روایتکننده: آقای دکتر محمد باهری
تاریخ مصاحبه: 7 آگوست 1982
محلمصاحبه: شهر کان ـ فرانسه
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: 3
ج- قرار بود که کنگرۀ حزب در سال 38 قرار بود کنگره حزب تشکیل بشود. برای اینکه کنگره تشکیل بشود.
س- اولین کنگره بود این…
ج- اولین کنگره حزب بود ـ بایستی هر حوزه حزبی نمایندگانش را انتخاب بکند. به تمام مملکت از طرف کمیسیون تشکیلات دستور داده شد که ترتیب انتخاب نمایندگان کنگره را بدهند. تهران هم یک روز قرار شد که انتخابات بشود. صندوق را گذاشتند و به همه هم اعلام کرده بودند در یک روز معین که بیایند همه رأی بدهند دوباره. حقیقتش این است که بنده خیلی نگران بودم که مرحوم علم اول نشود و خیلی نگرانیام بجا بود. نه اینکه کس دیگری بشود حقیقتش این است که نگرانیام این بود که خودم جلوتر از او بیفتم. نمیخواستم مطلقاً نمیخواستم ـ طالب این نبودم. برای ثبت در تاریخ میگویم والا اگر غیر از ثبت تاریخ نبود هیچوقت عنوان نمیکردم. هیچوقت هم نگفتم. این اولین باری است که میگویم ـ حقیقت است. این نگرانی را من در باطنم داشتم. گفتم خب بههرحال یک شکلی درست میشود ـ خداوند یک طوری اینکار را درست میکند حالا در موقع صورتجلسه حالا اگر غیر از اینطور هم شد صورتجلسه خب… ما توی حیاط ایستاده بودیم و با عدهای از دوستان صحبت میکردیم دیدم که یکی از افراد حزبی آمد به من گفت که یک مرد چاق نسبتاً بلندبالایی آمده دم صندوق و هر کسی که میخواهد رأی بدهد میگوید که مواظب باشید اعلیحضرت دستور دادهاند که به فلانی رأی ندهید ـ یعنی بنده. بنده خیلی تعجب کردم. گفتم کی هست و دست مرا گرفت و آورد دیدم جمشید اعلم است.
س- یعنی شخصی که آنجا ایستاده بود؟
ج- آره ـ گفتم اینه؟ گفت بله این به من و به دونه دونه میگوید اعلیحضرت گفتند که آره… من حقیقتش این است که آخر او سابقه هم را داشت که توی حزب مصاحبه کرده بود توی روزنامه فرمان و اینها… من عصبانی شدم و یقهاش را گرفتم. یقهاش را گرفتم و کشیدمش آنطرف و گفتم این حرفها چیست؟ و با خشونت بهش اعتراض کردم. خشونت من و سروصدای من موجب شد که در حزب جنجال شد. جنجال شد و خلاصه رأیگیری ادامه داشت اما مرحوم علم اتاق بالا بود و آمد پایین و خیلی وضع ناجور شد. خب از طرف جمشید اعلم و بههرحال طبیب مخصوص شاه بود. بنده هم هنوز آنموقع هیچ موقعیت اجتماعی نداشتم یک دانشیار دانشگاه بودم ولی خب مرحوم علم خیلی به من محبت داشت و خیلی ناراحت شد. بنده هیچ فراموش نمیکنم ـ به مرحوم علم رو کردم گفتم که شما از دفترتان آمدهاید پایین لابد برای این است که تف بیندازید به روی من و میدانم حتماً چرا میخواهید تف بیندازید به روی من ـ تف بیندازید توی روی من که چرا آمدهام توی حزبی که جمشید اعلم هست. مرحوم علم اینجا دیگر اصلاً میخ شد روی زمین که چی بگوید. چندتا از این خانمهای عضو حزب و اینها آمدند و دست ما را کشیدند و بردند و عرض کنم که خلاصه وسط جمعیت مرحوم پرویزی هم آمد شروع کرد پرخاش کردن که آقا خجالت نمیکشید این حرکتها چیست میکنید من به مرحوم پرویزی گفتم جای من نیست دیگر برویم. ما از در حزب رفتیم بیرون. بعد البته به بنده اطلاع دادند که متأسفانه وضع همانطور بود ـ آرای بنده زیادتر شده بود با کمال… ولی خب درست کرده بودند بههرحال. عرض کنم که فردا رسول پرویزی به من تلفن کرد گفت مرحوم علم امشب دعوت کردهاند سر شب که من و خانلری برویم پیشش. رفتیم آنجا مرحوم علم به من گفت که من مصلحت میدانم که ـ حالا من اصلاً رفته بودم دیگر از حزب بیرون مرحوم علم اول یک خرده چیز کرد به ما ـ چرا همچین کردید شما؟ من شما را میخواستم وزیر کنم. گفتم ـ فراموش نمیکنم ـ گفتم میخواستید اول دیوث بشوم بعد وزیر بشوم نه من وزیر دیوث نمیشوم. گفت که من حالا باید بروم پیش اعلیحضرت. من معتقدم که شما چند روزی حزب نیایید. حالا من خودم اصلاً نیامده بودم. گفتم که نه من حزب میآیم باید محاکمه تشکیل بشود ـ من و جمشید اعلم باید محاکمه بشویم ـ هرچی نتیجه محاکمه شد تسلیم هستم. مرحوم علم هی چیز کردن و هی باز این دست و آن دست کردن و گفت که خب حالا شما تصمیم نمیگیرید خود من تصمیم میگیرم. آهان رو کرد به… آخرش حالا درست دیالوگ را خاطرم نیست ـ گفتم که ولی بههرحال من فردا صبح یک مصاحبۀ مطبوعاتی خواهم کرد و همۀ مطالب را هم فردا به جراید خواهم گفت. مرحوم علم رو کرد به رسول پرویزی گفت شما چه میگویید؟ مرحوم پرویزی گفت پشت سر ایشان هستم. به خانلری گفت شما چه میگویید؟ گفت پشت سر ایشان هستم. یعنی کمک گرفت از آنها که آنها هم به من تحمیل بکنند حالا مثلاً من ده روز پانزده روز حزب نیایم. مرحوم علم بلند شد و ما هم بدون خداحافظی از توی خانهاش آمدیم بیرون. فردا صبح کنگره تشکیل میشد ـ بنده هم در کنگره حضور پیدا که میکردم. صبح ساعت شش مرحوم علم به من تلفن کرد گفت شما چه میکنید؟ گفتم که بنده امروز مصاحبۀ مطبوعاتی خواهم کرد. گفتم که شما هم به رسول تلفن کردید؟ گفت آنها که دنبال شما هستند. گفت آنها همه میگویند تو چی میکنی. بنده دیگر بلند شدم و ناشتایم را خوردم و منتظر بودم که ساعت نُه بشود تلفن بکنم و چندتا روزنامه را دعوت بکنم و مطالب را بگویم ـ حقایق را… ساعت نُه بود به من از توی کنگره تلفن کردند ـ کنگره تلفن کردن که گفتند که عجیب محشری شد در محل گنگره. گفت به محض اینکه جلسه تشکیل شد نمایندگان آذربایجان اول بلند شدند گفتند فلانی کجاست؟ بعد از آنها نمایندگان خراسان بلند شده بودند و با وجودی که من در واقع از فارس بودم نمایندگان فارس آخر بودند هیچ نمیتوانستند بگویند فارس هم تمام اعضای کنگره بلند شده بودند گفته بودند فلانی کجاست؟ اصلاً بدون فلانی مگر میشه فهمیده بودند داستان و جریان را فهمیده بودند. خب البته این مطلب برای مرحوم علم یک دلگرمی بود برای خاطر اینکه در پیش شاه هم میتوانست بگوید که فلانی یک محبوبیتی دارد و بههرحال رئیس کنگره قول داده بود گفته بود که فلانی حالش خوب نبود ولی فردا صبح حتماً نماینده یک عدهای میروند برش میدارند و میآورندش.
س- رئیس کنگره کی بود؟
ج- مثل اینکه دکتر خوشبین بود ـ بههرحال فردا صبح آمدند و ما را با سلام و صلوات بردند توی حزب و خیلی تجلیل کردند و خیلی…
س- جمشید اعلم بود آنوقت در کنگره؟
ج- نه دیگر جمشید اعلم نیامد ـ من البته بعد در آنجا یک نطقی کردم و تجلیل ازش کردم. تجلیل یعنی نطقی که تاریخی شد نطق خوبی بود ولیکن نخواستم دیگر دنبال بیاورم آن کار را به این صورت. بله عرض کنم که صحبت از این بود که عمر حزب داشت به انتخابات میرسید انتخابات عرض کنم که قرار بود که هر کسی کاندید هست ـ محل کاندیداتوری خودش را تا آخر خرداد ماه مثل اینکه اول قرار بود اول تا آخر اردیبهشت باشد بعد گفتند تا آخر خردادماه اعلام بکند به حزب. در این موقع در سیاست مملکت در ارتباط مخصوصاً با خارجیها مثل اینکه یک چیزهایی پیش آمده بود. من درست وارد اسناد سیاسی نیستم. نمیدانم همانموقعها بود که کندی آمده بود روی کار و عرض کنم که مثل اینکه مسئلۀ باز اصلاحات ارضی یک ضرورت حادی پیدا کرده بود و حتی مثل اینکه آمدن امینی هم مثل اینکه ضرورت پیدا کرده بود. خلاصه موقعیت حکومت ایران از نظر سیاست خارجی در یک مضیقهای قرار گرفته بود حالا کیفیتش درست….
س- جبهه ملی هم دومرتبه جان گرفته بود و….
ج- هنوز نه ولی مثل اینکه در شرف بود. عرض کنم که کمیسیون انتخابات به من مراجعه کرد و گفت که شما از کجا کاندید هستید؟ گفتم حقیقتش این است که من تهران کسی را نمیشناسم. بنده در تهران مدعی باشم رأی میآورم ـ نه ـ که من داوطلب باشم. جایی که سابقاً البته زمینه داشتم و حتماً میشدم شیراز بود. اما من الان در حدود ده دوازده سال هم هست که بعیدم از آنجا ـ وضع آنجا را هم نمیدانم و یک وضعی است که ترک میکنم. گفت حالا نمیشه که شما ـ گفتم اگر قرار است که من رأی بیاورم که وضعم این است ـ اگر قرار است که حزب کسی را وکیل بکند خب از هر جا میخواهند وکیل کنند. اما وضع من از این قرار است. من نه در تهران میتوانم وکیل بشوم و جایی که ممکن است شیراز است ـ آن هم بایستی اوضاع و احوال داخلی را باید بروم مطالعه کنم. مطالعه هم نکردهام نمیدانم چطور است. ولیکن به همین جهت هم هیچ جا اسمم نیست و این عضو آن کمیسیون هم تعجب کرد که من اینطوری باهاشون مرحوم علم خب یک مسافرتهای تبلیغاتی برای انتخابات میرفت. از جمله یک مسافرتی آمد شیراز… با هم آمدیم شیراز. خب در شیراز آنجا استقبال خیلی عظیمی از مرحوم علم کردند ـ عظیم. واقعاً Spontaneous بود ـ خودبهخود با هم رفتیم شهر و عرض کنم که در محل حزب فردا از من خواهش کرد صحبت کردم و نطقی کردم. بعد دو روز بعد گفت که خب من باید بروم خوزستان در خوزستان هم آنجا یک champagne électorale را برگزار کنم. در فرودگاه من فکر کردم با هم باید برویم در فرودگاه به من گفت فلانی من خواهش میکنم شما بروید در بندر لنگه و آنجا سازمان حزب را برقرار کنید و آنجا تا ببینیم چه میشود. گفتم چشم. حالا تابستان هم است. گفتم من بندر لنگه میروم و حزب را هم درست میکنم اما من از بندر لنگه وکیل نخواهم شد شما بدانید برای اینکه من را بندر لنگه از خودشان نمیدانند من چطور میتوانم وکیل شوم. شما اگر میگویید بروم حزب را تشکیل بدهم ـ تشکیل میدهم حزب تشکیل میدهم. البته خیلی هم مشکل بود رفتن به بندرلنگه برای اینکه آن سالها مثل سالهای اخیر که هواپیما باشد وجود نداشت. یا بایستی میرفتم بوشهر از راه دریا میرفتم بندرلنگه ـ یا بایستی میرفتم لار و از آن راههای خیلی مشکل و صعبالعبور و ناامن عبور میکردم میرفتم. بالاخره این راه را ترجیح دادم که بروم لار و از لار هم بروم به بستک و از بستک بروم به بندر لنگه. همین کار را کردم آن سالی بود که لار هم زلزله آمده بود و رفتیم شب لار و از لار بعد بستک و با یک جیپ و از بستک هم رفتیم به بندر لنگه. در بستک چند روز ماندیم توی این شهرها یک آدمی که از تهران وارد میشود خصوصاً یک بالاخره اسمی عنوانی داشته باشد یک عده دورش جمع میشوند. ما توانستیم یک Selection بکنیم و این آدمهای معتبری را دور هم جمع بکنیم و یک شورایی ـ کمیتهای ـ مرکز اصلی برای حزب به وجود بیاوریم یک عدهای را هم تلگرافی هم بکنند ـ تشکیل شد حزب و آنها هم بهشان یک دستورالعملی را برای تشکیل جلساتشان و گزارششان بهشان بدهیم. رفتیم در بندر لنگه ـ بندر لنگه هم عیناً همین کار را کردیم. بعد برمیگشتم از راه بندر لنگه به شیراز. وقتی که آمدم لار رسیدم دیدم تلگرافخانه ـ رفتم یک تلگرافی بکنم به مرحوم علم که من تمام کارهایم را انجام دادم و حالا آمدم لار دیدم که تلگرافچی لار میگوید که الان تلگرافخانۀ تهران یک چندتا تلگراف کرده که مرحوم علم به شما پیام داده گفته فوراً خودتان را برسانید تهران. ما رفتیم تهران. رفتیم تهران و عرض کنم که مثل اینکه مرحوم علم در گنجاندن اسم من میان اشخاصی که در آینده وکیل باید بشوند گرفتار مشکل شده. این کوشش داشت که من حتماً وکیل بشوم. ولی ظاهراً تبلیغات شدیدی که بر علیه من پیش شاه شده بود ـ من را بهعنوان یک عنصر نامطمئنی پیش شاه معرفی کرده بودند و شاه زیربار نمیرفت و مرحوم علم داشت دست و پا میکرد ـ میدیدم که دست و پا دارد میکند. توی اتومبیل میرفتیم با همدیگر ـ گفتم که شما دست و پا بیخود میکنید برای چه؟ من وکیل بشوم. گفتم مسئله مسئله این است که شما انشاءالله بتوانید در آینده رئیسالوزراء بشوید و من منتظر حکومت شما هستم الان. وکیل که میبینم چطور است وکیل چه فایده دارد. دنبال این کار نباشید ـ به خودتان فشار نیاورید. گفت آقا برای من ـ برای اینکه من بتوانم رئیسالوزرا بشوم بایستی طرفداران زیادی در مجلس داشته باشم خب یکیاش باید تو باشی گفتم حالا خودتان را نکشید بنده چکار میتوانم توی مجلس بکنم ـ من یک نفر هستم. و فهمیدم که ـ سؤال کردم حتی ـ گفت خب باید کوشش بکنیم که اعلیحضرت اعتمادش روزبهروز به تو زیاد بشود. گفتم من غیر از اخلاص در کارم نداشتم و عیبها را هم آنچه که کوچک بوده میشد تحمل بکنم ـ تحمل کردم آنچه را هم که ناموزون بوده به شما گفتم دیگر عدم اعتماد یعنی چه؟ با کی صحبت کردم؟با کی آمد و شد کردم؟با کدام دستۀ سیاسی زد و بند داشتم؟ با کدام خارجی چیز کردم ـ عدم اعتماد… گفت میدانم باید ارباب… گفتم نداره… گفت چرا ولی خب باید بیشتر بشود. فهمیدم که سخت در تکوتا است. گفتم بههرحال برای من هیچ نگران نباشید.
س- شما هنوز تماس حضوری با شاه پیدا نکرده بودید؟
ج- یک مرتبه چرا دیده بودمش
س- برای اینکه…
ج- یک مرتبه چرا ـ یک مرتبه دیده بودمش. یک مرتبه در یک شرایطی هم که خیلی راضی نبودم و اگر هم میدانستم آنطور است ملاقات نمیکردم. نه… زیاد آمد و شد نداشتیم. عرض کنم که ولی من محسوس برایم بود که ما سوای تقلایی که مرحوم علم دارد برای من میکند اصلاً مسخره است. ما فکر میکردیم که حزب مردم مال اکثریت میشود ولی اصلاً توجه کردیم که حزب مردم کماکان در اقلیت است بنابراین مسئلۀ تشکیل دولت حزب مردم به کلی منتفی است.
س- چهجوری متوجه شدید؟
ج- خب ضمن صحبتی که با مرحوم علم میکردم صریحاً به من گفت. گفت مسئلۀ اکثریت ما منتفی است. اصلاً یک مطلبی را هم در اینجا بهتان بگویم. این دکتر بایندر در همان سالهای 36 و 37 آمده بود ایران مثل اینکه یک Sabbatical میگذارند.
س- استاد دانشگاه شیکاگو.
ج- الان استاد دانشگاه شیکاگو است ولی آنموقع شاید استاد نبود. بههرحال از طرف دانشگاه شیکاگو بود ولی یک Sabbatical میگذارند. این با مرحوم علم آشنا شده بود. مرحوم علم چون دید این Scholar است و دلش هم میخواست با این Scholar ارتباط داشته باشد ضمناً و خودش هم وقت نمیکرد که دائماً به این برسد این را به من معرفی کرد ـ من را هم به این معرفی کرده بود. خب با بایندر آشنا شدم. البته بایندر این سالهای آخر روابطش یک کمی دوستانهتر با من شد ـ ولی آنموقع نه همچین چیزی نبود. در ضمن در بعضی از جلسات حزبی من بایندر را میبردم ـ جلسات یعنی سندیکایی ـ جلساتی که سازمانهای وابسته تشکیل میدادند و من شرکت میکردم بنده را ـ یکی دو سهتاش خاطرم هست بردم. در کورهپزخانهها بردمش. بنده یکروزی به من گفت که علم هرگز رئیسالوزرا نمیشود عجیب بود. من دلیلش را نپرسیدم و به مرحوم علم هم گفتم ـ گفتم بایندر… خب بایندر درست است که Scholar بود اما بیارتباط با چیزهای اطلاعاتی آمریکا حتماً نبود. بهاضافه میدید چیزهای سیاسی… بههرصورت ما در آستانۀ انتخابات پی بردیم که حزب مردم در انتخابات اکثریت نخواهد داشت ـ اقلیت خواهد بود. بعد در تهران مرحوم علم من را بهعنوان کاندیدای تهران معرفی میکرد. بهش گفتم مرحوم علم گفتم من را بهعنوان سیاهی لشکر نگذارید آقا. اسمم باشد بعد انتخاب نشوم ـ چرا؟ این سبکی است برای من. چرا؟ اینکه خودم بهتان گفتم من که در تهران رأی ندارم. خب گذاشت بههرحال. ولیکن انتخابات یک شکل خاصی پیدا کرد.
س- وزارت کشور انتخابات را میگرداند؟
ج- بله ـ اساساً حتی آن چهار پنج شش نفری هم که در حوزۀ تهران نصیب حزب مردم بود به آن چهار پنج شش نفر را هم نمیخواستند بدهند ـ حزب اکثریت نمیخواست بهش بدهد حتی آن پنج شش نفر را هم نمیخواستند بدهند حالا بنده که هیچ ـ آن چهار پنج شش نفری هم که بودند آنها را هم نمیخواستند بدهند. یواش یواش اصلاً مسئله یک شکلی پیدا کرده بود مثل اینکه روابط سیاست خارجی با رژیم یک شکلی است که در انتخابات هم دارد تأثیر میکند اصلاً انتخابات را لغو میکند. انتخابات تهران نتیجهاش معلوم نشد ـ انتخابات بسیاری از نقاط ایران معلوم شد ولی نمیدانم چه شکلی پیدا کرد کار که تمام نمایندگانی که انتخاب شده بودند استعفا کردند. حالا من معذرت میخواهم خیلی حافظهام دقیق نیست نمیدانم چه شکلی پیدا کرد.
س- مثل اینکه یک امری از طرف شاه بوده که همه استعفا کنند.
ج- همه استعفا دادند. وزیر دربار یک نطقی کرد بر علیه انتخابات ـ بر علیه دولت علا. که خب البته اینها چون ضبط یک جایی است… بههرصورت حکایت میکرد از اینکه یک لقی چیزی پیدا شده. دولت اقبال هم همان ماه مهر بود آنموقع مثل اینکه استعفا کرده بود. دولت شریفامامی آمد روی کار. در همین موقع حالا تاریخهای پس و پیش اینهاش هم درست خاطرم نیست. مرحوم علم یک شبی من را دعوت کرد و به من گفت که من تصمیم گرفتهام که از حزب بروم کنار. خلاصه توضیح هم داد که کوششهای ما برای اینکه بتوانیم یک حزب صحیحی داشته باشیم موفقیتآمیز نبوده. حالا اینجا بنده یک مطلبی اولاً باید بگویم بعد راجع به اینکه توفیقات راجع به تشکیل حزب و نضج گرفتن حزب چرا موفقیتآمیز نبوده بعد توضیح بدهم. بنده در دانشگاه درس میدادم خیلی به کارم علاقهمند بودم ـ به درسم علاقهمند بودم و شاگردها خیلی به من علاقهمند شده بودند. درسم را خیلی خوب تنظیم میکردم ـ عرض کنم که جنبههای پراکتیک درس را همیشه رعایت میکردم ـ رویههای دیوان کشور را ـ آخرینش را در دسترس میگرفتم و ازش استفاده میکردم ـ خلاصه درس من که قبل از من به یک صورت خیلی دست دوم افتاده بود ـ درس حقوق جزا من میدادم. خیلی در دانشگاه ـ دانشکده حقوق تهران ـ آنوقت یک دانشکده حقوق بیشتر نداشتیم دانشکده حقوق تهران بود. یک اعتبار و رونق مخصوصی پیدا کرده بود و شاگردها هم به من یک علاقۀ خاصی داشتند. هم من در تدریس و هم در مراقبت در یاد گرفتن خیلی علاقه نشان میدادم و علاقۀ توأم با یک دلسوزی و بچهها این را لمس میکردند ـ احساس میکردند. در رفتاری هم که با دانشجویان داشتم هیچگونه تبعیضی بههرحال نمیکردم. یک کسی تودهای متهم بود و تودهای برای من فرق نمیکرد. یک کسی مصدقی برای من فرق نمیکرد ـ یک کسی هم بود که مخالف آنها بود فرق نمیکرد و اگر اشتباه نکنم مثل همین سلامتیانی که گویا شاگرد من بوده و الان بین اینهایی که توی کادر وزارت خارجه هستند ـ کسانی که در همین گرفتاریها و در این مسائل به من همیشه کمک کردند همین شاگردهای سابقم بودند. به مناسبت علاقهای هم که داشتند نه فقط شاگردی ـ چون علاقهمندی من را دیده بودند به کارشان. این علاقهمندی موجب شده بود که یک کانونی از دانشجویان دور من جمع شده بودند. خب من حقیقتش این است که خیلی با آهستگی میخواستم این کانون علاقۀ شاگرد و معلمی را ازش یک بهرهبرداری نمیگویم یک حرکت سیاسی هم بهش بدهم. خیلی با ملایمت. خب مرحوم علم توجه کرده بود به این مطلب. روزی که مرحوم علم ما را خواست و به من گفت که ما موفق نشدیم در کار تشکیلات حزبیمان بنابراین بایستی من بروم کنار و وقت خودم را بیش از این صرف نکنم ـ من هم گفتم من هم که نیستم دیگر. مرحوم علم از نظر conformismeاش نسبت به شاه میل نداشت که من یا غیر من بعد از رفتن او از حزب کنار برویم. برای اینکه اولاً خب حزب را یکی از تأسیساتی میدانست که مورد علاقه شاه است و در ثانی اینکه نمیخواست… البته نمیخواست مرحوم علم که اینطور تلقی بشود که محض خاطر مرحوم علم کسانی حاضر هستند که از حزب کنار بروند. جلوی شاه اینطور نمیخواست تلقی بشود تلقی بشود. اما خب بههرحال اگر کسی محض خاطر او از حزب کنار میرفت این توی خودش یک احساس غروری میکرد. حقیقتش این است که من نه برای عرض کنم که رها کردن یک Institution مربوط به شاه و نه برای اینکه علم را به یک صورتی تقویت کرده باشم ـ به یک صورتی مثلاً احترام خاصی… نه به این صورت هم نبود. از نظر اینکه اولاً خب علم را یک آدمی میدانستم که آدم میتوانست بهش اعتماد داشته باشد و میتوانست بهش تکیه بکند تلقی میکردم. درحالیکه توی حزب بعد از او کسی همچین آدمی نبود و از طرفی دیگر خود من هم پی برده بودم که کار لغوی داریم میکنیم ـ اصلاً اینکه حزب نیست. هروقت تظاهراتی است یک عدهای را کامیون بفرستیم و ببرند جمع بکنند ـ اینکار من نیست این کار در شأن من نیست. این است که من به مرحوم علم گفتم که من هم نیستم. اتفاقاً مرحوم رسول پرویزی هم با من نشسته بود مرحوم علم گفت که شما چی؟ گفت من هم نیستم. و این تنها من و مرحوم رسول پرویزی بودیم که بعد از اینکه مرحوم علم از دبیرکلی حزب مردم کنارهگیری کرد از حزب مردم آمدیم بیرون. یعنی مرحوم علم آمد وارد حزب شد که برود شورا استعفا کند ـ رفت شورا استعفا کند ما هم از در حزب آمدیم بیرون دیگر هرگز هم به حزب نرفتیم.
س- آن نگرانی که به شاه ممکن است بربخورد و ناراحت بشود…
ج- او گفت اتفاقاً به ما هم گفت. گفت که اعلیحضرت بهشان برمیخورد. گفتم نباید بهشان بربخورد چرا بهشان بربخورد ـ ما کمال خدمتگزاری را نسبت به وطنمان در تبعیت از فرامین ایشان داریم. نمیپسندید؟ نمیپسندید. بعد مرحوم علم به من گفت که خب کار دانشگاه را چهکار میکنید؟ گفتم من یک عده دانشجو دوروبر خودم دارم. محبت استادی و دانشجویی هست. هیچ کار سیاسی باهاش نخواهم کرد. محبت خواهد ماند و هیچ کار سیاسی آنموقع ممکن بود این را یک بهاصطلاح صحنهای بدانم برای یک حرکت سیاسی ـ دوسمان آهسته آهسته ولی الان دیگه نمیدانم. الان به آن ترتیب نمیدانم. برای اینکه چه حرکت به طرف کی؟ برای کی؟ به اتکای کی آخه. گفت اعلیحضرت میگوید. گفتم همینطور به عرضشان برسانید. گفتم همینطور با همین صداقت و با همین اخلاص بهشان بگویید. رنجیدند اهمیت نمیدهم بههیچوجه هیچ اهمیت نمیدهم برنجند ـ غیر از این نمیتوانم. عرض کنم که بعد دیگر آهان… گفتم بهتان که قبل از اینکه دنبال این را ـ این را بهتان بگویم که چرا حزب نمیشد موفق نبود. برای خاطر اینکه شاه ادارۀ مملکت ایران به ارث بهش رسیده بود. و یک شرایطی هم به ارث بهش رسیده بود که نمیتوانست ول کند. آخر بعضیها یک ارثهایی بهشان میرسد ولش میکنند. بنده یک خانهای از پدرم بهم میرسد همانوقت که پدرم بمیرد میگویم که این خانه را نمیخواهم. اما محمدرضاشاه وقتی که رضاشاه از ایران رفت و آمدند گفتند که شما مطابق قانون اساسی ولیعهد بودید تا حالا و پادشاه میشوید نمیتوانست ول بکند. آخه ول میکرد چی میشد؟ آخه مملکت چی میشد؟ اصلاً مملکت به هم میخورد. یک ارثی است که قبولش برایش فرض میآورند. حالا صرفنظر از egoism و اینها ولی قبول این میراث برای محمدرضاشاه یک فرض بود. خب پادشاه است و پادشاه به معنی یک حیات استمرار در حکومت و در اداره مملکت ایران است دیگر. رئیسالوزراها میآیند میروند ـ فرماندهان قشون میآیند و میروند ـ او هستش دیگر. ضمناً مواجه است با یک مردم با کولتوری که میشناسیدشان. کولتوری که دموکراسی را هنوز توی خودش جذب نکرده ـ جلب نکرده. حالا هم شما ملاحظه بکنید خمینی آمده وضعی که خمینی دارد با مردم ـ مردم در مقابل خمینی دموکراسی است؟ مصدق موقعی که بود واقعاً دموکراسی بود؟ هر کار دلش میخواست میکرد دیگر. هر کاری دلش مصدق میخواست میکرد منتهی فرق بین محمدرضاشاه از یک طرف و خمینی و مصدق از یکطرف دیگر این بود که اینها مردم پشت سرشان هست ـ او نبود پشت سرش. ولی بههرحال اینها از مردم الهام نمیگیرند او باز فکر میکرد مصلحت مردم چی هست. بههرحال کولتور مردم کولتوری که مساعد و مناسب با دمکراسی باشد نبود. خب مملکت هم باید اداره بشود. مملکت باید مردمش بههرحال زندگی بکنند باید پلیس وجود داشته باشد باید دادگستری وجود داشته باشد باید ارتش وجود داشته باشد باید مالیات بگیرند. شما حتماً در یادداشتهایی که تنظیم شده و تنظیم میشود وضع رابطۀ بین مجلس و دولت را بعد از رفتن رضاشاه همه میدانند. آنموقع موقعی بود که شاه اعتبار یا نداشت یا کم بود هنوز زیاد نشده بود ولی اعتبارات مجلس و مجلسیها در مقابل دولت زیاد بود. وضع مملکت آشوب بود ـ شلوغ بود هیچ پیشرفتی ممکن نبود هیچ کار صحیحی ممکن نبود انجام بگیرد. خب شاه اینها را میدید دیگر و فکر میکرد که بایستی با یک اتوریتهای مملکت را اداره بکند. البته حالا در فرانسه هم رئیسجمهور با یک اتوریتهای حکومت میکند. در آمریکا هم رئیسجمهور با اتوریته حکومت میکند. خب اتوریتهای که اینها با سوار بودن بر مرکب آرزوها و ایدهآلها و نقشهها و فکرهای مردم است آن نبود ولی فکر میکرد که با فکر خودش میتواند که مملکت را اداره بکند. خب از یکطرفی میراث ادارۀ مملکت در دستش است و نمیتواند ول بکند و نباید هم ول بکند. و نمیخواهد هم ول بکند. (؟؟؟) از یکطرفی درست است که ضرورت سیاست خارجی ضرورت فضای بینالمللی است که دموکراسی باشد. این است که دموکراسی به صورت یک چیز ظاهری درمیآید ـ یک چیز تصنعی به وجود میآید. حزب درست میکنند اما ظاهرش اسم دارد اما باطنش این است که کار ما توأم با توفیق نبود. چون شاه میگفت که این میراث ادارۀ مملکت است و این میراث را هم من بایستی حفظش کنم و وظیفهاش را انجام بدهم و فکر هم میکرد که اگر خیلی بخواهد تسلیم اصول دموکراسی بشود آن مملکت برمیگردد به دورهای که چیز بود ـ بعد از رفتن رضاشاه تا 28 مرداد 32. با این روحیهای که محمدرضاشاه داشت و خب مسلط هم بود و ما هم بههرحال دسته مخالف رژیم که نبودیم. ما آمده بودیم که با همه عیبها بسازیم و در سازندگی مملکت دفاع کنیم. دستۀ دیگری هم که صاحب یک Philosophy باشند یک برنامهای هم باشند که وجود نداشتند که برویم باهاشان همکاری بکنیم. ما وقتی میدیدیم نمیشود ول میکردیم دیگر ـ میگفتیم نمیشود. ایشان فکرشان این است و بالاخره میراث اداره مملکت هم دستشان است و فرصت هم نمیدهند ـ اجازه نمیدهند که کس دیگر در کارها دخیل باشد مؤثر باشد. خب وقتی هم یک نظری خواستند ـ مشورتی خواستند میدهیم نخواستند نمیدهیم تحمیل نمیکنیم. این بود که مرحوم علم که دید کار بیحاصلی است ول کرد. ما هم دیدیم کار بیحاصلی است ول کردیم. بنده دیگر از این اتفاقات در سال 1339 اتفاق افتاد. حکومت اقبال هم 1339 استعفا کرد. مهر هم ـ مثل اینکه اوایل مهر بود یا اواخر شهریور بود درست خاطر نیست.
س- بله نه شهریور ـ هشت شهریور.
ج- بله استفعا کردند. بنده دیگر رفتم دانشگاه. تمام وقتم را دیگر صرف دانشگاه کردم. دانشگاه و شاگردهایم و دیگر عرض کنم آمیزشم با شاگردان بود. شاگردها خانهام میآمدند و با شاگردها راهپیمایی میرفتم ـ با شاگردها مهمانی میرفتیم. گاهی اوقات بیچارهها برایشان اتفاقات بد میافتاد میرفتم. خلاصه زندگیم زندگی معلم و شاگرد بود. همان موقعی بود که اولین کتابم را نوشتم. کتابی که راجع به حقوق جزای ایران بود همان موقع چاپش کردم.
س- سیاست وارد دانشگاه بود آنموقع دیگر؟
ج- خب سیاست که همیشه وارد دانشگاه بود حالا بهتان عرض میکنم. حالا هنوز از چند سال به اینطرف از بعد از 28 مرداد به اینطرف هنوز وارد نشده است. ولی دارد وارد میشود دارد از این به بعد دیگر وارد میشود. نه من واقعاً یک فضایی با دانشجویانم داشتم که جنبۀ سیاسی بههیچوجه نداشت. فقط علاقه بود ومحبت بود و دلسوزی که من برای بچهها داشتم برای درس خواندنشان بود برای کارشان. عرض کنم که آن سال عرض کنم اگر خاطرتان باشد در اتحادیۀ معلمین که درخشش بود شروع کردند و یک جنجالی راه انداختند. بعضی مطالب را من میگویم ممکن است واقعاً حافظهام هم غلط باشد و بعد برای کسانی هم که از این استفاده میکنند گمراهی ایجاد بکند. نمیدانم… در کابینۀ شریفامامی دکتر صدیق اعلم وزیرکشور بود؟ بله دکتر صدیق اعلم وزیرکشور بود ـ درست است
س- اول علوی مقدم مثل اینکه…
ج- نه وزیر فرهنگ…
س- وزیرفرهنگ… همایون
ج- نه
س- مهران و بعد صدیق اعلم.
ج- بله ـ صدیق اعلم. در موقعی که صدیق اعلم وزیر فرهنگ بود مثل اینکه به و مطالبات معلمین یک نظر مساعدی داده بود. و همین مطلب موجب شده بود که درخشش بتواند معلمین را بیشتر جمع بکند. درخشش خب یک آدمی بود که این توانایی و این خصلت را داشت که میتوانست معلمین را دور خودش جمع بکند و معلمین را دور خودش جمع کرد. خب عرض کنم که شریفامامی انتخاباتی کرد و در این انتخابات مثل اینکه دکتر اقبال شد وکیل ـ نماینده مجلس شد. در همین انتخابات بود مثل اینکه صالح هم… جبهه ملی باز دومرتبه جان گرفته بود. مثل اینکه صالح هم شد نماینده مجلس. عرض کنم که وزیرکشور علویمقدم بود همینطور که فرمودید. علوی مقدم هم خیلی حسن شهرت نداشت هرچند الان میگویند وضعش هم خیلی خراب است تعجب هم میکنم. بههرصورت مجلس انتخابات مجدد را شریفامامی کرد ـ مجلس تشکیل شد ولیکن حکومت شریفامامی مواجه با جنجال شد. شریفامامی آنموقع هم مثل ایندفعۀ آخر مجال به جنجال داد. وقتی آدم استعداد سیاست نداشته باشد همین است. آمدند توی مجلس از سازمان برنامه و از آمریکاییها شدیداً انتقاد کردند. مثل اینکه مسئول سازمان برنامه در زمان شریفامامی آرامش شد.
س- شوهر خواهرش.
ج- بله آرامش خیلی آدم سالمی نبود. بههرحال اینها نسبت به ابتهاج هم خیلی حسن نظر نداشتند. به یک دلایلی که حالا خود آقای ابتهاج اگر مصلحت بداند بگوید بهتر است. روابط شریفامامی و ابتهاج هم خوب نبود.
س- بله ـ گفتهاند
ج- این را گفتهاند؟ بله
س- مسئلۀ کود شیمیایی شیراز و اینها.
ج- بله ـ بله خب خوب شد. عرض کنم که توی سازمان برنامه شروع کردند بر علیه آمریکایی و برای ابتهاج خلاصه میدانید حرفهای جنجالی زدن. مخصوصاً وقتی نیت سازندگی در آن نباشد. وقتی در یک جامعهای انعکاس پیدا بکند که آن جامعه جامعۀ هیجانی است نتیجۀ خوبی ندارد. کما اینکه همین در کابینۀ شریفامامی همین کار را کرد دیگر ـ همین وضعیت را پیش آورد. یکی از مبانی این فتنۀ خمینی همین فضای بازی بود که شریفامامی در مجلس به وجود آورد. بههرصورت یک Agitation در سطح مملکت مخصوصاً بین معلمین به وجود آمد و در این تظاهرات آن دکتر خانعلی ـ بههرحال خانعلی بود یا دکترش یادم نبود ـ دبیر بود و این در بهارستان کشته میشود و همین موضوع موجب در ضمن تظاهرات کشته میشود. برای خاطر اینکه واقعاً پلیس ما که مجهز به وسایل معقول نیست. اصلاً ما پلیس که نداشتیم ـ هیچوقت نداشتیم. آخری هم نداشتیم آنموقع هم نداشتیم. به جای اینکه با گاز اشکآور و به جای اینکه با آبپاش و با یک وسایلی که الان پلیس در همۀ دنیا دارد مردم را متفرق میکند. اما با تیراندازی میخواهند مردم را متفرق کنند نتیجهاش همین میشود. میخورد به یک کسی. هروقت تیری که خالی میشود به یک کسی میخورد. آخه تیر نباید خالی کنند. عرض کنم که نمیدانم حالا واقعاً یک تبانی بود بین شریفامامی و سردار فاخر یا اینکه پیش آمد. مثل اینکه سردار فاخر در مجلس یک تذکری یک دستور رعایت دیسیپلین در یک شکل معینی که حالا خاطرم نیست به شریفامامی میدهد ـ شریفامامی ناراحت میشود و میرود استعفا میکند. بعد امینی آمد سر کار. عرض کنم که امینی آمد سر کار ـ امینی هم با وجودی که…
س- این موضوع تحمیل امینی به شاه که خودشان آورد ـ واقعیت داشت که خودشان اینقدر تکرار میکردند که این به من تحمیل شده بود و اینها؟
ج- حالا یک مطلبی که بنده بهتان عرض کردم که راجع به نفت خود شاه به من گفت. اما این مسئله بایستی برگردیم به ملاقاتی که شاه با کندی داشته. ببینیم آنجا چی برگزار شده ـ آنجا چی بوده. از اینکه خب امینی حالا حوادثی که بعد پیش میآید بنده برایتان نقل میکنم نشان میدهد که امینی مورد اعتماد آمریکاییها بوده. اما آیا صریحا گفتند باید امینی بیاید روی کار ـ نمیدانم. خب اگر گفته بودند دیگر این بازیها چه بوده. بازیهایی که تظاهرات بشود و کسی کشته بشود. بعد اخطار بکند. نمیدانم درست واقعیتش را نمیدانم. ولی آنچه که مسلم است مسائلی را که بعداً برایتان توضیح خواهم داد نشان میدهد که امینی مورد توجه آمریکاییها هم بوده. وقتی امینی رفت اساساً آمریکا برای ما اصلاً مسئله درست کرد. حالا بعد برایتان توضیح میدهم ـ در جریانش بودم ـ مسئله درست کردند. عرض کنم که امینی شد نخستوزیر و با وجودی که روزهای اول اطمینان داده بود که حرمت مجلس را رعایت بکند آمد مجلس را به هم زد ـ مجلس را منحل کرد. خب ملاحظه فرمودید ما دیدیم که هیئت حاکمه ایران مواجه با سه ضرورت بود. مسئلۀ حزب بود مسئلۀ اصلاحات اراضی بود و یکی هم مبارزه با فساد بود. مسئلۀ حزب را ملاحظه کردید که مواجه بود تشکیل و ادارۀ مملکت از طریق حزبی مواجه بود با دو مشکل. یکی مشکل کولتور مردم بود و مشکل دیگر که بیارتباط با این مشکل کولتور نیست این است که شاه ادارۀ مملکت به ارث بهش رسیده بود و فکر میکرد که اگر بخواهد تسلیم واقعیت حزب بشود به وظیفه ادارۀ مملکت روی این وظیفۀ ارثی درست عمل نشده. برای اینکه میترسید ادارۀ مملکت روی حزب وضع مملکت را برگرداند به دورۀ سالهای 20 و 32. دورۀ اغتشاش ـ دوره هرج و مرج
س- حد وسطی برایش مطرح نبود که مثلاً افراد دستچین مشورت بدهند ـ فکرها پختهتر بشو.
ج- صحیح است. واقعش این است که همانموقع که شما توجه میکنید ـ شاید طریق صحیحش این بود که شاه بههرحال از یک اشخاصی مشورت میکرد. تا یک حدودی البته غفلت نمیکرد. تا یک حدودی اولاً یک عدهای مردم که میخواستند خودشان را نزدیک به شاه بکنند گزارشهایی میدادند اظهارنظرهایی میکردند ـ خب اینها را میخواند. گاهی اوقات هم یک مسائلی را به دولت میگفت مطالعه کنید بدهید به آدمها مطالعه کنند. یا حتی مثلاً در کمیسیونهای مجلس میگفت خب مطالعه کنند ـ نظر حسابی بدهند. اما وقتی که میدید موضوع تبدیل میشود به یک غوغای عرض کنم که نطق و خطابه و عرض کنم انعکاسش در خارج ـ از اینها مثل اینکه وحشت داشت ـ از اینها میترسید. پس بنابراین ملاحظه کردید مسئله اداره مملکت بر طبق…
س- میترسید رشته سیاسی از دستش در برود.
ج- یعنی از دست خودش در برود که البته Ambition بود اصلاً میترسید نظام مملکت به هم بخورد. یادم میآید در یک موقعی وقتی که یک مطلبی بود و من هیچ خاطرم نیست چی بود ولی به من گفت اشاره بکنید که وقتی اختیارات کامل من اعمال نمیکردم بین سالهای 1320 و 1332 مملکت چه حالی داشت. این را خودش گفت. میترسید از اینکه اگر واقعاً ارادۀ خودش را تحمیل نکند یعنی یک ارادۀ واحدی تحمیل نشود در جریان مملکت و آن Polemic گفتوگوها ـ عرض کنم سفسطههایی که بین نظرهای مختلف که غالباً هم بهعقیدۀ او و شاید هم تا یک حدودی صحیح بود مبتنی بود بر منافع نه بر ایده موجب میشود که اغتشاش در مملکت به وجود بیاید و Progress را که او آرزو میکرد آن Progress درش یک تأنی و تأملی پیدا بشود. این بود که مسئلۀ حزب تا این موقع به این صورت ناموفق ماند عملی نشد. یک Instrument برای تظاهرات بود و هیچ به هم خورد حزب مردم عرض کنم که به آن صورت چیز شد. اقبال هم وقتی که استعفا کرد حزب ملیون هم به هم خورد.
س- حزب ملیون هم در داخلش به همین صورت که «مردم» لابد بوده دیگر. آنها هم بحث و گفتوگو و لایحهها را مطالعه کنند و اینها که نبوده؟
ج- ابداً نخیر ـ نخیر. لایحهها را فقط وزرا. میدانید مسئله این است که برای مطالعه کردن راجع به یک مسئله باید دو سیه فایل مطلب باشد. در جامعه ایران فایل یک مطلبی وجود نداشت. فایلها نبودند. فایل فقط در دست دولت بود. فایل در دست Minister بود ـ وزارتخانه بود آن هم مخفی بود و حتی آنها هم گاهی اوقات مبانی اصلی فایل را نداشتند. برای تنظیم یک قانون باید سابقۀ تاریخیاش وجود داشته باشد ـ بایستی آمار وجود داشته باشد. من دیدم در ایران یک قانونی وضع شده ـ به یک مناسبتی لغو شده ـ باز از دو مرتبه خواستند آن قانون را بدون در نظر گرفتن… آن قانون اول بود چرا لغوش کردید؟ باز هم میخواستند آن قانون را بیاورند و زندهاش کنند. هیچ سابقه نداشت که چرا این قانون چرا اول آمد ـ چرا لغو شد. حالا که میخواهیم بیاوریمش برای چی؟ آخه این مطالعات باید Motive بشود باید توجیه بشود. هیچ فایلی وجود نداشت. در خود Ministry در خود وزارتخانه وجود نداشت یا کم وجود داشت. در خارج که اصلاً وجود نداشت. روی این چیزها قابل مطالعه نبود. مسائل اقتصادی که هیچ آمار نداشتیم. مسائل اجتماعی هم… بنابراین اصلاً مسائل در داخل حزب قابل مطالعه نبودند. افکار مردم آرزوهای مردم ایدهآلهای مردم هم که مورد توجه نبود. آن چیزی که مورد توجه بود این بود که نرخها گران نشود. همین دیگر. که جنس گران نشود و الا چیز دیگری را به فکر مردم به سلیقۀ مردم به این چیزها که حکومت عادت نکرده بود توجه بکند. یعنی وضع ایران کولتور اداری مملکت کولتور سیاسی مملکت اینطور نبود. کولتور سیاسی مملکت اینطور نبود. و اینها را من به نام یک کونستا میگویم. عیب نمیخواهم بگیرم ـ یک واقعیتی بود که وجود داشت. این وضع بنابراین حزب که با مشکل کولتورل و مشکلی که ارادۀ شاه که آن هم باز بستگی به شکل کولتورل داشت برخورد کرد. یک ضرورت دیگر بود مسئلۀ اصلاحات ارضی بود. در اواخر حکومت دکتر اقبال ـ دکتر آموزگار که وزیر کشاورزی بود لایحۀ اصلاحات ارضی را آورد مجلس ولی پراتیک نبود مطرح هم شد ظاهراً توی مجلس اما همانموقع از همانموقع مخالفت روحانیون شروع شد. البته به مسئلۀ اصلاحات ارضی مخالفت روحانیون که مبدأ مخالفتش هم از همین موقع بود اگر اشتباه نکرده باشم بروجردی حتی فتوای تحریم داد. بروجردی بزرگترین مجتهد…
س- مکاتباتی مثل اینکه یا آقای علم بود بین بروجردی
ج- بروجردی؟
س- در همین موارد ـ مورد این و آن قانون زنان و اینها.
ج- آهان این بعد. نه بروجردی نبود. بروجردی فوت کرده بود. عرض کنم که موضوع مبارزه با فساد هم عرض کنم که حالا بعد ادامه خواهد داشت. اما مربوط به این دوره گاهی اوقات یک اشخاص سرشناسی را فشار میآوردند ـ میگرفتند جرایمشان را ـ میشناختند. وقتی میشناختند دیگر… به این ترتیب نشان میدادند که مبارزه با فساد هم میکنند. اما راجع به مسئلۀ مبارزه با فساد اساساً بعداً من مفصل صحبت خواهم کرد و اساساً تحمیل این ضرورتها از نظر عرض کنم که کسانی که با ما در یک فضای سیاسی از نظر بینالمللی بودند اصلاً کار لغوی بود کار غلطی بود اصلاً چهکار داشتند به اینکارها. اصلاً این مسئله لغو بود این مسئله غلط بود. چه در مسئلۀ اداره امور مملکت چه در مسئلۀ عرض کنم که اصلاحات ارضی چه در مسئلۀ مبارزه با فساد. این ضرورتها را ـ اینها را یک مسائلی به نام ضرورت حیات یک رژیم در یک فضایی که با ما همکاری داشتند حالا بعداً برایتان خواهم گفت. یک مطلبی من اینجا به شما گفتم که میشد به مرحوم علم تکیه کرد حیف هست که یک داستانی را از مرحوم علم برای شما تعریف نکنم. همانموقعهایی که بنده…
Leave A Comment