روایتکننده: آقای ابوالحسن بنیصدر
تاریخ مصاحبه: ۲۲ مه ۱۹۸۴
محلمصاحبه: شهر کشان ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاءالله صدقی
نوار شماره: ۱۰
و من رفتم با آقای خمینی گفتوگو کردم که شما چرا آقایان را نپذیرفتید؟ گفت، «این آقایان آمدند به اسم حقوق بشر، اگر به اسم شخص خودشان میآمدند من میپذیرفتم، به اسم حقوق بشر آمدند. من نگرانم راجع به اینهایی که این عناوین را روی خودشان میگذارند. برای اینکه اینها که حقوق بشر… عنوانی است که فعالیت نمیشود در این دنیا اینها پس واقعیتشان یک چیزهای دیگر است منتهی چون نمیخواهند به اسم آن عقیدهای که دارند فعالیت کنند آمدند گفتند حقوق بشر و میگویند اینها همه کمونیست هستند و به این سبب و به این دلیل من نپذیرفتم.» کسی هم که مانع شده بود اینها را بپذیرد آقای یزدی بود که مانع شده بود اینها را بپذیرد. اینکه حالا بگویند که ما آنوقت چنین بودیم چنان بودیم، اینها گفتند که اگر بودند و عمل میکردند دیگر لازم نبود که این سرگشاده بنویسند خودشان بودند و عمل میکردند دیگر، متأسفانه نبودند عمل بکنند و از این کارها میکردند که هنوز هم میکنند. خوب این هم راه و رسمی است که رفتند الان در جایی هستند که هستند.
س- آقای بنیصدر شما براساس چه تحلیلی با مجاهدین ائتلاف کردید و میثاق را نوشتید. شما که یک اسلام شناس هستید چطور در این مدت کوتاه تشخیص دادید که اسلام مجاهدین اسلام راستین است؟
ج- هیچ همچین تشخیصی ندادم. من آثار کارهای آنها را خوانده بودم قبلاً در آن مخفیگاهم بقیه کارهایشان را گفتم آوردند همه را خواندم. شما اول باید بدانید که در دنیا کتابخوان نظیر من انگشتشمار است. من هیچ روزی نبود که از صبح تا شب حتی در جبهههای جنگ چند ساعت کتاب نخوانم.
س- من هم خودم نشریات تعلیماتی آنها همه را خواندم و دارم و برای همین است که از شما سؤال میکنم.
ج- پس اینها را خواندم. یک تغییراتی به نظرم رسید که در آن اصل تضاد دادند، یعنی آن اصل تضاد را قائل نیستند. در نامهای که به ایشان نوشتم نوشتم که رگههای انتقادی هنوز در فکر شما هست و اینها باید از طریق بحث و گفت و شنود رفع بکنیم منتهی مسئلۀ سیاسی یک چیز جونم مسئلۀ اینکه دیگری عقیدۀ دیگر دارد دارد، این به من ربطی ندارد آن به پای اوست. ما براساس یکسانی عقیدۀ مذهبی که با هم میثاق امضا نکردیم، من میثاق منتشر نکردم و نگفتم تمام کسانی که به اسلام باور دارند در این میثاق حاضر بشوند، نه. گفتیم سه اصل در آن میثاق موجود است، حالا هم معلوم میشود چقدر حق با من بوده، آزادی، استقلال، عدم هژمونی این سه اصلی است که بر آن سه اصل گروههای سیاسی میتوانند همکاری کنند این محتوای آن میثاق است و به این آقایان هم در همان نامه نوشتم که هنوز رگههای انتقادی در طرز فکر شما موجود است. آن هم تازه دو سه هفته گذراندم در مطالعه کارهایی که ندیده بودم آنهایی که دیده بودم که قبلاً دیده بودم آنهایی که ندیده بودم همه را هم برایشان حاشیه نوشتم در همان مخفیگاهی که در مخفیگاه آنها بودم و من همانجوری که قبلاً هم به شما گفتم پیشنهاد کرده بودم ایشان به عضویت شورای انقلاب هم دربیاید، در وزارت دارایی هم میخواستم او را معاون بکنم. مسئلۀ ادارۀ کشور ایجاب میکند که همه باشند و رابطهها سیاسی باشد والا میشود قهرآمیز و یک کشور ضعیفی اگر قرار شد هر روز دستهجات سیاسی بر روی هم اسلحه بکشند این میشود لبنان، دلیلش این بود. ده بار دیگر هم این تجربه را بنا باشد از سر بگیرم من همین کار را خواهم کرد.
س- شما راجع به کردستان، و چندین جا من اینجا جملههای شما را دارم که نوشتید «جنگ در کردستان هیچ دلیل موجهی نداشت و برخلاف قولی بود که فرستادۀ حزب دموکرات داده بود.» بعد فرمودید که «لشکرهای کردستان و آذربایجان غربی و ۱۶ زرهی و ۲۱ پیاده درگیر شده بودند و همین امر به عراق جرأت داد که به ایران حمله کند.
ج- اینها را به عنوان مقدمه گفتم.
س- و… عظیم به بار آورد.» و عرض کنم باز هم نوشتید که «عراق امروز نقش دستنشاندۀ آمریکا را بازی میکند برای رسیدن به یکی از دو هدف یا سقوط رژیم انقلابی و یا جلوگیری از تغییرات بنیادی در نظام اجتماعی ایران.» و مطالب دیگری که نوشتید که «عراق به خوزستان خرابکار میفرستاد و توپ و اسلحه به کردستان سرازیر میکرد.» چطور شد که شما با تمامی این احوال باز هم حاضر شدید با سازمان مجاهدین خلق که یکی از متحدین عمدهاش حزب دموکرات کردستان و آقای قاسملو هست ائتلاف کنید و در شورای مقاومت شرکت کنید؟
ج- این دوتا مسئله است. اولاً من میثاق منتشر کردم که هرکس آن سه تا اصل، آقای مسعود رجوی را هم مسئول کردم، مسئول در مقابل من بود. او آمد پیش من که شما مشروعیت بدهید چون شما منتخب مردم ایران هستید، حالا حرفها عوض شده والا آنوقت که ایران بودیم حرف این بود که مشروعیت ندارد کار ما، ما میتوانیم از منتخب یک ملتی دفاع کنیم پس شما به عنوان رئیسجمهور به ما مسئولیت بدهید تا ما عمل کنیم. من رئیسجمهور هم امضا نمیکردم منتظر بودم ببینم انتخابات انجام میگیرد، دوم مرداد، اگر مردم در انتخابات شرکت کردند خوب پذیرفتند آنچه را که واقع شده پذیرفتند ا گر شرکت نکردند من مسئولیت پیدا میکردم و باید روی مسئولیتم میایستادم و عمل میکردم. شرکت هم نکردند من هم روی مسئولیتم ایستادم. پس این به درخواست او برای اینکه کار مشروع بشود و من آن میثاق را منتشر کردم. از جمله مسائلی که آنجا هم در داخل کشور مطرح شد همین مسئله خودمختاری بود و مسئله حزب دموکرات. من گفتم به اینکه مسئله خودمختاری مشکلی ندارد برای اینکه ما مخالفتی با خودمختاری نداشتیم ولی مسئلۀ حزب دموکرات مشکل دارد به دلیل اینکه داستان سنندج مقدمۀ حمله عراق به ایران بوده و اینها فراهم کنندۀ مقدمات حملۀ قشون بیگانه به کشورند و ستون پنج تلقی میشوند. چطور میشود با ستون پنج بیگانه آدم در یک جوار باشد. به این دلیل، پس آقای قاسملو هم که به من نامهای در خود ایران نوشته بود و حمایت کرده بود در همان جریان کودتا و دعوت کرده بود به کردستان بلاجواب گذاشتم و هنوز هم گله میکند که من به او جواب ندادم، علتی که جواب ندادم این است. ایشان گفت «من اگر او را راضی کنم که از عراق بکند از ضدانقلابی اینها به طرف آنها نرود شما میپذیرید او را به این جمع؟» گفتم البته میپذیریم ما که اینجا… برای این است که برگردانیم به داخل کشور اتصال به خارج ببرد، دشمنی شخصی که ندارم با آنها. پس قرار شد که این آقایان توجیهاتی، مدارکی عرضه کنند که در داستان سنندج نبودند و در فراهم آوردن مقدمات حملۀ عراق به ایران شرکت نداشتند و تعهد بکنند که نه با ضدانقلاب همکاری کنند و نه با هیچ بیگانه. تا آمدیم ما به خارج از کشور. اوایل ورود یک نفر آمد به نمایندگی این آقایان پیش من، همین مسائل را طرح کرد که مثلاً همکاری و این چیزها. گفتم که این قضیه سنندج را شما هنوز روشن نکردید. گفت، «چرا روشن کردیم ما اعلامیه دادیم در همان وقت مخالفت کردیم با این قضیه.» با آقای رجوی بهاصطلاح به من که مسئول بود دیگر من باید با او طرف بودم، او به من گفت، «اینها همکاریشان را با ضدانقلاب قطع کردند، اگر هم داشتند، و با بهاصطلاح عراق هم میگویند همکاری نداریم حتی آنها مزاحمت هم برای ما درست میکنند.» برای من اگر این واقعیت پیدا میکرد یک برد سیاسی بزرگی بود برای ایران، قبول اصل استقلال، برگشتن به راهحل سیاسی اینها یک دستآورد مهم سیاسی تلقی میشد. توی روزنامه فیگارو در همان اوقات مقالهای منتشر شد به قلم یک خبرنگار دست راستی که معلوم است دیگر آن روزنامه از چه قماش است که در آنجا تأییدی این میآورد بر حرفهایی، قولهایی که از طریق آقای رجوی داده میشد که بله اینها قرار بوده در آذربایجان غربی عملیاتی انجام بدهند با همینهایی که بعد شدند سلطنتطلب و چون آقای قاسملو به شورای مقاومت متمایل شده از آن همکاری عدول کرده و آن برنامه بهم خورده. خوب این تأیید صریح و روشنی بود برای اینکه اینها خط جدیدی انتخاب کردند. آن اشخاصی هم که دستگیر شدند بعد آمدند یکیشان پیش من و گفتند بله ما در راه رضائیه دستگیر شدیم، یکی دوتایشان مهندس نمیدانم چه بود اعدام شد و اینها فراری شده بودند آمده بودند به خارج از کشور. پس بنابراین دلیل اینهایی است که من برای شما شماره کردم. فردا هم آقای بختیار پیش من بیاید و بگوید که اشتباه کرده که با عراق، قشون عراق را به خاک وطنش آورده، اشتباه کرده که به خدمت سیاست آمریکا درآمده و حالا میخواهد جبران کند آنچه را که از خیانت و اشتباه به وطنش کرده، من کسی نیستم به او بگویم که شما حق جبران ندارید میگویم بفرمایید بکنید. حالا اگر او نماند در خط خود باید از او بپرسید که چرا نماندی در خط خود؟ اگر میماند به نظر شما یک دستآوردی نبود که به جای تیروتفنگ از بیگانه گرفتن و شب و روز در خانه جنگ راهانداختن بیاید بنشیند با بقیه سرمیز از راه مذاکره مشکلات کشورش را حل کند؟
س- در توافقی که بین طارقعزیز و آقای رجوی شد براساس مسئله جنگ اینبار آرا اکثریت اعضای شورای مقاومت بوده. شما هم به این جریان رأی دادید؟
ج- من راجع به این مسئله قبول کردم که صحبت نکنم فعلاً، اگرچه آنها تعهدشان را رعایت نکردند و من آزادم در اینکه تعهد خودم را رعایت بکنم یا نکنم. اما اگر بگویم بله یا بگویم نه قضیه شهید میشود مسئله به این سادگی نیست.
س- ممکن است لطف بفرمایید برای ما توضیح بدهید؟
ج- ده گفتم تعهد کردم، چطوری تعهدم را رعایت نکنم.
س- شما میگویید که آنها تعهدشان را بهم زدند…
ج- باشد، باشد خوب حالا…
س- شما فکر نمیکنید که بعداً باز هم دیر باشد توضیح دادنش؟
ج- نه هیچوقت دیر نیست. اولاً توضیح…
س- پس شما میتوانید اینجا محدودیت را بگذارید تا هر سالی که میخواهید ما آن را محققاً رعایت میکنیم چون این ارزش و اعتبار یک سند رسمی را دارد که دانشگاه موظف است که هر زمانی را که شما مشخص میکنید مطالبتان را نگه دارد و منتشر نکند.
ج- خوب، حالا به هر حال میشود گفت که این قسمت را تا وقتی که من علنی نکردم مسئلهای را شما حق انتشار ندارید.
س- چشم شما اینجا ذکر بفرمایید ما رعایت میکنیم.
ج- خوب به هر حال اینجا گفتم ضبط شد، اینجا هم شما مینویسید. عرض کنم گفتم که آن میثاق سه قسمت داشت: یکی عدم هژمونی حتی در آن میثاق قید کردم که اگر یکنفر یک دسته کار کرد و هیچکس دیگر هیچ کاری نکرد آن کار را باید به نام جمع بکند برای اینکه بلای ایران بلای هژمونیطلبی است. یک دسته قانون قدرت را از یاد میبرد حتی، قانون قدرت یعنی همه بشوند یکی در برابر دشمن. قانون زور یکی در برابر همه است و هژمونی این قانون زور است. یک سازمان، یک دسته کوشش میکند بر دیگران مسلط بشود و این دیگران یا باید بپذیرند یا بگذارند بروند، نتیجه پیروزی میشود شکست. این آقایان اصل هژمونی را همان در بدو ورود به خارج از کشور زیر پا گذاشتند. زیر پا گذاشتند و شبی با دوستان من آمدند به اتاق من در آن اورتورواز که ایشان جزو آنها بود که آن شب آمد، تا ۴ صبح بحث شد. این آقایان میگفتند ما نمیتوانیم در این شورا عضو باشیم به دلیل اینکه شما پذیرفتید امضا کردید که اصل بر هژمونی نیست و حالا طبق این برنامه دولت موقت شما شش ماه مختارید، اختیارات تمام با شما است و این یعنی هژمونی و این خلاف اصل است نمیپذیریم. آن آقا آمده بود که بهاصطلاح مرا قانع کند که نه این هژمونی را بپذیرید و در نتیجه آقایان هم بپذیرند. خوب من نمیتوانستم بپذیرم برای اینکه خلاف آن متنی بود که منتشر کرده بودم. گفتم نه تنها این آقایان، این آقایان که خودشان میدانند من به آنها چیزی را تحمیل نمیکنم برای اینکه خلاف رویه است اما خود من هم نمیتوانم موافقت بکنم برای اینکه اگر شما هم حرفی تصویب کردید معنایش قطع رابطه با من است برای اینکه خلاف آن اصل هژمونی است. بالاخره در ۴ صبح آن آقایان که کارشان به جایی نرسید و اینها آمدند بیرون از شورای مقاومت شب نوروز و شب عید و با من نامهای مبادله کردند چون من آن شورا را شورای مقاومت نمیشناختم، به آنها میگفتم این همان خودای شما هستید جمع کردید آنجا اسمش گذاشتید شورای مقاومت. پس نامهای به من داد. آن نامه الان موجود هست و امضا کرده که آقای بنیصدر هیچگونه تعهدی به اساسنامۀ این شورا ندارد…
س- کی این نامه را به شما داده؟
ج- آقای مسعود رجوی. و متعهد این شورا نیست و خلاصه مختار است از راههایی توانست خودش به حاکمیت رسید ما هیچ حقی نداریم. این مضمون آن نامه است. گفتم بسیار خوب. بقیه آمدند پیش من. آقای قاسملو و آقای تهرانی و آقای متیندفتری و آقای ناصر پاکدامن. به آنها گفتم که آقا شما نپذیرید این هژمونی را. البته میتوانید بپذیرید تکلیف دست خود شما است شما میتوانید بگویید آقا ما اصلاً رأی ما رأی این آقا است آن به من راجع نیست اما من نامۀ خودم را گرفتم بنابراین حساب من با این آقا اینجوری صاف شده و به اصل خودم پایبند ماندم حالا شما ولی نپذیرید اگر پذیرفتید فسادهای دیگر میآید دنبالش. این داستان راجع به اصل اول. پس از اینجا این آقایان از آن شورا آمدند بیرون و بین من و آن شورا هم رابطه اینجوری شد پس من هیچ مسئولیتی نداشتم در قبال آنها، آنها داشتند در قبال من طبق آن اساسنامهشان، خیلی خوب. من در جلسات شورا شرکت نمیکردم مگر در مواقع بحث سیاسی تا داستان عراق پیش آمد. آقای طارقعزیز از طریق ادگار پیزانی وزیر کشاورزی پمپیدو در دورۀ دوگل که حالا هم در آن سازمان نمیدانم چیچی اروپایی فعال است از من تقاضای ملاقات کرد و من نپذیرفتم. چرا نپذیرفتم؟ به این دلیل که گفتم آقا من وسیلۀ توضیح ندارم. نه رادیو، نه تلویزیون، نه روزنامه، نه بیان نه هیچی. و شما یک مردم بسیار بداخلاقی هستید و مهاجم هستید تو کشور ما. شما بعد میروید از این ملاقات سوءاستفاده میکنید و مرا خرج خودتان میکنید. شما مطلبتان معلوم است چه میخواهید بکنید، میخواهید مخالفین را در دست بگیرید وسیله مبادله با خمینی بکنید و من وجهالمصالحه بشو نیستم. پس نمیپذیرم ملاقات با شما را. نیمساعت بعد آقای رجوی آمد به اتاق من که طارقعزیز تماس گرفته است از طریق فلسطینیها که بیاید به ملاقات او و من گفتم که عیب ندارد. اما اگر ایشان را پذیرفتید یادتان باشد شما نمایندۀ یک ملت فاتحی هستید که او هم نماینده متجاوز شکست خورده به همین لحن باید باهاش حرف بزنید والا سوءاستفاده خواهد شد. فردای آن روز آمد پنج ساعت دل دادند قلوه گرفتند و آن بیانیه مثل بیانیه دوتا دشمن است نسبت… مثل اینکه نه ایرانی وجود دارد و نه جنگی بوده، نه تجاوزی. داستان آقای خمینی است و دوتا دشمن خمینی با هم نشستند راجع به دشمن خودشان اعلامیه مشترک دادند. خوب این بازتابش در دنیا معلوم بود چه بود. و طبیعی است که من نمیتوانستم با این محتوا موافق باشم. ولی نه مخالفتم در حدی بود که بگویم یک فاجعه شده، یک اشتباه سیاسی تلقی کردم. این داستان گذشت. یک روزی ایشان آمد پیش من گفت «در شورا بحث کردیم که اگر ما برویم در عراق مستقر بشویم و یک تکه زمینی به ما بدهند از آنجا هوردود و حمله کنیم و رژیم خمینی را زود سرنگون کنیم یک میلیون کشته کمتر میشود» و از آن موقع تا وقتی آمدم به این خانه، اینها همه میدانند، یک لحظه من آرام نداشتم، یک لحظه اعصاب نداشتم و هرلحظه تکان میخوردم که یکوقت در برابر امر انجام شده قرار بگیریم چه خواهیم کرد و چه فاجعهای رخ میدهد. بالاخره جلسۀ آن شورایشان شد و من رفتم در آن جلسه و این مفصل بحث شد این قضیه و در آنجا صراحتاً گفتند، « هدف وسیله را توجیه میکند.» گفتم ای دادوبیداد ایکاش این را زودتر به من میگفتی تا اقلاً ممکن بود زودتر بپذیرم و در ایران باشم، اگر میدانستم هدف وسیله را توجیه میکند که من اینجا نبودم. نه جونم هدف وسیله را توجیه نمیکند، این شعار ماکیاول است، این شعار قدرتپرستان است نه معتقدان. و پنج تا سؤال کردم تا این داستان مقالۀ طارقعزیز در روزنامه انقلاب اسلامی. من هنوز نگران بودم که چون یک جلسۀ بعدی هم بعد شوراشان شد و این مسئله اصلاً طرح نشد. اینها قرار بود ظرف یک ماه جواب آن پنج سؤال را بیاورند. هیچ اصلاً بحثی نشد و گفتیم لابد منصرف شدند و خوب راحت شدیم.
[شخص ثالثی که در جلسه حضور دارد]: این را هم باید اضافه بکنید که شما گفتید که در نهایت…
س- لطفاً بلندتر صحبت کنید.
[شخص ثالثی که در جلسه حضور دارد]: بین همکاری من و همکاری با عراق یکی را انتخاب بکنید.
ج- آنکه بله، ما اصلاً نامه نوشتیم نه اینکه شفاهی گفتیم. الان نامهاش موجود هست. نامه نوشتم آقا راجع به این اصل استقلال کمترین خدشهای وارد بشود فوراً از شما تبری خواهم کرد و وقتی هم آمد پیش من این بحثها شد گفت، «شما یک کار بکنید، تشریف ببرید در همان ورسای محل این خانهای که تهیه شده سکوت کنید.» گفتم نه نمیتوانم سکوت کنم برای اینکه سکوت علامت رضا است برای اینکه من با شما هستم. یعنی چه سکوت کنم؟ باید بگویم با شما نیستم و چرا با شما نیستم. نمیتوانم سکوت کنم. گفت، «خوب ما میرویم اگر خراب شد هم که ما خراب میشویم شما بمانید.» گفتم نه جانم اگر سکوت کردم دیگر آباد کسی نیست همه خراب میشوند، نمیتوانم سکوت کنم. و یک نامهای در همان قضیه قبل از این قضیه قضیۀ دیگری پیش آمده بود و صدمه به مسئلۀ استقلال داشت، مسئلۀ خودمختاری در کردستان. طرحی را امضا کرده بودند به اتفاق آرا آورده بودند پیش من. طرح تجزیه بود، طرح تجزیه ایران بود. حالا بعد رفتند چه چیزها نوشتند که نمیدانم ۱۲ تا قرص آقا خورده است و بعد این طرح را به تصویب رسانده است و چه کرده است و به پای خودشان کلی مثل اینکه فتحالفتوح کردند، نه فتحالفتوح مال آنها نیست، فتحالفتوح مال این قضیه است که من آمدم در همین منزل این آقای رجوی آمد اینجایی که الان من نشستم نشسته بود، من اینجا نشسته بودم آقای سلامتیان هم اینجا نشسته بود. گفتم شما از آن سیانورهایی که میگویید زیر زبان میگذارید از آنها بدهید من همین الان میخورم اما اینکه شما میگویید من امضا نمیکنم، این خیانت به ایران است.
س- دادن خودمختاری؟
ج- نه آقا خودمختاری نبود. دادن خودمختاری نبود تجزیه بود. طرح اولیه این بود که تجزیه بود. یک دولتی بود مستقل ما قبول کرده بودیم که، اصلاً حتی وحدت ملی هم نداریم با آنها من ۱۰ صفحه راجع به آن مطلب نوشتم که شما میخواهید که ما Balfour بشویم؟ نه من Balfour بالفور نمیشوم، من همچین چیزی امضا نمیکنم. و بالاخره آن طرح را تغییر دادند. کردند طرح خودمختاری به شکلی که درآمد و من امضا کردم. در آنجا بود که من گفتم به این اصل استقلال و اینچیزها، نامۀ مفصلی نوشتم، صدمه وارد بشود من تبری میگیرم.
س- آیا حدود و ثغور این خودمختاری که شما امضا کردید کاملاً مشخص شده؟
ج- بله، تو آن طرح مشخص شده دیگر، آن هم بعد آن آقا رفته آنجا میگوید که ما این طرح را از این بیشترش تجزیه است، خوشمزه است، همان آقا گفته است توی آن روزنامه مجاهد هم چاپ کردند که از این… باز برای این هم یک نامه نوشتم که اگر از این بیشترش تجزیهطلبی است چطور این آقا گفته، «ما برای بیشتر از این مبارزه میکنیم،» پس تجزیهطلب هستند ایشان. پس اینها هم بود. اینها هم بود تا رسید به این داستان عراق که ما برویم آنجا تکهزمینی بگیریم و بهاصطلاح امکانات از دولت عراق و بجنگیم با ایران که این هزارها عیب داشت. اولش این است که این بیاعتمادی به مردم ایران است. چطور این ملت لایق نیست که رژیم نادرستی را ببرد و ما محتاج هستیم از یک جانی مثل صدامحسین کمک بگیریم برای برانداختن آن رژیم. خوب چرا این توجیه را نوکرهای روس نکنند؟ چرا نوکرهای آمریکا نکنند؟ آنها هم همین توجیه را حق دارند بکنند. بنابراین چه باقی میماند از ایران هر دستهای بروند از یک دولت خارجی اسلحه بگیرند چه باقی میماند از ایران؟ زحمتی کشیدند این نسلهای پیشین به ما رساندند ما هم عمرمان را در رنج و ذلت گذراندیم حالا بیاییم و اینجا بنشینیم امضا کنیم که ایران برباد برود؟ بله این تا رسید یک شبی آمد به اتاق من و گفت «تلگرافی کردم به دولت عراق که بمبباران نکند شهرها را.» گفتم کار خوبی است عیب ندارد، حالا من نمیدانم این اصلاً محتوای تلگراف چیست. بعد معلوم شد که نخیر ایشان خطاب به آقای صدامحسین کسی که به وطنش این تجاوزات را کرده به عنوان رهبر ملت عراق یاد کرده از این آدم و بقیه دنبال داستان. خیلی خوب، این هم این ماجرا. تا قضیه جنگ شیمیایی پیش آمد. سلامتیان نزد من آمد و گفت، «اینجور نمیشود ساکت شد یک مسئلۀ انسانی عظیمی است و باید حتماً اعتراض کرد.» گفتم خوب معلوم است باید اعتراض کرد، تردید نیست که باید اعتراض کرد. آقایان مقالهای نوشتند در روزنامهشان، البته همان جنگ شیمیایی هم اعتراض نکردند آنجا به جای خودش، یک مقالهای هم نوشتند تحت عنوان «دروغهای طارقعزیز». من دو سه بار تلفن کردم که شما تعریضی، اشارهای، کنایهای به دستهای فلانی نزنید. همینقدر بگویید آقای طارقعزیز شما که میگویید ما شهرها را بمبباران نکردیم دروغ میگویید به دلیل گزارش سازمان ملل این هم گزارش سازمان ملل، همین. ولی اینها من خبر از آنکه رهبر ملت عراق خطاب کرده به او و روزنامههای مجاهد اصلاً راجع به بمباران شهرهای ایران هیچ حرفی نزده و عکس راجع به بمباران شهرهای عراق و احصائیه کشتههای آنها را شرح داده و در اینها یک احساساتی برانگیخته اینها را چون نمیخواندم روزنامههای مجاهد را هنوز هم نمیخوانم، برای اینکه نمیخواستم هر روز بهاصطلاح از مسائلی کلی وارد جزئی بشوم و جنگ اعصاب که چرا فلان مطلب آنجا هست؟ چرا آنجا هست؟ راجع به این چیزها وارد بشوم. و اطلاع نداشتم، به هر حال یک مقاله نوشته بودند به اسم طارقعزیز حالا هرچه میخواست محتوایش باشد آزاد بودند. یکی دو روز بعدش دیدم که شب آمد، شب شنبه شب بود با من نشست شام خورد و رفت. صبح دیدم یک کس دیگر آمد و یک نامهای آورد ۱۴ صفحه که این مقاله چون چنین است و چنان است و چنان است و کذا ما با شما قطع میکنیم. نه شورایی اطلاع داشت، نه از آن ملاقات شورا اطلاع داشت نه از این نامه شورا اطلاع داشت و یک نامۀ دیگری هم به من نوشته که ما دعوت کردیم شورا که بیاید که بعد به او اطلاع بدهیم بنابراین آن شورا معلوم است که چگونه شورایی است. این نامه را گفتم بسیار خوب پس منتشر میکنم من. بعد من نامهای جواب دادم به او که اینهایی که نوشتید بیربط نوشتید، دروغ نوشتید من مسئول آن روزنامه نیستم و این فخر برای من است نه عیب. مسئول آنهایی هستند که روزنامه را اداره میکنند و اطلاعی هم از این مقاله ندارم تازه هم میداشتم هیچ چیزی عوض نمیکردم برای اینکه حق هر کسی است که نظر خودش را اظهار کند. اما اینکه نوشتید که دو خط هست، بله دو خط هست. یک خط عقیده ندارد که از امکانات خارجی برای هدفهای داخلی باید استفاده کرد و یک خط دیگر میگوید نه، باید کرد. من از آنهایی هستم که استقلال را این میفهمم که مسائل ایران باید در خود ایران حل بشود و از خارج نباید دولت خارجی کمک گرفت برای حل مسائل داخلی ایران. و شما هم به نتیجهای نمیرسید، بیایید به این خون شهدا جفا نکنید. این همه کشته و اینها را بر باد ندهید و به سوی عراق نروید و حالا راجع به انتشار این مطلب میگذارم به اختیار شما، اما اگر رفتید به طرف عراق من سکوت را میشکنم و اعلام میکنم. این ماجرا است. خوب معلوم است که چرا آنها اینکار را کردند دیگر الان روشن است. البته من بدون اینکه این توضیحات را بدهم تمام مطبوعات دنیا نوشتند که این دعوا سر اینچیزها بوده دیگر و این…
س- بله همه هم میدانند که آقایان مجاهدین در عراق فرستنده دارند و با عراق روابط صمیمانه دارند و…
ج- خوب، حالا مسئلهای که از نظر من مهم است و از نظر تاریخ ایران مهم است آن این است. من راجع به اینکه افکار عمومی ایرانی زود میفهمد مطلب چیست تقریباً مطمئن بودم بدون توضیح اصلاً توضیح لازم ندارد. اینجور امور توضیح لازم ندارد برای اینکه یک رویهای است آمده است به یک جایی رسیده بعداً دنباله دارد دیگر. عملیات بعدی آقایان توضیح است. الان من بگویم که با خمینی چرا اختلاف کردم بیمزه است برای اینکه این سه سال است که آن آدم عمل کرده دیگر معلوم است سر چی دعوا بوده.
س- بله.
ج- بله، اما مطبوعات دنیا را میگفتم به اینها چه باید گفت. آخر ما چهجوری حالا بنشینیم هی به آنها بگوییم آقا سر چی دعوا بود و سر چی نبود و آن یک چیز بگوید، با کمال تعجب و بسیار خوشحالیم که دیدم به اینکه تمام مطبوعات غربی از آمریکا تا خاورمیانه روی دو اصل انگشت گذاشتند: استقلال ـ آزادی روی این دو اصل دعوا بوده و رولوئی که با ما دشمنی کرده بود آمد اینجا. گفت من آمدم برای ادای احترام به کسی که با یک رژیمی، من میشناسم شما را از بیست سال به اینطرف، با رژیم شاه مخالف بودید، با هیچ دولتی در ارتباط نبودید با رژیم خمینی مخالف شدید حالا معلوم شد همان رویه را دارید مخالفی هستید که نشانۀ استقلال ایران هستید، بیان آزادی هستید، به این صفت آمدم به شما احترام بکنم. گفتم، «از او پرسیدم از بسیاری دیگر کسی در دنیا هست که اینجور خطش روشن باشد که بدون اینکه اصلاً حاضر باشد جوابی بدهد، توضیحی بدهد هرکس بتواند دقیق بفهمد که این سر چی اختلاف شده. از این جهت است که میگویم برای شما که ایران در رأی خودش اشتباه نکرده بود حالا برای من هرچه بشود بالاخره من روی استقلال ایران ایستادم و انشاءالله تا زنده هستم خواهم ایستاد. این بود دلایل آن وضعیتی که شد. حالا هم که نمیخواهم توضیح بدهم به دلیل اینکه بلکه برگردند چون هیچ نفی ما نداریم که هموطنان ما ضایع بشوند از بین بروند. اگر یکروزی بتوانند برگردند به راه وطنشان خوب چه بهتر.
س- اصلاً مسئلۀ خودمختاری دادن به کردستان هم مشکلی است در رابطه مخصوصاً با برنامهای که شورای ملی مقاومت منتشر کرد راجع به حکومت موقت و در آنجا حقوق، به قول خودشان، خلقهای ایران با ملیتها را موکول کردند به مجلس مؤسسان و حکومت آینده و من اطلاع دقیق دارم که حزب دموکرات کردستان نامۀ تهدیدآمیزی به شورا نوشت و آنها را تهدید کرد که اگر خودمختاری داده نشود به کردستان از شورای مقاومت بیرون خواهند آمد و به این دلیل شورای مقاومت آن خودمختاری را به حزب دموکرات کردستان داد. آیا شما هم از این موضوع اطلاع دارید؟
ج- خوب بله آن نامه را که نوشته ولی مسئله باز عمیقتر از این مطالب است. این حزب دموکرات الان خودهاشان میگویند که اینها دنبال کردستان بزرگ هستند پس بنابراین حالا ببینید که آن امضایی که کرده برایش شده مانعی، همان طرح و بهاصطلاح خود آنها گفتند که ما زرنگی کردیم از آقایان یک امضایی گرفتیم. گفتم که این دیگر خیلی بیمزهگی است. میفرمایید شما چون ما به تهدید کسی کارنامهها موجود، ما زرنگی نکردیم شما آنوقت خیال میکردید که شما را از کردستان بیرون نمیرانند و راندند و در چهارچوب آن چیزها حالا روی کاغذ یک چیزی میگیرید بقیه هم به زور اسلحه. حالا میبینید نه شما در خاک عراقید، وضع جور دیگری شده حالا شما باید به کمک کردهای جاهای دیگر سرپا بمانید اگر بخواهید بمانید. پس شدید کردستان بزرگ این را خیال میکنید خط بهاصطلاح مزاحمی است برای شما. همان چیزی که خیال میکردید وسیلۀ کارتان است حالا شده مزاحم. ولی از نظر ایران به نظر من آن طرح یک برد است برای اینکه اولاً روشن میکند که اختلافی که این آقایان درست کردند در ایران بر سر خودمختاری نبود و این خودمختاری بهانه بود، ثانیاً از این پس هم هر اقدامی بکنند که پای تمامیت ارضی ایران را به خطر بیندازند تمام افکار عمومی دنیا موجه خواهد دانست سرکوب اینها را. به این دلیل من خیال میکنم که آن یک قدم مثبتی بوده.
س- من آقای دکتر بنیصدر با عرض تشکر از شما مصاحبه را در اینجا خاتمه میدهم و از شما ممنوم که دو روز به ما وقت دادید و با صبر و حوصله به سؤالات ما پاسخ دادید. خیلی متشکرم.
ج- موفق باشید.
خدا رحمتش کنه