روایت‌کننده: آقای دکتر شاپور بختیار

تاریخ مصاحبه: ۶ مارس ۱۹۸۴

محل مصاحبه: پاریس – فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۲

 

ولی ما منتظر این در کادر حزب ایران نشدیم. ما جلساتی در منزل‌های خودمان گاه‌وبیگاه تشکیل می‌دادیم و صحبت می‌کردیم. در یکی از این جلسات که تشکیل شد گفتیم ما یک کمیته‌ی رجال تشکیل بدهیم و اصلاً اسم حزب هم روی آن نگذاریم به جهت این‌که با آن دولت و با آن اوضاع نمی‌شد دیگر.

س- در این جلسات چه کسانی شرکت می‌کردند؟

ج- در این جلسات آقای دکتر صدیقی بود، مرحوم آقای کاظمی بود، گاه‌وبیگاه آقای زنگنه می‌آمد، آقای مهندس حق‌شناس بود، خود چاکر بودم، و اگر اشتباه نکنم آقای امیرعلایی هم بود. ما جمع می‌شدیم، شش هفت نفر بودیم، و در یکی از این جلسات که در منزل مهندس حق‌شناس هم بود فکر کردیم که از یک عده‌ی بیشتری از این آقایان دعوت بکنیم و ۱۵ نفر را انتخاب کردیم که با خودمان ۱۵ نفر بشویم و این‌ها را دور هم جمع بکنیم و این‌کار را کردیم و در آن‌جا بود که به پیشنهاد آقای دکتر صدیقی گمان می‌کنم خنحی هم جزو لیست شد.

س- دکتر محمد علی خنجی.

ج- بله. گمان می‌کنم به پیشنهاد او بود چون من شخصاً او را نمی‌شناختم. اسمش را ـ شنیده بودم ولی نمی‌شناختمش. آن حجازی دو سه دفعه منزلم آمده بود.

س- مسعود حجازی.

ج- مسعود حجازی. او آمده بود و یک Arbitrage هم از من می‌خواست که از طرف حزب ایران که آن‌وقت من متصدی به‌اصطلاح دبیرخانه و همه‌کاره‌اش بودم یک‌نفر بفرستند و ببینند که خلیل ملکی و آن‌ها اختلافی داشتند و آن‌ها می‌گفتند که آن‌ها از دربار پول می‌گیرند و این‌ها می‌گفتند نمی‌گیرند و خلاصه از ما یک Arbitrage خواستند که گفتم این Arbitrage را من شخصاً نمی‌توانم بکنم ولی دادیم به دو سه‌تا از اعضای نسبتاً قدیمی حزب ایران که یکی‌اش هم گمان می‌کنم مرد…

س- اسامی ایشان خاطر جنابعالی هست؟

ج- گمان می‌کنم یکی‌شان گیتی بین بود، و این‌ها رفتند و آن‌جا یک رسیدگی کردند ولی خب هیچ چیزی، حقیقتش این است، معلوم نبود و از این جهت انسان نباید بی‌خود مردم را متهم بکند. ممکن است یک تاجر تبریزی بیاید و به آقای خلیل ملکی سه هزارتومان به عنوان کمک به حزب بدهد. این همه جای دنیا متداول است. ما نمی‌توانیم بگوییم که این آدم را دربار فرستاده است. این بازار افتراء و اتهام مستمر باید بسته شود، و از این جهت ما سعی کردیم که آقایان را اگر ما نمی‌توانیم با همدیگر جور کنیم بدترشان نکنیم نسبت به همدیگر. خلاصه امر در یکی از این جلسات بود که ما توانستیم یک لیست ده پانزده نفر درست کنیم که علاوه بر همین چند نفری که خدمتتان عرض کردم آقای کشاورزصدر را هم گذاشتیم روی لیست، آقای فروهر را گذاشتیم. خلاصه این‌ها به ۱۵ نفر رسیدند که سه چهار نفر از این‌ها را هم من اصلاً در عمرم ندیده بودم و نشناخته بودم و همان سیاست (؟؟؟)‌ آقای سنجابی هم نبودند و اصلاً نه در آن جلسات رجال می‌آمدند و نه در جلسات دیگر و بعد از این‌که از اختفا آمده بود خیلی خیلی دست به عصا راه می‌رفت و بعد از یک مدتی هم که البته بعد از حبس آخری بود به آمریکا رفت و پنج سال در آمریکا ماند و بنده اصلاً خبری از او در جبهه ملی نشنیدم. ولی در این جریانات جبهه ملی از آن‌جا به اصطلاح برگزار شد که در کمیته رجال یک عده‌ای بودیم که دور هم جمع می‌شدیم و درددل می‌کردیم حقیقتش که این‌کار را بکنیم خوبست، خبر شما راجع به فلان کار چیست؟ آمریکا چه می‌کند، وضع انگلستان با آمریکا چگونه است؟ تضادهای بین‌المللی را چگونه می‌توان ازشان استفاده کرد؟ و این مسائل. در آن‌جا بود که نطفه، اگر بتوانم بگویم، جبهه ملی بسته شد. جبهه ملی دوم را که حالا جنابعالی می‌فرمایید. در آن حیص‏وبیص بنده مثل همیشه در منزل خودم دعوت کردم، چون خانه‌ام یک سالن بزرگی داشت، و اعضای حزب ایران را که در تهران فعال بودند و آدرس‌های‌شان را می‌دانستم، در حدود نه نفر، جمع کردم. و در این حدود ما توانستیم یک کمیته‌ی مرکزی موقت هم به صورت پلتوم که آن‌جا تشکیل داده بودیم تعیین کنیم، که خود بنده بودم و آقای دانشپور بود و خلاصه یک چند نفری بودیم. در این جریانات باید به جنابعالی عرض کنم که آقای امینی مجلس را منحل کرده بود. حالا مجلس را منحل آدم بکند یا نکند، این نوع مجلس‌ها که مجلس نماینده ملت نیستند یعنی هیچ‌کدام‌شان نبودند ولی ما از این انحلال خوشحال بودیم به دلیل این‌که می‌گفتیم بر طبق قانون وقتی او مجلس را منحل می‌کند مجبور است که بعد از مدتی دومرتبه انتخابات بکند و در جو آن‌وقت مسلماً ما می‌بردیم. و دلیل این‌که نه خودش و نه شاه خواستند این کار بشود همین بود که جبهه ملی می‌برد و لازم هم نبود که اکثریت عددی را ببرد. وقتی شما یک نیرویی در خارج داشته باشید که پشتیبانی از شما بکند مثل این دمونستراسیونی که در ورسای طرفداران مدرسه آزاد دادند خب دولت هر دولتی باشد مجبور است حساب بکند با یک همچنین نیرویی.

س- اصلاً نهضت ملی هم به همین ترتیب شروع شد.

ج- نهضت ملی هم همان‌طور که می‌فرمایید، حالا مصدق نبود مصدق در زندان احمدآباد بود و او در خانه‌ی خودش زندانی بود ما شخصاً ارتباط نداشتیم و نمی‌توانستیم برویم و بیاییم ولی دو سه نفر بودند که می‌توانستند بروند و بیایند که یکی نصرت‌الله امینی بود برای کارهای وکالت و دادگستری و این‌ها بود و تا حدی هم کشاورز که باز هم برای کارهای دادگستری و پسرش هم می‌رفت و می‌آمد و پیغام می‌برد و عکس می‌آورد و نامه می‌آورد و از این‌کارها می‌کرد، نوار پر می‌کرد و یکی دوتا نوار پر کرد تا بالاخره این‌جا ما رسیدیم به جریان سیاست [علی]امینی. من می‌توانم به شما بگویم که به نظر من، پشت پرده نمی‌دانم مابین خودش و آمریکایی‌ها چه گذشته چون آن‌چه مسلم است پشتیبانی کندی از او قطعی بود و کندی هنوز زنده بود، چگونه شد که این آدم استعفا داد و رفت خیلی به نظر من عجیب آمد. ولی قبل از استعفا دادن تا توانست بعد از دمونستراسیون جلالیه نهضت ایران را کوبید. اولاً تمام ما رفتیم زندان در سی‌تیر. ششصد دانشجو و تمام ما بدون استثنا به تدریج زندان بودیم تا این‌که بنده و سنجابی و همین مسعود حجازی و خنجی و سه‌چهار تا دانشجو مدت‌ها و مدت‌ها بودیم تا شهریور. یعنی بعد از ۴۸ ساعت همه رفته بودند بیرون و ما مانده بودیم تا این‌که در شهریور بیرون آمدیم. آمدیم بیرون و دومرتبه دادرسی ارتش و فلان و این‌ها. البته مابین این‌ها بنده محکوم شده بودم به سه سال حبس که آن را هم آن وقت تمام کرده بودم. در آن مرحله بود که ما به فکر کنگره جبهه ملی افتادیم ولی هنوز امینی در رأس دولت بود امینی یک سیاستی داشت که می‌دانست شاه باطناً از او خوشش نمی‌آید، این را می‌دانست و می‌دانست که بعد از این‌که آقای زاهدی رفته بود نه علا را و نه اقبال را و نه علم را که نخست‌وزیر شدند و نه شریف‌امامی را آمریکایی‌ها به او تحمیل نکرده بودند و یک آزادی عملی نسبتاً داشته در انتخاب این موجوداتی که واقعاً شرم‌آور است که انسان این‌ها را نخست‌وزیر بخواند. چون این‌ها رئیس‌دفتر هم نیستند که نخست‌وزیر باشند. در این جریان امینی خواست یک رل خیلی حقه‌بازی ایفا بکند. برای ارضاء خاطر شاه ما را می‌کوبید و از یک‌طرف دیگر برای این‌که بختیار را گردن‌کلفت می‌دانست که دیگر در سازمان امنیت هم نبود او را می‌کوبید و آخوندبازی را هم همیشه داشت. این مسئله آخوندبازی همیشه جزو کارش بود. شریف‌العلمایی داشت به عنوان مشاور روحانی در تاریخ ایران یک‌مرتبه یک نخست‌وزیری یک مشاور روحانی پیدا کرد که بعد هم معلوم شد که مشاور روحانی از قماش همین آقای روحانی که رهبر شیعیان جهان است که ما در پاریس ایشان را داریم که مأمور سابق ساواک بود و حالا این‌جا چه‌کار می‌کند… درهرحال، آقای امینی موفق نشد. ما را کوبید و بختیار را تبعید کرد شاه و به امینی گفت ببین برای خاطر تو این‌کار را می‌کنم و بعد خود امینی را هم زد. امینی می‌توانست با اتکا به جبهه ملی، بدون این‌که ما امینی را از جبهه ملی بدانیم این محال بود، با آن جریان کنسرسیوم مگر می‌شد، به مردم همه‌چیز را نمی‌شود تحمیل کرد آن‌هم در آن‌موقع، می‌دانید زمانه‌ همه‌ی مسائل را حل می‌کند، سی سال که بگذرد آدم همه‌چیز را فراموش می‌کند، ولی در آن‌موقع در سال ۳۳-۱۳۳۲ ایشان این قرارداد را منعقد کرد که همه‌ی ما زندرانی بودیم. همه‌ی ما وقتی قراردادکنسرسیوم منعقد شد همه‌ی ما تقریباً زندانی بودیم و ایشان که این قرارداد را بسته بود ما نمی‌توانستیم بگوییم که دولت تو را تأیید می‌کنیم و می‌گفتیم بسیار خوب. ما دومرتبه رفتیم نزد ایشان که هر دو مرتبه بنده خودم بودم و اتفاقاً آقای دکتر آذر بود، آقای مهندس خلیلی بود و یکی دیگر از آقایان ولی صالح و صدیقی هیچ‌وقت نبودند. با او صحبت کردیم و گفتیم آقا قانون را اجرا بکن، بسیار خوب کاری کردید این مجلس خب معلوم بود که چه قماش از مردم در آن هستند حالا ما به تو قول می‌دهیم در آرامش در صلح و صفا انتخابات را هم ما نمی‌خواهیم ببریم، ما نمی‌خواهیم بگوییم که از ۱۳۵ وکیل ۱۳۲ تای آن را می‌خواهیم، نه. ما فقط در حدود شهرهای بزرگ فعالیت می‌کنیم. البته این کافی بود. کافی بود که ما تهران را ببریم و باقی آن همان‌طوری که دیدید در زمان مصدق. خب او نه می‌توانست و نه می‌خواست و نه شاه قبول می‌کرد. این بود که خود امینی هم از جرگه خارج شد.

س- آقای امینی می‌گفتند مسئله‌ی مهم و حاد در آن زمان مسئله‌ی اقتصادی مملکت بود و می‌بایستی به آن رسیدگی می‌کرد و درعین‌حال او معتقد بود که شاه اجازه نمی‌داد که در آن زمان انتخابات آزاد در ایران انجام بگیرد و اگر هم اجازه انتخابات می‌دادند اغتشاش و چاقوکشی و زدوخورد و این حرف‌ها می‌شد و در نتیجه وسیله‌ای پیدا می‌شد برای این‌که جلوی اصلاحات اقتصادی گرفته بشود و حکومت امینی ساقط بشود.

ج- من نمی‌دانم که آقای امینی اصلاحات اقتصادی را در آن مدت کوتاه چه کردند من خبری ندارم و حقیقتاً چیزی نمی‌بینم که به شما عرض بکنم. فقط می‌توانم بگویم که وضع اقتصادی ما که بدتر از زمان مصدق که نبود. آن‌وقت اقلاً عایدی نفت که بود، یک پولی آمده بود به خزانه. دیگری زحمت کشیده بود و آن پول را جمع کرده بود و دیگری خرج می‌کرد. این استدلال به نظر من بعید است. اما از این‌که ایشان گفته که ما به این صورت ورشکسته اقتصادی هستیم. این‌ها صحیح بود. می‌دانید که من همیشه حرف حق را هرکس بزند قبول می‌کنم. امینی می‌دانست که شاه البته او را نیاورده، من هم می‌دانم همان‌طوری که عرض کردم، ولی اگر که قبول کرده بود که نخست‌وزیر باشد نخست‌وزیر می‌بایست بود والا شاه هروقت که توانسته نخست‌وزیرانی آورده که به تمام معنا باید نوکرش می‌بودند مگر یک روزی که دیگر جبر او را مجبور کرده باشد. آن‌وقت آن آدم باید خودش را معرفی کند. امینی یک سال و اندی داشت برای این‌که خودش را معرفی کند. فکر کنید در یک سال و سه ماه، نه این‌که من به دل بگیرم چون خیلی زندان‌های دیگر رفتم، حکومت ایشان بنده شخصاً در حدود یک سال و یک‌ماهش را زندانی بودم، یعنی من در حدود سه ماه بیرون از زندان بودم در همین مدتی که انتظار آزادیِ بیشتر بود. این است که البته که شاه نمی‌خواست، البته که ممکن بود در یک جاهایی به تحریک همان ساواک و ارتش و این‌ها چاقوکشی هم بشود ولی امینی می‌توانست به کمک جبهه ملی، ما آدم داشتیم و می‌توانستیم، یک انتخاباتی بکند و بیست یا سی آدم حسابی را با رأی کاملاً آزاد، کاملاً دموکراتیک وارد مجلس بکند.

س- آقای دکتر بختیار می‌دانیم که در آن زمان یعنی در زمان فعالیت‌های جبهه ملی دوم دانشجویان دانشگاه یک بخش عظیمی از فعالیت‌های جبهه ملی را تشکیل می‌دادند و گله و شکایتی که آن‌ها دارند این است که رهبران جبهه ملی با آن‌ها به طرز دموکراتیک رفتار نکردند در رابطه با انتخاب نمایندگان‌شان و به جای این‌که به آن‌ها اجازه بدهند که نمایندگان خودشان را دانشجویان انتخاب بکنند برای آن‌ها نماینده انتخاب کردند در شورای مرکزی جبهه ملی. پاسخ جنابعالی به این گله دانشجویان چیست؟

ج- عرض کنم که این دو موضوع است: یکی انتخاب در شورای جبهه ملی که بنده عرض می‌کنم. یکی رفتار است که دموکراتیک بود یا نبود. من معتقد هستم به یک اولوسیونی به‌سوی دموکراسی. ما نمی‌توانستیم و من نمی‌خواهم از خودم دفاع بکنم چون من که تنها نبودم در آن جریان، باید به شما عرض بکنم که تا این اواخر بنده هم عضو شورا بودم و هم عضو هیئت اجرایی بودم همیشه، و اغلب هم تشکیلات با من بود و دانشگاه مخصوصاً. این ایراد دانشجویان صحیح نیست. یکی این‌که بایستی رأی‌دهندگان عضو جبهه ملی باشند چون ما برای جبهه ملی نماینده می‌خواستیم. کسی که می‌گفت من با جبهه ملی مخالف هستم نمی‌شد که سر او را برید یا او را در دانشگاه طرد کرد. چنین چیزی اصلاً نباید باشد ولی می‌توانیم بگوییم آقا تو که مسلمان نیستی مکه نمی‌توانی بیایی. مثال مذهبی می‌زنم، یک‌دفعه هم بگذارید من مذهبی بشوم. این مسئله که کاملاً روشن بود که یک‌عده توده‌ای، حالا ببینید چطور مرتب تناقضات می‌آید، در این کار دست داشتند. این‌ها می‌خواستند که خودشان وارد بشوند و از داخل منفجر کنند. خود بنده که مسئول بودم فقط می‌گفتم که شما تقاضای عضویت جبهه ملی را بکنید ما دو ماه آنکت را رسیدگی می‌کنیم و بعد تمام سعی سازمان امنیت و دستورات شاه در این برهه زمان این بود که ثابت بکند که توی دانشجویان و سران جبهه ملی اشخاصی با سابقۀ توده‌ای هستند، این‌ها توده‌ای هستند که این را ببرند و جلوی آمریکایی‌ها بگذارند و بگویند آهان آهان ببینید و هر روز هم که نمی‌شود ۲۸ مرداد درست کرد شما به دست خودتان کار را دارید خراب می‌کنید. من هم با علم و اطلاع به این موضوع سعی کردم که یک‌نفرشان را قبول نکنم. خدا بیامرزد یک جزنی بود…

س- بیژن جزنی.

ج- بله بیژن جزنی. او یک روز آمد پیش من و گفت، آقا چرا ما را در جبهه ملی قبول نمی‌کنید؟ گفتم: «تقاضا دادید؟» گفت: «بله.» گفتم: «کی؟» گفت: «پانزده روز است.» گفتم: «بعد از دو ماه ما می‌توانیم به شما بگوییم ولی الان می‌خواهید حوزه بروید می‌توانید بروید ولی ما کارت دائم به شما نمی‌دهیم، عضویت به شما نمی‌دهیم تا زمانی که یک آموزشی ببینید و ما ببینیم صلاح است که بدهیم یا نه.» یک عده‌ای از این‌ها در آن‌جا بودند این‌ها می‌گفتند هرکس در دانشگاه هست باید رأی بدهد و در بعضی از دانشگاه‌ها توده‌ای‌ها می‌بردند، بعضی دانشگاه‌ها. البته خیلی کم ولی با تشکیلاتی بودنِ آن‌ها ما نمی‌توانستیم مقاومت بکنیم و ما گفتیم آقا برای جبهه ملی کاندیداها باید از جبهه ملی باشد. ایرانی در ایران رأی می‌دهد بنده این‌جا در پاریس نمی‌توانم رأی بدهم. اگر اشکالی بود این بود ولی آن افرادی که انتخاب شدند واقعاً در آن‌جا اصلاً برای ما مهم نبود که حسن می‌شود یا حسین، فقط مؤمن به جبهه ملی باشد کافی بود. این یک مسئله بود. مسئله دیگر گفتید در انتخاب برای آن افراد. این افرادی که انتخاب شدند، گمان می‌کنم ۴ نفر هم بودند در کنگره جبهه ملی، از تهران ۴ نفر و از شهرستان‌ها هم یک‌عده‌ای بودند که حالا یادم نیست چند نفر بودند، آن افراد هم مابین خودشان انتخاب کردند یعنی انتخابات درجه دو بود. فرض کنید در تهران ما در حدود ۱۵ یا ۱۶ دانشکده آن‌وقت بود و ما نماینده در آن‌جا داشتیم این‌ها نماینده انتخاب کردند و نمایندگان‌شان هم آقای بنی‌صدر بود، آقای ارفع زاده بود، آقای نراقی بود که مرد و یک‌نفر دیگر بود. چهار نفری که از تهران بودند من یادم هست که دوتا از این‌ها به شورای جبهه ملی آمدند که نراقی یکی از آن‌ها بود و دیگری ارفع‌زاده بود که یادم هست. البته در جریان آن‌ها هم صف‌آرایی‌ها شدیدی شد که از یک‌طرف خنجی‏ها بر علیه بنده و با همکاری و مساعدت مستمر آقای سنجابی، مسعود حجازی از اشخاصی است که همیشه مورد لطف آقای سنجابی بود چون از سنجابی می‌توانست سواری‌هایی بگیرد و گرفته بود که همین الان هم حاضر است که بگیرد که بنده این سواری‌ها را نمی‌دهم. از این جهت آقای سنجابی در این مرحله به نظر من مورد حمله شدید بازرگان و مخصوصاً مورد حمله، وقیحانه باید بگویم، آقای بنی‌صدر واقع شد که او یکی از آن بچه‌هایی بود که از دانشگاه آن‌جا آمده بود. حالا چطور این‌ها با هم همکاری می‌کنند و پسر این پیش او هست این‌ها را دیگر من نمی‌توانم به شما بگویم این آقایانی که آن‌جا انتخاب شدند واقعاً عضو جبهه ملی و اصیل بودند.

س- یکی دیگر از انتقاداتی که معمولاً به شما وارد می‌کنند و من بیشتر با رهبران جبهه ملی که صحبت کردم آن‌ها روی این مسئله تکیه می‌کردند مسئله سخنرانی شما در میدان جلالیه است. گفتند که در سخنرانی شما، شما قرار نبود که مسئله سنتو و مسئله کنسرسیوم را مطرح بفرمایید چون آن مسائلی که شما آن‌جا در آن سخنرانی مطرح کردید در شورای جبهه ملی تصویب نشده بود و این باعث ترساندن آمریکایی‌ها و به نفع شاه تمام شد.

ج- بله. من خیلی خوشحالم که این سؤال را می‌فرمایید برای این‌که این نطق هست خودتان بروید بخوانید یا هر آرشیوی می‌خواهید بخوانید. اگر یک کلمه من راجع به کنسرسیوم گفتم، چون حساسیت آن‌ها بیشتر از همه‌چیز نسبت به این بود، هرچه می‌خواهید بگویید. نطق سنجابی و صدیقی یا مال من در یک جایی بنا بود که بنشینیم دور هم و گفتیم که من انتقاد کلی دولت را می‌کنم، سنجابی راجع به آزادی صحبت بکند و صدیقی راجع به قانون یا به‏عکس. نه یک سطر من از آن‌ها دیدم و نه آن‌ها یک سطر از من دیدند. ولی یک چیزی را من می‌خواهم به شما بگویم. بدبختی من این بود که حرف‌هایی که در میدان جلالیه زدم سوکه‌ی عظیمی پیدا کرد، همان حرف‌هایی بود که وقتی که نخست‌وزیر شدم زدم. البته خیلی رقیق‌تر، من خیلی ملاحظه‌ها کردم همین که جنابعالی می‌گویید ولی این نطق هست. آخر چرا وقتی که یک مدرکی وجود دارد و صدوچهل هزار آدم آن را شنیدند این چه اتهامی است. حالا ببینید: بنده گفتم حکومت ما ضد ملی است، حکومت ما متکی به افراد مملکت ما نیست حکومت ما فاسد است، فاسدترین دستگاه شرکت نفت است، وزارت خارجه است. بنده تمام این‌ها را گفتم حالا هم…

س- شما راجع به پیمان سنتو هم آن‌جا صحبت فرمودید؟

ج- لغتی که راجع به آن موضوع گفتم عیناً یادم هست. گفتم با ما نیست که در کشمکش‌ها و زدوخوردهای بین‌المللی مملکت‌مان را آلوده کنیم. این را اگر یک ایرانی نگوید خیلی بی‌غیرت است. این را یادم هست که گفتم و بسیار حاضر هستم که اگر برگردم به بیست‌ودو سال پیش باز هم همین را بگویم.

س- آقای دکتر جریان واقعه اول بهمن دانشگاه تهران چه بود؟

ج- این خیلی خوب بود. عرض کنم که در روز اول بهمن من اصفهان بودم، اصلاً در تهران و یا در دانشگاه تهران نبودم از این جهت واقعاً وقتی که آمدم فردای آن روز به من گفتند. اگر که آن‌جا بودم با کمال گردن‌کلفتی می‌گفتم بله. چنان‌که راجع به اعتصاب دانشجویان گفتند سال‌ها بختیار این‌ها را گفت بیاید بیرون، توی کنگره جبهه ملی بلند شدم. گفتم من منتظر یک جوانمرد بودم در این هفت سال و کسی حاضر نشد، حالا آقایان می‌خواهم به شما بگویم که کی گفت در آن جلسۀ ما، آقای سنجابی شما موافق بودید؟ تنها من بودم که گفتم اعتصابات باید ادامه پیدا کند. و آن‌وقت دو یا سه نفر دیگر از بچه‌ها…

س- اعتصاب دانشجویان دانشگاه که در سال

ج- شب بمانند. من تنها بودم ولی به من گفتند شما چون مسئول دانشگاه هستید در اقلیت یک نفر بختیار رأی داد که امشب بمانند تا انعکاس بین‌المللی کافی بگیرد و بعد البته به یک صورتی می‌شود حلش کرد. من وقتی فکر می‌کنم اگر به فرض محال مدت ۲۵ سال وزیر شاه بودم، زجری که در این مدت ۲۵ سال می‌کشیدم کمتر بود که بیشتر نبود.

س- در این مورد هم به شما انتقاد می‌کنند که شما کسی بود[ید] که رفتید و اعتصاب را شکستید.

ج- بله، اجازه بدهید. یک آدمی است که الان هم با بنده سرِ خوشی ندارد و این‌جا هست به نام آقای ارفع زاده. جنابعالی می‌توانید از ایشان بپرسید. در مقابل ۱۵۰ نفر در کنگره جبهه ملی گفتم آقایان روزی که در منزل بنده بودید و (؟؟؟) می‌گرفتید آقای سنجابی آقای فروهر، آقای حاج قاسمیه شما چه گفتید و من چه گفتم؟ گفتند شما می‌گفتید بمانید و ما گفتیم نه. آخر این چیزها دیگر در پرده ابهام باقی نمی‌ماند و روشن می‌شود. شانس من این بود که آن‌قدر زنده ماندم تا مردم هم سنجابی را بشناسند و هم مرا بشناسند. شانس هردوتای ما این بود ولی شانس من بیشتر. درهرحال این مسئله‌ای را که مطرح می‌کنید راجع به اول بهمن، وقتی من از راه آمدم به من گفتند که دانشجویان یک تظاهراتی برپا کردند که اغلب خب یک‌قدری هم زیاد تکرار می‌شد و خسته کننده داشت می‌شد، البته. چتربازان ریختند و این‌ها را کتک زدند. اول بهمن همین مقصودتان هست؟

س- بله.

ج- چتربازان کتک زدند و چه کردند و دکتر فرهاد استعفا خواست بدهد و دکتر سیاسی چیز کرد و از این حرف‌ها.

س- می‌گویند که تیمور بختیار هم در این جریان دست داشت. شما از این موضوع اطلاعی دارید؟

ج- اجازه بدهید بنده خودم عنوان بکنم.

س- بفرمایید.

ج- مسئله‌ی من این است که اولاً آن‌جا نبودم. بعد که آمدم و جریان را دیدم، چند نفر از دانشجویان را هم گرفته بودند و عده‌ی زیادی را هم به سختی زده بودند و یک‌نفر هم کور شده بود یعنی به پشت سرش زده بودند که تا مدت‌ها تحت معالجه بود و تا آن حدودی که من می‌دانم کور شده بود. در روزنامه‌های آقای امینی که نخست‌وزیر بود و در همان‌وقت نوشتند که بختیار به دانشگاه رفت و دانشگاه را شلوغ کرد و آمد. من سی دفعه پیغام دادم و کاغذ نوشتم که آقا من اصلاً نه بودم و نه می‌دانستم که یک همچین تظاهراتی هست، من برای چند روز به اصفهان رفته بودم. وقتی که برگشتم و این را دیدم و چند روز بعد از آن هم ما را گرفتند، ششم یا هفتم بهمن همۀ ما را گرفتند. وقتی ما را گرفتند کمیسیونی تشکیل شد که به این مسئلۀ دانشگاه رسیدگی کند و یک سپهبد وفا نامی بود یادم هست، یک آقایی بود که قاضی دادگستری بود به نام اعتماد معتمد یک همچین چیزی و یک نفر دیگر که معاون دیوان عالی کشور بود و دو قاضی دیگر خلاصه و یک نفر نظامی یک کمیسیون رسیدگی راجع به این موضوع تشکیل دادند. قرار شد که ما را یکی‌یکی در مقابل این کمیسیون ببرند و به سؤالاتی که از ما می‌کنند جواب بدهیم. دو سه جلسه صدیقی رفت، دو سه جلسه من رفتم دو سه جلسه سنجابی رفت و باقی دیگر اصلاً برای این‌‌کارها به حساب نمی‌آمدند و کس دیگری نرفت. این گذشت تا این‌که در حدود ۱۵ روز بعد این گزارش ماشین شد و خب بالاخره ما هم آدم داشتیم و دستگاه داشتیم و یک شماره‌اش را هم برای من آوردند. حالا که گذشته است می‌توانم بگویم که به وسیله‌ی همین آقای نصرت‌الله امینی که آن‌جا یک بندوبستی داشت و او برای من یک چیزی جست. در آن‌جا، نه این‌که من تبرئه شده بودم نوشته بود تنها آدمی که به هیچ عنوان، ولی از آقای مسعودی حجازی، به قول دکتر مصدق «آن‌که با قافله‌ی حجاز آمده بود» و دیگران و از بی‌عرضگی آقای سنجابی که مسئول آن‌جا بود در آن‌ موقع در آن گزارش که ۳۰ صفحه هست نوشتند.[عبارت نامفهوم] خب شاه هم وقتی این گزارش را دید خیلی بدش آمد و گفت، «شما که تبرئه کردید» و گفت پس چتربازان و فلان و از این حرف‌ها. شاه خوشش نیامد و امینی هم خواست که شاه را قلقلک بدهد که بگوید. آقا که یک کمیسیونی تشکیل شده است و یک سپهبد هم آن‌جا بود و دو نفر قاضی هم بودند و آن‌جا نشستند و گزارش دادند که این‌ها بی‌گناه بودند و بی‌احتیاطی و بی‌عرضگی سنجابی و مسعود حجازی و دارودسته، البته در آن‌جا من توی روزنامه‌ها و مجلات خواندم، آزادی واقعاً چه چیز خوبی است اگر واقعاً باشد یک‌روزی، که نوشته بودند بختیار رفت در وسط دانشگاه گفت، «زنده‌باد نمی‌دانم کی» آخر اگر من بخواهم بگویم «زنده‌باد مصدق» می‌گویم «زنده‌باد نمی‌دانم کی»؟ برای این‌که اسم مصدق را هم حتی به این صورت هم توی روزنامه نیاورند و تمام این‌ها در زمان آقای امینی شد و دانشگاه را قبل از این‌که آقای بنی‌صدر ببندد ایشان دانشگاه را بستند. و از آن روز به بعد اطمینان پیدا کردم که خیلی دشمن در زندگی‌ام خواهم داشت و این را من بین دوستان خودم هم دیدم و هیچ‌چیزی جز حسادت نمی‌دانم. عدم لیاقت‌شان را با اتهامات عجیب و غریب می‌خواهند بپوشانند. ولی خوشوقتم از این‌که همه‌ی این‌ها الان روشن شده است و الان که من به جنابعالی می‌گویم رفرانس به شما می‌گویم، گزارش سه نفری را به شما عرض می‌کنم یا آن نامه سه نفری را به شما بگویم. به آن نامه سه نفری وقتی رسیدیم به شما خواهم گفت. آخه ما چه خواستیم؟ ما خواستیم که قانون اساسی اجرا بشود. خب یک‌سال پیش آدم هنوز این عقیده را داشته یعنی عقیده مصدق. بعد یک‌دفعه ما بین فرودگاه اورلی و این‌جا چهارتا آخوند از این پیرمرد ابله سواری می‌گیرند که دست امام را ببوسد که مملکت این‌طور بشود؟ آخر شما می‌توانید قبول بکنید؟ بدترین نقطه‌ی ضعف برای یک رهبر ضعف اوست، دزد باشد، هیز باشد، خائن باشد بدتر از این نیست که ضعیف باشد چون ضعیف که شد همه‌ی این‌ها را هم به دنبال خودش می‌کشد. این است درد من با این آقایان.

س- آقای دکتر بختیار، شما در مذاکراتی که رئیس مؤسسه‌ی فرانکلین، صنعتی‌زاده، و بعد هم آقای علم با رهبران جبهه ملی انجام داد شرکت داشتید؟

ج- من دسته‌جمعی ندیدم. این آقای علم را که من اصلاً ندیدم. آقای صالح گمان می‌کنم آقای علم را دیده بود ولی من ندیدم و آقای صالح شاید آقای آذر را هم دیده باشد…

س- بله با ایشان من مفصل صحبت کرده‌ام.

ج- بله. با ایشان بوده و شاید خلیلی هم بوده باشد ولی نمی‌دانم. ولی من می‌دانم که بنده آن‌جا نبودم. منزل‌شان هم منزل آقای صالح بود.

س- بله، منزل آقای علم هم رفته بودند.

ج- بله ولی خب نه ایشان می‌دانست که به جایی می‌رسد و نه آن دیگری می‌دانست که به جایی می‌رسد. منتهی خب بیچاره صالح یک آدم افتاده‌ای بود و همه‌چیز را قبول می‌کرد.

س- آقای صنعتی‌زاده…

ج- آقای صنعتی‌زاده یکی دو یا سه مرتبه به زندان آمد. من ایشان را اتفاقاً در کوه دیده بودم، چون کوهنورد هستم، او را در کوه چندین مرتبه دیده بودم و بعد یکی از قوم و خویشان یکی از دوستان می‌گفت آقای صنعتی زاده رئیس فرانکلین. دیدم یک بچۀ خیلی زرنگی است. خیلی باهوش و خیلی جنبۀ یک‌خرده هم جاسوسی دارد. بپرسد که شما کجا می‌روید و کی کجاست و از این حرف‌ها. خب من چندین دفعه دیدمش و سلام و علیکی داشتیم. بعد وقتی ما رفتیم زندان، زندان قزل‌قلعه. در زندان قزل‌قلعه ایشان آمد. ایشان دو سه مرتبه به دیدن ما آمد و با آقای صدیقی و سنجابی و بنده، حتماً با آقای صالح هم صحبت کرده بود ولی نمی‌دانم، صحبت کرد. گفت من می‌روم و صحبت می‌کنم. گفتم آقا ما حرفمان خیلی ساده است: قانون اساسی، قانون اساسی، هیچ‌چیز دیگر نمی‌خواهیم. اگر این هست همه‌چیز به ما داده شده و هیچ خواهش شخصی هم نداریم اگر هم نیست اصلاً صحبت نکنید. تا این حدودش را بنده بودم. سنجابی به من گفت که «یک پیشنهاداتی آورده بود که من دیدم خیلی خوب است و صدیقی نگذاشت که اجرا بشود.» نمی‌دانم این را به شما هم گفت یا نه. ولی آن پیشنهادات را من ندیدم و نشنیدم که صدیقی مخالفت کرده باشد با آن‌ها. چون وقتی نزد من آمد گفتم حرفم این است و حرف مرا به هر کس می‌خواهی بزنی بزن. و از این جهت هیچ جلسه‌ای نبود که ایشان نشسته باشد و ما دورش و ایشان یک پیشنهاداتی بیاورد و ما بنویسیم و رد بکنیم و یا قبول کنیم.

س- هرچند که شما درباره‌ی این سؤالی که من الان می‌خواهم بکنم یک مقداری صحبت کردید ولی من دلم می‌خواهد که این را یک مقداری بسط بدهید در رابطه با جامعۀ سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران و رد تقاضای آن‌ها برای عضویت در جبهه ملی دوم است.

ج- بله. عرض کنم به حضورتان که جبهه ملی تشکیل شده بود و آقای خلیل ملکی هم تقاضای عضویت کرده بود. فکر می‌کنم آن روز دیگر به آن‌ها نیروی سوم نمی‌گفتند و جامعه سوسیالیست‌ها می‌گفتند.

س- جامعه سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران.

ج- بله یک همچنین چیزی. من یک مقداری راجع به آقای خلیل ملکی حضورتان عرض کردم، خاصیت‌هایش را گفتم، معایبش را گفتم که با هیچ گروهی به نظر من نمی‌ساخت. یعنی یک تلخی‌هایی داشت این آدم که عمیقاً انسان بود ولی با مردم برخوردی داشت که درست آنتی‏کریسما اگر یک کسی ممکن است داشته باشد خلیل ملکی داشت. وقتی که تقاضای او آمد من تنها نبودم که مخالف بودم، از من مخالف‌تر داشت که آقای سنجابی بود. ولی سنجابی نه خودش شهامت گفتنش را داشت و البته دلایل او هم با دلایل من فرق داشت. دلایل من این بود که گفتم و حالا هم تکرار خواهم کرد ولی آقای سنجابی تا آن حدودی که من می‌دانم تحت نفوذ آقای حجازی بود. آقای حجازی هنوز در آن مرحله عضو نبود ولی خنجی عضو بود و خنجی به او تلقین کرده بود که جلوی این‌کار را بگیرد. البته بنده حدس می‌زنم ولی با اخلاقی که در این سراغ داشتم و در او سراغ داشتم این قطعی است برای من. وقتی مطرح کردند و صحبت کردیم یک عده‌ای منجمله مرحوم کاظمی هم مخالف بود. البته مرحوم کاظمی روی جنبه‌ی مذهبی که داشت مخالف بود. البته مثل نه، او بازرگان نبود ولی خب یک سیدی بود و بالاخره یک حالت این‌طوری داشت. خب او هم رئیس شورا بود، آقای کاظمی رئیس شورا بود، و بنده در آن‌جا وقتی که صحبت شد گفتم من حقیقتش این است که هیچ خصومتی هیچ عنادی هیچ برخوردی با آقای ملکی نداشتم ولی با آمدن ایشان مخصوصاً که انسجام جبهه ملی هنوز محکم نیست و این شورا و این انتخابات و این‌ها بهتر است که به صورت خیلی جمع‌وجورتری فعلاً پیش برود تا آن انسجام و به‏هم‏بستگی کافی که پیدا شد درها را می‌شود برای اشخاص دیگر باز کرد. و من ایرادی را که برای این‌ کار در رد پیشنهاد آقای خلیل ملکی می‌گیرم این است که ایشان از حزب توده جدا شده است. می‌گوییم جوان بوده مثلاً و تحت نفوذ چیز بوده. من یک آدمی را که تا آخر عمرش عضو حزب توده می‌ماند و معتقد است احترام برایش قائل هستم. ولی واقعاً یک مارکسیست باشد و معتقد باشد و اولویت شوروی را در دنیا قبول بکند. خب اشخاصی بودند که می‌گفتند آقا این قایق شکسته ایران را ببندیم به پشت کشتی نیرومند امپراطوری انگلیس این تز سید ضیا و تز خیلی‌ها بود در ایران‌ از آن‌جا که این مرد جدا شد می‌توانست، به نظر من، سکوت بکند و یک نویسنده بشود چون استعداد داشت و دانشش را هم داشت. او از مبارزه پلی‌تیشین بیرون بیاید و برود یک نویسنده‌ی توانایی بشود و مردم را راهنمایی بکند و یک‌مقداری از این کارها هم به موازات آن کارهای دیگر می‌کرد تا آن‌جا که آقای رضا شایان به من گفت که کارمند خود من بود در وزارت‌کار و این‌جا هم آمد و مرا دید. هم ملک را دید و هم مرا دید. گفتم بعد از این‌که این‌کار را نکرد رفت و با یک آدمی مثل بقایی که از همه مشکوک‌تر بود یک دکانی از نو درست کردند. من نمی‌گویم که تقصیر خلیل ملکی بود یا تقصیر بقایی بود ولی خلیل ملکی باید این‌قدر شعور داشته باشد که با بقایی نرود.

س- ولی بقایی آن روز از نظر مقبولیت عام شخصیت دوم بود بعد از مصدق.

ج- اجازه بدهید. این صحیح است که آقای بقایی هنوز دستش را نخوانده بودند ولی بقایی که خودش. در همین مذاکره امروز جایی عرض کردم که وقتی آدم به این سطح رسید دیگر نمی‌تواند حزب بسازد ـ حزب ساختن کار بیست سی سال پیش بنده است با شما که هنوز جوان هستید می‌توانید ولی جنابعالی هم بعداً نباید حزب بسازید. آقای بقایی که وقتی وکیل دوم تهران می‌شود و می‌رود یک حزب زحمتکشان می‌سازد و این حزب را جدا از تمام احزاب و مصدق و این‌ها یک دکان جدیدی است، خب این مرد می‌توانست ـ من به دیگر جوانان کاری ندارم حق داشتند که بروند ده‌تا حزب بسازند ـ یک آدمی که با مصدق این‌طور بود خودش علامت بسیار بسیار مشکوکی بود که برود یک دکانی بسازد مثل دکان اپوزیسیون‌ها که می‌سازند و می‌بینیم هم که چطور الحمدالله یکی بعد از دیگری بسته می‌شود. دکان غیر از اید‌ئولوژی است، غیر از پرنسیب سیاسی است. حالا معهذا قبول می‌کنم که اشتباه کرد و جدا شد آقای صدقی تمام این جدایی‌ها سروصدا کرد. این آدم را کوچک می‌کند. من با تمام کثافت‌کاری‌های سنجابی‌های نوعی از جبهه ملی نرفتم و آن روز هم که توی مجلس رفتم گفتم برنامه جبهه ملی را آوردم اجرا می‌کنم. خب آن‌هایی که اشتباه کردند حالا بیچاره‌ها تاوانش را به اندازه‌ی کافی دادند. بعد از آن آمد دوباره با یک عده‌ی دیگری مثل خنجی و این‌ها یک دکان دیگر باز کردند. آن دیگر معنا نداشت. بعد از پانزده روز به هم زدند…

س- پانزده روز نبود. بعد از ۲۸ مرداد بود.

ج- یا پانزده روز نبود و یک‌سال. بله ۲۸ مرداد به هم زدند.

س- ملکی به هم نزد خنجی سروصدا درآورد.

ج- خیلی خوب بالاخره آقای خنجی و چیز که می‌آمدند می‌گفتند آقا خلیل ملکی آدم دربار است. این حرف را می‌زدند. گفتم به شما که رسیدگی هم شد و مزخرف بود ولی بالاخره آدم اصلاً چرا باید برود و خودش را هر روز با یک اشخاص کوچکی آلوده بکند و هر روز دق دوباره انشعاب در انشعاب. گفتم خب حالا ایشان یک سازمانی دارد من نگران هستم از این‌که ایشان بیاید این‌جا و فردا دوباره این‌جا یک انشعاب بشود. دلیل هم این بود، این را نوشته‌ام و امضا هم کرده‌ام. تمام حرف من با ایشان این بود و البه یک شوخی هم کردم که خودش هم گله کرده بود و یک روزنامه‌ای یا یک مجله‌ای این را هم نوشت. چون من به ایشان گفته بودم که دیگر یک انشعاب مانده که خلیل از ملکی انشعاب بکند و این‌ها هرکدام از یک‌طرف بروند دیگرچیزی نمی‌ماند. این برادرش حسین که یکی از بی‌غرض‌ترین آدم‌های دنیا است که من دیدم، بی‌غرض‌تر از این من کمتر دیدم، توی خودمونی‌ها و از خود ما. البته ذهن دکتر مصدق هم نسبت به خنجی و نسبت به خلیل ملکی هم هیچ‌وقت همچین مساعد نبود این را من باید به شما بگویم راجع به خنجی‌ها باید بگویم که بسیار با آن‌ها بد بود، خیلی بد بود. البته یک مقداری هم این متین دفتری این‌ها می‌رفتند و سعایت هم راجع به این‌ها می‌کردند و شاید مبالغه هم می‌کردند. ولی خلاصه اگر من مابین خنجی و متین دفتری باید یک‌روز با یک‌نفرشان همکاری خدای نخواسته داشته باشم من باز خنجی را قبول می‌کنم چون خنجی یک آدم با فکری بود و آدم با استعدادی بود اقلاً حرمت استعداد مردم را آدم باید حفظ بکند. این دلیلی که عرض کردم فقط این ترس از انشعاب در جبهه ملی بود که بنده با آوردن ایشان مخالفت کردم والا هم زجر دیده بود و هم دانش داشت و هم مبارزه می‌کرد و هم یک آدم تشکیلاتی بود و آدمی بود که در مکتب تشکیلات بزرگ شده بود این‌ها همه را قبول دارم.

س- نظر شما راجع به مخالفت دکتر مصدق با ساخت و بافت جبهه ملی چیست؟ من دیگر نمی‌خواهم وارد جزئیات آن نامه‌هایی که دکتر مصدق نوشت بشوم. چون شما خودتان می‌دانید و نامه‌ها هم موجود هست.

ج- بله. ولی بنده حاضر هستم که عرض کنم که به نظر من دکتر مصدق هیچ‌وقت رهبر حزب نمی‌خواست بشود، نبود و نه می‌توانست بشود. وقتی که در احمدآباد بود و منزوی بود ارتباطاتش با اشخاص زیاد مطمئن و خوبی نبود. من فقط عید نوروز یک تبریکی به او می‌نوشتم و ایشان هم اظهار محبت می‌کرد، آخرین نامه‌اش را هم دارم و بهتان بگویم که در همین غارت خانه‌ام از دستم رفت که همه‌چیزم را بردند که مال روز ششم یا هفتم اسفند بود که هفت روز یا هشت روز بعد فوت کرد. این کاغذ را در تهران نوشتم. بله، ولی افرادی که پیش او می‌رفتند و می‌آمدند منجمله نوه‌ی خودش خیلی خیلی دکتر مصدق را بر علیه جبهه ملی بعد از کنگره تحریک کردند. مصدقی که هیچ‌وقت آمادگی نداشت که حزب‏ساز باشد یا نیرویی به صورت متشکل درست بکند. به نظر من یک مقداری، با وجودی که دل من از آن دستگاه خون بود، مبالغه کرد که تا من زنده هستم خود من رهبر جبهه ملی هستم. برای ایرانی‌ها اگر جبهه ملی باشد یا نباشد مصدق یک جایی پیدا کرده است که دیگر قابل بحث برای ما نیست، یعنی برای یک آدمی که شرف و انصاف داشته باشد، دیگر نیست. حالا ممکن است، عقاید و خیلی چیزهایش را من در کتاب «یکرنگی» یک اشاره‌ی خیلی کوچکی کردم، یک اداهایی داشت که واقعاً جان آدم به لب می‌رسید باهاش ولی خب این آدم مخالف بود و در آن‌جا یک نامه‌ای نوشته بود که «از ما بهتران در آن‌جا هستند.» از ما بهتران مقصود البته بدون این‌که لغتی گفته باشد مقصود خنجی و حجازی بودند و این خنجی و حجازی هم دائماً سوار آقای سنجابی بودند، مستمراً از او سواری می‌کشیدند، چقدر خوب سواری می‌داد این پیرمرد، حالا نمی‌دانم چطور است. ولی تا من شناختمش واقعاً می‌شد خیلی خوب سوارش بشوی چون «نه» به هیچ‌کس هم نمی‌گوید و همه را هم دور خودش جلب می‌کند و یارگیری می‌کند. «خوب است که این هم بیاید و خب او هم بیاید اشکالی ندارد.» حالا این‌ها دوتا اصلاً با همدیگر تجانس ندارند اشکالی برای او ندارد. یعنی Contradiction Logique فرانسوی‌زبان‌ها نمی‌شناسد اصلاً. باز این‌جا صحبت کنم چون برمی‌گردد به آن مسئله‌ای که مصدق عنوان کرد. مصدق یک مقداری‌اش را حق داشت که آقای سنجابی تو کجا می‌خواهی بروی؟ این‌ها سوار تو هستند و خودت می‌خواهی نیرویی برای ملت درست کنی و دیدید هم که بعد از همین جریان بود که از ایران رفت. سنجابی بعد از این جریان رفت و جبهه ملی هم دیگر درش بسته شد و بنده هم در یک جلسه‌ای نمی‌دانم شنیدید که بلند شدم و به آقای صالح گفتم آقای صالح هجده سال تحمل بی‌عرضگی شما را من کردم ولی دیگر حالا اجازه بدهید من هم بروم منزلم بنشینم تا هروقت یک رهبری آمد، نه این‌که بخواهم بروم و یک دکان دیگری باز کنم من اهل این چیزها نیستم ولی توی همان حزب ایران بمانم تا زمانی که یک رهبری بیاید و یک اقدام دیگری بخواهم بکنیم. پس مقصودم این است که مرحوم دکتر مصدق راجع به جبهه ملی به علت همین موضوع و یک‌مقداری به علت این‌که خیال کرده بود که سرپیری می‌خواهند او را کنار بگذارند چون رهبر واقعی نهضت مقاومت ملی یعنی از ۱۳۳۲ به بعد اصلاً هیچ وقت با دکتر مصدق نبود که راجع به آن‌ها ایراد بگیرد این آقایان همیشه کم‌وبیش آن‌جا بودند حالا در صف اول نبودند ولی در صف دوم می‌بودند. این است که به نظر من دلیل خاصی ندارد جز این‌که دکتر مصدق علاقه‌ی زیادی به تشکیلات نداشت و توانایی زیادی هم در این مورد نداشت و بعد هم به علت این‌که به اندازه‌ی کافی گوشش را راجع به این عناصری که نسبت به آن‌ها مشکوک بود پر کرده بودند.

س- ولی من تا آنجایی که نامه‌های دکتر مصدق را دیده‌ام، چون می‌دانید که این نامه‌ها منتشر شده است، دکتر مصدق اصولاً به ساخت تشکیلاتی جبهه ملی ایراد داشت و او معتقد بود که جبهه ملی می‌بایستی که محل احزاب و سازمان‌ها و سندیکاها یعنی درواقع نمایندگان این‌ها باشد نه مجمع دوستانی که خودشان از همدیگر دعوت کرده‌اند و به شورای ملی آمدند.

ج- ببینید چگونه؟ به بنده بفرمایید که چگونه؟ بنده خودم می‌روم. حالا فکر کنید که شاپور بختیار هم اسمش نیست و توی هیچ حزبی هم هیچ‌وقت نبودم. بنده هم می‌روم بیست نفر سی نفر یا چهل نفر را جمع می‌کنم و یک مرامنامه‌ای مثل همه‌ی مرامنامه‌های دنیا را به شما می‌دهم که بنده نیرو دارم و می‌خواهم به شما ملحق بشوم. آخر این ترکیب هم که نمی‌شود. آخر یک حزبی مثل حزب ایران چهارتا آدم تحصیلکرده و فاضل توی آن هست ولی فرض کنید فلان حزب حالا هست یا نیست بیاید آن‌جا و بگوید که آقا بنده هم برنامۀ جبهه ملی و فکر دکتر مصدق را قبول دارم بگویم آقا تو نماینده چندتا بفرستی؟ یکی بفرستی یا دوتا بفرستی. خلاصه این قابل حل نیست. مصدق می‌بایست یا دست‌هایش را میزد بالا، به نظر من، و خودش یک تشکیلاتی می‌داد و مردم محو او بودند و او می‌توانست این‌کار را بکند که دیگران آن‌وقت استقامت نداشتند مخصوصاً هم در زمان ملی کردن صنعت نفت. یا می‌بایست دیگر خودش را، می‌دانید به قول ناپلئون بناپارت که می‌گوید «آدم باید آخر عمر بتواند با زیبایی از صحنه بیرون برود.» همین کاری را که دوگل کرد و خود بناپارت نکرد. آدم باید بتواند وقتی رلش را در یک جریانی بازی کرد بگوید که آقا من کارم تمام شد. حالا مصدق که محبوب اکثریت ملت ایران همیشه بوده و هست به نظر من نمی‌بایست خودش توی این جریانات به ما دستور بدهد که بیایید این‌کار را بکنید و آن‌کار را بکنید. تازه این هم یک چیزی بود که فروهر نوشته بود و داده بود به متین دفتری و او هم به مصدق داده بود.

س- آقای دکتر بختیار، یک ایرادی که به جبهه ملی دوم گرفته می‌شود این است که در رابطه با انقلاب سفید و اصلاحاتی، که حالا واقعی یا غیرواقعی رژیم شاه ارائه داده بود، جبهه ملی فقط به آن ایرادِ ،درواقع، حقوقی داشت یعنی این‌که شاه قوه مقننه را پشت سر گذاشته و خودش شروع به قانون‌گذاری کرده است. ولی هیچ‌وقت از نظر محتوا این اصلاحات را بررسی نکرد و یک برنامه‌ای در مقابل برنامه رژیم نداد چرا؟

ج- اصلاحات ارضی قربان تا آن‌جا که من می‌توانم بگویم در حزب ایران صورتجلسۀ آن هست و اکثریت ما رأی دادیم که اصلاحات ارضی بشود حتی اگر ناقص باشد و اگر به دست افراد غیرصالح باشد. ولی فراموش نکنید که شاه و اطرافیان او می‌خواستند فقط و فقط show و Demagogie و وضعیتی ایجاد بکنند که «ما انقلاب کردیم.» اولاً من وقتی لغت انقلاب را می‌فهمم حالت استفراغ به من دست می‌دهد، این را به جنابعالی بگویم و شاید هم از من جایی خوانده‌اید برای این‌که انقلاب فقط وسیله‌ی ضدانقلاب و سرکوبی مردم است. انقلابی که شاه بکند! آن‌که واقعاً دیگر زیبا است، آخر این مسخرگی است آقا. اولین انقلابی که شاه برود، خب بفرمایید خمینی هم آمد و همین را گفت. این است که به نظر من جبهه ملی توانایی رسیدگی، آن هم به آن سرعتی که می‌خواست، نداشت که این‌ها را بررسی بکند ولی در حزب ایران ما موافق بودیم و امضای بنده هم هست پای صورتجلسه که با اصلاحات ارضی و تعدیل زمین و ثروت و این‌ها موافق هستم. ولی جزو اساسنامۀ‌مان بود و ما چیزی به آن اضافه نکرده بودیم.

س- شما برنامه‌ای ارائه دادید در مقابل برنامه‌ی شاه؟

ج- نخیر ما برنامه‌ای ارائه نکرده بودیم. ما معتقد بودیم، مجموعۀ ما، که این کار از وظایف یک دولتی است که متکی به ملت باشد یا یک گروه سیاسی است که بنشیند با آزادی کامل این کار را بکند و بعد در مجلس به وسیله‌ی حکومتی که به دست دارد یا ائتلاف کرده یا هماهنگی دارد اجرا بکند. چنان‌که دیدیم اصلاحات ارضی اگر هم بعضی چیزهایش را در نظر بگیریم که به‌اصطلاح آن استورکتور ارباب و رعیتی را به آن صورت زد ولی جای ارباب یک نفر آمد که به مراتب بدتر بود و آن سازمان امنیت بود. واقعاً وقتی شما حساب می‌کنید من دو چیز را در این مسئله می‌بینم: یکی شرافت انسانی و بالا بردن اجر و منزلت ایرانی و تربیت کردن او. به این‌جا که ما نرسیدیم چون اگر رسیده بودیم که به خمینی نمی‌رسیدیم. مسئله دوم بازده ملی بود چون من اگر کلخوز را برای ایران لازم بدانم می‌کنم چون حرف اول و آخر من یک چیز است. من برای ایران مجموع را حساب می‌کنم. فلان طبقه، فلان طبقه این کار من نیست. این عقاید شخص خود من است که به سؤالاتی که فرمودید اضافه می‌کنم. در این صورت الان و زمان شاه ما از آن روزی که آن اصلاحات را کردیم هی محصول ما پایین آمد هی پول نفت دادیم و هی گندم و نخود و لوبیای آمریکایی خریدیم. من این را نمی‌خواستم و حالا هم نمی‌خواهم. ما از آمریکا می‌توانیم رآکتور بخریم، ما می‌توانیم جت بخریم ما می‌توانیم این چیزها را در صورت لزوم و در حدود لزوم باید و می‌خریم ولی دیگر لپه و نخود و لوبیا معنی ندارد که بخریم. چه شد که این‌طور شد؟ این اصلاحات دروغی بود. این اصلاحات ارضی مسلماً مثل زبان Ésope فیلسوف معروف می‌گوید. او به نوکرش گفته بود برو بهترین قسمت گوساله را برای من بیاور. او زبانش را آورد. بعد گفت بدترین قسمت را بیاور. او باز زبانش را آورد. او گفت این‌که نمی‌شود. گفت چرا اگر خوب باشد بهترین و اگر هم بد باشد بدترین همین است. این است که مسئله اصلاحات ارضی بسیار مهم بود و با Demagogie و با تظاهر و با دیکتاتوری و پاترنالیسم و این بازی‌ها نمی‌شد. مسئله همان مسئلۀ اصالت است. این کار از اولش اصالت نداشت، کار مصدق اصالت داشت و او می‌خواست که انگلیسی از ایران برود و بعد به صورت یک اروپایی برگردد چون لازم هم داشت و دیدید که من توی کتابم نوشتم که مصدق مصرّ به این بود که کارمندان انگلیسی بمانند و مخصوصاً مدیرعامل شرکت نفت یک انگلیسی باشد که کارش را بلد باشد بکند. بعد به تدریج تربیت می‌کنند، درست می‌شود این‌کارها. همان کاری که نهرو کرد همان کاری که آدم‌های سازنده می‌توانند بکنند. ولی شاه فقط می‌خواست بگوید. آخر این اصول این اصل پنجم و این اصل ششم خب دیدید این آخر هم به اصل هفدهم و هجدهم رسیدیم و اصل بیستم هم آقای خمینی از آب درآمد.

س- آقای دکتر بختیار، چرا رهبران سنتی جبهه ملی که خوشبختانه یا بدبختانه شما هم جزو آن‌ها محسوب می‌شوید، با شعار دانشجویان طرفدار جبهه ملی مبنی بر «اصلاح ارضی آری ولی دیکتاتوری شاه نه» در آن زمان مخالفت کردند؟

ج- مخالفت نکردند. تا آن‌جایی که من می‌دانم این متن هم مال خنجی است. من این را باید به شما بگویم که این متن مال خنجی است.

س- کدام متن؟

ج- همین «اصلاحات بلی دیکتاتوری نه.» این چیزی است که خنجی نوشت و در شورا خواند و من گمان می‌کنم که تصویب هم شد.