روایت‌کننده: آقای دکتر محمد باهری

تاریخ مصاحبه: 11 آگوست 1982

محل‌مصاحبه: شهر کان ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: 21

 

 

یکی از مشغولیات فکری دولت و اعلی‏حضرت موضوع دانشگاه‌ها بود. دانشگاه‌ها همان‌طوری‌که بنده اشاره کردم علاوه بر این‏که ناآرامی در داخلش وجود داشت و دانشجویان به‌اصطلاح آسیب‌پذیر بودند در مقابل تبلیغات خارجی ـ علاوه بر این از نظر علمی هم راکد و متوقف بود. استادان دانشگاه غیر از آن‌هایی که در زمینه ادبیات ـ ادبیات فارسی مخصوصاً کار می‌کردند که خب روی سنت معینی کار می‌کردند پیشرفت می‌کردند ـ توفیقاتی داشتند در رشته‌های دیگر عادت نداشتند به تحقیق و کوشش برای پیشرفت علمی. این است که واقعاً دانشگاه متحجر شده بود. من خودم در دانشکده حقوق می‌دیدم که بعضی از استادان درعین‌حالی که خب متبحر بودند در کار خودشان ولیکن از پیشرفت زمان و مخصوصاً ظهور تئوری‌های جدید غالباً غافل هستند. حالا این در زمینۀ حقوق بود ولی در سایر زمینه‌ها هم از این قبیل بود که اساتید دانشگاه مگر آن‌هایی که تازه ـ تصادفاً راه پیدا می‌کردند به دانشگاه که به مناسبت تماس تازه‌شان با دانشگاه‌های خارجی ـ حرف‌های تازه را شنیده بودند و می‌دانستند و بازگو می‌کردند اما اساتید قدیمی محیط یک طوری نبود که این‌ها را برانگیزد برای این‏که به کار علمی علاقۀ بیشتری نشان بدهند و یک پیشرفتی داشته باشند. خب عرض کنم که بیشتر ملاحظۀ اول ناآرامی دانشگاه‌ها و البته ملاحظۀ دومی هم همین مسئلۀ پیشرفت کار دانشگاه‌ها موجب شد که یک منشوری به عنوان منشور انقلاب آموزشی تدوین بشود. این منشور در رامسر با حضور اعلی‏حضرت به وسیلۀ آقای مجید رهنما تنظیم شد. البته این منشور اوریجینالیته‌ای نداشت و حتی اگر می‌خواستند مفادش را اجرا بکنند بایستی وضع دانشگاه‌ها را به همان ترتیب حفظ می‌کردند. یادم می‌آید مثلاً برای مدیریت دانشگاه شرط شده بود که بایستی از تجارب و سابقه استفاده بشود. خب از تجارب و عرض کنم که سابقه یعنی سابقی‌ها سر جای خودشان بمانند دیگر. ولیکن عملاً غیر از این شد. حتی ما دیدیم رؤسای دانشکده‌ها را از بین اشخاصی انتخاب کردند که تازه وارد دانشگاه شده بودند. یا اصلاً از خارج دانشگاه برداشته بودند و آوردند ریاست دانشکده را به ایشان دادند. این درست خلاف آن چیزی بود که توی منشور نوشته شده بود. خب یک آدم‌های جدید را هم از خارج برداشتند آوردند مثل پروفسور رضا را آوردند. عالیخانی را هم از دولت برداشتند آوردند کردندش رئیس دانشگاه و آقای دکتر نهاوندی هم که رفت همین موقع‌ها بود ـ رفت شیراز رئیس دانشکدۀ شیراز شد و خب به‌هرحال در کادر دانشگاه‌ها یک تغییراتی پیدا شد. حالا بنده تجربۀ خودم را در دانشگاه تهران ذکر نمی‌کنم برای خاطر این‏که آن‌جا… چرا ـ چرا باید ذکر بکنم برای خاطر این‏که لازم است. عرض کنم که بنده نسبت به دکتر عالیخانی اعتقاد دارم که یک آدمی است که کارش را توأم با صمیمیت انجام می‌دهد. ممکن است اشتباه کنند ولی همیشه اعتقادم این بوده است که مخلصانه کار می‌کند. این اولاً اعتقاد بنده نسبت به عالیخانی است ـ چه آن‌موقعی که در وزارت اقتصاد بود ـ چه حتی در موقع ریاست دانشگاهش که متوجه بودم دکتر عالیخانی با صداقت به عقیدۀ من کار می‌کرد. اما این مطلب مانع از این نیست که خب اشتباهاتی کرد. مثلاً از جمله آقای دکتر گنجی را آورد رئیس دانشکده حقوق کرد. فنومن گنجی قابل توجه است. گنجی ـ خب البته تمام اشخاصی که آمدند در کادر حکومت این‌ها هم بالاخره جوان بودند و از مدرسه آمده بودند اما هرکدام‌شان خب یک دلایلی داشتند ـ دلایل خوب و بد داشتند. مثلاً شیخ‌الاسلام‌زاده را خب می‌دانید خب یک دلایل خاصی داشت که آمد شد وزیر.

س- خب من شخصاً نمی‌دانم.

ج- همین ـ خب پسر زرنگی بود اما خب در مجالس هویدا مورد توجه هویدا بود به‌هرحال عرض کنم که یا منصور روحانی خب معلوم بود که چرا وزیر شده ـ این آدم از قدیم توی سازمان آب بود و بعد فعالیت کرد و کار لوله‌کشی تهران را کرد و آمد شد وزیر آب و برق. هر کسی به‌هرصورت درست است که پدرشان وزیر نبوده ـ خانواده وزیر نبودند ـ ولی به یک صورتی… بنده بهتان عرض کردم بنده به چه صورتی آمدم وارد کار شدم. آقای گنجی می‌دانید این‌ها سابقاً در سازمان ملل کار می‌کرد. خب خیلی‌ها هستند که از مدارس بیرون می‌آیند و برای سازمان ملل کار می‌کنند. ایشان آمد تهران و دست و پا کرد ـ یک‌عده‌ای هم نمی‌دانم این یک جاذبه‌ای داشت و زیر بغلش را گرفتند و کردندش قبل از این‏که مرتبۀ استادیاری را طی بکند شد دانشیار و عجیب است آن‌هایی هم که کمکش کردند بعد من دیدم بر علیه‌شان اقدام می‌کند مثل متین‌دفتری. من دیدم این بر علیه متین‏دفتری حرف می‌زند…

س- پدر یا پسر؟

ج- پدر ـ بر علیه متین‏دفتری پدر بد می‌گوید و فحش می‌دهد. عرض کنم که یا بر علیه امام‌جمعه شنیدم امام‌جمعه کمکش کرده برای خاطر این‏که… بد می‌گوید… یا دکتر حسن افشار این‏که وارد بودم شاهد بودم اصلاً کسی که دستش را گرفت و فشار آورد و زور آورد و بالاخره آوردش وارد دانشکده حقوقش کرد دکتر حسن افشار بود و این در صدد بود که دکتر حسن افشار توقیف بشود ـ بازداشت بشود در یک شلوغی دانشگاه‌ها بله حالا قبل از این‏که ایشان رئیس دانشگاه بشود ـ رئیس دانشکده حقوق بشود در سازمان خدمات اجتماعی در خدمت والاحضرت اشرف بود. آن‌جا همین کار سازمان زنان عرض کنم توی این چیزها دخالت می‌کرد یک وقتی هم مدیر کل قضایی سازمان زنان آمد پیش بنده و یک شکایت‌هایی ازش داشت ـ من دعوتش کردم گفتم مدارا کن مماشات کن به‌هرصورت وقتی که عالیخانی رئیس دانشگاه شد ایشان را کرد رئیس دانشکده حقوق

س- یک مؤسسه مطالعات بین‌المللی هم…

ج- آهان ـ مطالعه بین‌المللی هم باز کرد ـ درست کرد و خب به اتکای والاحضرت اشرف و همان‌موقع هم مثل این‏که ارتباط داشت با علیاحضرت ـ توانست یک اعتبار سنگینی هم بگیرد و یک کتابخانه‌ای درست کند. همان به مناسبت ریاست آن مرکز مطالعات بین‌المللش بود که با دکتر متین‌دفتری درافتاد. بد می‌گفت. وقتی که رئیس دانشکده حقوق شد عرض کنم که خب سابقاً هم پیش من می‌آمد و می‌رفت حتی یک‌مرتبه من دیدم که آمده پیش بنده و صحبت از این است که دکتر صالح با دانشجویان بدرفتاری می‌کند و دانشجوها می‌آیند پیش شما شکایت بکنند که بنده آن‌جا نهیبش دادم. گفتم آقا شما دانشجویان را دارید تحریک می‏کنید نسبت به رئیس دانشگاه ـ و این‌کار صحیح نیست شما اگر دانشجویان می‌آیند از رئیس دانشگاه شکایت دارند شما باید نصیحت‌شان بکنید به‌هرحال هیچ دانشجویی که از رئیس دانشگاه شکایت دارد پیش بنده شما نفرستاده‌اید خب خودشان بیایند یک مطلب دیگر است ـ اما شما نفرستید و این‌کار ـ من کار صحیحی نمی‌دانم. درصورتی که آن‌موقع دکتر صالح گفتم بهتان روابطش هم با من خیلی حسنه نبود. ولی من صحیح ندیدم که یک کسی بر علیه رئیس دانشگاه تحریک بکند که چی بشود برای چی این‌کارها را بکند. به‌هرصورت عرض کنم که وقتی که رئیس دانشکده حقوق شد بنده حقوق جزا درس می‌دادم. حقوق جزا هم محصلین من ارتباط داشتند به رشته‌های سیاسی و رشته‌های قضایی. خب با سابقۀ ممتدی که من داشتم و کتابی که نوشته بودم کارم همان کار من ژوریست بودم اساساً. خب من درسم را بیشتر برای کسانی می‌دادم که داوطلب کار قضایی بودند. یک سبکی کرد و درس مرا دو قسمت کرد ـ یک قسمت برای سیاسی یک قسمت برای قضایی و بنده را هم گذاشت معلم شاگردهای سیاسی. بنده خیلی بهم برخورد و یکی دو جلسه فقط رفتم.

س- بدون مشورت؟

ج- بدون مشورت ـ بنده یکی دو جلسه رفتم ولی بعد به دکتر عالیخانی تلفن کردم گفتم آقای دکتر عالیخانی بنده معذور هستم و امسال به دانشگاه نخواهم آمد. تا دو سال که بودم نرفتم دانشگاه. البته او هم فهمید که بنده دلتنگ شدم. ولیکن اگر خاطرتان باشد ایشان در محیط دانشکده یک تندی‌هایی به دانشجویان کرده بود و یک تضییقات بی‌موردی و نسبت به استادان هم همین‌طور ـ حتی دوستانش دانه‌دانه از کنارش رفتند ـ و آن صانعی که معاونش بود ـ دکتر قاضی که معاونش بود. این‌ها همه از کنارش رفتند و نتوانست با هیچ‌کدام از این‌هام مماشات کند. و آن جنجال بر علیه‌اش در دانشکده حقوق درست شد که مجبور بود فرار کند. اصلاً مجبور شد فرار کند که اصلاً مدتی اصلاً پیدایش نبود. اصلاً در سطح مملکت پیدایش نبود. که می‌رفت در مأموریت‌های سازمان ملل شرکت می‌کرد. بعد از یکی دو سال یک‌وقت آمد و باز ظاهر شد و باز عرض کنم که خواست وارد کار بشود و فعالیت بشود و این‌ها ـ حتی آمد دفتر من که مرا ملاقات بکند و من بهش وقت ملاقات ندادم آن‌موقع. یعنی واقعاً ازش رنجیده بودم گفتم آقا یعنی چه به آدم که… به‌هرصورت این ظهور آقای گنجی بود در دانشگاه تهران و در دانشکده حقوق. عرض کنم که به‌هرصورت انقلاب آموزشی به مرحلۀ اجرا گذاشته شد ـ بیشتر با تعویض اساتید جدید که به‌اصطلاح یعنی به وسیلۀ رؤسای جدید که غالباً اساتید ترادیسیونه دانشگاه‌ها نبودند و در واقع بدین ترتیب تا حدودی آن رکود و جمود دانشگاه‌ها شکست ـ این را باید قبول بکنیم. آن سنت‌هایی که دست و پا گیر بود و مانع بود که اشخاص وارد دانشگاه بشوند این سنت‌ها تا یک حدودی آب شد و از بین رفت. آن کاستی که سابقاً مانع بود جوان‌های تازه‌وارد دانشگاه بشوند این کاست به‌هرحال اعتبار خودش را از دست داد. تنها من نتیجه‌ای که راجع به انقلاب آموزشی می‌توانم خیلی سریع بهتان بگویم همین بود ـ چیز دیگری نبود. البته نمی‌خواهم بگویم که آدم‌هایی که آمدند آدم‌های همه‌شان سالمی بودند ـ آدم‌های خیلی حسابی بودند اما آن کاستی که درهای دانشکده را بسته بودند و نمی‌گذاشتند آدم‌های تازه‌وارد بشوند آن کاست شکست خورد.

س- این یکی از اولین مواردی نبود که شاه خودش را داخل مسائل به طور عمومی ولی در یک سطح روزمره و اجرایی کرد؟

ج- نه ـ شاه داخل خیلی مسائل بود. اولاً شاه به مسائل جوان‌ها و مسائل دانشگاهی خیلی اهمیت می‌داد. هیچ فراموش نمی‌کنم روزهای سلام به مناسبت خب سمتی که من داشتم عرض کنم ساعاتی را ـ یعنی زمانی را که شاه با اساتید به سر می‌برد بیش از همه بود. قبلاً سابقاً عرض کنم که اساتید علی‏حده شرفیاب نمی‌شدند. ولیکن در زمان وزارت دربار مرحوم علم بود که قرار شد که اساتید علی‌حده شرفیاب بشوند حضور اعلی‏حضرت و از تمام دانشگاه‌ها اساتید می‌آمدند و حضور اعلی‏حضرت شرفیاب می‌شدند و خیلی جنجال هم بودند ـ شلوغ بودند. و هیچ فراموش نمی‌کنم که شاه که می‌آمد بیشتر وقت را صرف این‌ها می‌کرد و این دانه‌دانه باهای‌شان صحبت می‌کرد ـ تفقد می‌کرد ـ احوال جویی می‌کرد. راجع به کار صحبت می‌کرد ـ صحبتش هم شاه همیشه توأم با یک اطلاعاتی بود. هیچ خاطرم نمی‌رود که یک‌روزی مثلاً از رئیس دانشگاه راجع به برنامه اکولوژی سؤال کرد که آیا در دانشگاه‌های ما به مسائل اکولوژی توجه می‌شود؟ که رئیس دانشگاه هم نتوانست جواب حسابی بدهد برای این‏که نبود دیگر. یک ‌روز مثلاً من دیدم شاه راجع به مسئله لاروب کردن پشت سدها صحبت می‌کرد. یکی از اساتید دانشگاه ـ یکی از دانشکده‌های فنی ـ راجع به این مطلب صحبت کرد که ما داریم مطالعه می‌کنیم که چطور سدها وقتی که پر می‌شوند این سدها را لایروب کنیم. شاه خیلی علاقه‌مند شد گفت خیلی مطلب مهم است. بعد صحبت پولش ـ گفت پولش مهم نیست. برای خاطر این‏که آنچه که ما در این زمینه داریم مسئله آب است ـ وقتی سدها پر شد دیگر آن‌وقت این فانکسیون سدها از بین می‌رود. بنابراین ما از حالا باید فکر باشیم به یک شکلی این‌ها را بتوانیم لایروب بکنیم که پر نشوند و از حیّز انتفاع نیفتند برای این‏که عمر سدها معمولاً چهل سال پنجاه سال بیشتر است. بعد از چهل سال پنجاه سال اصلاً پر می‌شود. همین‌طور راجع به مسائل الکترونیک. شاه مثلاً خیلی به انفرماتیک اهمیت می‌داد. یک وقتی بهتان عرض کردم که شاه به مسائل کنمژنتوره خیلی می‌پرداخت و یکی از شواهدش همین عنایت و توجه‌ای بود که به انفرماتیک داشت. به هر کسی می‌رسید خب شما دستگاه کامپیوتر را آوردید؟ تکمیل کردید؟ تمام دانشگاه‌ها کامپیوتر داشتند ولی به‌هیچ‌وجه از این کامپیوتر نمی‌توانستند استفاده کنند. غالباً کامپیوتر فقط برای حساب حسابداری و پرداخت حقوق و این‌ها استفاده می‌کردند. اما به‌هیچ‌وجه برنامه‌ریزی استفاده علمی ازش کمتر ـ فقط تنها دانشکده‌ای که شاید ـ دانشگاهی که تنها از کامپیوتر می‌توانست استفاده بکند و استفاده‌های علمی می‌کرد دانشگاه صنعتی آریامهر بود. ولی همۀ دانشگاه‌های دیگر تحت تأثیر همین تشویق شاه رفته بودند اجاره کرده بودند و کامپیوتر داشتند. شاه خیلی اهمیت می‌داد هر دانشگاهی می‌گفت من کامپیوتر دارم خوش‏وقت می‌شد اما به‌هیچ‌وجه نمی‌پرسید آقا کادری دارید؟ پروگرامر دارید؟ چه مسائلی را روی کامپیوتر آوردید؟ بانک اطلاعات‌تان چی هست؟ هیچ به این چیزها توجه… ولی دلش می‌خواست که انفرماتیک تو مملکت وارد بشود اما بدون این‏که توجه داشته باشد انفرتیک استفاده‌اش احتیاج به مقدمات دارد و همین مطلب موجب شده بود که فروشندگان و اجاره دهندگان دستگاه‌های کامپیوتر تو مملکت نفوذ کرده بودند رخنه کرده بودند و به بعضی دستگاه‌ها یک تحمیلات خیلی عجیب و غریب کرده بودند. مثلاً از جمله چیزهایی که به بنده آن‌وقت گزارش دادند در همین آستانۀ انقلاب در وزارت بهداری بود. گفتند که وزارت بهداری در حدود 500 میلیون تومان صرف کار کامپیوتر کرده و البته بنده نرسیدم ولی گویا تا یک میزان… دکتر مژدهی هم که وزیر بهداری شده بود همین مطلب را بیان کرد. خب البته باید بهتان عرض کنم آن‌ها مواجه بودند با سکیوریتی سوسیال ـ مواجه شده بودند با بیمه‌های اجتماعی و خب بیمه‌های اجتماعی که حساب‌های مفصلی دارد ولی به‌هرحال منظورم شاه خیلی به این مطلب توجه داشت. عرض کنم که به‌هرصورت آن چارت انقلاب آموزشی تدوین شد و قرار شد هر سال گزارشی داده بشود راجع به پیشرفت دانشگاه‌ها در زمینۀ اجرای مبانی چارت. من سال اول بنده شرکت نداشتم. دعوت من را نکرده بودند و عجیب هم بود وقتی که مرحوم علم متوجه شد گفت شما را دعوت نکردند؟ گفتم نه دعوت نکردند. گفت نخیر باید شما را دعوت بکنند. سال آینده در شیراز عرض کنم که جلسۀ رسیدگی به انقلاب آموزشی در اردیبهشت ماه در شیراز تشکیل شد و گزراش‌هایی که قبلاً داده بودند به عرض اعلی‏حضرت برسد این گزارش‌ها را به بنده روز پیشش مرحوم علم داد گفت این گزارش‌ها را دادند به اعلی‏حضرت و اعلی‏حضرت فرمودند که شما یک مطالعه‌ای بکنید. بنده البته یک مطالعۀ اجمالی کردم ولی گفتم این یک مطلبی نیست که کار یک ساعت دو ساعت باشد. این بایستی راجع به هر دانشکده‌ای علی‏حده تحقیق بشود علی‏حده رسیدگی بشود و گزارش داده بشود و یک صورت البته یک ملاحظات کلی فوری دادم. در همان جلسه بود که اعلی‏حضرت اعلام کردند ما بازرسی شاهنشاهی داریم و دفتر اطلاعات ویژه داریم ولی باید در مورد مسائل دانشگاهی هم باید یک سازمانی داشته باشیم سازمان بازرسی داشته باشیم و روی‌شان را به بنده کردند گفتند شما در دربار این‌کار را به عهده بگیرید و یک سازمانی درست کنید به نام سازمان بازرسی دانشگاه‌ها. خب بنده مواجه شدم با یک وظیفه‌ای که سنگین و مشکل بود. می‌دانید دانشگاه‌ها اولاً نورم‌ها باید معلوم باشد برای کار دانشگاهی آدم بخواهد رسیدگی بکند بایستی نرم وجود داشته باشد تا بعد براساس آن نورم رسیدگی کند ببیند که دانشگاه‌ها روی آن نورم‌ها می‌چرخند یا نمی‌چرخند. برای به‌هرحال بازرسی دانشگاه‌ها در صدد برآمدیم که یک اساسنامه بنویسیم. سر این اساسنامه اختلاف پیدا کردیم با وزیر علوم. وزیر علوم. وزیر علوم آقای مجید رهنما بود. که حضور اعلی‏حضرت هم رسیده بود در واقع گفت‌وگو با همدیگر کردیم. گفت که این اساسنامه شما نوشتید (؟؟؟) گفتم تهیه می‌کنیم حالا. شما نورم را به ما بدهید ما مطابق این نورم رسیدگی می‌کنیم ولی مادامی‌که شما نورم را ندیده‌اید من مجبورم نورم‌ها را خودم پیش‌بینی بکنم ـ دریافت بکنم از این ور و آن‌ور پیدا کنم. به‌هرصورت گفت‌وگوی ما که به یک جایی نرسید و بنده کارم را با تأنی انجام دادم.

س- این یک کاری نبود که مثل قبلاً وزارت علوم باید می‌کرد ـ اگر وظیفه‌اش را درست انجام می‌داد؟

ج- خب این را اعلی‏حضرت خواستند که تحت‌نظر خودشان باشد و می‌دانید ما بهتر می‌توانستیم برای خاطر این‏که کار خیلی دشواری بود ـ شاید سال‌های آخر تا یک حدودی ما موفق شده بودیم. می‌دانید چرا مشکل بود؟ برای خاطر این‏که دانشگاهیان ما به‌اصطلاح نمی‌دانم حالا اصطلاح شیرازی‌ها می‌گویند ـ سنگ هفت من هستند ـ یعنی نمی‌شود ازشان مؤاخذه کرد. بایستی خیلی با دلیکتس خیلی با ظرافت نزدیک‌شان شد. خب وقتی که…

س- فکر کردم می‌خواهید بفرمایید که واسه وزارت علوم تره خورد نمی‌کردند.

ج- همین‌طور است ـ همین‌طوره ـ خب نمی‌کردند خب بسیاری از شخصیت‌هایی که در دانشگاه‌ها بودند این‌ها وزیر علوم را ـ شما ملاحظه کنید مثلاً دکتر شاهقلی وزیر علوم ـ آن‌وقت خاطرتان هست دکتر شاهقلی که نمی‌توانست یک متن فارسی را بخواند حالا به چه مناسبتی آورده بودندش گذاشته بودندش وزیر علوم نمی‌دانم. ولیکن این دکتر شاهقلی آمده وزیر علوم شده. خب یک آدم‌های خیلی بزرگی ـ مثلاً همایی جلال همایی آخه به دکتر شاهقلی چه جوابی می‌دهد؟ مینوی مثلاً به شاهقلی چه جوابی می‌دهد؟ شهابی به مینوی چه جوابی می‌دهد؟ خود صالح که استاد دانشگاه است به شاهقلی چه جوابی می‌دهد؟ این‌کار مشکلی است. اما وقتی خب نامه برای‌شان فرستاده بشود و تاج رویش باشد ـ دربار باشد ـ این اهمیت می‌دهند. مخصوصاً بنده هم شما خودتان وارد بودید دیگر ـ می‌دیدید بنده با چه نزاکتی به‌هیچ‌وجه در صدد عرض کنم که تفتیش برنمی‌آمدم بلکه یک اطلاعاتی می‌گرفتم آن‌وقت روی این اطلاعات یک سرجمعی می‌زدم. مثلاً می‌گفتم تعداد شاگردهای کلاس کم است یا زیاد است. توجه می فرمایید؟ یا این‏که مثلاً خوابگاه‌ها درست است یا درست نیست در قسمت‌های شبانه‌روزی. یا این‏که مثلاً ترفیعات استادها به موقع داده شده یا داده نشده. یواش‌یواش سعی می‌کردم به مسئلۀ اصلی برسم و هیچ کار بنده در عرض هشت نه سال که امر بازرسی دانشگاه‌ها مشغول بودم ـ برای هیچ‌کس زننده نبود. فقط یک موقع عرض کنم یک کسی ناراحت شد و آن عالیخانی بود. در یک جلسه‌ای وقتی گزارش می‌دادم گفتم تعداد اشخاصی که در علوم انسانی درس می‌خوانند پورسانتاژشان زیادتر از آن میزانی است که بایستی باشد آن‌هایی که در علوم فنی دارند درس می‌خوانند این اندازه است و کمتر است هی برآشفت و بعد آمد و… گفتم آقا این مربوط به شما نیست ـ شما سال اولت هست آمده‌ای ـ به‏اضافه یک حقیقتی است. و راجع به این موضوع بهتان عرض بکنم این خیلی جالب است. عرض کنم که خب کوشش بر این بود که فارغ‌التحصیلان مدارس متوسطه متوجه قسمت‌های فنی بشوند ـ و الا بروند ادبیات بخوانند ـ فلسفه بخوانند ـ خصوصاً ادبیات و فلسفه هم که خیلی خوب درس نمی‌دادند ـ این چه فایده‌ای داشت برای مملکت. ولی بایستی کوشش می‌شد که بروند در دانشکده فنی ـ بروند در دانشکده کشاورزی ـ بروند اگر می‌توانند مخصوصاً طب. ولیکن دولت این حرف را می‌زد اما اول سال تحصیلی که می‌شد به دانشگاه‌ها فشار می‌آورد می‌گفت هرجا می‌توانید شاگرد را قبول کنید. دولت فقط مشغولیات خاطرش این بود که پشت در دانشگاه انبوه کثیری جوان معطل نباشد. حالا اگر وارد دانشگاه می‌شوند برای کار بیخودی اهمیتی ندارد آنچه که مهم هست این‌ها پشت در دانشگاه جمع نشوند. این خیلی عجیب بود. به‌هیچ‌وجه درصدد این نبود که آقا رشته‌های فنی را توسعه بدهند و این بچه‌ها را بفرستند به رشته فنی و یک خرده‌ای هم در امتحان ورودی هم تسهیل کنند که تعداد بیشتری بروند. این‌کارها را نمی‌کردند. ولی زباناً می‌گفتند که باید دانشجویان بیشتر بروند به قسمت‌های فنی در آن منشور انقلاب آموزشی هم همین مطلب را می‌نوشتند و نطق هم که می‌کردند همین مطلب را می‌گفتند اما عملاً به رئیس دانشگاه فشار می‌آوردند می‌گفتند که هر چه بیشتر می‌توانید شاگر قبول کنید در هر جا. مسئله آن رئیس دانشگاهی رو سفید بود جلو رئیس دولت که بتواند در هر رشته‌ای بیشتر دانشجو قبول کند. به‌هرصورت بنده در عرض هشت سال با کسب اطلاعات مختلف از دانشگاه‌ها کوشش می‌کردم آخر هر سال یک سنتزی از وضع دانشگاه‌ها به عرض شاه برسانم. خاطرم هست هشتاد تا نود item اطلاعات دانشگاهی را ما مرتب هر سال می‌گرفتیم و در بایگانی‌مان حفظ کرده بودیم و بایگانی ما یکی از معتبرترین بایگانی‌ها مربوط به مسائل آموزش عالی شده بود. برای این‏که مرتب یک اطلاعاتی می‌گرفتیم و کوشش می‌کردیم در این زمینۀ اطلاعات آنچه که گذشته هم بوده جمع بکنیم. خاطرم می‌آید بعضی اوقات از دانشگاه‌های آمریکا اشخاصی می‌آمدند و می‌خواستند کسب اطلاعات بکنند وزارت علوم یا جای دیگر اطلاعاتی نداشتند. می‌فرستاندشان پیش ما. و ما این اطلاعات را خیلی منظم و مرتب در اختیارشان می‌گذاشتیم. عرض کنم که خب ما سال‌های اول کوشش می‌کردیم فقط به دانشگاه‌ها بپردازیم. اما یکی دو سال آخر دیدم که توجه اعلی‏حضرت و علیاحضرت در کنفرانس انقلاب آموزشی متوجه مدارس متوسطه و مدارس ابتدایی هم هست. این یکی دو سال آخر بنده متوجه مدارس…

س- این اعلی‏حضرت و علیاحضرت؟

ج- بله ـ بله. حالا بعد خواهم بهتان گفت مداخلۀ علیاحضرت در مسائل مملکتی هم به چه صورت بود. عرض کنم که راجع به مسائل آموزش متوسطه و ابتدایی هم بازرسی می‌کردیم. آن سال آخر هم مخصوصاً گزارشی که دادیم خیلی گزارش جالبی بود. برای این‏که جامع بود یعنی از مدارس ابتدایی شروع کردیم تا دانشگاه و در این گزارش همۀ عیب‌ها را گفتیم و مقایسه کردیم ـ آن چیزی که خیلی مهم بود برای‌مان برای‌تان که این‌جا ذکر بکنم ـ چند نوع تحصیلات ابتدایی وجود داشت. تحصیلات روستایی بود ـ تحصیلات مدارس شهری بود ـ تحصیلات مال سپاه دانش بود و تحصیلات مربوط به تعلیمات عشایری بود. بهترین نتیجه‌ها مال تعلیمات عشایری بود. تعلیمات عشایری که وضع خاصی بود از نظر تعلیمات ابتدایی یک موقعیت ممتازی داشت. این تعلیمات عشایری بایستی این‌جا یک اشاره‌ای بهش بکنم و بعد هم بگویم که چرا بنده نسبت به این مطلب علاقه‌مند شدم و اساساً دربار یک نوع بستگی با دربار پیدا کرد. عرض کنم که یک شخصی هست به نام محمد بهمن‏بیگی. این از افراد ایل قشقایی هست که تحصیلات عالی را در رشتۀ حقوق کرده و زبان فرانسه و انگلیسی و آلمانی را هم خیلی خوب حرف می‌زد. عرض کنم که این آدم در جنگ بین‌الملل دوم در آزاد کردن آلمان‌ها از چنگ قشقایی‌ها دست داشته. بعد از یک مدتی بعد از خاتمۀ جنگ بیابانگردی و عرض کنم و شبانی متوجه می‌شود که یک کاری بکند برای عشیره‌اش. می‌آید رؤسای ایل خودشان را جمع می‌کند خان‌ها را می‌گوید که مدرسه باز کنیم برای بچه‌های‌مان. خوانین عرض کنم حاضر می‌شوند که پول مختصری بدهند… بله صحبت از این بود که محمد بهمن‏بیگی متشبث می‌شود به رؤسای ایل و خوانین و از این‌ها پول تحصیل می‌کنند و زیر چادر کلاس‌های سیار دایر می‌کند و بچه‌ها را زیر چادر کلاس‌های سیار بهشان درس می‌دهد و عجیب است کلاس عبارت بود از یک چادر ـ بیرق سه رنگ بالایش و یک تختۀ سیاه بزرگ توی چادر و تمام بچه‌ها هم ـ هر کلاسی هم هشت نفر ده نفر پانزده نفر مشغول درس خواندن بودند. این چند سال اول عرض کنم که به این صورت شروع می‌کند درس دادن چندین کلاس دایر می‌کند. اشخاصی هم که استعداد داشتند می‌توانستند درس بدهند ـ دست‌شان را می‌گیرد می‌آورد و شب‌ها صحبت می‌کند که به چه صورت درس بدهیم و به چه صورت عرض کنم بچه‌ها را آموزش بدهیم و هفت هشت تا کلاس بدین ترتیب دایر می‌کند. خب مطلب یواش‌یواش توی ایل اشاعه پیدا می‌کند خوانین بهش کمک می‌کنند و در حد عرض کنم که آن منطقه‌ای که بوده رونقی می‌گیرد. تا حکومت علم. حکومت علم وقتی که مرحوم علم می‌رود شیراز استاندار شیراز خب می‌خواسته یک محل‌هایی را نشان بدهد به نخست‌وزیر. آگاه بوده از این کلاس‌ها و مرحوم علم رامی‌برد در ایل و این کلاس‌ها را نشان می‌دهد. وقتی مرحوم علم می‌بیند وضع این کلاس‌ها را که بعداً حالا بنده توضیح بهتان خواهم داد. خیلی امپرسیونه می‌شود. خیلی امپرسیونه می‌شود برای این‏که بچه‌ها خط‌شان خیلی خوب ـ نوشتن‌شان خیلی خوب ـ عرض کنم که سواد حساب‌شان و این‌های‌شان خیالی خوب. شعر خیلی خوب می‌خوانند و خیلی حاضر جواب هستند و خیلی پیشرفت کرده‌اند. مرحوم علم خیلی از این موضوع امپرسیونه می‌شود و عرض کنم که خیلی به محمد بهمن‏بیگی محبت می‌کند و به همکارانش هم همان‌جا اشرفی انعام می‌دهد. و شب هم شام که دایر کرده بودند اتفاقاً فکر می‌کردند که بهمن‏بیگی سر میز نباید بیاید مرحوم علم صندلی خودش را می‌دهد به بهمن‏بیگی که بنشیند و بعد مجبور می‌شوند یک صندلی دیگر می‌آورند. این یک قوتی برای بهمن‏بیگی می‌شود. و بعد هم مرحوم علم که آمد عرض کنم که به تهران ـ بهش می‌گوید چی می‌خواهید؟ اتومبیل خواسته بوده ـ اتومبیل خواستند و بعد اعتبار بهش می‌دهند و خلاصه این‌کار از آن‌جا شروع می‌شود رسمیت پیدا می‌کند. ایشان بعد در صدد برمی‌آید که برای این کلاس‌ها یک دانش‏سرا درست کند. معلم تربیت بکند اصلاً این‌کار معلم احتیاج دارد. سیستم انتخاب معلمش و تربیت معلمش خیلی جالب بود. به‌هیچ‌وجه تعلیمات و اطلاعات اضافی را توجه نمی‌کند. کسی باید بلد باشد فارسی درس بدهد ـ حساب درس بدهد و جغرافیا و تاریخ هم در حدود شش متوسطه بداند. غالباً همان بچه‌هایی که فارغ‌التحصیل این‌جا می‌شدند این‌ها را می‌برد به صورت معلم و در دانش‏سرا دو سال بهشان تعلیم اضافی می‌داد ـ یک سال و یا دو سال ـ و بعد این‌هام به‌عنوان معلم تعلیمات عشایری… خرده خرده این‌کار توسعه پیدا کرد. تمام ایل قشقایی را گرفت ـ سایر ایلات جنوب هم گرفت بعد متوجه ایلات غرب کردستان شدند ـ و این آخری‌ها آمده بود به گرگان آن سال آخر و به سمت بلوچستان و شاهسون ـ در آذربایجان شاهسون. تعداد دانشجویانش اخیراً آن سال آخر به حدود صدوده بیست هزار نفر رسیده بود. این تنها مدیرکل وزارت آموزش‏وپرورش بود که حاضر نبود بیاید تهران. گفت مرکز کار من شیراز است و مدیرکل عشایر در شیراز. همین آقای گنجی که صحبتش بود خیلی سعی کرد که این را ببرد معاون خودش بکند گفت نخیر بنده معاون کسی نمی‌شوم. من این‌کار خودم اهمیتش بیشتر است. این با بنده از قدیم دوست بود ـ آشنا بود و بنده واقعاً کار این را نمی‌دانستم چی هست چه معنایی دارد. گاهی اوقات هم که می‌آمد پیش من چون من از استعدادش اطلاع داشتم می‌گفتم بهمن‏بیگی تو حالا رفتی دیگر حالا ـ بچه مکتبی درس می‌دهی و این‌ها. او هم می‌خندید حرف نمی‌زد. تصادفا چند سال قبل‌ها ـ چون با مرحوم علم ارتباط داشت و مرحوم علم هم حمایتش می‌کرد ـ چهار پنج سال قبل از انقلاب تلگرافی کرده بود به مرحوم علم که اردوی ما ـ این قرارش هم این بود که مرتب اردو تشکیل می‌داد و از قسمت‌های مختلف بچه‌ها را برمی‌داشت می‌آورد آن‌جا و آزمایش می‌کرد و یک مسابقه‌ای ایجاد می‌کرد. گفت اردوی ما در حوالی کرمانشاه در طاق بستان تشکیل شده ـ خواهش می‌کنم که یک نفر ناظر بفرستید بیایند وضع اردوی ما را ببینند ـ شاید هم تلفنی به مرحوم علم گفته بود فلانی را بگویید بیاید. اعلی‏حضرت گفتند که فلانی برود. بنده رفتم. حالا موقعی که بنده رفتم صبحش آقای پهلبد رفته و عصرش هم آقای دکتر شریفی رفتند. این‌ها دو سه ساعت آمدند و ملاحظه کردند و رفتند. اما بنده وقتی که این‌ها را دیدم خیلی مجذوب شدم. شما آقا نمی‌دانید این‌ها چطوری وضع‌شان بود. این بچۀ 7 ساله یقینا جدول ضرب سه رقمی را به همان سرعت عمل می‌کرد که ماشین عمل می‌کرد. عرض کنم که چشم ـ جهاز هاضمه ـ عرض کنم اسکلت استخوان‌بندی و این‌ها را تمام این‌ها را بهشان یاد داده بود. شعر ـ چقدر شعر بلد بودند. عرض کنم وقتی روی تابلو می‌رفتند چیز بنویسند ـ بچه‌های کوچک تازه شروع کرده بودند وقتی می‌رفتند می‌نوشتند چقدر قشنگ خط‌شان بود. خلاصه خیلی تعلیمات این‌ها تعلیمات جالب بود. بنده آن سال آخر وقتی که بازرسی می‌کردم آموزش ابتدایی و متوسطه بالاخره موقعیت این بود که وضع این‌ها را با سایر تحصیلات ابتدایی سایر اقسام تحصیلات ابتدایی مدارس شهری ـ مدارس عرض کنم که روستایی ـ مدارس سپاه بهداشت مقایسه کنم. و دیدم اصلاً قابل مقایسه نیست. اصلاً به صورت عجیبی این‌ها پیشرفت داشتند. به‌هرصورت عرض کنم که گزارش ما سال آخر شامل تمام آموزش بود در تمام سطوح و گزارش خیلی جالبی بود بنده در این بازرسی دانشگاه‌ها این سمتی که داشتم چند سال واقعاً خوش‏وقتی من این بود که با دانشگاهی‌ها خب طرف هستم ـ معاشرت می‌کنم و خیلی لذت می‌بردم از آن‌ها ـ چیز یاد می‌گرفتم و کوشش می‌کردم که کمک‌شان بکنم و به خیلی‌های‌شان هم کمک کردم. الان اپیزود خاصی راجع به مسائل بازرسی دانشگاه به خاطرم نمی‌آید. غیر از چرا ـ یک جلسه‌ای بنده بایستی ـ باز بگویم این‌ها صفت‌های اشخاص است و موقعیت‌هاست ـ یک جلسه‌ای بود در رامسر مواجه بود این جلسه با ناآرامی که در دانشگاه صنعتی آریامهر پیش آمده بود و دانشکده صنعتی آریامهر هم در این موقع ریاست آن با دکتر امین بود. قرار بر این بود که در ابتدای جلسه اول اعلی‏حضرت صحبت می‌کرد ـ بعد نخست‌وزیر یک گزارش تشریفاتی می‌داد ـ بعد وزیر علوم ـ و بعد هم من گزارش به‌اصطلاح بازرسی را به عرض شاه می‌رساندم. و شاید گزارش من بود که یک خلاصه معنا و یک حرکتی اصلاً به این جلسه می‌داد. حالا حرف‌های دیگر همه‏اش حرف‌های تشریفاتی بود ـ آن چیزهایی که بنده می‌گفتم خب چیزهای واقعی بود ـ نقد می‌کردم ـ خوبی‌ها را می‌گفتم ـ بدی‌ها را می‌گفتم.

س- براساس آماری که گرفته بودید.

ج- بله همه‌چیز بحث. عرض کنم که آن‌جا اعلی‏حضرت خیلی نسبت به این ناآرامی دانشگاه‌ها حساس بود و خیلی ناراحت شد و عصبانی و گفت که آقا دانشگاه‌ها وقتی که وضع این‌طور است که نمی‌توانند حفظ کنند خودشان را ـ خب گارد برای خودشان درست کنند. همه جا دنیا گارد دانشگاهی هست. شما هم برای خودتان گارد درست کنید و در قطعنامه‌تان بگذارید که سال آینده دانشگاه‌ها بایستی گارد داشته باشند. خب معمول این بود که وقتی جلسه به هم می‌خورد ـ یا جلسۀ اول تمام می‌شد بعد یک کمیسیون‌هایی تشکیل می‌شد که در هر کمیسیونی یک‌ عده شرکت می‌کردند و مسئلۀ خاصی را مورد مطالعه قرار می‌دادند و زمینه را برای تهیه یک قطعنامه کلی فراهم می‌کردند. خاطرم هست دکتر امین رئیس دانشگاه صنعتی آریامهر خیلی نگران بود از این‏که مسئلۀ گارد در دانشگاه‌ها در این قطعنامه ذکر بشود. می‌گفت که اگر شما کلمۀ گارد را نوشتید دانشگاه صنعتی آریامهر منفجر می‌شود برای این‏که حالا بلافاصله این‌ها می‌گویند خب می‌خواهید سرباز بیاورید می‌خواهید پلیس بیاورید چی بیاورید و برای من ناراحتی ایجاد می‌کند. ما سعی می‌کنیم عملاً در یک شکلی گارد ایجاد کنیم اما اسمش را نیاورید. خب هویدا هم رئیس دولت بود و متقاعد شد و قطعنامه‌ای که نوشتند به همین ترتیب اسم گارد را نیاوردند. خب در این جلسه معمولاً وزیر دربار شرکت داشت من هم شرکت داشتم ـ وزیر علوم و عرض کنم بعضی از شخصیت‌های دیگر هم حضور داشتند رئیس‌الوزرا هم بود وقتی که شروع کردند به قطعنامۀ کلی را خواندن چون اسمی از گارد نیاورده بودند شاه ناراحت شد. گفت «یعنی چه؟ باز هم دارید ریا و تظاهر و باز هم جانبداری می‌کنید؟» خلاصه یک چیزی که به رؤسای دانشگاه‌ها برمی‌خورد ـ حالا عین مطلبش خاطرم نیست. خیلی واقعاً پرخاش کرد. یکی از موارد نادری بود که من دیدم شاه پرخاش کند البته حرف زشت نزد ـ هیچ‌وقت شاه حرف زشت نمی‌زد. عرض کنم که از موارد نادری بود که شاه من دیدم پرخاش می‌کند. خب در این‌گونه موارد آدم منتظر هست که یک کسی که آق‏سرغل هست ـ بزرگ‌تر است پادرمیانی بکند ـ یک حرف آرامش‌بخشی بزند ـ یک چیزی بگوید که خلاصه اپزمانی به وجود بیاید. خب این اگر مرحوم علم حاضر بود. مرحوم علم آن‌وقت مثل این‏که یک مأموریتی داشت رفت ـ نبودش. مرحوم علم بود این‌کار را می‌کرد یقیناً من می‌دانستم طبیعتش است ـاین‌طور بود که یک کاری می‌کرد. مرحوم علم نبود. خب قاعده‌اش این بود که آقای نخست‌وزیر ـ برای این‏که این‌ها همه زیر حمایت نخست‌وزیر هستند نخست‌وزیر بایستی که حرف می‌زد. البته بنده خواستم یک دخالتی کرده باشم و شاه فرصت نداد که من حرفی بزنم. حالا نخست‌وزیر نه فقط صحبتی نکرد راجع به این‌ها بلکه یک‌مرتبه من دیدم حالا شاه این‌جا نشسته ـ نخست‌وزیر هم این‌جا ـ یک‌مرتبه رویش را همچین کرد به همه مثل این‏که «نگفتم» یک طوری کرد یعنی من معتقد بودم که بگذارید شما نمی‌گذاشتید. حالا مثل این‏که متقاعد شده بود که نگذارد اصلاً خوانده بود ـ بالاخره قبول کرده بود که قطعنامه باید این باشد. خیلی من واقعاً ناراحت شدم. حالا این مطلب را بهتان بگویم ـ حالا این راجع به قبول مسئولیت یک‌وقتی هم صحبت کردم راجع به مرحوم علم. مرحوم علم با شاه می‌روند آمریکا. شاه ‌گویا می‌رود و بعضی از کارخانه‌های اسلحه‌سازی هواپیماسازی و این‌ها بازدید می‌کنند ـ راجع به یک مسئله‌ای ـ یک هواپیمایی چیزی بوده یک نقشه‌ای می‌دهند به شاه که شاه بایستی مطالعه بکند. این نقشه را می‌دهند به پیشخدمت شاه که ببرد و بگذارد توی اتاق شاه ـ شاه وقتی برمی‌گردد ـ مثل این‏که شجاعی هم بوده ـ یک‌همچین چیزی یک اسم امیرشجاعی ـ میرشجاعی ـ یک‌همچین چیزی مثل این‏که اسمش بوده. این آدم اشتباه می‌کند ـ گم می‌کند ـ نمی‌داند فکر می‌کند چیز مهمی نیست می‌گذارد مثلاً شاید توی ظرف خاکروبه‌دانی و این‌ها ولی به‌هرحال گم می‌شود. شاه بعد می‌آید و می‌گوید این کجاست؟ نقشه را بیاورید و این‌ها و هرجا را می‌گردند پیدا نمی‌کنند. و شاه خیلی عصبانی می‌شود. به مرحوم علم می‌گوید خب اعلی‏حضرت این به من دادند ـ مرحمت کردند نمی‌دانم کجا گذاشته‌ام اجازه بدهید بگردم ببینم کجا و به خاطرم بیاید رفتم مسیرم کجا بوده این را پیدایش می‌کنم. مسئولیت یک پیشخدمت را به عهده می‌گیرد تا بعد البته خوشبختانه می‌آیند می‌نشینند می‌گویند آقا کجا رفتی؟ چطور شده و این‌ها بالاخره پیدایش می‌کنند ـ منظورم این است که تفاوت کار این است که یک آدمی می‌گوید حالا پیشخدمتی است گناهی نداشته غفلت کرده ـ حواسش نبوده و شاه هم متغیر می‌شود ـ به من متغیر بشود خب اثرش کمتر است تا به یک پیشخدمت متغیر بشود. ممکن است پیشخدمت را همان وقت بزنند بیرون کنند اما وزیر دربارش را که برای این کار بیرون نمی‌کند. یک آدمی این‌طور مسئولیت به عهده می‌گیرد برای خاطر یک پیشخدمت و آن‌وقت رئیس‌الوزرا ـ اشخاص و آدم‌هایی هستند این‌ها آدم‌های بدی نبودند که ـ خب ممکن است ناتوان بودند ـ اشتباه می‌کردند ولی به‌هرحال آن‌ها هم وطن‌پرست بودند ـ آن‌ها هم در خدمت وطن‌شان بودند. آدم باید بالاخره حمایت‌شان بکند. به‌هرحال عرض کنم که…

س- از چه موقع این دوگانگی در دربار به وجود آمد؟ یعنی ظاهر شد؟

ج- دوگانگی چی؟

س- همین که به‌اصطلاح دفتر علیاحضرت…

ج- حالا خب می‌گویم ـ حالا می‌گویم بهتان ـ حالا هنوز که تمام نشده ـ فکر کردید کار دربار تمام شده ـ حرف‌های دربار تمام شده. عرض کنم که خب این مسئلۀ چیز دانشگاه‌ها را بدین ترتیب بنده تمام می‌کنم ـ یک چندتا اپیزود برای شما نقل می‌کنم و بعد راجع به این دوگانگی‌هایی که می‌فرمایید در دربار برای‌تان ذکر می‌کنم. بنده یکی از برنامه‌هایی که از ابتدا داشتم روی همان توصیه اعلی‏حضرت «کوشش بکنید با برجستگان ارتباط پیدا بکنید.» خب ما یک برنامه‏ای برایتان عرض کردم که تنظیم کردیم برای شناخت برجستگان البته این برنامه بایستی ادامه می‌داشت متأسفانه چون اعتبارش را قطع کردند و پول نداشت نتوانستیم ادامه بدهیم. اما خب به‌هرحال یک متدهایی را حفظ کردیم. از جملۀ این متدها شناسایی دانشجویان برجستۀ دانشگاه‌ها بود. این با آن متد خاصی که داشتیم دانشجویان برجستۀ دانشگاه‌ها را می‌شناختیم. خب شناسایی دانشجویان دانشگاه‌ها که فقط کافی نیست ـ این‌ها باید به یک صورتی بهشان محبت بشود. این‌ها بایستی بفهمند که شاه مملکت بهشان علاقه‌مند است. بنده پیشنهاد کردم این‌ها را سلام عید می‌آوردم حضور اعلی‏حضرت شرفیاب می‌کردم. این یکی از برنامه‌ها همین بود. و این دیگر جزو سنت شده بود. تشریفات هم جزو کارهایش می‌دانست که بایستی برای دانشجویان برجسته یک ‌وقتی بگذارند که این دانشجویان برجسته شرفیاب بشوند. و یکی دو ماه قبل از روز برگزاری سلام تشریفات تماس می‌گرفت و ما هم لیست را تهیه کرده بودیم و می‌دادیم و کارت برای‌شان صادر می‌کردیم ـ به‌هرحال ترتیبی می‌دادیم که به صورت منظم شرفیاب بشوند. این درست شاید سال آخری بود که بنده دربار بودم ـ سال آخری بود که مرحوم علم عرض کنم که وزیر دربار بود ـ مرحوم علم مریض بود و خارج بود ـ نبودش. آقای دکتر گنجی شده بود وزیر آموزش و پرورش. البته با می‌دانید حمایت علیاحضرت، عرض کنم که یکی از کارهای ابتدایی گنجی تأسیس بانک فرهنگیان بود. می‌دانید در بین معلمین یک ناراحتی‌هایی وجود داشت ـ ایشان از جمله طرح‌هایی که داشت این بود که یک بانکی درست کند برای فرهنگیان ـ درحالی‌که این‌کار صحیح نبود. برای این‏که بانک برای فرهنگیان چه اثری داشت برای خاطر این‏که سرمایه‌ای که خود فرهنگیان می‌گذاشتند و سرمایه‌های بانک را تشکیل می‌داد این سرمایه که یک کفایت حوائج وام معلمین را نمی‌کرد. بایستی از سپردۀ مردم و سپرده‌هایی که بانک تحصیل می‌کرد استفاده بکنند برای وام معلمین. خب سپرده‌ها آن موقع تابع بازار بود نرخش ـ نرخ سپرده‏ها که نمی‌شد از چیز بازار تخلف بکند. به‌هرحال هر مؤسسه‌ای فرضاً فکر کنیم شرکت نفت هم یک مبلغی پولش را می‌آ‌ورد توی بانک می‌گذاشت. خب آن هم تابع بازار بود و به‌هرحال اگر اختصاص به معلمین می‌داد می‌توانست توی بانک دیگر بگذارد. بنابراین بنده اصولاً این‌کار را کار پسندیده‌ای نمی‌دانستم غیر از این‏که یک تشکیلات جدید و حقوق جدید و یک محل جدید و یک چیز جدیدی غیر از این دیگر من چیز دیگر نمی‌دیدم درش. خب آقای گنجی بدون در نظر گرفتن این عمق مطلب اقدام کرد به تشکیل بانک فرهنگیان ـ خب فرهنگیان هم بیچاره‌ها نمی‌دانستند ـ فکر می‌کردند که الان با تشکیل بانک صاحب یک مؤسسه‌ای می‌شوند که کردیت ارزان و کردیت همیشگی در اختیارشان بگذارد. خب اقدامات اولیۀ گنجی آن سال برخورد کرد به همین سلام. از جمله کارهایی که باز گنجی فکر کرد می‌توانست ناآرامی معلمین به یک صورتی جبران بکند فکر کرد که معلمین را هم بیاید شرفیاب کند حضور اعلی‏حضرت. خب تشریفات در همان شرایطی که دانشجویان برجسته شرفیاب می‌شدند حضور اعلی‏حضرت در همان شرایط هم چیز کردند برای دبیرها. خاطرم می‌آید که ما سرویسمان که مسئول مراقبت از دانشجویان بود ـ دانشجویان را آورد در سالن ـ آن‌ها هم جای معینی داشتند ایستادند. همان‌موقع دبیرها آمدند و دبیرها مدعی بودند که بایستی جلوتر از همه بایستند. اما من هیچ دخالتی نکردم و گفتم تشریفات هر کاری می‌خواهد بکند. یک خرده سروصدا بلند شد اعلی‏حضرت ناراحت شدند و شاید هم باز می‌خواست گنجی را تنبیه کند چون اعلی‏حضرت با گنجی روابطش خوب نبود ته دلش. حالا بهتان هم می‌گویم چرا. عرض می‌شود که رئیس تشریفات آمد و گفت اعلی‏حضرت گفتند که ـ هیچ‌کس را نمی‌پذیرم. البته حرف زشتی هم زد گفت «بروید گم شوید». خیلی ناراحت شدم گفتم آقا این حرف‌ها چی است می‌زنید.

س- آقای قریب زده یا…

ج- قریب ـ قریب گفت. نخیر بروید. گفتم آقا این حرف‌ها چی‌چی است می‌زنید شما. آقا با ملایمت بگویید که آقا بالاخره…

س- یک جور بلندی گفت که معلم و این‌ها هم شنیدند؟

ج- فکر می‌کنم ـ بله. گفتم یعنی چه این حرف‌ها چی هست می‌زنید آقا. مسخره است معنا ندارد که بالاخره… گنجی که وضع خودش را خیلی خراب دید عرض کنم که رفت رو دست و پای اعلی‏حضرت توی آن اتاق افتاد و من خبر ندارم گفتند رفته آن‌جا شروع کرده گریه کردن. گریه کردن که آبرویم رفته است و… حالا معلمین هم آمدند و دبیرها هم آمدند و رفتند بیرون و بنده احساس کردم که ممکن است شلوغ بشود. بلافاصله به مسئولین سرویس دانشجویان دستور دادم گفتم دانشجویان را فوراً ببرید اتوبوس هم داشتند علی‏حده گفتم فوراً ببرید سوار اتوبوس‌شان کنید و بروند.

س- چندتا بودند؟

ج- دانشجویان؟ حدود هشتاد نود نفری بودند. گنجی که آمد و رو دست و پای اعلی‏حضرت افتاد و گریه کردن بالاخره اعلی‏حضرت قبول کرد از پشت شیشه همان بالا اتاق سردر به دبیرها یک دستی همچی کرد و آن‌ها هم هورا و بدین ترتیب خب تا یک حدودی. و این مراسم آخر بود که اعلی‏حضرت هم رفت. در همین موقع دیدم مسئول سرویس امور دانشجویان آمدند و می‌گویند دانشجویان برگشته‌اند و می‌گویند ما گناهی که نداشتیم. ما محض خاطر آن‌ها محروم شدیم از شرفیابی حضور اعلی‏حضرت و بعد هم شما به ما گفتید زود بروید اما آن‌ها را اعلی‏حضرت به این صورت بهشان محبت کردند و به ما محبت نکردند. خب شاید تحریکی هم توی‌شان بوده. من واقعاً ناراحت شدم. یک‌همچین کاری بکنم ـ حالا اعلی‏حضرت هم رفت. اتفاقاً همین معینیان هم بود آن‏جا و خودش آن‌جا گفت فکری بکنید و بد شد ـ حالا هر کسی هم حرفی می‌زند. من صبر کردم خدا بیامرزه اعلی‏حضرت ـ به اعلی‏حضرت تلفن کردم. من خیلی کم به اعلی‏حضرت تلفن می‌کردم. واقعاً یا اصلاً نمی‌کردم یا یک موارد نادری یکی‌اش هم همین بود که تلفن کردم. تلفن کردم و به عرض اعلی‏حضرت رساندم که…

س- خودشان گوشی را برمی‌داشتند یا این‏که…

ج- نه ـ نه ـ پیشخدمتش ـ شاید هم خودش صحبت نکرد یا خودش… این درست یادم نیست. عرض کنم گفتم که آقا جریان این است. اعلی‏حضرت گفتند خب حالا این‏که بد شد اما تو این‌ها را همه‌شان را ببر ظهر باهاشان ناهار بخور و بعد هم ببین با علیاحضرت صحبت بکن عصر هم پذیرایی علیاحضرت است. ببین که بلکه علیاحضرت این‌ها را اگر صلاح بدانند بپذیرند تا حدودی جبران شود. بنده بلافاصله دستور دادم بچه‌ها را بردند هتل ونک و تلفن هم گفتم بکنید هتل ونک برای این‌ها غذای خوب تهیه بکند خودم هم می‌رسم. بنده ایستادم و تلفن کردم علیاحضرت و به علیاحضرت… حالا اینجاش این دل آدم آقا می‌سوزد آقا این چیزها را می‌بیند و ما با این ناراحتی‌ها کار می‌کردیم. عرض کنم که به علیاحضرت گفتیم که… علیاحضرت گفتند که من باید با گنجی چک کنم.

س- کی گفت این را؟

ج- این را علیاحضرت گفت ـ گفت من با گنجی باید چک کنم. من اگر مرحوم علم بودش آن‌جا که استعفا کرده بودم ـ خب مرحوم علم نیست وزیر دربار و ـ من هستم. خب البته یک ساعت بعد به ما تلفن کردند که نخیر بچه‌ها بیایند و شرفیاب بشوند و ما هم عصری رفتیم و شرفیاب شدیم و بچه‌ها هم خب خیلی خوش‏وقت شدند ـ به هر کدام‌شان هم این‌جا سکه گیرشان آمد بچه‌های ما ـ آن‌ها سکه گیرشان نیامد ولی این‌ها را علیاحضرت به هرکدام‌شان یک سکه‌ای هم دادند و خوش‏وقت شدیم. بله عرض کنم دیگر خب ما تا این‌جا تقریباً سرویس‌های مختلف دربار در معنای سازمان در خدمت فانکسیون سلطنت را برای شما نقل کردیم. آنچه که مربوط به سازمان دربار یعنی سازمانی که در خدمت فانکسیون سلطنت هست برای شما تعریف کردم. خب البته وظایفی که مرحوم علم در توجه به خاندان سلطنتی بود و این‌ها یک مطالبی هست که شاید خود ایشان حیات داشتند می‌گفت و اگر بنده هم برخورد بکنم به بعضی چیزها البته خواهم گفت ولی حالا… فکر می‌کنم که یک توجهی بکنیم به دربار در معنای وسیع. چون دربار در معنای وسیع عرض کنم که تأثیر داشت در سازمان دربار و یک مقدارش هم در همان مسئلۀ گمرک برای‌تان شرح دادم. عرض کنم که علیاحضرت شهبانو عرض کنم یک وظایف سلطنت را به عهده نداشت در واقع مثل همه جای دنیا ملکه سرپرستی و پاترونژ فعالیت‌های اجتماعی را به عهده می‌گیرد. خب ایشان هم در ابتدا همین‌طور بود ـ پاترونژ بعضی از مسائل اجتماعی را به عهده می‌گرفت. امّا خرده خرده این اقدامی که سرپرستی مسائل اجتماعی باشد توسعه پیدا کرده بود. توسعه پیدا کرد هم سطحش هم عمق عمل ایشان. عرض کنم که خب ایشان اگر سرپرستی می‌کردند از کانون کار یعنی مؤسسه‌ای که گداهای مملکت را زندگی‌شان را تأمین می‌کرد و مراقبت می‌کرد خب یک کار اجتماعی بود هرچند ایشان آخری دیگر ول کردند این‌کار را. یا اگر ایشان یک توجهی به کودکان مملکت می‌داشتند یک توجه عام و کلی خب البته پذیرفته بودند. یا اگر به زنان مملکت و اشخاص معلول مملکت یک توجهی می‌داشتند این امر معقولی بود. اما ایشان خرده خرده پا را از این محدوده فراتر گذاشتند. مثلاً ایشان فکر کردند که پرورش افکار کودکان را به عهدۀ یک سازمانی بگذارند که به دست یکی از دوستان‌شان بود. به‌هیچ‌وجه معلوم نبود که آقا این دوست ایشان صلاحیت این کار را داشت ـ برنامه‌اش چی هست ـ آخه پرورش فکری کودکان یعنی واحدهای سازندۀ آیندۀ اجتماع ـ مجموعه این‌ها حیات آینده اجتماع است آن‌وقت پرورش فکری این‌ها تأثیری در فکر این‌ها ـ این‌ها کارهای ساده‌ای که نبود. مثلاً بدون این‏که یک مرکزی رسیدگی به این‌کار کرده باشد یا مرکز صلاحیت‌داری خب ایشان یکی از دوستان هم مدرسه‌ای‌شان را مسئولیت سازمان پرورش فکری کودکان کردند و با یک بودجۀ سنگین. عرض کنم که دخالت ایشان در امور شهرداری‌ها. به‌طوری‌ شد که نقشه‌های تمام شهرها بایستی به تصویب ایشان برسد. ما یک وزارت آبادانی و مسکن داشتیم که اخیراً برای تنظیم و عرض کنم که مرتب کردن مسائل شهری قرار بود که نقشه‌های شهر ـ همه شهرها را تنظیم بکنند ـ محدودۀ شهر معلوم باشد ـ نظام شهرسازی را به‌هرحال به عهده بگیرد.