روایت‌کننده: آقای دکتر محمد باهری

تاریخ مصاحبه: 14 آگوست 1982

محل‌مصاحبه: شهر کان ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: 28

 

 

وزارت پست و تلگراف به شاه گزارش می‌دهد که تلگراف‌های زیاد، طومارهای تلگرافی زیاد به عنوان بیعت و به عنوان قبول مرجعیت از پاکستان و نقاط دیگر دنیا برای آیت‌الله خوانساری می‌آید که آیت‌الله خوانساری را مرجع قبول بکنند. می‌دانید مرجعیت اولاً این را یادآوری کنم به طور خلاصه، شیعه معتقد است به امام زمان و می‌گوید امام زمان هم غائب است. نه نایب خاص ازش الان وجود دارد و نایب عام، بنابراین جامعۀ شیعه الان بی‌سرپرست است. جامعۀ شیعه به نام شیعه حکومت درش وجود ندارد این یک مطلبی است که هیچ متذکر نمی‌شوند. یعنی شیعه معتقد است به تعطیل حکومت مذهب است. ولیکن خب بالاخره مسلمان‌ها یک مسائل عادی زندگی دارند. نماز می‌خواهد بخواند یک مسائلی پیش می‌آید که این مسائل سابقاً پیش نیامده حالا می‌خواهد ببیند حکمش چیست. روزه می‌گیرد، یک مسائلی پیش می‌آید نمی‌داند حکمش چی هست حالا می‌خواهد بفهمد حکمش چی است. یک اشخاصی که فقه را، معارف اسلامی را معارف مذهبی اسلامی را در یک حد معینی خوانده‌اند و استعداد استنباط دارند که می‌توانند از مراجع حکم که عبارتند از قرآن، سنت، اجماع و عقل این‌ها را مراجع حکم می‌گویند. از این مراجع حکم می‌تواند استنباط حکم بکند. این‌ها را بهشان می‌گویند مجتهد که یکی هم نیستند. ممکن است تعداد زیادی باشند. همین وجود متعدد این‌ها دلیل بر این است که شیعه درش حکومت تعطیل است برای این‏که حکومت درش وحدت است. این‌ها متکثرند این‌ها متعدند بنابراین مسئله مسئلۀ حکومت نیست مسئله گذران مسائل عادی زندگی است که تماس دارد با آمپراتیوهای مذهبی. ولی خب میان این اشخاصی که مجتهد هستند یک کسی سر قرار می‌گیرد، یک کسی اولویت پیدا می‌کند که همه بهش رجوع می‌کنند. این مسئله مثل کلیسا نیست که مجتهدین جامع‌الشرایط بنشینند و رأی بدهند. مسئله این است که کی بیشتر طرف توجه مردم قرار می‌گیرد. طرف توجه مردم قرار گرفتن عبارت از این است که کی بیشتر پول به عنوان سهم امام و خمس و زکات عایدش می‌شود، هر کی بیشتر صندوقش عایدات داشته باشد از طرف مردم او مرجعیتش قطعی‌تر است. البته کسانی هم که به این مقام می‌رسند پولی که به دست‌شان می‌آید هیچ خرج خودشان نمی‌کنند. همین آیت‌الله خوانساری که داشتم برای‌تان نقل می‌کردم، این آدم من باهاش آمد و شد داشتم. توی خانه اجاره‌ای زندگی می‌کرد. توی بازار و اتاقش باور کنید سرتاپای زندگی این دویست تومان نبود. یک فرش کوچکی بود قالی کهنه، یک تشک که رویش یک ملافه گذاشته بودند، یک چهل پنجاه‌تا کتاب، زندگی‌اش همین بود هیچ‌چیز دیگر نبود.

س- چند سالش هست؟

ج- خب والله فکر کنم حالا نود سالش باشد ولی این معلم خمینی است. بله به ما اطلاع دادند که تلگراف‌های زیادی می‌شود بنابراین فهمیدیم که این مرجع است. شاه دستور داد گفت که فلانی امور دفتری این را زیر نظر بگیرد که خب این همه مکاتبه این همه تلگراف می‌شود جواب بدهند. بعد ما در صدد برآمدیم که ببینیم آیا احتیاج به کمک دارد معلوم شد که هیچ احتیاج ندارد. همان طلبه‌هایی که اطرافش هستند با سهولت این وظایف را انجام می‌دهند و اصلاً مشکلی برایش نیست. به‌هرصورت من با این آقای خوانساری ارتباط داشتم. البته ارتباط داشتن من با خوانساری موجب بود که مسائل دیگری که بعضی از روحانیون مواجه می‌شدند بهش و می‌خواستند با دربار گفت‌وگو بکنند از طریق من عمل می‌کردند. البته خود ساواک یک تشکیلاتی داشت از طریق شریعتمداری، با شریعتمداری آن‌ها ارتباط داشتند و ارتباط‌شان با آن‌ها بود. اما راجع به این‏که فرمودید که آموزگار گفته که من می‌خواستم بروم شریعتمداری را ببینم…

س- این بعد از حمله‌ای بوده که مثل این‏که به منزلش می‌کنند و…

ج- بله ـ اولاً می‌دانید که شریعتمداری در تماس با دستگاه بود. شریعتمداری غریب و بیگانه از دستگاه نبود منتهی این است که شریعتمداری نمی‌توانست اگر می‌خواست صریحاً از دستگاه حمایت بکند و اگر می‌خواست حمایت بکند از دستگاه به کلی موقعیت خودش را از دست می‌داد. این بود که شریعتمداری در واقع پیغام‏آور مثل این‏که خمینی بود. همۀ حرف‌های خمینی را می‌زد و اساساً مثل این‏که در غیبت خمینی وظیفۀ خمینی را انجام می‌داد در ایران. همان حرف‌هایی که بعداً خمینی آمد زد، منتهی البته این فکر نمی‌کرد که دیگر کار به آن‌جایی می‌کشد که بایستی سلطنت برود، رژیم تغییر بکند، مشروطیت سلطنتی منقرض بشود و جمهوری اسلامی بیاید و خمینی هم بشود عرض کنم که به نام ولایت فقیه مسلط بر مملکت بشود. این دیگر چیزهای آخر داشت چیز می‌کرد. خب می‌دانید که دیگر جدا شد از خمینی (؟؟؟) تعطیلات عید را ما در جنوب گذراندیم و سیزده هم آمدیم شیراز و پهلوی قوم و خویش‌های‌مان و دوستانم و بعد آمدیم تهران. تهران هم شاهد چهلم‌هایی بودیم که در شهرهای مختلف به مناسبت‌های مختلف برگزار می‌شد و می‌دیدیم که جامعه در حال یک ناآرامی، ناآرامی منظم ـ یک ناآرامی که دارند به وجودش می‌آورند و یک‌همچین وضعی است.

س- آقای آموزگار در مورد تبریز گفت که ما مطمئن هستیم که عوامل خارجی بودند این کار را کردند، استنباط شما این واقعاً روی اعتقاد این حرف‌ها زده می‌شد یا…

ج- والله من که اطلاع ندارم ـ من که اطلاع دقیق ندارم اما بعید نیست. برای خاطر این‏که اولاً در نظر داشته باشید موقعی که آقای خوانساری این‌جا سرپرست محصلین بود در ژنو ریختند توی کنسولگری و سرپرستی محصلین را این غارت کردند. من از منابع مطمئن شنیدم که یک مقداری پاسپورت، پاسپورت سفید را آن‌جا غارت کردند. البته خوانساری خودش می‌گوید نه. برای این‏که یک‌وقت با خوانساری مطرح کردم گفت نه هیچ پاسپورتی آن‌جا نبوده. ولی من حالا خاطرم نیست ولی مثل این‏که از یک جای موثقی شنیدم که چرا پاسپورت‌ها را آن‌جا دزدیده بودند. خب این پاسپورت‌ها. از طرف دیگر مجاهدین یک نیرویی بودند که رشد می‌کردند و در ارتباط بودند با فلسطینی‌ها. بعدها هم معلوم شد که ارگانیزاتور آن تظاهرات تاسوعا و عاشورا این مجاهدین بودند دیگر، و الا آن تظاهرات به آن نظم و ترتیب بدون تهیۀ قبلی که میسر نبود. و این‌ها هم تربیت چریکی‌شان را یک عده‌شان در لیبی دیده بودند و یک عده‌شان در فلسطین دیده بودند، یک عده‌شان در لبنان حتی دیده بودند. این است که بعید نیست که واقعاً واقعۀ تبریز را به‌هرصورت اِلمان‌های خارجی به وجود آورده باشند، این بعید نیست اما من اطلاع دقیق ندارم. ولی یک شبی همین جزو آمدوشدهایی که داشتیم بعد از حزب چند نفر از نمایندگان مجلس بودند توی مهمانی به من می‌گفتند که یکی دو روز قبل از این واقعه تمام هتل‌های تبریز اشغال شده بود و یک عده اشخاص تازه‌ای آمده بودند در تبریز این را هم بنده شنیدم، نمی‌دانم واقعاً که این مطلب، مطلب تبلیغاتی بوده که دولت آموزگار گفت یا واقعیت داشت ولی احتمال واقعیتش به مناسبت این اطلاعاتی که بهتان عرض کردم بود. به‌هرصورت، خب فضای باز سیاسی و شما ملاحظه کنید نمی‌دانم دنیای عجیب و غریبی است. درست آن موقعی که بایستی سختگیری بشود، درست همان‌موقع است که حتی در آن حد متداول و معمول هم مقرراتی که به‌هرحال برای حفظ نظم لازم است آن‌ها شل می‌شود. خب نصیری آدم فاسدی بود بهتان عرض کنم. او آدم احمقی بود هم آدم فاسدی بود، خیلی دیگر حالا تعارف نکنم این دوتا کلمه درست در شأن اوست. دیگر کلمۀ دیگر وقت ندارم پیدا کنم. به جای احمقی و فساد بگویم بهش. اما دستگاهش در آن‌موقع که داشت می‌گشت تا یک حدودی سختگیر بود، حالا اگر قرار است تغییری پیدا کند خیلی خب یک آدم‌هایی بیایند که فاسد نباشند ولی به‌هرحال دست از سختگیری در مقابل این طغیان در مقابل این آشوبی که دارد فراهم می‌شود که نباید بردارند. این‏که گفتم عجیب است خب در فرانسه هم همین‌طور است. درست عرض کنم این سوسیالیست‌ها در موقعی که تروریست در این‌جا دارد آثار و چه کارهایی دارد انجام می‌دهد می‌بینیم که تحمیل می‌خواهند بکنند که پلیس‌شان بایستی رویه‌اش لیبرال‌تر باشد، قانونی‌تر باشد آزادی‌خواهانه‌تر باشد. این‌ها صحیح نیست. خلاصه در همین موقع دستگاه ساواک با آمدن مقدم تضعیف می‌شود.

س- این علت تغییر چه بود؟ یا عامل تغییر چه بود؟

ج- فشار آوردند گفتند که بایستی فضای باز سیاسی باشد، این‌ها را آمریکایی‌ها فشار می‌آوردند، آمریکایی‌ها بودند.

س- تیمسار مقدم چه‌جور آدمی بود؟ یعنی چه فرقی داشت با نصیری؟

ج- والله بنده تیمسار مقدم را نمی‌شناسم، نمی‌دانم برای این‏که خب شاید بتوانم در ضمن داستان‌هایی که دارم برایش ازش برای‌تان نقل بکنم اما نمی‌شناسم، نمی‌دانم نمی‌توانم بگویم. یک داستان‌هایی ازش دارم که ضمن چیز برای‌تان می‌گویم. بله عرض کنم ما دیگر تعطیلات بچه‌ها هم رسید و ما برای اولین‌بار بعد از هفت هشت ده سال تابستان بیکار بودیم. برای این‏که هر سال من تابستان گرفتار بودم برای تنظیم گزارش دانشگاه‌ها ـ سال پیش هم گرفتار کار حزب بودم. امسال دیگر ما آزادیم، بچه‌ها را معمولاً بنده می‌فرستادم در پانسیون‌های خارج، برای خاطر این‏که زبان‌شان پیشرفت بکند انگلیسی یا فرانسه. خب آن‌ها یک جاهای معین مشخصی من از طریق سفارت برای‌شان انتخاب کرده بودم اما این سفر خواستم باهاشان بروم. تعطیلات مدارس بچه‌ها داشت شروع می‌شد، بنده آخرین دیدارم را از شاه رفتم انجام دادم و به شاه گفتم که اجازه بدهید که می‌خواهم بروم تابستان اروپا. البته قبل از این‏که این حرف‌ها را بزنم باز صحبت کرد که در فکر هستم در صدد هستم که این‌کار… گفتم اعلی‏حضرت نگران این‌کار نباشید بنده حالا کار نمی‌خواهم ـ بالاخره بیکار نیستم کار نمی‌خواهم. گفت نه بایستی حتماً وجودت منشأ اثر باشد و من خیلی علاقه به تو دارم و اطمینان دارم، خب خیلی دیگر مرحمت و تفقد می‌کرد. گفتم من می‌خواهم بروم. گفت بله بروید حتماً و یک‌خرده‌ای دماغ را تازه کنید. صحبت از بچه‌ها… گفت بله مخصوصاً بچه‌ها را هم ببرید و برداشت یک طوری بود که فکر کرد مثلاً پیشنهاد یک پولی هم به من بکند که من به‌هیچ‌وجه نگذاشتم این‌طور صحبت‌ها بشود. بنده هیچ‌وقت از این نوع پول‌هایی که دیگران می‌گرفتند و این‌ها هیچ‌وقت ـ هیچ فرصت ندادم.

س- از بودجۀ دربار داده می‌شد این‌جور پول‌ها یا از طرف دولت می‌دادند؟

ج- خب بله چرا دولت هم می‌داد. دولت هم می‌داد. بله آقای هویدا هر وزیرش که می‌خواست برود بیرون صدهزار تومان، دویست‌هزار تومان بهش می‌داد دیگر برو خارج یک‌ماه خوش بگذارن یک ماه تفریح کن، از این حرف‌ها. بنده از پیش شاه آمدم. آمدم فرانسه و سه چهار روزی فرانسه بودم، بچه‌هایم هم در پانسیون‌های فرانسه گذاشتم و بعد آمدم انگلستان و در انگلستان یک ماهی منزل آقای دکتر صناعی مهمان ایشان بودم.

س- محمود صناعی؟

ج- محمود صناعی. یک‌روز صبح خب کار ما این بود که کتاب بگیریم، بخوانیم برویم یک خرده رفقا را ببینیم. یک ماه این‌طوری گذشت. یک ‌روز صبح ساعت هفت بود ـ هفت یا هفت و نیم بود زنگ تلفن صدا کرد و من هم از خواب بیدار شدم و گوشی تلفن را برداشتم دیدم که تلفنچی نخست‌وزیری ایران است. گفت آقای آموزگار می‌خواهد با شما صحبت کند. گفتم صحبت کند. آموزگار سلام و علیکم بله ما دیشب تماس با شما گرفتیم نبودید و دیگر صبح اول وقت گفتم که تا شما از منزل بیرون نرفته‌اید، می‌خواستم به شما پیشنهاد کنم که رئیس دانشگاه پهلوی بشوید. گفتم که نخیر من قبول نمی‌کنم. گفت قبول نمی‌کنید؟ گفتم نخیر. خیلی هم برایش شوکان بود که پیشنهاد رئیس دانشگاه پهلوی را… بنده رد کردم. در ارتباط با این مطلب باید بهتان عرض کنم که در این پنج شش ماهی که فاصله بود بین کناره‌گیری من از حزب رستاخیز با آمدنم به اروپا، خیلی کوشش می‌شد مخصوصاً از طرف علیاحضرت که نسبت به من تفقد بشود، دلجویی بشود. برای این‏که شرایط برکناری من از حزب رستاخیز برای خود آن‌ها هم واقعاً ناگوار بود، این را باید بهتان عرض کنم. صحبت‌هایی بود که من مجدداً بروم دربار، گاهی اوقات صحبت می‌شد که امور ولی‏عهد را به من بسپارند، حتی بعضی اوقات صحبت وزارت دربار می‌شد، همین‌طور می‌شنیدم. یک‌ روزی دیدم که نهاوندی به من تلفن می‌کند که علیاحضرت اراده کرده‌اند که شما رئیس هیئت امنای بنیاد آرشام بشوید. گفتم والله من نمی‌دانم بنیاد آرشام چی هست. بعدها معلوم شد که علیاحضرت می‌خواسته من رئیس هیئت امنای دانشگاه تهران بشوم. این را خود نهاوندی به من گفت. گفت من غصب کردم حق شما را شما قرار بود رئیس هیئت امنای دانشگاه تهران بشوید ولی من به علیاحضرت گفتم چون من سابقاً رئیس دانشگاه تهران بودم اجازه بدهید من رئیس هیئت امنا باشم. بله ما رفتیم بنیاد آرشام. یک فنامنی بود مثل همۀ فنامن‌های دیگر. یک‌روز دیگر هم به من تلفن کرد علیاحضرت گفته‌اند که شما رئیس هیئت مدیرۀ بنیاد حمایت کودکان بشوید منتهی گفته‌اند از خودشان بپرسید. گفتم والله من این‌طور کارها. گفتند خوش‌شان می‌آید حالا قبول بکنید. وقتی رفتیم و داستان را بهتان گفتم دیدم که در حدود دویست‏وپنجاه میلیون تومان خرج می‌شود که همان جلسه اول بنده گفتم مخالفم با این ترتیبات. خب انجمن حمایت کودکان که علیاحضرت سرپرستی‌اش را دارند بایستی حمایت کند بایستی مشوق باشد، بایستی نمایندۀ منافع و آیندۀ کودکان باشد قانوناً، اما دیگر اداره کردن این سازمان‌ها در حد یک انجمنی که علیاحضرت رئیسش هستند معنی ندارد، که البته خوش‌شان هم نیامد. بله کوشش می‌کردند با این‌طور چیزها مثلاً تا حدودی دلجویی از من بکنند البته توی این وسط‌ها هم اشخاصی که دخالت داشتند گاهی کوشش می‌کردند می‌دیدند که یک آدمی که حالا فکر می‌کردند رقیب‌شان هست از میدان دررفته دیگر ـ ما دیگر به کلی رفتیم از میدان. خب این را نگذارند دیگر بیاید یا تحقیرش کنند. مثلاً از جمله یک‌روز گنجی به من تلفن کرد که بله صحبت شد شما را رئیس نمی‌دانم مدرسۀ عالی فلان بشوید. گفتم آقا مدرسه عالی؟ این حرف‌ها چیست. بله ـ عرض کنم که ـ یعنی نه این‏که واقعاً اصلاً خب آدم دیگر به یک سنی که می‌رسد و یک مراتبی، یک کارهایی را دیگر نمی‌تواند چیز بکند ولی به‌هرحال ما رد کردیم پیشنهاد آموزگار را. همان موقع‌ها روزنامه گاردین راجع به مسائل ایران چیز می‌نوشت و حتی یادم هست یک‌روزی یک چیزی مثل این‏که توی گاردین بود که پسر خاتم برای شاه تیراندازی کرده یک ‌همچین چیزی مثل این‏که نوشته بودند.

س- یک شایعه‌ای افتاده بود.

ج- یک شایعه‌ای بود. راجع به خاتمی حالا پیش آمد شد بهتان عرض کنم. خاتمی داماد شاه بود، کسی بود که بیست‏وهشت مرداد هواپیمای شاه را آورده بود بغداد و از بغداد راند. البته افسر خیلی زبردستی بود. افسر رشیدی بود، افسر مقتدری بود، اما با کمال تأسف سال‌های آخر خیلی در فساد شرکت داشت و روزنامه‌های آمریکا ـ مجله‌های آمریکا پورسانتاژهایی که برای خرید هواپیما و تسلیحات گرفته بود منتشر کردند و میراث آن فساد هم حالا به والاحضرت فاطمه رسیده است. در این‌جا باید بهتان عرض بکنم که کسی که در ارتباط بود با والاحضرت فاطمه و مخصوصاً نزدیکی زیادی داشت با این‌ها خود هویدا بود. هویدا یکی از تکیه‌گاه‌هایش ـ تکیه‌گاه نمی‌توانم برای خاطر این‏که خود هویدا دیگر مرد قدرتمندی بود. به‌هرحال یکی از پایگاه‌هایش توی اطرافیان دربار یا یکی از جاهایی که به هویدا تکیه می‌کردند همین دستگاه والاحضرت فاطمه بود و خاتمی. خب خاتمی هم می‌دانید در چه شرایطی کشته شد.

س- غیر از آن داستانی نبود که…؟

ج- نه ـ نخیر. بنده یادم می‌آید مخصوصاً صبح که اتفاق افتاد قبلاً به من تلفن از جای دیگر کردند ـ از خوزستان مثل این‏که تلفن کردند ـ بلافاصله مرحوم علم به من تلفن کرد و مرحوم علم هم گفت که شاه یک خدمتگزار صمیم و صدیقی را از دست داد و بعضی‌ها هم می‌گویند که واقعاً اگر خاتمی در حیات بود ـ تیمسار خاتمی ـ شاید او می‌توانست یک کودتایی بکند و جلوگیری از این‌کارها می‌کرد. آدم مقتدری بود.

س- این در حدش بود یعنی می‌توانست…؟

ج- بله ـ مقتدر بود. بله ـ بله بهش می‌آمد. بله مرد قوی و مقتدری بود راجع به این‏که مورد اعتماد کامل شاه بود یا نبود نمی‌دانم ولی به‌هرصورت اگر حیات داشت در موقع آمدن خمینی این قد علم می‌کرد و کودتا می‌کرد، حالا کودتایش موفق می‌شد یا نمی‌شد نمی‌دانم چون این طوفانی که به نام انقلاب در ایران برخاست حالا هم ادامه دارد یک طوفانی بود که متکی بر فوآ و بر ایمان بود و این مشکل بود باهاش روبه‌رو شدن. به‌هرصورت بنده از لندن آمدم به پاریس ـ یک ماهی لندن بودم بعد آمدم پاریس و یک آپارتمانی اجاره کردم در پاریس نزدیک سن‌کلو یک‌ماهی هم تصمیم داشتم آن‌جا بمانم چون بچه‌ها دوره پانسیون‌شان تمام می‌شد، مدرسه‌شان باز بشود بیام. در همین موقع‌ها بود که خیلی در مطبوعات فرانسه مخصوصاً راجع به رژیم و راجع به ایران چیز می‌نوشتند و خیلی حمله می‌کردند. یکی از مقالاتی که در لوموند چاپ شد مال مظفر فیروز بود به نام شاه، ایرس پونسابل مقاله‌ای نوشته بود هم آمریکایی‌ها را دعوت کرده بود هم روس‌ها را دعوت کرده بود و هم خودش را هم به نام ناسیونالیست معرفی کرده بود. به آمریکایی‌ها می‌گفت که روس‌ها منتظرند که این سیب گندیده بیفتد، به روس‌ها می‌گفت که آمریکایی‌ها چهل‌هزار نفر افسر به نام مشاور دارند. از طرف دیگر می‌گفت که گزارش حقوق بشر راجع به وضع ایران روی میز کارتر هست و به‌هرصورت یک مقالۀ توی تریبون لیپر لوموند نوشته بود. من حقیقتش خیلی ناراحت شدم و یک جوابی به این مقاله دادم. یک خرده سابقۀ مظفر را گفتم. گفتم شما به نام یک آدم ملی نمی‌توانید صحبت بکنید، شما را که همه می‌شناسند. گفتم آقا شما چطور از ملی‌گرایی و ملی بودن صحبت می‌کنید که هم دامن آمریکایی را می‌چسبید هم دامن روسی را می‌چسبید. با ملت ایران صحبت کنید، با مردم ایران صحبت بکنید، با پادشاه ایران صحبت بکنید. به پادشاه ایران اگر حمله دارید با مردم صحبت کنید. به روس‌ها چه‌کار دارید، به انگلیسی‌ها… این مقاله را بنده نوشتم فرستادم برای لوموند. برای ردآکتور آنشف لوموند آن‌موقع آندره فونته بود. البته یکی از دوستانم با یکی از مؤثرین در دستگاه هیئت تحریریۀ لوموند هم آشنایی داشت و او هم معرفی کرده بود. ولی سفارت هیچ اقدام نمی‌کرد. مثلاً سفیر ایران در آن‌موقع در آن ایام حتی یک ملاقات ازم نکرد.

س- بهرامی بود آن‌موقع ـ شاهپور بهرامی؟

ج- بله ـ یک تلفن هم نکرد. ولی بعدها به من می‌گفت که از لوموند پرسیدند راجع به شخصیت شما و این‌ها من گفتم. به‌هرحال، آندره فونته من را دعوت کرد و رفتم در لوموند و به من گفت که والله این مقاله‌ای که شما به مظفر حمله کردید ـ به پرنس ـ حالا پرنس همان وقت برمی‌دارد چی می‌نویسد و روزنامه ما یک پلمیکی می‌شود بین شما ـ شما به مظفر می‌گویید و مظفر هم برمی‌دارد یک چیزی می‌نویسد. خب ما توی روزنامه‌مان جا نداریم برای این کار. ما اگر بخواهیم این را چاپ بکنیم این تکه را حذف می‌کنیم. گفتم حذف کنید. بعد این تکه را حذف کرد و قسمت‌های دیگرش را گذاشت و همان روز لوموند چاپ کرد این مقاله را بعد ضمن صحبت که می‌کردیم راجع به شاه صحبت کرد. گفت کیسینجر این‌جا چند روز پیش، پیش من بود و گفت شاه یک آدم مگالومانی است. گفت شما تنها آدمی هستید که حالا دارید دفاع می‌کنید، همه که دارند بد می‌گویند. گفت کسینجر آمده بود این‌جا می‌گفت شاه آدم مگالومانی است. این اصطلاحی است که آندره فونته می‌گفت. من گفتم حالا اگر ما ماندیم در پاریس و فرصتی بود همدیگر را بیشتر می‌بینیم صحبت زیاد می‌کنیم. مسئله، مسئلۀ شاه نیست ـ مسئله، مسئلۀ یک تمدن است که در معرض هجوم دارد قرار می‌گیرد. مسئله مسئلۀ کوشش انسان‌ها در طول چندین هزار سال است، این‌ها دارد در معرض خطر قرار می‌گیرد و به‌هرحال ـ منت گذاشت و آن مقاله را چاپ کرد و ما هم رفتیم دیگر خانه و… با بعضی از دوستان ایرانی‌مان معاشرت می‌کردیم. البته تلفن زیاد شروع شد. نمی‌دانم تلفن ما را از کجا گیر می‌آوردند. هی مرتب تلفن می‌کردند خیلی اظهار خوش‏وقتی می‌کردند. یادم می‌آید مثلاً از جمله اشخاصی که تلفن کرد که من نمی‌شناختمش یک آدمی بود به نام دکتر عزیزی به من تلفن کرد و گفت مقاله را خواندم و چقدر خوب اقدام کردید و کسی به فکر نیست. حالا بنده هیچ شغلی ندارم هیچ کاره نیستم ولی آدم‌هایی که شغل داشتند این‌ها اصلاً در صدد نبودند در آن‌جا. عرض کنم که از تهران به من تلفن کردند و مثل این‏که نیک‏خواه بود ـ بله نیک‏خواه به من تلفن کرد گفت مقالۀ شما این‌جا رسید و بلافاصله هم فرستادیم برای اعلی‏حضرت و اعلی‏حضرت هم… خب ما دیگر زندگی می‌کردیم و یواش‌یواش با لیتراتور  اکولوژیست‌ها داشتم آشنا می‌شدم، لیتراتور اکولوژیست را می‌خواندم. تا جریان سینما رکس آبادان اتفاق افتاد یک‌روز. توی روزنامه خواندیم که سینما رکس آبادان. بنده عجیب است همان‌روزی که این حادثه را در روزنامه‌ها اعلان کردند گفتم که الان این حادثه می‌اندازند به گردن ساواک. همان‌موقع تا خواندم و اتفاقاً روزنامۀ لوموند فردا که منتشر شد دیدم همین مطلبی را که می‌گویند که بله که رژیم ایران می‌گوید این‌کار را خود ساواک کرده. گفتم عجیب است. فضا طوری درست شده بود ـ فضا را یک طوری درست کرده بودند که این چیز را می‌انداختند به گردن ساواک و یک عده‌ای هم می‌پذیرفتند. خیلی دیگر ما شروع شد ناراحت شدن. بنده یک‌روز صبح توی منزل مشغول کتاب خواندن بودم زنگ تلفن صدا کرد و خواهرم گفت که از دربار نمرۀ تلفن را گرفتند و نمی‌دانم چه‌کار داشتند گفتند کارتون داریم و این‌ها از دربار تلفن کردند. گفتم بسیار خب. طرف عصر بود که از تهران تلفن کردند و پشت سیم گفتند که اعلی‏حضرت است. پشت تلفن گفتند اعلی‏حضرت هستند و خب من ادای احترام کردم و ایشان فرمودند که وجودت لازم است و فوری بیا و شاید در کابینۀ جدید که تشکیل بشود بایستی شرکت کنی. بنده با وجودی که هفت هشت روز بعد بنده با وجودی که چند روز دیگر هنوز قرار بود پاریس بمانم و بلیط هواپیما را هم برای هفتۀ بعد رزرو کرده بودم در صدد برآمدم که خانم و بچه‌ها را بگذارم و خودم زودتر حرکت کنم و بیایم. خیلی هم مشکل بود آن روز هواپیما گرفتن. به اولین بیوروای که مراجعه کردم تا خواهش کردم انجام دادند. بنده خودم را مثل این‏که روز شنبه صبح رساندم به تهران.

س- تاریخ‌شان یادتان هست؟

ج- مثل این‏که اول، دوم، سوم شهریور بود. شریف‌امامی حالا مرتب هی تلفن می‌کند و بالاخره…

س- کابینه افتاده، کابینۀ آموزگار؟

ج- بله ـ کابینۀ آموزگار استعفا کرده و شریف‌امامی هم مأمور تشکیل کابینه شده است و بنده به‌هرحال پیش از ظهر بود که رفتم در بنیاد پهلوی دیدن شریف‌امامی و شریف‌امامی گفت ما منتظر شما هستیم. البته خود شریف‌امامی اصلاً با من صحبتی نکرده بود اعلی‏حضرت صحبت کرد. و واقعاً فکر هم نکردم ـ هیچ فکری نکردم که آیا صحیح است من با شریف‌امامی همکاری کنم یا نه ـ هیچ اسم سایر وزرا را نپرسیدم. فکر کردم که شاید بتوانم یک کاری انجام بدهم هیچ تردید نکردم. ببینم سایر افراد کابینه کی‌ها هستند شریف‌امامی را هم که خب می‌شناختم می‌دانستم آدم درستی که نیست. مع‏ذالک فکر کردم شاید شخصیتش را فعلاً شاه مناسب تشخیص داده برای اوضاع و احوال فعلی فکر کردم شاید بتوانم کمک کنم. رفتیم در کاخ نیاوران پیش از ظهر بود… بله، آن‌جا بنده در صف وزرا بعد از وزیرخارجه بودم ـ چون معمولاً وزیرخارجه در هیئت دولت یعنی حق تقدم دارد… بله آن‌جا در صف هیئت وزرا بنده نفر دوم بودم چون نسبت به سایر وزرا مقدم بودم. اعلی‏حضرت آمد جلو و به من گفت چطور شما توانستید خودتان را برسانید، من فکر می‌کردم که ـ چون واقعاً مطلع بود وضع هواپیما مشکل است. گفت من فکر کردم که شاید نتوانی. گفتم نه دیگر وقتی فرمودید بنده به هر ترتیبی بود خودم را رساندم. خب در آن‌جا غیر از فراماسون‌ها که تبری دارند که دست شاه را ببوسند دیگران هم و بنده مخصوصاً جلو خارجی‌ها اصرار داشتم که همیشه دست شاه را ببوسم.

س- متوجه این جریان نشدم. فراماسون‌ها نمی‌بوسند دست شاه را؟

ج- نخیر ـ فراماسون‌ها دست شاه را… هویدا می‌بوسید اما بعضی‌ها که چیز بودند مثل این‏که در سنت‌شان این است که نبوسند. به‌هرصورت بنده دست شاه را بوسیدم و همیشه ـ حالا شنیدم این انقلابیون هر وقت می‌خواهند یک سنی را ارائه بدهند و شاید ما را تخفیف بکنند و سبک بکنند ـ آن همان جلسۀ معرفی هیئت دولت را نشان می‌دهند که مثلاً بنده دست شاه را می‌بوسم ـ بنده فکر می‌کنم که شخص اول مملکت هست و شخص اول مملکت یعنی نمایندۀ ایران بایستی کمال تواضع را و کمال تسلیم را در مقابلش بکنیم. یعنی تسلیم هستیم در مقابل ایران ـ تسلیم هستیم در مقابل منافع ایران ـ تسلیم هستیم در مقابل نظم ایران. هیچ بنده از این بابت سرشکستگی احساس نمی‌کنم ـ کار خیلی خوبی هم می‌کردم و بهش افتخار می‌کنم. به‌هرصورت جلسۀ هیئت دولت ـ جلسه معارفۀ حضور اعلی‏حضرت انجام گرفت.

س- اوامر خاصی بود آن‌جا که قابل ذکر کردن باشد؟

ج- عرض کنم که چرا. اتفاقاً مسئله راجع به اصناف صحبت شد. مثل این‏که اصناف را در اخذ مالیات از این‌ها یک اجحافاتی شده یا یک بی‌قانونی‌هایی شده و این را شما به ایشان برسید. و این مطلب صحیح بود. بنده هم یادم رفت در موقعی که در حزب بودم از جمله کارهایی که کردم approach بود که به اصناف کردم و جلساتی تشکیل دادم و رسیدگی می‌کردم به مسئلۀ مالیات‌شان، طرز وصول‌شان، طرز پیش‌آگهی دادن‌شان و واقعاً یک مواردی را به من ارائه می‌دادند که می‌دیدم که خیلی اجحاف شده. البته یک مواردی هم بود که نمی‌پرداختند تقلب می‌کردند رشوه می‌دادند می‌ساختند با مأمورین مالیات ولی یک مواردی هم بود که به صورت وحشتناکی اشخاصی که مشمول مالیات بودند واقعاً ویران می‌شدند، واقعاً ورشکست می‌شدند. و این مطلب در موقعی که بنده دبیرکل حزب رستاخیز هم بودم واقعیت داشت و بهش برخورد کردم و حتی در یکی از جلساتی که حضور اعلی‏حضرت بودم ـ یکی از شرفیابی‌ها جلسه نبود ـ غیر از خودم و اعلی‏حضرت کسی نبود به اعلی‏حضرت گفتم اعلی‏حضرت فکر می‌کنید که پشتیبان رژیم مشروطۀ سلطنتی کیست؟ اعلی‏حضرت فکر می‌کنید کارگرها پشتیبان رژیم مشروطۀ سلطنتی هستند؟ یا نیستند. این‌ها پرولتاریا هستند و پرولتار تبلیغاتی که کمونیست‌ها کردند معتقد هستند که این‌ها باید حکومت بکنند و تمام طبقات از بین بروند. بنابراین این‌ها معتقد به یک جامعه‌ای که طبقات مختلف در آن وجود داشته باشند و شاه هم به‌اصطلاح حکم بین طبقات باشد این‌ها همچنین اعتقادی ندارند. گفت آخه به نظر شما کدام طبقه هستند پس که طرفدار هستند گفتم اصناف هستند، هیچ توجهی بهشان نمی‌شود. آن‌ها اصلاً احساس این‏که توجه بهشان بشود نیست. خب بعضی‌های‌شان هم سوءاستفاده می‌کنند، بعضی‌های‌شان هم مالیات نمی‌پردازند ولی به‌هرحال توجهی که بایستی به این‌ها نمی‌شود. واقعش هم این است که همیشه یک سازمان اصناف هم درست می‌کردند و مسئولین این سازمان اصناف آدم‌های بدی بودند. یک وقتی نصیری شیخ‏بهایی را به‌عنوان مسئول سازمان اصناف تحمیل کرده بود به اصناف و خیلی تعدی می‌کرد، خیلی تجاوز می‌کرد. قبل از آن هم یک شخصی بود به نام کوشان‌فر البته آن دورۀ دکتر اقبال ـ او هم آدم خوبی نبود. یک بانکی درست کردند به نام بانک اصناف که بعداً هم ورشکست شد. بعدها هم همین تا این اواخر زمان آموزگار هم بود رحیمی نامی مسئول سازمان اصناف شده بود. او هم شروع کرده بود به سوءاستفاده و تجاوز و همان موقع‌ها نهاوندی ـ خب دیگر حزب اثری نداشت و این‌ها ـ یک گزارشی تنظیم کرده بود همان سازمان اندیشمندان بر علیه سازمان اصناف که چقدر این‌ها تجاوز می‌کنند.

س- پس آن روز در موقع شرفیابی صحبت از اصناف شد، صحبت از آزادی فضای سیاسی و این‌ها آن‌جا؟

ج- نه این حالا قبل توی حزب می‌گفت.

س- نه در موقع معرفی کابینه؟

ج- نه صحبت از فضای باز سیاسی و این‌ها به‌هیچ‌وجه نبود. این هم ضمناً بهتان بگویم قبل از این‏که بنده به اروپا بیایم نهاوندی در صدد خلاصه فراهم کردن یک پایۀ اجتماعی تازه‌ای بود و خودش را کاندیدای نخست‌وزیری می‌کرد و همان‌موقع به مناسبت این‏که یک عدۀ زیادی پیش من آمدوشد می‌کردند فکر می‌کرد شاید من هم یک‌همچین آمبیسیونی دارم، درحالی‌که نداشتم و حتی به وسیلۀ یکی از نزدیکانش پیغام به من داد که آقا نخست‌وزیری احتیاج به مناسبات خارجی دارد، شما که مناسبات خارجی ندارید. بهش گفتم که آقا بنده که در صدد این‌کار نیستم. بنده با مردم معاشرت می‌کنم با دوستانم. و همان ‌موقع امیر طاهری که با هویدا ارتباط داشت با من تماس می‌گرفت، می‌آمد و می‌رفت گفت که به‌راه انداختن یک تشکیلات سیاسی دیگری الان مطلوب است و حتی می‌خواهند. یعنی منظورش اعلی‏حضرت بود. اعلی‏حضرت که هیچ‌وقت به من نگفت. به‌هرحال من دیگر تجربیاتم را کرده بودم این‏که نمی‌شود و واقعاً من نمی‌توانستم. حالا اگر یک پشتیبانی داشتم و مرحوم علم حیات داشت و او می‌توانست در پشت جبهه من را داشته باشد. تازه نمی‌دانم تا چه حدودی چطور هم می‌توانستیم در مقابل تصمیمات و ارادۀ شاه مقاومت بکنیم و بتوانیم تحمیل بکنیم نظریات مردم را. برای من تجربه شده بود که دیگر سازمان سیاسی در آن اوضاع و احوال مسئله نیست. این است که خندیدم وقتی که آن پیغام‏آور نهاوندی این حرف را به من زد گفتم آقا بنده در صدد این حرف‌ها نیستم. گفت به‌هرحال دکتر نهاوندی خیلی روی شما حساب می‌کند و منتظر است که تقویتش کنید و نمی‌دانم حالا شاید او هم در برخوردهایی که با اعلی‏حضرت داشت شاید اعلی‏حضرت صحبتی که از من می‌کرده برداشت این‌ها از این بود که اعلی‏حضرت به من یک اعتمادی دارد یک اطمینانی دارد، آن‌ها می‌خواستند من را هم به یک صورتی داشته باشند. به‌هرحال، حرف تو حرف می‌آید ـ ما از پیش اعلی‏حضرت مرخص شدیم و آمدیم اولین جلسه هیئت دولت که تشکیل شد صحبت برنامۀ دولت شد و قرار شد که هر کدام از وزرا برنامۀ خودشان را طوری تنظیم بکنند که در برخورد با حوادثی که پیش می‌آید جوابگوی حرف‌های مردم و آرزوهای مردم باشند. همان‌روزهای اول کابینۀ شریف‌امامی بود یکی دو روز اول بود که آن تظاهرات عید فطر انجام گرفت و حتی بعضی از دوستان من را دعوت کردند که من در آن نماز عید فطر شرکت کنم و بروم. گفتم من چطور می‌توانم شرکت کنم من نمی‌دانم کی‌ها هستند این‌ها. اگر واقعاً یک دستۀ سالمی است. گفتم اگر آیت‌الله خوانساری نماز عید فطر را می‌خواند من ممکن بود بروم بهش اقتدا بکنم. اما من با این دسته‌ها… به‌هرحال این‌ها نماز عید فطر را در قیطریه ظاهراً مثل این‏که انجام دادند و از آن‌جا یک دسته‌ای راه افتاد و آمدند و با تظاهرات توی شهر رفتند. در همین موقع بود که دولت مشغول بود به تهیۀ برنامه‌اش. البته بنده و نهاوندی معتقد نبودیم به این‏که یک برنامۀ مفصلی برای دولت تنظیم بشود. مسئلۀ مشکل مسئلۀ اصلی ایجاد نظم بود ایجاد امنیت بود.

س- حکومت نظامی اصفهان اتفاق نیفتاده بود هنوز؟

ج- حکومت نظامی اصفهان مثل این‏که زمان آموزگار بود ـ اگر خاطرتان باشد. آن زمان آموزگار بود زمان ما نبود البته ادامه داشت ولی زمان آموزگار بود. به‌هرصورت خب هر وزارتخانه‌ای یک برنامه‌ای برای خودش تنظیم کرده بودند و همان‌جا دو سه صفحه‌ای اصول برنامۀ دادگستری را تنظیم کردم و دادم و بعد همۀ این‌ها جمع شد و دکتر آزمون که معاون اجرایی شریف‌امامی بود و او مأمور شد که همۀ این‌ها را تلفیق کند و برنامۀ دولت را طوری تنظیم بکند که شریف‌امامی طی یک نطقی هنگام معرفی کابینه به دولت آن‌جا… بنده بایستی در این‌جا یک مطلبی را بهتان عرض کنم. شریف‌امامی یک گرفتاری بزرگی از روز اول به نام یک زائده برای خودش قبول کرده بود و آن هم آقای محمدعلی مسعودی بود. محمدعلی مسعودی عقل سیاسی شریف‌امامی بود. یعنی واقعاً ایشان با هیئت دولتش هیچ راجع به برخوردش با مسائل اجتماعی که برای این خاطر مأمور شده بود با هیئت دولت مشورت نمی‌کرد. مشورت ایشان و خلاصه راهی که ایشان طی می‌کرد از طریق محمدعلی مسعودی بود، محمدعلی مسعودی بود که بهش می‌گفت که فلان کار را بکن. بایستی خیلی سریع بهتان بگویم حالا دیگر تاریخ باید روشن بشود. محمدعلی مسعودی هم در این کارها در صدد استفادۀ مالی بود. محمدعلی مسعودی از جمله کارهایی که ارائه داده بود به شریف‌امامی این است که چرا گفت‌وگوها توی کوچه باشد، گفت‌وگو‌ها را بیاورید توی مجلس بگذارید توی مجلس حرف‌ها گفته بشود. و بعد هم نمی‌دانم شریف‌امامی تحت تأثیر کی یا خود دستگاه رادیو و تلویزیون تمام مذاکرات مجلس را اگر خاطرتان باشد منعکس می‌کردند درحالی‌که انگلستان الان مذاکرات مجلس به وسیلۀ تلویزیون پخش نمی‌شود. در همین فرانسه‌ای که حالا هستیم، یک مملکتی است که می‌گویند آزاد است و این‌ها ـ تمام سانس‌های مجلس شورای ملی منتشر نمی‌شود مگر این‏که یک سانس‌های مهمی که از نظر تبلیغاتی برای دولت مهم هست. مثلاً موقعی که لغو مجازات اعدام مطرح بود و وزیر دادگستری نطق می‌خواست بکند آن روز جلسۀ پارلمان فرانسه به وسیلۀ تلویزیون به مردم نشان داده شد و الا در مواقع دیگر چنین کاری را نمی‌کنند. یعنی تمام جلسات پارلمان در موقعی که دستور ـ یعنی در موقعی که پروگرام دولت مطرح بود تمام حرف‌ها منعکس شد.

س- با وزرا مشورت نمی‌شد؟

ج- ابداً نخیر ابداً.

س- وزرا اعتراضی نمی‌کردند؟

ج- حالا عرض می‌کنم حضورتان. چرا دیگر ـ مثلاً اختلاف بنده با آقای شریف‌امامی سر همین نوع مطالب بود که بنده بعد دیدم اگر بخواهم اختلافم را خیلی رویش پافشاری بکنم منتهی به یک کریزی می‌شود و دیدم که دولت نبایستی دیگر از طریق من هم مواجه با یک کریزی بشود و به همین جهت آن هفتۀ آخر تسلیم شدم که کنار بروم، و الا اگر ایستادگی کرده بودم دولت مجبور بود با آن روشی که من داشتم استعفا کند. من گفتم شاید دولت شانس داشته باشد و بتواند موفق بشود این بود که تسلیم شدم که کنار باشم و صحبتی هم نکنم و شریف‌امامی ادامه بدهد که متأسفانه نتوانست. بله ـ عرض می‌شود که صحبت‌مان سر این بود که…

س- مسعودی بود؟

ج- گفتم که مسعودی را یک مطلبی بود که پیش آمد عرض کردم. خواستم از خصوصیات رویۀ شریف‌امامی صحبت بکنم.

س- ایشان سناتور بود آن‌موقع دیگر؟

ج- بله سناتور بود. بله بالاخره بعد از چند روز برنامۀ دولت تدوین شد. حالا قرار است که دولت برود مجلس و خودش را معرفی کند. در همین موقع ما روبه‌رو شدیم با تظاهراتی که می‌خواهند دور مجلس بکنند. مثل این‏که مخالفین می‌خواهند جلوی معرفی کابینۀ شریف‌امامی را بگیرند. یا این‏که می‌خواستند دور مجلس را احاطه کنند. خاطرم هست قرار بود شاید سه‌شنبه بود یا پنج‌شنبه معرفی بشویم که عقب افتاد. جلسه‌ای تشکیل شد، جلسۀ مثل این‏که شورای امنیت تشکیل شد و بعد هم تصمیم شورای امنیت آمد در دولت مورد تصویب قرار گرفت و قرار شد که شهربانی اعلام بکند و بگوید که اگر کسی می‌خواهد، دسته‌ای می‌خواهد تظاهرات بکند باید از شهربانی اجازه بگیرد ولی به‌هیچ‌وجه سانکسیون برای این قاعده اعلام نشد که اگر کسی دسته‌ای بدون اجازه شهربانی تظاهرات کرد این تظاهرات جلویش گرفته می‌شود. هیچ همچین چیزی نبود. فقط گفتند هر دسته‌ای که می‌خواهد تظاهرات کند بایستی از شهربانی اجازه بگیرد. روز چهارشنبه بدون اجازۀ شهربانی یک تظاهراتی شد و خب شاید این‏که فرمودید راجع به پلیس هم ضبط کرده همان‌روز بوده که دستور داده بودند هیچ تیراندازی نکنند. حالا این مسئلۀ تیراندازی را بهتان عرض کنم. اصلاً خب پلیس برای جلوگیری کردن از جمعیت‌ها از این‌ها که نباید تیراندازی بکند بایستی به یک وسایل دیگر متشبث بشود، بایستی گاز اشک‌آور مصرف کند، بایستی از ماشین‌های آب‌پاش استفاده کند. اما پلیس ایران هیچ این وسایل را نداشت و عجیب است قبل از آن‌موقع هم یک ماه بیست روز قبلش سفارش کرده بودند از ژاپن یا بعضی جاهای دیگر این نوع وسایل مبارزه بیاید و نفرستاده بودند برای‌شان. مثل این‏که یک توطئۀ بین‌المللی هم بوده که پلیس ایران وسایل معقول در مبارزه با این اجتماعات و این‌ها اصلاً در اختیارش نباشد. خب حالا این‌جا یک پیش‌آمد دیگری شد که بنده بایستی ذکر کنم. در یکی از همین جلساتی بود که مشغول تنظیم برنامۀ دولت بودیم چندین جلسه همین‌طور صحبت شد که این کلمه آن کلمه، این عبارت ـ مسئلۀ امنیت مملکت مطرح بود، مسئله این‏که حالا برنامه چه شکلی باشد مسئله بایستی مسئلۀ ایجاد نظم، برنامۀ ایجاد نظم است ـ آقای شریف‌امامی داشت بازی می‌کرد خب اصلاً نمی‌دانست یعنی اصلاً واقعاً ذوق کار سیاسی نداشت، آدم سیاسی نبود اصلاً به درد این‌کار نمی‌خورد. یک مهندسی بود توی راه‌آهن، بعد هم پیشامد شده بود و سناتور شده بود توی مجلس سنا. هیچ‌وقت مواجه با این کریزها نبوده اصلاً نمی‌دانست، سابقۀ تاریخی نداشته، خانواده‌اش با اشخاصی محشور نبوده که مواجه با این کریزها باشند. به‌هرحال هیچ ذوق سیاسی در برخورد با این کریز و بحران نداشت. شاید شاه بدین مناسبت انتخابش کرده بود چون از خانوادۀ روحانیون است شاید بتواند با روحانیون کنار بیاید، شاید علت انتخابش این بود. به‌هرصورت در یکی از این جلسات بنده پهلوی نخست‌وزیر نشسته‌ام از نظر پروتوکل زنگ تلفن صدا کرد. تلفن را که برداشت از مکالمه متوجه شدم که شاه است. شریف‌امامی گفت که بله ـ بسیار خوب و خیلی خوش‏وقتی است و تبریک عرض می‌کنم بله حالا بایستی از این کار بهره‌برداری بکنیم. در همین حد تمام شد و گوشی را گذاشت زمین. مثل این‏که از وزارت خارجه هم در همین موقع با وزیر خارجه یک مکالمۀ تلفنی در اتاق دیگر شد. بعد از چند دقیقه شریف‌امامی ـ بنده دارم واقعیات را عرض می‌کنم نمی‌دانم حالا قبلاً هم یک تبانی‌هایی در کار بوده هیچ نمی‌دانم، واقعیاتی است ان‏شاءالله نبوده. عین پیش‌آمد را دارم عرض می‌کنم. شریف‌امامی می‌گفت خب آقا خوشبختانه عامل آتش‌سوزی سینما رکس آبادان شناخته شد و معلوم شد. بهتان عرض کردم که سینما رکس آبادان بعد از این‏که آتش گرفت به شدت تبلیغات شد که این کار، کار ساواک و کار دولت است و واقعاً همه غالب مردم می‌گفتند ساواک سینما رکس آبادان را آتش زد و می‌دانید در سینما رکس آبادان در حدود سیصدوخرده نزدیک چهارصد نفر آدم به هلاک رسیدند و خب این یک کاتاسترف بود، یک مصیبت بزرگی بود و خیلی بدنامی بزرگی بود اگر واقعاً ساواک این‌کار را کرده بود برای دولت یک بدنامی بزرگی بود و خب مردم هم باور کرده بودند که ساواک است. گفتیم خب چی است آقا چطور کشف شده، گفت بله ـ الان سازمان امنیت عراق اطلاع می‌دهد که یک شخصی آمده به ژاندارمری نزدیک بصره و آن طرف‌ها خودش را معرفی کرده گفته که من سینما رکس آبادان را آتش زدم و فرار کرده‌ام و آمده‌ام. مقامات عراقی هم این مطلب را تلگراف کردند و منتظر دستور هستند. مطلب آن‌جا مطرح شد که آقای شریف‌امامی و بعضی از وزرا دیگر گفتند خب آقا بلافاصله الان به رادیو و تلویزیون بگویم. بنده اعتراض کردم. گفتم آقا چی به رادیو بگویید؟ چی به تلویزیون بگویید؟ اصلاً باید خبر کاملاً مکتوم بماند، برای این‏که این شخص خودش که نبوده این‌کار را کرده، یک گروهی بودند لابد. به محض این‏که از دستگیری یکی از افراد گروه سایر افراد گروه آگاه بشوند اصلاً ممکن است فرار کنند. ما بایستی این مرد بیاید ایران و تحقیقات بشود، گروهش شناخته بشود، همکارانش شناخته بشود و دستگیر بشوند. ایشان را اگر شما گفتید که… منتهی یک‌عده‌ای مخالف بودند و می‌گفتند نه. گفتم نه من مخالفم جداً. بالاخره در مقابل مخالفت بنده تسلیم شدند اما گفتند خب رادیو عراق شاید بگوید. گفتم آقا شوخی دارید می‌کنید؟ مسئله کی بگوید مطرح نیست مسئله این است که اگر این مطلب منتشر شد شرکا و معاونین این فرار می‌کنند. ما باید به عراق هم بگوییم که آقا رادیوتان نگوید این مطلب را. ولی حالا قصه را ادامه می‌دهم برای‌تان و خواهم گفت ـ با کمال تأسف قبول نکردند و برای خاطر این‏که واقعیت نداشت آن‌ها همان بهره‌برداری‌اش را می‌خواستند ـ حالا به‌طوری‌که خواهید دید واقعیت نداشت بهره‌برداریش را می‌خواستند. به‌هرحال منتشر کردن.

س- کی منتشر کرد؟

ج- نمی‌دانم دیگر.

س- عراقی‌ها یا ایران؟

ج- نه توی خود ایرانی‌ها منتشر کردند. البته به وسیلۀ رادیو نه. به‌هرصورت قرار شد که وزیرکشور تماس بگیرد و دستور بدهند که بیاورندش ایران. چند روز بعد به بنده خبر دادند حالا اجازه بدهید همین داستان را بگویم بعد برمی‌گردیم چون این داستان خودش یک ماه و نیم دو ماه طول می‌کشد و یک مقداری کناره‌گیری من مربوط است به همین کار ـ این است که خب داستان را می‌گویم. عرض می‌شود چند روز بعد به من خبر دادند گفتند که این شخص را آوردند و در ساواک تحقیقات ازش کردند و فرستادنش آبادان و تسلیم دادگستریش کردند. من تعجب کردم چطور وقتی آوردندش تهران به من خبر ندادند و خب خیلی از این جهت یک بی‌اعتنایی من تلقی کردم. بعد گفتند که این‌جا ازش تحقیقات کردیم و نوار داریم ازش. گفتم خب نوارش را بیاورید. نوارش را آوردند و بنده گوش کردم و حالا خاطرم نیست. یک ورسیونی همین که رفتیم و آتش زدیم و یک ورسیونی نقل کرده بود. حالا متن ورسیونش چی بود درست خاطرم نیست چون هرجا یک ورسیونی گفته بود این است که نمی‌توانم بگویم حالا توی ساواک چی گفته بود. بنده چون دیدم کار خیلی مهم هست معاونم را فرستادم. یک معاون وزارت دادگستری را فرستادم و به دادستان آن‌جا هم گفتم معاونم می‌آید، معاون وزارت دادگستری می‌آید آن‌جا و معاون بنده که در مسائل جزایی هم وارد بود و مطلع بود.

س- کی بود؟

ج- پیشوایی ـ گفتم آقا بروید شما و ببینید جریان چی هست. آدم‌ها عوض شده بودند. آن آدم‌هایی که بنده در سال 1342 باهاشان همکاری می‌کردم نبودند.

س- در یک موقعیتی مثلاً تغییری که در وزارت دادگستری…

ج- بله حالا برای‌تان خواهم گفت. بله ایشان رفت و یکی دو روز و بعد برگشت و گفت بله آقا یک مرد ساده‌ای است. می‌گوید که من این‌کار را کردم و بهم یک کسی گفت و یک کارگر مبارزه با مالاریا بودم. وقتی داشتم در یک جای دیگر بنایی می‌کردم عملگی می‌کردم به من گفتند که این کار چی هست و کار تو که پول درنمی‌آورد، بیا با ما برویم تو کار خرابکاری پول بیشتر درمی‌آورد. یک ورسیون خیلی مسخره‌ای. رفتیم و خلاصه به ما یک گردی دادند و رفتیم پاشیدیم و بعد آمدیم. خلاصه مطالبی که برای بنده نقل کرد خیلی هم تعجب کردم از این معاونم که نایستاده بود و درست تحقیق نکرده بود. برای خاطر این‏که خب دو روز سه روز آدم می‌ماند، و شب و روز تحقیقات می‌کند و بالاخره روشن می‌شود. دادستان آبادان مرتب در ارتباط با من بود و هر روز صبح عصر شب به من گزارش می‌داد.

س- اون کی بود؟

ج- ضرابی ـ ضرابی دادستان آبادان بود. بعد از یک ماه، یک ماه و چند روز تحقیقات خلاصه نتیجه منفی بود.

س- یعنی که این نکرده بود؟

ج- یعنی معلوم بود ساختندش ـ معلوم بود ساختندش.

س- عراقی‌ها ساختند؟

ج- نخیر ـ ساواک ایران ساخته بود. عرض کنم بنده البته این را شاید خیلی جسورانه گفتم، آنچه که محقق بوده تحقیقاتی که به عمل آمد ما نتوانستیم به اظهارات این یعنی اولاً هیچ معاونی که محقق باشد که با این همکاری کرده معرفی نکرده بود غیر از یک کسی را به نام جمشید نام معرفی کرده بود که سابقاً هم کارگر ذوب‏آهن بوده و بعد این را معرفی کرده بود. این هم بعد رفتیم و تحقیق کردیم و تمام یعنی پروگرام روزانه‌اش را رسیدگی کردیم دیدیم دروغ است. دروغ است و آن بیچاره هم به‌هرحال مدتی گرفتار بود ولی معلوم شد دروغ است. به‌هرصورت…

س- آزمایش نمی‌دانم امتحان دروغگویی و این‌ها باب نبود در ایران ـ دستگاهی که وصل می‌شد…

ج- نداشتیم ـ چرا آخه به این چیزها هم نمی‌شود که زیاد اطمینان کرد. بالاخره تو مجلس شروع کردند سؤال کردن. البته حالا به بنده یک جناح ساواک فشار می‌آورد می‌گوید که یک مصاحبه بکنید و بگویید که این آدم آمده و اقرار کرده و خب واقعاً اقرار هم کرده بود ولی خب اقرار می‌دانید تا منضم با یک قرائن قوی نباشد که قابل قبول نیست خصوصاً در یک‌همچین مطلبی. بنده امتناع می‌کردم از مصاحبه کردن. گفتم نه آقا مطلب روشن نیست، من چه مصاحبه‌ای بکنم مطلبی که برای مردم یک عایدی داشته باشد و یک فایده‌ای داشته باشد و نگرانی مردم رفع بشود نیست تا یک‌ روز آمدند بالاخره تو مجلس بودم مخبر رادیو و تلویزیون بود و مخبر اطلاعات بود، می‌آمدند و سؤالی کردند، من هم عین واقعیت را گفتم. گفتم یک ‌همچین پیش‌آمدی شده و این آدم حالا در زندان است و تحقیقاتی که ازش می‌کنیم برای این‏که ببینیم که آیا این اقراری که کرده هنوز به نتیجه نرسیده و ما تا موقعی که اطمینان کامل نداشته باشیم حرف‌هایی که زده درست است نمی‌توانیم به طور قطع بگوییم این‏که را…

س- در این ضمن یک دستگاهی هم بود که دنبال به‌اصطلاح چیز دیگر بگردد؟

ج- نخیر ـ هیچ ابداً ـ هیچ دستگاه دنبال هیچ‌چیز دیگر نبود. ساواک به جای این‏که دنبال کار… فکر کرد که این‌کار تمام است، عجیب بود. وقتی که این‌ها فشار می‌آوردند و می‌گفتند که مصاحبه ـ بعد یک‌ روزی که شرفیاب بودم پیش شاه به شاه گفتم این‌ها هی زیاد بیخود فشار به من می‌آورند هی می‌گویند مصاحبه. آخر مطلب تا روشن نشود که نمی‌شود. گفت بله تا مطلب روشن نشود که معنی ندارد بگویید بهشان.

س- وقتی که شما وزیر کابینه شریف‌امامی بودید شرفیاب می‌شدید؟

ج- بله من شرفیاب می‌شدم. من شرفیاب می‌شدم برخلاف شاید شریف‌امامی هم می‌خواست ترتیب بدهد که وزرایش شرفیاب نشوند، آن‌ها هم شرفیاب می‌شدند. من شرفیاب می‌شدم و خیلی مورد مشورت بودم و مورد اعتماد بودم حالا بعد جریان را بهتان عرض می‌کنم بیشتر. این را به شاه گفتم بیخودی دارند به من فشار می‌آورند. گفت نخیر تا موقعی که روشن نشده باشد. تا آن روزی که مصاحبه کردم ـ در مجلس مجبور شدم مصاحبه کردم. مصاحبه ساعت دو بعدازظهر…