روایت‌کننده: آقای احمد بنی‌احمد

تاریخ مصاحبه: ۱۱ مارس ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: نیس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۴

 

 

یک حکومت مردمی و ملی که نیروی توده را پشت سر داشته باشد هیچ خطری نه به شرق دارد، نه به غرب دارد. بلکه می‌تواند عامل یک تعادل قوا در منطقه به حساب بیاید. این مطالب را بارها و بارها، نه تنها عرض کردم، در فرصت‌هایی که پیش آمد ما به محافل آمریکایی و به نوعی اول یادآور شدم که در کوپه‌ای برای تقسیم خالصه‌جات می‌رفتیم به جلفا برای روس‌ها حتی از طریق خبرنگار‌های‌شان، محافل مطبوعاتی‌شان یادآور شدیم. کمتر از شمارۀ روزنامه‌های عصر نوین را من پیدا می‌کنم که این مسائل را ما از همین دیدگاه برای آمریکایی‌ها تکرار نکرده باشیم. یعنی هم وضع انفجارآمیز داخلی کشور را از لحاظ خفقان مردم و هم سیاست نادرست آمریکایی را در دفاع از این سیاست. مثلاً من الان یک شماره از روزنامۀ عصر نوین را این‌جا دارم که چون منحصر به‎فرد است و آرشیو درستی ندارم یک تکه‌هایی را که مورد نظرم است می‌خوانم. این سال ۴۵ شهریور است. در این فاصله شهریور ۴۵ دو سه شماره این‌جا هست تا اسفند ۴۵ ما پنج مورد که چهار موردش سرمقاله اصلی است، این فرم روزنامه است در هر شماره‌ای که منتشر می‌شد صفحۀ اولش این حالت را داشت. مثلاً یک مورد این است که «مگر آمریکا چه کرده است»، «طوفانی از انتقاد و ایراد و اعتراض این روزها سیاست آمریکا را در زیر ضربات خود خرد می‌کند. عالم و عامی هر کس به یکدیگر می‌رسد می‌گوید دیدی یارو، یعنی آمریکا، چگونه در فشار به مردم و دمار از روزگار مردم درآوردن و جرأت این‌که غباری، فلان. و حتی به خاطر ذکر اسم و رسم فیدل کاسترو مورد استیضاح و سؤال واقع می‌شدند به طور مستمر سیاست آمریکا در خاورمیانه و ایران را به باد تندترین حملات قرار دادند. واقعاً آمریکا در این گوشه از جهان چه کرده است که چنین مستحق طعن و لعن و تکفیر شده است. آمریکا جز این‌که هدف اصلی‌اش حمایت از پیشرفت و توسعۀ اقتصادی ملت‌های عقب مانده باشد کاری نداشته است. اگر آمریکا در اقتصاد برخی از کشورهای آسیایی رخنه کرده و سرمایه‌داران آمریکایی موجودیت آن‌ها را از داخل خورده‌اند. اگر معروف شده که آمریکایی خزانه‌دار حکومت حکمیه است. اگر دیده شده است که حکومت‌هایی را به نام آمریکایی آورده‌اند و برده‌اند تقصیرش متوجه آمریکا نبوده است بلکه گناهش به گردن مللی است که آن‌چنان حکومت‌ها را داشته‌اند. وقتی شما در خانه را باز کردید و به جای دوستی متقابل، نوکری و پیشخدمتی مهمان خوانده و ناخوانده را کردید هر کس دیگری به جای آمریکا باشد دیگر نمی‌تواند از یک چنین میزبانی تحمل شخصیت بکند. شاید گفتن و نوشتن این مطلب در سیاست فعلی زمان نه خوشایند افکار عمومی باشد و نه مصلحت هیئت‌های حاکمۀ گذشته و نه موافق موجی که همه را با خود می‌برد. اما گاهی بیان حقایق حتمی و ضروری، به منظور ضبط و ثبت در تاریخ ضروری است. یک بررسی از سیاست آمریکا در کشورهای آسیایی و آفریقایی که حکومت آن‌ها از احتیاط و حزم و دوراندیشی سیاسی برخوردار بوده نشان می‌دهد که نه تنها سیاست آمریکا مضر به حال این کشورها نبوده است بلکه با مصالح ملی آن‌ها نیز تلفیق داده شده است. دولت هند از سال ۱۹۵۰ نه تنها ضرری از دوستی آمریکا نبرده بلکه همیشه بالاترین کمک‌ها را گرفته و ناچیزترین تعهدات را نیز نداده است. اگر ترکیه عدنان مندرس، خود را به آغوش آمریکا می‌انداخت و بی‌اجازۀ واشنگتن آب نمی‌خورد به خاطر آن بود که در داخله کشور از اعتماد مردم برخوردار نبود و ناچار بود که برای حفظ و بقای خود به فکر برون از مرز باشد. این چنین دوستی در جنگ آمریکا با کرۀ شمالی آمریکایی‌تر از هر آمریکایی دیگر مداخله داشت و به نام نوکر بی‌چون‎وچرا آمریکا تمام آزادی‌های اجتماعی را از مردم سلب کرد. بنابراین اگر آسیا چشم زخمی از دوستی خود با آمریکا دیده مربوط به هیچ شخص و یا مقام آمریکایی نبوده بلکه ناشی از عدم لیاقت هیئت‌های حاکمه در گذشته بوده است. آمریکا ممکن است از کشوری که انتقاد می‌کند و آمریکایی را رو نمی‌دهد احساس اطمینان بیشتری بکند ولی نگران چاکران آستانی باید باشد که چهارنعل به درگاه او روی می‌آورند و سجدۀ عبودیت و بردگی پیش او می‌گذارند. ایمان ما این است که آمریکا فقط یک هدف دارد و آن سیاست استراتژیکی و جلوگیری و سد راه کمونیزم است ولی اگر می‌بینیم بر فلان ثروت ملی اژدهای خارجی و آمریکایی خوابیده است باید اطمینان یافت که این تحفه‌ها را هیئت‌های حاکمه پیشکش کرده‌اند و نادر است در جهان دوستی و سیاستی و شخصی که در باغی را به‎رویی بگشاید و او ورود بدان را مکروه داند و روی برگرداند. خلاصه این‌که آمریکا با کیسۀ دلار و نیت توسعه و پیشرفت اقتصادی پیش آمده اما در برخورد با زمامداران نالایق که فاقد جهان‌بینی بوده‌اند نه تنها از کیسۀ عموسام چیزی خرج نکرده بلکه تحف و هدایای تقدیمی را نیز بر بار ثروت خود افزوده است. ثروتی که بعضی موقع ناچار است از شدت زیادی آن را آتش بزند. بدون شک آمریکایی که درآمد متوسط سرانۀ ملت او در ماه از سی‎هزار ریال تجاوز می‌کند و تولید او از شدت افزایش ایجاد تورم دارد و برای حفظ تعادل اقتصادی خودش در صدور سرسام‌آور به مرحلۀ انهدام مواد غذایی نیز می‌رسد چشم طمع به ذخائر طبیعی ملتی که در وضع ناگوار اقتصادی به سر می‌برد و میلیون‌ها نفر روزی چندین‌بار چون اغنام و احشام چرا می‌کنند ندارد. آنچه از آمریکا عفریت و غول و مار دوسر ساخته است رجال بی‌شخصیتی بوده که آمریکا را گمراه و با خود بر سراب کشانده است. بدون شک درد بزرگ آسیا و آفریقا، فقر و عقب ماندگی نیست بلکه فقدان رجال کارآزموده و نداشتن شخصیت‌های سیاسی و کاردان است که مسائل را به درستی ارزیابی کنند. انسان وقتی شرح‌حال رجال کشورهای اروپایی و حتی دو سه کشور استثنایی را در آسیا مطالعه می‌کند از خلأ بزرگ فکر در این گوشه از قاره به وحشت می‌افتد و بر حال این ملل تأثر و تأسف می‌خورد.» البته این یک تکه از یک مقاله بود و از این نوع خیلی زیاد تقریباً همان‌طور که گفتم مثلاً در عرض کمتر از شش ماه شاید چهار پنج مقاله. یکی هست به فاصلۀ یک ماه شاید در ۲۵ آبان ۴۵، که تحت عنوان «پایان دوستی‌های یک طرفه» خطر دوستی‌های یک‌طرفه و داشتن روابطی از آن نوع که سابقاً بین آمریکا و آمریکای لاتین وجود داشته و اکنون نیز در بعضی جاها دارد عواقبی نیز ممکن است از نوع کوبا و کوباهای دیگر داشته باشد. اما هرگز یک دوستی دوطرفه و متکی بر عوامل و اصول تبادلات اقتصادی، برخورداری از عوامل طبیعی طرفین هرگز به دشمنی و کینه‌توزی و عداوت بی‌موقع مبدل نخواهد شد. در دنیای کنونی وجدان عمومی حکومت جالب و امیدوارکننده‌ای به وجود آورده است که روزبه‎روز نیز بر اقتدار آن‌ها افزوده می‌شود. و همین وجدان عمومی است که حافظ دوستی‌های دوطرفه و محکوم کنندۀ هر نوع تحمیل سیاسی است. دوستان غرب ما باید ببینند که رقیب آن‌ها دیگر تنها ایدئولوژی و زور به ملت‌ها ارائه نمی‌دهد بلکه برای آن‌ها پیشنهاد شد کارخانه، توسعۀ صنعتی نیز همراه دارد. اگر سابقاً یک دست برداشته اکنون کیسۀ لایزال روبل را نیز در دست دیگر دارد. وجود کشورهای مستقل با تمایلات انسانی و روح ملت‎خواهی اگر مطیع شما هم نباشند می‌توانند دوست شما و مآلاً سد راه هر نوع تهاجم نظامی و فکری باشند. و زمان به ما و شما یادآوری می‌کند که چگونه می‌توان به این دوستی‌ها امیدوار بود.» بعد باز در همین شماره مثلاً سفر آقای «راسک» را به خاورمیانه ما بهانه یک سلسله گفتاری قرار دادیم و روی سخن به ایشان، من نوشتم امضا هم گذاشتم.

س- تاریخ این روزنامه کی است، آقا؟

ج- عرض کنم که آبان ۱۳۴۵. تحت «طراح سیاست خارجی آمریکا در تهران» و یک تیتر از گفته‌های ایشان: «ما بسیار مایلیم که در دل و روح ملل جهان جای بگیریم ولی راه آن را نمی‌دانیم». بعد این‌جا من نوشتم که «راسک» که یکی از طراحان اصلی سیاست خارجی آمریکاست اما دوران اداره سیاست خارجی آمریکا به دست وی علی‎رغم طول زمان با شیوه‌های نوینی که در ابتدای امر پیش‌بینی می‌شد همراه نبود. «دین راسک» وزیر خارجۀ کندی بود و شمای اصلی سیاست خارجی آمریکا نیز به طور دقیق طرح استراتژی صلح کندی روشن می‌کرد. اما انتظار آسیا و آفریقا از سیاست آمریکا فقط به صورت انتظار باقی ماند. در حالی که در حال حاضر نیز گروهی از روشنفکران که موقعیت خاورمیانه را از دیدگاه خاصی ارزیابی می‌کنند امید خود را از این انتظار بزرگ نبرده‌اند و می‌خواهند به سیاستی که می‌تواند همگام آن‌ها در توسعۀ اقتصادی و رفاه عمومی باشد شیوه‌های منطقی و مطابق با مکان و زمان پیشنهاد کنند. دوران شش‎سالۀ وزارت امور خارجه دین راسک تفاوتی با آنچه که جان فوستر دالس وزیر امور خارجه متوفای آمریکا می‌خواست و می‌کرد نداشته است. دالس معتقد به زور بود و می‌گفت خشونت در برابر هر نوع سیاست ضدآمریکایی و تمایلات مستقلانه درمان فوری و اساسی است. اما دالس دارای امتیازات برجسته و جالبی بود. او اکثراً سعی می‌کرد و قبل از زور و حریق وسایل جلوگیری آن را مهیا سازد و کمتر اتفاق می‌افتاد که به فرو نشاندن آتش و معالجۀ بعد از حدوث انفجار برسد. آنچه را که «راسک» و طراحان دیگر سیاست خارجی آمریکا از روابط خود با سایر کشورهای جهان توجیه می‌کنند در اصل همان تعبیر و مفهومی است که ملل دیگر از رابطۀ خود با آمریکا دارند. اما راه وصول به آن تفاهم و دوستی معمولاً از بی‌راهه و دیوار است. اکنون دیگر تغییرات جهان اجازه نمی‌دهد که بتوان سیاست بی‌نیازی ملی را طرح کرد. و سیاسیونی که مبشر چنین افکار و عقایدی باشند در قدم نخست با شکست مواجه شده‌اند و به عقب‌نشینی ناچار گشته‌اند. بی‌نیازی ملی در حال حاضر خود را به همکاری در بین کشورهایی داده که با نظام و رژیم و افکار متفاوت می‌خواهند پایه‌های مشترک اقتصادی داشته باشند. از نظر آقای «راسک» و طراحان سیاست خارجی آمریکا همکاری فقط ما بین کشورهایی امکان‌پذیر است که بتوان به نحوی آن‌ها را همفکر و هم افق تلقی کرد. در برابر جنین تز نارسا اکنون دنیای تازه‌ای که دیوارهای آهنین خود را چیده و به جای آن بوته‌ها کاشته و در باغ سبز بازنموده است و صحبت از همکاری اقتصادی و فرهنگی و تبادلات تجاری با صرف‌نظر نمودن از هر نوع نظام حکومتی می‌کند در پیش داریم. منظور شوروی است. ما نمی‌خواهیم با تجاهل به گذشته تجدد و یا تنوعی را ادا کرده باشیم بلکه با ارزیابی گذشته حقایقی را که شما به دنبال آن می‌گردید عریان و بالصراحه نشان می‌دهیم. شما به جای این‌که فرم و ظاهر روابط خود را با کشورهای آسیایی و آفریقایی عوض کنید می‌توانستید و حالا نیز قادرید که ماهیت امر را مورد بررسی قرار دهید. شما در مواقع مختلف کمک‌هایی به کشورهای آسیایی کردید و اکثر این کمک‌ها به منظور راضی نگه داشتن حکومت‌ها بوده است نه تأمین رفاه عمومی ملت‌ها. و یا اگر خیلی خوشبین باشیم می‌توانیم قبول کنیم که شما رضایت هیئت‌های حاکمه را با رضایت عام اشتباه کرده‌اید. درست است که نظر مقررات حقوق بین‌الملل شما روابط خود را با دولت‌ها فقط می‌توانید تنظیم کنید اما چگونه وقتی حکومتی چون کاسترو روی کار می‌آید آن را نمی‌شناسید و روابط خود را می‌برید و دم از آزادی ملت کوبا می‌زنید؟ این عمل تعبیر آن است که از نظر شما رفاه عامه و توسعۀ اقتصادی ملل مسئلۀ اساسی است نه چیز دیگر. بررسی کمک‌های آمریکا نشان می‌دهد که ۷۰ درصد کمک‌های بلاعوض آمریکا نظامی و ۲۵ درصد وام و فقط ۵ درصد در زمینه‌های رفاه اجتماعی بوده است. آنچه دنیای تازه‌ای در برابر کشورهای مستقل خودنمایی می‌کند سیاستی است که حریف شما علی‎رغم همه نقاط ضعف با موفقیت طرح و پیاده می‌کند. مردم حساب می‌کنند و سرمایه‌گذاری‌های صنعتی و مبادلات اقتصادی اثرات مستقیم در زندگی آن‌ها به بار می‌آورد و آنان را به سوی پیشرفت سوق می‌دهد. به همین دلیل بی‌آن‌که به جنبه‌های دیگر توجه داشته باشند به روشنی و درخشندگی تازه‌ای خیره می‌شوند و در نتیجه شما از هر دو جهت خلع سلاح می‌شوید: ۱ـ تمایلات حکومت‌ها به سوی طرح‌های نوین اقتصادی و صنعتی آن‌ها را از شما دور می‌کند. ۲ـ علاقۀ باطنی مردم به رشد و توسعۀ رفاه اجتماعی و خیر‌گی آن‌ها به سیاست تازه فاصلۀ شما را زیادتر و راه را برای شما به روی مردم مسدودتر می‌سازد. هر طراح عاقلی می‌تواند سیاست خود را در جهات موجه تازه تغییر دهد و این تغییر به معنای شکست نیست و یا عقب‌نشینی هم تلقی نمی‌شود بلکه تاکتیکی است برای حصول به هدف. کشورها ممکن است تغییر و تعهدات سنگینی قبول نکنند اما با روش خود بتوانند در تحقق هدف‌های ملی و بالا بردن سطح رشد اقتصادی موفق باشند.». بعد مطالب دیگری است که به تفصیل که این‌جا دیگر فرصت این‌ها نیست. اما یک اشاره‌ای ایشان داشتند در این رابطه که این‌جا یادآوری شده که «جناب آقای راسک که سناتور فولبرایت همکار و هم‎حزب شما در سنای آمریکا این هفته مطالب تازه و جالبی عنوان کرد که اگر شما نیز آن را قبول فرمایید بسیاری از مشکلات آسیا گشوده می‌شود. ایشان گفتند می‌خواهم در دل و روح ملل جهان رسوخ کنیم اما راه آن را نمی‌دانیم. برای چنین توفیقی هیچ‌چیز جز شناسایی واقعی آن ملل امکان پذیر نخواهد بود. دنیای آزادی که برخی در نظام اجتماعی خود دارد در مورد کمال عشق و علاقۀ ملل آسیا و آفریقا نیز هست، آنچه که شما و ملت شما به خاطر آن سالیان دراز نبردهای بزرگ کرده و آنچه که به نام جنگ استقلال اشتهار یافته است. فقر اقتصادی شاید یکی از عوامل عقب‌ماندگی کشورهای آفریقا و آسیا باشد اما مسلماً علت اصلی و عامل اولیه نیست. این ملل با زندگی حداقل که شاید تصور آن برای یک آمریکایی امکان‌پذیر نباشد زندگی می‌کنند ولی به شرط آن‌که نسیم آزادی سر کالبد آن‌ها بوزد. آن‌ها آزادی را پیش از نان، صنعت و اقتصاد و رفاه می‌پرستند و اگر از نظر جامعه‌شناسی دقیق‌تر بشویم می‌بینیم این آزادی و دموکراسی خود مستلزم هر نوع تغییر کیفی در جوامع و اجتماعات بشری است. آیا در جهان حاضر از این همه انسانی که فریاد آزادی می‌کشد می‌توان گذشت و صدای آن‌ها را نشنید؟ آقای راسک همبستگی جهان حاضر با آرزوهای آن‌ها کمک می‌کند و دیکتاتورها را با یأس روبه‌رو می‌کند زیرا دنیای حاضر با وجدان عمومی و نیمه‎بیدار خود دیگر نمی‌تواند فقط ناظر و تماشاچی اعمالی باشد که گروهی فاسد به نام او انجام می‌دهد. «منظور هیئت حاکمۀ ایران بوده است.» همین همبستگی باز فرصت‌های سابق را از کشورهای بزرگ می‌گیرد که آن‌ها فقط در روابط خود حکومت‌ها و رضایت آن‌ها را در نظر بگیرند نه رضایت توده‌های مردم را. یکی از افسران روشنفکر آمریکایی در سال ۱۹۴۶ گفته بود که با انفجار اتمی جنگ خود را بلعیده است. بنابراین دیگر نمی‌تواند ابزار سیاسی به منظور تأمین هدف‌های استراتژیکی قرار گیرد. شما در یکی از سخنرانی‌های خود یادآور شده‌اید ما جز حق زندگی در محیط آزاد چیز دیگری برای خود طالب نیستیم. در این آرزوی بزرگ شما بسیاری از کشورهای کوچک و بزرگ آفریقا و آسیا نیز سهیم هستند. این چراغ پرنور را به خانۀ دیگران نیز روا بدارید تا صلح بتواند ریشه‌های محکم‌تری را برای خود پیدا کند. شما در ظرف پانزده سال گذشته یک‌صدوبیست میلیون دلار به‌عنوان کمک خرج کردید اما نتیجۀ این کمک‌ها چه بوده است. آیا آمریکا پس از جنگ دوم جهانی در افکار مردم مقبولیت داشته است یا امروز؟ شما در دوران صلح بیش از یک‎میلیون‎وششصدوپنجاه‎هزار نفر از نیروهای مسلح خود را قربانی کرده‌اید ولی باز عقیده دارید که این همه زیان مالی و انسانی را به خاطر حفظ و استقرار حکومت قانون، عدل و انصاف در جهان متحمل شده‌اید. وقتی قبول می‌فرمایید جهان امروز با ده سال پیش آن‌چنان عوض شده که برای هر موردی از روابط اقتصادی و اجتماعی باید الگو و معیارهای تازه‌ای را عرضه داشت، پس در این صورت قبول فرمایید که دوران حکومت افکار دالس فقید و شیوه‌های مک‌کارتیسم نیز سپری شده است.» این‌ها من به عنوان نمونه البته زیاد است نمی‌خواهم نوار و وقتتان را با این چیزها پر کنم. نمونه‌هایی بود که ما از هر فرصت و هر بهانه‌ای که در پیش خود پیدا می‌کردیم برای آمریکایی‌ها یادآور می‌شدیم که فشار و اختناق و نبودن آزادی‌ها را در ایران که مخلوق ارادۀ آن‌ها بود. و رژیم منبعث آن‌ها بود. تعدیل کنند، بگیرند. ولی متأسفانه با وجود این‌که من مطمئن بودم این مطالب ترجمه می‌شود و به آمریکا فرستاده می‌شود و محافل آمریکایی که باید بدانند، می‌دانند و خوب منابع اطلاعاتی‌شان هم وسیع است. ولی خوب، هیچ بازتاب مثبتی ما از این تلاش‌های خودمان، یعنی من به‌عنوان تلاش‌های خودم و دوستان هم‎فکرم ندیدم.

س- شما با مقامات آمریکایی فقط با ارپین مایر بود که تماس داشتید؟

ج- بله، دوبار آن هم به علت مسافرت ایشان به آذربایجان.

س- کجا ایشان را دیدید، آقا؟ در سفارت؟

ج- نه در کتابخانۀ کندی.

س- کتابخانه کندی کجاست؟

ج- در تبریز.

س- شما این صحبت‌های‌تان را راجع به حکومت هویدا تمام نکردید.

ج- خواهش می‌کنم. ما آمدیم تا آن‌جا که رسیدیم ما به بودجۀ سال ۵۴ در سال ۵۳. و عرض کردم برخورد سطحی که با هویدا پیدا شده بود و کینۀ این در دل هویدا خیلی عمیق بود در این طرح بودجه به بیرون زد و همان‌طور که یادآور شدم ساعت هشت شب بود که نوبت صحبت به من رسید و من طبق مذاکرات قبلی که با رفقای خارج از پارلمان داشتیم قرار بود که این مسئلۀ حقوق بشر آمریکا و صداقت این تز را لااقل در مورد ایران به نوعی آزمایش کنیم.

س- این سخنرانی چه بود آقا؟ قبل از دستور بود، چه فرمی بود؟

ج- این در بودجۀ سال ۴۵ بود. در طرح بودجۀ سال ۵۴ بود. زمان از لحاظ سخنران نامحدود و میدان سخن ‌باز. یعنی هیچ محدودیتی نه از لحاظ زمان داشت. نه از لحاظ دستور جلسه.

س- آقای هویدا خودشان هم می‌نشستند گوش می‌کردند به این سخنرانی‌ها؟

ج- نه همیشه.

س- به صحبت شما گوش کردند؟

ج- به صحبت من متأسفانه نه. نبود و گوش نداد ولی برای جوابش فردا بلافاصله آمد.

س- پس به ایشان گزارش شد.

ج- حتماً. بله خوب. بی‌تردید. و من وقتی رفتم پشت تریبون، خوب، صحبت را از آن‌جا شروع کردم که حکومت در دنیای امروز به چند نوع تقسیم شده که البته ظاهراً همه به نام مردم حکومت می‌کنند ولی حکومت‌هایی هستند که این‌ها تصمیمات را در اتاق‌های دربسته می‌گیرند و این تصمیمات اجرا می‌شود و مردم از تصمیماتی که در مورد آن‌ها گرفته شده مدت‌ها بعد از اجرا از آن تصمیمات باخبر می‌شوند. خوب این‌ها حکومت‌های فشار و دیکتاتوری است. حکومت‌هایی هست که تصمیمات در کوچه و بازار گرفته می‌شود و یک نوع هرج‎ومرج و لاقیدی بر جامعه حکومت می‌کند که نوعش حکومت‌های آنارشیسم و از این قبیل. ولی مقبول‌ترین حکومت، حکومتی است که بین مردم و حکومتگران یک نوع رابطۀ اجتماعی و یک نوع پارتیسیپاسیون مردم مشهود باشد. یعنی دولت به، عنوان اداره کنندۀ جامعه. مردم به‌عنوان برخوردار از انتخاب یک دولتی بتوانند در یک جایی از پایگاه اجتماعی به هم برسند. یک دست از بالا، یک دست از پایین. و در یک جا این دو دست به هم برسند. در حقیقت تصور دو نوع رهبری، رهبری مردم و رهبری هیئت حاکمه. وقتی حرف من درست به این‌جا رسید آقای سعید نایب رئیس مجلس بود و در صف نمایندگان و ایشان شدیداً از آن پایین اعتراض کردند. گفتند آقای بنی‌احمد، ما نه رهبری از بالا داریم نه رهبری از پایین. ما فقط یک رهبر داریم. این در حقیقت، من در قیافۀ نمایندگان و در قیافۀ سعید احساس کردم که خوب، این حساب شده. البته…

س- حساب شده این حرف را زده است.

ج- بله. و این قبلاً…

س- منظور شما چیست که حساب شده این حرف را زده است؟ یعنی به او دستور داده شده بود که این حرف را بگوید یا این‌که برای خوش‌آمد شاه این را در مجلس گفته است.

ج- نه. مسئله شاه نبود. این‌ها حساب کرده بودند که من به‌عنوان مخالف صحبت خواهم کرد با زمینه‌ای که از صحبت‌های اولیه در دست بود به نحوی می‌خواستند مرا برای همیشه در دوران آن مجلس کوبیده باشند و از گردونه خارج کنند. و به همین علت مأموریت‌هایی به چند نفر از وکلای سرشناس در این مورد داده شده بود. منتهی بعد به روایت خود یکی از دست‌اندرکاران گفت که «سعید اتفاقاً حواسش پرت شده بود. با رفقایش صحبت می‌کرد این مطلبی را که به تو زد چند لحظه دیرتر زد و درست سر آن عبارتی که تو رسیدی گفتی رهبری از بالا، رهبری از پایین آن‌جا نزد و بعد به او گفتند این طوری گفته‌اید و او برگشت آن حرف را زد و زمانش با آن تطبیق نمی‌کند.» من احساس کردم پرونده‎سازی دارد می‌شود با موجی که در مجلس دیدم. خوب، صحبت را دیگر در آن‌جا عوض کردم برای این‌که آن نتیجه‌ای را که خواستم بگیرم گرفتم که نه آقایان هنوز یا بی‌خبرند، یا فشار حقوق بشر روی دوش‌شان هنوز نیامده است. در نتیجه به مسائل دیگری که مربوط به بودجۀ سال ۵۴ بود پرداختم و شروع کردم به انتقاد از وضع کشاورزی مملکت و تمام بقیۀ وقت را که تا ساعت دوازده شب طول کشید من از نارسایی سیاست کشاورزی و اصلاحات ارضی و این‌که موجبات چه تغییرات کیفی در جامعه دهقانی ایران شده است و آقایان دنبال آمارها و انفرماتیک‌های خیالی و کاخ‌هایی که ساخته‌اند نمونه‌اش برای تزئیین کاخ کشاورزی در بولوار الیزابت از کجا کارشناس آورده‌اند، رنگ آن را چه‌جوری انتخاب کرده‌اند، نمی‌دانم، چه کارها کرده‌اند. شروع کردم به مسائل بودجه و تقسیم‌بندی اعتباراتی که این‌ها برای شهرستان‌ها، برای کشاورزی، برای آموزش‎وپرورش، شدیداً و یک مقدار هم عصبانی شده بودم برای این‌که وقتی که آدم پشت تریبون هست زخمی می‌شود یک مقدار طبیعتاً عصبی است. حملات من خیلی تند بیشتر روی وزارت کشاورزی بود که قبلاً خدمت‌تان یادآور شدم که مسئلۀ دهقانی را در ایران مهم‌ترین مسئلۀ کشور می‌دانم. بعد ساعت دوازده رئیس اعلام تنفس کرد و جلسه تعطیل شد برای فردا. صحبت من ناتمام ماند برای فردا. ما آمدیم منزل و ظاهراً هیچ اتفاقی نیفتاده بود. سعید یک حرفی گفته بود من هم جوابی داده بودم و تمام شده بود. فردا که من اول وقت آمدم به مجلس قیافه مجلس را کاملاً قبل از تشکیل اعلام رسمیت جلسه دگرگون دیدم. یعنی احساس کردم که همه با یک نگاه عجیب و غریب من را نگاه می‌کنند و غافل از این‌که در این فاصلۀ شب یک مسائلی گذشته است. بعد که وارد مجلس شدم دیدم که آقای هویدا و هیئت دولت گوش‎تاگوش حضور دارند و معمولاً نخست‌وزیر هر روز چند دقیقه‌ای می‌آمد و به‌عنوان تشریفات یک نیم ساعتی می‌نشست و می‌رفت. آخر بودجه که نمایندگان صحبت‌های‌شان تمام می‌شد می‌آمد و به همه سخنرانی‌ها یک‌جا جواب می‌داد. خوب، من با سابقه‌ای که از شب داشتم دیگر نمی‌خواستم زیاد صحبت کنم. می‌خواستم ببینم که ماجرا یک‌جا رسیده است. چون باید می‌دانستم چه‌جوری عکس‌العمل نشان بدهم. وقتی رئیس دعوت کرد و رفتم دنبالۀ صحبت را خیلی کوتاه در عرض شاید نیم ساعت تمام کردم و حرف خیلی داشتم. آمدم بلافاصله رئیس خطاب به هویدا گفت آقای نخست‌وزیر بفرمایید ایشان آمدند پشت تریبون بعد از این‌که با عصبانیت و ناراحتی که خیلی از هویدا نادر بود این ژست عینک را درآورد و زد و درآورد و زد و مقدماتی را شروع کرد و کشاند به صحبت‌های دیشب من. و بعد دستش را گرفت به جایی که من نشسته بودم و عین عبارت او همین است که در صورت‎جلسات مجلس منعکس است.» کسانی که به خود، کسانی که با الهام مستقیم از خارج، «دستش به طرف من بود.» به خود اجازه می‌دهند در چون و چند رهبری ملت ایران فلسفه‌بافی کنند زیر چرخ‌های رستاخیز خرد خواهند شد». من دیدم که همه برگشتند به من نگاه می‌کنند. من پا شدم که آقای رئیس نگذارید این حرف‌ها را بزنند. بعد در آن لحظه که خوب، مجلس به هم خورد و همهمه و پا شدن من و این‌ها، آقای رامبد من را گرفت از جلسه آورد بیرون. و من خوب، مستقیم دیگر از آن‌جا آمدم بیرون از بهارستان پیاده و قدم‌زنان آمدم به دفترم. آمدم و یک ساعتی بودم تا ظهر و بعدازظهر یکی از نمایندگان مجلس که آشنا بود و رفت‎وآمدی داشتیم درحالی‌که می‌خواست نشان بدهد که جسارتی به خرج داده و از خود گذشتگی کرده، آمد به خانۀ ما و گفت که بله، بعد از تو این‌طوری شد و آقای هویدا شدیداً به تو حمله کرد.

س- ممکن است بفرمایید این نمایندۀ مجلس چه کسی بود؟

ج- ایشان آقای مجتهدی بود که بار اول از آذربایجان انتخاب شده بود. یک جوان سی‌ودو سی‎وسه ساله‌ای بود که پدرش از آزادی‌خواهان معروف آذربایجان بود. عرض کنم، بعد تا جلسۀ بعد دیگر خوب بودجه مطرح بود آن جلسات همان‌طور پشت سر هم ادامه داشت و من آمدم به مجلس. این بار قیافه‌ها ده بار شاید بیشتر از آنچه که من روز حضور نخست‌وزیر دیده بودم بدتر شده بود. یعنی حتی همین آقای مجتهدی یا افراد مشابه ایشان که یک سلام و علیکی با من از بیرون داشتند قبل از نمایندگی این‌ها وقتی من را در سرسرا می‌دیدند من می‌دیدم که این‌ها اصلاً دستپاچه شده‌اند و نمی‌دانند چه‌کار کنند. اگر سلام و علیک بکنند پیشخدمت‌ها و مأمورین مجلس و مستخدمین می‌بینند و اگر نکنند خوب یک مقدار رودربایستی اخلاقی و این چیزها. و من این را واقعاً در قیافۀ یک مشت آدم بیچاره کاملاً درک کردم. طوری که دیگر گفتم خوب، چند روزی من اصلاً نروم به مجلس. و این چند روز نرفتن من ادامه پیدا کرد در حدود شاید دو ماه سه ماه من پا به مجلس نگذاشتم. بعد دیگر به تدریج باز آمدم به مجلس و چون سابقۀ بیماری قلبی هم داشتم این بود که آقای رئیس مجلس بیشتر تشویق می‌کرد که استراحت بکنم و غیبت‌های من هم منظور نمی‌شد با وجود این‌که در صورت‎جلسات منعکس می‌شد ولی به‌عنوان غیبت از مقرری مجلس کسر نمی‌شد و به صورت یک امتیاز که من به مجلس نیایم به من تشویق می‌شد که به مجلس نروم، بعد این جریان ادامه پیدا کرد تا تابستان همان سال که من دیگر وضع را طوری دیدم که واقعاً هیچ راهی جز طرح استیضاح از دولت آقای هویدا در بین نبود. چون دیگر مسئله از سؤال و جواب و نطق و این چیزها گذشته بود. و من این متن را تهیه کردم.‌

س- متن استیضاح را.

ج- متن استیضاح را خیلی مفصل که شامل سیزده سال حکومت ایشان می‌شد و آماده بودم که این را روز چهارشنبه در مجلس مطرح کنم و جز دو سه نفر هر کس از این موضوع اطلاعی نداشت ولی نمی‌توانم بگویم به وسیله چه کسی درز کرده بود ولی به‌هرصورت درز کرده بود و برای روز پنجشنبه که در روز سه‌شنبه دو روز قبل از موعد مجلس اعلام تعطیلات تابستانی کرد. و همان روز ظهر آقای هویدا از نخست‌وزیری استعفا کرد و این شاید به خاطر این بود که نمایندگان مجالی برای بحث در این که چطور حکومت سیزده ساله یک‌باره برچیده شد، این را نداشته باشند، البته نه به خاطر استیضاح من. و خوب دیگر مسئله منتفی بود برای این‌که با دولت آموزگار نمی‌شد این مسئلۀ استیضاح را مطرح کرد. هنوز دولتی که به وجود نیامده بود. حالا من اگر از مسئولیت مشترک می‌گرفتم یک چیز خیلی بی‌معنی از آب درمی‌آمد برای این‌که مسئول مستقیم به عنوان یک صدر اعظم نه تنها نخست‌وزیر هویدا بود. البته هویدا می‌گفت که نه من هم نیستم برای این‌که روزی در مجلس گفت که، خطابش نمی‌دانم به چه کسی بود، که «بعضی‌ها صحبت از شخص اول مملکت می‌کنند و این معنایش این است که شخص دومی هم وجود دارد و من اخطار می‌کنم به کسانی که این عبارت را به کار می‌برند ما فقط یک رهبر داریم شخص اولی وجود ندارد.» یک آدمی که طرز تفکرش این‌طوری بود یا می‌خواست به جامعه تلقین بکند مسلم خودش اگر شخص اول نبود شخص دوم بود. برای این‌که بسیاری از موجودیت سیستم، سیستم فشار که منتهی به نابودی شد در حکومت هویدا پایه‌گذاری شد. حتی آلودگی مالی شاه و خاندانش به آن درجه، به آن شدت از حکومت هویدا شروع شد و در زمان حکومت علم هم چنین چیزی وجود نداشت. یکی از رجالی که با آقای علم مأنوس بوده در یکی از دیدارهایی که با من داشت به‌عنوان خاطرات خودش نقل می‌کرد که علم در روزهای آخر زندگی‌اش در اروپا روایت کرده است که شاه وقتی از طریق هویدا، نه مستقیماً، آلوده شد به مسائل آن‌چنان مالی و حق و حساب گرفتن از سرمایه‌گذاری‌ها، فروش نفت و امتیازات، خریدهای تسلیحاتی و فلان… بالاجبار شخص علم هم در معرض و کوران این استفاده قرار گرفت و می‌گفت، روایت از علم «که علی‎رغم کراهت من این سوءاستفاده‌ها به من پیشنهاد و تحمیل شد.» بله این بود که دولت هویدا رفت و دولت آموزگار آمد و ما در مجلس در همان دوباره سنگر قبلی خودم بودم و خیلی مطالب بود که دولت با یک عنوان دیگری روی کار آمده بود. دولت با تیتر دولت صداقت خودش را به مجلس معرفی کرد به مفهوم این‌که دولت قبل دولت دروغگو بود و می‌خواست به این طریق جامعه را التیام بدهد که این دولت دولت صداقت است و صراحت است. ولی خوب، از همان قدم اول ترکیب هیئت حاکمه تغییرناپذیر معلوم بود که هیچ‌گونه تغییری در داخل قضایا وجود ندارد مضافاً بر این که نخست‌وزیر برای مصونیت از هر نوع تعرضی مقام وزارت دربار را تصاحب کرده بود. این جریانات پارلمانی بود که البته با وزرای آقای آموزگار مخصوصاً با رئیس مجلس کشاکش خیلی زیادی داشتیم و ریاضی از اول دوره بیست‎وچهار تمام آیین‌نامۀ داخلی مجلس را زیر پا گذاشت. و آن‌چنان کرنشی در مقابل دولت هویدا و آموزگار و، عوامل حکومتی داشت که هیچ مأمور اجرایی واقعاً به آن درجه از اطاعت محض نبود مثلاً ایشان اکثراً وقتی اکثریت، اکثریت عددی حاصل نبود اعلام می‌کرد که تصویب شد. وقتی بارهای اول و دوم ما اعتراض کردیم، حتی یکی دو بار برای دومین‌بار اعلام رأی کرد باز همان حالت باز گفت تصویب شد و در بیرون از جلسه با لحن تهدید به من گفت که «شما چه اصراری برای این‌که تصویب لوایح را خودتان روی نمایندگان بشمارید و این کمیت را حاصل کنید. چه اصراری شما نسبت به تصویب لوایح این‌جوری دارید. شما که خودتان رأی نمی‌دهید پا نمی‌شوید حتی لوایحی که قبول دارید.» گفتم آقا آیین‌نامۀ مجلس است اکثریت که پا نمی‌شوند شما اعلام تصویب می‌کنید بعد برگشت گفت «خوب، اکثریت پا نمی‌شوند مخالف که نمی‌توانند باشند مخالف بودند که در مجلس نبودند، من که نمی‌توانم به زور بلندشان کنم.» عین عبارتی بود که رئیس مجلس ادا می‌کرد که من که به زور نمی‌توانم بلندشان کنم، مشغول هستند، حال ندارد پا نمی‌شوند. اگر مخالف بودند که در مجلس چه‌کار می‌کردند. و واقعاً این‌طوری بود و اگر آن‌ها می‌دانستند که عدم قیام‌شان بازخواست دارد اصلاً دسته‌جمعی… یا همین‌طور عادت کرده بودند قیام می‌کردند یا اصلاً یادشان می‌رفت می‌نشستند و رئیس اعلام می‌کرد تصویب شد. این فرم اداره جلسات مجلس بود. و بارها اتفاق افتاد که در مورد خود من و دیگر نمایندگانی که مخالفت در مجلس را شروع می‌کردند. ایشان اصلاً اخلاق… یک بار من صورت‌جلسه یکی را آوردم این‌جا در مورد لایحۀ انتخاباتی که آ‌موزگار آورده بود به مجلس که در این‌جا به طور علنی رئیس مجلس من را از جلسه بیرون کرد، بر خلاف آیین‌نامه. چیزی که ما می‌گفتیم آن‌موقع در دفاع از قانون اساسی بود. همان قانون اساسی که خودشان یک سال بعد با تمام دست و پا از آن آویزان شده بودند ولی دیگر اعتباری برای این قانون اساسی باقی نمانده بود. وقتی صحبت از قانون اساسی در مجلس به میان می‌آمد این‌ها مثل جن از بسم‌الله بترسد، می‌ترسیدند. از قانون اساسی می‌ترسیدند که پایۀ حزب رستاخیز یکی قانون اساسی بود. این قسمتی از اظهاراتی است که در مورد این لایحه من، لایحۀ انتخابات که دولت آورده بود. بنی احمد: «این لایحه نه فقط در جهت مصالح ملت نیست بلکه در این لایحه آمده است که نیروی انسانی و نیروی موتوریزه و افراد و تمام وسائط نقلیۀ دولتی در اختیار عوامل انتخاباتی قرار خواهد گرفت. چرا این ماشین عظیم انتخاباتی و این تجهیزات دولتی را به کار می‌اندازید. از اصل ۴۳ تا اصل ۴۹ قانون اساسی شرایط تشکیل مجلس سنا قید گردیده است. در این اصول بحث از مصونیت سناتورها نمی‌کند. من مخالف مصونیت سناتورها نیستم ولی شما اصول را رعایت کنید اصول قانون اساسی را رعایت کنید. اصل الحاقی به متمم قانون اساسی را رعایت کنید. حوصله پیاده کردن مقررات و قوانینی را که در این مملکت وجود دارد داشته باشید. شما قانون اساسی را دارید چه لزومی هست که یک اصل دیگر به این صورت به اصول قانون اساسی اضافه کنید. این لایحۀ اصل ششم قانون اساسی را هم تغییر مفهوم می‌دهد و هم تغییر عبارت. به این معنی که به موجب قانون اساسی وقتی دو ثلث منتخبین مردم در پایتخت حاضر باشند مجلس شورای ملی منعقد می‌گردد. در لایحۀ فعلی این اصل هم تغییر عبارت می‌دهد و هم تغییر مفهوم. به نظر می‌رسد این لایحه تحت ارعاب و وحشت از نفوذ نمایندگان واقعی مردم به مجلس شورای ملی آینده تهیه شده است. و اگر مقایسه کنید در تفکیک قوا می‌بینید که هیچ مرزی برای قوۀ مقننه باقی نمانده است. آن‌چنان این مرزها را شخم کرده‌اید که دیگر حدودی به نظر نمی‌رسد. شما غافلید که طرف عتاب و خطاب قانون هستید. بیایید برای ما تعریفی از قوۀ مقننه و مجریه بکنید تا ما بدانیم برای این ملت چه چیزی تصویب می‌کنیم. مادۀ ۸۳ قانون مجازات عمومی را فراموش نکنید خطاب به شما است. جناب وزیر کشور اگر وزرا با استفاده از اختیارات‌شان مردم را از حقوقی که قانون اساسی به آن‌ها داده است محروم کنند به انفصال ابد از خدمات دولتی و محرومیت پنج تا ده سال از حقوق اجتماعی محکوم خواهند شد. بهترین قوانین و ساده‌ترین و طبیعی‌ترین آن‌هاست. این چه اسلوب‌های پیچیده‌ای است که در این لایحه گذارده‌اید. شورای انتخاباتی، انجمن نظارت، هیئت اجرایی. می‌خواهید افکار آزادی‎خواهانه مردم را در وسعت دید خودتان حبس کنید. این چه تباین میان شما و مردمی است که از احساسات وطن پرستی لبریز هستند. چرا می‌خواهید در کوته‎فکری‌های اجتماعی همین‌طور محبوس باشید. جامعۀ ما قبل از این‌که از تورم اقتصادی ناله کند از تورم کمپلکس‌ها ورم کرده است.» در این موقع آقای ریاضی به هوش می‌آید. تازه بنده این مسائل را بالا رد کردم. رئیس: «آقای بنی‌احمد به من اطلاع می‌دهند که شما نمایندگان دولت را غول بی‌شاخ و دم خطاب کرده‌اید اگر چنین است معذرت بخواهید و اگر چنین نیست تکذیب بفرمایید.» بنی‌احمد: «من دولت را نگفتم. هیئت اجرایی لایحۀ انتخابات را گفتم.» رئیس: «اگر راجع به این موضوع معذرت نخواهید مجبورم شما را از جلسه اخراج کنم.» بنی‌احمد: «آنچه من گفتم این بود مراجعی که به موجب این لایحه ایجاد می‌شوند غول بی‌شاخ و دم هستند.» رئیس: «یا معذرت بخواهید یا خواهش می‌کنم از جلسه بیرون بروید.» آقای بنی‌احمد تریبون و جلسه را ترک کردند.

س- چه تاریخی است آقای بنی‌احمد؟

ج- این چهارده خرداد ۵۶. توجه بفرمایید این‌جا بعد که من برگشتم به مجلس حالا به ماجراهای بعدیش کاری ندارم، منظورم این است که رئیس مجلس در چنین موضعی قرار داشت و بیشتر درگیری‌های ما در برخورد با رئیس مجلس و مشکلاتی بود که او بر سر واقعاً یک پارلمانی که می‌توانست خیلی از چیزها را مهار کند و احتمالاً آینده مملکت را در دست بگیرد که متأسفانه مانع اصلی، همان‌طور که عرض کردم، خود آقای رئیس بود. مطالب دیگری هم هست که فکر نمی‌کنم از نظر شما مهم باشد این است که از این‌ها می‌گذریم.

س- مطلب راجع به چیست آقا؟

ج- مطلبی بود راجع به مسئله وبا در ایران و سؤالی که من آن‌موقع از وزارت بهداری کردم و…

س- این در زمان دولت آموزگار است؟

ج- این دولت آموزگار است.

س- لطفاً بفرمایید.

ج- بله، این سؤالی بود از وزارت بهداری در مورد وبا که البته بیش از این که مسئله وبا باشد مسائل دولت صداقت و صراحت که دولت اغفال و به‌اصطلاح تزویر من این‌جا خطاب کردم. و یک چند تکه از این صورت‎جلسه را خدمتتان می‌خوانم.

س- تمنا می‌کنم.

ج- «اگر مسیر حرکت جامعه همیشه بر این منوال باشد وقتی هم که حقایق را با مردم در میان می‌گذاریم مسلم است که پذیرا نخواهند بود. آنچه که ایده‌آل خواهد بود و اهمیت دارد استمرار یک رابطۀ سالم بین مردم و دولت است و هر ملتی به درجۀ هوشیاری و آگاهی خودش هرچه بیشتر سلامت این رابطه را با این رابطۀ مسالمت ‌آمیز درک خواهد کرد. ما می‌دانیم که جامعه یک چیز منجمدی نیست و متشکل از افراد است. حیات دارد، عکس‌العمل نشان می‌دهد موافقت می‌کند، مخالفت می‌کند. و همین مجموع افراد جامعه است که به صورت پذیرای از یک واقعه درمی‌‌آورد بنابراین یک نیروی لایزال در پشت سر این هست. مقاومتش هم ناشی از تک‌تک افراد است. بنابراین یک نیروی بازدارنده قوی نیز هست. مکانیزم یک جامعۀ آگاه هرگز اجازه نمی‌دهد که برداشت‌های شخصی، و یا استدلال‌های شخصی، و یا خیال‌پردازی‌های شخصی خودتان را به‌عنوان سیاست‌های عمومی عرضه کنید و انتظار موفقیت آن را هم در جامعه داشته باشید. اگر جامعه در جهت غفلت و ناآگاهی مردم باشد می‌توان پایه سیاست‌های درمانی یا هر عنوان اجتماعی دیگر را بر غفلت و یا کتمان حقایق بنا نهاد. اما چون ملت ایران ملتی آگاه و هوشیار است بنابراین نقض این معادله را باید در دستگاه‌های اجرایی جستجو کرد اگر هر وزیر بهداری به خیال خود فکر کند که تنها تصمیم او به عدم افشای حقیقت می‌تواند مردم را در غفلت نگاه دارد به نظر من سخت اشتباه می‌کند. سیستم ارتباط نامعقول درمانی در کشور، روابط ۱۴ هزار پزشک و میلیون‌ها بیمار را آن‌چنان به هم ریخته است که وزیر بهداری از یک پزشک عالیقدر که شهرت جهانی دارد به دادسرای تهران شکایت می‌کند و یک مقام عالی‌رتبۀ وزارت بهداری و بهزیستی با مدارک کافی بر علیه وزیر و قائم‎مقام او اعلام جرم می‌کند. این روابط نباید در این حد قرار گیرد و هزاران پزشکی که درمان بیماران را بر پایۀ شرافت پزشکی پیشه کرده‌اند واقعاً از این حوادث رنج می‌برند. در این میان مردمی که بر اثر پنهان‌کاری مسئولان امر عزیزان خود را از دست داده‌اند می‌پرسند پس مسئول کیست؟ چرا حقایق را از مردم کتمان می‌کنند؟ اگر تصور می‌کنید که با پنهان کردن مسئله بیماری و با بنیاد اقتصادی و صادراتی کشور را از خطر به دور داشته‌اید اشتباه می‌کنید. اگر تصور می‌کنید حیثیت درمانی مملکت را در دنیا حفظ کرده‌اید اشتباه می‌کنید. اگر این برداشت را داشته باشید اشتباه کرده‌اید. ارتباط ایران امروز با دنیا طوری نیست که بشود چیزی را پنهان کرد. کوچک‌ترین خبر از خبرگزاری‌ها و از مراکز اطلاعاتی دنیا گزارش می‌شود. کما این‌که بیماری آقای دکتر اعتبار رئیس بیمارستان دکتر اقبال وابسته به دانشگاه تهران در همان روز اول به جهان مخابره شد. این یک معنی وسیعی دارد یعنی کسی که از امکانات درمانی کمتری برخوردار است بیشتر در معرض این بیماری قرار می‌گیرد. بنابراین سیاست اختفا نتایج سه‌گانه‌ای را که ما به خاطر آن ممکن است به دنبال این سیاست اغفال رفته باشیم تحقق نمی‌بخشد. بر اساس اطلاعیۀ وزارت بهداری و بهزیستی که در مهر ماه انتشار یافته است سرکار خانم دکتر معارفی شما بیماری وبا را در مهر ماه اعلام کرده‌اید تمام کنفرانس‌ها و اطلاعیه‌های مربوط به بیماری روده‌ای بوده و نشانی از بیماری وبا هم در بین نبوده است. درحالی‌که به موجب نامه شماره ۳۴۹۳۸ رئیس بیمارستان فیروزآبادی بیماری وبا از اردیبهشت ماه و خرداد ماه در کشور وجود داشته است. حتی در تهران نامۀ محرمانه ادارۀ بهداری و بهزیستی کرمانشاه در اردیبهشت ماه بیماری وبا را اعلام کرده است از سوی دیگر سازمان بهداشت جهانی در نشریه شمارۀ ۴ خود در قسمت آخر ایران را جزو مناطق آلوده در دی‎ماه در مناطق همدان، آذربایجان شرقی، ماکو، آذربایجان غربی و خراسان اعلام می‌کند.» این مفصل است که آخرش اضافه کرده‌ام در مورد سؤال به استحضار می‌رسانم متأسفانه سیاست استتار و پرده‎پوشی وضع دارو و درمان مردم را به کلی دچار اخلال کرده است بلکه ضایعات جبران ناپذیر جسمی و روحی نیز به وجود آورده است. اعمال‎کنندگان سلیقه‌های شخصی موجبات از بین رفتن اعتماد بین طبیب و بیمار گشته و در کشوری که با کمبود پزشک مواجه است ایجاد جنگ روانی مدام کرده است. اصولاً چه نیازی بدین‌گونه پنهان‎کاری‌ها وجود دارد؟ چرا وزیر بهداری از سایۀ خود هم پنهان می‌شود از روبه‌رو شدن با همکاران پزشک خود نیز ترس دارد؟ نتیجۀ این خفاکاری‌ها منزوی شدن از افکار جامعه است و چون از افکار جامعه منزوی شدید تصمیمات‌تان بر پایۀ برداشت‌های شخصی تنظیم خواهد شد و نتیجه آن می‌شود پس از یک سال میلیون‌ها مردم و یک ملت یک سال در تحت درمان آزمایشگاه‌های درمانی شما قرار بگیرد آن‌وقت در یک موقعیت اجتناب‌ناپذیر اقرار کنید که اشتباه کرده‌اید. مگر اشتباه بر معاملات شخصی شما بوده که پای دفتر حسابتان بنویسید. مگر اشتباه در سرنوشت ارث پدریتان بوده است که به حساب ندانم کاری بگذارید؟ اشتباه مسئولیت دارد. شما اختیارات دارید. لازمۀ اختیارات مسئولیت. شما که سوپرمارکت می‌سازید. شما که به مشاوران ناصالح خودتان حتی سازمان بازرسی کتباً از ارجاع مشاغل حساس به آن‌ها شما را منع کرده است، آن‌ها را با مبالغ گزافی برای گردش و تفریح به اروپا یا آمریکا می‌فرستید جز این‌که متأسفم بگویم که هزاروپنجاه خانوادۀ پزشک در یک مدت کوتاه از ایران رفته‌اند. این است سرانجام سیاست درمانی شما که هم پزشک و هم مرجع نظام پزشکی از شیوه‌های نادرست درمانی شما واقعاً به ستوه آمده‌اند. این نوع مطالب و برخوردها همچنان ادامه داشت تا وقایع تبریز و قیام ۲۸ بهمن و ۲۹ بهمن ۵۶ در تبریز.

س- بله. استیضاح شما از دولت آموزگار بعد از این وقایع بود. بله؟

ج- بله، بلافاصله.

س- اول راجع به مسئلۀ قم بود مثل این‌که اتفاق افتاد؟

ج- نه. استیضاح من مستقیماً به وقایع تبریز مربوط بود.