روایتکننده: آقای احمد بنیاحمد
تاریخ مصاحبه: ۱۱ مارس ۱۹۸۴
محلمصاحبه: نیس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۵
س- پس لطفاً شروع بفرمایید راجع به وقایع تبریز توضیح بدهید ببینیم که چه بود؟
ج- بله، وقایع تبریز، عرض کنم که اوایل بهمن ماه صحبت یک سلسله تظاهرات در تبریز مطرح شد.
س- بین کی آقا؟
ج- بین نمایندگان بازار. بین گروهی از دانشگاهیان و مذاکراتی با چند تن از روحانیون تبریز. و مسئلۀ جالب این بود که روحانیت تبریز به دو جناح تقسیم میشدند، یکی جناح تندرو بود و یکی جناح معتدل. جناح تندرو هم حتی تا روز ۲۹ یعنی روز دوم قیام حاضر به هیچگونه همراهی و تأیید نبود و مسئله هیچ جنبه قیام نداشت. مسئله جنبۀ یک دعوت بود که ابتدا قرار شد در سالن شهریار دانشگاه تبریز انجام بگیرد ولی چون دانشگاه بهعنوان یک کانون روشنفکری همیشه در مظان اتهام بود قرار شد که اینکار در یکی از مساجد انجام بگیرد و رفقایی که در ارتباط با این مسائل تماسی با من داشتند به دو سه نفر از روحانیونی که در طراز اول بهاصطلاح خوشنامی بودند و ما علاقهمند بودیم که در مساجد آنها این دعوت انجام بشود مراجعه شد و هیچکدام از آنها حاضر به همکاری نشدند یعنی اجازۀ تشکیل این اجتماع را در مسجد خودشان ندادند. و ما ناچار شدیم تقریباً یکی از مساجد نیمهدولتی را که تقریباً انحصار به مجالس ختم دولتمردان داشت برای اینکار در نظر بگیریم.
س- حتی آن جناح روحانیت تندرو هم حاضر نشد؟
ج- نه، و استدلالشان این شد که ما به محض اینکه حرکتی را از طرف مردم دیدیم اگر این حرکت در حد اعتبار روحانیت بود از لحاظ وسعت و کیفیت حاضریم که به آن بپیوندیم.
س- بنابراین با چه معیاری شما اینها را تقسیم میکردید و یک گروهشان را تندرو و یک گروهشان را معتدل خطاب میکردید؟
ج- برای اینکه با اینها در ارتباط بودیم مسئلۀ روحانیت در آذربایجان از ۲۰ سال پیش یعنی شاید چهار پنج سال قبل از مسئله خرداد ۴۱…
س- ۱۵ خرداد ۴۱.
ج- ۱۵ خرداد مطرح بود. و همیشه جناحی از روحانیت وجود داشت که از هیئت حاکمه انتقاد میکرد و اینها باز به دو قسمت تقسیم میشدند. روحانیتی بود که از لحاظ مرجعیت مقام اول را داشت مثل آقای قاضی. و روحانیتی بود که به صورت وعاظ عمل میکردند و اینها با هم در ارتباط بودند، یعنی وعاظ تندرو با آن مراجع تندرو. در جامعه این طوری منعکس بود که این وعاظ دستور از آن مراجع میگیرند.
س- من منظورم این است که این گروهی که به آنها تندرو خطاب میشد چه میگفتند که گروه معتدل نمیگفتند و نمیخواستند.
ج- انتقاد میکردند گروه تندرو، در هر شرایطی از شرایط اجتماعی از ۲۸ مرداد تا روز قیام تبریز ۲۸ بهمن ۵۶. ولی جناح معتدل نه، بر حسب اوضاع و احوال ساکت بودند یا تمکین میکردند و یا مخالفت میکردند. بستگی به اوضاع و احوال داشت. دو نتیجه از این مذاکرات گرفته شد که اولاً اگر وسعت تظاهرات در مسجد و اطراف مسجد طوری بود که در شأن آقایان روحانیت تندرو شد ایشان بپیوندند و روحانیت معتدل گفت ما بعداً بعد از بهاصطلاح پایان کار اعلامیه میدهیم و تأیید میکنیم. و این تفاوت دو عملکرد بود و همینطور هم شد برای اینکه از بعد از ظهر روز ۲۸ بهمن روحانیت تندرو پیوست به بهاصطلاح اعتراض مردم. طوری که بعدازظهر تظاهرات شدیدتر از صبح بود و فردای آن روز با وجود اینکه بعدازظهر مردم سرکوبی شده بودند از نو سازماندهی شد و در این روز ۲۹ بهمن مردم کاملاً بهاصطلاح پیشاپیش خودشان روحانیت را میدیدند، روحانیت تندرو را. و اینها به میدان آمدند چون کیفیت را خوب دیدند. خوب، مسئله سرکوبی شد به بدترین نوع ممکن برای اینکه در یک سکوت خیلی بیمعنی بدون اینکه هیچگونه توضیحی به مردم بدهند تمام اخبار قیام و سرکوبی را روزنامهها منتشر کردند.
س- شما حتماً در آن روز در آنجا تشریف داشتید. در تبریز بودید.
ج- نه
س- شما نبودید؟
ج- نخیر
س- این دعوت به چه شکل شده بود. اعلامیهای بود که بعضیها امضا کرده بودند؟
ج- نه. هیچ اعلامیهای امضا نشده بود. هیچ کاغذ کتبی هم در بین نبود فقط همینطور شفاهی به همدیگر گفته بودند که فلان روز، فلان ساعت در فلان مسجد.
س- بله
ج- عرض کنم وقتی این مسئله پیش آمد و دولت، یک چند روزی هم من صبر کردم ولی اگر اشتباه نکنم روز استیضاح من ۲۱ اسفند بود، دقیقاً فکر میکنم همان تاریخ باشد، بله، روز یکشنبه ۲۱ اسفند ۵۶، چند روزی هم من صبر کردم و دولت نمایندگانی را از طرف سازمان بازرسی شاهنشاهی، نمیدانم مأمورین ویژه، به آذربایجان فرستاد. یکی از امرای ارتش، یادم نیست چه شخصی، با مأموریت خاصی رفت به آذربایجان و برگشت. ولی هیچ نوع گزارشی حتی به جلسۀ خصوصی مجلس داده نشد. در نتیجه روز ۲۱ اسفند من دولت را استیضاح کردم. و این استیضاح البته خیلی، طرح استیضاح کوتاه بود و دفاع از استیضاح که مفصل هست من یک نسخه به شما خواهم داد.
س- تمنا میکنم. من آن را ضمیمۀ نوارهای شما میکنم.
س- ولی چون این نسخه منحصر به فرد است من ندارم. با اجازهتان تند میخوانم برایتان. متن استیضاح است و…
س- اینها در گزارشات مجلس شورای ملی نیست آقا؟
ج- هست. اگر به آنجا برایتان دسترسی هست خواندنش لزومی ندارد.
س- خوب بله، اینها در گزارشات مجلس شواریملی هست.
ج- بله، عیناً هست.
س- شما فقط میتوانید کلیاتش را بفرمایید.
ج- بله، عرض کنم چند مورد دولت استیضاح شده. دولت البته نه شخص وزیر کشور. البته منظور از دولت، دولت آقای آموزگار. نوشته شده است متن استیضاح دولت آقای دکتر جمشید آموزگار.
س- بله
ج- عبارتست: ۱ـ حذف نقش مردم و مطبوعات دفاع طبیعی را از جامعه گرفته و آن را آسیبپذیر کرده است. فئودالیسم صنعتی و لاشخوران ممکن دست به غارت مردم گشودهاند. قدرت خرید مردم هر روز کمتر و بهای کالاهای مصرفی گرانتر شده است. فساد موجود به جامعه تحمیل و دولت به خوبی آن را تحمل کرده است. اینها هستند زمینۀ اصلی حوادثی نظیر حوادث تبریز. این قسمت اول استیضاح بود. قسمت دوم استیضاح مربوط میشود به مسئولیت دولت در برخورد و برداشت بعدی از حادثۀ تبریز که در روز استیضاح بهاصطلاح در همان روز مطابق آییننامۀ مجلس خوانده شد که ۲۱ اسفند بود و دولت برای اینکه هر چه زودتر مسئله را جمعوجور بکند و در اذهان، با وجود اینکه چیزی به خارج درز نمیکرد، چیزی باقی نماند بلافاصله اعلام آمادگی برای پاسخگویی به استیضاح کرد که در جلسۀ بعدی استیضاح قرائت شد مجدداً و من به تفصیل از آن دفاع کردم. بعد دولت در مقام پاسخگویی فقط به چند جمله اکتفا کرد و مسئله تمام شد و استیضاح در مجلس، عرض کنم، دفن گردید. اظهارات آقای وزیر کشور عیناً در چند سطر اینجا الان خدمتتان میگویم. بله، نصر اصفهانی: «با کسب اجازه از مقام محترم ریاست و نمایندگان محترم در پاسخ استیضاح جناب آقای بنیاحمد به استحضار نمایندگان مجلس شورای ملی میرسانم.» عباس میرزایی: «آقای وزیر کشور جنابش را حذف کنید.» پزشکپور: «چرا جنابش را حذف کنند. هر نمایندۀ مجلس جناب است.» رئیس: «آقای پزشکپور چنین چیزی نیست. اجازه بدهید صحبت کنند.» نصر اصفهانی: «بهطوریکه در متن استیضاح ملاحظه فرمودید موجب کمال تأسف است که مطالب و اطلاعات ایشان بر پایه شایعات استوار بود، یا مندرجات برخی از جراید خارجی که معمولاً مطالب را تحریف میکنند و آن طور که مورد نظر خودشان است منتشر میکنند و یا از منابع غیرمسئول و ناوارد و احیاناً شایعهساز کسب خبر میکنند.» چند نفر از نمایندگان: صحیح است. «اینجا در نهایت صراحت باید به اطلاع برسانم همانطور که در برنامۀ تقدیمی دولت به مجلس شورای ملی اعلام شد دولت در راه اجرای اصول انقلاب شاه و مردم گام برمیدارد و در این راه نه دولت، نه هیچ فرد ایرانی و مطمئناً مجلس شورای ملی اجازه نمیدهد که ثبات و امنیت کشور که اساس همه پیشرفتهای ما بوده و خواهد بود به بازی و شوخی گرفته شود. بهطورکلی اجازه میخواهم به استحضار برسانم با توجه به اینکه شما نمایندگان محترم با تصویب برنامه دولت در چند ماه پیش و یا تصویب بودجۀ دولت در چند روز پیش دولت را تأیید فرمودید بنابراین پاسخ دیگری به این اظهارات ضد انقلابی ندارم و قضاوت آن را به عهدۀ نمایندگان محترم مجلس شورای ملی واگذار میکنم.» رئیس: «آقای بنیاحمد، فرمایشی دارید؟» بنیاحمد: «من هیچگونه پاسخی نشنیدم که جواب بدهم و چون هیچگونه توضیحی در مورد استیضاح من داده نشد فکر میکنم دولت استیضاح را پذیرفته است.» بعد مطالب دیگری که بالاخره در همان روز دفن شد و عید آن سال دولت به خیال خود با فکر راحت همهچیز تمام شد. مسئلهای که در آن لحظه به پوچی رژیم پی بردم این بود که همان روز که من دولت را استیضاح کردم آقای رامبد آمد به سراغ من گفت، «اعلیحضرت در خوزستان بودند و مسافرتشان را ناتمام گذاشتند آمدند به تهران. تنها یک نگرانی وجود دارد و آن این است که در پس این استیضاح شما نباشید و اگر اطمینان کافی وجود داشته باشد که واقعاً خودت هستی هیچگونه ناراحتی وجود ندارد.» گفتم خوب، من چهجوری میتوانم ثابت کنم که خودم هستم. اینکه دست من نیست ناباوری در دست شماست. باز ایشان همچنان اصرار داشتند که من به یک نحوی تضمین بدهم که این استیضاح را از هیچ مرجعی که حتماً چون خودشان و سیستم نیز وابسته به یک سیاست خارجی بود فکر میکردند که هر صدای مخالفی هم که شنیده بشود حتماً از یک جایی باید هدایت و اداره شده باشد. این بود که این برخورد آقای رامبد با اظهاری که از قول شاه مملکت میکرد برای من واقعاً حیرتآور بود که شاه از یک نماینده اطمینان میخواهد که خودش باشد.
س- مثل اینکه آقای هلاکو رامبد هم در مجلس گفته بودند که تظاهرکنندگان تبریز از خارج وارد ایران شده بودند. این موضوع صحت دارد؟
ج- بله. در صورتجلسات هست. و بیشتر دفاع من از استیضاح از همین مسئله شروع میشود با این، عنوان که میخواهم آب پاک دست دولت بریزم و بگویم که همه تظاهرکنندگان تبریزی بودند و من تعجب میکنم از دولتی که حتی از دخالت در شاخ آفریقا هم صرفنظر نمیکند و میگوید منافع ما ایجاب میکند که در آنجا هم حضور داشته باشیم چگونه مدعی میشود که مرزهایش آنچنان بیکنترل و بیدرودروازه است که هزاران نفر از مرزها با شناسنامههای مجعول وارد مملکت میشوند و این بلوا را راه میاندازند.
س- من این را از این نظر پرسیدم که عدهای از آقایان گفتهاند که گروه زیادی از فلسطینیها را وارد ایران کرده بودند که در جریان تبریز دست داشتند.
ج- نخیر
س- حقیقت ندارد؟
ج- نخیر. تمام آنها حتی من اشاره کردم به پروندۀ بازپرسی که در این زمینه در دادسرای تبریز تشکیل شده بود. تمام بازجوییهایی که شده بود حتی برای نمونه یک مهاجر روسی که پنجاه سال پیش مثلاً به آذربایجان هم آمده باشد تو اینها نبود، توی افرادی که دستگیر شده بودند، در حدود چهارصد پانصد نفر دستگیر شده بودند.
س- بعد از این جریان عرض کنم خدمت شما، جریان جمعۀ سیاه اعتصاب غذای شما بود در مجلس.
ج- بله البته تا آنجا خیلی فاصله است.
س- و من اطلاعی ندارم که در این فاصله چه بود. اگر شما لطف بفرمایید آن را توضیح بدهید.
ج- عرض به حضورتان که در این فاصله تغییرات خیلی زیادی در کشور ایجاد شد از اسفند تا اردیبهشت و تا آمدن خمینی به پاریس و قبل از آن تا برخورد دولت و مأمورین انتظامی با روحانیت قم. و حملۀ کماندوهای ویژه به خانۀ شریعتمداری و کشتن یک نفر از آخوندهایی که در منزل ایشان بود و تمام ماجراها که دولت داشت خودش سرعت میبخشید به حوادث.
س- من میخواهم از حضورتان خواهش کنم که این رویدادهایی را که ذکر کردید خاطراتی را که از هر کدام اینها دارید برای ما توضیح بفرمایید.
ج- بله، این حوادث شروع شد عرض کردم با مداخلۀ خود عوامل دولتی. یعنی خود دستگاههای دولتی تبدیل شده بودند به یک مجموعهای که واقعاً بلوا بیافرینند. و آن اگر خاطرتان باشد با تشکیل یک کمیتهای از طرف آقای مجیدی شروع شد، در فروردین ماه.
س- من یادم نیست آقا. جریان این کمیته چیست؟
ج- بله، آقای عبدالمجید مجیدی که سالها وزیر مشاور و بودجه بودند ایشان یک کمیتهای مخفی تشکیل دادند برای انتقام از آنهایی که نسبت به مسائل روز انتقاد میکنند و با عوامل دولتی درگیری دارند و این کمیته چندین فقره هم دست به عمل زد که مضروب کردن چند تن از روشنفکران، حمله به جلسات شعر، شبهای شعر در مؤسسه گوته از آنجمله بودند، از کارهای ایشان بود. و ایشان اینکار را به طور رسمی شروع کردند و بعد به زیرزمین کشاندند. بهطوریکه برای بار اول از تمام نمایندگان برای شرکت در این مسئله دعوت کتبی کردند و من همان روز که این دعوتنامه را گرفتم یک تلگراف به ایشان کردم. این تلگراف را من اینجا آوردهام برای شما. تلگراف کردم، حزب رستاخیز ملت ایران ـ تهران ـ آقای عبدالمجید مجیدی «درست چند لحظه پس از تهدید تلفنی سازمان زیرزمینی انتقام، دعوتنامهای به امضای جنابعالی هماهنگ کننده جناح پیشرو برای ساعت ۴ بعد از ظهر روز یکشنبه دهم اردیبهشت ماه دریافت کردم. من که به علت عدم شرکت مطلق در جلسات جناحی و غیرجناحی مدت یک سال از نعمت معافیت دریافت چنین دعوتنامهها برخوردار بودم معلوم نشد دوباره چرا و به چه علت به یاد ابوابجمعی شما افتاده و دعوت به جلسۀ جناح شدهام. صراحتاً به اطلاع شما میرسانم که من شما را صالح به مداخله در امور سیاسی کشور نمیدانم بلکه عقیده دارم با به باد رفتن میلیاردها ثروت این ملت در دوران وزارت شما میبایست منتظر دعوتنامه از دادگاه صلاحیتدار باشید. نه اینکه در لباس رهبر و زعیم برای دیگران جلسه تشکیل بدهید و دعوتنامه بفرستید. آنجا که علیالظاهر تخصص و حدود صلاحیتتان بود چنان کردید و اینجا که به کلی در بیراهه هستید با آثار نامبارک مشهودش پناه بر خدا. شما با تشکیل کمیتههای اقدام و دعوت مردم به قیام علیه یکدیگر و به دنبال آن پیدایی سازمان زیرزمینی انتقام نشان دادید از سیاست نیز همان قدر میفهمید که از برنامهریزی و اقتصاد میفهمید. با این عمل نمیگویم که با آبروی خود بلکه با حیثیت کشور بازی میکنید. بنابراین به شما تذکر میدهم که از ادامۀ مداخلۀ ناروای خود در امور سیاسی اجتناب بورزید و جنگ روانی که ایجاد کردهاید پایان بدهید.» این تلگراف را من به عنوان نمایندۀ مجلس به ایشان مخابره کردم. منظور این بود که تمام عوامل دولتی تبدیل شده بودند به یک منظومهای که واقعاً خودشان بلوا درست میکردند.
س- چرا؟
ج- من فکر میکنم ناخودآگاه اینها این کارها را میکردند یعنی عوامل خارجی غرب منظورم آمریکا از یک طرف رژیم را پشتش را خالی میکرد و از طرف دیگر اینها را تشویق به این شکل مبارزه با مخالفین خودشان میکرد. برای اینکه خوب، یک ارزیابی درست این بود که اینها دیگر مرد میدان این مبارزه و حوادثی که دارد پیش میآید نیستند ولی عمد بر این بود که اینها را به عنوان مهرههای مقابل مردم نگه دارند. اگر برای روبهروی مردم، روبهروی حوادث آدمهای موجه ملی و آنهایی که واقعاً بافت جامعه را میشناختند میفرستادند طبیعی بود که میشد مردم را در جاهایی کنترل کرد و یا مسیر حرکت اجتماعی را در یک بستر سالمی انداخت. اما هدف این نبود. هدف این نبود که به آنجا بیفتد. هدف این بود که به اینجا بیفتد. برای اینکه به نظر من وقتی قرار شد که اینها پشت شاه را خالی کنند پشت رژیم را خالی کنند باز دنبال یک نفر میگشتند یک آدم میگشتند. و این آدم وجود نداشت. اینها حوادث را میآفریدند که این آدم پیدا بشود و این سرمایهگذاری روی خمینی و اینها همهاش به نظر من افسانه است. خمینی یک انسان متروکی بود در نجف و روزی هم که حرکت دادند از نجف به طرف پاریس به امید اینکه شاید یک چیزی ساخته بشود. یعنی یک چیزی ساخته شده آنجا نبود. بود یک چیزی که وجود… آنجا…
س- یعنی شما میخواهید بفرمایید که آمریکاییها در آوردن خمینی از نجف به پاریس دخالت مستقیم داشتند؟
ج- دقیقاً. خود آقای خمینی میگفت «وقتی من از خانه بیرون آمدم در تاریکی دو نفر را تشخیص دادم آقای یزدی بود نفر اول. نفر بعدی نمیدانم کی بود همراه ایشان که تمام موانع عبور ما و خروج ما را در کویت و ترانزیت را تا پاریس حل کرد و حتی مأمورین عراقی را هم ایشان در این مسیر از سر راه ایشان برداشتند.»
س- به نظر شما آمریکاییها چه انگیزهای برای اینکار داشتند؟
ج- آمریکاییها شاه را کافی برای هدفهای خودشان نمیدیدند.
س- چرا؟ شاه که همه کاری را انجام میداد. آقای کیسینجر میگفت «هیچوقت چیزی نبود که ما از شاه خواسته باشیم و او به ما نه گفته باشد».
ج- به دلیل اینکه به همان دلیل که احساس کرده بودند که شاه یک فرد است و این یک فرد هیچگونه زمینۀ مردمی ندارد و تمام نیروی داخلی را در مقابل خودش قرار داده یعنی تمام تودۀ ملت ایران را در برابر خودش قرار داده است تمام اصلاحاتی که به تلقین آمریکاییها به عنوان اصلاحات ارضی، سپاه دانش، غیره و انقلاب در ایران صورت گرفته است هیچ کدام نتایجی را که از لحاظ سیراب کردن جامعه بهعنوان اینکه مسئلۀ گرایش طبقۀ روشنفکر یا تودههای مردم را به یک تمایلات اکسترمی از بین ببرد نبود. یعنی جامعه نه تنها ایست کرده بلکه روز به روز به حالت انفجار خودش پیش رفته.
س- یعنی منظور شما این است که برای آمریکاییها رژیم شاه کربرد خودش را از دست داده بود و بهاصطلاح اسقاط شده بود؟
ج- کاملاً. آمریکاییها فکر میکردند با اصلاحاتی که به دست شاه انجام میدهند میتوانند مردم ایران را راضی و جامعه را به طرف پیشرفت و نوع آزادی که خودشان متر کرده بودند ببرند. ولی در عمل چنین نشد و از قبل هم معلوم بود که چنین نخواهد شد و این فریادها و نالههای ما هم این بود که این نخواهد شد. منتهی خودشان وقتی احساس کردند که نشد و شاه و تمام سیستم کشور بند شده روی یک نوع استبداد بهاصطلاح قرون وسطایی هم نه، برای اینکه اگر بخواهیم آن نوع مستبدین قرون وسطایی را در نظر بگیریم اینها لااقل مستقل بودند ولی نمونۀ استبدادهای مدرن که در کشورهای فشار وجود دارد هیچ کدام از اینها مستبدین قائم به ذات نیستند و نبودند. همۀ اینها یک عامل پشتیبان خارجی داشتند. اما در داخل اینها خداوندان همهچیز بودند. یعنی شاه در داخل شخصی بود که در یک شب میتوانست یک طبقهای را حذف بکند. فئودالیته از مسئلۀ زراعی ایران یک شبه حذف میشود. طبقۀ بهاصطلاح بورژوازی کمپرادور در عرض یک ماه خلق میشود در کنار سیستم شاه. و یک چیزهایی که نشان میداد خوب، یک قدرت فوقالعاده با دستگاههای اطلاعاتیاش که همیشه این را باد میزدند که چندین برابر نشان بدهند.
س- آقای بنیاحمد بعد از استعفای آقای آموزگار دولت آقای شریفامامی سرکار آمد. شما چه خاطراتی از آن دوره دارید و تجربیات شما با دولت آقای شریفامامی چه بود؟
ج- اولین دیدار من با آقای شریفامامی قبل از تشکیل دولت ایشان بود روز جمعهای بود ایشان به من تلفن کردند که یک ملاقاتی با هم بکنیم و قرار ملاقات را در بنیاد گذاشتند.
س- بنیاد پهلوی؟
ج- بله. صبح تلفن شد و ملاقات ما به ساعت یازده یا دهونیم همان روز. من رفتم و وقتی از اتاق انتظار ایشان رد میشدم مستقیم به اتاق ایشان چون منشیاش میبود، برای اینکه ایشان ساعت برای دیدار تعیین کرده بود، توی اتاق انتظار دیدم که آقای مسعودی و آزمون و یک چند نفر دیگری آنجا نشستهاند. من رفتم و هیچ صحبت تغییر دولت هم در بین نبود. البته ما یک برخوردهایی در این فاصله با آموزگار داشتیم هم مثبت هم منفی و یک مذاکرات. یک مذاکرۀ مستقیم با خود آموزگار. یک مذاکره با آقای رامبد در مورد اینکه میخواستند ثابت کنند که آموزگار در حوادثی که به وجود آمده هیچگونه سوءنیتی ندارد و اگر یک برنامۀ ملی و ایرانی در بین باشد ایشان از یک گروه در کنار هیئت دولت هم حاضر به تبعیت هستند. یعنی منظورش این بود که اگر تو و چند نفر دیگر وجود دارند، فعالیتی میکنند و اینها تشکیل یک سازمانی را دادهاند و یا میتوانند بدهند دولت حاضر است خودش را در کنار این سازمان و در خدمت هدفهای درست این سازمان قرار بدهد. ولی دولت خودش نبود یعنی اگر آموزگار هم شخصاً این حسننیت را داشت هیچگونه صاحب اختیاری نبود. برای اینکه تصمیمات در ورای تصمیمات آموزگار بود. حتی میتوانم بگویم در ورای تصمیمات شاه بود. در فاصلۀ استعفای آموزگار و روی کار آمدن آقای شریفامامی من سفری به تبریز کردم. یعنی بعد از جریان استیضاح و وقایع تبریز من به تبریز نرفتم. من هر هفته میرفتم دو روز.
س- معذرت میخواهم این مسافرتی که شما الان اشاره کردید قبل از ملاقات شما با آقای شریفامامی بود؟
ج- بله. در دوران آخرین ماههای حکومت آقای آموزگار بود، اواخر خرداد بود. و علت عدم مسافرت هفتگی، تعطیل مسافرتهای هفتگی من به تبریز در ارتباط با آن وقایع بود. و من نمیخواستم که وقایع ۲۸ بهمن ۲۹ بهمن یا به نوعی تکرار بشود یا من در ارتباط با عواملی قرار بگیرم که ناچار به یک سلسله عکسالعمل در مقابل دولت باشم. برای اینکه خوب، آن عوامل در تبریز یک موقعیتی داشتند. بههرصورت مصلحت اجتماعی را در این میدیدم که ارتباط مستقیم به صورت رفت و آمد با تبریز را نداشته باشم. ولی وقتی آغاز تعطیلات تابستانی نزدیک بود این سفر را انجام دادم و چون پیشبینی میکردم که برخوردی بین من و مقامات دولتی صورت خواهد گرفت به این دلیل که پیغامهایی داده شد که از این سفر خودداری بکنم. این بود که من دو سه نفر از خبرنگاران خارجی را همراه خودم بردم.
س- این پیغامها از کجا میآمد، آقا؟
ج- پیغامها از طریق آقای رامبد میآمد. از طریق استاندار آذربایجان شرقی میآمد. از طریق رئیس مجلس میآمد و از طریق دوستانی میآمد که با دولت در ارتباط بودند. و به همین علت من چند نفر از خبرنگاران خارجی را در این سفر با خودم بردم که اگر اتفاقی افتاد از لحاظ حوادث پیشبینی نشده، خوب، حضور اینها یک مقدار جلوی اقدامات بیرویۀ دولت را بگیرد. به عنوان اینکه احتمال مخابرهاش به دنیا هست، و چون آنموقع خبرگزاریها یک مقدار اخباری را از ایران میتوانستند علیرغم دولت و خبرگزاری پارس مخابره کنند. کما اینکه در آن فاصله ما حزبی تشکیل دادیم جمعیتی تشکیل دادیم به نام «اتحاد برای آزادی» و این جمعیت توأم با سروصدای زیادی در داخل مجلس که به روزنامههای روز کشانده شد.
س- منظورتان از «ما» کیست؟
ج- کسانی که حزب را جمعیت را تشکیل دادند.
س- شما بودید و دیگران. ولی آن دیگران چه کسانی بودند؟ ممکن است اسمشان را بفرمایید؟
ج- یک دوره صد و بیست و چند نفری به عنوان هیئت مؤسس این حزب در پارک هتل تهران با حضور خبرنگاران داخلی و خارجی اعلام موجودیت جمعیت را کردند، که این جمعیت همینطور ادامه پیدا کرد تا انقلاب و بعد از انقلاب تبدیل شد به حزب، مرامنامهاش را تنظیم کرد و از جمعیت به حزب تبدیل شد. حالا منظورتان از «کسان» و «ما» اگر اسم بردن…
س- رهبران اصلیشان را لااقل بفرمایید.
ج- بله آن موقعی که با ما بودند بیشتر افرادی بودند که تمایلات یک مقدار ظاهراً چپ در اجتماع داشتند نه چپ آن شکلی که…
س- نه چپ افراطی چپ معتدل.
ج- ناوابسته بگوییم بهتر است. چپ ناوابسته.
س- بله، چپ مستقل.
ج- بله، عرض کنم آقای دکتر شمس بود آقای دکتر فروهر بود از افرادی که در این کسوت بودند. آقای دکتر مرتضی راوندی بود. عرض کنم، آقای دکتر طاهری بود. دکتر ذکا بود و دیگران. دکتر نجفی بود. خیلیها که الان اسامی به آن شکل یادم نیست. دکتر رازی بود. عرض کنم، یکی از نمایندگان مأموریت پیدا میکند که راجع به این مسئله و تشکیل این جمعیت در مجلس مطالبی را مطرح کند و چیزی که میخواست به وجود بیاید در نطفه خفه کند. و این مأموریت را میدهند به آقای دکتر دادفر. در همان شب که فردا جلسه علنی بود یکی از آشنایان و نزدیکان دکتر دادفر در مجلسی که با هم بودند آمد پیش من ساعت شاید یک صبح. گفت که فردا در جلسۀ علنی دکتر دادفر بر علیه تو در این زمینه صحبت خواهد کرد. خواستم در جریان قضایا باشی. و ما فردا وقتی آمدیم به مجلس من در سرسرا برخورد کرم با آقای دکتر دادفر گفتم «آقا دیشب دیروقت بود خوب حفظ کردی نطق را یا نه؟» گفت «نه من صحبت نمیکنم تابلوی اسامی ناطقین را مگر ندیدی؟» گفتم «خوب، نه یکی وقتش را میدهد به تو»، گفت «نه جان تو. پس حالا بیا حقیقت را به تو بگویم. دادند به من نطق را که من صحبت کنم ولی بردم خانه خواندم ساعت دو صبح. دیدم حالا تمام مسائل هیچ چیز، من بهعنوان یک آذربایجانی بر علیه یک وکیل آذربایجانی دیگر نمیتوانم این حرف را بزنم. آوردم دادم به خودشان.» حالا خودشان چه کسانی بودند من نمیدانم باز. دولت بود، ساواک بود، نمیدانم. «گفتم که هر مأموریت دیگری را به جای این به من بدهید من میپذیرم من را از این معاف کنید». دادند به آقای صدری کیوان. کیوان صدری یا صدری کیوان نمایندۀ شیراز. او صحبت خواهد کرد گوشی دستت باشد. بعد که آمدیم جلسۀ علنی دیدیم که بله، آقای رئیس یکی را صدا کرد که نوبت شما است بفرمایید. ایشان هم گفتند من نوبتم را دادم به آقای صدری کیوان. آقای صدری هم آمد پشت تریبون و شروع کرد به خواندن نطقی که ساعت سه یا چهار صبح به او داده بودند و مجال خواندن هم پیدا نکرده بود همه را غلط خواند. و طوری که گفت بنیاحمد میخواهد که حزب دموکرات مسیحی تشکیل بدهد و به قدری شور بود که عباس میرزایی از پایین داد میزند «مردیکه حواست کجاست؟ سوسیالدموکرات میخواهد تشکیل بدهد نه دموکرات مسیحی». تو صورت مذاکرات همۀ اینها وجود دارد. وقتی بنده رفتم تبریز. خوب، آمدیم به فرودگاه و من از هواپیما پیاده شدم تا به محوطۀ فرودگاه رسیدیم من یکمرتبه با جمعیتی روبهرو شدم که مثل دریا واقعاً داشت موج میزد. و یکمرتبه دیدیم که گفتیم چه خبر است؟ گفتند از تمام دهات و روستاها مردم آمدهاند و گزارش یونایتدپرس این بود که بیش از دویستهزار نفر فاصلۀ شهر تا فرودگاه را پر کرده بودند. و طوری اینها برخورد کردند که اصلاً دیگر همۀ برنامههای ما از بین رفت در آن لحظه و من آمدم بیرون و رودست جمعیت دیگر تمام شد مسائل که با دوستان و با دیگران از همه جدا شدیم خلاصه در یک جایی ما را گذاشتند پایین که صحبت کن. بعد حکومت نظامی هم هست تازه. و من یک شعر آذربایجانی را برای اینها خواندم.
س- چه بود آقا؟
ج- و آن این بود: (؟؟؟) معنیاش این بود که «حق مانند سیل راه باز میکند و به دریا میریزد. هیچکس با انداختن یک سنگ نمیتواند جلوی این سیل را بند بیاورد. اگر در تمام دنیا تاریکیها جمع بشوند و دستبهدست هم بدهند قادر نخواهند بود که روشنایی یک شمع کوچک را خاموش کنند.» بعد که آمدیم به شهر، اصلاً امکان ورود به شهر نبود در مدخل شهر دیدیم که یک ردیف تانک جلوی جمعیت را گرفته و جمعیت آنچنان آدمهای، جوانهایی که تحریک شده و در حال عصیان که چند نفر را من به چشم خودم دیدم که یقهشان را باز کرده بودند. سرشان را با این طرف راستشان چپشان کوبیدند به شیشه اتومبیل و خون از گوششان داشت میآمد و اصرار به من که از این وسط تانکها پیاده باید برویم از وسط شهر بگذریم.
س- اینکار را برای چه کرده بودند آقا؟ چرا گوششان را کوبیده بودند که خون بیاید، که محیط انقلابی درست بکنند؟
ج- خوب، شاید دستهایی هم در این زمینه در کار بود. ولی آنهایی که اینکار را میکردند نه آنهایی بودند که میخواستند این صحنه را درست کنند. آنها به باور خودشان ابراز احساسات میکردند. ولی شاید به احتمال زیاد و وقتی رسیدیم آنجا من دیگر در بین دو مسئله بودم. تنها از همراهانی که من از تهران داشتم یک نفر با من بود آن شخصی بود به اسم محمد اقبال که بعدها که توسلی شد شهردار تهران ایشان شد معاون شهردار در دوران انقلاب.
س- یعنی دوران آقای بازرگان؟
ج- دوران دولت آقای بازرگان. و این اصرار داشت که پیاده بشویم از وسط این تانکها ما بگذریم و جمعیت هم این تانکها را میشکنند میآیند. به من میگفت پشت سر را نگاه کن این جمعیت دههزار نفر پنجاههزار نفر نیست اینجا دهتا بیشتر تانک نیست. گفتم آقای اقبال اینکار درستی نیست. بعد یک سرهنگ دو شهربانی میشناختم نجایینژاد، همشهری من بود. آمد پیش من گفت آقای بنیاحمد شما راضی به کشتوکشتار نشوید. بیایید ما از وسط تانکها برای ماشین شما راهی باز کنیم و شما را ببریم. این جمعیت از این راه بهاصطلاح پری فریک، دور شهر بروند به شهر از وسط شهر نگذرند. و من دیدم عاقلانهترین حرفی است که این افسر میزند. چون اگر من هم تسلیم این جمعیت میشدم حتماً یک فاجعهای اتفاق میافتاد. گفتم شما همین کار را بکنید. اینها راه را باز کردند و من به راننده گفتم که برو. البته در این موقع برای اینکه بگذارند ماشین من برود، چون نمیگذاشتند، ناچار به شلیک تیر هوایی و گاز اشکآور و اینها که از دوروبر ماشین پراکنده بشوند و ما رد شدیم دوباره تانکها بستند و بعد موتورها ما را اسکورت کردند با آژیر تا محلی که باید میرفتیم. خوب، این جریان یک نشانۀ این بود که مردم را به هر کجا میشود برد. یعنی اگر میگذاشتند این مسیر ادامه پیدا کند، این بستر راه خودش را برود آدمهای نوع من که خیلی زیاد بودند در ایران میتوانستند مردم را کنترل کنند. برای اینکه پنج روزی که من در تبریز بودم، اولاً نه حاضر شدم استاندار را بپذیرم و نه حاضر شدم به دیدنش بروم. وقتی دید من به دیدنش نمیروم حاضر شد به دیدن من بیاید من نپذیرفتم. و وقتی مردم دعوت کردند برای سخنرانی آن را هم نپذیرفتم. برای اینکه هیچ کدامشان را مطابق یک سیاست درست نمیدیدم. نه تحریک مردم را به وابستگی و لاس زدن با محافل دولتی را. میخواستم در موضع خودم باشم. و در آن مدتی که ما در تبریز بودیم همین روحانیت مبارز تحت تأثیر جو مردمی که از روستاها به تبریز آمده بودند نه طبقۀ شهری تبریز. چون طبقۀ شهری میدانید طبقۀ خرده بورژوا و طبقۀ متوسط که ما اسم میبریم اینها یک مقدار آدمهای دنبال زیاد حوادث برو نیستند. اینها معمولاً وقتی حوادث آفریده شد سعی میکنند خودشان را به آن ببندند و از آن استفادههای طبقاتی خودشان را بکنند. اما جوی که در تبریز مسلط بود جوی بود که از روستاها ریخته بود. از هر روستایی چند اتوبوس آمده بود با آقای قاضی که آنموقع طرف خودش را روشن کرده بود یعنی رفته بود به طرف خمینی.
س- ایشان آیتالله هستند؟ آقای قاضی آیتالله هستند؟
ج- بودند. کشتند او را مجاهدین. ایشان از من دعوت کرد به مسجد اختصاصی خودش برای سخنرانی و من رفتم. در این سه چهار روز ما تمام مساجد روحانیت تندرو بهاصطلاح تندرو طرفدار خمینی را از دست اینها بیرون کردیم. یعنی چهار پنج مسجد این شکلی هر شب در اختیار ما بود و ما سخنران این مسجد بودیم. و مسائلی که ما میگفتیم مسائلی نبود که آقای قاضی میگفت. ما برداشتهای خودمان را داشتیم از وقایع. و تمام تلاش ما این بود که بگوییم که این انقلاب اسلامی نیست. یک انقلاب ملی است، مردمی است. و اینها آنچنان تحت این جو بودند که هیچ نوع مقاومت یا، عکسالعملی نشان نمیدادند. حتی روز برگشت من هم آقای قاضی فرودگاه آمد بدرقۀ من. و بعد هم به حساب منفی ایشان منظور شد همۀ اینها. و بعد یکمرتبه تمام ارتباطاتش را با من قطع کرد. منظورم این بود که واقعاً اگر بازیهای خارجی به نفع این که یک شخص را به ایران مسلط کنند در نمیگرفت خیلی، صدها نفر از آدمهایی مثل بنیاحمد و بالاتر دهها مرتبه از من وجود داشتند در جامعه که هرکدام میتوانستند یک گوشهای از مملکت را بگیرند به نفع آرمانهای مردم، مردم را تجهیز کنند. و این یک زنگ خطری بود از یک طرف برای دولت. برای اینکه شدیداً شروع کردند دولت عکسالعمل نشان دادن، از یک طرف برای این روحانیت. برای اینکه قاضی را تهدید کردند دیگران را تهدید کردند، شروع کردند به سرمایهگذاریهای دیگر در آذربایجان از لحاظ ارسال نمیدانم، آدمهایی مثل مدنی بهعنوان در مقابل قاضی تراشید. نمایندگان خمینی از تهران.
س- کدام مدنی آقا؟
ج- آن هم ترور شد.
س- ایشان هم آیتالله بود؟
ج- بله ایشان هم نمایندۀ خمینی و امام جمعۀ بعد از قاضی بود. بعد از قاضی بود. بعد در این فاصله بود که من برگشتم به تهران و دولت آموزگار استعفا کرد و حوادث هم داشت سرعت بیشتری میگرفت. و این دعوتی که روز جمعه گفتم آقای شریفامامی با تلفن از آنجا آمدم به این مرحله صحبت. وقتی وارد اتاق ایشان شدم و نشستم و بیاطلاع از اینکه چه حوادثی هست پشت پرده. ایشان شروع کردند بله، اعلیحضرت یک صحبتهایی با من کردند و احتمالاً اگر شرایط من را بپذیرند احتمالاً من دولت آینده را تشکیل خواهم داد. میخواستم اولاً نظر شما را بدانم و ثانیاً ببینم که شما چه مقدار همکاری با دولت خواهید کرد. خوب، این خبر خیلی غیرعادی بود برای من. گفتم واقعیت دارد این مسئله؟ گفت بله. گفتم شرایط شما پیشنهادات شما چه است که اعلیحضرت اگر پذیرفتند شما دولت را تشکیل خواهید داد؟ گفت همۀ آنهایی که آقایان میخواهند آزادی زندانیان سیاسی، عرض کنم، بازگشت تمام آزادیهایی که در قانون اساسی هست. و ایجاد فضای باز سیاسی. تمام نوشتهها و گفتههای مخالفین باید در مطبوعات منتشر بشود ولی هیچگونه توقعی نه تنها اصرار بلکه توقعی از اینکه اظهارات نمایندگان دولت، وزرا منعکس بشود نخواهیم داشت و… گفتم واقعاً شما اینکارها را خواهید کرد؟ و تغییر تاریخ شاهنشاهی. گفتم تمام اینها را اعلیحضرت قبول خواهد کرد و شما هم این کارها را خواهید کرد؟ گفت بله. گفتم اگر از ما میخواهید من هیچوقت نمیتوانم رضا بدهم که شما اینکار را بکنید. گفت برای چه؟ گفتم برای اینکه مردم از شما قبول نمیکنند. اگر واقعاً قرار است این امتیازات به مردم داده بشود لااقل کسی بدهد که نمیگویم حسن سابقه هیچ سابقۀ مثبت و منفی هم لااقل در جامعه ندارد چون شما یک هویتی به ثبت دادهاید از شما هیچ کدام از این حرفهایی که میگویید همۀ اینها را هم بدهید هیچ چیزی در جامعه تغییر پیدا نمیکند. و حیف است اینها داده بشود ولی شما بدهید نه اینکه بگویم شما آدم بدی هستید ولی مردم اینها را از شما قبول نمیکنند چون آقای شریفامامی هستید. البته خیلی ایشان با قیافۀ ناراحت از این مطالب علیالاصول هم باید این طوری میشد برخورد کرد و من بعد آمدم بیرون.
س- پاسخ ایشان به شما دقیقاً چه بود؟
ج- هیچچیز یک ناراحتی و درهم ریختگی قیافه. خرد شدن احساس کردم طوری که بعدها یکی از آن آقایانی که در اتاق انتظار بوده، اگر اشتباه نکنم آقای مهندس شالچیان بود، روایت کرده بود که آزمون خیلی سر و صدا انداخته است آخر شما چرا با ایشان صحبت میکنید؟ خوب و بعد به مسعودی گفته بود. مسعودی مثل اینکه کارگردان تشکیل کابینه بود که چرا آخر ایشان باید ملاقات کند؟ چرا میگذارید این ملاقاتها صورت بگیرد که روحیهاش تخریب بشود فلان بشود؟ که بعد از آن، دو روز بعد دیگر روزنامهها نوشتند که شریفامامی مأمور تشکیل دولت جدید شد و بعد ایشان دولت را تشکیل دادند ولی هنوز به مجلس نیامده دولت معرفی نشده رأی اعتماد نگرفته، اعلام حکومت نظامی کردند و وقایع ۱۷ شهریور پیش آمد. البته با تشکیل یک جلسۀ خصوصی در مجلس متأسفانه بعدها من اطلاع پیدا کردم که چندین جلسۀ خصوصی که در مجلس تشکیل شده صورتجلسات اینها را یا از بین بردند و یا اصلاً برای اینها صورتجلسهای تشکیل ندادند. درحالیکه جلسات غیرعلنی و خصوصی مجلس هم در آرشیو مجلس برای خود جایش را دارد و آنجا یک مطالبی من گفتم که در دفتر یادداشتهای روزمرهام هست که فکر نمیکنم در مذاکرات مجلس وجود داشته باشد. در آن جلسه خیلی مسائل مطرح شد و از جمله راجع به تشکیل دولت آقای شریفامامی «که از روزی که دولت شما اعلام مأموریت خودش را برای تشکیل در اختیار رسانههای گروهی قرار داده است مسائلی پیش آمده و مطرح شده است که اینها مورد قبول جامعه نیست. از جمله گفته شد که علیه سپهبد بازنشسته ارتشبد نصیری اعلام جرم شده است. این اظهارات بنده است.» مگر نصیری دیروز یا امروز مرتکب جرایم شده است نصیری یک ربع قرن تمام است دست در جنایت دارد. حیات بیولوژیکی و میسیون اداری و امنیتی وی تمام شده است. آدمی که در اوج بیماری با مرگ دست و پنجه نرم میکند مجرم یا غیر مجرم بودنش چه نتیجهای را میتواند تغییر بدهد؟ صدها هزار، هزاران نفری که در دوران مخوف نصیری شکنجه شده و یا از بین رفتهاند». البته اینها یادداشتهای روزمره است زیاد چیزی نمیشود. و باز اشاره به آن مطلبی که گفتم که الموتی آزموده را آیشمن ایران خطاب کرده در آنجا گفتم «چه مرجعی باید به این تظلمات رسیدگی کند؟ جنایت نصیریها از روزی شروع میشود که فاطمیها را با برانکار به دادگاه آوردند و به دستور آیشمن ایران با برانکار به میدان تیر بردند. دیگر نصیری را ول کنید بروید سراغ کسانی که نصیریها را تأیید میکردند دولتی که جامعه را در اختناق مطلق نگه میداشت و این دولتی که دنبالۀ همان دولت است و میخواهد آزادی اعطا کند و آزادی را فقط به مجلس اعطا میکند و اجازه میفرماید و بزرگواری میکند که نطق نمایندگان مجلس از رادیو و تلویزیون پخش شود و در مطبوعات درج گردد. این صورت مذاکرات شاهد است که در زمان حکومت صداقت و صراحت که رئیس دولت از سایۀ خود میترسید و اعتنایی به مجلس و مجلسیان نداشت روزی که دولت میگفت که عدهای از آن سوی مرزها آمدهاند و در تبریز آن بلوا و آشوب را راه انداختهاند در همان لحظه من دولت را استیضاح کردم ولی این استیضاح در هیچجا منتشر نشد حالا شما بزرگواری کرده و اجازه میدهید که نطق نمایندگان مجلس پخش شود. اینجا دیگر جلسه خصوصی است میتوانیم حرفهای خودمان را بزنیم. بدینگونه من فکر میکنم شما میخواهید بین آن دسته از نمایندگان که در دقایق حساس و خطیر جان و زندگی خودشان را به مخاطره انداخته و از آرمانهای دموکراتیک مردم دفاع کردهاند و ملت ایجاد نفاق کنید و ما نمیگذاریم شما از یک سو مردم را بکشید و از سوی دیگر تصویر ما را در تلویزیون نشان بدهید. ما اجازه نمیدهیم شما زندانها را از مردان مرد صفت پر کنید و سخنان ما را از رادیوی دولتی پخش کنید. این نوعی توهین به ملت است. این دهنکجی به مردم است. مردم حق سخن گفتن نداشته باشند و زندانهای کشور از روشنفکران انباشته شوند مردم عزیزان خود را از دست بدهند، مطبوعات زیر فشار سانسور باشد اما نماینده مجلس آزاد و سخنان او زینتبخش تلویزیون و رادیوی دولتی باشد. یعنی ما وکیل شدهایم که فقط آزادی را از شما بگیریم و در انحصار خود درآوریم. میخواهید با این اقدامات چه چیزی را ثابت کنید؟ میخواهید ثابت کنید که ملت ایران فرهنگ سیاسی ندارد؟ میخواهید ثابت کنید که در مملکت یا باید شما حکومت کنید یا کمونیستها؟ مگر ما نمیدانیم شعارهای تند و…
Leave A Comment