روایتکننده: آقای دکتر محمد باهری
تاریخ مصاحبه: 7 آگوست 1982
محلمصاحبه: شهر کان ـ فرانسه
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: 2
بعد از اینکه به رسول پرویزی اعلام کردم که راه راه صحیحی هست و من هم با تو موافق هستم در واقع من هم پیوستم به همان گروه کوچک و شروع کردیم به همکاری کردن، البته یکی دو سالی همکاری ما با مرحوم علم…
س- پس چهار پنج نفر بودید؟
ج- بله آنموقع چهار و پنج نفر بودیم. شروع کردیم به همکاری کردن با مرحوم علم و خاطرم هست اولین همکاری جدی که با مرحوم علم داشتم موضوع استیضاحی بود که از وزارت کشور مرحوم نیکپور کرده بود.
س- عبدالحسین نیکپور؟
ج- بله عبدالحسین نیکپور مثل اینکه یک دلتنگی پیدا کرده بود از منتصر که شهردار تهران بود برای اینکه گویا دیواری ساخته بود بدون پروانه منتصر مثل اینکه این دیوار را خراب کرده بود ناراحت شده بود و خلاصه با وزارت کشور شروع کرده بود…
س- در آنموقع آقای علم وزیرکشور؟
ج- وزیرکشور بود و خب استیضاحی کرده بود سوالاتی کرده بود راجع به شهرداری و… بیشتر شهرداری البته، و مرحوم علم از من خواست که به این سؤالاتی که شده است با مراجعه به پروندهها گزارش تهیه کنم. چیز عجیبی است یک مطلبی من تا اینجا برخورد بهش کردم که خیلی جالب است یادآوریش، یکی از مسائل این بود که شهرداری تهران اقدام به وارد کردن کره کرده است از خارج و این کره، خلاصه این معامله معاملۀ صحیحی نبوده است آنموقع مثل اینکه در ایران وضع کره سخت شده بود مشکل شده بود. شهرداری فکر کرده بود کره وارد بکند و عرض کنم که به این ترتیب کمبود کره را جبران بکند، کره از خارج وارد کرده بود کرههای خارج کرۀ تمیز، پاکیزه بهداشتی و پاستوریزه، حالا جنبۀ استیضاح و جنبۀ ایرادی که نیکپور داشت به این مطلب کنار مطلب علیحدهای است که قابل ذکر نیست اما من استفادۀ دیگری از این موضوع میخواستم، این کره آقا وقتی که آمده بود ایران مردم ایران این کره را حاضر نبودند بخرند و مصرف کنند برای خاطر اینکه عادت نداشتند.
س- عطر و طعم نداشته است لابد؟
ج- نخیر مسئله این است که موضوع عادت که اِلمانی از کولتور یک مملکتی هست بایستی همیشه مورد توجه قرار بگیرد. زمامداران مملکت که نخواهند به کولتور و مسئلۀ عادت و مسئلۀ خوی مداوم مردم توجه کنند هر چند که نیتشان نیت خوب باشد موفق نمیشوند. کولتور را بایستی در نظر گرفت نمیشد کولتور یک مملکت را یکمرتبه به هم زد. بنده از دورۀ رضاشاه تعریف کردم و گفتم یکی از برکتهای آندوره امنیت بود. حالا به شما عرض بکنم که رضاشاه یکمرتبه میخواست مردم را عوض بکند، یکمرتبه لباسشان را عوض کند، یکمرتبه عاداتشان را عوض کند، یکمرتبه از ایرانی در آن معنای خاصی که داشت بیرونش بکند فرنگیشان بکند. نمیشد اینطور این بود که مردم بدشان میآمد این دروغ که نیست، مردم خیلی خوششان نمیآمد از رضاشاه برای خاطر اینکه به عاداتشان با کولتورشان درافتاده بود. حالا خواستم این مطلب را به خاطرم آمده بود عنوان کنم. بههرصورت…
س- شما سمتی داشتید در وزارتکشور در آن زمان؟
ج- نه هیچ کاری نداشتم نه بنده هیچ کاری نداشتم، بنده آنموقع مشاور حقوقی بودم یکی دو شرکت و کار وکالت عدلیه شروع کرده بودم نه دوستانه از من خواست چون ژوریست بودم و به این مسائل وارد بودم خواست که کمک بکنم در تنظیم این کار. بله درهرحال موضوع خاتمه پیدا کرد.
س- جلسات منظمی داشتید؟
ج- تقریباً، تقریباً، بله.
س- مثلاً ماهی یک دفعه هفتهای یک دفعه با ایشان؟
ج- نه. یعنی ایشان که در جلسات سخن میآمد بنده هم جلسات سخن میرفتم ولیکن پیشآمدهایی که میشد مثل همین ترکها، حالا بعد به شما عرض میکنم که پیشآمدهای بعدی دیگر چیزهای ما را خیلی نزدیکتر کرد. در آنموقع من میدیدم که زمامداران ایران یعنی حکومت ایران در مقابل سه ضرورت متعهد…
س- هستند یا نیستند؟
ج- متعهد هست، متعهد هست در مقابل چیزهای بینالمللی در مقابل Instanceهای بینالمللی که تأییدشان میکردند پشتیبانیشان میکردند. یکی مسئلۀ آزادیهای عمومی و اجازۀ تأسیس احزاب. مثل اینکه حکومت ایران مخصوصاً شخص شاه متعهد بود که بایستی، به هر حال یک رژیم حزبی است، حکومت حزبی در ایران برقرار بکند و شاید فشار هم بیشتر از طرف آمریکاییها بود. یکی دیگر مسئلۀ اصلاحات ارضی بود فکر میکردند که معنا ندارد که اراضی حاصلخیز ایران در دست مالکین بزرگ باشد و یک عدهای به نام رعیت در این اراضی کار بکنند و زحمت بکشند و قسمت اعظم از محصول را بدهند به مالک. این سیستم هم سیستم پذیرفته و قابل تحملی نبود و این است که رژیم ایران متعهد بود که مسئلۀ اصلاحات ارضی را حل کند. یک ضرورت دیگری که بنده میدیدم دستگاه متعهد است در آن، مسئلۀ مبارزه با فساد است، این تعهد تعهد همیشگی بود. منتها آن مسئلۀ اصلاحات ارضی شاید از چند به اینطرف به کلی دیگر فراموش شده بود و شاید انجام شده تلقی میشد ولی مسئلۀ ادارۀ مملکت با رژیم حزبی و مسئلۀ مبارزه با فساد تا این روزهای آخر هم برقرار بود. هم در آنموقع ما… مواجه بود جامعۀ ما مواجه با این سه ضرورت بود ولی اینجا یک مطلبی بایستی به شما عرض بکنم و آن این است که بنده غیر از Passion و شوقی که برای کارهای سیاسی داشتم Passion و شوق و علاقۀ زیادی هم به کارهای دانشگاهی داشتم و میل داشتم که وارد دانشگاه بشوم و در هیئت علمیۀ دانشگاه مشغول کار بشوم. این مطلب را از این جهت نقل میکنم چون میخواهم محیط دانشگاهی را در آن زمان هم اینجا منعکس کرده باشم میبینید که آخر این دانشگاهی در چه شرایطی بود البته روزهای آخر بهتر نشده بود ولی لااقل این وضعی که برایتان نقل میکنم تغییر پیدا کرده بود. به سختی حاضر بودند هیئت علمیۀ دانشگاه و دانشگاهیان به سختی حاضر بودند که یک المانها و عناصر نویی را در داخل خودشان جذب بکنند. و عجیب است درحالیکه هیئت علمیه بههیچوجه در حال پیشرفت نبود راکد بود کار تحقیقی کار مطالعهای که مستلزم پیشرفت قدرت علمی باشد از آنها کمتر ملاحظه میشد. خب لااقل برای جبران این عقبماندگی محیط دانشگاه باید اجازه بدهند که المانهای تازه بیاید و دانشگاه با این اِلمانهای تازه نو بشود روز به روز. و لیکن نمیگذاشتند، نمیگذاشتند آن کسانی که سنگرهای دانشگاهی را گرفته بودند این سنگرها را میگفتند نمیخواهیم کسی دیگر در آن نفوذ کند تا زنده هستیم هستیم بعد که رفتیم آنوقت یک کس دیگر. واقعاً خیلی مشکل بود که من بتوانم وارد دانشگاه بشوم. درحالیکه خب از بزرگترین دانشگاههای دنیا دانشگاه پاریس که بهاصطلاح سیستم حقوقی را موازی با سیستم حقوقی ایران تعلیم میداد این سیستم آنموقع فرانسه یک سیستمی بود که بهاصطلاح سرمشق سیستم حقوقی ایران بود بنابراین تعلیم حقوق و تدریس حقوق در پاریس برای ژوریستهای ایران خیلی مفید بود و خیلی ضروری بود و ما آخرین تیپی بودیم که از دانشگاه پاریس آمده بودیم بیرون و این هم باید به شما عرض کنم آن سالی که بنده، فارغالتحصیل شدم یک سال استثنایی بود. بعد از جنگ بود و فرانسویها آمده بودند سیستم تحصیلات حقوقشان را درش تجدیدنظر کرده بودند برای خارجیها یک سیستم مخصوص، برای خود فرانسویها یک سیستم علیحده. سیستم فرانسویها به نام سیستم d’état و دولتی بود، سیستم خارجیها سیستم Université و دانشگاهی بود دیپلمشان. برای اینکه ما خارجیهایی که زبان درست خوب متوجه نمیشدند آنها بتوانند با سهولت دیپلم دانشگاهی بگیرند ولی فرانسویها با عمق بیشتری تحصیلات حقوق را طی کنند. بنده با یک اجازۀ مخصوصی که دانشگاه پاریس به من داد توانستم که تحصیلات دولتی را شروع کنم و با خود فرانسویها درس بخوانم و امتحان بدهم و موفق شدم. بنابراین دیپلم خیلی معتبر داشتم.
س- دکترای D’état
ج- دکترای دولتی داشتم بله. دو سه نفر دیگر با ما آمدند آن سال، عرض کنم ندیم بود که معاون وزارت خارجه بود قبل از یک سال، قبل از من شد. خیلی برجسته بود از محصلین برجستۀ ایرانی بود. دکتر سقری بود در حقوق. البته چند نفر دیگر هم در اقتصاد از دانشگاه پاریس دکترای دولتی گرفتند ولی دکترای دولتی کسان دیگری هم گرفتند سالهای بعد اینها در Province و در ایالات دیگر بودند اهمیت آنجا هم مثل پاریس نبود. بههرحال خب من یکهمچین دیپلمی هم داشتم برای دانشگاه میتوانستیم مفید بودیم خصوصاً که من سابقه کار حقوقی داشتم و کسی که پراتیک میداشت و تحصیلات حقوقی عمیق میداشت البته بیشتر میتوانست مفید باشد خصوصاً که من تحصیلات تئولوژی و فقه اسلامی هم داشتم. منتظر بودم که دیگر به سهولت وارد بشوم اما بههیچوجه فرصت نمیدادند آنجا هم. بالاخره عدۀ زیادی میخواستند وارد بشوند. جهانشاهی بود میخواست وارد بشود عرض کنم که همان دکتر سقری که اسمش را آوردم میخواست وارد بشود، دکتر طباطبایی بود و خانمش، ده دوازده نفر بودیم که میخواستیم وارد بشویم هی مراجعه اینور و آنور بالاخره قرار گذاشتند که در سال 1335 قرار گذاشتند که در رشتههای مختلف حقوق مدنی، حقوق جزا، اقتصاد، حقوق اداری یک عدهای را به نام دانشیار استخدام کنند در دانشکدۀ حقوق. بنده تخصصم در حقوق مدنی بود عرض کنم که گفتند باید امتحان بدهید. باور کنید این مطلبی را که میگویم اصلاً استادها نمیتوانستند امتحان بکنند، اصلاً چه امتحانی میتوانستند بیچارهها بکنند. خلاصه برای اینکه آنهایی که فضولتر بودند و سرزباندارتر بودند برای آنها و شاید دیپلمشان اعتبار بیشتری داشت برای آنها بیشتر بازی درآوردند. و من هیچوقت برای هیچ کاری تشبث نکردم. مرحوم رسول پرویزی از دوستان خیلی نزدیک من بود از عشق من نسبت به مسائل دانشگاهی و کار دانشگاهی آگاه بود او بدون اینکه من بهش بگویم به مرحوم علم میگوید که مثل اینکه در دانشگاه برای فلانی دارند بازی درمیآورند تلفنی میکند مرحوم علم به امامجمعه و اصلاً دیگر همه مسائل تمام شد دیگر.
س- رئیس دانشگاه کی بود آنموقع؟
ج- رئیس دانشگاه آنوقت دکتر اقبال بود. بله ما بههرحال توانستیم وارد دانشگاه بشویم. اما میخواهم به شما عرض بکنم این بهاصطلاح خسّت، این امساک در پذیرفتن قابلیتهای علمی در دانشگاه یک مطلب عمومی بود من یک مثالهای دیگری برای شما میزنم برای اینکه ببینید که چطور در آنموقع هر آدمی که یک قابلیتی داشت و میخواست وارد دانشگاه بشود برای این بازی درمیآوردند ولی برای آدمهایی که قابلیت نداشتند و ناتوان بودند به سهولت راه را باز میکردند. وقتی که راه باز شدها.
س- در که باز شد و داخل تشریف بردید باز هم اشکال…؟
ج- بله بله بله بله. عرض کنم که دکتر صناعی را شما میشناسید؟ دکتر صناعی روانشناسی را در انگلستان خوانده است عرض کنم که شاگرد Laski بوده و Laski برای این خیلی احترام قائل بود عرض کنم که در ادبیات ایران سهم بزرگی دارد، شأن بزرگی دارد، یکی از نویسندگان خیلی خوب ایران است برای ورود این در دانشگاه تهران بازی درآوردند. این دکتر صناعی. یک کس دیگر را باز مثال برای شما میزنم شاید بشناسیدش دکتر نسوت (؟)، دکتر نسوت یکی از بهترین روانشناسان ایران است، و برای این هم بازی درآوردند و واقعاً حالا موقعی این میخواست وارد بشود که بنده، دکتر صناعی، دکتر خانلری دیگر در دانشگاه مؤثر و صاحب نفوذ بودیم بنابراین توانستیم او را بیاوریم. منظورم این است که وضع دانشگاه یکهمچین ترتیبی بود آنموقع. عرض کنم که یک آدمهایی که این محیط تنگ و عرض کنم که تنگنظری را در دانشگاه به وجود آورده بودند و حفظ میکردند بودند تا این اواخر. یادم میآید بنده وقتی که برای اولین مرتبه تقریرات و درسم را اجازه دادم چاپ بکنند چاپ شد از چاپخانه چند نسخهاش را آوردند پیش من صبح رفتم دانشگاه، دانشکده من فکر کردم که خب قبل از همهکس من یک نسخه از این کتاب درسیام را بدهم به رئیس دانشکده خب طبیعی است دیگر. رفتم اتاق دکتر عمید.
س- امین یا عمید؟
ج- عمید. خب آدم باید بگوید این چیزها را. رفتم اتاق دکتر عمید سلام و احوالپرسی و اینها بعد نسخه کتابم را جلد ظریفی هم گفته بودم کرده بودند گفتم این چیز خیلی ناقابلی هست ولی خب دیگر چون برای بچهها چاپ شده بود و اینها گفتم که برای نقادی نسخه اولش را تقدیم شما بکنم. خب معمولاً آدم اگر قرار باشد که یک شیشه ادوکلن هم ببرد به یک کسی بدهد این شیشۀ ادوکلن را باز میکند نگاهش میکند چقدر خوب است تعارف اینطور است. باور کنید این مرد حتی لای کتاب را باز نکرد. اصلاً مثل اینکه ناراحت شد که من چرا کتابم را چاپ کردهام. بعد که از اتاق آمدم بیرون، از اتاقش آمدم بیرون به یکی از آدمهای محرمش گفتم که من پیش دکتر عمید بودم و کتابم را به او دادم و خیلی پشیمانم کاش میشد بروید شما کتاب را از او بگیرید بیاورید. گفت چرا؟ گفتم آقا اینکه رسمش نیست آدم یک کتاب میآید به یک کسی میدهد آخر نگاه میکند اولش را چند صفحه دارد بعضیها فهرست دارد فهرست را نگاهش بکند قیافهاش را نگاه بکند بعد پاساژش را نگاه کند بعد بگوید میخوانم بعد تازه پنج شب ده شب بعدش یک کاغذی مینویسد کتاب شما را خواندم اینجایش. خب عیب بگیرد، ایراد بگیرد خب لااقل این علاقه است که آدم. آخر این یعنی چه. آدم به رئیس دانشکده کتابی که چاپ کرده است میدهد این اصلاً لایش را وا نکند و اصلاً مثل اینکه ناراحت بشود که شما کتاب را چاپ کردید. یکهمچین روحیههایی بود در دانشگاه ما یکهمچین وضعیت این کولتور عمومی است. بله بههرحال در این موقع که ما آمده بودیم در ایران سالهای اول من میدیدم که هیئت حاکمۀ ایران مواجه با این سه ضرورت هست. حزب، مبارزه با فساد، اصلاحات ارضی، همین موقع بود که مرحوم علم با اشارۀ شاه در صدد برآمد که حزب مردم را درست کند. خب بههرحال از ما دعوت کرد و البته بنده در شورای اولیۀ حزب نبودم ولیکن مسئول کمیسیونهای وابستۀ حزب بودم. بله این حزبی را که مرحوم علم مؤسس آن بود با کمک یک عدۀ دیگری که اعضای شورا را تشکیل میدادند و بیشتر نمایندگان مجلس بودند و در واقع حزب opposition بود، حزب اقلیت بود، حزب حاکم نبود. مرحوم علم در این موقع سمتی در دولت نداشت.
س- این دورۀ دکتر اقبال است دیگر؟
ج- بله. و حزب دولت و حزب اکثریت را مرحوم اقبال تشکیل داد و اسمش هم حزب ملیون بود. آنموقع مملکت ظاهراً با یک سیستم دوحزبی اداره میشد که حزب اکثریت اسمش حزب ملیون بود، حزب اقلیت اسمش حزب مردم بود. دبیرکل حزب اقلیت اسدالله علم بود. دبیرکل حزب ملیون نصرتالله کاسمی بود. ولی رئیس و رهبر اصلی و واقعی خود دکتر اقبال بود. عرض کردم که ظاهراً مملکت با سیستم دو حزبی اداره میشد. غرضم از کلمۀ ظاهراً این بود که واقعاً مملکت روی سیستم حزبی اصلاً اداره نمیشد برای اینکه ادارۀ مملکت روی سیستم حزبی این است که اولاً نمایندگان پارلمان را حزب معرفی کرده باشد و بعد این حزب هم یک ایدئولوژی مشخصی یک پُرگرام مشخصی داشته باشد که نسبت به حزب دیگر اختلافی داشته باشد. و بههرحال حزب اکثریت یک پروژههایی داشته باشد و حزب اقلیت در مقابل این پروژه کنتروژه داشته باشد یا پیشنهادهایی داشته باشد. این بههیچوجه مسئله از این قرار نبود. Directive اصلی برای ادارۀ مملکت از طرف شخص شاه داده میشد.
س- حتی آن زمان؟
ج- بله. شخص شاه میداد و بایستی دیگر سیستم حزبی به مرحلۀ اجرا درآوردن این تصمیم را در شکل قانونگذاری و مقدمتاً در شکل یک مباحثه حزبی بیرون بیاورند و بعد به معرض اجرا بگذارند. والا تصمیمات اصلی کار را شاه میگرفت. اینکه فرمودید حتی در آنموقع؟ بنده یک مثال میزنم برای شما. در دوره نخستوزیری مرحوم اقبال بود که یکی از نمایندگان مجلس، ظاهراً دکتر پیرنیا، دولت را استیضاح میکند. آن مطابق مقررات پارلمانی در ظرف یک مدت معینی دولت بایست بیاید به استیضاح پارلمان جواب بدهد و بعد رأی اعتماد بگیرد. خب تردیدی نداشت که دولت میتوانست بیاید و به استیضاح دکتر پیرنیا جواب بدهد و یقیناً هم رأی اعتماد میگرفت برای خاطر اینکه نمایندگان مجلس موافق با دولت بودند. دولتی که شاه انتخاب کرده بود. حتی در این اندازه رعایت قواعد و آداب پارلمانی دولت نمیکرد. رئیس دولت آمد پشت مجلس گفت من منتظر میشوم که اعلیحضرت از مسافرت برگردند از ایشان اجازه بگیرم که آیا به استیضاح شما جواب بدهم یا جواب ندهم. ملاحظه میکنید؟
س- توی مجلس رسماً گفته بود؟
ج- بله گفته است نوشته شده هست. البته من نمیخواهم عیب بگیرم راجع به اینکه چرا مملکت روی سیستم حزبی اداره نمیشد، برای خاطر اینکه واقعاً کولتور اجتماعی ما هم مناسب با شکل اداره مملکت به ترتیبی که در ممالکت غربی متداول هست نبود. هر مملکتی یک کولتوری دارد کولتور اجتماعی شما الان ممالک غربی را در نظر بگیرید همین فرانسه انگلستان آلمان ایتالیا و آمریکا اینها با همدیگر مشابه نیستند. تصمیماتی که دولت انگلستان میگیرد در ارتباط با پارلمان به کلی متفاوت هست با تصمیماتی که دولت فرانسه میگیرد در مقابل پارلمان. حتی در طول تاریخ دولتهای مختلفی که آمدند در همین کشور فرانسه روابطشان با پارلمان و نظام دموکراسیشان همیشه یک شکل نبوده است. از وقتی که دوگل آمده در خود این فرانسه این نظام پارلمان و دولت به کلی متفاوت شده است با نظام پارلمان و دولت در زمان قبل از دوگل. بنابراین من از این بابت نمیخواهم ایراد بگیرم ولی بههرحال متوقع بودن اینکه یک مملکتی که آمادگی ندارد روی سیستم حزبی اداره بشود این را مجبورش بکند بیاید یک مرتبه در شکل دوحزبی مثل آمریکا مثل انگلستان روی سیستم حزبی اداره بشود این یک توقعی یک تحمیل، یک تحمیل، یک توقع نابجا و یک تحمیلی به این مملکتی هست.
س- شما در این حزب چه نقشی داشتید؟
ج- حالا عرض میکنم حضورتان. بنده امیدوار بودم. بنده این مطلبی که الان این قضاوتی که الان کردم راجع به بنده بعد از تجربیات چندین ساله است چند دهه است چند ده ساله است. بنده آنموقع امیدوار بودم که بتوانم به حزب یک قوام بدهم. حالا من تمام فعالیتم را، فعالیت شبانهروزیام را اختصاص داده بودم به کار حزب. غیر از صبح تا ظهر که فعالیتم مخصوص به کارهای دانشگاهی بود و شبها هم که میرفتم خانه به کار مطالعه و کارهای تهیه و درس و اینها میپرداختم تمام بعدازظهر بنده در حزب به کار بودم وقت صرف میکردم و وقتی را به کار میبردم.
س- محلی داشت و اینها؟
ج- بله محلی داشت بنده دفتری داشتم.
س- کجا بود محل؟
ج- محل حزب در خیابان صبا بود. در تهران در خیابان صبا بود. روزنامهای داشتیم.
س- اسم روزنامه چی بود؟
ج- روزنامه «اندیشه مردم» بود. بله روزنامه «اندیشه مردم» بود که در دورهای که حزب فعالیت داشت بیشتر ایام روزنامه را بنده اداره میکردم. اگر همیشه نه ولی خیلی ایام سرمقاله را من مینوشتم البته با در نظر گرفتن ملاحظاتی که مرحوم علم داشت. سیاست حزبی باید بگوییم. خب اخبار و چیزهای دیگر هم فراهم میکردند میدادند. بله عرض میشود که مسئله این بود که حزب اکثریت هر طرحی را که میآورد که یعنی دولت به نام حزب اکثریت هر طرحی را که میآورد خب با اشارۀ اعلیحضرت همایونی به پیروی از نیات مبارک همایونی.
س- تازگی داشت این به اصطلاح؟ یا دولتهای قبل هم میگفتند؟
ج- شاید دولتهای قبل هم نه این اندازه، دولتهای قبل شاید احتراماً میگفتند ولی این دولت به پیروی از منویات مبارک همایونی…. Opposition در مقابل این استدلال به پیروی از اوامر همایونی یک فرمول دیگری پیدا کرده بود میگفت که شما پیرو اوامر همایونی هستید اما شما اوامر همایونی را درست نفهمیدید. اوامر همایونی را ما درست میفهمیم شما درست نمیفهمید. این به این ترتیب بحث در این بود که اوامر همایونی چی هست؟ حزب در واقع عملاً تبدیل شده بود به اواخر یک دستگاهی برای برپاسازی تظاهرات والا حزب یعنی یک وسیلۀ دیالوگ یک صحنه برای تبادل نظر و تبادل آرا بههیچوجه یکهمچین چیزی نبود.
س- در شهرستانها هم فعالیت خاصی…؟
ج- نخیر. نخیر عرض کنم که ما در ابتدای کار خب میدانید همیشه حزب و Oposition کارش آسانتر است مخصوصاً در ابتدا. در ابتدای امر مورد استقبال ما قرار گرفتیم کارگرها به ما روی آوردند، بیشتر روشنفکرها به ما روی آوردند، خب اِلمانهایی هم که در داخل حزب ما بودند چون اِلمانهای نزدیک به قدرت نبودند و طبیعتاً اِلمانهای قدرتجو و درپیقدرترو نبودند احتمالاً منزهتر، احتمالاً با ایدهآلیستها موافقتر، و ملایمتر و مطبوعتر بودند این بود که یک جاذبهای داشت. خب حزب موافق دولت حزب اکثریت یک حزبی بود که جای اشخاصی بود که دنبال مقام و موقعیت، مسند، منصب، حقیقتش این است که نمیتوانم بگویم در آن موقع دنبال بیزنس بودند. یک چند نفر سازمان اصناف و اینها. و من نه، نمیشناسم کسی که دنبال بیزنس و آنموقعها توی حزب ملیون بودند. ولی بههرحال آدمهایی بودند که دنبال مقام و موقعیت و قدرت و اینها بودند. من کوشش میکردم چون بنده مسئول کمیسیون سازمانهای وابسته بودم. اینجا گفته شد کمیسیونهای وابسته در حقیقت این واقعیتی است کمیسیون سازمانهای وابسته است.
س- که عبارت بودند از…
ج- تمام اصناف سندیکاهای کارگری، اتحادیهها، انجمنها و هر سازمان اجتماعی که وجود داشت از طریق آن کمیسیونی که بنده مسئول آن بودم مرتبط میشد با حزب. تمام جامعه بههرحال. بنده به این ترتیب که میرفتم در میان رستههای مختلف، دستههای مختلف، محلات، اصناف، بازار صحبت میکردم و خب بههرحال اشخاص هم نسبت به دولت انتقاداتی داشتند شکایتهایی داشتند، تقاضاهایی داشتند درخواستهایی داشتند اینها بیشتر از طریق ما میخواستند کارهایشان را انجام بدهند متشبث میشدند. ما فکر میکردیم که به این ترتیب میتوانیم که به حزب یک واقعیتی بدهیم. ولی خب واقعیت حزب موقعی میسر بود که این استقبالی که نسبت به حزب بشود یک جوابی هم داشته باشد و مؤثر باشد. من خاطرم هست که به مناسبت توجهی که کارگرهای سیلو نسبت به حزب مردم کرده بودند سیلو دو نفر سه نفر از کارگرها را منتظر خدمت کرده بود بیکار کرده بود بههرحال یک شکایتی اینها داشتند ما نتوانستیم ما نسبت به شکایت این دو نفر سه نفر هیچ اقدامی نتوانستیم بکنیم. و گویا مثل اینکه اینها بیکار شدند برای همیشه.
س- یعنی زور آقای علم هم نمیرسید؟
ج- نخیر، نخیر، نخیر، نخیر.
س- یا برای ایشان مهم نبود؟
ج- نخیر ایشان تمام کوشش را هم میکرد نمیشد و دولت میایستاد، دولت ایستاده بود با وجودی که مرحوم علم غالب شبها پهلوی شاه بود ولی خوب دولت هم خودش را عرض کنم نمایندۀ نیات اعلیحضرت میدانست، شاید اعلیحضرت هم خب، یکی از خصوصیات اعلیحضرت هم این بود که همیشه پشت سر دولت بود. هیچوقت دولت را تضعیف نمیکرد یکی از خصوصیات اعلیحضرت این بود که دولت را تضعیف نمیکرد. این دولت دارد. با وجودی که مرحوم علم خب مورد کمال توجه و کمال اعتماد شخص شاه بود ولی اینگونه توقعات را علم نمیتوانست از شاه داشته باشد و شاه. بههرحال همانطوریکه عرض کردم حزب تبدیل شده بود به یک وسیلهای برای برگزاری تظاهرات و اجتماعات. مثلاً یادم میآید وقتی که ژوئیۀ 1958 بود انقلاب عراق شد. شاه آمریکا بود مثل اینکه؟ در مسافرت خارج بود. برمیگشت، بلافاصله برگشت. خب تشخیص داده شد که وقتی که نسبت به خانوادۀ سلطنت در عراق انقلابیون این رفتار را کردند بایستی نسبت به شاه ایران یک تجلیل خاصی بشود خب حزب تمام کوشش و تمام عرض کنم که هنرش را به خرج برد برای اینکه یک استقبال خیلی با شکوهی از شاه بکند. و خب حزب مردم در آن استقبال نشان داد که افکتیوش و طرفدارانش و کسانی که صدایش را قبول دارند و میشنوند بیشتر هستند بیشتر از حزب ملیون هستند برای اینکه این جاده کرج آنموقع مثل حالا آباد نشده بود. خاطرم هست که قسمت شمالی آن را داده بودند حزب مردم که حزب مردم افکتیوش را بیاورد آنجا قسمت جنوبش را داده بودند به حزب ملیون. و قسمت شمالش متعلق بود به حزب مردم سراسر مملو از جمعیت پر از فرودگاه تا میدان 24 اسفند ولی آن طرف تقریباً خلوت یا اینکه جمعیت کم و این نشان میداد که حزب مردم اعتبارش و صدایش رساتر و معتبرتر است پیش مردم. بههرحال گاهی اوقات ما یک اقداماتی میکردیم برای اینکه جلب اعتماد طبقات مخصوصاً کارگرها، با کارشکنی دولت مواجه میشدیم. خاطرم میآید که آنموقع روابط ایران و شوروی به هم خورده بود یک میسیونی قرار بود بیاید به ایران مذاکره بکنند با وزیرخارجه راجع به روابط شوروی اینها مثل اینکه ایران در آن مورد خلاف انتظار شوروی رفتار کرده بود شورویها هم خیلی ناراحت شده بودند و شروع کرده بودند در رادیوهایی که بهاصطلاح شبها معلوم نبود که کجا هست به نام پیک ایران صدای ایران به ایران فحش دادن شدیداً، تبلیغات خیلی شدید شروع شده بود. و این تبلیغات بایستی، من البته با سازمانهای اطلاعاتی ارتباط نداشتم اما میدیدم با یک تحریکات شدیدی در میان طبقات کارگر بود. از جمله طبقات کارگری که مورد توجه چیز بود آن سازمانهای زیرزمینی روسها که همان تودهایها بودند کارگران چاپخانه بودند. کارگران چاپخانه معمولاً خیلی کارگران متنفذی هستند چون با نوشته و روزنامه ارتباط دارند و خیلی مؤثر هست. اینها مراجعه کردند به ما که ما میخواهیم سندیکا تشکیل بدهیم ما فقط از شما میخواهیم که حمایت بکنید ما جلسات خودمان را تشکیل بدهیم در محل شما و بعد هم از ما در موقعی که مطالبات خودمان را مطرح میکنیم حمایت کنید. بنده همانموقع که اینها مراجعه کردند مشکوک شدم از اینها. با مرحوم علم صحبت کردم که من مشکوکم اما بههرحال اگر ما به آنها راه ندهیم میروند جای دیگر و اجتماعاتشان را درست میکنند و بعداً گرفتاری درست میکنند بهتر این است که در همان محلی که برای سندیکاها و اتحادیههای کارگران درست کردیم اینها بیایند و جلساتشان را تشکیل بدهند و سندیکاشان را هم درست بکنند ببینیم چطور میشود. اینها آمدند ما در خیابان امیریه یک محلی را دائر کرده بودیم به نام خانۀ کارگر یک محلی دادیم به آنها یک اتاقی دادیم به آنها و اینها میآمدند هر روز عصر آنجا جلساتشان را تشکیل میدهند و شروع کردند به بنیادگذاری یک سندیکای وسیع کارگری، بعد از چند ماه به ما اطلاع دادند البته مطلع هم بودیم از طرز کارشان که اینها سندیکایشان با مشارکت غالب از کارگرهای چاپخانه در تهران که سه چهارهزار نفر هست تشکیل شده است و اینها یک مطالباتی دارند، یک حرفهایی دارند با وزارتکار،و یک حرفهایی دارند با صاحبان چاپخانه. اینها میخواهند در یک محل بزرگی که نماینده وزارتکار باشد و دبیرکل حزب مردم هم باشد و نمایندگان مطبوعات هم باشند این حرفها را بزنند. عجیب است اینها گفته بودند که فلانی حق مداخله ندارد. من حق مداخله ندارم. ما حرفمان را میخواهیم با دبیرکل بزنیم و از فلانی هم متشکریم که به ما محل داده است و جا داده است مراقب بوده است و امنیت ما را حفظ کرده است اینجا ولی ما به فلانی کاری نداریم ما حرفمان را میزنیم به دبیرکل دبیرکل هر کاری میخواهد بکند وزارتکار هم هر کاری میخواهد بکند. بنده به مرحوم علم گفتم که اینها من میترسم که کاری انجام بدهند بروند پشت تریبون و صحبتهایی بکنند سه چهارهزارتا کارگر و یک تظاهرات نامطلوبی بکنند. علم هم گفت خ ب پس این جلسه چرا تشکیل شد؟ گفتم چرا تشکیل نشود. تشکیل بشود ولیکن من فقط شما در نظر داشته باشید وقتی که اینها آمدند حرفهایشان را زدند شما بگویید که حالا فلانی خلاصه کند برای من این مطالب را آنوقت من بتوانم که جلوی اینها که مشتری داشتند جلب میکردند توی کارگرها. مرحوم علم قبول کرد این ترتیب را. اما دولت حاضر نبود اجازه بدهد یکهمچین مجلسی، چون ما در محل حزب که یکهمچین محلی نداشتیم لازم بود در یک محل دیگری برویم یک چنین کنفرانسی را دایر کنیم. رئیس دولت حاضر نبود اجازه بدهد که یکهمچین چیزی برقرار شود. بالاخره رئیس شهربانی با اجازهای از شاه، شاه هم قبلاً مرحوم علم با او صحبت کرده بود و اجازه داده بود. یادم میآید در سینما پلازا در خیابان شاهرضا این کنفرانس بزرگ کارگری تشکیل شد و چهارهزار نفر کارگر بودند اینها از نمایندگان مطبوعات و از نمایندگان آژانسهای خارجی و نمایندۀ آژانس تاس هم دعوت کرده بودند. بنده به اتفاق مرحوم علم و چند نفر از اعضای حزب رفتیم آنجا و اینها بلند شدند و همان نمایندۀ کمیتۀ برگزاری این تظاهرات…
س- کی بود اسم او؟
ج- بله یک شخصی بود به نام صمدزاده عرض کنم که آدمهای… حالا یادم نیست اسامی و یکیاش که یادم میآید صمدزادگان مثل اینکه توی اینها بود حالا در آن جلسه بود یا نبود ولی درهرحال از آدمهایی که مؤثر بود در اینکارها او بود. بلکه یکی از سرانشان بود.
س- سابقۀ حزب توده هم ظاهراً نداشتند؟ مثلاً این صمدزاده
ج- چرا این صمدزاده مثل اینکه بوده است. این صمدزاده. حالا نمیدانم در آن جلسه در آن برگزاری آن جلسه بود یا نبود برای اینکه اینها سن هم بازی میکردند آنهایی که شناخته شده بودند نمیآمدند جلو یک آدمهای دیگری را میفرستادند. کاملاً معلوم بود که جلسه از زیر هدایت شده بود و برای این خلاصه یک تظاهر ابتدایی همانطوری که همۀ جاهای دیگر دنیا این کمونیستها میکنند یک تظاهر ابتدایی بود برای اینکار. هرکدام از اینها هفت هشت نفر مأمور شده بودند که بیایند آنجا صحبت بکنند هر کسی مأموریت داشت به یک شکلی وضع کارگران چاپخانه را بیان بکند و در واقع چند مجلس روضه و مرثیه، آه و ناله، و خب یک مقدارش هم البته درست بود. عرض کنم که فقرشان سختی زندگیشان و ناایمنی که در کارگاهشان بود و این چیزها را بیان کردند. خب البته همهکس متأثر بودند دیگر و البته نمایندۀ آژانس تاس هم آنجا خیلی خوب بود خیلی مطالب قشنگی برای شب از رادیو مسکو پخش بکند و باز به ایران فحش بدهد پیدا کرده بود. عرض کنم که بنده هم متعهد شده بودیم که حرفی نزنیم دیگر. مرحوم علم، حالا نماینده یعنی معاون وزارت کار هم بود وزیر کار نبود ولی معاون وزارت کار هم آمده بود. مرحوم علم بلند شد و نیامد پشت تریبون گفت که مطالبی که اینجا من شنیدم دلم میخواست که به طور مشخص و مُنجّز خلاصهاش و آن چیزی که به درد شما مفید است و ما بایستی انجام بدهیم فلانی که با شما دائماً در تماس بوده برای من بیان بکند و خواهش میکنم خود فلانی بیاید همینجا آن مطالبی که بعداً به من خواهد گفت همینجا در حضور همه بگویید. که من عین همان مطلب را بتوانم الان هم میروم حضور اعلیحضرت به اعلیحضرت هم میگویم معاون وزارتکار هم هست. و در شورای حزبی مطرح کنیم درهرحال بتوانیم چهکار کنیم. بنده رفتم پشت تریبون عرض کنم مرثیهها را خیلی تندتر از آنها را خواندم و نباید این تمام Clients آنها را از دست این Clandestine حزب توده گرفتم ولی آخرش گفتم که همۀ اینها بجا و همۀ اینها بایستی بدانید درمان میشود برای اینکه میتوانید بگوییدش میتوانید بیانش بکنید. گرفتاری و مصیبت موقعی هست که شما نتوانید این را بیان بکنید در یک جامعهای بسر میبرید که میآیید تشکیل کنفرانس میدهید و دبیرکل حزب مردم که حزب اقلیت هست دعوت میکنید میآید مینشیند حرف شما را گوش میکند معاون وزارتکار میشنود دعوت میکنید حرف شما را گوش میکند، نمایندگان روزنامهها را دعوت میکنید حرف شما را گوش میکنند اما حرفها را مینویسند، نمایندۀ تاس دعوت میکنید که حرفتان را امشب از رادیو مسکو بگوید. میگوید امشب. این خوشبختی است که میتوانید این حرفها را بزنید اما من غصۀ آنها را میخورم آن مملکت را میخورم آن کارگرهای نظیر شما را میخورم مثل بلغارستان، مثل چکسلواکی، مثل لهستان که در اوضاع سختتر از شما بسر میبرند اما نمیتوانند این حرفها را بزنند. البته این مطلب موجب شد که تمام این چیزهایی که اینها بافته بودند و برای اینکه این مانور سیاسی بود کاملاً، تمامش به کلی به هم ریخت پاشیده شد از هم. خب البته برای اینکه حزب پیشرفت بکند دوام پیدا بکند، قوام پیدا بکند اینطورکارها ضروری بود اما پشت سرش ضروریتر این بود که این حرفها مورد توجه قرار بگیرد. من نمیخواهم بگویم که نسبت به کارگرها توجه نشد نسبت به کارگرها توجه شد اما با مشورت خودشان. یعنی همینطور که ما اینجا صحبت کردیم بعد هم کمیسیون تشکیل میدادند با مشورت خودشان. والا بنشینند در اتاق دربسته و پیش خودشان برای مصلحت کارگران فکر بکنند و کارگرها غافل باشند از اینکه دارند برایشان فکر خوب میکنند در نتیجه این حکومت حزبی آنوقت نیست. توجه میکنید. حکومت حزبی موقعی هست که پیشرفتها اگر چه چشمگیر نباشد ولیکن همراه همفکری مردم توأم با همدلی مردم توأم با اظهارنظر مردم باشد. ممکن است نتیجه هم کمتر باشد. این پیشرفتهایی که نصیب جامعۀ زنان ما شد. این نتیجۀ کوشش خودشان که نبود که. و به همین جهت دیدید که به چه آسانی از دست دادند. هنوز انقلاب نشده بود از دست دادند. هنوز انقلاب نشده بود در دانشگاهها ریختند و گفتند دختر و پسر در یک رستوران نباید غذا بخورند. برای اینکه این آزادی که زنان پیدا کرده بودند که با مجاهدت خودشان نبود که پیدا کرده بودند به آنها داده بودند که قدرش را نمیدانستند. بههرحال عرض کنم که کوششهایی که برای سازمان دادن و سامان دادن و عرض کنم که استفاده کردن از سیستم حزبی چند سال سه سال تقریباً سال 1336 تا 1339 بله ما کردیم همراه مرحوم علم به جایی نرسید.
س- در مورد همین چیز کارگران چاپخانه قدم بعدی آن چی بود حالا این سعی شد که مثلاً کاری در این زمینه که میفرمایید بشود؟
ج- چرا، چرا بالاخره باز هم کار صحیحی نبود برای اینکه کمیسیونی تشکیل شد نمایندگان کارگران، نمایندۀ کارفرما ولی به جای اینکه در وزارت کار باشد این کمیسیون در سازمان امنیت شد. سازمان امنیت چه کارش به این کار بود باید وزارت کار انجام بشود.
س- در آنموقع آقای آموزگار وزیرکار بود یا منصور یا انصاری؟
ج- عرض کنم که بنده میدانم آقای بهرامی معاون وزارتکار بود اما کی وزیر کار بود. خاطرم نیست، یادم نیست. میدانم در آن جلسه بهرامی آمدش.
س- آنوقت سازمان امنیت چه نقشی داشت و در اینکارها نقشی که سالهای اخیر داشت در امور کارگری آنموقع داشت؟
ج- بله سازمان امنیت خودش درهرحال مسئول امنیت مملکت میدانست. آنوقت موومانها و جنبشها تقاضاهای کارگری را بهعنوان مسائل وابسته به امنیت مملکت تلقی میکرد و به همین جهت خودش را دخیل میدانست دیگر.
س- در این جلسه چه نقشی داشتند؟ نظری داشتند راجع به تشکیل یا عدم تشکیلش؟ آنها هم باید راضی میشدند؟
ج- آنها عرض کنم که شاید رقابتی که بین مرحوم علم بود و اقبال آنموقع شاید سازمان امنیت به نفع مرحوم علم عرض کنم که تأیید کرد که تشکیل این جلسه را. البته آنها بههیچوجه منتظر نبودند که نتیجه آن جلسه به آن قشنگی از آب بیرون بیاید. چون نتیجه آن جلسه از نظر امنیتی و از نظر یک organization سندیکایی خیلی درخشان بود برای خاطر اینکه هیچگونه تضییقاتی نسبت به کارگرها انجام نشد حرفهایشان را زدند ولی بههیچوجه فرصت اینکه از آن یک بهرهبرداری نامعقول سیاسی بشود که بههیچوجه اجازه داده نشد بلکه بهرهبرداری صحیح سیاسی کاملاً انجام گرفت از آن. این خیلی چیز معقولی بود. بههرحال عرض کنم که دیگر در سال، یعنی اوایل 39 بود، اوایل 39 بود مسئلۀ انتخابات مطرح شد چون انتخابات بایستی در همان تابستان سال 1339 مثل اینکه میشود سال 60 بله داشت انجام میشد باید انجام میشد. بنده در داخل حزب چون تمام اوقاتم را صرف میکردم و علاقهمند بودم این است که یک اعتبار و نفوذ خاصی پیدا کرده بودم. نه فقط در داخل تهران بلکه در تمام سطح مملکت یک فردی که به مسائل حزبی علاقهمند است و یک Permanence برای حزب تلقی میشد من بودم. خب در عرض این مدت مرحوم علم هم اعتماد زیادتری به من پیدا کرده بود. دیده بود که من غیر از اخلاص و صداقت نسبت به مسائل مملکتی و مسائل حزبی چیزی ندارم و درعینحال ملاحظات مربوط به رژیم را هم کاملاً در نظر دارم. بههرحال بنده معتقد بودم که بایستی در همین راهی که رژیم هست کوشش کنیم Progress و پیشرفت انجام بگیرد عیبها را بایستی یواشیواش منتظر باشیم رفع کنیم و درهرحال یک عیبهایی هم اگر هست با آنها عیبها ما بایستی رژیم را تحمل کنیم. البته آنموقع عیبی که متصل به رژیم بود همین حرف که ارادۀ منحصر شاه بود. والا آنموقع هنوز مسئلۀ فساد و بیزینس و عرض کنم که خلاصه خاصهخرجیهایی که اطراف شاه بود آنموقع نبود. عرض کنم که انتخابات بله در همان اوایل سال 39 مطرح بود و بنده در آنموقع در حزب یک اعتبار و یک بهاصطلاح نفوذ و یک شخصیتی داشتم. من گو اینکه عضو شورا نبودم ولیکن پیش اعضای حزبی اعتبارم از خیلی از اعضای شورا هم بیشتر بود. دارم، میخواهم خصوصیات زمان را برای شما بگویم و کولتور culture اجتماعی را بیان بکنم که یک خاطرهای به خاطرم آمد برای شما بگویم. یک عدهای خب معارض با من بودند شاید دوستان خیلی قدیمی هم که نمیپسندیدند راه مرا آنها هم معاند بودند، آنها هم در صدد کارشکنی بودند مرتب سابقۀ حزب توده من را به رخ میکشیدند برای اینکه چیزی نداشتم که در ابتدایی که الان خواستم برای شما خاطراتم را بیان کنم اول از همه گفتم که به حزب توده پیوستم، دلایلش را به شما گفتم و گفتم در چه شرایطی هم بود که ترک کردم. مرتب این مطلب را چیز میکردند عنوان میکردند و به رخ میکشیدند و این را بهعنوان یک نقطۀ ضعف من به رخ مرحوم علم مخصوصاً میکشیدند. و عجیب است خب مرحوم علم هم که خب این مطلب را میدانست این مطلب که پوشیده نبود بر علم و از روز اول مطلب را میدانست. مرحوم علم این خصومتها و عرض کنم دشمنیهایی که نسبت به من عنوان میشد و گفته میشد و اینها موجب میشد که بیشتر من را تأیید کند سماجت میکرد که بیشتر من را تأیید کن. خب من هم واقعاً غیر از اخلاص، یعنی نه اینکه نسبت به مرحوم علم هر کاری را که بنده شروع میکردم غیر از با اخلاص طریق دیگری نمیخواستم ادامه بدهم. مرحوم جمشید اعلم شما میدانید که یکی از اطبای مخصوص شاه بود که نزدیک به شاه بود هر روز هم هر شب هم شاه را ملاقات میکرد خب به شاه نزدیک بود این عضو شورای حزب مردم بود و در روزنامههای مربوط به حزب اکثریت یک مرتبه مصاحبه کرده بود بر علیه شخص من که من عضو حزب توده هستم. که همه متحیر شدند گفتند آقا شما با روزنامۀ فرمان که وابسته به حزب اکثریت است بر علیه یکی از افراد مؤثر حزبتان مصاحبه میکنید و میگویید تودهای است مرحوم اقبال هم در نتیجه رقابتی که با مرحوم علم داشت و فکر میکرد که رونق حزب مردم ناشی از فعالیت من هست او هم شدیداً با من مخالف بود شدید. ولی خب توی حزب همه نسبت به من مرحمت داشتند و محبت داشتند. در سال 38 ظاهراً قرار بود…
وقتی میزان سطور و حر وف پرسش های آقای لاجوردی و روایت های آقای باهری را بر در این بخش- به عنواه نمونه – به اختمال نزدیک به و اقعیت ان را در مورد بخش دیگر مصاحبه های این مجموعه گه دیدهام می توان در کلیت ان
تعمیم داد- بر شمردم به این ارقام در این گفت و گوی تاریخ شفاهی رسیدم: میزان پرسش های آقای لاجوردی بلغ بر 8 سطر در 230 حرف و روایت های آقای باهری بالغ بر250 سطر در 7500حرف. با وجود احترامی که برای زنده یاد اقای لاجوردی و زحمات ارزشمند او که در اجرای جنین پرژوه ای یعنی ثبت و ماندگاتری روایت های بخشی از بازی گران عمده حک.مت گران دوره پهلوی دوم – بالغ بر 90 درصد راویان این مجموعه را تشکیل می دهند – شده جای دست مریزاد دارد. و امااز این که به این پروژه عنوان تاریخ شفاهی ایران داده شده توافق ندارم و این نظر را در مکاتبه و گفت و گو ی تلفنی با ایشان داشتیم یاد اور شدم. نمی توان راویان شرکت کننده یاد شده را یه عنوان بازتاب دهنده تاریخ شفاهی ایران دانست . انتخاب این عناوین برای این پروژه هم توهم زا و هم بدوز از واقعیت رخ نمود ه است.زیرا این راویان یاد شده نمی توانندبه عنوان نمایندگانی که روایت هایشان بازتاب تاریخ شفاهی ایران باشد .شاید یکی از نام هایی که با ترکیب 95 در صد مصاحبه شوندگان ازنخبگان دولتی – تاریخ شفاغی از بالا – در حوزه مطالات نکاری و مطالعه میدانی و آگادمیک شناخته می شود نام و اقعی ای پروژه می توانست – پروژه تاریخ شفاهی حکومتگران پهلوی دوم- نام گذاری میشد.. رواج اصطلاح علطی را در رابطه با حوزه تاریخ شفاهی نمی شده است. .
ناخدا حمید احمدی
۵۷ ای دیگری وامانده در عقده تاریخی. نخیر جناب تاریخ شفاهی ایران هست و سرشار از مصاحبه با چهره های مخالف و منتقد شاه و حکومت پهلوی. حالا ک تاریخ بازگو میشه و حقایق برای ما نسل های جوان ایران هویدا میشن به مذاق شما خوش نمیاد و آه و ناله سر میدی.