روایت‌کننده: آقای دکتر محمد باهری

تاریخ مصاحبه: 14 آگوست 1982

محل‌مصاحبه: شهر کان ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: 27

 

 

س- بفرمایید جناب آقای باهری.

ج- بله جلسۀ دیروز داشتم چگونگی برکناری خودم را از سمت دبیرکلی حزب رستاخیز بیان می‌کردم و چگونگی تنظیم نطقی که به‌عنوان گزارش به کنگره بود شرح دادم و مخصوصاً متذکر شدم که نطق را قبلاً به شاه ارائه دادم و یک قسمتی که ذکرش مورد تردید بود از نظر خودم زیرش خط کشیده بودم که بعد با نظر شاه هم آن قسمت را حذف کردم. آن مربوط بود به این‏که آیا اشاره‌ای بشود که من سمت دبیرکل را بر حسب اشاره و بر حسب دستور ایشان احراز کردم یا نه؟ بالاخره قرار بر این شد که این قسمت را حذف کنم. اما قبل از این‏که چگونگی کنگره را که البته تشریفاتی از نظر من ساده‌ای داشت ذکر بکنم یک مطلب را راجع به فعالیت خودم در رستاخیز خاطرم آمد که نقل بکنم. از جمله کارهایی که در ظرف این مدت کوتاه بهش پرداختم در حزب رستاخیز مسئلۀ دانشگاه بود. بنده خودم دانشگاهی بودم چندین سال، دانشگاه‌ها را بازرسی می‌کردم، با مسائل دانشگاهی آشنا بودم. اما می‌خواستم با مشارکت همۀ دانشگاهی‌ها در یک سمینار عمومی به ناآرامی‌های دانشگاه و به جنبه‌هایی که دانشگاه را آسیب‌پذیر می‌کند در مقابل تحریکات به این مطلب رسیدگی کنم. مطلب از این قرار بود که به نظر من و به نظر بسیاری از اشخاص ناآرامی‌های دانشگاه‌ها تحریکات است. خاطرم هست یک وقتی بازرسی شاهنشاهی یک گزارشی تنظیم کرده بود راجع به ناآرامی دانشگاه‌ها و یک نواقصی را در امور دانشگاه‌ها ذکر کرده بود به‌عنوان این‏که ناآرامی دانشگاه از این‌جا سرچشمه می‌گیرد. بنده آن‌جا که حاضر بودم ذکر کردم که این نواقصی که شما می‌گویید همیشه در دانشگاه بوده، منتهی چطور می‌شود که بعضی اوقات، بعضی از سال‌ها دانشگاه‌ها ناآرام است و بعد طی یک مدتی دانشگاه‌ها آرام است. بنابراین بایستی بگوییم که یک اِلمان خارجی یک فاکتور خارجی در کار مؤثر است. مثلاً از سال 1942 تا سال 1946 دانشگاه‌ها آرام بود. از بعد از بیست‏وهشت مرداد شاید سال 1333 یا 1334 دانشگاه آرام بود تا سال 1339 و اوضاع و احوال دانشگاه هم از نظر تشکیلات. از نظر رفتار استادان، از نظر مدیریت تفاوت نمی‌کرد بنابراین ناآرامی دانشگاه‌ها معلول یک پراوکاسیون بود، یک تحریک بود که از خارج می‏آمد به معنی یک واقعیتی بود.

س- خارج که می فرمایید، خارج از ایران یا خارج از دانشگاه.

ج- خارج از دانشگاه که البته بعضی‌هایش از طرف چیزهای خارجی بالاخره راهنمایی می‌شد و دیده می‌شد بله از طرف خارج.

س- ممالک خارج.

ج- بله ـ بله ـ تردید نیست، تردید نیست. بنده اسناد اطلاعاتی در اختیارم نیست اما این‌گونه مطالب دیگر بدون تردید و بدون این‏که در آن تردید بکنم می‌توانم ذکر بکنم. بله از خارج بود. به‌هرصورت.

س- البته اگر یک چندتایی از دلائل‌تان را بدهید مفید خواهد بود چون عده‌ای هستند که اعتقاد به این‏که تحریکات خارجی توی این‌کارها هست ندارد.

ج- بنده همین مطلب بهتان عرض کردم که شما ملاحظه کنید از سال 1334 دانشگاه‌ها آرام است ـ 33 یا 34. تا سال 1339 همان‌موقعی که قرار است امینی سر کار بیاید حکومت امینی هست و مسائل اصلاحات ارضی هست و بعد ظهور خمینی همان سال دانشگاه‌ها ناآرام می‌شود. معلوم است که از خارجِ دانشگاه‌ها هست و خارجِ دانشگاه‌ها این نیرویی که تأثیر بکند در داخل دانشگاه‌ها که وجود نداشت غیر از منافع خارجی منافع نیروهای خارجی، منافع یعنی نقطه‌نظرهای انتلیجنس‌های خارجی از سال 1342 تا سال 1346 دانشگاه آرام است. از سال 46 شروع می‌کند دانشگاه‌ها ناآرام شدن. وضع دانشگاه هم از نظر مدیریت ـ اداره ـ درس تفاوت نکرده ـ نسل دانشجویان تفاوت نکرده. بنابراین تحریک خارجی است. اما بنده در این سمینار که واقف بودم و معتقد بودم که اِلمان‌های خارجی هستند می‌خواستم که جنبه‌های دانشگاهی که دانشگاه را آسیب‌پذیر می‌کند اگر دانشگاه محکم باشد اگر دانشگاه آسیب‌ناپذیر باشد، اگر قابلیت تأثّر نداشته باشد در مقابل تحریکات خارجی، تحریکات خارجی مؤثر واقع نمی‌شود. البته شاگردان احساساتی هستند، تجربه ندارند، در مقابل تحریکات در مقابل دروغ‌ها در مقابل اغوا منحرف می‌شوند تردید نیست. اما اگر کورآنسیان هیئت علمیه وظیفۀ خودش بداند که غیر از درس دادن دانشجویان را هدایت کند و دائماً به این مطلب بپردازد. و البته این هم در صورتی میسر هست که هیئت علمی یک پیوندی با دستگاه داشته باشد ـ خودش را جزو دستگاه بداند، بیگانه نداند حالا غیر از این کاری نمی‌کند، البته آن‌وقت آسیب‌پذیری دانشگاه تخفیف پیدا می‌کند. سمیناری تشکیل دادیم و چند روز این سمینار برگزار بود و هر جلسه‌ای را هم سعی می‌کردم یکی از رؤساهای دانشگاه‌ها حتی رؤسای سابق دانشگاه‌ها جلسه را اداره کنند. یک جلسه پویان سابقاً رئیس دانشگاه ملی بود از او خواهش کردم ریاست جلسه را به عهده بگیرد. نهاوندی یک‌ دفعه، معتمدی یک ‌دفعه، فرهنگ مهر یک‌ دفعه خلاصه کوشش کردم که رؤسای دانشگاه‌ها به طور مؤثر در این سمینار مؤثر واقع بشوند. البته صحبت زیاد کردیم ـ خاطرم هست یک نطقی مرحوم دکتر عاملی کرد. دکتر عاملی از طرف بنده در واقع تشکیلات حزب رستاخیز را در تهران اداره می‌کرد. نمایندۀ مجلس بود و استاد دانشگاه تهران هم بود. نطقی کرد با اسناد، منافع ودکاکولا را در ناآرامی دانشگاه‌ها ارائه داد ـ ترکیب ودکا ـ کولا را که توجه می‌کنید و حتی اسنادی نشان داد که واتیکان هم منافعی دارد در دنیا و همراه منافع ودکاکولا به‌هرصورت در ناآرامی دانشگاه‌ها و در خلاصه جلوگیری از پیشرفت ممالکی که در حال توسعه هستند مؤثر هستند. به‌هرصورت در آن جلسه نتیجه این شد که یک کمیته‌هایی یک کمیسیون‌هایی در دانشگاه‌ها تشکیل بشود و مسائل را به دقت مورد رسیدگی قرار بدهد و بر مبنای آن شروع بکنیم به دولت و به وزارت علوم یک سوژیسیون‌هایی بدهیم برای اصلاح امور دانشگاه‌ها. عجیب است بلافاصله دولت پیش شاه شروع کرده بود از این سمینار بدگویی کردن من کوشش می‌کردم که دانشگاه را متصل کنم ـ هیئت علمی دانشگاه را متصل کنم به هیئت حاکمه و یک یگانگی و یک پیوند از آن به وجود بیاورم و از این کار دولت فکر می‌کرد که غیر از خودش یک دستۀ دیگر، یک اشخاص دیگر هم در امر حکومت و در امر مشارکت دارند دخالت می‌کنند ناراحت بود. وقتی که اولین مرتبه بعد از این جلسه اعلی‏حضرت من را دید به من گفت که خب بسیار خوب اما فقط مسائل حزبی در کار دانشگاه دخالت شما بکنید اما در مسائل حزبی… به اعلی‏حضرت گفتم یعنی چه مسائل حزبی ـ حزب یعنی مجرای گفت‏وشنود و دیالوگ بین هیئت حاکمه و مردم. خب وقتی مجرای دیالوگ هست یعنی دردهای‌شان را باید بگویند یعنی سوژیسیون‌های‌شان را باید بگویند ـ پیشنهاد‌های‌شان را باید بگویند. اگر حرفی از طرف هیئت حاکمه است بایستی از طریق حزب به این‌ها گفته بشود، مسائل حزبی چیست؟ منظورتان تظاهرات است؟ تظاهرات یعنی چه؟ مردم موقعی تظاهر می‌کنند موقعی زنده باد می‌گویند که دستگاهی که برایش زنده‌باد می‌گویند آن دستگاه دستگاه خودشان باشد ـ احساس می‌کنند دست خودشان تویش هست. موقعی دست خودشان تویش هست که راجع به مسائل زندگی اجتماعی به طور مؤثر حرف بزنند، حرف گوش کنند ـ حرف طرف را گوش کنند و حرف خودشان را هم بگویند. بله ولی فایده نداشت. دولت ناراحت بود، دولت می‌رفت به شاه فشار می‌آورد. خاطرم هست قبل از این‏که شاه این متن گزارش را از طرف دولت دریافت کند شاه در خارج بود با ملکه ولی از طریق رادیو صحبت‌ها ـ رادیو و تلویزیون صحبت‌ها پخش می‌شد و یک مقداری از نطق‌ها و از گفت‌وگو‌ها را شاه شنیده بود، شهبانو شنیده بود. وقتی که آمدند در اولین برخورد خیلی اظهار خوشنودی کردند گفتند بسیار جلسۀ خوبی بوده و بدین ترتیب مشارکت دانشگاهیان را شما تأمین می‌کنید. منتهی بعد از این‏که دولت برخورد کرد با اعلی‏حضرت ـ نظر اعلی‏حضرت آن‌طور شد. این‌ها را این‌جور خاطره را…

س- یک سؤالی این وسط بکنم که تصمیم این‏که این مطالب و این سمینار از رادیو تلویزیون پخش بشود، این هم حتماً به این سادگی نبوده که چه مقدارش پخش بشود، نشود و رئیس سازمان رادیو و تلویزیون یک موقعیت خاصی این وسط داشته، این چطوری بود؟ حرف کی را گوش می‌کرد یا تشخیص خودش بود؟

ج- عرض کنم که در آن‌موقع سازمان رادیو و تلویزیون آن مرحوم جعفری آمبیسیون داشت که بیاید در حزب و قائم‌مقام من بشود. از طرف دیگر نیکوخواه که مسئول یعنی مدیریت تحقیق تلویزیون را داشت او هم با من همکاری نزدیک داشت. قطبی هم در آن‌موقع هنوز به‌اصطلاح توجه نکرده بود که اعلی‏حضرت ممکن است مرا نفی بکند و حتی شنیدم اعلی‏حضرت به قطبی گفته بوده که همیشه در مسائل سیاسی به نظر فلانی اهمیت بدهید و از فلانی مشورت کنید و چون سازمان رادیو و تلویزیون تحت نظر قطبی بود و قطبی با قرابتی که با خاندان سلطنتی داشت یک‌ نوع استقلالی درش بود از این جهت من ناراحتی در یک دوره‌ای نداشتم.

س- آن‌وقت دولت بهش اشاره نمی‌کرد که…

ج- نمی‌دانم اشاره می‌کرد یا اشاره نمی‌کرد ولی به‌هرحال واقعیت این است که سرویس رادیو و تلویزیون…

س- تا آن‌جایی که شما می‌خواستید…

ج- تا آن‌جایی که من می‌خواستم یعنی اصلاً از صبح این‌ها یک نماینده داشتند با دوربین می‌آمدند در حزب، تمام جلسات ما را فیلم‌برداری می‌کردند و تمام جلساتی که ما داشتیم به وسیلۀ تلویزیون ارائه می‌دادند و از این بابت کمینکاسیون ما و ارتباط ما با مردم از طریق تلویزیون تا روز آخر برقرار بود. به‌هرصورت کنگره تشکیل شد کنگره‌ای که بنا به پیشنهاد رئیس دفتر سیاسی اعلی‏حضرت دستور داده بود که تشکیل بشود برای خاطر این‏که در مقابل تبلیغات مخصوصاً خارجی‌ها در آمریکا یعنی دانشجویان ایرانی ـ ایرانی‌هایی که در خارج از ایران بودند یک تظاهراتی بکنند ولی این کنگره برگشت به عرض کنم که برکناری دبیرکل یعنی استعفای دبیرکل که بنده بودم و انتخاب آموزگار به سمت دبیرکلی مجدد.

س- روحیۀ کنگره چطور بود؟

ج- خب می‌دانید کنگره آدم‌هایی که انتخاب می‌شوند همیشه آدم‌هایی هستند که مخصوصاً در احزابی که هنوز یک اصالتی پیدا نکردند همیشه آدم‌هایی هستند که دوروبر قدرت هستند. مطلب را توجه داشته باشید. هنوز واقعاً یک جمعیتی که به‌اصطلاح صادقانه در کار حزب خدمت کنند یک جمعیت زیادی نبودند.

س- هیچ شخصیتی برای خودشان قائل نبودند که حالا از دست می‌دهیم و زود تأیید کنیم…

ج- نخیر ـ نخیر ـ من یک چیزی به شما بگویم، معاون من کسی را که بنده انتخابش کرده بودم برای معاونت، در آن روزی که ما نشسته بودیم روی سوفه، بیشتر توجه‌اش به آموزگار بود و می‌رفت هی سر تو گوش آ‌موزگار می‌گذاشت صحبت می‌کرد برای این‏که من می‌خواهم استعفا کنم.

س- خب آن مسئلۀ حزب باد جمال امامی بوده مثل این‏که.

ج- خب بله به‌هرصورت. عرض کنم بنده ـ آموزگار نطقش را ایراد کرد. خب من واقعاً بعضی اوقات یک چیزهایی می‌گویم تعبیر به تعصب یا چیز نشود. این آقای آموزگار علاقه داشت که شعر وسط نطق‌هایش بخواند. یک شعری خواند به قدری بی‌معنی و به قدری بی‌جا بود که من تعجب کردم چطور ممکن است یک آدمی با این درک، یا عرض کنم که بددرکی از موقعیت حتی، یک شعر چطور کار سیاست می‌کند. می‌خواست بگوید که ما وقتی که جوان بودیم و شاگرد مدرسه بودیم در خیابان اسلامبول همان موقعی بود که روس‌ها مسلط بودند و روس‌ها با تفنگ مثلاً توی خیابان رژه می‌رفتند یا گردش می‌کردند می‌خواست بگوید که وضع مملکت در اوایل سلطنت اعلی‏حضرت به چه صورت بود و حالا به چه صورت درآمده. گفت وقتی که جوان بودیم همین که اسم کلمه «جوان» آمد گفت که در عنفوان جوانی چنان‏که افتدودانی… من فکر کردم آقا در عنفوان جوانی افتادودانی چه مربوط است به… آخه در عنفوان جوانی چنان‌که افتدودانی یعنی این‌کارهای جوانی عشق پسیون این‌طور چیزها آخر چه مربوط است. به‌هرحال خواستم بهتان بگویم. نطقی کرد و خب بله تمام شد.

س- تقریباً این در چه ماهی می‌شود؟

ج- ماه دی است.

س- دی؟

ج- دی است بله ـ دی است برای خاطر این‏که بنده در رژه بیست‏ویک آذر شرکت کردم. بله در ماه دی است. در ماه دی است.

س- دی 1356

ج- دی 56 است بله دیگر ـ دی 56 است. بنده رفتم پشت تریبون و موقعم بود. و البته همان‌طوری که قبلاً هم حضورتان عرض کردم بنده متن نطق را کنار گذاشتم. ولی تمام مطالب را ـ آدم مثل این‏که… حفظ بودم یعنی خب من وقتی یک چیزی می‌نویسم دیگر مطالب خاطرم هست. نطق را ایراد کردم و تعظیم کردم و آمدم نشستم سر جایم و همان‌موقع اقدام شد به انتخاب… استعفا هم کردم ـ همان‌موقع اقدام شد به انتخاب دبیرکل جدید و بالاخره هم… بنده قبلاً هم یک گل تهیه کرده بودم و این گل را همان‌جا بهش دادم و گفتم بنده دیگر سمتی ندارم خداحافظی کردم و آمدم. البته یک عدۀ نسبتاً زیادی ـ وقتی من از در آمدم با وجودی که قابل پیش‌بینی هم نبود فکر نمی‌کردم من… کنگره ادامه داشت هیچ فکر نمی‌کردم که من بروم، یک عده زیادی آمدند همراه من خارج و حتی می‌خواستند بیایند ـ بهشان گفتم نه آقا بروید سر کارتان به بنده چه‌کار دارید. باران شدیدی هم می‏آمد. بنده آمدم وقتی که رسیدم خانه از تمام ایران به من تلفن شد. بنده آن شب تا صبح تمام به تلفن جواب دادم. نمی‌دانم نمره تلفنم را از کجا گیر آورده بودند و همه اظهار تأثر می‌کردند برای این‏که واقعاً در نطقم من هیچ جنبۀ هیجان در آن وجود نداشت، عین واقعیت را بیان کرده بودم و با کمال اخلاص بدون این‏که هیچ‌گونه ناراحتی داشته باشم استعفا کردم و آمدم. تا صبح تلفن منزل ما قطع نمی‌شد و از تمام ایران به من تلفن می‌کردند و اظهار تأسف می‌کردند و بد می‌گفتند ولی خب بنده دیگر استعفا کرده بودم و چیزی هم نداشتم و آمدم. دیگر از فردا.

س- آقای هویدا در این کنگره یا در این.

ج- نخیر هیچ نبود ـ نخیر نبود. کنگره نبود.

س- یا آقای انصاری که شما قبلاً جزو جناح‌شان بودید؟

ج- نخیر ـ شنیدم انصاری هم این اواخر ـ چون انصاری فکر می‌کرد حالا بنده دبیرکل حزب شدم شاید ایشان دیگر همه‌کاره هستند ولی خب نبود. بنده راه خودم را می‌رفتم و اگر یک‌وقتی هم قبول کردم که در جناح ایشان اسم بنویسم در واقع تحمل کردم یک وضعیتی که دوستم به من توصیه کرده بود حالا به چه مناسبت برای خاطر این‏که بتوانم کارهای دیگر را انجام بدهم. حالا وقتی آمده بودم اجباری نداشتم که با ایشان. این‏که شنیدم ایشان هم ناراحت بوده به مناسبتی که نمی‌توانسته دبیرکل را از خودش و به‌عنوان نمایندۀ خودش ـ حالا کلمه دست‌نشانده که خیلی زیاد است برایش بگویم عرض کنم که یک کسی که حرفش را بشنود ـ بدین ترتیب نمی‌توانست این‏که شنیدم البته تحقیق نکردم هیچ‌وقت. شنیدم ایشان هم خیلی دست و پا می‌کرده که بنده بروم. به‌هرصورت بنده فردا دیگر توی خانه سمتی هم نداشتم فقط استاد دانشگاه بودم دیگر نه در دربار بودم و دبیرکل رستاخیز هم نبودم. حتی دیگر بازرسی دانشگاه‌ها را هم نداشتم.

س- این باید حس عیجبی باشد، من فکر کردم که کسانی که وزیر هستند یا یک مقاماتی دارند مثلاً روز سه‏شنبه یک مقاماتی دارند اما روز چهارشنبه ندارند و آن دم و دستگاه و امکانات و این‌ها یکهو از بین می‌رود چه حسی دارد.

ج- حالا عرض می‌کنم. بنده هیچ ـ واقعش را بهتان بگویم برای خاطر این‏که مسئله برای بنده ارتباطات با مردم بود. توی خانه بودم و مردم زیادتر پیش من می‌آمدند خیلی زیاد، صبح و عصر می‌آمدند. همان روز بود یا روز بعد بود بهبهانیان معاون اداری دربار به بنده تلفن کرد و هویدا هیچ تلفنی نکرد. به من تلفن کرد و گفت که اعلی‏حضرت دستور دادند که کلیۀ امتیازات شما بایستی حفظ بشود. بنابراین شما اتومبیل‌تان را پس می‌فرستند پهلوی‌تان ـ من دوتا اتومبیل هم داشتم ـ یکی اتومبیل مال خودم بود که آمدوشد می‌کردم و یک اتومبیل دیگر هم اعلی‏حضرت خودش دستور داده بود برای این‏که بچه‌ها مدرسه می‌رفتند، خانم آمدوشد بود یک اتومبیل هم برای خانم بود. من دیدم که دوتا راننده آمدند و گفتند که دستور به ما داده شده که کماکان باشیم با شما. البته بنده گفتم من این دوتا اتومبیل احتیاج ندارم ولی این را یک راهی تشخیص دادم که بار این‌ها را سبک کنند. گفتم هر دور روزی یکی‌‌تان بیایید، احتیاج ندارم یک اتومبیل کافی است دیگر ـ برای این‏که من جایی نمی‌روم. برای خانم و بچه‌ها و این‌ها یک اتومبیل کافی است بنابراین یک روز شما بیایید یک‌روز او بیاید.

س- آن‌وقت از نظر ارتباطات، تلفن و این چیزها هم…

ج- حالا حضورتان عرض می‌کنم. به من گفتند که حقوق‌تان هم ـ من حقوق دانشگاهم را می‌گرفتم یک فوق‌العاده‌ای هم از دربار می‌گرفتم ـ گفتند که…

س- دبیرکل حقوق نداشت؟

ج- من نگرفتم.

س- داشت اگر می‌خواستید؟

ج- بله ـ خب آن‌وقت دیگر گفتم نه من همان حقوق دربارم را می‌گیرم و اشاره کردم گفتم صحیح نیست و اصلاً دبیرکل نباید حقوق بگیرد و همان حقوق دانشگاهم بود و فوق‌العادۀ دربار. راجع به تلفن گفتید ـ نه من یک تلفن توی خانه داشتم و یک تلفن هم منشعب از دربار بود، یک تلفن به‌اصطلاح اکستنشن دربار هم بود، آن هم حفظ شد فقط من توی اتومبیلم یک تلفن بی‌سیم داشتم که بعد از یکی دو ماه شاید هم یک ماه هویدا به من تلفن کرد گفت که ما برای اتومبیل والاحضرت ولی‏عهد تلفن می‌خواهیم تلفن نداریم ـ شما هم که احتیاج ندارید اجازه بدهید این تلفن را ما برداریم یکی دو ماه دیگر یا سه ماه دیگر باز تلفن می‌آید من تلفن می‌دهم. گفتم نه من این تلفن را بی‌سیم…

س- این تنها تلفن دبیرکل بود؟

ج- نخیر ـ نه ـ تلفن دبیرکل موقعی که بنده دبیرکل بودم نه دیگر تلفن دیگری بی‌سیم دیگر از شهربانی را نداشتم همان تلفن مال دربار بود. تلفن معاون کل دربار که بودم توی اتومبیلم تلفن بود، تلفن بی‌سیم بود. گفتم آقا بنده احتیاج به تلفن ندارم ـ بعد از این تلفن می‌خواهم چکار. و بعد هم به من بهبهانیان گفت که اعلی‏حضرت فرمودند لااقل هر پانزده روزی یک‌مرتبه هم بیاید مرا ببیند فلانی.

س- برای چه این‌کار را کردند.

ج- خب می‌خواست دلجویی کند، برای خاطر این‏که من با یک سلامت نفسی وارد حزب شدم و با یک سلامت نفسی خارج شدم. یعنی آنچه که فکر می‌کردم برای ترتیب و تنظیم یک حزب صحیح برنامه‌ام را تنظیم می‌کردم و مرتب می‌رفتم پهلوی ایشان. ایشان هم انصافاً ابتدا قبول می‌کرد ولی بعد دولت می‌رفت هی سوسه می‌دوانید و ایشان با من جلو می‌آمد ولی همراه دولت عقب می‌رفت و مرا هم به عقب می‌کشاند. و بالاخره هم این‌طور شد و الا ما طرحی که داشتیم گفتیم که حزب مجرای گفت‏وشنود باشد مجرای گفت‏وشنود شاه و مردم باشد ـ مجرای انتقاد فکر و ایده باشد این را روز اول شاه قبول کرد ـ بیان‌نامه هم در روزنامه‌ها هست، بالاخره فکر نمی‌کنم همه روزنامه‌ها آتش زده باشند، روزنامه‌ها هست ـ بیان‌نامه‌ای که بنده به‌عنوان یک نطق ایراد کردم در روزنامه‌ها منتشر شد و بعد رویش صحبت شد، کریتیک شد، تایید شد بعضی اوقات نسبت به بعضی قسمت‌هایش کسانی نظر داشتند و نظر دادند. تشکیلات را به این صورت درآوردم با نظر شاه بود. نامه‌ای که می‌خواستم به آموزگار بنویسم کلیۀ طرح‌های قانونی که دارید، تصمیماتی که می‌گیرید قبلاً به حزب بگویید برای خاطر این‏که حزب بتواند نظرش را بگوید و وسیلۀ انتقالش باشد به مردم ـ این‌ها را به شاه نشان دادم و شاه قبول کرده بود منتهی بعد گفت به وسیلۀ دفتر خودم بگویید ـ دفتر خودشان هم که به آن صورتی که برای‌تان نقل کردم گفتند شبی که لایحۀ دولت می‌خواهد خب بنده قدم به قدم هر کاری می‌خواستم بکنم به شاه می‌گفتم و هرجا که من را مجبور می‌کرد به عقب‌نشینی ـ بدون مقاومت عقب‌نشینی می‏کردم برای این‏که می‌گفتم هر چه آزادی داشته باشم به همان اندازه خدمت می‌کنم ـ اصلاً فلسفۀ من در همکاری با رژیم همین بود. بنده وقتی که از اروپا برگشتم حاضر نشدم با توده و با جبهه ملی همکاری کنم گفتم این‌ها نقشه‌ای برای ادارۀ مملکت که ندارند. این‌ها کارشان خراب‏کاری است. گفتم من تسلیم رژیم می‌شوم و با رژیم کار می‌کنم تا حدودی که میسر است، این است که اصلاً فلسفه من این بود که تا حدی که می‌شود همکاری کنم. از طریق مخالفت نه نقشه‌ای دارم و نه امکانی دارم که بخواهم یک بساط دیگری را باز بکنم و نه توانایی دارم. بنابراین تا آن حدودی که میسر هست بایستی خدمت بکنم این است که افکار و ایده‌ها و پروژه‌هایم را ارائه می‌دادم، قبول می‌کردند یواش‌یواش عقب‌نشینی می‌کردند من هم یواش‌یواش عقب‌نشینی می‌کردم. البته خیلی خوب شد که این آخر دیگر گفتند که شما بروید کنار ـ والا من نمی‌دانم چطور می‌شد ـ دیگر راهی نداشتم برای کار حزبی که دیگر نمی‌توانستم بکنم و الا آن‌وقت دیگر بایستی فقط کارم این باشد که یک انستورمانی باشم ـ یک آلتی باشم برای جمع کردن عده و تظاهرات و آن هم که نمی‌شود مردم را دعوت کرد به تظاهرات بدون این‏که مردم خودشان در کار حکومت و در امر ادارۀ مملکت مشارکت داشته باشند و چه خوب شد که وقتی که رسیدیم به آن‌جا که دیدیم مسئلۀ مشارکت حزب در کار مملکت یک واقعیتی نیست همان موقع دیگر بنده هم از حزب رفتم کنار. به‌هرصورت بنده سوءاستفاده از این‏که شاه گفته بود هر پانزده روزی لااقل بیاید پیش من ـ فلانی من را ببیند نمی‌کردم ـ پانزده روزی، بیست روزی یک‌مرتبه تلفن می‌زدم و وقت می‌گرفتم و می‌رفتم شرفیاب می‌شدم البته راجع به حزب هیچ واقعاً دیگر صحبت نمی‌خواستم بکنم.

س- اولین باری که بعد از این جریان رفتید یادتان هست راجع به چه مطالبی…

ج- بله یادم هست. اولین بار ایشان شروع کرد به صحبت کردن. گفت که بله من دستور دادم به دولت که هر چه زودتر بایستی کاری برای شما فکر کنند برای خاطر این‏که شما نبایستی عاطل بمانید. به اعلی‏حضرت عرض کردم که نه من عاطل نیستم، من کار می‌کنم. من مطالعه می‌کنم، کتاب می‌خوانم، ارتباطاتم را با مردم دارم و آنچه که در خیر مملکت هست با مردم صحبت می‌کنم و کوشش می‌کنم القائات بد القائات سوء که فتنه‌انگیز است این‌ها را با بیان صحیح دفع کنم و دانشگاه هم می‌روم درسم را هم می‌دهم. نه از لحاظ این‏که کار فعالی هم ندارم ناراحت نیستم. گفت نه من دلم نمی‌خواهد تو قراضه بشوی، تو لازم هست که کار بکنی. اگر خاطرتان باشد همان اواخر دی بود، عجیب است ـ هفت روز بعد از این‏که بنده از حزب رفتم کنار واقعۀ قم اتفاق افتاد که بعد همه به من تلفن کردند گفتند.

س- پس این مقالۀ روزنامه چاپ شده بود؟

ج- آهان ـ مقالۀ روزنامه ـ خوب شد که یادآوردید مسئلۀ مقاله.

س- برای این‏که مقالۀ آن کنگره به دست آقای همایون رسیده بود این‌طور که خودش تأکید می‌کرد.

ج- بله حالا بنده حضورتان عرض می‌کنم. عرض می‌شود که هیئت تحریریۀ روزنامۀ رستاخیز بعضی از افرادش که آدم‌های برجسته بودند با من تماس داشتند می‌آمدند ـ مدیر روزنامۀ رستاخیز را بنده تأیید کرده بودم. دکتر سمسار بود مرد خوبی بود، تأییدش کرده بودم که بماند. یکی از نویسندگان رستاخیز شاپور زندنیا بود. این شاپور زندنیا مرد باسوادی است و از نظر اطلاعات سیاسی هیچ قابل قیاس با خیلی آدم‌های دیگر در ایران نبود. کوشش کرده بودم که یک مجله‏ای هم که در واقع درس‏های آموزش سیاسی درش انعکاس پیدا بکند با مدیریت این چاپ بکنیم هر هفته.  نامه، گفتم که چند روز بعد از این‏که از حزب رستاخیز کناره گرفتم واقعۀ قم اتفاق افتاد که شما متذکر نامه شدید و خیلی خوب به‏جا بود. عرض می‌کردم که شاپور زندنیا یکی از نویسندگان رستاخیز بود که بنده در صدد بودم به وسیلۀ او که مرد مطلع و با سواد و ملایی بود یک مجلۀ هفتگی که درس‌های آموزش سیاسی برای کادر درش بایستی منتشر بشود به وسیلۀ ایشان چاپ بکنند. بدین مناسبت پیش من می‌آمد و می‌رفت. یک‌روز آمد به من گفت که ما را امروز یا دیروز در دفتر نیکوخواه دعوت کردند.

س- نیکوخواه معاون وزارت دربار؟

ج- بله ـ نیکوخواه ـ حالا شخصیتش را هم به شما عرض می‌کنم ـ نیکوخواه این از آدم‌هایی بود که در اطلاعات کار می‌کرد از قدیم و با مرحوم علم نزدیک بود. نمی‌دانم داستانش که با احمد نفیسی داشت برای‌تان نقل کردم؟

س- بله

ج- با تأیید و سفارش مرحوم علم در کابینۀ امینی این به معاونت شهرداری منصوب شده بود. بعد هم که…

س- این را تعریف کردید.

ج- بله ـ بعد هم به آن ترتیبی که عرض کردم از شهرداری کنار رفت ایشان مثل این‏که وابستۀ مطبوعاتی ایران شد در ایتالیا ـ مدتی هم ایتالیا بود. البته جوان باذوقی بود اما خب عمقی نداشت. توی حزب مردم هم با من همکاری داشت در کار روزنامه‌ها ـ آن روزنامۀ اندیشه مردم و این‌ها با من همکاری داشت. بعد از این‏که از ایتالیا برگشت با به‌هرحال سفارش مرحوم علم وارد وزارت تبلیغات شد و بالاخره به معاونت وزارت تبلیغات هم رسید. خب آدم زرنگی بود توانست خودش را به هویدا نزدیک کند و این اواخر دیگر جزو تیم هویدا بود نه جزو تیم علم. و به همین جهت هم نسبت به بنده یک بی‌مهری‌هایی و یک حرف‌هایی هم توی روزنامه‌ها نوشته بود.

س- ارتباط مستقیم با ساواک داشته؟ این شایعات بود؟

ج- نمی‌دانم ـ یک وقتی که با من صحبت می‌کرد و می‌گفت که مثل این‏که صحبتی که داشت با من می‌کرد حکایتش بود از ارتباطش با پاکروان. ولیکن جزو چرخ ساواک بودند نمی‌دانم هیچ اطلاع ندارم ـ این را هیچ نمی‌دانم. این‌کار با مرحوم هویدا دیگر ارتباط پیدا کرده بود و خب جزو تیم و اکیپ هویدا شده بود. وقتی که هویدا آمد دربار ایشان را هم آورد دربار و یک قسمتی داد دستش که قسمت مطبوعات بود. آن زندنیا می‌گفت که من و شاید جعفریان و کسان دیگر، حالا به‌هرحال مسلم خودش بوده، زندنیا بوده احتمال جعفریان هم بوده شاید کسان دیگر هم بوده‌اند، دعوت کرده و ذکر کرده که بایستی یک مقاله‌ای بنویسیم راجع به خمینی و مخصوصاً سوابقش، سوابق خانوادگی‌اش که از هند آمده و هندی است و این‌ها را ذکر بکنیم. و قرار شده که در همۀ روزنامه‌ها این چیز نوشته بشود ـ هر کسی یک مقاله‌ای بنویسد. گفت من هم یک چیز نوشته‌ام برای رستاخیز. بنده گفتم مطلقاً من اجازه نمی‌دهم در رستاخیز چیزی نوشته شود. رستاخیز مبارزه‌ای که ممکن است با خمینی بکند یا هر کس دیگر یک مبارزۀ منطقی می‌کنیم این حرف‌های زشت و این مهملات نباید باشد. به‌هرحال من اجازه ندادم در رستاخیز چاپ بشود. یکی دو روز بعدش…

س- این یک نامۀ متحدالشکل بود قرار بود…؟

ج- نمی‌دانم ـ به‌هرحال یک چیزی مثل این‏که خودش چیزی نوشته بود. به‌هرحال من مقاله را ندیدم گفتند یک ‌همچین چیزی. دو روز بعدش در فرودگان هویدا را دیدم هویدا نزدیک من شد و گفت که این را بگویید چاپش کنند. گفتم کدام؟ گفت همان… بله ـ اشاره کرد گفتم نه. گفت «ارباب گفته.» گفتم من با ارباب صحبت می‌کنم. اما مثل این‏که ـ درست نمی‌دانم یک چیز تحریف شده که معنی‌اش آن نبود، غلط و غلوط یک چیز چاپ کردند توی رستاخیز ‌مثل این‏که درست، برای این‏که واقعیت ـ ولی به‌هرحال به‌هیچ‌وجه یک مطلبی که سوابق ـ حالا درست یا غلط مربوط به خمینی را و هندی بودنش و این‌ها نبود ـ ولی یک‌چیزهای درهم برهمی ـ مثل این‏که، درست خاطرم نیست ـ مثل این‏که یک‌ همچین چیزی بعد از رفتن من یک چیز غلط غلوطی مثل این‏که چاپ ـ دقیقاً نمی‌دانم. ولی به‌هرحال از طرف رستاخیز کسی نگران نشد. خب بعداً دیگر در اطلاعات آن مقاله چاپ شد.

س- این اطلاعات بعد از فرودگاه چاپ شد یا قبل از فرودگاه چاپ شده بود.

ج- نخیر بنده نبودم توی حزب دیگر.

س- بنابراین بعد از آن جلسه…

ج- بله بعد از آن جلسه بود. بنده اصلاً دیگر دخالت نداشتم و نبودم، در کارهای مملکتی اصلاً نبودم.

س- شما یادتان نیست چه موقعی بوده. اعلی‏حضرت مسافرت می‌رفتند یا می‌آمدند یا…

ج- من فکر کنم اوایل دی بود، چرا از مسافرت، حالا نمی‌دانم از مسافرت کجا برمی‌گشت اعلی‏حضرت. مسافرت داخلی فکر می‌کنم برمی‌گشت.

س- ولی هنوز دبیرکل بودید؟

ج- بله دبیرکل بودم ـ چند روز بعدش دیگر تمام شد داستان. بله بدین ترتیب زندگی فعال سیاسی من و زندگی فعال دربار من خاتمه پیدا کرد و در واقع به‌اصطلاح خانه‌نشین شدم. اما خانه‌نشینی شدم که کار می‌کردم ـ عجیب است در همین موقع رئیس کانون وکلا جواز وکالت مرا آورد، تمبر کرده، مهر کرده توی پاکت گذاشت گفت شما وکیل عدلیه هستید.

س- کی بود آن‌موقع؟

ج- جلالی نائینی. گفت شما وکیل عدلیه هستید و ما افتخار می‌کنیم که وکالت کنید. گفتم نه آقا بنده وکالت عدلیه را هم بعد از وزارت عدلیه گذاشتم کنار. بنده وکالت عدلیه برایم الان یعنی کارچاق‏کنی و بنده دیگر این اندازه منحط نیستم که کارچاق‌کنی کنم. کارچاق‌کنی را قبول نکردم. قبول نکردم و هرگز هم ـ من یک مطلبی را به شما بگویم، بنده از وقتی که از وزارت دادگستری آمدم بیرون، سفر اول سال 1342 تا سال 1356 بود که مجددا وزیر دادگستری شدم به دادگستری نرفتم، قدم نگذاشتم.

س- 1357 بود.

ج- بله 57 بود. بنده به دادگستری نرفتم اصلاً. گفتم من نمی‌کنم این‌کار را، بنده وکالت نمی‌کنم. و یک مطلبی را به شما بگویم چند مرتبه به من حکمیت پیشنهاد کردند قبول نکردم. گفتم من حکمیت هم نمی‌کنم.

س- صحبت از اتفاق قم بود که برگشتید به…

ج- بله ـ به‌هرصورت قم آن واقعه اتفاق افتاد و بعد از آن واقعه روز بعد اشخاصی که می‌آمدند به من گفتند آقا شما چه شانسی آوردید. درست در موقعی که این حوادث دارد شروع می‌شود شما را خداوند موجباتش را فراهم کرده و کنار رفتید. بعد جریان تبریز پیش آمد کرد که به نام چهلم آن واقعه قم در تبریز خواستند یک مجالس فاتحه‌ای برقرار کنند مثل این‏که استاندار آن‌جا خشونت کرده بود و حرف‌هایی که… به‌هرحال مردم را متأثر می‌کرد نسبت به مذهب زده بود و همان موجب شده بود که مردم… یعنی بهانه جویی می‌کردن، بهانه‌جویی بکنند و الا آن مطلب دلایل دیگری هم داشت، زمینه هم داشت. خب باز در تبریز آن واقعه اتفاق افتاد.

س- در آن‌موقع استنباط شما از این اتفاقات چی بود؟ در همان زمان.

ج- والله حقیقتش این است که ما هیچ در جریان آنچه که زیر پرده می‌گذرد نبودیم. بنده فقط می‌دیدم که صحبت از فضای باز سیاسی است. فضای باز سیاسی یعنی چه؟ یعنی مردم حرف بزنند. مردم حرف چی بزنند. مردم که قصه نمی‌گویند آقا. مردم اگر حرفی دارند در دلشان  راجع به زندگی می‌گویند، راجع به روابط‌شان با دولت می‌گویند، راجع به چگونگی رفتار مأمورین دولت می‌گویند در مسائلی که مبتلا به آن هستند. خب این همان مطلبی بود که ما در حزب شروع کرده بودیم. این را دولت تحمل نکرد. اما دولت به نام فضای باز سیاسی اجازه داد شب‌های شعر درست کردند و به اشخاصی که به‌اصطلاح خودشان را می‌گفتند طرفدار جبهه ملی می‌دانیم این‌ها شب‌های شعر به نام اعتراض و به نام مخالفت با رژیم، دولت این‌ها را اجازه می‌داد، این‌ها هم تشکیل می‌شدند در انجمن ایران وآلمان.

س- آن نامه‌ها هم شروع شده بود، مال حاج‌سیدجوادی و سنجابی و…

ج- بله نامه‌ها هم شروع شد، بعد از بنده البته، این‌ها دیگر همه‌اش بعد از بنده. به‌هرصورت دولت مثل این‏که نمی‌دانست فضای باز سیاسی یعنی چه. مثل این‏که بهش گفته بودند که بایستی فضای باز سیاسی باشد، اما اولاً این را نمی‌دانست و بعد هم به آن‌هایی که تحمیل می‌کردند فضای باز سیاسی نمی‌توانست بفهماند فضای باز سیاسی یعنی آزادی حزب توده. آیا شما که می‌گویید فضای باز سیاسی تسلیم آزادی حزب توده می‌شوید یا نمی‌شوید. آخه فضای باز سیاسی یعنی هر کسی حرفی بزند آیا حزب توده هم حرف‌هایش را بزند؟ این را که قبول نمی‌کردند. خودشان نمی‌دانستند این‌هایی که دستورالعمل تأمین فضای باز سیاسی داشتند این‌ها به‌هیچ‌وجه قابلیت این‏که فضای باز سیاسی را تأمین بکنند یا بگشایند، مفتوح کنند یا شروع کنند نداشتند. و اساساً نمی‌توانستند به طرف جواب بدهند. محدودیت فضای سیاسی ما به علت وجود ساباتورها هست ـ خرابکارها هست. کی هست غیر از خرابکارها و غیر از کسانی که آزادی خرابکارها را می‌خواهند کی هست که محدود است. هر کس آزاد بود و همه کس حرفش را می‌زد منتهی البته دولت حرف نمی‌شنید ولی همه‌کس حرف‌شان را می‌زدند. منتهی دولت حاضر نبود حرف و درددل‌های آن‌ها را قبول کند و تحمل بکند و بر طبقش رفتار بکند. ولی کسی اگر ایراد می‌گرفت به دولت زندان نمی‌رفت. کسانی زندان می‌رفتند که یا خودشان خرابکار بودند و یا این‏که اشخاصی بودند که به طور مؤثر برای آزادی این خرابکارها اقدام می‌کردند. من یک مطلبی را برای شما بگویم یکی از این اشخاصی که همین آزادی‌خواهان و جبهه ملی‌ها و اصلاً آمریکایی‌ها حالا بنده دیگر صریحاً می‌توانم بهتان بگویم برای خاطر این‏که در اسنادی که از سفارت آمریکا پیدا شده و چاپ کردند به نام اسناد لانۀ جاسوسی ارتباط جبهه‌ملی‌ها با سفارت آمریکا که کاملاً آشکار است، چرا بنده دیگر بخواهم با تأمل صحبت بکنم. یکی از همین اشخاصی که به‌اصطلاح از کُمَّلین و جناح روحانی جبهه ملی بود، من یک رفتاری از او دیدم ـ حالا هم خیلی بهش احترام می‌گذارم ـ تعجب کردم. یک شخصی بود که مرتب هر ده روزی دوازده روزی پیش من می‌آمد بنا به توصیۀ مرحوم علم و این، آتمسفر اجتماعی را برای من نقل می‌کرد. چون ما که خودمان همه‌جا نمی‌رفتیم نمی‌آمدیم. این‌طور آدم‌ها که مردم چی می‌گویند، حرف‌شان چیست، صحبت‌شان چیست این‌طور آدم‌ها را ما داشتیم. متأسفانه این اواخر دیگر فعالیت ما خیلی فعالیت محدودی شده بود و ما دیگر در دربار فعال در واقع نبودیم. مرحوم علم هم مریض شده بود دیگر یواش‌یواش کنار رفته بود ولی آن سال‌های اول خیلی به این چیزها توجه می‌کردیم، بعدها هم اگر توجه نمی‌کردیم می‌دیدیم فایده ندارد. این شخص ـ حرف این آدمی که به‌اصطلاح می‌آمد از محافل و مجالس و این‌ها با من صحبت می‌کرد می‌گفت که قضیۀ جشن هنر را می‌دانید؟ گفتم بله اطلاع دارم. گفت فلان آیت‌الله که مربوط است به… گفت دیدید در شیراز چه‌کار کردند؟ این‌کار را کردند. گفت همان صدایش را درنیاورید. بگذارید هر چی از این‌کارها بکنند زودتر بروند بیرون.

س- زودتر چی بشوند.

ج- زودتر بروند. نباید متوجه‌شان بکنید، بگذارید هر چی از این‌کارهای بد می‌کنند، بکنند برای این‏که زودتر گورشان را گم می‌کنند می‌روند. حالا شما ملاحظه کنید. آقا مسئله مسئلۀ آدم است، مسئلۀ شخص است، یا مسئلۀ مصلحت اجتماع است. تو اگر واقعاً ـ دنبال مصلحت اجتماع هستی خیلی با کمال اخلاص باید یا برداری کاغذی بنویسی که آقا این‌کار کار خوبی نیست برایت. نه این‏که بگویی سرپوش بگذارید رویش ـ یعنی شما متذکرشان نکنید، متوجه‌شان نکنید که کار زشتی کردید، برای این‏که هر چی از این‌کارها بکنند زودتر گور خودشان را می‌کنند، زودتر گورشان را گم می‌کنند و می‌روند. این‌طور آدم‌ها.

س- تصور می‌کنید اگر نامه‌ای به دفتر علیاحضرت نوشته بود مؤثر واقع می‌شد؟

ج- من کار ندارم، من می‌خواهم بگویم روحیۀ آدم‌ها چطور است. چرا او هم بالاخره ـ گفتم من ملاحظه کردید در صحبت‌هایم در واقع هیچ آمپرسیون خوبی از کار علیاحضرت ندارم اما به‌هرحال بدخواه مملکت که نبوده ـ من هیچ معتقد نیستم که ایشان بدخواه مملکت بوده منتهی راه بد می‌رفت، راه را اشتباه می‌کرده ـ خودخواه بوده، آمبسیونه بوده و بی‌تجربه بوده، و روی اصل بی‌تجربگی و امبیسیون و روی ضعف شاه که بعداً توضیح خواهم داد خب یک کارهای نامتناسبی می‌کرد که عکس‌العملش خوب نبود ولی بدخواه مملکت که نبود، بنابراین شاید اگر می‌نوشت یک پیرمردی با آن سن و سال می‌نوشت علیاحضرت این‌کارها خوب نیست خب شاید تأثیر می‌کرد چرا تأثیر نمی‌کرد چرا اثر می‌کرد یا تأثیر نمی‌کرد. حالا یک مطلب دیگر را هم برای‌تان بگویم. عرض می‌شود که این چون شاید مجال نشود بنده راجع به شاه و شخصیتش خیلی صحبت بکنم. این خاطره الان یادم آمد می‌گویم که بعداً وقتی که راجع به شاه تا اندازه‌ای که وقت هست صحبت می‌کنم این مسائل این نوع خاطره‌ها هم تکمیل باشد. همین شخصی که در ارتباط بود با محافل اجتماعی و می‌آمد برای من نقل می‌کرد یک‌روزی آمد پیش من گفت فلانی شما روابط‌تان با حسین مکی چطور است؟ گفتم من حسین مکی را نمی‌شناسمش، شنیدم یک آدمی بوده که همکار مصدق بوده. گفت که این یک گرفتاری داره، فکر کرده که شاید به دست شما حل می‌شود. گفتم گرفتاری‌اش چیست؟ گفت این مدیرکل بوده حالا نمی‌دانم مدیرکل اوقاف خاطر نیست ـ مدیرکل اوقاف بوده یا مدیرکل شهرداری بوده چی بوده ـ این سمت مدیرکلی را پیدا کرده اما همان‌موقع که این سمت مدیرکلی را پیدا کرده نخواسته فرمان شاه را بگیرد چون مدیرکل‌ها معمولاً فرمان برای‌شان صادر می‌کنند فرمان را نگرفته، حالا که بازنشسته شده برای این‏که حقوق بازنشستگی مدیر کلی را بگیرد محتاج این فرمان است، اگر این فرمان را بهش بدهند حقوق بازنشستگی مدیرکلی را می‌گیرد و اگر ندهند نمی‌گیرد آن حقوق را، شما می‌توانید این فرمان را…؟ گفتم من گزارش می‌دهم. بنده یک یادداشت نوشتم برای مرحوم علم که مکی از همان طریقی که خود شما می‌دانید یک ‌همچین خواهشی دارد ـ یک ‌همچین توقعی دارد و به عرض اعلی‏حضرت برسانید. روز بعد من دیدم که مرحوم علم یک یادداشتی نوشت که به شرف عرض رسید فرمودند به دفتر مخصوص بگویید فرمانش را بدهند. دو سه روز بعد هم فتوکپی فرمانش را دادند فرستادیم… این را هم خواستم بهتان بگویم. حالا از این طور چیزها راجع به شاه خیلی… چیزهایی که می‌گویم این‌ها از خلال این افعال است و کردار است که شخصیت آدم… ظاهراً آدم انتقام‌جویی نبود. خب می‌دانید مکی خیلی به شاه که خوش‏رفتاری نکرد. او هیچ اهل انتقام‌جویی نبود. حالا زندگی می‌خواهد بکند فرمانی که داشته بالاخره گشایشی هست در زندگی‌اش حقوقی که در نتیجۀ فرمان…

س- این‏که از مصدق برگشته بود قبل از بیست‏وهشت مرداد.

ج- نمی‌دانم واقعاً ـ من تو تاریخ خیلی نیستم نمی‌دانم ولی به‌هرحال منظورم این است. به‌هرصورت عید آمد ما همیشه ایام عید می‌رفتیم شیراز، دوستان دعوت می‌کردند می‌رفتیم شیراز بچه‌هایمان را هم برمی‌داشتیم می‌بردیم شیراز. این سفر بنده فکر کردم که شیراز هم ممکن است شلوغ باشد، خدایا کجا برویم بالاخره هرجا برویم شلوغ ممکن است باشد، بعد به یک صورتی به یک ترتیبی ما یک حرفی بزنیم، به‌هرحال احتیاط می‌کردم نمی‌خواستم واقعاً یک مستمسکی به دست دولت بدهم چون آموزگار روابطش با من خوب نبود به‌هرحال یک جا من یک حرفی زده باشم این مستمسکی بود. بنده رفتم به بندر لنگه. بچه‌ها را برداشتیم بردیم بندر لنگه و عرض کنم چند روزی بندر لنگه بودیم و یک‌روز هم بچه‌ها رفتند کیش و با قایق و برگشتند. بعد ما را دعوت کردند چند روز قبل از سیزده به بندرعباس. رفتیم بندرعباس و بعد یکی از پیرمردهای جزیره هرمز شنیده بود من آمده بودم و مرا دعوت کرد. بنده دیگر خواستم بروم، چند نفر خب از متعینین بندرعباس و این‌ها گفتند نه این‌طور که نمی‌شود و ما را دعوت کردند و یک قایق بزرگ و خیلی جمعیت زیادی رفتیم جزیرۀ هرمز عرض کنم در جزیرۀ هرمز آن پیرمردی که خواسته بود من را دعوت بکند که من رفتم ظهر پهلوی او ناهار خوردم، آمد یک مقدار کاغذ آورد برای من، کاغذها را باز کردم دیدم این تمام نامه‌هایی است که من برایش نوشته‌ام. من شب عید در دربار که بودم برای تمام اشخاصی که در ایران یک موضع اجتماعی داشتند اسامی‌شان را تحقیق کرده بودم و تبریک عید می‌فرستادم. هم از طرف مرحوم علم که کارت مخصوصی متناسب با سال تهیه می‌کردم و هم خودم، و بعد کاغذ دیگر نشان داد که گفت که من رئیس خانۀ انصاف این‌جا هم هستم و می‌دانم که خانۀ انصاف را هم شما… من خیلی واقعاً توشه شدم و دیدم که یک پیرمردی در جزیرۀ هرمز بنده را می‌شناسد و محبت می‌کند به من یک طور خیلی توشه شده بودم. بله به‌هرحال از جزیرۀ هرمز آن روز برگشتیم و بندرعباس دو سه روزی بودیم از مسائلی که قابل ذکر هست در این‌جا این است که پرویز نیک‏خواه روی تلویزیون بود آمده بود بندرعباس برای تمشیت نسبت به امور تلویزیون بندرعباس. خب به مناسبت دوستی که با بنده داشت اوقات بیکاریش را با من می‌گذراند. یک شب که مهمان بودیم آمد پیش من گفتم چه خبر داری؟ گفت نمی‌دانم امروز در اراک یا در کجا شاگردهای کلاس ژاندارمری طغیان کرده‌اند،‌ اولین حرکتی که در داخل نیروی انتظامی شده بود همان طغیانی بود که افسران ژاندارمری یعنی دانشجویان دانشکده افسری ژاندارمری کرده بودند به من گفت که خیلی واقعاً نشانۀ بدی بود. ما آن‌جا که بودیم البته تا یک حدودی با اوضاع و احوال مردم و روحیۀ مردم آشنا شدیم اما نه کاملاً نه عمیق. بنده به این مناسبت می‌خواهم عرض کنم بهتان که ساواک خیلی قصور کرد. هیچ اوضاع و احوال اجتماعی را گزارش نمی‌داد. تلفن خانۀ بنده را مثلاً کنترل می‌کرد که با کی صحبت می‌کنم و با کی صحبت نمی‌کنم. آمد و شد مثلاً خانۀ شما را ممکن بود کنترل می‌کردند اما به‌هیچ‌وجه گزارش نمی‌داد که توی مسجدها چه خبر است. توی مجالس قرآن چه خبر است، افکار جامعۀ ایران را چطور دارند آماده می‌کنند برای یک انقلاب، برای یک طوفان ـ انقلاب اسمش را نمی‌گذاریم. به‌هیچ‌وجه کسی نمی‌دانست اوضاع و احوال را. هیچ گزارشی را ساواک… خب ساواک گزارش می‌داد در فلان کارخانه اعتصاب شده، در فلان جا چطور شده ولی به‌هیچ‌وجه یک آنالیزی راجع به مسائل اجتماعی نمی‌کرد. بنده در عرض چهار ماه و خرده‌ای که دبیرکل حزب رستاخیز بودم هر روز صبح مأمور ساواک می‌آمد پیش من و گزارش وضع مملکتی را می‌داد دیگر ـ این رسم بود.

س- برای کی‌ها دیگه این‌کار را می‌کرد؟

ج- برای نخست‌وزیر بود، برای وزیر دربار بود، و خب برای اعلی‏حضرت بود، دیگر برای کس دیگری نبود ـ شاید برای علیاحضرت بود.

س- چه فرق‌هایی داشت مثلاً آن‌که به شما می‌داد و آن‌که به اعلی‏حضرت می‌داد؟

ج- هیچ فرقی نداشت ـ همه یک‌طور بود.

س- یک گزارش بود؟

ج- بله ـ یک جزوه‌ای بود صبح می‌آمد و نمی‌گذاشت پیش ما هم ـ یک مأمور، بنده هم چون صبح خیلی زود می‌رفتم این مأمور هم خیلی خوشش می‌آمد برای خاطر این‏که می‌گفت یک مقدار در وقتم صرفه‌جویی می‌شود، صبح ساعت هفت می‌آمد دفتر من می‌گفت من اول پیش شما می‌آیم بعد پیش شریف‌امامی می‌روم، شریف‌امامی هم زود می‌آمد.

س- چه مدت طول می‌کشید این؟

ج- این خب بسته به این بود که آن جزوه‌اش چقدر باشد. گاهی اوقات یک ساعت گاهی اوقات نیم‌ساعت بنده می‌خواندم و گاهی اوقات هم اگر مهم بود نگه می‌داشتم می‌گفتم فردا بهتان می‌دهم.

س- این اولاً چه‌جور مطالبی توش بود، صاحب کارخانه نمی‌دانم فلان…

ج- بله مطالب همین، صاحب فلان کارخانه فلان آدم آمده… به‌هیچ‌وجه یک آنالیزی راجع به چیز جامه به‌هیچ‌وجه نبود، مطلقاً که اوضاع و احوال جامعه، روحیۀ اجتماع از چه قرار است به‌هیچ‌وجه هیچ نشان نمی‌داد.

س- چه مقدار به اطلاعات شما اضافه می‌شد واقعاً، اطلاعاتی که در عمل برای کارتان لازم داشتید؟

ج- هیچ ـ مطلقاً، هیچ‌گونه. البته بنده خیال داشتم خودم یک سرویس سونداژ در حزب درست بکنم. در رادیو و تلویزیون متخصصی برای سونداژ آورده بودند و کار می‌کرد من خیال داشتم ـ یعنی خیال داشتم که شروع کردم ـ شروع کردم همان متخصص را خواستم و در صدد بودم که یک سرویس سونداژ به وجود بیاورم که مرتب نسبت به مسائل عمومی جامعۀ ایران هر هفته، هر ده روز، هر پانزده روز مثل همه‌جای دنیا سونداژ بکند ولی خب البته موفق نشدم. به‌هرحال درست موقعی که جامعۀ ایران و رژیم ایران مواجه شد با کریس و احتیاج به یک انستوریمانی داشت که در مقابل این کریس قرار بگیرد و بایستد درست همان‌موقع تنها دستگاهی که بایستی آماده شده بود یا آماده‌اش می‌کردند همان‌موقع که حزب بود این را به آن صورت انداختندش بعد از می‌دانید زمان آموزگار دیگر درواقع حزب شوخی بود، حزب دیگر البته هیچ کسی آخه ساواک که نمی‌تواند از رژیم دفاع کند، ساواک می‌تواند اطلاع بدهد. دانشگاه‌ها که به‌هیچ‌وجه اساتید دانشگاه که در صدد دفاع از رژیم نبودند و آخوندها که به‌هیچ‌وجه اصلاً می‌ترسیدند. من یک مطلبی برای شما بگویم…

س- می‌ترسیدند که از…

ج- بله ـ حتی آن‌هایی که پول می‌گرفتند نمی‌توانستند.

س- صحبت از پول کردید، چه موقعی این پول آخوندها قطع شد از طرف آموزگار که یک عامل مهم هم او را قلمداد می‌کنند، می‌گویند که آموزگار آمد و برای صرفه‌جویی…

ج- من والله این مطلب را به طور رسمی نمی‌دانم. ولی شنیدم که آموزگار پول آخوندها را قطع کرده بوده. ولی بهتان بگویم این خیلی مهم نبود برای خاطر این‏که آن آخوندهایی که پول می‌گرفتند و در خدمت دستگاه بودند آن‌ها هیچ مؤثر نبودند.

س- چرا مؤثر نبودند.

ج- نه هیچ مؤثر نبودند. اما شما فرمودید که من با روحانیت. نمی‌دانم آن‌موقعی که بهتان عرض کردم، موقعی که معاون نخست‌وزیر شدم با روحانیت ارتباط کردم بعد در دربار چون اعلی‏حضرت گفته بود من با اشخاصی که خدمتی به مملکت می‌کنند برجستگان طایفه هستند ارتباط پیدا کنم. در ارتباط با این وظیفه بنده با روحانیون ارتباط داشتم. حقیقتش این است که طبیعت من نبود که با این‌هایی که عمامه سرشان است و فقط دنبال پول هستند با این‌ها ارتباط پیدا کنم. یک عده از آخوندها هم که رفته بودند در کمپ خمینی کار می‌کردند مخالفت می‌کردند. آخوندهایی که واقعاً ـ یعنی روحانیتی که ـ آن جبهه‌ای از روحانیت که آدم‌های سالمی بودند و مورد اعتماد مردم هم بودند تنها جبهه‌ای که وجود داشت جبهۀ حاج‌سیداحمد خوانساری بود. من با حاج‌سیداحمد خوانساری ارتباط داشتم و شاه هم می‌پسندید. علت این‏که هم خیلی نزدیک شدیم با این، این بود وقتی حکیم فوت کرد که خب معمولاً وقتی مرجع تقلید فوت می‌کند شاه ختم می‌گذارد و تسلیت می‌گوید. خب ما هم این تشریفات را انجام دادیم برای حکیم، برای خانواده‌اش تسلیت گفتند و در مسجد سپهسالار هم مجلس ختم برگزار شد بعد خب مترصد بودیم که حالا کی جانشین حکیم می‌شود. حکیم البته از شیعیانی بود که اهل عراق بود و در عراق هم زندگی می‌کرد اما چون شیعه بود شاه ناگزیر به او احترام می‌گذاشت و تسلیت گفت. ما مترصد بودیم که کی مرجع تقلید می‌شود. البته سه نفر در قم بودند که می‌شناختیم‌شان ولی این‌ها هیچ‌کدام همدیگر را قبول نداشتند، هیچ‌کدام زیربار هم نمی‌رفتند. در همین موقع…