روایت‌کننده: آقای دکتر محمد باهری

تاریخ مصاحبه: 13 آگوست 1982

محل‌مصاحبه: شهر کان ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: 26

 

 

بله در بیان‏نامه‌ای که تهیه کردم این‌طور متذکر شدم که حزب باید مسیر حرف‌های مردم در پیش شاه باشد و مسیر فرامین و دستورالعمل‌ها و ارشادهای شاه به مردم باشد و آن‌جا متذکر شدم که تشکیلات حزب بایستی برای انجام چنین وظیفه‌ای در آن تجدیدنظر شود. و علاوه بر این گفتم یک وظیفۀ دیگری که ما داریم این است که از طریق حزب مردم را به برتری رژیم شاهنشاهی آگاه کنیم. گفتیم مردم البته توجه دارند می‌دانیم که حتی پیرزن‌ها و پیرمردهای دورافتاده نسبت به شاهنشاه علاقه دارند اما به‌هرحال ایدئولوژی‌های جدید و فکرهای جدید این انستیتوسیون و این بنیاد را در معرض تردید قرار داده‌اند، ما بایستی آموزش سیاسی بدهیم از طریق حزب به همۀ مردم که نه این‌طور نیست ـ رژیم متناسب برای مملکت ما به استناد شواهد تاریخی ـ به استناد مثال‌های تاریخی به مردم ارائه بدهیم و ثابت بکنیم که این رژیم، رژیم متناسب است. این بیان‌نامه تهیه شد، البته خیلی با دقت و خب این بایستی به اطلاع مردم برسد.

س- هم‏فکری هم رویش شد؟

ج- بله ـ عرض کردم بله. بله در حدود بنده شاید دویست سیصد نفر را در جلسات مختلف آدم‌های صاحب‌نظر را خواستم. باهاشان صحبت کردم.

س- (؟؟؟)

ج- نخیر ـ نخیر ـ در حدود شاید تعداد زیادی آدم‌های صاحب‏نظر. هیچ فراموش نمی‌کنم همین امیرانی را که کشتندش. همین آقای پرویز آموزگار که وزیر آقای بختیار شد، همین آقا و خیلی‌های دیگر ـ این دوتا را… همین امیر طاهری که حالا اسمش را بردیم که حالا هم در پاریس است، خیلی از روزنامه‌نویس‌ها، خیلی صاحبان ‌نظر خیلی آدم‌های حسابی را بنده خواستم و باهاشان مشورت کردم و صحبت کردم و آنچه که گفتم در واقع منتجۀ تمام این مشورت‌ها بود.

س- خب آن آقایونی که قبلاً تو حزب رهبر بودند آن‌ها چی ـ آقای آموزگار، آقای هویدا؟

ج- نه از حزبی‌ها چرا مشورت کردم. نه با آموزگار و با هویدا مشورت نکردم. با آموزگار و هویدا مشاوره نکردم ولی با بسیاری از حزبی‌ها هم بله مشورت کردم با خیلی از حزبی‌ها، شاید مثلاً همین آقای نمی‌دانم یادم نیست از این آقای قریشی هم شاید مشورت کردم، با خیلی‌ها مشورت کردم. با هر کسی دم دستم بود، هر کسی که فکر می‌کردم صاحب صلاحیت است آوردم و صحبت کردم و یک منشی داشتم ـ یکی از اساتید دانشگاه بود که مرحمت کرده بود و می‌خواست ـ قرار بود رئیس دفتر من بشود بعد هم گفت می‌خواهم معاون بشوم. گفتم نه معاونت نمی‌کنم. معاون رئیس دفترم خیلی مهم بود با آن وظایفی که گذاشته بودند. آن دکتر محمدی‌نژاد که حالا آمریکا هست. پسر خیلی جوان خیلی خوبی بود. او در تمام این جلسات حاضر بود و همۀ حرف‌هایی که زده می‌شد نت برمی‌داشت و بعد در سنتز آن ـ در تنظیم سنتز همۀ حرف‌ها او خیلی دخالت داشت در این جریان…

س- آن شخصی که رساله‌ای نوشته در مورد احزاب در ایران ـ آقای محمدی‌نژاد؟

ج- شاید ـ نه او رستاخیز او دکتر کس دیگری بود.

س- گفتم شاید آن شخص باشد.

ج- به‌هرصورت ما قرار شد که این بیان‌نامه را در اختیار عموم بگذاریم. خب عرض کردم حضورتان ـ از طریق روزنامه چیز صحیحی نبود. بنده فکر کردم که دعوت عام بکنم با رئیس مجلس صحبت کردیم و یکی از سالن‌های بزرگ مجلس شورای ملی را در اختیار ما گذاشتند و ما دعوت کردیم در حدود دو هزار و چهارصد پانصد نفر. نمایندگان مجلس نمایندگان سنا مثلاً همین آقای شریف‌امامی هم آمد. اما آقای آموزگار نیامد آقای هویدا هم نیامد ولی همۀ وزرا آمدند. و این را هم قبلاً حضورتان عرض کنم که این بیان‏نامه را که تدوین شده بود من به شاه ارائه دادم. ایشان با دقت خواند ـ شاید همین‌جا بود، ‌در همین موقع بود که من وقتی که نقش رهبری شاه را می‌گفتم که از نظر جلوگیری از تشت و تفرقه نقشش چقدر اهمیت دارد، گفت که بنویسید «قبل از پدرم که شاه این وظایفش را درست انجام نمی‌داد، نقش رهبریش را بهش آگاه نبود چقدر شلوغ بود» گفت بنویسید «از بعد از رفتن پدرم تا 32 که من نمی‌توانستم این وظیفه‌ام را انجام بدهم چقدر شلوغ بود.» گفت «مخصوصاً این نکته را اشاره بکنید.» خاطرم هست که این مطالب را برای‌تان می‌گفتم به این‌جا اشاره شد. به‌هرصورت پسندید و گفت بسیار خوب است. من قبلاً هر کاری می‌خواستم بکنم کار کلی که می‌کردم می‌رفتم متقاعدش می‌کردم. آمدیم و دعوت کردند و در حدود دوهزاروپانصد نفر آمدند آن‌جا و بنده رفتم. البته بنده عادتم این است که وقتی صحبت می‌کنم هیچ‌وقت از روی کاغذ نمی‌خوانم. نطقم را غالباً استراکتورش را تهیه می‌کنم اما با وجودی که حافظه‌ام خوب نیست مع‏ذالک به خاطرم می‌ماند و آن‌جا بیان کردم و خیلی جالب شد و هیچ یادم نمی‌رود، شریف‌امامی وقتی بلند شد گفت حالا ما فهمیدیم فرهنگ شاهنشاهی چی هست، حزب باید چه‌کار بکند. تا حالا که هیچ‌کس توضیح نداده بود به این قشنگی ـ حالا ما فهمیدیم. خب عرض می‌شود که بعد از تنظیم این بیان‌نامه، این بیان‌نامه در روزنامه‌ها منتشر شد و بعداً نویسندگان شروع کردند راجع بهش صحبت کردن. همۀ نویسندگان شاید هفت هشت ده روز راجع به این بیان‌نامه تفسیر می‌کردند، توضیح می‌دادند تأیید می‌کردند، گاهی اوقات یک اشخاصی هم یک انتقاداتی می‌کردند می‌گفتند چاپ می‌کردند. این است که عرض کردم انتقاد هم می‌کردند می‌گفتند چاپ کنند یادم هست یک مقاله‌ای ودیعی نوشته بود. دکتر ودیعی که استاد دانشگاه بود در کابینۀ شریف‌امامی هم وزیر کار شد. این وقتی که آمده بود در روزنامۀ رستاخیز مثل این‏که یک قسمت‌هاییش را عوض کرده بودند. به من تلفن کرد که مقالۀ من را سانسور کردند. بنده یک شرح خیلی تندی نوشتم و مدیر روزنامه را توبیخش کردم و گفتم اگر دفعۀ دیگر تکرار بشود تمام هیئت مدیره روزنامه را عوض می‌کنم. روزنامۀ ما روزنامه‌ای که سانسور بشود نیست. شما حق دارید سلکسیون بکنید اما وقتی یک کسی یک چیزی داده چاپ بکند اگر می‌پسندید همه‏اش را چاپ بکنید اگر نمی‌پسندید اصلاً چاپش نکنید. ولی سانسور بکنید یک چیزهایی را. یادم هست که خیلی هم این مطلب ـ یادداشتش به قلم خودم بود فرستادم. بله ـ بعد از این بیان‌نامه خب به فکر افتادیم که حزب را براساس این بیان‏نامه تشکیلاتش را تجدید بکنیم. شروع کردیم و تشکیلات جدید حزب را فراهم کردن. معاونت تشکیلاتی داشتیم یک سازمان ارتباط داشتیم، آن چیزی که بهتان می‌گفتم که فکر کردم برای این‏که با مردم تماس پیدا بکنیم با سازمان‌های اجتماعی باید تماس پیدا کنیم که یک سازمان اجتماعی است. یک دفتر روابط خارجی داشتیم، با مسائل خارجی با سیاست خارجی ارتباط داشته باشند و یک معاونت تبلیغاتی داشتیم و یک معاونت مالی داشتیم و برای صنف‌های مختلف اجتماعی هم رابط تعیین کردم. خب تشکیلات جدید، معاون امور مالی، معاون امور مالی سابق دانشگاه بود ـ اسمش متأسفانه خاطرم نیست الان… معاون تبلیغاتی این دکتر ودیعی بود ـ تشکیلات معاون برایش تعیین نکردم. رئیس دفترم دکتر زاهدی استاد دانشگاه بود ـ دکتر محمدی نژاد حاضر نشد.

س- کدام زاهدی؟

ج- یک دکتر زاهدی بود که فیزیسین بود، حاضر شده بود توی حزب کار بکند. دفتر روابط بین‏الملل‏مان را… عجیب است اسامی یادم رفته است ـ یک جوانی بود یکی از اساتید دانشگاه بود و رابطین با سازمان‌های اجتماعی، صنف‌های مختلف اجتماعی هم در هر صنفی تعیین کرده بودم. مثلاً رابط دادگستری بشیر فرهمند بود که یکی از مهم‌ترین قضات بود. رابط بازارمان صحرایی بود یعنی بنده با کمّلین بازار آشنایی داشتم بهشان گفتم که یک نفر را انتخاب بکنید. گفتند همان که وکیلمان است ـ این صحرایی خیلی خوب است. او را هم به نام رابط بازار تعیین کردم. رابط کارگرها را و بعد تمام سطوح رابط کشاورزها همه انتخاب کردم. یک‌روز رفتیم حالا برای اولین‌بار هیچ‌وقت سازمان حزب به این ترتیب نبود. رفتیم حضور شاه. رفتیم حضور شاه و همه را معرفی کردیم.

س- قبلاً هم چک شده بود که این‌ها را…؟

ج- خب چرا ـ چرا

س- این رسم است دیگر.

ج- بله ـ چک کرده بودم. بنده خودم ـ چیز عجیبی است ـ بهبهانیان به من می‌گفت که شاه از تشکیلاتی که تو دادی خیلی امپرسیونه شده، گفته که خیلی مرد مدیری هست برای این‏که می‌بینم مسائل حزبی را با یک مدیریت صحیحی دارد اداره می‌کند. در همین موقع ـ در یکی از جلسات حالا گویا این حرف را یک‌دفعه آموزگار می‌رفت می‌گفت بله لاشائی آن‌جا است. یک‌روز به من گفت، گفت شنیدم «صبح‌ها خیلی زود می‌آید لاشائی می‌آید پهلویت.» گفتم لاشائی دبیرکل است لژیون خدمتگزاران بشر است من هم رئیس لژیون خدمتگزاران بشر هستم.

س- من هم رئیس…

ج- شورا هستم ـ رئیس هیئت مدیره هستم. به‏اضافه یک آدم است، بعد گفتم «اعلی‏حضرت آدم صلاحیت‌داری است. این حرف‌هایی که می‌آیند به شما می‌زنند مزخرف می‌گویند ـ آدم هم صمیمی و صدیقی است من گرانتیش می‌کنم ـ به‏اضافه کار بلد است.» گفتم حالا نمی‌آید دیگر پیش من ـ من می‌خواستم این را مأمور تشکیلاتش کنم، نمی‌آید ولی خب از نظرش استفاده می‌کنم واقعاً. گفتم من از نظرش استفاده می‌کنم ـ استفاده برای خانه‌مان که نیست ـ برای حزب است برای اعلی‏حضرت. آموزگار می‌رفت می‌گفت که بله حزب چیز شده. بله ـ تشکیلات را معرفی کردیم و خب اعلی‏حضرت یک مسافرتی رفت. وقتی که مسافرت رفته بود بنده دیگر شروع کردم به دید و بازدید رفتن و بالاخره حزب بایستی تماس داشته باشد. بنده شروع کردم با سازمان‌های اجتماعی تماس گرفتن. یک‌روزی رفتم بازار، هیچ نخست‌وزیری هیچ دبیرکلی که بازار نمی‌رفت. یک‌روز ما رفتیم بازار و یک تشریفات خیلی مفصلی هم برای ما گرفتند، شهردار را هم همراهم بردم شهرستانی بود.

س- می‌فرمایید رفتم بازار. کجای بازار می‌رفتید؟

ج- تو خود بازار ـ توی یکی از تیمچه‌ها تجار و کسبه و این‌ها همه می‌آمدند ـ جمعیت خیلی زیاد بود. خب تبادل نظر کردیم فکر کردیم، مشکلات‌شان را به ما گفتند، مسئله مالیات‌شان مطرح بود این‌ها همه من این مسائل را یادداشت می‌کردم دنبالش بودم. خاطرم می‌آید که شاه از مسافرت برگشته بود و رفتم حضورشان. توی اتاق انتظار وزیر دربار هویدا بود. به من گفت شاه ناراحت است از دستت. گفتم چرا؟ گفت که می‌گوید بازار رفتی. گفتم نمی‌دانم فکر نمی‌کنم. گفت چرا. گفتم حالا ببینم. بنده رفتم حضور شاه صحبت‌های‌مان را کردیم، عرایض‌مان را هم به عرض‌شان رساندیم و دیدم هیچی راجع به بازار نگفت. بنده واقعاً هیچ اهل سیاست‌بازی و حالا موقع‌شناسی و موقع‏جویی و این‌ها هیچ نبودم. هویدا چنین حرفی را زده بود من بلافاصله خواستم چک کنم. وقتی خواستم بیایم گفتم وقتی شرفیاب می‌شدم وزیر دربار به من گفت اعلی‏حضرت از این‏که من بازار رفته‌ام ناراحتید. گفت «بله آخه این بازاری‌ها و آخوندها می‌گویند با انگلیس‌ها هستند».

س- می‌گویند چی؟

ج- با انگلیس‌ها هستند. گفتم من روزی که شرفیاب شدم حضور اعلی‏حضرت از اعلی‏حضرت اجازه گرفتم ـ گفتم همه کس را می‌توانم ببینم؟ فرمودید بله. البته آن روز تصریح به بازاری‌ها نکردم برای این‏که فکر نمی‌کردم راجع به بازاری‌ها اعلی‏حضرت این‌طور فکر کنند. بعد پرسیدم راجع به آخوندها، اعلی‏حضرت فرمودید پولشان هم بدهید حالا می‌گویید نروم، نمی‌روم. اما حزب بدون تکیه کردن مردم بدون ارتباط با مردم، بدون این‏که آدم از فکرشان آگاه باشد که حزب نمی‌شود. حزب آن چیزی که من درست کردم بایستی مجرای ارتباط اعلی‏حضرت با مردم باشد. مردم حرف‌شان از طریق حزب به اعلی‏حضرت بزنند، اعلی‏حضرت از طریق حزب حرف‌شان را به مردم بزنند. بازار یک اهمیت فوق‌العاده اجتماعی دارد. این بازار نه فقط نبض اقتصادی مملکت دستش هست، نبض اجتماعی‌اش هم هست. گفت بله ـ بعد به من تصریح کرد، گفت بله من منظورم تجار بزرگ است ـ کسبه که اشکال ندارد. اصناف اشکال ندارد بله شما بروید پهلوی اصناف ـ توجه می‌فرمایید. این‌ها برای این‏که خصلت شاه را هم بگوییم لازم است. حالا بعد بنده تصویری از چیز شاه که خواهم گفت همه تکیه بر همه مجموع این‌ها برای من امپرسیون دارد که بعد بهتان عرض می‌کنم.

س- منظورشان تجار بزرگ بازاری ـ نه اصناف.

ج- گفت تجار را می‌گوییم ـ اصناف را نمی‌گویم. خواست چیز بکند برای این‏که من خیلی شدید گفتم آقا… گفت نه منظورم بعضی تجار هستند که با انگلیسی‌ها ارتباط دارند. حالا اصناف نخیر که خیلی خوب است، با اصناف ارتباط پیدا کنید. آمدیم بیرون. بله حالا من بایستی چهارتا تشکیلاتی را قبل از این‏که مواضعش و آدم‌هایش را معلوم بکنم و به شاه معرفی کنم باید از تصویب هیئت اجرائیه بگذرانم. بنده همین‌طور نیامدم ـ نخست‌وزیر نبودم، یک آدم صاحب‌مقامی که همه از من بترسند آن‌موقع که نبودم. من بایستی متقاعد کنم. قبل از این‏که این چارت جدید تشکیلاتی را ببرم به هیئت اجرائی، سمینار تشکیل دادم. یک سمینار بزرگ تشکیل دادم و آدم‌های صاحب‏نظر ـ چهارصد پانصد نفر آدم بود دعوت کردم و توی این سمینار شروع کردیم مسائل تشکیلاتی و چارت جدید را مطرح کردن و منقح شد، دیگر یک مطلبی بود که هیئت اجرائیه هم بودند هیئت اجرائیه را هم دعوت کرده بودم، ولی هیئت اجرائیه نه به نام هیئت اجرائیه آن‌جا ـ هیئت اجرائیه را به نام اعضایی که در سمینار شرکت می‌کنند. مطلب خوب پخته شد و روشن شد، بلافاصله هیئت اجرائی تشکیل شد. هیئت اجرائیه تشکیل شد و کسی که مخالفت کرد دکتر معتمدی بود. دکتر معتمدی رئیس دانشگاه اصفهان بود، خب البته این از ایادی آموزگار بود، گفت آقا این صحیح است که تشکیلات حزب را دائماً به هم بزنید؟ من گفتم بله، تحول است من ممکن است خودم دو ماه، سه ماه دیگر بیاورم و بگویم اینجاش بد است باز اصلاحش بکنید. این مربوط به دورۀ آموزگار و دورۀ من نیست، این یک ضرورتی بود که بایستی می‌شد. خود آموزگار هم بود باید این‌کار را می‌کرد. خلاصه خیلی شدید. یعنی او می‌خواست یک‌نوع کارشکنی بکند برای تصویب تشکیلات در واقع…

س- قائم‌مقام هم داشت این تشکیلات جدید؟

ج- نه ـ نخیر. قائم‌مقام نداشتم برای این‏که می‌خواستم یک آدم حسابی پیدا کنم، معاون داشتم اما قائم‌مقام نداشتم. به‌هرصورت طی آن سمینار ما توجیه کردیم این تشکیلات جدید را ـ تصویب شد و بعد هم همان‌طوری که عرض کردم آدم‌هایش را هم انتخاب کردم. آدم‌ها را انتخاب کردیم و محل‌های‌شان هم معین شد و مشخص شد و شروع کردم به کار کردن. البته یک کار دیگر هنوز مانده بود آن این‏که این تشکیلات مرکزی حزب، اما تشکیلات شهرستان‌ها هم بایستی داده شود. بنده فکر کردم بایستی اجتماعی‌ترین آدم‌ها را در هر مرکز استان که مقبولیت بیشتر داشته باشد بایستی برای مسئولیت حزب انتخاب بکنم. متأسفانه آدم‌هایی که بودند بسیارشان واجد این شرط نبودند. بیشتر ملاحظات اداری و این‌طور چیزها بود. مثلاً بنده برای آذربایجان زهتاب فرد را انتخاب کردم و خیلی در آذربایجان سوکسه پیدا کرد این‌کار. این مرد بلافاصله حرکت کرد و رفت در آذربایجان و اصلاً آذربایجان را تکان داد ـ به حزب یک حرکتی داد ـ یک واقعیتی داد. شیراز را شهردار سابق شیراز که برخلاف حق مغضوب استاندار و مغضوب هویدا شده بود و مردم برایش تلگراف کرده بودند و دنبالش بودند، دیدم موجه است در شیراز این را هم به نام مسئول حزب در شیراز انتخاب کردم. همین‌طور تغییرات دیگر دادم که حالا خاطرم نیست همه‏اش که برای‌تان بگویم، این دوتا مورد خاطرم بود و به‌هرحال از نظر سازمان‌های محلی هم مواضع را به طور مطمئن در نظر گرفتم و انتخاب کردم ـ حزب حالا آماده است برای کار کردن. حالا حزب باید کار بکند. بنده حزب را به نام یک انستورامان تظاهرات قبول نمی‌کنم. تظاهرات حزب یعنی طرفداری از ایده‌آل‌هایی که خود حزب دارد و نشان داده والا آدم‌های حزب آدم‌هایی باشند که تظاهرات است بیایند دست بزنند، سازمان مرکزی حزب هم کارش این باشد که آدم‌ها را جمع بکنند بنده این را قبول نکردم و واقعاً اصلاً متنفر بودم از این نوع کار. بنده فکر کردم که خب قبل از هر کاری دولت، قوانینی را که می‌برد به مجلس ـ قبل از این‏که باید ببرد باید بدهد به حزب. حزب حلاجی کند روشن کند ملاحظاتش را بگوید و بعد طی یک تصویب‏نامه‌ای که از هیئت اجرایی گذشته شده باشد ببریم دفتر سیاسی و دفتر سیاسی هم بعد دیگر ببرد.

س- این دولت آموزگار است؟

ج- بله دولت آموزگار است. بنده حتی معتقد بودم که دولت تصمیماتی هم که می‌گیرد این تصمیمات هم بایستی به‌هرحال به اتکای حزب باید باشد. تصویب‏نامه‌هایی که صادر می‌کند، این تصویب‏نامه‌ها هم با مشورت حزب باشد. یک نامه‌ای تهیه کردم برای نخست‌وزیر و متذکرش کردم که اصول حزبی اقتضا می‌کند که از این به بعد هر قانونی که شما می‌برید به مجلس ـ می‌خواهید ببرید به مجلس ـ هر پروژه‌ای که دارید قبلاً با حزب درمیان بگذارید، حزب به وسیلۀ ارگان‌های خودش از جمله همین نمایندگان مجلس، این موضوع را حلاجی می‌کنند و شما بعد باید به مجلس ببرید. من این نامه را که خیلی نامۀ معتدل و خوب و در ارتباط دبیرکل حزب با نخست‌وزیر هم خیلی همۀ جوانب را رعایت کرده بودیم بردیم حضور شاه. به شاه نشان دادیم ایشان گفتند که بله همین‌طور باید باشد. بله البته دولت هر کاری که می‌کند باید با نظر حزب باشد. منتهی من معتقدم که این نامه را بدهید به معینیان، معینیان که رئیس دفتر است از طرف من ابلاغ کند. خب بنده فکر کردم که یک قدرت بیشتری این‌کار دارد. عین نامه را گذاشتم توی پاک فرستادم برای معینیان بهش هم تلفن کردم که این نام را من به عرض رساندم و اعلی‏حضرت فرمودند که شما این نامه را صادر کنید عیناً به همین ترتیب به دولت و به ما هم ابلاغ کنید

س- آموزگار هم حالا بی‌اطلاع است که همچین…

ج- بله بی‌اطلاع است. بنده نمی‌دانم دیگر بین معینیان و آموزگار چی شده. یکی دو روز بعد دیدم که معینیان تلفن می‌کند و می‌گوید بالاخره قرار شد که همان ‌روزی که لایحه را دولت می‌دهد به مجلس همان روز لایحه را برای شما بفرستند. گفتم فایده‌اش چیست؟ گفتم فایدۀ این کار چی است؟ برای آگاهی ما می‌فرستند؟ این که وظیفۀ حزب نشد. گفت که شما قبول بکنید هرچی اعلی‏حضرت می‌گویند درست است، به مصلحت است. گفتم من که از روزی که آمدم با دستگاه کار می‌کنم تسلیم بودم و در محدودۀ امکانات سعی می‌کنم کار بکنم. الان هم در محدودۀ امکانات سعی می‌کنم کار بکنم اما صحیح نیست این‌کار صحیح نیست. اگر کار حزبی می‌خواهیم بکنیم بایستی لایحه قبل از این‏که برود مجلس قبل از آن بیاید حزب رویش حزب حرف بزند. خب این بدین صورت عمل شد.

س- به کدام صورت؟

ج- همین بالاخره نوشتند به همان ترتیب نوشتند که بایستی شب بیاید. در همین مواقع یک اتفاقی افتاد. ما دیگر یواش‌یواش دارد روابط‌مان با… یعنی دولت روابطش با ما تیره می‌شود، من تأثیری برایم نداشت من کار خودم را می‌کردم ولی دولت از طرز کار من روزبه‎روز ناراحت‌تر می‌شد برای این‏که می‌دید حزب دارد یک کاره‌ای در مسائل دولت خودش را می‌خواهد بکند. در مسائل امور مملکت می‌گوید من یک شأنی دارم یک کاری باید بکنم. حزب دیگر مسئلۀ یک راه تظاهر نیست مسئلۀ حزب مسئله یک کار جدی، یک کار فعال است. به بنده نامه‌های بی‌امضا دو سه‌تا رسید که معاون وزارت کشاورزی اگر اسمش را اشتباه نکرده باشم منصوری نامی بود. مثل این‏که منصوری بود به‌هرحال. این آمده به کمیسیون وزارت کشاورزی گفته زود بیایید این لایحۀ مربوط به کمک به صندوق بین‌المللی کشاورزی را تصویب کنید برای این‏که سفیر آمریکا خیلی عجله و خیلی اصرار دارد. حالا شما ملاحظه کنید حزب می‌گوید لایحه را بدهید به ما، ما مطالعه کنیم، ایرانی‌ها مطالعه کنند اما معاون وزارت کشاورزی می‌گوید لایحه مورد علاقۀ سفارت آمریکاست زود تصویب کنید. این‌ها یک مطالبی است این‌ها درد است این‌ها غم است. بنده بلافاصله شروع کردم تحقیق کردن. خودم فرستادم رئیس کمیسیون کشاورزی جندقی بود. آمد از جندقی سؤال کردم که همچین چیزی بوده؟ گفت بله. دو نفر دیگر از اعضای کمیسیون کشاورزی هم سؤال کردم گفتند بله. بلافاصله یک شرحی نوشتم به کمیسیون بازرسی حزب. به کمیسیون بازرسی حزب دستور دادم گفتم که مقدمات محاکمۀ منصور را فراهم کنند. منصور خودش آمده بود و گفته بود نخیر من همچین چیزی نگفتم.

س- منصور یا منصوری؟

ج- منصوری مثل این‏که منصوری بله. این را حالا شما یک‌وقتی هم خودتان بپرسید معاون احمدی کی بود؟ ندارید این‌جا؟

س- نخیر

ج- معاون احمدی وزیر کشاورزی بود معاونش بود. او هم منصوری بود. بله خلاصه بازرسی هم شروع کرد به تشکیل پرونده و تحقیقات کردن. من یک‌روز پیش شاه رفتم. شاه گفت این داستان چیست؟ گفتم داستان این است که معاون وزارت کشاورزی ـ وکلا را خواسته و تحت فشارشان گذاشته به‌عنوان این‏که سفیر آمریکا می‌خواهد. این کار صحیح نیست این‌کار موجب طغیان می‌شود، آخه چرا استدلال این‌ها این‌طوری باشد، آخه مگر ضرورت دارد که بگوید سفیر آمریکا‌. شاه گفت من فکر نمی‌کنم او گفته باشد. این ظلی معاون وزارت‌خارجه گفته، او هم به مناسبت این‏که جزو وظایفش هست ـ سفیر آمریکا، این مسائل هم جنبه بین‌المللی دارد سفیر آمریکا به ما مراجعه کرده. گفتم اعلی‏حضرت تحقیقات شده که خودش گفته ولی حالا بیان اعلی‏حضرت معنی‌اش این است که تعقیبش نکنیم؟ من در حد مقدورم همکاری می‌کنم. من اگر دستم باز باشد تعقیبش می‌کنم، مجازات حزبی‌اش هم می‌کنم. حالا دستم باز نباشد نمی‌کنم به کسی هم کاری ندارم، چشم می‌گویم پرونده‌اش را… عرض کنم که خب این‌جور مطالب دیگر بین ما و آموزگار را سخت چیز کرد. اعلی‏حضرت متوجه شد که بین ما و آموزگار شکرآب است. سعی کرد که یک جلساتی تشکیل بدهد ماهانه که آموزگار باشد، من باشم، هویدا باشد و خاطرتان هست که گفتم که هوشنگ انصاری و قریشی هم بود… بله اعلی‏حضرت کوشش داشت از طریق تشکیل یک جلسات ماهانه که آموزگار باشد بنده هم باشم، هویدا هم باشد، انصاری، مجیدی و قریشی هم آن‌وقت چون رئیس هیئت اجرائیه بود او هم باشد که خلاصه یک آمبیانس دوستانه‌ای فراهم بکند این است که یکی دو سه ماهی که ما در حزب بودیم اول هر ماه این جلسه تشکیل می‌شد. یادم می‌آید حالا بنده دارم کوشش می‌کنم که پرگرام آموزش سیاسی را تهیه کنم. چون من عقیده‌ام این است که حزب بایستی مصدر آموزش سیاسی برای تمام مملکت باشد. چون همان‌طوری‌که نیم‌ساعت پیش برای‌تان می‌گفتم رژیم سیاسی ایران در معرض تردید بود از طرف ایدئولوژی‌های مختلف، از طرف دکترین‌های مختلف سیاسی و خب البته عوام به این دکترین و به این ایدئولوژی‌ها آشنایی نداشتند ولی دانشگاهیان جوان‌ها با این حرف‌ها آشنایی داشتند. من فکر می‌کردم که بایستی آموزش سیاسی برقرار کنیم و از حقانیت رژیم دفاع کنیم و بگوییم بهترین رژیم برای پیشرفت ایران این رژیم است. من محتوای آموزش سیاسی را یک‌همچین چیزی می‌دانستم البته چندین سمینار تشکیل دادیم و بحث‌های مفصلی کردیم و ماحصل کار همین بیرون آمد که آموزش سیاسی ارائۀ شواهد، ارائۀ مثال‌های تاریخ، مدل‌ها برای این‏که بهترین رژیم‌ها همین رژیم است و فکر هم کردیم این‌کار بایستی یک انستیتو داشته باشد و بنشینند و مطالعه کنند و یک سازمان تعلیماتی مفصلی فکر کردیم که یواش‌یواش به وجود بیاوریم. منظورمان بیشتر به تاریخ ایران مراجعه کنیم و نقشی که پادشاهان داشته‌اند در وحدت ملی، نقشی که شاهنشاهان داشته‌اند در ارائۀ خصلت‌های فرهنگ ایران، یک‌همچین فکری داشتیم. در یکی از جلساتی که بنده حضور اعلی‏حضرت بودم به همین مناسبت بودیم، یک‌مرتبه دیدم آموزگار گفت که آقا آموزش مثلاً ملی ـ اسم آن آموزش سیاسی را گذاشتند آموزش ملی. ما یک کتاب چاپ کردیم فلانی هنوز توزیع نکرده ـ راست می‌گفت. کتابی چاپ کرده بودند که به نام آموزش ملی، آ‌موزش سیاسی و آن روز سرکوفتش را به من می‌داد که این پخش نشده ـ پرچم ایران سه رنگ است، حدود ایران عرض کنم که کجا است ـ شیر و خورشید نمی‌دانم چی هست ـ ولی‏عهد کی است. یک مطالبی که…

س- جغرافیا بود.

ج- گفت که ـ حالا شاید قریشی آن روز بود یا نبود ـ صحبت شد و گفت… گفتم بله اعلی‏حضرت من این را دیدم. حالا اصرار کرد گفت والاحضرت هم دیدند، ولی‏عهد هم دیدند و خیلی هم خوششان آمده و گفته‌اند باید همین‌طور باشد. آخه شما ملاحظه کنید ولی‏عهد آن‌موقع مثلاً سنش سیزده چهارده سالش بوده. استناد می‌کند به حرف او، حالا ببینید طرز تفکر. گفتم بله اعلی‏حضرت این جزوه‌ای که می‌گویند درست است، حقیقتش این است که موقعیتی برای انتشارش من هنوز ندیدم حالا ممکن است بگویم منتشرش کنند اما این یک مسئله‌ای است در حدود کلاس سه چهار ابتدایی، یک اطلاعاتی است که شاگردهای کلاس سه چهار ابتدایی دارند. پرجم ایران چه رنگ است ـ شیروخورشید چی است ـ حدود ایران چی است ـ این‏که آموزش سیاسی نیست آقا همین‌طور بهشان گفتم. گفتم آقا شما چی می‌گویید این آموزش سیاسی. آموزش سیاسی چیز دیگری است. بله به‌هرصورت کار ما به سردی گرایید. حتی یادم می‌آید راجع به آبادی و عملیات عمرانی که قرار بود در جنوب شهر باشد دکتر عاملی بیچاره آمد پیش من گفت که به نظر من یک خلاصه سمیناری تشکیل بدهیم یا یک نظرخواهی از جنوب شهر بکنیم که آبادی‌شان چی… تلفن کردم به آموزگار تا شروع کردم گفت «آقا این‌کارها به حزب مربوط نیست دولت کار خودش را می‌کند.» گفتم آقا چی‌کار مربوط نیست؟ یکی از کارهای دولت همین است که نظر مردم را ببیند چی هست، خب حزب کارش همین است. گوشی را گذاشت زمین، ما هم گوشی را گذاشتیم زمین ـ کار دیگر به این‌جا کشیده بود. بله یک ‌روزی توی روزنامه‌ها ما خواندیم که دولت خرید و فروش اراضی را با یک محدودیت‌هایی اعلام کرده، گفته از این به بعد هر کسی که می‌خواهد زمینش را بفروشد باید روی قیمت منطقه‌ای بفروشد اگر روی قیمت منطقه‌ای نفروخت، یعنی اگر دولت تشخیص بدهد که روی قیمت منطقه‌ای نفروخت می‌تواند به قیمت منطقه‌ای از خریدار بگیرد. خب واقعش این است که شاید این اقدامی که دولت می‌خواست بکند به نظر خودش یک اقدامی بود برای مبارزه با انفلاسیون. این صحیح نبود. آن‌وقت مبارزه با انفلاسیون که با زور که آقا متاعتان را به این قیمت نفروشید که نمی‌شد، خصوصاً متاعی که یک وسیلۀ تحصیل کِرِدیت بود، یک کردیت‌های زیادی به اتکائش داده شده بود ـ اصلاً بانک‌ها به اتکای این کردیت داده بودند. تقلب رایج می‌شد. ما اطلاع پیدا کردیم که یک‌ همچین لایحه‌ای است و مثل این‏که توی روزنامه‌ها هم منتشر شد. بنده قبل از این‏که نامۀ نخست‌وزیر برسد بلافاصله یک کمیسیون کار تشکیل دادم. کمیسیون کار بنده مرکب بود از یکی دوتا قضات ـ دو نفر از قضاتی که وارد کار بودند، یک چند نفر از سردفترها، یک چند نفر از اشخاصی که در معاملات ملکی وارد بودند و یک دو نفر هم آدم‌های روزنامه‌نویس‌ها ـ یک پنج شش نفر. ما گفتیم دیگر شروع کنید راجع به این مطلب مطالعه کنید. این‌ها نشستند مطالعه کردن و خلاصه نقص‌های این لایحه را ذکر کردن و البته گفتم بایستی این در یک سطح وسیعی مورد بررسی و مطالعه و نظرخواهی حتی قرار بگیرد. این دوستان ما داشتند این‌ها را مطالعه می‌کردند که نامۀ دولت رسید، دیدم ضمیمۀ لایحه است حالا بنده قبلاً این‌کارها را کردم. خب پیشنهاد تشکیل یک سمینار شد. بنده می‌خواستم هرچه زودتر قبل از این‏که این لایحه در مجلس مطرح بشود کار حزبی را انجام بدهم. این‏که شب یادم می‌آید ساعت نه رفتم در کاخ علیاحضرت ملکۀ پهلوی، اعلی‏حضرت را آن‌جا پیدایش کردم. آمد سالن و گفت چی هست؟ گفت که حزب مخالف است با این؟ گفتم مطالعه شده، پیشنهاد شده که یک سمینار تشکیل بشود، نقاط ضعف این لایحه هم در این نوشته شده است. خواندش و گفت بسیار خوب، پس همان‌طوری که پیشنهاد شده سمینار را تشکیل بدهید. ما این اوکی را از اعلی‏حضرت گرفتیم. بعد آمدیم و فوراً یک سمیناری دعوت کردیم. معاونین وزارت آبادانی و مسکن هم که در تنظیم این لایحه شرکت داشتند همین دکتر بهرون بود. یکی از این‌ها دکتر بهرون که الان این‌جا در نیس هست این هم حاضر بود.

س- بهرون؟

ج- بله ـ دکتر مجیدی هم آن‌وقت مثل این‏که دیگر رئیس سازمان برنامه نبود، او را هم به‌عنوان رئیس سمینار انتخاب کردیم. روحانی هم اتفاقاً در کابینۀ آموزگار نبود ـ آن‌وقت رئیس شرکت آن شهرک غرب بود در هر صورت او را هم دعوت کردیم خلاصه جمعیت زیاد بود توی یکی از سالن‌های حزب شاید دویست سیصد نفر بود. من نظرم این بود که در تمام سطح مملکت این‌کار را بکنم. فقط تهران را شروع کردم… خلاصه آن‌جا مورد بحث قرار گرفت. آن‌وقت تحریک هم کرده بودند یک کسی به نام حفظی آمد آن‌جا یک شلوغی کرد و به روحانی توهین کرد و به مجیدی توهین کرد ـ بیرونش کردیم ـ به‌هرصورت آن‌جا دو سه روز حالا تعداد روزهایش خاطرم نیست این موضوع بحث شد و آنالیز شد و به طور قطع و با دلایل گفتند این لایحه، لایحۀ صحیحی نیست برای اقتصاد مملکت مضر است و هیچ فایده‌ای هم ازش عاید نخواهد شد. تمام مواردش را گفتند. خب حالا بنده بایستی این را بیاورم در هیئت اجرائیه و این هیئت اجرائیه به صورت یک تصویب‏نامه‌ای هیئت اجرائیه بکنم و بعد بروم دفتر سیاسی، یعنی دیگر آن‌وقت دولت متعهد است دیگر ـ یعنی اگر همان روال کاری که شروع کرده بودیم. بنده فکر کردم که ببرم حضور اعلی‏حضرت به ایشان ارائه بدهم. بردم حضور اعلی‏حضرت ـ خواندش و تأیید کرد. همه‌ چیزش را تأیید کرد و گفت درست است. گفت درست است گفتم بله. گفت خب حالا چه‌کار می‌کنید؟ گفتم مطابق آن دیاگرامی که حضور اعلی‏حضرت ارائه کردم اول، این‌کار اولی‌مان را کردیم البته بهتر این است که در سطح مملکت این‌کار بشود که از تمام مملکت الهام بگیریم. ولیکن وقت نیست، آن هم برای خاطر این‏که دولت ممکن است فردا پس‌فردا این را مطرح کند. گفتم مطابق آن دیاگرام من اول این را باید ببرم هیئت اجرائیه، هیئت اجرائیه این را تصویب بکند، بعد ببرم دفتر سیاسی دولت ملزم است بر طبقش عمل بکند. خدا بیامرزدش گفت که «نه حالا این را شما به عنوان نظریۀ حزب تلقی نکنید، این را به‌عنوان نظریۀ سمینار…» فرمول‌هایی پیدا می‌کرد که از زیر کار در برود. گفت به نام نظریۀ سمینار این را بفرستید به دولت…

س- دولت یا هیئت اجرائی؟

ج- دولت ـ نخیر دولت. بنده هم همین کار را کردم ـ به مجلس هم فرستادم. نمی‌دانم شاید شاه گفتند که به مجلس هم بفرستم گفت نه یا خودم کردم این‌کار را مثلاً. عجیب است این آقای لاجوردی این لایحه با مخالفت همۀ وکلا مواجه شد و صحبت از دویست سیصد پیشنهاد داده شده بود. آقای آموزگار پایش را زد زمین و گفت الله‏وبالله این لایحه با همین ترتیب باید تصویب بشود. لایحه با همان ترتیب تصویب شد و هیچ اثری هم نداشت. ولی نتیجه این بود که حزب کار نمی‌توانست بکند، حزب کاری نمی‌تواند بکند.

س- چه‌کار کرد که تصویب شد؟

ج- تصویب شد. گفت باید تصویب بشود. این‌جا دیگر اتکا می‌کنند به اوامر اعلی‏حضرت.

س- خب آخه به شاه هم گفته بودند که این‌کار خوب است.

ج- بله ـ خب من دارم فاکت برای‌تان می‌گویم. آخر به غیر از این‏که استناد بکند به اوامر اعلی‏حضرت نمی‌توانست به تصویبش برساند. به‌هرصورت تصویب شد، حالا ما خب گفتیم این یک مرحله است. در همین موقع سروصدای کشاورزان گرگان بلند شد. کشاورزان گرگان پنبه‌کارها مواجه شده بودند با تنزل نرخ بین‌المللی پنبه و می‌گفتند امسال با این شرایط ما ضرر می‌کنیم. بنده بلافاصله دستور دادم یک سمیناری در گرگان تشکیل بشود و تمام کشاورزان و تمام صاحبان نظر کشاورزی ـ معاون وزارت کشاورزی را هم همراهم بردم. رفتیم آن‌جا و در این سمینار شرکت کردیم، بالاخره به این نتیجه رسیدم که برای جلوگیری از بحران‌های نظیر این یک صندوقی کشاورزان پنبه درست بکنند که این صندوق در واقع تعدیل کنندۀ قیمت باشد. سال‌هایی که قیمت بالاست یک مبلغ پول بگیرند، سال‌هایی که قیمت پایین است به یک شکلی سونوانسیون بکنند. خب حالا این هم حالا در گرگان هم ما یک ‌همچین حمله‌ای یک‌ همچین به‌اصطلاح approach به مسائل اجتماعی و به گرفتاری‌های مردم کردیم. دستاوردمان را برداشتیم آوردیم تهران. در همین موقع اعلی‏حضرت رفتند به آمریکا. یک approach دیگری که به مسائل اجتماعی داشتیم موضوع اختلافاتی بود که کارمندان بانک داشتند، کارمند بانک‌های خصوصی داشتند با مدیران بانک‌شان. کانون بانک‌ها ظاهراً موقعی که دکتر عبده مدیرعاملش بود یک مصوبه‌ای یا یک تصمیمی گرفته بودند که بایستی مدیریت بانک‌های داخلی روابط خودشان را با کارمندان‌شان بر طبق یک آیین‌نامه تعیین بکنند که بدانند کارمندان بانک با چه شرایطی وارد می‌شوند، آوانسمان‌شان در چه شرایطی است، حقوق‌شان چطور پیشرفت می‌کند، مرخصی‌های‌شان چطور است، خلاصه استتوی خاصی برای کارشان داشته باشند. مدیرعامل بانک‌ها زیر بار نمی‌رفتند و می‌رفتند هم حضور اعلی‏حضرت می‌گفتند این‌ها اضافه حقوق می‌خواهند. مراجعه کردند به من و گفتند که آقا ما عضو حزب هستیم؟ تکلیف ما چی می‌شود؟ ما عضو حزب رستاخیز هستیم شما… دیدم درست می‌گویند. رفتم حضور اعلی‏حضرت و به عرض اعلی‏حضرت رساندم حالا اعلی‏حضرت هنوز مسافرت نرفته است ـ مسافرت به آمریکا ـ رفتم حضور ایشان و به ایشان عرض کردم که کارمندان بانک چنین حرفی می‌زنند. خب می‌دانید مدیران بانک‌های خصوصی پیش اعلی‏حضرت می‌رفتند و می‌آمدند، چون یک به‌اصطلاح واحدهای بزرگ اقتصادی بودند و این امتیاز را داشتند که می‌توانستند پیش شاه بروند عضد مثلاً بانک اعتبارت ایران و فرانسه بود می‌رفت، عرض کنم که رضایی بانک شهریار بود می‌رفت ـ تجدد بانک بازرگانی بود و بانک‌های دیگر، این‌ها سه چهارتا حالا چون خاطرم هست ولی همه‌شان می‌رفتند. این‌ها رفته بودند به شاه گفته بودند که این‌ها افزایش حقوق از ما می‌خواهند شاه هم آن‌موقع مواظب توازن بود ـ مسئلۀ انفلاسیون خب ناراحتش می‌کرد، تسلیم این‏که حقوق زیاد بشود، دستمزد زیاد بشود نبود برای این‏که نظم به هم می‌خورد. وقتی که من باهاش صحبت کردم گفت آقا مبادا حقوق‌ها را اضافه کنید. گفتم قربان کی آمده حضور اعلی‏حضرت می‌گوید حقوق زیاد کنید؟ این‌ها می‌خواهند در روابط‌شان با بانک‌شان بدانند که چه قواعد و چه ضوابطی رعایت می‌شود. مسئله این ضوابط و رعایت است حقوق نیست مسئلۀ حقوق به‌هیچ‌وجه مطرح نیست. گفت که خب به شرط این‏که مسئلۀ حقوق مطرح نباشد خب اقدام بکنید. ما جلساتی تشکیل می‌دادیم، وزیر کار هم می‌آمد. وزیرکار معینی بود. موش‏وگربه‏بازی در می‌آورد. می‌خواست که از حزب جلو بیافتد ولی ضمناً می‌خواست یک کاری بکند که بالاخره مدیران بانک هم ناراضی نشوند. مدیران بانک هم با دولت بالاخره ارتباط داشتند. بنده این‌جا نقش عجیبی داشتم. خب نمی‌خواستم ـ واقعاً من که نمی‌خواستم نظام دولت را به هم بزنم اما دیگر قایم‏موشک‌بازی کردن هم که تحمل نمی‌کردم. بنده می‌گذاشتم طرفین حرف‌های‌شان را بزنند بعد می‌گفتم وزیر کار چی می‌گوید ـ آهان وقتی وزیر کار حرفش را می‌زد آن‌وقت بنده نتیجه می‌گرفتم. هیچ‌وقت زیادتر از حرف وزیرکار، وزیرکار ناچار بود در مقابل کارگران و در مقابل هیئت مدیره بالاخره حرف کارگران را تأیید بکند. بنده وقتی وزیرکار حرفش را می‌زد و تأیید می‌کرد، آن‌وقت بر روی موضعی که وزیرکار می‌گرفت من فشار می‌آوردم. چندبار مجبور شدم با مدیران بانک حتی یک‌خرده‌ای صحبت‌مان بلند شد که یادم می‌آید همین عضد گفت حالم به هم خورد پا شد رفت، رضایی مثلاً بلند شد رفت. به‌هرصورت ما یکی از کوشش‌های‌مان همین بود که روابط کارمندان بانک‌های خصوصی را با مدیریت‌شان درست کنیم و فشار ما موجب شد تا موقعی که بودم خیلی پیشرفت کرد این کار و به مرحلۀ نهایی رسید در واقع یک پروتوکل‌هایی هم امضا شد و به مرحلۀ نهایی رسید. البته ما مواجه با اختلافات دانشجویان و دانشگاه هم شدیم. این مسئلۀ خیلی اپی‌نوئی بود، مسئلۀ پیچیده‌ای بود. واقعاً به طور روراست روبه‌رو شدن با مسئله مشکل نبود بنده در آن‌موقع مواجه بودم با گنجی. گنجی یعنی علیاحضرت. حالا گنجی که بنده دیده بودمش آن‌جا علیاحضرت می‌گویند من جواب تو را نمی‌دهم مگر با گنجی مشورت کنم. یکی از گرفتاری‌های‌مان این بود که بنده مسائل دانشگاه را به علت وجود ایشان نمی‌توانستم حل بکنم و به همین جهت خودم در جلسه‌شان شرکت نمی‌کردم. معاونینم را می‌فرستادم و به‌هرحال نتوانستم یک آرامشی نتوانستم در کار دانشگاه بدهم به علت وجود گنجی… خب دیگر روزهای آخر هم بود که در حزب بودم. به‌هرحال ما کار خودمان را تا آن حدی که جلوی‌مان را نمی‌گرفتند روی همان روالی که معلوم کرده بودیم داشتیم انجام می‌دادیم و آن‌جایی هم که جلویمان را می‌گرفتند لج نمی‌کردم. گفتم بنده وقتی که از اروپا برگشتم و آمدم گفتم با دستگاه کار می‌کنم گفتم در حدود مقدور کوشش می‌کنم در سازندگی ایران شرکت بکنم و عیب‌ها را هم که می‌دیدم ازش… سعی می‌کردم پرهیز کنم تا حدودی که میسر است و هیچ‌وقت هم عیب‌ها را به رخ نمی‌کشیدم. به‌هرصورت ما فعالیت حزبی‌مان با همین شرایطی که مشکل بود داشتیم انجام می‌دادیم. اعلی‏حضرت از آمریکا برگشت و آمریکا خاطرتان هست که جلو کاخ سفید بر علیه اعلی‏حضرت تظاهرات شد. وقتی که آمدم پیش اعلی‏حضرت، اعلی‏حضرت به من گفتند که چی‌کار کردید شما؟ گفتم ما کار اصولی می‌کنیم یک عده را جمع من نمی‌توانم بکنم همین‌طور هو بزنند مگر این‏که با کمک مأمورین ساواک آمده‌اند. من دارم کار اصولی می‌کنم ـ آ‌موزش سیاسی نسخه‌اش را هم نشان دادم، دارم کار اصولی می‌کنم. حالا آموزگار رفته بود گفته بود برای مقابله با این‌کارها باید کنگره تشکیل بدهیم.

س- مقابله با کدام کارها؟

ج- همین تظاهراتی که در خارج بر علیه‌اش شد. به‌هرحال کنگره برای چی تشکیل بدهید آخه هیچ کنگره ندارد، این مسئله این است که هر کدام‌مان هرجا هستیم به اطرافیان‌مان حالی کنیم که این خطر است برای مملکت. کنگره که… خب منتهی آموزگار می‌خواست کنگره تشکیل بدهد و من را بردارد، مسئله‌اش همین بود. تا بالاخره یک‌روز اعلی‏حضرت مصاحبه کرد و گفت که شرایط و اوضاع جهانی اقتضا می‌کند که دبیرکل و نخست‌وزیر یک‌نفر باشد.

س- که بعد شد یکی.

ج- به بنده بعضی‌ها تلفن کردند که خب آقا شما نخست‌وزیر می‌شوید. گفتم نخیر نخست‌وزیر دبیرکل می‌شود، دبیرکل نخست‌وزیر نمی‌شود. رسم بر این است که نخست‌وزیر باید دبیرکل باشد والا دبیرکل نخست‌وزیر نمی‌شود این را به شما می‌گویم. خب قرار شد…

س- قبلاً هم با شما صحبتی نکرده بودند که می‌خواهند این‌کار را بکنند.

ج- ابداً نخیر ـ نخیر. بله گفت قرار شد کنگره تشکیل بشود واعلی‏حضرت هم قبل از تشکیل کنگره ضمن صحبت‌های‌شان گفتند زمانی هست که نخست‌وزیر و دبیرکل یک‌ نفر باشد. البته بنده این‌جا واقعاً یک فکری برایم پیدا شد که برای این‏که سبک نشوم قبل از کنگره استعفا کنم. ولی حسابش کردم دیدم نه این مطلب صحیح نیست چرا باید استعفا کنم؟ من تا دقیقۀ آخر کارم را انجام می‌دهم و خب معلوم است دیگر همه که می‌دانند جریان چی بوده و این‌ها. این است که استعفا نکردم. شاید آموزگار دلش می‌خواست استعفا کنم، من استعفا نکردم.

س- پیغام فرستاده بود؟

ج- نخیر ـ نه.

س- معلوم بود.

ج- بنده نطقی که ـ من باید گزارش بدهم نطق بکنم ـ نطقی که تهیه کردم پر و مفصل بود. با کارهایی که کرده بودم یک شأن نزول رستاخیز را گفتم و عرض می‌شود که…

س- چه مدت شما روی‌هم رفته دبیرکل بودید؟ تقریباً.

ج- والله ـ چهار ماه و نیم بیشتر نبود ـ چهار ماه و نیم بله. و بعد کارهایی که کرده بودم نوشتم و ذکر کردم و بعد هم گفتم حالا هم شاه این اراده را کرده که دبیر کل و نخست‌وزیر یک نفر باشد بنابراین من هم دیگر سمتی ندارم. این نطق را بردم پهلوی شاه. شاه دید و…

س- معمولاً این نطق‌ها را شاه می‌دید دیگر نخست‌وزیر و مقامات مهم مملکتی را…؟

ج- بله خب بله. بردم پهلوی شاه ـ من فقط نطق‌هایی که راجع به بازرسی شاهنشاهی می‌کردم ـ بازرسی دانشگاه‌ها می‌کردم به شاه ارائه نمی‌دادم. یعنی همان روزی که جلسه تشکیل می‌شد همان روز می‌گفتم که شاه خاطرش یک سورپریزی بود برایش ـ قبلاً نشان نمی‌دادم اما این نطق را نشان دادم. در این نطق بنده ـ ابتدایش نوشته بودم که من برحسب امر اعلی‏حضرت به دبیرکلی حزب رستاخیز منصوب شدم حالا هم ارادۀ اعلی‏حضرت این است که بروم ـ می‌روم. زیرش خط کشیده بودم و حاشیه‌اش هم یک علامت سؤال گذاشته بودم. اعلی‏حضرت همه را که خواند بعد برگشت یک‌جور گفت «آقا این ضرورت دارد این را بگویید؟» گفتم که اعلی‏حضرت ملاحظه بفرمایید زیرش خط کشیده علامت سؤال هم گذاشتم معنی‌اش این است که اعلی‏حضرت جواب سؤال را بدهید. گفت که «چرا این سؤال را از من می‌کنید؟» گفتم خب آخر اعلی‏حضرت چهار ماه پیش از این به من گفتید دبیرکل حزب رستاخیز بشو حالا می‌گویید نیستید ـ می‌گویم بگویم این را یا نگویم خیلی ناراحت شد بیچاره خیلی ناراحت شد. گفت که نه به همین ملاحظه‌ای که می‌گویی این را حذفش کن. خیلی ناراحت شد، اصلاً من دیدم واقعاً شرمگین شد ـ واقعاً دیدم شرمگین شد. حذفش کردم. بعد مسئلۀ تشکیل کنگره بود و مخارجش. ما یک آیین‌نامه‌ای داشتیم یعنی تصویب کرده بودم برای مخارج حزب، که مخارج حزب چطور بایستی پرداخت بشود. بر طبق این آیین‌نامه بایستی مسئول امور اداری حزب این مخارج را روی آیین‌نامه‌ای که داریم تصدی کند. دو سه روز قبل از یعنی هفت هشت ده روز قبل از تشکیل کنگره دیدم یک نامه‌ای از طرف آموزگار آمده که پنج میلیون تومان پول بدهید به رجبی که این مسئول کار کنگره هست. باز من لج نکردم که بگویم این حرف‌ها چی هست، حزب کنگره‌اش را تشکیل می‌دهد. آوردم در هیئت اجرایی، در هیئت اجرائی گفتم آقایون چند روز پیش از این آیین‌نامۀ هزینه‌های حزبی را شما گذراندید. امروز برای مخارج کنگره خب مطابق همان آیین‌نامه می‌توانیم عمل بکنیم ولی نخست‌وزیر و رئیس دفتر سیاسی یک نامه‌ای نوشته و در آن نامه نوشته چهار میلیون یا پنج میلیون پول در اختیار رجبی بگذاریم و…

س- رجبی چه‌کاره بود؟

ج- رجبی تو نخست‌وزیری بود نمی‌دانم مسئول چه کاری بود، سابقاً معاون وزارت آموزش و پرورش بود. آقایون چی می‌گویید این دکتر موسوی بود که دنبال آموزگار خیلی می‌گشت ـ سناتور بود و این‌جا هم هست. شروع کرد شلوغ کردن که آقا نخیر بدهید. گفتم آقا یعنی چه؟ چرا شلوغ می‌کنید. من که نمی‌گویم نمی‌دهم، این آیین‌نامه‌ای است تصویب کردید، بر طبق این تصویب‏نامه مخارج بایستی بر یک روال معین ـ روی ضوابط معینی بشود. نخست‌وزیر حالا می‌گوید که این پول را بدهید به رجبی، من نگفتم نمی‌دهم ـ آقایون تصویب بکنید دوبرابر ـ سه‌برابرش هم می‌دهم من حرفی ندارم. این پول بایستی بر طبق رأی هیئت اجرائیه خرج بشود شما نخست‌وزیر گفته بدهید به رجبی چشم می‌گذارم روی چشمم می‌دهم اما شما تصویب بکنید. شما نکنید نمی‌دهم من ممکن نیست بدهم. آقا شما بدانید در آن جلسه چه بازی‌ای ما داشتیم، بالاخره البته تصویب کردیم. تصویب شد و آمدیم در کنگره من گزارشم را به هیچ‌کس نشان ندادم. آموزگار خیلی دلش می‌خواست گزارش من را ببیند و شاید وحشت هم داشت و فکر می‌کرد این گزارش من تحریک‌آمیز است ولیکن من این گزارش را به کسی نشان ندادم ـ تکثیر هم کرده بودم. من یک چاپخانه‌ای در دربار درست کرده بودم، خب دربار درست بود نبودم اما همه به‌هرحال نسبت به من علاقه داشتند و بنده این را فرستادم در چاپخانۀ دربار شبانه چاپ کردند، هیچ‌کس خبر نداشت. فردا صبح موقعی که کنگره تشکیل شد همان‌موقع بنده توزیع کردم. مطلبی که در این‌جا بهتان بگویم ـ آن هفته‌ای که کنگره تشکیل شد اول هفته‌اش من یک مقاله‌ای به قلم خودم در رستاخیز نوشتم.

س- این را اجازه بدهید بقیه‌اش را برای نوار بعد ـ چون…

س- خواهش می‌کنم ـ بسیار خب ـ نه دیگر چیز زیادی هم نمانده، فردا تمام می‌کنیم.