روایتکننده: آقای احمد بنیاحمد
تاریخ مصاحبه: ۱۱ مارس ۱۹۸۴
محلمصاحبه: نیس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۳
مضافاً بر اینکه وکالت دادگستری را هم یک سال، دو سال بود که عملاً از آن کنار بودم. این بود که خیلی به راحتی این دورۀ بحرانی را گذراندم. بعد وقتی متوجه شدند که ممکن است با مقاومت مردم روبهرو شوند و به صلاحشان نیست اینکار. اعلام کردند که نه همه ملت ایران که در ایران زندگی میکنند اتوماتیکمان عضو حزب رستاخیز ملت ایران هستند. من تنها کاری که کردم اعلام داوطلبی خودم را برای نمایندگی طی اعلامیهای بیان کردم. بعد وقتی اسامی کاندیداها و به قول خودشان بهترین بهترینها اگر یادتان باشد عنوان دادند آقای وزیر کشور، منتشر شد و لیستی که برای تبریز منتشر کردند سه برابر منتخبین بود، یعنی ۲۷ نفر. چون ۹ نفر، برای اینکه هشترود و چهارایماق و بعد آذرشهر و اینها. نه آذرشهر نه. هشترود و چهاروایماق و عجبشیر و آن طرفها از حوزۀ انتخابیه تبریز جدا شده بود. و تعداد ۹ نفر، سه برابر ۲۷ نفر. بدترین بدها را معرفی کرده بودند که من هم یکی از آنها بودم. وقتی این لیست منتشر شد من بهعنوان اعتراض به این لیست استعفا کردم از کاندیداتوری. یک بیانهای هم دادم مفصل و توضیح دادم که اینها نه تنها بهترین بهترینها نیستند، شما بلکه به این ترتیب دهن کجی به انقلاب مشروطیت کردید، دهنکجی به آذربایجان کردید با دادن این لیست. اولاً دادن لیست در قانون اساسی پیشبینی نشده و ثانیاً معرفی این آدمها که اکثرشان از حسن شهرت که شرط اولیۀ کاندیداتوری است در قانون اساسی برخوردار نیستند و مضافاً بر اینکه یک عده اصلاً دارای پروندههای کیفری عجیب و غریبی هم در دادسرای تبریز میباشند. استعفا کردم و آمدم به تهران. منتهی استدلالی که دوستان همفکر من آن روز کردند این بود که نه این کار درستی نیست. و شاید استعفا و این بهعنوان یک ژست ما تأیید کنیم. خوب، باید به این لیست اعتراض میشد. به این عمل خلاف قانون اساسی باید طوری اعتراض میشد. آن پایین جایش درست. ولی ادامۀ اینکار به نظر ما صحیح نیست. برای اینکه نرفتن تو به پارلمان هیچ چیزی را از رژیم نمیگیرد ولی رفتنت ممکن است متضمن یک منابعی برای مملکت یا جامعه یا آیندۀ افکارمان باشد. و من هم حساب کردم که اگر در چهار سال واقعاً من چهار ساعت حتی بتوانم وظیفۀ نمایندگی را ایفا کنم به بدنامیاش نمیارزد. و بدنامی میگویم به این دلیل که وقتی اولین روز در آن مسند نشستم یک لحظه اینکه ما جایگاه چه کسانی را اشغال کردیم، فکر کردم و احساس گناه کردم. و بعد وقتی نگاه کردم به اطراف دیدم چه کسان دیگری نشستهاند آنوقت یک مقدار آرامش پیدا کردم. از این لحاظ میگویم بدنامی، فکر کردم واقعاً اگر در این چهار سال من بتوانم حداقل وظیفۀ خودم را چند ساعت، چند روز ایفا بکنم، میارزد. و این استدلال دوستانم را هم پذیرفتم. و مضافاً بر اینکه عرض کردم، با پیوندی که با دهقانان داشتم فشار اینها بیشتر بود برای قبول اینکار. برای اینکه آنها هم فکر میکردند من خوب، حافظ و مدافع منافع آنها خواهم بود و به همین دلیل چهار روز به اخذ رأی مانده برگشتم به تبریز بدون اینکه این اعلامیهای را که خطاب به وزارت کشور صادر کرده بودم، استعفا داده بودم، توی روزنامهها منعکس شده بود پس بگیرم. و حتی آنقدر شور بود قضایا که استاندار هم در برخورد اولیه کاغذی جلوی میزش بود که شما استعفا از کاندیداتوریتان را پس بگیرید، و بعد اصلاً یادش رفت که یکهمچین کاغذی و امضایی از من بگیرد. که بعدها در مجلس در ماههای آخر مجلس آقایان به این فکر افتادند که من نمایندگیام درست نبوده در مدتی که وکالت مجلس را داشتم. برای اینکه استعفا کردم و بدون اینکه پس بگیرم انتخاب شدم و آمدم آقایان اعتبارنامه را تصویب کردند. این بود که انتخاب شدم به نمایندگی مردم و میتوانم با جرأت اخلاقی و وجدان راحت بگویم که با رأی مردم انتخاب شدم. البته آرا فوقالعادهای نبود نزدیک به پنجاههزار رأی بود. اما آن پنجاههزارتا رأی درستی بود. رأیی بود که واقعاً ریخته شد به صندوق و همانها هم خوانده شد. و برخوردهایی که آن روزها داشتیم در بحران انتخابات، همانهایی که بعداً وکیل شدن را عیب میشمردند خودشان داوطلب نمایندگی بودند و انتخاب نشدند. از صحنههای جالب در آن دوران دو نفر، یادم هست دقیقاً، یکی آقای دکتر محمدعلی مولوی، استاد دانشگاه تهران و یکی آقای دکتر پاک. که یکی داوطلب نمایندگی مجلس بود و یکی داوطلب سناتوری بود و هیچکدام موفق نشدند. و مصاحبۀ تلویزیونی من بر حسب تصادف با این دو نفر افتاده بود که آقای دکتر پاک، استاد حقوق جزای خصوصی من بودند در دانشکدۀ حقوق و برای معرفی کاندیداها در روزهای آخر انتخابات بود. بعد وقتی آقای مولوی انتخاب نشد بعدها که انقلاب شده بود و نمایندگی اخ شده بود و اینها آقایان یکی از اینهایی بودند که میگفتند بله، شما به نمایندگی انتخاب شدید. رفتید و نماینده شدید. و در حال حاضر هم برخی از مبارزاتی که افکار ملی، خودشان را حامل افکار ملی میدانند. و من نمیتوانم بگویم افکار ملی دارند چون افکار ملی داشتن یک مقدار مستلزم بینش و شناخت روند تاریخ هم هست. آدمی که تکامل تاریخی را نتواند بشناسد نمیتواند صاحب افکار ملی مصدقی به آن معنی ملیگرا باشد. ایرادی که به من میگیرند میگویند که بله، شما نمایندۀ رستاخیز بودید. شما نماینده رژیم شاه بودید. اما فراموش میکنند که مراد خودشان دکتر مصدق چند دوره نمایندۀ همان رژیم بود در همان داخل سیستم عامل چه تغییرات مهمی شد و عامل چه نهضتی شد و چه جنبشی شد. حالا جنبش، بورژواها دستشان گرفتند نهضت را، با آن کاری ندارم اما مصدق در لااقل ملی کردن صنعت نفت، لااقل در مبارزه با استعمار در نشان دادن اصالت مبارزه، یک انسان موفقی بود. نمونه بود در ایران، در آسیا، در منطقه.
س- آقای بنیاحمد، در جریان کاندیداتوری شما و همچنین در فرآیند انتخاباتی، شما هیچ نوع دردسری با ساواک نداشتید؟
ج- نه. مطلقاً. نه تنها نداشتم بلکه ساواک بیمیل به انتخاب من نبود دلیل داشت. دلیل این بود که سیستم، سیستم حاکم بر ایران نمایندگی را وسیله نمیدانست. نمایندگی را هدف تصور میکرد و فکر میکرد هر کس که نماینده شد به هدف خودش رسیده. بنابراین یکی از، عوامل آقایان است. یکی از، عوامل امنیتی است. یکی از عوامل سیستم است. دربست. بیچونوچرا. ولی برای من نمایندگی وسیله بود. اشتباه اینجا بود. اینها فکر میکردند که در آنجا دیگر تمام مسائل حل است.
س- اشتباه کی آقا؟
ج- سیستم. مجموع سیستم. چون من همۀ سازمان امنیت و شاه و نخستوزیر را، حالا استدلال هویدا در دادگاهش زیاد هم بیربط نبود. البته یکی از عوامل ایجاد همان سیستم خود هویدا بود، که میگفت من بیگناهم سیستم بود. من هم مهرهای بودم. نه او یکی از عواملی بود که آن سیستم را به وجود آورد. ولی خوب کل این یک سیستمی بود که در جامعۀ ایران مستقر بود. اینها فکر میکردند نمایندگی هدف است و وقتی آدم نماینده شد دیگر حرف نمیزند. برای اینکه به هدفش رسیده است. ولی اینطوری نبود و از همان جلسۀ اول من بنای کار خودم را گذاشتم برای اینکه وقتی دولت هویدا استعفا کرد و مجدد بر حسب سنت پارلمانی با افتتاح مجلس رستاخیز مأمور تشکیل کابینه شد. در برنامۀ دولت قرار شد که بحث بشود. و یکی از ناطقین من بودم و باز خود سیستم، حزب، دستگاه اداره کنندۀ مجلس انتخاب کرده بود من را بهعنوان سخنران، پنج نفر. و از کارهایی که خواهیم آورد که آقای ریاضی چه کارهایی کرد در انهدام مملکت، که یکی از مهرههایی بود که در انهدام مملکت نقش اساسی داشت. اولین کارش برداشتن تابلوی موافق و مخالف از سرسرای مجلس بود. وقتی علت را پرسیدیم گفت، «آقایان با حزب رستاخیز مگر مخالفی هم وجود دارد؟ اگر کسی حرفی دارد ملاحظاتی ممکن است داشته باشد.» بنابراین پرسیدند چه کسانی ملاحظاتی دارند و چه کسانی موافقند. البته اینها در انتخاب اشخاص خوب، میخواستند یک روپوشی برای کارشان داشته باشند. یک نماینده کارگر. یک نماینده فرض کنید دانشگاهی. یک نمایندۀ برگزیده مردم که ظاهراً ژست تودهای داشته باشد. با مردم باشد. مجموعهاش یک پوششی است برای مترقی جلوه دادن رژیم دیگر. و ما از این بابت رفتیم به مجلس وگرنه میتوانستند نگذارند. مردم رأی دادند اما میتوانستند مردم را نگذارند. این یک مسئله خیلی ساده و آسانی بود. و اولین جلسۀ غیرعلنی مجلس وقتی تشکیل شد گفتند که آقای آموزگار مسئول یک جناح باشد و آن یکی جناح هنوز مسئول پیدا نکرده بود که آقای انصاری باشد گفتند که یک نفر یادم نیست شاید آقای رامبد بود. نه، رامبد در جناح آموزگار بود. یک کس دیگر. عدهای را بهعنوان اعضای، رؤسای کمیسیونهای مجلس انتخاب بکنند و اعلام بکنند بدون اینکه رأیی از نمایندگان گرفته بشود. حتی در داخل آن سیستم آنهایی که با آن فرم انتخاب شده بودند به آنها هم اعتمادی وجود نداشت که لااقل آنها را برای مانورهای آییننامهای مجلس آزاد بگذارند. لیست را دادند دست آقای آموزگار. ایشان آمد و اسامی رؤسای کمیسیونها را قرائت کرد گفت آقایان موافقند؟ هم باید میگفتند بله. و من یکی از رؤسای کمیسیونها بودم. رئیس کمیسیون کار و امور اجتماعی بودم. بعد وقتی قرار شد که در برنامۀ دولت صحبت بشود باز پنج نفر خودشان برای صحبت انتخاب کردند از بین داوطلبین صحبت. شاید هفتاد، هشتاد نفر داوطلب صحبت در برنامۀ دولت بودند. پنج نفر انتخاب کردند. یکی من بودم. تا آنجایی که یادم میآید آقای رامبد. مرحوم دکتر عاملی تهرانی بود. پزشکپور بود. آزمون بود. یک نفر دیگر هم بود. کار ما از آنجا شروع شد. البته با جناح پانایرانیستها که در داخل حزب ادغام شده بودند آشنایی داشتم. یعنی بالشخصه بهعنوان یک وکیل دادگستری پزشکپور را من میشناختم ولی هیچ نوع اعتمادی ما به هم نداشتیم برای اینکه هیچ کار مشخص سیاسی را هم با هم نکرده بودیم در هیچ کادری. آن روز که دیدم دو نفر از اینها، دکتر عاملی تهرانی و ایشان هستند و من هستم، رئیس مجلس پرسید که چه کسانی ملاحظاتی دارند و چه کسانی موافقند. و ما سه نفر جزو کسانی بودیم که ملاحظاتی داشتیم و قرار شد که حالا که سه نفر به عنوان مخالف صحبت خواهند کرد ما صحبتهایمان طوری باشد که تکراری نباشد. تیتر مطالب را به همدیگر بگوییم که یک تداومی باشد. رئیس تکلیف کرد که قرار صحبت را هم خودتان بگذارید، پنج شش نفری که چه کسی اول صحبت بکند. چه کسی دوم و چه کسی سوم. و ما طوری قرار گذاشتیم که فرض کنید، اول دکتر عاملی تهرانی صحبت میکند. بعد من صحبت میکنم و آخر آقای پزشکپور صحبت میکند. این مطالب به هم وصل باشد که یک نتیجهگیری بشود. آمدیم در جلسه نشستیم با یک تیترهایی که در ذهنمان بود برای صحبت کردن یک مرتبه رئیس این فرمول انتخابی ما را از لحاظ مقدم و مؤخر بودن ناطقین به هم زد. برای اینکه احساس کرده بود شاید ما یک جیکوبیکی با هم داشته باشیم. چون اول باید من میرفتم اول دکتر عاملی مرحوم را احضار کرد و بعد مثلاً من آخر رفتم. این طوری شد. آن تداوم به هم خورد ولی من از انتخاب خودم احساسم این بود که یک چیزهایی به رژیم تحمیل شده چون علیالاصول من نباید انتخاب میشدم. یعنی خودم حساب میکردم نقطۀ غلطی بودم و رژیم نه تنها موافقت کرده بود با انتخاب من، بلکه استقبال هم کرده بود. چون من هیچجا به مقاومتی که، سؤالی که شما کردید هیچ نوع، یعنی حتی آن کاغذی را هم که تشریفاتی من باید امضا میکردم بازگشتم به کاندیداتوری من امضا نکردم. خوب، این یک نوع استقبال است دیگر. من میخواستم ببینم که این به چه شکلی است و حقیقت برایم روشن بشود که تا کجا. این بود که در همان اولین سخنرانی خودم خطاب کردم به آقای نخستوزیر و گفتم که کارنامهای که شما بهعنوان نخستوزیر گذشته دادید به مجلس برای رأی اعتماد به کابینۀ جدیدتان، من تمام این کارنامه را وقتی مرور میکنم میبینم تمام نمرات شما مردودی است. شما یک نمره قبولی ندارید توی این کارنامه. ولی متأسفم بگویم که مهر رضایت شاه زیر این کارنامه هست. یعنی چه. یعنی مجلس باید بپذیرد. بعد جالب این بود که همان روز، روزنامه کیهان صفحۀ اول با عکس من این را نوشت که کارنامۀ دولت نمرات مردودی دارد. تمام کارنامۀ دولت با نمرات مردودی پر است. و این را تیتر زد در صفحۀ اول. و اینها نشانگر این بود که یک چیزهایی به رژیم تحمیل میشود. برای اینکه قرار نبود همچین چیزهایی نوشته بشود و این به تدریج داشت میرفت به جلو. در بحران انتخاباتی هم ما با عواملی که سالها مهره تغییرناپذیر رژیم و ساواک بودند با اینها روبهرو شدیم و من شخصاً یکی از اینها را بهعنوان بت نوار انتخاب کردم. برای اینکه سه روز به اخذ رأی مانده برگشته بودم به انتخابات. تمام عواملی که داشتم میتوانستم در انتخابات بسیج کنم، در این مدت سه هفته کنار گذاشته بودم. به تمام روستاها اعلام کرده بودم که دیگر من کاندید نیستم. میدانید با آن گله گشادی روستاها دوباره رساندن این خبر ظرف سه روز و فعال کردن این نیروها خیلی کار مشکلی بود. این بود که توی شهر باید خیلی فعال میشدم و یک چیزی را پیدا میکردم که هم با کاراکتر من مناسب باشد، هم با افکارم جور باشد و بکوبم. این شخص، یا این اشخاص نمایندگان سابق بودند که مظهر اینها شخصی بود به اسم آقای دیهیم که نمیدانم شاید بیستوچهار سال بیستوپنج سال نماینده مجلس بود. اصلاً شغل شده بود برایش نمایندگی. در اتاق بازرگانی ما به هم رسیدیم که این شروع کرد گفت بله، حالا شما اگر در انتخابات رأی ندهید، شرکت نکنید آنوقت شما به تاریخ خیانت کردید به ملت ایران خیانت کردید، جلوی هر نوع پیشرفت را گرفتید. وقتی حرفهایش تمام شد رفتم پشت تریبون گفتم نفهمیدم شما حالا چطور شده که خطابتان به مردم شده. تا الان این مردم کجا بودند؟ وانگهی اگر مردم تو انتخابات شرکت نکنند و به من و شما رأی ندهند اینها میشوند خائن؟ شما میخواهید تمام تاریخ را خلاصه کنید در این که اگر مردم به شما رأی دادند، در انتخابات شرکت کردند، از یک گذشتۀ پربار تاریخی برخوردارند ولی اگر قیافۀ بنده و جنابعالی را تحریم کردند و حاضر نشدند در این انتخابات شرکت کنند اینها به تاریخ ایران خیانت کردند. بله. زهی بیانصافی و کوتهفکری. ما میخواهیم به خاطر خودمان تاریخ یک ملتی را هم زیر پایمان بگذاریم. من شروع کردم این آقا را کوبیدن. و اتفاقاً ما همه جا به هم رسیدیم. در هر جا که رفتیم، محافل و اتاق بازرگانی و دانشگاه. و این تصادف، طبیعت، نمیدانم یا هر چی، اتفاق او را در برابر من قرار داد. البته ایشان انتخاب نشدند. سر دستۀ ائتلاف دولتی هم بود برای اینکه من تقریباً منفرد بودم. مانده بودم به تنهایی. و اینها یک لیستی درست کرده بودند، لیست ۹ نفری و دو سه روز قبل از انتخابات یکی از نمایندگان مجلس که سابقۀ ارتباط فامیلی با من داشت آمد منزل ما و قرآن از جیبش درآورد و به خانم من گفت که به ایشان بگویید این آقا انتخاب خواهد شد. منظورش دیهیم بود. لیست ۹ نفری ما امروز بسته میشود. اگر ایشان نیایند کنار میماند و این لیست انتخابات را میبرد. گفتم آقای فلانی برای من انتخابات هدف نیست. من یک مبارزهای را میکنم اگر هم نشد من خوشحالم، موفقم. چون من با یک تردید و دودلی این را استعفا کردم دوباره آمدم. این که هر طرفش من برندهام. یا انتخاب بشوم یا انتخاب نشوم این است که من این آدم را تا آخر ول نخواهم کرد. او رفت و از آن لیست ۹ نفری اتفاقاً تنها آدمی که از آن لیست ۹ نفری حذف شد همین آدم بود. برای اینکه در شهر تبریز به صندوقها دست نزدند و علت این بود که گفتم میخواستند یک مقدار روپوش کار را تمیز بکنند. چون با عنوان یک حزبی کردن مسئله را کثیف کرده بودند. میخواستند از یک جای دیگر این را درست کنند. این خراب کردن را به یک وسیله دیگر ترمیم کنند. خوب، مردم را هم البته تهدید کرده بودند که اگر در انتخابات شرکت نکنید، نمیدانم پاسپورت نخواهد بود. کربلا نخواهد بود. چیچی نخواهد بود. مردم شرکتکرده بودند. خوب، بین بد و بدتر انتخاب کردند در حقیقت. و این داستان راه یافتن من به مجلس بود.
س- آقای بنیاحمد وقتی که شما وارد مجلس شدید هنوز تا یک مدتی آقای هویدا نخستوزیر بود. رابطۀ شما با دولت آقای هویدا چگونه بود؟
ج- رابطۀ من با دولت هویدا از روز اول خراب شد. چون وقتی که این حرف را زدم که کارنامۀ دولت مردود است. دقیقاً عبارتی بود که هیچوقت هویدا انتظارش را از آن مجلس نداشت. بعد باز گفتم به دلایلی که نمیدانم، انتشار آن خودش نشانۀ چیزهای دیگری بود که پشت پرده میگذشت، رابطۀ ما به طرف خراب شدن رفت. البته ایشان صورت ظاهر را خیلی حفظ میکرد.
س- عکسالعمل ایشان چه بود در مقابل این صحبت شما؟
ج- هیچ. البته یک مقدار عوامل و اطرافیان خودش را برانگیخت به رفاقت و معاشرت با من که بعدها من درک کردم. منجمله مثلاً آدمهایی که اصلاً تناسخی با من نداشتند مثل آقایان.
س- فلیکس آقایان؟
ج- نه. آن یکی شاهین و خانمش اما آقایان که وکیل مجلس ارامنه بود مال آذربایجان. از آن طریق بهعنوان اینکه یک کارهای مشترکی برای قرهکلیسیا و آذربایجان باید انجام بدهیم. چون در تبریز اکثریت قریب به اتفاق ارامنه به من رأی داده بودند و طوری که او به شوخی میگفت تو سید ارامنه هستی در تبریز. رابطه من و ارامنه خیلی خوب بود برای اینکه اینها در جاهای دیگر زیاد از اینها خاطرۀ خوشی ندارند ولی ارامنۀ آذربایجان همیشه آدمهای پیشرو، خوشفکر و یاریگر برای کارهای مردم بودند. یعنی امدادگران خوبی بودند در زمینههای فنی و فکری و مراوداتی. و اینها وقتی به آذربایجان آمدند ارامنه، به شیوۀ تاکتیک خودشان منطقۀ خاصی را برای سکونت انتخاب کردند که ارمنستان در تبریز خوانده میشد. کوچهها و محلههای خاصی. ولی بعد خودشان از این کار پشیمان شدند برای اینکه رابطهشان آنقدر با مردم بهبود پیدا کرد که تقریباً اینها در همهجا وارد شدند. در سازمانهای اداری وارد شدند. در ادارات آموزش وارد شدند. در آموزشوپرورش وارد شدند. در کارهای مردمی حتی وارد شدند. در سازمانهای خیریه عضویت پیدا کردند و به قول مرحوم رائین اینها ایرانیان ارمنی بودند نه ارامنۀ ایران. و خیلی خوب با مردم تا میکردند و مردم هم اینها را دوست داشتند. این بود که من مناسبتم با اینها خیلی خوب بود و یکی از طرقی که آقای هویدا با من در ارتباط قرار گرفت شاهین آقایان و خانم اما آقایان بود که درست دو سه روز بعد از این صحبت دعوتی از من کردند به باشگاه ارامنه.
س- در تهران آقا؟
ج- در تهران. بهعنوان اینکه ایشان وکیل ارامنۀ آذربایجان هستند، مرکز آذربایجان، و من هم وکیل تبریز و یک مهمانی خیلی مفصل با حضور خلیفه و تشکیلاتشان. بعد در آنجا ضمن صحبتها، به تدریج من پی به رابطۀ شاهین آقایان و هویدا بردم. البته یک سال بعد دقیقاً روابطشان را فهمیدم ولی خوب، احساس کردم آنها یک مناسباتی با هم دارند. هویدا هم حتی در تمام جلسات رؤسای کمیسیونها که در نخستوزیری تشکیل میشد بیش از حد متعارف احترام من را نگه میداشت و این بیانگر آن کنکاشی بود که در داخل داشت که این کیست. چیست و چه میخواهد بکند؟ خوب مثلاً حتی وقتی میدید من میخواهم پیپ را روشن کنم. مثلاً میگردم دنبال کیسه توتونم پیدا نمیکنم از آنجا پشت تریبون که نشسته بود و، رؤسای کمیسیونها هفتهای یک بار با هیئت دولت جلساتی داشتند برای هماهنگ کردن کار پارلمان و دولت. فوراً سیگار برگ میفرستاد. نمیدانم یا توتونش را میفرستاد با پیشخدمت، در این نوع رابطه. و هیچ عکسالعمل ظاهری از خودش نشان نمیداد ولی خوب اینها خودش عکسالعمل بودند و من درک میکردم. بعد دیگر به تدریج کار ما در مجلس شروع شد و درگیری اول ما با خود آقای ریاضی بود به عنوان رئیس مجلس که این بیش از دولت دولتی بود، دولتیتر از هر دولتی. از منافع دولت دفاع میکرد به جای اینکه از منافع پارلمان از موضع پارلمان دفاع بکند. عرض کردم یکی از مهرههای اصلی سیستم بود که در نابودی ایران دخالت مستقیم داشت.
س- آقای بنیاحمد، در این جلساتی که از رؤسای کمیسیونهای پارلمانی تشکیل میشد با هیئت دولت آیا هیچ خاطرهای دارید که نشان بدهد که تا حدودی هم دولت به نظریات قوه مقننه که پارلمان باشد احترام گذاشته باشد؟
ج- نه، متأسفانه نه. تمام بازی نشانگر این بود که ما میخواهیم به خود شما، من حیث خودتان احترام بگذاریم. من حیث تأمین حقوقی که شما خودتان به عنوان نمایندۀ مجلس یا رئیس کمیسیون برای خودتان قائلید. یا منافعی که در ذهنتان هست. به آنها میخواهیم احترام بگذاریم. تمام بازی بر این مدار میگشت. بهطوریکه هیچ یادم نمیرود یک عبارتی را روزی هویدا به کار برد. گفت، «ما دلمان میخواهد در دورۀ دیگر هم با شما کار کنیم.» شما دیگر از این عبارت زنندهتر برای هتک حیثیت قوۀ مقننه میتوانید پیدا کنید؟ یعنی من این دوره را، تازه شروع شده، خواهم بود. دورۀ آینده هم هستم و دلم میخواهد که با شما کار کنم. مثل یک کارفرما با یک کارمند یا یک مجری کار.
س- یعنی میخواهید بگویید که یک تهدید مؤدبانه بود؟
ج- کاملاً. اصلاً خود تهدید بود که ما دلمان میخواهد در دورۀ دیگر هم با شما کار کنیم.
س- به نظر شما این ملاقاتها هیچوقت بازدهی نداشت. درست است؟
ج- شاید از نظر منطقه، حوزۀ انتخابیه، اقتصادی. و البته نه اقتصادی عمرانی بازدهی داشت و اینها به ما یک امتیازاتی در محل برای کارهای عمرانی میدادند. میتوانستیم یک امتیازی بگیریم برای مثلاً چندتا مدرسه نمیدانم، چندتا کورهراه. چند جاده. ولی هیچ نوع بازده اجتماعی، یا سیاسی یا پارلمانی به نظر من نداشت. دقیقاً در تأمین همین منافع شخصی نه واقعاً بهبود مناسبات اصولی دولت و پارلمان بود که آمدند اعتباری را من حیث هر وکیل تصویب کردند که در سال در اختیار آن وکیل بگذارند و صرفاً به صلاحدید و تصویب آن وکیل در هر محلی که میخواهد خرج بشود. بدون اینکه حسابی برای بازپس دادن در بین باشد. و این رقم را هی بالا بردند. وکلا هم از آن استقبال کردند. و هر چه در طرح آن ما مخالفت کردیم که آخر برای چه شما میخواهید دست نماینده مجلس را آلودۀ کارهای اجرایی بکنید. چطور نماینده مجلس که نمیتواند پیشنهاد خرج بدهد از نظر قانون اساسی و آییننامۀ داخلی مجلس، بیاید مباشرت چند میلیون در سال را شخصاً به عهده بگیرد که من تشخیص میدهم آن کار بشود این پول داده بشود به آن. به حساب ما ریخته میشد. به حساب شخصی ما در بانک تعاونی و عمران، که باز کرده بودند، به آن حساب ریخته میشد و من دستور میدادم صدهزار تومان به فلانجا خرج بشود. در اختیار فلان انجمن ده میگذاشتم، فلان آقا میگذاشتم، فلان برنامه میگذاشتم و ناظرش را هم خودم تعیین میکردم.
س- کنترلی هم روی خرجش نبود. شما به کسی باید حساب پس میدادید؟
ج- هیچ. نه. مسئله این بود. اولاً حساب پس میدادیم استقلال پارلمانی نماینده از بین میرفت. حساب پس نمیدادیم یک زمینهای بود برای آلوده کردن وکلا به فساد دیگر. تمام این پولها در راههای پوچ به هدر رفت و اگر مطالعهای بشود اکثراً این پولها در ساختن راههای روستایی مصرف شد. میدانید چرا؟ برای اینکه راه روستایی از این طرف ساخته میشود از آن طرف باران میآید از بین میرود. چیزی نمیماند برای نشان دادن. وقتی شما یک مدرسه میسازید یک مدرسه ساختید. بالاخره سیصدهزار تومان خرج کردید ممکن است صدهزار تومان هم تویش لوطی خور شد. ولی یک چیزی بالاخره ساخته میشود. اما وقتی یک راهی ساخته میشود که با یک باران از بین میرود راه اصلی درجه یک که ساخته نمیشد. پل که نمیزدند. و تمام هزینههایی که در این مسیر راهسازی، همهاش اصلاً حسابی نداشت و معلوم نبود برای چه بود.
س- آقا در این حوزۀ انتخابی شما، شما هرگز آنجا اقدام به ساختن یک مدرسه کردید؟
ج- تمام این پولها را یک پل ساختم من و چندین مدرسه. هیچ برای جاده خرج نکردیم. یک حمام. یادم هست دقیقاً یک حمام و یک پل و بقیه را مدرسه ساختیم.
س- این مدرسهای که شما میساختید فقط در واقع ساختمان بود یا حساب آن را هم میکردید که م؟؟؟لمین این باید از کجا تأمین بشود.
ج- نه. مدارسی که فرض کنید در روستاها بود. قدیمیساز بود باید کلنگی بودند در معرض خرابی بودند به جای اینها ساخته میشد که کادرش از نظر آموزش وجود داشت.
س- من این سؤال را از این نظر کردم چون خودم در سالهای ۷۴ و ۷۵ به شهرهای کوچک و دهات که مسافرت میکردم یکی از شکایات دانشآموزان این بود که مدرسه هست ولی معلم نیست. و اگر احیاناً هم معلم هست کسی است که خودش دیپلمۀ همان ده و شهرستان است و سواد درس دادن ندارد و معلم خوب حاضر نیست که از تهران بیاید در آنجا زندگی بکند. میخواستم ببینم که شما هم با این اشکال روبهرو بودید؟
ج- نه. میتوانم بگویم که به علت افزایش بودجۀ آموزشوپرورش از لحاظ کادر مضیقهای نبود و تقریباً روستاها در پوشش نسبتاً خوبی قرار گرفته بودند. و بیشتر اینکه روستاها حتی برعکس ما برخورد میکردیم که چون مدرسهای نیست چون ساختمان مناسبی نیست بنابراین آموزشوپرورش کادری را هم که تعیین کرده به جای دیگر فرض کنید انتقال میداد، و از این لحاظ نخیر. این بود که رابطۀ من با دولت هویدا از اول زیاد حسنه نبود و در همان یک سال اول متأسفانه یا خوشبختانه، نمیدانم، خرابتر شد و بعد رسید در همان سال به بودجۀ سال ۵۴ در سال ۵۳. در آنجا بود که ما تقریباً به هم خوردیم طوری که پردهها کنار رفت. البته از ناحیۀ ایشان کنار رفت و حرفهایی که نباید بزند یا خودش واجب میدانست بزند و تا آن روز نگه داشته بود بیان کرد.
س- کجا، در مجلس؟
ج- بله در مجلس.
س- چه گفت؟
ج- عرض کنم در این بودجه من بهعنوان مخالف ثبت نام کرده بودم و ترتیب کار طوری شد که ساعت هشتونیم شب به من نوبت صحبت رسید و ما تمام روز را هم در مجلس گذرانده بودیم برای اینکه بودجه مطرح بود. وقتی من رفتم پشت تریبون، خوب ما یک توافقی با رفقای همفکرمان در بیرون داشتیم برای اینکه تمام این روند در این جهت بود که آیا مسئلۀ حقوق بشر که دارد از طریق آمریکا به ایران تزریق میشود یک واقعیتی دارد. یعنی رژیم تحت فشار است برای رعایت این مسئله و دادن حداقل آزادیهایی که پایمال شده به مردم یا نه؟ و این بالاخره احتیاج به یک سنتاژی داشت که ما ببینیم رژیم در کدام خط است. چه شکلی است؟ خوب، میدانید رابطۀ ایران با آمریکا با انتخاب کارتر در یک وضع خاصی قرار گرفته بود. از طرفی جنین به نظر میرسید که یک رابطۀ خصومت شخصی بین شاه و کارتر وجود دارد. علی الاصول به سبب اظهاراتی که شاه در آستانۀ انتخابات کارتر گفته بود که سیاست با کشت بادامزمینی خیلی فاصله دارد اپوزیسیون دستگاههای تبلیغاتی ایران، رسانههای گروهی دولت. تلویزیون، رادیو. حتی لحظهای که کارتر انتخاب شده بود. اینها یا بیخبر بودند با آن همه دستگاههای عریض و طویلشان با یک ساعت، دو ساعت فاصله که خبر پیروزی جمهوریخواهان را میدادند. یا دهنکجی بود. از طرف دیگر اظهاراتی که رئیس جمهور آمریکا در آن مقام کرده بود و ایران را مثل زده بود. چیزی که سالها…
س- مبارزۀ انتخاباتی؟
ج- نخیر.
س- در مبارزۀ انتخاباتیاش هم گفته بود آخر.
ج- آنکه بله. اصلاً برنامۀ ما این بود که آیا این یک شعار انتخاباتی بود برای رئیس جمهور یا اینکه واقعیت عینی هم دارد؟ برای اینکه سؤال را یک خبرنگار موذی انگلیسی از کارتر کرده بود بعد از انتخابش. که آقا شما در دوران انتخاباتتان چنین چنان، فلان. آیا برای شما پرنسیب است یا شعار انتخاباتی بود. ایشان گفته بود نه من روی حقوق بشر میایستم و این را از روزی هم که وارد کاخ سفید شدهام تعقیب میکنم. این خبرنگار باز پرسیده بود، نمیدانم شما یادتان هست یا نه، شما چرا حقوق بشر را از پشت دیوار آهنین و از شوروی شروع کردید که هیچ نوع نفوذی به آنجا ندارید ولی کشورهای تحت اختیار خودتان که حقوق بشر را پایمال میکنند در آنها مدافع حقوق بشر نیستند. و کارتر گفته بود مثلاً. خبرنگار گفته بود مثلاً ایران. و کارتر گفته بود ایران دقیقاً در برنامۀ دستور حقوق بشر ما قرار دارد. خوب این چیزی بود که ما سالها دنبالش بودیم و هر محفل آمریکایی را که گیرمان میآمد سیاست نادرست ضدایرانی اینها را به ایشان یادآور میشدیم که شما منافع استراتژیکی در منطقه دارید و علیالاصول این منافع آنچنان منافعی است که به منافع استعماری و امپریالیستی شما باید برتری داشته باشد یعنی از اینها باید چشم بپوشد و کاری که با مصدق کردید، با حکومت ملی کردید اشتباه بزرگی بود. برای اینکه شما به نفع سیاست آمریکا است که حتی یک دولت ملی و برگزیدۀ مردم را تحمل بکند تا یک دولت دستنشانده و نوکر که هیچ نوع دفاع طبیعی به جامعه نمیدهد و هر وقت رفت جامعه هم با آن ارابهاش از آن بالا به ته دره خواهد رفت.
س- آقای بنیاحمد زمانی که شما نماینده مجلس بودید با هیچیک از شخصیتهای آمریکایی تماس گرفتید. این مطالبی که میفرمایید به کدام شخصیت آمریکایی گفتید؟
ج- نه این برمیگردد به زمانهای قبل از وکالت من اصلاً. من که چندین بار اتفاق افتاد که بر حسب تصادف با چند شخصیت آمریکایی ملاقات کردم. مثلاً یک بار آقای وارن، دادستان کل آمریکا آمد به ایران و دعوتی از افراد مختلف شد برای آشنایی با ایشان در تهران. از شهرستانها و معمولاً رؤسای کانون وکلای دادگستری و یک یا دو نفر دیگر از شخصیتها را از هر استان دعوت کرده بودند. و دو نفر از آذربایجان من و مرحوم علی ابوالفتحی رئیس کانون وکلا بود دعوت شده بودیم به دیدار با ایشان که خیلی تشریفاتی بود فرصت یک بحث و گفتوگویی در بین نبود. اما یکی از اعضای سفارت آمریکا که وابستۀ مطبوعاتی آمریکا بود در ایران و آمریکایی بود. اسمش یادم رفته. و این از نظر سوابق فکری مرا میشناخت و کنسول آمریکا در تبریز به اسم آقای هانس، که خوب فرانسه صحبت میکرد، و گهگاه ما ارتباطاتی به لحاظ اینکه خوب، من مدیر روزنامه بودم در محافل میدیدیم، میرفتیم، میآمدیم بحثهایی با هم میکردیم. او گفت که تمام مطالبی که شما راجع به آمریکا و سیاست آمریکا مینویسید این ترجمه میشود و به آمریکا فرستاده میشود گفتم از طریق شما؟ گفت نه، از طریق ادارۀ مطبوعات ما در سفارت در تهران که یک روز این آقای وابستۀ مطبوعاتی که اسمش یادم رفته آمده بود به آذربایجان آقای کنسول دعوت کرد برای آشنایی با ایشان، ما صحبتهایی در این زمینهها با ایشان کرده بودیم. و آن روزی که آقای وارن آمد و ما به ناهار دعوت داشتیم در هیلتون، هیچ فرصتی برای چنین مذاکرات در بین نبود ولی این آقای مشاور مطبوعاتی آمد به من گفت فرصت بسیار مناسبی است که شما هر چه راجع به مناسبات ایران و آمریکا میخواهید مطرح کنید به صورت یک یادداشت بدهید من بدهم به آقای وارن. گفتم آخر ایشان دادستان کل است گفت نه، دادستان کل آمریکا از نظر اینکه یک شخصیتی است که روی شخصیتهای آمریکایی نفوذ دارد آدم معتبری است. و من در فرصت یک شبی که در تهران بودم در هتل، یک سلسله ی یادداشتهایی را تهیه کردم و دادم به این آقای وابسته مطبوعاتی بعد گفت که من عیناً دادم به ایشان. این و نظایر این ملاقاتها خوب، بود قبل از نمایندگی من. گفتم دیروز که با سفیر آمریکا در سالهای ۴۵، ۴۶ در ایران هم دو بار ملاقات داشتم با آروین مایر با او هم همین مطالب. البته سفرای خارج در ایران ظاهراً از مسائلی که در ایران میگذشت بیخبر بودند ولی آن سفیران نمی توانستند سفیر آمریکا یا سفیر شوروی باشند البته سفرای دیگر چرا. برای اینکه اینها عوامل ایرانی دارند و تشکیلات در خود سیستم در خارج از سیستم. بنابراین اطلاعاتشان میتواند متکی به یک سلسله آمار و ارقام مستند باشد. این بود که به نظر من برخوردی که من دو بار با سفیر آمریکا داشتم و بیاطلاعی خودش را که از ماجراهایی که در ایران، از سرکوبی آزادیها و اینها نشان میداد بیربط بود. ژست بود. ژستی بود که ناچار بود اینها را تأیید کند و نمیتوانست بگوید که بله چون ما عامل این سرکوبی را آمریکا میدانستیم. عامل پشتیبانی رژیم که در داخل نبود در خارج بود. بنابراین یعنی آمریکا این خفقان، این فشار، این سرکوبی را فراهم کرده است. این بود که خوب، آن ژست، ژست اجباری بود که میگرفت. ولی همۀ مطالب را ما از دیدگاه منافع ملی خودمان که مغایر با منافع یا بهاصطلاح نفع اصولی آمریکا در منطقه از لحاظ استراتژیک فقط. نظامی استراتژی نظامی نیست یادآور میشدیم، که آن تحمل یک دولت ملی و حتی احتمالاً ضدآمریکایی برای اینکه یک حکومت ضدآمریکایی در ایران اگر حکومت مردمی باشد ضروری به آن نفع آمریکا که میگویم منافع استراتژی نظامی نمیزند. اما دقیقاً اگر این دولت، دولت ملی باشد دولتی است که منافع شرق را به خطر میاندازد. چرا، برای اینکه در ایران آمریکا حزب توده ندارد. یعنی حضور ایدئولوژیکی ندارد. حضور فکری ندارد. آمریکا در ایران فقط میتواند عوامل جاسوسی داشته باشد. اطلاعاتی داشته باشد. نوکر داشته باشد. گماشته داشته باشد. مأمور داشته باشد. ولی آمریکا در ایران پیروان خط آمریکا یا فکر آمریکا نمیتواند داشته باشد و ندارد. ولی شوروی و شرق این امتیاز را دارد که پایگاه فکری میتواند در ایران داشته باشد. بنابراین یک دولت ملی که به منافع تودههای ایران توجه دارد اگر منافع امپریالیسم را هم بکوبد مآلاً منافع شرق را کوبیده است. برای اینکه مردم را در یک صف ملی متحد کرده است یعنی در جایی قرار داده است که یک دفاع طبیعی جامعه پیدا میکند در مقابل شرق و غرب که این خطرش به شرق بیشتر از خطرش به غرب است.
Leave A Comment