش نکرد ـ صحبت نکرد. حتی من یک مطلبی بهتان بگویم. قوموخویش نصیری مهندس صفایی بود در یک پروندهای گرفتاری داشت آن پروندۀ سنا. حتی او جرأت نکرد به من صحبت بکند. منظورم این است که بنده یک سال و خردهای که در دادگستری بودم هیچکس به من سفارش نکرد. چرا؟ نمیدانم حالا مطالب درهم میشود بگویم یا نگویم حالا… عرض کنم که بنده خب دوستانی داشتم که از بچگی با هم بزرگ شده بودیم و دوست بودیم. بنده البته حرمت دوستی گذشته را کاملاً رعایت میکردم. یکی از دوستانی که بنده داشتم اسمش را هم در اینجا گفتم که در حزب توده با هم بودیم او جعفر ابطحی بود. جعفر ابطحی وکالت دادگستری میکرد. و عجیب بود موقعی که وکالت دادگستری را در شیراز شروع کرد کارآموز من بود. سالهای قبل از اینکه اروپا بروم. خب با هم سابقۀ دوستی داشتیم ـ رفاقت داشتیم. وکیل عدلیه بود ولی انتخاب هم شد نمایندۀ مجلس هم شد همان دوره. مرد خیلی مردمداری است ـ روابط عمومیش خیلی خوب است و ارتباطاتش خیلی زیاد است. بنده وقتی آمدم دادگستری ـ چند روز بعد معاون بنده چندتا پرونده آورد از جمله پروندۀ ارتقای یک قاضی از سمت علیالبدلی به رئیس دادگاه در شیراز. اسم آن قاضی هم خاطرم هست نمازی بود. بنده گرفتم و پرونده را نگاهی کردم ـ نمازی را هم میشناختمش از قدیم ولی معذالک خب کاریر قضاییاش را نمیدانستم چون مسئله کاریر قضایی خیلی چیز دقیقی است.
س- از نمازیهای شیراز بود؟
ج- نخیر ـ ارتباطی هم با آنها نداشت. نمیدانم اسمش چرا نمازی بود. عرض کنم که بنده که همان وقت که دقت میکردم معاون بنده برای خاطر اینکه خلاصه تسریع بکند امضا مرا ـ مقدمات این کار در زمان دکتر خوشبین فراهم شده بود منتهی کار رسیده بود نوبه به من بود که بنده میباید امضایش بکنم. برای خاطر اینکه معاون بنده میخواست تسریع بکند اینکار را به من گفت که این مربوط به یکی از دوستان خودتان هم هست. گفتم کی؟ گفت آقای جعفر ابطحی دنبال اینکار است. آقای جعفر ابطحی در شیراز وکالت عدلیه میکند و این هم قاضی شیراز است. من این را گذاشتم به زمین و گفتم به همین دلیل امضایش نمیکنم برای خاطر اینکه در شیراز بایستی بدانند که عدلیه در اختیار جعفر ابطحی نیست. باید بدانند من دوست میدارم جعفر ابطحی را ـ اما بایستی مردم شیراز بدانند که عدلیه در اختیار او نیست. عرض کنم که خب جعفر ابطحی میآمد تهران و میرفت و کار داشت بنده به سرویسهای مختلفی که مربوط به من بود توجه داده بودم که دوستان من محترم هستند اما بدانید بههیچوجه خاصه خرجی در موردشان نشود. مثلاً این آقای جعفر ابطحی وقتی میآید توی دفتر بنده خیلی زود میپذیرفتمش خیلی هم بهش عزت میگذاشتم اما به منشیام و رئیس دفترم به همه عرض کنم حالی کرده بودم که بدانید هیچگونه تبعیضی نباید باشد. ایشان یک پروندهای داشت خودش میدانست وضع حال من چی هست ـ یک پروندهای داشت مربوط به کارخانه نساجی بود در اصفهان ـ نجفآباد آنجاها بود. این به مرحوم علم تشبث کرد. یک شبی مرحوم علم به من گفت تلفن کرد گفت من با شما کار دارم و عرض کنم که وقتی که از دفترتان میآیید یکسری به من بزنید در نخستوزیری. بنده رفتم و از آنجا گفت خب با هم برویم یک جایی مهمانی. رفتیم و اتفاقاً آقای جعفر ابطحی هم آنجا بود. بعد از شام خوردن دست انداخت توی کمر من و بعد گفت که چی میگویی و فلان و اینها و جعفر ابطحی بعد جریان را گفت. من گفتم چشم بسیار خب. منتهی بنده هیچوقت عمل نکردم هیچ اقدامی نکردم. اما یکروز در جلسۀ شورای قضایی بودم همان شورایی که بهتان عرض کردم ـ قضات نشسته بودند و مشغول بودیم بحث میکردیم راجع به نقل و انتقال و انتصاب قضایی. تلفن صدا کرد مرحوم علم گفت که فلانی راجع به آن پرونده که بهتان سفارش کردم خب خیلی متشکرم که در این مرحله حکم به نفعشان صادر شده اما توقع دارم و تمنّا دارم که دیگر دستور بدهید دادستان تقاضای فرجام نکنند. این اشخاصش حاضر هستند بیچاره امیر میرمطهری که بعداً رئیس دیوان کشور شده بود و شاید این آقای فلاح رستگار هم همان موقع بود ـ بنده به مرحوم علم گفتم که آقای علم چون میدانم شما خودتان خوشتان میآید و خودتان همینطور میخواهید باشید. آن موقعی که سفارش کردید از این گوشم گرفتم از آن گوشم خارج کردم. این دفعه هم از این گوشم میگیرم از آن گوشم خارج میکنم و ضمناً میدانید راجع به این موضوع تقاضای فرجام هم شد. و همینطور هم بود. عجیب بود مسئله مثل اینکه خیلی وسعت پیدا کرد. صبح دادستان کل ـ دادستان استان آمده بود پیش من و گزارش کار را داد. گفت که یکهمچین پروندهای هست و رأی صادر شده است و من یک شمارۀ آزاد گذاشتهام برای تقاضای فرجام ـ لایحۀ فرجام را هم تهیه کردهام ـ آمدهام از شما اجازه میخواهم که آیا تقاضای فرجام بکنم یا نکنم؟ گفتم آقا این مسئله چرا از من میپرسید شما ـ به من چه مربوط است. و چون سابقۀ ذهنی داشتم ولیکن تقاضای فرجام کنید. تصادفاً چون حالا مطلع هستم از این تقاضای فرجام کنید. وقتی که نخستوزیر به بنده گفت عرض کنم که بنده به ایشان اینطور جواب دادم خندهاش هم گرفت بیچاره و هیچ هم نرنجید از من و بهش گفتم از این گوشم شنیدم و از آن گوش در کردم و در اینموقع هم از این گوش میشنوم و از آن گوش هم درمیکنم. بههرحال منظورم این…
س- آقای نفیسی بود که فرمودید که اعلیحضرت هیچ…
ج- به من چیزی نگفته بود هیچوقت. ولی به پیراسته گفته بوده که من خودم سفارش کردم که دقت کنند. بههرحال از سرویسهای شهرداری گزارشی آمد پیش بنده که این گزارش…
س- این ساواک تهیه میکرد این گزارشات را یا دستگاهای دیگری بودند؟
ج- نه نه ـ یک قاضی در شهرداری کار میکرد این قاضی خب مطلع بودند یک گزارشی برای من فرستادند.
س- یک گزارش خصوصی بود پس؟
ج- نه نه گزارش رسمی داد.
س- منظور این است که بهاصطلاح یک تشکیلاتی نبود که این گزارشات را میداد.
ج- نخیر ـ نه نه بازرسی رفته بود گفتم گزارشهایی که بازرسها به من دادند گزارشهایی که واقعاً قابل ترتیب اثر باشد فوراً نبود مگر اینکه باز تحقیق کنند. ولی این قاضی گزارشی که داد به من راجع به یک معاملۀ زمینی بود که در زمان…
Leave A Comment