روایت‌کننده: آقای دکتر محمد باهری

تاریخ مصاحبه: 8 آگوست 1982

محل‌مصاحبه: شهر کان ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: 8

 

 

ایشان دیگر معروف شده بود به نخست‌وزیر کلنگی، روزنامه توفیق به ایشان لقب داد نخست‌وزیر کلنگی. خب روزنامۀ توفیق یک روزنامه فکاهی بود که از طریق هزل و مطایبه کارهای دولت را انتقاد می‌کرد دیگر. حالا مرحوم علم هم تحمل می‌کرد و می‌خندید و مدیران توفیق را غالباً دعوت می‌کرد می‌آمدند تشویق‌شان می‌کرد و به آن‌ها حالی می‌کرد که به‌هیچ‌وجه من از گوشه‌ها، کنایه‌ها و انتقادات توأم با عرض کنم نیشخند شما من به‌هیچ‌وجه نمی‌رنجم. خب آن‌ها هم البته تحت تأثیر این حسن تلقی مرحوم علم قرار گرفته بودند و ایشان را به نام نخست‌وزیر کلنگی معرفی کرده بودند به جامعه و حتی یادم هست یک روزی دادند یک کلنگی با طلا درست کردند این نشان کلنگ و بعد آمدند طی یک تشریفاتی به آقای علم دادند که گفتند خب چون نخست‌وزیر کلنگی هستید پس این کلنگ را هم به شما می‌دهیم. بله منظورم این است که مرحوم علم کوشش می‌کرد به طرق مختلف فعالیت اقتصادی را مجدداً به وجود بیاورد. البته در یک اختلافات پولی هم با بعضی از کشورها پیدا شده بود عرض کنم بانک‌های خارجی و بهنیا بیچاره تمام این‌ها را هم، دوتا سه‌تا کشور بیشتر نبود آلمان بود شاید آلمان مسلماً بود حالا کشورهای دیگرش را به طور قطع نمی‌دانم این‌ها را هم حل کرد و با یک قراردادهایی بدهی‌هایی چیزهایی ما داشتیم آن قرار به یک صورت، مختصر بود زیاد مهم نبود. خرده خرده عرض کنم که اعتماد به وجود آمد و فعالیت شروع شد. در موقعی که داشتم برای شما راجع به گرفتاری‌های ابتدای حکومت علم می‌گفتم فراموش کردم که راجع به مسئلۀ نفت صحبت بکنم. حقیقتش این است که من نمی‌دانم مناسبات شرکت ملی نفت در آن‌موقع با کنسریوم از چه قرار بود؟ آیا اختلافی داشتند یا اختلافی نداشتند؟ ولی آنچه که مهم است این است که می‌دانم در موقعی که مرحوم علم نخست‌وزیر بود نمایندگان کنسرسیوم آمد و شد می‌کردند و عرض می‌کنم معلوم بود که یک اختلافاتی هست که آمد و شد هست برای حلش. اما چی بود؟ من حقیقتش را نمی‌دانم به شما بگویم نمی‌دانم نمی‌دانم بگویم.

س- در آن‌موقع مکاتباتی نبود که از میز شما رد شود؟

ج- نخیر، نخیر، نه دیگر شرکت نفت بود عرض کنم شاید نماینده کنسرسیوم می‌آمد نخست‌وزیر را می‌دید. ولیکن مرحوم علم وقتی که یک مطلبی به من گفت، گفت که هر وقت در تهران یک جنجالی شروع می‌شود من بلافاصله مترصدم که از پلۀ هواپیمایی یک نماینده کنسرسیوم با کیفش بیاید پایین. این را یک‌روزی به بنده گفت که این نشانه از این بود که بعضی از این ناراحتی‌ها ممکن است که به تحریکات کمپانی‌های نفتی باشد. ولی به‌هیچ‌وجه من نمی‌دانم واقعاً اختلافی بود نبود چی بود؟ حالا بعداً دوره‌های بعد ماه‌های بعد چرا مسائلی بود اختلاف که اطلاع داشتم ولی آن‌موقع نمی‌دانم هیچی اختلافی بود یا نبود؟ خواستم چون یک مطلب خیلی مهمی بود مناسبات نفتی ایران در ابتدایی که می‌خواستم اوضاع و احوال مملکت را در آغاز حکومت مرحوم علم بگویم لازم بود که این مطلب را بهش اشاره کنم و فراموش کردم. بله مرحوم علم از نظر اقتصادی به‌هرحال کوشش می‌کرد که اعتماد را به وجود بیاورد. مرحوم بهنیا هم کوشش می‌کرد که خب در وزارت دارایی به‌هرحال اقداماتی بکند که خزانه یک اعتدالی درش به وجود بیاید. این‌جا یک مطلبی عرض می‌کنم اشخاصی که خب این خاطرات را می‌شنوند به‌هرحال بعضی اوقات هم یک تکه‌هایی که جنبۀ تفریح داشته باشد عیبی ندارد می‌دانید که قند و شکر در مملکت ما در انحصار دولت بود و حتی کارخانه‌های داخلی هم که قند و شکر را تولید می‌کردند بایستی یک تاکس به دولت بابت این انحصار می‌پرداختند. و دولت به‌هرحال مسئول تأمین قند و شکر مملکت بود هرچه که در داخل تولید می‌شد بر طبق یک مقرراتی توزیع می‌شد و هرچه که کم بود دولت باید از خارج می‌خرید و می‌آمد توزیع می‌کرد. حالا درست خاطرم نیست قیمت قند مثلاً کیلویی 16 قران بود 17 قران بود در همین حدود بود. بازار بین‌المللی قیمت قند و شکر بالا رفت. خب دولت که نمی‌توانست جبران بکند باید قیمت قند و شکر را ببرد بالا در بازار تا این‏که بتواند. خب بهنیا اولاً کوشش کرد که در موقع بالا بردن قیمت قند و شکر سوءاستفاده نشود اشخاصی از Stake دولتی سوءاستفاده نکنند این تدابیری که لازم بود اتخاذ کرده بود روزی که افزایش قیمت بدهد روزی باشد که بعد از تعطیل باشد یا به‌هرحال تمام تدابیر را اتخاذ کرد موقعی که اعلام می‌کند قیمت قند و شکر را آن روز اگر مردم پول زیادتری می‌دهند توی جیب دولت برود توی جیب speculator نرود. عرض کنم که آورد در هیئت دولت و تصویب‏نامه‌اش را برای خاطر این‏که قیمت جدید را اعلام بکند. مثل این‏که هجده قران و ده شاهی یک‌ همچین مبلغی، و مسئلۀ مبلغش مهم نیست و آن نکته‌ای که می‌خواهم عرض بکنم چیز دیگری است. خب هیئت دولت هم تصویب کرد و اعلام کرد با چه تدابیری هست که speculation بشود وقتی جلسه هیئت دولت متفرق شد مرحوم علم که همیشه یک نوع Admiration برای بهنیا داشت توی دفترش من رفتم دیدم باز با یک بشاشت بیشتر با یک زبان چرب‌تری دارد از بهنیا تعریف می‌کند گفتم چی؟ گفت که وقتی که رفتیم حضور اعلی‏حضرت‏ و به اعلی‏حضرت گفتیم که خوب وضع قند و شکر این است که ما ناچاریم قند و شکر را قیمتش را ببریم بالا حالا 16 زار است بکنیم دو قران و ده شاهی مثلاً آمده بالا قیمت دو قران و ده شاهی است. اعلی‏حضرت گفتند خوب حالا که شما قیمت را می‌برید بالا به جای دو قران و ده شاهی ده شاهی زیادتر ببرید برای مصارف دیگرتان. بهنیا به اعلی‏حضرت جواب داده بوده که «مطلقاً این‌کار را من نمی‌کنم.» گفته بوده اعلی‏حضرت گفته بوده که «خب مردم می‌خرند چرا حالا هجده زار ده شاهی می‌توانید 19 قران مردم هم…» گفت، «مگر آقا هرچه مردم تحمل کردند ما بایستی بچپانیم حد دارد ما مطابق قانون بایستی روی نرخ بین‌المللی بفروشیم نه این‌قدر گران شده همه ورداشتند این‌ها… حالا که مردم تحمل می‌کنند ما باید بچپانیم نخیر من نمی‌کنم.» و مرحوم علم خیلی از این رشادت بهنیا خوش‌شان آ‌مده بود و می‌گفت «بارک‌الله آدم باید این‌طور باشد آدم باید خایه داشته باشد و حرف حساب را باید بزند نترسد البته باید بگوید هروقت غرضی که ندارد. مصلحت مملکت را چرا نگویی؟ باید بگویی.» بله این را هم عرض کردم برای این‏که کسانی که خاطرات مرا می‌شنوند گاهی اوقات از خستگی بیرون بیایند از ملالت عرض کنم که افسردگی که حرف‌های بنده ممکن است برایش ایجاد بکند. بله عرض می‌شود که به‌هرصورت خب کوشش‌هایی که ممکن بود برای بهبود اوضاع اقتصادی آنچه که ممکن بود مرحوم علم و دولت انجام می‌داد. اما یک تدبیر کلی به نظر رسید انجام بدهند گفتند که یکی از مشکلات فعالیت اقتصادی عدم ثبات نسبت به مقررات و موازین است گفتند که قوانین دائماً تغییر می‌کند مقررات صادرات عوض می‌شود مقررات واردات عوض می‌شود. عرض کنم که مالیات عوض می‌شود خارجی چطور Invest می‌تواند بکند؟ چطور می‌تواند نتیجه Investاش را ببرد؟ این‌ها به کلی عوض می‌شود ما باید یک کاری بکنیم که مقررات ثابت بشود مقررات یک‌طوری باشد که عوض نشود تا مردم اعتماد بکنند. چون کار اقتصادی توأم با دوام و ثبات اعتماد روی دوام و ثبات انجام می‌گیرد. به همین جهت قرار شد که یک کنگره‌ای تشکیل بدهند و در این کنگره صاحب‌نظران مسائل اقتصادی جمع بشوند در این کنگره حرف بزنند صحبت بکنند بحث بکنند و از مجموعۀ این مباحثات به‌هرحال یک چیزی بیرون بیاورند در جهت تثبیت مقررات اقتصادی.

س- این ایده از کجا آمد؟

ج- این ایده را فکر می‌کنم که بهنیا داده بود خود بهنیا داده بود خود بهنیا این فکر. منتها عرض کنم که در کابینۀ اول مرحوم علم این فکر عملی نشد مقدماتش فراهم شد ولی این فکر عملی نشد در ابتدای کابینه دوم مرحوم علم درست خاطرم هست روز هفتم اسفند کنگره‌ای در مجلس سنا برای رسیدگی به همین مطلب تشکیل شد و اعلی‏حضرت در همان‌جا نطق معروفی را ایراد کرد که بعداً به شما عرض خواهم کرد که این نطق محتوایش چه بود چه اثری بود و پشت سر همان نطق بود که مرحوم علم جواب آن روزی که من گفتم عقب‌نشینی کردی به من داد. بله عرض کنم اما توجه داشته باشید که اصلاحات ارضی به‌هرصورت دور کردن مالک از ده موجب می‌شد که مقدار زیادی از مناسبات کشاورزها با آب و خاک با خودشان و با مملکت دچار اختلال بشود چون مالک به‌هرصورت مدیر بود مدیریت دستگاه تولیدی را یا حالا کوچک با بزرگ را به عهده داشت وقتی که رفت این مدیریت مختل شده بود بایستی این مدیریت به یک صورتی جانشین پیدا بکند. علاوه بر این رعیتی که حالا کشاورز آزاد شده و بایستی به آزادی بعد از این به کار تولید کشاورزی بپردازد یا این‏که آزادانه با همکاری دیگران به کار تولید کشاورزی بپردازد بایستی این رشد هم پیدا بکند. بایستی در معرض یک تربیت مداومی هم قرار بگیرد. بایستی به‌هرحال یک دید و راهنمایی هم در اختیار داشته باشد. در کابینۀ علم این مسائل بهش توجه شد. البته این مسائل مورد توجه وزیر کشاورزی نبود به شما عرض بکنم آن هم وزیر کشاورزی امینی بود که با شجاعت کار اصلاحات ارضی را شروع کرد با یک تبلیغات وسیعی تا حدود امکان اجرای این‌کار را فراهم کرد ولی مطلقاً در فکر این پارایه تیف(؟) و این اقدامات جانبی ضروری به‌هیچ‌وجه نبود. قبل از همه‌چیز فکر شد که خوب این کشاورزی که آزاد شد بایستی تربیت بشود بایستی بچه‌هایش تربیت بشوند بایستی با زندگی شهری نه زندگی شهری منظورم این است که طرز زندگی در شهر بلکه با حیات شهری با ارتباطاتی که مربوط به حیات شهری هست آشنا بشود این است که همان گروهی که به‌اصطلاح همکاران انتلکتوئل علم از قدیم بودند و در رأس آن‌ها خانلری به فکر افتادند که سپاه دانش را به وجود بیاورند گفته شد که جوان‌های دیپلمه به جای این‏که سال دوم‌شان را سال دوم خدمت وظیفه‌شان را در ارتش خدمت بکنند در سال اول غیر از تعلیمات نظامی یک تعلیمات دیگری هم که مناسب باشد برای روستاها ببینند و بروند به روستاها به بچه‌های روستایی درس بدهند و ضمناً کوشش بکنند روستاها را آشنا بکنند به حیات نو به زندگی نو. این بود که مصوبۀ قانونی مربوط به ایجاد سپاه دانش از تصویب گذشت و در جشن فرهنگ سال 1342 موقعی که وزیر فرهنگ گزارش می‌داد به شاه ایجاد این سپاه را رسماً اعلام کرد. و در ظرف چند ماه اولین رژه‌ای که در جلوی شاه انجام شد رژه‌ای بود از سپاهیان دانش. و آخر آن سال یک تعداد نسبتاً جالبی و تعدادش واقعاً به خاطرم نیست ولی به‌هرحال شاید بیش از هزار نفر بودند به روستاها فرستاده شدند و همان ماه‌های اول این‌ها اثر خدمت‌شان در دهات به قدری محسوس بود به همان اندازه‌ای که روزهای اول در دهات دهاتی‌ها تقاضا می‌کردند که به قنات‌مان برسید دفع آفات به ما برسانید بذر خوب به ما برسانید. یا تقاضای امنیت می‌کردند طبیب می‌کردند. به همان اندازه درخواست می‌کردند که برای‌شان سپاه دانش بفرستند. این‏که تشویق شد دولت و در دورۀ بعد تعداد بیشتری را توانست تربیت بکند و بفرستد. خب یک کار خیلی عظیمی بود. متعاقب آن عرض کنم که…

س- پس سپاه به صورت فرمان نیامد؟

ج- نخیر. نه این تصویبنامۀ قانونی شد و عرض کنم که ولی هنوز جزو اصول انقلاب نیامد. این‏که عرض کردم کنگره‌ای‌ که تشکیل شد محتوای آن را بعد به شما عرض بکنم این‏که بعداً خواستم همین جزو محتوایش بود.

س- پس می‌شود گفت که آقای خانلری پدر این سپاه…؟

ج- بله، بله باید دانسته بشود این مطلب بله، بله، بله و تا خودش بود چقدر مراقبت می‌کرد چقدر دقت می‌کرد و چقدر تا خودش بود چقدر دقت می‌کرد چقدر مراقبت می‌کرد و چقدر توفیق داشت در این‌کار. و وقتی که جزوه‌هایی که این سپاهیان دانش موظف بودند که یک رساله یک گزارش‌هایی به صورت رساله از مرکز مأموریت خودشان بفرستند و جمع‌آوری این گزارش‌ها و نتیجه گیریش خودش از نظر مملکتی خیلی مهم بود. یک وقتی در دربار من این گزارش‌ها را در اختیار گرفتم انبوه بود البته بعد از خانلری به آن توجه نشده بود. وقتی که شروع کردیم به خواندن دیدیم که چه مجموعۀ گرانبهایی است چه اطلاعاتی هست که از سطح روستاها به وسیلۀ این سپاهیان دانش می‌رسد که توجه به آن عاجل بود ضروری بود و چقدر مفید می‌توانست باشد. حالا البته توجه نمی‌کردند دیگر این افتاده بود. بعداً به شما خواهم گفت که این‌ها همه ضایع ماند. به‌هرصورت عرض می‌شود که نظیر همین ما متوجه شدیم که یعنی که دولت علم بنده در کابینه نیستم حالا نظیر همین مطلب متوجه شدند که سپاه بهداشت… این روستاها احتیاج به بهداشت دارند نمی‌شود در هر دهی که مریضخانه درست کنند که به‌اضافۀ روستاهای ایران هم می‌دانید از شهرها دورند و بیمار کسی بیماری برایش عارض بشود تا یک مراکزی مطلع بشوند و این را بخواهند به شهر برسانند غالباً Catastrophe به وجود آمده. این است که فکر کردند اطبایی که دورۀ تحصیلات چیز را می‌گذرانند دورۀ خدمت وظیفه را می‌گذرانند این‌ها به‌عنوان سپاه بهداشت یک مدتی مأمور باشند سال دوم خدمت‌شان در روستاها و خدمت بکنند. البته دیپلم‌ها هم به یک صورتی می‌توانستند به معیت آن‌ها کمک بکنند به سرویس سپاه بهداشت. البته غیر از سپاه دانش و سپاه بهداشت که ملزم بود به مسئلۀ اصلاحات ارضی Institutionهای مؤسسات نهادهای دیگری هم به وجود آمد که آن‌ها هم کمک کرد به توفیق اصلاحات ارضی یعنی قرار بود کمک بکند به توفیق اصلاحات ارضی. مثلاً سپاه ترویج و آبادانی. یا خانه‌های انصاف که مبتکرش خود بنده بودم برای تأمین امنیت. اما این‌ها یک چیزهایی بود که بعداً شد یعنی در دورۀ دوم کابینۀ علم یعنی کابینۀ دوم علم کابینۀ اول سپاه بهداشت بود و سپاه دانش. اما مطالب دیگری هم در دنبالۀ قانون اصلاحات ارضی ضرور بود که مورد توجه قرار بگیرد و در کابینۀ اول مرحوم علم مورد توجه قرار گرفت. اولاً در کابینه مرحوم علم توجه شد که خب این مالکین بزرگ که حالا املاک‌شان را گرفته‌اند و این‌ها… بهشون دادند این‌ها که نبایستی اعضای عاطل و باطل‌ جامعه بشوند. این‌ها به‌هرحال بایستی به یک صورتی وارد یک رشتۀ دیگری از فعالیت تولیدی بشوند. از طرف دیگر اقتصادی که مورد قبول دولت بود یک اقتصاد لیبرال بود البته در حدی که جامعه توانش را داشت. نسبت به بعضی از مسائل جامعۀ ما توان یک اقتصاد لیبرال را نداشت. صنعت فولاد را یک اقتصاد لیبرال در جامعه ما نمی‌توانست تأمین بکند. صنعت نفت را یک جامعۀ لیبرال در جامعۀ ما نمی‌توانست تحمل بکند پتروشیمی را نمی‌توانست یا یک صنایعی بود که نمی‌توانست یعنی اقتصاد لیبرال در جامعۀ ما با عناصر لیبرال شدنی نبود این شروعش لابد لااقل میسر نبود. اما یک صنایعی بودند که در اقتصاد لیبرال در جامعۀ ما توسعه‌اش شروع‌اش امکان‌پذیر بود. صنعت قند، صنعت نساجی، تصفیۀ پنبه صنعت تصفیۀ پنبه اصلاً نمی‌شود گفت صنعت تصفیۀ پنبه و به‌هرحال صنعت تصفیۀ پنبه هم با ماشین است. روغن کشی مثلاً. این‌طور این‌طور چیزها. خوب دولت از قدیم یک مقدار کارخانه داشت که به این‌طور کارها می‌پرداخت. یعنی دولت من به خاطرم هست در نقاط مختلف مملکت که کشت پنبه وجود داشت کارخانۀ تصفیه پنبه داشت. پنبه را می‌گرفت دانه‌اش را جدا می‌کرد. دولت کارخانۀ قند داشت کارخانه‌های متعدد قند داشت. دولت کارخانۀ روغن نباتی داشت. در ورامین بود دیگر. گفته شد که این کارخانه‌ها به ملاک در مقابل آن قروض اصلاحات ارضی پرداخت می‌شود. درحالی‌که آن قروض اصلاحات ارضی به علت مدت طولانی که داشت و بهره‌ای که کم بود به آن تعلق می‌گرفت قیمت اسمی آن را نداشت. قیمت اسمی آن کمتر بود قیمت رسمی آن از قیمت اسمی آن کمتر بود. ولی قرار شد که دولت به قیمت اسمی این قروض اصلاحات ارضی را قبول بکند و مالکینی که مایل باشند این کارخانه‌ها به آن‌ها واگذار بشود. این خودش یک اصلی بود یک اصل مهم اقتصادی بود.

س- این پیشنهاد کی بود؟

ج- نمی‌دانم حقیقتش. نمی‌دانم. حقیقتش را نمی‌دانم. بعید نیست پیشنهاد خود ارسنجانی بود بعید نیست ولی حقیقت را دقیقاً نمی‌دانم. عرض کنم که مطلب دیگری که مورد توجه قرار گرفت مسئلۀ جنگل‌ها بود جنگل‌های شمال خیلی عمیق و عظیم و وسیع بود. خوب مال اشخاص بود به نام اشخاص سند مالکیت صادر شده بود. گفتند حق ندارد جنگل مال اشخاص باشد جنگل مال دولت است. البته دولت ضبط نکرد ولی قانون طوری تنظیم شد که معنایش ضبط بود برای این‏که گفتند مالکین به دولت واگذار می‌کنند و پولش هم بعد از نقشه‌برداری و عرض کنم تقویم دولت به یک شرایطی می‌پردازد که البته نقشه‌برداری و تقویم آن Procedure که پیش‌بینی شده بود قیمتش به‌هرحال زیادتر از خود قیمت جنگل بیرون آمد. این بود که کسی از بابت جنگل‌ها پولی گیرش نیامد. عرض کنم که….

س- این فکرها به طور پراکنده می‌شد یا یک فکر اصلی بود و بعد شاخه به شاخه می‌شد؟ یعنی تحولی به وجود می‌آید یک کاری بکنیم، این‌کار، این‌کار این‌کار بکنیم، یا این‏که این‌ها….؟

ج- نخیر این‌ها تمام. نخیر این‌ها همه‌اش طبق یک نقشه بود نخیر این‌ها نقشه بود این‌ها همه برای اصلاح وضع مملکت خب این‌ها تمام تفکر می‌شد تعمق می‌شد. عرض کنم بنده مجموعه این چیزها را که ملاحظه کردم به نظرم آمد که ایران در آستانۀ یک انقلاب اجتماعی است. برای این‏که این مطالب یک مطالب انقلابی بود یک مطالبی بود که اساساً نُرم‌های زندگی اقتصادی نرم‌های زندگی اجتماعی را به کلی بهم می‌زند. و یک چیزهای تازه ویک valor تازه است. شاید اول کسی که توجه کرد به این‏که ما در آستانۀ انقلاب واقعی اجتماعی هستیم بنده بودم. در ماه آذر بود مثل این‏که آبان یا آذر بود به اتفاق مرحوم علم رفتیم شیراز و آن‌جا هنوز دانشگاه پهلوی به وجود نیامده بود. در دانشگاه شیراز در سالن دانشکده ادبیات دعوت کرده بودند و مرحوم علم آن‌جا چند کلمه‌ای صحبت کرد و بعد خب لطف کرد و محبت کرد و به من گفت که یعنی گفت این‌جا جای فلانی هست که صحبت کند دانشگاهی هست و دانشگاهی باید صحبت کند. و در آن‌جا بنده یک نطقی کردم و در آن نطق برای اولین‌بار اشاره به یک انقلاب کردم. و گفتم این انقلاب اصولش به وجود آمده است. الان بایستی توابع و آثارش منظم بشود و Réglementaire از این به بعد وظیفۀ دولت این است که این انقلابی را که با این اصول به وجود آورده است این انقلاب را بایستی پیاده کند. باز برای تفریح خاطرتان می‌گویم کارها این چیزها تحولات اجتماعی…

س- شما هنوز وزیر نشده بودید؟

ج- بنده معاون نخست‌وزیر هستم. عرض کنم در ضمن آن نطق دوستان سابق بنده و واقعاً دوستانم بودند گفتند ما بعضی اوقات می‌دیدیم تو داری به یک جایی می‌رسی مثل این‏که داری یک آدم انقلابی چپ صحبت می‌کنی. می‌رسیم به یک آستانه و بعد می‌دیدیم که خوب حفظ کردی چیز را. بنده در آن‌جا خیلی کوشش کردم جانب مالکین را رعایت کنم و این پیش‌آمدهایی که شده بود این‌ها را برای حفظ جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنند ضروری به آن‌ها معرفی کردم. ولی هیچ فراموش نمی‌کنم که آن‌جا وقتی می‌خواستم اسم از مخالفین بیاورم کلمۀ مرتجعین را به کار بردم. البته نطق خیلی با استقبال شدید روبرو شد و عجیب است همان شب هم از رادیو تهران منتشر شد و اگر به هم نزده باشند آرشیو کاست‏ها را حفظ کرده باشند چون بعضی چیزها را شنیدم حفظ کردند موقعی که ما حضور اعلی‏حضرت شرف‏یاب هستیم نشان می‏دهند. مثل این‏که نوارها از جمله این نوار از بین نرفته باشد. البته متنش را همان روز یا روز بعد در روزنامه‏ها گذاشتند و روزنامۀ اطلاعات گذاشتند. این کلمۀ ارتجاع را که من استعمال کردم بعد از شام مرحوم علم با هم قدم می‏زدیم در باغ به من گفت نطق بسیار بسیار درخشانی کردی و اما حیف که کلمۀ ارتجاع را… کاش کلمۀ ارتجاع را نگفته بودی. گفتم یعنی چه؟ ارتجاع خب یک معنایی دارد. [گفت] آخر اصطلاح توده‏ای‏هاست، چپی‏هاست. گفتم باشد به چه مناسبت این یک کلمه در انحصار آن‌ها باشد ما استفاده می‌کنیم از این کلمه.بله و همان‌موقع آن شب مرحوم علم به من گفت که شما به زودی وزیر کشاورزی خواهید شد شاید همان شب با اعلی‏حضرت صحبت کرده بودند با ایشان که بنده وزیر کشاورزی بشوم که البته خوب بعداً اوضاع و احوال تغییر کرد. به‌هرصورت اصلاحات ارضی عرض کنم که واگذارکردن کارخانه‏ها عرض می‌شود که ملی شدن جنگل‌ها، ایجاد سپاه دانش، ایجاد سپاه بهداشت و شاید سپاه ترویج آبادانی و مسکن شش‌تا بود شش اصل بود.

س- سهیم کردن کارگران؟

ج- هان هان بله حالا بله پس همان بود سهیم کردن کارگران در کارخانه‌ها، که این شش اصل جزو پیشنهادی اعلی‏حضرت بود که به رفراندوم ملی گذاشته بشود و به نام اصول قانون اساسی ایران شناخته بشود که احتیاج به تصویب مجلس هم دیگر نداشته باشد. قبل از این‏که راجع به این زمینه در آن کنگره صحبت بکنم راجع به سهیم کردن کارگران در سود کارخانه صحبت می‌کنم. این را مثل این‏که بنده در هیئت دولت تصادفاً حضور داشتم که وقتی وزیر کار سهیم کردن کارگران را در سود کارخانه عنوان کرد. این فکر اعلی‏حضرت بود که کارگرها بایستی در افزایش سود کارخانه مشارکت داشته باشند یعنی اگر سعی کنند کوشش کنند سود کارخانه برود بالا در آنچه که افزایش پیدا می‌کند که پورسانتاژی شاید بیست درصد متعلق به کارگرها باشد. این هم جزو اصولی بود که در هیئت دولت در کابینۀ مرحوم علم به‌عنوان مصوبۀ قانونی پذیرفته شد. وقتی کنگره تشکیل شد.

س- این کنگره در کجاست؟ مثل این‏که در سالن بزرگ محمدرضاشاه بود یا آن‌که در سنا بود؟

ج- بله نخیر نخیر این در چیز تشکیل شد این در واقع کنگرۀ اعضای شرکت‌های تعاونی بود ده‏هزار نفر بودند. آن‌جا اگر به خاطرتان باشد تقی‌زاده آمد یک نطقی کرد و تقی‌زاده در نطقش اعلی‏حضرت را ستود، خیلی بد است که تاریخ را بخواهند از روی این از این جهت عرض می‌کنم یادآوری‌ها چیز کنم برای این‏که بعضی اوقات به خاطر آدم یک چیزهایی می‌آید که دقیق نیست و حیفش می‌آید نگوید ولی احتیاط هم می‌کند که بگوید شاید دقیق نباشد.

س- سرنخ می‌دهد به آن محققی که می‌کند… برود خودش پیدا کند.

ج- بله مثل این‏که تقی‌زاده در آن نطقش گفت از زمان کوروش به این‌طرف هیچ پادشاهی پیدا نشده که این کرامت را نسبت به کشاورزانش بکند. یک بیانی در این مفهوم مثل این‏که کرد به‌هرحال کسانی که در صدد تحقیق هستند می‌توانند به نطق تقی‌زاده مراجعه کنند. و تقی‌زاده می‌دانید یک آدم با احتیاط بود یک آدمی وقتی هم این نطق را کرد پیرمرد بود و خیلی با اشکال هم خودش را رسانده بود پشت تریبون.

س- کارگردان این کنگره کی بود؟ آقای ارسنجانی بود؟

ج- خود ارسنجانی بود بله. منظور من این است که تقی‌زاده دیگر در سنی نبود که محتاج تملق باشد فرض بفرمایید دیگر شاید تسلیم متملق نسبت به رضاشاه بود اما نسبت به محمدرضاشاه این‌طور نبود. خصوصاً دیگر سنین آخرش. به‌هرحال کسانی‌‌که در صدد تحقیق هستند به این نطق تقی‌زاده توجه بکنند خب impression تقی‌زاده را نسبت به این‌کار توجه می‌کنند. و به‌هرحال اعلی‏حضرت در آن‌جا نطقی که کرد که خیلی نطق جالبی کرد نطق خوبی کرد پیشنهاد کرد به ملت ایران و گفت که من این شش اصل را به رأی عمومی ملت ایران می‌گذارم. برای خاطر این‏که خب یک مقاومت‌هایی نسبت به همه‏اش می‌شد در افکار. کافی نبود که تصویب‏نامه قانونی بگذارنند. کافی نبود که حتی مجلس تصویبش بکند. شاه می‌خواست که این به‌عنوان یک خواستۀ عمومی و یک مطلبی که مورد تأیید عمومی هست در افکار تلقی بشود. این‏که این را به معرض رفراندوم گذاشت و در خواست کرد از مردم که راجع به این موضوع رأی مثبت و منفی‌شان را بدهند. آن‌موقع هنوز زن‌ها در رأی شرکت نمی‌کردند. روز ششم بهمن بنده معاون نخست‌وزیر بودم عرض کنم که رأی‌گیری شروع شد چندین میلیون حالا به‌هرحال در واقع مثل این‏که تمام اشخاصی که حق رأی داشتند منهای یک اقلیت خیلی معدودی که خودداری کرده بودند همه رأی دادند. و ارسنجانی این‌جا یک تدبیری هم اتخاذ کرده بود گفت هرچند زن‌ها حق رأی دادن ندارند و رأی‌شان به حساب نمی‌آید اما چه اشکال دارد که ما یک صندوق علی‏حده‌ای هم برای آن‌ها درست بکنیم. یک صندوق علی‏حده‌ای هم در هر حوزه‌ای برای زنان درست کرد که زن‌ها علی‏حده می‌رفتند رأی می‌دادند و این‏که حساب رأی زن‌ها هم معلوم باشد. مسئلۀ تعداد آرا جالب نیست آن چیزی که خیلی جالب هست شوق و ذوقی بود که در آن روز مخصوصاً مردم از خودشان ظاهر کردند. واقعاً یک جشن بود واقعاً مردم مثل این‏که یک جشنی گرفته بودند به آن صورت این رفراندوم برقرار شد. به‌هرحال با یک تعداد آرای خیلی قابل ملاحظه‌ای چندین میلیون این مطلب تصویب شد و به عنوان اصول قانون اساسی این شش اصل شناخته شد. خب فکر می‌کنم رئوس فعالیت‌های کابینۀ اول مرحوم علم را تا حدودی که من ناظر بودم و دخیل بودم برای شما عرض کرده باشم.

س- نقش سفارت آمریکا در این شش ماه چیزی بود یا نبود؟ تا آن‌جایی که…

ج- بنده هیچ نمی‌دانم شاید فقط همین‌طوری که عرض کردم سابقاً حضورتان آن‌ها همیشه اصلاحات ارضی را به‌عنوان یک ضرورتی برای جامعۀ ایران می‌شناختند اما یقیناً این اقدامات کمکی و همراهی با اصلاحات ارضی مربوط به سفارت آمریکا نبود. این‌ها چیزهایی بود که تراوش فکر همکاران مرحوم علم بود. شاید فکر همان مسئله سهیم شدن کارگران در سود کارخانه مربوط به دوستان مرحوم علم نمی‌شود از طرف خود اعلی‏حضرت بود یعنی همه‏اش مربوط به همکاران مرحوم علم بود و همه فکر می‌کردند که بایستی برای توفیق اصلاحات ارضی این‌گونه اقدامات انجام بشود. در یک موردش که مربوط به شخص خود من بود مسئلۀ خانه‌های انصاف که بعداً برای‌تان توضیح خواهم داد. آن دیگر یک مطلبی نبود که کسی بتواند راجع بهش حرف بزند برای این‏که فکر من بود دریافت من بود ابتکار من بود و احتیاط من در اجرایش بود که بعد برای‌تان شرح خواهم داد. به‌هیچ‌وجه سفارت آمریکا در این مسائل دخالت نداشت. همین ضرورت اصلاحات ارضی که قبلاً هم اشاره کردم آن البته من احساس می‌کردم که آمریکایی‌ها به آن توجه دارند.

س- چون بعضی از طرفداران آقای دکتر امینی گفتند که در سفری که اعلی‏حضرت آمریکا رفته بودند گفته بودند این‌کارهایی که می‌خواهد دکتر امینی بکند من خودم ترتیبش را می‌دهم و بنابراین ایشان را مرخص کنیم و کابینۀ جدیدی بیاید روی کار. روی این حساب من این سؤال را کردم.

ج- نخیر. نخیر. نمی‌دانم مرحوم اعلی‏حضرت در زمان امینی به آمریکا رفتند؟

س- مثل این‏که یک ملاقاتی آن‌جا بوده و زمان کندی اگر اشتباه نکنم.

ج- مثل این‏که زمان کندی اعلی‏حضرت در وین با کندی ملاقات کردند. فکر نمی‌کنم فکر نمی‌کنم در زمان دکتر امینی اعلی‏حضرت آمریکا نرفتند. رفتند؟

س- نمی‌دانم.

ج- نخیر فکر نمی‌کنم نخیر. نخیر.

س- صحبت از یک ملاقاتی با تماسی بوده حالا شاید هم صحیح نیست.

ج- نخیر، نخیر، نخیر، نخیر، نخیر بله، به‌هرصورت آنچه که….

س- یک سؤال دیگری که این‌جا می‌خواستم بکنم یا از همین سخنرانی کنگره بود یا یکی از آخرین نطق‌های 28 مرداد که یکهو مثل این‏که صدای اعلی‏حضرت و تن صداشون و طرز صحبت‌شان عوض شده بود آن طرز صحبت ملایمی که همیشه توی رادیو روز عید این‌ها می‌کردند تبدیل شده بود به یک صدای تقریباً انقلابی یا حالات بلند صحبت کردن. این در آن زمان جلب توجه کرد بحثش می‌شد.

ج- نمی‌دانم حالا کدام نطق مورد توجه شما هست. اما شاید در سال 1339 که نبود 40 بود شاید درست است اعلی‏حضرت درست آمدند در سمت خیابان ژاله آن‌جا آن سمت‌ها اسمش چی بود آن‌جایی که حالا ساختند و خیلی؟

س- فرح‌آباد؟

ج- همان نزدیکی‌ها به‌هرحال اجتماع خیلی عظیمی آن‌جا فراهم کرده بودند و اعلی‏حضرت نطق می‌کرد من شرکت داشتم همان‌طوری که می‌گویید اعلی‏حضرت نطق که می‌کرد صداش را بلند کرد و اتفاقاً من هم تعجب کردم برای این‏که اعلی‏حضرت شاه این‌طور صحبت کرد. بله نمی‌دانم جریانش چی بود؟ نه مورد بحث بین ماها قرار نگرفت من بودم مرحوم علم بود مهدی شیبانی بود دکتر سقری بود.

س- انگار شاه تغییر کاراکتر داده یک‌همچین حالتی؟

ج- بله یک‌همچین درسته، درسته. عرض کنم که یک‌همچین چیزی من خاطرم هست هنوز. ولی فکر نمی‌کنم تغییر کاراکتر شاید اصلاً ظهورش و نطقش در آن‌جا آن خود او آن یک معنایی داشت و الا تغییر صدایش این‌ها هیچ اثری نداشت. به‌هرصورت دیگر اقدام مهمی الان به خاطرم نمی‌رسد در کابینۀ مرحوم علم در کابینۀ اول مرحوم علم انجام پذیرفته باشد. چرا، چرا خاطرم آمد توجه دولت بود به ناراحتی‌های دانشگاه. دانشگاه البته تحت تأثیر تحریکات خارجی در همان‌ موقع مخصوصاً که در فارس غائله‌ای داشت به وجود می‌آمد درش یک ناراحتی‌هایی ظهور پیدا کرد. البته این ناراحتی‌ها دنباله همان ناراحتی‌هایی بود که زمان امینی هم شروع شده بود. مطلب جالب برای ذکر حضور جنابعالی از نظر شخص خود بنده این است که من در دانشگاه تهران درس می‌دادم. دانشگاه وقتی که شلوغ شد مرحوم علم به من consigne سفارش کرد گفت شما دیگر نروید درس ندهید امروز. به ایشان عرض کردم نه من درسم را تعطیل نمی‌کنم بنده درس می‌دهم. یک‌روزی که شلوغ بود آشوب بود پلاکاردهایی جلو دانشگاه چسبانده بودند.

س- موضوع چی بود؟

ج- «اصلاحات ارضی بله دیکتاتوری شاه نه.» ولی حقیقتش تحریکات بود راجع به اصلاحات ارضی. بنده با اتومبیلم آمدم وارد دانشگاه بشوم دیدم این پلاکارد خب من اگر یک معلم ساده بودم اشکال نداشت از زیر این پلاکارد رد بشوم. اما من معاون نخست‌وزیر هستم نمی‌توانم از زیر این پلاکارد رد بشوم اتومبیل را متوقف کردم آمدم پایین تصادفاً یکی از شاگردهای وفادارم آن‌جا ایستاده بود و شاید هم منتظر من بود بهش گفتم بروید بالا این را ببُرید خیلی جسورانه بود این مطلب. این جوان هم فوراً رفت بالا و برید آمد پایین و به راننده‌ام گفتم یک کبریت هم بزنید زیرش، کبریت زد الو شد سوار اتومبیل شدم رفتم سر کلاس. رفتم سر کلاس سر کلاس بنده یادم هست نه نفر ده نفر آمدند آن روز.

س- به جای؟

ج- دانشجویان کلاس من 250 نفر بودند ولی معمولاً 180 نفر 190 نفر حاضر می‌شدند خیلی علاقه داشتند به درسم. ولی وقتی رفتم سر کلاس هشت نفر نه نفر نیامدند. در نظر داشته باشید که این همۀ جمعیت کلاس نبود که من می‌خواستم بیایند این یک تعداد معدودی بودند که جلوگیری می‌کردند که از این‏که دیگران بیایند و همیشه در این مواقعی که اعتصاب و گله هست یک مقدار هم ملاحظات و رودربایستی‌ها هست یک مقداری فشار است یک مقدار هم ملاحظه و رودربایستی هست ولی با وجود بر این هشت نفر نه نفر آمده بودند و این خیلی مهم بود که سر درس یک وزیری یک معاون نخست‌وزیری که دانشجویان هم با او مخالف هستند مع‏ذالک هشت نفر نه نفر بیایند بنشینند. چند دقیقه‌ای من صبر کرم ببینم کسی دیگر بیاید یا کسی نیاید و به‌هرحال هم جمعیت شاید بیشتر از به‌هرحال ده دوازده نفر نبود. من شروع کردم درسم را عنوان کردن مثل این‏که همه هستند سر کلاس درسم را شروع کردم در همین موقع یک عده‌ای ریختند توی کلاس آن بالا داد و بیداد. ولیکن با احترام ما از شما دعوت می‌کنیم کلاس را ترک کنید حرمت بگذارید به تصمیم دانشجویان، دانشجویان تصمیم اعتصاب گرفتند و شروع کردن زدن و میز شکستن و این‌ها. من دیدم فایده ندارد. حالا نمی‌دانم دم در آمدند یک عده‌ای این‌ها را بردند بیرون یا خودشان خسته شدند رفتند من هم درسم را ادامه دادم. آخر کلاس اعلام کردم گفتم. من هفته‌ای سه ساعت درس داشتم. گفتم جلسۀ آینده حاضر و غائب خواهم کرد و هر کسی سه جلسه از این به بعد غیبت داشته باشد امتحانش نخواهم کرد. بلند شدم رفتم از در کلاس بیرون. دو روز بعدش باز درس داشتم مرحوم علم به من می‌گفت که حالا چه دیوانگی است که تو می‌کنی چرا می‌روی؟ گفتم مسئلۀ پرنسیپ است من گفتم درسم را ادامه می‌دهم به رئیس مدرسه اعلام کردم گفتم من در موقعی که معاون نخست‌وزیر هستم درسم را ادامه می‌دهم و حالا که اعتصاب هست و بچه‌ها اعتصاب کردند من اگر نروم تسلیم حرف آن‌ها شدم و واقعش همین است دیگر و الا من که آمادگی خودم را برای ادامه درس اعلام کردم اگر آمادگی خودم را برای ادامۀ درس اعلام نکرده بودم و به رئیس دانشکده گفته بودم که من امسال درس نمی‌دهم صحیح بود اما وقتی گفتم من درس می‌دهم اگر امروز نروم این تسلیم به این چیزها، خطر دارد. گفتم خب بالاخره خطر دارد البته. بنده رفتم سر کلاس عرض کنم که البته دم کلاس شلوغی بود و عرض کنم به‌هرحال هشتاد نود نفر آمدند سر کلاس گفتم در کلاس را بستند شروع کردم حاضر و غائب کردن، حاضر و غائب کردم غائبین را اسم‌شان را نوشتم درسم را شروع کردم و دادم. گفتم خب آن‌هایی که نبودند بدانند امتحان نخواهند شد. جلسۀ دیگر که رفتم دیدم رئیس دانشکده هم هست رئیس دانشکده هم آن‌موقع عمید بود اصلاً چون در دولت شرکت نکرده بود یک عقده‌ای هم داشت. به من گفتند که خب آقا شما با این‌ها مدارا بکنید. گفتم هیچ مدارایی ندارم بکنم. شما بدهید شما اگر می‌دانید که از این‌ها امتحان کرد بدهید به معلم دیگر امتحان کند. بنده به رئیس دانشکده گفتم نه آن‌هایی که غائب هستند از نظر من غیرقابل امتحانند. رفتم سر کلاس شروع کردم به درس دادن جمعیت دیگر حالا زیاد است صد ده بیست سی نفر صدوسی چهل نفر جمعیت است ولی یک عده‌ای که پشت در هستند این‌ها اطلاع دادند که ما باید حتماً امتحان‌مان را بکند فلان. در همین موقع دیدم که رئیس دفتر آمد توی کلاس گفت که آقای رئیس دانشکده می‌خواهند بیایند توی کلاس. گفتم می‌خواهند بیایند، بیایند بنشینند. عمید آمد و خواست صحبت کند گفتم بفرمایید بنشینید درسم که تمام شد اگر صحبت دارید صحبت کنید. خیلی آمرانه باهاش صحبت کردم. درسم را زودتر تمام کردم گفتم که من جلوی دانشجویان و آقای رئیس دانشکده می‌گویم من وظیفه‌ام را در مقابل دانشجویان با صحت انجام دادم به موقع درسم را دادم به درستی امتحان کردم به درستی امتحان می‌کنم از دانشجویان و دانشکده هم هیچ چیزی انتظار ندارم غیر از ادب و دیسیپلین. روزی آمدم سر کلاس یک عدۀ معدودی بودند عده‌ای حاضر نبودند اخطار کردم گفتم که بیایند روز دیگر، عده‌ای نیامدند گوش نکردند اطاعت نکردند نمره این‌ها نخواهند داشت در موقع امتحان آقای رئیس دانشکده شما حرفی… خواست حرف بزند گفتم نه مطلب من همین است شما می‌توانید در شورای دانشکده بنشینید و غیر از این تصمیم بگیرید حرف من هم همین است. ما با این قاطعیت موجب شد که کلاس‌مان را همیشه ادامه دادیم. هیچ‌وقت هیچ اعتصابی در مورد من اثر نکرد هیچ‌وقت. شاگردها هی اعلام اعتصاب می‌کردند اما من سر کلاسم می‌رفتم درس هم می‌دادم شاگردانم ممکن است یک تعدادی‌شان کم می‌شد ولی به‌هرحال درس ادامه داشت. و به‌هرحال خب ناراحتی که در دانشگاه به وجود آمد جزو ناراحتی‌هایی بود که در جامعه وجود داشت. اما به شما عرض کنم بعد از کنگرۀ ششم بهمن و مخصوصاً سال‌های بعد دانشگاه آرام شد و این اصول شش‏گانۀ انقلاب و مخصوصاً اجرایش برای من محسوس بود که در تسکین احساسات مردم و مخصوصاً در خلع سلاح کردن اشخاصی که بر علیه رژیم صحبت می‌کردند خیلی مؤثر بود برای این‏که چند سال در دانشگاه واقعاً خبری نبود. من به شما عرض بکنم که تحریک به جای خود اما زمینۀ مساعد و نامساعد هم برای قبول یا نفی و واپس زدن تحریک آن هم یک مطلب اساسی و صحیحی است. بله همین‌طوری که عرض کردم مطلب دیگری الان به خاطرم نمی‌رسید و بایستی بپردازیم به کابینۀ دوم مرحوم علم.

س- و چگونگی ورود خودتان را؟

ج- بله عرض کنم که نمی‌دانم روز آخر بهمن بود یا اوایل اسفند بود.

س- 30 بهمن بود.

ج- بله. البته به شما عرض کردم که بعد از آن نطقی که من در شیراز کردم مرحوم علم به من گفت که شما در کابینۀ آینده وزیر کشاورزی هستید و فکر می‌کرد که من از طرف شاه کاندید می‌شوم برای این‏که چیز را به‌اصطلاح قانون اصلاحات ارضی را اجرایش را ادامه بدهم. اما در همان کابینۀ اول مرحوم علم ارسنجانی رفت و مثل این‏که ریاحی بلافاصله جایش را نگرفت.

س- ارسنجانی شنیدم در کابینه دوم هم بوده است در آن روزهای اولش؟

ج- نخیر، نخیر، نخیر. ارسنجانی حتی بعد از کنگره استعفا کرد. بعد از کنگره استعفا کرد. عرض کنم که نخیر در کابینه دوم هم نبود و ریاحی بود و ریاحی شد درست. عرض کنم که من خب، مترصد بودم که در کابینۀ بعدی که به‌هرحال کابینۀ اجرای اصول انقلاب است. آن کابینه دوم به‌اصطلاح کابینۀ اجرای اصول انقلاب دیگری تلقی می‌شد. چون در کابینۀ اول اصول انقلاب نهاده شده بود و در کابینه دوم بایستی این اصول اجرا بشود règlement بشود. بنده تا چند روز قبل از استعفای دولت فکر می‌کردم که بنده وزیر کشاورزی احتمالاً می‌شوم اما چند روز قبل مرحوم علم به رسول پرویزی که یکی از دوستان من بود گفته بود که فلانی وزیر دادگستری در کابینۀ آینده خواهد بود. که خود مرحوم علم مستقیماً به من نگفت این حرفی بود که به وسیلۀ رسول پرویزی از زبان مرحوم علم شنیده بود. روزی بود که اعلی‏حضرت رفته بود آبعلی و مرحوم علم استعفایش را فرستاد یعنی عصری بنده را خواست و به بنده گفت که ما می‌خواهیم استعفا کنیم و فرمول استعفا را همان‌موقع من نوشتم و همراه خودش برداشت برد. وقتی که مرحوم  علم استعفا کرد استعفانامه‌ای را تنظیم کرد برد به هیئت دولت من گفتم بنابراین بنده هم مرخص هستم. گفت بله شما هم مرخص هستید. هیچ اشاره‌ای به اطلاعم راجع به کاندیدا بودنم برای وزارت دادگستری اصلاً نه او کرد نه من اشاره‌ای کردم آخر صحیح هم نبود. مرحوم علم رفت استعفایش را کرد و آمد بنده هم بر خلاف رسم کاغذ و چیزهایم را برداشتم و ریختم توی اتومبیل و بردم منزل از منزل هم رفتم کنفرانس. این‏که عرض کنم برخلاف رسم برای خاطر این‏که آخر قاعده‌اش این است که معاون نخست‌وزیر بعد از استعفای نخست‌وزیر می‌ماند تا دولت جدید بیاید تحویل نخست‌وزیر جدید نخست‌وزیری را می‌دهد بعد اجازه می‌گیرد و مرخص می‌شود می‌رود.

س- یعنی اگر در آن بینابین اتفاقی پیش بیاید چه می‌شود وقتی که؟

ج- همین برای این‏که این اتفاق پیش نیاید این‌کار را می‌کنند.

س- یعنی این اختیاری هم آن‌وقت خواهد داشت؟

ج- خوب بله دیگر اختیار برای مقابله با همین پیش‌آمدهای فوق‌العاده هست والا اختیار برای اداره مملکت که ندارد ولی برای همین پیش‌آمدهای فوق‌العاده است. به‌هرصورت فردا صبح به بنده اطلاع دادند که نخست‌وزیر را ملاقات کنید بنده هم ملاقات کردم به بنده ایشان گفتند که شما وزیر دادگستری هستید به‌هرحال کابینۀ مجدد مرحوم علم ترکیبش با ترکیب کابینۀ اول فرق داشت. مرحوم نصرالله انتظام دیگر نبود. عرض کنم که دکتر طاهری نبود. دکتر جهانشاهی….

س- دکتر ضیایی؟

ج- دکتر طاهر ضیایی نبود. دکتر جهانشاهی نبود. عرض کنم که وزارت بازرگانی و وزارت صنایع ادغام شد و یک وزیر جدید به نام وزیر اقتصاد آمد آن دکتر عالیخانی بود.

س- این فکر این ادغام از کجا آمده بود؟

ج- شاید دنبالۀ همان که مقررات اقتصادی مملکت بایستی ثابت بشود گفتند یک وزارت اقتصاد باید به وجود بیاورند. به‌اضافه اقتصاد و صنعت گفتند بایستی با هم توأم باشد بهتر توأم بودنش از نظر هم توسعه تجارت هم از نظر توسعه و آینده صنعت در آن‌موقع گفتند بهتر است به همین جهت….

س- می‌فرمایید گفتند یعنی مثلاً…

ج- گفتند شد یعنی توی همان دولت عرض کنم که…